حضرت امام صادق (ع) در ادامة زیاتنامه حضرت عباس (ع) میفرمایند:
« أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ ‘ »
حضرت در این فراز به وفاداری حضرت ابوالفضل (ع) گواهی داده و فرمود: «حضرت ابوالفضل (ع) تسلیم محضِ حضرت سیّدالشهدا (ع) بود. با تمام وجود مقام امامت و ولایت برادر و امام مفترضالطاعه را باور داشت و تا پای جان وفاداری خود را حفظ نمود. ایشان خیرخواه حضرت امام حسین (ع) بوده و تمام اهداف ایشان را پاسداری نمودند.»
«فَجَزَاکَ الله عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ $أَفْضَلَ الْجَزَاءِ»
در این فراز، حضرت به پاداش فراوان و مضاعف و دوچندان برای عمویشان اشاره نموده و فرمود: «علاوه بر آنکه خداوند، بهترین پاداشها را برای حضرت ابوالفضل (ع) در نظر گرفت، رسول خاتم (ص) ، امیرمؤمنان علی (ع) ، حضرت امام مجتبی (ع) و حضرت امام حسین (ع) نیز از خداوند درخواست میکنند که به واسطة مقام ایشان، بر پاداشهای خود بیفزاید و حضرت ابوالفضل (ع) را در والاترین جایگاه بهشت برین قرار دهند.»
حضرت امام صادق (ع) در بخش دیگری از زیارتنامة حضرت عباس (ع) میفرماید:
«بِمَا صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ»
در این فراز، حضرت دلیل پاداش فراوانی که خداوند متعال به ایشان عطا میکند را بیان نمود. با وجود آنکه حضرت عباس (ع) جوان و صاحب همسر و فرزند و همچنین موقعیت اجتماعی فوق العادهای در میان مردم بود، امّا تمام این لذّات دنیوی را رها نمود و عاشقانه در پی حضرت سیّدالشهدا (ع) به کربلا آمد. او با تمام وجود بر مشکلات و سختیهای فراوان فارغ آمد و در برابر مصائب اهل بیت: صبر و استقامت نمود. ایشان در تمام حالات و رفتار خود، به خداوند و اهداف والای دین توجّه داشت و بدون واسطه با خداوند خود معامله نمود. ایشان به همین سبب، به مقام «باب الحوائج» دست یافت[1]، امّا در عین حال ادب را در تمام شؤون زندگی حفظ میکرد و هرگز بر امام خود پیشی نمیگرفت.
حضرت امام صادق (ع) در ادامة زیارتنامة حضرت عباس (ع) ، این گونه بر او سلام میکند:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، الصِّدیقُ المُواسی»
امام صادق (ع) که دارای مقام عصمت هستند و با زبان مقدسشان جز حقیقت را بیان نمیکنند در زیارت وجود مبارک حضرت قمر بنیهاشم (ع) دو کلمه ملکوتی و پرمعنا و پرمفهوم درباره آن حضرت بیان داشتهاند.
ائمه: از طریق بهکار بردن این دو کلمه، شخصیت با کرامت قمر بنیهاشم (ع) را نشان دادهاند. گرچه این انسان والا و بینظیر بیش از سی و سه سال در این دنیا زندگی نکرد؛ اما در دوران عمرش از طریق نورانیت باطن و معرفت و حرکت فکری و اخلاقی و عملی، در پرتو امامان زمانش، وجود مقدس امیرمؤمنان، امام مجتبی و حضرت سیدالشهدا (ع) به مقامات ملکوتی رسید و شخصیتی را کسب کرد که امام زین العابدین (ع) میفرماید: در روز قیامت شهدای اولین و آخرین نسبت به شخصیت، مقام و عظمت این بزرگوار غبطه میخورند.[2]
اولین واژهای که امام (ع) در زیارت وجود مبارک قمر بنیهاشم (ع) آورده، کلمة «عبد صالح» است:
«السلام علیک ایها العبد الصالح»
واژة دوم هم که معصوم (ع) در مورد آن حضرت بهکار برده، کلمه «الصدیق المواسی» است:
«السلام علیک ایها العبد الصالح، الصدیق المواسی»[3]
مواسات به معنای هزینه نمودن و ایثار کردن جان، مال، آبرو و مقام برای دیگران است.
