»» شهادت حضرت امام زین العابدین(ع)1
حدیث
آخرین لحظات حیات امام سجاد(ع) از زبان روایات
ابوحمزه ثمالی از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل می کند که فرمود:
چون هنگام وفات حضرت علی بن الحسین(ع) فرا رسید، من را به سینه خود چسبانید و فرمود: پسرم! تو را به چیزی وصیت می کنم که پدرم به هنگام وفاتش به من وصیت کرد. او فرمود: «از ظلم به کسی که در برابر تو ناصری جز خداوند ندارد، بپرهیز و هرگز خود را بر آن آلوده مساز».
اشاره
در یک نگاه
مدینه در سال 94 یا 95ه. ق امام زهد و صبر و مهربانی را وداع گفت. زین العابدین(ع) دنیای رنج ها و دردها، دنیای خاطرات تلخ را ترک کرد و به دیدار پدر مظلوم خویش شتافت. امام سجاد(ع) در زمان ولید بن عبدالملک از جایگاه مردمی بی نظیری برخوردار بود، به گونه ای که محفلی نبود که در آن، از صبر و زهد و علم امام سخن به میان نباشد. این موقعیت در خور امام، برای دستگاه اموی ناگوار بود، به گونه ای که بزرگ ترین بدخواه امام در آن زمان، یعنی ولید بن عبدالملک که به ناحق ردای خلافت پیامبر را به تن کرده بود، درباره ایشان می گفت: تا وقتی که علی بن حسین در دار دنیاست، آسوده نخواهم بود.
وی عاقبت عزم خود را برای ترور امام جزم کرد و سمی کشنده را به دست یکی از کارگزاران خویش به یثرب فرستاد و به وی دستور داد که امام سجاد(ع) را مسموم کند. کارگزار ولید این دستور را جامه عمل پوشاند و امام پس از تحمل سال ها درد و رنج و اندوه، مسموم شد و به شهادت رسید.
امام محمدباقر(ع) پس از تلقین و تجهیز ایشان، قبری در کنار قبر امام حسن مجتبی(ع) در بقیع حفر و با ایشان وداع کرد.
سیره امام سجاد(ع) از دیدگاه مقام معظم رهبری1
1. مقام معظم رهبری، پژوهشی در زندگی امام سجاد(ع)، به نقل از: محمد خردمند، سایت راسخون، ویژه نامه سال 1387.
استخراج سیره در پرتو استراتژی
( « بیان و نگرش سیره امام سجاد(ع) بسی دشوار است؛ زیرا برخی از نویسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته کرده و چنین القا کرده اند که آن امام بزرگوار(ع) در گوشه ای نشست و به عبادت پرداخت و کاری به سیاست نداشت!
این مطلب از القاب و تعبیراتی که درباره آن بزرگ مرد الهی به کار می برند، پیداست؛ مثلاً می گویند «امام زین العابدین(ع) بیمار»، درحالی که ایشان هم ـ مثل هر انسان دیگری ـ چند روزی در مدت عمرش مریض شد و این بیماری در محرّم سال 61 هجری واقع شد تا آن جناب در واقعه عاشورا وظیفه دفاع و جهاد نداشته باشد. با این تدبیر الهی، 34 یا 35 سال پس از شهادت امام حسین(ع) زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئولیت امامت امت را برعهده گرفت و شیعه را در دشوارترین دوران هدایت کرد».
( «سیره امام زین العابدین(ع) چیست؟ اگر حوادث جزئی زندگی ایشان را گردآوری کنیم، آیا می توانیم به سیره آن حضرت دست یابیم؟ نه، هرگز! سیره هرکسی به معنای واقعی کلمه آنگاه روشن می شود که جهت گیری کلی (استراتژی) او معلوم گردد. آن وقایع جزئی (تاکتیک ها) در پرتو جهت گیری کلی (استراتژی) معنا پیدا می کند و تحلیل می شود. بدون شناخت آن جهت گیری کلی، نه تنها سیره امام(ع) روشن نمی گردد، بلکه حوادث جزئی نیز بی معنا یا دارای معنای نادرست می شود».
