مایکل والتر از فیلسوفان سرشناس آمریکایى و داراى شهرت جهانى است. از او تاکنون بیش از بیست کتاب در حوزه فلسفه سیاسى و فلسفهاخلاق و فلسفه اجتماعى به چاپ رسیده است، شامل موضوعاتى متنوع و مطرح مانند ناسیونالیسم، قومیت، عدالت اقتصادى، رفاهگسترى وجامعه مدنى. ولى شاید معروفترین کتاب او که اکنون به صورت یکى از آثار مهم مرجع در آمده جنگهاى عادلانه ناعادلانه است که در آن قانونجنگ از جهات فلسفى و اخلاقى و حقوق بینالملل مورد بحث و موشکافى قرار مىگیرد. از دیگر کتابهاى مهم او حیطههاى عدالت، تفسیر ونقد اجتماعى، صحبت نقادان، پلورالیسم و عدالت و برابرى، استدلالهاى چپ، عقل و سیاست و هیجان و بالاخره درباره مدارا است که از زمانانتشار (1997) به بیست زبان ترجمه شده است.
والتر از حیث فکرى متعلق به جناح چپ سیاست آمریکاست. در آثارش نگرش پلورالیستى به سیاست و اخلاق مورد تأکید ویژه قرار دارد.او تحصیلات عالى را در دانشگاههاى برندایس و کیمبریج (در انگلستان) و هاروارد به پایان رساند و در 1962 از هاروارد موفق به اخذ درجهدکترا در علوم سیاسى و تاریخ شد. سپس به تدریس در همان دانشگاه و پرینستن پرداخت و اکنون استاد دانشکده علوم اجتماعى در مؤسسهمطالعات پیشرفته پرنیستن است که یکى از معتبرترین نهادهاى علمى در جهان به شمار مىرود. والتر علاوه بر کارهاى دانشگاهى، سردبیرىمجله دیسنت (Dissent) را نیز برعهده دارد که (چنانکه از نامش پیداست) ناشر افکار روشنفکران و دگراندیشان آمریکایى است. ع. ف.
کمتر کسى پیش از 11 سپتامبر از تروریسم دفاع مىکرد. حتى مرتکبین و پشتیبانان تروریسم در صدد مدافعه از آن برنمىآمدند.تروریسم نیز مانند تجاوز جنسى به عنف و قتل عمد، عملى غیرقابل دفاع است. قربانیان تروریسم مردان و زنان عادى و همان ناظرانبىگناه همیشگىاند. هیچ دلیل خاصى براى هدف گرفتن آنان وجود ندارد. حمله تروریستى بىآنکه فرقى بین افراد بگذارد، علیه سراسریک گروه انجام مىگیرد. تروریستها مانند مشتى آدمکش عنان گسیخته دست به حمله مىزنند، با این تفاوت که وحشیگرى و هجومشانبا قصد و عمد و برنامه صورت مىگیرد، و آماج آن، آسیبپذیرى همگانى است. اینها را بکش تا آنها را به وحشت بیندازى. با چندقربانى مرده، عده کثیرى گروگان زنده وحشتزده به دست مىآید.
شاخههاى اهریمنى تروریسم از همین جا آغاز به رویش مىکنند: ماجرا فقط به کشتن چند تن بىگناه ختم نمىشود: بعد نوبت بیم وهراس در زندگى روزانه است و پایمال شدن هدفهاى زندگى خصوصى و ناامنى فضاهاى همگانى و اجبار بىپایان به پیشگیرى واحتیاط، افزایش جرم و جنایت در جامعه نیز ممکن است آثار مشابه داشته باشد، ولى کسى براى آن برنامهریزى نمىکند؛ افزایشبزهکارى حاصل کارهاى هزاران تصمیم گیرنده مستقل از یکدیگر است که دستى نامریى آنها را با هم جمع مىکند. تروریسم حاصل کاردستهاى مریى است - پروژهاى تشکیلاتى است و گزینشى استراتژیک و توطئهاى به قصد آدمکشى و وحشتافکنى. پس شگفتنیست اگر دست اندرکاران این توطئه از توجیه استراتژى خود در محضر عام اکراه داشته باشند.
ولى وقتى توجیه اخلاقى پذیرفته نباشد، راه براى مدافعه و توجیه ایدهئولوژیک بازمىشود. در بخشهایى از جناج چپ در اروپا و آمریکا از مدتها پیش نوعى فرهنگ سیاسىعذرتراشى براى سازمانهاى تروریستى قدیمى - از قبیل ارتش جمهوریخواه ایرلند، جبههآزادىبخش ملى [الجزایر]، سازمان آزادىبخش فلسطین و مانند آنها - وجود داشته است.استدلالها تازگى ندارند و تکرارشان از 11 سپتامبر تاکنون تعجبآور نیست. با این حال، مهماست که این دلایل را دقیقاً ببینیم و صریحاً رد کنیم.