در مورد ارزشگذاری برای «صالح بودن»، باید به سراغ آیات قرآن مجید برویم و ببینیم ارزش صالح بودن از نظر خداوند چه اندازه است. قرآن مجید به سادگی به شخصی صالح نمیگوید. درباره ارزش صالح بودن باید توجه داشت که موضوع کیفیت مطرح است، نه کمیت؛ چون در قرآن کریم و روایات جنبه کیفی با جنبه کمّی بسیار تفاوت دارد.
برای توضیح بیشتر باید گفت: اگر شما به عنوان مثال گلی را از نظر کمی بررسی کنید، براحتی میتوانید حدودش را مشخص کنید و مثلاً بگویید که این گل چهارده گلبرگ، هشت کاسبرگ و بیست پرچم دارد. هر پرچمی هم برای خودش ظرفی دارد و این مقدار گرده نر در آن است. وزنش هم مجموعاً ده گرم است. با این محاسبات، کلام در مسأله کمّیت تمام میشود.
اما سخن درباره کیفیت گل، مربوط به زیبایی آن است. در اینجا بیان انسان نسبت به حدود تمام نیست و فقط میتواند توصیفاتی را مطرح کند و مثلاً بگوید: گل زیباست و فضای حیاط را زیبا میکند، تماشای گل دلم را از غم و غصه نجات میدهد و خستگیام را برطرف میکند؛ اما نمیتواند دقیقاً کیفیت گل را بیان کند و مثلاً بگوید زیبایی آن چند درجه است؛ چون درجه زیبایی مثل حرارت و وزن نیست که بتوان مقدارش را مشخص کرد.
صالح بودن نیز یک کیفیت است و موجودی که نزد پروردگار صالح محسوب میشود نمیتوان درجه و اندازه آن را مشخص کرد؛ چون این موجود صالح همچون گل زیباست که ارزش او کمّی نیست، بلکه کیفی است و درجه ندارد.
این درباره کیفیت صالح بودن است که نمیتوان اندازه آن را دقیقاً بیان کرد؛ اما برای مشخص کردن ارزش آن باید ابتدا یک موضوع قرآنی را مطرح کرد و سپس در مقام مقایسه، به ارزش صالح بودن حضرت قمر بنی هاشم (ع) پی برد.
برای پی بردن به معنا و مصداق «عبد صالح» باید به آیات الهی رجوع نمود و مشاهده کرد پروردگار چه کسانی را به عنوان بندگان صالح معرفی میکند:
آیه اول: در قرآن کریم، پروردگار متعال از زبان حضرت ابراهیم (ع) میفرماید:
(رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ)[4]
یکی از دعاهای حضرت ابراهیم (ع) این است که خداوند ایشان را با صالحان محشور نماید. خدایا اگر میخواهی مرا نزد اولیا و بزرگان ببری، مرا در کنار صالحان قرار ده!
آیه دوم: خداوند به نقل از حضرت یوسف (ع) میفرماید:
(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ)[5]
با توجه به معنای فوق میتوان فهمید که یکی از بزرگترین تقاضاهای حضرت یوسف (ع) از خداوند، همنشینی با انسانهای صالح است.
آیه سوم: حضرت سلیمان (ع) در هنگام دعا به درگاه پروردگار میفرماید:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ)[6]
حضرت سلیمان (ع) نیز علاقة فراوانی دارد خداوند درهای رحمت خود را بگشاید تا او نیز در کنار بندگان صالح الهی قرار گیرد.
با توجه به این آیات میتوان پی برد مقام «عبد صالح» مقامی بسیار رفیع است که تمام انبیای الهی (ص) آرزو دارند در کنار این مقام قرار گیرند و این را باید با این کلام مقایسه کرد که ائمة ما: به قمر بنیهاشم (ع) چنین سلام میدهند: «السَّلام عَلَیکَ أَیُهَا العَبدُِ الصالِحُ» از این کلام اهمیت مقام قمر بنیهاشم روشن میشود. شخصیتی مانند حضرت ابراهیم و حضرت یوسف و حضرت سلیمان: از پروردگار درخواست میکنند که پس از مرگمان ما را کنار بندگان صالح خود ببر؛ یعنی به جایی ببر که هر روز و هر ساعت بتوانیم افرادی همچون قمر بنیهاشم را زیارت کنیم، زیرا او یکی از بندگان صالح برجستة الهی است.
با وجود آنکه حضرت سیّدالشهدا (ع) مقام عصمت داشته و تمام انبیا و اولیا آرزو دارند به مقام والای ایشان دست یابند، امّا در روز عاشورا ایشان به برادر خود، حضرت ابوالفضل پناه آورده بود.
