و آن مباهات کردن استبه زبان به واسطه چیزى که آن را کمال خود توهم کند.وفى الحقیقه این نیز بعضى از اقسام تکبر است. پس آنچه دلالتبر مذمت تکبر مىکنددلالتبر مذمت آن نیز مىکند.و آنچه به آن، علاج تکبر مىشود، علاج آن نیزمىشود.و آن نیز مانند تکبر، ناشى از محض جهل و سفاهت است.
و حضرت سید الساجدین - علیه السلام - فرموده است: «عجب از متکبر افتخارکننده، که دیروز نطفه بود و فردا مردارى مىشود» . (1)
و از حضرت امام محمد باقر - علیه السلام - مروى است که: «در روز فتح مکهحضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - بر بالاى منبر آمد و فرمود: اى مردمان! بهدرستى که خداى - تعالى - نخوت جاهلیت، و تفاخر کردن به پدران را از شما برداشت،آگاه باشید که شما همه از آدم هستید و آدم از خاک است، به درستى که بهترین بندهخدا بندهاى است که تقوى را شعار خود سازد» . (2)
منقول است که: «روزى قریش تفاخر بر یکدیگر مىکردند و سلمان در آنجا حاضربود، گفت: اما من خلق شدهام از نطفهاى نجس، و مردار گندیده خواهم شد پس به نزدمیزان اعمال خواهم رفت اگر ترازوى عملم سنگین باشد من کریم خواهم بود و اگرسبک باشد لئیم خواهم بود» . (3)
و ضد این صفت، آن است که: به زبان و قول، خود را حقیر شمارى و دیگران را برخود ترجیح دهى.
که عبارت است از: گردن کشى و سرکشى از فرمان کسى که اطاعت او لازم است.واین بدترین نوع از انواع کبر است، زیرا که اطاعت نکردن کسى که اطاعت او لازم است،مانند: پیغمبران و اوصیاى ایشان، منجر به کفر مىشود.و بیشتر طوایف کفار به اینجهتبر کفر باقى ماندند و هلاک شدند، چون: یهود و نصارى و کفار قریش و غیر ایشان.و غالب آن است که: ظلم و تعدى بر مسلمین، و مقهور کردن ایشان و امثال آنبه سبب این صفت مىشود.و شکى نیست که اینها همه از مهلکات عظیمه هستند.
و از این جهتحضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «عقوبتبغى، زودتراز عقوبت هر بدى دیگر به او مىرسد» . (4)
و حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمودند که: «اى مردمان، به درستى که بغى،مىکشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسى که بر خدا بغى و گردنکشى کرد «عناق» ،دختر آدم بود.و اول کسى که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریبدر یک جریب بود، و از براى او بیست انگشتبود که هر انگشتى دو ناخن داشت ماننددو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیرى را که به قدر فیل بود، و گرگى که به قدر شتربود و بازى که به قدر استر بود و او را کشتند.به درستى که خدا جباران را کشت درحالتى که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» . (5)
و علاج این صفت، آن است که: بدى آن را ملاحظه کند.و آنچه در مدح ضد آن،که صفت تسلیم و انقیاد است از براى کسانى که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعهنماید.و آیات و اخبارى را که در وجوب اطاعتخدا و پیغمبر و ائمه و اولو الامر،مىباشند و همینطور غیر ایشان، از: علما و فقهائى که در زمان غیبت امام، نایبان اویندمتذکر شود و خود را خواهى نخواهى بر اطاعت آنانى که اطاعتشان واجب استبدارد،و از براى ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.
و آن عبارت از این است که: آدمى در مقام اثبات کمال و نفى نقص از خود برآید.
و این از نتایج عجب است.و قبح آن ظاهر و مبین است، زیرا که: هر که حقیقتخود راشناخت و به قصور و نقصانى که لازم ذات انسانى استبرخورد، دیگر زبان به مدحخود نمىگشاید.علاوه بر اینکه این امرى است در نظر همه مردم قبیح، و هر کهخودستائى نماید در نظرها بىوقع و بىمقدار و پست و بىاعتبار مىگردد.
و از این جهت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمود که: «تزکیه المرء لنفسه قبیحة» یعنى: «ستایش مرد، خود را قبیح است» .
و آنچه گذشت در بیان حقارت انسان و پستى او کافى است از براى بیان قبحخودستائى.پس سزاوار از براى هر کس آن است که: از این صفت قبیحه کناره کند، و هر سخنى مىخواهد بگوید در آن تامل کند، که متضمن خودستائى نباشد.