( «پس از صلح امام حسن مجتبی(ع) ـ که در سال چهلم هجری اتفاق افتاد ـ برنامه همه امامان(ع) فقط این نبود که احکام الهی را بیان کنند، بلکه همگی درصدد بودند که مقدمات تشکیل حکومت اسلامی به شیوه تشیع علوی را فراهم کنند. این مطلب به روشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی(ع) دیده می شود.امام حسن(ع) پس از صلح با معاویه، در پاسخ به معترضان می فرمود: «و اِنْ اَدری لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکم و مَتاعٌ الی حین.» (انبیا: 111) این به روشنی می رساند که حضرت در انتظار آینده ای است و آن آینده، براندازی حکومت غیر اسلامی و ظالمانه و تأسیس حکومت اسلامی و عادلانه است.
به این جهت به این افراد معترض می فرماید: «شما از فلسفه صلح خبر ندارید. چه می دانید، شاید مصلحتی در کار باشد.» در آغاز صلح، دو نفر از سران شیعه (سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه) به همراه عده ای از مسلمین به حضور امام مجتبی(ع) رفتند و گفتند: ما نیروی زیادی از خراسان و عراق و... داریم و حاضریم معاویه را تا شام تعقیب کنیم. حضرت، آنان را در خلوت به حضور پذیرفت و با آنها گفت وگو کرد. پس از آنکه بیرون آمدند، آرام شده بودند و نیروهایشان را رها کردند، پاسخ روشنی نیز به همراهانشان ندادند.
بنا بر تحلیل دکتر طه حسین، در این دیدا، زیربنای تشکیلات عظیم شیعی به وجود آمد. هرچند زمینه مساعد نبود و مردم رشد چندانی نداشتند و تبلیغات دشمن بسیار بود، اما امام مجتبی(ع) با تمام این اوصاف، در مدمت ده سال به تعلیم و تربیت و پرورش نیروهای انسانی همت گمارد و آن شیعیان باشهادت خود و با سخنان مخالفت آمیز خود، دستگاه معاویه را تضعیف کردند».
( «پس از آن، نوبت به امام حسین(ع) رسید. آن بزرگوار هم روش امام مجتبی(ع) را تا ده سال ادامه داد تا آنکه معاویه مرد و شرایط تغییر کرد و واقعه عاشورا روی داد. نهضت حسینی(ع) قیامی بسیار مفید و سازنده آینده اسلام بود و هیچ راه درستی به جز آنکه امام حسین(ع) در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت، اما اگر آن شرایط پیش نیامده بود و امام حسین(ع) در آن واقعه شهید نمی شد، احتمال زیادی وجود داشت که حکومت اسلامی ـ شیعی تشکیل شود. به این معنا در روایاتی اشاره شده است: ابوحمزه ثمالی بنا بر نقل کلینی در اصول کافی می گوید:
«سَمِعْتُ اباجَعْفَر(ع) یقوُل: یا ثابِتْ اِنَّ اللهَ تَبارَک وَ تَعالی قَدْ کانَ وَقَّتَ هذَا الْاَمْر فِی السَّبْعینِ فَلَمّا اِنْ قُتِلَ الْحُسَینُ صَلواتُ اللهِ عَلَیهِ اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالی عَلی اَهْلِ الْاَرْضَ فَاَخَّرَهُ اِلی اَرْبَعینِ وَ مِاَئَةَ فَحَدْثناکمْ فَاَضَعْتُمْ الْحَدِیثَ وَ کشَفْتُمْ حِجابَ السِّرِّ (قِناع السرَ) وَ لَمْ یجْعَلِ اللهَ لَهُ بِه بَعْدَ ذلِک وَقْتاً عِنْدَنا «وَ یمْحوُ اللهَ ما یشاءُ وَ نثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب.» بعد ابوحمزه ثمالی می گوید: «حَدَثْتُ بِذلِک اَباعَبْدِالله(ع) فَقالَ: کانَ کذلِک».
در اغلب روایاتی که تعبیر «هذا الامر» آمده، مقصود، حکومت و ولایت اهل بیت(ع) است و در برخی موارد به معنای قیام است، نه حکومت. در این روایت، منظور از «هذا الامر»، تشکیل حکومت اسلامی امامان اطهار(ع) است. خدای متعال برای حکومت اهل بیت(ع) سال هفتاد هجری را معین کرده بود، اما وقتی امامحسین(ع) به شهادت رسید، خشم خدا بر اهل زمین شدید شد و آن تاریخ تا سال صد و چهل (هشت سال قبل از شهادت امام صادق(ع)) به تأخیر افتاد و چون بنی عباس به خاطر دنیا و هوای نفس از هر شیوه ای بهره گرفته و زمینه لازم را از بین بردند، آن وقت موعود به تأخیر افتاد و دیگر وقتی تعیین نشد. این روایات را ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) نقل کرده و امام صادق(ع) نیز آن را تأیید کرده است».
