شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟
فرمود : به زنبور بی عسل.
عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.
فرمود : واقعیت که داشت .
و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.
مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.
فغان و ناله از مریدان برخاست.
شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم.
مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.
فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.
پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.
فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.
خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش
و مریدان خون بگریستند .
روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو
که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.
مریدی “تگری زنان” نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.
شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟
عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده.
شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای.
و مریدان نعره ها و فغان ها زدند.
حیون تر از این شخص دیدید؟ (سوء استفاده از کودک
|
||
|
حجتالاسلام موسی قربانی، عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس، در نشست تخصصی کانون وکلا با موضوع "ازدواج موقت، تحکیم یا تزلزل خانواده"، صیغه موقت برای محرمیت زن با پزشک را مطرح کرد و گفت که برخی زنان به دلایل نامحرم بودن پزشک از نظر شرعی مشکل مراجعه به پزشک دارند. وی ضمن بیان این مطلب اظهار داشت که 10 میلیون و 360 هزار زن مجرد در کشور داریم که در سن ازدواج هستند و باید برای آنها تدبیری اندیشیده شود. او با اشاره به "روایات" افزود که هیچ یک از فقها ازدواج موقت را رد نمی کنند و علاوه بر 10 میلیون و 360هزار نفر در سن ازدواج، همچنین 1 میلیون و 891 هزار زن به دلیل فوت همسر یا طلاق تنها هستند و 5/9 درصد خانوارهای کشور را زنان سرپرستی می کنند. قربانی ضمن بر شمردن فواید صیغه موقت، همچنین گفت که پزشکیان، وزیر پیشین بهداشت، گفته است که مادرش حاضر شد بمیرد اما پیش پزشک مرد نرود و چندی پیش هم از جراح همسرش خواسته است تا نوه شیرخواره اش را صیغه یک ساعته کند و دکتر به همسرش محرم شود
اینجا دروازه غار است؛ دروازه ندارد، غار هم ندارد اما تا دلت بخواهد معتاد دارد. آنقدر که نتوانی توی خیابان، پارک و کوچه پس کوچه هایش به راحتی راه بروی. اینجا دروازه غار است. دروازه غار کودک کار هم زیاد دارد. از هر سن و هر قوم و ملیتی. از همان سر چهار راهی هایی که می چسبند به شیشه ماشین و ول کن نیستند.گل فروش، فال فروش، اسفندی و... .
تا به حال از خودتان پرسیده اید این بچه ها کجا و چطور وصله سیاه شب را به صبح می چسبانند؟ فکر کن به رنگ آرزوهای موسی چهار ساله که توی جاده بهشت زهرا گل می فروشد؟ می دانی جواد پدر و مادر ندارد و مجبور است برای ماندن کنار عمه اش روزی 17 ساعت کار کند یا مشتاق 19 ساله که 15 سال است دارد کار می کند؟ به ناصر فکر کن که زیر شلاقهای کمر بند پدر آخ هم نمی گوید. به دستان سیاه، لبهای خشک، پوستهای ترک خورده و...
اینجا دروازه غار است. همه چیزش با جاهای دیگر فرق می کند. توی زمین فوتبال ورزشگاهش به جای چمن سرنگ تزریق شده سبز می شود. حکومت نظامی اراذل و اوباش و زورگیرها دارد؛ جرات می خواهد بعد از تاریکی هوا از خانه بیرون بیایی. توی دروازه غارخلاف کارها راحت رفت و آمد می کنند. معتادها توی پارک هایش کنار بچه ها مواد می کشند. تازه خیلی وقت ها از کودکان محل هم برای رد و بدل کردن مواد کمک می گیرند. اینجا کودک بدون شناسنامه هم دارد. تازه بعضی ها مادرهایشان هم شناسنامه ندارند.
خلاصه اینجا دروازه غار است و تا دلت بخواهد چیزهای جور واجور و عجیب غریب پیدا می شود. بچه های اینجا از سر سپیده صبح تا سیاهی شب کار می کنند. هر کاری که بابت آن پول خوب بدهند. چون از بچگی یاد گرفته اند که باید کار کنند و بدون پول به خانه نیایند...
به زباله دانی شهرمان خوش آمدید
با یک نگاه کوتاه و یک گشت و گذار چند دقیقه ای می فهمی که دروازه غار وسعتی دارد به اندازه همه بدبختی های شهرمان. انگارهر آدم ناجوری که از هر جا طرد شده سر از اینجا درآورده. آدمهای غیر عادی و تن های لبریز از مواد مخدر به راحتی توی کوچه ها پرسه می زنند و در کنار آنها کودکان و نوجوانان مشغول بازی و معرکه گیری اند. ساعت 2 بعد از ظهر است. خورشید تمام قد روی دیوار خانه ها کش آمده. از کوچه پس کوچه های دروازه غار تا محل مورد نظر (خانه کودک) با این که مسافتی کمتر از چند قدم است اما از هر کس می پرسم یا سر تکان می دهد و یا اینکه آدرس را اشتباه می گوید. ناچار به شماره تلفنی که از عکاس خبرگزاری گرفتم پناه می برم...
...چند بوق آزاد و صدای مردی پشت خط... با نشانی که مرد می دهد و با یک جهت شناسی دقیق کمتر از چند ثانیه محل مورد نظر را پیدا می کنم "خانه کودک دروازه غار" یک خانه قدیمی محقر با دربی که با میله های آهنی محصور شده است و اگر نقاشی های روی در و دیوارش را نادیده بگیری به هر جایی شباهت دارد جز به خانه کودک!
توی راهروی کوچک و خیلی کوتاهش بچه ها از سر و کول هم بالا می روند. در میان سرو صدا و هیاهوی بچه ها با یک نگاه تمام سر و ته خانه کودک را در می آورم؛ دو اتاق خیلی کوچک و سه اتاق نسبتا بزرگتر. دفتر خانه کودک دروازه غار محل ملاقات من و "فاطمه چوبلی" مدیریت مرکز، یکی از همان دو اتاق محقر است که چهار پنج نفر در کنار هم به راحتی جا نمی شوند...
شناسنامه ای به قدمت 17 سال
چوبلی این طور شروع می کند: انجمن حمایت از حقوق کودکان از سال 73 با رویکرد تبلیغی، اجتماعی و اجرایی و با تکیه بر امکانات مادی و انسانی و مشارکت اعضای خود به ترویج پیمان نامه جهانی حقوق کودک و تلاش برای اعمال آن پرداخت و مجموعه ای از طرح ها و پروژه ها را به منظور ارتقا سطح زندگی کودکان به اجرا گذاشت که یکی از آنها طرح توانمند سازی کودکان در وضعیت دشوار با تاکید بر کودکان کار و خیابان در خانه کودک منطقه 12 تهران است. ساختمان این مرکز متعلق به شهرداری است اما خانه کودک شوش (دروازه غار) یک کانون مردم نهاد خود گردان است.
او اهداف و برنامه های خانه کودک را چنین تعریف می کند: هدف ما در خانه کودک شناسایی مسائل و مشکلات، نیازمندی ها و توانمندی های کودکانی است که در وضعیت دشوار زندگی می کنند. در صددیم تا برای کاهش خطرات و عوامل و موانع تهدید کننده رشد و سلامت کودکان در ابعاد جسمانی، ذهنی، عاطفی و اجتماعی و پیشگیری از آسیبهای کودکان گام برداریم. در خانه کودک طی این سالها تعداد دو هزار پرونده کودکان را بایگانی داریم و در حال حاضر از 200 کودک که عضو خانه کودک هستند با توجه به امکانات بسیار محدود حمایت می کنیم.
بچه های خانه کودک در یک قدمی اعتیاد
مدیریت خانه کودک دروازه غار تاکید می کند: انجمن حمایت از حقوق کودکان یک موسسه غیر انتفاعی و مردمی است که با رویکرد کاملا اجتماعی فعالیت می کند. خیرین به شکل داوطلب به عضویت انجمن در می آیند و بچه ها را حمایت می کنند.
وی در ادامه از مشکلات و ناکامی های مراجعه کنندگان این چنین می گوید: بچه هایی که به مرکز مراجعه می کنند اگر آموزش نبینند می روند به سمت اعتیاد. چون اکثر والدینشان آلوده هستند. مردم اینجا بیشتر از فقر مالی، فقر فرهنگی دارند.
خدمات خانه کودک به بچه یاد می دهد که به جای پرسه زنی در کوچه برود دنبال ورزش. برود دنبال درس و تفریحات سالم. در خانه کودک سه کلاس سواد آموزی است که از ساعت 8 تا 5/2 بعد از ظهر دایر است. بعد از آن هم در ساعات بعد از ظهر کلاس هنری داریم. بچه های ما همه دوره گردند و به اجبار خانواده کار می کنند. آنها خلا عاطفی زیادی دارند. بارها و بارها از خانواده ماموران شهرداری و...کتک خورده اند. وقتی اینجا می آیند و احترام مربیان و داوطلب ها را می بینند ناخود آگاه جذب می شوند. کودک آزاری جسمی و جنسی بین آنها زیاد است. آنها قربانیان خانواده هایی هستند که فقر مالی و فرهنگی را با هم دارند. پدرهایی که اقتدار اصلی اشان شکسته و مادرانی که فکر می کنند باید بچه را تنبیه کنند. مواردی داشتیم که کودک به شدت با کمربند کتک خورده بود و او را به بیمارستان منتقل کردیم.
اورژانس اجتماعی یادش به خیر!
چوبلی از اورژانس اجتماعی گله دارد. او می گوید: تا به حال یک بار هم اورژانس اجتماعی اینجا نیامده. بارها شده تماس گرفتیم و مواردی را عنوان کردیم اما خبری نشده است. مگر نه اینکه رسیدگی به وضع افراد در معرض آسیب از وظایف دوستان ما در اورژانس اجتماعی است که از طرف مرکز آسیب های اجتماعی بهزیستی برایشان تعریف شده است.
تنها پارک محله مرکز پخش و استعمال مواد مخدر
ساختمان خانه کودک در مجاورت تنها پارک محل واقع شده .این موضوع یک حسن دارد آنهم اینکه چون خانه کودک حیاط ندارد بچه ها می توانند از آنجا برای آموزشها، بازی و ورزش استفاده کنند. اما در کنار آن وجود معتادین و پخش کنندگان مواد مخدر معضلی است که گریبانگیر مربیان مرکز شده است.
الهه شعبانی یکی از داوطلبین و مددکاران خانه کودک می گوید: پارک، محل تجمع معتادان و قاچاقچیان است.آنقدر تعدادشان زیاد است که هر چقدر کلانتری آنها را جمع می کند دوباره مثل قارچ سبز می شوند. انگار هر کس می خواهد مواد پیدا کند می آید اینجا. آنها با دادن پول گاهی از کودکان برای رد و بدل کردن مواد کمک می گیرند. معتادها با بی پروایی اینجا مواد می کشند. باورتان می شود در ملا عام و جلوی انظار همه. مربی ورزش خانه کودک وقتی می خواهد از زمین چمن پارک استفاده کند، اول زمین را از سرنگ های تزریق شده پاک می کند. محیط آنقدر خطرناک است که هنگام تردد داوطلب ها و مربیان یک آقا همراه آنها می فرستیم. بارها شده شیشه های مرکز را شکستند و وسایلمان را به سرقت بردند.
اینجا تهران است!
فاطمه چوبلی از وضعیت دروازه غار ابراز نگرانی می کند و می گوید: بچه های اینجا امنیت ندارند. چند وقت پیش بود بچه ای را به سرقت بردند. سه تا از بچه ها از دست خشونت های پدر و مادرشان از خانه فرار کردند که خوشبختانه در مرز مشهد پیدایشان کردند. اعتیاد اینجا بیداد می کند. کودکان دروازه غار به خوبی می دانند شیشه و سایر مواد مخدر چطور مصرف می شود. خطر ابتلا به بیماریهای ایدز، هپاتیت، بیماریهای پوستی، سل و... زیاد است. ما تنها کاری که توانستیم برای این بچه ها بکنیم این بود که به آنها واکسن هپاتیت بزنیم. خانواده ها بضاعت مالی ندارند. خیلی از بچه ها اینجا غذا گیرشان نمی آید بخورند؛ حساب کنید کودکی که کشک و آب می خورد توان درس خواندن برایش می ماند؟ خانه کودک با کمک خیرین برایشان تغذیه در نظر می گیرد اما آنقدر تعداد زیاد است که انجمن از عهده بر نمی آید.
کودکان بدون شناسنامه بر سر دوراهی هویت
مدیر خانه کودک دروازه غار از کودکان بدون شناسنامه ای صحبت می کند که ثمره ازدواج موقت و یا ازدواج اتباع خارجی هستند. او می گوید:تا به حال 6 مورد کودک به مرکز مراجعه شده که فاقد شناسنامه بودند. یکی از موارد بود که مادر 17 ساله کودک خودش هم شناسنامه نداشت.
شب وقتی نخوابی مهتابش کجاست؟
همیشه صدای هیاهوی بچه ها بزرگ ترها را به دنیای کودکی خودشان می برد. دنیایی که وقتی رفت با هیچ ثروتی قابل بازگشت نیست و با هیچ رویایی نمی شود دوباره تجربه اش کرد. همه کودکان دنیا با هر زبان، نژاد و آداب و رسومی که باشند حقوق واحدی دارند. ماده یک کنوانسیون حقوق کودک به تمام افراد انسانى زیر ?? سال به دور از هر نژاد و قوم و ملیتی کودک می گوید و حقی یکسان برای آنها قائل است. در خصوص حقوق کودکان به واسطه عدم بهره مندی از رشد فیزیکى و ذهنی اوست و این ضعف ها که موجب احتیاج آنان به مراقبت هاى خاص می شود نهایتاً حقوق حمایتى ویژه اى قبل و بعداز تولد را برایشان ضرورى مى نماید. کنوانسیون حقوق کودک عبارت است از: ثبت تولد کودک بلافاصله پس از تولد و برخوردارى او از داشتن نام و شناسایى والدین و بهره مندى از سرپرستى آنها و داشتن تابعیت،به رسمیت شناختن حق ذاتی کودک برای زندگی، حمایت از کودکان در برابر هرگونه ستمى که از سوى اشخاص اعم از بیگانه یا خودى یعنى پدر ، مادر ، قیم ، معلم و... بر آنها اعمال می شود، تأمین منافع کودک در تمامى اقداماتى که توسط مؤسسات رفاه اجتماعى عمومى یا خصوصى، دادگاهها و مقامات اجرایى انجام می شود ، تأمین رفاه کودکان با توجه به حقوق و وظایف والدین آنان، قیم هاى قانونى یا سایر افراد که قانوناً مسئول آنان هستند، حمایت از کودک در برابر تمام اشکال تبعیض، مجازات براساس موقعیت ، ابراز عقیده یا عقاید والدین ، قیم هاى قانونى یا اعضاى خانواده، حمایت از کودک در برابر تمام اشکال خشونتهاى جسمى و روحى و بدرفتارى یا سوءاستفاده هاى جنسى. اینها بدون اینکه تمام حقوق کودک باشند اهم حقوق کودک را شامل مى شوند.
|
پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً انجام دهید. فرماندهان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند.
الکساندر گفت: *اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند. *ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد،مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود. *سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.
مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و روی قلب خود گذاشت. پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
*من می خواهم دنیا را آکاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام.
می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمند که هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند. بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
*دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان، این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.
* درباره ی سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.