پایم که وصله می زنم این راه پاره را
من چند بار تجربه کردم دوباره را
هر که پیاده بود از اینجا عبور کرد
چشمم ندید گرد عزیز سواره را
عیب از لباسهای منا جات ما نبود
باید عوض کنیم تنِ بی قواره را
از عقل ، این ضریح ندیدم کرامتی
بی خود مرید بوده ام این هیچکاره را
عقلم به هیچ جای دگر قد نمی دهد
امشب بریده ام نفسِ استخاره را
لبریزِگناه
من از خجالت گرم گناه لبریزم
من از تغافلِ عفو اله لبریزم
بجز شکست ندارد نتیجه کردارم
تلاشِ جاهلم از اشتباه لبریزم
بجز ندامت از این سینه برنمی خیزد
غبار آینه هستم از آه لبریزم
کسی که همسفرم شد به دردِسر افتاد
مسیر غفلتم از کوره راه لبریزم
نگاهِ منتظرم از امید سرشارم
امیدِسرشارم از نگاه لبریزم
نوشته اند مرا سرنوشتِ یوسف شهر
زِ نابرادری و گرگ و چاه لبریزم