طبقه 10، زوج خوشبختی رو دیدم که با هم زد و خورد میکردن
طبقه 9، "پیتر" محکم و قوی رو دیدم که داره گریه میکنه
طبقه 8، "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستشه
طبقه 7، "دن" قرصای روزانه ضدافسردگیش رو می خوره
طبقه 6، "هنگ" بیکاره و هنوز در روز هفت تا روزنامه می خره تا یه کار پیدا کنه
طبقه 5، آقای "وانگ" که خیلی محترمه سعی میکنه لباسای خانومش رو بپوشه
طبقه 4 "رز" دوباره داره با دوست پسرش دعوا میکنه
طبقه 2، "لیلی" هنوز به عکس شوهرش که از شش ماه پیش گم شده خیره میشه
قبل از اینکه از ساختمون بپرم فکر می کردم بدشانس ترین آدمم
الآن فهمیدم هر کسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره
آدمایی که دیدم الآن دارن به من نگاه می کنن
فکر کنم الآن که من رو می بینن، احساس می کنن وضعشون اونقدرا هم بد نیست ...
پی نوشت : شاید خیلی وقت ها قدر داشته هایمون رو اونطور که باید، نمی دونیم و به نوعی عرصه زندگی رو بر خودمون تنگ می کنیم که انگار حاصل عمرمان تمام غمها و ناملایمات دنیاست و دیگران ازش سهمی ندارند در حالیکه اگر قدری عاقلانه تر فکر کنیم می بینیم که دیگران هم فقط شادیها و موفقیت هاشون نیست که دستمایه ی زندگیشونه؛ و بقول این شعر زیبا :
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همه ی عمر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم
تشنه لب، عمر بسر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم
حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام در روز 5 شعبان یا 15 جمادی الاولی سال 38 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و در 12 یا 18 و بنابر مشهور در 25 محرم سال 95 ه.ق در سن حدود 56 سالگی مسموم شده و به شهادت رسید، آن حضرت در واقعه کربلا 23 سال داشت، مرقد شریفش در مدینه در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی علیه السلام است.
دوران امامت او که 35 سال بود، مصادف با دشوارترین دوران ظلم و خفقان امویان (از یزید تا ولید بن عبدالملک) گذشت.
امام سجاد علیه السلام در دوران زندگی، رنجها و ناراحتیهای بسیار دید، در ماجرای کربلا، سخت ترین شکنجه ها و ستمها به او وارد آمد، و بعد که به مدینه بازگشت در طول 35 سال عمر خود، همواره از مصائب کربلا یاد می کرد و می گریست و در حالی که اشک می ریخت می فرمود:
قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا.
روزی یکی از غلامانش مخفیانه به او نگریست، دید او به سجده افتاده و گریه می کند، عرض کرد: «آیا وقت پایان حزن نرسیده است؟»
امام سجاد علیه السلام به او فرمود: «وای بر تو، مادرت بعزایت بنشیند، حضرت یعقوب علیه السلام در میان دوازده پسر، یکی از پسرانش حضرت یوسف علیه السلام از نظرش غایب گردید، گریه می کرد و می گفت:
یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم.
و من در نزدیک خود، پدر و جماعتی از بستگانم را دیدم که سر بریدند، چگونه گریه نکنم؟
آن حضرت به نوادگان عقیل بیشتر از نوادگان جعفر طیار، نظر لطف داشت، وقتی علتش را پرسیدند فرمود: «من وقتی که بیاد جانبازیهای پدران آنها امام حسین علیه السلام در کربلا می افتم دلم به حال آنها می سوزد.» (1)
مقام امام سجاد علیه السلام و توجه معنوی مردم حجاز به آن بزرگوار موجب شد که هشام بن عبدالملک در عصر حکومت ولید بن عبدالملک نقشه قتل آن حضرت را بریزد.
او توسط افرادی مرموزی، آن حضرت را مسموم کرد، و آن بزرگوار بستری گردید و معالجات سودی نبخشید، و به شهادت رسید. (2)
و بعضی نقل می کنند: آن حضرت بر اثر زهری که ولید بن عبد الملک (ششمین خلیفه اموی) به آن حضرت خورانید، مسموم شده و به شهادت رسید (و اینقول از نظر تطبیق تاریخی، صحیح تر به نظر می رسد.)
و ممکن است که آنحضرت با دسیسه هشام بن عبدالملک، به دستور برادرش ولید بن عبدالملک، مسموم شده باشد، و هر دو در این امر شریک باشند.
و از دعوات راوندی نقل شده که آن حضرت در بستر شهادت مکرر می گفت:
اللهم ارحمنی فانک کریم، اللهم ارحمنی فانک رحیم.
امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که وفات پدرم فرا رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: پسر جانم:
ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: هنگامی که وفات امام سجاد علیه السلام نزدیک شد، سه بار بیهوش شد و سپس دیده باز کرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت کرد و فرمود:
الحمد لله الذی صدقتا وعده و اورثنا الارض نتبؤء من الجنة حیث نشاء فنعم اجر العاملین .
سپس هماندم از دنیا رفت. (3)
امام باقر علیه السلام فرمود: حضرت سجاد علیه السلام ناقه (شتر ماده)ای داشت که 22 سفر با او به حج رفته بود و حتی یک تازیانه به او نزده بود، بعد از وفات آنحضرت ما بی خبر بودیم ناگاه یکی از خدمتگذاران آمد و گفت: ناقه بیرون رفته و کنار قبر امام سجاد علیه السلام زانو زده است، گردنش را به قبر می مالد و می نالد، با اینکه هنوز قبر را ندیده بود. (4)
و در نقل دیگر آمده: امام باقر علیه السلام نزد آن شتر آمد، دید در خاک می غلطد و اشک می ریزد، به او فرمود: اکنون بس است برخیز به جایگاه خود برو، او برخاست و به جایگاه خود بازگشت، بعد از چند لحظه سراسیمه کنار قبر امام سجاد علیه السلام رفت و در خاک غلطید و اشک می ریخت، امام باقر علیه السلام کنار او آمد و فرمود: اکنون بس است برخیز، او برنخواست، فرمود: آزادش بگذارید، او وداع می کند، سه روز به همان حال بود تا مرد. (5)
هنگامی که امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت. مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا می رسانده است.
جمعی از فقرای مردم مدینه نمی دانستند که معاش آنها از کجا تامین می شود، وقتی که امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت، دریافتند که او بود شبانه بطور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها می رسانید، هنگام غسل جنازه آن حضرت، خراشهایی در بدن او دیدند که آثار انبانها و بارهای غذا و طعام بود که شبها برای فقراء حمل می کرد. (6)
بعضی نقل کرده اند: امام باقر علیه السلام پس از غسل، گریه سختی کرد بعضی از اصحاب او دلداری می دادند، فرمود: هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بدن نازنین پدرم دیدم بیاد مصائب آن حضرت هنگام اسارت شدم...
گریه ابر
گر بگرید ابر چشم اشکبار آرم بیاد ور بخندد لاله غلب داغدار آرم بیاد گر ببینم شمع سوزانی میان انجمن سرگذشت عمر را بی اختیار آرم بیاد صحنه ها هردم بچشمانم مجسم می شود خاطرات دردناک و ناگوار آرم بیاد ابر گه گه گرید اما چشم من هر صبح و شام روزهای شام و آن شبهای تار آرم بیاد گر ببینم زینب و زیور روی گردانم از آن گوشهای پاره و بی گوشوار آرم بیاد گر گلی عطشان ببینم در کنار غنچه اش هم رباب نشسته و هم شیر خوار آرم بیاد ریزش باران که می بینم بهر دشت چمن سنگهای شامیان نابکار آرم بیاد گر ببینم آتشی از دور گویم خیمه هاست خیمه و طفلان در حال فرار آرم بیاد
در جسم جهان فیض بهارانم من عالم چون زمین تشنه بارانم من در زهد دلیل پارسایان جان در عشق امام جان نثارانم من فرزند حسین و زینت عبادم شایسته ترین سجده گذارانم من با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر بزم سوگوارانم من چون لاله همیشه از جگر می سوزم چون شمع همیشه اشکبارانم من دردا که چه آورد قضا بر سر من ایکاش نمی زاد مرا مادر من
پی نوشتها:
1- کامل الزیاره ص 107 - بحار ج 44 ص 110
2- این مطلب از مصباح کفعمی ذکر شده است (منتخب التواریخ ص 350.)
3- اصول کافی ج 1 ص 448 - بحار ج 46 ص 147.
4- اصول کافی ج 1 ص 448 - بحار ج 26 ص 147.
5- انوار البهیه ص 128.
6- کشف الغمه ج 2 ص 266.
منابع مقاله:
راهنمای تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهی از منکر ، نمایندگی ولی فقیه در سپاه ؛
پیشوای چهارم شیعیان علیه السلام بعد از حضور در حماسه افتخار آفرین و عزت بخش عاشورای حسینی، از لحظه ای که در غروب عاشورا با شهادت پدر بزرگوار و سایر عزیزانش مواجه گردید برای ادامه راه آنان، مسئولیت سنگینی را به دوش کشید . امامت امت، سرپرستی اطفال و بانوان، رساندن پیام عاشورا به گوش جهانیان، تداوم مبارزه با طاغوت و طاغوتیان و از همه مهمتر پاسداری از اهداف متعالی امام حسین علیه السلام که موجب عزت و افتخار عالم اسلام گردید، از جمله مسئولیتهای آن امام همام به شمار می آید . امام سجاد علیه السلام که در دوران امامت خویش در محدودیت شدیدی به سر می برد و حاکمان مستبد اموی سایه شوم خود را بر شهرهای اسلامی گسترده بودند و اهل ایمان از ترس مال و جان خود مخفی می شدند، با اتخاذ صحیحترین تصمیمها و موضعگیریهای مناسب و بجا و با استفاده از مؤثرترین شیوه ها توانست از فرهنگ عاشورا و دستآوردهای ارزشمند آن - که همان عزت و افتخار ابدی برای اسلام و مسلمانان و بلکه برای جهان بشریت بود - به صورت شایسته ای پاسداری کرده و راه حماسه آفرینان کربلا را تداوم بخشد و یاد و نام و خاطره سالار شهیدان حضرت حسین بن علی علیهما السلام را جاودانه ساخته و بر بلندای تاریخ ابدی نماید . در این فرصت با مهمترن فعالیتهای آن یادگار امامت در پاسداری از فرهنگ عزت و افتخار حسینی علیه السلام آشنا می شویم:
1- خطابه های حماسی و تاثیرگذار
بدون تردید روشنگریهای امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری علیها السلام و برخی دیگر از خاندان حضرت ابا عبدالله علیه السلام بعد از ماجرای غمبار کربلا در تداوم آن نهضت عظیم اسلامی نقشی به سزا داشته است .
مهمترین دستآورد سخنان آن بزرگوار آگاه نمودن مردم غفلت زده، بیدار کردن وجدانهای خفته، افشای جنایات دشمنان اهل بیت علیهم السلام، نمایاندن چهره حقیقی زمامداران ستمگر اموی و انتشار فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السلام و معرفی آن گرامیان به عنوان جانشینان بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله بود . امام سجاد علیه السلام در شهر کوفه با مردم ساده، سطحی نگر، تاثیرپذیر و پیمان شکن آن شهر سخن گفته و بعد از شناساندن خویش و افشای جنایات امویان فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما برای پدرم نامه ننوشتید و آنگاه بی وفایی نکردید؟ ! آیا با او عهدها و پیمانهای محکم نبستید و سپس با او پیکار کرده و او را به شهادت رساندید؟ ! وای بر شما! چه کار زشتی انجام دادید، شما چگونه به سیمای رسول الله صلی الله علیه و آله نظاره خواهید کرد، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید، احترامم را از میان بردید، پس، از امت من نیستید!» هنوز سخنان امام تمام نشده بود که مردم گریه کنان و ضجه زنان همدیگر را ملامت کرده و به نگون بختی خود، - که خود برگزیده بودند - تاسف خورده و اشک ندامت و پشیمانی می ریختند . (1) مهمترین تاثیر این خطابه را می توان در سال 65 هجری در قیام توابین به وضوح به نظاره نشست .
