چون که دانستى که: هر کسى مرکب است از نفس و بدن، پس بدان که حقیقتآدمى و آنچه به سبب آن بر سایر حیوانات ترجیح دارد همان «نفس» است که از جنسملائکه مقدسه است.و «بدن» امرى است عاریت، و حکم مرکب از براى نفس دارد،که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلى و موطن حقیقى به این دنیا آمده، تا از براىخود تجارتى کند و سودى اندوزد، و خود را به انواع کمالات بیاراید، و اکتسابصفات حمیده و اخلاق پسندیده نماید، و باز مراجعتبه وطن خود نماید.یا هر بدنىحکم شهرى را دارد آفرینش، که پادشاه کشور هستى که حضرتآفریدگار است، هر بدنى را «اقطاع» (25) روحى که از زادگاه عالم تجرد است مقرر فرمودهتا از منافع و مداخل آن شهر تهیه خود را دیده، و مسافرت به عالم قدس کند و سزاوارخلوتخانه انس گردد. و در این بدن شریک استبا سایر حیوانات، زیرا که هر حیوانى رانیز بدنى است محسوس و مشاهد، مرکب از دست، پا، چشم، گوش، سر، سینه و سایراعضاء.به این سبب بر هیچ حیوانى فضیلتى ندارد، و آنچه باعث افضلیت آدمى بر سایرحیوانات مىشود آن جزء دیگر است، که «نفس ناطقه» باشد که حیوانات دیگر را اینجزء نیست.
و بدان که بدن، امرى است فانى و بىبقاء که بعد از مردن از هم ریخته مىشود، واجزاى آن از یکدیگر متفرق مىگردد و خراب مىشود، تا باز وقتى که به امر پروردگار - تعالى - اجزاء آن مجتمع شود، و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود.
اما «نفس» ، امرى استباقى، که اصلا و مطلقا از براى آن فنائى نیست، و بعد ازمفارقت آن از این بدن و خرابى تن، از براى آن خرابى و فنائى نیست و نخواهد بود.واز این روست که خداوند - سبحانه - مىفرماید:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» (26)
یعنى:
«گمان نکنى که آن کسانى که در راه خدا کشته شدند و جان خود را درباختند مردههستند، بلکه ایشان زندهاند نزد پروردگارشان و روزى داده مىشوند» .
و دیگر مىفرماید:
«ارجعى الى ربک». (27)
یعنى: «اى نفس، رجوع و بازگشت کن بهنزد پروردگار خود همچنانکه در اول از نزد او - سبحانه - آمدى» .
و نیز از این روست که پیغمبر خدا - صلى الله علیه و آله و سلم - در روز بدر به شهداى بدر ندا مىفرمود:
«هل وجدتم ما وعد ربکم حقا»
یعنى: «اى کشته شدگان در راهخدا! آیا آنچه را که پروردگار شما به شما وعده داده بود حق و راستیافتید؟».
آنگاهبعضى از اصحاب عرض کردند: یا رسول الله ایشان مردهاند چگونه آواز مىدهى ایشانرا؟
حضرت فرمود: «انهم اسمع منکم».
یعنى: «ایشان از شما شنواترند و فهم و ادراک ایشان الآن از شما بیشتر است» . (28)
و ظاهر است که شنیدن ایشان در آن وقت نه به همان بدنى بود که در صحراى بدرافتاده بود، بلکه به نفس مجرده باقیه بود.
از آنچه مذکور شد دانسته شد که: از براى انسان دو جنبه است: یکى جنبه «روحانیت» ، که مناسبت دارد به سبب آن با ارواح طیبه و ملائکه مقدسه.و دیگرىجنبه «جسمانیت» که مشابهت دارد به جهت آن با حیوانات، از بهائم و سباع.و بهواسطه آن جزء جسمانى چند روزى در این عالم هستى زیست مىنماید و مقام مىکند.
