»» فقط ایمان
پاراگرافی که زندگی واقعی را می نمایاند.
Arthur Ashe بازیکن افسانه ای بازیهای تنیس ویمبلدون به خاطر بیماری ایدز در سال ????درگذشت. او در سال 1983 به هنگام یک جراحی قلب از خون آلوده، مبتلا به ایدز شد. او از سراسر دنیا نامههای زیادی را از هوادارانش دریافت میکرد. یکی از آنها پرسیده بود: چرا خداوند تو را باید برای یک چنین بیماری انتخاب کند؟
او پاسخ داد: هنگامی که در تمام جهان بیشتر از 50 میلیون کودک دارند تنیس بازی میکنند از آن میان 5 میلیون نفر یاد میگیرند که تنیس بازی کنند، 500000 نفر حرفهای میشوند، 50000 نفر به میادین مسابقات راه پیدا میکنند، 5000 نفر به موفقیت کامل میرسند، 50 نفر به مسابقات جام ویبلدون راه مییابند، 4 نفر به نیمه نهایی و 2 نفر به فینال. وقتی که من جام را در دستانم گرفته بودم هرگز از خداوند نپرسیدم چرا من؟ و امروز که من در رنج هستم نباید از خدا بپرسم چرا من!
خوشبختی تو را در خوبی و خوشی نگه میدارد و امتحانات الهی تو را قوی، اندوه تو را انسان، شکست تو را متواضع و موفقیت تو را با شور و حرارت، اما فقط ایمان و نوع نگرش، تو را به ادامه دادن امیدوار میکند . . .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/3/11 :: ساعت 11:44 صبح )
»» فنای از خویشتن
با یزید گوید:چون به مقام قرب رسیدم،
گفتند:بخواه.
گفتم:مرا خواست نیست.
گفتند:هم تواز بهر ما بخواه.
گفتم:تو را خواهم و بس.
گفتند:تا از وجود با یزید ذره ای مانده این خواست محال است "دع نفسک تعال".
باز گوید:یک بار به درگاه او مناجات کردم و گفتم:"کیف الوصول الیک؟"
ندایی شنیدم که ای بایزید"طلق نفسک ثلاثا ثم قل الله".
نخست خوذ را سه طلاق بده بعد حدیث ما کن.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 87/3/6 :: ساعت 3:51 عصر )
»» خواندنی......
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم
بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز
کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود
داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب
افتاد!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به
نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند
داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از
آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود
را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود،
نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو
جهنم را دیدی!"
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل
اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب
انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به
اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت:
"نمی فهمم!"
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟
اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع
کار تنها به خودشان فکر می کنند!"
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/28 :: ساعت 7:45 صبح )
»» حزب یا جبهه؟
از وقتی که تقاضا از جانب مردم و نخبگان برای عبور از وضع اسفبار جامعهی ایران به جامعهی مدرن شکلگرفت، وجود احزاب سیاسی نیز بهمنزلهی لازمهی این عبور معرفی شد و گروههای سیاسی در قالبهای حزبی شکلگرفتند، اما آنچه طی یک قرن گذشته بهعنوان تجربهای مسلم ثبت و ضبط شده است، اجماع بر ناکارآمدی احزاب سیاسی است، بهطوری که بهمعنای واقعی در یک قرن اخیر نمیتوان حتی یک حزب موفق و کارآمد بهمعنای مرسوم نشان داد و اگر هم حزب توده در مقطعی میتوانسته است مظهر و نماد چنین تصوری از حزب باشد، اولاً؛ آن مقطع محدود بوده و شرایط کاملاً خاصی وجود داشته است ثانیاً؛ برونزا بودن حزب توده و وابستگی به کُمینترن و ثالثاً؛ ناپایداربودن وضعیت حزب توده جملگی سبب میشود که حتی این استثنا در تحلیل وضع احزاب در ایران چندان مورد توجه قرار نگیرد.
پرسشی که بعضاً مطرح میشود این است که آیا فقدان احزاب مدرن موجب شده است که جامعهی ما کماکان در وضعیت سیاسی گذشته قرار داشته باشد؟ یا اینکه عبور نکردن از ساختار سیاسی گذشتهی ایران مهمترین عامل عدم شکلگیری احزاب مدرن است؟ یا قضیهی مرغ و تخممرغ است که چندان منتج به نتیجه نخواهد شد؟
برحسب اینکه کدام پرسش، اصیل تلقی شود، راهبُردها و حتی قضاوتهای متفاوت سیاسی شکل خواهدگرفت. اگر پاسخ این باشد که فقدان احزاب مدرن موجب درجا زدن ساختار سیاست در ایران است، در اینصورت مسؤولیت متوجه متغیر مستقل که در اینجا فقدان حزب مدرن و متولیان و مدعیان امر سیاست مدرن است، خواهد شد. اما اگر فقدان چنین احزابی در ایران بهدلیل ساختار سیاسی کشور باشد، دراینصورت کوشش برای تغییر ساختار سیاسی الزاماً منوط و مشروط به داشتن حزب بهمعنای واقعی نخواهد شد، چرا که چنین حزبی در ساختار سیاسی توسعه نیافته نمیتواند شکل بگیرد.
اما روشن است که پاسخ به هر دو پرسش در نهایت به یکی از این دو نتیجهی مطلق نخواهد انجامید که یا پس از تشکیل ساختار مدرن سیاسی باید حزب بهمعنای واقعی ایجاد کرد یا اینکه در هر ساختار سیاسی عقبمانده نیز بتوان حزب طراز نوین تأسیس نمود، بهعبارت دیگر شاید بهتر باشد که در پی یافتن حزب یا ساختار حزبی مناسب و متناظر برای هر ساختار سیاسی جامعه باشیم. دراینصورت اگر اسم آن تشکیلات را در جامعهای بهلحاظ سیاسی عقبمانده و غیردموکراتیک، حزب نامیدیم، نباید انتظارات یک حزب مدرن و کامل را از آن داشته باشیم. اگر بههردلیلی میخواهیم در روستایی که فاقد جادهی آسفالت است صاحب خودرویی باشیم، طبعاً بهتر از تراکتور که متناسب با جادههای این روستاست و کارهای مختلف یک روستایی را انجام میدهد، پیدانمیکنیم و برای چنین محلی نمیتوان از بنز آخرین مدل استفادهکرد که بهسرعت اسقاط و غیرقابل استفاده خواهد شد. چنین بنزی طبعاً نیازمند جادههای استاندارد و اتوبان، همراه با دهها شاخص استاندارد دیگر است. تردیدی نیست که وضعیت ساختار سیاسی در ایران در مقایسه با ساختارهای سیاسی در غرب بیشباهت به مقایسهی یک روستای کوهستانی در ایران با زیرساختهای برلین و مونیخ نیست. و چنین قیاسی الزاماً ربطی به افراد و صلاحیتهای فردی هم ندارد، زیرا ممکن است رانندهی تراکتور در روستای ایران در رانندگی و حتی تعمیر خودرو به نسبت وارد هم باشد، درحالیکه رانندهی آلمانی در مونیخ چنین نباشد، ولی این مسأله تغییری در ماهیت مسأله نمیدهد.
با این مقدمه به شرح برخی سؤالات و نکات مطرح دربارهی احزاب میپردازم تا انتظارات خود را از حزب و احزاب، معقول و منصفانه کنیم.
1) آیا امکان شکلگیری حزب در جامعهی ایران وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسش کافی است که ابتدا حزب را تعریفکنیم. اگر حزب را مؤسسه یا نهاد و سازمانی بدانیم که عدهای از افراد آنرا تأسیس میکنند تا با توافق دربارهی برنامهای معیّن، مشترکاً و غیرمشروط به نمایندگی از مردم برای کسب قدرت اقدامکنند، دراینصورت حزب در ساختار سیاسی ایران بهطور تاریخی امری خلاف قانون محسوب میشود و مؤسسان و شرکتکنندگان در آن مهدورالدم محسوب میشوند؛ تعجب نکنید! حقیقت همین است و بس، مگر این که قید غیرمشروط حذف شود و بهجای آن مشروط و مقّید بهکار رود و دراینصورت میزان مجازات و مجرمانهبودن عمل حزبی رابطهای معکوس با میزان قیود و شروط مورد پذیرش یا عملاً به اجرا درآمده دارد. اما درهرحال چون کسب قدرت جزو سرشت و ذات حزب است، چنین عملی (تشکیل حزب) از نظر ساختار قدرت مجرمانه تلقی میشود؛ زیرا در ساختار سیاسی ایران بهصورت تاریخی قدرت به مقولهای غیرقابل بحث درآمده است و عوامل اقتصادی و اجتماعی و حتی فرهنگی، کمابیش این اصل را پایدار تصویر کرده است؛ زیرا ماهیت و سرشت قدرت بهگونهای تعریف میشود که حقی برای دخالت در آن یا کسب آن از جانب دیگران بهصورت مسالمتآمیز و قانونی قایل نمیشود.
در چنین ساختاری حزب مقبول و پذیرفتنی، حزبی است که دور کسب قدرت را خط بکشد و دنبال کسب مسؤولیت باشد و بههمان صندلی مسؤولیت قناعتکند، طبیعی است که چنین حزبی نمیتواند حامل و مدافع منافع قشر یا طبقهای بهخصوصی باشد (ضمن این که چنین طبقاتی هم اجازهی شکلگیری ندارند) و صرفاً باید مدافع منافع ساختار سیاسی باشد و بار مسؤولیت و وزر آنان را به دوش بکشد.
از سوی دیگری هم میتوان به امتناع شکلگیری احزاب بهمعنای مدرن و واقعی در ایران رسید. حزب در واقع نهاد سازمان یافته و برنامهریز برای ادارهی جامعه از سوی قشر یا طبقهی معینی است که این قشر یا طبقه در رقابت با اقشار و طبقات دیگر میکوشد که قدرت را تصاحبکند و منافع خود و جامعه را بهتر تأمینکند، اما روشناست که در ساخت اجتماعی ایران قشر یا طبقهای که مستقل از قدرت باشد، وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، از دو حال خارجنیست، یا آنقدر مستقل است که قدرت و ساختار سیاسی، وجود آن و حزب منتج از آن را فینفسه برانداز و غیرقانونی تلقی میکند، یا آنقدر ضعیف است که خطری برای ساختار قدرت ندارد و احزاب وابسته به این طبقات و اقشار بیشتر به درد نمایش دموکراسی میخورند تا بازیگر واقعیت دموکراسی باشند.