( «بنا بر آنچه گذشت، هدف کلی و راهبرد امامان معصوم(ع) تشکیل حکومت اسلامی به شیوه خاص اهل بیت(ع) بود. بعد از شهادت سیدالشهدا(ع)، امام زین العابدین(ع) نیز همین هدف و خط مشی کلی را ادامه دادند. تمام عملکرد امام سجاد(ع) در دوره امامتش (از عاشورای سال 61 هجری تا شهادت در سال 94 هجری) باید بر اساس این خط کلی و اساسی، تبیین و تحلیل و تفسیر شود. امام سجاد(ع) برای این هدف مقدس، یعنی تشکیل حکومت خدا بر روی زمین و عینیت بخشیدن به اسلام، بیش از سی سال، انواع تاکتیک ها و موضع گیری های گوناگون را به کار برد و با سیاست و درایت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه برای تأمین آن هدف کلی کوشید».
( زندگی امام سجاد(ع) بعد از عاشورا را می توان به دو بخش تقسیم کرد: 1. دوره حماسه سازان اسارت؛ 2. دوره بعد از اسارت.
امام زین العابدین(ع) در دوره اول که دوره ای پرهیجان و عبرت انگیز بود، همانند قهرمانی بزرگ، با گفتار و رفتارش حماسه آفرید و همچون یک انقلابی پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ های دندان شکن و پرخاشگرانه داد. در کوفه در مقابل عبیدالله بن زیاد ـ آن وحشی خون خواری که از شمشیرش خون می ریخت و سرمست باده غرور بود ـ آنچنان سخن گفت که ابن زیاد دستور داد: او را بکشید! و اگر دفاع جانانه حضرت زینب(س) نبود و اینکه باید اینها را به عنوان اسیر به شام می بردند، به احتمال زیاد مرتکب قتل امام سجاد(ع) نیز می شدند.
در بازار کوفه، هم صدا و هم زمان با عمه اش، زینب و با خواهرش، سکینه، سخنرانی کرد و مردم را به هیجان آورد و حقایق را آشکار ساخت. در شام، چه در مجلس یزید و چه در مسجد، در برابر انبوه جمعیت، جنایت های دستگاه حاکم و حقانیت اهل بیت(ع) برای امامت و خلافت را روشن کرد و به مردم هشدار داد.
دوره دوم (دوره بعد از اسارت) که بسیار طولانی (بیش از سی سال) است، بنای امام سجاد(ع) بر تلاش های زیربنایی، ملایم، حساب شده و آرام بود. این پرسیدنی است که چرا امام سجاد(ع) در دوره اول، آن قدر انقلابی و پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملایم و با تقیه؟
پاسخ آن است که: دوره بسیار کوتاه و سرنوشت ساز اول، فصلی استثنایی است که باید زمینه تلاش های آینده را برای حکومت الهی و اسلامی فراهم کند. در کوفه و شام، امام سجاد(ع) باید آن چنان تند و برنده و تیز و صریح، مسائل را بیان کند که پیام اصلی «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند که چرا امامحسین(ع) به شهادت رسید. نقش امام سجاد(ع) در این سفرها، مانند نقش حضرت زینب(س) بود؛ یعنی پیام رسانی انقلاب حسینی(ع).
حضرت زینب(س)، فاطمه صغری(س)، سکینه(س) و تک تک اسیران ـ هرکس به قدر توان خویش ـ پیام آور حماسه حسینی(ع) بودند.
دوره بلند و سرنوشت ساز دوم، هنگامی آغاز شد که امام سجاد(ع) در مدینه به عنوان شهروندی محترم مشغول زندگی شد و کارش را از خانه پیامبر و حرم او آغاز کرد.
