بسم الله الرّحمن الرّحیم
الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ لِعَیْنِ الْوُجودِ . والصَّلَاةُ عَلَی وَاقِفِ مَوَاقِفِ الشُّهودِ[2]، وَ عَلَی آلِهِ اُمَناءِ الْمَعْبُودِ .[3]
ای همسفران مُلک سعادت و صفا ، و این رفیقان راه خلوص و وفا ، اُمْکُثُوا إنِّی آنَسْتُ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِقَبَسٍ أوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ .[4]
فصل اول: خاصیت عدد چهل در ظهور استعدادات
به طرق عدیده از سیّد رُسل و هادی سُبُل مرویست که:
مَنْ أَخلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَباحًا ظَهَرَتْ یَنابیعُ الحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ .[5]
عبارات حدیث مختلف وارد شده و معانی متّحد است .
خود به عیان دیدهایم ، و به بیان دانستهایم که این مرحلۀ شریفه از مراحل عدد را خاصیّتی است خاصّ ، و تأثیری است مخصوص ، در ظهور استعدادات ، و تتمیم مَلَکات ؛ در طیِّ منازل و قطعِ مراحل .[6]
و منازل راه ، اگر چه بسیار باشد ، لکن در هر منزلی مقصدی
است . و مراحل اگر چه بیشمار باشد ؛ چون به این مرحله داخل شدی اتمام عالَمی است.
تخمیر طینت آدم أبوالبشر به ید قدرت الهیّه در چهل صباح اتمام یافت ؛ وَ خَمَّرْتُ طینَةَ آدَمَ بِیدَی أرْبَعِینَ صَباحاً [7]. و در این عدد عالمی از عوالم استعداد را طیّ کرد . و به روایتی چهل سال جسد او میان مکّه و مدینه افتاده بود و باران رحمت الهیّه بر او میبارید ، تا در این عدد قابل تعلّق روح قدسی شد .
و میقات موسی علیه السّلام در اربعین لیلة تمام شد . و قوم او را بعد از اربعین سنة از تیهْ خلاص کردند [8].
و خاتم انبیاء صلّی الله علیه وآله وسلّم را بعد از چهل سال که به خدمت قیام نمود خلعت نبوّت پوشانیدند .
خاصیت عدد چهل در ظهور استعدادات
و زمان مسافرت عالم دنیا و ظهور استعداد ، و نهایت تکمیل در این عالَم ، در چهل سال است . چنانچه وارد است که عقل انسان
در چهل سالگی به قدر استعداد هر کسی کمال میپذیرد[9] . و از بدوِ دخول او در این عالم در نموّ است تا سی سالگی ، و ده سال بدن او در این عالم واقف است ، و چون چهل سال تمام شد [10]، سفر عالم طبیعیت تمام است [11]؛ و ابتدای مسافرت به عالم آخرت است . و هر
روز و هر سال جزوی از آن بار سفر بندد ، و از این عالم رحلت کند ، قوّت او سال به سال در کاهیدن است ، و نور سمع و بصر در نقصان ، و قوای مادیّه در انحطاط ، و بدن در ذُبول ، چه مدّت سفر و اقامت او در این عالم در چهل سال تمام شد .
و از این است که وارد شده است که:
مَن بَلَغَ أَرْبَعِینَ و لَمْ یَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَی .
چه ، عصا علامت سفر است و مسافر را برداشتن عصا مندوب است . و چون چهل سال تمام شد هنگام سفر است . و تأویل عصا مهیّا شدن سفر آخرت است . و جمع کردن خود از برای رحلت (و هر که عصا بر نداشت از فکر سفر غافل است) .
و همچنانکه مدّت تکمیل جسمیّت در این سنّ است ، همچنین مرتبه سعادت یا شقاوت . و از این جهت در حدیث وارد است که: روی هر که در چهل سالگی سفید نشد شیطان مسحِ وجه او میکند و میگوید: بأبی وَ اُمّی وَجْهٌ لا یُفْلِحُ أبداً [12] و میگوید: نام تو در صحیفه جُند من ثبت شد .
و آنچه در اخبار وارد شده که هر که کوری را چهل قدم بکشد و راه نماید بهشت او را واجب شود ؛ مراد از ظاهر آن کورِ بَصَرْ
است و تأویل آن کورِ بصیرت . چون کورِِ بصیرت پیش از تمام چهل قدم از مرتبه استعداد به فعلیّت داخل نشده اگر چه قریب شده باشد . پس اگر او را رها کنی باز به حالت اوّل عود میکند . و تمام إحسان و حصولِ هدایت به اتمام چهلاست . پس به این حیثیّت موجب وجوب بهشت میشود .
نسبت انسان با قوای چهارگانه عقلیه، وهمیه، غضبیه و شهویه
و همچنین در حدیثی که رسیده است که از چهار جهت خانه هر کس تا چهل خانه همسایهاند [13]. چون این عدد تمام شد گویا از عالم هم جدا گشتند . و تأویل آن در مناسبت و جوار ، از جهاتِ قوای اربعه است [14]، که عقلیّه و وهمیّه و شهویّه و غضبیّه است . و هر که چهل مرحله از مراحل این قوی از دیگری دور نشود از عالَم آن خارج نشده و با یکدیگر جوار دارند .
پس اگر جوار و مناسبت در قوّه عقلیّه مَلَکیّه است به زبان حال با یکدیگر به این مقال در وصف حالند:
أجارَتَنا إنّا غَریبُونَ هیهُنا وَ کُلُّ غَریبٍ لِلْغَریبِ نَسیبٌ
و اگر مجاورت و همسایگی در قوّه شهویّه شیطانیّه و سَبُعیّه و بهیمیّه باشد یکدیگر را به این ترانه یاد نمایند:
أجارَتَنا إنّ الخُطوبَ تَنوبُ وَ إنّی مُقیمٌ ما أقامَ عَشیبُ[15]
شواهد گوناگون بر خاصیت عدد چهل در به فعلیت رساندن قوا و حصول ملکات
و بالجمله خاصیّت اربعین در ظهور فعلیّت و بروز استعداد و قوّه ، و حصول ملکه ، امریست مصرَّحٌ بهِ در آیات و اخبار ، و مجرَّب اهل باطن و اسرار ، و این است که در حدیث شریف حصول آثار خلوص را که منبع عین معرفت و حکمت باشد در این مرحله خبر داده . و شکّ نیست که هر نیکبختی که به قدم همّت این منازل چهل گانه را طیّ کند ، بعد از آنکه استعدادات خلوصی را به فعلیّت آورد سرچشمه معرفت از زمین قلب او جوشیدن آغاز کند .
و این منازل چهل گانه در عالم خلوص و اخلاص واقعند و مقصود و منتهای این منازل عالمی است فوق عالم مُخْلَصین و آن عالم أبیتُ عِندَ رَبّی یُطعِمُنی و یَسقینی[16] است ، چه طعام و شراب ربّانی
معارف و علوم حقیقیّۀ غیر متناهیه است .
و از اینست که در حدیث معراج ضیافت خاتم انبیاء به شیر و برنج تعبیر شده [17]، چه شیر در این عالم به منزله علوم حقه است در عالم مجرّدات ، و به این جهت شیر درخواب تعبیر به علم میشود .
روایت ظهور حکمت از قلب به زبان
و مسافر این منازل در وقتی به مقصد میرسد که سیر او در عالم خلوص شود . نه آنکه در این منازل تحصیل اخلاص کند . چه فرموده که: مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِینَ صَباحاً پس باید در این چهل منزل خلوص حاصل باشد .پس ابتدای این منازل عالم خلوص است ، نه اینکه هر چلّه نشین را درِ معرفت گشوده شود ؛ یا در اربعین خواهد تحصیل خلوص کند . پس مسافرِ عالمِ این حدیث را ناچار است از چندچیز:[18]
اوّل: معرفت اجمالیّه مقصد که عالم ظهور ینابیع حکمت است . چه تا کسی اجمالاً مقصد را تصوّر نکند ، دامن طلب آنرا به میان نمیزند .
دوّم: دخول به عالم خلوص و معرفت آن .
سوّم: سیر در منازل چهل گانه این عالم .
چهارم : طیّ عوالم عدیده که منازل پیش از عالم خلوصند تا بعد از طیّ آنها داخل عالم خلوص گردد .
و امّا ترجمه و شرح حال بحرالعلوم و بیان اقصی مدارج و معارج سیر کمالی آن فرید عصر و نادره دهر ، از حیطۀ پرواز فکر حقیر و از امکان رشحات خامه فقیر خارج است .
من چه گویم درباره کسی که شیخ اکبر ، شیخ الفقهاء و المجتهدین شیخ جعفر کاشف الغطاء غبار نعلین او را با حنک عمامۀ خود پاک میکرد ؛ ومحقّق خبیر و فقیه بصیر مجمع کمالات صوری و معنوی میرزا ابوالقاسم جیلانی قمّی در هنگام تشرّف به عتبات عالیات ، روزی در مجلس پر فیضش در حضور جمعی از او پرسید: «پدر و مادرم فدای تو ، چه عملی انجام دادهای تا بدین مرتبه و منزلت رسیدهای ؟ چه گویم درباره کسی که تشرّف او کراراً و مراراً به محضر مقدّس حضرت امام زمان حجّة ابن الحسن العسکری ـ أرواحنا له الفداء ـ جای شُبهه و تردید نیست و این مسأله نزد علمای أعلام بلکه همه قاطنین و ساکنین نجف اشرف در حکم مسلّمات است ، بلکه از بعضی از کلمات بزرگان استفاده میشود که باب امکان تشرّف به خدمت آن ولیّ والای عالم امکان پیوسته برای او باز بوده است ، بلکه چه گویم درباره کسی که او را آن صاحب مقام ولایت کبری امام زمان در آغوش گرفت !
