سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» زن عاشورا

عاشورا حماسه ای برای همیشه

 

قیام کربلا به عنوان یک نهضت مقدس، پایدارترین جنبش در فرهنگ سیاسی شیعه است و یکی از عواملی بوده است که به لحاظ جامعه شناختی، موجب حفظ ارکان فکر دینی شده و حیات اسلام را تاکنون تضمین نموده است .

 

عاشورا در تاریخ اسلام و انسان یک نقطه عطف است; یک عمل با چندین هدف کوتاه مدت و بلند مدت . این واقعه تاکنون به بسیاری از اهداف خویش دست یافته است و به عنوان یک الگوی زنده، کماکان در زندگی انسان امروز و فردا نقش خویش را به خوبی ایفا می کند و نسل به نسل می آموزاند و به شرافت، آزادگی و دیانت، خون گرم و حیات بخش خویش را اهدا می کند .

 

حادثه کربلا هنگامی روی می دهد که حکومت خلیفه گری دینی یک گفتمان مسلط سیاسی از دینی است که جامه ای مقدس بر تن کرده است . این گفتمان، قدسیت خویش را نیز از شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) وامدار است و حکومت اموی، خود را خلیفه ایشان می نامد، اما از درون خالی و پوک و پوچ شده است و درون مایه های آن را اشرافیت منحط عرب جاهلی پر نموده است . در این موقعیت، قیام عاشورا به عنوان اولین نهضت جدی و دامنه دار، با هدف راهبردی امر به معروف و نهی از منکر، سعی بلیغی در قدسیت زدایی از حکومت دارد . این در زمانی است که فرمان حکومت، امر رسول (صلی الله علیه واله) و امر خدا دانسته می شود و در نتیجه، انتقادناپذیر و فرمان خلیفه اموی غیر قابل تخلف محسوب می شود .

 

این قیام از این رو، در تقدس زدایی حکومت توفیق فراوانی کسب کرده است و خود نیز به یک انقلاب مقدس بدل شده است که هدف آن قدسی و فرا تاریخی است . شهدای آن از شریفترین افراد زمان خود هستند که در راس آنها، فرزند پیامبر (علیه السلام) و خاندان او قرار دارند و به علاوه، این حادثه به دلیل وجود خاندان رسول الله (صلی الله علیه واله)، زنان و بچه ها، و پیام هایی که در طی سخنرانی ها، گفتگوها، رجزها و سفارش ها وجود دارد، از یک درگیری نظامی به یک فاجعه انسانی مبدل می شود و تمامی اجزاء آن (رزمندگان، شهدا، زخمیان، زنان، بچه ها، اسرا) و در تمامی طول زمانی - مکانی حادثه (حرکت از مدینه، مکه، تا مسیر کوفه، قصه پر غصه روز عاشورا، حرکت اسرا به کوفه و آنگاه شام و رفتار نمادین این کاروان از ابتدا تا انتها) از جهت گیری معنی داری برخوردارند . به گونه ای که به نظر می رسد این قیام، از ابتدا قرار بوده است فرازمانی و فرامکانی باشد و خود را تا پهنه تاریخ امروز و آینده و تا جای جای زمین بگستراند .

 

برخی پرسش های پیشرو

 

در این میان، پرسش های فراوانی وجود دارد که نه تنها امروز، بلکه از همان آغاز و حتی پیش از وقوع عاشورا مطرح بوده است، تا جایی که برخی، حتی از نزدیکان سیدالشهداء (علیه السلام)، امام را از گام نهادن در این مسیر پرهیز می داده اند . برخی از این پرسش ها از این قرارند:

 

از چه روی حرکت حسین بن علی (علیه السلام) به سوی کوفه علنی و از مسیر اصلی بود؟ در صورتی که ایشان می توانست با عده ای مخفیانه به کوفه رفته و در یک حرکت غافلگیرانه - با توجه به پیش ذهنیت موجود در کوفه و خیل بی شمار دعوتنامه ها حکومت را در دست بگیرد و کوفیان را سامان دهد تا از کوفه دفاع کنند .

 

دیگر آنکه واقعه عاشورا، به ویژه پس از شهادت مسلم ابن عقیل، به طور طبیعی قابل پیش بینی بود، پس چرا امام (علیه السلام) با خانواده، برادر، خواهر و فرزندان و دیگر افراد خاندان بنی هاشم پا در این راه گذاشت؟ چرا ایشان خانواده و اطرافیان خویش را نیز به همراه خود برد؟ با توجه به اینکه معمولا در چنین جنبش هایی زنان و کودکان هم بسیار آسیب پذیرند و هم حرکت کاروان را کند می کنند .

 

تامل در اینگونه پرسش ها ما را در دریافت عمیق تر عاشورا و نقش اجزای مقدس آن از جمله «زن عاشورا» به عنوان بخشی که اینک پس از گذشت حدود چهارده سده اهمیت وجود آن به خوبی احساس می شود، یاری می کند .

 

زن عاشورا الگوست; برای انسان امروز که به کشف افق های بسیار متنوعی از هزار توی هستی نایل آمده است و در عین حال در اشراق معنای زندگی و الگوهایی انسانی از جنس حقیقت درمانده است . زن عاشورا زنی از جنس حقیقت است، از جنس دانش و ارزش و از جنس معنا و تعالی روح است . زن عاشورا، برای زن امروز، سرمشقی جامع الاطراف است .

 

از این رو، ابا عبدالله (علیه السلام) اهل بیت خودش را نیز با خود حرکت می دهد، برای اینکه در تاریخ، رسالتی عظیم را به انجام برساند و نقش مستقیمی با قافله سالاری زینب (علیهاالسلام) در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند، بدون آن که از مدار خودشان خارج شوند . (1)

 

با زینب کبری (علیهاالسلام)

 

برجسته ترین زن عاشورا، زینب کبری (علیهاالسلام) است که در وجود او، دو ویژگی بزرگ تربیتی شکل گرفته است، یکی در وجود او به عنوان انسانی تربیت یافته، عمیق، دانشمند و متهور و دیگری به عنوان زن نمونه و سرمشق .

 

ویژگی دوم شخصیت زینب (علیهاالسلام) به شدت متاثر از ویژگی نخست است . آنچه در تاریخ و به ویژه در واقعه عاشورا و پس از آن از ایشان می بینیم، در حقیقت، بروز و ظهور نوع زندگی ایشان از کودکی، سال های جوانی و تجربه های بی نظیر ایشان در کوره حوادث سال های پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله) است .

 

زینب (علیهاالسلام) کمی بیش از پنجاه سال زندگی کرد و عمری سرشار از بحرانی ترین فرازهای تاریخ اسلام را پشت سر گذاشت که در آن ها حضوری جدی و سربلند داشت . او در ششمین سال هجرت پیامبر (صلی الله علیه و اله) به دنیا آمد . پس از تولد او، پیامبر او را بوسیدند و صورت بر صورتش نهادند و اشک از چشمان مبارکشان جاری گردید . سؤال کردند: یا رسول الله (صلی الله علیه و اله) سبب این گریه چیست؟ فرمودند: «جبرئیل به من خبر داده که این دختر شریک حسین است .» (2)

 

در پنج سالگی (سال یازدهم هجری) شاهد رحلت پر غصه پیامبر است . در همان سال، مادر را نیز از دست می دهد . در سن رشد (12 یا 13 سالگی) با عبدالله ابن جعفر ابن ابیطالب ازدواج می کند . (3) از وی دارای چهار یا پنج فرزند می گردد . در سن سی و چهار سالگی (40 هجری) شهادت پدر را می بیند . چهل و چهار ساله است (49 هجری) که شهادت برادرش امام حسن ( علیه السلام) رخ می دهد و در پنجاه و پنج سالگی (61 هجری)، شاهد حماسه پرشکوه برادرانش، امام حسین و عباس (علیهماالسلام) و دیگر خاندانش (فرزندان، برادر زادگان، عموزادگان و . .). و دیگر یاوران برادرش می باشد . و او پیام آور این حادثه عظیم انسانی است . در سال 62 هجری نیز مشهور است که به دیار حق، به جمع یاران و خانواده خویش می پیوندد; در مدینه، دمشق و یا قاهره؟ !

 

در دوران پرتلاطم و پر تعصب و پر بدعت و سیاه، در امتداد کودتای سقیفه، با امویان و همسویان ایشان، زینب (علیهاالسلام) و دیگر زنان خاندان رسول اکرم (صلی الله علیه واله)، به عنوان زنان الگو و نمونه حاضرند و سرمشق و معیاری هستند . برای شناخت دین و آیین و سازندگی و مدیریت . زینب همگام با مادر، پدر و برادران و خواهر و فرزندان، در این میان حضوری انسان ساز و جامعه ساز دارد .

 

زینب (علیهاالسلام) خواهر حسین (علیه السلام) است . خواهری که در تربیت، اندیشه، احساس، سلوک، رفتار، انگیزش و مناسبات اجتماعیش هم افق با برادر گام می زند . بزرگ می شود و برای برادر، مادری می کند . زینب و حسن و حسین و عباس ( علیهم السلام)، انسان آرمانی و نمونه را نشان می دهند . در اندرون تاریخ، از رحلت رسول خدا تا فرجام عاشورا، حماسه ای عظیم با زینب و دیگر زنان نینوا، رخ می نماید . باید این را دریافت که زن در هر برهه ای از تاریخ، می تواند این گونه زندگی کند و راهبر خویش و خلق تا خدا باشد . و زینب با عاشورا، مجال حضوری جاودان در تاریخ، تا قیامت را می یابد .

 

جلوه های حضور ایشان به حکایت تاریخ فراوان است . به عنوان نمونه، در روز یازدهم محرم، وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) کنار جسد برادر آمد، توقف کرد و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم تقبل منا قلیل القربان » ; (4) خداوندا! این قربانی کوچک را از ما بپذیر . و آنگاه خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و حلقوم بریده برادر را بوسید و گفت: «یا اخی! لو خیرت بین الرحیل و المقام عندک لاخترت المقام عندک و لو ان السباع تاکل من لحمی » ; (5) برادرم! اگر مرا بین سکونت در کنار تو در کربلا و بین رفتن به سوی مدینه مخیر می کردند، ماندن در کنار تو را بر می گزیدم; گرچه درندگان بیابان گوشت بدنم را بخورند .

 

عاطفه به برادر، همراهی او و از آن فاخرتر، انتخاب و همراهی راه پرفراز و نشیب برادر که اکنون بی برادران، تنها و خسته و داغدار باید آن را با همه سنگینی و وسعتش، بردوش های مجروح و از غم برادر شکسته اش، تا نهایت ببرد، نمونه ای دیگر است .

 

یا در حادثه ای دیگر که عبیدالله بن زیاد برای آوردن علی بن الحسین ( علیه السلام) جایزه ای معین کرده بود، چون او را یافتند و نزد وی بردند، از او پرسید: «نامت چیست؟» گفت: «علی بن الحسین » . گفت: «مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟» امام (علیه السلام) فرمود: «برادری داشتم، او راعلی می گفتند . مردم او را کشتند» . پسر زیاد گفت: «نه، خدا او را کشت » . امام سجاد (علیه السلام) پاسخ او را می دهد . پسر زیاد تحقیر می شود و فریاد می زند: «او را بکشید!» زینب خود را در میان می اندازد، برادرزاده ها را در پناه می گیرد و بر ابن زیاد بانگ برمی آورد: «آنچه از خون ما ریختی، برای تو بس است . اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم باید با او بکشی » . (6)

 

با عاشورا درمی یابیم که چگونه زن الگو در پیچیده ترین صحنه ها و عرصه های معادلات و مناسبات اجتماعی می تواند حاضر باشد، حضوری انسان ساز و جامعه ساز; و نه با رویکردی انفعالی، بلکه زن عاشورا پاسدار صلابت انسانی و زنانگی خویش است و تربیت می کند و مدیریت می ورزد .

