امیر المومنین علی علیه السلام در بین سالهای 36 تا 40 هجری قمری که بر مسند خلافت ظاهری قرار می گیرند در فضایی؛ زعامت امور مسلمین را بعهده می گیرند که سالیانی از اجرایی شدن سنت نامیمون منع کتابت حدیث در جامعه مسلمین گذشته است و هدف از این سیاست اخفاء شخصیت والای امیر المؤمنین از جامعه مسلمین بود تا در فضای این سیاست مزورانه مطالب راستین بازگو نشود و حضرت به حقشان نرسند این مظلومیت حتی در دوران خلافت ظاهری حضرت نیز ادامه داشت.
در مجامع روایی در بین احادیث مواردی وجود دارد که آن احادیث را با نام "احادیث مناشده" می شناسیم؛"مناشده" در لغت به معنای قسم دادن شخص به چیزی است که قصد دارد آن را کتمان کند یا آن را کتمان کرده است ولی ما از او می خواهیم که آن مطلب را اظهار کند و او را به خدا قسم می دهیم که مثلا آیا تو آنجا نبودی که پیامبر اینچنین فرمود.
علامه امینی نیز در جلد اول الغدیر بابی بنام مناشده باز کرده اند چرا که مناشده حضرت چند مرتبه تکرار شده است[1] یکی از این موارد در شورای شش نفره برای تعیین خلیفه بود[2]؛ از جمله آنها مناشده حضرت در مسجد کوفه بود که حدیث آن بسیار معروف است و به طرق متعدد نقل شده است.[3] چند نفر از اصحاب پیامبر در مسجد کوفه حاضر بودند و حضرت آنها را به خدا قسم داد و فرمود: آیا شما حاضر نبودید که پیامبر دست من را بلند کرد و فرمود: « من کنت مولاه فهذا علی مولاه» عده ای از اصحاب پیامبر برخاستند و شهادت دادند در برخی احادیث نقل شده است فقام اثنی عشر رجل فشهدوا و در برخی اسناد ذکر شده فقام ستة عشر رجل فشهدوا، احمد بن حنبل تعداد شاهدان آن روز را سی نفر ذکر کرده است، و اسامی آنها را علامه امینی در الغدیر لیست کرده و بیست و چهار نفر را اسم برده است[4].
نکته جالب اینجاست که دو نفر این مناشده حضرت را کتمان می کنند و اقرار نمی کنند یکی جناب زید بن ارقم و دیگری انس بن مالک است، حضرت به انس بن مالک می فرمایند مگر تو آنجا نبودی؟ انس بن مالک پیری و فراموشی را بهانه می کند، توجه به این نکته ضروری است که انس در این جریان حداکثر 45 سال داشته است؛ زیرا براساس آن چه نقل شده، انس در سن هشت سالگی به خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و خادم ایشان شد. پیامبر ده سال در مدینه حیات داشتند.
پس سنّ انس هنگام رحلت رسول خدا هجده سال بوده است.امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از 25 سال امور را به دست گرفتند، پس در خلافت ظاهری امیرالمؤمنین انس 43 ساله بوده است. بنابراین روشن است که ادّعای پیری به عنوان عذری برای عدم شهادت به حدیث غدیر، دروغی مضحک بوده، و به همین جهت امیرالمؤمنین علیه السلام او را نفرین کردند.[5]
مرحوم والد، علامه محقق سید عبد العزیز طباطبایی (ره)، در ایام حیات پر بار علمی خود رساله ای از شمس الدین ذهبی که از عالمان طراز اول و متعصبین اهل سنت است یافتند که برای چند قرن مفقود بوده است و اثری حائز اهمیت است، این رساله را ذهبی راجع به طرق حدیث غدیر تألیف کرده است.
می دانیم که در فرهنگ اسلامی ما چنانچه حدیثی مهم تلقی شود محدثین رساله و کتابی پیرامون آن و طرق روایت آن تألیف می کردند بعنوان مثال در مورد طرق حدیث رد الشمس، یا حدیث طیر، یا حدیث انا مدینة العلم و این نوع احادیث رساله های مختلفی وجود دارد، ذهبی با اینکه با شیعه عناد دارد و در کتابهایی مانند سیر اعلام النبلاء و تاریخ الاسلام تا جایی که توانسته است احادیث ما را تضعیف کرده است، اما به حدیث غدیر توجه کرده و رساله ای در مورد این حدیث تألیف کرده است و این رساله با اینکه نامش در فهرست تألیفات وی ذکر می شد اما قرن ها مفقود بود، مرحوم محقق طباطبایی(ره) در بین مجموعه ای از نسخه های خطی کتابخانه دانشگاه تهران این رساله را پیدا می کنند، نام این رساله « رسالة فی طرق حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه» می باشد.