لیکن از جهت تیمّن و تبرّک به ذکر شمّهای از ترجمۀ عین عبارت علاّمه سیّد محمد باقر خونساری صاحب کتاب «روضات الجنّات» ج 2 ، ص 138 از کتاب «منتهی المقال» که معروف به «رجال بوعلی» است و بوعلی معاصر او بوده است میپردازیم:
«سیّد سَنَد و رکن معتَمد مولای ما سیّد مهدی فرزند سیّد مرتضی فرزند سیّد محمد حسنی حسینی طباطبائی نجفی ـ که خداوند طولانی کند عمر او را و پیوسته گرداند علوّ منزلت و برکت و نعمتهای مترشّحه از وجود او را ـ پیشوا و امامی است که روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد . سلطان عظیم الهمّة و بلند پروازی است که مادرِ دهر سالیان دراز از زائیدن همانند او عقیم بوده است . بزرگ علمای اعلام و مولای فضلای اسلام علاّمه دهر و زمان خود و یگانه عصر و اوان خود بوده است .
اگر در بحث معقول زبان بگشاید تو گوئی این شیخ الرئیس است ، این سقراط و ارسطو و افلاطون است . و اگر در منقول بحث کند تو گوئی این علاّمه محقّق در فروع و اصول است . و در فنّ کلام با کسی مناظره نکرده است مگر اینکه تو گوئی سوگند به خدا این عَلَمُ الهدی است . و اگر گوش
فرادهی به آنچه در هنگام تفسیر قرآن کریم به زبان آرد فراموش میکنی آنچه در ذهن داری و چنین میپنداری مثل اینست که این همان کسی است که خداوند قرآن را بر او فرستاده است . زادگاه شریفش در کربلای معلّی در شب جمعه ماه شوّال المکرّم سنه یکهزار و یکصد و پنجاه و پنج قمری است ، و بر حسب شمارش حروف ابجد تاریخ ولادت مبارک او این مصرع است: «لنصرة الحقّ قد ولد المهدی» .
مدّت کوتاهی در نزد پدر بزرگوار خود که عالمی متّقی و پرهیزگار و صالح و نیکوکار بود به فراگرفتن علوم پرداخت و نیز در نزد گروهی از مشایخ که از جملۀ آنها شیخ یوسف بحرانی است تعلّم نمود و از آن پس به درس استاد علاّمۀ آقا محمّد باقر وحید بهبانی ـ أدام الله أیّامه و أیّامه ـ منتقل شد و پس از آن به نجف مشرّف و در آنجا اقامت گزید . خانۀ میمون و مبارک او در این زمان فعلاً محلّ فرود آمدن و بارانداز علمای اعلام و ملجأ و مفزع استادان فنون از فضلای عظام است .
بحرالعلوم بعد از استاد علاّمۀ وحید ـ دام علاهما ـ پیشوا و سالار پیشوایان عراق و بزرگ و سرپرست فضلاء بطور اطلاق است . علماء عراق همگی به سوی او روی آورده و او را ملجأ خود قرار دادهاند وعظمای از علماء اعلام از او اخذ علوم میکنند . بحرالعلوم همانند کعبهای برای عراق است که برای استفاده از صحبتش طی مراحل و قطع منازل مینمایند . اقیانوس موّاجی است که کرانهای برای آن یافت نمیشود . به علاوه کرامات باهره و آثار و آیات ظاهرهای که از او به ظهور پیوسته است بر کسی پوشیده نیست . چون جماعت انبوه و جمع کثیری از یهود ، براهین و معجزات او را نگریستند همگی به دین اسلام و مذهب تشیّع گرویدند ؛ و این داستان در وضوح و روشنی به مرحله بداهت رسیده و شیوع آن به حدّی است که آوازه آن به هر گوش رسیده و به هر ناحیهای از جهان سرایت نموده است .
و برای پی بردن به عظمت و جلالت این راد مرد بزرگ که چنین آیاتیاز او پدیدار گشته است همین بس که در شب تولّد با سعادتش پدر او که در حجاز بود در عالم رؤیا دید که مؤلانا حضرت رضا ـ علیه و علی أبائه و أبنائه أفضل الصلاة و السّلام ـ شمعی را به توسّط محمّد بن اسمعیل بن بزیع فرستادند که آن را بر فراز بام خانه آنها روشن کند ؛ روشنی و نور این شمع چنان به آسمان بالا میرفت که نهایت سیرش دیده نمیشد .
در وقت ملاقات و زیارتش چون نظر بر او افتد در عالمی از تحیّر فرو میرود و با زبان حال خود میگوید: این مرد از جنس بشر نیست . [1]
مطالبی را که ذکر کردیم حقائقی است که در «منتهی المقال» ذکر کرده است درباره این نشانه و آیت با فضیلت و این دانشمند با واقعیّت و شخصیّت که خداوند او را به انواع فنون کمال تأیید فرموده بلکه او را دارای سِحر حلال و سُکْر و مدهوشی خالص از ضلالت در حلّ مشکلات و رفع معضلات و در هم شکستن تفکّرات باطله و فرو ریختن افکار و اندیشههای نیرومندان علمی روزگار در هنگام مناظره و جدال ، قرار داده است .
و برای شرف و فضیلت او در تمام اقطار جهان و اقصی نقاط عالم همین بس که تا به حال کسی همتای او به لقب بحرالعلوم که به معنی دریای دانشهاست ملّقب نشده است» .
این بود مختصری از آنچه را که در «روضات الجنّات» در شرح احوال این اسطوانه علم و معرفت آورده است . رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإٍخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإٍیمَـانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلاً لِلَّذِینَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤفٌ رَحِیمٌ .
والحمد لله أوّلاً و آخراً ، و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین . کتبه بیمناه الداثرة العبد الرّاجی السیّد محمّد الحسین الحسینیّ الطهرانیّ فی لیلة العشرین من شهر ربیع المولود سنة ألف و ثلاثمائة و ثلاث و تسعین بعد الهجرة النبویّة .
سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
تا وقت باقی است باید دست به راه عرفان و سلوک الی الله زد.
در این رساله ، علاوه بر شرح حال مرحوم علاّمۀ بحرالعلوم و صحّت انتساب این رساله به ایشان ، حقیقت و مقصد سلوک إلی الله ، کیفیّت و آثار سلوک إلی الله ، و طریق ذکر علاّمۀ بحرالعلوم با شرحی تفصیلی از حضرت علاّمه آیة الله قدّس سرّه بیان گردیده است .
مطالبی از کتاب:
هر کس چهل روز در هر فکر و عمل خود رضایت خدا را معیار قرار دهد به سرچشمههای حقیقت متصل میشود.
ذکر و فکر و طلب، سه ابزار اصلی برای نفوذ به ملکوت است.
و بعد ، این حقیر فقیر در زمان اشتغال به تحصیل در حوزۀ مقدسّه علمیّه (قم) برخورد به رسالهای خطّی نمودم که در عنوانش نوشته بود: «تحفة الملوک فی السّیرو السّلوک . منسوب إلی مولانا السیّد مهدی بحرالعلوم» . این نسخه متعلّق به مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ عباس طهرانی بود . و چون برای من بسیار جالب بود از مشارٌ إلیه برای استنساخ به عنوان امانت گرفتم و در سنۀ 1366 هجریّه قمریّه برای خود از روی آن نسخه نوشتم . این نسخه بسیار مغلوط بود بطوری که در بعضی از مواضع اصلاً مُفهِم معنی نبود ، لذا در صدد بودم که نسخه صحیحی بدست آورده و تصحیح کنم ، تا چون برای تحصیل به نجف اشرف مشرّف شدم یک نسخه از آن را نزد حضرت حجّة الاسلام آیة الله حاج شیخ عباس هاتف قوچانی دامت برکاته یافتم و از ایشان به عنوان امانت
ص 14
گرفتم لکن آن نسخه نیز بسیار مغلوط بود و جز تصحیح بعضی از موارد قلیل ، مفید فایده نبود .
در هنگام مراجعت از نجف اشرف در سال 1376 هجریّه قمریّه در یک بار که به خدمت استاد مکرّم حضرت علاّمۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه العالی مشرّف شدم ایشان فرمودند: در نزد من یک نسخه بسیار صحیح موجود است که به خط خود استنساخ نمودهام . و اضافه کردند وقتی که من در تبریز مشغول تحصیل بودم به یک نسخه برخورد نمودم و استنساخ کردم ، این نسخه بسیار مغلوط بود و چون به نجف اشرف مشرّف شدم نظیر این نسخه را نزد آیة الله استادمان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان الله علیه یافتم آن نسخه هم مانند نسخه من مغلوط بود و سپس معلوم شد که نسخه ایشان و نسخهای که من از روی آن برای خود استنساخ نمودهام هر دو از روی یک نسخه بوده است . نسخه مرحوم قاضی با خطی غیر مرغوب مانند خط طفل تازه به مدرسه رفته نوشته شده و لذا در آن اغلاط بسیاری مشاهده میشد ؛ لیکن اخیراً یک نسخه بسیار صحیحی با خطی بسیار زیبا و کاغذی عالی و جدول کشی شده نزد استاد خود در علوم ریاضیات و هیئت: مرحوم آقا سیّد ابوالقاسم خونساری یافتم و از ایشان برای استنساخ گرفتم و در سنۀ 1354 هجریّه قمریّه از روی آن نسخهای برداشتم . و تاریخ کتابت آن نسخه منسوخٌ منها ، نود سال قبل از زمان استنساخ من بود ... تمام شد کلام استاد علامۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه .
حقیر برای استنساخ ، نسخه ایشان را به عنوان امانت گرفتم و ایشان با کمال بزرگواری که همیشه شیمه ایشان بوده است مرحمت کردند . و با کمال دقت این نسخه حاضر را که ملاحظه میشود از روی نسخه ایشان استنساخ نمودم . بنابراین ، این نسخه بسیار صحیح و قابل اعتماد است . این راجع به تاریخچه صحّت املائی و انشائی نسخه .