همچنین پیشوای چهارم هنگامی که در شام به مجلس جشن پیروزی یزید برده شد، ضمن تحقیر خطیب متملق دربار اموی، در کرسی خطابه قرار گرفته و با بهره گیری از زیباترین و بلیغ ترین جملات، فجایع کربلا را بازگو کرده و ضمن افشای چهره زشت جنایتکاران، تبلیغات سوء دشمنان اهلبیت علیهم السلام را خنثی کرده و سیمای سراسر فضیلت و افتخار آل محمد صلی الله علیه و آله را برای مردم نا آگاه شام نمایان ساخت . آن حضرت فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع، اعطینا العلم والحلم و السماحة والفصاحة والشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین، و فضلنا بان منا النبی المختار محمدا و منا الصدیق و منا الطیار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة و منا مهدی هذه الامة; (2) ای مردم! به ما شش چیز عطا شده و به هفت نعمت [بر دیگران] برتری یافته ایم . به ما علم، حلم، جوانمری، فصاحت، شجاعت و دوستی در دل مؤمنان عطا شده است و ما به اینکه رسول برگزیده خداوند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و [حضرت علی علیه السلام نخستین] تصدیق کننده [پیامبر صلی الله علیه و آله] و جعفر طیار و [حمزه،] شیر خدا و رسول او و حسن و حسین علیهما السلام و مهدی این امت از ما هستند، فضیلت داده شده ایم .»
آن حضرت در ادامه به فضائل بی شمار امیرمؤمنان علیه السلام پرداخته و از چهره درخشان علی علیه السلام به نحو زیبایی دفاع نموده و در خاتمه با معرفی امام حسین علیه السلام، به ذکر مصیبت آن حضرت پرداخت . این سخنان آتشین، منطقی و روشنگر، آنچنان فضای جهل و غفلت و خفقان را درهم شست که یزید در مقام دفاع از خود و سلطنتش برآمد . (3)
امام سجاد علیه السلام خطبه دیگری را نیز در نزدیکی مدینه برای مردمی ایراد نمود که به استقبال قافله خسته دل و دل شکسته حسینی آمده بودند . این خطابه نیز آثار فراوانی در روحیه مردم مدینه گذاشت که یکسال بعد از حادثه عاشورا، قیام خودجوشی از سوی اهالی مدینه بر علیه دستگاه طاغوتی بنی امیه رخ نمود که به «واقعه حره » معروف است .
2- گفتگوهای دشمن شکن
امام چهارم علیه السلام در پاسداری از اهداف عاشورا هر جا که احساس می کرد دشمن می خواهد قیام کربلا را زیر سؤال برده و آن حماسه تاریخی را پوچ و باطل جلوه دهد، در مقام دفاع برآمده و با پاسخهای کوبنده با نقشه های شیطانی آنان به ستیز بر می خواست که بارزترین نمونه های آن در مجلس عبیدالله بن زیاد و یزید بن معاویه به چشم می خورد . هنگامی که در مجلس ابن زیاد، حضرت زینب کبری علیها السلام وی را با نطق خویش رسوا نمود، ابن زیاد متوجه امام زین العابدین علیه السلام گشته و پرسید: این جوان کیست؟ گفتند: او علی بن الحسین علیهما السلام است . ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام چهارم علیه السلام فرمود: من برادری بنام علی بن الحسین علیهما السلام داشتم که مردم او را به شهادت رساندند .
ابن زیاد گفت: چنین نیست، خدا او را کشت .
امام سجاد علیه السلام آیه «الله یتوفی الانفس . . .» را قرائت نمود . ابن زیاد از پاسخ صریح امام خشمگین شده و فریاد زد: آیا در مقابل من جرات کرده و پاسخ می دهی؟ او را ببرید و گردن بزنید . حضرت سجاد علیه السلام در ادامه گفتگو فرمود: «ابالقتل تهددنی یابن زیاد، اما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة; (4) ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی کشته شدن [در راه حق] عادت ما و شهادت [برای خدا عزت و] کرامت ماست .»
آن حضرت در مجلس یزید نیز با اینکه اسیر بود، هیچگاه حرکت و یا سخنی که نمایانگر عجز و خواری باشد از خود نشان نداد; بلکه همانند آزاده ای با شهامت، عزت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت .
آنگاه که یزید در مجلس خویش اسرای کربلا را برای تحقیر و شکستن ابهت و عظمت خاندان آل محمد صلی الله علیه و آله حاضر کرده بود، خطاب به امام سجاد علیه السلام گفت: دیدی که خدا با پدرت چه کرد؟ حضرت فرمود: ما جز قضای الهی که حکمش در آسمان و زمین جریان دارد چیز دیگری ندیدیم . یزد گفت: «انت ابن الذی قتله الله; تو فرزند کسی هستی که خدا او را کشت .»
امام فرمود: «انا علی، ابن من قتلته; من علی; فرزند کسی هستم که تو او را به شهادت رساندی .» و در ادامه با تمسک به آیه قرآن فرمود: «و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعد له عذابا عظیما» (5) ; و هرکس، مؤمنی را عمدا به قتل برساند مجازات او جهنم است، در آنجا همیشه می ماند، خداوند بر او غضب می کند و از رحمتش دور می سازد و عذاب بزرگی برای او آماده کرده است .»
یزید که نتوانست این پاسخهای محکم را - که جهنمی بودن وی را اثبات می کرد - تحمل کند، با خشم و غضب فرمان قتل امام را صادر کرد، اما امام سجاد علیه السلام با قاطعیت تمام فرمود: هیچگاه «فرزندان اسیران آزاد شده » نمی توانند به قتل انبیاء و اوصیا فرمان دهند، مگر اینکه از دین اسلام خارج شوند . (6)
3- گریه های تاثرانگیز
امام سجاد علیه السلام برای زنده نگه داشتن خاطره شهیدان کربلا، در مناسبتهای گوناگون بر عزیزانش گریه می کرد . اشکهای حضرت زین العابدین علیه السلام که عواطف را برانگیخته و در اذهان مخاطبان، ناخواسته مظلومیت شهدای کربلا را ترسیم می کرد، آثار پرباری برای تداوم نهضت عاشورا داشت و امروز این روش با پیروی از آن گرامی همچنان ادامه دارد و فرهنگ گریه بر سالار شهیدان عالم، همچنان تاثیرگذار بوده و در پیوند دادن عواطف و احساسات میلیونها عزادار عاشق با راه و هدف حضرت ابا عبدالله علیه السلام مهمترین عامل محسوب می شود . عشق به امام حسین علیه السلام در سوگواریها اشک می آفریند و این گریه های عزت بخش که افتخار شیعه می باشند هر سال در دهه محرم سیمای کشور اسلامی را به حماسه عاشورا نزدیک نموده و قیام امام حسین علیه السلام را در خاطره ها زنده می سازد . حضرت سجاد علیه السلام بنیانگذار فرهنگ سوگواری و گریه در میان مؤمنان، بعد از شهادت پدر ارجمند خویش در حدود 35 سال امامتش به این روش ادامه داد تا جایی که یکی از بکائین پنجگانه تاریخ نامیده شد . (7) وقتی علت این همه اشک و ناله را از او می پرسیدند در جواب می فرمود: «مرا ملامت نکنید . یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، پیامبر و پیامبرزاده بود، او دوازده پسر داشت، خداوند متعال یکی از آنان را مدتی از نظرش غایب کرد، در اندوه این فراق موقتی، موهای سر یعقوب سفید شده، کمرش خمیده گشت و نور چشمانش را از شدت گریه از دست داد، در حالیکه پسرش در این دنیا زنده بود . اما من با چشمان خودم پدر و برادر و 17 تن از خانواده ام را دیدم که مظلومانه کشته شده و بر زمین افتادند . پس چگونه اندوه من تمام شده و گریه ام کم شود؟» (8)
4- حمایت از قیامهای طاغوت ستیز
یکی از آثار نهضت جاویدان کربلا، دمیدن روح حماسه و شجاعت و ایثار در میان مسلمانان بود . آنان باالهام از جنبش شورآفرین و حماسه ساز امام حسین علیه السلام و با تاثیرپذیری از خطابه های بیدارگر امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام روحیه اسلامخواهی و طاغوت ستیزی خود را در قالب قیامهای مردمی متبلور ساخته و بر علیه حکمرانان خودسر اموی دست به شورشهایی زدند که در نهایت بعد از مدتی اساس حکومت آنان را متزلزل ساخته و از میان بردند .
شاخصترین این جنبشها بعد از حادثه جانسوز کربلا، سه قیام معروف است که به نامهای قیام توابین، قیام مختار و قیام مدینه در تاریخ مطرح است . رهبران سه قیام، تداوم راه حضرت ابا عبدالله علیه السلام، غیرت دینی، اسلامخواهی و در نهایت محبت شدید به اهل بیت علیهم السلام را در شعارها و خواسته های خود نشان می دادند .
امام سجاد علیه السلام گرچه در ظاهر - به علت خفقان شدید و استبداد حاکم - در این قیامها نقشی نداشت و در حالت تقیه به سر می برد، اما در واقع از رهبران اینها اعلام رضایت کرده و عملا آنها را تایید می نمود . به عنوان نمونه هنگامی که عده ای از دوستان اهل بیت علیهم السلام به نزد محمد حنفیه آمدند و اظهار داشتند: مختار در کوفه قیام کرده و ما را نیز به همیاری و همکاری فراخوانده است، اما نمی دانیم که آیا او مورد تایید اهل بیت علیهم السلام هست یا نه؟ محمد حنفیه گفت: برخیزید به نزد امام من و امام شما، حضرت سجاد علیه السلام رفته و کسب تکلیف نماییم . هنگامی که موضوع را به عرض امام علیه السلام رساندند، آن حضرت فرمود: ای عمو! اگر غلامی به خونخواهی ما مردم را دعوت به قیام کند، بر همه مردم واجب است که او را یاری دهند و من تو را در این کار نماینده خود قرار می دهم، هر کاری در این زمینه صلاح می دانی انجام ده . آنان به همراه محمد حنفیه از نزد امام خارج شدند، در حالیکه سخنان امام سجاد علیه السلام را شنیده بودند و می گفتند: امام سجاد علیه السلام و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام داده اند . (9)
5- نیایشهای عارفانه و بیدارگر
از بهترین روشهای امام سجاد علیه السلام برای پاسداری از فرهنگ عاشورایی اسلام، که حکایت از بینش عمیق و زمان شناسی آن حضرت دارد، عرضه نیایشهای عرفانی و روشنگر می باشد . دعاهای حضرت سیدالساجدین علیه السلام که در مجموعه های ارزشمندی همچون صحیفه سجادیه، مناجات خمسة عشر، دعای ابو حمزه ثمالی، نیایشهای روزانه و . . . گرد آمده است، دل هر شنونده عارف و اندیشمندی را می لرزاند و توجه به معانی بلند و با شکوه آن، تشنگان وادی کمال و معرفت را سیراب می سازد . در لابلای این عبارات وحی گونه، - گذشته از اینکه مملو از حقایق و معارف حیاتبخش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است و آدمی را با توجه دادن به شگفتیهای آفرینش، با خالق هستی مرتبط ساخته و به روح و جانش صفا می بخشد - فلسفه قیام حسینی تبیین می گردد و انسان نیایشگر ناخواسته از حالت انزوا و خمودی به صحنه مبارزه با طاغوت و ستمگران سوق داده شده و راه عزت حقیقی به وی نشان داده می شود .
در حقیقت آمیزش عرفان و حماسه یکی از بارزترین جلوه های معنوی فرهنگ عاشوراست، همچنانکه سید بن طاووس در مورد عرفان و معنویت عاشورائیان می نویسد: در شب عاشورا، امام حسین علیه السلام و یارانش آنچنان به عبادت و مناجات مشغول بودند که زمزمه های عاشقانه آنان همانند صدای زنبور عسل به گوش هر شنونده ای می رسید . برخی در حال رکوع وعده ای در حال سجده و یا در قیام و قعود بودند . (10)
این نیایشگران عارف همان کسانی بودند که فردای آن روز آنچنان جانبازی کرده و حماسه آفریدند که اهل آسمان و زمین را به تحیر واداشتند . امام سجاد علیه السلام میراث دار این قافله حماسه و عرفان و عشق بود که برای احیا و پاسداری از آن، در مقابل شیطان و شیطان صفتان جبهه ای باطنی گشود و ارتباط حقیقی با آفریدگار جهان را به عنوان یکی از علل و عوامل قیام عاشورا برای تمام انسانهای خداجو و حقیقت طلب عرضه نمود و از این طریق عزت واقعی را به آنان شناساند که «ان العزة لله جمیعا» (11) ; «به درستی که همه عزت از آن خداوند است .»
