همچنان که اشاره شد، عزاداری برای شهیدان، بخصوص سید الشهدا ـ علیه السلام ـ ، هم مایه بقای نام و خاطره و آثار آن حماسه جاوید است، هم تأثیر عاطفی و پیوند درونی میان عزاداران و پیشوایان حق ایجاد می کند، و هم نوعی روح مبارزه با ستم را در مردم احیا می کند.
عنصر شعر و ادبیّات، در مرثیه خوانی به آن غنا بخشیده و موجب گسترش این موج، میان توده های وفادار به خاندان پیامبر ـ علیه السلام ـ شده است. «تأثیر عاطفی» و «گسترش سریع»، دو ویژگی مهمّ در اشعار مرثیه است. مردم نیز اشعار مدح و مرثیه را می خواندند و حفظ می کردند و مجالس خود را با آنها رونق می بخشیدند. تعالیم عاشورا از خلال همین مجالس به نسلهای بعدی منتقل می شد.
امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ فرمود:
«با این گریه، با این نوحه خوانی، با این شعرخوانی، با این نثر خوانی، ما می خواهیم این مکتب را حفظ کنیم، چنانچه تا حالا هم حفظ شده.»
پس می توان گفت: عزاداری برای سید الشهدا، محور برنامه های حفظ کننده مکتب است.
«این مجالسی که در طول تاریخ برپا بوده است و با دستور ائمّه این مجالس بوده است... ائمّه این قدر اصرار کردند به اینکه مجمع داشته باشید، گریه بکنید، چه بکنید، برای اینکه این حفظ می کند کیان مذهب مارا.»
حفظ مکتب و دستاوردهای تعالیم پیامبر، در سایه زنده نگهداشتن «فرهنگ اهل بیت» بوده است و از آنجا که حکّام جور، پیوسته تلاش برای محو این فرهنگ داشتند، عزاداری خود به خود رنگ سیاسی و مبارزاتی پیدا می کند. «بُعد سیاسی» در گریه و عزاداری، همان زنده نگهداشتن روحیه مبارزه با ستم و تشکّل انقلابیون شیعه با محوریت کربلاو شهدای عاشورا است. آن همه ثواب و اجر هم، علاوه بر جهات تربیتی و اخروی، به لحاظ آثار و برکات اجتماعی نیز می باشد.
امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ در این باره فرموده است:
«این که برای عزاداری، برای مجالس عزا، برای نوحه خوانی، برای اینها این همه ثواب داده شده است، علاوه بر آن امور عبادی اش و روحانی اش، یک مسأله مهمّ سیاسی در کار بوده است. آن روز که این روایات، صادر شده است، روزی بوده است که این فرقه ناجیه، مبتلا بودند به حکومت اموی و بیشتر عباسی و یک جمعیّت بسیار کمی، یک اقلیّت کمی در مقابل قدرتهای بزرگ. در آن وقت، برای سازمان دادن به فعالیت سیاسی این اقلیّت، یک راهی درست کردند که این راه، خودش سازمان ده است... شیعیان با اقلیّت آن وقت، اجتماع می کردند و شاید بسیاری از آنها هم نمی دانستند مطلب چه هست. ولی مطلب، سازماندهی یک گروه اقلیّت در مقابل آن اکثریت ها و در طول تاریخ این مجالس عزا که یک سازماندهی سرتاسری کشورها هست، کشورهای اسلامی هست، و در ایران که مهد تشیّع و اسلام و شیعه هست، در مقابل حکومتهایی که پیش می آمدند و بنای بر این داشتند که اساس اسلام را از بین ببرند، اساس روحانیت را از بیت ببرند، آن چیزی که در مقابل آنها، آنها را می ترساند، این مجالس عزا و این دستجات بود.»
البته این هدف و نتیجه و این بعد حساس و مهمّ، وقتی است که امت مسلمان و انبوه عزاداران از جنبه «شکلی» آن بگذرند و به «محتوا» و «جهت» و حقیقت عزاداری برسند. و گرنه، اگر شعور، پشتوانه شور و احساس و عاطفه نباشد، این گونه مجالس و شعائر و سنّتها از محتوا تهی می شوند و به تشریفاتی کم اثر، یا بی اثر تبدیل شده، عاشوراو اربعین بی خاصیت می گردند.
به یاد کربلا دلها غمین است | دلا! خون گریه کن چون اربعین است |
مرام شیعه در خون ریشه دارد | نگهبانی زخط خون چنین است |
امامان شیعه، از اهرم گریه و سوگواری و برپایی مجالس عزا استفاده می کردند، تا مظلومیّت حق و راه عاشورا فراموش نشود.
باز هم سخنی از امام راحل ـ قدّس سرّه ـ :
«گریه کردن بر عزای امام حسین، زنده نگهداشتن نهضت و زنده نگهداشتن همین معناست که یک جمعیّت کمی در مقابل یک امپراطور بزرگ ایستاد. امام حسین با عدّه کم همه چیزش را فدای اسلام کرد، مقابل یک امپراطوری بزرگ ایستاد و «نه» گفت. هر روز باید در هر جا این «نه» محفوظ بماند و این مجالس که هست، مجالسی است که دنبال همین است که این «نه» را محفوظ بدارد. آنها از همین گریه ها می ترسند، برای اینکه گریه ای است که گریه بر مظلوم است، فریاد مقابل ظالم است».
هر تجمّعی بهانه و محور می خواهد. هر چه محور گردهمایی مقدس تر و ژرف تر و فراگیرتر باشد، آن تجمّعات هم دیر پاتر و پر بارتر خواهد بود. پیروان اهل بیت، با عشق و محبّتی که به آنان داشتند و باسوز و گدازی که در شهادشتان داشتند، بهترین زمینه را برای جمع شدن، دیدار و گفتگو کردن، متشکّل و منسجم شدن پیرامون خطر فکری و سیاسی عاشورا و عترت داشتند. این برنامه ها به توصیه خود امامان بود و آثار خود را نیز در طول تاریخ نشان داد.
کربلا محور انقلابیون ضد ستم گشت. ستمگران حاکم، برای زیارت کربلا و زائران حسینی و تجمّع بر سر تربت آن شهید بزرگ، محدودیّتهایی اِعمال می کردند. این برخورد، بویژه در عصر متوکّل عباسی به اوج خود رسید. پس از او هم خلفای دیگری مثل «مسترشد» و «راشد» این سختگیری ها را روا می داشتند. در زمان هارون الرشید، زیارت حسین ـ علیه السلام ـ و تجمع بر محور مرقد او چنان مورد استقبال مردم، از شیعه و سنّی، زن و مرد، دور و نزدیک قرار گرفت و ازدحام عجیبی شد که هارون وحشت کرد و به والی کوفه نامه نوشت که قبر حسین ـ علیه السلام ـ را خراب کند. او اطراف آن را عمارت ساخت و زمین های آن را زیر کشت و زراعت برد و قبر را هم تخریب کرد. ولی علاقه مردم هرگز گسسته نشد و نام و یاد مرقد حسینی از محوریّت و مرکزیّت نیفتاد.
امروز اگر راه و فرهنگ و تعالیم اهل بیت، زنده و باقی است، در سایه همین برنامه های احیاگر و زنده ساز است. توصیه های ائمّه، زمینه و بستر مناسبی برای تشکیل مجالس و محافلی شد که عدّه ای با عنوانِ «خطیب»، «واعظ» و جمعی با عنوانِ «مدّاح»، «مرثیه خوان» و «ذاکر»، به خطابه، وعظ، ذکر مصیبت، نقل سخنان، بیان فضایل ائمه و شهدا بپردازند، برکات اینگونه مجالس همواره شامل حال امّت شده است و در ایام و مناسبتهای ویژه، دلها و اندیشه ها و تجمّع ها و تن ها را به هم پیوند داده است. کدام تشکّل سیاسی با این گستردگی و عمق و پایداری می توان یافت؟
به قول شهید پاک نژاد: «با نیم متر چوب و نیم متر پارچه سیاه، می توان موجی از احساسات بی دریغ درباره بزرگ سالار شهیدان مشاهده کرد که در هیچ جا نمونه ای از آن دیده نمی شود. در حالی که برای تشکیل اجتماع حتّی کوچکی باید متحمل زحمات زیادی گردید. صرف نظر از املاک موقوفه حسینی، ساختمان حسینیّه ها، اطعام و اکرامها، نذرها و زیارت رفتن ها و اجتماعات مذهبی و کلیّه خارجی که طیّ ده ماه سال به عناوین مختلف در راه این سرباز فداکار به مصرف می رسد.»
منابر حسینی و جلسات وعظ دینی، در همه شهرها و بخشها و روستاها و خانه ها، همه به ذکر مصیبت و یادی از عاشورا ختم می شود و با گریستن چشمها و سوختن دلها، تعالیم مکتب در دلها بیشتر نفوذ و رسوخ می یابد و این سبب ریشه دواندن حماسه کربلا در عمق جانها و ژرفای تاریخ است.
یارب چه چشمه ای است محبّت که من از آن | یک قطره آب خوردم و دریا گریستم |
همچنان که عزاداری، نشان پیوند است، پیوندها را نیز استوار و ریشه دار می سازد.
تا نسوزد دل، نریزد اشک و خون از دیده ها | آتشی باید که خوناب کباب آید برون |
رشته الفت بود در بین ما، کز قعر چاه | کی بدون رشته آب بی حساب آید برون؟ |
شهید مطهری در تبیین این بعد سیاسی و حماسی در عزاداری چنین می نویسد:
«در شرایط خشن یزیدی، در حزب حسینی ها شرکت کردن و تظاهر به گریه کردن بر شهدا، نوعی اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه باطل و در حقیقت، نوعی از خودگذشتگی است. اینجاست که عزاداری حسین بن علی ـ علیه السلام ـ یک حرکت است، یک موج است، یک مبارزه اجتماعی است.»
روضه های خانگی و دسته های عزاداری و هیئتهای زنجیرزنی، پوشیدن لباس مشکی و پرچم به دست گرفتن و شربت و آب دادن و تلاش در برپایی مجالس و نوحه خوانی و سینه زنی و مراسم دیگر به هر شکلی که بود، هر یک به نوعی سربازگیری جبهه حسینی است و این حرکت و موج، در طول زمان ادامه داشته و دارد.
گاهی برخی اصرار بر عوض کردن شیوه عزاداری و به هم زدن قالبها و در افکندن طرحی نو در احیای حادثه عاشورا دارند. امّا اگر نتوانیم شیوه ای جدید را رواج دهیم و آن روش سنّتی را هم از دست بدهیم، سرمایه عظیمی را از کف داده ایم. اقشار عظیمی از مردم، ارتباطشان با تشکیلات ابا عبداللّه الحسین ـ علیه السلام ـ همین دسته ها، مجالس و هیئت هاست.
این است که ائمّه دین و بزرگان اسلام و بویژه حضرت امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ بر حفظ شیوه ها و قالبها (البته با تحوّل بخشیدن به محتوا و غنی ساختن شعارها و شعرها و پیامها) اصرار ورزیده اند و از مسأله ای به نام «عزاداری سنّتی» یاد کرده اند. این شیوه ها در میان مردم نفوذ دارد و تأثیر گذاری عاطفی آن هم بیشتر است. مجلس عزاگرفتن، روضه و مرثیه خواندن، اشک ریختن، بر سینه زدن، عَلَم و پرجم سیاه برافراشتن، تشکیل هیئت های سوگواری و مجالس خانگی و سخنرانیهای مذهبی و نوحه خوانیهای مرسوم، همه از نمودهای «عزاداری سنّتی» است.
ابو هارون مکفوف گوید: روزی خدمت امام صادق ـ علیه السلام ـ رسیدم. حضرت فرمود: برایم شعر (در سوگ سید الشهدا) بخوان. من نیز خواندم. حضرت فرمود: نه، اینطور نه، بلکه همان گونه ای که برای خودتان شعر خوانی می کنید و همان گونه که نزد قبر سید الشهدا مرثیه می خوانی: «لا، کما تُنشِدونَ وکما تَرثیه عندَ قبرِهِ».
امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ نیز در زمینه حفظ سنن و شیوه های مردمی در عزاداری چنین فرموده است:
«ما باید حافظ این سنّتهای اسلامی، حافظ این دستجات مبارک اسلامی که در عاشورا، در محرّم و صفر در مواقع مقتضی به راه می افتد، تأکید کنیم که بیشتر دنبالش باشند، زنده نگهداشتن عاشورا با همان وضع سنّتی خودش، از طرف روحانیون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق و از طرف توده های مردم با همان ترتیب سابق که دستجات مُعظم و منظّم، دستجات عزاداری به عنوان عزاداری راه می افتاد. باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنّتها را حفظ کنید.»
راه انداختن هیئت ها و دسته ها، نمودی از همان شیوه سنّتی در عزاداری است و اقشار عظیمتری را به این کاروان وصل می کند و شیفتگان اهل بیت، از این رهگذر خود را به نوعی وابسته به «تشکیلات حسینی» می دانند و از این عشق، الهام می گیرند. آنچه در محلّه های مختلف و شهرهای کوچک و بزرگ و مساجد و تکایا و حسینیه ها، تجمع هایی بصورت «هیئت» پدید آمده و هنوز هم ادامه دارد، به نوعی همبستگی فکری و روحی و جناحی مردم وفادار را به شبکه عاشورایی امام حسین ـ علیه السلام ـ نشان می دهد و همین دسته ها و موکب ها، چه آثار و برکات فراوانی داشته است.
مرحوم کاشف الغطاء، در تأثیر این گونه شیوه ها در بقای فرهنگ عاشورا و حفظ اهداف قیام حسینی، چنین می نویسد:
«... آغاز بیرون آمدن دسته های عزاداری برای سیدالشهدا بیش از هزار سال، در زمان معزّالدوله و رکن الدوله بود، که دسته های عزاداران، در حالی که برای حسین ـ علیه السلام ـ ندبه می کردند و شب، مشعلهایی به دست داشتند بغداد و راه هایش یکباره پر از شیون می شد. این به نقل ابن اثیر در تاریخ خودش، اواخر قرن چهارم بود... و اگر بیرون آمدن این موکبها در راه ها نبود، هدف و غرض از یادآوری حسین بن علی ـ علیهما السلام ـ از بین می رفت و ثمره فاسد می شد و راز شهادت حسین بن علی ـ علیهما السلام ـ منتفی می گشت.»
شکوه دسته های عزاداری و جاذبه معنوی آنها، بسیار تأثیر گذار است و موجی از احساسات دامنه دار را در دل توده های علاقه مندان به اهل بیت برمی انگیزد و نتیجه اش رسوخ بیشتر این معتقدات و عواطف دینی در ذهنها و دلهاست.
باز هم به نقلی از شهید قاضی طباطبایی اشاره می شود که ترسیم جالبی از تأثیر گذاری این شیوه سنّتی در عزاداری است:
«... در ایّام اربعین در عراق، بیشتر از یک میلیون نفوس (البته در حال حاضر به میلیون ها نفر می رسد)، با مواکب حسینی برای زیارت قبر مطهّر وارد کربلا می شوند و اجتماع عظیم محبّت آمیز، مشتمل بر تعارفات مهرانگیز و اتّحادآور و مودّت خیز فراهم می آید و آن شهر مقدّس یکپارچه عزا و ناله و ضجّه و نوحه و ندبه بر سیّد مظلومان می گردد و مواکب، از حرم حضرت سیدالشهدا خارج شده، به حرم حضرت ابو الفضل قمر بنی هاشم هجوم آور می شوند. در آن روز اثرات نهضت حسینی در جلوی چشم انسان مجسّم می شود.»
این شیوه، همان گونه که یاد شد، در جذب توده های وسیعتری به گرامی داشت حادثه کربلا و درس آموختن از آن موثر است و نقش هماهنگ کننده شیعیان را در سراسر جهان دارد. حضرت امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ در بیانات خویش، مکرّر به تأثیر آن هم در حفظ و بقای نهضت عاشورا، هم در تأثیر مثبت در انقلاب اسلامی اشاره کرده است. از جمله به این دو نقل توجه کنید:
«اگر می خواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنّتها را حفظ کنید.»
«شما گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود، و اگر این دستجات سینه زنی و نوحه سرایی نبود، 15 خرداد پیش می آمد! هیچ قدرتی نمی توانست 15 خرداد را آن طور کند، مگر قدرت خون سید الشهدا....»
نمودهای دیگری هم از شاخصه های «عزاداری سنّتی» است، همچون: «تکیه و حسینیّه»، «نذر و وقف»، «تعزیه و شبیه خوانی»، «مقتل نویسی و واقعه نگاری» و... که هر یک به نوعی با بافتهای اعتقادی شیعیان عجین شده و مایه و رمز دوام این حرکت است. جمع بسیاری از نویسندگان و گویندگان (و در دوره های اخیر، هنرمندان و فیلمسازان) با رویکردی که به احیای شعایر عاشورایی و تبیین فلسفه نهضت حسینی داشته اند، از این شیوه های سنّتی، هم الهام گرفته اند و هم آنها را در قالبهای هنری جدید عرضه کرده اند.
در همین جا نیز، باید از کسانی که هوشیارانه به «تحریف زدایی» از فرهنگ عاشورا پرداخته اند، چه در تبیین موارد نادرست از آنچه به نام عاشورا مطرح می شود، و چه زدودن خطوط انحرافی و خرافی از چهره این حماسه مقدس، یاد کرد و تلاششان را ارج نهاد، که کوشیده اند عزاداری برای امام حسین ـ علیه السلام ـ و پیشوایان معصوم را از آنچه مایه وهن و بدنامی و دستمایه اعتراض و جوّ سازی دشمنان است، پیراسته سازند.
در یکی دو دهه اخیر، محققان ارجمندی هم با نگارش کتابهای سومندی در این موضوع، اقدامهای شیاسته ای داشته اند که کارشان ستودنی است. حتی کسانی همچون «محدّث نوری» با نگاشتن کتاب «لؤلؤ و مرجان»، در فصلی به لزوم پرهیز از دروغ و رعایت صدق در سخن، به واعظان و اهل منبر توصیه های سودمندی کرده اند.
قیام کربلا درسی برای همیشه تاریخ و همه تاریخ و همه انسانها بود. بزرگداشت آن حماسه و همدلی و همراهی با آن نیز تضمین کننده سعادتِ شیعه و مسلمانان متعهّد در همه زمانهاست.
امروز در عصر حاکمیت اسلام و ولایت در کشور امام زمان ـ علیه السلام ـ با آنکه تلاش حکومت و نظام اسلامی برای پیاده کردن احکام دین در سطح جامعه است، ولی تکلیف گرامیداشت عاشورا و برگزاری پرشور مراسم سوگواری و تعظیم شعائر دینی و حفظ هرچه شکوهمندتر آیین های سنّتی درباره سید الشهدا ـ علیه السلام ـ همچنان پابرجاست. این مراسم و شعائر، تربیت کننده نسل با ایمان و شستشو دهنده روح و جان و بارور کننده ذهن و اندیشه ها نسبت به تعالیم مکتبی است.
پیوند زدن دل و جان و عواطف و احساسات نسل امروز و کودکان و نوجوانان با اهل بیت پیامبر ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ و شهدای کربلا نقش بازدارنده آنان را نسبت به مفاسد دارد و «چراغ یاد» و «مشعل عزا»، آنان را در کوره راه های زندگی، به حسین ـ علیه السلام ـ و کربلا می رساند.
پیام عاشورا در مقوله «یاد» و در بسترِ «عزاداری» برای عصر حاضر نیز همین است که حماسه های خونین و امیدبخش و انگیزه آفرین شهدا را زنده نگاه داریم و به هر شکلی با برنامه ریزی های حساب شده، موضوع شهادت، رزمندگان، جبهه های نبرد، تظاهرات و راهپیمایی ها، مبارزات پش از انقلاب، شهدای عزیز، شرح حال و زندگی نامه آنان، فیلمهای دفاع مقدّس و آثار هنری، نقاشی و طراحی و پوستر و امثال این گونه مظاهر مربوط به جهاد و شهادت و ایثار را که همه الهام از «عاشورا» گرفته اند، به «یاد» آوریم و جزو فرهنگ عمومی مردم سازیم و درسهای نهضت کربلا را به مثابه یک درس عمیق، فراگیر سازیم.
عزاداری، یکی از گامها و اقدامهای جاودانه ساختن درسهای «قیام عاشورا» است.
باز هم کلامی از امام راحل ـ قدّس سرّه ـ بیاوریم، که بیش از همه به احیای شعائر عاشورایی و ترویج عزاداری سنّتی اهتمام ورزید و از این اهرم مهم، در بسیج عمومی برای قیام و انقلاب در برابر طاغوت و حماسه آفرینی در جبهه ها بر ضدّ متجاوزان، بهره گرفت. وی می فرماید:
«مسأله، مسأله گریه نیست، مسأله، مسأله تباکی نیست. مسأله، مسأله سیاسی است که ائمّه با همان دید الهی که داشتند، می خواستند که این ملّتها را با هم بسیج کنند و یکپارچه کنند، از راههای مختلف اینها را یکپارچه کنند، تا آسیب پذیر نباشد.»
پایان بخش این نوشته را قطعه «حسینیّه دل» قرار می دهم، که چند سال پیش به عنوان یک قطعه ادبی عاشورایی نگاشته و عرضه شد:
عاشورا، سقّای تشنه کامان عزّت بود،
با مشکی پر از اشک، بر دوش آزادگی.
و کربلا، «تکیه» گاه سینه زنان حق و «حسینیّه» ذاکران عدل بود.
روز عاشورا، امام حسین ـ علیه السلام ـ پشت خیمه های شهادت. خندقی کند، تا امویان نتوانند به حریم امامت نزدیک شوند.
آن روز، تیری که از کمان «حرمله» رها شد، نازک ترین حنجره «اصغرِ» تاریخ را درید و تیغی که از پشت دیوار کمین فرود آمد، عَلَمِ دستهای عبّاس را قلم کرد و اشک مشک را جاری ساخت.
آن روز، «حبیب»، محبوب دلها شد، «زهیر»، چون زهره ای درخشید و جانِ «جَون» فدای امام گشت و سهمی از شهد شهادت نیز قسمت «قاسم» شد و کام تشنه «شبه پیغمبر» از دست جدّش سیراب شد.
آن روز در کوفه بی وفایی، کمی آن سوتر از «فرات بیداری»، کسانی نمک گیر آل امیّه شدند و بر صاحبان اصلی «ولایت»، تهمت خروج زدند و صاحبخانه را «خارجی» گفتند و نعش حریّت را زیر سُم اسبهای قدرت و ریاست، لگدکوب کردند.