 

راست است که گل وجود آدمی خاک فقر است که با اشک آمیخته اند و در کوره رنج پخته اند . زینب کبری گنجینه دار عالم رنج است . او را چنین بشناس! او محمل گرانبارترین رنجهایی است که در این آیه مبارکه نهفته: «ولقد خلقنا الانسان فی کبد .» (7) او وارث بیت الاحزان فاطمه است و بیت الاحزان قبله رنج آدمی است . (8)

 

با فاطمه بنت الحسین (علیهاالسلام)

 

از دیگر زنان عاشورا فاطمه بنت الحسین (علیهاالسلام)، فاطمه کبری است . او در حادثه عاشورا سی ساله بود . همه مردم مدینه از فضل و شرافتش سخن می گفتند . علم حدیث را به خوبی می دانست و در ورع و پارسایی شهره آفاق بود، تا آنجا که پدرش در مورد او می گوید: «آیا در اسلام کسی را (همانند فاطمه) می توان یافت که تمامی شب را به عبادت بپردازد» . هنگامی که حسن مثنی (فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام)) به خواستگاریش آمد، سیدالشهداء ( علیه السلام) فرمود: «فاطمه شبیه ترین مردم به مادرم فاطمه دختر رسول خدا ( صلی الله علیه و اله) است و در دیانت همین بس که شب ها را به عبادت می گذراند و روزها را روزه می گیرد و در زیبایی همانند حورالعین است .»

 

روز عاشورا چون هنگام آخرین نبرد امام ( علیه السلام) رسید، همین که امام ( علیه السلام) قصد میدان کرد، نگاهی میان زنان و کودکان افکند و از میان همه، فاطمه کبری را فراخواند . سیدالشهداء ( علیه السلام) «صحیفه ای » را که در میان پارچه ای زیبا پیچیده شده بود، به دخترش فاطمه داد . فاطمه با احترام «صحیفه » را از پدر گرفت و او نیز آن را به برادرش امام زین العابدین (علیه السلام) سپرد . سال ها بعد یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) از محتوای آن کتاب پرسید، امام ( علیه السلام) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند! در آن کتاب، آنچه فرزند آدم بدان نیازمند است، از زمان آفرینش آدم تا پایان جهان هستی، وجود دارد . به خدا سوگند! تمامی حدود در آن ذکر شده است . . . .» (9) پس از شهادت جانکاه پدر و در کوفه و پس از خطبه جاودانه حضرت زینب (علیهاالسلام)، نوبت فاطمه بود تا به پاخیزد و با وقاری کم نظیر خطبه ای بلند، عمیق و سنگین بخواند . او در فرازی از این خطبه فرمود: «. . . اما شما ای مردم کوفه! ای فریبکاران دغل پیشه نیرنگ باز! ما خاندانی هستیم که خداوند ما و شما را به یکدیگر آزموده و ما را در آزمایش خود سر بلند گرداند و علم و دانش خود را در ما نهاده که ما گنجینه علم و جایگاه فهم و حکم اوییم و حجت او در روی زمین برای بندگان او هستیم . . . خون ما به خاطر کینه های گذشته، از شمشیرهای شما می چکد و چشمتان با این اعمال، روشن و دلهاتان به سبب دروغی که به خدا بسته و مکری که کردید، خوشحال است . (اما بدانید) که خدا بهترین مکرکنندگان است . . . . مرگ بر شما ای مردم کوفه! آخر چه خونی از رسول خدا نزد شما بود و چه جرم و انتقامی از او داشتید؟ . . .» با سخنان آتشین فاطمه، کوفه یکپارچه اشک و ماتم شد و صدای ضجه و گریه کوفیان، در و دیوار را لرزاند . (10)

 

اما این گونه نیست که زینب و فاطمه کبری (علیهاالسلام) و دیگر زنان عاشورا تنها در روز عاشوراست که پدیدار می شوند و در کاروان مجروح، داغدار و پیامدار اسیران حضور دارند و پس از بازگشت از شام، فراموش می گردند . بلکه ایشان از خانه فاطمه (علیهاالسلام) طلوع کردند و سال ها آموختند تا توانستند در حماسه خونین و غم انگیز عاشورا و در اوج تنهایی و مظلومیت، به خوبی بدرخشند و کار ناتمام سیدالشهداء ( علیه السلام) را با قدرت به کمال و انجام برسانند .

 

اهل بیت سیدالشهداء (علیه السلام) با وجود تحمل شهادت ده ها تن از عزیزانشان، در برابر حکومت یزید هرگز سر فرود نیاورد، بلکه با خطبه های آتشین و سخنرانی های مهیج و اتخاذ شیوه های منطقی، علاوه بر رسوا کردن حکومت یزید، به توده های ناآگاه همه شهرهایی که از آن می گذشتند، درس آزادی و آزادگی دادند . بدین ترتیب بود که نطفه نهضت های بعدی هم چون «قیام توابین » (11) به وجود آمد و بار دیگر شعارهای امام حسین (علیه السلام) عملا در فضای تمامی شهرها طنین افکن شد . (12)

 

با زن عاشورای فردا

 

از این رو، زن عاشورا، زن تربیت یافته ای است که حامل و مبلغ فرهنگ عاشوراست . حامل این فرهنگ است، به این معنا که این فرهنگ را می شناسد، در فضای حزن انگیز و در عین حال حماسی و هدفمند آن دم زده است و از دیگر سو، مبلغ این فرهنگ است; یعنی آمده است تا این فرهنگ را به دیگران برساند، آن را بیان کند، توضیح بدهد و زن الگوی این فرهنگ و زبان گویای آن باشد .

 

البته تولد چنین شخصیت هایی مترادف وجود مجالی مناسب و منابعی در دسترس برای آن هاست که این زنان برای این گونه شدن، پیش از این در دسترس داشته اند . مجالی برای مطالعه و شناخت، مجالی برای اندیشه، احساس و تعمق، مجالی برای خود ساختن و تربیت و آموزش و پرورش و ممارست و منابعی برای کسب معرفت، گسترش توانایی ها و بروز منطقی آن ها .

 

زینب کبری (علیهاالسلام) و یا فاطمه کبری (علیهاالسلام)، زنانی که بی محابا پا در مجلس یزید می گذارند، شجاعانه برپا می ایستند و بی لکنت زبان، صریح و بلیغ حرف خود را می زنند، آن ها بی مقدمه به چنین مرتبه و توانمندی هایی نرسیده اند . این درس دیگری است که باید از زن عاشورا به خوبی فرا گرفت .

 

حماسه عاشورا دعوت به عزت است . عزتی که صرفا امری مردانه محسوب نمی شود; بلکه بار بزرگی از عزت طلبی و عزت مندی بر دوش زنان یک جامعه است . نمی توان خواهان جامعه ای عزت مند بود، ولی دختران و زنان آن جامعه را ذلیل، ضعیف و ناتوان، با دانش اندک و سطحی خواست . ام وهب شاهد زنان عاشوراست .

 

از این رو، زنان ما باید به گونه ای تربیت شوند که برای رویارویی با بحران هایی همچون عاشورا و دفاع مقدس و نیز بحران های فرهنگی و حتی اقتصادی، دانش، قدرت تحلیل، تطبیق، تحمل و صبوری مناسبی داشته باشند . دختران ما باید از همان ابتدا، برای چنین روزهایی هم تربیت شوند; هم برای خانه و هم برای مشارکت اجتماعی فعال و سازنده، هم برای دوران صلح و هم برای دوران جنگ، هم برای شرایط محاصره اقتصادی و هم برای شرایط توسعه پایدار، هم برای تربیت کودکان و هم برای حضور جدی در معرکه رقابت های علمی، فرهنگی، فن آوری و نیز این روزها حضور آگاهانه و مقتدرانه در فرایند «جهانی شدن » .

 

«جهانی شدن » که اکنون ما در آستانه آن هستیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، هم مردان و هم زنان ما را تحت تاثیر قرار می دهد .

 

زن عاشورا به ما می آموزاند که دختران و زنان ما باید برای هر تغییر و تحولی که بر ما تحمیل می شود، از پیش آماده باشند . حادثه ها یکی پس از دیگری می آیند و پیشامد بسیاری از آن ها به دست ما نیست . نگذاریم تا بحران و توفان ها ما را که از پیش برای مواجهه با آن تربیت نشده ایم، غافلگیر کنند تا آنگاه به چاره بیندیشیم که شاید بسیار دیر باشد . شاید «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم » ناظر به همین حقیقت است .

 

این شیوه، الگو و سرمشق یک حادثه و تحول ریشه ای دیگر در دنیای معاصر می گردد . انقلاب اسلامی ایران و هشت سال دفاع مقدس، که باز «زن عاشورا» از نو و در شرایطی دیگر و به گونه ای فراگیر پا به عرصه وجود می گذارد که پی گیری جلوه های شورانگیز و ماندگار آن مجالی دیگر می طلبد .

 

پی نوشتها:

 

1) استاد شهید مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص 359 .

 

2) شیخ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعه، در ترجمه بانوان دانشمند شیعه، دارالکتب اسلامیه، تهران، 1368، ج 3، ص 33 .

 

3) ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، به تا)، ج 1 و 2، ص 29و30 .

 

4) مقتل مقرم، ص 307 .

 

5) معالی السبطین، ج 2، ص 55 .

 

6) انساب الاشراف، ج 3، ص 207 .

 

7) سوره بلد، آیه 4 .

 

8) شهید مرتضی آوینی، فتح خون (روایت محرم)، کانون فرهنگی، علمی و هنری ایثارگران، تهران، 1372، ص 63 .

 

9) اصول کافی، ج 1، ص 304 .

 

10) سید مهدی علیزاده موسوی، پیام زن، ش 58 .

 

11) بحارالانوار، ج 34، ص 381 .

 

12) برای اطلاعات بیشتر در این باب ر . ک: علیرضا انصاری، نقش اهل بیت امام حسین (علیه السلام) در نهضت عاشورا، ره توشه راهیان نور، 1378، ص 96- 65 .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/10/27 :: ساعت 1:52 عصر )
»» فرازهایی سودمند درباره یاران امام حسین (ع)

سرهای مطهر همه دل دادگان و یاران حسین علیه السلام پس از شهادت آنان در کربلا، از پیکر جدا و همراه با اسیران [به کوفه و شام] حمل شد؛ جز سر مقدس عبدالله بن حسین، کودک شیرخوار آن حضرت.

 

••

 

در کربلا، هفت پدر و پسر در رکاب اباعبدالله الحسین علیه السلام شربت شهادت نوشیدند که عبارت بودند از:

 

1. علی بن حسین (علی اکبر)

 

2. عبدالله بن حسین (کودک شیرخوار).

 

3. عمروبن جناده.

 

4. عبیدالله بن یزید بن ثبیط عبدی.

 

5. عبدالله بن یزید بن ثبیط عبدی.

 

6. مجمع بن عائذ.

 

7. عبدالرحمان بن مسعود.

 

در کربلا دو تن در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند که پدرشان در کوفه به شهادت رسیده بود و آنان،

 

محمد و عبدالله، فرزندان مسلم بودند که پدر بزرگوارشان مسلم بن عقیل در کوفه به فیض شهادت نایل گشت.

 

در رکاب امام حسین علیه السلام یک تن به شهادت رسید که پدرش در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسید و او عمار بن حسان طایی بود. عمار در کربلا به همراه امام حسین علیه السلام شهد شهادت نوشید و حسان در جنگ صفین، در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسیده بود.

 

••

 

در سرزمین کربلا، نه تن به شهادت رسیدند که مادرانشان در خیمه، نظاره گر آنان بودند که عبارت بودند از:

 

1. عبدالله بن حسین ( کودک شیرخوار) که مادرش رباب، هنگام شهادت فرزند، به او می نگریست.

 

2. عون بن عبدالله بن جعفر که مادرش حضرت زینب، عقیله بنی هاشم، نظاره گر شهادت او بود.

 

3. قاسم بن حسن که مادرش رمله، ناظر شهادت وی بود.

 

4. عبدالله بن حسن که مادرش دختر بجلی، شهادت فرزند را نظاره گر بود.

 

5. عبدالله بن مسلم که مادرش رقیه، دختر علی علیه السلام، نظاره گر شهادت فرزند بود.

 

6. محمد بن ابوسعید بن عقیل که مادرش به او می نگریست؛ در حالی که وحشت زده عمود خیمه را گرفته بود و فردی به نام لقیط یا هانی، او را پیش چشمان مادر، به شهادت رساند.

 

7. عمروبن جناده که مادر وی او را به جنگ فرمان داد و شهادتش را به چشم خود دید.

 

8. عبدالله کلبی که بنابر نقل طاووسی،1 مادرش وی را به نبرد تشویق می کرد و نظاره گر او بود.

 

9. علی بن حسین علیه السلام که در بعضی روایات آمده که مادر او لیلی،2 در خیمه، برای فرزندش دعا می کرد و پاره پاره شدن پیکر نازنین او را با چشم خود نظاره گر بود.