امام سجاد علیه السلام در بخشی از دعای 48 صحیفه سجادیه به تبیین جایگاه امامان شیعه و مظلومیت آنان پرداخته و عرض می کند: «اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها، قد ابتزوها; بارالها! این مقام [امامت] شایسته جانشینان و برگزیدگان و امنای تو در درجات بلندی است که خودت آنان را به آن اختصاص داده ای [و غاصبان] آن را به غارت برده اند .»
آن حضرت در فرازی از مناجات محبین به عاشقان عارف و حقیقت طلب چنین می آموزد: «الهی! من ذاالذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا و من ذاالذی انس بقربک فابتغی عنک حولا، الهی فاجعلنا ممن اصطفیته لقربک و ولایتک و اخلصته لودک و محبتک و شوقته الی لقاءک; (12) خداوندا! کیست که شیرینی محبتت را چشیده باشد و بجای تو دوستی دیگران را برگزیده باشد، و کیست که به مقام قرب تو مانوس شده و [بعد از آن] لحظه ای از تو روی گردانیده باشد؟ ! بارالها! ما را از کسانی قرار ده که برای قرب و دوستی خودت برگزیده ای و آنان را برای مهر و محبت خود خالص گردانیدی و آنان را برای ملاقات خود شائق ساختی .»
مهمترین نکته ای که در نیایشهای امام سجاد علیه السلام جلب توجه می کند، اهتمام آن حضرت به صلوات بر محمد و آل اوست که با توجه به عصری که مبارزه با اهل بیت علیهم السلام و یاران آنان در راس برنامه های حکومت اموی بوده است و حتی لعن و سب علی علیه السلام و خاندانش همچنان ترویج می شد، شایان دقت است . همچنین نمایاندن عظمت اهل بیت علیه السلام، ارزش محبت آنان و توسل به آنان در آن دوران نوعی مبارزه با دشمنان و مخالفین اهلبیت علیهم السلام به شمار می آید .
6- تربیت شاگردان
یکی از مهمترین شیوه های امام سجاد علیه السلام در پیشبرد اهداف قرآن و اهلبیت علیهم السلام، پرورش انسانهای مستعد و آماده کردن آنان برای مبارزه فرهنگی - عقیدتی با معارضان و مخالفان قرآن و اهل بیت علیهم السلام بود . شیخ طوسی در حدود 170 نفر از یاران و شاگردان آن حضرت را فهرست کرده است که بیشتر آنان از امام سجاد علیه السلام بهره های علمی برده و روایت نقل کرده اند . در اینجا به چند تن از چهره های معروف آنان اشاره می کنیم:
1- ابو حمزه ثمالی: وی رهبری شیعیان کوفه را به عهده داشت و در علم حدیث و تفسیر به مراتب عالی دست یافته و مورد علاقه و اعتماد امامان معصوم علیهم السلام قرار گرفته بود . ابو حمزه از جمله یاران نزدیک امام بود که امام سجاد علیه السلام برای اولین بار قبر امام علی را - که تا آن زمان نامعلوم بود - به وی شناساند و او به همراه شماری از فقیهان شیعه به زیارت حضرت علی علیه السلام می رفت . تفسیر قرآن، کتاب نوادر، کتاب زهد، رساله حقوق امام سجاد علیه السلام، دعای ابو حمزه ثمالی از جمله آثار این شایسته ترین شاگرد مکتب امام چهارم علیه السلام می باشد .
2- یحیی بن ام طویل مطعمی: وی از شاگردان نزدیک امام چهارم علیه السلام بود و با شهامت و جرات تمام، طرفداری خود را از اهلبیت علیهم السلام و دشمنی اش را با ستمگران عصر علنی کرده و بدون واهمه ابراز می داشت . او وارد مسجد پیامبر شده و با کمال شجاعت، در میان مردم حاضر، خطاب به زمامداران مستبد و خودخواه می گفت: ما مخالف شما و منکر راه و روش شما هستیم، میان ما و شما دشمنی آشکار و همیشگی است . (13) و گاهی در میدان بزرگ کوفه ایستاده و با صدای رسا می گفت: هر کس علی را سب کند، لعنت خدا بر او باد . ما از آل مروان بیزار هستیم . (14)
3- محمد بن مسلم بن شهاب زهری: وی که در ابتدا از علمای اهل سنت بود، در اثر معاشرت با امام چهارم و بهره های شایان علمی که از آن حضرت می برد، به حضرت سجاد علیه السلام علاقه شدیدی پیدا کرد و از آن حضرت همیشه با لقب زین العابدین علیه السلام یاد می کرد . امام چهارم نیز از این ارتباط استفاده کرده و در مناسبتهای مختلف او را از یاری رساندن به ستمگران بر حذر می داشت و در نامه مفصلی، عواقب ارتباط و تمایل به زمامداران ستم پیشه را به وی گوشزد نمود . او از افرادی است که بیشترین بهره را از امام چهارم علیه السلام برده است . روزی زهری به حضور حضرت سجاد علیه السلام آمد، امام وی را افسرده و اندوهگین دیده و علت را پرسید . زهری گفت: ای پسر پیامبر! اندوه من از سوی برخی مردم بویژه افرادی است که به آنان خدمت کرده ام ولی آنها بر خلاف انتظار من به من حسد ورزیده و چشم طمع به اموالم دوخته اند .
امام چهارم در ضمن ارائه رهنمودهای راهگشایی، به وی فرمود: «احفظ علیک لسانک تملک به اخوانک; اگر از زبانت مواظبت کنی همه دوستان و آشنایانت در اختیار تو خواهند بود .» آنگاه حضرت افزود: زهری! کسی که عقلش کاملترین اعضاء وجودش نباشد، با کوچکترین اعضایش (زبان) هلاک می شود .» پیشوای چهارم ضمن اشاره به مهمترین رمز توفیق در زندگی فرمود: اگر دیدی که مسلمانان تو را احترام می کنند و بزرگ می شمارند، بگو آنها بزرگوارند که با من چنین رفتار می کنند و اگر از مردم نسبت به خود بی توجهی مشاهده کردی، بگو از من خطایی سر زده که مستوجب چنین بی احترامی شده ام .
هرگاه چنین اندیشیده باشی و طبق این اندیشه عمل کنی، خداوند متعال زندگی را بر تو آسان کرده، دوستانت زیاد و دشمنانت به حداقل خواهند رسید . در این صورت نیکیهای دیگران تو را خوشحال می کند و از بدی و اذیتهای آنان آزرده نخواهی شد . (15)
ابان بن تغلب، بشر بن غالب اسدی، جابر بن عبدالله انصاری، حسن بن محمد بن حنفیه، زید بن علی بن الحسین علیه السلام، سعید بن جبیر، سلیم بن قیس هلالی، ابو الاسود دؤلی، فرزدق شاعر، منهال بن عمرو اسدی، معروف بن خربوذ مکی و حبابه والبیه از جمله معروفترین شاگردان و یاران امام سجاد علیه السلام محسوب می شوند که در تداوم نهضت کربلا و رساند پیام امام سجاد علیه السلام به نسلهای آینده نقش مهمی داشته اند .
همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام با گرامی داشتن شعرای متعهد، از آنان به عنوان زبان گویای اهل بیت علیهم السلام بهره می برد . کمیت بن زیاد اسدی و فرزدق شاعر از جمله آنان می باشند .
پی نوشت ها:
1) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 32 .
2) مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 305; بحار الانوار، ج 45، ص 137 و 174; معالی السبطین، ج 2، ص 178 .
3) همان .
4) همان، ص 296 .
5) نساء/93 .
6) شرح الاخبار مغربی، ج 3، ص 253; ذریعة النجاة، ص 234 .
7) امالی صدوق، ص 140 .
8) لهوف سید بن طاووس، ص 380 .
9) ذوب النضار، ص 97; معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 109 .
10) لهوف، ابن طاووس، ص 172 .
11) یونس/65 .
12) مفاتیح الجنان، مناجات نهم .
13) معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 38 .
14) اصول کافی، باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث 16 .
15) بحار الانوار، ج 71، ص 156 .
در کتاب «کافى» از ابىالجارود روایت شده است که حضرت باقر علیه السلام فرمود:
«هنگامى که شهادت امام حسین علیه السلام رسید، دختر بزرگ خود فاطمه را خواست و کتاب سربسته و وصیت ظاهرهاى به او داد.
على بن الحسین علیهما السلام در این حال سخت بیمار بود و به خود مشغول؛ اما فاطمه آن کتاب را به امام چهارم داد به خدا سوگند که آن کتاب به ما رسیده است».
من گفتم: خداى متعال مرا قربان تو گرداند در آن کتاب چیست؟ فرمود:
«به خدا قسم هر چه اولاد آدم از روز آفرینش آدم تا پایان دنیا نیاز دارند در آن است، به خدا تمام حدود و مجازاتها در آن ثبت است، حتى مجازات یک خراش در بدن» «1».
این حدیث دلالت دارد که امام سوم آن کتاب را به دختر خود داد تا بعد از شهادت، به امام بعد از او بسپارد و آنچه براى تربیت اجتماع، بعد از قرآن لازم بوده در کتاب مخصوصى که از امام سوم به امام چهارم دادهشده مندرج بوده است.
سیره على بن الحسین علیه السلام
مردمى که تابع عالم مادى گشته و در مراحل زندگى از آن متابعت مىکنند، در نخستین قدم زندگى در گرایش به امور معنوى و مبارزه با تمایلات نفسانى مأیوس گشته و در نتیجه در قید مادیت و محیط مادیگرى غوطهور مىشوند و اجتماع، مدنیت، سیاست، معیشت و سایر زمینههاى حیات آنها، از فضیلت خالى مىماند و از راهنمایىهاى معنویت بىبهره مىگردند. این مهمترین عامل گسترش فساد، ظلم و بیدادگرى است.
اما اسلام مىگوید: خداى متعال انسان را در زمین جانشین خود قرار داد و یک سلسله وظایف را براى او مقرر نمود و براى انجام دادن آن، کالبد زیباى بدن را به روح او ارزانى داشت؛ بنابراین از نظر اسلام، بدن زندان روح نیست؛ بلکه محل فعالیتهاى روحى است.
عبادت در اسلام فردى و اجتماعى است؛ از نظر عبادات فردى، امام چهارم ملقب به «زینالعابدین» و «سیدالساجدین» شد و از نظر اجتماعى کتب حدیث و تاریخ از حیات روشن و زندگى درخشان آن حضرت را یاد کرده است.
گروهى از مسلمانان براى انجام فریضه حج حرکت کردند، پس از چند روزى استراحت و توقف در مدینه، به سوى مکه معظمه به راه افتادند.
در بین راه مکه و مدینه، در یکى از منازل، قافله حج، با مردى روبرو شد که با آنها آشنا بود، آن مرد متوجه شخصى در میان قافله شد که در سیماى اولیاء حق بود و با اشتیاق تمام مشغول خدمت و رسیدگى به کارهاى اهل قافله بود! در همان لحظه اول او را شناخت، با تعجب از مردم پرسید: آیا این شخصى که مشغول انجام کارهاى شماست را مىشناسید؟
گفتند: نه! این شخص از مدینه به قافله ما ملحق شده و مردى درستکار و پرهیزگار است، ما از او نخواستهایم کارى براى ما انجام دهد، او خودش میل دارد در کارهاى دیگران شرکت کند و به آنها کمک نماید.
آن مرد گفت: معلوم است او را نشناختهاید، اگر او را شناخته بودید این چینن به ساحت مقدّسش جسارت نمىکردید و حاضر نمىشدید چون یک خادم به کار شما رسیدگى کند.
پرسیدند: مگر این شخص کیست؟!
گفت: این شخص على بن الحسین، زین العابدین و سیدالساجدین است.
اهل قافله با تعجب برخاستند و خواستند براى عذرخواهى دست و پاى امام را بوسه زنند، آنگاه به عنوان گله عرض کردند: یابن رسولاللَّه! چه کارى بود کردید؟ ممکن بود از طرف ما نسبت به شما جسارتى شود و ما مرتکب گناهى بزرگ شویم.