بهعلاوه فرضکنیم حزب خاصی برحسب منافع قشر یا طبقهی مفروضی شکل بگیرد، دراینصورت باید یکی از دو راهحل مبارزهی قانونی و مسالمتآمیز و دموکراتیک یا مبارزهی مخفی و براندازی را پیشگیرد، راهحل اول چندان ممکن نیست، زیرا اگر امکان چنین مبارزهای وجود داشت (حاکمیت قانون و دموکراسی وجود داشت) دیگر با مشکلی برای فعالیت حزبی مواجه نبودیم و لذا در چنین شرایطی حتی ادای چنین مبارزهای را هم نمیتوان درآورد، زیرا وظیفهی حزب عضوگیری است، ساختار سیاسی حتی اگر بهدلایلی با سازمان اصلی حزب برخورد نکند، دست از سر اعضای آن برنمیدارد، و چون همهی افراد جامعه کمابیش سروکارشان به دولت میافتد، در صورت عضویت در احزاب نامطلوب از نظر حکومت، چنان برخوردی با آنان میشود که عطای چنین حزبی را به لقایش ببخشند. حتی کمک مالی به این احزاب هم با خشونت هرچه بیشتر مواجه میشود و امالفساد فسادهای مالی تلقی میشود و کافی است که معلوم شود یک آدم پولدار به چنین احزاب غیروابستهای کمک مالی کرده است، چنان نقرهداغش میکنند که تا ابد فراموش نکند.
راه دیگر این است که حزب به فعالیت سرّی و مخفی مبادرتورزد، که چنین سازمان و تشکیلاتی با عوارض و تبعاتی مواجه میشود که تجربهی دههی چهل و پنجاه و شصت ایران به ما میآموزد به گرد چنین تشکیلاتی نباید رفت که هزینهای بالا برای اعضا دارد و از آن بدتر اینکه هزینهاش برای جامعه هم بسیار زیاد است.
2) آیا احزاب ما فاقد برنامه هستند؟ اگر 95 درصد تشکیلات موسوم به حزب را در ایران استثنا کنیم که اصولاً تنها اسم حزب را برخود دارند و رسماً محفل هستند، دراینصورت باید گفت پنجدرصد بقیه که کمتر از تعداد انگشتان دست هستند (و باید هم چنین باشد) کمابیش دارای برنامه هستند، اما معنای برنامه در این گروهها با آنچه در احزاب غرب و کشورهای توسعهیافته است، کاملاً متفاوت است؛ بهویژه آنکه برنامهریزی بهمعنای دقیق کلمه از دو جهت در ذیل ساخت سیاسی ایران امتناع دارد و تنها بهمعنای کلی و عام میتوان کلمهی برنامهریزی را برای آنان اطلاقکرد.
دلیلِ اولِ عدم امکان برنامهریزی جامع در احزاب، ناشی از این واقعیت است که نیازی به چنین برنامهای نیست و حتی آگاهی نسبت به اجزای آن امکانپذیر نیست. نیازی به جزییات نیست، زیرا مشکل جامعهی ما از حیث سیاسی در سطح کلان است و بهقول معروف "خانه از پایبست ویران است"، در نتیجه در فکر نقش ایوان بودن و ارایهکردن برنامه برای آن امری لغو و بیهوده مینماید، اگرچه اصلاح مشکلات سطح کلان نیز مستلزم اصلاح برخی از عناصر جزء است، اما برنامهریزان حزبی بهطور طبیعی آگاهی مشترکی نسبت به اجزا ندارند و اگر بخواهند دربارهی این اجزا اتفاقنظر پیدا کنند، بهسرعت مضمحل میشوند و اساس حزب و گروه از هم میپاشد. فضای بسته و استبدادی مانع از فعالیت و مشارکت سازنده و آزاد افراد در کنار یکدیگر و آگاهی مؤثر آنان از جزییات امر میشود. افراد بسیاری هستند که دربارهی کلیت مسألهی ایران و راهحل آن وحدتنظر دارند، ولی در جزییات با یکدیگر مخالف و متضاد هستند و حزب هم نمیتواند در طول حتی چند سال این اختلافها را به وحدت تبدیلکند، زیرا چنین وحدت نگرشی مستلزم وجود آزادیهای اجتماعی و مشارکت آزادانه در سطح جامعه و حاکمیت جامعه است.
از سوی دیگر ارایهی برنامه در سطح جزییات، موجب بروز مشکل و بحرانی جدی در فعالیت احزاب میشود، زیرا ساختار سیاسی ایران بهگونهای است که مسألهی اصلی آن شکاف دولت و ملت است و هر حزبی باید حداکثر وحدت را از جانب ملت فراهمکند تا بر این شکاف فایق آید. و با عِدّه و عُدّهی کم نمیتوان بر این شکاف غلبهکرد، لذا بهناچار باید از طرح مباحث چالشبرانگیز که موجب شقاق در جبههی ملت در برابر قدرت میشود، امتناعکرد و آنها را به آینده حواله داد؛ درحالیکه چنین مشکلی در سیر تحول تاریخی جوامع صنعتی اروپا مشاهده نمیشود.
بههمین دلایل است که من در حال حاضر بهطور اصولی تشکیل احزاب در ایران را ممتنع میدانم و معتقد به فعالیت جبههای هستم، اما منظورم از جبهه چیزی شبیه جبههی ملی نیست که افراد یا گروههایی با هم جمع شوند و ساختارهای ذیل جبهه از یکدیگر مستقل باشند، بلکه منظورم از حیث تشکیلات همان تشکیلات حزبی است، اما بهلحاظ محتوا و مضمون، معتقدم که باید وسیعتر از احزاب موجود در کشور عمل کرد و دایره را برای حضور و فعالیت افراد در حزب بهنحوی وسیعکرد که بهلحاظ مضمونی و گرایشهای افراد عملاً چیزی شبیه به جبهه باشد؛ اصولاً نامگذاری جبههی مشارکت دقیقاً بر همین تحلیل استوار بود، کلمهی جبهه، معرف آن بود که قصدی بر ارایهی برنامههای ریز و جزیی که معرف یک حزب است وجود ندارد، زیرا مسألهی اصلی جبهه، نهادینهکردن دموکراسی بود و با رسیدن به این هدف میتوانست از دل جبههی مذکور گرایشهای حزبی متفاوتی ظهورکند، برای درک این ایده باید مثالی زد؛ ملموسترین مسأله در برنامهریزی و ارایهی برنامهی حزبی، مسألهی سیاستهای اقتصادی است. در جبههی مشارکت طرفداران هر دو گرایش اقتصاد بازار و اقتصاد سوسیالیستی از ابتدای تأسیس این تشکیلات وجود داشت (همچنان که در روزنامهی سلام هم این دو گرایش کاملاً مشهود بود)، اما چنین تفاوتی از نظر من مشکلی نبود و اگر هم بهصورت مشکل خود را نشان میداد، باید در مقابل هدف اصلی و اهم نسبت به آن سازش میشد، زیرا هدف اصلی برداشتن شکاف دولت-ملت، ایجاد حاکمیت قانون، بسط آزادیها و تقویت نهادهای مدنی و... بود که هر دو گرایش میتوانستند در چنین هدفی فعالیت مشترک کنند، اما این امر به آن معنا نبود که تشکیلات فاقد برنامهی اقتصادی باشد، بلکه هر دو گرایش باید نسبت به برنامهای اقتصادی که مقوّم و حامی دموکراسی و مردمسالاری باشد، توافق نمایند؛ بههمیندلیل اگر حدی از خصوصیسازی را مؤید مردمسالاری میدانستند، از آن حمایت میکردند و چنین هم بود. این مسأله در سطح ملی هم قابل مشاهده است که بسیاری از افراد با گرایشهای اقتصادی راست و چپ در کنار یکدیگر برای کسب آزادی و حاکمیت قانون و نهادینهکردن مردمسالاری مبارزه میکنند و خود را در یک صف واحد قرار میدهند، دراینصورت چه اشکالی دارد که آنان فارغ از این تفاوت نگرش، برای تحقق مسألهی اصلی در کنار هم متحد شده و مشارکتکنند؟ نهتنها اشکالی ندارد، بلکه ضروری هم هست.
جزء دوم نام مشارکت معرف آن بود که هدف اصلی فعالیت جبههای، بسط و گسترش مشارکت آزاد و عمومی بود، که فقدان چنین عنصری موجب بسیاری از نابسامانیها در جامعه بود و حتی تبدیلشدن تکتک افراد به گروهی تحتعنوان "ما" فقط از خلال یک مشارکت آزاد و قانونمند قابل تصور بود.
شاید پرسیده شود که پس چرا عنوان "حزب" قبل از جبههی مشارکت قرار گرفته است؟ در زمان تأسیس جبههی مشارکت چون اکثریت کمیسیون احزاب در اختیار جناح مقابل بود، با تأسیس جبهه مخالفتکردند و صدور مجوز را مشروط به اضافهکردن کلمهی حزب کردند که شورای مرکزی نیز در نهایت پذیرفت. کلمهی مذکور در درخواست ابتدایی جبههی مشارکت وجود نداشته و صرفاً بر اثر الزام و اکراه به آن اضافه شده است.