نخستین عذر این است که ترور آخرین چاره است. در تصویرى که رسم مىکنند مردمىستمدیده و تلخکام دیده مىشوند که دیگر هیچ راهى ندارند. به هر اقدام سیاسى قانونى دستزدهاند، همه امکانها را امتحان کردهاند، همه جا شکست خوردهاند تا بالاخره به جایى رسیدهاندکه هیچ راهى به غیر از توسل به اهریمن تروریسم باقى نمانده است. یا باید تروریست شوند یاهیچ کار نکنند. پاسخ ساده این است که، با توجه با آن اوصاف، بهتر است هیچ کار نکنند. ولىاین جواب براى آن عذر کافى نیست.
رسیدن به آخرین چاره، کار چندان آسانى نیست. باید شخص واقعاً همه چیز را آزموده باشد(که خودش خیلى چیزهاست) - آن هم نه فقط یک بار. کدام حزب یا جنبش سیاسى است کهتنها یک بار تظاهراتى به راه انداخته باشد و چون بلافاصله پیروز نشده است ادعا کند که اکنونحق دارد دست به آدمکشى بزند؟ سیاست هنر تکرار است. فعالان سیاسى یک چیز را آنقدرتکرار مىکنند تا کارآزموده شوند، و به هیچ وجه روشن نیست که کى دیگر چارهاى نمىبینند.همین حکم در مورد آن دسته از مأموران دولت نیز صادق است که مىگویند همه چیز را امتحانکردهاند و اکنون دیگر چارهاى نیست بجز گروگانگیرى و بمباران دهکدههاى روستاییان. بایدپرسید دقیقاً چه چیز را امتحان مىکردند وقتى همه چیز را به امتحان گذاشته بودند؟
آیا کسى مىتواند فهرستى بدهد که بشود باور کرد؟ "آخرین چاره" فقط به عنوان یک مفهومحکایت از پایان راه مىکند. در یک سلسله اعمال، توسل به ترور واقعاً آخرین راه نیست. آخریناست فقط به منظور عذرتراشى. در عمل، بیشتر تروریستها ترور را اولین چاره مىدانند و از اولبا آن موافقاند.
عذر دوم این است که تروریستها ضعیفاند و کار دیگرى از دستشان برنمىآید. ولى دو نوعضعف معمولاً اینجا با هم اشتباه مىشوند: یکى ضعف سازمان تروریستى در مقابل دشمن، ودیگرى ضعف آن در برابر مردم خودش. همین ضعف دوم - یعنى ناتوانى سازمان تروریستى ازبسیج کردن مردم خودش - است که به گزینش تروریسم مىانجامد و عملاً همه گزینههاى دیگر- مانند اقدام سیاسى، مقاومت بدون خشونت، اعتصاب عمومى و تظاهرات فراگیر - را کنارمىگذارد. تروریستها ضعیفاند نه به این جهت که ضعفا را نمایندگى مىکنند، بلکه دقیقاً به دلیلاینکه نماینده ضعفا نیستند - به دلیل اینکه نتوانستهاند ضعفا را به مقابله و مخالفت پایدار درمیدان سیاست بکشانند. تروریستها بدون پشتیبانى سازمان یافته مردمِ خودشان عمل مىکنند.ممکن است بیانگر خشم و بغض بعضى یا حتى بسیارى از آن مردم باشند. ولى نه تنها اختیار واجازه سخنگویى و نمایندگى ندارند، بلکه حتى کوششى براى کسب آن نکردهاند. جبارانه عملمىکنند، و اگر پیروز شوند، جبارانه نیز حکومت خواهند کرد.