امام علیه السلام فرمود: چون مرا نمىشناختید شما را براى همسفر بودن انتخاب کردم؛ زیرا گاهى با کسانى که مرا مىشناسند سفر مىکنم و آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من مهربانى مىکند و نمىگذارند من عهدهدار خدمت شوم، به همین خاطر مایلم همسفرانى را انتخاب کنم که مرا نمىشناسند من نیز از معرفى خود، خوددارى مىکنم تا بتوانم به سعادت خدمت به دوستان نائل شوم «2».
اخلاق حضرت سجاد علیه السلام
هر عمل ارادى که از انسان صادر مىشود «سلوک» نامیده مىشود. براى سلوک و اعمال ارادى، احساسهاى نفسانى مانند: غریزه و عادت وجود دارد که منشأ اعمال و سلوک ماست و جمیع کردار ما از آن احساسهاى نفسانى صادر مىگردد.
ما متوجه احساسهاى نفسانى نمىشویم؛ ولى آثار آن را حس مىنمائیم.
آثار احساسهاى نفسانى، سلوک و اعمال ارادى ماست، ما غرایز را حس نمىکنیم؛ ولى چیزهائى که از غریزهها صادر مىشود حس مىنمائیم، پس هر عملى که از ما صادر مىشود از یک غریزه و مصدر نفسانى سرچشمه گرفته است.
علم اخلاق که یکى از علوم پر بهاى بشرى است، فقط از ظواهر اعمال بحث نمىکند؛ بلکه در اساس و منشأ عمل توجه دارد. همانطورى که علماى علوم دیگر به نظر ظاهر موجودات قانع نمىشوند، مگر علل و اسباب آن را بشناسند، همین علماى اخلاق در اساس سلوک توجه نموده و اساس را اگر بد است معالجه و اگر خوب است تشجیع مىنمایند.
رهبران اخلاقى جامعه انسانى انبیا و ائمه هدى هستند که کردار و اعمال آنان، ترازوى شناخت فضائل اخلاقى است. یکى از نمونههاى کامل و بارز اخلاق انسانى حضرت سجاد، زین العابدین علیه السلام است.
امام چهارم علیه السلام با اصحاب خود در مسجد نشسته بودند، یکى از بستگان حضرت وارد شد و نسبت به امام اسائه ادب کرد، حضرت در جواب او چیزى نفرمود، آنگاه صبر کرد تا تاریکى شب همه جا را فرا گرفت؛ امام به درخانه آن شخص رفت، صاحبخانه به درمنزل آمد، امام فوراً به او سلام کرد و فرمود:
«اى برادر اگر در گفتههاى امروز خود راستگو بودى و آنچه گفتى در من بود خداى متعال از من بگذرد و اگر درست نبود خداى متعال ترا ببخشد، اکنون سلام و رحمت خدا بر تو باد» سپس خداحافظى کرد و رفت. آن شخص با تعجب دنبال حضرت آمد، امام را از پشت سر نگاه داشت و در حالى که مىگریست عرض کرد: کارى در حق تو کردم که سزاوار نبودى، مرا ببخش! حضرت فرمود: ترا از آنچه گفتى حلال کردم و بخشیدم «3».
همچنین در روایت دیگرى آمده است که: روزى یکى از کنیزان حضرت براى وضوى آن حضرت آب تهیه مىکرد، کنیز غفلت کرد و ظرف آب از دست او رها شد و به سر مبارک على بن الحسین افتاد و سر آن حضرت شکست، امام سر خود را به جانب کنیز برداشت، کنیز بلافاصله عرض کرد: یابن رسولاللَّه! خداى متعال در قرآن مىفرماید:
«وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ «4»».
حضرت فرمود خشم خود را فرو خوردم. عرض کرد:
«وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ «5»».
فرمود: از تو گذشتم. عرض کرد:
«وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ «6»».
فرمود: برو در راه خدا آزادى «7»:
سید و سالار و مولا سرور روى زمین است |
این ولى حضرت حق را حبل المتین است |
|
فخر ابناى بشر گلدسته باغ رسالت |
سروبستان ولایت مقتداى عالمین است |
|
عارف اندر حق او باشد حریم کعبه دل |
این امام و پیشواى دین خیرالمسلین است |
|
قلزم دریاى بخشش یوسف حسن ملاحت |
پور پاک سید طاها و نسل یا وسین است |
|
بهر او نبود ضرر گر آنکه نشناسى تو او را |
عارف اندر حق او خلق همه روى زمین است |
|
عالم علم لدنى وارث اسماء حسنى |
تکیهگاه فضل و جاهش پایه عرش برین است |
|
ناطق حق نور مطلق بر همه هستى موفق |
حجت عالم محقق بر تمام مسلمین است |
|
ملجأ بیچارگان و رهنما و هادى دین |
قبله راه حقیقت کعبه اهل یقین است |
|
جد پاکش سید لولاک زهرا جده او |
نور چشمان حسین سبط امیرالمؤمنین است |
|
گوهر دریاى بخشش یوسف آل محمد |
سید سجاد زیب عرش زین العابدین است |
|
اى امام الحق بیان الحق ز تو دارد تمنى |
چونکه دست جود تو دائم بیرون از آستین است «8» |
|
هشت درس زندگى
قِیْلَ لِعَلىِّ بْنِالْحُسَیْنِ علیهما السلام کَیْفَ اصْبَحْتَ قال علیه السلام اصْبَحْتُ مَطْلُوباً بِثَمانِ خِصالٍ:
1- اللَّهُ تَعالى یَطْلُبُنِى بِالْفَرائِضِ.
2- وَالنَّبِىُّ صلى الله علیه و آله بِالسُّنَّةِ.
3- وَالْعَیالُ بِالْقُوتِ.
4- وَالنَّفْسُ بِالشَّهْوَةِ.
5- وَالشَّیْطانُ بِالْمَعْصِیَةِ.
6- وَالْحافِظانِ بِصِدْقِ الْعَمَلِ.
7- وَمَلَکُ الْمَوْتِ بِالرُّوْحِ.
8- وَالْقَبْرُ بِالْجَسَدِ.
فَانَا بَیْنَ هذِهِ الْخِصالُ مَطْلُوبٌ «9».
شخصى از حضرت سجاد علیه السلام سئوال کرد: چگونه صبح کردى؟ فرمود: در حالى که هشت طلبکار هشت چیز را از من مطالبه مىکنند، عرض کرد: یابن رسول اللَّه! کیستند آن هشت طلبکار؟ امام به طور اختصار فرمود:
1- خداى متعال، عمل به واجبات را طلب مىکند.
2- نبى اسلام، عمل به سنن را طلب مىکند.
3- اهل و عیال، روزى حلال را طلب مىکند.
4- نفس اماره، شهوت را طلب مىکند.
5- شیطان، نافرمانى از حق را طلب مىکند.
6- رقیب و عتید، عمل صالح را طلب مىکند.
7- ملک الموت، روح را طلب مىکند.
8- زمین، بدن و کالبد را طلب مىکند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کافى: 1/ 290، باب ما نص اللَّه عزوجل ورسوله على...، حدیث 6؛ بحار الانوار: 26/ 50، باب 1، حدیث 96.
(2)- عیون اخبار الرضا علیه السلام: 2/ 145، باب 40، حدیث 13؛ وسائل الشیعه: 11/ 430، باب 46، حدیث 15177. (3)- بحارالانوار: 46/ 54، باب 5، حدیث 1؛ ارشاد: 2/ 154.
(3)- بحارالانوار: 46/ 54، باب 5، حدیث 1؛ ارشاد: 2/ 154.
(4)- آل عمران (3): 134.
(5)- آل عمران (3): 134.
(6)- آل عمران (3): 134.
(7)- مستدرک الوسائل: 1/ 345، باب 41، حدیث 801- 3؛ مناقب: 4/ 158؛ ارشاد: 2/ 146.
(8)- بیان الحق.
(9)- بحار الانوار: 73/ 15؛ سفینة البحار: 2/ 3.
گفته اند آن گاه که حُر بن یزید ریاحی از لشکریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق، الحاق یابد، «مهاجر بن اوس» به او گفت: « چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی؟»... حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر، حیرت زده پرسید: «والله در هیچ جنگی تو را این چنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست؟ تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟»
تن، چهره ای است که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت آهوی تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره; جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را می شناختند.
محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبة عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید ... اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشة مرگ است؛ مرگی پیش از آنکه اجل سر رسد و سایه; پردهشت بال های ملک الموت بر بستر ذلتِ حُر بیفتد ... . «موتوا قبل ان تموتوا» اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملک الموت. پیش چشم، سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا، گور تنگی تنگ تر از پوست تن، آن سان که گویی یکایک ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند.
حُر بن یزید، لرزان گفت: «والله که من نفس خویش را در میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!» ... و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بال کشید.
حُر بن یزید ریاحی تکبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که در آن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: «الذین هم علی صلاتهم دائمون ...» و خود جان خویش را گرفت. حُر آن کسی است که حق، اذن جان گرفتن را به خود او می سپارد و این اکرم الموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزادة کرامتمند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند. قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود ... احرار را چه بسا که مکر لیل و نهار به دارالامارة کوفه بکشاند، اما غربال ابتلائات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز می دهد ... مکّاری چون ضحاک بن عبدالله نیز نمی تواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود ... و فاش باید گفت، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد.
ضحاک بن عبدالله خود گفته است: «چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز «سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی» و « بشیر بن عمرو حضرمی» دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسول الله، می دانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، ایا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ حسین اذن داد که بروم ... اسبی را که از پیش در یکی از خیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم ... .»
ضحاک بن عبدالله از صبح تا غروب عاشورا، همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. «عبادت مشروط» کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین ... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود!
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خـواجه خود روش بنده پـروری داند
ضحاک بن عبدالله از صبح تا غروب عاشورا، همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. «عبادت مشروط» کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست.
حُر بن یزید ریاحی تکبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که در آن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: «الذین هم علی صلاتهم دائمون ...»
فتح خون، شهید سیدمرتضی آوینی، تهران: کانون فرهنگی-هنری ایثارگران، 1375، ص 89.
مقدّمه
رخداد خونبار عاشورا، پرپرشدن شیرخواره سیدالشهداعلیه السلام و حتی پایمال شدن بعضی از دختران کوچک زیر سمّ اسبان (1)، تصویری برای انسان در ذهن پدید می آورد که بعید می نماید از مردان و پسران، جز یکی دو نفر همانند امام سجّادعلیه السلام کسی باقی مانده باشد؛ چرا که سپاهیان شام و کوفه، قساوتی از خود نشان دادند و با خاندان پیامبر خود رفتاری را به نمایش گذاشتند که اسلام در برخورد با کافران روا نداشته است. آنها مردان را کشتند، خیمه ها را آتش زدند و زنان و کودکان غارت زده را به اسارت بردند. با همه این فجایع، بودند تعدادی که در کربلا حضور داشتند؛ اما رهایی یافتند. با بررسی تعداد همراهان امام حسین علیه السلام و پیوستگان بین راه و ردیابی آنان در مسیر حوادث از طریق گزارش های موجود، به نام کسانی برمی خوریم که از این حادثه غمبار به سلامت رسته اند.
یکی از کسانی که از رخداد خونبار کربلا جان به در برده، «علی بن عثمان» است.
نسب
ابوالحسن علی بن عثمان بن خطاب بن مرَّة همْدانی، معروف به ابودنیا معمّر مغربی، از قبیله هَمْدان و از اهالی شهر «حَضْرَموت» در یمن و از اصحاب و خدمتکاران امیرمؤمنان علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام بود.
وی یکی از کسانی است که عمر طولانی داشته و به گفته خودش تا ظهور حجّت حق امام زمان علیه السلام زنده خواهد بود.
شرح حال
در منابع تاریخی، رجالی و حدیثی گزارشی از او وجود ندارد، تنها محدّث بزرگ شیخ صدوق در کتاب معتبر کمال الدّین و تمام النّعمة شرح حال نسبتاً مفصّلی آورده است که گزیده ای از آن، در این نوشتار می آید.
