دوش مرغــی بـه صـبـح میـنـالیـد
عقل و صیرم ببرد و طاقت و هوش
گـفتم ایـن شـرط آدمـیت نیـســت
مــرغ تسبیح گوی و من خامــوش
سهم مستی
با خاک غم سرشتند رنگ مشیت گِل
نردیک کن خدایا بُعد مسافت دل
نامه رسان نبرده است مضمون آه مارا
مشتاقی ام فتاده دست نسیم کاهل
با موجهای ذاکر قصد عروج کردیم
سمت کجا وزیدی ای بادبان غافل
عمری جزیره بودیم اما نه بین دریا
ما را احاطه کردند این برکه های جاهل
از عمر آبی ما این نقش مانده باقی:
دست دخیل موجی بر مرقد سواحل
از نا توانی ما تنها نه جاده حیران
برما اشاره میکرد بُهت نگاه منزل
انگورهای بالغ بر تاکها رسیدند
پس سهم مستی ما کو ای زمین عادل؟؟؟
آه روشن
شبکور شدیم از عدم تابش نورت
این خاک یتیم است بکش دست عبورت
امواج علیل و نفَس باد عقیم است
سا حل به شک افتاده ز طوفان حضورت
در آینه ی خانه نظر کن که ببینی
تصویر همه هست بجز صاحب صورت
از روشنی آه تو داریم چراغی
ای فیض غمت ،صیقل زنگار و کدورت
اغلب همه مَردیم ولی محض تفاخر
اینجا همه هستند بجز وقت ظهورت
دوریم زتو گرچه تو نزدیک به مایی
ای دوست نشانی بده از خانه ی دورت
یاعلی