اگرچه تصور اولیهی من این بود که پس از تشکیل مجلس ششم، مردمسالاری در ایران به نحو بازگشتناپذیری نهادینهمیشود و راه برای تشکیل احزاب و شکلبندیهای جدید سیاسی باز میشود، اما بهعلت مسایل پیش آمده، چنین تصوری با واقعیت انطباق نیافت و ما کماکان در وضعیت قبل از مردمسالاری هستیم که الزامات خود را دارد، که نهتنها باید جبههای عمل کرد، بلکه حتی در انتخابات هم میبایست جبههای و با هدفِ پرکردن شکاف دولت ـ ملت اقدام کرد (البته مشروط بر اینکه اصل شرکت در انتخابات پذیرفته شود.) بنابراین به گمانم در ایرانِ کنونی، تشکیلات با مضمون دقیق حزبی پاسخگو نیست و بهلحاظ تشکیل و تأسیس و ادامهی حیات نیز امتناع عملی دارد، لذا باید مضمون جبههای برای آن درنظرگرفت و افراد مختلف با مشربهای گوناگون حول هدف واحد، یعنی ایجاد و نهادینهکردن دموکراسی یا مردمسالاری از طریق دفاع از حاکمیت قانون، دفاع از نهادهای مدنی و آزادیها و مشارکت عمومی و آزاد و... متحد شوند؛ هرنوع برنامهریزی آنان فقط از سوی دو عنصر محدود میشود، یکی محدودبودن برنامه به امور ضروری برای قوام بخشیدن و نهادینهکردن دموکراسی و دیگری جذب حداکثر نیروی اجتماعی و جلوگیری از تفرق و پراکندگی آنان برای پُرکردن شکاف دولت-ملت. در این راه گرچه باید مسؤولیت برخی از نارساییها در روند سیاسی را بر عهدهی متولیان حزبی یا جبههای دانست، اما فراموش نکنیم که در اصل، فرق چندانی میان احزاب و مطبوعات نیست، اگر مسؤولیت فقدان مطبوعات آزاد را متوجه ساختار سیاسی بدانیم، به ناچار باید فقدان احزاب را نیز متوجه این ساختار کنیم؛ بهویژه آنکه ساختار سیاسی و قدرت نسبت به احزاب سیاسی در مقایسه با مطبوعات عملاً حساسیت بیشتری دارد و فشارهایش شدیدتر است و اگر با مطبوعات آزاد ولی در محاق همدلی صورت میگیرد، بهطریق اولی با هر تشکیلات مستقل نیز باید کمابیش چنین برخورد مشابهی (ولو نقادانه) صورتگیرد و انتظارات خود را از احزاب در جامعهی فعلی در حد احزاب جوامع پیشرفته بالا نبریم؛ مأیوسکردن دیگران از ساختارهای حزبی مستقل بیشترین ضربه را به روند و امکانات موجود برای تحول مردمسالاری در ایران وارد میکند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/28 :: ساعت 7:37 صبح )
»» تجربهی موفق یک حزب
پیشگفتار
این نوشته بر آن است تا نشان دهد که برخلاف ادعای کسانی که مردم ایران را فاقد روحیهی جمعگرایی و درنتیجه دور از تحزب و فعالیت سیاسی معرفی میکنند، درصورتیکه حزبی با برنامهی مردمی و اساسنامهی اصولی حضور بیابد، نهتنها مخاطبان جدی و علاقهمند مییابد، که با استقبالِ پرشور تودههایی مواجه میشود که خواستههایشان را در برنامهی آن حزب مشاهدهمیکنند. دلیل این مدعا شرح مختصری است از فعالیت "حزب توده ایران" در دورانی که فضایی نسبتاً باز برای حضور احزاب وجود داشت. بدون آشنایی دقیق با تاریخ فعالیت حزب تودهی ایران شناخت تاریخ معاصر ایران ناقص خواهد بود و درعینحال، بدون آشنایی با زیر و بمها و سایه-روشنهای تاریخ سدهی اخیر به ویژه بعد از شهریور 1320، داوری دربارهی حزب تودهی ایران به حقیقت نزدیک نخواهد شد. این درهمتنیدگی و تأثیر دوجانبه، خود گواه آن است که حزب، محصول طبیعیِ این آبو خاک و برخاسته از عمقِ خواست و نیاز نیروهای اجتماعیِ تاریخساز و پاسخدهنده به ضرورتهای این حرکت میهنی در عصر نو است.
بهندرت اقدام مترقی و انقلابی و حتی بهندرت اندیشه و بارقهی روشنگر و راهگشایی را میتوان سراغکرد که این حزب در آن نقش پیشتاز را ایفا نکرده باشد. این دعوی سترگی است، اما گزافه نیست. حضور آن در عرصههای مختلف اجتماعی توأم با یک برنامهی همهجانبه و برتابندهی نیازهای رشد موزون اجتماعی و متناسب با سطح پیشرفت جامعه از یکسو و صف طویل جانباختگان، شکنجهدیدگان و قهرمانان بهنام و گمنامش از دیگرسو، گواه این دعا است.
حزب با اتکا به منافع تودههای زحمتکش، میهنپرستی را با همبستگی بینالمللی برادرانه با نیروهای مترقی و ضد استعمار در مقیاس جهانی بههم آمیخت و راز ماندگاری و بقای آن را نیز در مهیبترین مهلکهها و گردبادهای سیاسی در همین خصایص باید جست.
تأسیس حزب در تاریخ معاصر میهن ما حزبها و سازمانهای سیاسی متعددی ظهورکردند، اما عمر بسیاری از آنان دیری نپایید؛ زیرا در میان مردم ریشهنداشتند. تاریخی که با تحزب آغاز میشود، تاریخی است که با سرشت و سرنوشت جنبش کارگری ایران عجین است. جنبش کارگری ایران حدود یک قرن تاریخ پرفراز و نشیب را پشتسر دارد. مراکز غیبی سوسیالــدموکراسی در تلاطمهای تقدیرآفرینِ مشروطه، نقش سازمانده و الهامگر را برعهده گرفتند و در پیروزیهای انقلاب جای پای خونین و خردمند خویش را در سنگلاخ و مهلکهها باقیگذاشتند. حزب کمونیست ایران که از درون سوسیال-دموکراسی بیرون آمد، سنن آن را ادامه داد و در مبارزه با ارتجاع و استثمار و پرورش کادرهای انقلابی کوششهای شایان و آفرینندهای کرد. حزب تودهی ایران با رسالت دنبالکردن کار آنان، در شرایطی کار خود را آغازکرد که بازماندگان سازمانهای انقلابی پیشین، از زندان و تبعید بازگشته بودند. این نیروها در هوای تازهای که مولود فروپاشی استبداد رضاشاهی بود، گرد آمدند و بر شالودهی آزمونهای گذشته و تجربهی جنبشهای انقلابی جهان، سازمان سیاسی طبقهی کارگر ایران را از نو پی ریختند. کودکی که در مهرماه 1320 پا به میدان نهاد، به استقبال گردبادهای سهمگین سیاسی رفت.
عرصههای عمومی فعالیتهای حزب 1) حزب برای نخستینبار مسألهی مبارزهبا امپریالیسم و استعمار نو و کهنه را بهمعنای وسیع، دقیق و علمی آن در کشور مطرحکرد و تودههای مردم را به مبارزه با آن سوق داد. حزب همزمان با پیدایش خود، با فاشیسم که در آنزمان آزادی و استقلال ملتهای جهان را دستخوش تهدید مرگبار کرده بود و در ایران شبکهی وسیع عوامفریبی و خرابکاری خود را توسعه داده بود، وارد مبارزه شد و توانست چهرهی ددمنش آن را به مردم بشناساند و عُمال آن را در ایران منفردکند.
انتشار صدها کتاب در زمینهی توضیح و افشای ماهیت اقتصادی، سیاسی امپریالیسم و عملکرد آن در کشورهای مختلف و نیز هزاران مقاله در زمینهی افشای عملکرد و دسایس گوناگون امپریالیستهای انگلیس و آمریکا در شرایط مشخص روز، حزب را با کین بیپایان امپریالیسم که در کشور ما دارای ریشههای عمیقی در قشرهای حاکم و دارای عُمال رنگارنگ و فراوان در شبکههای وسیع جاسوسی بودند، روبهرو کرد.
2) حزب بهمحض تأسیس خود، مبارزه با عمال رضاشاه را یکی از شعارهای خویش قرار داد و بعدها با تمام قوا کوشید تا از تجدید دیکتاتوری در کشور جلوگیریکند. فهرست آثار منتشرشدهی حزب در زمینهی تاریخ معاصر و افشای رجال سیاسی دوران پهلوی و قاجار خود گویا است. همین مبارزهی پیگیر، کینهی سوزان دربار و سلطنت مطلقه را برانگیخت. ارتجاع ایران بارها سرکوب حزب را مقدمهی سرکوب جنبش استقلالطلبی و آزادیخواهی ایران شمرده است و درواقع تاختوتاز علیه حزب، چه پس از بهمن 27 و چه پس از مرداد 32 مقدمهی تاختوتاز علیه دیگر سازمانهای ملی و مترقی بود.
3) حزب از همان بدو تأسیس خود، شعار اتحاد نیروهای ملی و مترقی را سرلوحهی کار خود قرار داد و در این راه نیز اقدامات مؤثری بهعمل آورد. پیدایش "جبههی آزادی" و اقدامات فراکسیون حزب در مجلس چهاردهم برای همکاری با عناصر مترقی در مقابله با توطئههای سیدضیاء و دکتر میلسپو، دولتهای صدر، حکیمی و غیره، تشکیل "جبههی مؤتلف احزاب آزادیخواه"، "جبههی مطبوعات ضد دیکتاتوری" از جملهی این اقدامات است. حزب در حادثهی 30 تیر 1330 با تمام قوا برای سقوط حکومت خائن قوام و بازگشت مجدد دکتر مصدق به قدرت همراه دیگر نیروهای ملی مبارزه کرده است. در دوران پس از 30 تیر و سپس در سالهای اختناق که رژیم کودتا در ایران مسلط بود- پیش و پس از انقلاب شکوهمند بهمن 57- با تمام قدرت برای نیل به اتحاد تمام نیروهای ملی و دموکراتیک که مهمترین ضامن پیروزی جنبش است، کوشید. تردیدی نیست که در برخی موارد سیاست حزب از یکرشته خطاهای سکتاریستی و از جمله در مرحلهای از جنبش ملیشدن صنعت نفت مصون نماند، ولی آنچه شاخص این سیاست است، کوشش پیگیر حزب در دستیابی به اتحاد نیروها برای رسیدن به هدفهای مشترک است.
4) حضور گسترده در مبارزهبرای ملیکردن صنعت نفت و اِعمال حق حاکمیت ملی، حمایت از دولت ملی دکتر مصدق و مبارزه با دسایس امپریالیستها و مزدوران داخلی آنان و لغو هرگونه امتیاز سیاسی و اقتصادی از طریقِ بسیج سازمانهای دموکراتیک و تودهای و بهویژه سندیکاهای کارگری از دیگر عرصههای فعالیت حزب بهشمار میرود. متأسفانه، گاه این نقش عظیم و قاطع کارگران در مبارزهبرای ملیکردن صنعت نفت نادیده گرفته شده یا به سایه رانده میشود.
5) حزب به وسیعترین تلاش برای متشکلکردن کارگران ایران دستزد. اعضای حزب در پیدایش سازمانهای معتبر کارگری و سندیکایی مانند شواری متحدهی کارگران و زحمتکشان و شواری مؤتلفهی مرکزی کارگران که دهها و صدهاهزار کارگر در رستههای مختلف را در سندیکاها متحد کرده بودند، نقش مهمی ایفا کردند. این سازمانهای کارگری برای اثبات شخصیت و موجودیت طبقهی کارگر ایران و دفاع از حقوق بنیادین آن، مبارزهی وسیع و دامنهداری کردهاند و به کامیابیهایی رسیدهاند که خود تاریخ افتخارآمیزی دارد. تلاش حزب و شواری متحدهی مرکزی باعث تدوین لایحهای در سال 1323 شد که در آن هشت ساعت کار روزانه، دو هفته مرخصی با حقوق در سال، شش هفته مرخصی با حقوق برای زنان کارگرِ باردار، منع استفاده از کار کودکان کمتر از 12 سال و تأمین بیمههای اجتماعی پیشبینی شده بود. این تلاشها همچنین، به تصویب قانونکار در سال 1325 منجر شد که علاوه بر مزایای فوق و دیگر مزایا، روز اول ماه مه را بهعنوان روز همبستگی بینالمللی زحمتکشان و روز تعطیلی با مزد بهرسمیت شناخت. فراموش نبایدکرد که واژهی "کارگر" در برابر واژههای تحقیرآمیز "فعله" و "مزدور" را نخستینبار حزب بهکار برد و متداولکرد.