جالب اینجاست که شمس الدین ذهبی در اولین عبارتی که کتابش را با آن شروع می کند می گوید: حدیث غدیر، حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه «ممّا تواتر» یعنی خود او اقرار و تصریح می کند که حدیث غدیر از احادیث متواتر است «و افاد القطع بأن رسول الله قاله رواه الجمّ الغعفیر و العدد الکثیر..»، اولاً اقرار به تواتر خودش مهم است، چرا که علمای حدیث معیار وملاکی را برای تواتر گفته اند که در هر طبقه باید این تعداد راوی وجود داشته باشد و با در نظر گرفتن این ملاک تعداد احادیث متواتر ما انگشت شمارند مثلاً احادیثی همچون «انما الاعمال بالنیات» و یا این سخن پیامبراکرم که فرمود:«هر که بر من دروغ بندد جایگاه او در آتش است» از احادیث متواتر است اما اگر در این موارد ملاحظه کنید می بینید که یکی از آنها حدود چهل راوی دارد دیگری مثلا چهارده راوی دارد اما حدیث غدیر یکصد وده راوی از صحابه دارد، شمس الدین ذهبی در رساله طرق حدیث غدیر در ابتدا می گوید: این حدیث متواتر است اما در نقل آن تا جایی که می تواند جرح و تعدیل و خدشه می کند و البته برخی از آنها را قبول می کند. البته در اول رساله تصریح می کند که بطرق گوناگونی این حدیث روایت شده است که بعضی قوی وبرخی ضعیف اند.
یک جا بعد از نقل روایت می گوید: «اسناده قوی» و اسناد آن را تقویت می کند یا می گوید: «حسن قوی»، به اسانید مختلف روایت را نقل می کند و آنها را تضعیف یا تقویت می کند. اما ببینیم جایی که سند حدیث را ضعیف شمرده است به چه ملاکی بوده است؟
ذهبی همچنین حدیث مناشده امیر المومنین (ع) را نقل می کند و می نویسد راوی این حدیث ابو اسرائیل ملایی[6] است، بعد می گوید: ابواسرائیل ضعیف است. وی نامش اسماعیل بن خلیفة است که از راویان سنن ترمذی و ابی داود است و بسال 169 از دنیا رفته است، مرحوم محقق طباطبایی در تعلیقات خود وجه ضعف را نشان داده اند و گفته اند که این وجه ضعف به نظر ایشان درست است یا خیر؟!
ایشان می فرمایند: وقتی به سیره ابواسرائیل ملایی نگاه می کنیم می بینیم او نه کذاب بوده و نه خیانتکار، تنها عیب وی این بود که به خلیفه سوم ناسزا می گفته و با او میانه خوبی نداشته است، به همین دلیل او را تضعیف کرده است، ما سؤال می کنیم آیا ناسزا گفتن باعث جرح راوی است؟ اگر چنین است پس چگونه کسانی مانند عبدالله بن علقمه که در طول عمرش سب امیر المؤمنین می کرده (کان سبّابة لعلی دهراً) را توثیق کرده اید؟!
ایشان می گوید من می توانم ده ها نفر را در کتب صحاح اهل سنت بعنوان راوی حدیث بشمارم که توثیق شده اند و از کسانی بوده اند که سب امیر المؤمنین می کرده اند در حالی که نسبت به امیر المؤمنین بالخصوص روایت داریم واز خصائص آن حضرت است که پیامبر فرمودند:« «یا علی من سبَّک فقد سبنی ومن سبنی فقد سبّ اللَّه ومن سبّ اللَّه أکبّه علی منخریه فی النار»[7] در خصوص مناشده هم نکته جالب توجهی که مرحوم محقق طباطبایی نقل کرده اند این است که اگر حضرت در زمان قبل از خلافت خودشان گواهی می گرفتند طبیعی بود افرادی کتمان کنند، ولی وقتی امیرالمؤمنین در زمان خلافت خودشان از کسی گواهی می گیرند، نه تنها شاهد ترسی ندارد، بلکه خوشایندش هم هست که خلیفه را تأیید کند، فکر می کند اینگونه به خلیفه وقت نزدیک تر می شود. چرا باید یک صحابی مانند انس بن مالک یا مانند زید بن ارقم که صحابی معروف رسول الله است و در صحنه های مختلف حضور داشته و در مجلس ابن زیاد هم بود و وقتی سر مقدس امام حسین را آوردند اعتراض کرد و به خاطر جلالت شأنش به او اعتراضی نکردند، اینگونه انکار کلام حضرت کند؟ آیا این چیزی جز مظلومیت حضرت است؟!