و امّا... ما که شیفته و دلباخته و سوخته و گداخته «اهل بیت» بودیم، از روزی که در نهرِ جانمان فراتِ سوز و علقمه عطش جاری شد، از شبی که در پیاله دلمان شربت گوارای ولایت ریختند، از وقتی که حسین بن علی، در «دسته» دینداران، شور انداخت و شریعت را با «شریعه» جاری ساخت،
آری... از آن روز، دل ما یک حسینیّه پر شور است.
در حسینیّه دلمان، مرغهای محبّت سینه می زنند و اشکهای یتیم در خرابه چشم، بیقراری می کنند.
سینه ما تکیه ای قدیمی است، سیاهپوش با کتیبه های درد و داغ، که در آن با کلید «یاحسین» باز می شود و زمین آن با اشک و مژگان، آب و جارو می شود.
ما دلهای شکسته خود را وقف ابا عبداللّه ـ علیه السلام ـ کرده ایم و اشک خود را نذر کربلا. و این «وقفنامه» به امضای حسین ـ علیه السلام ـ رسیده است.
صبح ها، وقتی که سفره دعا و عزا گشوده می شود، دل روحمان گرسنه عاطفه و تشنه عشق می شود. ابتدا چند مشت «آب بیداری» به صورت جان می زنیم، تا «خواب غفلت» را بشکنیم. زیارتنامه را که می بینیم، چشممان آب می افتد... و «السلام علیک» را که می شنویم، بوی خوش کربلا به مشاممان می رسد. توده های بُغض، در گلویمان متراکم می گردد و هوای دلمان ابری می شود و آسمان دیدگانمان بارانی!
ما، سر سفره ذکر مصیبت، قندان دلمان را پر از حبّه قندهای «یاحسین» می کنیم و نمکدان چشممان، دانه دانه اشک بر صورتِ ما می پاشد. و ما نمک گیر سفره حسین ـ علیه السلام ـ می شویم.
آنگاه، جرعه جرعه زیارت عاشورا می نوشیم و سر سفره توسّل، «ولایت» را لقمه لقمه در دهان کودکانمان می گذاریم.
غذای ما از عطای حسین ـ علیه السلام ـ است.
الحمد للّه . در این خشکسالی دل و قحطی عشق، نم نمِ بارانِ اشک، غنیمتی است که رواق آینه کاری شده چشمان مارا شستشو می دهد.
امروز، بر سرْ درِ دلهای ما پرچمی نصب شده است که بر آن نوشته است:
«السلام علیک یا ابا عبداللّه !»
در فرهنگ دینی ما، یکی از برنامه هایی که نشان دهنده پیوند و دوستی شیعه با اولیای دین و امامان معصوم است، «عزاداری» است، یعنی یاد رحلت و شهادت آنان را گرامی داشتن، در سوگ آنان ماتم به پاکردن و در عزایشان گریستن.
عزاداری از آغاز، با دستور و تأکید و توصیه خود پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ و امامان شکل گرفته است و رفته رفته میان امّت وفادار به خاندان پیامبر و علاقه مندان به عترت به صورت یک «سنّت دینی» درآمده است.
تدبیر و خواست الهی نیز در ایجاد شوق و محبت نسبت به خاندان پیامبر، بویژه سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در تداوم این سنّت نقش داشته است. رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ فرمود:
«إِنّ لِقتل الحسین ـ علیه السلام ـ حرارةً فی قلوبِ المؤمنینَ لاتَبْرَدُ اَبداً».
«برای شهادت حسین ـ علیه السلام ـ حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.»
این شوق خداداد را، در عمق دل و جان خویش حسّ می کنیم و همچون چشمه ای در طول حیات، از زلال آن می چشیم و طراوت می یابیم.
مهر و محبّت خاندان پیامبر ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ بویژه حضرت ابا عبداللّه الحسین ـ علیه السلام ـ را همچون بذری در زمین دل ما افشانده اند. ما نیز وظیفه داریم که این بذر را برویانیم و این نهال را به برگ و بار بنشانیم و در همه عمر، از ثمرات آن بهره مند شویم.
اشگ ما شاهد عشق ماست. می توانیم به عترت رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ عرض کنیم:
اگر از عاشقان دل گشت غمناک | اگر در سوگشان شد دیده نمناک |
گواه عشق ما این دیده و دل | رساند اشک و غم ما را به منزل |
از سوی دیگر، بر پا کردن سوگواری در ایام رحلت و شهادت معصومین ـ علیهم السلام ـ ، زنده نگهداشتن نام و یاد و خاطره و از سوی دیگر، برپا کردن سوگواری در ایام رحلت و شهادت معصومین، زنده نگهداشتن نام و یاد و خاطره و تعالیم آن پاکمردان الهی است.
آثار و برکات این احیاگری و تعظیم شعائر نیز به خود امت اسلام برمی گردد و از این رهگذر، عُلقه های دینی و پیوندهای عاطفی با اولیای دین استوارتر می شود و دینداری و تعهّد و پاک زیستی شیعیان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تقویت می شود.
با این حساب، مناسب است که هم فلسفه و انگیزه این شعائر دینی بیشتر شناخته شود، هم به سابقه و پیشینه آن اشاره گردد و هم به زمینه های بهره وری از این سنّت دیرپای مذهبی در عصر حاضر اشاره شود.
پیش از آنکه به نقش احیاگرانه عزادرری اشاره شود، باید به زمینه های تاریخی این برنامه دینی اشاره کرد.
با شکل گیری اسلام و قدرت یافتن آیین نبوی ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ ، دشمنان دین و پیامبر، به شکلهای مختلف در صدد برآمدندند تا این نهضت را خاموش و این حرکت را نابود کنند. برنامه «برخورد فیزیکی» با عترت پیامبر و مقابله صریح و رویاروی با خاندان رسول و به انزوا کشاندن اهل بیت پیامبر، یکی از این برنامه ها بود. این حرکت تا آنجا پیش رفت که امامان شیعه، که می بایست پس از پیامبر خدا عهده دار تداوم خطّ رسالت به صورت امامت و حاکمیّت سیاسی «ولایت» باشند، با دشمنیهای دشمنان یا کشته یا مسموم شدند. مظلومیّت شدید خاندان عصمت، از سوی دیگر بر محبوبیّت قلبی آنان می افزود و پیوسته در مدار جاذبه الهی آنان، دلهای مشتاق فراوانی می تپید و می چرخید.
دشمنان اهل بیت سعی داشتند که با فراموشاندن نام و یاد این خاندان و ایجاد فاصله میان مردم و خاندان پیامبر، خط و مرام آنان را هم به انزوا بکشانند. برای پیروان و وفاداران هم پیوسته محدودیّت ها و سختگیری های بسیار اِعمال می داشتند. ارتباط و رفت و آمد به خانه امامان و حتّی زیارت قبور آنان در بُرهه هایی از تاریخ بویژه در عصر متوکل عبّاسی، ممنوع و یک جرم سیاسی تلقّی می شد.
در چنین شرایطی، نوشتن و گفتن و سرودن و نشر تفکّر و راه آنان و ترویج خط فکری و تعالیمشان، از اسلوبهای مؤثر شیعه در دفاع از حق و مبارزه با باطل به شمار می آمد و حتّی گریستن و سوگواری در عزای آنان و به زیارت مزار آنان رفتن، یک عملی سیاسی و مبارزاتی و افشاگرانه و محوری برای تجمّع و تشکّل شیعه محسوب می شد و از این رو نوعی عبادت و حرکت در خطّ امامان نیز به شمار می رفت. این گونه مجالس حسینی و اهل بیتی مورد تشویق و حمایت ائمّه بود. امام صادق ـ علیه السلام ـ از فُضیل پرسید: آیا دور هم می نشینید وحدیث و سخن می گویید؟ گفت: آری. حضرت فرمود:
«اِنّ تِلکَ المجالسَ اُحِبُّها، فَاَحْیُوا اَمْرَنا، فَرَحِمَ اللّه ُ مَنْ اَحْیی اَمْرَنا.»
«این گونه مجالس را دوست می دارم، پس امرِ (امامتِ) ما را زنده بدارید، خدا رحمت کند کسی را که امر (و راه و مرام) مارا احیا می کند.»
به مقتضای این حدیث، برپایی مجالس به یاد خاندان رسالت (چه در غمها و شادی ها، در تولّدها و شهادتهایشان) احیاگری نسبت به یاد آنان و مطرح ساختن فضایل آنان است و این گونه محافل، محبوب آنان است.
در حدیث دیگری حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یُحیی فیه اَمرُنا لَم یَمُتْ قَلْبُهُ یَومَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.»
«هرکس در مجلسی بنشنید که در آن، امر (و خط و مکتب) ما احیا می شود، دلش در روزی که دلها می میرند، نمی میرد.»
پیروان ائمّه، با زبان و قلم و شعر و مرثیه و اشک و عزاداری در «احیای امر ائمّه» و زنده نگهداشتن حماسه ها و مظلومیّتها و بیان فضایل آنان تلاش می کردند. در آن عصر خفقان، طرح «خطّ ائمّه»، خطرهایی را هم در پی داشت، چون آن گونه ذکرها و یادها، جهاد بود. جلسات انس و دیدار شیعیان وسیله ای برای الهام گیری و یافتن محورهای «وحدت مکتبی» به حساب می آمد و شعر و مرثیه و مدح و سوگواری بر شهیدان کربلا و سیّد الشهدا و مظلومیّت خاندان رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ در آن عصرِ «نتوانستن»ها، ابعادی از مسأله زنده نگهداشتن مشعل حق و دعوت به نور و ایمان بود. سروده های موضعدار شاعران شیعی، در دو محور «مدایح» و «مراثی» که درباره ائمّه و فضایلشان بود، همواره به عنوان اهرمی در دفاع از حق و مبارزه با حکومتهای جور، مورد استفاده قرار می گرفت و به همین خاطر، برپایی مراسم سوگواری برای ائمّه و احیای خاطره شهادتشان، الهام بخش و حرکت آفرین و بیدارگر بود.
سنّت شعر گفتن و مرثیه سرودن برای خاندان پیامبر نیز، از همین رهگذر مورد تأکید اولیای دین بود و مرثیه سرایان، مورد تقدیر و حمایت و تشویق امامان شیعه قرار می گرفتند و در دلِ شیعیان هم جای داشتند و در جامعه شیعی نیز از مکانت والایی به عنوانِ «ذاکر» ویادآور برخوردار بودند.
ابو هارون مکفوف گوید: خدمت حضرت صادق ـ علیه السلام ـ رسیدم. امام به من فرمود: «برایم شعر بخوان». شعر و مرثیه خواندم. فرمود: این طور نه، همانطوری که (برای خودتان) شعر خوانی می کنید و همان گونه که نزد قبر سید الشهدا ـ علیه السلام ـ برای آن حضرت مرثیه می خوانی.
این سخن، تأکیدی بر شیوه «عزاداری سنّتی» و نوحه خوانی مردمی است که میان مردم رایج بوده و سوز و گداز بیشتری داشته است و هم ریشه در عواطف حاضران می دوانیده است.
در آن غوغا سالاریهای وابستگان به خلفا، «عزاداری» نوعی رساندن صدای مظلومیّت «آل علی» به گوش مسلمان بود و رسالتی عظیم داشت. اقامه عزا و بیان رنجهای جانکاه پیشوایان حق و خون دلهای ائمّه عدل، در عین حال انتقال فرهنگ مبارزه و شهادت به نسلهای آینده تلّقی می شد. در آنگونه مجالس، احساس ها و عواطف به کمک شعور می آمد و عاشورا زنده می ماند و اشک، زبان گویای احساسهای عمیق کسانی می شد که به خطّ حسینی و عاشورایی، پای بند بودند. اشک، دلیل عشق می شد و زبان دل و شاهد شوق.
سوگواری در فقدان یک عزیز، هم یک امر طبیعی و عاطفی است و نشانه فعّال بودن احساسها و عواطف بشری در یک انسان و جامعه است، هم در مورد اهل بیت پیامبر یک «دستور دینی» است. هر چند برخی از کج فهمان، در اذهان مردم شبهه می آفرینند و این اصل را زیر سؤال می برند، امّا عمل پیامبر اسلام، و امامان شیعه و توصیه های مکرّر آنان نسبت به گریستن بر سید الشهدا و یادکردن مصائب خاندان پیامبر و عزاداری برای آنان و مرثیه سرودن برایشان، زداینده هر شبهه در این زمینه است. رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ که دارای عواطفی سرشار بود، وقتی پسر کوچکش ابراهیم در حال جان دادن بود، حالت گریه یافت و چشمانش پر از اشک شد، آنگاه فرمود: چشم، اشکبار می شود و دل اندوهگین می گردد، ولی سخنی نمی گویم مگر آنچه موجب رضای خدا باشد و ما به خاطر تو، ای ابراهیم، محزونیم.
به فرموده امام صادق ـ علیه السلام ـ : وقتی خبر شهادت جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه (در جنگ موته) به پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ رسید، از آن پس هرگاه وارد خانه می شد، بر آن دو شهید بسیار و بشدّت می گریست و می فرمود: این دو با من هم سخن و همدم و انیس بودند و هر دو رفتند.
پس گریه بر شهید و غم برای فقدان یک عزیز، کاری انسانی و مقدس و ارزشمند است که در سیره پیامبر اکرم نیز وجود داشته است. گریه بر سالار شهیدان، حضرت ابا عبداللّه ـ علیه السلام ـ در این میان نقش ویژه تری داشته و ائمّه معصومین، بر آن تأکید بسیار می کردند.
به نقل امام باقر ـ علیه السلام ـ : امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ با دو تن از یارانش از «کربلا» گذر کرد. هنگام عبور از این سرزمین، چشمانش اشک آلود و گریان شد، سپس فرمود: اینجا مرکب هایشان بر زمین می خوابد، اینجا محلّ بار افکندن آنان است و اینجا خونهایشان ریخته می شود، خوشا به حال تو ای خاکی که خون دوستان بر روی تو ریخته می شود.
این در حالی بود که بیش از بیست سال به واقعه کربلا مانده بود و امام از شهدای سرزمین نینوا یاد کرد و برای آنان اشک ریخت.
حضرت فاطمه زهرا ـ علیها السّلام ـ نیز قبر حضرت حمزه سید الشهدا را زیارت می کرد، اصلاح می نمود، علامت می گذاشت و هر دو سه روز یک بار، قبور شهدای اُحد را زیارت می کرد، کنار مزار، نماز می خواند، می گریست و دعا می کرد وهر جمعه قبر حضرت حمزه را دیدار کرده و نزد آن می گریست.
امام باقر ـ علیه السلام ـ به کسانی که نمی توانند روز عاشورا به زیارت سیدالشهدا در کربلا بروند، دستور می دهد که در خانه ها برای امام حسین ـ علیه السلام ـ گریه و ندبه کنند و اهل خانه را هم به گریستن و اقامه سوگواری برای آن حضرت سفارش کنند و چون به یکدیگر می رسند، به هم تسلیت و تعزیت در این مصیبت بگویند.
سابقه عزاداری و سوگواری بر مظلومیّت خاندان پیامبر، بسیار دیرینه است. خود پیامبر و حضرت علی و فاطمه زهرا و فرشتگان و کرّوبیان و جنّ و انس بر مظلومیّت «آل اللّه » گریسته و مجلس عزا برپا کرده اند. انبیای گذشته هم که پیش از به وقوع پیوستن حادثه عاشورا و مصائب خاندان پیامبر می زیستند، چون از این ماجراها آگاه شدند، اشک ریختند.
در شیوه و سیره امام کاظم ـ علیه السلام ـ به نقل از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ چنین آمده است:
«کانَ ابی اِذا دَخَلَ شهرُ المُحرّم لایُری ضاحِکاً وکانَتِ الکِآبةُ تغلبُ علیه حتّی یَمْضیَ مِنْهُ عشرةُ ایّامٍ، فإذا کانَ الیَومُ العاشرُ کانَ ذلکَ الیومُ یَوْمَ مُصیبَتِهِ وبکائِهِ...»
«چون ماه محرّم وارد می شد، حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ دیگر خندان دیده نمی شد و غم و افسردگی بر آن حضرت غلبه می یافت، تا آن که ده روز از محرّم می گذشت. روز دهم (عاشورا) که می شد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه وی بود.»
رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ خطاب به دخترش حضرت فاطمه فرمود:
«یا فاطِمةُ! کُلُّ عَینٍ باکیةٌ یوم َالقیامةِ الاّ عَیْنٌ بَکَتْ عَلی مُصابِ الحُسینِ، فانّها ضاحِکَةٌ مُستْبشِرةٌ بِنَعیمِ الجَنّةِ.»
«دخترم فاطمه جان! روز قیامت، هر چشمی گریان است، مگر دیده ای که در مصیبت و عزای حسین ـ علیه السلام ـ گریسته باشد، که آن چشم در روز قیامت خندان است و به نعمتهای بهشتی مژده داده می شود.
امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز در به کارگیری شعر و مرثیه در برپایی سوگواری به یاد ابا عبداللّه الحسین ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«ما مِن اَحَدٍ قالَ فی الحسینِ شِعراً فَبکی واَبْکی بِهِ اِلاّ اَوْجَبَ اللّه ُ لَهُ الجَنَّةَ وغَفَرَ لَهُ.»
هیچ کس نیست که درباره حسین بن علی ـ علیه السلام ـ شعری بسراید و بگرید و با آن دیگران را بگریاند، مگر آنکه خداوند، بهشت را بر او واجب می کند و اورا می آمرزد.»
مرثیه سرایی و مدیحه گویی در قلمرو احیای نام و یاد این خاندان است و هر دو امری ستوده و مورد تشویق ائمّه است و نوعی نصرت و یاری جبهه حق به شمار می آید. امام صادق ـ علیه السلام ـ در این زمینه فرموده است:
«الحمدُ للّه الّذی جَعَلَ فی النّاسِ مَنْ یَفِدُ اِلَیْنا ویَمْدَحُنا وَیَرثی لَنا.»
«خداوند را سپاس، که در میان مردم، کسانی را قرار داد که به سوی ما می آیند و بر ما وارد می شوند و مارا مدح و مرثیه می گویند.
امام صادق ـ علیه السلام ـ این سخن را به عبدالرحمن حمّاد فرمود، پس از آنکه وی به امام خبر داد که جمعی از اطراف کوفه و جاهای دیگر از زن و مرد به کوفه می آیند و در نیمه شعبان امام حسین ـ علیه السلام ـ را زیارت می کنند و ندبه ها و سوگواریها و مرثیه خوانی ها دارند.
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ به «دِعبل» که از شاعران برجسته و متعهّد شیعه بود، در زمینه بهره گیری از شعر برای مرثیه این خاندان چنین توصیه می فرماید:
«یا دِعبِلُ! اِرْثِ الحسینَ ـ علیه السلام ـ فَاَنْتَ ناصِرُنا و مادِحُنا مادُمْتَ حَیّاً فَلاتُقَصِّرْ عن نَصْرِنا مَا استَطَعْتَ.»
ای دعبل! برای حسین بن علی ـ علیه السلام ـ مرثیه بگو، تو تا زنده ای، یاور و ستایشگر مایی، پس تا می توانی از یاری ما کوتاهی نکن.»
حضرت علی ـ علیه السلام ـ در سخنی فرموده است:
«انّ اللّه ... اِختارَ لنا شیعةً یَنْصُروننا ویَفْرَحُونَ بِفَرحِنا ویَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا.»
«خداوند متعال، برای ما پیروانی را برگزیده است که مارا نصرت و یاری می کنند. در شادی ما خوشحال می شوند و در اندوه و غم ما، محزون می گردند.»
امام صادق ـ علیه السلام ـ به «مسمع» که از سوگواران و گریه کنندگان بر عزای حسینی بود، فرمود:
«خداوند، اشک تورا مورد رحمت قرار دهد، آگاه باش، تو از آنانی که از دلسوختگانِ ما به شمار می آیند و از آنانی که با شادی ما شاد می شوند و با اندوه ما غمگین می شوند. آگاه باش! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدرانم بر بالین خویش خواهی بود.»
در روایت دیگری چنین آمده است:
امام صادق ـ علیه السلام ـ بر سجّاده خود نشسته و برای زائران و سوگواران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ چنین دعا می کرد:
«خدایا! آن دیدگان را که اشکهای آنها در راه ترحّم و عاطفه بر ما جاری شده و دلهایی را که به خاطر ما سوخته و نالان گشته و آن فریادها و ناله هایی را که در راه ما بوده است، مورد رحمت قرار بده.»
امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز فرمود:
«فَعَلی مثلِ الحسینِ فَلْیَبْکِ الباکُونَ، فانّ البکاءَ علیهِ یَحُطُّ الذُّنُوب العِظامَ.»
«گریه کنندگان، باید بر کسی همچون حسین ـ علیه السلام ـ گریه کنند، چرا که گریستن برای او، گناهان بزرگ را فرو می ریزد.»
از این گونه احادیث، در منابع حدیثی بسیار است، که همه تشویق به عزاداری و گریه و مرثیه گویی، احیای یاد، رفتن به زیارت و غمگینی در راه مصیبتهای آن مظلومان است و بیان ثوابهای بی شمار این سنّت دینی، که نقش مهمّی در زنده نگهداشتن فکر و فرهنگ آن خاندان داشته و دارد و عامل استواری در پیوند نسل امروز، بویژه جوانان، با آن الگوهای پاکی و پارسایی و جهاد و شهادت و فداکاری در راه حق است، چرا که اشک، خون می سازد و مجاهد و مبارز و شهید می پرورد.
دلی که به حسین بن علی و اهل بیت پیامبر، عشق ورزد، بی شک در سوگ آنان هم می گوید و با این گریه، مهر و علاقه درونی خود را نشان می دهد و با عزاداری در سوگ آنان، تجدید بیعت با کربلا و فرهنگ شهادت و امضای راه خونین شهیدان را ابراز می دارد.
به تعبیر شهید مطهری: «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت اوست... امام حسین ـ علیه السلام ـ به واسطه شخصیت عالی قدرش، به واسطه شهادت قهرمانه اش، مالک قلبها و احساسات صدها میلیون انسان است. اگر کسانی که بر این مخزن عظیم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند، یعنی سخنرانان مذهبی، بتوانند از این مخزن عظیم در جهت هم شکل کردن و همرنگ کردن و هم احساس کردن روحها با روح عظیم حسینی بهره برداری صحیح کنند، جهانی اصلاح خواهد شد.»
