بسم الله الرحمن الرحیم
در آب جلوه کردی و موج عطش نشست
در من ظهور کردی و کردیم خود پرست
دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد
در خود خراب گشتم و بند دلم گسست
گفتم : مخواه سایه نشین علم شوم
این آفتاب ، مغز حرم را گداخته است!
روی فرات ، صورت در هم کشیده شد
تا موج های اشک به چشم تو حلقه بست
آیینه ای برای تماشا گذاشتم
سنگی رسید و صورت آیینه را شکست
دستی نمانده بود که مشکی زنم به آب
حالا به جای مشک بنوش از لب دو دست
یاعلی