ب. جریان خیرخواه یا عقل متعارف
امام حسین (علیه السّلام) می دانست که هیچ شانسی برای زنده ماندن ندارد، می داند که آنها می خواهند او را شهید کنند و نیز از سابقه ی مردم کوفه در سست عهدی نسبت به پدر و برادر، با خبر بود، بر این اساس نباید به عهد و پیمان مردم کوفه اعتماد می کرد و مانند بسیاری از مؤمنان و علما و عقلای زمانش می اندیشد (41). همان هایی که عاقل بودند و به فضائل اخلاقی ایمان داشتند، ولی همه ی امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش می سنجیدند و مرگ و آوارگی و اسارت را که ره آورد این سفر بود، خوش نداشتند و از این رو آن حضرت را از حضور در صحنه کربلا منع می کردند (42) یا به او توصیه می نمودند که خاندان خود را در این سفرِ بدون بازگشت، همراه نبرد. (43) دقیقاً تنها فرق اینان با امام (علیه السّلام) نیز در همین نکته بود؛ یعنی آن حضرت نیز مرگ و آوارگی و اسارت را می دید، اما او عاشق بود و به وسوسه های عقل دوراندیش توجهی نداشت.
انحراف در جامعه اسلامی زیاد شده بود، و در آن موقعیت برای جلوگیری از انحراف ایجاد شده، هیچ عاقلی نمی توانست راه دیگری را انتخاب کند، از این رو امام حسین (علیه السّلام) که در مرحله ی عشق حقیقی در حق تعالی مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ، آوارگی و اسارت خود و خاندانش می دید؛ و چنین هم کرد. این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده می شود. در این موقعیت، کسانی که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر می داشتند، معتقد بودند در زمانی که شرایط و امکانات قیام و نبرد مهیا نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه و سکوت کرد، امام در نظر امام حسین (علیه السّلام) که از این حصار بیرون رفته و به مرحله عقل برین و قدسی رسیده بود، عقل و عشق یک فتوا می دادند: در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت، و این تفسیر سخن امیر مؤمنان (علیه السّلام) در جریان جنگ صفین است. آن حضرت زمانی که به سرزمین کربلا رسید، فرمود: « این جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است » (44) آری، در قیام حسینی عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت می دهد، اما عقل برین و قدسی که به قله عشق و شهود رسیده، با محاسبه دقیق و ارزیابی کامل، راه درست را از نادرست به بهترین وجه تشخیص می دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است، محدود و محصور نمی شود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (علیه السّلام) نصیحت عاقلان آن روز را می پذیرفت، از اسلام تنها اسمی باقی مانده بود. واقعیت و حقیقت آن در بند بنی امیه اسیر می شد و به دست ما نمی رسید. فداکاری حسینی که آمیختگی عشق و عقل برین بود، اسلام را از خطر نابودی و سقوط به دست ازاذل بنی امیه محفوظ داشت؛ زیرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزی پرداخت و راه را از چاه نشان داد، و این است معنای هماهنگی عقل و عشق در قیام حسینی. بهترین تفسیر از واقعه عاشورا از زبان عقل برین و عشق کامل حضرت زینب کبرا (سلام الله علیها) شنیده شد. ابن زیاد به روش جبرگرایان کردار خود و سربازانش را به خدا نسبت داد و گفت: « چگونه دیدی کاری که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟ » حضرت زینب فرمود: « ما رایت الا جمیلا، هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم؛ جز خوبی چیزی ندیدم. آنها گروهی بودند که خدای سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خوابگاه ابدی خود رفتند » (45). این سخن تنها بر زبان کسانی جاری می شود که سوار بر مرکب عشق قله های کمال را در نوردیده اند (46)؛ پس اگر گفته شود نهضت امام حسین (علیه السّلام) تجلی عشق است به معنای آن نیست که غیر معقول است. هرگز چنین نیست که کار امام حسین (علیه السّلام) غیر معقول یا ضد عقل باشد، بلکه کار و نهضت ایشان تجلی عشق و فراتر از حد عقل متعارف است. از این رو اگر امام (علیه السّلام) به عنوان یک فیلسوف مورد سؤال قرار بگیرد، می تواند از کار خودش دفاع عقلانی هم ارائه دهد. (47)
سخن پایانی این که در کربلا صاحبان عقل جزئی و عقل برین در مقام هم قرار گرفتند؛ یعنی گروهی که فروتر از عقل متعارف و فراتر از آن بودند در مقابل هم صف آرایی کردند. و گروهی هم که صاحبان عقل متعارف بودند، از آن رو که عاشق نبودند پای رفتن و توان همراهی با امام را نداشتند.