قیام مقدس و پرشکوه امام حسین(ع)ریشه در انحراف های بنیادی و اساسی در جامعه اسلامی داشت. این انحراف ها زائیده انحراف حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود از سقیفه به بعد بود. که پس از شهادت علی(ع)کلا به دست سلسله سفیانی و حزب ضد اسلامی اموی افتاد. به گواهی اسناد تاریخی، سران این حزب هیچ اعتقادی به اسلام و اصول آن نداشتند (1). و ظهور اسلام و به قدرت رسیدن پیامبر اسلام(ص)را،جلوه ای از پیروزی تیره بنی هاشم بر تیره بنی امیه، در جریان کشمکش قبیلگی در درون طایفه بزرگ قریش می دانستند (2). و با یک حرکت خزنده، به تدریج در پوشش اسلام به مناصب کلیدی دست یافتند(×)و سرانجام از سال چهلم هجری، حکومت اسلامی و سرنوشت ومقدرات امت اسلامی به دست این حزب افتاد و پس از بیست سال حکومت معاویه، و به دنبال مرگ وی، پسرش یزید به قدرت رسید که اوج انحراف بنیادی، و جلوه ای آشکار از ظهور «جاهلیت نو» در پوشش ظاهری اسلام بود (3).امام حسین(ع)نمی توانست در برابر چنین فاجعه ای سکوت کند و احساس وظیفه می کرد که در برابر این وضع،اعتراض و مخالفت کند. سخنان، نامه ها و سایر اسنادی که از امام حسین(ع) به دست ما رسیده، به روشنی گویای این مطلب است. این اسناد بیانگر آن است که از نظر امام، پیشوا و رهبر مسلمانان شرائط و ویژگی هایی دارد که امویان فاقد آنها بودند و اساس انحراف ها و گمراهیها این بود که عناصر فاسد و غیر لایق، تکیه برمسند خلافت اسلامی و جایگاه والای پیامبر زده بودند و حاکمیت وزمامداری آنها، آثار و نتائج بسیار تلخ و ویرانگری به دنبال آورده بود.
چند نمونه از تاکیدهای امام در این باره یادآوری می شود:
1 - در نخستین روزهایی که امام حسین(ع)در مدینه، برای بیعت جهت یزید، در فشار بود، در پاسخ ولید که پیشنهاد بیعت با یزیدرا مطرح کرد، فرمود: اینک که مسلمانان به فرمانروایی مانندیزید گرفتار شده اند، باید فاتحه اسلام را خواند (4).
2 - امام ضمن پاسخ نامه های کوفیان، نوشت:
... امام و پیشوای مسلمانان کسی است که به کتاب خدا عمل نموده راه قسط و عدل را در پیش گیرد و از حق پیروی کرده باتمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد (5).
3 - امام حسین(ع)هنگام عزیمت به سوی عراق در منزلی بنام «بیضه » خطاب به «حر» خطبه ای ایراد کرد و طی آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا(ص)فرمود: هر مسلمانی با حکومت ستمگری مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهی را درهم می شکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت درآمده در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و تجاوزگری و دشمنی در پیش می گیرد، ولی او در مقابل چنین حکومتی، با عمل و یا با گفتاراظهار مخالفت نکند، برخداوند است که آن فرد(ساکت)را به کیفرهمان ستمگر(آتش جهنم)محکوم سازد.
مردم! آگاه باشید اینان(بنی امیه)اطاعت خدا را ترک و پیروی ازشیطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترویج و حدود الهی راتعطیل نموده فی را(که مخصوص به خاندان پیامبر است)به خوداختصاص داده اند و من به هدایت و رهبری جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر داده اند، ازدیگران شایسته ترم ...» (6).
حاکمیت بنی امیه که امام در این سخنان به گوشه هایی از آثارسوء آن اشاره نموده، در شوون مختلف جامعه اسلامی اثر گذاشته وفساد و آلودگی و گمراهی را گسترده و عمومی ساخته بود. امام حسین(ع)در موارد متعددی انگشت روی این عواقب سوء گذاشته و به مردم هشدار داده است که به چند نمونه آن اشاره می شود:
آن حضرت پس از ورود به مکه، نامه ای به سران قبائل بصره فرستاد و طی آن چنین نوشت:
«...اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می فرستم، شمارا به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم، زیرا در شرائطی قرارگرفته ایم که سنت پیامبر به کلی از بین رفته و بدعتها زنده شده است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد...» (7).
حسین بن علی(ع)در راه عراق در منزلی به نام «ذی حسم » درمیان یاران خود به پا خاست و خطبه ای بدین شرح ایراد نمود:
پیشامدها همین است که می بینید، جدا اوضاع زمان دگرگون شده زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است واز فضیلتها جز اندکی مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقی نمانده است. مردم در زندگی پست و ذلتباری به سر می برند و صحنه زندگی،همچون چراگاهی سنگلاخ، و کم علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است.
آیا نمی بینید که دیگر به حق عمل نمی شود، و از باطل خودداری نمی شود؟! در چنین وضعی جا دارد که شخص با ایمان(از جان خودگذشته)مشتاق دیدار پروردگار باشد. در چنین محیط ذلتبار وآلوده ای، مرگ را جز سعادت; و زندگی با ستمگران را جز رنج وآزردگی و ملال نمی دانم...» (8).
حاکمیت زمامداران اموی و اجرای سیاست های ضد اسلامی توسط آنان،هویت دینی مردم را مسخ کرده ارزشهای معنوی را در جامعه از بین برده بود. امام در دنباله سخنان خود در منزل «ذی حسم » فرمود:
«...مردم بندگان دنیایند، دین به صورت ظاهری و در حد حرف وسخن در زبانشان مطرح می شود، تا زمانی که معاش و زندگی مادیشان رونق دارد، در اطراف دین گرد می آیند، اما زمانی که با بلا وگرفتاری آزمایش شوند، دینداران در اقلیت هستند.
پیام قیام با شکوه سیدالشهداء(ع)منحصر به آن زمان نیست، بلکه این پیام پیامی جاوید و ابدی است و فراتر از محدوده زمان ومکان است، هرجا و در هر جامعه ای که به حق عمل نشود، و از باطل خودداری نشود، بدعتها زنده، و سنتها نابود شود، هرجا که احکام خدا تغییر و تحریف یابد و حاکمان و زمامداران با زور و ستمگری با مردم رفتار کنند، در هر جامعه ای که ویژگی های جاهلیت راداشته باشد آن جامعه، جامعه ای یزیدی بوده، و مبارزه و مخالفت با مفاسد و آلودگی ها و آمران و عاملان آنها، کاری حسینی خواهدبود.
پاورقیها:
1 - سیدعلیخان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 243، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 257 - مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 454 ضمن شرح حال مامون عباسی.
2 - ابن ابی الحدید، همان کتاب، ج 9، ص 53(خطبه 139)و نیز ج 2،ص 44 - 45 - ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب(در حاشیه الاصابه)ج 4، ص 87.
×- این حرکت از اواخر خلافت خلیفه دوم آغاز گردید که معاویه ازطرف وی به حکمرانی شام منصوب شد و مدت پنج سال در این سمت باقی بود و در تمام مدت خلافت عثمان نیز(12 سال)در این منصب ابقاگردید و از همان سالها رویای خلافت آینده خود را می دید وپایه های آن را می ریخت و در اواخر خلافت عثمان، در واقع وی درمدینه خلیفه تشریفاتی بود و تصمیم گیرنده اصلی، حاکم مقتدر شام بود.
3 - نگاه کنید به: امام حسین(ع)و جاهلیت نو، جواد سلیمانی،قم، انتشارات یمین.
4 - سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 11.
5 - طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 6، ص 196 - شیخ مفید،الارشاد، ص 204.
6 - طبری، همان کتاب، ص 229 - ابن اثیر، الکامل فی التاریخ،ج 4، ص 48.
7 - طبری، همان کتاب، ص 200.
8 - حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، ص 245 - طبری، همان کتاب، ص 239.
وجود مبارک امام زمان (عج)، در نامهاى به قاسم بن علاء همدانى که اهل یمن بود و وکیلِ وجود مبارک امام عسگرى (ع) در امور دین و دنیاى مردم، مىنویسد: قاسم بن علاء! پنجشنبه روز سوم شعبان روز، ولادت مولاى ما، حضرت حسین بن على (ع) است. «1» این که امام زمان (عج) مىفرماید: (مولاى ما) و نمىفرماید: (مولاى من)، آیا منظور از (مولاى ما)، همه اهلبیت: از امام سجاد (ع) به بعد و همه شیعیان هستند؟ این قابل تحقیق است؛ چون امام (ع) جمع را در این نامه در نظر داشته است، عبارت: (مولاى ما) به کار مىبرند تا خودشان را هم در این نامه جزو جمع به حساب آورند. آن وقت باید سراغ عنوان این جمعى رفت که وجود مبارک حضرت اباعبدالله حسین (ع) مولاى آنهاست. در برابر کلم (مولا) در قرآن، روایات و فقه، کلم (عبد) آمده است. در دعاى کمیل، چند بار امیرمؤمنان خطاب به پروردگار دارد، (الهى)، (سیدى) و (مولاى). آن کسى که در برابر مولا است، عبد مىباشد. البته، مقام عبودیت در برابر مولویت حق، مسأل ویژهاى است. در آنجا، (مولا)، خالق عبد، رازق عبد، و ربّ عبد است. دنیا و آخرت عبد، در اختیار مولاى آن عبد است، ولى مسأله مولا و عبد در غیر خدا، معنایش این است که سرمایهدارى آمده و افرادى را با هزینه کردن و سرمایه دادن، خریده است و آنها در خدمت او هستند؛ آنها براى او کار کرده و زحمت مىکشند، و مولا هم در مقابل زحماتشان، به آنان نظر، توجّه و لطف دارد و زمانى هم مىرسد که مولا براى خدا رو به عبدش کرده و مىگوید: (أنتَ حُرٌ لِوَجْهِ اللهِ.): من به خاطر خدا، تو را از آن زحمت، از آن رنج، از آن مرارتى که براى من مىکشى، آزاد کردم و اکنون تو آزادى، پس راحت باش!
آیا وجود مبارک امام عصر (عج) مىخواهد بگوید: حسین بن على (ع) بعد از این که به دنیا آمده، با آن هزینهاى که کرده، هم ما را از دست کفر، ظلم، بدبختى، تیرگى و تاریکى خریده است و ما عبدِ او شدیم، و باید منتظر بمانیم تا خدمات ما مورد قبول او قرار بگیرد و در روز قیامت ایشان به پروردگار بگوید من مىخواهم هر کس را که در مدار عبد بودنِ مولویت من قرار گرفته، آزاد کنم تا مصائب قیامت، مشکلات قیامت، دوزخ قیامت، متوجّه او نشود؛ چون پروردگار عالم هم بنا دارد خواست اباعبدالله (ع) را مطلقاً رد نکند.
در نظام ارزشی اسلام، شهادت در راه خدا یک معیار اصیل و معنوی است که سایر امتیازات انسانی و اعمال صالح یک فرد مسلمان را تحت الشعاع خود قرار می دهد و در طبقه بندی ارزشها و اصول اسلامی، جایگاهی بس رفیع دارد. رسول گرامی اسلام در این مورد می فرماید: «فوق کلّ ذی برٍّ، برٌّ حتی تقتل الرّجل فی سبیل اللّه فاذا قتل فی سبیل اللّه فلیس فوقه برٌّ؛(1) بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری است تا اینکه شخص در راه خدا به شهادت برسد. هنگامی که در راه خدا به شهادت رسید، دیگر بالاتر از آن نیکی وجود ندارد.
اساساً اگر روحیه شهادت طلبی و جهاد در راه خدا در جامعه ای نباشد و افراد آن جامعه به تن پروری و تعلقات مادّی مشغول شدند سرنوشتی ذلت بار و آینده ای حقارت آمیز خواهند داشت.
امیر مؤمنان علی(ع) در خطبه معروف خود می فرماید: «فانّ الجهاد بابٌ من ابواب الجنّة فتحه اللّه لخاصّة اولیائه و هو لباس التّقوی و درع اللّه الحصینة و جنّته الوثیقة فمن ترکه رغبةً عنه البسه اللّه ثوب الذّلّ و شمله البلاء و دیّث بالصّغار و القماءة و ضرب علی قلبه بالاسهاب و ادیل الحقّ منه بتضییع الجهاد و سیم الخسف و منع النّصف؛(2) جهاد در راه خدا، دری از درهای بهشت است که خداوند آنرا به روی دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد،لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است. و کسی که جهاد را ناخوشایند دانسته و ترک کند، خداوند لباس ذلت و خواری را بر او می پوشاند و دچار بلا و مصیبت می شود و کوچک و ذلیل می گردد، دل او در پرده گمراهی مانده و حق از او روی می گرداند به جهت ترک جهاد به خواری محکوم و از عدالت محروم است.»
طبق این بینش الهی مردمانی که روحیه جهاد و شهادت را در وجودشان تقویت کنند و در راه اهداف والایشان استقامت ورزند و برای تحقق آرمانهای مقدس الهی با تمام وجود به استقبال شهادت بروند ملتی عزیز، مورد توجه دیگران، مقتدر و مستقل خواهند بود. انسانهای شهادت طلب که شایستگی خویش را برای رسیدن به اهداف مقدس
اثبات می کند و با ایستادگی آگاهانه و مقاومت هوشمندانه هستی اش را به اهل جهان عرضه می دارد هرگز روی ذلت و خواری نخواهد دید و او با شهادت در راه خدا به درجات والای معنوی نائل خواهد شد. مولای متقیان براین باور وحیانی تأکید می کرد که: «ما ضرّ اخواننا الّذین سفکت دماءهم و هم بصفّین الّا یکونوا الیوم احیاءً؟ یسیغون الغصص و یشربون الرّنق، قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم اجورهم و حلّهم دار الامن بعد خوفهم؛(3) آن گروه از برادران ما که در مصاف با دشمن در جنگ صفین خونشان ریخته و به شهادت رسیدند، هرگز زیان نکردند، آنان امروز نیستند (تا همانند من) خوراکشان غم و غصه و نوشیدنی آنها خون دل باشد، بخدا سوگند آنها به ملاقات خداوند رفتند و پاداش خود را به نحو شایسته ای دریافت نمودند و پس از گذراندن مرحله خوف و دلهره در سرای امن الهی مسکن گزیدند.
بنابراین فرهنگ شهادت معامله ای عزتمندانه و سودمند است که انسانهای وارسته با خدای خود به عمل می آورند و با
زدودن غبارهای تعلق از تمام مظاهر دنیوی به مقامات عالیه دست می یابند. متفکر شهید استاد مطهری در تعریف شهادت می نویسد: شهادت به حکم اینکه عملی آگاهانه و اختیاری است و در راه هدفی مقدس است و از هرگونه انگیزه خودگرایانه منزه و مبرا است؟ تحسین انگیز و افتخارآمیز است و عملی قهرمانانه تلقی می شود. در میان انواع مرگ و میرها تنها این نوع از مرگ است که از حیات و زندگی برتر و مقدس تر و عظیم تر و فخیم تر است... پس شهادت قداست خود را از اینجا کسب می کند که فداکردن آگاهانه تمام هستی خود است در راه هدف مقدس.(4)
صدرالمتألهین در مورد مقام جاوید شهیدان می گوید:
آنانکه ره دوست گزیدند همه |
در کوی شهادت آرمیدند همه |
در معرکه دو کون فتح از عشق است |
هر چند سپاه او شهیدند همه |
شهادت در قرآن
شهادت برای انسانهای وارسته و خود
ساخته که از دنیا و وابستگی های آن رسته و به خدا پیوسته اند، میانبرترین راهی است که آنان را به مقصد نهایی و هدف والای الهی می رساند. شهادت از دیدگاه آیات وحیانی قرآن نه تنها خسارت نیست بلکه حیاتی جاودانی و همیشگی است و این ندای قرآن همواره در گوش مردمان آزاده جهان طنین انداز است که: «ولاتحسبن الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون؛(5) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مردگانند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.»
سعدی می گوید:
زنده کدامست بر هوشیار |
آنکه بمیرد به سر کوی یار |
آری به حقیقت شهدای راه حق زنده اند و ما از آن زندگی جاودانه خبر نداریم. آنان در کنار اولیاء و انبیاء الهی در بهشت برین جای دارند. آنان انسانهای با فضیلت و کاملی هستند که مقام بس عظیمی کسب نموده اند.
«فرحین بما آتاهم اللّه من فضله و یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الّا خوف علیهم ولا هم یحزنون؛(6)
آنها به خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند و به کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند، بشارت می دهند که نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهی خواهند داشت.»
شهادت در حقیقت یک پیروزی و فتح است. پیروزی بر شیطان و فتح قلّه های رفیع کمالات و فضائل «قل هل تربّصون بنا الّا احدی الحسنیین؛ بگو، آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید؟ (پیروزی یا شهادت).»
برای یک مسلمان دین باور و خدا محور، هم شهادت و هم کشتن دشمن، هر دو پیروزی است، چرا که هدف او از جهاد مقدس، احقاق حق و اعتلای پرچم حق است و روشن نمودن شاهراه انسانیت. و پرتو افشاندن در ظلمات استبدادها و ستم ها و فسادها است، به همین جهت او در هر دو صورت به این هدف والایش رسیده و موجب استحکام ارزشهای الهی و انسانی گردیده است.
امام حسین(ع) و شهادت
حضرت امام حسین(ع) سرور و سید شهیدان است. عشق به شهادت و جانفشانی در راه حق سراسر وجود آن حضرت را فرا گرفته بود و آن گرامی، شهادت را برترین نوع مرگ می دانست و می فرمود:
«و ان تکن الابدان للموت انشأت |
فقتل امرءٍ بالسّیف فی اللّه افضل(7) |
اگر بدن ها برای مرگ آفریده شده اند، پس کشته شدن یک انسان با شمشیر در راه خداوند برترین نوع مرگ می باشد.
سالار شهیدان (ع) عشق به شهادت را از مکتب پرمایه رسول گرامی اسلام، پدر گرامیش امیرمؤمنان(ع) آموخته بود. رسول خدا(ص) می فرمود: «و الّذی نفسی بیده لوددت انّی اقتل فی سبیل اللّه، ثمّ احیا، ثمّ اقتل، ثمّ احیا، ثم اقتل؛(8) سوگند به آن که جانم در دست اوست دوست دارم در راه خدا کشته شوم، سپس زنده شوم و آنگاه کشته شوم، سپس زنده شوم و آنگاه کشته شوم.»
علی(ع) نیز بارها این عشق درونی خود را اظهار کرده بود. آن حضرت هم برای خود و هم برای یاران نزدیکش این افتخار را آرزو می کرد. آن حضرت برای ممتازترین یارش، جناب مالک اشتر، چنین مقامی را از خداوند خواسته و فرمود: «اسأل اللّه ان یختم لی ولک بالسّعادة و الشّهادة؛ و انّا الیه راغبون؛(9) من از خدای متعال درخواست می کنم که پایان عمر من و تو را به رستگاری و شهادت ختم کند و البته که ما به ملاقات او مشتاق هستیم.»
و هنگامی که آرزوی دیرینه اش در محراب مسجد کوفه در آستانه تحقق قرار گرفت، با کمال رضایت فرمود: «فزت و ربّ الکعبة؛(10) به خدای کعبه سوگند! رستگار شدم.»
البته شوق شهادت در وجود امام حسین(ع) به این معنا نبود که خود را تسلیم مرگ کند و هیچگونه اقدام و دفاعی از خود نشان ندهد، بلکه آن پیشوای حقیقت طلبان در برابر ظلم و ستم غارتگران بیت المال و متعرضین به مسلمانان شدیداً مقابله و دفاع می کرد، امّا هنگامی که در نیمه رجب سال 60 هجری در معرض بیعت با یزید قرار گرفت، احساس نمود که دین خدا جز به شهادت آن حضرت احیاء نخواهد شد. به کنار قبر پیامبر(ص) آمد و عرضه داشت: «ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت! با اکراه و اجبار از جوار تو بیرون می روم، میان من و تو جدایی انداختند، زیرا با یزید بن معاویه که شرابخوار و فردی فاسق و فاجر است، بیعت نکردم. اکنون با همه ناخوشایندی از نزد تو خارج می شوم.»
امام را خوابی سبک فرا گرفت و در عالم رؤیا جدّش رسولخدا را زیارت کرد. پیامبر(ص) او را در آغوش گرفته و صورتش را بوسید و در ضمن سخنانی فرمود: «یا حبیبی! یا حسین! انّ اباک و امّک و اخاک قد قدموا علیّ و هم الیک مشتاقون و انّ لک فی الجنان لدرجةً عالیةً، لن تنالها الّا بالشّهادة؛(11) ای محبوب من، ای حسین! پدر و مادر و برادرت در کنار من مشتاق دیدار تو اند، برای تو در بهشت درجات عالی است که به آن نخواهی رسید مگر با شهادت.»
بعد از این بشارت، شوق شهادت در راه اعتلای کلمة اللّه در وجودش مضاعف گردید. هنگامی که امام با یاران خویش به سوی کربلا رهسپار بود، در راه، فرزدق شاعر، آن حضرت را ملاقات کرده و بعد از سلام گفت: ای پسر رسول خدا! چگونه به کوفیان دل می بندی و اعتماد می کنی، در حالی که پسرعمویت مسلم بن عقیل و دوستانش را کشتند؟! چشمان حضرت پر از اشک شد و فرمود: «رحم اللّه مسلماً فلقد صار الی روح اللّه و ریحانه و جنّته و رضوانه، امّا انّه قد قضی ما علیه و بقی ما علینا؛(12) خدا مسلم را رحمت کند، او به سوی آرامش الهی و بارگاه عطرآگین بهشت و خشنودی خداوند هجرت کرد. او تکلیف خود را انجام داد و هنوز تکلیف ما باقی است.»
دعوتنامه شهادت
امام حسین(ع) در یکی از سخنرانی های عمومی خود برای حجاج، بعد از تبیین فلسفه قیام خویش و تحلیل اوضاع سیاسی روز، از شهادت خود به دست ستمگران حکومت اموی خبر داده و از مسلمانان آزاده
و متعهد خواست که در این حماسه جاویدان، حضرتش را همراهی کرده و آماده شهادت در راه خدا باشند. امام در فرازی از سخنان روشنگرانه خویش فرمود: ای مردم! مرگ بر انسانها چونان گردنبندی که لازمه گردن دختران جوان است حتمی است، و من به دیدار نیاکانم آنچنان اشتیاق دارم که یعقوب(ع) به دیدار یوسف(ع) داشت و برای من قتلگاهی معیّن گردیده است که در آنجا به شهادت خواهم رسید.
گویا با چشم خود می بینم که درندگان بیابانها(لشکریان یزید) در سرزمینی در میان «نواویس و «کربلا» اعضای مرا قطعه قطعه و شکم گرسنه خود را سیر می کنند، از پیش آمدی که با قلم تقدیر نوشته شده، گریزی نیست.»