( «بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتی میان شیعیان به وجود آمد؛ زیرا احساس شد که حکومت یزید آماده است برای تحکیم حکومت خودش، حتی فرزند پیامبر را نیز بکشد. این رعب و هراس با وقوع چند حادثه دیگر از جمله واقعه «حَرّه» کامل شد و اختناق شدیدی به وجود آمد. امام صادق(ع) فرمود: «مردم پس از امام حسین(ع) مرتد شدند، مگر سه نفر» و در روایتی، پنج نفر و در روایتی دیگر، هفت نفر ذکر شده است و سپس بعد از مدتی مردم به تدریج ملحق و زیاد شدند. ابوعمر مهدی از امام سجاد(ع) نقل می کند که او فرمود: «در سراسر مکه و مدینه حتی بیست نفر نیست که دوستدار ما اهل بیت(ع) باشند.»1 در این اوضاع، طرف داران ائمه اطهار(ع) پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان حرکت جمعی از دست رفته بود».
1. بحارالانوار، ج 46 ص 143؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 104.
هدف نهایی امام سجاد(ع)
( «تشکیلات پنهانی شیعه:
بعد از شهادت امام حسین(ع) تا قبل از واقعه حره، هرچند مردم مرعوب شدند، اما چنان نبود که به کلی نظام تشکیلات پیروان اهل بیت(ع) به هم بریزد؛ زیرا در تاریخ بعد از عاشورا، حرکاتی ثبت شده است که حاکی از وجود تشکیلات شیعه است. البته منظور از تشکیلات پنهانی شیعه، تشکیلات منسجم امروزی نیست، بلکه مقصود، پیوندهای عمیق اعتقادی است که مردم را به یکدیگر مرتبط می کرد و وادار به فداکاری می نمود و به کارهای پنهانی و زیرزمینی برمی انگیخت. بنا بر نقل ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ، در همان روزهایی که خاندان پیامبر در کوفه بودند در یکی از شب ها در محلی که آنها زندانی بودند، سنگی فرود آمد که نوشته ای به آن بسته بودند به این مضمون: «حاکم کوفه شخصی را پیش یزید (در شام) فرستاده که درباره وضعیت و سرنوشت شما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب (مثلاً) صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید، وضع بهتر خواهد شد.» از این حکایت روشن می شود که کسی از شیعه و دوستان اهل بیت(ع) در دستگاه ابن زیاد حضور و نفوذ داشته و می توانسته اطلاعاتی از زندان و سرنوشت زندانیان به دست آورد و اخبار را با صدای تکبیر به اهل بیت(ع) برساند.
نمونه دیگر، عبدالله بن عفیف ازدی است که نابینا بود و در همان مراحل اولیه ورود اسرا به کوفه، از خود عکس العمل نشان داد و به شهادت رسید.1
بنا بر آنچه گذشت، می توان نتیجه گیری کرد که حدیث «ارتد الناس بعد الحسین(ع) الا ثلاث»، مربوط به حوادثی است که بعد از شهادت امام حسین(ع) واقع شد و به کلی تشکیلات شیعه را از هم پاشید و رعب و ترس را حاکم گرداند و منظور آن نیست که بلافاصله بعد از شهادت امام حسین(ع) ارتداد حاصل شد، بلکه مربوط به حوادثی مثل حادثه عظیم و سهمگین حره است؛ زیرا شیعه بعد از شهادت امام حسین(ع) به کلی مرعوب و ناامید نشده بودند و در صدد برگرداندن انسجام قبلی خودشان بودند. مؤلف کتاب جهات الشیعه با آنکه شیعی نیست و درباره امام سجاد(ع) دیدگاه های واقع بینانه ای ندارد، اما این حقیقت را درک کرده و نوشته است: «گروه شیعیان پس از شهادت حسین(ع) مانند یک تشکیلات منظمی درآمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند می داد و دارای اجتماعات و رهبرانی بودند و همچنین دارای نیروهای نظامی بودند که جماعت توابین نخستین، مظهر این تشکیلات هستند».
( «واقعه حره در سال 63 هجری اتفاق افتاد. جریان به طور خلاصه این بود که در سال 62 هجری، جوان کم تجربه ای از بنی امیه، والی مدینه شد. او برای آنکه مردم انس و الفتی با یزید پیدا کنند و اختلافات کم شود، عده ای از اهل مدینه را که غالباً از ارادتمندان امام سجاد(ع) بودند، به شام فرستاد. آنان رفتند و چند روزی در آنجا مهمان شدند و برگشتند. وقتی به مدینه بازگشتند، به مردم گفتند: یزید چگونه می تواند خلیفه باشد، درحالی که اهل شرب خمر، بازی با سگ ها و انواع فسق و فجور است! بنابراین، ما یزید را از خلافت خلع کردیم.