 

••

 

امام حسین علیه السلام روز عاشورا، پیاده بر بالین هفت تن از افراد مورد علاقه و یاران شهیدش حضور یافت که عبارت بودند از:

 

1. مسلم بن عوسجه؛ زمانی که مسلم به شهادت رسید، حضرت به اتفاق حبیب بن مظهر، پیاده بر بالین او حاضر شد و به او فرمود: «رحمک الله یا مسلم ...»!

 

2. حر بن یزید ریاحی: آن گاه که وی به فیض شهادت نایل گشت، امام حسین علیه السلام بر بالین او حضور یافت و فرمود: «انت حر کما سمتک امک ...»!

 

3. واضح رومی یا اسلم ترک؛ وقتی او به درجه شهادت نایل آمد، امام علیه السلام پیاده بر بالین او آمد و او را در آغوش گرفت و گونه بر گونه اش نهاد.

 

4. جون بن حوی؛ زمانی که وی به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام بر بالین او حاضر شد و فرمود: «اللهم بیض وجهه ...».

 

5. عباس بن علی علیه السلام؛ هنگامی که آن بزرگوار به درجه رفیع شهادت نایل گشت، اباعبدالله الحسین علیه السلام پیاده بر بالین وی حضور یافت و کنارش نشست و به او فرمود: «الان انکسر ظهری ...».

 

6. علی بن الحسین علیه السلام؛ آن گاه که وی شربت شهادت نوشد، امام علیه السلام پیاده بر بالینش حاضر شد و فرمود: «... علی الدنیا بعدک العفا».

 

7. قاسم بن حسن؛ آن گاه که وی به درجه رفیع شهادت نایل گشت، امام علیه السلام پیاده بر بالین او آمد و فرمود: «بعدا لقوم قتلوک ...».

 

••

 

اعضای بدن سه تن از افراد مورد علاقه و یاران اباعبدالله الحسین علیه السلام، در نبرد روز عاشورا، از بدن جدا شد که عبارت بودند از:

 

1. عباس بن علی علیه السلام که نخست دست راست و سپس دست چپ و آن گاه سر مقدسش از پیکر جدا شد.

 

2. علی بن حسین علیه السلام که ضربتی بر سر مبارک او فرود آمد و سپس بدن نازنینش با شمشیر، پاره پاره شد.

 

3. عبدالرحمان بن عمیر که در جنگ تن به تن با سالم و یسار، نخست دست و سپس ساق پا و آن گاه سر او از بدن جدا و به سمت امام حسین علیه السلام پرتاب شد.

 

و) در درکاب امام حسین علیه السلام در کربلا، یک بانو به شهادت رسید و او «ام وهب نمری قاسطی»، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود. این بانو بالای سر شهید خود آمد و گفت: از خدایی که بهشت را روزی تو گردانده، می خواهم که مرا نیز در جوار تو قرار دهد. در این هنگام، رستم، غلام شمر، با ضربت گرزی، وی را به شهادت رساند.3

 

 


 

پی نوشت:

 

1. لهوف، ص 161.

 

2. وی لیلی دختر ابومره بن عروه بن مسعود ثقفی است. در زمینه حضور این بانو در حادثه کربلا، میان تاریخ نگاران و مقاتل نویسان اختلاف است و ظاهر این است که وی در آن عرصه حضور نداشته است.

 

3. محمدبن طاهر سماوی، ابصارالعین فی انصار الحسین (سلحشوران طف)، ترجمه عباس جلالی، ص 266 – 279



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/10/27 :: ساعت 1:51 عصر )
»» باران اشک از چشمان سکینه

اشاره

 

حضرت سکینه از صلب خورشیدی چون امام حسین علیه السلام و دامن ستاره ای چون رباب - دختر امری القیس - به دنیا آمد . (1)

 

چند سال از آغازین بهار زندگی اش نمی گذشت که طوفانی خوفناک در سرزمین کربلا پدید آمد . او تا آن هنگام، چون فرشته ای آسمانی در میان کسان خویش زندگی می کرد .

 

گرچه او دختری بود مثل همه دخترها; ولی نقش ثمربخشش در تداوم انقلاب پدر، او را سرمشق دختران جهان ساخت . سرمشق آنهایی که در بحبوحه حوادث ناگوار، آزادی و آزادگی را پیشه خویش می سازند و در زیر درفش ولایت، ثابت قدم می مانند و با حفظ عفت و وقار خویش، از حریم «ولایت » و «دیانت » پاسداری می کنند .

 

کمتر تاریخ نگاری است که بعد از بیان جزئیات زندگی پرافتخار امام حسین علیه السلام به فرازهایی از سخنان و سروده های حضرت سکینه نپرداخته باشد . آنچه پیش روی شماست، گزیده از جملات آن بانوی دردمند است که در هنگامه حماسه و خون کربلا، و اشک و صبر شام، ایراد نموده است .

 

بعد از شهادت برادر

 

هوای گرم، فضای دم کرده و سرخ رنگی نینوا را فراگرفته است . عطش، ناجوان مردانه، گلهای بوستان نبوت را پژمرده کرده است . یاران اندک امام، همه رفته اند; جز اندکی از نزدیکانش، کسی باقی نمانده است . خیمه در نزیکی خیمه ای «سکینه » برپاست . در داخل آن، یاران سربریده پدر، کنار هم آرمیده اند . لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمست عشق و شهادت، افزوده می شود . ساعتی است که برادرش حضرت علی اکبرعلیه السلام نیز به عرصه نبرد رفته است . اضطراب و عاطفه در در وجودش ریشه داونیده است . پدرش عازم میدان شده است تا از علی اکبرعلیه السلام خبری بیاورد . طول نمی کشد که بر می گردد; تنها و افسرده است . در مقابلش می ایستد . پدر را در دریای از ماتم، غرق می یابد . بی صبرانه لب به سخن می گشاید:

 

«پدر! چرا این قدر غمگینی؟»

 

و قبل از این که جوابی بشنود; از برادر به میدان رفته اش سؤال می کند . پدر که گویا کوهی از غم، برشانه های خسته اش سنگینی می کند; چنین لب به سخن می گشاید:

 

«دشمنان برادرت را کشتند.»

 

و غمگینانه ناله سکینه بلند می شود:

 

«فنادت وااخاه! وامهجة قلباه! . . . ; ای وای برادرم، آه میوه دلم . . . !»

 

پدر با دیدن بی صبری دخترش، لب به اندرز می گشاید:

 

«دخترم سکینه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمل پیشه ساز .»

 

سکینه در حالی که باران اشک، از دیدگانش فرو می ریزد; خطاب به پدر چنین نوحه می کند:

 

«یا ابتاه! کیف تصبر من قتل اخوها و شرد ابوها;»

 

پدرم! چگونه صبر و بردباری کند کسی که برادرش کشته و پدرش غریب و تنها مانده است .

 

پدر نیز با شنیدن کلام غمبار دخترش، بر زبانش جاری می شود: «انا لله و انا الیه راجعون » (2)

 

با پرواز آب آور

 

خیمه نشینان، در دریای از عطش غرق شده اند . کودکان ناباورانه به بزرگترها می نگرند . نگاه های دردمندانه آنها «عباس علیه السلام » را سوی «فرات » کشانده است . او با مشک خشکیده اش رفته است تا برای گرفتاران این دریای عطش، آب بیارود . ساعتی است که چشمان منتظر و نگران بچه ها به سمت «علقمه » دوخته شده است . امام به میدان رفته است تا خبری از او بیاورد . و بعد، در حالی که دستش را به کمر گرفته است، باز می گردد . تنها و اندوهگین است . سکینه به جلوش شتافته، عنان اسبش را می گیرد و می گوید:

 

«یا ابتاه! هل لک علم بعمی العباس؟ !»

 

پدرم! از عمویم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود!

 

امام که به سوز دل دخترش پی می برد، می گوید:

 

«یا ابنتاه! ان عمک العباس قتل و بلغت روحه الجنان;»

 

دخترم! دیگر منتظر عمویت نباش، عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رسید .

 

صدای شیون سکینه و نیز عمه داغدارش، زینب علیها السلام بلند می شود: «وا اخاه! واعباساه! واقلة ناصراه . . . !»

 

وای برادر! وای عباس! وای از کمی یار و یاور . . . ! (3)

 

با دیدن قنداقه خونین

 

عطش، جابرانه بیداد می کند . گلهای حسینی یکی بعد از دیگری در باغستان آتش زده ی نینوا، بر زمین می افتند . و چه زود به خیل سعادتمندان جاویدان می پیوندند!

 

به راستی که گرما و عطش چه بی رحمند و سوزاننده! نه بزرگ می شناسند و نه کوچک . و اینک «علی اصغرعلیه السلام » را نیز به مسلخ عشق و میدان کارزار کشانده است . بابا که بر می گردد، قنداقه کوچکترین سربازش را در بغل دارد . سفیدی قنداقه به رنگ خون درآمده است . چه شده باشد؟ !

 

سکینه به استقبال پدر می رود و خوشبینانه می گوید:

 

«یا ابة! لعلک سقیت اخی الماء!»

 

پدرجان! گویا برادرم اصغر را سیراب کردی!

 

از آسمان دیدگان پدر، باران اشک می بارد و دردمندانه می گوید:

 

دخترم! بیا قنداقه برادرت را دریاب، که براثر تیر دشمن، سرش جدا شده است . (4)

 

هنگام وداع با پدر

 

زمان چه زود می گذرد و درد جانکاه، بردلهای محزون و ماتم زده نینوائیان، باقی می ماند . غم را توان شمارش نیست . آغازی دارد و فرجامی; و اینک در فرجام آن عصر خونین، نوبت به کاروان سالار زینب و سکینه رسیده است . همان کاروان سالاری که پیکر پاره پاره شاهدان عشق را یک تنه در زیر آن خیمه خون گرفته جمع کرد، و بعد از اتمام پویندگان مسیر سرخ شهادت، ستون آن را کشید و سینه مجروح خیمه را بر زمین گرم کربلا خواباند .

 

سکینه و دیگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند . امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجادعلیه السلام » ، و خواهر صابرش «زینب علیها السلام » ، به سوی سکینه می رود . دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه می گوید:

 

«یا ابتاه! ءاستسلمت للموت فالی من اتکل » ;

 

پدرم! آیا تسلیم مرگ شده ای؟ بعد از تو من به چه کسی پناه ببرم؟

 

امام که پرده ای از اشک، مزاحم دیدگان بی قرارش شده است، می گوید:

 

نور چشمم! چگونه کسی که یار و یاوری ندارد، تسلیم مرگ نشود؟ !

 

دخترم! بدان که رحمت و یاری خدا، در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد .

 

دخترم! بر قضای الهی صبر کن و شکایت مبر; زیرا که دنیا محل گذر و آخرت خانه همیشگی است .»

 

گویا دنیای از یاس و نا امیدی، دل کوچک دختر را فرامی گیرد و انبوهی از درد و غم، در سینه پراسرارش فشرده می شود . در آن دم که همه راهها را بسته می یابد، به پدر خطاب می کند:

 

«پدرجان! نمی شود ما را به حرم جدمان بازگردانی؟ !»

 

امام در حالی که نگاه مهرآمیزی به دخترش دارد، می فرماید:

 

«اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جایگاه خود آرام می گیرد .»

 

امام با بیان این جمله کوتاه، عمق مظلومیت خویش را به دختر خردسال و نسلهای بعد، بیان می کند و به آن گل نورسته باغ عصمت می فهماند که دشمن از ما دست بردار نیست و هرجایی که برویم به تعقیب مان خواهد پرداخت .

 

سکینه با شنیدن کلام غریبانه پدر، اشک می ریزد . امام که یارای تماشای گریه های سکینه را ندارد، او را به سینه اش می چسباند و اشک از دیدگان غمبار آن بانوی گرامی پاک ساخته و در پایان این وداع جانسوز، شعر زیرا را خطاب به او زمزمه می کند:

 

سیطول بعدی یاسکینة فاعلمی

 

منک البکاء اذالحمام دهانی

 

لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة

 

مادام منی الروح فی جثمانی

 

فاذا قتلت فانت اولی بالذی

 

تاتینه یاخیرة النسوان

 

«سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم، گریه ات بسیار خواهد شد . تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشک خویش مسوزان . ای برگزیده بانوان! تو بعد از کشته شدنم، بر هرکسی دیگر، به من نزدیکتری که کنار بدنم بیایی و اشک بریزی .» (5)

 

غریبانه با اسب بی صاحب

 

دل سکینه نیز همراه بابا به میدان رفته است; او همواره با ناله های جانسوز و قطرات اشک، یاد و نام پدرش را گرامی می دارد . ناگهان صدای شیهه ذوالجناح گوش او و عمه اش زینب را به میهمانی فرامی خواند . نگاه اشک آلودش را به چهره غمبار عمه اش گره می زند، زینب علیها السلام که بی تابی او را درمی یابد، می گوید:

 

«سکینه جانم! پدرت با آب برگشته است، به سویش بشتاب و از آبش بیاشام .»