پینوشتها:
1. برهان إنّ، آن است که انسان از معلول به علت برسد بر خلاف برهان لمّ که رسیدن از علت به معلول است.
2. ابن اثیر جزری، عزالدین، أسد الغابة فی معرفه الصحابه، ج 1، ص 498.
3. فَهُوَ یَعلَمُ أنِّ قَد أحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَ تِلَاوَهَ کَتَابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِستِغفَار...؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 91.
4. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 17، ص 384، با اندکی تغییر در عبارت.
5. در روایتی وارد شده است که اگر یک نفر به امام جماعت اقتدا کند، هر رکعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا کنند هر رکعتی ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بیشتر شوند، ثواب نمازشان بیشتر می شود تا به ده نفر برسند و عده آنان که از ده گذشت، اگر تمام آسمانها کاغذ و دریاها مرکب و درختها قلم وجن و انس و ملائکه نویسنده شوند، نمی توانند ثواب یک رکعت آن را بنویسند. نک: توضیح المسائل (المحشی للإمام الخمینی)، ج 1، ص 768.
6. « فقطعوه بسیوفهم إربا إربا »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 44.
7. نک: مجله ی پاکستان مصور، 19 آبان، 1368 هـ ش.
8. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 610.
9. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 142.
10. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 367.
11. امام باقر (علیه السّلام) به عیادت جابر می رود، احوال او را می پرسد. امام باقر جوان است و جابر از اصحاب پیغمبر و پیرمرد است. جابر عرض می کند: یابن رسول الله! در حالی هستم که فقر را بر غنا، بیماری را بر سلامت، و مردان را بر زنده ماندن ترجیح می دهم. امام (علیه السّلام) فرمود: ما اهل بیت این طور نیستیم، ما از خودمان پسندی نداریم، ما هر طوری که خدا مصلحت بداند همان برایمان خوب است؛ نک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 17، ص 383.
12. موسوی مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص 357؛ معتمدالدوله، فرهاد میرزا، قمقام زخار و صمصام بتار، ص 262.
13. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 53.
14. امام حسین (علیه السّلام) در این باره فرموده است: « أیها الناسُ انَّ اللهَ جلَّ ذِکرُهُ مَا خلَقَ العبادَ إلّا لِیَعرِفُوهُ فَأذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ »؛ ای مردم! خدا بندگان را نیافرید مگر برای این که او را بشناسند و هرگاه او را شناختند (عاشق او شوند و) عبادتش کنند؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 5، ص 312.
15. طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)/ ترجمه، ج 7، ص 2994.
16. طبری، أبوجعفر، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری) ترجمه، ج 7، ص 3016.
17. نک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 5 و 35 و 71.
18. نک: ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 242.
19. بر این اساس به کسی که گوش به فرمان عقل حسابگر و بدلی بوده و برای تصاحب الاغ دشمن، جانش را فدا کرده، « قتیل الحمار » اطلاق شده است نه شهید. نک: فیض کاشانی، محمد محسن، محجه البیضاء، ج 9، ص 104؛ نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، ج 3، ص 113.
