7. رَهبت و جرأت
رهبت به معنای خوف از حق است (78) و درجاتی دارد. بالاترین درجه اش خوف اولیای الهی است که در آن نفسانیت و انانیت وجود ندارد و از مشاهده ی جمال باری تعالی حاصل می شود؛ چون در هر جمالی، جلال و عظمتی نهفته است و خوف از مشاهده عظمت ناشی می شود و شاید این جمله دعای عرفه که « واجعلنی اخشاک کانی اراک » اشاره به همین نکته باشد. آن که در دل خوف خدا داشته باشد، از غیر خدا باکی ندارد. از این رو می فرماید: « لولم یکن لی فی الدنیا
ملجاء ولا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة »؛ اگر در دنیا ملجا و پناگاهی هم برای من نباشد، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. (79) آن حضرت در شب عاشورا از اصحابش می خواهد که از تاریکی شب استفاده کنند و خود را نجات دهند؛ زیرا آنان تنها با آن حضرت سر جنگ دارند و اگر او را از میان بردارند کاری به کار دیگران ندارند: « فلیس المطلوب غیری، ولو قتلونی مافکروا فیکم... » (80). همین خوف است که باعث می شود « حنظله بن سعد تهامی » بدن خود را سپر وجود امام (علیه السّلام) کند و تیرها و نیزه ها را به جان بخرد (81)؛ « سعید بن عبدالله حنفی » در پیش روی امام (علیه السّلام) بایستد و خود را آماج تیرهای دشمن قرار دهد تا امام (علیه السّلام) نمازش را بخواند (82)؛ « عمرو بن قرطه » نیزه های پرتاب شده به سمت امام (علیه السّلام) را با دست بگیرد (83) و زینب در مجلس ابن زیاد او را فاسق و فاجر بخواند (84) و در مجلس یزید وی و اصحابش را حزب شیطان معرفی نماید. (85)
در مقابل اینان، گروهی بودند که نه تنها از درجه عالی خوف بی بهره بودند، بلکه با جرأت بر معاصی در برابر اولین درجه از درجات رَهبت قرار گرفتند. (86)
8. تواضع و کبر
گرچه در عرف و لغت تواضع اظهار کوچکی است (87)، اما همچون کبر از صفات نفسانی است (88) و دارای درجات و مراتبی است که بالاترین آنها تواضع انبیا و اولیای الهی است. آنها با مشاهده ی کمال ربوبیت و نقص عبودیت (89) در پیشگاه خداوند و مظاهر جمال و جلال آن ذات مقدس، متواضع می شوند. (90)
از این رو امام حسین (علیه السّلام) با فقرا همسفره می شود و از آنها برای پذیرایی دعوت به عمل می آورد (91)، یا گونه مبارکش را بر مقام می گذارد و گریه کنان می فرماید: « عبیدک ببابک...، سائلک ببابک، مسکینک ببابک »؛ بنده ات، سائلت و مسکینت به در خانه ی توست (92) و در کربلا گرچه در برابر جنود جهل تسلیم نگردید و مرگ سرخ را بر کرنش در مقابل ستمگران ترجیح داد (93) اما در برخورد با خدا و خلق خدا آن گونه بود که عالی ترین درجه ی تواضع را به نمایش گذاشت. (94)
در مقابل، کافی است که این گفته حضرت زینب (سلام الله علیها) را به مردم کوفه مورد توجه قرار دهیم که: آیا جز لاف و تکبر و فساد... چیزی دیگری در شما هست؟ (95)
9. صبر و جزع
صبر عبارت است از: شکایت ننمودن از ناگواری ها (96)، و دارای مراتبی است که مرتبه ی متوسطه آن خود درجاتی دارد - صبر بر بلیات و مصیبات و صبر بر اطاعت خدا و صبر از معصیت و گناه - (97) و عالی ترین مرتبه اش صبر عن الله (98) است و صبر عن الله همان صبر مشتاقان و محبوبان جمال است که به ناچار باید برای اطاعتِ از خود جمیل، از جمال آن محجوب باشند. از این رو هر چه محبت و عشق زیادتر باشد، صبر بر مفارقت بیشتر است (99) و این همان چیزی است که علی (علیه السّلام) در دعای کمیل می فرماید: « وهبنی صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک »، اما در کربلا جلوه صبر چشم ها را خیره می کند و این صبر است که با تمام مراتبش به جلوه آرایی می پردازد.