آنگاه حضرت ادامه داد:
«رضی اللّه رضانا اهل البیت، نصبر علی بلائه و یوفیّنا اجور الصّابرین لن تشذّ عن رسول اللّه لحمته و هی مجموعةٌ له فی حضیرة القدس، تقرّبهم عینه و ینجزبهم وعده، من کان باذلاً فینا مهجته و موطّناً علی لقاء اللّه نفسه فلیرحل معنا فانّی راحلٌ مصبحاً ان شاء اللّه تعالی؛(13) رضایت خداوند رضایت ما اهل بیت است بر بلاهای او صبر می کنیم و پاداش صابران را خواهیم داشت پاره های تن پیامبر(ص) از او جدا نخواهند شد و آنان در بهشت در کنار پیامبر(ص) گرد خواهند آمد. چشمان پیامبر(ص) با دیدن آنان روشن خواهد شد و توسط اهل بیتش وعده او (گسترش آیین توحیدی اسلام) تحقق خواهد یافت.
هر کسی آمادگی جان نثاری در راه ما و تقدیم جان خویش را در راه خدا دارد، پس به همراه ما سفر کند که انشاء اللّه من فردا صبح حرکت خواهم کرد.»
امام حسین(ع) عشق به شهادت را در روز عاشورا در مرحله عمل نشان داد و جان خویش را در راه خدا تقدیم نمود.
این نوشته را با سخنی حکیمانه از استاد شهید مطهری به پایان می بریم:
«امام حسین(ع) به واسطه شخصیت عالیقدرش، به واسطه شهادت قهرمانانه اش مالک قلبها و احساسات صدها میلیون انسان است. اگر کسانی که بر این مخزن عظیم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند یعنی رهبران مذهبی بتوانند از این مخزن عظیم در جهت هم شکل کردن و هم رنگ کردن و هم احساس کردن روحها با روح عظیم حسینی بهره برداری صحیح کنند جهان اصلاح خواهد شد. راز بقاء امام حسین(ع) این است که نهضتش از طرفی منطقی است، بعد عقلی دارد و از ناحیه منطق حمایت می شود و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است.»(14)
پی نوشت ها:
1 الکافی، ج 2، ص 348.
2 نهج البلاغه، خطبه 27.
3 نهج البلاغه، خطبه 182.
4 قیام و انقلاب مهدی (عج)، ص 84.
5 سوره آل عمران، آیه 169.
6 سوره آل عمران، آیه 170.
7 کنزالعمال، ج 4، ص 295.
8 نهج البلاغه، نامه 53.
9 منتهی الآمال، ج 1، ص 174.
10 اللهوف، ص 74.
11 مدینة المعاجز، ج 3، ص 484.
12 اللّهوف، ص 74.
13 شرح الاخبار مغربی، ج 3، ص 146 ؛ فرهنگ سخنان امام حسین(ع) ص 274.
14 قیام و انقلاب مهدی (ع)، ص 122.
داستان این دسته از زبان مولا علی علیه السلام «داستان دنیاپرستانی است که می خواهند از جایگاهی پر از نعمت به سرزمین خشک و بی آب و علف کوچ کنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحت کننده تر از این نیست که از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتی ها را تحمل کنند. » (50)
اما در برابر این گروه، «کسانی اند که دنیا را آزموده اند و چون مسافرانی که در منزلی بی آب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد کوچ به سرزمینی می کنند که آسایش و رفاه در آن جا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمی کنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوست داشتنی نیست، جز آن که به منزل امن و محل آرامش دست یابند. » (51)
در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حرکت به سوی عالم جدیدی است; «وطریق الی الاخرة » (52) عالمی که انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا هم نشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت می باشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان کالبد جسمانی انسان، نمی نگرد، بلکه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب می داند که آن حضرت علیه السلام در ویژگی های زهاد فرمود: «پارسایان گروهی اند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه هم نشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره می کنند که به مرگ جسد خود اهمیت می دهند و ایشان به مرگ دل های زنده خود. » (53)
پس بی تناسب نیست که آن حضرت علیه السلام می فرمود: «ذکرالموت صیقل القلب » و «نسیان الموت صداء القلب » . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ می رود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر می شود، از آن روست که: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة » . (55)
در این صورت، برای خردمند چه پنددهنده ای بهتر از «مرگ » و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! که فرمود: «و کفی بذلک واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل » (56)
خردمندی که هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را می شنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظام علیهم السلام نیز یکسان قلمداد می نماید که: «ان لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب » . (57)
«و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملک ینادی کل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب »
و یکسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، به مرتبه ای که پیغمبر خدا را نیز محابا نکرد. خدای رافرشته ای است که هرروزآوازمی دهد: بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی.
در دهر اگر کسی مخلد بودی
شک نیست که حضرت محمد بودی
هر شخص که زاد، عاقبت خواهد مرد
ور مرگ نبودی به جهان بد بودی. (58)
بدین سان، اگر آن حضرت علیه السلام شیفته رفتن است، بدان روست که شهادت را الحاق به عالم حق و پیوستن به آل حق می داند; همان نیک مردانی که شتابان در حرکتند و درمسیر زندگی جاوید، طعم گوارای کرامت الهی را دریافته اند: «و لوددت ان الله فرق بینی و بینکم، والحقنی بمن هو احق بی منکم. قوم والله میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریک للبغی، مضوا قدما علی الطریقته، و اوجفوا علی المحجة، فظفروا بالعقبی الدائمة، والکرامة الباردة » ; (59) به خدا سوگند، دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسی که نسبت به من سزاوارتر است ملحق نماید. به خدا سوگند، آنان مردمی بودند نیک اندیش، ترجیح دهنده بردباری، گویندگان حق و ترک کنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشتند و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و کرامت گوارا، پیروز شدند.
نزد چنین کسانی «شهادت » ، لقای آستان رب اعلی است، چرا که شهید در سرای امن جایگزین خواهد شد: «والله، لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالامن بعد خوفهم » ; (60) به خدا سوگند، آن ها خدا را ملاقات کردند و پاداش آن ها را داد و پس از دوران ترس، آن ها را در سرای امن خود جایگزین نمود. در این منظر، اگر مجاهد فی سبیل الله، بی قرار و سراسیمه به سوی شهادت می شتابد، ازآن روست که «شهادت » را دروازه ورود و سپس وصول به عالم باقی می داند و از این رو نزد او، «مرگ » تنها ناله های شیرین حال وصال است; یعنی:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت. (61)
آن حضرت علیه السلام عاشق شهادت است و این عشق پررنگ الهی، تمامی تلخ کامی های بی رنگ دنیای فانی را بر او پذیرفتنی و شیرین نموده است و به همین امید، پای در میدان می گذارد که فرمود:
«والله، لولا رجائی الشهادة عند لقائی العدو لقربت رکابی ثم شخصت عنکم فلا اطلبکم ما اختلف جنوب و شمال » (62);
به خدا سوگند، اگر امیدی به شهادت در راه خدا نداشتم، پای در رکاب کرده از میان شما می رفتم و شما را نمی طلبیدم; چندان که باد شمال و جنوب می وزد.
خوشا در پای او مردن، خدایا بخت آنم ده
نشان این چنین بختی کجا یابم نشانم ده
نثاری خواهم، ای جان آفرین شایسته پایش
پرازنقدوفاومهر، یک گنجینه جانم ده.
وحشی بافقی
در حقیقت، او انسانی است که وقتی به میدان قدم می گذارد، لباس شهادت به تن دارد و تنها در انتظار لقای رب اعلاست: «متسربلین سرابیل الموت، احب اللقاء الیهم لقاء ربهم » (63); کسانی که لباس شهادت به تن دارند و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.
برای چنین فردی که به جذبه دوست داشتنی محبوب و معشوق مبتلاست، مرگ نیز طعم شیرین آتش بلای کوی رندی و وفاداری است; شیرینی وصال رب و قرب عشق بازی:
در طریق عشق بازی، امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام ونازرادرکوی رندی راه نیست
ره روی بایدجهان سوزی، نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی. (64)
بر این بنیان، شهید برتر از ابرار و شهادت نیز مافوق هر بر است: «فوق کل بر بر، حتی یقتل الرجل فی سبیل الله » و رمز این برتری آن است که در مقام نخست، «شهید» خویشتن خویش را ارتقا داده، بالا می برد; یعنی گویا که پیامبر فرموده باشند: «الشهید ینظر الی وجه الله » .
او در منظر نظر «رب اعلی » قرار دارد و به همین دلیل نیز صاحب خبر عالی می گردد; چرا که نظر خود را با عالم الوهیت و حقیقت پیوند زده است:
ای بی خبر، بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
درمکتب حقایق، پیش ادیب عشق
هان ای پسر، بکوش که روزی پدر شوی (65)
او راهبراست، چون صاحب خبرحقیقی است، و صاحب خبر است، از آن جا که صاحب نظر است، و صاحب نظرشده، چرا که خود را در منظر نظر رب قرار می دهد.
پس شهید، صاحب نظر است، اما صاحب نظری که در منظر نظر «رب » جای یافته، نه در منظر نظر «عقل » . از این رو، نظر بازی است که نظردان در کار او سخت حیران است و اگر بی خبران، مردد و حیرانند به دلیل آن است که صاحب نظر حقیقی نیستند و در نتیجه، به جای راه بری، پسرانی راه روی مطلق پدران خویشند; پسرانی که صرفا دل به نظر عقل خودبسته اند. وازبی خبری تا صاحب نظری، راه درازی در پیش است; راهی که در نهایت، به وصل خورشید حق می انجامد و در آن جا، عاقلان، حیران و عاشقان، صاحب خبر و لذت حقیقی وصل و قربند:
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
. . . وصل خورشید به شب پره اعما نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند. . . (66)
درواقع، شهیداز خوددست می شوید و به نورحق می آراید. پس به کیمیای عشق، زر می شود و آن گاه از آفتاب فلک، نورانی تر و درخشان تر و سپس در منظر نظر رب اعلاست تا به مقام صاحب نظری بار یابد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
. . . گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله، کز آفتاب فلک خوب تر شوی
. . . از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی. . . (67) در این صورت، چنانچه نظرش به وجه الهی است، صاحب نظر می گردد و البته صاحب خبر; چرا که «خبر» ، قرب به خداست و جز آن، خبری در عالم هستی، هستی نیافته و حقیقت ندارد. بنابراین، سراسر وجود این چنین مخبری، همه مملو از عشق و مستی است; چه این که:
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من. مثنوی
و از آن جا که دیگر نفس و هستی خود را نمی بیند، به رهایی و آزادی دست یافته وسپس رستگاری حقیقی در انتظار اوست.
ای دل مباش یک دم، خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی، از نیستی و هستی
. . . تافضل وعقل بینی، بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم، خودرامبین ورستی (68)
او اهل ارتقا، تعالی و تکامل به عالم بالاست; یعنی مرد راه است; انسانی که با پای استوار اراده، قدم در راه عشق می گذارد. از آن سو، راه نیز مسیر حرکت به سوی رهایی را به او می نمایاند:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
توپای به راه درنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
عطارنیشابوری
بدین سان، مسیر او مسیر تکامل مطلوب است و از همین رو، پیوسته در حال طلب و صیقل اراده و بدین دلیل، دست از طلب برندارد تا به کام یابی مطلق نایل آید; یعنی نمایش رخ محبوب:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان برلب است وحسرت دردل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید (69)
اما در مقام دیگر، شهید نه تنها بالا می رود که بالا نیز می برد; اگر او اهل هدایت الهی است، پس برای اهل زمین نیز مهتدی است که فرمود: «من یهد الله فهو المهتدی » (اعراف: 177)
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآییم زپای (70)
او لاله ای است که با شهادت، در زمین انسانیت می شکفد و لذا، یاد و نام او نیز همواره در منظر وجه بشریت قرار می گیرد; یعنی اگر در منظر نظر «رب اعلی » باقی است و الله سبحانه باقی و ماندگار، پس ذکر او نیز در منظر نظر تاریخ، همواره موجود یادکردنی خواهد بود:
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه کز زمین می روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است (71)
بنابراین، لاله ها در گلستان زمین برای انسان و انسانیت، حجت الهی اند و نشان خبری از یک صاحب نظر; خبری واقعی که به داغ سیاه آغشته و به خون سرخ افراشته است.
پس اگر لاله ها سیاه پوشند، «ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم. » و اگر سرخ پوش، «این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم » . (72) لاله ها، نبی امت اند و از همین رو، «گل سرخ، عرق لطف مصطفی است. » (73) و شهید، در جای نبی می نشیند که فرمود:
«و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا.» (74) (نساء: 69)
چنانچه خبر، تنهاپرده برداری از حقیقت هستی است; یعنی قرب به خدا و عشق الهی. و اگر مخبران چنین خبری توحیدی
فقط پیامبران خدایند و به همین دلیل، انبیاعلیهم السلام امت بشری اند، شهدا نیز خبر از مخبران اولی آورده اند. پس او هم چون نبی، دستی و سری به عالم بالا دارد و لذا:
روزی است از آن پس که در آن روز نیابند
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا
آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا. (75)
پیام شهدا همان پیام انبیاعلیهم السلام است: عشق و عاشقی، تمنا و تولا; به راه بودن و همواره در راه بودن; چه این که شهید، دل خوش به تمنای وصال دوست، در ره عشق، خود را به سیل بلا می سپرد تا نزد رخ زیبای سمن سای، درد و هجران مرگ را به خوشی بیابد و آن گاه هر خطری را به عشق عشوه شیرین تولای دوست، به جان بیاساید البته همچنان در راه باشد و در سیر طلب، هر آن، شر خطر بلا را به شیرینی و خوشی لذت وصال یار بیازماید. . . و باز بیازماید:
ای همه شکل تومطبوع و همه جای توخوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرد چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب، گرچه زهر سو خطری است
می رود حافظ بی دل به تولای تو خوش. (76)
و دعای آخر این که:
چشم دل باز کن و
در گلستان شهادت،
لاله سرخ علوی بین
که او ریشه در ساقی کوثر دارد.
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ
سرچشمه آن ز ساقی کوثر پرس. (77)
«نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء و مرافقة الانبیاء» (78)
پی نوشت ها:
1- این عبارت را در ضمن مطالبی که هنگام نبرد در جنگ صفین خطاب به سربازان خویش می فرمود، از آن حضرت نقل کرده اند: همانا مرگ به سرعت در جست وجوی شماست. آن ها را که در نبرد مقاومت دارند و آن ها که فرار می کنند، هیچ کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست. همانا گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت با خداست. (ر. ک. به: محمد دشتی، ترجمه نهج البلاغه، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه السلام، 1379، خطبه 123، ص 234. )
2- چنانچه بخواهیم بحث را به صورت دقیق تری دنبال کنیم، باید پیش از موضوع «مرگ » ، به بحث «انسان شناسی » نیز بپردازیم; یعنی نخست دیدگاه قرآن و سنت را درباره «انسان » دریابیم (انسان پژوهی) ، سپس به شناخت صحیحی از مرگ دست یابیم (مرگ پژوهی) و در نهایت، بر این مبانی، به موضوع «شهادت » از دیدگاه اسلام در منظر قرآن، سخن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام برسیم (شهادت پژوهی) .
3- دیوان حافظ، براساس نسخه علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، دوران، 1379، ص 200
4- 5- امید مجد، قرآن مجید با ترجمه منظوم، تهران، امید مجد، 1379، ص 72 / ص 589
6- حافظ، دیوان، ص 146
7- خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
ر. ک. به: خلاصه مقالات همایش سیمای شاهد در نهج البلاغه، به کوشش محمدرضا آقاملایی، تهران، شاهد، 1379، ص 77
8- بخشی از خطبه 156 نهج البلاغه که حضرت علیه السلام پس از پیروزی در جنگ جمل، برای مردم بصره ایراد فرمودند و در بخشی از آن، از گفت وگوی خویش با پیامبر خداصلی الله علیه وآله در مورد آرزوی شهادت سخن می گویند. (ر. ک. به: ترجمه نهج البلاغه، ص 290. )
9- مردم، به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهید، دل های خود را در پیشگاه او حاضر کنید و با فریادهای او بیدار شوید. (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 108، ص 202. )
10- و بخرید چیزی را که برای شما باقی می ماند به چیزی که از دستتان می رود واز دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند و چون مردمی باشید که دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 64، ص 112. )
11- ر. ک. به: مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، قم، صدرا. ص 7.
12- «همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد، از نورش بهره مند می گردد. » ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 187، ص 368
13- نهج البلاغه، خطبه 5، ص 50
14- 15- 16- نهج البلاغه، نامه 31، ص 524 / حکمت 99، ص 646 / حکمت 115، ص 650
17- 18- 19- 20- 21- نهج البلاغه، خطبه 64، ص 112 / همان / خطبه 54، ص 106 / حکمت 133، ص 656 / حکمت 74، ص 638
22- 23- بخشی از خطبه نهج البلاغه، ص 112 / نامه 31، ص 520
24- 25- 26- 27- فرازی از وصیت نامه آن حضرت علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام که در ادامه می فرماید: و به یاد آنچه به سوی آن می روی و پس از مرگ در آن قرار می گیری تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر، آماده باش، نیروی خود را افزون کن و کمر همت را بسته نگه دار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد. مبادا دل بستگی فراوان دنیاپرستان و تهاجم حریصانه آنان به دنیا، تو را مغرور کند; چرا که خداوند تو را از حالات دنیا آگاه کرده و دنیا نیز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتی های روزگار پرده برداشته است. (ر. ک. به: همان، نامه 31، ص 530) / همان / خطبه 188، ص 370 / حکمت 203، ص 672
38- نهج البلاغه، حکمت 357، ص 714
29- 30- 31- 32- 33- ر. ک. به: همان، خطبه 64، ص 112. نیز در خطبه 204، ص 426 آمده است: آماده حرکت شوید - خدا شما را بیامرزد - ندای کوچیدن در میان شما داده شده است. / حکمت 187، ص 668 / خطبه 64، ص 112 / خطبه 188، ص 370/ خطبه 64، ص 112/حکمت 396، ص 724
34- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 403
35- از سخنان آن حضرت علیه السلام در آستانه نبرد صفین است. (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 55، ص 106. )
36- با هر انسانی دو فرشته است که او را حفظ می کنند و چون تقدیر الهی فرا رسد، تنهایش می گذارند. همانا عمر انسان، سپری نگه دارنده است. (ر. ک. به: نهج البلاغه، حکمت 201، ص 670)
37- در یکی از روزهای جنگ صفین، امام سوار بر اسب در میدان رجز می خواندند و شمشیر به گردن آویخته بودند. یکی از یاران گفت: یا امیرالمؤمنین، خود را حفظ کن، نکند شما را غافلگیر کنند. در پاسخ او این جمله را فرمودند. (ر. ک. به: نهج البلاغه، حکمت 306، ص 702)
38- امام علی علیه السلام این سخنان را در آخرین روزهای عمر عزیزشان ایراد نمودند، هنگامی که آن حضرت را از کشته شدن ناگهانی بیم دادند و اصحاب خبرازقصدابن ملجم نسبت به او دادند. ) ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 62، ص 110. )
39- بهاءالدین خرمشاهی، (در ترجمه کفی بالاجل حارسا) ، روزنامه همشهری، ش 2255، (9 آبان 1379)
40- قاضی کمال الدین میرحسین بن معین الدین میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، تهران، میراث مکتوب، 1379، ص 310
41- 42- نهج البلاغه، حکمت 29، ص 628 / خطبه، ص 149، ص 272; این عبارات را حضرت علیه السلام پس از ضربت خوردن و پیش از شهادت بیان نمودند.
43- شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای کمیل »
44- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 90
45- 46- 47- نهج البلاغه، خطبه 38، ص 90 / نامه 31، ص 530 / حکمت 203، ص 672
48- قرآن مجیدباترجمه منظوم، ص 344;وی درص 501، ذیل آیه 24 سوره جاثیه که فرمود: «وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» نیز آورده است:
بگفتند کفار هرگز حیات
نباشد جز این زندگی و ممات
کسی نیست ما را بمیراند او
قیامت نخواهد بود روبه رو
49-50- 51- 52- نهج البلاغه، نامه 31، ص 526 و نیز ر. ک. به: خطبه 109، ص 206
53- مکتبی شیرازی، کلمات علیه غرا، تهران، آینه میراث، 1378، ص 44 و 45
54- 55- 56- نهج البلاغه، خطبه 190، ص 372 / همان / حکمت 132، ص 656
57- شرح دیوان منسوب به علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 311
58- نهج البلاغه، خطبه 116، ص 226
59- همان، خطبه 181، ص 350; در ادامه آمده است: کجایند برادران من که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و. . .
60- دیوان حافظ، ص 54
61- نهج البلاغه، خطبه 119، ص 228
62- بخش پایانی نامه آن حضرت علیه السلام به معاویه (ر. ک. به: نهج البلاغه، نامه 28، ص 516)
63-
64- دیوان حافظ، ص 303
65- 66- 67- دیوان حافظ، ص 315/ص 126/ص 315
68- دیوان حافظ، ص 279
69- 70- دیوان حافظ، ص 152 / ص 371
71- علی رضا ذکاوتی قراگزلو، عمر خیام، تهران، طرح نو، 1379، ص 217
72- ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همه از عشق و هم نفس جام باده ایم
. . . ای گل، تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
. . . چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
(دیوان حافظ، ص 235)
73- اشاره به روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که فرمودند: «. . . فمن اراد ان یشم رائحتی فلیشم الورد. »
74- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 89، در ذیل این آیه کریمه آورده است:
کسی کز کلام خدا و رسول
اطاعت نماید به میل و قبول
به همراه آنان که یکتا خدا
بر آن ها بکردست لطفی عطا
به همراه پیغمبران طریق
شهیدان و افراد پاک و صدیق
به همراه افراد شایسته کار
بگردند محشور روز شمار
یقین دان که این نیک مردان راد
نکو هم رهانند زاهل وداد.
75- ناصر خسرو، ر. ک. به: محمود درگاهی، سرود بیداری، تهران، امیرکبیر، 1378، ص 42
76- 77- دیوان حافظ، ص 187 / ص 367
78- «از خدا، درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و هم نشینی با پیامبران را درخواست می کنیم. » (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 23، ص 68. )
این مقاله نظری بسیار کوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت » در کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت » در نهج البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ » است; چرا که شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است که آن حضرت فرمود: «ان اکرم الموت القتل » . (1)
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد
(سعدی)
اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یک سیر تحقیقی نظام مند دنبال کنیم، نخست باید به طرح بحث «مرگ در قرآن » بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله » را پی گیریم و در نهایت، در کلام و نظر مولا
علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این باره بپردازیم.