گرچه در منابع، نام او به چشم نمی خورد؛ اما به خاطر اعتبار شیخ صدوق و شواهد تاریخی که ارائه می شود، در صحّت و درستی آن نمی توان تردید کرد. شیخ صدوق با یک واسطه از محمد بن فتح رقّی و علی بن حسن بن جنکا اشکی روایت می کند که:
در سال 309 ق. در مکّه به همراه گروهی از محدّثان که برای انجام مراسم حجّ آمده بودند، به دیدار شخصی از اهالی مغرب رفتیم. او مردی بود با موها و ریش سیاه که از پیری بسان مشکی کهنه می نمود. وی نشسته و دورش را فرزندان، نوادگان و بسیاری از بزرگان مغرب گرفته بودند. آنان اهل «طَنْجَه»(2) از دورترین منطقه مغرب و از نزدیکی های شهر «تاهرت علیا»(3) بودند. ملاقات کنندگان سؤال کردند: آیا علی بن ابی طالب علیه السلام را دیده ای؟ او با دست اشاره کرد، بله و چشمانش را که همانند دو چراغ پرنور زیر ابروانش پنهان بودند، باز کرد و گفت: با این دو چشمم دیدم. من خادم آن بزرگوار و در جنگ صفّین همراه ایشان بودم و این شکستگی را، اسب امام ایجاد کرده است. گویند:
اثر شکستگی در ابروی راستش مشخّص بود و فرزندان و همراهانش شهادت می دادند که از زمان کودکی شان او را با همین شکل و شمایل و به همین هیأت دیده اند. اهل مجلس از سؤال و جواب هم متوجّه می شوند که حواس، شعور و عقلش سالم است. سپس از سرگذشت و سبب طول عمرش پرسیدند و او نوشیدن «آب حیات»(4) در سنین نوجوانی را، عامل طول عمر خود ذکر نمود.
هجرت به سوی سعادت
علی بن عثمان و پدر و عمویش محمد از شهر خود، حضرموت، برای حجّ و زیارت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم راهی شدند. آنان پس از چند روز راهپیمایی راه را گم کردند و سه شبانه روز در کوه های «رمل عالج» که نزدیک رملَ (شنزار) «ارم ذات العماد» بود، سرگردان بودند تا اینکه ردّ پاهایی را که قدم های بلندی داشت، دیدند. آنها با تعقیب ردّ پاها به چشمه ای رسیدند و دو نفر را در کنار آن چشمه دیدند. یکی از آن دو با دیدن این سه نفر با آب به استقبالش آمد. او ابتدا به پدر و عموی علی آب داد؛ اما آنان گفتند: بعداً می خوریم. وی سپس آب را به علی داد و او نوشید. ساقی گفت:
گوارایت باد! تو علی بن ابی طالب علیه السلام را ملاقات خواهی کرد. ای پسر! هرگاه به خدمت ایشان رسیدی، از این ماجرا خبر بده و بگو خضر و الیاس سلام رساندند. بدان که تو عمری طولانی خواهی داشت و مهدی و عیسی بن مریم علیهما السلام را نیز خواهی دید، سلام ما را به آن دو بزرگوار هم برسان!
آن دو سپس می گویند: عموی تو قبل از رسیدن به مکّه وفات می کند؛ ولی تو و پدرت به مکّه می رسید. پدرت هم درمی گذرد و تو می مانی و هیچ کدام، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را نخواهید دید؛ چرا که اجل او نزیک است.
ابودنیا، خادم امام علی علیه السلام
ابودنیا می گوید: پس از این گفت و گو آنان به یکباره ناپدید شدند؛ دیگر نه چاهی بود، نه چشمه ای و نه آبی! با حالت تعجب راه افتادیم تا به «نجران» رسیدیم که عمویم در آنجا درگذشت... من و پدرم اعمال حجّ را به جا آوردیم و به مدینه رفتیم. پدرم هم وفات یافت و وصیّت کرد که با علی بن ابی طالب علیه السلام باشم. در ایّام خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی علیه السلام در خدمت ایشان بودم تا اینکه حضرت، توسّط ابن ملجم، به شهادت رسید.
به نقل دیگر: ابودنیا 30 ساله بود که از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم آگاه شد و پس از مدّتی خبر درگذشت دو خلیفه اول و دوم به او رسید. او در این زمان، قصد زیارت خانه خدا و گزاردن حج کرد. وی در اواخر خلافت عثمان به مدینه رفت و از میان تمامی اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، مرید علی علیه السلام گردید و به خدمت ایشان درآمد. در روز آخر محاصره خانه خلیفه توسّط مسلمانان، عثمان وی را خواسته و نوشته ای به او داد تا به حضرت علی علیه السلام برساند. امام در این زمان، در خارج مدینه و در «ینبع» بود. وی در پی حضرت راهی «ینبع» گردید. در مکانی به نام «جدار ابی عبایه» صدای تلاوت قرآن حضرت را شنید که در حال بازگشت به مدینه بود. امام با دیدن ابودنیا، پرسید: چه خبر شده است؟ او نامه عثمان را به ایشان داد که در آن شعری به این مضمون نوشته شده بود: «اگر مرا درنیابی، پاره پاره خواهم شد»؛ اما امام، زمانی به مدینه رسید که خلیفه کشته شده بود و مردم قصد بیعت با طلحه را داشتند. حضرت با مشاهده این اوضاع، راه خود را به طرف «باغ بنی نجّار» کج کرد. مردم متوجّه شده، دوان دوان به سوی ایشان آمدند و ابتدا طلحه بعد زبیر و سپس بقیه مهاجران و انصار با امام بیعت نمودند.
در رکاب علی علیه السلام
علی بن عثمان همچنان در خدمت امام علی علیه السلام ماند و در جنگ جمل و صفّین آن حضرت را یاری کرد. در جنگ صفّین، امام سوار اسب بود و معمّر در سمت راست حضرت ایستاده بود که شلاّق حضرت از دستش افتاد. معمّر خم شد تا شلاّق را بردارد که ناگهان اسب، سرش را بالا آورد و لگام اسب که از آهن بوده با سر ابودنیا برخورد کرد و سرش را شکست. امام، وی را فراخواند و از آب دهان مبارکش بر شکستگی مالیده و مشتی خاک روی آن پاشید. علی بن عثمان می گوید: تا حضرت این عمل را انجام داد، بلافاصله درد شکستگی از بین رفت و شکاف التیام یافت.
از کوفه تا کربلا
ابودنیا پس از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام به رغم اصرار فرزندان حضرت، به شهر خود بازگشت. و به نقلی، وی به خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام درآمد. احتمال دارد نخست، مدّتی از اهل بیت علیهم السلام جدا شده و به یمن رفته و پس از مدّتی برگشته باشد. همان طور که اخبار پس از آن، حکایت از این امر دارند. او در ساباط مداین که امام حسن علیه السلام به دست شیعیانش مجروح شد، همراه امام بود و پس از صلح حضرت با معاویه، با آن بزرگوار به مدینه رفت تا اینکه حضرت با توطئه معاویه و به دست همسرش جعده، به شهادت رسید. وی از آن پس به امام حسین علیه السلام پیوست و همراه قافله ایشان به کربلا رفت؛ اما کشته نشد و از این واقعه خونین جان سالم به دربرد. برای ما روشن نیست که آیا وی در کربلا نقشی داشته یا نه، و چه عاملی موجب رهایی او شده است؟ شاید او نیز همانند برخی غلامان، مثل: عقبة بن سمعان (5) اسیر شده و به خاطر خدمتکار بودن، کشته نشده است؛ ولی آنچه مهم است این که وی بنده و غلام این خاندان نبود؛ بلکه با علاقه و اختیار خود، خدمت اهل بیت علیهم السلام را پذیرفته بود.
مهاجرت به مغرب
علی بن عثمان پس از رخداد عاشورا، از ترس بنی امیّه به سرزمین های غربی خلافت رفته و مقیم گشت و همچنان منتظر ظهور حضرت مهدی علیه السلام ماند.
زائر خانه خدا
او در دوره حاکمیت مروانیان (65 - 132 ق.) برای انجام مناسک حج سفری به حجاز داشته است؛ اما در حجّ سال 309 ق. خبر معمّر مغربی (علی بن عثمان) در مکّه شایع شد. حاکم مکّه متعرّض او شد و گفت: باید با من به بغداد نزد خلیفه مقتدر عباسی بیایی! ابودنیا از اینکه خواسته حاکم را نپذیرد، بر جان خود هراسان شد؛ اما حاجیان مغرب، مصر و شام واسطه شده، گفتند: او، پیرمردی ضعیف است و چیزهایی که می گوید، برای جانش خطرناک است. بنابراین، حاکم مکّه از بردن وی صرف نظر می کند.
شیخ صدوق سپس داستانی دیگر آورده و بدون واسطه از ابومحمد حسن بن محمد بن یحیی علوی (6) روایت می کند که:
ابومحمد در سال 313 ق. به حجّ مشرّف شد. در آن سال «نصر قشوری» فرستاده و نماینده مقتدر در حجّ بود و ابوالهیجاء عبدالله بن حمدان نیز با وی همراه بود. ابو محمد علوی در ماه ذی قعده در مدینه و در قافله مصری ها محمد بن علی مادرایی (7) را ملاقات می کند و او خبر می دهد که مردی از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیده است که مردم دور او ازدحام کرده، تبرّک می جویند و هرکس وی را به خانه خود دعوت می کند. عموی ابومحمد؛ یعنی طاهر بن یحیی با شنیدن این خبر به پسران خود و جوانان علوی دستور می دهد که او و پنجاه تن از فرزندان و نوادگانش را که بین 17 تا 80 سال سن داشتند، در منزل ابن ابی سهل طفیّ جای دهند. آن فرد، نامش علی بن عثمان بن... مؤیّد بود و قیافه ای نحیف و لاغر، چهره ای گندمگون، نسبتاً کوتاه قد، چهارشانه، باموهای سر و ریش سیاه داشت و در هیبت جوانی 30 - 40 ساله بود.
همچنین در مکّه او را در منزل علی بن عیسی بن جرّاح (8) که آن خانه به «مکبّریّه» معروف بوده است، جای می دهند. نصر قشوری پس از آگاهی، تصمیم می گیرد معمّر مغربی را به اتفاق بستگانش به بغداد نزد خلیفه ببرد. فقیهان مکّه برای جلوگیری از این کار، چاره ای نمی بینند جز اینکه بگویند: در اخبار گذشتگان دیده اند زمانی که معمّر مغربی وارد بغداد گردد، شهر نابود شده و حکومت برچیده می شود. نصر به ناچار منصرف می گردد.
اشتیاق ابودنیا به امام علی علیه السلام
ملاقات کنندگان سال 309 ق. می گویند: تا آن زمان دو یا سه بار دندان های ابودنیا افتاده بود و وقتی از او می خواهند، روایت هایی را که از امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام شنیده، برای آنان نقل کند، می گوید: «از طرفی یاران و صحابه امام فراوان بودند و از جهتی من حرص و همّتی برای فراگیری علم آن جناب نداشتم و از شدّت اشتیاق و محبّتی که به خود ایشان داشتم، به چیزی جز خدمت و صحبت با حضرت توجّه نمی کردم.» در عین حال، نسخه ای از احادیثی را که به یاد داشته و بارها برای عالمان مناطق مختلف نقل کرده و فرزندان و نوادگانش یاد داشت کرده بودند را از اطرافیانش گرفته و برای حاضران املا می نماید.(9)
معمّر مغربی، در قرون متأخّر
از علی بن عثمان معمّر مغربی در قرون متأخّر نیز گزارشی به دست آمده است. علاّمه مجلسی آورده است که شیخ محمد حرفوشی (10) از عالمان و محقّقان شام (متوفّای 1059 ق.) می گوید:
در شام، در مسجدی مهجور و مخروبه ای با پیرمردی نورانی با لباس سفید دیدار کردم. پس از مدّتی گفت و گو، متوجّه شدم که او در حدیث، علوم و فنون مختلف فوق العاده ماهر است. از اسم و نسبش پرسیدم. او با اصرار بسیار به من گفت: من معمّر ابونیا(11)، صحابی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام هستم که در جنگ صفّین همراه او بودم و این شکستگی سر و صورتم از اسب آن حضرت است.