یا در روایت دیگری شمس الدین ذهبی علیرغم اینکه در کتاب طرق حدیث غدیر این حدیث شریف را مطرح می کند اما عباراتی هست مانند این عبارت راوی در حدیث عبدالله بن علقمه از ابو سعید خُدری سؤال می کند که «هل سمعتَ لعلی منقبة؟» در نوع سؤال دقت شود؛ او نمی گوید یکی از فضائل امیر المؤمنین را بگو تا استفاده کنیم، بلکه می گوید: آیا دربار? علی فضیلتی شنیده ای؟ انگار که ایشان هیچ فضائلی ندارند. بعد که ابوسعید خدری می گوید من شاهد بودم که پیامبر دست علی را بالا برد...، راوی می گوید واقعا خودت شنیدی؟ گویا چیز عجیبی شنیده و نمی خواهد بپذیرد. و در ادامه ابوسعید خدری می فرماید: خودم با دو گوشم شنیدم.[8] باید تأکید کند تا مخاطب بپذیرد، گویا که امیر المؤمنین هیچ منقبتی ندارد. بعد هم که جوابش را می دهد دوباره او را قسم می دهد که آیا واقعاً با گوشهای خودت شنیدی؟ در اولین حدیث این رساله ذهبی، راوی از سعد بن ابی وقاص می خواهد در باره حدیث غدیر سئوال کند، ولی می گوید: (إنی أرید أن أسئلک عن شیء وإنی أتهیبّک)!
مسأله مناشده در حدی تعدد روات دارد که ابواسحاق که از روات است می گوید: «حدثنی من لا أحصی: أنّ علیا أنشد الناس فی الرّحبة: من سمع قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ »[9]یعنی آنقدر راویان این قضیه زیادند که از شمار بیرون هستند، حالا می بینید که با این تکرار مناشده و این اقرارها، ذهبی وقتی نتوانست به این روایت خدشه کند، عبارت هایی آورده که دور از شأن یک محدث است.
کسانی مانند ابن کثیر و ذهبی که عناد دارند و در مذهب خودشان تعصب دارند، وقتی دستش از همه جا برای ایراد و خدشه به روایت کوتاه می شود به دلایل غیر علمی متوسل می شود.
مثلاً در جایی که حاکم نیشابوری صاحب المستدرک علی الصحیحین، که مورد توجه اهل سنت است می گوید: «قال أخبرنی رسول الله أنّ أول من یدخل الجنة أنا وفاطمه والحسن والحسین»[10]، پیامبر فرمود اولین کسی که وارد بهشت می شود من و فاطمه و حسن و حسین هستیم، وقتی مشاهده می کند که اسناد روایت مشکلی ندارد در ذیل حدیث می گوید:: «الحدیث منکر من القول یشهد القلب بوضعه»[11] چون نمی تواند بگوید بر اساس مبانی ما در قواعد علم رجال، این حدیث باطل است، می گوید: «قلب گواهی به بطلان حدیث می دهد»! چه قلبی گواهی می دهد که پیامبر نگفته باشد من و فاطمه و علی و حسنین (ع) اولین کسانی هستیم که وارد بهشت می شویم؟ و اصلاً این اسلوب رد حدیث در کدام بحث علمی رواست؟
نمونه دیگر حدیث طیر است. حدیث طیر که از احادیث مشهور است و به طرق متعدد روایت شده، به گونه ای که حاکم نیشابوری، رساله ای خاص پیرامون آن تألیف کرده است. اما ببینید با وجود تعدد راوی، چه رفتاری با احادیثی از این قبیل می شود. داستان این است که کسی مرغ بریانی برای پیامبر می آورد و پیامبر دعا می کنند که خداوندا «اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلی رسولک یأکل معی من هذا الطائر» یعنی خداوندا، کسی را که برای تو و من محبوبترین کس است، برسان که با من از این غذا میل کند. یکی دیگر از جاهایی که نقش انس پر رنگ است همین جاست. داستان از این قرار است که انس که خادم پیامبر بوده می بیند که در می زنند، در را باز می کند، می بینید امیر المؤمنین است و او را به داخل راه نمی دهد و می گوید پیامبر بقول ما دستشان بند است. تا سه مرتبه امیر المؤمنین در می زند و انس مانع می شود. تا اینکه پیامبر اکرم متوجه می شوند و به انس می فرمایند: ببین چه کسی پشت در است، و انس مجبور می شود اجازه ورود به امیر المؤمنین بدهد[12].
خود این حدیث نشان می دهد که «احب الخلق الی الله» امیر المؤمنین است، چون تردیدی نیست که دعای پیامبر مستجاب است، پیامبر از حضور امیر المؤمنین خیلی خوشحال می شود و به انس اعتراض می کنند که چرا علی را راه ندادی؟ و انس می گوید من دوست داشتم احب خلق یکی از ما انصار باشد.