6) حزب در مبارزهی دهقانان با فئودالیسم و «بزرگ زمینداری» به تحقق یک برنامهی ارضی مترقی برای تقسیم بلاعوضزمین بین دهقانان کمزمین و بیزمین کوشید و در راه متشکلکردن دهقانان فعالیت وسیعی آغازکرد که موفقیتهای بسیاری نیز به دنبال داشت. دههزار روستایی در اتحادیههای دهقانی متشکل شدند و توانستند دهقان ایرانی را از خواب دیرینه بیدارکرده و او را از تسلیم به سرنوشت رقتبار جور و ستم ارباب و ژاندارم و هیأتحاکمه بازدارند و بهسوی نبرد مطالباتی و اجتماعی سوق دهند. نمونهی برجستهی کار سازمانیِ دوران علنی (1327-1320) تشکیل "اتحادیهی دهقانان وابسته به حزب تودهی ایران" و پس از "غیرقانونی"شدن حزب، تشکیل سازمان علنی "انجمن کمک به دهقانان ایران" بود. انتشار صدها کتاب و هزاران مقاله در زمینهی جامعهشناسی روستا و مشکلات دهقانان کشور از جمله اقدامات درخشان حزب بهشمار میرود.
7) از آنجا که بدنهی ارتش شاهنشاهی ریشه در اقشار محروم جامعه داشت، حزب از همان ابتدا کار آگاهگرانه در میان این نیروها را طرف توجه قرار داد و برای نخستینبار در تاریخ به متشکلکردن عناصر ملی در درون ارتش دست یازید. سازمان نظامی حزب، متشکل از افسران آگاه با گرایشهای عمیق ملی و مردمی و برخاسته از میان تودههای مردم، در میان سازمانهای نظامی انقلابی در کشورهای سرمایهداری کمنظیر بود. این سازمان از میان خود قهرمانان بهنام و اندیشمندان، نویسندگان و مترجمان بزرگی را عرضهکرد که خود صفحههای تابناکی در تاریخ مبارزات مردم بهشمار میرود.
8) حزب به وسیعترین فعالیت سازمانی و تبلیغی در میان قشرهای گوناگون زنان، اعم از کارگر، دهقان و روشنفکر دست زد و برای نخستینبار در مجلس چهاردهم طرح انتخابکردن و انتخابشدن زنان ایرانی را عرضه داشت. موفقیت حزب در ایجاد یک نهضت بزرگ در میان زنان برای احقاق حقوق خود قابل ملاحظه است. فعالیتهای سیاسی، تظاهراتی، مطبوعاتی و اجتماعی زنان که بهوسیلهی حزب رهبری میشد، این بخش عظیم جامعهی ایران را به جادهی بیداری، تلاش و تکاپو رهنمونکرد. در تیرماه 1322 تشکیلات زنان برنامهی خود را با شعار مبارزه علیه فاشیسم، مبارزه با استعمار، مبارزه برای صلح، حقوق مساوی با مردان و دستمُزد مساوی در برابر کار مساوی آغازکرد. در همین دوران در جنب شورای متحدهی مرکزی، اتحادیهای بهنام "اتحادیهی زنان زحمتکش" نیز تشکیل شده بود که در سال 1325 به تشکیلات زنان پیوست. در سال 1325 تشکیلات زنان به عضویت فدراسیون جهانی زنان که مدافع حقوق همهی زنان در دنیا بود، درآمد و از آن پس تشکیلات دموکراتیک زنان نامیده شد. در سال 1327 این تشکیلات غیرقانونی اعلام شد. اما در سال 1329 هیأت اجرایی این تشکیلات یک روزنامهی علنی به نام "جهان تابان" منتشرکرد.
در 30 اردیبهشت هیأت تحریریهی این مجله بهدنبال ارسال دعوتنامه برای عدهای از زنان مترقی در کنفرانس بزرگی در محل سالن تأتر سعدی تهران، تأسیس سازمان زنان ایران را اعلامکرد. این سازمان در شهرستانهای مختلف شعبهی خود را دایرکرد و روزنامهی "جهان زنان" را با شعار "زنان ایران برای بهدست آوردن حقوق خود متحد شوید" منتشر نمود. تشکیلات دموکراتیک زنان "شورای مادران" را برای مبارزات محلی و موضعی زنان در محلهها پی ریخت. این شورا برای رسیدگی به خواستهای خانوادهها در محل و از جمله تأمین مدرسه، درخواست آسفالت خیابان، تأمین برق و دیگر امکانات شهری فعالیت میکرد.
9) یکی دیگر از کارهای برجستهی حزب، کار در میان جوانان بود؛ حزب توانست برای جوانان ایرانی میدان عمل و دورنمای وسیعی از کار و تلاش پدید آورد. تاریخ "سازمان جوانان تودهی ایران" پر از صفحات درخشان تلاش و فداکاری است. اعضای کارگری این سازمان در اتحادیههای کارگری فعالیت وسیعی داشتند. آنان وظیفهی خود میدانستند که بهعنوان اعضای فعال اتحادیهها در راه منافع حیاتی کارگران تلاشکنند. آنان در اعتراضات و اعتصابات کارگری حضور فعال و چشمگیری داشتند، اخبار کارگری را به مطبوعات میدادند و صدای اعتراض کارگران را در مجامع و ارگانهای مربوط منعکس میکردند.
یکی از مراکز عمدهی فعالیت سازمان جوانان، دانشگاه بود. اعضای سازمان بهخصوص در "اتحادیهی دانشجویان دانشگاه تهران" که فعالیت گسترده و چشمگیری داشت، فعال بودند و در راه تشکل دانشجویی و وحدت عمل دانشجویان سعی فراوان داشتند.
مبارزات دامنهدار کارگران، تودههای دهقانی را نیز به مبارزه جلبکرد. با توجه به اهمیتی که حزب برای کار در میان دهقانان قایل بود، سازمان جوانان، کار در روستاها را بهعنوان وظیفهی مهم خود قرار داد و در "انجمن کمک به دهقانان" فعالانه میکوشید.
فعالیت سازمان جوانان در راه صلح یکی از بارزترین عرصههای فعالیت آن بود؛ ترویج اندیشههای صلح در میان نسل جوان، افشای جنگطلبان، افشای توطئههای امپریالیستی، دفاع از نهضتهای آزادیبخش، همدردی و همبستگی با ملتهای مستعمره و نیمهمستعمره بهویژه پس از تأسیس "جمعیت هواداران صلح" توسعهی بیشتری یافت. سازمان جوانان از طریق تشکیل نشستها، نمایشهای صلح در شهرها و روستاها، کارخانهها، مدارس و دانشگاهها، هر روز اقشار تازهای از جوانان را به مبارزه در راه صلح جلب میکرد.
تأسیس "سازمان دانشآموزان ایران" در سال 1330 از دیگر ابتکارات سازمان جوانان بود که با مبارزهی دامنهدار خود توانست رسمیت خویش را به وزارت فرهنگ تحمیلکند. نشریهی "دانشآموز" ارگان این سازمانِ دانشآموزی نقش مهمی در ارتقای آگاهی دانشآموزان و طرح اصولی خواستهای آنان داشت.
فعالیت دختران جوان در "تشکیلات دموکراتیک زنان"، "جمعیت آزادی زنان" و "سازمان دموکراتیک زنان" و مبارزهی گستردهی آنان در راه تحقق خواستهای اصولی زنان با توجه به محدودیتهای موجود برای دختران و زنان فراموشناشدنی است. یکی دیگر از فعالیتهای پُرثمر سازمان جوانان، شرکت فعال آن در جمعیت مبارزه با بیسوادی بود و در تشکیل کلاسهای مبارزه با بیسوادی در کارخانهها و روستاها و بالابردن سطح آگاهی و معلومات بیسوادان نقش بهسزایی ایفا کرد. برگزاری روز کودک- اولژوئن- و دفاع از حقوق کودکان از دیگر عرصههای فعالیتآن بود.
10) فعالیت حزب در میان روشنفکران و در عرصهی فرهنگی از فصول برجستهی آن است. حزب شمار کثیری از روشنفکران برجسته اعم از استادان دانشگاه، نویسندگان، شاعران، روزنامهنگاران، هنرمندان، اندیشمندان و دانشپژوهان را پرورش داد که حضور مؤثر آنان در عرصههای مختلف فرهنگی غیرقابل انکار است.
11) حزب در راه تأمین حقوق و دفاع از حقوق خلقها و اقلیتهای ملی و مذهبی کشور تلاش وسیعی داشت و در برنامهی خود بر حقوق مسلم اقلیتهای ملی، قومی و مذهبی تأکید داشت.
12) فعالیتهای مطبوعاتی از دیگر فعالیتهای چشمگیر حزب است. پرورش صدها روزنامهنگار مردمی و انتشار دهها روزنامه و مجله در زمینههای گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، هنری و صنفی در بالابردن آگاهیهای عمومی نقش بهسزایی داشت.
13) حزب تنها هفت سال فعالیت علنی داشت، آنهم با فرازوفرودهای فراوان. پس از توطئهی بهمن 1327 حزب در شرایط جدید دست به تجدید سازماندهی زد و با مهارت، کار مخفی و علنی را بههم آمیخت. سازمانهای متعدد علنی از رهنمودهای حزب بهره میگرفتند. پس از کودتای 28 مرداد و سرکوب نهضت ملیِ مردم ایران، حزب وارد کار عمیق مخفی شد و توانست موجودیت خود را حفظکند. از اینرو، فعالیت حزب در هیچ دورانی تعطیل نشد و متوقف نماند. البته در اینراه نیز، علاوه بر جانباختگان فراوان و دههاهزار زندانی، فهرست بلندبالایی از زندانیانِ بهنام و گمنامِ بیش از 10 تا 37 سال زندانی را آنهم تنها بهجرم ماندن بر اعتقادات خود در کارنامهی خویش دارد و این خود در تاریخ احزاب و در تاریخ معاصر کشور یگانه است.
این فهرستی است ناقص و فشرده از فعالیتهای حزب که واردشدن در هر جزء آن صفحات بسیاری را میطلبد که از حوصلهی این مقاله خارج است.