و بعد ، این حقیر فقیر در زمان اشتغال به تحصیل در حوزۀ مقدسّه علمیّه (قم) برخورد به رسالهای خطّی نمودم که در عنوانش نوشته بود: «تحفة الملوک فی السّیرو السّلوک . منسوب إلی مولانا السیّد مهدی بحرالعلوم» . این نسخه متعلّق به مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ عباس طهرانی بود . و چون برای من بسیار جالب بود از مشارٌ إلیه برای استنساخ به عنوان امانت گرفتم و در سنۀ 1366 هجریّه قمریّه برای خود از روی آن نسخه نوشتم . این نسخه بسیار مغلوط بود بطوری که در بعضی از مواضع اصلاً مُفهِم معنی نبود ، لذا در صدد بودم که نسخه صحیحی بدست آورده و تصحیح کنم ، تا چون برای تحصیل به نجف اشرف مشرّف شدم یک نسخه از آن را نزد حضرت حجّة الاسلام آیة الله حاج شیخ عباس هاتف قوچانی دامت برکاته یافتم و از ایشان به عنوان امانت
ص 14
گرفتم لکن آن نسخه نیز بسیار مغلوط بود و جز تصحیح بعضی از موارد قلیل ، مفید فایده نبود .
در هنگام مراجعت از نجف اشرف در سال 1376 هجریّه قمریّه در یک بار که به خدمت استاد مکرّم حضرت علاّمۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه العالی مشرّف شدم ایشان فرمودند: در نزد من یک نسخه بسیار صحیح موجود است که به خط خود استنساخ نمودهام . و اضافه کردند وقتی که من در تبریز مشغول تحصیل بودم به یک نسخه برخورد نمودم و استنساخ کردم ، این نسخه بسیار مغلوط بود و چون به نجف اشرف مشرّف شدم نظیر این نسخه را نزد آیة الله استادمان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان الله علیه یافتم آن نسخه هم مانند نسخه من مغلوط بود و سپس معلوم شد که نسخه ایشان و نسخهای که من از روی آن برای خود استنساخ نمودهام هر دو از روی یک نسخه بوده است . نسخه مرحوم قاضی با خطی غیر مرغوب مانند خط طفل تازه به مدرسه رفته نوشته شده و لذا در آن اغلاط بسیاری مشاهده میشد ؛ لیکن اخیراً یک نسخه بسیار صحیحی با خطی بسیار زیبا و کاغذی عالی و جدول کشی شده نزد استاد خود در علوم ریاضیات و هیئت: مرحوم آقا سیّد ابوالقاسم خونساری یافتم و از ایشان برای استنساخ گرفتم و در سنۀ 1354 هجریّه قمریّه از روی آن نسخهای برداشتم . و تاریخ کتابت آن نسخه منسوخٌ منها ، نود سال قبل از زمان استنساخ من بود ... تمام شد کلام استاد علامۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه .
حقیر برای استنساخ ، نسخه ایشان را به عنوان امانت گرفتم و ایشان با کمال بزرگواری که همیشه شیمه ایشان بوده است مرحمت کردند . و با کمال دقت این نسخه حاضر را که ملاحظه میشود از روی نسخه ایشان استنساخ نمودم . بنابراین ، این نسخه بسیار صحیح و قابل اعتماد است . این راجع به تاریخچه صحّت املائی و انشائی نسخه .
رساله محقّقاً از او نیست» .
سپس مرحوم امین گوید: «و ظاهراً این رساله فارسیّه همان رساله سیر و سلوک است که مشتمل بر اموری است که مناسب با مذاق تصوّف است و با مذاق شرع موافقت ندارد و بدین لحاظ در تتمّه «أمل الآمل» بطور جزم صحّت انتساب آنرا به بحرالعلوم رد نموده است» .
و پس از آن گوید: «و از جمله مطالبی که در آن رساله آمده است یکی لزوم استحضار صورت مرشد در موقع گفتن «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» ؛ و دیگر استعانت به روحانیت ستاره عطارد و استشهادی که به یک رباعی که در این باره سروده شده نموده است» . تا اینجا تمام شد گفتار مرحوم صاحب «أعیان الشیعة» .
لیکن ایشان در این مسأله دچار اشتباه شدهاند ، زیرا أوّلاً در هیچ جای این رساله استحضار صورت مرشد در وقت قرائت «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» نیامده است .
و ثانیاً استعانت به روحانیت عطارد ـ چنانکه بعداً خواهد آمد ـ از رسالۀ بحرالعلوم نیست بلکه گفتار ناسخ است که بعد از تمامیّت کتابت رساله در ضمن شرح احوال خود بیان میکند و أبداً ربطی به رساله ندارد . و امّا نظریه استاد ما علاّمه طباطبائیّ مُدَّ ظُِلُّه چنین است:
«بعضی گفتهاند که این رساله متعلّق به سیّد مهدی بحرالعلوم خراسانی است . لیکن این معنی بسیار بعید است . شیخ اسماعیل محلاّتی که از اهل دعوت بوده است تمام این رساله را ازمرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم نجفی میدانسته جز فقرات بیست و دوم و بیست و سوّم و بیست و چهارم که درباره نفی خاطر و ورد و فکر بحث شده است . و نسخهای که در نزد شیخ اسماعیل محلاّتی بوده است اصلاً این سه فقره را نیاورده است . و نسخه او یک نسخه کامل است که این سه فقره به کلّی از آن جدا شده است» . و علاّمه طباطبائی اضافه کردند که «بعضی این رساله را ترجمه از رساله مرحوم سیّد ابن طاووسمیدانند و معتقدند که در اصل عربی آن ـ که فعلاً در دست نیست ـ و نیز در عنوان نسخهای که من از مرحوم آقا سیّد أبوالقاسم خونساری گرفتم نوشته بود: رسالة فی السیر و السلوک لابن طاووس . لکن استاد بزرگ ما آیة الحقّ مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان الله علیه تمام این رساله را بطور قطع و یقین از مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم میدانستهاند» . انتهی کلام استاد بزرگوار ما علاّمه طباطبائی .
این حقیر روزی در خدمت استاد علاّمه طباطبائی مُدَّ ظِلُّه عرض کردم: حقیر با وجودی که کتب اخلاق و سیر و سلوک و عرفان را بسیار مطالعه نمودهام هیچ کتابی مانند این رساله جامع و شامل و متین و اصولی و مفید و روان و در عین حال مختصر و موجَز بطوری که میتوان در جیب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد نیافتم . ایشان از این سخن تعجب کردند و فرمودند: این نظیر عبارتی است که من از مرحوم قاضی رضوان الله علیه شنیدم . چه ، ایشان فرمودند: «کتابی بدین پاکیزگی و پر مطلبی در عرفان نوشته نشده است» انتهی . و حضرت آیة الله آقای حاج شیخ عباس قوچانی که وصیّ مرحوم قاضی هستند میگویند: مرحوم قاضی به این رساله عنایت بسیار داشته ولی کراراً میفرموده است که من اجازۀ بجا آوردن اوراد و اذکاری را که در این رساله آورده است به کسی نمیدهم . به هر حال ، از قرائنی که ذکر مینمائیم بدست میآید که تمام این رساله به انشاء بحرالعلوم بوده باشد ؛ زیرا:
اوّلاً عالم نقّاد خبیر فقیه و متکلّم و اصولی مرحوم شیخ محمّد رضا اصفهانی ـ صاحب کتاب «وقایة الأذهان» و «نقد فلسفه داروین» رحمة الله علیه همانطور که در کلام صاحب «الذریعة» گذشت ، او را از بحرالعلوم میداند و موضع تألیف آنرا در کرمانشاه معین کرده است .
ثانیاً: مرحوم قاضی رضوان الله علیه که خِرّیت فنّ و جامع بین ظاهر و باطن و استاد اخلاق و معارف بودهاند آنرا از مرحوم بحرالعلوم دانستهاند ؛ و شهادت چنین اسطوانه و وزنه علمی در عالم معارف طوری نیست که بتوان از
آن به آسانی عبور کرد .
ثالثاً: افرادی که قسمت اخیر آن را از بحرالعلوم نفی نمودهاند جز عنوان استبعاد دلیل دیگری ندارند و معلوم است که با صِرف استبعاد نمیتوان جزوی را از کتاب خارج نمود . و حال آنکه ممکن است در نظر سیّد به طریق صحیحی همان فقرات مورد نظر و عمل باشد .
رابعاً: هر کسی در این رساله نظر کند تمام آن را به یک انشاء و یا یک سیاق خاص ملاحظه میکند که با یک اسلوبی بسیار جالب و سبکی لطیف و انشائی سلیس نگاشتهاند . و در این سبک و اسلوب ابداً میان قسمت اخیر حتّی سه فقره بیست و دوّم تا بیست و چهارم با سایر فقرات تفاوتی نیست و کأنَّه قلم واحدی از اوّل رساله تا آخر آن را در یک رشته خاصّ مسلسلاً منظّماً به رشته تحریر در آورده است ، و این معنی منافات ندارد با آنچه در بعضی از تعالیق این کتاب ذکر خواهیم نمود که بعضی از مطالب مندرجه در آن بعینه در عبارات بعضی از بزرگان سابق بر آن دیده شده است ، چه اخذ و اقتباس مطالب مورد ذوق و نظر از کتب سالفه در کتب اصحاب تألیف و تصنیف امریست رائج و دارج بین اعلام و استادان فنون .
و امّا نسبت رساله به مرحوم سیّد ابن طاووس ـ رضوان الله علیه ـ بسیار از واقع دور است چون اوّلاً ابن طاووس از علمای قرن هفتم و مقیم حِلّه و اصلاً از سادات عربی اللحن و اللسان بوده و طبعاً انشاء فارسی آنهم بدین سبک کتابت که راجع به قرون اخیره است از او نمیتواند بوده باشد . و از سبک و روش این رساله نیز معلوم است که ترجمه نیست ، قلم ، قلم انشاء است . و علاوه بر اینها هر کس که بر کتب ابن طاووس خبیر باشد میداند که سلوک عملی ابن طاووس بر مراقبه و محاسبه و صیام و دعا بوده است . و این کیفیّت سیر و سلوک که در این رساله بیان شده است با مذاق و روش ابن طاووس تطبیق نمیکند .