بدینسان، بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن » ، سپس در کلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهج البلاغه » را تبیین نماییم; (2) چرا که «ولی » از «نبی » و او نیز از «وحی الوهی » قابل تفکیک نیست و هر یک دریچه ای برای فهم دیگری به حساب می آید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهج البلاغه » ، کلام الله و رسول الله صلی الله علیه وآله است.
اما جدای از بایسته های پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری ست بسیار کوتاه به بحث مرگ در نهج البلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایه های اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد بر پای پیل (3)
شهادت شهید، جلوه شهودابدی اوست:
«ان الله علی کل شی ء شهید» (حج: 17)
و شهید، پرده از شهد شیرین ابدیت برمی دارد:
«. . . بل احیاء عندربهم یرزقون » (آل عمران: 169);
چرا که مقام الوهیت، مشهدشیرینی ذات ابدی الهی است:
«فرحین بما آتیهم الله من فضله. . . » (آل عمران: 170)
از آن لطف کایزد بر ایشان نهاد
همیشه رضایند و باشند شاد. (4)
و دراین آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می جوید، عشق می نمایاندوشهدمی پراکند; یعنی که او شهید شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، (5) آن سان که فرمود:
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » (انشقاق: 6)
و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز اوست:
«. . . الست بربکم قالوا بلی شهدنا. . . » (اعراف: 172)
. . . در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود
. . . آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود. . . (6)
پس شهدشیرین شهادت، تنهادرسیمای اولین شهیدشاهدرخ می نمایدکه «. . . شهیدان را شهیدان می شناسند. » (7) و البته چنین شهدی تنهادرآینه شکر و سپاس چهره می یابد که فرمود: «یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصنبر و لکن من مواطن البشری و الشکر» (8)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
(حافظ)
پس کلام ربانی (9) برتر از فلک و ملک مولای شهیدان شاهد، می تواند پاره هایی از آن سیمای نورانی آسمانی و باقی را به دنیای ظلمانی زمینی وفانی (10) مابنشاند که:
نردبان آسمان است این کلام
هر که از آن بر رود آید به بام
نی به بام چرخ کان اخضر بود
بل به بامی کز فلک برتر بود. (11)
و آن حضرت خود نیز می فرمود: «. . . انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضی ء به من ولجها. » (12) این نوشته می کوشد تا با سیری کوتاه در آفاق دوردست کلام امیر سخن در نهج البلاغه، چنانچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سر آغاز دفتر عشق است بیداری، و سرانجام آن کامیابی »
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
(حافظ)
اگر آن حضرت، شهادت را شیرین می داند، بدان روست که به «مرگ » ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور کودکانه دارد که فرمود: «هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه » (13); پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا که علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیش تر است. و او با مرگی آشناست که ازخاک به افلاک هدایتش نماید:
بگذر از مرگی که سازد با لحد
زان که این مرگ است، مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از یزدان پاک
آن دگر مرگی که برگیرد ز خاک. (اقبال لاهوری)
شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه این که «مرگ » پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تکاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان کبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید. . . » (سهراب سپهری)
عاشقان را این ممات آمد حیات
عارفان هم زنده اند از این ممات
هم از این مردن شهید آمد شهید
نه ز زخم تیغ و خنجر، ای رشید.
(نراقی)
اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمی داند، از آن روست که مالک موت را مالک حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (14); بدان که در اختیار دارنده مرگ همان است که زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو می میراند و نابود کننده هموست که دوباره زنده می کند.
در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است; «انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)
از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول:
«انا لله و انآ الیه راجعون »
فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلک » ; (15) آن حضرت علیه السلام شنیدند که شخصی می گفت: «انا لله و انا الیه راجعون » فرمودند: این سخن ما که می گوییم: «ما همه از آن خداییم » ، اقراری است به بندگی و این که می گوییم: «بازگشت ما به سوی اوست » اعترافی ست به نابودی خویش.
در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستی ای که ریشه در ملک و ملکوت دارد و به هلک و هلاکت منتهی می گردد; یعنی که مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:
«و قیل له علیه السلام: کیف تجدک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: کیف یکون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه » ; (16)
به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه می یابی؟ فرمود: چگونه است حال کسی که دربقای خود ناپایدار و در سلامتی اش بیمار است و در آن جا که آسایش دارد، مرگش فرا می رسد؟ !
بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:
هستی دنیای فانی انتظار مردن است
ترک هستی ز انتظار نیستی، وارستن است.
(صائب تبریری)
و این، حرکتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، که فرمود:
«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم » ; (17)
ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را که جاویدان می ماند خریداری کنید. و نیز در ادامه فرمود:
«. . . و استعدوا للموت فقد اظلکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (18)
آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و همچون مردمی باشید که بر آن ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند.
و از همین جاست که نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسان تر از رها کردن سرای باقی است; چرا که:
«و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة » ; (19)
از دست دادن دنیا آسان تر از رهاکردن آخرت است.
بدین سان، «مرگ » حرکتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (20) و حرکتی است که با هر نفس، انسان را به سوی خود می خواند: «نفس المزء خطاه الی اجله » (21) حرکتی که پرده از پیوند لحظه ها با زندگانی کوتاه دنیوی برمی دارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة » (22) (زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه ها از آن می کاهد. )
نتیجه آن که مرگ، حرکت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب می آید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذکر فنای دنیاست: «و ذلله بذکر الموت و قرره بالفناء» ; (23) نفس خود را با یاد مرگ آرام کن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته که این ذکر نیز باید به کثرت، تداوم یابد که فرمود: «یا بنی، اکثر من ذکر الموت » (24); ذکری که او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا می خواند:
«و اعلم یا بنی انک انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة » (25)
و از همین روست که غفلت از مرگ جایز شمرده نمی شود; چه این که «مرگ » ، از انسان غافل نمی گردد:
«و اوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم؟ ! » (26)
وبه هر حال، اگرچه انسان آن را فراموش کند، اما مرگ او را از یاد نمی برد: «و ان نسیتموه ذکرکم. » (27)
بود مرگ دنبال هر آدمی
نباشد همی غافل از او دمی
شهادت یقین بهترین مردن است
به سوی خدا ره چنین بردن است.
(مثنوی)
نزد مولا علی علیه السلام «شهادت » بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می آید و این از آن روست که «مرگ » را سفری به دروازه حیات می داند;یعنی شهادت بهترین مرگ هاست چون سفرالی الله است; سفری که از آغاز، تمامی بشریت با آن آشنا بوده و همگان را در یک جا به هم می رساند.
در نقلی، آمده است که آن حضرت گروهی را که فردی از آن ها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچه این دوست شمابه سفر می رفت، از شما دورمی شد، اکنون بپندارید که به یکی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (که نخواهدآمد) شمابه سوی اوخواهیدرفت » . (28)
و البته تردیدی نیست که این سفر، جز کوچ زیبای یک پرنده مهاجر نیست; کوچی که از جانب دنیای دیگر هدایت شده: «و ترحلوا فقد جدبکم » (29); از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا که: «الرحیل و شیک » ; (30) کوچ کردن نزدیک است. و این انتظاری است که هر «آن » آن، یک عمر است به قدر سرعت یک «آن » : «و ان غایة تنقصها اللحظة » (31); آنات و لحظاتی که در قالب ساعات، روزها، ماه ها و سال های عمر آدمی، شتابان در حرکت است و به پیش می رود; که فرمود: «فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ; (32) فردا به امروز نزدیک است. وه که چگونه ساعت ها در روز، و روزها در ماه، و ماه ها در سال، و سال ها در عمر آدمی شتابان می گذرد!
و بر همین پایه، سزاوار است که زندگی انسانی کوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یک سفر کوچک. آن حضرت علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه از آن می کاهد و مرگ آن را نابود می کند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد; زندگی، که شب و روز آن را به پیش می راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری که سعادت یا شقاوت همراه می برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)
رمز نگاه حیات بخش مؤمن به «مرگ » نیز در همین سفر ابدی و کوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیکی مرگ نزد جوان مرد است; جوانمردی که پستی و خواری را برنمی تابد: «المنیة و لا الدنیة » ; (34) مرگ برای جوان مرد، برگزیده و نیک است، نه پستی و خواری.
گو این که در چنین ذائقه ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیکی ها و خوبی ها نهفته است که فرمود:
«کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنکبوت: 57)
هر آن نفس کو آمد اندر حیات
چشد شربت نیستی و ممات
دو روزی چو از زندگانی گذشت
به سوی خدا باز خواهید گشت.
و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی است که دیگرمحل و محملی برای تلخی سکرات موت باقی نمی ماند.
بدین روی، جوان مرد را چه باکی است از مرگ؟ که او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این که مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی » (35); به خدا سوگند، هیچ باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا این که ناگاه، مرگ مرا دریابد.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ. (36)
این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است که می فرماید: «ان الاجل جنة حصینة » . (37) و چون به یقین می داند که اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی کافی است، می فرماید: «کفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه ای از ترس به خود راه دهد که فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الکلم » ; (39) (پروردگار برای من سپر محکمی قراردادکه مرا حفظ نماید. هنگامی که روز من به سرآید، از من دور می شود و مرا تسلیم مرگ می کند و در آن روز نه تیر خطا می رود و نه زخم بهبود می یابد) .
هر کس که ز مرگ خود هراسان باشد
دفع نگرانیش بس آسان باشد
نه، زودتر از اجل توان مرد، نه دیر
حقا که اجل تو را نگهبان باشد. (40)
و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست که حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمی دهد:
عجبت لجازع باک مصاب
باهل او حمیم ذی اکتئاب
شقیق الجیب داعی الویل جهلا
کان الموت کالشی ء العجاب. (42)
(عجب می دارم از ناشکیبایی گریه کننده مصیبت رسیده به اهل یا خویش نزدیکش، صاحب اندوه، شکافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا که مرگ همچو چیزی عجیب است! )
تعجب امام علیه السلام از این است که چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه می دهند و حال آن که هشدار موت نزدیک است و این دیدار به زودی انجام می گیرد: «و قال علیه السلام: اذا کنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی » ; (43) هنگامی که زندگی را پشت سرمی گذاری ومرگ به تورو می آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!
آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره کرده اند که فرار از این دروازه، ورود به آن است:
«ایها الناس کل امری ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ; (44)
ای مردم، هر انسانی در حالی که از مرگ می گریزد، آن را دیدار می کند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیکی به آن است.
اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست که: «ولا یمکن الفرار من حکومتک » (45); چه این که «موت » ، بهترین و زیباترین نماد حکومت مطلق ذات الهی است که فرمود: «اینما تکونوایدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)
چه باشید در برج و در قصر و کاخ
چه باشید در کومه و سنگلاخ
به هر جا که باشید و هر سازو برگ
بگیرد گریبانتان سخت مرگ.
(مثنوی)
بدین روی رهایی از این مظهر حکومت مطلق الهی امکان پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این که ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه » ; (46) آن که از مرگ بترسد، نجات نمی یابد و آن که زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.
همه بشریت شکار مرگی اند که فرار کننده آن نجاتی ندارد و هر که را بجوید به آن ست یافته، سرانجام او را می یابد: «و انک طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدرکه » (47)
پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است که او هر آن، در مقام ادراک و مترصد اتخاذ انسان است: «و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرککم و ان اقمتم اخذکم » (48)
بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را می نمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار می آید: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حرکت و ارتقا، سکون سرد و ثبات خاموش است و از همین رو، برای صاحب -
آن جز حسرت باری ندارد:
بجز این دو روزه، جهان هیچ نیست
که در آن صباحی نماییم زیست
چو هستیم زنده بخواهیم مرد
ره از خاک جایی نخواهیم برد (49)
امام خمینی - سلام الله علیه - هر چند از شخصیتی همه جانبه با مراتب و کمال انسانی برخوردار بودند; بدون شک وجهه عرفانی ایشان بارزترین آنها بود. این نکته از مقایسه تعداد آثار عرفانی آن بزرگوار با آثاری که در دیگر زمینه ها به جای گذاشته اند و نیز از مجموعه کلامها و پیامهایشان; بویژه آنها که در مورد شهدا بیان شده اند; می توان دریافت; چه، همگی رنگ و بویی عرفانی دارند و نشان دهنده بینش عرفانی خاص آن بزرگوارند; عرفانی از نوع سیاسی - اجتماعی، عرفان مبارزه و جهاد، شهادت پرور و حماسه آفرین; نه عرفان انزوا دوست، عزلت طلب و خانقاهی پرور.
سعی ما در این مقاله بیان برداشتهای آن بزرگوار از موضوع شهادت، و دست یافتن بدان مبانی فکری و دیدگاههای عرفانی که به فرهنگ شهادت پروری منتهی می شود و نیز نشان دادن نقطه پیوند آن مبانی با نهضت عاشورا به عنوان سرچشمه اصلی آنهاست.
حضرت امام، جهاد و شهادت در راه خدا را مقامی اسرارآمیز می دانند و آنها را از مختصات انسان کامل به شمار می آورند; مقامی که حتی ملکوتیان با آن فاصله ها دارند و با دیدگاه امکانی نمی توان بدان پی برد و یافتن ارزش آن نیازمند دیدی ربوبی است. (1)
امام در توصیف مقام شهادت و بیان منزلت شهدا، حسرتی عارفانه و تواضعی خالصانه ابراز می دارند و این در حالی است که به لسان عرفان در باب شهادت از این زیباتر و رساتر نتوان گفت; آنجا که می فرمایند:
"افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث مدرسه را بریدند و عقال تمنیات را از پای حقیقت علم برگرفتند و سبکبالان به میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده اند. . . یکی چون من، عمری در ظلمات حصار و حجابها مانده است. . . و دیگری در اول شب یلدای زندگی، سینه سیاه هوسها را دریده و با سپیده سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است و حال، من غافل که هنوز از کتم عدمها به وجود نیامده ام، چگونه از وصف قافله سالاران وجود وصفی کنم. " (2)
جوهره اصلی شهادت از دیدگاه عرفانی امام، چیزی جز عشق به خدا و شوق به لقاء الله نیست; "عشق به محبوب حقیقی که همه چیز را محو می کند" (3) و از این منظر است که می فرمایند: "حل این معما جز به عشق میسر نگردد که بر ملت ما آسان شده است. " (4) و بسیجیان را که فداییان عاشق پیشه اسلامند، مصداق کاملی از ایثار و خلوص و عشق به ذات مقدس حق می شمارند، بسیج را مدرسه عشق می خوانند (5) و شهدا را جرعه نوشان وصل یار از شهد شهادت. (6)
اما پیوند میان عشق الهی و کشته شدن در راه معشوق به چه صورتی است؟ در روایات فقط سه بار تعبیر عشق به کار رفته: یکی "افضل الناس من عشق العبادة، فعانقها" (7) و دیگری بر زبان امیرالمومنین - علیه السلام - که چون از سرزمین نینوا می گذشت; چشمانش به اشک نشست و درباره آن زمین فرمود: "قتل فیها مائتا نبی و مائتا سبط کلهم شهداء و مناخ رکاب و مصارع عشاق شهداء" (8) و سوم و از همه مهمتر در این حدیث قدسی مشهور: " من طلبنی وجدنی من وجد نی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته" (9); در این حدیث، مراحل عشق الهی و سیر و سلوک عرفانی بیان شده که عبارتند از:
1. طلب; 2. یافتن (جدة) ; 3. معرفت; 4. محبت; 5. عشق; و 6. شهادت.
بدین سان خواست معشوق ازلی، چون جمال بی مثال خود را نمود و دل از کف عاشق ربود، بر قتل وی تعلق گرفت:
جلوه معشوق شورانگیز شد خنجر عاشق کشی خونریز شد (10)
این معنا به صورتهای مختلف در اشعار عرفانی جلوه گر شده:
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری با خبر باش که سر می شکند دیوارش در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت آنچه جان عاشقان از دست زلفت می کشد کس ندیدست در جهان جز کشتگان کربلا (11)
ماهیت عشق چیست که به جان عاشق بسته و مگر عشق چه آتشی است که چون به جان عاشق افتد تا آن را نستاند فرو ننشیند؟ عشق چیزی نیست جز محبت که چون فزونی گیرد، عشق خوانده شود و نزد عارفان نهایت محبت، غلیان دل است در اشتیاق لقای محبوب (12) و " عشق آتشی است که در قلب واقع شود و جز محبوب را بسوزد و قیام قلب است با معشوق بلاواسطه. " (13)
در اشعار عرفانی، مفهوم عشق همیشه آمیخته با مفهوم می و مستی است; چه اینکه می آن چیزی است که آدمی را از خود بستاند و از خود به در کند و این همان عملکرد عشق است که عاشق را به مقام فنا یا مقام بیخودی می رساند، و مراد از می عشق حالت جذبه و شیفتگی در نتیجه تجلیات ربانی است و مراد از میخانه، باطن عارف کامل است که سرشار از عشق و مملو از معرفت الهی است و هر که عارفتر است عاشقتر، و هر که عاشقتر است میخوارتر و مخمورتر; و بر همین اساس است که شاهنشاه عشق، سرحلقه عاشقان و سرخیل مخموران حسین بن علی - علیه السلام - است که:
چون به موقع ساقیش درخواست کرد پیر میخواران ز جا قد راست کرد زینت افزای بساط نشا تین سرور و سرخیل مخموران حسین (14)
اما نشان از غلیان می عشق در قلب سرور شهیدان، شوق وافر او به نماز است، نماز که به تعبیر امام راحل (س) عشقبازی یا معاشقه با خداست، از آنجا که تنها خواسته اش در شب مصاف از دشمن، مهلت یک شب دیگر بود برای نماز و مناجات با خدا و تلاوت کتاب او، یا به تعبیر امام راحل نامه محبوب; زیرا: فهو یعلم انی احب الصلوة و تلاوة کتابه، عشق رابطه ای دو سویه است که همواره دو طرف دارد و هر عاشقی به نوبه خود معشوق است:
هر که عاشق دیدیش معشوق دان کو به نسبت هست هم این و هم آن این امر در عشق الهی نیز صادق است: "یحبهم و یحبونه" (15) و حب خدای - تعالی - که در سوره مبارک صف آمده: " ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله"، همان اجر عظیمی است که در انتظار مجاهدان در راه خداست. (16)
شهادت، وصال با محبوب و ملاقات با خداست. ملاقاتی که برای هر انسانی چون سرنوشتی مقدر، حتمی است: "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه" (17) و هر که امید دیدار پروردگارش را برد باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت او شریکی برنگیرد: "و من کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا" (18) و آنان که عاشقانه خدا را دوست دارند بی صبرانه در انتظار لقایش می سوزند و به فرموده امام راحل (س) : "عشاق جمال حق، غایت افعالشان وصول به باب الله و رسیدن به لقاءالله است. " (19) و مرگ و شهادت لحظه سرآمد این انتظار و تحقق وصال است. سالار شهیدان در خطبه غرایی که در مکه ایراد فرمود به لزوم مرگ و چاره ناپذیری آن برای فرزندان آدم اشاره می کند و از آمادگی برای لقاء الله سخن می گوید (20) و در خطبه دیگری در کربلا که در آن، علت قیام و انگیزه شهادت جویی خود را - که همانا عمل نشدن به حق و باز نداشتن از باطل است - بیان می دارد، رغبت مومن به لقاءالله را یادآوری می کند. (21) در شب عاشورا در میان خیمه ها جنب و جوش عشق و شوق وصال بپا بود و فردای آن شب، روز شهادت، روز ترکتازی عشق روز لقاء الله بود و روز عید قربان عاشقان به تعبیر امام، با " آن برداشتی که اهل معرفت از عید می کنند. . . روز عید، روز لقای آنهاست". (22) و از همین روست که سیدالشهدا، روز عاشورا هر چه به ظهر و به لحظه شهادت نزدیکتر می شد رویش افروخته تر می شد: (23)
چون گلشن تن، هر چه گشتی ریشتر غنچه اش را بد تبسم بیشتر چشم بر دیدار و گوشش بر ندا تا کند جان را فدا جانش فدا سرخوش از اتمام و انجام عهود شاهد عیش و هماغوش شهود (24)
در تفکر عرفانی امام، جهاد و شهادت فی سبیل الله، منطبق بر سیرو سلوک الی الله است. ساده ترین تعریفی که امام از سیروسلوک عرفانی به دست می دهند، تهذیب نفس است و آن را نوعی سیرو سلوک معنوی و حقیقت جهاد اکبر - که همان مجاهده باطنی است - به شمار می آورند (25) و می فرمایند: ". . . میدان جهاد اکبر با نفس و جهاد اصغر با خصم، واقعیت پیروزی خون بر شمشیر و غلبه اراده انسان را بر شیطان مجسم کردند. " (26) اما عمده ترین تعریفی که امام از سیرو سلوک عرفانی ارائه می دهند، خروج از خانه نفس و هجرت الی الله است. (27) این هجرت به نحو درونی و بیرونی بیش از همه در میدانهای جنگ و سنگرهای جهاد که به تعبیر امام، مراکز عرفان و توحیدند; (28) به دست مجاهدانی تحقق می یابد که "از بیت مظلم طبیعت به سوی حق - تعالی - و رسول اعظمش هجرت نموده. " (29) و بدین سان است که به فرمایش امام، شهیدان آنچه را که فلاسفه و عرفا "با قدمهای علمی و استدلالی و عرفانی یافته اند، اینان با قدم عینی به آن رسیده اند. " (30) و همچون سالکان مجذوبی که به یک جذبه، ره صد ساله را یکشبه می پیمایند.