عذر سوم را کسانى مىآورند که مىگویند تروریسم نه آخرین چاره است، نه یگانه چارهممکن، بلکه چاره عمومى است. همه به آن متوسل مىشوند. سیاست (یا سیاست دولتى) واقعاًیعنى همین. هیچ چیز دیگرى کار ساز نیست. منطق این استدلال همان منطقى است که مىگوید"در عشق و در جنگ هر کارى رواست". عشق همیشه یعنى تقلب و فریب، جنگ همواره یعنىخونریزى، و سیاست همه وقت نیازمند ارعاب و وحشتافکنى است. ولى دنیاى مخلوقتروریستها در واقع در ورود دارد وهم در خروج. ما همیشه در دنیاى تروریستها زندگى نمىکنیم.براى اینکه بفهمیم گزینه ترور چگونه انتخاب مىشود، باید تجسم کنیم که در چنین مواقع چهاتفاق مىافتد (هر چند البته صورت جلسهاى از آن در دست نداریم). گروهى زن و مرد (خواهمأموران دولت و خواه فعالان سیاسى) دور میزى نشستهاند و بحث مىکنند که آیا گزینه ترور راانتخاب کنند یا نه. پس از چندى، عذرتراشیها شروع مىشود و استدلال را در خود غرق مىکند.البته باید توجه داشت که در آن موقع، دور میز، فایده نداشت که مدافعان تروریسم بگویند "کارىاست که همه مىکنند"، زیرا با کسانى روبرو بودند که راههاى دیگرى پیشنهاد مىکردند. اما منشأتروریسم معمولاً چنین استدلالهایى است. نخستین قربانیان آن همکارى سابقاند، همان کسانىکه مىگفتند نه. آیا دلیلى هست که این دو گروه را با هم برابر بدانیم؟
عذر چهارم در واقع بازى با مفهوم "بىگناهى" است. البته که کشتن بىگناهان کار درستىنیست؛ ولى این قربانیان هم کاملاً بىگناه نیستند. از ظلم منتفع مىشوند و از میوههاى آلوده وناپاک ستمگرى تمتع مىبرند. بنابراین، گرچه کشتنشان قابل توجیه نیست... ولى... ولى قابلدرک است. مگر توقع دیگرى هم مىتوانستند داشته باشند؟ پاسخ این است که کودکان و حتىبزرگسالان قربانى تروریسم نیز مانند هر کسى فعالانه در جنگ یا پاکسازى قومى یا سرکوبهاىسیاسى وحشیانه شرکت نجسته است، حق بهرهمندى از عمر طبیعى داشتهاند. به این اصلمىگویند مصونیت غیر محاربان که نه تنها در جنگ، بلکه در هر معارضه سیاسى معقول وآبرومندانه نیز اصل اساسى است. کسانى که به خاطر لحظهاى خرسندى از بدبختى دیگران آن رازیر پا مىگذارند، باید بدانند که نه فقط مشغول عذرتراشى براى تروریسم شدهاند، بلکه به صفپشتیبانان آن پیوستهاند.
آخرین عذر عبارت از این ادعاست که همه واکنشهایى که براى مقابله با تروریسم بدیهىانگاشته و عرفاً تأئید مىشوند در واقع به نحوى از آنجا از حضور تروریسم بدتراند. گفته مىشودکه هرگونه اقدام سیاسى یا نظامى انتقامجویى و پایان آزادیهاى مدنى و آغاز فاشیسم و سزاوارتقبیح است. یگانه واکنش اخلاقاً موجه تجدیدنظر در سیاستهایى است که تروریستها مدعىاندبه آن جهت حمله را آغاز کردهاند. به عبارت دیگر، بر قربانیان است که بگویند باید زودتر به اینفکر مىافتادیم.
من همه این عذرها را در ظرف چند روز گذشته شنیدهام، و دیدهام که اغلب چگونه با خشم وبرآشفتگى به نام وحدت و عزم ملى به زبان آمدهاند. اما دو عذر اخیر بیش از همه به گوشمىخوردهاند. ما [آمریکاییان] بر سر عراق مىریزیم، از اسرائیل پشتیبانى مىکنیم و با رژیمهاىسرکوبگر عرب، مانند عربستان سعودى و مصر، متحد شدهایم. بنابراین، چه انتظارى بجزتروریسم مىتوانیم داشته باشیم؟ صرفنظر از اوصاف مبالغهآمیز و تحریف شدهاى که ازشرارت و جنایت آمریکا داده مىشود، واقعیت این است که از بسیارى چیزها در سیاستخارجى آمریکا در چند دهه اخیر مىتوان انتقاد کرد. بسیارى از ما لیبرالهاى چپگراى آمریکایىبیشتر عمر سیاسى خود را به مخالفت با خشونتگرى حکومت کشورمان گذراندهایم (هر چندباید بیفزایم که من و بیشتر دوستانم از جنگ [اول] خلیج [فارس ]حمایت کردیم که در عذرچهارم غالباً به آن استناد مىشود). ما آمریکاییان باید در قبال سبعیتهاى دولت خودمان - وسبعیتهاى دولتهاى دیگرى که به آنها پول و تسلیحات رساندهایم - پاسخگو باشیم. ولى هیچیک از اینها عذرى براى تروریسم نیست، و هیچ یک تروریسم را اخلاقاً قابل درک نمىکند.روانشناسان ممکن است درک و فهم را توصیه کنند. اما تنها واکنش سیاسى در برابر متعصبانایدهئولوژیک و جنگجویان انتحارى، مخالفت آشتىناپذیر است.