و خامساً: نسخه اصل این رساله فقط در کتابخانه بحرالعلوم نجفی بعد
از رحلت ایشان یافت شده است ، و این نسخه اصل فعلاً در خاندان و بیت بحرالعلوم محفوظ و موجود است و در هیچ کتابی از تراجم علماء قبل از بحرالعلوم ، نامی از این رساله نیست . و معلوم است که بعد از زمان بحرالعلوم نیز تألیف نشده است ، و بنابراین تألیفش در زمان آن مرحوم مسجَّل میشود .
در اینحال میگوئیم: کدام یک از فقهای آن عصر دارای مذاق عرفان و سیر و سلوک بودهاند تا چنین رساله آبداری را بنویسند ؟ و یا کدام یک از عرفاء و اهل سلوک آن زمان ، فقیه زبر دست و متبحّری بودهاند تا اینطور به اخبار اهل بیت علیهم السّلام و آیات قرآنیّه وارد باشند ؟!
زیرا پرواضح است که تدوین این رساله به دست فقیهی توانا و مطّلع از آیات و اخبار تحقّق پذیرفته است ، و بنابراین طبعاً انحصار به بحرالعلوم پیدا میکند ، خصوصاً آنکه نسخه اصل این رساله در کتابخانه بحرالعلوم بوده است . و اگر کسی بگوید: ممکن است این رساله از تألیفات و تصنیفات بعضی از فقهای عارف منش دیگر آن عصر مثلاً همچون مرحوم آیةالله مولی محمّد مهدی نراقی ـ تغمّده الله برحمته ـ بوده و برای بحرالعلوم فرستادهاند!
گوئیم: شماره و نام مصنّفات آن فقهاء و مخصوصاً مرحوم نراقی همه مضبوط است ، و فرزند ارجمندش: آیة الله حاج مولی احمد نراقی ـ رضوان الله علیه ـ نیز چنین رسالهای را از پدرش نقل نکرده است .
از طرف دیگر همانطور که در کلمات صاحب «أعیان الشّیعة» دیدیم ، آن عالم محقّق معترف است که بحرالعلوم رسالهای فارسی در معرفت حضرت باری تعالی نوشته است ؛ در این صورت میگوئیم: آن رساله کدام است ؟ آیا غیر از این رساله میتواند بوده باشد ؟!
از مجموع آنچه که ذکر شد میتوان نتیجه گرفت که نسبت این رساله به بحرالعلوم اقرب و اقوی است (والله أعلم) خصوصاً با ملاحظه حالات آن مرحوم که دارای مقام صفاء و باطن و نورانیّت ضمیر بوده و از اسرار و مغیباتبهره وافی داشته است .
در «أعیان الشّیعة» جزء 48 ص 166 گوید: «و یعتقد السّواد الاعظم الی الآن أنّه من ذوی الاسرار الالهیّة الخاصّة و من أولی الکرامات و العنایات و المکاشفات . و ممّا لا ریب فیه أنّه کان ذا نزعة من نزعات العرفاء و الصوفیّة ، یظهر ذلک من زهده و میله إلی العبادة و السیّاحة» . انتهی .
«یعنی عامّۀ مردم از زمان حیات بحرالعلوم تا این زمان همگی بر آن معتقدند که آن مرحوم از بهرهمند شدگان اسرار خاصّۀ الهیه بوده و از صاحبان کرامات و عنایات و مکاشفات است .
و از آنچه به هیچ وجه شکّی در آن نمیتوان نمود آنست که آن مرحوم دارای طریقی از طرق باطن و تهذیب نفس به اسرار الهیّه و عرفان بوده است و این معنی از زهد و گرایش او به عبادت و سیاحت ظاهر است» .
باری پس از آنکه حقیر تمام رساله را از روی رساله آیة الله استاد علاّمه طباطبائی مُدَّ ظِلُّه العالی برای خود بازنویس کردم ، مدتها میگذشت تا کراراً آن را مطالعه نموده و بهرهمند میشدم ، تا در صدد برآمدم که شرح مختصری که مبیّن بعضی از معضلات آن باشد بر آن بنویسم ، و مصادر احادیث و اشعار وارده در آن را استخراج نمایم. لله الحمد و له المنّة خداوند تبارک و تعالی مرا بر این توفیق منّت نهاد تا از عهدةه این مشکل به قدر وسع برآیم . از بزرگان صاحب نظر و بصیرت تقاضا دارد چنانچه به خطائی واقف شوند با بزرگواری و کرم خویش درگذرند و در حیات و ممات از ادعیۀ صالحۀ خود دریغ نفرمایند .
لطیف ترین روح !
از قول امام نقل شده که فرمودند:
« من در عمر خود، روحی لطیف تر از روح مرحوم شاه آبادی ندیدم.»
و سپس ادامه دادند که:
« ایشان، صرف نظر از چنین فقاهت، فلسفه، عرفان که کم نظیر بودند در سیاست نیز کم نظیر بودند.»
هر وقت شاه، گبر شد !
در زمان رضاخان، زمانی قصد کردند نماز جماعت مساجد را تعطیل کنند. در مسجد جامع که ائمه جماعت متعددی داشت، هر یک از آن ها به دلیلی نیامدند. یکی به مسافرت رفت، دیگری به اصطلاح مریض شد!
اما آیت الله شاه آبادی برای نماز عازم مسجد شدند، آن روز، عوض مردم نمازگزار، عده ای قزاق در مسجد مستقر شده بودند. در راه مسجد، یکی از مریدهای آقا به ایشان می گوید: در مسجد قزاق ها ریخته اند. آقا می فرمایند: خوب، قزاق ریخته باشد! و وارد مسجد می شوند.
یکی از افراد دولت با لباس شخصی جلو می آید و به آقا می گوید: آقا مگر نمی دانید نماز تعطیل است؟
آقا در حالی که حتی سرشان را بلند نکرده بودند که او را نگاه کنند، به او فرمودند:
« برو بگو گنده تر از تو بیاد!»
گفت: من بزرگتر هستم.
آقا فرمودند: « اگر با تو حرف بزنم، بعدا" کس دیگری نیست که اعتراض کند؟»
گفت: خیر.
فرمودند: « این جا کجاست؟»
گفت: تهران.
فرمودند: « نه این جا که ایستاده ای و با تو صحبت می کنم کجاست؟»
گفت: مسجد.
فرمودند: « من کی هستم؟»
گفت: پیشنماز.
فرمودند: « مملکت ، چه مملکتی است؟»
گفت: ایران.
فرمودند: « ایران ، دنش چیست؟»
گفت: اسلام.
فرمودند: « شاه چه دینی دارد؟»
چون نمی توانست بگوید مخالف قرآن و نماز و اسلام است، گفت: شاه مسلمان است.
ایشان فرمودند: « هر وقت شاه گبر شد و اعلام کرد که من کافرم، و یا یهودی و نصرانی هستم و بالای سر این مسجد ناقوس زدند، من که پیشنماز مسلمانان هستم، می روم و در مسجد مسلمانان نماز می خوانم. ولی مادامی که این جا ناقوس نزدند و شاه هم اعلام گبریت و کفر نکرده، من پیشنماز مسلمانان باید این جا نماز بخوانم.»
پس از این گفت و گو، وارد شبستان شدند و با این که کسی برای نماز در مسجد نبود، داخل محراب به نماز ایستادند.
یکی از نمازگزاران که ایشان را دیده بود در مسجد، فریاد « الصلواة» را بلند کرد.
مردم هم که نمازگزار بودند با منع وجود آمده، مشتاق تر شده بودند و به مسجد هجوم آوردند و بساط شاه و قزاق ها به هم خورد.
سه دستور اخلاقی
یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند:
« چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟
می فرمودند:
آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم.»
همین فرد می گوید:
« بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟
ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.»
سه دستور ایشان چنین بود:
1- مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.
2- در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعا" اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد.
3- از نظر حقوق الهی، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.
همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم.
در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید.
ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم.
این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست.
یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجب علی خیاط می گوید:
روزی من و شیخ، همراه مرحوم آیت الله محمد علی شاه آبادی در میدان تجریش می رفتیم. شیخ به آیت الله شاه آبادی خیلی علاقه داشت.
شخصی به ما رسید و از مرحوم شاه آبادی پرسید: شما درست می گویید یا این آقا؟ ( اشاره به شیخ رجبعلی خیاط.)
آیت الله شاه آبادی فرمود:
چه چیز را درست می گوید؟ چه می خواهی؟
آن شخص گفت: کدامیک از شما درست می گویید؟
آیت الله شاه آبادی فرمود: من درس می می گویم و یاد می گیرند، ایشان می سازد و تحویل می دهد.
هر چند این سخن حاکی از نهایت تواضع و فروتنی این عارف کامل است، لیکن بیانگر تأثیر کلام و قدرت تربیت و سازندگی جناب شیخ رجبعلی خیاط نیز هست.
نقل است که شیخ رجبعلی خیاط فرمود:
از عده ای از علماء و اهل معنا پرسیدم: خداوند انسان را برای چه آفرید؟ جواب قانع کننده ای نشنیدم. تا اینکه از آیت الله شاه آبادی سؤال کردم.
ایشان فرمودند:
« خداوند انسان را برای نمایندگی خود خلق کرده است؛ إنی جاعل فی الارض خلیفه».
بهتر از علی (ع) نیافتم
مرحوم آیت الله شاه آبادی نقل می کرد که یکی از علمای اهل سنت، کتابی علیه شیعه نوشته و گفته است که این کتاب مثل صاعقه، شیعه را می سوزاند!
اما خود این عالم سنی در همین کتابش از عایشه نقل کرده که شبی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حجره من بودند، نیمه شب حضرت را نیافتم.