در وصف سوید بن عمرو گفته می شود که او بسیار نماز می خواند و در زمان جنگ بسان شیر، شجاع بود و در مشکلات از روحیه ی صبر و مقاومت برخوردار بود. (100) البته این به « سوید » اختصاص ندارد، بلکه تمامی یاران اباعبدالله این گونه بودند؛ زیرا آن حضرت در یکی از منازلِ بین راه هشدار داده بود که هر کس توان تحمل تیزی شمشیر و ضربت نیزه ها را ندارد، برگردد (101) و یاران به جا مانده، همان گونه بودند که آن امام (علیه السّلام) می خواست، (102) و خود در لحظات آخر این گونه مناجات می کند که: صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک... (103). و درجایی دیگر تحمل مشکلات و آسان بودنش را در سایه ی آگاهی خدا از حال بنده اش ارزیابی می فرماید « هون علیّ ما نزل بی انه بعین الله »؛ آنچه اندوه و مصیبت را برایم آسان می کند، این است که خداوند می بیند. (104)
10. وفا و غدر
در کربلا، عباس بن علی (علیه السّلام) الگوی وفاداری محسوب می شود (105). سه برادرش را به یاری امام ترغیب نمود (106). امان نامه ی شمر را رد کرد و فرمود افتخار من این است که سرورم حسین فرزند فاطمه است. (107) و آن گاه که به کنار شریعه ی فرات رسید، به یاد تشنگی امامش آب ننوشید (108).
آب شرمنده ی ایثار علمدار تو شد *** که چرا تشنه از او این همه بی تاب گذشت
زمانی که یزید عَلَم علمدار کربلا را مشاهده کرد که جای سالمی در او نیست، این گونه گفت: « هکذا یکون وفا الاخ لاخیه »؛ این است وفای برادر به برادر! (109) البته این فضیلت اختصاصی به قمر بنی هاشم ندارد؛ چرا که در کلام امام (علیه السّلام) می خوانیم: « فانی لااعلم اصحاباً اوفی و لاخیراً من اصحابی »؛ با وفاتر و بهتر از اصحابم کسی را سراغ ندارم. (110) اصحاب آن حضرت (علیه السّلام) نیز در قول (111) و فعل این فرموده امام را به اثبات رسانیده اند.
اما در مقابلِ این طلایه داران وفا، مردم کوفه قرار دارند که به پیمان شکنی معروف اند و با این که خود از امام دعوت کردند که به کوفه بیاید، بر او شمشیر کشیدند و از این روی با « یا اهل الختل و الغدر »؛ ای نیرنگ بازان و پیمان شکنان! (112) مورد عتاب قرار گرفتند.
11. اخلاص و شوب
آن حضرت در مکه فرمود: « من کان باذلاً فینا مهجته موطِناً نفسه علی لقاء الله فلیرحل معنا »؛ هر کس آماده فداکاری و جانبازی در راه ما است و خویشتن را آماده ی مرگ نموده با ما کوچ کند (113)، یا با جمله ای ابراز می دارد که انگیزه ی من از قیام، رسیدن به حطام دنیایی نیست (114)، و حوادث کربلا این مطلب را به وضوح اثبات نموده است.
12. کتمان و افشا
رازداری و کتمان در کربلا با کاری که قیس بن مسهّر صیداوی انجام داد، به نمایش گذاشته شده است. (115)
13. صلاة و اضاعه
در زیارت امام حسین (علیه السّلام) آمده است: « اشهد انک قد اقمت الصلوة... » (116). آن حضرت در ظهر عاشورا نماز خوف را به جماعت اقامه کردند (117) و شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفتند تا به عبادت و راز و نیاز بپردازند (118). آن شب خیمه های عاشورائیان همچون کندوی عسل بود: « لهم دویّ کدویّ النحل » (119)، که زمزمه ی نماز و نیایش از آنها به گوش می رسید، و زینب آن شیرزن کربلا حتی در آن مصائب و بلاها نماز شب را ترک نکرد. (120)
اما گروه مقابل، کسانی بودند که صلاة را اضاعه (121) کردند و حقیقت صلاة (نماز) را در حال نماز، آماج تیرها و نیزه ها قرار دادند.
14. توبه و اصرار
قافله سالار توبه در کربلا حرّ بن یزید ریاحی است (122)، البته افرادی هم در لشکر جهل بودند که با توبه به لشکر عقل پیوستند. شرح بازگشت آنان در جای خود به صورت مشروح بیان شده است. (123)
ب. ارزیابی موفقیت سربازان عقل در کربلا
واژه ی « پیروزی » در فارسی مرادف کلماتی؛ همچون « فوز »، « غلبه » و « ظفر » در عربی است.
واژه ی « فوز »: مفردات راغب درباره واژه ی فوز می گوید: « الفوز الظفر بالخیر »؛ فوز و رستگاری همانا ظفر به خیر است. قرآن از خریدن جان مؤمنان به فوز عظیم تعبیر می کند. (124) آن گاه که بر فرق قرآن ناطق ضربت شمشیر جهل فرود می آید، می فرماید: « فزت و رب الکعبه »؛ به خدای کعبه رستگار شدم. ما در خطاب خود به شهدای کربلا این گونه می گوییم: « اشهد انکم الشهداء و السعداء و انکم الفائزون » (125).