سپس علامت ها و دلایلی بیان کرد که حرفوشی به سخن او یقین پیدا نمود.(12)
پی نوشت ها:
1. وسیلةالدارین فی انصارالحسین(ع)، سید ابراهیم موسوی زنجانی، بیروت: مؤسسه اعلمی، چ دوم، 1402، ص 430.
2. شهر قدیمی در زبانه دریای زقاق؛ جغرافیای حافظ ابرو، شهاب الدین عبدالله خوافی، تصحیح صادق سجادی، تهران: انتشارات بنیان، چ اوّل 1375، ج 1، ص 258.
3. شهری بزرگ که تا آنجا را از حدود افریقیه به حساب می آورند و تا پیش از استیلای فاطمیان دارالملک شاهان مغرب بود. (جغرافیای حافظ ابرو، ص 249). در کتاب، «باهرت» آمده که «تاهرت» صحیح است.
4. حکایت نوشیدن آب حیات، ماجرای نسبتاً مفصل است که می گوید: در سیزده سالگی پدرش او را با خود برای پیدا کردن آب حیات می برد؛ اما پس از چند روز، به طور اتفاقی نهر آبی دیده و از آن می نوشد. سپس به همراهان اطلاع می دهد که آبی گوارا در آن نزدیکی است. ولی دیگر هیچ اثری از آن نهر پیدا نمی کنند.
گفتنی است که مسأله «آب حیات» در روایات و متون دینی مفصّل وارد شده است. از این رو، آب حیات از منظر روایات امری پذیرفته شده است. برای اطلاع رجوع شود به: وسایل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 12، ص 85؛ مستدرک الوسایل، ج 10، ص 43؛ الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1174؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 149؛ سعد السعود، ص 165؛ الفرج بعد الشدّة، ج 1، ص 69؛ بحارالانوار، ج 13، ص 299 و ج 18، ص 368 و ج 24، ص 89 و...
5. اخبارالطوال، ابوحنیفه دینوری، قم: انتشارات شریف رضی، ص 259.
6. ابومحمد علوی (م 358 ق.) استاد شیخ صدوق و شیخ مفید که مفید از وی اجازه روایت داشته است. (رجال نجاشی، ج 1، ص 182؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 421).
7. محمد بن علی بن احمد بن رستم مادرایی بغدادی (257 - 345 ق.) که از بغداد به مصر مهاجرت کرد و وزیر ابوالحسن خمارویه شد (تاریخ بغداد، ج 3، ص 79؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 250).
8. علی بن عیسی بن داود بن جرّاح بغدادی (245 - 334 ق.) در سال 311 ق. به وزارت مقتدر عباسی گماشته شد. وی پس از چهار سال برکنار شد و در سال 315 ق. دوباره وزیر شد. وی باز هم عزل گردید و به مکّه رفت (الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 468؛ سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 298.)
9. کمال الدین و تمام النعمه، محمد بن علی صدوق، تصحیح علی اکبر غفاری، قم: انتشارات جامعه مدرّسین، ج 2، باب 50 (معمّرین)، ص 538 به بعد؛ بحارالانوار، ج 51، ص 225 به بعد.
10. محمد بن علی بن احمد حرفوشی حریری عاملی کرکی شامی؛ عالم، فاضل، ادیب، ماهر، شاعر، محقق، حافظ، منشی و اعرف اهل زمان خود بود که در مناطق مختلفی از جمله مکّه و از خاصه و عامه به کسب علم پرداخت و آثار گوناگونی به یادگار گذاشت. از جمله: اللآلی السنیّه فی شرح الاجرومیّه (دوجلد)، شرح الزبده، شرح تهذیب البیان (هر دو از شیخ بهایی)، شرح صمدیّه، شرح قواعد شهید، رسالة الخال، طرائف النظام و لطائف الانسجام فی محاسن الاشعار، شرح شرح الکافجی علی قواعد الاعراب، و دیوان شعر.
وی در شام و لبنان می زیسته و شیخ حرّ عاملی او را مدتی می دیده است. وی سپس به اصفهان مهاجرت کرد. حرفوشی در سال 1059 ق. درگذشت. او منسوب به آل حرفوشی است. این خاندان همگی شیعه دوازده امامی و حاکم «بعلبک» بودند و در این شهر و «کرک نوح» سکونت داشتند و خدمات علمی، فرهنگی و عمرانی شایانی انجام دادند. امرای آل حرفوشی در نهایت به دست دولت عثمانی منقرض و در حدود 1286 ق. به منطقه «روم ایلی» کوچ کردند و از آنجا به استانبول رفته و به زبان و فرهنگ ترکی درآمدند. علما، فضلا و شعرای بسیاری از آل حرفوشی برخاستند که در منابع رجالی وجود دارند.
(امل الآمل، شیخ حرّ عاملی، تحقیق سید احمد حسینی، بغداد: مکتبة الاندلس، ج 1، ص 162 - 166؛ ریحانةالادب، مدرّس تبریزی، ج 2، ص 36؛ الکنی والالقاب، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 177).
11. در متن ابن ابی الدنیا آمده که قطعاً یا تصحیف و یا خطای چاپی است.
12. بحارالانوار، ج، 53، ص 278 به بعد.
حماسه شکوهمند روز دهم سال 61 هجری، نگارینه ای از زیباترین طرح ها و نقش ها را در تاریخ حک نمود. حماسه از سرخی خون برترین رادمردان خدا، خامه گرفت و دست نقاش چیره شهادت که از آستین بزرگ آموزگار آن، حضرت حسین(علیه السلام) بیرون آمده بود، بر پرده کربلا، در آن ساعتی که عقربه های آفرینش لحظه عروج را نشان می دادند، چشم نوازترین تصویر را به نقش کشید.
منشور درخشنده عاشورا که تباناکی خود را از درخشش خورشید کربلا و ستارگانی که گرد منظومه آن نورافشانی می کردند. با عرفان و حماسه خود چراغ فرا راه بشر روشن نمودند که تا روز رستاخیز، راه آزاد زیستن و سربلند رهیدن را به بشریت نشان داد.
در این رهگذر، هر یک از آزاد مردان و شیر زنان عاشورا، به سهم خود بر اعتلا و سربلندی این حماسه افزودند اما کربلا از حماسه کودکانی که در این سفر جاودانه، هم پای ایثارگران و جانبازان عاشورا، چکامه حضور سرودند، خاطره ها بر لوح سینه دارد. کودکان بی گناهی که طعمه آتش افروزی پست ترین آفریدگان خدا شدند. کودکانی که در جنگی نابرابر قربانی زراندوزی و زور مداری حریص ترین شغالان بیشه طمع ورزی گشتند. کودکانی که در خون طپیدن پدران و برداران خود را پیش روی خویش دیدند، مبارزه با ستم و فریاد در برابر تفرعن را آموختند و به پدران و برادران خویش اقتدا نمودند. آنان اگر چه نجنگیدند اما حضور و شهادتشان نقش مهمی در عزت و عظمت ابعاد قیام و نیز شتاب بخشیدن در فروپاشی بنیان ظلم و استبداد در جامعه اسلامی گردید.
عاشورا، بالنده ترین و پاکترین حماسه ای است که در خاطره تاریخ نقش بسته و تابناک ترین سرمشقی است که مادر فرتوت تاریخ آن را در کتاب کهن خویش نگاشته است، اما نقش زیبایی را که کودکان عاشورا، بر این کتاب افزودند: نباید از یاد برد. هر یک نمادی بالنده بر این نگار بودند که دختر خورشید کربلا، حضرت رقیه(علیهاالسلام) بهانه ای به دست داد تا به دیگر کودکان سربلند عاشورا نیز اشاره ای بکنیم و نقش برخی از آنان را در قالب نمادی از آموزه های بزرگ تربیتی که در دامان اهل بیت(علیهم السلام) فرا آموخته بودند، مورد بررسی قرار می دهیم.
نماد مظلومیت
شاید جانسوزترین ساعت واقعه عاشورا، لحظه ای است که امام فریاد بر می آورد: «هَل من ذاب یذب عن حرم رسول الله ؛ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یگانه پرستی هست که از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به ما کمک کند؟ آیا کسی هست که به امید آن چه خدا به او ارزانی خواهد داشت ما را یاری نماید؟»
زنان پرده نشین، با شنیدن آوای مظلومیت امام، بر حال او و خود گریستند. آن گاه امام فرمود، کودک شیرخوار من علی(علیه السلام) را بیاورید. سپس برای سیراب نمودن او که از تشنگی بی تاب شده بود رو به لشگر دشمن نمود و فرمود: ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید به این کودک رحم نمایید. در این لحظه تیری توسط حرملة بن کاهل اسدی از سوی دشمن به سوی کودک پرتاب شد و کودک به شهادت رسید. امام فرمود: خدایا! میان ما و این مردم که مرا دعوت کردند تا یاری ام کنند و به عوض ما را در خون می کشند خود داوری کن1 امام خون او را به آسمان پاشید و گفت: [خدایا] این که تو این صحنه ها را می بینی تحمل بر من آسان می شود.2 امام از اسب پیاده شد و بدن بی جان کودک تشنه را پشت خیمه ها برد و با غلاف شمشیر، قبری کوچک حفر نمود و او را دفن کرد.3
این صحنه یکی از دردناکترین لحظات روز عاشوراست و این نوزاد کوچک امام، گویاترین سند مظلومیت در پهنه کربلاست. آن سان که با شهادت خود این مظلومیت را به اثبات می رساند. چرا که در هیچ آئینی، خواه آسمانی باشد و خواه غیر آسمانی، نوزاد شیرخوار هیچ گناهی ندارد که کسی بخواهد با او دشمنی کند و یا او را بکشد و در هیچ نقطه ای از هستی و هیچ اندیشه ای کشتن نوزاد بی گناه را بر نمی تابد. از این رو با کشته شدن طفلی تشنه، که توان هیچ گونه دفاعی از خود نداشت. حجت بر دشمنان امام و عدم رستگاری آنان تمام شد و شهادت علی اصغر(علیه السلام) با این وضع دلخراش خونخواری دشمنان و مظلومیت بی شائبه عاشورائیان را به اثبات رسانید.
نماد دفاع از حق و حقیقت
در واپسین لحظه های نبرد بین امام و دشمن، در صحنه ای که امام آخرین رمق های خود را از دست می دهد، شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی پیاده برای به شهادت رسانیدن امام وارد گودال قتلگاه می شوند. در بین کودکان حرم، فرزندی از امام مجتبی(علیه السلام) به نام عبدالله اصغر بن الحسن (علیه السلام) وجود داشت که سن او را 8، 9 سال ذکر نموده اند و مادرش رَملة دختر سلیل بن عبدالله بجلی بوده است.4 او با دیدن این صحنه به سوی امام دوید. امام به خواهرش حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: او را نگهدار. اما آن کودک شجاع برای دفاع از جان عمو، به طرف میدان نبرد دوید و خود را به امام رساند و گفت: به خدا قسم، هرگز از عمویم جدا نمی شوم.5
بحربن کعب، با شمشیر به سوی امام حمله برد ولی عبدالله گفت: می خواهی عموی مرا بکشی؟ و دست خود را جلوی ضربه شمشیر او گرفت. دست عبدالله قطع گردید و از پوست آویزان شد. کودک فریاد زد: مادر، به فریادم برس. امام او را در آغوش کشید و فرمود: پسر برادرم! صبر کن و شکیبا باش تا تو هم به دیدار نیاکان وارسته ات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، علی (علیه السلام)، حمزه و جعفر و پدرت حسن (علیه السلام) بشتابی. سپس دست به دعا برداشت و عرض کرد: خداوندا! باران رحمت آسمان و برکت زمین را آن ها دریغ دار... . 6
در این هنگامه، حرمله بن کاهل تیری به سوی او پرتاب کرد و عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند.7
عبدالله که از کودکی در دامان عموی خود امام حسین (علیه السلام) پرورش یافته بود، به خوبی دفاع از حق را فرا گرفته و در برهه ای که حق و حقیقت زیر گام های ناجوانمردی خرد می شد، سفری را با امام به سوی دشت کربلا آغاز نمود و در هنگامه ای که خورشید حقیقت در پس ابرهای تیره ظلم و بیداد پرتوافشانی می کرد. به آفتابیِ حق و حقیقت پیوست.