حجره ی سایر همسرانشان را گشتم آنجا هم نبودند. بعد دیدم با سرو پای برهنه، بام حجره خودم ایستاده اند و دست به آسمان بلند کرده و خداوند را به حق حضرت علی (ع) قسم می دهند و عرضه می دارند:
الهی بحق علی و دعا می کنند. عرض کردم کسی را بهتر از علی نیافتید که خدا را به حق او قسم می دهید؟
فرمود: قسم به آن کسی که جانم به ید قدرت اوست به آسمان نگاه کردم بهتر از علی نبود، به زمین نگاه کردم بهتر از علی نبود، به شرق و غرب نگاه کردم، کسی بهتر از علی نبود، لذا خدا را به حق او قسم دادم.
از قول یکی از شاگردان ایشان نقل شده است :
به خاطر دارم که در روز تاسوعا یا عاشورا، مأمورین رضاخان به مسجد جامع آمدند که مانع برگزاری مراسم عزاداری بشوند و می گفتند باید از وزارت فرهنگ اجازه بگیرید.
در این حال آیت الله شاه آبادی، خطاب به آقای سید علی اصغر آل احمد که صدای خیلی خوبی هم داشت، فرمودند که: « زیارت عاشورا را بخوان» و مرحوم آل احمد هم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد در اثر آن، صدای گریه و ضجه و عزاداری مردم در تمام بازار بلند شد.
بعد هم آیت الله شاه آبادی خطاب به مأمورین رضاخان گفتند به آن مردک قلدر چار و ادار بگو که مانع عزاداری مردم نشود و به وزیر فرهنگ هم بگو که در وزارت فرهنگش را ببندد. اینجا وزارت فرهنگ ماست.
مواردی که در ذیل می آید برخی از نصایح عرفانی مرحوم شاه آبادی است که از قول امام ، نقل شده است :
قوای جوانی
شیخ جلیل ما و عارف بزرگوار، آقای شاه آبادی روحی فداه فرمودند:
« تا قوای جوانی و نشاط آن باقی است، بهتر می توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقی، و خوب تر می توان وظایف انسانیه را انجام داد.
مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفق شدن در آن حال، مشکل است و بر فرض موفق شدن، زحمت اصلاح خیلی زیاد است.»
لعن اشخاص
شیخ عارف ما، روحی فداه می فرمود:
« هیچ وقت لعن شخصی نکنید، گر چه به کافری که ندانید از این عالم ( چگونه) منتقل شده، مگر آن که ولی معصومی از حال بعد از مردن او اطلاع دهد. زیرا که ممکن است در وقت مردن، مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان کلی بکنید.»
به نفس و شیطان بگویید ممکن است این شخصی که مبتلاست به معصیت، دارای ملکه ای باشد، یا ( دارای) اعمال دیگری باشد که خدای تعالی او را به رحمت خود مستغرق کند و نور آن خُلق و ملکه، او را هدایت کند و منجر شود کار او به حُسن عاقبت.
شاید آن شخص را خدا مبتلا به معصیت کرده تا مبتلای به عُجب که از معصیت بدتر است نشود. و شاید من به واسطه ی همین بدبینی، کارم منجر به بدی عاقبت شود.
شیخ جلیل ما، عارف کامل، شاه آبادی روحی فداه می فرمودند:
« تعبیر به کافر نیز نکنید در قلب: شاید نور فطرتش او را هدایت کند و این تعبیر و سرزنش، کار شما را منجر به سوء عاقبت کند.»
( البته) امر به معروف و نهی از منکر، غیر از تعبیر قلبی است. بلکه می فرمودند:
« کفاری را که معلوم نیست با حال کفر از این عالم منتقل شدند لعن نکنید؛ شاید در حال رفتن، هدایت شده باشند و ورحانیت آن ها مانع از ترقیات شما شود.»
در هر حال، نفس و شیطان، شما را وارد مرحله ی اولی از عجب می کنند. کم کم، از این مرحله شما را به مرحله ی دیگر و از آن به درجه ی بالاتر، تا بالاخره کار انسان را به جایی برساند که به ایمان یا اعمال خود، به ولی نعمت خویش و مالک الملوک منت گذاری کند.
در کتاب مصباح الشریعه از حضرت صادق علیهم السلام منقول است که می فرمودند: ( اطلب مواخاه الاتقیاء و لو فی ظلمات الارض و ان افنیت عمرک فی طلبهم، فان الله لم یخلق افضل منهم علی وجه الارض بعد النبیین علیهم السلام و ما انعم الله تعالی علی العبد بمثل ما انعم به من التوفیق بصحبتهم).
« پیوسته در جستجوی دوستی با پرهیزگاران و حق پرستان باش! هر چند که در ظلمات زمین پنهان باشند؛ گرچه زندگی خود را بر سر این کار بگذاری. زیرا خداوند متعال پس از پیامبران، آفریده ای عزیزتر و برتر از پرهیزگاران و حق پرستان بر روی زمین خلق نکرده است. و خداوند هیچ نعمتی همچون توفیق همنشینی با آنان را به بنده اش عطا نکرده است.»
چه بسا دیده ایم و خوانده ایم در احوالات اولیایی که در ابتدا، کوچکترین انسی با حضرت حق نداشتند؛ و دربارگاه ملکوتی باریتعالی منزلتی نیافته بودند؛ و ناگهان پس از ملاقاتی شگفت با حکیمی عارف، قلبشان منقلب شده؛ و سراچه دل را به آشیانه قاصدان وحی تبدیل کرده اند.
شرح زندگانی عارف جلیل القدر حاج محمد صادق تخته فولادی ، استادحاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، نیز بر این سبیل و طریق رقم خورده است. بر آن گونه که ناقلان گفته اند، در ابتدای امر این رنگرز اصفهانی جهالت و عیاشی را سرمشق امور خویش قرار داده و با هم چیز و همه کس مأنوس و آشنا بود، مگر یاد حضرت دوست.
آن جماعت غافل، از روی مزاح و تفرج، با وی در می آمیزند، و بساط بذله و شوخی را می گسترانند، اما زمانی که پاسخی دلچسب از آن پیر فانی دریافت نکردند، مأیوس شده و سر در راه خویش گرفته و بازگشتند.
اما در همان لحظه بابا رستم، سر بر می آورد و خطاب به محمد صادق می گوید: « عجیب جوانی هستی! حیف از تو و جوانی تو! ...»
این کلام، آنچنان حاج محمد صادق را مشوش و منقلب می کند، که فکر دیار را از سر بریده و سه روز و سه شب در برابر آن پیر منزوی، زانوی ادب زده و ساکت و سر بزیر بر جای می ماند و هیچ نمی گوید.
نَفَس پیر حقیقت مآبی چون بابا رستم، سنگ آذرین سینه جوان را به گوهری آتشین مبدل کرد. به گونه ای که تا چند سال پس از آن ماجرا، حاج محمد صادق تخته فولادی به درجاتی می رسد که علمای آن دوران برای بهره گیری از نفس روحانیش، ساعتهای زیادی را در انتظار به سر می بردند، تا لحظه ای را هر چند اندک و ناچیز، از معنویات آن پیر فرزانه بهره مند گردند.
نخستین استاد و رهبر کل احمد آقا، بنا بر آنچه از آن یاد می کردند، روحانی جلیل القدری بنام سید یحیی سجادی بود.
بزرگی که از او کمتر یادی به میان آمده است . کل احمد آقا، شروع حرکت خویش را بواسطه عنایت و نَفَس ولایتی ایشان دانسته و در این خصوص می فرمودند:
« پانزده ساله بودم که شبی، عمویم دستم را گرفت و به مسجد سید عزیزالله برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوش منظری بنام سید یحیی در آنجا منبر می رفت.
در همان شب اول که پای منبر او نشستم، کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من کوبیدند.
هر کلامی که از دهان سید یحیی بیرون می آمد، وجود مرا به آتش می کشید. آن لحظه ای که سخن می گفت، مرا در پای منبرش می سوزاند. آقا سید یحیی، سوختن را به من آموخت؛ و در اصل، او بود که مرا راه انداخت.»
کل احمد آقا، پیرامون سخنانی که درباره سید یحیی داشتند، خاطره ای را از ایشان بیان می نمودند که ظرافتی بیاد ماندنی در خود نهفته داشت. ایشان می فرمودند:
« روزی سید یحیی بر روی منبر فریاد زد:
ایها الناس، قوم یهود بعد از موسی علیه السلام گفتند که، عزیر پسر خداست. مسیحیان نیز بعد از عیسی علیه السلام گفتند که، مسیح پسر خداست.
اما این امت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمان، بعد از هزار و چهار صد سال، آنقدر پیشرفت کرده اند که می گویند پول خود خداست.! »
« وقتی سید به رحمت ایزدی واصل گشت، بازار تهران مثل روز عاشورا تعطیل شد؛ و جمیع اهل بازار و کسبه و طلاب، برای تشیع جنازه وی آمده بودند.
در میان تشییع جنازه، پرده ها کنار رفت و سید را در عالم معنا مشاهده کردم که هیچ اعتنایی به این جمعیت نداشت.
بعد سید سرش را بلند کرد و گفت: این جماعت را می بینی؟ اینها فقط دنبال دنیای خودشان هستند. و سپس دوباره سرش را به زیر انداخت.»
مرحوم مرشد، زندگی بسیار ساده ای داشت. اگر کسی او را نمی شناخت، متوجه نمی شد که او یک مرد استثنایی است.
خیلی ساده و بی آلایش زندگی می کرد. سه بار ازدواج کرده بود. خانم اول مرحوم مرشد که والده مرحوم حیدر آقای معجزه بود، هنگام زایمان دختر خود از دنیا رفت.
این همسر که همسر اول جناب مرشد بود، همسری مهربان بود که مرشد از وی به نیکی یاد کرده است.