نزد امام، شهادت مصداق حقیقی "قیام لله" است که خود مساوی است با بیداری یا یقظه که اولین منزل و قدم اول در سیرو سلوک الی الله است (31) قیام لله مضمون موعظه واحده ای است که خدا به رسولش فرمود تا به مردم ابلاغ کند: "قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنی و فرادی" (32) و این موعظه آنچنان در جان و دل امام مؤثر افتاد که مفاد آن; یعنی قیام لله به صورت یکی از ارکان تفکر و مفاهیم کلیدی در نظام تفکر آن بزرگوار درآمد، طوری که می توان حضورش را در تمامی حوزه های تفکر امام: سیاسی، اجتماعی، عرفانی و. . . مشاهده کرد. کاربرد دو جانبه و دو لبه سیاسی - عرفانی این موعظه - که خود نشان دهنده آمیزش عرفان و سیاست در ساختار تفکر امام است - بسیار جاذب و گیراست، ایشان درباره این آیه شریف می فرمایند: "خدای - تعالی - در این کلام شریف از سر منزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده. . . ، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است: "قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رساند. . . ، قیام لله است که موسی کلیم را با یک عصا بر فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند. . . ، قیام برای خداست که خاتم النبیین (ص) را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین او ادنی رساند. " (33)
در قیام لله آنچه اهمیت دارد، جز دوم عبارت است، یعنی "برای خدا" که نشان دهنده انگیزه قیام است و اهمیت عرفانی آن به گونه ای است که کشته شدن برای خدا را در نظر اولیای خدا زیبا می نمایاند. حضرت امام با استشهاد بدین سخن زیبای حضرت زینب - علیها السلام - که ما راینا الا جمیلا می فرمایند: "شهادت یک انسان کامل در نظر اولیاء خدا جمیل است، نه برای این که جنگ کرده و کشته شده، برای این که جنگ برای خدا بوده است، قیام برای خدا بوده است. (34) "
مهمترین ویژگی قیام لله از دیدگاه امام، شکست ناپذیری آن است و از این روست که شهادت هر چند در ظاهر شکست است، بر حسب واقع و در باطن پیروزی است; بلکه پیروزی حقیقی همان توفیق به قیام لله است (35) و امام بزرگوار درس قیام همگانی و الفبای نهضت اسلامی را از کنار هم گذاشتن آیه مذکور و قیام سیدالشهدا، این گونه فرا می گیرد: "وقتی که دیدید که دین خدا در معرض خطر است برای خدا قیام کنید . . . سیدالشهدا هم همین طور برای خدا قیام کرد. این یک مطلبی است که برای یک وقت نیست، موعظه خدا همیشگی است. " (36)
عمل به وظیفه بدون در نظر گرفتن نتیجه، یکی دیگر از مبانی فکری و عملی امام است که نقشی مهم در نحوه رهبری و سکانداری ایشان ایفا کرد و خود از اصل دیگری، یعنی شکست ناپذیر بودن قیام لله نشات می گیرد: آدمی مکلف است به قیام لله، حال نتیجه این قیام مثبت باشد یا منفی، پیروزی یا شکست، برای وی تفاوتی نمی کند و تاثیری بر اصل قیام نمی گذارد، در هر صورت به تکلیف عمل شده است. از این روست که قائم لله هیچ گاه بازنده نیست و برد، همواره با اوست; زیرا که در نظر آخرت بین امام، قضیه بدین دنیا ختم نمی شود; جای دیگری نیز هست که برد حقیقی در آنجاست; (37) و این دیدگاه و نحوه تفکر بود که امام را در عمل آنچنان قوی و بیباک ساخته بود که از هیچ قدرتی، جز خدا، نمی هراسید و ترس در قلب و در قاموسش، مصداق و مفهومی نداشت. آری، این اعتقاد قلبی آنچنان پشتگرمی و اعتمادی به وی بخشیده بود و او را در عمل قاطع و بی پروا نموده بود که هیچ مانعی وی را از چشم دوختن به هدف و رسیدن بدان باز نمی داشت. در مواقع خطیر انقلاب هرگاه خطری فرضی یا حتمی، یک تصمیم یا اقدام بدیشان خاطر نشان می شد، تنها پاسخی که شنیده می شد این بود: ما ماموریم به ادای تکلیف اگر بخواهیم ریشه این تفکر را بجوییم سرچشمه را در نهضت عاشورا، و در سخنان فرمانده آن باز می یابیم آنجا که سالار شهیدان در پاسخ به عبدالله بن جعفر - که می خواست امام - علیه السلام - را از رفتن به کربلا باز دارد - رفتن بدانجا و به شهادت رسیدن در آنجا را ماموریتی محول از سوی رسول خدا[ به منزله تکلیفی الهی ] می شمارد که نتیجه مثبت یا منفی اش نزد او یکسان است: "انی رایت رویا فیها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و امرت فیها بامر انا ماض له علی کان اولی. " (38)
در ادامه بحث لازم است درباره برخی از مقامهای عرفانی که شهید از آنها برخوردار است، اندکی توضیح داده شود:
فنای شهید در خدا و تجلی خدا بر او بیان شد که جوهره شهادت عشق الهی است و شهید، عاشق خدا; اما از سوی دیگر شگرد عشق بدین است که تا آنجا پیش رود که دیگر از عشق و از عاشق اثری باقی نماند و تنها معشوق بماند و این همان نیل به مقام فناست که آخرین منزل سلوک الی الله است. در مباحث عرفانی، فنا ارتباط مستقیمی با تجلی الهی دارد. تجلی خدا بر قلب سالک، فنای بنده را به دنبال می آورد و انواع تجلی، انواع فنا را موجب می شود. تجلی ذاتی، فنای ذاتی را; تجلی صفاتی، فنای صفاتی را و تجلی افعالی، فنای افعالی را. ارتباط میان این دو (فنا و تجلی) در تفکر عرفانی امام بدین سان نموده شده: آنچه مانع از رویت تجلی الهی است، حجابهایی است که میان حق و بنده حائلند و برای دیدن جلوه خدا باید این حجابها را - که برخی ظلمانی و برخی نورانی اند - بردرید و سخت ترین و ضخیمترین این حجب، حجاب "خود" است. شهید، سالکی است که با تقدیم جان خود، این حجاب را برمی درد و به مقام کمال انسانی و فنای فی الله می رسد و بی هیچ حجاب به وجه الله نظر می کند و در این نظاره است که شهید با انبیا مقارنت می یابد، بنابر روایتی از اصول کافی که در آن هفت خصلت برای شهید شمرده شده، آخرین و مهمترین آنها عبارت از این است: "شهید نظر می کند به وجه الله و این نظر به وجه الله راحت است برای هر نبی و هر شهید" (39)
شهید در مقام رضا رضا نشانه فناست و تحققش به فنای اراده بنده در اراده حق - تعالی - است و ثمره محبت کامل به خداست و عبارت است از سکون قلب تحت حکم خدا و تقدیر او و حاصل اعتقاد به توحید افعالی و فنای مطلق افعالی است; چون دو مقدمه توحید و توکل به کمال حاصل آید، سالک به مقام رضا رسد. صبر در بلیات منشا رضا به قضای الهی است، اما صبر تلخ و رضا شیرین و سکینت آفرین است. سالار شهیدان در خطبه خود در مکه فرمود: "رضا نا اهل البیت رضا الله نصبر علی بلائه و یوفینا اجور الصابرین" (40)
و در پاسخ به فرزدق که بدیشان گفت: دلهای مردم با شما و شمشیرهایشان علیه شماست; فرمود"صدقت بیدالامر و کل یوم هو فی شان ان نزل القضاء بما نحب و نرضی بحمد علی نعمائه و ان حال القضاء دون الرجاء فلم یتعد من کان الحق و نیته" و عاشقانه در آخرین لحظه حیات در مناجات با معشوق فرمود: "الهی رضا بقضاءک و تسلیما لامرک لامعبود سواک. " (41)
امام راحل نیز حسین وار دعوت به رضا می کرد. وی در کلامی تعریض آمیز به شیرینی رضا اشاره می کند و احساس تلخی کردن در طول فراز و نشیبهای دوران انقلاب را ناشی از نقصان معرفت عرفانی می داند و متذکر می شود که اگر معرفت ما کامل بود و همه چیز را از نزد خدا می دانستیم (توحید افعالی) در نتیجه سختیها و تلخیها نزدمان تلخ نبود، بلکه شیرین و از آن بالاتر زیبا می نمود; همان سان که زینب - علیها السلام - در پاسخ به یزید [که گفت: دیدی خدا چه بر سر شما آورد] فرمود: ما راینا الا جمیلا. (42)
رضا نیز مانند عشق دو سو دارد: رضایت بنده از حق و رضایت حق از بنده: رضی الله عنهم و رضوا عنه. (43) و شهیدان این هر دو را با هم دارند راضیانند به قضای الهی و برخوردارانند از "نعمت رضایت حق که رضوان من الله اکبر. (44) "
جانبازی خالصانه شهید این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم این قول عارف شیراز است و نیز عارف خمین که به الهام از او می فرماید: " ما مصمم هستیم که روزی رخش ببینیم و این جان که از اوست، تسلیم وی کنیم"، (45) آنچه تقوم شهادت بدان است و تمام فضایل فوق را ازآن شهید می کند، جانبازی وی و تقدیم حیاتش در راه خداست و این جانبازی، که ارزشمندترین نوع فداکاری است، بیانگر اخلاص شهید است و بدین سان مفهوم اخلاص، که شدیدا دارای بار عرفانی است، با شهادت به منصه ظهور می رسد و اوج تحقق خود را در جانبازی شهیدانه می یابد.
تحقق اخلاص به خلوص نیت است نیت در لسان دینی - عرفانی همان است که امروزه بدان انگیزه، سائقه یا داعی گفته می شود. در بیانات حضرت امام نیز معیار و ملاک کارها به انگیزه های آنهاست و ارزش هر کار بسته به والایی انگیزه آن است. (46) نیت به مثابه روح عمل است و برتر و رساتر از آن است (47) و مراد از اخلاص، خالص ساختن نیت است برای خدا، و خلوص نیت به اخراج غیر حق است از منزلگاه خاص او; یعنی قلب. (48) از اینجاست که از دیدگاه عرفانی امام" جانبازی آنچنان لطیفه الهی دارد که آن خون را ثارالله [کرده] و از مرزهای حجب نور و ظلمت فراتر برده و از خودی ها و خود بینی ها پیراسته و به مرز العبودیة جوهرة کنهه الربوبیة رسانده و آراسته". (49)
عجز غرب از ادراک ابعاد عرفانی شهادت از نگاه تیزبین امام، دنیای غرب همان گونه که در جهان شناسی اش به عالم غیب و ماورای طبیعت معتقد نیست; در انسان شناسی اش از بعد معنوی و روحانی انسان، غافل است; از درک ابعاد عرفانی شهادت و ارزش آن عاجز است. این نقص معرفتی به غربزدگان و غربی اندیشان نیز سرایت کرده است و در نتیجه امام آگاهانه هشدار می دهند که "ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مساله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها چه شد! اینها یقینا از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بی خبرند. " (50)
باری همین مبانی معنوی و دیدگاههای عرفانی بود که منجر به پیدایش نهضتی سیاسی - عرفانی و معنوی در ایران زمین شد و انقلاب مقدس اسلامی را به ثمر رساند; همین تفکرات عرفانی بود که تحولات الهی و معجزه آسا در میان جوانان ایران پدید آورد و آنان را فوج فوج در آرزوی شهادت و نیل به لقاءالله روانه جبهه های جنگ و دفاع مقدس می نمود; آن تجلیلها و تحریضهای عرفانی امام بود که فرهنگ شهادت پروری و روحیه شهادت طلبی را در جامعه ایران رواج داد; آن پیامهای جانانه ای که آن شیر مرد عارف در آنها درس شجاعت و شهادت می آموخت و شوق و عشق عرفانی را هر روز تندتر و تیزتر می کرد: "امروز، روز صیقل انسانیت انسانهاست; روز جنگ است; روز احقاق حق است، . . . روز حضور در حجله جهاد و شهادت و میدان نبرد است، . . . روز نغمه سرایی فرشتگان در ستایش انسانهای مجاهد ماست. درنگ امروز ، فردای اسارت باری را به دنبال دارد. امروز باید لباس محبت دنیا را از تن بیرون نمود و زره جهاد و مقاومت پوشید و در افق طلیعه فجر تا ظهور شمس به پیش تاخت. " (51)
1. امام خمینی; صحیفه نور; چاپ اول، تهران: مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، بهمن 1361.
2. امام خمینی; شرح چهل حدیث; چاپ اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) ، پاییز 1371.
3. امام خمینی; آداب الصلوة; چاپ اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) ، بهار 1370.
4. عمان سامانی; گنجینة الاسرار: برداشتی عرفانی از عاشورای حسینی; چاپ اول، تهران: انتشارات نور فاطمه، 1362.
5. سجادی، سید جعفر; فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی; تهران کتابخانه طهوری، 1370.
6. نجمی، محمد صادق; سخنان حسین بن علی - علیه السلام - از مدینه تا کربلا;چاپ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1364.
پی نوشت ها:
1. صحیفه نور; ج 18 ص 119 (31/6/62) .
2. صحیفه نور; ج 21، ص 88 (3/12/67) .
3. همان; ج 18، ص 230 (22/11/62) .
4. همان; ج 20، ص 59 (16/11/65) .
5. ر. ک. صحیفه نور; ج 21، ص 52 (2/9/67) .
6. همان; ج 21، ص 32 (1/7/67) .
7. کلینی; اصول کافی; ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، ج 3، ص 131، کتاب ایمان و کفر، باب العبادة، حدیث 3.
8. بحارالانوار; ج 41، ص 295، باب 114، روایت 18.
9. این حدیث از جمله احادیث قدسی است که ملامحسن فیض کاشانی در کلمات مکنونه خود آورده است.
10. عمان سامانی; گنجینة الاسرار; ص 11و13 تهران: انتشارات نور فاطمه، چاپ اول، 1362.
11. ابیات فوق همه از حافظند و بیت اخیر آنها در حافظ به تصحیح قدسی موجود است.
12. سجادی، سید جعفر; فرهنگ اصطلاحات عرفانی; ص 700 (به نقل از کشف المحجوب هجویری، ص 487) .
13. همان; ص 580.
14. عمان سامانی; گنجینة الاسرار; ص 9.
15. سوره مائده; آیه 54.
16. ر. ک. صحیفه نور، ج 20، ص 151 (31/6/66) .
17. سوره انشقاق; آیه 6.
18. سوره کهف; آیه 110.
19. امام خمینی، شرح چهل حدیث; ص 505.
20. نجمی، محمد صادق; سخنان حسین بن علی (ع) از مدینه تا کربلا; ص 63 (به نقل از مشیر الاحزان;ص 21) .
21. همان; ص 180 (به نقل از تاریخ طبری; ج 7، ص 300) .
22. صحیفه نور; 18، ص 259 (30/12/62) .
23. ر. ک. صحیفه نور; ج 17، ص 239 (4/2/62) .
24. عمان سامانی; گنجینة الاسرار; ص 51.
25. امام خمینی; آداب الصلوة; ص 67.
26. صحیفه نور; ج 19، ص 296 (8/2/65) .
27. امام خمینی; آداب الصلوة;ص 12.
28. ر. ک. صحیفه نور; ج 19، ص 94 (14/11/63) .
29. صحیفه نور; ج 19، ص 40 (5/6/63) .
30. همان; ج 18، ص 119 (31/6/62) .
31. ر. ک. صحیفه نور; ج 9، ص 279 (18/7/58) .
32. سوره سبا ; آیه 46.
33. صحیفه نور; ج 1، ص 3، (جمادی الاول 1363ه . ق).
34. همان; ج 20، ص 64 (21/11/65) .
35. ر. ک. همان; ج 5، ص 61 (19/11/57) .
36. صحیفه نور; ج 7، ص 37 (10/3/58) .
37. ر. ک. صحیفه نور; ج 10، ص 112 (11/8/58) .
38. نجمی، محمد صادق; سخنان امام حسین (ع) . . . ، ص 93 (به نقل از ارشاد مؤیدی ص 219) .
39. صحیفه نور; ج 13، ص 272 (20/10/59) .
40. نجمی، محمد صادق; سخنان امام حسین (ع) . . . ; ص 63 (به نقل از مشیرالاحزان، ص 21) .
41. همان; ص 99 (به نقل از انساب الاشراف; ج 3، ص 164) .
42. ر. ک. صحیفه نور; ج 20، ص 64 (21/11/65) .
43. سوره مائده; آیه 119.
44. صحیفه نور; ج 19، ص 296 (8/2/65) .
45. همان; ج 15، ص 52 (9/4/60) .
46. ر. ک. همان; ج 13، ص 229 (6/10/59) .
47. همان، ج 20، ص 63 (21/11/65) .
48. امام خمینی; شرح چهل حدیث; ص 293.
49. صحیفه نور; ج 14، ص 265 (16/3/60) .
50. همان; ج 20، ص 239 (29/4/67) .
51. همان; ج 20، ص 195 (11/1/67)
اگر بپذیریم که «فرهنگ، آن چیزی است که زندگی و ارزشهای انسانی را به وجود می آورد»(1) و با لحاظ کردن دیدگاه مکتبی و اعتقادیمان آن را «مجموعه نظام ارزشی اسلام در همه جوانب فردی و جمعی که کلیه روابط اعتقادی و عملی در ابعاد سیاسی، اخلاقی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، علمی، فلسفی و مراحل سلوک باطنی را دربر می گیرد»(2) بدانیم، آن گاه بهتر می توان به اهمیت و ارزش شهادت به عنوان یک فرهنگ تأثیرگذار واصیل و نقشی که در اصلاح امور جامعه دارد پی برد.
«شهادت» در لغت به معانی: گواهی دادن ، کشته شدن در راه خدا / شهید گردیدن و عالَم شهادت در مقابل عالم غیب آمده است و «شهید» یعنی: حاضر، شاهد/ عالم به غیب و حاضر/ یکی از اسماء حسنای خدا و سرانجام کشته در راه خدا و دین(3)؛ روشن است که مراد ما از شهادت همان کشته شدن در راه خداوند است که در درجه اول موجب سعادت و رستگاری شهید و آن گاه سبب اصلاح نابسامانیهای جامعه می گردد. خون شهید موجی در جامعه برمی انگیزاند که خوبیها و نیکوییها را ترویج می کند و بدیها و زشتیها را از بین می برد. اگر سالار شهیدان، حضرت حسین بن علی علیه السلام ، هدف از قیام خود را «اصلاح در امت جد خویش»(4) می دانست، به این معنی بود که خون پاک او و یاران فداکار و از خود گذشته اش امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه استقرار می بخشید و نقش مؤثری در بیداری مردم و ایستادگی آنان در مقابل ظلم و جور بی حد و حصر حاکمان زمانه ایفا می کرد؟ و به راستی که آن حضرت چه هوشمندانه و از سر درایت و فراست به این نکته پی برده بودند.
تعبیر زیبا و رسای قرآن کریم که «شهیدان را زندگانی می داند که روزی خور خوان گسترده پروردگار خویش اند»(5) و جملاتی همچون: «شهید قلب تاریخ است»، «شهید شمع تاریخ است»، «گرداگرد کلمه شهید را هاله ای از نورانیت فرا گرفته است» و... که به ویژه در عصر انقلاب و دوران دفاع مقدس زبانزد خاص و عام شده بود، گوشه هایی دیگر از ارزش و اهمیت «شهید» و «شهادت» را می نمایاند.
تجلیل از شهیدان، به عنوان کسانی که در راه عقیده خویش به جهاد برخاسته و در این طریق به خون خویش در غلتیده اند، و تقدیس شهادت، به مثابه یک فرهنگ اصیل و ماندگار، در شعر فارسی سابقه دیرینه ای دارد و اگر شعرهایی را که ذیل عنوان «مرثیه» قرار می گیرند بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که بخش اعظم این مراثی به یاد کرد شهیدان اختصاص دارد. البته «آنچه بیشتر در ادبیات فارسی متداول شده و مرسوم است و در واقع بخش اساسی مراثی زبان فارسی را تشکیل می دهد همانا ذکر مصایب سالار شهیدان، حسین بن علی علیه السلام ، و اعوان و انصار آن حضرت در واقعه جانگداز کربلاست که شعرای معتقد، چه شیعه و چه سنی را بر آن داشته که شعر یا اشعاری درباره این حادثه دلخراش بسرایند»(6) و بدین سان در ترویج فرهنگ شهادت و دمیدن روح ایثار و جانبازی در کالبد جوامع اهتمام ورزند. از مشخصات اصلی بسیاری از این مرثیه ها آمیختگی عرفان و حماسه و تصویر جذاب و دلنشینی است که شاعران از «شهادت» ترسیم کرده اند. میراث ادب فارسی آکنده از شعرهای نابی است که شاعران در مرثیت شهیدان خصوصاً شهیدان کربلایی سروده اند و ما برای خودداری از اطاله کلام و پرداختن به بخش اصلی مقال، تنها به اشاراتی پراکنده در این باب اکتفا می کنیم.
مولانا جلال الدین محمد بلخی (672-604ق) شاعر بزرگ قرن هفتم و سراینده غزلهای شورانگیز در غزلی نغز، نام و یاد شهیدان کربلایی را که سرآمد شهیدان همه قرون و اعصارند این گونه گرامی داشته است:
کجایید ای شهیدان خدایی؟ | بلاجویان دشت کربلایی |
کجایید ای سبک روحان عاشق؟ | پرنده تر زمرغان هوایی(7) |
از دیگر شاعرانی که در عین پیروی از مذهب تسنن با آزادمنشی خاصی به مرثیه سرایی درباره شهیدان کربلا پرداخته است، می توان از «سیف فرغانی» (متوفّای اوایل قرن هشتم هجری) نام برد. او با لحنی تهییج کننده از دلْ خستگان ماتم حسین می خواهد که از صمیم قلب بر «کشته کربلا» بگریند. این گریستن جلوه زیبایی از تکریم شهیدان را به نمایش می گذارد و در عین حال نمادی است از اندوه و حسرت بر بازماندن خویش و عروج شهدا:
ای قوم دراین عزا بگریید | بر کشته کربلا بگریید |
با این دلِ مرده خنده تا چند؟ | امروز در این عزا بگریید |
... دلْ خسته ماتم حسینید | ای خسته دلان هلا! بگریید(8) |
در عصر صفوی که دوره رواج شعر شیعی است «محتشم کاشانی» (996 905ق) با سرودن دوازده بند معروف خویش با مطلع:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است | باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است(9) |
راه را برای سرایندگان پس از خود همچون «صباحی بیدگلی» (1206ق) و «وصال شیرازی» (1262 1197ق) و... باز کرد، اگر چه ترکیب بندهایی که اینان به تقلید از محتشم سروده اند هیچ یک از استحکام و تأثیرگذاری دوازده بند او برخوردار نیستند. او در این شعر 96 بیتی به نیکویی از عهده تصویر کردن مصایبی که بر اهل بیت عصمت و طهارت، خصوصاً امام حسین علیه السلام و اصحاب و اولاد ایشان، وارد شده برآمده است.
از میان شاعرانی که به دوران ما نزدیک تر بوده اند نیز می توان به یغمای جندقی (12761196ق)، ملک الشعراء بهار (13301264ش) و... اشاره کرد که شعرهایی در ستایش شهیدان و مراثی اهل بیت علیهم السلام سروده اند.