سخن آخر متأسفانه تلاشهایی در کار است تا:
1) تمام تاریخ فعالیت حزب را به دوران کوتاهی از خطاهای سکتاریستی در برخورد با دولت ملی دکتر مصدق که حزب خود به سرعت در جهت اصلاح آن برآمد، خلاصهکنند.
2) با عمدهکردن برخی اشتباهات تاکتیکی در روز 28 مرداد، تمام تقصیرات و مسؤولیتهای ناشی از رخداد عمیقاً ضد مردمی کودتا را متوجه حزبکنند. روشن است که با این شیوه، دسایس و دخالت امپریالیستها، فعالیت ضد مردمی عُمال دربار و برخی کارگزاران آنها که با نقاب آزادیخواهی در جنبش ملی و در دولت ملی دکتر مصدق رخنه کرده بودند و در جهت ایجاد شکاف و تفرقه در صفوف نیروهای ملی و مردمی بودند، به سایه رانده میشود. مسأله اینجاست که حزب خود با صراحت و شجاعت از بَررسی خطاهای خود در کنار تلاشهای گستردهاش برای ناکامگذاشتن کودتا سر باز نزد. اما آیا دیگر نیروها نیز هرگز به چنین بازنگری در فعالیتها و تاکتیکهای خود روی کردهاند؟
3) کوشش میشود که با تکیه بر برخی ادعاها و گفتههای غیرمستند و بزرگکردن برخی اختلافنظرها در رهبری حزب که خصیصهی ناگزیر فعالیتهای حزبی است، اسناد رسمی حزب را که مبنای عملِ اعضای آن بهصورت کلِ واحد و بههم پیوسته است، دور بزنند و نادیده بگیرند. حال آنکه وجدان علمی و انصاف در داوری اقتضا میکند که اسناد رسمی حزب را ملاک سنجش عمل آن دانست و در ارزیابی فعالیتها و تاکتیکها به شرایط عینی و ذهنی جامعه، توازن قوا و سطح رشد آگاهیهای اجتماعی توجه داشت؛ زیرا نمیتوان و نباید فعالیت هر حزب را از بستر اجتماعی آن و شرایط مشخص هردوره منتزعکرد. متأسفانه باید گفت تحت شانتاژهای معیّن، پاسخ مستند و مستدل حزب به انتقادات و اتهامات نادیده گرفته میشود و این مغایر تمام حقوق اجتماعی و اصول ناظر بر نقد و بررسی علمی است.
نکتهی دیگری که باید به آن اشارهکرد فعالیت نمونهوار حزب در فاصلهی سالهای 1320 تا 1332 است که خط بطلان بر ادعای برخی محافل مبنی بر تحزبگریزی مردم ایران است، میکشد. موضوع اینجا است که برای ایجاد احزاب فراگیر و جذب مردم به فعالیتهای حزبی پیشنیازها و خصایصی لازم است که از آنجمله میتوان به نکات عمدهی زیر اشارهکرد:
1) فضای باز سیاسی.
2) بسط دامنهی شعارها از سطح نخبگان به نیازها و خواست تودههای وسیع مردم.
3) صداقت در عمل و پایبندی به شعارهای اعلامشده.
4) بازکردن درهای حزب بهروی فعالان مردم و فراهمآوردن عرصههای لازم برای بروز خلاقیتها و جذب ظرفیتهای آنان.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 87/2/23 :: ساعت 11:3 صبح )
»» درباره سیاحت شرق
این مقاله، معرفی و نقد کتاب سیاحت شرق نوشتة آقا نجفی قوچانی است که در دهه اخیر با استقبال فراوان مواجه و چندین بار منتشر شده است. نویسنده، مقاله را در سه بخش بررسی کلی، انواع اطلاعات و نقادی تصحیح کتاب، تنظیم کرده است.
ثبت خاطرات و تجربههای شخصی در قالب زندگینامه، یکی از منابع مهم و ارزشمند در تاریخنگاری و پژوهشهای تاریخی بویژه در یکصد سال اخیر است که در قیاس با سلیقه غربیها، در میان ساکنان مشرق زمین، کمرنگتر و از رواج کمتری برخوردار بوده است. این بیرغبتی که شاید بیش از هر چیز، ریشه در فروتنی بیش از حد و خود هیچ انگاری داشته باشد، حلقهای مفقوده از زنجیره کاوشها و پژوهشهای تاریخ ماست و به همین سبب، نگارش زندگینامههایی چون سیاحت شرق، رخدادی کم نظیر و غنیمتی گرانبها به شمار میرود.
این کتاب که شرح سختیها و تلخکامیهایی است که نویسنده آن، آقا نجفی قوچانی در راه کسب دانش به خود دیده، اثری است شیوا و روان، که به رغم انبوه واژهها و ترکیبهای عربی و نیز آیات و روایاتی که در آن به کار رفته، همچنان شیرین و خواندنی است.
نویسنده، که مردی شوخطبع و مزّاح نیز هست و از تصرف در آیات و یا اقتباس از آنها و ساختن ترکیبهای عربی ـ فارسی هم پروایی ندارد، خاطرات خود را با رسم الخط عربی و نگارش متوالی ـ بدون فصلبندی و تیترگذاری ـ گرد آورده است.
کتاب بیآن که حالت یادداشتهای روزانه را داشته باشد، بدون درج تاریخ هر رویداد ـ جز در چند مورد استثنایی ـ نوشته شده و فراوانی فعل ماضی در آن، نشان میدهد که نویسنده خاطرات خود را پس از بازگشت از عراق به ایران و با تکیه بر نیروی حافظه خود، نگاشته که این نکته ـ با توجه به حجم زیاد اطلاعات ریز و درشتی که از سوی وی عرضه شده ـ نشان حافظه سرشار و فوق العاده اوست.
آقا نجفی قوچانی که از همان اوان کودکی، اهل بحث و جدل بوده است، خاطراتش را به شعرهای بسیار، واژهها و ترکیبهای محلی و عامیانه، فروع و قواعد فقهی، گریزهای اخلاقی و مواعظ، فلسفه احکام و مباحث کلامی و فلسفی، آمیخته و در عین حال که به نظر میآید، اثرش ویژه مخاطبان خاص باشد، آن را مالامال از دادههای گوناگون و متنوعی کرده که آگاهی از آنها برای همگان، جذاب و فهرست آنها بدین قرار است:
1- شیوه زندگی مردم و ثبت جنبههای گوناگون و متنوع فرهنگ عامیانه و فولکلوریک، مانند روشهای درمان، تأمین معاش، خوراک و پوشاک، بازیها، شبنشینیها، یادگارنویسیها، خرافهها و . . .
2- علل وابستگی کشور به خارج و ارائه راه حل آن.
3- پولهای رایج ایران در گذشته، نقش مثبت و منفی پول در اقتصاد و پیشنهادی کارگشا برای بهبود اقتصاد.
4- وضعیت بهداشت عمومی ایران و عراق در عصر نویسنده، مانند شیوع وبا در قوچان و عتبات عالیات ـ از جمله نجف اشرف ـ و نیز اشاره به شرایط امنیتی در ایران و نوع رفتار مأموران حکومتی قاجار با مردم.
5- جغرافیای طبیعی، شرایط زیستمحیطی و آب و هوایی ایران و عراق.
6- شرایط اقتصادی، هزینههای زندگی و بهای کالاها و دستمزدها در عصر نویسنده در ایران و عراق.
7- آثار تاریخی و بناهای آن زمان.
8- مسیر کاروانها، روستاها و آبادیهای ایران و عراق (در سرتاسر کتاب) و نیز گزارشی از امامزادههای منطقه حله و بغداد.
9- ویژگیهای رفتاری مردم برخی مناطق ایران (مانند یزد، اصفهان، خراسان و . . .)، عراق (مانند کربلا و نجف) و هند.
10- روانکاوی کودک و نیز تحلیلهایی روانشناختی از حب و بغض نسبت به اشیاء، استعدادها و نیروهای نهفته در آدمی و مسائلی دیگر از این دست.
11- معرفی دانشمندان عصر خود.
12- ثبت پارهای از قطعات تاریخ معاصر ایران (مانند تسلیم سرحد «فیروزه» به روسها، زلزله قوچان، اهانت روسها به حرم امام رضا (ع) و به توپ بستن آن مکان شریف در سال 1330 هـ . ق)، عراق (مثل درگیری مردم نجف و کربلا با مأموران حکومت عثمانی به خاطر سرباز گیری و راندن آنها از این دو شهر مقدس، تصرف عراق به دست انگلستان و محاصره نجف از سوی انگلیسیها) و نیز جنگ جهانی اول.
در اینجا به مهمترین رخداد تاریخیای که آقا نجفی قوچانی آن را ثبت کرده و به گوشههایی از زوایای پنهان و تاریک آن پرتو افکنده است، اشاره میکنیم:
نهضت مشروطیت، که فرزند اصطکاک سنت و مدرنیسم و نیز تشدید کننده این پدیده تاریخ معاصر ماست، مهمترین رخداد اجتماعی ـ سیاسی یکصد سال اخیر این سرزمین است که به رغم تأثیرگذاری غیر قابل انکار آن بر تحولات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی پس از خود، و هم با وجود نزدیکی زمانی و توجه بسیاری از پژوهشگران داخلی و خارجی به آن، هنوز گوشههایی از فراز و نشیبهای این حادثه بحثانگیز، ناشناخته و مبهم مانده و راه یافتن به عمق ماجراهای آن، نیازمند کاوش و درنگ در حوادث مثلث تهران ـ تبریز ـ عتبات عالیات (به ویژه نجف اشرف) است. خاطرات آقا نجفی قوچانی که شامل نکتههای زیر است، میتواند گوشههایی از حوادث مشروطیت در ضلع عتبات عالیات را آشکار کند:
رواج واژه «مشروطیت» و آغاز زمزمه مشروطیتخواهی، تنفیذ قانون اساسی و امضای آن از سوی مراجع عمده نجف اشرف، حضرات آیات حاج میرزا حسین تهرانی، آخوند خراسانی و شیخ عبد الله مازندرانی، طرفداران استبداد در نجف اشرف، به ویژه مقدسمآبها، و برچسبهایی که به مشروطهخواهان ـ از جمله آخوند خراسانی ـ میزدند، عدم تأمین جانی طرفداران مشروطیت ـ حتی روحانیان ـ و به قتل رسیدن طلاب مشروطهخواه به دست عشایر عراق، انتشار شایعه توطئه روحانیان بابی مذهب (!) در نجف اشرف برای کشتن مرجع مخالف مشروطیت سید محمد کاظم یزدی، حرکت آخوند خراسانی برای سرکوب محمدعلی شاه قاجار پس از استقرار استبداد صغیر و آهنگ بیرون راندن روسها، مساوی بودن مشروطهخواهی با کفر و نفاق و کافر بودن آخوند خراسانی در نگاه مقدسمآبان و پیشنمازهای مخالف مشروطیت، دخالت دولت روس در امور ایران و عزم دوباره آخوند خراسانی برای حرکت به ایران برای دفع روسها در سال 1329 هـ . ق . و درگذشت آخوند خراسانی و شیخ عبد الله مازندرانی.