ایشان مرشد را« میرزا جان» صدا می زد و در بازار هم او را « آمیرزا احمد» لقب گرفت ، چون گاهی برای دوستان خود صحبت می کرد، آهسته شعر می خواند و پند و اندرز می داد، کم کم به او « مرشد» گفتند.
بعد از فوت همسر اول، جناب مرشد با همسر دوم خود ازدواج می کند و از او یک دختر متولد می شود .
مرحوم مرشد می گفت:« من در موقع زندگی با همسر اول خود، جوان بودم و نتوانستم محبت های او را جبران کنم».
اما همسر دوم مرشد به اندازه همسر اول وفا نداشت؛ بلکه برعکس همسر اول، با مرحوم مرشد بدرفتاری می کرد.
بدرفتاریهای این همسر، به قدری شدت گرفت که به حد آزار او رسیده بود و مرشد می گفت: این سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وامی دارد.
همسر دوم با مرشد طوری رفتار می کرد که گویی غلام اوست و کمتر مردی می توانست این حقارت را تحمل کند و تاب بیاورد.
یک روز بعدازظهر همراه مرحوم مرشد از مغازه به طرف خانه او می رفتیم. مرحوم مرشد آب گردان مسی را که مملو از چلوکباب برگ مخصوص بود، زیر عبا در دست داشت. «خانم»، - همسر دوم مرحوم مرشد - گفته بود: «غذای مشتریان مغازه به درد ما نمی خورد. باید برای ما غذایی جداگانه و مخصوص بپزی و بیاوری».
برای همین، جناب مرشد هر روز مجبور بود در ظرف جداگانه ای برای همسرش غذا بپزد و به خانه بیاورد.
به منزل که رسیدیم ،«خانم» بدون اینکه جواب سلام ما را بدهد، رو به مرشد کرد و گفت:« سیگار خریدی یا نه؟»
مرشد گفت:« یادم رفته»!
خانم بنای ناسزا به ایشان را گذاشت . من که آن زمان 12 سال داشتم، جلو دویدم برای اینکه نامادری، پدربزرگم را راحت بگذارد اما جناب مرشد آرام گفت:« خودم می روم» و از من خواست آرامش خودم را حفظ کنم.
شبی یکی از دوستانش برای دیدن جناب مرشد به منزل او می رود. نزدیک چهارراه دروازه دولاب وارد کوچه می شود.
از دور می بیند جناب مرشد کنار درب منزل خود داخل کوچه نشسته است.
گفت: جلو رفتم و به جناب مرشد سلام کردم. مرا شناخت و به آرامی جواب سلام مرا داد.
پرسیدم:«حاج آقا این وقت شب چرا داخل کوچه نشسته اید و به داخل خانه نمی روید»؟ مرشد جواب داد:« زنم از منزل بیرونم کرده!»
ادامه داد: داخل منزل رفتم و خانم او که مرا می شناخت، با وساطت من مرشد را به خانه راه داد و آن شب گذشت.
مرشد در حالی در برابر این اعمال همسر خود صبر می کرد که خود در روز صدها مستمند را دستگیری کرده، ده ها بی خانمان را مسکن داده وگرسنگانی را سیر می کرد .
چند سال که از ازدواج دوم مرحوم مرشد گذشت، خدا دختری به آنها داد و همسرش هنگام زایمان از دنیا رفت. مرشد برای اینکه غمخوار و پناهی داشته باشد، ناچار همسر سومی برای خود اختیار می کند.
زندگی مرحوم مرشد با همسر سوم بسیار تفاوت داشت. او نسبتاً مهربانتر با وی رفتار می کرد و حرف شنوتر بود. از همسر سوم نیز مرحوم مرشد، سه فرزند دارد .
سخنرانی دکتر نصرا... حکمت
هنر در شب تاریخ
|
|
محی الدین ابوعبدالله محمد بن علی بن محمد بن عربی حاتمی طایی (از تبار حاتم طایی) اندلسی، عارف مشهور، صاحب مذهب وحدت وجود که توسط پیروانش به «شیخ الاکبر» ملقب است، در ۱۷ رمضان ۵۶۰ هـ . ق در مرسیه متولد شد، به اشبیلیه، مشرق، تونس، مکه، آسیای صغیر و... سفر کرد و سرانجام در دمشق اقامت گزید و در ربیع الثانی ۶۳۸ هـ . ق در همان جا درگذشت. مهم ترین کتاب او «الفتوحات المکیه» است و پس از فتوحات، «فصوص الحکم» او شهرت دارد.
در سال ۵۹۸ هـ . ق، وقتی که ابن عربی به مکه وارد شد با زنی فرهیخته در آن شهر آشنا گردید و در بازگشت از آنجا به سال ۶۱۱ هـ . ق مجموعه کوچکی از اشعار عاشقانه سرود که یادبودی از دانش و محبوبیت آن زن و دوستی متقابل آن دو باشد، ولی در سال بعد لازم دید که بر آن اشعار شرحی عرفانی بنویسد. چاپ این مجموعه با ترجمه ای انگلیسی از متن و شرح هر دو توسط نیکلسن انجام گرفت؛ این مجموعه «ترجمان الاشواق» نام دارد. رساله کوچکی نیز در «اصطلاحات صوفیه» نوشته بود که همراه با تعریفات سید شریف جرجانی به آلمانی توسط فلوگل ترجمه شده است... روی هم رفته حدود ۱۵۰ کتاب و رساله از وی شناخته شده و گفته اند که این مقدار، تازه بخشی از همه نوشته های اوست.» صدودهمین نشست کتاب ماه ادبیات و فلسفه با عنوان «فلسفه هنر از دیدگاه ابن عربی»، مورخ ۲/ دی/ ۸۲ در محل خانه کتاب برگزار شد. در این جلسه دکتر نصرالله حکمت به سخنرانی پرداخت، مطلب زیر چکیده ای است از این سخنرانی.
گروه اندیشه
آغاز شب تاریخ
ابتدا و پیش از ورود به متن بحث، ناگزیر به بیان دو سه نکته به عنوان مقدمه هستم:
۱- تعبیر فلسفه هنر ممکن است در قلمرو خاصی پذیرفته شده باشد. در دوره جدید و عقل مدرن، تعبیر فلسفه هنر جا افتاده است، اما در عرفان ابن عربی این تعبیر قابل قبول و پذیرفته نیست. برای اینکه به طور کلی معرفت شناسی ابن عربی به گونه ای است که پایگاه معرفت را آن گونه که در نزد حکمای مشاء متداول بوده به مرکز دیگری منتقل می کند؛ یعنی نزد حکما و فلاسفه، عقل پایگاه معرفت است، ولی ابن عربی فلسفه را نقد کرده و پایگاه ادراک در انسان را از عقل به قلب منتقل می کند.
معرفت شناسی ابن عربی، بهایی برای عقل فلسفی قایل نیست. به این ترتیب از نگاه او عقل و فلسفه سخنی برای گفتن درباره هنر ندارند. حال در متن بحث خواهم گفت که هنر از نگاه ابن عربی به چه معنی است؟ اجمالاً هنر در نظر او کاری خدایی و پیامبرگونه است. بنابراین تعریف، فلسفه هنر یعنی تبیین معقولیت هنر در نظر ابن عربی.
۲- بحث درباره هنر، از مسایل بارز و برجسته در عرفان ابن عربی نیست. مرادم این است که وقتی آثار ابن عربی را- که بسیار زیاد است- مطالعه و بررسی می کنیم، متوجه می شویم که او مباحث زیادی را در باب انسان شناسی، اسماء و صفات الهی، جمال و عشق و... مطرح کرده و بخش مستقلی را به آنها اختصاص داده است و یا حتی به نگارش رساله ای مستقل پرداخته (کتاب المعرفه) اما درباره هنر نه کتاب مستقلی دارد و نه فصلی مستقل. وی درباره مؤلفه هایی که در شکل گیری آثار هنری نقش دارند، مثل ذوق، خلاقیت، عشق، زیبایی و... بسیار سخن گفته، اما در مورد هنر و فلسفه هنر به طور مستقل بحث نکرده است.
۳- من در رابطه با واژه هنر در ادبیات فارسی و معادل های آن در زبان های دیگر بحث نمی کنم، اما اگر قرار باشد در عرفان ابن عربی به مطالعه درباره هنر بپردازیم باید معلوم کنیم که با کدام کلید واژه و تحت چه عنوان و مدخلی به کندوکاو در این مورد مشغول شویم.
در زبان عربی امروز، کلمه «فن» که جمع آن «فنون» است به معنای هنر (به معنی خاص کلمه) به کار می رود (فنی: هنری، فنان: هنرمند، الجمال الفنی: زیبایی هنری)، اما در عصر ابن عربی و در زبان عربی، کلمه فن به معنی هنر نیست و اگر کسی با عربی امروز و بر مبنای این کلمه در آثار او به دنبال هنر بگردد، طبعاً گمراه می شود.
فن در زبان ابن عربی به معنی نوع، گونه و صناعت به کار می رفته است. ابن عربی در فصل اول کتاب فصوص الحکم در بحث چگونگی آفرینش عالم و آدم مطرح می کند: این فن از ادراک، تنها از طریق کشف الهی قابل فهم و قابل وصول است و از طریق عقل و نظر قابل دریافت نیست.
واژه ای که در روزگار ابن عربی به معنای هنر در معنای خاص کلمه (نه اخص) به کار می رفته، کلمه «صنعت» است. واژه صنعت در عرفان ابن عربی و بخصوص در کتاب فتوحات، دقیقاً معادل واژه «تخنه» یونانی است. این بدان معنا نیست که ابن عربی، یونانی نمی دانسته است. من در آثار ابن عربی، به جز کلمه متداول و مصطلح فلسفه و فیلسوف (فلسفه: حب الحکمه، فیلسوف: محب الحکمه) به هیچ واژه یونانی برنخوردم.
تخنه، شامل دو عنصر تعیین کننده است:
۱- ساخته دست انسان است.