در عصر پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی دهه های چهل و پنجاه شمسی جریانی به نام «شعر مقاومت» وجود داشته که از جمله چهره های سرشناس آن می توان به: مرحوم مهرداد اوستا، سیدعلی موسوی گرمارودی، طاهره صفارزاده، دکتر شفیعی کدکنی و... اشاره کرد. در آثار شاعرانی از این دست مضامینی چون هجرت، شهادت و ... و نیز الهام گیری از شخصیتهای بزرگی همچون ابوذر، سلمان، میثم تمار و به ویژه حادثه خونین کربلا و فداکاریهای امام حسین علیه السلام و یارانش به چشم می خورد. برای ارائه نمونه ای از این گونه اشعار و به عنوان حسن ختام این بخش از مقاله به دو بیت از غزل زیبای دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بسنده می کنیم:
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد | کز می جام شهادت همه مدهوشان اند |
نامشان زمزمه نیم شب مستان باد | تا نگویند که از یاد فراموشان اند(10) |
در شعر عصر انقلاب اسلامی که بیش از دو دهه از عمر آن می گذرد دایره مضامین آن چنان گسترده و متنوع است که پرداختن به هر مضمون خود بحثی جداگانه و طولانی می طلبد. موضوعهایی همانند انتظار فرج، عدالتخواهی، انتقاد صریح از رواج دنیاطلبی، تأسف و اندوه بر زوال ارزشها و ... در شعر انقلاب اسلامی از اهمیت و ارزش ویژه ای برخوردارند و شاعران آرمانخواه این عصر «دعبل» وار «دار خویش بر دوش گرفته اند» و در مسیر دفاع از ارزشهای مقدس انقلاب به جان می کوشند.
یکی از شاخص ترین مضامین شعر انقلاب اسلامی شهادت و شهادت طلبی است که «بخشی از عالی ترین مفاهیم شعر انقلاب را روحی سرخ و مقدس بخشیده است. شاعران انقلاب به مجاهدان صحنه های نبرد، که خاصه اولیاء اللّه محسوب می شوند، عشق می ورزند؛ چرا که اینان محبان صادق حضرت حقّ اند»(11) و جان شیرین خود را در طبق اخلاص نهاده به پیشگاه جانان تقدیم می کنند. در واقع «اگر به شعر انقلاب اسلامی به گونه باغستانی سرسبز با درختان تناور، لاله های سرخ و آتشین و جویبارهای زمزمه گر بنگریم سه درخت سر به فلک کشیده از لحاظ موضوع سخن در آن توجهمان را بیشتر جلب خواهد کرد: امام، شهدا و جنگ، سه درخت تناور باغستان شعر شاعران مسلمان اند و شاعران به این سه تناور سر به فلک کشیده بیش از دیگر مضامین سرسبز این باغ پرداخته اند»(12).
در این مجال در پی آنیم که کوشش شاعران انقلاب اسلامی را در پاسداشت یاد شهیدان و ترویج فرهنگ ماندگار شهادت ارج بنهیم و شعر انقلاب را که خود در حقیقت «شعر شهادت» است از این منظر تماشاگر باشیم.
شاعران انقلاب بیش از هر موضوع دیگری به تصویر کردن حادثه خونین عاشورا و ابعاد گوناگون این ماجرای شگفت انگیز تاریخ اسلام پرداخته اند و در قالبهای مختلف، اعم از کلاسیک و نو، در احیای فرهنگ عاشورا کوشیده اند. در شعر عصر انقلاب همه مراحل شکل گیری حماسه حسینی از حرکت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا تا بازگشت ذوالجناح بی سوار به خیمه ها و اسارت پردگیان حرم حسینی به تصویر کشیده شده است. در اینجا سعی می کنیم که گوشه هایی از این تصاویر را به تماشا بنشینیم.
شاعر بزرگ و توانمند عصر انقلاب «علی معلم دامغانی» در مثنوی زیبایی سرِ بریده حضرت اباعبداللّه علیه السلام را «خورشیدی می بیند که بر خشک چوب نیزه ها گل» کرده است:
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید | بر خشکْ چوب نیزه ها گل کرد خورشید(13) |
او آن گاه با مروری بر سرگذشت اولیاء، انبیاء و ائمه، خود و خواننده شعرش را «داغدار زخم قابیل»، «برادر یوسف در چاه اوفتاده»، «شریک درد عیسی برفراز دار» و سرانجام «همراه امام حسین در شبگیر کردن از کربلا» می خواند و بر بی دردی ما و اینکه در ماجرای اسارت زینب کاری از پیش نبرده ایم دریغ می خورد:
... بی درد مردم، ما خدا، بی درد مردم | نامرد مردم، ما خدا، نامرد مردم |
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم | زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم |
از دست ما بر ریگ صحرا قطع کردند | دست علمدار خدا را قطع کردند |
نوباوگان مصطفی را سر بریدند | مرغان بستان خدا را سربریدند(14) |
«سید علی موسوی گرمارودی» شاعر نام آشنای این دوران و صاحب مجموعه های «خط خون» و «چمن لاله»، در شعر بلند «خط خون» این گونه با امام حسین علیه السلام به گفت و گو می نشیند:
درختان را دوست می دارم / و آب را / که مهر ما در توست.
خون تو شرف را سرخگون کرده است / شفق آینه دار نجابتت، و فلق محرابی / که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده ای(15).
شاعر در بخشی از این شعر، خون امام حسین علیه السلام را خط فارقی می داند که کاینات را به دو پاره مشخص و مجزا تقسیم کرده است:
خونی که از گلوی تو تراوید / همه چیز و هر چیز را در کاینات به دو پاره کرد/ در رنگ اینک هر چیز: یا سرخ است یا حسینی نیست(16).
از چشم شاعر، مرگ سرخ اباعبداللّه علیه السلام به سخره گیرنده زندگی است:
آه، ای مرگ تو معیار / مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت و آن را بی قدر کرد که مردنی چنان، غبطه بزرگ زندگانی شد(17)...
و این نکته ای است که دیگر شاعران این دوره نیز از آن به عظمت یاد کرده اند. «حسن حسینی» در رباعی زیبایی این مضمون را چنین رقم زده است:
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت | با زخم نشان سرفرازی نگرفت |
زین پیش دلاورا، کسی چون تو شگفت | حیثیت مرگ را به بازی نگرفت(18)! |
و «نصراللّه مردانی» در غزلی با مطلع:
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت | نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت(19) |
چنین بدیع و نغز به این نکته اشاره می کند:
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت | هر کجا دید نشانی زتو چالاک گذشت(20) |
و چنین است که عاشورا، این نیم روزی که به درازای ابدیت است، در شعر عصر انقلاب اسلامی سبب ایجاد بدایع و زیباییهای درخشانی می شود. شاعر انقلاب اسلامی معتقد است که ندای «هل من ناصر» امام حسین علیه السلام هنوز هم به گوش می رسد و حسین همچنان در طلب یاران فداکار و از جان گذشته است. این مضمون، به ویژه در دوره دفاع مقدس، از رواج خاصی برخوردار بوده است. به رباعی ذیل که موید این معنی است توجه کنید:
بنگر که چگونه «من» رها کرد و گذشت | از خویش بریده عزم «ما» کرد و گذشت | |
«هل من...» چو شنید، پای در راه نهاد | بر خون حسین علیه السلام اقتدا کرد و گذشت(21) |
آرزوی همراهی با حسین علیه السلام و یارانش و نایل آمدن به فیض عظمای شهادت، شاعر دوران ما را بر آن می دارد که این خواسته دیرین را در شعر خود منعکس سازد. «محمد رضا محمدی نیکو» در غزلی ناب با مطلع:
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت | یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت(22) |
«یا لیتنا کنّا معکم» را چنین به تصویر می کشد:
کاش بودیم و سر و سینه و دستی چو ابالفضل | می فشاندیم سبک تر زکفی آب به پایت(23) |
پیوند حماسه دفاع هشت ساله ملت مسلمان ایران با عاشورای حسینی نیز در شعر انقلاب اسلامی جلوه های خاصی پیدا کرده است. شاعر این عصر گاه انگیزه مقدس رزمندگان اسلام را رسیدن به پای بوس امام شهیدان، حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام می داند و صحنه وداع رزمنده ای را با مادرش به زیبایی ترسیم می کند:
می روم مادر که اینک کربلا می خوانَدم | از دیار دور یار آشنا می خوانَدم |
مهلت چون و چرایی نیست مادر، الوداع! | زانکه آن جانانه بی چون و چرا می خوانَدم |
... می روم آنجا که مشتاقانه با حلقوم خون | جاودان تاریخ ساز کربلا می خوانَدم(24) |
و گاه بر وحدت و همانندی راه امام حسین علیه السلام و رزمندگان اسلام این گونه تأکید می ورزد:
ره ما راه حسین است که با تیشه خون | همه بتهای زمین در شب روشن شکنیم(25) |
شوق دیدار حرم حسینی نیز گاهی موجد شعرهای زیبایی شده است. «قیصر امین پور» در غزلی که «به هوای زیارت امام حسین علیه السلام » و در حال و هوای خاص دوران دفاع مقدس سروده است، این شوق آسمانی را چنین به تصویر می کشد:
چند وقت است دلم می گیرد | دلم از شوق حرم می گیرد |
...دسته سینه زنی در دل من | نوحه می خواند و دم می گیرد(26) |
شاعر این دوره گاهی چنان با امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیت او احساس یکرنگی می کند که تو گویی خود در میان آنان بوده و آن همه مصیبتها را با گوشت و پوست خود لمس کرده است و این مایه درونی شدن حادثه کربلا در میان شاعران شیعی تبار این روزگار خود باعث شگفتی است:
پرچم زلفت رها در باد شد | وز شمیمش کربلا ایجاد شد |
آنچه شرح حال خویشان تو بود | تاب گیسوی پریشان تو بود |
صبر کن نی از نفس افتاده است | ناله بر دوش جرس افتاده است |
کاروان بی میر و بی پشت و پناه | در غل و زنجیر می افتد به راه(27) |
و حدیث تاثیر عاشورا و عاشوراییان در شعر امروز ماجرای پایان ناپذیری است که ما با بضاعتی اندک فقط بیانگر گوشه هایی از آن بودیم.
از بیان مسائل عاشورایی در شعر شاعران انقلاب که بگذریم، به «توصیف شهادت شهیدان شاهد» می رسیم. توصیف شهیدان در شعر انقلاب از ابعاد گسترده ای برخوردار است. گاهی شعر به شهید خاصی اختصاص یافته است و شاعر با ذکر نام شهید و تقدیم شعر خود به او به بیان ویژگیهای وی و غم سترگی که با در خون خفتن او بر دل شاعر سنگینی می کند، پرداخته است؛ مانند مثنوی زیبای علی معلم که به شهید «جمال فریدزاده» تقدیم شده است و مطلع آن چنین است:
به سوگ لاله گر این ها به داغ خواهم دید | به عمر کوته گل مرگ باغ خواهم دید(28) |
شاعر در ابیاتی از این شعر از رهبری امام خمینی قدس سره ، پای در راه نهادن و نهراسیدن از موانع و تبعیت از اوامر رهبری با تعبیر«جلودار» دم می زند و آن گاه به توصیف شهید با ذکر نام می پردازد:
عزیز همسفر روزگار عشق جمال | عجول حادثه گیر و دار عشق جمال |
به بام عرش به بال امید خوش رفتی | جمال پاک، جمال شهید خوش رفتی |
لهیب عشق برآمد، سمندرانه برو | زکوچه های شهادت قلندرانه برو |
تو قطره ای تو به آغوش رود می آیی | تو در بلاد شهیدان فرود می آیی |
تو خوش عنان و سبکبار می روی تو برو | تو پا به پای جلو دار می روی تو برو(29) |
چنین شعرهایی به ویژه در عصر دفاع مقدس و خصوصاً در مجموعه شعرهایی که سرایندگان آنها خود از رزمندگان جبهه های نبرد بوده اند به وفور به چشم می خورد. دراینجا فقط به ذکر عناوین بعضی از این شعرها اکتفا می کنیم:
«پنج سرود» / به یاد شهید جمشید بروجردیان دلاور دیده بان ایستگاه هفت (از مجموعه شعر همصدا با حلق اسماعیل، ص 58 به بعد).
غزل «دریا» / «برای شهید کوه پیما و همه آنها که با اروند رود به دریا پیوستند» (علیرضا قزوه، از نخلستان تا خیابان، ص 21).
مثنوی «ای گل خوشبو» / «برای شهید حسین پرنیان، مرد شالیزار» (زنده یاد سلمان هراتی، از آسمان سبز، ص 156-154).
غزل «دل آیینه» که شاعر آن را برای برادر شهیدش سروده است (منظومه شهادت، تهران، نشر شاهد، 1376ش، ص 15-14) و دهها نمونه دیگر که حتی اشاره به عنوان آنها مستلزم بحثی طولانی است.
این یادکرد شهیدان گاه به حسرت و اندوه شاعر بر «پای در گل ماندن خویش و عروج شهیدان» می انجامد؛ مثل نمونه های زیر:
... بشکوه بشکوه بشکوه یاد شهیدان که رفتند | اندوه اندوه اندوه سهم من و تو که ماندیم(30) |
«سهیل محمودی»
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا | شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا |
به تماشای تن سوخته ات آمده ام | مرگ من باد که این گونه توانی است مرا |
... عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت | ورنه بر کشته تو گریه روا نیست مرا(31) |
«ساعد باقری»
رفتند و رفتند و رفتند، ماندیم و ماندیم و ماندیم | آن قدر از نان سرودیم تا شعرهامان کپک زد(32) |
«محمود اکرامی»
بار بر دوش آنهاست، آه! آری همانها | پاکها، نازنینها، خوبها، مهربانها |
ما چه کردیم باری، ناله ای شکوه واری | شد وطن زنده اما زان جوانها و جانها(33) |
«سیمین بهبهانی»
در مواردی شاعر غمگنانه با خود می اندیشد که یاد شهیدان از خاطرها زدوده شده و این «فراموشی لاله ها» چه اندوه بزرگی است:
هلا! ای لاله های آشنا بی پرده می گویم
شما را داغ غربت کشت و ما را داغداریها(34)
و این اندوه جانکاه آن گاه کشنده تر می شود که کسانی بخواهند با نام «شقایق سیرتان» شهید به کام خویش کیسه بدوزند و به برآوردن مطامع خود مشغول باشند. ببینیم شاعر انقلاب در این مواقع چگونه از خود عکس العمل نشان می دهد:
دسته گلها، دسته دسته می روند از یادها | شمع روشن کرده ای در رهگذار بادها |
سخت گمنامید، اما ای شقایق سیرتان | کیسه می دوزند با نام شما شیادها(35) |
«یاد مردان خدایی» جلوه دیگری از فرهنگ اصیل شهادت را در شعر شاعران انقلاب رقم زده است. شهیدانی از این دست طیف وسیعی را دربر می گیرند؛ از شهیدانی که در راه به ثمر رسیدن انقلاب جان باخته اند، همچون شهید سید علی اندرزگو (شعر «مردی از تبار شرف»، همصدا با حلق اسماعیل، ص 51) تا شهدای محراب (غزل «زمزمه جاوید خون»، همان، ص 24) و از شهیدان هفتم تیر و هشتم شهریور سال 1360 تا سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی ، همگی تصویر روشن و درخشانی در آیینه شعر انقلاب به جای نهاده اند. تعدادی از این سوگْ سروده ها، با توجه به اینکه از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده اند، انعکاس وسیعی یافته اند و زبانزد خاص و عام اند؛ مثل قصیده «ای مجاهد شهید مطهر» (حمید سبزواری، منظومه شهادت، ص 156-152) و غزل «راه رجا بسته نیست»، در سوگ شهیدان رجایی و باهنر (همان، ص 159-157). ابیاتی از سوگنامه حمید سبزواری در رثای شهیدان رجایی و باهنر را زمزمه می کنیم:
هر دم از این رهگذار رهگذری می رود | وز پی مردان مرد پی سپری می رود |
عرصه نگردد تهی گرچه ز همسنگران | گه جگری می درند، گاه سری می رود |
... راه رجایی به جاست، شور رهایی به پاست | گرچه زنام آوران، ناموری می رود |
بی هنران را بگو، گنج هنر زان ماست | گرچه زملک هنر باهنری می رود |
و این رباعی نغز در سوگ شهید آیة اللّه مطهری که سروده «سید حسن حسینی» است:
هر چند شکسته ساز خوش آهنگش | در خویش فشرده، مرگ تنگاتنگش |
بر مزرع سرخ شیعه خوش می تابد | خورشید شقیقه شقایق رنگش |
(همصدا با حلق اسماعیل، ص 117)
آیینهای شست و شوی پیکر شهیدان و تشییع و تدفین این پرندگان خونین بال از دیگر جلوه های فرهنگ دیرپای شهادت است. چنین آیینهایی در عصر دفاع مقدس در تشجیع اُمّت مسلمان و پایداری آنان دررویارویی با خصم تأثیر شگرفی داشت. تصویرهایی که شاعران به عنوان وجدان بیدار جامعه از این گونه مراسم ترسیم کرده اند از چنان شکوه و عظمتی برخوردار است که به راستی خواننده را به وجد می آورد. نمونه هایی از این شعرها را ذیلا مرور می کنیم:
شهیدان را به نوری ناب شویی | درون چشمه مهتاب شویی |
شهیدان همچو آب چشمه پاک اند | شگفتا، آب را با آب شویی؟!(36) |
«یکی از خاطره های جاودانه و فراموش ناشدنی دوران دفاع مقدس خاطره تشییع جنازه شهیدان است. در این مراسم حزب اللّه با تکیه بر اصول و بنیادهای خدشه ناپذیر انقلاب با فریادهای توفنده خود با خون شهید بیعتی تازه می کردند»(37). ببینیم شاعران انقلاب این آیین باشکوه را چگونه در شعر خود جاودانی ساخته اند:
از شبنم اشک گونه هامان تر بود | تشییع جنازه گلی پرپر بود |
از منبر دستها که بالا می رفت | در صحن حسینیه دل محشر بود |
«علیرضا قزوه»
آن روز شتاب بود و تابوت شهید | دل در تب و تاب بود و تابوت شهید |
در خط افق در امتدادی خونرنگ | گل بود و گلاب بود و تابوت شهید(38) |
«محمود عباد»
آخرین وداع با شهیدان همواره توأم با سوز درون و داغ و درد است. در جریان دفاع مقدس بارها دیده شده که نزدیکان شهید در وداع آخرین، بوسه ای بر رخسار گلگون شهید می زده اند. شاعر این عصر از اینکه کسی بتواند بر آفتاب بوسه بزند اظهار شگفتی کرده است:
نوشیدن نور ناب کاری است شگفت | این پرسش را جواب، کاری است شگفت |
تو گونه یک شهید را بوسیدی؟ | بوسیدن آفتاب کاری است شگفت(39) |
شاعران گاهی از زبان مادران شهید، این شیرزنانی که گاه پیکر فرزندان قهرمان خود را به دست خویش به خاک می سپردند، با شهیدان به نجوا نشسته اند و حاصل آن به مرثیه ای چنین سوزناک بدل شده است:
تمام چارده سالگی اش را در کفن پیچیدم
با همان شور شیرین گونه که کودکی اش را در قنداق می پیچیدم
مظلوم کوچک من! با پای شوق خود رفته بود و اینک
با شانه های شهر بازش آورده بودند(40)...
و نیز از زبان مادری که با عکس جگرگوشه خویش به زمزمه پرداخته است مرثیه ای چنین اندوهگنانه و تاثیرگذار از زبان قلم جاری کرده اند:
به شوق خلوتی دگر که رو به راه کرده ای | تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای |
محله مان به یمن رفتن تو رو سپید شد | لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای |
چه روزها که از غمت به شکوه لب گشوده ام | و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای! |
چه روزها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات | دل مرا شکسته ای، ببین گناه کرده ای |
ولی تو باز بی صدا درون قاب عکس خود | فقط سکوت کرده ای، فقط نگاه کرده ای(41) |
ذکر فضایل شهیدان و نمایاندن جلوه های دیگری از فرهنگ عظیم و حرکت آفرین شهادت در شعر عصر انقلاب اسلامی فصلی است پربار و سخن درباره آن فراوان می توان گفت. بضاعت اندک نگارنده و عدم دسترسی او به منابع و مآخذ بیشتر، اما بیش از این مجال ادامه بحث را فراهم نمی آورد. به امید آنکه صاحبنظران و سواران یکه تاز عرصه ادبیات انقلاب اسلامی در این باره به تحقیق و پژوهشی کامل بپردازند. چنین باد!
1 زنده یاد احمد زارعی، «گامی در ارزیابی شعر شاعران انقلاب اسلامی بر اساس میراث فرهنگی شعر فارسی»، مجموعه مقالات سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات سمت، 1373ش، ص 280.
2 همان.
3 محمّد معین، فرهنگ فارسی معین، چاپ هشتم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371ش، ج 2، ص 2100 و 2095.
4 اشاره به بخشی از خطبه آتشین آن حضرت پیش از عزیمت به سرزمین کربلا: «... انّی لا اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما، بل لطلب الاصلاح فی امّة جدّی».
5 آیه 169 سوره آل عمران: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فی سَبِیلِ اللّه اَموَاتا بَلْ اَحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرزَقُون».
6 ابوالقاسم رادفر، چند مرثیه از شاعران پارسی گو، تهران، امیرکبیر، 1365ش، ص 9.
7 جلال الدین محمّد بلخی، کلیّات شمس تبریزی، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، چاپ دوازدهم، تهران، امیرکبیر، 1367ش، ص 1004 (غزل 2707). |
8 ابوالقاسم رادفر، چند مرثیه از شاعران پارسی گوی، ص 58. |
9 برای خواندن صورت کامل این ترکیب بند که مرثیه ای است سوزناک و به گفته خود محتشم از آن «مرغ هوا و ماهی دریا کباب می شود»، بنگرید به: مأخذ پیشین، ص 80-70. |
10 محمّد رضا شفیعی کدکنی، در کوچه باغهای نشابور، تهران، انتشارات توس، 1344ش، ص 7-6. |
11 احمد زارعی، «گامی در ارزیابی شعر شاعران انقلاب اسلامی بر اساس میراث فرهنگی شعر فارسی»، ص 293.
12 سید حسن حسینی، شعر انقلاب (مقاله)، سوره (جنگ پنجم)، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1362ش، ص 159-157.
13 علی معلم دامغانی، رجعت سرخ ستاره، تهران، حوزه اندیشه و هنر اسلامی، 1360ش، ص 63. |
14 همان، ص 66-65. |
15 سید علی موسوی گرمارودی، خط خون، تهران، انتشارات زوّار، 1363ش، ص 139.