 

سکینه احساس می کند که دیگر انتظارش به پایان رسیده است . خوش بینانه و شتابان، دامن خیمه را برداشته قدمی به بیرون می گذارد تا شاید چشمش به جمال ملکوتی امام علیه السلام بیفتد . اما اسب بابا که زینش واژگون شده است، چشم و قلب دخترک را می گیرد . هماندم کوله باری از درد و رنج و اسارت، در ذهن کودکانه اش تداعی می گردد . ناله اش در فضای نیلگون و خون رنگ نینوا می پیچد:

 

«وامحمداه! واغریباه! واحسیناه! واجداه! وافاطمتاه . . . !»

 

سپس نگاه مایوسانه اش را به ذوالجناح می دوزد و آنگاه با زمزمه ابیات زیر، عقده های دل غم زده اش را می گشاید:

 

امیمون! اشفیت العدی من ولینا

 

و القیته بین الاعادی مجدلا

 

امیمون! ارجع لا تطیل خطابنا

 

فان عدت ترجو عندنا و تؤملاه

 

«ای اسب پرمیمنت! پدرم را در میان دشمنان، در خاک و خون گذاشتی; آنها پیکرش را مجروح می سازند .

 

ای اسب! برگرد پدرم را بیاور که در این صورت، نزد ما امیدوار و محترم خواهید بود .»

 

دیگر زنان خیام نیز ذوالجناح امام را چون نگینی در میان می گیرند و به دورش حلقه می زنند . سکینه را در این دمادم غم و ماتم، بابا به سفر برده است . او که توان تماشای اسب خونین یال پدر را ندارد; ناگاه سر به سینه خاک گرم و تفتیده نینوا می گذارد . لحظاتی هرچند کوتاه، از حریم آن همه ظلم و جنایت و درنده خویی، بیرون می رود . آنگاه که به هوش می آید، نگاه مایوسانه خویش را به اسب فرو رفته در اقیانوس ماتم، می دوزد و خطاب به آن «بی زبان » وفادارتر از هزاران «زبان دار» بی وفا، درد دل می کند:

 

«یا جواد هل سقی ابی ام قتل عطشانا;

 

ای اسب! آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه به شهادت رساندند .» (6)

 

کنار پیکر خورشید

 

طوفانی که از هواهای نفسانی و شیطانی یزیدیان، برخاسته بود، اینک رو به آرامش و سکوت نهاده است . از چکاچک شمشیرها و دریدن نیزه ها کاسته شده است . برکه های از خون و اشک، سینه کدر دشت سوزان بلا را سرخگون و مرطوب نموده است . بخشی از فضای دم کرده و وحشت زای کربلا را، گرد و غبار کشنده و دلگیری پرنموده است . اینک صدای دویدن اسبها و ناله های جانسوز کودکان پنهان شده در بن خارها به گوش می رسد . نگاه های دردمند بچه ها به بزرگ ترها دوخته شده است . بزرگ ترها می گریند و صبر می کنند; گه گاهی نیز با بیان جملات آتشین و بیدارگر، تنور این حماسه بزرگ تاریخ را گرم نگه می دارند . سواران مشعل به دست یزیدی از راه می رسند و شعله های سوزان آتش، خیمه های ایثار و مقاومت را فرامی گیرد . دود برخاسته از خیمه ها، به آسمان تیره و تار نینوا تن سایانده، همراه با آه و ناله ای خیمه نشینان مجروح و غربت کشیده، آفاق دشت و دمن را پر می سازد . در چنین لحظات وحشت زا و دلگیر، آن بانوی قامت خمیده - که ام المصائبش خوانند - تاب جدایی از آن خیمه نیم سوخته را ندارد . گویا آن عزیزی باقی مانده از دودمان پاکان، از درد و رنج، به خود می پیچد . تنها آن دو مانده اند و دیگران براساس فرمان «عابد عابدان » ، مهاجر دشت نینوا شده اند . همین طور بچه ها که با دیدن آن همه سنگدلی و تاراج، به آن سوی بوته خارهای دشت، پناه برده اند .

 

ساعتی همچنان به آتش زدن خیمه ها، نواختن سیلی ها، ربودن گوشواره ها و برداشتن روسری ها می گذرد و به ناگاه اقیانوس خروشان نینوائیان، به سکوت و حیرت روی می آورند . و با گسترده شدن چتر سیاهی شب، دود و غبار دشت نیز فرو می نشیند . یزیدیان سرمست جهل و جمود، در آن واپسین لحظات «آتش و غارت » ، زنان و کودکان تشنه را گرد می آورند و با تهدید و ارعاب و پرخاش، ردای اسارت بر قامت آن ملکوتیان بهشتی تبار می پوشانند و آنان را از مسیری که از قتلگاه شهیدان شاهد می گذرد; عبور می دهند; و به مقصد کوفه بی اعتبار و شام فرو رفته در جهنم جهالت، به پیش می برند . اسیران زجر کشیده نشسته برکجاوه ها، با دیدن کشته های رعنا جوانان خویش، چون مرغکان رها شده از قفس، به پایین می پرند و هرکدام چون مادری دورمانده از طفل خویش، خونین تنان عرصه «عشق و ایثار» را به آغوش می گیرند . از جمله آنها سکینه است . او با مشاهده پیکر بی سر، ناله کنان، خود را روی نعش پدر می اندازد . چون او را تاب تحمل آن همه ظلم و بیداد نیست; از هوش می رود . وقتی که به حالت عادی برمی گردد، از زبان پدر شهیدش چنین می سراید:

 

شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی

 

او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی

 

و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی

 

و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی

 

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی

 

کیف استسقی لطفل فابوا ان یرحمونی

 

وسقوه سهم بغی عوض الماء المعین

 

یا لرزء و مصاب هد ارکان الحجونی

 

ویلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین

 

فالعنو هم ما استطعتم شیعتی فی کل حین (7)

 

«شیعیان من! هرگاه آب خوشگوار نوشیدید، لبان تشنه من را به یاد آورید; و هرگاه سخن از غریب و شهیدی شنیدید، به یاد غربت و شهادت من گریه کنید; من فرزند پیامبری هستم که بدون جرم و گناه کشتند و بعد از کشتنم، از روی عمد، بدنم را پایمان ستم ستوران کردند; ای کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید که چگونه برای کودکم آب طلبیدم ولی دشمنان به جای آب، با تیر ستم، او را سیراب کردند! آه، چه فاجعه ای غم انگیز و دردناکی که براثر آن، کوه های بلند مکه به لرزه آمدند و ویران شدند . وای برآنها که با این عمل خویش، قلب مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را جریحه دار نمودند; شیعیان من! هرچه در توان دارید، در هرزمان، دشمنان ما را لعن و نفرین کنید .»

 

سکینه سروده های پدر را به پایان می رساند . از کشته پدر، توان دل برداشتن ندارد; همچنان به پیکر خونین او چسبیده است . ناگهان صدای مردی از آن نامردان نابکار - که آنها را به نشستن در کجاوه های اسیری فرامی خواند - در دشت می پیچد . و سرانجام، جمعی از یزیدیان سنگدل، سر می رسند و دخترک یتیم گریان را، از نعش پدر جدا کرده کشان کشان به کاروان در حال حرکت می رسانند .

 

مبریدم که در این دشت مرا کاری هست

 

گل اگر نیست ولی صفحه گلزاری هست

 

ساربانان مزنید این همه آواز رحیل

 

آخر این قافله را قافله سالاری هست

 

گریه من بر سرنعش پدر، بیجا نیست!

 

یوسف آنجا که بود، گرمی بازاری هست

 

ای پدر! هیچ ندانی که در این انجمنت

 

بال و پر سوخته ای، مرغ گرفتاری هست

 

در راه شام

 

کاروان اسیران تشنه، دل بیابان سوزان را می کاود . دور نمای سرسبزی، برق چشمهای سوخته را می گیرد . کاروانیان در جستجوی آب و سایه، بدان سو رهسپار می شوند . بعد از مدتی راه پیمودن، به منزلگاه «قصربنی مقاتل » می رسند . اینجا کربلای دیگر است . عطش و گرما بی رحمانه، حنجره های سوخته کودکان حسینی را به تب و لرز انداخته است . ساربانان سنگدل، برای خود خیمه های برپا کرده اند; اما اسیران زجردیده دشت بلا، در زیر آن آفتاب سوزان بیابان، بی سرپناه مانده اند . زینب علیها السلام، دست برادرزاده تب دار و دردمندش را گرفته به سمت سایه شتری می شتابد . با بادبزنی که در دست دارد; صورت نحیف سجادعلیه السلام را باد می زند . هریک از اسیران اهل بیت علیهم السلام، در آرزوی رسیدن به سایه اند . آنها افسرده و ناشاد به آن سوی بوته خارها و درختچه های بیابان پناه گرفته اند . در این میان سکینه نیز به دنبال سایه ای است . درختی، برق نگاهش را می رباید . تنها و رنجور، بدان سو می شتابد . خاکهای زیر درخت را جمع نموده بالشی از خاک به وجود می آورد و به دور از سایه شلاق یزیدیان، اندکی می آساید . لحظاتی بعد، کاروان آماده حرکت می شود . خواهرش فاطمه که «هم محمل » اوست; جای خالی سکینه را می بیند . فریاد زنان، ساربان را آگاه می کند . ساربان با خون سردی می گذرد . فاطمه که اندوه ناپدید شدن خواهرش، روی دلش سنگینی می کند، خطاب به ساربان می گوید:

 

«سوگند به خدا! تا خواهرم را نیاوری سوار نمی شوم » ;

 

ساربان به ناچار رو به بیابان صدا می زند:

 

«آهای سکینه! آهای سکینه!»

 

کاروان حرکت می کند . لحظه به لحظه از نقطه آغازین، فاصله می گیرد .

 

سرانجام سایه ای که سکینه در زیر آن آرمیده است - با تابش مستقیم آفتاب - ناپدید می شود; گرمای خورشید بیدارش می کند; وقتی چشمانش به جای خالی قافله می افتد; با پاهای برهنه می دود و فریاد می زند:

 

«خواهرم فاطمه! مگر من «هم محمل » تو نبودم؟ رفتی و مرا در بیابان تنها گذاشتی!»

 

کاروان همچنان به پیش می رود . فاطمه نگران خواهرش سکینه است . چشمان اشکبارش را به دل بیابان می دوزد تا شاید گم کرده اش را بیابد . به ناگاه چشمش به سکینه می افتد که در حال دویدن بر روی خارهای مغیلان است . رو به سوی ساربان، فریادش دل بیابان را می کاود:

 

«ساربان! شتر را نگهدار، سوگند به خدا! اگر خواهرم نرسد، خود را به زمین می اندازم و فردای قیامت در نزد جدم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خونم را از تو مطالبه می کنم .»

 

دل ساربان نیز از مظلومیت آن دو خواهر گرفتار خصم، به رحم می آید و شتر را نگه می دارد تا سکینه فرا رسد .

 

مجروح گشته پای من اندر مسیر عشق

 

از بس بروی خار مغیلان دویده ام

 

ما بین مرگ و زندگی بی حضور باب

 

از این دو، مرگ را ز میان برگزیده ام

 

شاعر دل سوخته عرب نیز چه زیبا مظلومیت سکینه را به تصویر کشیده است:

 

رق لها الشامت مما بها

 

ما حال من رق لها الشامت

 

«دل دشمن شماتت کننده نیز به حال سکینه سوخت; به راستی، در چه حال است; کسی که دل دشمن برای او می سوزد!» (8)

 

در مجلس یزید

 

کاروان رنج دیده اسیران دیار شام، شهرها و قصبات زیادی را پشت سرگذاشته و اینک به کانون ظلم و استبداد رسیده است . فرعونیان شام از دیرباز، شهر را آراسته و مردمان نابخرد را به تماشای اسیران به اصطلاح «خارجی!» ، فراخوانده اند . بلهوسان و ظاهر پسندان شام، با پوشیدن جامه های فاخر خویش، در دو سوی مسیر عبور اسیران، به تماشا ایستاده اند . لحظه به لحظه کاروان دردمند و بلاکشیده اسیران کربلا، به محاصره نگاه های زهرآلود شامیان فرو رفته در خواب مرگ، در می آیند و سرانجام در مجلس بازمانده ناپاک ابوسفیان وارد می شوند . مجلس را همهمه ای فراگرفته است . رنج آن همه کشتار، اسارت و فرسنگها راه دویدن و هجران کشیدن به جای خود، که نگاه های مسموم و هوس انگیز آن نامحرمان نامرد، قلب دخترکان خاندان عصمت را می فشارد و بیش از قبل، بر حجم آلام جانگدازشان می افزاید .