نویسنده همچنین، ضمن آن که مشروطیت را امتحانی الهی برای شیعیان امامی مذهب میداند، با اشاره به انشعاب مشروطهخواهان به دو دسته اعتدالیون و دموکراتها، تحلیل خود را از چگونگی سازگاری اسلام با مشروطیت ـ و بیش از آن، با جمهوریت ـ ارائه میکند و اندیشههای آخوند خراسانی را به افکار دموکراتها، نزدیکتر میداند.
وی افزون بر گزارش حوادث مشروطیت در نجف اشرف، به پارهای از رخدادهای این نهضت در بیرون از حوزه جغرافیایی عتبات عالیات اشاره میکند و از جمله، نقش شیخ محمد باقر اصطهباناتی در حوادث مشروطیت شیراز و ترور وی، درگیری سلطان عبد الحمید دوم با مشروطهخواهان عثمانی، حمایت آخوند خراسانی از آنها و تلگراف تهدیدآمیز او به سلطان عثمانی و پیروزی مشروطیت در عثمانی و عزل سلطان عبد الحمید دوم را یادآور میشود.
13- کالبدشکافی حوزههای علمیه ایران وعراق. بیگمان، سلامت نفس، صداقت، صراحت و شفافیت آقا نجفی قوچانی، بزرگترین ویژگیهای نویسنده سیاحت شرق در آفرینش این اثر است. این برجستگیهای اخلاقی که در بهکارگیری واژهها و تعبیرهای گاه تند، شرح ازدواجهای موقت و داستان خواستگاریهای نویسنده برای ازدواج دایم و گفت و گوهای بیپرده او با خداوند و امام علی (ع) رخ مینماید، در مقام بیان کاستیهای ساختار آموزشی حوزههای علمیه و نقد رفتارهای برخی روحانیان ـ حتی در جایگاه مرجعیت ـ در سرتاسر کتاب، به اوج خود میرسد و هیچ نکته ناگفتهای را در این مسیر، به جا نمیگذارد.
نسخه الکترونیک این کتاب را میتوانید از این آدرس دانلود کنید.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 87/2/23 :: ساعت 11:0 صبح )
»» بحران قدرت؛ سرکوب احزاب
اشاره: امیر محبیان اینک نشسته است پشتیک میز بزرگ و از تحمل مخالف و تعدد احزاب میگوید. حالا این معاون سردبیر روزنامهی رسالت و استراتژیست محافظهکار، ریشهایش را با ماشین میتراشد و خود بهفکر فعالیت حزبی است. محبیان در این گفتوگو از مسیری سخن گفته است که در آن، شعار "حزب فقط حزبالله" به زایش احزاب متعدد درون حاکمیتی رسید.
آقای محبیان! برای شروع بحث از یک سؤال کلی آغاز میکنم. آیا این درست است که بگوییم جامعهی ما حزبپذیر نیست و احزاب در آن ماندگار نمیشوند؟
اگر ما بگوییم که جامعهی ما حزبپذیر نیست، باید برای همیشه باب حزب را در ایران ببندیم؛ یعنی اینکه فعالیت احزاب را بهطور کلی منتفی تلقیکنیم و بهواقع جریان را بهسمتی ببریم که یکسری از حرکتهای پوپولیستی شکل بگیرد و ما شاهد امواج تودههای انسانی باشیم، بدون اینکه هیچ سازمانی در آن وجود داشته باشد. من معتقد به این نیستم، چون ما در تاریخمان حزب داشتهایم اما معتقد هستم که اشکالاتی در روند فعالیت احزاب وجود داشته است. بخشی از این اشکالات به همان اولین گامهایی برمیگردد که حزب را در ایران به مردم شناساند، بخشی دیگر به اشکالات نخبگان ما در ساماندهی یک جامعهی مدنی بازمیگردد و بخشی هم به حکومتها مربوط میشود که همیشه احزاب را علیه خودشان تلقی میکردند که از جهاتی شاید درست هم باشد، چون حزب ساماندهی تودههای مردم است که در عین حال که میتواند برای حکومت فرصت باشد، میتواند تهدید هم باشد. اما اگر حکومت نگاه دموکراتیک داشته باشد، بهطور طبیعی نباید احزاب را تهدید بداند و باید وجود احزاب متعدد را یک فرصتی قلمداد کند که میتواند در امر مدیریت به مسؤولان کمککند. من این اعتقاد را ندارم که احزاب نمیتوانند در ایران پا بگیرند، چون اگر این اعتقاد را داشتم خود بهدنبال تشکیل حزب نمیرفتم. من معتقدم در ایران میشود حزب بهوجود آورد، البته باید نقایص کار حزبی در ایران را شناساییکرد، آنها را برطرفکرد و تلاشکرد که نگاهی آسیبشناختی و دقیق به فرآیند ریشهیابی احزاب در ایران داشت و با یافتن زمینههای مناسب، هم به حکومت و هم به مردم فهماند که احزاب میتوانند در جامعهی ما نقش بسیار مهمی داشته باشند.
اگر معتقدید که جامعهی ایران حزبپذیر است، میخواهم بپرسم چرا در ایران احزاب قدیمی و ماندگار وجود ندارد؟ این به تاریخ سیاسی ما برمیگردد. من ابتدا برداشتی را که بهطور عام در مورد حزب وجود دارد بیان میکنم تا تعریف درستی از موضوعی که در مورد آن بحث میکنیم داشته باشیم و بعد هم به تشکیل اولین احزاب در ایران نگاهی اجمالی داشته باشیم. این را همه میپذیرند که گروهی که برنامهی خاصی را مطرح میکنند و تحقق آن آرمانها را آرزو دارند، برای فعالیت خود نیاز به سازماندهی دارند و بدون سازمان نمیتوانند کاری از پیش ببرند. معنایی که در زبان فارسی برای حزب بیان شده، دسته و گروه است؛ دستهای از مردم که مسلک واحدی دارند، سپاه یا دوستان یا تابعان یک فرد یا عقیده. در انگلیسی وقتی لغت partyرا بهکار میبرند، شما نوعی شراکت را در معنای آن میبینید. واقعیت این است که احزاب بهشکل نوین در غرب هم تا دههی آخر قرن نوزدهم وجود نداشت. پیش از آن البته احزابی وجود داشتهاند اما احزابی مدرن و نوین نبودهاند. در ایران تقریباً همواره نوعی آمیختگی بین احزاب سیاسی و احزاب دینی وجود داشته است؛ یعنی اینها دارای اندیشههای دینی هم بودهاند. تاریخ را که ورق میزنیم، میبینیم خرمدینان، زنگیان، نقطویان، سربداران، اسماعیلیه و قرمطیان جمعیتهایی بودهاند که مذهبی – سیاسی محسوب میشدهاند و بهصورت جدی هم فعالیت میکردهاند و منشأ اثر هم بودهاند. بههمیندلیل این جمعیتها را میتوان حزب دانست ولی نه بهمعنای حزب مدرن و امروزین. اولین اثری که ما از وجود احزاب مدرن در ایران میبینیم بعد از این است که مظفرالدین شاه در 13 مرداد 1285 دستور عزل عینالدوله را صادرکرد و در همان ایام نظامنامهی انتخابات تهیه شد و به امضای مظفرالدین شاه رسید. وقتی جلوتر برویم میبینیم که پیوند احزاب با انتخابات همواره در ایران وجود داشته است. وقتی اولین مجلس در 14 مهر تشکیل شد، هیچ اثری از احزاب در آن مشاهده نمیشد. اقشار مختلف مردم در این مجلس بودند اما حزبی وجود نداشت. ما میبینیم که در آن مجلس دو جناح تندرو و معتدل قابل تشخیص است اما حزبی وجود ندارد. علیرغم اقدامات مفیدی که درمورد تدوین قانون اساسی و متمم آن انجامگرفت، مجلس اول توسط محمدعلی شاه به توپ بسته شد. یعنی یک حرکت هنوز آغاز نشده با یک حرکت خشن نظامی سرکوب میشود. هنوز نطفههای تشکیل حزب بسته نشده بود که برخورد شدیدی انجام شد. دستهبندیهای سیاسی بهمعنای حزب مدرن از مجلس دوم شکل میگیرند. اولین نمونههای حزبی بهصورت انجمنهای محلی و انجمنهای مخفی شکل میگیرد. بخشی از فعالان این انجمنها که اکثراً از قفقاز آمده بودند، مانند حیدرخان عمواوغلی و علی موسیو گرایش چپ داشتند. بذر احزاب در ایران توسط همین انجمنهای غیبی و محلی کاشته شد. مردم ساعتهای اول شب را در این انجمنها میگذراندند و از این انجمنها استقبال میکردند. این استقبال نشان میدهد که اتفاقاً مردم در همانزمان هم زمینهی پذیرش تحزب در جامعه را داشتند. عبدالله مستوفی از رجال سیاسی آنزمان در کتاب "شرح زندگی من" مینویسد که تعداد این انجمنها فقط در تهران 180 انجمن بود. 180 انجمن برای اولین گامها رقم قابلتوجهی است. اولین احزابی که موجودیت پیدا کردند، دو حزب "دموکرات" و "اعتدال" بودند که در مجلس دوم اولین سال پس از فتح تهران، یعنی 98 سال پیش تشکیل شدند. اینها در مجلس حضور داشتند و از همینزمان یکسری آفات مشاهده میشود و انگزدنها آغاز میشود. ما میبینیم که دموکراتها، اعتدالیون را ارتجاعی مینامند؛ چون اینها معتقد به انقلاب نیستند و معتقد به اصلاحات هستند. اعتدالیها هم درست بههمیندلیل دموکراتها را افراطی میدانند. احزاب کوچکی مانند حزب اتفاق یا حزب ترقی یا حزب لیبرال هم موضعی بینابینی داشتند. بیرون از مجلس کمکم احزاب سوسیالیستی بیرون از حاکمیت شکلگرفتند. درواقع حزب متشکل چپ یا کمونیستی در ایران در سال 1320 با تشکیل حزب توده تأسیس شد. یک آفت دیگر هم اینجا نمود پیدا میکند، آفتِ عدم شفافیت. حزب توده برای جذب ملّیون نام خودش را "توده" میگذارد و ایدئولوژی خودش را اعلام نمیکند. میدانیم که این حزب بعد از اشغال ایران توسط متفقین شکلگرفت و در مناطق تحتکنترل روسها قدرتگرفت. این آفت بعدی بود که برخی از احزاب داخل کشور بهنوعی به خارج وابسته بودند. من نمیخواهم بگویم که 53 نفر جاسوس بودند حتی بهنظر من افراد روشنفکری مانند تقی ارانی یا بزرگ علوی هم بین اینها بودند اما در عین حال وقتی که حزب توده شکل میگیرد، میبینیم که تحت حمایت روسها تشکیل میشود و قدرت میگیرد. وقتی که مجموعهی این اتفاقات را مرور میکنیم، میبینیم که نمیشود گفت جامعهی ما حزبپذیر نیست؛ چون احزاب آمدهاند و رشدکردهاند؛ اما هر زمانی که احزاب گسترده شدهاند کودتا یا سرکوبی اتفاقافتاده و همین احزاب ما را نابالغ نگاه داشته است. درست است که هیچکدام نتوانستهاند صد سال عمرکنند اما دلیل چنین وضعیتی این است که ما سرکوب وسیع احزاب را داشتهایم. جریان حزبی در ایران هنوز بهدرستی قدرت نگرفتهبود که با دو کودتا روبهرو شد؛ یکی کودتای 1299 رضاشاه و دیگری کودتای 1332 محمدرضاشاه. این دو اتفاق درواقع سلسلهی حیات احزاب ما را برید و قطعکرد. این اتفاقات در مجموع چند ویژگی را در احزاب ما بهوجودآورد. یکی اینکه باعث شد احزاب فصلی شوند و عمر دایمی نداشته باشند. ما امروز حزبی نداریم که عمر آن از عمر رهبرش بیشتر باشد و البته کمکم چنین احزابی بهوجود میآیند. "نهضت آزادی" چنین حالتی دارد و حزب "مؤتلفه" هم همینطور. در میان احزاب، حزبهای جدی و با سابقهی تاریخی که هنوز هم فعال هستند این دو جریان هستند که ایدئولوژی و مواضع مشخص هم دارند.
