امام حسین(ع) در خانه وحی و قرآن متولد شد؛ آیات بسیاری از قرآن در خانه شان بر رسول خدا(ص) نازل شد. اثر قرآن بر روح و جان ایشان چنان عمیق بود که رد پای آن در تمام زوایای زندگی پر بارشان قابل مشاهده است. این تنها گوشه ای از سلوک قرآنی آن حضرت است که در تاریخ به ثبت رسیده است.
هنگامی که آیه «و اولوالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله: و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی مقدم بر بعضی دیگرند» نازل شد، امام حسین(ع) تأویل این آیه شریفه را از پیامبر (ص) پرسید. حضرت در پاسخ فرمودند: «سوگند به خدا که منظور در این آیه جز شما نیستید و اولوالارحام شمایید. پس اگر من از دنیا رفتم پدرت علی از هر کس به جانشینی من شایسته تر است و هرگاه پدرت علی درگذشت، برادرت حسن به جانشینی او سزاوارتر است و هرگاه حسن از دنیا رفت، تو به جانشینی او لایق تری. » حضرت بار دیگر سؤال کرد: «ای رسول خدا چه کسی پس از من به جانشینی من سزاوارتر است؟» فرمود: « فرزندت علی، پس فرزندش محمد، پس فرزندش جعفر، پس فرزندش موسی، پس فرزندش علی، پس فرزندش محمد، پس فرزندش علی، پس فرزندش حسن، پس هرگاه حسن از دنیا رفت، غیبت در نهمین فرزند تو رخ می دهد و این نه امام از نسل تو هستند؛ خدا به آنها دانش و فهم مرا عطا فرموده و سرشت آنان از سرشت من است. »[1]
از امام حسین(ع) پرسیدند از رسول خدا(ص) چه شنیده ای؟ فرمود: شنیدم که می فرمود: « خداوند کارهای مهم و بزرگ را دوست می دارد و کارهای پست و حقیر را نمی پسندد» او «قل هوالله احد» و نمازهای پنج گانه را به من آموخت و شنیدم که می فرمود: « هر که خدا را اطاعت کند، خدا او را بالا می برد و هر که نیت خود را برای خدا خالص کند خدا او را نیکو سازد و بیاراید و هر که به آنچه نزد خداست اطمینان کند خدا او را بی نیاز کند و هر که بر خدا بزرگی کند خدا او را خوار سازد. »[2]
امام صادق (ع) می فرماید: پدرم برایم نقل فرمود که علی بن ابیطالب(ص) در حالی که امام حسن و امام حسین(ع) در محضر مبارک او بودند، سوره ی مبارکه «انا انزلناه فی لیله القدر» را قرائت کرد. امام حسین(ع) عرض کرد: پدرجان! گویا شنیدن این سوره از دهان مبارک شما، شیرینی ویژه ای دارد! امام علی(ع) در پاسخ فرمود: «ای فرزند رسول خدا و ای فرزندم! من از این سوره خاطره ای دارم که تو از آن خبر نداری؛ چون این سوره نازل شد، جدت پیامبر خدا(ص) مرا به حضور طلبید و آن را برای من قرائت کرد. پس دست بر شانه من زد و فرمود: ای برادر و وصی من و ای سرپرست امت من پس از من، و ای ستیزگر با دشمنان من تا روزی که برانگیخته شوند! این سوره پس از من برای توست و پس در شأن فرزندان تو. همانا برادرم جبرئیل رویدادهای امتم را برایم بازگو کرد و او آنها را همانند حوادث نبوت برای تو بازگو می کند این سوره در قلب تو و اوصیای تو تا هنگام طلوع فجر قائم آل محمد(ص) نوری درخشان دارد.[3]
ابن عساکر از شخصی که با امام حسین(ع) گفت وگو داشته نقل کرده است: در منزل ثعلبیه چشمم به چادرهایی افتاد که در بیابان برپا شده بود. پرسیدم این چادرها از آن کیست؟ گفتند: امام حسین(ع) پس به نزد او آمدم؛ او مشغول تلاوت قرآن بود. و اشک از چشمانش بر گونه ها و محاسنش سرازیر بود. عرض کردم فدایت ای فرزند رسول خدا! برای چه به این جا آمدی؟ در این بیابان که هیچ کس در آن یافت نمی شود، چه می کنی؟ فرمود: « این نامه های اهل کوفه است که به من نوشته اند و نمی بینم مگر آن که همان ها قاتل من هستند. پس هیچ حرمتی برای خدا نبوده، مگر آن که دریده باشند و خداوند در برابر این همه بی حرمتی از آنها کسی را بر آنان مسلط خواهد کرد که خوار و ذلیلشان کند. »[4]