 

مجلس، با جملات شورانگیز و گریه های مستمر اسیران، به انفجار می رسد . در لحظه عبور اسیران از مقابل جایگاه، ناگهان چشمهای جهنمی حاکم ستم پیشه شام به سکینه می افتد . هماندم از اطرافیانش می پرسد:

 

«این زن کیست؟»

 

پاسخ می دهند که «او سکینه، دختر حسین علیه السلام است .»

 

سکینه بر اثر نداشتن روپوش، مچ دستش را مقابل صورت آفتاب زده و سیلی خورده اش قرار می دهد تا جمال و کمال ملکوتی اش را، از نگاه آن جنایت کاران «غافل و بی درد» پنهان سازد . یزید که باده جاه و جلال، عقل و بصیرتش را ربوده است، به او می نگرد و می پرسد: «چرا گریه می کنی؟»

 

دختر پیشوای شهیدان کربلا، نه از شهادت پدر و برادرانش شکوه می کند و نه از بار اسارت خویش و همراهانش، سخنی بر زبان می آورد; بلکه خطاب به یزید فرورفته در لنجزار کینه و عصیان، می گوید:

 

«چگونه گریه نکند دختری که پوشش ندارد تا در مقابل نگاه های تو و مردمان پست فطرت شام، صورتش را بپوشاند .»

 

و چه نیکو است، پیام شایسته اش به نوباوگان شیفته و شیدای حقیقت; و چه زیباست، فریاد و کردار بیدارگرش، که در آسمان ابرآلود شام طنین افکند و خواب جهل و جمود را بر خفتگان و غافلان عالم حرام کرد .

 

همان جاست که یزید می گوید: «ای سکینه! پدرت حق مرا منکر شد و با من قطع رحم کرد و در ریاست و رهبری با من ستیز نمود .»

 

سکینه در حالی که همچنان چشمان گریانش را در فراسوی مجلس می چرخاند، قاطع و پیروزمندانه چنین لب به سخن می گشاید:

 

«ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش که او مطیع خدا و رسولش بود و دعوت حق را لبیک گفت و به سعادت نائل شد . ولی روزی خواهد آمد که تو را بازخواست کنند; خود را آماده پاسخگویی نما، از کجا که بتوانی پاسخ دهی؟»

 

یزید که با شنیدن کلام آن دختر اسیر، پایه های ستم خویش را لرزان می بیند; او را از سخن گفتن بازداشته آمرانه دستور می دهد: «ساکت باش! پدرت حقی بر من نداشت .» (9)

 

در خرابه شام

 

مدتی است که اسیران را در خرابه ای بی سقف و ستون، در جوار کاخهای ظلم و بیداد، جای داده اند . اسیران وادی غم، جز آه، افسوس، تبلیغ و مقاومت کاری ندارند . پرستوهای مهاجری که بر روی خاک های خرابه، شبانه روز می گریند و با اشک و ندبه های مستمر خویش به استحکام پایه های انقلاب سرخ فام پیشوای شهیدانشان می پردازند . گه گاهی که از آن سوز و ناله و ارشاد، خسته و فارغ می شوند; مظلومانه سر بر کف خرابه می گذارند و به خواب فرو می روند . از همین قبیل است کودکانی که بعد از بهانه گرفتن ها و اشک ریختن ها، سر به خاک خرابه نهادند و تا ابد خاموش شدند!

 

ولی خواب سکینه اینگونه نبود . او در چهارمین روزی که در شام، خرابه نشین شده بود، رؤیای شهد و شیرینی را تجربه کرد که به اسیران خاک نشین شام چنین تعریف نمود: «. . . آدم، ابراهیم، موسی و رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم . آنگاه چشمم به پنج «هودجی » از نور افتاد که در میان هر هودج، بانویی بود که به سوی من می آمدند . اولی حواء، دومی آسیه، سومی مریم و چهارمی خدیجه علیها السلام بود . چشمم به بانوی پنجم افتاد . دستهایش را روی سرش نهاده بود و اشک می ریخت . پرسیدم: کیستی؟

 

فرمود: جده تو فاطمه، دختر محمد، مادر پدرت .

 

با خود گفتم: به خدا سوگند! مصائبی که بر ما وارد شده است را به او می گویم و با او به درد دل می پردازم . آنگاه خودم را به او نزدیک کردم، در حالی که باران اشک از دیدگانم جاری بود، گفتم:

 

یا امتاه! جحدوا والله حقنا;

 

یا امتاه! بددوا والله شملنا;

 

یا امتاه! استباحوا والله حریمنا;

 

یا امتاه! قتلوا والله الحسین ابانا;

 

ای مادر! به خدا حق ما را انکار; جمعیت ما را پراکنده; حریم ما را مباح و پدرمان حسین را کشتند .

 

هنگامی که سخنانم به اینجا رسید، دیدم مادرم فاطمه، منقلب شد و در آن حال فرمود:

 

«کفی صوتک یا سکینة، فقد اقرحت کبدی و قطعت نیاط قلبی، هذا قمیص ابیک الحسین معی لا یفارقنی حتی القی الله به;

 

ای سکینه! بیش از این مگو که جگرم را سوزاندی و مجروح کردی; بند دلم را بریدی; این پیراهن پدرت حسین است که از من جدا نشود تا خدا را در روز قیامت ملاقات کنم .» (10)

 

در انتهای اسارت

 

اسیران اهل بیت علیهم السلام، کاخهای ستم پیشگان شام را، با خطبه های آتشین خویش ویران کردند و حقانیت و ظلومیت سالار شهیدان را به گوش های ناشنوای شامیان فرو رفته در ظلمت سرای جهل، رساندند; سپس با قلب سوزان و نوای غم، آهنگ شهر پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم را نمودند .

 

سکینه در میانه راه، فرصتی می یابد تا سر به گوشه محمل گذاشته، لحظه ای به دور از هیاهوی سفیان زادگان بیاساید . کاروان بر سر دوراهی کربلا و مدینه رسیده است . ناگهان دختر دل شکسته دلداده پدر، از خواب برمی خیزد . نسیم تربت پاک شهیدان کربلا، صورتش را می نوازد و بوی کوی دوست، در مشامش می پیچد . چشم به عمه اش می دوزد و آنگاه کلماتی بر زبان می آورد که مضمون آن را «جودی خراسانی » چنین به نظم آورده است:

 

شمیم جان فزای کوی بابم

 

مرا اندر مشام جان برآید

 

گمانم کربلا شد عمه نزدیک

 

که بوی مشک و ناب و عنبر آید

 

بگوشم عمه از گهواره گور

 

در این صحرا صدای اصغر آید

 

مهار ناقه را یکدم نگهدار

 

که استقبال لیلا، اکبر آید

 

مران ای ساربان یکدم که داماد

 

سر راه عروس مضطر آید

 

حسین را ای صبا برگو که از شام

 

بکویت زینب غم پرور آید

 

ولی ای عمه دارم التماسی

 

قبول خاطر زارت گر آید

 

که چون اندر سر قبر شهیدان

 

تو را از گریه کام دل برآید

 

در این صحرا مکن منزل که ترسم

 

دوباره شمر دون با خنجر آید

 

کند جودی به محشر، محشر از نو

 

اگر در حشر ما این دفتر آید . (11) ×

 

سکینه مرثیه سرای عشق

 

روزهاست که زائران سیاه پوش نینوا، زانوان غم در بغل دارند . چه جانسوز است قبر به قبر سیرکردن آن کبوتران باغستان ولایت! و چه زیباست و عبرت انگیز، عشق و وفای زنان و مردان این دودمان!

 

آنها که هنوز سیلاب خون و دریای عطش را از یاد نبرده بودند; با اشک چشم و سوز دل، غبار از حرم کربلائیان سرافراز، زدودند . و اینک به فرمان سیدعابدان و پیشوای ساجدان، برآنند که با قبور شهیدان وداع کنند .

 

در آن واپسین لحظات حضور در لاله زار عشق و خون، سکینه بار دیگر، زنان و کودکان آماده سفر را در فراسوی قبر شریف پدر، فرا می خواند و در آن گیرودار وداع های جانسوز، محفل سوگواری برپا می کند . بانوان شکسته دل خاندان وحی، با آه و ناله، قبر کاروان سالار خویش را حلقه می زنند . در آن جمع محزون و داغدار، مرثیه های سکینه تماشایی است:

 

الا یا کربلا نودعک جسما

 

بلا کفن و لا غسل دفینا

 

الا یا کربلا نودعک روحا

 

لاحمد والوصیی مع الامینا

 

هان ای کربلا، با پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شده است!

 

هان ای کربلا، همراه امینمان - امام سجادعلیه السلام - در مورد حسینی با تو وداع می کنیم که روح و وصی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود . (12)

 

پی نوشت ها:

 

1 . معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (ع)، محمد مهدی حائری، جزء 2، ص 127 و 129 .

 

2 . الوقایع والحوادث، شیخ محمدباقر ملبوبی، ج 3، ص 131 .

 

3 . سوگنامه آل محمد (ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص 310 به نقل از کبریت احمر، ص 162 .

 

4 . همان .

 

5 . معالی السبطین، جزء 2، ص 13; الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 192 .

 

6 . همان، جزء 2، ص 29 و 90; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 371; به نقل از تذکرة الشهداء، ملاحبیب الله کاشانی، ص 349 .

 

7 . الوقایع والحوادث، ج 3، ص 269; معالی السبطین، جزء 2، ص 31; سوگنامه آل محمد، ص 398 به نقل از منتهی الآمال، ج 1، ص 293 .

 

8 . سوگنامه آل محمد (ص)، به نقل از وقایع الایام خیابانی، ص 292 .

 

9 . معالی السبطین، جزء 2، ص 96; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 456 .

 

10 . لهوف، سیدبن طاووس، ترجمه محمدطاهر دزفولی، ص 344; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 484 به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 140 .

 

11 . سوگنامه آل محمد (ص)، ص 498، به نقل از تذکرة الشهداء، ص 438 .

 

× کلیات جودی خراسانی، ص 152 .

 

12 . معالی السبطین، جزء 2، ص 118; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 511 .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/10/27 :: ساعت 1:50 عصر )
»» داستانک!

شوهری چند ماه در بیمارستان بسترى وبیشتر وقت‌ها در کما بود ودر تمام این مدّت همسرش در کنارش بود.
 
یک روز از همسرش خواست که نزدیک‌تر بیاید و در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:
 
«تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى.  مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟»
 
همسردر حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟»
 
شوهرگفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 90/10/26 :: ساعت 9:36 صبح )
»» حقیقتى عجیب‏

کشف الاسرار و عدة الابرار از قتاده روایت میکند که روزى که خداى مهربان توبه آدم را پذیرفت روز عاشورا بود، و از رسول خدا در همین زمینه روایت شده، نوح از کشتى در روز عاشورا بر کوه جودى پیاده شد، و روز عاشورا توبه آدم مقبول حق افتاد، و روز عاشورا توبه قوم یونس پذیرفته شد، و در چنین روزى دریا براى بنى اسرائیل شکافت، و ولادت ابراهیم و مسیح در روز عاشورا اتفاق افتاد. «1» و روز عاشورا روز بسیار مهمى است که توبه حر با آن گناه عظیمش و توبه ابوالحتوف بن حرث انصارى و سعدبن حرث انصارى حدود یک ساعت مانده به شهادت حضرت حسین (ع) پذیرفته شد.
آرى توبه با کمک توحید قلبى و تسبیح و استغفار و با توسل به حقیقت رسالت و ولایت که عبارت از پذیرفتن و قبول اعتقادى این دو واقعیت گرانبها است از هر گنهکارى پذیرفته است، به شرطى که پس از توبه گناهان گذشته جبران شود، و زمین زندگى پر از گل و شکوفه عمل صالح گردد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/10/25 :: ساعت 10:15 صبح )
»» داستانى درباره گرگ گرسنه

یکى از علماى جامع و کامل و عارف و فیلسوف که همه شما او را مى‏شناسید ، ایشان مى‏فرمودند: براى دیدن یکى از اقوام به شهرمان در یک منطقه سردسیر کشاورزى رفتم.