دقیقاً سؤال من هم همین بود که اگر شما معتقدید که جامعهی ما حزبپذیر است چرا چنین احزابی نداریم؟
یکی از دلایل این امر دیکتاتوری بود. دیکتاتوری یا اجازه نمیداد که حزبی تشکیل شود یا احزاب را تهی میکرد و آنها را برای ادامهی حیات خود دستآویز قرار میداد؛ مثلاً حزب "مردم" در زمان شاه بهعنوان حزب اقلیت شکلگرفت و حزب "ایران نوین" بهعنوان حزب اکثریت و حاکم؛ اما دربار حتی بههمین احزاب فرمایشی هم اجازه نمیداد فعالیتکنند. حتی وقتی حزب مردم عدهای از تودهایهای تواب را جذبکرد و اینها در محیطهای کارگری بهدلیل تجربهای که داشتند نفوذ و گسترش پیدا کردند، دربار واکنش بسیار شدیدی نشان داد و در نتیجه حزب مردم را تحت فشار قرار داد. آنهم حزبی که "علم" رهبر آن دایماً خطاب به شاه خودش را غلام حلقه بهگوش و چاکر جاننثار میخواند. همین علم بهدلیل چنین فشارهایی از حزب خارج شد. یکی دیگر از موانع جامعهپذیرشدن احزاب این بود که احزاب حول محور شخصیتها شکل میگرفتند. قوامالسلطنه حزب درست میکرد اما حزبش فقط در روزهای انتخابات فعال میشد، ما این پدیده را در همین سالهای اخیر هم دیدهایم. احزابی که تشکیل میشوند اما فقط در شب انتخابات فعال میشوند. بهنظرمن این حزب بهمعنای یک موتور همیشه روشن نیست. پس در یک جمعبندی، دلایل جامعهپذیر نشدن احزاب در ایران یکی دیکتاتوری حکومتگران بودهاست و دیگری سابقهی بدی که احزاب از خود برجای گذاشتهاند که یا احزاب شخصی بودهاند یا به بیگانه وابسته بودهاند، یکی دیگر از دلایل این امر تبلیغات ضد حزب در کشور بود. قبل از انقلاب حاکمان ضد حزب یا احزاب خودشان را تشکیل میدادند یا ریشهی حزب را میزدند. مردم میدیدند که حزب یک عروسک خیمهشببازی بیش نیست و بههمیندلیل به آن نمیپیوستند، مگر افراد فرصتطلبی که از احزاب بهعنوان نردبان قدرت استفاده میکردند. بعد از انقلاب حزب تشکیل شد و قدرت هم پیدا کرد. انصافاً یکی از احزابی که با ساختار محکمی شکلگرفت حزب جمهوری اسلامی بود. شما اگر اسناد این حزب را مطالعهکنید، میبینید که چهقدر این حزب وسیع بوده است. علت این گستردگی، شخصیتی بود که در رأس آن قرار داشت. شهید بهشتی یک فرد سازمانده بسیار قوی و معتقد به کار حزبی بود اما جامعهی ما در مقطعی گرفتار جنگ شد. حزب ناخودآگاه جامعه را تقسیم میکند و در دوران جنگ نباید چنین میشد. امام بههمیندلیل اعلامکرد که بهنحوی این جریان را کنترلکنید و حزب عملاً منحل شد. در یک مقطعی هم گرایشهای پوپولیستی شدت میگیرند که اصلاً با تشکیل احزاب مخالفند. متأسفانه ما در دو انتخابات گذشته چه انتخابات 2 خرداد 76 و چه انتخابات 3 تیر84 شاهد این بودیم که موج مردمی آمد و این موج مردمی احزاب را بهوجود آورد. البته من نمیتوانم منکر این قضیه شوم که گروهی از روشنفکران که بعدها دوم خردادی نامیده شدند، پیش از این بهصورت جدی روی جامعه کار کرده بودند. مجموع این واقعیات نشاندهندهی این بود که احزاب در مقاطعی بهدلیل برخاستن امواج اجتماعی از سوی پوپولیستها ناکارآمد تلقی شدند. پوپولیستها درنظر نمیگیرند که اگر همین امواج مردمی سازماندهی شوند و سامان درستی پیدا کنند، خیلی از خطرات ناشی از آن هم کاهش پیدا میکند. اگر آقای خاتمی بعد از پیروزی در انتخابات، سامان معقولی به نظام حزبی ما میداد و رفتارهای حزبی را بهنحوی تنظیم میکرد، مسلماً سقوطش هم اینچنین نبود؛ یعنی یک موج دیگر او را نمیبرد اما خاتمی عملاً با موج آمد و با موج رفت. احمدینژاد هم ممکناست این اشتباه را تکرارکند و فکرکند که این موجها پایدارند اما در واقعیت این موجها پایدار نیستند و ما باید جامعه را به یک مفهوم زهکِشیکنیم. جامعهی مثبت جامعهای نیست که همواره اینچنین درگیر امواج مختلف باشد. یکی از مسایل دیگری که باید در آسیبشناسی علل جامعهپذیر نشدن احزاب به آن توجهکرد این است که ما اصلاً نظام حزبی نداریم. قانون اساسی ما بسیار خوب و قویاست و احزاب هم در آن بهرسمیت شناختهشدهاند اما نظام، نظام حزبی نیست؛ یعنی مردم هنگام انتخابات به حزب رأی نمیدهند بلکه به فرد رأی میدهند. یک حزب مانند یک بازاریاب است که برای افراد بازاریابی میکند و رأی میگیرد ولی آن افراد تعلق خاطری به حزب ندارند. بههمیندلیل بهمحض اینکه قدرت را بهدستگرفتند، احساس میکنند این اعتبار را شخصاً بهدست آوردهاند و اولین لگد را هم به همان احزاب پشتیبان میزنند. بهعبارتی حزب تلاش میکند ولی ماحصل تلاشش به جیب فرد میرود. مردم هم میبینند که حزب مانند سکوی پرشی است که افراد از طریق آن بهقدرت میرسند اما ادعا میکنند که خودشان رسیدهاند و معایب را هم بر سر حزب میشکنند. در اروپا احزاب کاندیدا معرفی میکنند و پاسخگوی ضعفهای کاندیدا هم هستند اما در ایران اگر افراد خوش درخشیدند، خودشان درخشیدهاند و اگر بد درخشیدند بهگردن احزاب است؛ این ایراد بزرگی است که احزاب را در ایران بیاعتبار میکند.
نبود دموکراسی را چهقدر در جامعهپذیر نشدن احزاب موثر میدانید؟ من بیشتر برداشت سطحی از دموکراسی را در این امر موثر میدانم. دموکراسی بهعنوان یک روش حکومتکردن یا روش مشارکت اجتماعی در امر سیاست در غرب تجویزاتی دارد. این تجویزات برخاسته از مزاج جامعهی غربی است و با جامعهی ما دقیقاً همخوانی ندارد. طبیعی است که دموکراسی هندی و آلمانی و سوئدی و آمریکایی با یکدیگر تفاوت داشته باشند. دنیا این را میپذیرد اما ما خودمان این را نمیپذیریم. وقتی روشنفکر ما از دموکراسی سخن میگوید، منظورش همان شکل غربی دموکراسی است؛ نتیجه این است که جامعهی ما آن شکل از دموکراسی را نمیپذیرد. ما باید از بسترهای موجود در جامعهی خودمان استفادهکنیم. البته من نمیگویم اگر نام حزب را به هیأت تغییر دهیم مشکل ما حل میشود؛ بهنظر من این کار هم مشکل ما را حل نمیکند. ما پیش از اینکه سعیکنیم ذوق جامعه را دگرگونکنیم که خیلی هزینه میبرد، باید از طریق تِست و آزمون ذوقشناسیکنیم. ابن عربی بحثی دارد تحت این عنوان که ما یک علمالاذواق داریم. برخی افراد ذوق را خوب میشناسند. روشنفکر باید اول ذوق جامعهاش را بشناسد تا بتواند حزبش را با جامعه تطبیق دهد. بهنظرمن سیاست خیلی شبیه اقتصاد است. شما در سیاست اعتبار دارید، در اقتصاد هم اعتبار دارید. در سیاست رأی دارید، در اقتصاد پول دارید؛ یعنی شما خودتان را معرفی میکنید، اگر خوب توانستید خودتان را به مشتری که در سیاست همان مردم هستند، معرفیکنید و با ذوق او هماهنگ باشید، مردم اعتباری را به شما اختصاص میدهند. پس در سیاست مارکتینگ یک بحث بسیار مهم است. زمانی است که ما سیاست را به عرصهی مونوپولی محض میبریم، یعنی همه را سرکوب میکنیم، کنار میزنیم و میگوییم همه باید این جنس را بخرید و هیچ چارهی دیگری ندارید. مردم هم دو گروه میشوند یا این جنس را میخرند یا نمیخرند و بعد فردی مثل شاه هم پیدا میشود که بگوید آنهایی که این جنس را خریدهاند، ایرانیاند و آنهایی که نخریدهاند، ایرانی نیستند و باید از ایران بروند.