20. او حقیقتاً به همان جایی رسیده است که در عرفان از آن به وحدت شهود و از آن بالاتر به وحدت وجود تعبیر آورده می شود. جز خدا نبودن همان وحدت وجود است و جز خدا ندیدن همان وحدت شهود. وحدت وجود آن است که غیر خدا نمود دانسته شود و برایش سهمی از بود در نظر گرفته نشود و این برای کسی است که خداوند بر او به اسم عزیز تجلی کرده است، او آنچه را که دیگران در نفخه ی صور می بینند، هم اکنون مشاهده می کند، اما در وحدت شهود تنها خدا دیده می شود و این لزوماً به آن معنا نیست که ماسوی الله وجود ندارد مثل این که در مجلسی به جهت دهشتی که به انسان دست داده است، فقط یک نفر دیده شود و دیگران با این که هستند، دیده نشوند. سعدی در کلیات، بخش غزلیات، ص 123، به وحدت شهود اشاره می کند و می گوید:
رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند *** بنگر که تا چه حد هست مقام آدمیت
و همو در کلیات، بوستان، باب سوم، ص113، با طرح وحدت وجود، می فرماید:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست *** بر عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفت این نکته با حق شناس *** ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند *** بنی آدم و دیو و دد کیستند
پسندیده پرسیدی ای هوشمند *** بگو گر آید جوابت پسند
که هامون و دریا و کوه و فلک *** پری و آدمیزاد و دیو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستیش نام هستی برن
عظیمست پیش تو دریا به موج *** بلند است خورشید تابان به اوج
ولی اصل صورت کجا پی برند *** که ارباب معنا به ملکی درند
که گر آفتاب است یک ذره نیست *** وگر هفت دریاست یک قطره نیست
چون سلطان عزت علم در کشد *** جهان سر بجیب عدم در کشد
21. در این باره شعر « شمع و پروانه » پروین اعتصامی جالب توجه است.
شاهدی گفت به شمعی کامشب *** در و دیوار، مزیّن کردم
دیشب از شوق نخفتم یکدم *** دوختم جامه و بر تن کردم
دو سه گوهر ز گلو بندم ریخت *** بستم و باز به گردن کردم
کس ندانست که سحر آمیزی *** به پرند، از نخ و سوزن کردم
صفحه، کارگه از سوسن و گل *** به خوشی چون صف گلشن کردم
تو به گرد هنر من نرسی *** ز آن. ه من بذل سر و تن کردم
شمع خندید که بس تیره شدم *** تا ز تاریکی ات ایمن کردم
گریه ها کردم و چون ابر بهار *** خدمت آن گل و سوسن کردم
خوشم از سوختن خویش از آنک *** سوختم، بزم تو روشن کردم
گرچه یک روزن امید نماند *** جلوه ها بر در و روزن کردم
تا تو آسوده روی در ره خویش *** خوی با گیتی رهزن کردم
تا فروزنده شود زیب و زرت *** جان ز روی و دل از آهن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد *** حاصل شوق تو، خرمن کردم
کارهایی که شمردی بر من *** تو نکردی همه را من کردم
22. در زیارت اربعین می خوانیم: وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَستَنقِذَ عِبَادَکَ مَنَ الضَّلَالَهِ وَ الجَهَالَه؛ امام حسین (علیه السّلام) جانش را در راه تو بذل و ایثار کرد تا بندگانت را از گمراهی و نادانی و تاریکی و شک و شبهه نجات داده و به طرف هدایت و رهائی از هلاکت بکشاند. ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 228.
23. در روایت است که: إِنَّهُ لَمَکتُوبُ عَلَی یَمِینِ عَرشِ اللهِ مِصبَاحٌ هَادٍ وَ سَفِینَهُ نَجَاه؛ در طرف راست عرش نوشته شده است: حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. طبرسی، امین الاسلام فضل بن حسن، إعلام الوری، ص 400.
24. عَن أبِی عَبدِ اللهِ (علیه السّلام) قَالَ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَوقَ کُلِّ ذِِی بِرٍّ برٌّ حَتَّی یُقتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبیلِ اللهِ فَإذَا قُتِلَ فی سبیلِ اللهِ فَلَیسَ فَقَهُ بِر؛ کلینی، الکافی، ج 2، ص 348.