۲- در این ساخته، زیبایی، ابداع، خلاقیت، هماهنگی و هارمونی وجود دارد. با جمع این دو به صنعت و هنر نزد ابن عربی می رسیم. آن وقت درباره این واژه و معنا و مدلول آن، ابن عربی در جای جای آثارش، بخصوص در «فصوص الحکم» و بیشتر در «فتوحات مکیه»، سخن گفته است.
مراد من از هنر به معنای خاص این است که روزگاری هنر در ادبیات به معنی کمالات انسانی هم به کار می رفته است.
مثلاً وقتی فردوسی می گوید: هنر نزد ایرانیان است و بس. در یک فضای رزمی، منظورش شجاعت و شهامت بوده است. بعدها هنر، در معنایی به کار رفته که تقریباً معادل تخنه یونانی و همین صنعتی است که ابن عربی به کار می برد؛ یعنی هنر به عنوان دست ساخته انسان در برابر ابژه طبیعی.
چیستی هنر نزد ابن عربی
ابن عربی، تعریفی از چیستی هنر نمی دهد. درواقع ابن عربی، اهل تعریف نیست، چرا که به تصریح خود او بزرگان و مشایخ ما، اشیاء را تعریف نکرده و حد ذاتی آن را تعیین نمی کنند. آنها بیشتر به لوازم، نتایج و صفات اشیاء می پردازند تا تعیین ذاتیات و حدود ماهوی پدیده ها.
با وجود این، ابن عربی از دو دیدگاه به توضیح صنعت می پردازد:
۱- با نگاهی کلی به هنر و به وجود شناسی هنر می پردازد.
۲- بحث ادوار تاریخی را مطرح و بیان می کند. بدین معنا که هنر در ادوار تاریخی به چه معناست و چرا پدید آمده و چه اشکالی از هنر متناسب با هر دو دوره خاص تاریخی است؟
شیخ الاکبر، قایل به وحدت وجود است. ابن عربی، بر این باور است که حقیقت وجود و هستی در اختفا بوده و پنهان است. تنها تنزلات خفیف هستی برای ما آشکار می شود. سراسر عالم مظهر و مجلای حقیقت هستی است؛ یعنی حقیقت هستی فرود آمده، تنزل کرده و در اشیای عالم ظهور کرده است. انسان، موجودی است که مظهر تام کمالات الهی است. به عبارت دیگر عالم به تفصیل و به طور پراکنده، کمالات الهی را نشان می دهد و انسان موجودی است که همه کمالات را یکجا در بردارد و لذا ابن عربی در فصل اول فصوص الحکم، به انسان «کون جامع» اطلاق می کند. چرا که خداوند اسماء و صفاتی دارد که تعین کمالات اوست و در عالم بسط پیدا کرده و مجموع آن در انسان ظهور یافته است. از این رو انسان روح و جان عالم است .
مانی، پیامآوری بود که ظاهرا آیین وی منشا الهی نداشت اما چنان فراگیر شد که زمانی بر منطقه وسیعی از غرب امپراتوری روم تا هند و از مرزهای چین تا عربستان گسترده شد.
نام «مانی» برای ما معمولا تداعی کننده پیامبر نقاشی است که از مشهورترین کتاب او، ارژنگ یا آردهنگ (Ardahang) امروزه اثری در دست نیست. پیامآوری که ظاهرا آیین وی منشا الهی نداشت اما آن چنان فراگیر شد که زمانی بر منطقه وسیعی از غرب امپراتوری روم تا هند و از مرزهای چین تا عربستان گسترده شد.
پیروان کیش او در اوج عظمتش از سواحل اقیانوس آرام تا سواحل اقیانوس اطلس را در برگرفته بودند و دین او دین رسمی دولت ترکان اویغوری آسیای مرکزی شد. مانی حتی موفق شد تا اندازهای بر امپراتوری چین میانه تاثیر بگذارد. این آیین بیش از 12 قرن دوام آورد و احتمالا عدهای از مانویان تا اوائل قرن بیستم نیز در چین وجود داشتند. تاثیر آیین مانی بر برخی از فرقههای مسیحی در حوالی شمال ایتالیا و جنوب فرانسه و نیز در قوانین مذهب تائو Tao در چین به چشم میخورد.
این اندازه گسترش و دوام، در حالی که این آیین به جز مدتی کوتاه و در منطقه کوچکی، هیچ گاه از پشتوانه و قدرت حکومتی برخوردار نبود، مایه شگفتی است. آیینی که دستورات آن بسیار دشوار بوده، چه خصوصیتی داشته که توانسته بود این چنین در میان مردم رسوخ کند؟
پژوهشگرانی که به بررسی دین مانی و زندگی خود وی پرداختهاند این امر را بیشتر در شخصیت خود مانی و شیوه تبلیغ وی جستجو میکنند.
مانی در 14 آوریل (25 فروردین) 216 میلادی در شمال بابل به دنیا آمد. در مورد محل تولد مانی اختلاف نظر زیاد است اما ابوریحان بیرونی محل تولد وی را ده مردینو (Mardinu) در ناحیه نهر کوتا (Nahr Kuta) در شمال بابل مینویسد. خود مانی هم در قطعه شعری میگوید: «طلبهای شاکرم، برخاسته از سرزمین بابل.» پدر مانی، پتگ یا پاتگ (که در متون عربی نام وی به صورت «فاتق» ضبط شده است) از تبار شاهان اشکانی و اهل همدان بود که با زنی با نام یهودی _ مسیحی مریم ازدواج کرد. مادر مانی با خانواده کمسرکان از شاخهای از خاندان شاهی اشکانی نسبت داشت.
پتگ از همدان به تیسفون، پایتخت اشکانیان، رفت و در آنجا به فرقه مغتسله (= کسانی که خود را میشویند) پیوست که گونهای فرقه گنوسی و تعمیدگرا بود. او به ادعای خود در پی الهامی از گوشت خوردن و برخی رفتارها دست کشید و به اتفاق فرزند چهار سالهاش، مانی، به میان اعضای فرقه رفت.
به این ترتیب، مانی با افکار آیینهای عرفانی بینالنهرین (میانرودان) بزرگ شد. مانی به گفته خودش که در گزارش ابن ندیم و بیرونی ضبط است، نخستین بار در دوازده سالگی پیام وحی را دریافت کرد و حامل پیام، روح همزاد او بود که در متون فارسی میانه مانوی «نرجمیک» و در سریانی tauma (=توام، همزاد)خوانده میشود. بار دیگر، در 24 سالگی وحی به وی نازل شد و این بار دستور یافت تا به تعلیم دین بپردازد. او نخست پدر و بعد بزرگان خانواده را به دین خود در آورد. سپس برای تبلیغ دین خود به سفر پرداخت. یکی از ویژگیهای تبلیغ در آیین مانی آن بود که در هر منطقهای به زبان آن منطقه و به نحوی که برای مردم آن منطقه قابل درک باشد، به تبلیغ میپرداخت. خود او در متنی به زبان فارسی میانه میگوید: «دینی که من گزیدم، از دیگر دینهای پیشینیان در ده چیز برتر و بهتر است. یک، آنکه دینهای پیشین به یک شهر و یک زبان بودند. اما دینی که من آوردم، در هر شهر و به هر زبان پیدا شود و در شهرهای دور گسترش یابد.»
همچنین مانی از عناصر اعتقادات بومی هر منطقه نیز وام میگرفت. از اینرو، در اساطیر مانوی نامهای ایزدان ایرانی با نقشهایی متفاوت تکرار میشود، از قبیل: هرمز بغ، مهر ایزد، بهمن بزرگ، نریسه یزد.
همچنین عناصر مسیحی چون عیسای درخشان، شیث و حضرت عیسی مسیح (ع) که مانی خود را ادامه دهنده راه وی میخواند. مانی با تطبیق خود با این دین، میخواست غرب را متسخیر کند، همان طور که در شرق مبلغان آیین مانوی عناصری چند از آیین بودایی (از جمله اعتقاد به زادمرد یا تناسخ) را اقتباس کردند تا بهتر از سوی مردم بودایی پذیرفته شوند. آیین مانوی از همان آغاز به صورت آیینی آمیزهگرا (=عقیده به توحید عقاید گوناگون) ظهور کرد. در این آیین، تلفیقی آگاهانه از اعتقادات مسیحی و ایرانی بر اساس اعتقادات باستانی بینالنهرین در قالب اعتقادات عرفانی تعمیدی صورت گرفته بود.
مانی همچنین یکی از ابزار مهم تبلیغی خود را کتابت میدانست، برخلاف سنت شفاهی رایج در ایران. آثار اصلی مانوی که متعلق به مانی شمرده میشود، هفت اثر بود که به زبان آرامی شرقی، زبان محلی مانی، نوشته شده بود: اونجیلون زیندگ (انجیل زنده)، نیان زیندگان (گنج زندگی)، رسالات، رازان (اسرار)، کوان (غولان)، دیبان (= دیوان، نامهها)، مزامیر و نیایشها. همانطور که میبینیم نام یکی از آثار مانی، انجیل زنده است، از آنرو که مانی خود را به منزله حواری مسیح و ادامه دهنده راه او میدانست.
در نظر او، انجیل مسیحیان تحریف شده و انجیلی که خود آورده بود، انجیل زنده بود.
این هفت کتاب، کتابهای دینی مانوی به شمار میآید. افزون بر اینها، مانی کتابی به فارسی به نام «شاپورگان» داشت که به زبان فارسی میانه (پهلوی) نگاشته و در آن چکیده عقاید خود را برای شاپور اول ساسانی شرح داده بود. مانی به واسطه برادران شاپور، «پیروز» و «مهرشاه» که به آیین مانی گرویده بودند، توانست سه بار به حضور شاپور شاه پذیرفته شود. ابن ندیم در الفهرست اولین ملاقات آنها را در روز یکشنبه اولین روز ماه نیسان که آفتاب در برج حمل بود، ذکر میکند و مینویسد این تاریخ مصادف با روز تاجگذاری شاپور بود و ظاهرا در همین ملاقات، مانی «شاپورگان» را که اوشین کتاب او و تنها کتابش به زبان فارسی میانه است، تقدیم شاپور میکند. در منابع مانوی آمده که شاپور سخت تحت تاثیر پیام مانی قرار گرفت و به او اجازه داد آزادانه در سراسر ایران تبلیغ کند و به این ترتیب، مانی سالها جزو ملازمان شاپور شد و حتی در لشکرکشی شاپور در جنگ با والرین، امپراتور روم، چونان کرتیر موبد در کنار او بود، موبدی که بعدها از دشمنان سرسخت مانی و موجب دستگیری و محاکمه وی شد.