سپس به واسطه جزء روحانى مسافرت به عالم اعلى مىکند و در آنجا همیشه مقاممىسازد و مصاحبت مىکند با ساکنان عالم قدس، به شرطى که در مدت اقامت در دنیا میل به آن عالم نموده همه روزه در ترقى باشد، تا جانب جزء روحانى بر جسمانىغالب شود، و کدورات عالم طبیعت را از خود بیفشاند و در او آثار روحانیت پیداگردد.
و چون چنین باشد مىرسد به جائى که با وجود اینکه در این دنیا هست، هر لحظه ازسیر به عالم بالا با جنبه روحانى «مبادى فیاضه» (29) کسب فیوضات مىکند، و دل او به نورالهى روشن مىشود.و هر چه علاقه او از جسم و جسمانیات کمتر مىگردد، روشنائىدل و صفاى خاطرش زیاد مىشود، تا زمان مفارقت از این دنیا رسد تمامى پردههاىظلمانى طبیعت از پیش دیده بصیرتش برداشته مىشود، و حجابهاى «عوایق هیولانیه» (30) از چهره نفسش دور مىگردد، و در آن وقت از دل او جمیع اندوهها و المها بیرونمىرود، و از همه حسرتها و محنتها فارغ مىشود، و مىرسد به سرور ابدى و راحتسرمدى.هر لحظه او را از اشعه جمال ازل نورى تازه، و هر دم او را از «مواید» (31) احسان «لم یزل» (32) فیضى بىاندازه حاصل مىگردد.و باشد که با وجود بقاى در دنیا، هرگاه ریشهجمیع علایق دنیویه را از زمین دل برکند، پیش از ارتحال به عالم بقاء، این حالات ازبراى او حاصل شود، و در این هنگام مال و عیال بر خود «کل» (33) و وبال مىبیند، مگر بهقدر ضرورت.بلکه از تن و بدن خود دلگیر مىشود و طالب سفر آخرت مىگردد، و بهزبان حال مىگوید:
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
خوشا دمى که از این چهره پرده برفکنم
بدن او مقیم خطه خاک، و دل او مصاحب سکان عالم افلاک، بجز مراد خدا رانجوید و سخنى که نه از براى اوست نگوید، و راهى که نه به سوى اوست نپوید، تا برسدبه مجاورت ملا اعلا، و محرم گردد در محفل قرب مولى.و بیابد آنچه را که هیچچشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به هیچ خاطرى خطور نکرده.و ببیند آنچه را کهدر کتاب الهى اشاره به آن شده که:
«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین». (34)
یعنى: «هیچ کس نمىداند آنچه ذخیره شده است از براى ایشان از چیزهائى که دیدهها را روشن مىکند» .
چون که دانستى که: آدمى را روحى و بدنى است که هر کسى مرکب است از ایندو، باید بدانى که هر یک از این دو جزء را المى و لذتى و محنتى و راحتى و مرضى وصحتى است.
و آلام و محنتهاى بدن عبارت است از: امراض و بیماریها که عارض بدن مىگردد،و جسم را لاغر و نحیف مىکند، و آن را از درک لذات جسمانیه باز مىدارد، و بامسامحه در معالجه به هلاکت منجر مىشود.و «علم طب» موضوعى است از براى بیاناین امراض و معالجات آنها.
و آلام و بیماریهاى روح عبارت است از: اخلاق ذمیمه و صفات رذیله، که موجبهلاکت و بدبختى روح است، و باز مىدارد آن را از درک لذات روحانیه، و رسیدن بهسعادت ابدیه.و آن را محروم مىگرداند از مرافقت محرمان خلوتخانه انس، ومجاورت عالم قدس.
و صحت و راحت روح، عبارت است از: اتصاف به اوصاف قدسیه و ملکات ملکیه،که موجب قرب حضرت بارى، و باعث نجات و رستگارى است.و تفصیل این امراضو معالجات آنها در «علم اخلاق» است که در این کتاب بیان مىشود.