 

 وقتى وارد خانه‏اش شدم، گفت: آقا! اول یک مسأله شرعى دارم، این را جواب بدهید.

 

گفتم: بفرمایید، گفت: امسال تا زانوى ما در این منطقه برف آمده است، پنج و نیم، شش صبح تازه هوا روشن شده بود، من آمدم بیل و پارو برداشتم که به باغ بیایم داخل آلاچیق دیدم یک گرگ قوى آمده و زیر آلاچیق خوابیده، من و بیل و پاروى من را که دید، اصلاً عکس العمل نشان نداد، نترسید، ولى من ترسیدم جلو بروم، خیلى گرگ قویى بود.

 

فکر کردم بیابان پر برف است، چیزى گیرش نیامده است، به اینجا پناه آورده. برگشتم و مقدارى نان و گوشت شب مانده بود، مقدارى شیر، این‏ها را داخل سینى گذاشتم و راه افتادم، گفتم: نزدیکش که شدم، اگر قیافه عصبى گرفت، سینى را مى‏اندازم و فرار مى‏کنم. اگر عکس العملى نشان نداد، جلو مى‏روم.

 

دیدن گرگ مادر و پذیرایى از او

 

کنار باغ هم آغل گوسفندهایم بود ، جلو آمدم ، دیدم نه ، عکس العملى نشان نمى‏دهد ، زنده هم هست ، نمرده ، نزدیک او رسیدم ، دیدم مقدارى شکمش را بلند کرد و زیر شکمش چهار پنج تا بچه گرگ است که تازه آنها را زاییده بود.

 

هیچ چیزى گیرش نیامده بود، گرسنه، بچه‏ها یک مرتبه شروع به ناله کردن کردند، و حالت چشم این گرگ برگشت، مثل این که مى‏خواست با چشمش به من بگوید: دستت درد نکند، ما بیچاره بودیم، من تازه زاییدم، بچه‏هایم گرسنه هستند.

سینى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچه‏هایش گذاشت، مادر است.

 

میزان محبت خدا بر بندگان

 

خدا فرمود: محبت کل مادرهاى عالم را از انسان و جن و حیوان را جمع کنند، یک ذره محبت من را نشان نمى‏دهد. من محبتم به بندگانم اگر صد باشد، یکى‏اش را در کل عالم پخش کردم، نود و نه تاى آن را گذاشتم که قیامت خرج آنها کنم.(4)

 

ما با دلگرمى امشب پیش تو آمدیم، خیلى هم دلمان گرم است، هیچ ناراحتى‏اى نداریم.

 

گرگ هم غذا را خورد و بهار شد، گرگ همانجا ماند و نرفت، کجا برود؟ نمک خورده اینجا بود، محبت و احسان دیده، کجا برود؟

حمیدى در جمع بین صحیحین گفته است: «اسیرانى را نزد پیامبر آوردند ناگاه زنى از میان ایشان دوان دوان در پى کودکى برآمد. طفل خویش را در میان اسیران یافت، به سینه گرفت و شیر داد.

 

 پیامبر فرمود: آیا گمان دارید این زن فرزند خود را در آتش بیفکند؟ یاران پیامبر پاسخ گفتند: نه به خدا سوگند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگانش مهربانتر از این زن به فرزندش است.»

 

در همان کتاب از رسول خدا روایت شده که خداوند صد رحمت دارد که یکى از آنها را نازل فرموده و به آن رحمت میان جن و انسان و درندگان و حشرات، دوستى و مهر افکند که به واسطه آن با هم انس مى‏گیرند

و ددان توله‏هاى خود را پاس مى‏دارند. نود و نه رحمت باقیمانده ذخیره‏اى است که پروردگار به وسیله آن در قیامت بندگان خود را با آن مورد ترحم قرار مى‏دهد.»

 

درخت‏ها شکوفه کردند و بچه گرگها هم بزرگ شدند و روزها با همدیگر بازى مى‏کردند، کم کم دیدم مادرشان دیگر غذا قبول نمى‏کند، پشت یک درخت مخفى شدم، دیدم از دیوار کوتاه آخر باغ بیرون مى‏رود و عصر برمى‏گردد و غذا مى‏آورد،

 

دریدن گوسفند صاحبخانه توسط بچه گرگها

 

یک روز صبح گرگ رفت، این سه چهار تا بچه گرگ با همدیگر رفتند داخل آغل و یک بره را خفه کردند و داخل آلاچیق کشیدند و شروع به خوردن کردند.

 

گفتم: عیبى ندارد، عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده که بچه‏هاى او کشته بودند، دیدم این بچه‏ها را مى‏گرفت و چهار پنج بار به زمین مى‏کوبید؛ که بى‏مروت‏ها! آخر چهار ماه است به ما محبت کرده، بره او را چرا پاره کردید؟ ما که پنجاه سال است نان خدا را مى‏خوریم و کفران مى‏کنیم.

 

گرگ، بچه‏ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه کرد و چشمش پر از اشک شد که من شرمنده و خجالت زده هستم.

 

باز معرفت گرگ که رفت و یک بره پیدا کرد و آورد، ما برایت چه بیاوریم؟ ما همان حرف امام على علیه‏السلام را مى‏زنیم:

« ارحم من رأسُ ماله الرجاء و سلاحهُ البکاء » ما غیر از گریه سرمایه‏اى نداریم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/10/25 :: ساعت 10:14 صبح )
»» داستان عزیر

عزیر نبى روزى وارد باغ خود شد، باغى آباد، سرسبز و خرم، درخت‏هاى بهم پیوسته، با گیاهانى مفید، لحظاتى محو تماشاى زیبائى باغ که محصول اراده و حکمت خدا بود شد، کوزه‏اى از افشره انگور و مقدارى نان و انجیر برداشت و با چارپاى خود به طرف خانه‏اش حرکت کرد.

در میان راه به فکر اسرار خلقت و نظام آفرینش و عظمت جهان هستى افتاد، آن چنان غرق اندیشه و فکر شد که به جاى راه خانه به بیراهه رفت، چون به خود آمد خود را در بیابانى دور از شهر و کاشانه دید، نگاهى به اطراف بیابان انداخت تا شاید علامت و نشانه‏اى بیابد و جهت آبادى را مشخص نماید.

در این جستجوگرى چشمش به خرابه‏هائى افتاد که از وجود قریه و منطقه و مردمى که در آن زندگى مى‏کردند حکایت داشت، حکایت از این که اینجا روزى ناظر جنب و جوش‏هائى بوده، مردمى در این دیار با هزاران آرزو و رفاه نسبى زندگى مى‏کردند، اینک همه در کام مرگ افتاده‏اند و از شهرشان جز خرابه و از خودشان جز استخوان‏هاى پوسیده بر جاى نمانده است.

عزیر به این اندیشه فرو رفت که نمى‏تواند از مطالعه و دقت در این خرابه‏ها و خرابى‏ها و این انسان‏هاى به کام مرگ فرو رفته صرف نظر کرده، چشم بپوشد.

افسار الاغش را بر میخى که بزمین کوبید بست سبد انجیر و نان و افشره انگور را کنار خود گذاشت، آنگاه با دلى آسوده و خیالى راحت به دیوارى نیمه خراب تکیه داد، سپس توسن اندیشه را به جولان انداخت و درباره کیفیت زنده شدن این استخوان‏ها و اجساد پوسیده به فکر فرو رفت، شگفتا این اجساد پس از آن که طعمه زمین شد، و اینک بازیچه باد و طوفان و سرما و گرما و برف و باران مى‏شود به چه صورت و بر اساس چه کیفیتى زنده مى‏شوند أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها؟!

من به اصل زنده شدن مردگان ایمان دارم، و به قدرت حق در این زمینه در مرحله یقینم، علاقه دارم کیفیت و چگونگى زنده شدن مردگان را ببینم از این جهت چگونگى را مى‏پرسم.

چیزى نگذشت که زانوهایش سست شد، و بدن دچار حالت رخوت گشت و پلک چشمش‏هایش روى هم افتاد و نهایتاً قبض روح شد و خود نیز مانند مردگان قریه به کام مرگ فرو رفت، و مرگ او به مدت صد سال کامل ادامه پیدا کرد فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ‏ در این صد سال کودکان منطقه زندگى عزیر بزرگ شدند و به پیرى رسیدند، سال‏خوردگان عمرشان تمام شد و به سراى باقى وارد شدند، قبیله‏ها و فامیل‏ها به چنگال مرگ دچار شده، از بین رفتند، خانه‏هائى ساخته شد سپس خراب گشته زیر و رو شدند، و عزیر هم‏چنان جسدى روى خاک بود و بند بند استخوان‏هایش از هم گسیخت.

تا روزى که خداوند اراده فرمود از این راز نهفته پرده بردارد بار دیگر در آن جسد افتاده بر خاک حیات و روح دمیده شد، و عزیر حیات دوباره یافت و زندگى را از سر گرفت، او همان عزیر صد سال پیش بود که اکنون بعد از مرگ به چرخه حیات وارد شده است، او تصور مى‏کرد از خواب برمى‏خیزد، به جستجوى مرکبش و افشره و عصاره انگورش و نان و انجیرش افتاد، خداوند به او خطاب فرمود: چه مدت در اینجا درنگ کرده‏اى؟ گفت: خیال مى‏کنم یک روز یا کمتر از یک روز درنگ کرده باشم، خداوند فرمود: نه چنین است تو صد سال است مرده‏اى باران‏هاى نرم و رگبار و طوفان و فصول سال تو را نوازش داده‏اند، اینک پس از گذشت صد سال، به قدرت من زنده شدى ولى طعام و آشامیدنى است دستخوش تغییر نشده، اینک با دقت به طعام و افشره انگورت بنگر که ابداً تغییر نیافته و مرور زمان نابودش نکرده است.

ولى مرکبت مرده و جسمش پوسیده و استخوان‏هایش از هم جدا شده و جز خاکى از آن نمانده است، من زنده شدن تو را براى مردم نشانه قدرت خود قرار مى‏دهم و هم اکنون با دقت عقلى به مرکبت بنگر که چگونه استخوان‏هاى پوسیده آن را جمع کرده و بر آن گوشت مى‏پوشانم و آنگاه در او حیات مى‏دمم تا با دیدن کیفیت زنده کردن مردگان به مسئله معاد و قیامت و بعث ایمانت افزود گردد و به اطمینان برسى عزیر هنگامى که زنده شدن مرکبش را دید، و حیات دوباره خودش را حس کرد، و ملاحظه کرد گذشت صد سال در طعام و شربتش تغییرى ایجاد نکرده است با همه وجود گفت: مى‏دانم که خداوند بر هر کارى تواناست.

سپس بارش را بر مرکب گذاشته، خود نیز سوار شد و به سوى شهر و دیارش حرکت کرد، ولى راه‏ها و کوچه‏ها و خانه‏ها و بند و باروى شهر را آن گونه که صد سال پیش دیده بود نیافت، وضع شهر تغییر کرده بود، و چهره گذشته شهر برایش صورت رؤیاى شیرینى به خود گرفته بود، سرانجام به در خانه خود رسید

پیره‏زالى را دید جلوى در ایستاده که عمر طولانى‏اش قدش را خمیده، و استخوان‏هایش را سست کرده و او هم چنان روزگار را پشت سر مى‏اندازد.

این پیره‏زال سالخورده و دیده از دست داده کینز عزیر است و آن روز که عزیر از او جدا شد وى دخترى در سن رشد و بلوغ بوده است.