روزی یکی از خدمتگذاران حضرت، جنایتی که موجب تنبیه بود انجام داد. حضرت دستور داد تا او را تأدیب کنند. او گفت: ای آقای من! «والکاظمین الغیظ» امام فرمود: رهایش کنید. بار دیگر گفت: ای مولای من!«والعافین عن الناس» حضرت فرمود: از تو گذشتم. برای بار سوم گفت: ای مولای من! «والله یحب المحسنین» حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستی و از این پس حقوق تو دو برابر آن چه که پیش از این به تو می دادم خواهد بود.[5]
وقتی امام حسین(ع) بیمار شد و مادرش فاطمه(ع) او را نزد پیامبر (ص) برد و عرض کرد: «یا رسول الله! دعا کن خداوند به پسرت شفا عنایت فرماید: رسول خدا(ص) فرمود: « دخترم! خداوند متعال همان کسی است که او را به تو هبه کرد و او قادر است که پسرت را شفا دهد. » در همان وقت جبرئیل نازل شد و عرض کرد: « یا محمد(ص) ظرف آبی طلب کن و بر آن چهل مرتبه سوره ی حمد را بخوان، پس آن آب را بر حسین (ع) بپاش که خداوند در اثر چنین کاری، به حسین (ع) شفا خواهد داد. » پیامبر (ص) چنین کرد و امام حسین(ع) عافیت یافت.[6]
عصر عاشورا، عمر بن سعد با دریافت پیام و دستور جدید از عبیدالله بن زیاد، به محل استقرار امام و یاران با وفایش نزدیک شد، چون امام از هدف او آگاه شد، به برادر خود قمر بنی هاشم(ع) فرمود: « اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیاندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می داند که من به خاطر او، نماز و تلاوت کتاب او را دوست دارم. »[7]
ابن شهر آشوب روایت می کند که عبدالرحمن سلمی به یکی از فرزندان امام حسین(ع) سوره حمد را آموزش داد. وقتی فرزند امام آن را نزد پدر خواند، امام حسین (ع) به آن آموزگار هزار دینار و لباس عطا کرد و دهان او را پر از جواهرات کرد! به حضرت اعتراض کردند که آموزش یک سوره این همه عطا و تشویق لازم نداشت. امام در پاسخ فرمود: «این عطا و بخشش چگونه می تواند با تعلیمی که او می دهد برابری کند؟!»[8]
روزی امام حسین(ع) از کنار فقرا می گذشت. آنان که سفره خود را پهن کرده و تکه های نان خشک را در آن قرار داده بودند، از امام خواست تا با آنان هم غذا شود. حضرت به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در کنار آنها نشست و با آنان هم غذا شد و این آیه را تلاوت کرد: «ان الله لایحب المتکبرین» پس فرمود: «من دعوت شما را پذیرفتم شما نیز به دعوت من پاسخ گویید. » عرض کردند: «ای فرزند رسول خدا(ص)! چنین می کنیم. » پس همراه امام (ع) به سوی منزل روانه شدند. حضرت به کنیز خود فرمود: «هر چه در منزل گذاشته ای برای ما بیاورید. »[9]
پی نوشت ها:
[1] کفایت الاثر، ص 175
[2] فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع) ص31
[3] فرهنگ جامع امام حسین(ع) ص 637
[4] قصه کربلا، ص 243
[5] بحار الانوار، ج 44، ص 195
[6] بحارالانوار، ج 92، ص 261
[7] الارشاد مفید، ص 214
[8] بحار الانوار، ج 44، ص189
[9] بحارالانوار، ج 44، ص 195