به چشم کسان در نیاید کسى که از خود بزرگى نماید بسى
مگو تا بگویند مدحت هزار چو خود گفتى از کس توقع مدار
تو آنگه شوى پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیرى به چیز
و آن عبارت است از: سعى نمودن در حمایتخود یا چیزى که به خود نسبت دارد،از: دین و مال و قبیله و عشیره و اهل شهر یا اهل صنعتخود و امثال اینها، به قول یافعل.و این بر دو قسم است، زیرا که: آن را که حمایت مىکند و سعى در دفع بدى ازآن مىکند اگر چیزى است که حفظ و حمایت آن لازم است و در حمایت کردن، ازحق تجاوز نمىکند و انصاف را از دست نمىدهد این قسم ممدوح و پسندیده، و ازصفات فاضله است.و آن را غیرت گویند، چنانکه گذشت.
و اگر چیزى را که حمایت مىکند، چیزى است که حمایت آن شرعا خوب نیست، یادر حمایت، از حق و انصاف تجاوز مىکند و به باطل داخل مىشود، این قسم عصبیتمذموم است و از رذایل صفات متعلقه به قوه غضبیه است.
و به این اشاره فرمودند حضرت سید الساجدین - علیه السلام - وقتى که از عصبیت ازاو پرسیدند.پس فرمود: «عصبیتى که صاحب آن گناهکار است آن است که: آدمى بدانقبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند.و عصبیت، آن نیست که: کسى قبیله خود رادوست داشته باشد، ولیکن آن است که: آدمى اعانتبکند قبیله خود را بر ظلم» . (6)
و عصبیت را که در اخبار و احادیث اطلاق مىکنند این قسم را مذموم مىخوانند وآن از صفات مهلکه و آدمى را به شقاوت ابدى گرفتار مىکند.
حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «هر که تعصب بکشد یا تعصب ازبراى او بکشند رشته اسلام از گردن او جدا مىشود» . (7)
و فرمود که: «هر که به قدر حبه خردلى عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامتاو را با اعراب جاهلیتبرخواهد انگیخت» . (8)
و از حضرت سید الساجدین - علیه السلام - مروى است که: «هیچ حمیتى داخلبهشت نمىشود مگر حمیتحمزة بن عبد المطلب در آن وقت که مشرکین بچهدان شتر را در حالتسجود معبود همایون بر سر سید کاینات افکندند غضب و حمیت، حمزه رابر آن داشت که دین اسلام را قبول نمود» . (9)
و حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - فرمود که: «فرشتگان چنان پنداشتند کهابلیس از ایشان است - و خداى مىدانست که از ایشان نیست - پس حمیت و غضب، اورا بر آن داشت که حقیقتخود را ظاهر کرده گفت: مرا از آتش خلق کردى و آدم رااز خاک» . (10)
و باعث این، یا عصبیت استیا جبن، و گاه باشد که سبب آن طمع باشد، و در اینصورت هم باز منشا آن ضعف نفس و خمود قوه غضبیه است.پس به هر حال اینصفت از رذایل متعلق به قوه غضبیه است، یا از جانب افراط یا از طرف تفریط و در ضمناین فتخبیثه، صفات خبیثه بسیار است چون: میل به یک طرف در حکم میانمردمان، و کتمان شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصدیق اهل باطل را نمودن، وتکذیب حق را کردن و غیر اینها.
و هلاکت آدمى به سبب هر یک از اینها ظاهر و روشن است و از بیان مستغنى.و برحرمت هر یک، اجماع امت منعقد و آیات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است.پس برهر یک از اهل اسلام محافظتخود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است.و هرکسى که به یکى از اینها مبتلا باشد باید سوء عاقبت آن را متذکر شود و فواید ضد آن را،که انصاف و استقامتبر حق است ملاحظه نماید، و خود را بر آن بدارد.و در امور،انصاف را مراعات نماید.و در جمیع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سرنزند تا از عصبیت و کتمان حق خلاص گردد، و ملکه انصاف از براى او حاصل شود.
ضد عصبیت و کتمان حق، انصاف و ایستادن بر حق است.و این دو، از صفاتکمالیهاند.و صاحب آنها در دنیا و آخرت عزیز و محترم، و در نزد خالق و خلق،مقبول و مکرم است.
و حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمودند که: «ایمان بنده، کامل نیست تا در او سه خصلتبوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستى.و انصاف دادن از خود.وسلام کردن» . (11)
و فرمود که: «سید و آقاى جمیع اعمال، انصاف دادن از خود است» . (12)
و فرمود که: «هر که مواسات کند فقیرى را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را،پس حقا که آن مؤمن است» . (13)
و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروى است که: «آیا هر که انصاف بدهد، وآنچه حق استبگوید خدا زیاد نکند از براى او مگر عزت را» . (14)
و همین حدیث، کافى است از براى کسانى که از براى توهمات فاسده چشم از حقمىپوشند.
حضرت صادق - علیه السلام - فرمود که: «خبر دهم شما را از اشد چیزهائى که خدابر خلقش واجب کرده است.پس سه چیز را ذکر کردند که: اول آنها انصاف بود» . (15)
و فرمود که: «هر که انصاف بدهد مردم را از خود، مىپسندند او را که از براىدیگران حکم باشد» . (16)
و نیز فرمود که: «هرگز دو نفر در امرى نزاع نکردند که یکى از آنها انصاف بدهد ازبراى آن دیگرى و آن قبول نکند مگر اینکه آن دیگرى مغلوب مىگردد» . (17)
و فرمود که: «از براى خدا بهشتى است که داخل آن نمىشود مگر سه نفر: یکى ازآنها کسى است که: در حق خود حکم به حق نماید» . (18)
و آن حالتى است که آدمى به سبب آن از آلامى که به دیگران مىرسد و به مصایبىکه به ایشان روى مىدهد متاثر نمىگردد.و شکى نیست که منشا این صفت، غلبه سبعیتاست.و بسیارى از افعال ذمیمه، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن ودستگیرى فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشى مىشود.و ضد این صفت، رقت قلب و رحیم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب مىگردد.و ازاین جهت اخبار بسیار در فضیلت آن وارد شده است. (19)
و از حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «خداى - تعالى - فرمودکه: نیکى را از مهربانان از بندگان من بطلبید و در پناه ایشان زندگانى کنید، به درستى کهمن رحمتخود را در ایشان قرار دادهام» . (20)
و اخبار و احادیث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بىشمار و مستغنى ازشرح و اظهار است. (21)
و علاج این صفت، و ازاله قساوت، و کسب رحمت، در نهایت صعوبت است، زیراکه: قساوت، صفتى است راسخه در نفس، که ترک آن به آسانى میسر نگردد.و کسى کهبه آن مبتلا باشد باید به تدریجخود را از اعمالى که نتیجه قساوت است نگاه دارد ومواظبتبر آنچه آثار رحیم دلى و رقت قلب است نماید تا نفس مستعد آن گردد، که ازمبدا فیاض افاضه صفت رقتشده، ضد آن را که قساوت استبرطرف سازد.
پىنوشتها:
1. در نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 121 این چنین آمده: «عجبت للمتکبر الذى کان بالامس نطفة،و یکون غدا جیفة» .
2. کافى، ج 8، ص 246، ح 342.
3. در بحار الانوار، ج 73، ص 231
4. بحار الانوار، ج 75، ص 275، ح 11.
5. کافى، ج 2، ص 327، ح 4
6. کافى، ج 2، ص 308، ح 7.
7. کافى، ج 2، ص 308 ح 2.و بحار الانوار، ج 73، ص 283، ح 1.
8. کافى، ج 2، ص 308، ح 3
9. کافى، ج 2، ص 308، ح 5.
10. کافى، ج 2، ص 308 ح 6
11. کنز العمال، ج 1، ص 43، ح 107.
12. کافى، ج 2، ص 145، ح 7.
13. کافى، ج 2، ص 147، ح 17.
14. کافى، ج 2، ص 144، ح 4.
15. کافى، ج 2، ص 145، ح 6.
16. کافى، ج 2، ص 146، ح 12.
17. کافى، ج 2، ص 147، ح 18.
18. کافى، ج 2، ص 148، ح 19
19. رک: بحار الانوار، ج 73، ص 396- 409.و کافى، ج 2، ص 329.
20. اتحاف السادة المتقین، ج 8، ص 172.
21. رک: بحار الانوار، ج 70، ص 27، باب 44.و مستدرک الوسائل، ج 2، ص 341، باب 76.