عزیر پرسید: اینجا مسکن و منزل عزیر است؟ پیره‏زال آهى کشید و در حالى که اشک در دیدگانش غلطید گفت: آرى اینجا منزل عزیر است، آنگاه صدا به گریه برداشت و گفت عزیر سال‏هاست ناپدید شده و یادش از خاطره‏ها رفته، من تا امروز کسى را ندیدم که از او یاد کند، تو کیستى که به یادش سخن مى‏گوئى؟

گفت: این پیره‏زال من خودم عزیرم خداوند صد سال مرا میراند، اینک دوباره به من حیات بخشیده است، پیره‏زال مضطرب و هیجان زده شد، نخست به انکار برآمد، سپس گفت: عزیر مردى صالح و مستجاب الدعوة بود، حاجتى از خدا نمى‏خواست مگر این که برآورده مى‏شد، و براى بیمارى درخواست شفا نمى‏نمود مگر آن که به بهبودى و سلامت راه مى‏یافت، اینک اگر تو عزیرى از حضرت حق بخواه تا سلامت بدن و نور بینائى‏ام را به من باز گرداند، عزیر حاجت او را از خدا خواست در دم رویش نیکو و چشمش روشن گشت، از شادى و خوشحالى به پاى عزیر افتاد و به سرعت خود را به بنى‏اسرائیل که نواده‏ها و فرزندان عزیر در میانشان بودند رسانید، نوادگانى که میان هشتاد و پنجاه سال بودند و هیچ کدام از رونق و نیروى جوانى بهره نداشتند، در هر صورت پیرزال در میان آنان فریاد زد: عزیر که صد سال پیش ناپدید شده آمده است، و خداوند او را در عین جوانى و شادابى و برنائى و طراوت بازگردانده است.

چیزى نگذشت که عزیر خود به طرفشان آمد، در حالى که جوانى نیرومند و خوش‏اندام، قوى هیکل و خوش منظر بود به گونه‏اى که چشم بینندگان را از آن وضع خیره کرد، خواستند به نظر خود او را با دلائلى که داشتند آزمایش کنند، یکى گفت: اگر تو پدر مائى، بدان که پدرمان در شانه‏اش خالى بود که به آن شناخته مى‏شد، آنگاه لباس را از روى شانه عزیر کنار زدند، دیدند آن نشانه عیناً موجود است! باز براى این که اطمینان بیشترى پیدا کنند و شک و تردیدشان به کلى برطرف گردد بزرگترشان گفت ما از دیر زمان شنیده بودیم که بخت النصر بر بیت‏المقدس حمله برده و مردمش را قلع و قمع کرد، از جمله کارهاى زشتى که از او سر زد این بود که تورات را آتش زد و حتى یک نسخه از آن باقى نگذاشت و آن روز در دنیا کسى جز چند نفر تورات را از حفظ نداشتند و یکى از آنان را عزیر مى‏شمردند حال اگر تو عزیرى تورات را براى ما از حفظ بخوان.

عزیر مشغول خواندن تورات شد در حالى که یک آیه آن را از یاد نبرده بود و بلکه یک کلمه و حرفى را از آن اشتباه نداشت، اینجا بود که نوادگانش با او مصافحه نموده وى را تصدیق کردند، و عمر دوباره‏اش را تبریک گفتند، ولى عده‏اى از بنى‏اسرائیل نه این که به او ایمان نیاوردند بلکه بر کفر خود افزوده گفتند: عزیر پسر خداست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/10/25 :: ساعت 10:12 صبح )
»» راز ماندگاری قیام حسینی

امام حسین علیه‏السلام

چه راز و سرّی در این قضیه وجود دارد که انسانها را همانند آهن ریایی ناخودآگاه بسوی خود می کشد تا دوباره برای مصیبت های حضرت و یارانش و خاندانش به عزا و ماتم بنشیند و به سر و سینه بزنند.

عن جعفر بن محمد علیهما السلام قال: نظرَ النبی الی الحسین بن علی و هو مُقبِل فاجلسه فی حجره و قال: إنّ لقتل الحسین حرارةً فی قلوب المؤمنین لا تبرد أبدا. (1)                                                       

امام صادق علیه السلام فرمود: نبی اکرم به حسین علیه السلام نگاهی کرد در حالی که در مقابلش بود؛ پس او را روی دامن نشاند و فرمود: همانا بر اثر کشته شدن حسین گرمایی در دل های مؤمنان ایجاد می شود که هرگز خاموش نخواهد شد.

وقتی محرم فرا می رسد و حتی قبل از شروع آن یک شور وصف ناپذیری در بین عاشقان آقا اباعبدالله ایجاد می شود. و این شور سال به سال بیشتر می شود. چه راز و سرّی در این قضیه وجود دارد که انسانها را همانند آهن ریایی ناخودآگاه بسوی خود می کشد تا دوباره برای مصیبت های حضرت و یارانش و خاندانش به عزا و ماتم بنشیند و به سر و سینه بزنند. یک وقت بحث از این است که چه ویژگی هایی در قیام حسینی بود که جلب توجه می کند و باعث ترغیب و تشویق انسانهای آزاده می شود تا برای عاشورا عزاداری کنند. یعنی اول در واقعه کربلا تأمل کافی می شود  و بعد به این نتیجه می رسند که باید برای چنین مصیبتی گریست. اما یک وقت بحث این است که چگونه است که انسان ها بی اختیار جذب مجالس عزاداری شهدای کربلا شده اند؟ بزرگان می فرمایند: هر عملی در عالم یک عکس العملی دارد. اما متناسب با آن عمل، یعنی اگر عمل انسان عمل بزرگی باشد چه خوب و چه بد به نسبت، عکس العملش هم شدیدتر خواهد بود. در این صورت اثر چنین عملی دوام بیشتری دارد. در ثانی هر عملی یک کمیت دارد و یک کیفیت و هر دوی اینها نیز در دوام اثر و ماندگاری عمل نقش دارد.
خداوند متعال نیز اگر بنده ای برای او و در راه او قدمی بر دارد در قبال عمل الهی بنده محبت وی را در دل ها قرار می دهد؛ همانگونه که محبت حسین بن علی را در درون جان ها به ودیعه نهاده است
 

نقش کیفیت عمل در ماندگاری آن

الف.کیفیت عمل از جهت نیت: از طرفی کیفیت عمل در خلوص آن عمل برای خداست و آن در نیت انسان تجلی می یابد. بنابراین از جهتی ارزش هر عمل به نیت آن است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می فرماید: الاخلاص خیر العمل.. بهترین کارها خلوص‏ نیت‏ است.(2)

در همین راستاست کلام پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله: «الاعمال بالنّیّات، و لکلّ امرء ما نوى. (3)

 همانا عمل ها بنیّت هاست یعنى اصل در عمل نیّت است و ثواب و عقاب بر آن مترتّب مى‏شود. (4)

ب.کیفیت عمل از جهت سختی عمل: از طرف دیگر مشکل تر بودن عمل نیز در ماندگاری آن نقش دارد همانطور که ثوابش بیشتر است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: الثّواب بالمشقّة.(5)

پاداش باندازه مشقّت است، پس هر عملى که مشقّت آن بیشتر باشد ثواب آن نیز بیشتر خواهد بود چنانکه در احادیث دیگر نیز وارد شده(حدیث نبوی) که «أفضل الاعمال أحمزها» (6)  یعنى أفضل و افزونتر اعمال دشوارترین آنهاست. (7)

 


چگونگی جریان محبت حسین علیه السلام در قلب ها

گاهی شخصی یک انسان را به راه راست متوجه می کند، امر به معروف می کند، اما شخص دیگری قصد اصلاح تمامی انسان ها را دارد و می خواهد همه را متوجه به خدا کند؛ مسلما این دو با هم فرق دارند.

امام حسین صلوات الله علیه در نامه ای که به برادر خود تصریح کردند که هدف شان اصلاح جامعه اسلامی است نه فقط شخص حاکم ظالم زمان. إنما خرجتُ لطلب الاصلاح فی امّة جدی. (8) 

پس باید دانست انسان ها هر عملی که در زندگی انجام می دهند چه خوب و چه بد، اثری دارد و  اثرش دیگر دست انسان نیست بلکه عمل در اختیار انسان است. به عنوان مثال: انسان ها تا به هم محبت نکرده باشند عکس العملی محبت آمیز، توقعی بی جاست؛ اما در مقابل اگر محبتی در بین باشد شخص محبت دیده ناخودآگاه واکنشی مثبت نشان می دهد. خداوند متعال نیز اگر بنده ای برای او و در راه او قدمی بر دارد در قبال عمل الهی بنده محبت وی را در دل ها قرار می دهد؛ همانگونه که محبت حسین بن علی را در درون جانها به ودیعه نهاده است. این است که خداوند می فرماید: إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (9) مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى‏دهد. این اثری است که خداوند نه عنوان یک سنت الهی در عالم قرار داده است. که در سنت خدا تغییر و تبدیلی نیست.
سیدالشهداء علیه السلام با حرکتش بسوی کربلا از ماه رجب تا کربلا که حدود شش ماه بطول انجامید؛ و در پایان فدا کردن بهترین یاران و خویشان خویش در روز عاشورا و همچنین راضی بودن به آوارگی زنان و کودکان خود بی تردید عملی ماندگار در تاریخ بجای گذاشت. عملی که از حیث کمیت و کیفیت بی نظیر است؛ به ویژه جهت کیفیت عمل که در نهایت خلوص و تحت شدیدترین وضعیت بوده است. پس چون عمل حضرت عظیم بود و مصیبتش اعظم اینچنین ماندگار شد

فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ‏ اللَّهِ‏ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ‏ اللَّهِ‏ تَحْویلاً (10) هرگز براى سنّت خدا تبدیل نخواهى یافت، و هرگز براى سنّت الهى تغییرى نمى‏یابى!

نتیجه نهایی اینکه سیدالشهداء علیه السلام با حرکتش بسوی کربلا از ماه رجب تا کربلا که حدود شش ماه بطول انجامید؛ و در پایان فدا کردن بهترین یاران و خویشان خویش در روز عاشورا و همچنین راضی بودن به آوارگی زنان و کودکان خود بی تردید عملی ماندگار در تاریخ بجای گذاشت. عملی که از حیث کمیت و کیفیت بی نظیر است؛ به ویژه جهت کیفیت عمل که در نهایت خلوص و تحت شدیدترین وضعیت بوده است. پس چون عمل حضرت عظیم بود و مصیبتش اعظم اینچنین ماندگار شد.

 مُصیبتاً ما أعظمَها و أعظم رزیّتها فی الإسلام و فی جمیع السموات و الارض. (11)

این است که با آمدن محرم الحرام بی اختیار انسانها به تکاپو می افتند؛ مساجد و حسینیه ها و زینبیه ها سیاه پوش می شود. و این مجالس ذکر مصائب امام حسین هر سال باشکوه تر از سال قبل برگزار می گردد. زیرا این خواست الهی است و کسی را در برابر خواست او مجالی نیست.

 

پی نوشت ها:

1.مستدرک الوسائل،محدث نوری،ج10،ص318،مؤسسه آل بیت قم،چاپ 1408 ه.ق

2. گنج حکمت یا احادیث منظوم ،ص : 296

3. بحار الأنوار ،ج‏67،ص 212 

4. شهاب الأخبار با ترجمه   ص7 ، قاضى قضاعى،‏ناشر: مزکز انتشارات علمى و فرهنگى‏ تهران‏ 1361 ش‏

5. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 100 عبد الواحد تمیمى آمدى‏،ناشر: دفتر تبلیغات‏ قم‏ چاپ: اول‏ 1366 ش‏

6. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏67، ص: 191

 7. شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غرر الحکم ج‏1 ص 22

8. بحار،ج44،ص329

9. سوره مریم، آیه 96

10. سوره فاطر،آیه43

11. مصباح المتهجد،شیخ طوسی،ص744



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/10/25 :: ساعت 10:11 صبح )
»» غارتگری

منابع مقاله:

 

راهنمای تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهی از منکر ، نمایندگی ولی فقیه در سپاه ؛

 

وقتی امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، دشمنان بی رحم که به خاطر دنیا به جنگ حسین علیه السلام آمده بودند، آنچه بدست آوردند، غارت کردند، حتی لباس آن حضرت را به یغما برده و پیکر غرقه به خون آن بزرگوار را برهنه، روی خاک گرم کربلا گذاشتند.

 

بحر بن کعب، لباس قسمت پائین آن حضرت را ربود و برد. اخنس بن مرثد، عمامه آن حضرت را برد. اسود بن خالد، نعلین آن بزرگوار را ربود و برد. بجدل بن سلیم، انگشت آن حضرت را به خاطر ربودن انگشترش، برید.

 

عمر سعد، زره آن مظلوم را برد. جمیع بن خلق، شمشیرش را ربود. سپس گروه گروه، به خیمه ها حمله کردند و وحشیانه به غارت پرداختند، آنچه بود ربودند، تا آنجا که نوشته اند:

 

حتی جعلوا ینتزعون ملحفه المرئه علی ظهرها.

 

دختران و بانوان خاندان رسالت علیه السلام از خانه ها بیرون ریختند، ودستجمعی برای کشتگانشان، نوحه سرایی می کردند و می گریستند. (1)

 

نقل شده: پیراهن آنحضرت را ربودند شمردند بیش از صد و ده مورد از آن بر اثر ضربه نیر و نیزه و شمشیر، پاره و سوراخ شده بود.