نتیجه دقیقاً برعکس نظر والی مدینه شد و مردم مدینه علیه یزید قیام کردند. عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه یکی از شخصیت های موجه مدینه بود که در رأس قیام بر ضد یزید قرار داشت.
یزید، یکی از سرداران خون خوار بنی امیه به نام مسلم بن عقبه را برای سرکوبی قیام به مدینه فرستاد. به دستور این فرمانده جنایتکار، چند روز شهر مدینه در محاصره قرار گرفت و بعد لشکریان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام کرده و از هیچ جنایتی خودداری نکردند. آن قدر مسلم بن عقبه جنایت کرد که پس از آن، مسرف بن عقبه نامیده شد. این واقعه آن قدر تلخ و فجیع بود که بزرگ ترین وسیله برای ارعاب دوستان و پیروان اهل بیت(ع) گردید، به خصوص از آن جهت که عده ای کشته و زخمی و عده ای گریخته و آواره شدند و جمعی از یاران خوب اهل بیت(ع)، مثل عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بهشهادت رسیدند.
حادثه دیگر که موجب شکست و تضعیف شدید شیعیان گردید، واقعه شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بود. عبدالملک بن مروان که یکی از مدبّرترین خلفای بنی امیه بود، همه جهان اسلام را با ارعاب و اختناق شدید تحت سلطه خود درآورد. بعد از واقعه حره و شکست حرکت توابین در عراق وشهادت مختار و شهادت ابراهیم بن مالک اشتر نخعی و دیگر بزرگان شیعه، مدینه و کوفه ـ دو مرکز اصلی تشیع ـ خاموش شد و پیروان اهل بیت(ع) در نهایت غربت و تنهایی باقی ماندند».
( «اگر امام سجاد(ع) در آن شرایط، قیام مسلحانه می کرد و آشکارا با بنی امیه به مبارزه می پرداخت، یقیناً ریشه شیعه کنده می شد و هیچ زمینه ای برای رشد مکتب اهل بیت(ع) و دستگاه امامت و ولایت در دوران بعد باقی نمی ماند. به همین دلیل، امام سجاد(ع) علناً قیام مختار را تأیید نکرد، بلکه در بعضی روایات آمده که آن بزرگوار نسبت به مختار بدگویی کرد تا رابطه ای بین آنها احساس نشود. البته اگر مختار پیروز می شد، حکومت را به دست اهل بیت(ع) می داد، اما در صورت شکست، اگر بین امامسجاد(ع) و واضحی وجود می داشت، یقیناً پیامد آن، امام سجاد(ع) و شیعیان مدینه را می گرفت و ریشه تشیع قطع می شد. در واقعه حره نیز روش حکیمانه امام سجاد(ع) باعث شد که بلا از سر ایشان دفع شود و محور اصلی شیعه باقی بماند. البته روایاتی که در برخی از کتب ـ از جمله بحارالانوار ـ هست و حاکی از اظهار تذلل حضرت سجاد(ع) در نزد مسلم بن عقبه است، قطعاً کذب است؛ زیرا اولاً این روایات به هیچ سند صحیحی متکی نیست، ثانیاً روایات دیگری وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذیب می کند. در هر حال، شکی نیست که امام سجاد(ع) برخورد خصمانه ای با مسرف بن عبقه نکردند، و گرنه حضرت به قتل می رسید و خسارت، جبران ناپذیر بود».
( «امام سجاد(ع) کنیزی داشت که او را آزاد کرد و بعد با او ازدواج نمود. عبدالملک بن مروان نامه ای بهامام(ع) نوشت و حضرت را شماتت کرد. با این نامه می خواست بفهماند که حتی از داخلی ترین کارهایامام(ع) باخبر است و او را تحت نظارت دارد. امام سجاد(ع) در پاسخ نامه نوشتند که این کار هیچ اشکالی ندارد و رسول الله(ص) نیز چنین عملی انجام داده اند و «هیچ پستی و خواری برای مردم مسلمان نیست و پستی و شرک، پدران عبدالملک را بود و اینکه رویه جاهلی در خود او وجود دارد».