25. البته باید توجه داشت که شهید در معرکه و خطّ مقدّم جبهه، احتیاج به غسل و تیمم و کفن ندارد و با لباس خود دفن می شود مگر این که برهنه باشد که در این صورت باید او را کفن نمایند. نک: قمی، شیخ عباس، الغایه القصوی فی ترجمه العروه الوثقی، ج 1، ص 220 و 221.
26. یشفع یوم القیامه ثلاثه: الانبیاء ثم العلماء ثم الشّهداء (فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج 1، ص 11)؛ یشفع الشّهید فی سبعین من أهل بیته (خرمشاهی، بهاء الدین و انصاری، مسعود، پیام پیامبر، متن عربی، ص 558؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 27، ص 241).
27. قرآن از سویی در سوره ی حمد به ما می آموزد که بگوییم: اهدنا الصراطَ المستقیم صراطَ الذین انعمت علیهم؛ ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی؛ و از سوی دیگردر آیه 69 سوره نسا به معرفی « الّّذین انعمت علیهِم » می پردازد و می فرماید: « وَ مَن یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسولَ فَأولئِکَ مَعَ الَّذینَ أنعَمَ اللهُ عَلَیهِم مَنَ النَّبِیِّینَ و الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالحینَ وَ حَسُنَ اولئِکَ رَفیقاً؛ و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان، و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند!.
28. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 465.
29. برای آگاهی بیشتر از این تفاوت ها، نک: هادوی تهرانی، مهدی، سیاست عزت حسینی، سیاست حیلت زبیری.
30. نک: احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 197 و 215.
31. « حُسَینٌ مِنِّی وَ أنَا مَن حُسَین »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 261. معنای « من از حسینم »، آن است که حیات دین پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) از نهضت امام حسین (علیه السّلام) است.
32. أبو مخنف، لوط بن یحیی الأزدی، مقتل الحسین، ص 14.
33. همان، ص 64.
34. همان، ص 64؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه ی علامه شعرانی، ص 82.
35. ابومخنف، مقتل الحسین، ص 64.
36. همان، ص 64 و 65
37. ابن زبیر به آن حضرت گفت: اگر می خواهی در همین جا اقامت کن و ما تو را یاری می کنیم و غم تو می خوریم و با تو دست بیعت می دهیم. » اما آن حضرت (علیه السّلام) در برابر دیدگان ناباور ابن زبیر و دیگران فرمود: « پدرم حکایت کرد که در مکّه قوچی است که به سبب او حرمت مکه شکسته می شود و من دوست ندارم آن قوچ باشم. » ابومخنف، مقتل الحسین، ص 66؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه علامه شعرانی، ص 83.
38. در این واقعه سه روز شهر مدینه، بر لشکریان یزید مباح اعلام شد تا مردم را بکشند و اموالشان را غارت کنند و... بعد از این بود که دوشیزگان فرزند آوردند و شناخته نبود آنها را که باردار کرده است. نک: احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 32، ص 190-189؛ طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 4، ص 377.
39. احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 192-191.
40. همان، ص 213.
41. حضرت باقر (علیه السّلام) فرمود وقتی امام حسین (علیه السّلام) آماده شد به کوفه حرکت کند، ابن عباس خدمت آن جناب رسید و او را به خدا و خویشاوندی قسم داد که مبادا به کربلا برود و کشته شود. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج75، ص 273. برای آگاهی از نصایح دیگران، نک: ابن طاووس، سید علی بن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 62؛ ابن اثیر جزری، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 38.
42. محمّد بن حنفیه در مدینه به حضور امام حسین (علیه السّلام) رسید و برادرش را این گونه نصیحت کرد: متوجه مکه شو، اگر در آن جا مطمئن شدی که چه بهتر و الا به سوی بلاد یمن برو، زیرا اهل آن دیار انصار جد و پدرت می باشند و آنان رئوف ترین و مهربان ترین مردم ودارای وسیع ترین بلاد هستند، اگر در آن جا اطمینانی برای تو حاصل شد که بهتر و الا بسوی ریگزارها و قله کوهها می روی و از شهری به شهری منتقل می شوی تا این که بنگری کار این مردم به کجا خواهد کشید و خدای توانا بین ما و این گروه فاسقین و نابکار داوری فرماید: امام حسین (علیه السّلام) فرمود: ای برادر! اگر ملجا و پناگاهی هم نباشد من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 329.