نماد معرفت و شناخت
از جمله تربیت های راهبردی پیشوایان معصوم (علیهم السلام) نسبت به فرزندان خود، ارتقاء سطح معرفت و بینش عمیق دینی آنان بوده است، به گونه ای که جاودانگی قیام عاشورا را در برخی جنبه ها، می توان مرهون خطبه ها و سخنرانی های آتشین امام سجاد (علیه السلام)، حضرت زینب (علیهاالسلام) و دیگر زنان و کودکان دانست. این سخنرانی های کوبنده و افشاگرانه که از زلال معرفت و بینش آنان سرچشمه می گرفت، گام مؤثری در پاسداشت مبارزات نظامی و سیاسی شهیدان کربلا به شمار می رود و به عنوان مکمّلی در به ثمر رسیدن اهداف قیام امام حسین (علیه السلام) قلمداد می شود.
در مجلس یزید، آن جا که می رفت خطبه های روشن گرانه امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) پرده از چهره منحوس یزید بردارد و بنیان حاکمیت فاسد او را فروپاشد، یزید عصبانی شده و با مشورت حاضران، تصمیم به قتل امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) می گیرد، با کمی دقت در تصمیم خود، این کار را ضامن رسوایی خود یافته و از کشتن آنان صرف نظر می کند.8 او دچار اشتباهی بزرگ شده بود و می پنداشت که اگر امام سجاد (علیه السلام) و زینب (علیهاالسلام) را به قتل برساند ندای اناالحق عاشوراییان خاموش می شود اما هرگز نمی پنداشت که کودکان آنان نیز زلال معرفت را از سرچشمه آن نوشیده اند و همان سان که پدران شان بزرگ ترین آموزگاران بشر هستند، کودکان آنان نیز برترین شاگردان مکتب آنان می باشند.
وقتی یزید به واسطه مشورت حاضران و مشاوران، تصمیم به کشتن امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) گرفت اما سپس دست شست و آنان را ساکت نمود، امام باقر (علیه السلام) که حدود چهار سال داشت به سخن آمد و با چند جمله آتش عصبانیت را که پدرش امام سجاد (علیه السلام) به جان یزید انداخته بود، دوباره روشن کرد به گونه ای که زخمِ التیام نیافته یزید از تندی کلام آتشین امام سجاد (علیه السلام)، دوباره سرباز نمود. امام باقر (علیه السلام) فرمود: مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون نظر دادند زیرا آنان در مقام مشورت با فرعون درباره موسی و هارون گفتند: أَرجِه وَ أخاهُ وَ أرسِل فِی المَدائِنِ حاشِرِینَ؛9 (و به فرعون) گفتند: او و برادرش را بازدار، و گردآورندگان را به شهرها (دنبال جادوگران) بفرست. اما مشاوران تو نظر به قتل ما دادند که البته بی علت هم نیست. یزید با چشمانی گرد شده از شگفتی چنین معرفتی در این کودک پرسید: علت آن چیست؟ امام باقر (علیه السلام) فرمود: آنان فرزندانی پاک و حلال بودند و از درک کافی برخوردار. اما مشاوران تو نه آن درک را دارند و نه فرزندان حلالی هستند زیرا پیامبران و فرزندان آن ها را فقط ناپاکان می کشند [که نظر به چنین کاری دادند]. یزید با شنیدن این سخن کوتاه و رسا، آبروی خود را رفته یافت و به ناچار سکوت کرد.10
نماد ظلم ستیزی
یزید گر چه به سختی تلاش می کرد تا با به کارگیری حربه ای، برای یک بار هم که شده، اسیران کربلا را مغلوب خود سازد اما هر بار به گونه ای غیر قابل پیش بینی ناکام می ماند. اهل بیت را خارجی می خواند و دستور داد اهل بیت را تحقیر کنند و شهر را آذین بندند؛ شکست خورد. زیرا اسرا در ارتباط مستقیم با مردم قرار داد و امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) ولی آنان خود را معرفی کردند و گفتند که خاندان پیامبرند و در قرآن آیاتی در شأن آنان وجود دارد.11 به حربه افتخار متوسل شد و به سان سرداران پیروز اسیران را در مجلس شراب وقمار و عیاشی فراخواند ؛ و با بزرگی و تکبر با آنان سخن گفت ؛ اما باز هم شکست خورد زیرا هر چه گفت، پاسخ از آیات قرآن شنید و پیش سفیر روم رسوا گردید و به ناچار دستور به قتل سفیر داد.12 با خود گفت در مجلس که نشد بهتر است بر مردم فخر فروشی کنم؛ سر بریده اما را بر بالای کاخ خود نصب کرد ؛ و بار دیگر طعم تلخ شکست در کامش ریخته شد؛ همسرش هند پرسید این سر کیست و هنگامی که دانست سر مولایش حسین (علیه السلام) است با موی باز به داخل کاخ دوید و یزید را برآشفته ساخت و یزید عبا از دوش خود برداشت و بر سر زنش انداخت.13 گفت از درِ گفتگو و منطق وارد شوم ؛ نتیجه تغییری نکرد. دستور داد امام بالای منبر برود و برای مردم صحبت کند. دید خود زمینه رسوایی خویش را فراهم آورده و سخنان شیوا و رسای امام دارد همگان را بیدار می نماید، به ناچار دستور داد مؤذن اذانی دروغین بگوید تا امام مجبور شود سخن خود را قطع کند.14
همه تیرهایش به سنگ می خورد؛ مدام شکست پشت شکست. این بار تصمیم گرفت تا گناه قتل شهدای کربلا را به دیگران بیندازد و این گونه دست به عوامفریبی بزند. گناه قتل امام حسین علیه السلام و یارانش را به گردن عبیدالله انداخت و اذعان داشت که آنان خودسرانه دست به چنین جنایتی زده اند و او تنها دستور به ستاندن بیعت از امام داده بود.15 اما انتشار این خبر را هم موجب از بین رفتن شکوه و جلال خود می دید. پس چه باید می کرد؟ بهتر دید از راه درست و اظهار همدردی وارد شود و وانمود کند که گذشته ها را باید فراموش کرد. او که فکر می کرد راه حلی بکر و مؤثر به ذهنش آمده است برای عوض کردن فضا و ایجاد فضایی عاری از تشنج ـ لااقل برای خود ـ پسرش خالد را فراخواند و رو کرد به یکی از کودکان که «عمربن الحسن علیه السلام»، فرزند دیگری از امام مجتبی (علیه السلام) بود و با لبخندی مرموز به او گفت: با پسر من کُشتی می گیری؟ آن فرزند خردسال امام مجتبی (علیه السلام) که هرگز خاطره شهادت برادران، عمو و دیگر اعضای خانواده اش را از یاد نبرده بود، با بغضی سنگین در گلو، کوبنده پاسخ داد: ولکن إعطنی سکّینا و اعطه سکّینا ثم اقاتله؛ نه [چرا کُشتی بگیریم] بهتر است خنجری به من و خنجری نیز به او بدهی تا با هم بجنگیم. یزید از این پاسخ یکّه خورد و زیر لب غرّید:
هَل تَلِدُ الحَیَّةَ اِلاّ الحَیَّةَ؟
شِنْشِنَةٌ اَعرِفُها مِن اَخْزَمَ
این خوی و عادتی است که از اخزم آن را سراغ دارم. آیا مار جز مار می زاید.16
آری، این بار نیز سیاست های عوام فریبانه و مزوّرانه یزید با شکست روبه رو گردید و ظلم ستیزی فرزندی از خاندان اهل بیت (علیهم السلام) او را در دستیابی به اغراض پلیدش ناکام گذاشت.
نماد ایستادگی و جانفشانی
خوش رنگ ترین نگار عاشورا، ایستادگی و جانفشانی آنان است که از ساعتی که صدای زنگ شتران از مدینه بلند شد در پرده حماسه عاشورائیان ظاهر گردید و از آغاز سفر بر سرلوحه قلبشان نقش بست. امام حسین (علیه السلام) به آنان می فرمود: صَبراً بنی الکِرام! فَمَا المَوتُ الاّ قَنطَرَة تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ وَ الضَّرّاءِ الَی الجِنانِ الواسِعَةِ و النَّعیِمِ الدّائِمَةِ؛ ای بزرگ زادگان! پایداری کنید که مرگ تنها پلی است که شما را از رنج و سختی به سوی گستره بهشت و جاودانگی نعمت ها رهنمون می شود.1/17
عاشورائیان دریافته بودند که ایستادگی و پایمردی است که آنان را جاودانه می کند. این گونه است که در پرده عاشورا، هر یک رنگی از چشم نوازترین پایمردی ها را در نقش می آورند و سهمگین ترین تازیانه های نیستی را بر سینه فکار خویش می خرند و هر آن، برافروخته تر می شوند، تا به هستی چنگ زنند. تشنگی بی تابشان نمی کند، زخم شمشیر و نیزه ها، به زمین شان در نیندازد، سوگ عزیزان، به فریادشان نمی آورد، و سنگدلی دشمن و تنهایی در بیابان. غبار از حقد و حقارت بر سیمای شان نمی نشاند؛ آمده اند که فنا شوند تا به بقا برسند که «لِیَرْغَبُ المَؤمِنُ فِی لِقَاءِ اللّهِ.»2/17 عجب رازی در این رمز نهفته است؛ کربلا آمیزه کرب است و بلا. و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی که کربلائیان کشیده اند. تشنگی راز است. و اگر کربلائیان تا اوج آن تشنگی ـ که می دانی ـ نرسند. چگونه جانفشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که این چنین بی سر و دست و پا افتاده اند. آن شراب طهور که شنیده ای، تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین (علیه السلام) است، حسین (علیه السلام) از دست یار می نوشد و از دست حسین (علیه السلام).18
می جنگیدند ولی سرودند:
صبراً عَلَیها لدخول الجنّة
صبراً علی الاسیاف و الأسنّة
صبر بر ضربه شمشیر و نیزه ها می کنم، صبر تا به واسطه آن وارد بهشت شوم.19
این ویژه آنانی بود که جنگیدند و صبر بر ضربه شمشیر را زبان جانفشانی و ایستادگی خود کردند. اما، ایستادگی و جانفشانی خلاصه در شمشیر به دستان عاشق نمی باشد، گروهی دیگر نیز بودند که وسعت سینه و صبر جگرسوز را ترجمان عشق خود کردند و بردبارانه ایستادند و ظرف وجود خود را از شکیبائی پر کردند و آن گاه که ظرف لبریز از شکیبایی و بردباری شان شد، فنا یافتند وبه بقا دست یازیدند. آنان که ضربه های دردناکِ خنجر دیدن و دم بر نیاوردن، را به جان خریدند و در سکوت و صبر معنا شدند. شمشیر برنده، سنخیتی با گوشت دست آدمی ندارد؛ می دَرَد و پاره می کند. اما سخت تر از ضربه شمشیر هم هست و آن فراق دیدن و آه نکشیدن است ؛ پرپر شدن عزیزان دیدن و کمر خم نکردن است ؛ ناسزا شنیدن و پاسخ نگفتن است؛ تهمت خوردن و تسلیم نشدن است ؛ خارجی خوانده شدن و قرآن خواندن است؛ سر دلبر بر نی دیدن و استوار ایستادن است؛ چوب بر لب و دندان معشوق دیدن و زاری نکردن است؛ سر بریده در طشت طلا دیدن و گلایه نکردن است؛ سر دلدار خاکستری دیدن و بغض فروخوردن است و سر بریده پدر در آغوش گرفتن و خنده دیدار کردن است.
شیخ صدوق می نویسد:
یزید دستور داد اهل بیت امام حسین(علیه السلام) را به همراه امام سجاد(علیه السلام) در خرابه ای زندانی کنند. آن ها در آن جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما؛ به گونه ای که بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرمای هوا، صورت های شان پوست انداخته بود.20
در میان ناله و اندوهِ بانوان رها شده از زنجیر ستم، کودکان مظلومی به چشم می خوردند. آنان در حالی که گرسنه بودند، هر روز عصر با لباس های کهنه جلوی در خرابه صف می کشیدند و مردم شام را که دست کودکان شان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه های شان برمی گشتند، غریبانه تماشا می کردند و آه حسرت می کشیدند. دامان عمه را می گرفتند و می پرسیدند: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟ پدران ما کجا هستند؟» حضرت زینب (علیهاالسلام)نیز برای تسلای دل کوچک و غم دیده آنان می فرمود: «چرا عزیزانم! خانه شما مدینه است و پدران تان به سفر رفته اند.»21
نگاشته اند در یکی از شب های اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، رقیه (علیهاالسلام)پدرش را در خواب می بیند و پریشان از خواب برمی خیزد. او گریه کنان می گوید: من پدرم را می خواهم! هر چه اهل خرابه خواستند او را ساکت کنند، نتوانستند. داغ همه از گریه او تازه تر گردید و همه به گریه و زاری پرداختند.