کتاب دیگر مانی کفالایا یا سخنرانیهاست که مجموعه گفتارها و تا حدودی پیشگوییهای مانی است.
اما مشهورترین کتاب مانی آردهنگ است که در فارسی ارتنگ و ارژنگ خوانده میشود و سراسر تصویری است. مانی تمام اساطیر مانوی، داستان آفرینش و اصول اعتقادی دین خود را در این کتاب به تصویر کشیده است. مانی معتقد بود که مطالب باید به گونهای بیان شود که برای همه مردم قابل فهم باشد. کتاب آردهنگ را میتوان ابتکار مانی برای تکمیل آموزش دین خود به توده مردم به خصوص کم سوادان و بیسوادان دانست. این کتاب با توجه به شواهد و مدارک شاهکاری هنری بود از هنر خاص مانویان که با کوچ آنان به چین بر هنر این سرزمین تاثیراتی شگرف بر جای گذاشت.
بعضی از کتابهای باقی مانده مانوی را میتوان مربوط به سدههای ششم یا هفتم میلادی دانست اما اغلب کشفیات متعلق به سدههای هشتم و نهم میلادیاند.
بنابراین، هیچ دست نوشتهای از خود مانی در دست نیست اما از قرائن چنین بر میآید که کلمات او در نهایت دقت و مراقبت به ما رسیده است.
با آنکه تنها یک کتاب مانی مصور گفته شده اما در سایر کتابها نیز برای پرهیز از یکنواختی تزییناتی در حاشیه نوشتهها و حتی استفاده از رنگهای مختلف دیده میشود.
همه این نکات در مقبولیت دین مانی موثر بود و شاید بیش از همه، خود مانی که در پس کلماتش رسالتی حس میشد. او تعلیماتش را با تسلطی طبیعی اظهار میکرد و در برخوردهایش با شاهزادههای ساسانی، حتی با خود شاهنشاه، نوعی وقار ذاتی و احساس حق داری موروثی دیده میشد که شاید از خون اشرافی او سرچشمه میگرفت. قدرت و انعطافپذیری او نیز شگفتانگیز بود. او به تمام مطالب احاطه داشت: تعلیم، تسلی، تذکر و تنظیم. او همانقدر که در نظر ما مبلغی زیرک و موفق است و تبلیغاتش را از روی اصول صحیح پایهگذاری کرده، سازمان دهندهای دقیق نیز هست که بنیان مکتبش را محکم و ساده استوار کرده است. به همین دلیل، در نظر ما شخصیتی غیرعادی و جذاب پیدا میکند.
از این گذشته، در آن زمان به خصوص در منطقه خاورمیانه، هنر شفا بخشی و معجزه از درجه بالایی برخوردار بود. هنری که مانی از آن بیبهره نبود. او پزشکی توانا و حکیمی معجزهگر بود و این توانایی خود مقبولیت بیشتری برای مانی به دنبال داشت. در مجموع میتوان گفت: «مانی یکی از بزرگترین بنیانگذاران و سازمان دهندگان دینی بود که دنیا به خود دیده است.»
منابع:
بهار، مهرداد (1375). ادیان آسیایی. تهران: نشر چشمه.
ویدن گرن، گئو (1377). دینهای ایران. ترجمه منوچهر فرهنگ، ویراسته آرزو رسولی، تهران: آگاهان ایده.
ویدن گرن، گئو (1376)، مانی و تعلیمات او. ترجمه نزهت صفا اصفهانی. تهران: نشر مرکز.
زندگینامه
فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران در اواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است. بنا بر آنچه که تاریخ نویسان گفته اند بعضی از آنها سال ولادت او را 513 و بعضی سال ولادتش را 537 هجری.ق، می دانند. او در قریه کدکن یا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست جز اینکه پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری که همان دارو فروشی بود مشغول بوده که بسیار هم در این کار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری مشغول می شود. او در این هنگام نیز طبابت می کرده و اطلاعی در دست نمی باشد که نزد چه کسی طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاری و طبابت مشغول بوده تا زمانی که آن انقلاب روحی در وی به وجود آمد و در این مورد داستانهای مختلفی بیان شده که معروفترین آن این است که:
"روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد. درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟ عطار گفت: همانگونه که تو از دنیا می روی. درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت: بله، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا برفت. عطار چون این را دید شدیداً متغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد."
او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت شیخ الشیوخ عارف رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد و در همین سفرها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی رسید. گفته شده در هنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به جلال الدین که در آن زمان کودکی خردسال بود داد. عطار مردی پر کار و فعال بوده چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نیز گفته های مختلفی بیان شده و برخی از تاریخ نویسان سال وفات او را 627 هجری .ق، دانسته اند و برخی دیگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولی بنا بر تحقیقاتی که انجام گرفته بیشتر محققان سال وفات او را 627 هجری .ق دانسته اند و در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او در هنگام یورش مغولان به شهر نیشابور توسط یک سرباز مغول به شهادت رسیده که شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود کشکول این واقعه را چنین تعریف می کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی این است مستان تو را کمینه بازی این است
با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت شاید که تو را بنده نوازی این است
مقبره شیخ عطار در نزدیکی شهر نیشابور قرار دارد و چون در عهد تیموریان مقبره او خراب شده بود به فرمان امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد.
عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم
آثار شیخ به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود. آثار منظوم او عبارت است از: 1- دیوان اشعار که شامل غزلیات و قصاید و رباعیات است. 2- مثنویات او عبارت است از: الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بی سر نامه، منطق الطیر، جواهر الذات، حیدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجایب. از میان این مثنویهای عرفانی بهترین و شیواترین آنها که به نام تاج مثنویهای او به شمار می آید منطق الطیر است که موضوع آن بحث پرندگان از یک پرنده داستانی به نام سیمرغ است که منظور از پرندگان سالکان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است که عطار در این منظومه با نیروی تخیل خود و به کار بردن رمزهای عرفانی به زیباترین وجه سخن می گوید که این منظومه یکی از شاهکارهای زبان فارسی است و منظومه مظهر العجایب و لسان الغیب است که برخی از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخی دیگر معتقدند که این دو کتاب منسوب به عطار نیست.
آثار منثور:
یکی از معروفترین اثر منثور عطار تذکرة الاولیاست که در این کتاب عطار به معرفی 96 تن از اولیا و مشایخ و عرفای صوفیه پرداخته است.
در عشق تو نیم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاودانی
بی یاد حضور تو زمانی کفرست حدیث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت آن لحظه که از درم برانی
کار دو جهان من برآید گر یک نفسم به خویش خوانی
با خواندن و راندم چه کار است؟ خواه این کن خواه آن، تو دانی
گر قهر کنی سزای آنم ور لطف کنی سزای آنی
صد دل باید به هر زمانم تا تو ببری به دلستانی
گر بر فکنی نقاب از روی جبریل شود به جان فشانی
کس نتواند جمال تو دید زیرا که ز دیده بس نهانی
نه نه، که به جز تو کس نبیند چون جمله تویی بدین عیانی
در عشق تو گر بمرد عطار شد زنده دایم از معانی
***
گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایه ای بودم ز اول بر زمین افتاده خوار راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
ز آمدن بس بی نشان و ز شدن بی خبر گو بیا یک دم برآمد کامدم من یا شدم
نه، مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ای در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشی لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن می بایست بود و کور گشت این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان من ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدم
افضل الدین محمد پسر حسن پسر حسین پسر محمد خوزه مرقی کاشانی معروف به بابا افضل از عارفان دانشمند قرن هفتم هجری است. وی در زمان خویش شهرت بسیار داشته و همواره مورد احترام و تکریم فاضلان و دانشمندان عصر بوده است. بابا افضل کاشانی در تمام مدت عمر خود در کاشان ساکن بوده و اوقات خود را به تدریس و تألیف و تحقیق و مباحثه گذرانده است.
وی مؤلف چند رساله در تصوف و سلوک و حکمت به زبان پارسی است که در منتهای فصاحت و شیوایی نوشته شده. بهمین جهت در زبان پارسی نویسنده ای بسیار زبردست بوده است. رساله های عمده او به شرح زیر است:
المفید للمستفید، ساز و پیرایه شاهان پرمایه، منهاج المبین در منطق، مدارج الکمال، عرض نامه، جاودان نامه، راه انجام نامه، مبادی موجودات، ترجمه رساله نفس ارسطو، ترجمه رساله تفاحه ارسطو و رساله زجرالنفس یا ترجمه رساله ینبوع الحیات ادریس که هر سه را ترجمه کرده است، رساله سؤال و جواب، رساله چهار عنوان، شرح فصوص الحکم، آیات الصنعه به عربی، مجموعه رباعیات و یک عده مکاتیب و تقریرات. وفات او به اختلاف در سالهای 604، 605، 641 و رجب سال 666 و 667 و 707 نوشته اند.
دیوان اشعارش که بیشتر شامل رباعی است در سال 1351 خورشیدی در 260 صفحه به قطع وزیری منتشر شده است. نمونه اشعار اوست:
گفتم همه ملک حسن سرمایه تست خورشید فلک چو ذره در سایه تست
گفتا غلطی ز ما نشان نتوان یافت از ما تو هر آنچه دیده ای مایه تست