43. از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده: محمّد بن حنفیّه در شبی که امام (علیه السّلام) صبح آن عازم خروج از مکّه به سوی عراق بود، نزد امام آمد، و گفت: برادر! شما به نیرنگ و فریبکاری مردم کوفه نسبت به پدرت و برادرت آگاهی داری، ترس آن دارم که با تو نیز همانند آنها رفتار کنند، اگر صلاح می دانی در مکّه بمان که در این صورت عزیزترین فردی هستی که در حرم خدا است. امام حسین (علیه السّلام) فرمود: نگران آن هستم که یزید (به وسیله مأمورانش) در حرم خدا مرا غافلگیر کند، آنگاه احترام و امنیت این خانه با کشته شدن من از میان برود. محمّد گفت: اگر این نگرانی را داری به سوی یمن، یا به یکی از بیابانهای دور دست برو که دشمن در آن جا به تو دست نیابد. امام حسین (علیه السّلام): « انظر فیما قلت، در آنچه گفتی می اندیشم. » وقتی که سحر آن شب فرا رسید امام حسین (علیه السّلام) با همراهان از مکّه به سوی عراق خارج شدند، محمّد بن حنفیّه از این حادثه با خبر شد، با شتاب حرکت کرد و خود را به امام رسانید، مهار شتر امام را، گرفت و عرض کرد: « برادرم مگر به من وعده ندادی که در مورد آنچه را به عرض رساندم بیندیشی؟ » امام فرمود: آری. محمّد: پس چرا با شتاب از مکّه خارج شدی؟ امام حسین (علیه السّلام) بعد از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) [در بیداری یا در خواب] نزد من آمد و فرمود: یا حسین! اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا، ای حسین! خارج شو، همانا خداوند خواسته است تو را (برای پیشرفت دین) کشته ببیند. محمّد: إِنَّا لِله و انا الیه راجعون، اکنون که تو با این وضع حرکت می کنی، همراه بردن این زنان با تو چه معنی دارد؟ امام حسین(علیه السّلام): رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) به من فرمود: « انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا، همان خداوند چنین خواسته که آنان را اسیر و گرفتار بنگرد »؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 64.
44. « وَ مُنَاخُ رِکَابٍ وَ مَصَارِعُ عَشَّاقٍ شُهَداءَ لَا یَسبِقُهُم مَن کَانَ قَبلَهُم وَ لَا یَلحَقُهُم مَن بَعدَهُم »؛ مجلس، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 41، ص 295.
45. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 115 و 116.
46. شکوه عشق زینب (سلام الله علیها) نسبت به اباعبدالله (علیه السّلام) در دو جا نمایان شد: اول آن جایی که برای ازدواج با عبدالله بن جعفر چنین شرطی می گذارد که هیچ گاه برادرش را تنها نگذارد و از او دور نباشد؛ دوم آن زمان که فرزندانش را خدمت برادر آورد و با اصرار آنان را روانه میدان کرد و بعد از شهادت جگر گوشه هایش به استقبال برادر نرفت تا مبادا چشم برادر به چشمان او بیافتد و در این رویایی اسباب شرمندگی برادر فراهم شود.
47. منابعی برای مطالعه: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن، ج 11، ص 71 و 72؛ پارسانیا، حمید، ماهنامه ی پرسمان، بهمن 1380، پیش شماره ی 6، عشق چیست؟ ص 4؛ غرویان، محسن و لنگهاوسن، محمد، فصلنامه معرفت، شماره 34، بررسی ابعاد اجتماعی، سیاسی و عرفانی نهضت سید الشهدا (علیه السّلام) لواسانی، سید سعید، ماهنامه ی پرسمان، بهمن 1381، شماره 5، عشق و عقل، این یا آن؟، ص 8؛ همان، شماره 6، رابطه عقل و عشق تا کجا است؟ ص 10.