یکی از ذاکرین اهل بیت: به نام شیخ رضا سراج در روز تاسوعا در حال روضه خوانی بود و حقیقت فوق(یعنی پناه بردن حضرت سیّدالشهدا (ع) به برادرشان) را برای مردم بازگو مینمود. عالمی که در مجلس حضور داشت به شدّت خشمگین شد و به او گفت: «این چه روضهای است که میخوانی؟ آیا متوجه هستی چه مطلبی میگویی؟» آن ذاکر که انسان مؤدبی بود از منبر پایین آمد و روضه را به پایان رساند.
در همان شب که شب عاشورا بود، آن عالم حضرت سیّدالشهدا (ع) را در خواب میبیند که ناراحت و نگران است. حضرت در عالَم رؤیا به آن عالِم فرمود: «روضة آن ذاکر بر اساس حقیقت بود، من در روز عاشورا به حضرت ابوالفضل (ع) پناه آوردم.»[7]
یکی از مصادیق بارز پناه بردن سیدالشهدا (ع) به حضرت عباس (ع) خطاب «بنفسی أنت» است. واقعة عاشورا روز جمعه اتفاق افتاده است[8] و عصر پنجشنبه که روز تاسوعا بود امام حسین (ع) از زینب کبری خواست که برادرش را خبر کند تا حضرت از او بخواهد به نزد دشمن رود و جنگ را برای یک شب به تأخیر بیندازد. در این زمان قمر بنی هاشم جوان سی و سه سالهای بود و هنگامی که به مقابل اباعبدالله (ع) رسید، آن حضرت تمام قد از جا برخاست و با یک دنیا ادب، به عباس فرمود: «بنفسی انت»[9]؛ یعنی خدا من را قربانت کند. ما که نمیتوانیم معنای این جمله را بفهمیم و فقط به ما نشان دادهاند که این شخصیت، یک شخصیت ممتاز و یگانه و بینظیری است.
امیرمؤمنان، علی (ع) در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، آخرین لحظات عمر خود را میگذراندند. حضرت که جراحت عمیقی در سر مبارک خود داشته بودند، توان و قدرت صحبت کردن را نداشت و رنگ از رخسارشان پریده بود. ناگهان چشمان خود را گشود و فرزندان خود را مشاهده کرد. سپس به آرامی حضرت سیّدالشهدا (ع) را فرا خواند، حضرت امام حسین (ع) جلوتر آمد و بر بالین پدر نشست. امیرمؤمنان، علی (ع) فرمود: «عباس (ع) کجاست؟» حضرت ابوالفضل (ع) که انسان مؤدبی بود در میان فرزندان حضور نداشت، زیرا مادر او امّ البنین و مادرِ حضرت سیّدالشهدا (ع) حضرت زهرا3 بود. از این جهت شرم داشت که در کنار برادران و خواهران خود بنشیند.
حضرت زینب3 به تقاضای پدر، به دنبال حضرت اباالفضل (ع) رفت، ناگهان مشاهده کرد که حضرت عباس (ع) (که در آن زمان سیزده ساله بود) صورت خود را به دیوار چسبانیده و اشک میریزد. حضرت زینب3 به برادر فرمود: «پدر منتظر توست.»
حضرت ابوالفضل (ع) وارد مجلس شد و در کنار حضرت سیّدالشهدا (ع) نشست. وقتی امیرمؤمنان، علی (ع) هر دو فرزند خود را مشاهده کرد، دست امام حسین (ع) را در دست حضرت عباس (ع) گذاشت. گویا امیرمؤمنان، علی (ع) صحنه عاشورا را به یاد آورد و با این عمل به حضرت ابوالفضل (ع) رساند که: «در روز عاشورا، خود را از امام حسین (ع) جدا نکن و دست از یاری ایشان برندار.»[10]
خداوند متعال و رسول خاتم (ص) برای رستگاری امّت اسلامی دو گنج گرانبها را در اختیار مسلمان قرار دادند: قرآن کریم و خاندان عترت و طهارت:[11]. اگر انسان بخواهد به رشد و کمال برسد، باید هر دو گنج را ملاک زندگی خود قرار دهد و از دستورات این دو گنج گرانبها پیروی نماید. حضرت ابوالفضل (ع) را میتوان به عنوان الگو در این زمینه مثال زد. ایشان همواره با قرآن مأنوس بوده و با آموزههای قرآنی توانست به قلّههای رفیع کمال دست یابد. همچنین ایشان در مکتب سه امام معصوم: تربیت شد و به بلوغ کامل معنوی رسید. سیزده سال از امیرمؤمنان، علی (ع) کسب علم و فضیلت نمود؛ ده سال در محضر امام مجتبی (ع) ادب الهی و معارف دینی را فرا گرفت. سپس به دامان امام حسین (ع) مشرّف شد و از وجود ایشان درس ایثار و آزادگی را آموخت.
