تو حرم امام رضا(ع)نشستیم و سرگرم بحث درسی شدیم
اوّل فکر می کردم دارند با هم شوخی میکنند
امّا یه کم که بیشتر از بحث خارج شدم دیدیم نه بابا بقول آقا سید قضیه خیلی از این حرفا پیچیده ترِ
سریع خودمونو رسوندیم
حاجی آقا! کوتا بیا به لباست رحم کن.
هر کس بطریقی دل ما می شکند
آمریکا جدا، حاج آقا جدا می شکند
تا شروع به صحبت کرد فهمیدم از روحانیون پاکستانیه
روحانی دیگه هم که طرف دیگر دعوا بود حرف منو با تمام ابهت حاکی از متانت و وقار تأیید فرمودند
امّا روحانی ی پاکستانی کوتا بیا نبود هی داد می زد آقا این دزده!؟ این فلانه!؟ این چنانه!؟
گفتم لب بگشا ای عزیز دور از وطن
ای که هستی بهر ما ......... حافظا
لب گشود و غم گشود
کم کم داشت دو هزاریه جا می افتاد
امّا تو نمیری یه باره دلم گرفت انگار تموم زمینووووو رو سرم خراب کردند
حالا دیگه اگه حاجی آقای پاکستونی هم کوتا می اومد بنده شرمنده نمی تونم
برا اوّلین بار تو عمرم
از دستگیر شدن یک روحانی یک ذره هم دلم احساس ناراحتی به خود راه نمی داد
تازه خودم بعنوان یه ساواکی از فرار یک روحانی ممانعت می کردم تا پشت میله های زندان ببینمش و لذّت ببرم
بگذریم بردیمش آگاهی حرم
نرسیده و آش نخورده انگار با همه پسر خاله شده
یه لحظه فکر کردم از بر و بچ اطلاعاته که الحمدالله معرّفِ حضورِ آقایانه
چشمت روز بد نبینه البته بعضی وقتا زیادم بد نیست که ببینه
تا مسئول بازجویی از راه رسید از عصبانیت نتونست جلوی خودشو بگیره
یه دادی زد که جون کامبیز یه لحظه می خواستم کفشامو در بیارم و الفرآااااااااار
بازم تو،خجالت نمی کشی فلان فلان شده
اینبار دیگه آشی برات بپزم که صد مَن روغن ناب حیونی روش باشه
کم کم داشت بهم بر میخورد که یک آقا با این سن و سال به یک روحانیه معمّم اهانت می کنه
داد زد عمامه تو بردار عبا رو هم بردار خلاصه بدست خودت خودتو خلع لباس کن
مسئول بازجوئی که از نگاه ماها چیزایی دسگیرش شده بود گفت:
این آقا روحانی نیست!؟ دزده!!!!!
یه لحظه تصوّر کردم این آقا مدافع حقوق پاکستانیهای مقیم ایرانه
آخه حرفهای روحانی پاکستونی رو داشت تکرار می کرد
آقا این دزده!؟ این فلانه!؟ این چنانه!؟
کار نداریم ، مامور حرم قبل از اینکه بنده بگویم :
لب بگشا ای عزیز هموطن
ای فلان و ای چنانِ بی مهن
لب گشود و غم گشود و کوله ای از تجربه اهداء نمود و ...
راستشو بخوای دلم خیلی برا خودم و امثال خودم می سوخت امّا بیشتر دلم برا امام زمانم...
عجب دنیایی شده آقا می خواه دزدی کنه لباس روحانیت رو می پوشه که راحتر کار جلو بره
آخه ای بی انصاف نمی گی با این کارت چقدر مردم رو از دین و روحانیت جدا می کنی
مردم ما هم که دور از جون شما هر چی که سر کوچه و بازار می شنوند اونو بعنوان وحی مُنزَل در دل جای می دند و از این گوش به اون گوش ایمیل میکنند
امّا خیلی چیزا دستم اومد
اوّل اینکه به چشام بسپارم که هر سیاهی ی که پارسی کولا نمی شه
بابا هر کی که لباس روحانی تنشه که روحانی نیست
یادت میاد اون روزا وقتی که به اون عالم بزرگ گفتند آقا جان! فلان روحانی دزدی کرده!؟
اون مرد الهی گفتند: آره تازه یه لباسم از ما دزدیده
روحانی دزدی نکرده بلکه دزد لباس روحانی رو قبل از سرقت دزدیده و تنش کرده
دوّم: همون حرفایی که همه می دونند و عمل نمی کنند آقا خیلی غریبه نگذارید خوارج زمان با همرنگی و قرآن و لباس های بر سر نیزه ...
آره این آقا لباس روحانی می پوشید و سراغ طلبه ها می رفت و می گفت حاجی آقا من از قم اومدم پولامو زدند خجالت می کشم از مردم کمک بگیرم ، گفتم از هم لباسای خودم بخوام، البته قم که رسیدم براتون پست می کنم
روحانیون هم که طاقت دیدن این گون صحنه ها را از جانب هیچ قشری ندارن براش سنگ تموم می گذاشتند
تا اینکه چوب خدا که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره برا چندمین بار بسراغش اومد آقا نمی دونست که از این روحانی پاکستانی همین چند وقت پیش پول با این حقه گرفته بود البته که این دزد نوین چند بار دیگه هم گیر افتاده بود امّا با عنایت غیبیِ ساده اندیشی و سهل انگاری برخی از مسئولین اداره آگاهی حرم با یک تعهد پر و پا قرص عفو شده بودند
خاطرات یک روحانی