 

(2)

 

نیز نقل شده: هنگامی که دشمن برای غارت خیام هجوم آورد، عاتکه دختر حضرت مسلم علیه السلام که هفت سال داشت، زیر دست و پای آنها قرار گرفته و به شهادت رسید. (3)

 

(4)

 

فرمود: من در کربلا (5) خردسال بودم و در پایم خلخال طلا بود، با بانوان حرم در خیمه بودیم، (ناگهان جمعی برای غارت خیمه ها به خیمه آمدند) مردی بر من هجوم کرد و کوشش می کرد که تا خلخال پای مرا در آورد و به یغما ببرد، در این حال گریه می کرد.

 

به او گفتم: چرا گریه می کنی ای دشمن خدا؟

 

گفت: چگونه گریه نکنم با اینکه زیور دختر رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را غارت می کنم؟

 

گفتم: بنابراین مرا رها کن و زیور مرا بیرون نیاور.

 

گفت: «می ترسم اگر من این کار را نکنم، غیر از من فردی بیاید و این زیور را برای خود برباید» (با این منطق، خلخال مرا ربود).

 

مادرم افزود: آنچه در خیمه ها بود همه را غارت کردند، حتی چادرها را که بانوان به کمرشان بسته بودند، می کشیدند و می بردند. (6)

 

زینب علیها السلام گفت: کنار خیمه ایستاده بودم. ناگاه مردی کبود چشم به سوی خیمه آمد (و آن خولی بود) و آنچه در خیمه یافت، ربود، امام سجاد علیه السلام روی فرش پوستی خوابیده بود، آن نامرد آن پوست را آنچنان کشید که امام سجاد روی خاک زمین افتاد، سپس او به من متوجه شد و مقنعه ام را کشید و گوشواره ام را از گوشم بیرون آورد که که گوشم پاره شد، در عین حال گریه می کرد، گفتم: تو غارت می کنی در عین حال گریه می کنی؟ گفت: برای مصائبی که بر شما اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم وارد شده، گریه می کنم.

 

گفتم: خداوند دستها و پاهایت را قطع کند و در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند.

 

هنگامی که مختار روی کار آمد و به دستور او خولی را دستگیر کرده و نزدش آوردند، مختار به او گفت: تو در کربلا چه کردی؟

 

جواب داد: به خیمه علی بن الحسین (امام سجاد علیه السلام ) رفتم، روسری و گوشواره زینب علیها السلام را کشیدم و ربودم، مختار گریه کرد و گفت:

 

در این هنگام زینب علیها السلام چه گفت: خولی جواب داد: گفت خدا دستها و پاهایت را قطع کند و تو را در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند، مختار گفت سوگند به خدا، خواسته او را برمی آورم، آنگاه دستور داد دستها و پاهای خولی را بریدند و او را آتش زدند. (7)

 

علامه مجلسی می گوید: در بعضی از کتب دیدم، فاطمه صغری (دختر امام حسین علیه السلام گفت: کنار در خیمه ایستاده بودم و بدنهای پاره و پاره پدر و اصحاب شهید را روی خاک می نگریستم که سواران بر آن پیکرها می تاختند، در این فکر بودم که چه بر سر ما خواهد آمد، آیا ما را می کشند یا اسیر می کنند؟ ناگاه سواری از دشمن را دیدم به سوی بانوان آمد. باگره نیزه آنها را می زد و چادر و روسری آنها را می کشید و غارت می کرد، و آنها فریاد می زدند:

 

واجداه، وا ابتاه، وا علیاه، وا حسیناه، وا حسناه و ...

 

بسیار پریشان بودم و بدنم می لرزید، به عمه ام ام کلثوم پناه بردم، در این هنگام دیدم ظالمی به سوی من می آید، فرار کردم و گمان می کردم که از دست او نجات می یابم، ولی دیدم پشت سرم می آید، تا به من رسید با کعب نیزه بر بین شانه ام زد، به صورت بر زمین افتادم، گوشواره ام را کشید و گوشم را درید، گوشواره و مقنعه ام را ربود، خون از ناحیه گوش بر صورت و سرم جاری شد، و بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم دیدم عمه ام نزد من است و گریه می کند و می فرماید: «برخیز به خیمه برویم، ببینیم بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشت برخاستم و گفتم:

 

یا عمتاه! هل من خرقه استربها راسی عن اعین النظار.

 

زینب صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:

 

یا بنتاه! عمتک مثلک.

 

به خیمه بازگشتیم دیدیم آنچه در خیمه بود غارت کرده اند، و برادرم امام سجاد علیه السلام به صورت بر زمین افتاده است، و از شدت گرسنگی و تشنگی و دردها قدرت نشستن ندارد، ما برای او گریه کردیم و او برای ما». (8)

 

عمر سعد کنار خیمه ها آمد و فریاد کشید: «ای اهلبیت حسین علیه السلام از خیمه ها بیرون آئید».

 

آنها به فریاد او اعتناء نکردند.

 

عمر سعد بار دیگر فریاد کشید از خیمه ها بیرون بیائید.

 

زینب صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: ای عمر! دست از ما بردار.

 

عمر سعد گفت: ای دختر علی علیه السلام بیرون بیائید تا شما را اسیر نمائیم.

 

زینب صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: از خدا بترس، آنقدر به ما ستم نکن.

 

عمر سعد گفت: چاره ای جز اسیر شدن ندارید.

 

زینب سلام الله علیها فرمود: ما به اختیار خود بیرون نمی آئیم.

 

عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خیمه ها را آتش زدند، آنگاه بانوان حرم و کودکان با پای برهنه از خیمه های بیرون آمدند، و به سوی بیابان روی خارهای مغیلان می گریختند، در حالیکه دامن دخترکی آتش گرفته بود.

 

حمید بن مسلم (یکی از سربازان دشمن ) می گوید: به سوی آن دخترک رفتم تا آتش دامنش را خاموش کنم، او خیال کرد قصد آزار او را دارم، پا به فرار گذاشت وقتی که به او رسیدم: گفت: ای مرد، راه نجف کدام است؟

 

گفتم: نجف را برای چه می خواهی؟

 

گفت: من یتیم و غریبم، می خواهم به قبر جدم علی مرتضی علیه السلام پناه ببرم. (9)

 

(گر چه قبر مقدس علی علیه السلام تا عصر هارون الرشید مخفی بوده است، ولی ممکن است مقصود طفل تحریک حس ترحم دشمن و یا ابلاغ انتساب خود به امیرمؤمنان علیه السلام بوده و یا اینکه بودن قبر در صحرای نجف، روشن بوده ولی محل آن مشخص نبوده است).

 

در بعضی از مقاتل آمده: هنگامی که خیام را آتش زدند، زینب علیها الله سلام نزد امام سجاد علیه السلام آمد و عرض کرد: ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان، خیمه ها را آتش زدند، ما چه کنیم؟

 

امام فرمود:

 

علیکن بالفرار

 

همه بانوان و کودکان در حالیکه گریان بودند و فریاد می زدند، فرار کردند و سر به بیابانها نهادند، ولی زینب سلام الله علیها باقی ماند و کنار بستر امام سجاد علیه السلام به آنحضرت می نگریست، و امام بر اثر شدت بیماری قادر به فرار نبود.

 

یکی از سربازان دشمن می گوید: بانوی بلند قامتی را کنار خیمه ای دیدم، در حالیکه آتش در اطراف آن خیمه شعله می کشید، آن بانو گاهی به طرف راست و چپ و گاهی به آسمان نگاه می کرد و دستهایش را بر اثر شدت ناراحتی بهم می زد، و گاهی وارد آن خیمه می شد، و بیرون می آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم: ای بانو مگر شعله آتش را نمی بینی چرا مانند سایر بانوان فرار نمی کنی؟

 

گریه کرد و فرمود:

 

یا شیخ ان لنا علیلا فی الخیمه و هو لا یتمکن من الجلوس و النهوض فکیف افارقه ...

 

اینان که طبل خاتم جنگ می زنند دیگر چرا به خیمه ما سنگ می زنند غارتگران درون خیامند و کودکان از ترسشان بدامن من چنگ می زنند بر چهره های خسته و مات پریده رنگ با سیلی خشونتشان رنگ می زنند قلب حسان بیاد شهیدان کربلاست در هر کجا که قافله ها زنگ می زنند

 

پی نوشتها:

 

1- ترجمه لهوف، ص 130 و 131.

 

2- مثیر الاحزان ابن نما ص 55 -56.

 

3- معالی السبطین ج 2 / ص 227.

 

4- بحار ج 5 / ص 60.

 

5- ظاهرا منظور از این فاطمه، همانست که در سفر کربلا با حسن مثنی ازدواج کرد، شاید در این هنگام حدود ده سال یا اندکی یا بیشتر داشته است، و جریان ازدواج او قبلا در شرح حال حسن مثنی (ذیل عنوان فرزندان امام حسن علیه السلام ) ذکر شد.

 

6- امالی صدوق مجلس 31 - بحار ج 45 - ص 45.

 

7- منتخب طریحی و الوقایع خیابانی (محرم) ص 170.

 

8- بحار ج 45 ص 60 -61.

 

9- تذکره الشهداء ص 358 - 359 الوقایع و الحوادث ج 3 ص 249 به نقل از انوار الشهاده (جریان آتش زدن خیمه ها در لهوف ص 132 و در بحار ج 45 ص 58 و در نفس المهموم ص 202 آمده است).



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/10/25 :: ساعت 10:10 صبح )
»» داستانى از سلیمان و گنجشک

نقل شده: سلیمان گنجشک نرى را دید به ماده‏اش مى‏گوید براى چه علتى خود را از من باز مى‏دارى و مانع مى‏شوى که حق تمتع من از تو معطل بماند، من کسى هستم که اگر بخواهم گنبد بارگاه سلیمان را به منقارم از جاى بر کنم و به دریا بیندازم میتوانم! سلیمان از گفته گنجشک خندید، سپس هر دو را خواست و به گنجشک نر گفت: تو قدرت بر کارى را که گفتى دارى؟ پاسخ داد نه اى پیامبر خدا ولى مرد گاهى در برابر همسرش به جلوه‏گرى مى‏پردازد و خود را نزد او بزرگ نشان مى‏دهد و عاشق را به چیزى که مى‏گوید سرزنش نمى‏کنند، سلیمان به گنجشک ماده گفت: چرا او را از تمتع و بهره‏گیرى از خود مانع مى‏شوى در حالى که تو را دوست دارد؟ گنجشک ماده گفت: اى پیامبر خدا او عاشق نیست مدعى عشق است زیرا به غیر من هم عشق مى‏ورزد! کلام گنجشک که کلام پرمعنائى بود در قلب سلیمان اثر گذاشت، و به شدت گریست و چهل روز از میان مردم به خلوت و گوشه پنهان نشست و از حضرت حق درخواست کرد دلش را نسبت به آن ذات مقدس براى جاى گرفتن محبت کامل او خالى کند و دلى قرار دهد که محبت خدا در آن با محبت غیر نیامیزد.

امیرمؤمنان (ع) درباره پایان کار سلیمان مى‏فرماید:

«و لو ان احداً یجد الى البقاء سلما، او لدفع الموت سبیلا لکان ذلک سلیمان بن‏داود، الذى سخر له ملک الجن و الانس مع النبوة و عظیم الزلفة، فلما استوفى طعمته و استکمل مدته رمته قسّى الفناء بنبال الموت و اصبحت الدیار منه خالیة، و المساکن معطله، ورثها قوم آخرون:»

و اگر احدى به سوى جاوید شدن نردبانى مى‏یافت، یا براى دفع مرگ وسیله و راهى پیدا مى‏کرد، هر آینه آن شخص سلیمان بن‏داود بود، که براى او سلطنت و پادشاهى بر جن و انس و نیز منصب پیامبرى و بزرگى قرب و منزلت فراهم بود، ولى زمانى که رزق و روزى‏اش را کامل کرد، و مدت عمرش را به پایان برد، کمان‏هاى فنا به تیرهاى مرگ او را از پا انداختند، شهرها از وجودش خالى شد، و مسکن‏ها نسبت به او معطل ماند، و قومى دیگر وارث آنها شدند!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/10/21 :: ساعت 3:50 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 127
>> بازدید دیروز: 196
>> مجموع بازدیدها: 1325200
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب