حضرت امام عسکرى علیه السلام مىفرماید: آگاهترین مردم به حقوق برادران دینى و سختکوشترینشان در برآوردن حاجات آنان، برترینشان از نظر شأن و مقام نزد خدا هستند و هرکس در دنیا به برادران دینىاش تواضع و فروتنى کند نزد خدا از صدیقین به شمار مىآید و شیعهى به حق على بن ابى طالب علیه السلام است.
سپس حضرت عسکرى علیه السلام مىفرماید: دو برادر دینى على علیه السلام- پدر و فرزندى- مهمان آن حضرت شدند. امام براى خدمت به آنان برخاست و مقدمشان را گرامى داشت و هر دو را بالاى مجلس نشاند و روبروى آنان نشست، سپس فرمان داد براى هر دو غذا آوردند و آنان از آن غذا خوردند.
آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حولهاى آورد و خواست دست پدر را بشوید، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست آن مرد بریزد. مرد دستش را به خاک مالید و گفت: یا امیرالمؤمنین! خدا مرا ببیند که تو بر دست من با این مقام و عظمتت آب مىریزى؟! حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوى؛ زیرا خدا تو را و برادر دینىات را مىبیند که در این زمینهها امتیازى به تو ندارد و در خدمت به تو فضیلتى براى او نیست، برادر دینىات مىخواهد با شستن دست تو در بهشت زمینهى خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى دهها برابر عدد اهل دنیا و بر شمار خدمتکارانى که در دنیا هستند!
پس مرد نشست و على علیه السلام به او گفت: تو را به حقى که از من مىشناسى و آن را عظیم و بزرگ مىشمارى و تواضعى که براى خدا دارى تا به آن پاداشت دهند سوگند مىدهم که مرا به آنچه که از خدمتم به تو افتخارت دادهاند واگذارى و آنچنان با آرامش دستت را به وسیلهى من بشویى که گویا قنبر آب روى دستت مىریزد!
آن مرد تسلیم تواضع على علیه السلام شد و دستش را با آب ریختن امیرالمؤمنین علیه السلام شست. وقتى کار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود:
پسرم اگر فقط فرزند این مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش مىریختم ولى خداى عزّ و جلّ نمىپسندد که بین پدر و پسر را چون با هم هستند فرق نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ریخت و باید در این موقعیت پسر روى دست پسر آب بریزد. پس محمد حنفیه به روى دست پسر آب ریخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت عسکرى علیه السلام فرمود: کسى که على علیه السلام را در تواضع و فروتنى پیروى کند شیعهى واقعى او است .
حضرت صادق علیه السلام از پدرانش روایت مىکند:
إنّ مِن التَّواضُعِ أن یَرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلسِ دُونَ المَجلسِ، وأن یُسلِّمَ عَلى مَن یَلقى، وَأن یَترُکَ المِراءَ وإن کانَ مُحِقّاً، وَلَا یُحِبُّ أن یُحمَدَ عَلَى التَّقْوَى
. بخشى از تواضع به این است که انسان در هر مجلسى وارد شد هرجا که جا هست بنشیند و براى خود جاى نشستن خاصى را در نظر نداشته باشد، و هرکه را ملاقات مىکند به او سلام دهد، و جدال و ستیز در سخن را واگذارد، گرچه حق با او باشد، و دوست نداشته باشد که او را بر تقوایى که دارد ستایش کنند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
التَّواضُعُ أصلُ کُلِّ خَیرٍ نَفیسٍ وَمَرتَبةٍ رَفِیعَةٍ، وَلو کَانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ یَفْهَمُهَا الخَلْقُ لَنَطَق عَن حَقایِقِ مَا فِى مَخفیّاتِ العَوَاقِبِ، وَالتَّوَاضُعُ مَا یکونُ للَّهِ وفِى اللَّهِ وَمَا سَواهُ مَکرٌ، وَمَن تَواضَعَ للَّهِ شَرَّفَهُ اللَّهُ عَلى کَثیرٍ مِن عبادِهِ
. فروتنى ریشهى هر خیر باارزشى است و مرتبه و مقام بلندى است، اگر براى تواضع لغتى وجود داشت که مردمان آن را مىفهمیدند، هر آینه از حقایق آنچه در پنهان سرانجامها بود سخن مىگفت و تواضع آن است که در راه خدا و براى خداست و جز آن مکر و حیله است و کسى که براى خدا تواضع کند، خدا او را بر بسیارى از بندگانش شرافت مىدهد.
عبداللَّه هبیرى که از شخصیتهاى ایمانى و انسانى خدمتگذار و دلسوز بود سالیانى چند فقط به خاطر خدمت به مردم و پیش گیرى از ظلم در ادارات بنى امیه کارگزار بود. پس از سقوط بنى امیه بیکار شد و از خدمترسانى به مردم باز ماند و پس از هزینه کردن آخرین حقوق مالىاش در مضیقه و تنگدستى افتاد.
روزى از شدت تنگدستى و بیکارى به در خانهى احمد بن خالد وزیر مأمون که مردى بداخلاق و تندخو بود آمد. احمد که او را مىشناخت از دیدن او بسیار ناراحت شد و به او اعتنایى نکرد، عبداللَّه به طور مکرر به خانهى وزیر مراجعه کرد ولى پاسخى نشنید و محبتى ندید. احمد که از پى در پى آمدن عبداللَّه به ستوه آمده بود به غلامش گفت او را به هر صورتى که مىدانى از در خانهى من بران و به او اعلام کن که من هیچ گونه کمکى به تو نخواهم کرد!
غلام که عبداللَّه را آدم باشخصیت و انسان باوقار و بزرگوارى مىدید از دادن آن پیام تلخ خوددارى کرد و خود از نزد خود سه هزار دینار طلا به خانهى عبداللَّه برد و گفت: وزیر سلام رساندند و گفتند این مقدار پول را مصرف کنید که براى آینده هم فکرى خواهیم کرد.
عبداللَّه گفت: من به گدایى در آن خانه نیامدم، نیازى به پول وزیر ندارم، من اعتماد و توکلم به خداست، خدا کلید حلّ مشکلات مشکل داران را به دست اهل قدرت و مکنت و ثروت و مال و منال قرار داده است، امروز که احمد بن خالد وزیر مملکت است، کلید حل مشکل من از جانب خدا در دست اوست. من اگر در خانهى او مىآیم به شخص خودش کار ندارم، مرتب مىآیم که اگر کلید حل مشکل من در دست اوست از آن دست بیرون آورم و اگر نیست پس از ثابت شدنش رفت و آمدم را قطع مىکنم، پول را به صاحبش برگردان که من فردا هم به محل نخستوزیرى خواهم آمد.
احمد بن خالد روز دیگر چون چشمش به عبداللَّه افتاد، بسیار ناراحت شد و به ندیمش گفت: مگر پیام مرا به او نرساندى؟ غلام داستان برخوردش را با عبداللَّه گفت. وزیر به خشم آمد و گفت: با قدرتى که در اختیار دارم به حسابش خواهم رسید!
احمد بن خالد هنگامى که پس از گفتگویش با غلام وارد بر مأمون شد، مأمون گفت: یکى دو روز است تصمیم دارم براى استان مصر که استانى ثروتمند است استاندارى بفرستم. به نظر تو چه شخصى براى آن منطقه لیاقت دارد؟
نخستوزیر که تصمیم داشت یکى از دوستان نزدیکش را معرفى کند و به قول معروف رابطه را بر ضابطه ترجیح دهد خواست بگوید عبداللَّه زبیرى، زبانش بىاختیار پیچانده شد و گفت: عبداللَّه هبیرى. مأمون گفت: مگر عبداللَّه هبیرى زنده است؟ او مردى است عاقل و کاردان و براى این پست بسیار مناسب است. وزیر گفت: او دشمن خاندان بنى عباس است. مأمون گفت: آنقدر به او محبت مىکنیم تا دوست ما شود. وزیر گفت: او به سن کهولت رسیده و براى این پست شایسته نیست. مأمون گفت: او عقل فعال و دنیایى از تجربه است، فعلًا سیصد هزار درهم جهت خرج سفر در اختیارش بگذار تا به مصر رود و به کارگردانى آن منطقهى حاصل خیز مشغول شود.
لقمان حکیم در پایان موعظهاش به فرزندش فرمود: باید عقل ملاح کشتى زندگى و قطبنمایش دانش و علم و سکّانش صبر باشد ، بىتردید این گونه زندگى که کشتىاش تقوا و بارش ایمان و بادبانش توکل و ملاحش عقل و قطبنمایش دانش و سکّانش صبر باشد زندگى معقول و پربار و مفیدى است و ساحل نجاتش بهشت الهى است.
محدث قمى معروف به حاج شیخ عباس رضوان اللَّه تعالى علیه در حاشیهى کتاب شریف «مفاتیح الجنان» از شیخ کفعمى و فیض کاشانى روایت مىکند که هرکس سورهى شمس و لیل و قدر و کافرون و توحید و فلق و ناس و اخلاص را صد مرتبه همراه با صلوات بخواند هرکس را که اراده کند در خواب مىبیند.
یکى از دوستانم که پدر شهید و انسان وارستهاى است از قول مردى مؤمن و نیک سیرت و پاىبند به اصول الهى نقل کرد که من چندین بار به دستورالعملى که حاج شیخ عباس نوشته است، عمل کردم ولى آنان را که مىخواستم در خواب ندیدم، از جناب شیخ دلگیر شدم و پیش خود گفتم چرا پارهاى از امور که اثر و نتیجه ندارد در مفاتیح آمده است؟!
شبى محدث قمى را در عالم رؤیا دیدم، پس از آن که خود را معرفى کرد، فرمود: از من دلگیر نباش من آن مسأله را بر اساس روایات نوشتهام. ولى شاید برخى از مردگان در عالم برزخ گرفتار رنج و محنت باشند و اگر به آن صورت به خواب اشخاص بیایند براى آبروى آنان زیان داشته باشد به این خاطر حضرت حق نسبت به آنان آبرودارى مىکند و اجازه نمىدهد در خواب دیده شوند و شاید سبب خواب ندیدن، حجابى در باطن آرزومند خواب دیدن اشخاص باشد و آن حجاب مانع خواب دیدن اشخاصى که انسان مایل است آنان را در خواب ببیند گردد!
در روایتى از حضرت امام صادق علیه السلام جریان شگفتانگیزى نقل شده است که: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عبداللَّه بن یحیى فرمود: از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: در زمان گذشته دو پادشاه بزرگ در گوشهاى از زمین حکومت مىکردند که یکى از آن دو فرمانبردار و مطیع خدا و مؤمن بود و دیگرى کافر که به آشکارا با دشمنان خدا دوست و با دوستان خدا دشمن بود.
پادشاه کافر مریض شد و نوعى ماهى که در آن زمان یافت نمىشد را درخواست نمود، چرا که آن نوعى ماهى در آن زمان در وسط دریا پیدا مىشد و دستیابى به آن مقدور نبود تا اینکه اطباء او را از خود ناامید کردند و گفتند: براى خود جانشینى را براى پادشاهى انتخاب کن چرا که شفاى تو در این ماهى است که طلب نمودى در حالى که دستیابى به آن امکان ندارد.
خداى متعال فرشتهاى را مأمور فرمود تا این ماهى را به طرف ساحل براند تا صید آن براحتى امکان داشته باشد. پس این نوع ماهى گرفته شد و پادشاه خورد و سالم شد و سالها پادشاهى کرد.
اما آن پادشاه مؤمن نیز همانند آن مرض را گرفت و زمانى مریض شد که همان نوع ماهى در نهرها به آسانى یافت مىشد، پادشاه مؤمن آن ماهى را طلب نمود و اطباء نیز همان ماهى را براى او توصیه نمودند و گفتند: خیال شما راحت باشد که الآن زمان صید آن ماهى است، براى شما صید مىشود و از آن مىخورید و شفا مىیابید.
خداى متعال همان فرشته را مأمور کرد که آن نوع ماهى را از نهرها به وسط دریا براند تا این پادشاه به آن دست نیابد، به همین خاطر آن ماهى یافت نشد تا پادشاه مؤمن در طلب ماهى و به خاطر نبود دوا جان سپرد.
این جریان، فرشتگان آسمان و اهالى آن ناحیه از زمین را شگفت زده کرد به حدى که نزدیک بود گمراه شوند، چرا که خداى متعال دستیابى به آنچه را که کافر نمىتوانست به آن دست یابد را آسان نمود و دستیابى به آنچه را که مؤمن مىتوانست به آسانى به آن دست یابد را مشکل ساخت.
خداى متعال به فرشتگان آسمان و پیامبر آن زمان در زمین وحى فرمود:
یقیناً من همان خداى کریم و بخشنده و توانا هستم، آنچه را مىبخشم ضررى به من نمىزند و آنچه را نمىبخشم چیزى از من کم نمىکند و به هیچ کس به اندازه ذرّهاى ظلم نمىکنم، اما این که دستیابى به ماهى را در غیر فصل آن براى کافر آسان نمودم به این دلیل بود که پاداش حسنهاى باشد که او انجام داده بود چرا که حق این است که براى هیچ کس حسنهاش را باطل ننمایم تا در حالى وارد قیامت شود که حسنهاى در صحیفه اعمال او نباشد و به خاطر کفرش داخل آتش شود.
و اما این که همان ماهى را براى عابد منع نمودم به خاطر گناهى از او بود که خواستم با جلوگیرى از خواسته او و از بین بردن آن دارو، گناهش را پاک نمایم تا در قیامت در حالى بر من وارد شود که گناهى نداشته باشد تا او را داخل بهشت نمایم .
در اینجا لازم است به نکتهاى بسیار مهم که در قرآن و روایات و نیز در گفتار روانکاوان و روانشناسان آمده اشاره کنم که گناه و معصیت و فسق و فجور ریشه در بیمارى و اختلالات معنوى روان و قلب دارد و در حقیقت گنهکار از نظر اسلام یک بیمار است، براى درمان او در مرتبه نخست باید هم چون طبیب مهربان و پر حوصله و پر محبّت با او برخورد کرد تا به تدریج داروى محبّت و داروى زبان نرم و لیّن و داروى خوبى، او را درمان کند.
این نوع بیمارى در وجود کسى ذاتى نیست که قابل درمان نباشد، حالتى عرضى است که با هنرمندى طبیب یقیناً به درمان مىرسد.
برخى از مؤمنان نسبت به مردم از چنان محبّت سرشار و فراوانى برخوردارند که باید گفت عین محبّت و بلکه خود محبّتاند.
حجر بن عدى که از شخصیتهاى کم نظیر عرصهگاه معنویّت و در عشق به امیرالمؤمنین علیه السلام زبانزد بود و جان مبارکش را هم بر سر این محبّت از طریق شهادت نثار کرد، هنگامى که روز بیستم ماه رمضان از مولایش پس از ضربت خوردن از قاتل عیادت کرد به عنوان
یا حِجْرَ الْخَیْرِ
مورد خطاب قرار گرفت یعنى اى حجرى که همه وجودت با خیر و خوبى وحدت و اتحاد پیدا کرده است و به همین خاطر خیر و خوبى هیچگاه از تو جدا شدنى نیست.
آرى، حجر الخیر و امیرالمؤمنین علیه السلام که تجسم همه خوبىها و کرامات است چنان مجذوب یکدیگرند که على علیه السلام دلش براى حجر مىتپد و حجر از شدت ایمان و عشقش به على جان در راه على مىدهد.
[... وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ] .
... و زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاکاند، این پاکان از سخنان ناروایى که [تهمتزنندگان] درباره آنان مىگویند، مبرّا و پاک هستند، براى آنان آمرزش و رزق نیکویى است.
عقبه از مشرکین و بتپرستان مکه بود و با همکیشان خود رفاقت تنگاتنگ داشت.
از دوستان نزدیک او ابىّ بن خلف بود که در سفر و حضر و در هر رفت و آمد و در هر کوى و برزن و در هر مجلسى با یکدیگر بودند، رفیقى که در شیطان مسلکى و دیو صفتى کم نظیر بود!
عقبه از یک سفر تجارتى بازگشت و عدهاى از بزرگان و اشراف مکه از جمله پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را به مهمانى دعوت کرد که در آن مهمانى به علتى دوستش- ابىّ بن خلف- حاضر نبود.
هنگامى که مهمانان سر سفره حاضر شدند و دست به غذا بردند عقبه دید رسول خدا صلى الله علیه و آله از خوردن غذا امتناع دارد، سبب را پرسید، حضرت فرمود: من از طعام تو نمىخورم مگر اینکه به وحدانیت خدا و رسالت من شهادت دهى و به دایره اسلام و مسلمانى درآیى تا درهاى رحمت حق و درهاى بهشت به رویت باز شود.
عقبه با کمال میل شهادتین را به زبان جارى کرد و پیامبر صلى الله علیه و آله هم از غذاى او تناول فرمود.
عقبه هنگامى که پس از پایان میهمانى نزد رفیق شیطان مسلک و بتپرستش رفت، با ملامت و سرزنش ابىّ بن خلف روبهرو شد و از سوى ابىّ مورد شماتت قرار گرفت که چرا آیین خود را رها کرده، به آیین محمد گرویدى؟
عقبه داستانش را در اسلام آوردنش بیان کرد، ابىّ با کمال وقاحت به او گفت: من از تو خوشنود و دل خوش نمىشوم مگر اینکه به تکذیب محمد برخیزى!!
عقبه بدبخت و تیره روز که نخواست این دشمن غدار دوستنما را از خود براند و سعادت به دست آورده را حفظ کند و ز راه جهنم به راه بهشت برود، براى خوش آمد آن نابکار به سوى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله رفته، با کمال بىشرمى آب دهان به صورت پیامبر صلى الله علیه و آله انداخت که آب دهانش با دو شقه شدن به صورت مبارک رسول حق صلى الله علیه و آله جارى شد و آن چهره ملکوتى را تحت تأثیر قرار داد، حضرت زنده بودن عقبه را تا پیش از هجرت خود خبر داد و به او گفت: چون از مکه بیرون آیى به شمشیر انتقام حق به قتل مىرسى، پیشبینى آن حضرت در جنگ بدر تحقق یاقت، عقبه در جنگ بدر به جهنم واصل شد و ابىّ بن خلف- دوست نابابش- در احد به قتل رسید «1».
آیات 27- 29 سوره فرقان جهت دلدارى و تسلیت به پیامبر صلى الله علیه و آله بیان و سرنوشت شوم انسان پلیدى که در دنیا دچار دوست و رفیق گمراه و گمراه کننده و شیطان مسلک شد، نازل گردید.
[وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا* یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا* لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا] .
و روزى که ستمکار، دو دست خود را [از شدت اندوه و حسرت به دندان] مىگزد [و] مىگوید: اى کاش همراه این پیامبر راهى به سوى حق برمىگرفتم،* اى واى، کاش من فلانى را [که سبب بدبختى من شد] به دوستى نمىگرفتم،* بىتردید مرا از قرآن پس از آنکه برایم آمد گمراه کرد. و شیطان همواره انسان را [پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکت] وامىگذارد.
آرى؛ همنشین بد به فرموده حق شیطان است و شیطان بىتردید دشمن انسان است و پس از آن که به انسان خسارت و زیان غیر قابل جبران وارد ساخت، او را در حیرت و سرگردانى و اسیر دست انواع طوفانها و بلاها در دنیا و به چنگال عذاب ابد در آخرت، وامىگذارد.
[وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا] .
و شیطان همواره انسان را [پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکت] وامىگذارد.
رفیق و همنشین آن نیست که بر عیوب و نواقص و خلأهاى معنوى انسان بیفزاید و چون آتشى خطرناک به خرمن ارزشهاى انسان و کرامت و شرافتش بیفتد، دوست حقیقى و رفیق واقعى کسى است که از عیوب آدمى بکاهد و نقایص انسان را برطرف سازد و خلأهاى معنوى و روحى دوست خود را جبران کند.
امام صادق علیه السلام درباره محبوبترین همنشین مىفرماید:
«أحَبُّ إخوَانى إلَىَّ مَنْ أهْدى إلىَّ عُیُوبى» .
محبوبترین برادرانم نسبت به من کسى است که مرا به سوى عیوبم راهنمایى کند.
انسان با انصاف و خواهان خوشبختى هنگامى که از طرف همنشینى دلسوز به عیوبش راهنمایى شود، بىتردید در مقام رفع عیوب خود برمىآید و با کمک همنشین با کرامتش به مقامات انسانى عروج مىکند.
امام نقی(ع) دهمین رهبر آسمانی است که از سوی پیامبر گرامی(ص) برای اداره امور امت اسلامی معرفی شده است. از نگاه پیروان اهل بیت(ع) امامت و رهبری جامعه تا دوازده نسل بر اساس فرمان الهی و پیامبر(ص) و امامان قبلی تعیین و به جامعه معرفی شده اند، در این زنجیره نورانی امام علی النقی معروف به امام نقی و ابوالحسن ثالث دهمین خورشید هدایت امت اسلامی است.
این رهبر بزرگوار، فرزند امام جواد(ع) نوه امام رضا(ع) است که در روستایی از اطراف مدینه به نام «صریا» به دنیا آمد. مادرش کنیزی با فضیلت و پارسا بود که سمانه نام داشت.
تاملی در معنی و مفهوم «نقی» که معروف ترین لقب آن بزرگوار است، بسیاری از حقایق را روشن می سازد.
هدایت در کتب لغت دو معنای «ارائه طریق » و «رساندن به مقصد و مطلوب» را در بردارد. و معمولاًٌ در ارائه راه مطلوب و مثبت به کار می رود.
در فرهنگ قرآن و عترت هدایت و نقی، بار مفهومی و معنایی بسیار عمیق تر از رهنمای جغرافیایی دارد. شناخت راه، شناخت مقصد، شناخت امت و کاروانیان همراه، شناخت موانع و مشکلات مسیر، شناخت دزد ها و گردنه ها، ایجاد انگیزه برای حرکت، دمیدن روح استقامت در رهروان، حفظ اتحاد و هماهنگی کاروان، حمایت و حفاظت از جان و مال و حقوق کاروانیان وظیفه دلیل و رهنمای کاروان و بخشی از مفهوم «نقی» در فرهنگ اسلامی است.
امام نقی، حضرت علی بن محمد النقی و معروف به ابن الرضا(ع) خورشید نورافشانی بود که از سالهای 220ق تا سال 254 رسالت رهبری و هدایت امت بزرگ اسلامی را بر دوش داشت و حدود سی و چهار سال ناخدای کشتی اسلام در میان امواج وحشتناک عصر عباسی بود.
آن بزرگوار در تاریک ترین روزگار سلطه اشرار به زندگی بشریت نور و گرمی بخشید و در دشوارترین شرایط فرزندان پیامبر و قرآن را حمایت و سرپرستی کرد.
نقی آل محمد(ع) هم قبله را به خوبی می شناخت، هم قبیله را، هم مردم را، هم مردان ساحت سیاست را، او راه دست یابی به مقام قرب خدا را از اولیای او آموخته بود. از حیله ها و نیرنگ ها و مطامع و خواسته های دشمنان توحید و عدالت آگاه بود. او ضعف ها و کمبود ها و جهل و غفلت عمومی و بیماری انسانهای عصر خویش را به خوبی می شناخت . قربانیان بیماری های اجتماعی را می دید و از درد و رنج و مشکلات زندگی مردم می سوخت. پزشکی بود که با مریض به خوبی آشنا و مهربان بود. آفات و آسیب ها و خطرها و بیماری ها مسلمانان و نامسلمانان را به خوبی تشخیص می داد.
او در حدود چهل و یک سال زندگی و سی و چند سال رهبری، بر آسمان زندگی بشریت فروغ هدایت پاشید و خورشیدوار گمشدگان وادی غفلت و حیرت و گرفتاران کویر شرک و بیداد را رهایی بخشید. در روزگاری که جهل و غفلت عمومی از یک سو و شهوات و شبهات حکومتی از سوی دیگر، فضای زندگی را از ظلمت و ظلم پر کرده بود و به دست گرفتن شمعی کوچک هم، گناهی بزرگ تلقّی می شد، نقی امت، خورشیدوار بر آفاق زندگی بشریت تابیدن گرفت و بشریت مظلوم و حق طلب را از افتادن در پرتگاه هواپرستی و جهالت و چاهسار بیداد و کفر و شرک و نفاق مصون داشت.
انواع و ابعاد هدایت
هدایت در برابر شبکه جهانی شرک.
هدایت از میان امواج متراکم کفر.
هدایت در برابر دام و دانه منافقان و عالمان درباری.
هدایت در برابر سلطه سازمان یافته ظلم و بیدادگری.
هدایت در برابر طوفان و گردباد اختلافات فکری و فرهنگی.
هدایت امت نسبت به تأمین آبرومندانه نیازهای زندگی.
هدایت در برابر هجوم حمایت شده فساد اخلاقی.
هدایت در برابر وسوسه های درونی و نیازهای عزیزی.
و در یک سخن نجات بشریت از ظلمات به سوی نور، رسالتی سنگین و دشوار است، که همیشه بر دوش پیامبران الهی و رهبران آسمانی قرار داشته و دارد و این وظیفه الهی و قدسی در عصر سیاه متوکل عباسی بر دوش امام نقی(ع) قرار داشت.
نقیان الهی، از یک سو به هدایت و رهایی ملت ها می اندیشند، از سوی دیگر به هدایت دولت ها. هم به مردم فکر می کنند، هم به مردان صحنه سیاست و مدیریت . هم گروه های و اصناف اجتماعی را در مدّ نظر دارند. هم افراد و اشخاص را، هم به نسل حاضر می اندیشند و هم به اینده امت می نگرند.
برای آنان یک انسان هم مهم است و هدایت او با احیای بشریت برابری می کند. امنیت و عدالت و سلامت و سعادت، حق همه است، حقی که خداوند قرار داده است و امام مرزبان «حدود و حقوق الهی» است رهبری با این نگاه ـ که به «کرامت انسان» می اندیشد و پاسداری از حق و عدل را وظیفه خویش می داند و «عرفان الهی» و «اخلاق ملکوتی» را قلّه های پرواز جامعه می شناسد ـ دشوارترین مسئولیت است.
عصر هادوی
رهبری و امامت همیشه رسالتی سنگین است که آسمان و زمین و کوه ها از تحمل آن می گریزند و تنها فرزندان فاطمه و آموزش دیدگان مدرسه علوی(ع) با حول و قوه الهی می توانند، این بار امانت را بر دوش کشند. عصر امام نقی(ع) عصر دشواری است که نمرود ردای ابراهیم(ع) بر تن دارد و فرعون عصای موسی به دست گرفته است. ابوسفیان در جایگاه پیامبر نشسته و یزید ندای توحید و اخلاق بر می آورد. هدایت امت در این شرایط که اتحاد زر و زور و تزویر بر کرسی رهبری نشسته چقدر دشوار است.
عباسیان به بهانه وابستگی به پیامبر(ص) بر کرسی خلافت نشسته اند و خلافت و حکومت و دولت ابزاری برای بهره کشی از مردم و غارت «جان» و «مال» و «نوامیس» محرومان شده است. متوکل کاخهای متعدد می سازد، کاخ شاه، کاخ عروس، کاخ شبداز، کاخ بدیع، کاخ غربت، کاخ برج که هفتصد هزار دنیار فقط هزینه ساخت، کاخ برج شده است.[1]
متوکل دوازده هزار کنیز در کاخ خود دارد وقتی برای پسرش «عبدالله معتز» جشن ختنه سوران می گیرد فرشی با یکصد ذراع طول با عرض پنجاه ذراع آماده می شود، چهار هزار صندلی از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر می چیند و بیست میلیون درهم برای نثار بر سر خدام و حاشیه نشینان فراهم می اید و غارت بیت المال به اوج می رسد.[2]
میگساری و فسق و فجور و رقص و موزیک بر کاخ ها و درباریان حاکم است و فقر و شمشیر و توهین و تحقیر بر توده های مردم و بالاترین فشار ها و زندان و تبعید و فرار و اعدام و تعقیب علویان و فرزندان فاطمه(س) را تهدید می کند
متوکل، شخصی به نام عمر بن فرج رخّجی را والی مکه و مدینه کرده بود و او مردم را از هر گونه احسان و نیکی به آل ابوطالب منع می کرد و هر کس با انان مهربانی می کرد، مورد تعقیب و آزار قرار می گرفت. به حدّی کار بر بانوان علوی سخت شد که لباس درستی نداشتند که در آن نماز بخوانند. تنها یک پیراهن مناسب برای نماز در دست آنان بود که به نوبت در آن نماز می خواندند. ولی پس از نماز آن را در می آوردند و به همان جامه های کهنه و بدون جامه به چرخ ریسی می پرداختند.[3]
در این دوران سخت جاهلیت عباسیان ـ روزگار متوکل ـ دوباره دنیا بر مدار کفر و مراد جور می گردد.
شمشیرهای دفاع از اسلام و اهل بیت(ع) شکسته، و حلقوم ها بریده و دارها برچیده و خون ها شسته اند. و بر مزارآباد شهیدان و قبرستان سرد و ساکت زندگان، شب سیاه هراس و خفقان سایه افکنده و وای جغدی هم به گوش نمی رسد.
جاهلیت جدید عصر بنی عباس، سیاه تر و وحشی تر و سنگین تر از طغیان طاغوت های اموی است در این فضای سرد و یاس و طوفان بیم و هراس، باز هم مردی از مدینه النبی(ص) تا بغداد و سامرا، مشعل امید و روشنایی و بیداری و قیام و آزادی در دست دارد. او امام نقی(ع) است ک ردای پیامبر بر دوش و فریاد علی و فاطمه(س) در گلو و دانش قرآن در سینه و عشق و آزادی مسلمانان در سر، چه کسی جز او می تواند در برابر اقتدار کفر و بیداد و جاذبه های فسق و فجور از فریاد قرآن و آزادی انسان حمایت کند.
رسالت برزگ
رسالت بزرگ پاسداری از همه ارزش ها در برابر هجوم بی مرز بر دوش فرزند رشید امام جواد(ع) و نوه خورشید خراسان، ابن الرضا(ع)، حضرت امام نقی(ع) است.
پاسداری از کتاب هدایت و نور،
پاسداری از فطرت سلیم و پاک انسانی،
پاسداری از نیروی عقل و خردورزی،
پاسداری از میراث گرانبهای حدیث نبوی(ص)
پاسداری از رهنمودها و دستاوردهای اوصیای پیشین رسول خدا(ص) و انتقال کامل این معارف به جامعه برنامه زندگی امام نقی(ع) است.
امام نقش رساندن پیام قرآن به گوش عصرها و نسل ها را بر عهده دارد، ولی در میان هلهله مستانه و طبل و کرنای ارتش خونریز متوکل و موسیقی مدام خنیانگران و رقاصگان و چشن و پایکوبی و بازی ها، مسابقات و جشن های هزار و یک شب عباسیان، چگونه قرآن تلاوت کند و در کجا تفسیر قرآن بگوید و چگونه جامعه را به شناخت و احیای سنت های نبوی فراخواند.
امام از هشت سالگی رسالت بزرگ رهبری امت را بر دوش گرفته است، ولی از همان آغاز به بهانه تربیت و آموزش در خانه ای در صریا اطراف مدینه تا حدود 13 سالگی تحت نظر قرار می گیرد و سپس در تبعید گاه سامرا 20 سال رایت نورانی امامت را برافراشته نگه می دارد.
ده سال با معتصم برادر مأمون.
ه سال در عصر واثق پسر معتصم.
و حدود 16 سال با متوکل ـ دژخیم ترین غدّه بدخیم در روزگار امام.
6 ماه با منتصر پسر متوکل
4 سال با مستعین پسر عموی منتصر
و 3 سال با معتز پسر متوکل معاصر است.
ویژه نامه امام نقی(ع) که حرفی از هزاران و قطره ای از اقیانوس ارزش ها، اندیشه ها، و اخلاق و رفتار آن بزرگوار است به همین امید فراهم آمد که ما را بیشتر با سیمای آسمانی او آشنا کند و در هجوم تاتاروار مغول های غربی و مزدوران انگلیس و آمریکا به مرقد پاک پیشوایان سامرا، دفاعی فرهنگی از آفتاب سامرا باشد.
صلوات بر امام نقی(ع)
«بارالها! بر علی بن محمد (امام نقی) درود فرست.
او که جانشین اوصیای پیامبر(ص) و پیشوای پارسایان است.
و جایگزین رهبران دین و حجت بر تمام آفریدگان.
بارالها! همانگونه که او را نوری قرار دادی تا مؤمنان از او فروغ بگیرند. او به پاداش بزرگ تو بشارت داد و از کیفر تو مردم را بر حذر داشت و ایات تو را یادآور گردید، حلال تو را حلال دانست و حرام تو را حرام شمرد. آئین تو و واجبات تو را روشن کرد و مردم را به عبادت تو برانگیخت. و به طاعت تو فرمان داد و از معصیت تو بازداشت.
خدایا! بر او درود فرست برترین درودی که بر هر کدام از اولیای خودت و ذرّیه پیامبرانت می فرستی ای معبود جهانیان».
در این صلوات که از امام حسن عسکری(ع) درباره هر کدام از چهارده معصوم نقل شده درباره امام نقی(ع) چنین آمده است:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَصِیِّ الْأَوْصِیآءِ، وَاِمامِ الْأَتْقِیآءِ،وَخَلَفِ اَئِمَّةِ الدّینِ، وَالْحُجَّةِ عَلَی الْخَلائِقِ اَجْمَعینَ، اَللّهُمَّ کَماجَعَلْتَهُ نوُراً یَسْتَضیی ُ بِهِ الْمُؤْمِنوُنَ فَبَشَّرَ بِالْجَزیلِ مِنْ ثَوابِکَ، وَاَنْذَرَ بِالْأَلیمِ مِنْ عِقابِکَ، وَحَذَّرَ بَاْسَکَ، وَذَکَّرَ بِآیاتِکَ، وَاَحَلَّ حَلالَکَ، وَحَرَّمَ حَرامَکَ، وَبَیَّنَ شَرایِعَکَ وَفَرایِضَکَ، وَحَضَّ عَلی عِبادَتِکَ، وَاَمَرَ بِطاعَتِکَ، وَنَهی عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَصَلِّ عَلَیْهِ اَفْضَلَ ما صَلَّیْتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ، وَذُرِّیَّةِ اَنْبِیآئِکَ، یا اِلهَ الْعالَمینَ.
پی نوشت ها
[1] . سیره پیشوایان، ص593.
[2] . همان، ص594.
[3] . تتمة المنتهی، ص323.
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از
بغلش رد شد!!
طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی
وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا !
من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه :
والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده
به آیینه بغلت!
نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان به کدام مدیر گیر کرده...!
صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود**
با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "
و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!
فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود
"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت
پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود
"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !
روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!
فریاد زد
ایول!!!!
امروز درد سر مو درست کردن ندارم!
همه چیز به نگاه تو بر میگرده !
هر کسی داره با زندگیش میجنگه
ساده زندگی کن
گاهى براى انسان سختىهایى آماده مىگردد که زمینه بدبختى اکتسابى او مىشود و چنانچه زمینه نگونبختى ذاتى هم باشد، در سقوط اوج مىگیرد. گاهى نیز مشکلاتى براى انسان پیش مىآید که زمینه خوشبختى اکتسابى او مىشود. و اگر زمینه خوشبختى هم ذاتى داشته باشد در خوشبختى اوج مىگیرد.
گاهى نیز عکس این دو صورت اتّفاق مىافتد، به این معنا که اگر کسى زمینه بدبختى ذاتى داشته باشد ولى محیط آرامى برایش فراهم باشد از بدبختى او کاسته شود، همچنین براى فردى که زمینه سعادت، ذاتى او شده باشد و فضاى آرامى براى او فراهم شود از خوشبختى او کاسته شود. پس باید شرایط را در نظر گرفت تا انسان، حقیقت را دریابد.
هلاکت و سعادت در قرآن
خداوند متعال در قرآن مجید به دوگانه بودن مردم اشاره مىکند و مىفرماید:
یَوْمَ یَأْتِ لَا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ* فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ* خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ* وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّکَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «1»
روزى که چون فرا رسد، هیچ کس جز به اجازه او سخن نمىگوید؛ پس برخى تیرهبخت و برخى نیکبختاند.* اما تیرهبختان [که خود سبب تیرهبختى خود بودهاند] در آتشاند، براى آنان در آن جا نالههاى حسرتبار و عربده و فریاد است.* در آن تا آسمانها و زمین پابرجاست جاودانهاند، مگر آنچه را که مشیّت پروردگارت اقتضا کرده است؛ بىتردید پروردگارت هر چه را اراده مىکند، انجام مىدهد.* اما نیکبختان [که به توفیق و رحمت خدا سعادت یافتهاند] تا آسمانها و زمین پابرجاست، در بهشت جاودانهاند مگر آنچه را مشیّت پروردگارت اقتضا کرده، [بهشت] عطایى قطع ناشدنى و بىپایان است.
سعادتمند کسى است که: فرمان خدا را اطاعت کند و دل را به سوى حق بگرداند. و بدبخت کسى است که بر خلاف رضا و خشنودى خدا، خویش را تباه کند و زمینه خسارت دنیایى و عذاب آخرتى را فراهم سازد.
این تفاوت در قیامت بیشتر نمایان مىشود. در آن روز که صفها جدا شوند و سپیدرویان در یک سو و سیه رویان در سوى دیگر قرار گیرند، در حالى که عریان هستند و ذلّتِ بار گناهان سنگینشان را به دوش مىکشند. هر کسى به هر سو که مىنگرد، مردم را در کارهایشان درگیر مىبیند. در آن روز که چهرههاى خندان و چهرههاى سرگردان و نگران، از یکدیگر گریزانند.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ* وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ* وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ* لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ* وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ* ضَاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ* وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ* تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ* أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ» «2»
روزى که آدمى فرار مىکند، از برادرش* و از مادر و پدرش* و از همسر و فرزندانش* در آن روز هرکسى از آنان را کارى است که او را به خود مشغول مىکند [تا جایى که نمىگذارد به چیز دیگرى بپردازد.]* در آن روز چهرههایى درخشان و نورانى است* خندان و خوشحال* و در آن روز چهرههایى است که بر آنان غبار نشسته* [و] سیاهى و تاریکى آنان را فرا گرفته است؛* آنان همان کافران بد کارند.
و سرانجام آنان در بهشت و دوزخ، حاصل عمل خود را مشاهده مىکنند.
هلاکت و سعادت در روایات
امام صادق علیه السلام در زمینه هلاکت و سعادت انسان مىفرماید:
السَّعادةُ سَبَبُ خَیْرٍ تَمَسَّکَ بِهِ السَّعیدُ فَیَجُرُّهُ إلى النَّجاةِ وَالشَّقاوَةُ سَبَبُ خِذْلانٍ تَمَسَّکَ بِهِ الشَّقِىّ فَجَرَّهُ إلى الهَلَکَةِ وَکُلٌّ بِعِلْمِ اللَّهِ تعالى. «3»
خوشبختى، رشته خیرى است که خوشبخت به آن چنگ زده است پس او را به سوى نجات مىکشاند و بدبختى رشته خوارى است که بدبخت به آن مىآویزد و او را به هلاکت مىکشاند و همه اینها به علم خداوند تعالى است.
امام على علیه السلام هم راه سعادت را به ما نشان مىدهد و مىفرماید:
أَسْعَدُ النّاسِ مَنْ عَرِفَ فَضْلَنا وَتَقَرَّبَ إلى اللَّهِ بِنا وَأَخْلَصَ حُبَّنا وَعَمِلَ بِما إلَیه نَدَبْنا وَانْتهى عَمّا عَنْه نَهَیْنا فذاک مِنّا وَهُوَ فى دارِ المُقامَةِ مَعَنا. «4»
خوشبختترین مردم کسى است که برترى و مقام ما را بشناسد و به وسیله ما به خدا نزدیک شود. و در دوستى ما یک دل باشد، به آنچه ما بدان فرا خواندیم عمل کند. و از آنچه نهى کردیم دست بردارد. چنین کسى از ماست و در سراى ماندگار بهشت در کنار ما خواهد بود.
امام على علیه السلام در نهج البلاغه مسیر خاندان رسالت را، راه نجات و حقیقت دانسته و مىفرماید:
انْظُروا اهْلَ بَیْتِ نَبیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَاتَّبِعُوا اثَرَهُمْ فَلَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدىً وَلَنْ یُعیدُوکُمْ فى ردىً فَإنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَإنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَلا تَسْبِقُوهُمْ فَتُضِلُّوا وَلا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا. «5»
به اهل بیت پیامبرتان نظر کنید و ملتزم جهت الهى آنان باشید، راه و روش آنها را پیروى نمایید که آنان شما را از راه هدایت بیرون نمىبرند و به گمراهى باز نمىگردانند. اگر از چیزى باز ایستادند شما هم باز ایستید و اگر به جهتى حرکت کردند شما هم حرکت نمایید، از آنان پیشى مجویید که گمراه مىگردید و عقب نمانید که به هلاکت مىرسید.
از نظر ادیان الهى همه کمالات اخلاقى در کلمه سعادت خلاصه مىشود و تمام مفاسد اخلاقى در نام شقاوت دیده مىشود.
سعادت انسان در عشق به خدا است و شقاوت او در شیفتگى به خود است.
قلب انسان مانند ظرف آب است که اگر از عشق خدا پر شود مفید خواهد بود. اما اگر از هواى نفس پر گردد، رنگ شیطانى مىگیرد و بیراهه مىرود.
در واقع خوشبختى حقیقى آن است که کار انسان به خیر بیانجامد و بدبختى حقیقى آن است که ختم به شر شود.
امتحان، راه شناخت سعید از شقى
یکى از ملاکهاى شناخت سعادتمند از شقاوت پیشه، امتحان و آزمایش افراد در انتخاب راه حق و باطل است.
حضرت زینب علیها السلام در دربار کوفه و شام پس از قرائت آیه:
مَا کَانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ» «6»
خدا بر آن نیست که مؤمنان را بر این [وضعى] که شما بر آن قرار دارید [که منافق از مؤمن و خوب از بد مشخص و معلوم نیست] واگذارد، [بر آن است] تا پلید را از پاک [به سبب آزمایشهاىمختلف] جدا سازد. و خدا بر آن نیست که شما را بر غیب آگاه کند. ولى خدا از میان فرستادگانش هر کس را بخواهد [براى آگاه کردن به غیب] برمىگزیند، پس به خدا و فرستادگانش ایمان آورید. و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.
حضرت فرمود: وقت صلح و آرامش، افراد ناپاک و پاک در کنار هم به سر مىبرند ولى در زمان جنگ، درونها هویدا مىشود و از هم جدا مىشوند.
همان طور که امام حسین علیه السلام فرمود:
من قیام کردم تا پاکان از ناپاکان جدا شوند؛ زیرا تا آزمون نباشد وارسته و غیر آن در کنار همند، ولى امتحان است که پاک را از ناپاک و حق را از باطل جدا مىکند. «7» بنابراین راه انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام است که مایه رحمت پروردگار است و انسان را به سوى حق راهنمایى مىکند. [ «25» وَالْحَمْدُ لِلَّهِ بِکُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلَائِکَتِهِ إِلَیْهِ وَأَکْرَمُ خَلِیقَتِهِ عَلَیْهِ وَأَرْضَى حَامِدِیهِ لَدَیْهِ «26» حَمْداً یَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ کَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ «27» ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَکَانَ کُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَیْنَا و عَلَى جَمِیعِ عِبَادِهِ الْمَاضِینَ وَالْبَاقِینَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِیعِ الْأَشْیَاءِ وَمَکَانَ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ «28» حَمْداً لَا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ و لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ و لَا مَبْلَغَ لِغَایَتِهِ وَلَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ]
و خدا را سپاس، به همه آن سپاسى که نزدیکترین فرشتگان به او و بزرگوارترین مخلوقاتش نزد او و پسندیدهترین ستایشگران آستان او، حضرتش را ستودهاند؛ سپاسى که از دیگر سپاسها، برترى جوید، مانند برترى پروردگار به همه مخلوقات. سپس او را سپاس، به جاى تمام نعمتهایى که او بر ما و به تمام بندگان گذشتهاش و همه آنانى که هستند و مىآیند دارد، سپاسى به عدد تمام اشیایى که دانشش بر آنها احاطه دارد و سپاسى به جاى هر یک از اشیا به چندین برابر؛ سپاسى ابدى و همیشگى تا روز قیامت، سپاسى که مرزش را پایانى و شماره آن را حسابى و پایانش را نهایتى و مدّتش را سرآمدى نباشد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- هود (11): 105- 108.
(2)- عبس (80): 34- 42.
(3)- بحار الأنوار: 10/ 184، باب 13، حدیث 2.
(4)- غرر الحکم: 115، حدیث 1995؛ عیون الحکم و المواعظ: 124.
(5)- نهج البلاغه: خطبه 96.
(6)- آل عمران (3): 179.
(7)- بحار الأنوار: 44/ 329، باب 37.
از پیامبر بزرگ اسلام روایاتى در رابطه با نماز نقل شده است از جمله:
«لیکن اکثر همک الصلاة فانها رأس الاسلام بعد الاقرار بالدین:» «1»
باید بیشترین همت و قصدت نماز باشد، زیرا نماز پس از اقرار به دین رأس اسلام است.
«الصلاة عمود الدین من ترکها فقد هدم الدین:» «2»
نماز ستون دین است، کسى که آن را ترک کند و از خواندنش امتناع ورزد مسلماً ساختمان دین را ویران کرده است.
«العهد الذى بیننا و بینهم الصلاة فمن ترکها فقد کفر:» «3»
پیمان دیندارى میان من و امتم نماز است، پس کسى که نماز را ترک کند تحقیقاً در گردونه کفر و ناسپاسى افتاده است.
«اذا قام العبد الى الصلاة فکان هواه و قلبه الى الله تعالى انصرف کیوم ولدته امه:» «4»
هنگامى که عبد به اقامه نماز برخاست، پس میل و رغبتش و دلش در نماز متوجه خداى تعالى بود، نماز را به پایان مىبرد در حالى که از پاکى و طهارت و آمرزش گناه مانند روزى است که مادر او را به دنیا آورده است.
«الشیطان یرعب من بنى آدم ما حافظ على الصلوات الخمس فاذا ضیعهن تجرأ علیه و اوقعه فى العظائم:» «5»
شیطان از فرزندان آدم تا زمانى که بر نمازهاى پنجگانه محافظت دارند مىترسد، زمانى که نمازها را ضایع کنند و از خواندن آنها امتناع ورزند بر آنان جرأت پیدا مىکند، و آنان را در بلاها و گناهان بزرگ مىاندازد.
حضرت باقر (ع) مىفرماید:
«ان اول ما یحاسب به العبد الصلاة فان قبلت قبل ما سواها:» «6»
بىتردید اولین چیزى که عبد را به آن محاسبه مىکنند نماز است، در نهایت اگر پذیرفته شود دیگر اعمال هم پذیرفته خواهد شد.
در حدیث قدسى آمده:
«هذه الصلوات الخمس من صلاهن لوقتهن و حافظ علیهن لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ادخله به الجنة و من لم یصلهن لوقتهن و لم یحافظ علیهن فذلک الى ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له:» «7»
این است نمازهاى پنجگانه، کسى که آنها را در وقت معینش به جاى آورد و بر شرایط ظاهر و باطنش محافظت کند به لقاء من در قیامت نایل مىشود در آن روز نزد من براى او پیمانى است که وى را به سبب آن پیمان وارد بهشت مىکنم، و کسى که آنها را در وقت لازم و معینش به جاى نیاورد، و توجهى به شرایط ظاهر و باطنش ننماید، اختیار با من است، اگر بخواهم کیفرش مىدهم، و اگر بخواهم او را مىآمرزم.
حضرت باقر (ع) در رابطه با عاشقان نماز و مشتاقان بندگى و عبادت که شرایط ظاهرى و باطنى نماز را رعایت مىکردند، مىفرماید:
امیرالمؤمنین در عراق نماز صبح را با مردم به جماعت به جاى آوردند، سپس رو به آنان کردند و به موعظه آنان برخاسته و گریستند و مردم را نیز از خوف خدا به گریه انداختند.
سپس فرمودند: به خدا سوگند اقوامى را در زمان دوستم رسول خدا مىشناختم که شب را به روز مىآوردند و روز را به شب در حالى که ژولیده موى، و غبار آلود و شکم خالى بودند، [شکمى خالى از حرام یا به سبب روزه، یا به علت کمخورى تا بتوانند با نشاط و قدرت به بندگى برخیزند] میان پیشانى آنان چون زانوى ورم کرده بز از کثرت سجده پینه داشت، شب را براى پروردگارشان به سجده و قیام بودند، با خداى خود مناجات داشتند و از معبودشان نجات خویش را از عذاب درخواست مىکردند، به خدا سوگند آنان را در این حال دیدم در حالى از این که عباداتشان پذیرفته نشود مىترسیدند، و از کیفر و عذاب خدا در حالت بیم به سر مىبردند!! «8» صاحب کشف الاسرار مىگوید: در قرآن مجید هزار جاى از نماز سخن به میان آمده است، این هزار مرحله به صورت فرمان به نماز، و خبر از نماز و بیان پاداش آن، و توضیح کیفر ترک آن است، چه به صورت تصریح و چه بر وجه تعریض.
بدانکه هیچ عبادت مانند نماز نیست، و هر که آن را رها کند و به جاى نیاورد دلیل بر این است که وى را اندر دل نیاز نیست و اندر جان با آفریدگار راز نیست. «9»
آیا نماز را نیکو به جاى مىآورى؟
حاتم زاهد بر عاصم بن یوسف وارد شد، عاصم به او گفت: اى حاتم آیا نماز را نیکو به جاى آوردهاى؟ حاتم گفت آرى، عاصم گفت: چگونه نماز به جاى مىآورى؟ گفت: هنگامى که وقت نماز نزدیک مىشود وضوى جامع و کامل مىگیرم، سپس در مکانى که باید نماز بگزارم راست و مستقیم مىایستم، تا همه اعضایم آرام بگیرد، کعبه را میان دو دیده مشاهده مىکنم، و مقام را روبروى سینهام، و خدا را بر فراز خود مىبینم، خدائى که آنچه در قلب من است مىداند، قدمم بر صراط؟، و بهشت در طرف راست و دوزخ در طرف چپم و ملک الموت پشت سرم!
گمان مىکنم که این آخرین نماز من است، سپس به نیکى تکبیر مىگویم و با فکر و اندیشه و تأمل و دقت به قرائت حمد و سوره مىپردازم، و با فروتنى و تواضع رکوع مىکنم، و با تضرع و خاکسارى سجده به جاى مىآورم آنگاه مىنشینم و بر پایه امید به حق تشهد مىخوانم، سپس بر اساس سنت پیامبر سلام مىگویم آنگاه میان خوف و رجا از جاى بر مىخیزم و بر صبر و استقامت در بندگى توجه مىکنم و در حفظ آن مىکوشم.
عاصم گفت: این است نماز تو گفت: آرى سى سال است اینگونه به نماز قیام دارم، عاصم گریست و گفت: من تا کنون به این صورت نماز نخواندهام! «10» وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ: [اگر منظور زکات باشد ج 5 میزان از ص 2182 دیده شود]
مما مرکب از حرف من و حرف ما مىباشد، حرف من در این آیه شریفه به نظر گروهى از مفسران بزرگ به معناى بعضیت است «11»، به این خاطر در اصطلاح اهل ادب از آن تعبیر به من تبعیضیه شده است، و حرف ما در این ترکیب ماى موصوله است.
رزق به معناى دارائىها و امکانات مادى و معنوى است که حضرت حق از باب لطف و احسان به انسان عطا مىکند.
یُنْفِقُونَ: جمع مذکر از باب افعال است که ثلاثى مجردش نفق است، نفق به معناى شکاف و خلأ است، چون این کلمه به باب افعال برده شود و به صورت انفاق در آید به معناى پر کردن خلأ و ترمیم شکاف است.
با توجه به مفاهیم لغوى آیه و با استفاده از عمومیت ماى موصوله در مما رزقناهم ترجمه آیه شریفه به طور تقریب به این صورت است.
اهل تقوا کسانى هستند که بخشى از مجموع امکانات مادى و معنوى خدا داده خود را براى از میان برداشتن خلأهاى مادى و معنوى مردم هزینه مىکنند.
از ضمیر جمع نا در جمله رزقناهم استفاده مىشود که مالک حقیقى و اصلى مجموع امکاناتى که در اختیار انسان است خداست، و انسان جز جانشینى موقت از سوى خدا براى تصرف در آن امکانات نیست، چنان که در سوره مبارکه حدید به این حقیقت تصریح شده است:
وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ: «12»
و از بخشى از امکاناتى که شما را به عنوان جانشین خود در تصرف در آن قرار دادهام براى پر کردن خلأهاى مادى و معنوى مردم هزینه کنید.
قرآن مجموعه هستى و همه امکانات آفرینش و آنچه را در آسمانها و زمین است که بخش بسیار اندکى از امکانات زمین در اختیار انسان است در سیطره مالکیت خدا مىداند، و اهل امکانات را مورد عتاب قرار مىدهد که چرا در راه خدا از امکاناتى که در دسترس آنان است انفاق نمىکنند:
وَ ما لَکُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: «13»
و شما را چیست که در مقام انفاق و هزینه کردن اموال و امکانات در راه خدا اقدام نمىکنید؟ در حالى که همه میراث آسمانها و زمین فقط در سیطره مالکیت خداست.
انفاق در راه خدا براى از میان بردن خلأ مادى و معنوى مردم که پس از ایمان به غیبت و اقامه نماز ذکر شده از عبادات بسیار بزرگ اسلامى، و از دافعههاى پرقدرت بخل، یا در صورتى که بخیل وارد گردونه آن گردد بهترین داروى علاج بخش بخل است، و این که حضرت حق انفاق را به بخشى و برخى از امکانات تکلیف فرموده براى این است که از اسراف و تبذیر اهل جود و سخاوت و اهلبندگى و عبادت که روشى مذموم و ناپسند است پیشگیرى کند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار 77 ص 127.
(2)- کشف الاسرار ج 1 ص 47.
(3)- کشف الاسرار ج 1 ص 47.
(4)- بحار 84 ص 261.
(5)- بحار ج 82 ص 202.
(6)- بحار ج 83 ص 25.
(7)- کلمة الله 263 به نقل از فروع کافى.
(8)- کافى ج 2 ص 236.
(9)- کشف الاسرار میبدى ج 1 ص 47.
(10)- روح البیان ج 1 ص 60.
(11)- فخر رازى ج 1 ص 31- روح البیان ج 1 ص 64- تفسیر محى الدین ج 1 ص 18.
(12)- حدید 7.
(13)- حدید 10.