مأموران خرابه پرسیدند: چه خبر شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسین(علیه السلام)پدرش را خواب دیده است و او را می خواهد. آنان سر بریده حضرت را در درون طبقی نهادند و روی آن را با پارچه ای پوشاندند و جلوی او گذاشتند. شدت ضعف و گرسنگی، کودک را به توهّم انداخته بود. او گریه می کرد و می گفت: من که غذا نخواستم؛ من پدرم را می خواهم. مأموران گفتند: این پدرت است. وقتی رقیه (علیهاالسلام)روپوش را کنار زد، سر بریده پدر را به سینه چسباند و دلسوزانه می گفت:
«یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِی خَضَبَکَ بِدِمَائِکَ؟ یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ؟ یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی اَیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنِّی؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَقِیَ بَعدَکَ نَرجُوهُ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلیَتِیمَةِ حَتَّی تَکبرُ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلنِّسَاءِ الحَاسِراتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِل المُسبَیَاتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلعُیُونِ البَاکِیَاتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلضَّایِعَاتِ الغَریبَاتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَعدُکَ؟ وَا خَیبَتَاه مِن بَعدِکَ، وَا غُربَتَاه! یَا اَبَتَاه! لَیتَنِی لَکَ الفِدَاءُ! یَا اَبَتَاه! لَیتَنِی قَبلَ هَذَا الیَومِ عُمیَاءٌ! یَا اَبَتَاه! لَیتَنِی تَوَسَّدتُ التُّرَابِ وَ لا اَری شَیبَکَ مُخضَباً بِالدِّمَاءِ»22
ای پدر! چه کسی صورتت را با خون سرت رنگین کرد؟ چه کسی رگ های گلویت را برید؟ چه کسی مرا در این خردسالی یتیم کرد؟ چه کسی بانوان را در پناه خود می گیرد؟ چه کسی زنان بیوه شده را آشیان می دهد؟ چه کسی اشک از چشم های اشک بار پاک می کند؟ چه کسی زنان آواره را مأوا می دهد؟ چه کسی موهای پریشان مان را می پوشاند؟ پس از تو که... وای بر خواری پس از تو؟ وای از غریبی!کاش پیش از دیدن این روز کور می شدم! کاش چهره در خاک می بردم و محاسن تو را خونین نمی دیدم.
سپس آن قدر گریه کرد تا از هوش رفت و ناله اش برای همیشه خاموش گردید. صدای گریه بالا گرفت و مصیبتی دیگر بر دل داغدار اهل بیت نشست و این گونه واپسین شبِ زندگانیِ کوتاه فرشته غم، با غصه سپری شد و بدن مجروح و ستم دیده او را در همان خرابه به خاک سپردند. او روز اول صفر به آن ویرانه آمد و پس از چهار شب، در پنجم صفر سال 61 هجری، به سوی پدر شهیدش پر کشید.23
طاهر دمشقی که از ندیمان دربار یزید بود و شب ها، او را با شعر و داستان گویی سرگرم می کرد، درباره رخدادهای شب وفات حضرت رقیه (علیه السلام)می گوید: «آن شب من پیش یزید بودم. او به من گفت:
«طاهر! امشب از ترسِ کابوس های وحشتناک، قلبم به تپش افتاده است. سرم را روی زانویت بگذار و فجایعی را که من در گذشته کرده ام، برایم تعریف کن».
من سرش را روی زانو گذاشتم و از گذشته سیاهش برای او گفتم. تا این که پس از ساعتی به خواب رفت. ناگهان دیدم از خرابه، صدای شیون و ناله می آید. او در خواب بود و من در اندیشه جنایت های او که نگاهم به تشت طلایی افتاد که سر حسین (علیه السلام) در آن قرار داشت. گویا دیدم سر بریده، لب هایش به حرکت درآمد و گفت: «خداوندا! اینان، فرزندان و جگرگوشه های من هستند که این گونه از دنیا می روند.»
چون این منظره را دیدم، حالتی از ترس و غم در دلم افتاد که ناخودآگاه اشکم جاری شد. یزید را رها کردم و به بالای کاخ آمدم. صدای گریه لحظه به لحظه بیشتر می شد. از بالای بام به درون خرابه که کنار کاخ بود، نگاه کردم؛ دیدم خرابه نشینان دورِ دخترکی را گرفته اند و خاک بر سر می ریزند و به شدت گریه می کنند. یکی از آن ها را صدا زدم و پرسیدم: چه خبر شده است؟ گفت: «دختر امام حسین (علیه السلام)، پدرش را در خواب دیده است و اکنون از خواب پریده و پدرش را از ما می خواهد».
پس از دیدن این صحنه دردناک، پیش یزید برگشتم. دیدم او هم خواب زده شده است و با حالتی عجیب، به سر بریده نگاه می کند و از شدت ترس و ناراحتی، دندان هایش را بر هم می ساید و به خود می لرزد. دوباره از سر بریده ندایی برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»24
و به زودی کسانی که ظلم کردند، خواهند فهمید که به چه جایگاهی داخل خواهند شد.
ترس بر وجود یزید چیره گشته بود. در همان حالت ناراحتی از من پرسید: «این صدای گریه از کجاست؟» جریان را برای او گفتم. با عصبانیت فریاد کشید: «چرا سر پدرش را نزد او نمی برید؟» نگهبانان بی درنگ سر را درون طبقی گذاردند و به خرابه آوردند. دخترک با دیدن سر بریده پدر آن قدر گریست که جان داد.»25
به خوبی روشن است که یزید در این ماجرا قصد تسلّی خاطر اهل خرابه را نداشته، بلکه با این کار می خواست آنان را به یاد مصایب شان اندازد و آنان را بیشتر آزار دهد.
و این ها همه، ضربات تازیانه روزگاری غربت، بر بدن مجروح و نازک تر از گل دختری سه ساله است. بدنی که هر کبودی اش، خاطره ای از داغی جگرسوز است و سند گویایی بر عشقی عالم افروز؛ کتابی که تازیانه بر آن مشق نوشته بود و خار مغیلان، پاورقی اش زده بود؛ کتابی که کتاب سال نه، کتاب قرن نه، کتاب تاریخ شده بود؛ کتابی برگزیده در ایستادگی و جانفشانی ؛ کتابی به وسعت عاشورا. می گویند رقیه (علیهاالسلام) در قاموس تاریخ معنا ندارد! چه غم که رقیه (علیهاالسلام) در لغت نامه سترگ عشق و عاشورا، غمّازترین است.
پی نوشت ها:
1ـ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، تهران، مکتبة الاسلامیة، 1368 ه. ق ،ص 216.
2ـ ابوالقاسم، ابوالحسن بن سعد الدین، ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه. ق ،ص 168.
3ـ احمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، الإحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ه.ق، ج 2، ص 101؛ آغابن عابد الشیروانی، اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات، بحرین، شرکة المصطفی للخدمات الثقافیه، چاپ اول، 1415 ه. ق، ج 2، ص 762.
4ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، مصر، دارالمعارف، 1960 م، ج 5، ص 468؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ص 89.
5ـ نفس المهموم، ص 224.
6ـ تاریخ الطبری، ج 5، ص 450؛ مفید، محمدبن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ه. ش، ج 2، ص 165.
7ـ همان، ص 451.
8ـ شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ه. ش، ج 1، ص 797.
9ـ اعراف/ 111.
10ـ منتهی الامال، ج 1، ص 798؛ ابوالحسن علی بن الحسین السعودی، اثبات الوصیة، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1343 ه. ش ،ص 319.
11ـ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه.ق، ج 45، ص 129.
12ـ ر:ک، همان، ص 141.
13ـ ر:ک، همان، ص 140؛ موفق بن احمد الخوارزمی، مقتل الحسین (علیه السلام) للخوارزمی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج 2، ص 74.
14ـ مقاتل الطالبین، ص 121.
15ـ عبدالرحمن بن علی ابن الجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1412 ه. ق، ج 5، ص 340 ؛ منتهی الامال، ج 1، ص 814.
16ـ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعة، بیروت، دارالمتعارف للمطبوعات، بی تا، ج 1، ص 612 ؛ سید محسن امین عاملی، لواعج الاشجان، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، بی تا، ص 238 ؛ فرهاد میرزا، قمقام زخّار و صمصام بتّار، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1377 ه. ق، ص 578 ؛ احمدبن داود ابن قتیبة الدینوری، اخبار الطّوال، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1421 ه. ق، ص 386؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 224.
1/17ـ نفس المهموم، ص 153.
2/17ـ ابوجعفر محمدبن علی، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دارالاضواء، بی تا، ج 3، ص 224، بحاالانوار ج 75، ص 117.
18ـ سید مرتضی آوینی، فتح خون، تهران، کانون فرهنگی و هنری ایثارگران، چاپ دوم، 1374 ه .ش، ص 56.
19ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101.
20ـ الشیخ الصدوق، الامالی، نجف، مطبعة الحیدریة، 1389 ه . ق، مجلس 31، حدیث4؛ قمقام زخار، ص 570؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
21ـ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، بی تا، ج 3، ص 309.
22ـ نفس المهموم، ص 290.
23ـ عمادالدین محمدبن علی الطبری، کامل بهائی، قم، مؤسسه طبع و نشر، 1334 ه .ش، ج 2، ص 179؛ ریاحین الشریعة، ج 2، ص 309؛ منتهی الامال، ج 1، ص
میدونی آقا … این کارا شده کار هر ساله ما ! هر سال سینه میزنیم … اشک میریزیم … نوحه میخونیم … داد میزنیم ! هی قربون صدقه ات میریم … هی زار میزنیم …هی غش میکنیم … هی ضعف میکنیم ! هی تو سرمون میزنیم … هی دیوونه میشیم ! هی از علی اکبر میگیم.. از علی اصغر میگیم… از لب تشنه … از تیر حرمله … از قنداق خونی … از سر بریده ! از خیمه های سوخته ! از شام غریبان ! از آه یتیمان ! … بازم بگم آقا ؟
آقا معذرت ! اما راستش دل خیلی از ماها با تو نیست ! خیلی از ماها حسینی نیستیم الکی هی میگیم حسین …حسین ! این حسین حسین گفتنمون … این تو سرو سینه زدنمون دوزار نمی ارزه ! آقا جون اگه آدم حسینی باشه مگه ریا میکنه …؟ مگه گرونفروشی میکنه …؟ مگه حق بچه یتیم رو میخوره ؟ مگه وعده سر خرمن میده ؟ مگه دروغ میگه ؟ مگه دنبال ناموس مردم راه میفته ؟ مگه مردم آزاری میکنه ؟ مگه مال بیت المال رو چپو میکنه ؟ مگه حق رو ناحق میکنه ؟ مگه دین رو به دنیا میفروشه ؟ مگه ربا خواری میکنه ؟ دِ نمیکنه دیگه اقا !
آقا شرمنده خیلی از ماها دلمون رو نتونستیم راست و حسینی کنیم افتادیم به جون ظاهرمون … آقا خیلی از ما نتونستیم مسلمون باشیم شدیم مسلمون نما … فقط ظاهرمون قشنگه ! اینو گفتم که نگی نگفتی ! نگی میخواستیم گولت بزنیم ! کارمون خرابه آقا ! خودمون میدونیمُ بس !
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یکماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و 11 ماه هم سرشان شیره !
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... قدرت سامورایی ! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری ...!
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع میکند و آخرین ورژن! پوسترهای علیاکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن...!
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... آقای .... تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند و تا آخر سال هم مشتریهایش را
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه میزند و علم میکشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمیافتد !
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... سیامک چشم چران ! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دستههای عزاداری اسفند دود میکند !
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... مداح معروف شهر بابت 7 ساعت مداحی حقوق 365 روز یک کارگر را میگیرد !
امام حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید ... رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر 30 شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد و 335 روز هم با اضافه کردن آب شیرشان را میدوشد !