وقتی نامه امام(ع) خوانده شد، پسر عبدالملک رو به پدرش کرد وگفت: ای امیرالمؤمنین! ببین علی بن الحسین(ع) چه تفاخری بر تو کرده است؛ یعنی در این نامه فهمانده که پدران من همه مؤمن و پدران تو همه کافر و مشرک بودند. عبدالملک پاسخ داد: چیزی نگو! این زبان بنی هاشم است که صخره ها را می شکافد.
( «بدون شک، هدف نهایی امام سجاد(ع)، ایجاد حکومت اسلامی بود. برای ایجاد حکومت اسلامی چند امر باید تأمین می شد:
الف) باید اندیشه درست اسلامی که امامان اطهار(ع)حاملان واقعی آن هستند و مبنا و زیربنای حکومت اسلامی است، تدوین، تدریس و منتشر شود.
ب) آشنا کردن مردم به حقانیت اهل بیت(ع) و مصادیق راستین اولی الامر و خلفاء الله که حکومت اسلامی باید به وسیله آنان اقامه شود.
ج) باید تشکیلات منسجم و شایسته ای از شیعیان تشکیل شود تا زمینه تشکیل حکومت اسلامی فراهم شود.
همه موضع گیری ها، روایات، موعظه ها، نامه ها و خلاصه تمامی عملکرد امام سجاد(ع) در طول زندگی، برای تحقق این سه امر بود و این سه، برای آن بود که «حکومت اسلامی» ایجاد شود. البته امام سجاد(ع) در فکر آن نبودند که در زمان خودشان حکومت اسلامی ایجاد کنند؛ زیرا امکان نداشت، بلکه برای آینده تلاش می کرد. برای هرکدام از این سه امر، مشکلات فراوانی وجود داشت:
الف) اندیشه اصیل اسلامی، تحریف شده و اندیشه جاهلی، حاکم و غالب شده بود.
ب) تبلیغات اموی بر ضد اهل بیت (ع) چنان گسترش یافته بود که مردم حتی در نمازها، به سب و لعن اهل بیت(ع) می پرداختند!
ج) تشکیلات شیعه بر اثر اختناق وارعاب و فقر و فشار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، متلاشی شده، نیروهای شیعه به شهادت رسیده بودند».
( «اظهارات و روایات صادر از ائمه(ع)، بهترین منبع و مدرک برای شناخت زندگی آنها است، به شرط آنکه هدف و مقصد کلی و خط مشی اصلی آنها را بشناسیم. امام سجاد(ع) چون در دوران اختناق زندگی می کردند و نمی توانستند مفاهیم مورد نظرشان را آشکار و صریح بیان کنند، از دو روش استفاده می کردند:
الف) روش دعا که در صحیفه سجادیه متجلی است.
ب) روش موعظه که در غالب بیانات و روایات امام سجاد(ع) متبلور است.
با این دو روش حکیمانه، ایدئولوژی و اندیشه های درست را به بهترین شکل منتقل می کردند».
( «صحیفه سجادیه مجموعه ای از ادعیه است؛ درباره همه موضوعاتی که انسان در یک زندگی بیدار و هوشمندانه باید به آن توجه کند. امام(ع) به زبان «دعا»، انگیزه های یک زندگی اسلامی را در ذهن مردم، بیدار و زنده می کند تا «اصلاح جامعه» آغاز گردد».
1. ابن زیاد وارد مسجد شد، سپس بر بالای منبر رفت و گفت: سپاس خداوندی را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و امیر مؤمنان، یزید و پیروانش را یاری کرد و دروغ گو پسر دروغ گو و پیروانش را کشت.
عبدالله بن عفیف ازدی ـ که از شیعیان امیرمؤمنان، علی(ع) بود ـ برخاست و به او گفت: ای دشمن خدا! دروغ گو، تو و پدرت هستی و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش. ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبران را می کشی و بالای منبر به جای راستگویان می نشینی! ابن زیاد گفت: او را پیش من آورید. پاسبانان او را گرفتند. عبدالله بن عفیف، قبیله ازد را به یاری طلبید؛ هفت صد نفر از ایشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند. ابن زیاد وقتی شب فرا رسید، مأموری فرستاد، وی عبدالله بن عفیف را از خانه اش بیرون کشید و گردنش را زد و در جایی به نام سبخه او را به دار آویخت. (نک: الارشاد، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، ج 2، صص 121 و 122).
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:30 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]