بنابراین قرآن و ولایتمداری موجب ارتقای معنوی حضرت ابوالفضل (ع) شد و به مقاماتی رسید که فرشتگان، انبیا و اولیای الهی به حالشان غبطه میخورند[12].
کسانی که در راه خدا بذل جان و مال و آبرو نموده و در راه رضای الهی جان خود را در کفّه اخلاص گذاشتند، نزد پروردگار دارای ارزش فراوانی هستند؛ امّا شهدای کربلا به دلیل شرایط ویژة نظامی و اجتماعی، به مقامی والاتر از مقام شهدای صدر اسلام دست یافتند. در این میان حضرت امام حسین (ع) ، سرور و سالار شهیدان و حضرت ابوالفضل (ع) در رتبه بالاتری قرار دارند.
بعد از واقعة کربلا شخصی به محضر مبارک حضرت زین العابدین مشرّف شد و در کنار ایشان نشست. او در حال گفتگو با حضرت بود که ناگهان فرزند خردسالی وارد اتاق شد. کودک بلافاصله به آغوش حضرت زینالعابدین (ع) پرید؛ حضرت با هیجان فراوان آن کودک را در آغوش گرفت و دستان مبارک خود را بر روی گردن او نهاد. صورتِ کودک بر روی شانة حضرت بود و ایشان به آرامی و مثل ابر بهاری اشک میریخت. آن شخص که از حالت امام شگفتزده بود عرض کرد: «این فرزند کیست که شما را این گونه گریان نمود؟» حضرت فرمود: «این کودک، فرزند ابوالفضلالعباس (ع) است.[13] چند ماهی است که انتظار پدرش را میکشد، مادرش وقتی بیتابی او را میبیند، او را به خانه ما میآورد تا در آغوش من آرام گیرد.» سپس فرمود: «پروردگار، عمویم را رحمت کند. خداوند در قیامت مقامی به او میدهد که تمام شهدا، از اوّلین تا آخرین به حال ایشان غبطه میخوردند.»[14]
غبطه خوردن بدین معناست که آنان مقام آن حضرت را میببیند و آرزو میکنند که خودشان هم به این مقام برسند.
فرق غبطه با حسد آن است که حسود به خاطر مرض سنگین اخلاقی خود، دلش میخواهد نعمتی را که دیگری دارد نابود شده و از بین برود؛ اما کسی که غبطه میخورد نمیخواهد که طرف مقابلش آن نعمت را نداشته باشد، بلکه در مقابل دارنده آن نعمت، احساس کمبود و نقص میکند و از این رو متوسل به پروردگار عزیز عالم میشود که این نقص و کمبودش را برطرف کند و به او هم عنایت نماید. غبطه خوردن کار خوبی است[15] که به رشد انسان کمک میکند و چه بسا انسان با غبطه خوردن در دنیا به مقاماتی نیز نائل شود. البته اگر غبطه به قیامت منتقل شود، به چنگ آوردن آن مقامی که انسان نسبت به آن غبطه میخورد کار مشکلی است، چون زمانش گذشته و علل و عواملش از دست رفته است.
ریشة کرامات حضرت عباس (ع) را باید در مادر او جستجو کرد؛ چرا که امیرمؤمنان (ع) پس از حضرت زهرا3 و بعد از امامه دختر خواهر حضرت زهرا، درصدد ازدواج بود. برادرش عقیل را صدا زد و فرمود: من میخواهم با زنی ازدواج کنم که دارای چنین خصوصیاتی باشد و بتواند فرزند دلیری برایم بیاورد.[16] عقیل طلب فرصت کرد و پس از تفحص چند روزه به امیرمؤمنان (ع) گفت: زن مورد علاقه شما را پیدا کردهام.
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب کـه علم کند به عالم شهدای کربلا را[17]
مراسم عقد ازدواج انجام میشود و عروس وارد خانه داماد میگردد. اولین عملی را که انجام میدهد آن است که فرزندان زهرا3 را صدا میزند و میگوید: حسن جان! حسین جان! زینب و امکلثوم! میدانید من چه کسی هستم؟ من کنیز شمایم و برای خدمت به شما به این خانه آمدهام.[18]