واژه ی « غلبه »: از طرفی در قرآن بیان شده است که، پیروزی خداوند و رسولانش حتمی است: « کتب الله لاغلبن انا و رسلی » (126)، حزب خدا پیروز است: « فان حزب الله هم الغالبون » (127) و در همه جبهه ها سربازان خداوند پیروزند: « انّ جندنا لهم الغالبون » (128) و از طرف دیگر همان واژه ی غلبه در مقابل کشته شدن آمده است (129)، در حالی که در مواردی دیگر به شهادت و کشته شدن فتح و پیروزی اطلاق شده است. (130)
از این رو باید گفت: مقصود از این واژه ها گاهی پیروزی ظاهری است (131) و گاهی پیروزی واقعی (132) و در ارزیابی پیروزی واقعی، باید جیزهایی غیر از کشتن و کشته شدن، مورد لحاظ قرار گیرند. پیروزی واقعی با رسیدن به مقصد و تحقق هدفِ مبارزه و نبرد، به دست می آید و از آن جا که در کربلا هدف عقل و جنود آن به تحقق پیوست، پیروزی با آنها بود، گرچه صحرای کربلا از خون آنان رنگین گردید.
به عبارت دیگر؛ همان گونه که از مباحث گذشته روشن شد، سرمایه وجودی انسان به عقلی است که در وجود او نهفته است و آن گاه که نور عقل در پس پرده حجاب های ظلمانی به خاموشی گراییده شود، آنچه از انسان سلب می گردد، حیات است و بس. (133) چنین انسانی هم خود از آن نور دور است و هم دیگران را نهی می کند، هم نائی است و هم ناهی (134). او همچون سنگِ دهنه ی نهر آب، نمی گذارد که آب حیات به تشنه کامان برسد و مانند خار راهی است که نه خود می رود و نه می گذارد دیگران بروند. به همین سبب قرآن می فرماید: شیطان و ذریه اش مأموریت دارند که راه را ببندند (135). و بر خداست که به مقتضای رحمت خودش مانع زدایی کند (136). این وظیفه ی مهم بر دوش انسان کامل است که رحمه للعالمین است و بر اوست که راهزنان کوی دوست را از میان بردارد و شیطان را در انزوا قرار دهد. البته چنین کاری بدون جنگ میسر نیست و با جنگ و قتال است که عارف به وصال می رسد و در کربلا این امر مهم بر عهده امام حسین (علیه السّلام) بود، همانا انسان کاملی که جانش را فدا نمود تا بندگان خدا را از جهالت و سرگردانیِ گمراهی برهاند. (137) هدف این بود که عقل از بند شیطان نجات پیدا کند و از بردگی و اسارت شیطان رهایی یابد و این خار راه به کناری نهاده شود، تا جویندگان وصال حق، در پرتو نور عقل، هدایت گردند. در کربلا، این هدف محقق شد و به منصه ی ظهور رسید. کربلا نشان داد که عزت نفس با گناه و معصیت رابطه ای ندارد. (138) نفسی که پست است از ارتکاب هیچ جنایتی ابا ندارد (139) و آن انسانی از عزت واقعی بهره مند است که عقلش ذلت اسارت هوا و هوس را به دوش نکشد. کربلا نشان داد تا وقتی که انسان در اسارت یزید درونی به سر می برد، نمی تواند از امارت یزید بیرونی رهایی یابد. کربلا نشان داد که دنیاطلبی و آخرت گرایی، جهت حرکت (تیهی یا سیری) را مشخص می نمایند. جهت، سازنده ی صفات آدمی است و صفات منشأ رفتار. آن که در تیه دنیا گرفتار شده، هرگز به مقصد نمی رسد. کربلا چهره ضد دینی بنی امیه و پلیدی جهل و جنودش را به جهانیان نمایاند و افزون بر آن به آنانی که از این امر آگاهی داشتند، اما از ترس جان خود و دنیاطلبی، جرأت مبارزه با جنود جهل را نداشتند، روحیه جنگ جویی داد و فهماند چون آنها اسیر دنیایند، اسیر جنود جهل اند و باید چنین ذلتی را تحمل کنند و نجات و رهایی در موت و مرگ اختیاری (140) قرار دارد.
بله اگر جهل و جنود آن در کربلا قادر بودند از تابش نور عقل جلوگیری کنند و غبار و حجابی بر وی بیفکنند، به موفقیت و پیروزی نایل می شدند، اما آنان از چنین توفیقی بی نصیب بودند. از این رو می توان گفت پیروزی واقعی از آن عقل و جنودش بوده است، چه این که در هر جنگی ملاک پیروزی این است که کدام یک از دو طرف به هدف خود رسیده اند. این پیروزی آن چنان خیره کننده بود که پهنای زمان و مکان را در نوردید و جاودانی گردید و از این جهت است که امام حسین (علیه السّلام) می فرماید: « وَ إِن نُغلَب فَغَیرُ مُغَلَّبِینَا »؛ (141) و اگر به ظاهر مغلوب شویم، باز ما شکست ناپذیریم (142). امام سجاد (علیه السّلام) در جواب ابراهیم بن طلحه که سؤال کرد پیروزی با چه کسی بود؟ فرمود: « إِذَا أرَدت أن تَعلَمَ مَن غَلَبَ و دَخَلَ وَقتُ الصَّلَاهِ فَأذِّن ثُمَّ أقِم »؛ هرگاه خواستی بفهمی چه کسی غالب و فاتح شد در موقع نماز اذان و اقامه بگو! (143)
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش گشت *** آری آن نور که خاموش نشود نور خداست