کبوتر شد و شاهین - من ساده – دل تو
قضا و قدر افتاد - به پای تو که بنشین
شگفتا که نه بند است - نه آزاده دل تو
اگر میل تو باشد - در این جبه نگنجد
گره در گره من - که نگشاده دل تو
صدا میزندت عشق - به این روشنی امروز
تو گفتی که ننوشد - از این باده دل تو؟
اگر گردن ما را - تبر هم نزند هیچ
چه مهر غلطی زد - به سجاده دل تو
طوفانزده بودم . به سراب تو رسیدم
یعنی که به سرچشمهی ناب تو رسیدم...
من دفتر صدبرگ خیالات تو بودم
کمکم به غلطهای کتاب تو رسیدم:
چشم تو در آن فلسفههاغوطهورم کزد
اما به فلاطون شراب تو رسیدم:
یک عمر در این آینه از شکل مسیحا
پرسیدم و دیدم به جواب تو رسیدم:
تو سهم سرآسیمهترین مست خودت باش
من هم که به یک نیمهی خواب تو رسیدم:
پاداش مرا حالت شایستهتری نیست؟
چون هیچثوابان به عذاب تو رسیدم:
پرمیوهترین فصل پریشانشدنی تو
تابیدی و با رنگ و لعاب تو رسیدم...
بوسیدمت و در بغل آرام گرفتم
خندیدی و گفتی به حساب تو رسیدم