16 همان، ص 141.
17 همان.
18 سید حسن حسینی، همصدا با حلق اسماعیل، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1363ش، ص 149. |
19 از یادداشتهای شخصی نگارنده در کنگره سراسری شعر دانشجویان کشور، آذر ماه 1372، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی. |
20 همان. |
21 سید حسن حسینی، همصدا با حلق اسماعیل، ص 134.
چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام در سوّم ماه شعبان سال شصتم هجرت از بیم آسیب مخالفان، مکه ی معظمه را به نور قدوم خود منور گردانیده بود، در بقیّه ی آن ماه و ماه رمضان و شوال و ذی قعده در آن بلده ی محترمه به عبادت حق تعالی قیام می نمود. چون ماه ذی حجّه درآمد، حضرت، احرام به حج بستند. چون یزید پلید، جمعی را فرستاده بود به بهانه ی حج که آن حضرت را گرفته و نزد او بَرَند یا به قتل آورند، حضرت، احرام حج را به عمره عدول نمود، اعمال عمره را به عمل آورد و مُحِل شد (از احرام خارج شد) و متوجه عراق گردید.
محمد بن حنفیه به خدمت آن حضرت آمد و گفت: ای برادر! تو دانستی غَدر و مکر اهل کوفه را نسبت به پدر و برادر خود و می ترسم که با تو نیز چنین کنند. اگر در مکه بمانی که حَرَم خداست، عزیز و مکَرَّم خواهی بود. کسی درمکه متعرّض تو نمی تواند شد. حضرت فرمود: می ترسم که یزید پلید مرا درمکه شهید گرداند و نمی خواهم که حرمت کعبه به سبب من ضایع شود.
... چون هنگام سحر شد، حضرت فرمود شتران را بار کردند. چون خبر به محمد رسید، بی تابانه آمد و بر مهار ناقه ی برادر بزرگوار خود چسبید و گفت: ای برادر! با من وعده کردی که در این امر اندیشه به کار بری چرا به این زودی متوجه سفر می گردی؟ حضرت فرمود که: چون تو رفتی، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله به نزد من آمد و فرمود: ای حسین! برون رو که حق تعالی می خواهد تو را در راه خود کشته ببیند.محمد گفت: هرگاه تو به این عزم می روی، زنان خود را چرا با خود می بری؟ حضرت فرمود: حق تعالی می خواهد ایشان را اسیر ببیند. پس محمد حنفیّه با دل بریان و دیده ی گریان، آن امام عالمیان را وداع کرد و برگشت.
چون ولید، والی مدینه شنید که حضرت امام حسین علیه السلام متوجه عراق شده است، نامه ای به پسر زیاد نوشت که: شنیده ام، حسین، متوجه ی عراق شده است و او فرزند فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خداست. متعرض او مشو و آسیبی به او مرسان که تا دنیا باقی است، مورد لعنت دوست و دشمن گردی. چون نامه به او رسید، تاثیری در او نکرد.
چون امام مظلوم به نزدیکی عراق رسید، قیس بن مُصَهَّر را به رسالت به جانب کوفه فرستاد. هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسیده بود. نامه ای به جانب کوفه نوشت [و آنان را برای آماده شدن جهت کار زار فرا خواند].
پیک آن حضرت روانه شد و به قادسیّه رسید. حصین ابن نُمیر که با سپاهی جهت مقابله با امام در آن جا بودند، او را گرفت و خواست که نامه را از او بگیرد. [قیس] نامه را پاره کرد و به او نداد. حصین او را به نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد گفت: چرا نامه را پاره کردی؟ گفت: برای آن که تو مطلع نشوی بر آن چه در آن نامه بود. ابن زیاد در خشم شد و گفت: دست از تو برنمی دارم تا محتوای نامه را به من نگویی یا بر منبر بالا روی و حسین و برادر و پدرش را ناسزا بگویی و الا تو را پاره پاره می کنم.
پس بر منبر بالا رفت و ثنای حق تعالی ادا کرد و درود بر حضرت رسالت و اهل بیت او فرستاد و صلوات بسیار بر حضرت امام حسین علیه السلام و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد و ابن زیاد و پدرش و سایر بنی امیه را لعن بسیار کرد و گفت: اهل کوفه! من پیک امام حسین علیه السلام به سوی شما [هستم] و او را در فلان موضع گذاشته ام. هر که خواهد یاری او نماید، به خدمت او بشتابد. ابن زیاد امر کرد که او را از بالای قصر به زیر انداختند و به درجه ی شهادت فایز گردید.
[دو نفر از یاران امام گفتند:] ناگاه دیدیم که مردی از جانب کوفه، پیدا شد. چون سپاه، آن جناب را دید، راه را گردانید. ما بر سر راه او رفتیم و از احوال کوفه پرسیدیم. گفت: از کوفه بیرون نیامدم تا دیدم، مسلم بن عقیل و هانی را شهید کردند و پاهای ایشان را گرفته، در بازارها می کشیدند.
چون شب به خدمت آن جناب رفتیم و این خبر وحشت اثر را عرض کردیم. حضرت از استماع این قضیه بسیار اندوهناک گردید و مکرر فرمود: انّاللّه ِ و انا الیهِ راجعون. خدا رحمت کند، ایشان را.
پس حضرت، اصحاب خود را جمع نمود و فرمود: به ما خبر رسیده که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را شهید کرده اند و شیعیان ما، دست از یاری ما برداشته اند. هر که خواهد ازما جدا شود بر او حَرَجی نیست. جمعی که برای طمع مال و غنیمت و راحت و عزت دنیا با آن جناب رفیق شده بودند از استماع این اخبار متفرق گردیدند و اهل بیت و خویشان آن حضرت و جمعی که از روی ایمان و یقین، اختیار ملازمت آن جناب نموده بودند، ماندند.
[چون پیش رفتند] حُرّبن یزید با هزار سوار نزدیک ایشان رسید. چون آن منبع کرم وسخاوت، در آن خیل ضلالت، آثار تشنگی مشاهده نمود، اصحاب خود را متوجه گردیده، [که] ایشان را با اسبان سیراب گردانید.
پس اصحاب خود را حکم فرمود، سوار شوند. چون خواستند که برگردند، لشکر مخالف بر سر راه آمده، مانع شدند. حضرت با حُرّ خطاب کرد که: مادرت به عزای تو بنشیند، از ما چه می خواهی؟ حرّ گفت: اگر دیگری نام مادرم را می بُرد، البته متعرض مادر او می شدم. اما در حق مادر تو به غیر از تکریم و تعظیم سخنی بر زبان نمی توانم آورد. حضرت فرمود: مطلب تو چیست؟ حُرّ گفت: می خواهم تو را به نزد پسر زیاد برم. آن جناب فرمود: تا زنده ام به این مذلّت راضی نمی شوم. حرّ گفت: من نیز دست از تو بر نمی دارم. سپس گفت: اکنون که به آمدن کوفه راضی نمی شوی، به راه دیگر به غیر راه مدینه برو تا من حقیقت حال را به پسر زیاد بنویسم. شاید صورتی رو دهد که من به محاربه ی چون تو بزرگواری مبتلا نشوم.
چون صبح شد، فرود آمدند و نماز بامداد گذاردند. حضرت سوار شد و هرچند می خواستند به جانب دیگر بروند،لشکر حر ممانعت می نمودند تا آن که به زمین کربلا رسیدند. حضرت پرسید که: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: این را کربلا می گویند. چون امام مظلوم آن نام محنت انجام را شنید، آب حسرت از دیده های مبارکش فروریخت و فرمود: این موضع کرب وبلا و محل محنت و عِناست و این، جای ریختن خون شهیدان کربلاست. پس به ضرورت درآن جا فرود آمدند و سرادق عصمت و جلالت اهل بیت رسالت بر پا کردند... چون روز دیگر شد، عمربن سعد با چهار هزار منافق عنید به کربلا رسید و در برابر لشکر امام سعید، فرود آمدند.
پس نامه ای به پسر زیاد نوشت و حقیقت حال را عرض کرد. آن لعین بد اصل، چون نامه را خواند گفت: اکنون که چنگال ما بر او بند شده است، او را رها می کنیم؟! هرگز چنین نخواهیم کرد. سی هزار سوار به تدریج نزد عمر جمع شدند و ابن زیاد نامه به عمر نوشت که: از برای تو عُذری نگذاشتم در باب قلَّت لشکر، باید که مردانه باشی و آن چه واقع می شد، هر صبح و شام، مرا خبر دهی... پس حضرت امام حسین علیه السلام عمربن سعد را در میان شب طلبید و به آن بی سعادت گفت: با من مقاتله می کنی و می دانی که من کیستم و پسر کیستم. آیا از خدا نمی ترسی و اعتقاد به روز جزا نداری؟ بیا به جانب من و سعادت ابدی برای خود تحصیل کن و خود را از عذاب ابدیِ آخرت نجات دِه.
چون حضرت دید که موعظه در آن سیاه دل اثر نمی کند، روی مبارک از او گردانید و فرمود که: خدا تو را در میان رختخواب به قتل رساند و در آخرت تو را نیامرزد. امید دارم که تَمَتُّعی (بهره ای) از دنیا نبری.
پس پسر زیاد نامه ی دیگر به تاکید و تهدید به عمر نوشت که: شنیده ام که با حسین مدارا می نمایی و شب ها با او صحبت می داری، چون نامه ی من به تو رسد، باید که بر ایشان بتازید و ایشان را مهلت ندهید و بعد از کشتن، اسب بر بدن های ایشان بتازید. اگر چنین خواهی کرد، نزد ما گرامی خواهی بود و تو را جزای نیکو خواهیم داد و اگر از تو نمی آید، دست از امارت لشکر بردار و امارت سپاه را به شمر بگذار.
[در روز نهم ماه محرم، چون سپاه عمرسعد قصد تعرّض داشت، امام حسین علیه السلام به برادرش عباس گفت: [ای برادر! اگر توانی ایشان را راضی کن که محاربه را به فردا قرار دهند که امشب، وداع پروردگار خود به جا آورم زیرا که پیوسته خواهان و مشتاق نماز و تلاوت و استغفار و دعابوده ام و یک شب را برای مناجات و تضرع به درگاه قاضی الحاجات غنیمت می شمارم... [خواسته حسین را اجابت کردند و] عمر سعد در میان لشکر شقاوت اثر، ندا کرد که حسین و اصحابش را امشب مهلت دادیم...
چون لشکر مخالف، سیدشهداء را احاطه کردند، حضرت اصحاب خود را جمع کرد و فرمود: من بیعت خود را بر شما حلال کردم و شما را نیز مرخص گردانیدم، شما تاب مقاومت این گروه بی شمار را ندارید که ایشان مرا می طلبند و با من کار دارند. چون مرا بیابند، دیگری را طلب نمی کنند.
پس اهل بیت و خویشان و خواص اصحاب آن حضرت که به قوت ایمان و یقین، از عالمیان، ممتاز بودند گفتند: ما ازتو مفارقت نمی نماییم و در حزن و اندوه و محنت و بلا با تو شریکیم و قرب خدا را منوط به خدمت تو می دانیم. [و] تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات به سر آوردند و صدای تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثرِ آن نور دیده ی خیرالبشر بلند بود.
چون صبح آن روز طالع شد، آن امام مظلوم با اصحاب خود نماز صبح ادا کرد و بعد از نماز، رو به جانب اصحاب سعادت مآب خود گردانید و فرمود: گواهی می دهم که امروز همه ی شما شهید خواهید شد به غیر از علی بن الحسین، پس از خدا بترسید و صبر کنید تا به سعادت شهادت فایز گردید و از مشقّت و مذلّت دنیای فانی رهایی یابید.
آن حضرت در خطبه [ای خطاب به لشکر عمر بن سعد] فرمود: به درستی که پسر زیاد، مرا مردّد گردانیده است میان کشته شدن و اختیار مذلت نمودن و هرگز نخواهد شد که من خود را ذلیل و اسیر چنین کافری گردانم و صاحبان همت های بلند و خصلت های ارجمند و ارباب نَسَب های فاخر و پروردگان دامان های طاهر، هرگز مذّلت لئیمانه بر شهادت کریمانه، اختیار نمی کنند. به درستی که من عذر خود را ظاهر گردانیدم و حجت خدا را بر شما تمام کردم و اینک با قلّت اعوان (یاران) با این گروه قلیل از بزرگواران رو به شما می آیم و پشت از جهاد نمی گردانم و می دانم که همه، شهید خواهیم شد ولیکن جدم مرا خبر داده است که بعد ازشهادت من به اندک زمانی، به تیغ انتقام کشته خواهید شد و به آروزهای خود نخواهید رسید. اکنون هرچه خواهید بکنید، من توکل بر خدا کرده ام و آن چه برای من مقدّر گردانیده به آن راضی ام.
عشق بازی کار هر شیاد نیست | این شکار دام هر صیاد نیست |
عاشقی را قابلیت لازم است | طالب حق را حقیقت لازم است |
عاشق از معشوق اول سر زند | تا به عاشق جلوه ی دیگر کند |
تابه حدی که بَرَد هستی از او | سر زند صد شورش و مستی از او |
شاهد این مدعی خواهی اگر | بر حسین و حالت او کُن نظر |
روز عاشورا در آن میدان عشق | کرد رو را جانب سلطان عشق |
بار الها! این سرَم این پیکرم | این علمدار رشید این اکبرم |
این سکینه این رقیه این رباب | این عروس دست و پا در خون خضاب |
این من و این ذکر یارب یاربم | این من و این ناله های زینبم |
پس خطاب آمد ز حق، کی شاه عشق | ای حسین ای یکّه تاز راه عشق |
گر تو بر من عاشقی ای محترم | پرده بر کش من به تو عاشق تَرَم |
خود بیا که می کشم من ناز تو | عرش و فرشم جمله پا انداز تو |
لیک خود تنها نیا در بزم یار | خود بیا و اصغرت را هم بیار |
خوش بوُد در بزم یاران بلبلی | خاصه در منقار او برگ گلی |
خود تو، بلبل، گل علیِّ اصغرت | زودتر بشتاب سوی داورت |
ناصر قاجار
خُرَّم دلی که منبع انهار کوثر است | کوثر کجا ز دیده ی پر اشک بهتر است |
نام حسین و کرب و بلا هر دو دلرباست | نام علی اکبر از آن دلرباتر است |
رفتم به کربلا به سر قبر هر شهید | دیدم که مرقد شهدا مُشک و عنبر است |
هر یک مزار مرقدشان چهار گوشه است | شش گوشه یک ضریح در آن هفت کشور است |
پرسیدم از کسی سببش را به گریه گفت | پایین قبر حسین، قبر اکبر است |
نزدیک نهر علقمه دیدم یکی شهید | گفتم چرا جدا ز شهیدان دیگر است |
گفتا خموش باش که عباس نوجوان | منظور او ادب به جانب برادر است |
رفتم به خیمه گاه شنیدم به گوش دل | آن جا فغان زینب مظلوم اطهر است |
برگشتم از رواق و شدم وارد حرم | دیدم که چشم نوح نبی، جای حیدر است |
ناصر قاجار
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور | بی تو عالم همه ماتم کده تا نفخه ی صور |
ز تماشای تجلاّی تو مدهوش کلیم | ای سَرت سِرِّ انا اللّه و سنان نخله ی طور |
دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون | که پس ازقتل تو منسوخ شد آیین سرور |
شمع انجُم همه گو اشک عزا باش و بریز | بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور |
دیرِ ترسا و سَرِ سبط رسول مدنی | آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور |
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان | میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور |
سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف | یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور |
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت | حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور |
غرق دریای تحیُّر ز لب خشک تو نوح | دست حسرت به دل از صبر تو ایوب صبور |
مرتضی با دل افروخته لاحول کُنان | مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور |
کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز | آهوان حرم از واهمه در شیون و شور |
انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت | شمر سرشار تمنا و تو سر گرم حضور |
حجت الاسلام نیّر تبریزی
ای رفته در قضای خدا ماجرای تو | غیرِ خدا که می رسد اندر قضای تو |
ای رفته با دهان و لب تشنه از میان | آب حیات در قدم جان فزای تو |
بیگانه از خدا و رسول است تا ابد | برگشته اختری که نشد آشنای تو |
کردی چو در رضای خدا و رسول کار | باشد یقین رضای خدا در رضای تو |
چندین هزار جامه ی اطلس، قبا شود | فردا که آورند به محشر عبای تو |
بربسته رَخت، کعبه و مانده قدم به راه | بهر زیارت حَرَم کربلای تو |
ای دست برده از یَدِ بیضا در آستین | مفتاح هفت روضه ی جنت عصای تو |
بابا فغانی
آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود | شورش روز قیامت به جهان برپا بود |
خصم چون دایره برگرد حرم شاه شهید | در دل دایره چون نقطه ی پا برجا بود |
جان به قربان ذبیحی که به قربان گه دوست | با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود |
تو مپندار که شاهنشه این درگه رزم | در بیابان بلا بی مدد و تنها بود |
انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک | جان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود |
پرده پوشان نهان خانه ی ملک و ملکوت | همه پروانه ی آن شمع جهان آرا بود |
در همه مُلک بلانیست به جز ذکر حسین | قاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود |
حجت الاسلام نیّر تبریزی
قبله ی اهل وفا شمشیر حق | فارِسِ میدان قدرت شیر حق |
بر حسین از یک صدای العَطش | دست و سر را کرد با هم پیشکش |
دید عباس آن که دین را شد پناه | گشته قحطِ آب اندر خیمه گاه |
زالعطش برپاست بانگ کودکان | آمد اندر نزد شاهِ انس و جان |
کی شهِ بی مثل و بی انباز و یار | گشته ام در راه عقشت دستیار |
ز ابر عشقت بر سَرَم بارش گرفت | کشتزار هستی ام آتش گرفت |
شاه فرمود ای علمدار سپاه | آفرینش را تویی پشت و پناه |
رشته ی امکان تو را باشد به مشت | مر مرا خود هم تو یاری هم تو پشت |
گفت از غیر تو دل برداشتیم | هر دو عالم را ز کف بگذاشتم |
دست عباس ار نباشد صف شکن | بهر یاری تو نبوَد گو به تَن |
سوی میدان بلا تازم سَمَند | نام خود تا چون عَلَم سازم بلند |
در میان عاشقان پاک باز | چون عَلَم گردم به عالم سرفراز |
خوش ز خون خویش از میدان جنگ | بازگردانم عَلَم را سرخ رنگ |
گر نیفتد از بدن در عشق یار | دست باشد بر بدن بهر چه کار |
سر که در عشقت نگردد پیش جنگ | سر مخوانش هست بر تن بارِ ننگ |
سینه کز عشقت نشان تیر نیست | سینه نبوَد آن حصیر کهنه ایست |
رفتم اینک همّتی خواهم ز شاه | بلکه آرَم آبی اندر خیمه گاه |
این بگفت و بحر جانش کرد جوش | شد به میدان، مشکِ بی آبی به دوش |
حاج میرزا حسن صفی علی شاه
پس بیامد شاه معشوق اَلست | بر سر نعش علی اکبر نشست |
چهر عالم تاب بنهادش به چهر | شد جهان تا از قِران ماه و مهر |
سر نهادش بر سر زانوی ناز | گفت کی بالید سرو سر فراز |
ای درخشان اختر برج شَرَف | چون شدی سهم حوادث را هدف |
ای نگارین آهوی مشکین من | با تو روشن چشم عالم بین من |
این بیابان جای خواب ناز نیست | کایمن از صیاد تیر انداز نیست |
خیز تا بیرون از این صحرا رویم | نَک به سوی خیمه ی لیلا رویم |
رفتی و بردی ز چشم باب، خواب | اکبرا بی تو جهان بادا خراب |
حجت الاسلام نیّر تبریزی
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان | رأفت برند حالت آن داغ دیده را |
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا | و آن یک ز چهره پاک کند اشک دیده را |
القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر | تسکین دهد مصیبت به روی رسیده را |
آیا که داد تسلیت خاطر حسین | چون دید نعش اکبر در خون تپیده را |
آیا که غمگساری و اندوه بری نمود | لیلای داغ دیده و زحمت کشیده را |
بعد پسر دل پدر آماج تیر شد | آتش زدند لانه ی مرغ پریده را |
جلال الملک
گوهر یکتای عشق دُرّ یتیم حسن | خلعت زیبای عشق، کرد به بَر چون کفن |
غَرّه ی غرّای او بود چو یک پاره ماه | قامت رعنای او شاخ گل نسترن |
به یاری شاه عشق، خسرو جم جاه عشق | فکَند در راه عشق، دست و سر و جان و تن |
به خون سر شد خضاب، صورت چون آفتاب | معنی حُسن المآب، عیان به وجه حَسَن |
به باد بیداد رفت شاخ گل ارغوان | ز تیشه ی کین فتاد، ز ریشه سروِ چَمن |
تا شده رنگین به خون، جعدسمن سای او | خورده بسی خون دل، نافه ی مُشک خُتَن |
هُمای اوج ازَل، به دام قوم دَغَل | به کام گرگ اجل، یوسف گل پیرهن |
به دور او بانوان، حلقه ی ماتم زدند | شاهد رخسار او، شمع دل انجمن |
چه شمع در سوز و ساز، لاله ی باغ حسن | خداست دانای راز، ز سوز داغ حسن |
غروی اصفهانی
من آن شهزاده ی ویران نشینم | رقیه دختر سلطان دینم |
سه ساله نوگلی افسرده ام من | ز دست ظلم سیلی خورده ام من |
به دست کوچک و بخت بُلندم | درخت ظلم را از ریشه کندم |
در این ویران سرا بسپرده ام جان | که با ظالم نبندم عهد و پیمان |
پدر می خواستم، دشمن ز بیداد | سر از جای پدر بهرم فرستاد |
چو دیدم روی شه، از پا فتادم | سر بابا سر زانو نهادم |
ز مژگان، گوهر و یاقوت سُفتم | یکایک دردهای خویش گفتم |
بدادم شرح ایام جدایی | ره و کعب نی و بی آشنایی |
پدر بعد از تو محنت ها کشیدم | روی خار مغیلان ها دویدم |
ز پَس نزد پدر نالیدم از درد | مرا با خویش برد و راحتم کرد |
نبودَم چون پذیرایی فراهم | نثارش جان خود کردم در آن دَم |
چنان شوق پدر بُرد از سرم هوش | که خود را یک جهت کردم فراموش |
به عالم گر حقیقت می پذیرید | ز قبر کوچک من پند گیرید |