بدون مقدمه می رم سر اصل مطلب : تا حالا فکر کردی کی هستی ؟؟ کجا هستی؟؟ برای چی اینجایی؟؟ تا کی می
مونی؟؟؟ بعدش چی میشه؟؟ شاید این جملات و یا از این قبیل جملات رو بسیار شنیده باشی ولی تا حالا عمیق موقع
خواب روش فکر کردی ؟؟ نه فکر نکردی؟؟ نکردی؟؟ خب یکبار به صورت خیلی خیلی ساده می خواهیم ببینیم کجاییم با
بچه ها جمع میشیم میریم بالای کوه از اون بالا به پایین و شهر خودتون نگاه کن با دو تای انگشت می تونی شهر رواز دید
خودت مخفی کنی... خب چی رو مخفی می کنی شهر رو با تموم آدم ها و چیزهای که درونش است پس سرنوشت
اونها توی اینجا دست تو (به طور مجازی) ... خب کمی دیدمون رو بالاتر می بریم سوار هواپیما شدیم بالای سطح شهر در
حال حرکتی یه شهر بزرگ رو می تونی با یک کف دست مخفی کنی و ..... خب کمی بالاتر می ریم ... با یک فضاپیما در
مدار زمین قرار گرفتی یه توپ آبیه شکننده رو می بینی... خب حالا روی این جمله خوب فکر کن: تو کجا هستی؟؟؟؟؟؟
حالا با هم می ریم کوه داری از کوه می آیی بالا راه سخته حتی بعضی می موقع ها به خودت میگی عجب اشتباهی
کردم می گرفتم خونه می خوابیدم آخه این کارا چیه ؟؟!!...... خب بالاخره به هر سختیه به نوک قله می رسی با یه
غروری به پایین نگاه می کنی .... یه نفر رو می بینی که داره می یاد بالا با نگاه به اون چه احساسی پیدا می کنی ...
وای اگر احساس غرور بکنی .............خب برای اینکه احساس غرور نکنی باید چیکار کنی؟؟؟ باید بالای کوه وقتی
خودت رو با اون فردی که تازه داره میاد بالای کوه مقایسه می کنی با یک سیلی آبدار خودت رو بیدار کنی و خودت رو با
اون کوهی که روش ایستادی مقایسه کنی . مطالب بالا رو به یاد بیاری که هیچی نیستی هیچی...
این همه غرور این همه خود رواز دیگران جدا دیدن .... حالا اگه روی مدار زمین قرار می گرفتی طاغت دیدن این عظمت رو
داشتی ؟؟؟؟ واقعا داشتی؟؟؟ نمی دونم ....شاید......وقتی آدم به این طور چیزها و وجود خودش فکر می کنه چهار
ستون بدنت می لرزه ....
خب بهتر سخنم رو کوتاه کنم ... فکر کن ساحل دریا ساعت 3 نیمه شب توی تاریکی محض نشستی نسیم خنکی به
سر و صورت می خوره و همراه اون زمزمه سوزناکی (مانند آهنگ وبلاگ) به گوشت برسه .. ناگهان قطرات اشک بر روی
گونه هات سر سره بازی می کنه و زمین می کوبه ... چرا گریه می کنی ... چون اون ظلمت بی انتها رو می بینی ... نه
چون مخلوق کوچکی از حالقی بزرگ رو داری می بینی می ترسی .... و واقعا ترس داره ... خودت رو وسظ اون ظلمت
بی انتها تصور کن ... حالا چی ....
دوست خوبم آقا مهدی