یکزمان هم بازار را دو قطبی میکنید و دو حزب میگذارید، یا یک سوپرمارکت تأسیس میکنید تا هر کس که توانست رأی بیشتری بگیرد و البته به مرور احزاب کوچکتر ادغام میشوند و چند حزب قوی باقی میمانند که میتوانند تداول قدرت داشته باشند. وقتی شما میپذیرید که باید مارکتینگ انجام دهید باید ذوق مخاطب را بشناسید. این را هم باید بدانید که ذوق جامعه دایم در حال تغییر است. شما باید شعارهایتان را با این ذوق هماهنگکنید؛ مثلاً دوم خرداد اتفاق میافتد و کالای اصلاحات توسط مردم خریداری میشود و بیستمیلیون به آن رأی میدهند. کسانی که این جنس را فروختهاند خیلی خوششان میآید و هی از جنس خودشان تعریف میکنند اما نیاز مردم تأمین شده و جنس جدیدی یا حداقل شکل جدیدی از همان جنس را میخواهند؛ اما فروشندگان به آنها میگویند که شما متوجه نیستید، همین جنس قبلی خیلی خوب است و همهی مشکلات شما را حل میکند. مردم هم میروند سراغ جنس دیگری یا حداقل دیگر این جنس را هم نمیخرند. فروشندگان اما همچنان میگویند اگر جنس ما را نخرید، مجبورید آن جنس خطرناک و سمی را بخرید. بعضی البته باز هم به اینها رأی میدهند اما تعداد زیادی هم میگویند ما جنس سمّی نمیخریم اما جنس شما را هم دیگر نمیخریم و این است که تعداد آرا پایین میآید.
یعنی شما موانع جامعهپذیرشدن احزاب در ایران را بیشتر معلول دلایل بیرون از جامعه میدانید که یا خود احزاب یا حکومتهای سرکوبگر در آن مقصرند؟
بله! همینطور است.
حالا برای منیک سؤال پیش میآید. خود شما اکنون حزب "نواندیشان ایران اسلامی" را تأسیسکردهاید. میخواهم بپرسم چرا پس از سردادن شعار "حزب فقط حزبالله" در اوایل انقلاب و حذف همهی احزاب غیرحکومتی از جامعه و بعدتر حذف حتی همان احزاب درون حکومتی و درنتیجه دورهی فترت هرگونه فعالیت متشکل حزبی در ایران، امروز همان افرادی که شعار "حزب فقط حزبالله" میدادند، به فکر تشکیل حزب افتادهاند؟
بهدلیل این که تشکیل حزب اصولاً یک نوع از حرکت سیاسی است. شما ممکن است حزب مخالف خودتان را حذفکنید اما خودتان که باید تشکیلاتی عملکنید. ارسطو بحثی در مورد مخالفان فلسفه دارد که میگوید فلسفه یک خصلتی دارد که مخالف فلسفه هم برای ردکردن آن مجبور است بِفَل¸سَفَد. شما نمیتوانید حرکت سیاسی داشته باشید مگراین که حرکت سیاسی شما از فرد بهسمت جمع برود. نمیتوانید فعالیت جمعی داشته باشید مگر این که سامانی به این فعالیتها بدهید. نمیتوانید سامان داشته باشید مگر اینکه این سامان جنبهی قرارداد و نوعی ارتباط قراردادی با هم داشته باشد. این یعنی حزب، حالا هر اسمی که میخواهید روی آن بگذارید. منتها آن چیزی که زمینهی تحرک یا تعامل احزاب را در یک مقطع از بین برد، بخشی حذف حکومتی بود و بخشی خودحذفی احزاب و گروهها و بخشی هم به این مربوط میشد که شرایط جامعه متفاوت بود. احزاب ما انگار برای یک شرایط زاییده میشوند و وقتی شرایط عوض میشود حزب از بین میرود. اما حزب باید "چندزی" باشد تا در شرایط متفاوت بتواند خودش را حفظکند. حزب بهخصوص در جوامع شرقی مانند ایران ابتدا باید بحران را در درون ساختار خودش تعریفکند. شما باید در نظر بگیرید که منی که این حزب را تشکیل میدهم ممکن است با این موانع روبهرو شوم و باید چهکار کنم. کجا باید فعالیتم را کاهش دهم تا بتوانم زنده بمانم و کی باید فعالیت خود را افزایش دهم. اگر حزب این بنا را داشته باشد که همیشه بدرخشد که حزب نیست. کدام حزب همیشه در اوج بوده است؟ نکتهی دیگری که باید بر آن تأکیدکنم، این است که یک عامل مهم وجود دارد که دموکراسی در ایران شکلنمیگیرد. بهنظر من یکی از شروط این که دموکراسی شکل بگیرد این است که حکومت به مردم احتیاج داشته باشد. یک شرکت زمانی مشتریمدار است که خرج خودش را از مشتری بهدست آورد. اما اگر از منبعی دایم پول به شرکتی تزریق شود اصلاً به مشتری اهمیت نمیدهد. یکی از عوامل جدی عدم رشد دموکراسی در ایران نفت است. دولت ما برای بقای خود و کسب درآمد نیازی به مردم ندارد. درواقع دولت درآمد را توزیع میکند و شما میبینید که نقش مالیات در ادارهی حکومت ما چهقدر کم است. بنابراین درواقع حکومت خیلی لطف میکند که همینقدر هم به مردم اهمیت میدهد وقتی اصلاً نیازی به آنها ندارد. شما اگر درآمد نفت را از بودجهی ما حذفکنید، حکومت مجبور است پول بیشتری از مردم بگیرد و برای اینکار باید مردم درآمد بیشتری داشته باشند، در نتیجه حکومت بهسمت ایجاد کار میرود. شما فکرکنید که وزن یک انسان 150 کیلویی یکدفعه به 60 کیلو برسد، مشخص است که فعالیت او خیلی بیشتر میشود. متأسفانه همهی نهادهای اداری ما در کشور فشل و سست هستند. وقتی دولتی نیازی به مردم نداشته باشد، طبیعی است که دموکراسی هم صوری و تشریفاتی میشود.
آقای محبیان! چهقدر موانع ایدئولوژیک را در رشد نکردن و جامعهپذیر نشدن احزاب مؤثر میدانید. شما تحزب را به یک مارکتینگ تشبیه میکنید اما ما میبینیم که در سوپرمارکت ما همهی اجناس وجود ندارد و فقط احزاب درونحکومتی بهرسمیت شناخته میشوند. حتی تشکلی مانند نهضت آزادی ایران هم رسمیت ندارد و هرچند وقت یکبار تعدادی از اعضای آن را به بهانههای مختلف بازداشت میکنند. در کنار این احزاب، اندیشههایی هم وجود دارند که بهدلایل ایدئولوژیک اجازهی طرح در جامعهی ما را ندارند، مانند اندیشههای غیردینی. میخواهم نظر شما را در این مورد بدانم؟ ما باید واقعگرایانه یا حتی پراگماتیستی به قضیه نگاهکنیم، سوپرمارکتی که من به آن اشاره کردم ارتباطی به بازار مکاره ندارد. در هر سوپرمارکتی هم چارچوبهایی وجوددارد که چه جنسی فروخته شود. در همهجای دنیا این مسأله وجود دارد. مسأله سر تنگ و فراخ گرفتن این مارکتینگ است و اینکه مدیریت ما نرمافزاری باشد یا سختافزاری. زمانی شما پیش از اینکه مشتری به کالا برخوردکند، کالا را برایش انتخاب میکنید و یکزمان مشتری را آزاد میگذارید ولی طوری تبلیغ و عمل میکنید که مشتری سراغ کالای شما برود. اینها درواقع هر دو ایجاد محدودیت است اما نوع مدیریت این محدودیت متفاوت است. ظاهراً حزب کمونیست در آمریکا وجود دارد و سرکوب هم نمیشود اما با یک روندی آنها را تحتکنترل میگیرند و از آنها بهعنوان نماد دموکراسی استفاده میکنند. اما ممکن است شما فکرکنید آسیبهای اینکه انتخاب را بر عهدهی مردم بگذارید زیاد است و این از بیاعتمادی به مردم سرچشمه میگیرد. درضمن برخی معتقد هستند که چون ما ایدئولوژی اسلامیرا پذیرفتهایم، این ایدئولوژی به ما اجازه نمیدهد به هیچ ایدئولوژی معارض یا آلترناتیوی اجازهی فعالیت بدهیم. برخی میگویند اصلاً ایدئولوژی اسلامیحزبپذیر نیست، در اینمورد قرائات مختلفی وجود دارد؛ برخی مانند دکتر شریعتی معتقد هستند شیعه یک حزب تمام است، ساماندهی دارد و روابط و بودجهبندی آن مشخص است و حتی تقیه و رازداری حزبی دارد. گروهی معتقدند شیعه حزب ندارد، شیعه ممکن است خودش حزب باشد اما نمیتواند اجازه دهد حزب دیگری درون آن رشدکند. من کدهای تاریخی قوی برای این نظر نمیبینم. من میبینم که شیعه همیشه خیلی دقیق و سیاسی و تشکیلاتی عملکرده است و درون آن هم گرایشهای متفاوت بوده است. روابط این گرایشها را هم تعریف کرده است. کاملاً مشخص است که شیعهی اثنیعشری با شیعهی اسماعیلی یا شیعهی زیدی چه رابطهای دارد. در مورد این مسأله که شیعه در حاکمیت این ظرفیت را دارد که ایدئولوژیها و دیدگاههای آلترناتیو را آزاد بگذارد هم بحثهای مختلفی وجود دارد. میدانید که استاد مطهری معتقد بود که مارکسیسم را در دانشگاهها باید یک مارکسیست تدریسکند. ما در این زمینه دیدگاههای مختلفی داریم، برهمین اساس هم باید تأکیدکنم که ایدئولوژیکبودن ما مانع حزبیبودن ما نیست بلکه نوع برداشتی که از کارکرد ایدئولوژی در رفتار سیاسی داریم در این زمینه نقش دارد. بخش عمدهای هم مربوط میشود به میزان خودباوری ما نسبت به ایدئولوژی خودمان. ما هرقدر احساس قدرت بیشتری در منطق ادارهی امور بکنیم، کمتر احساس بحران میکنیم و هر چهقدر کمتر احساس بحران کنیم اجازه میدهیم فعالیتها گستردهتر باشد.
شما گفتید که عدهای معتقدند شیعه نمیتواند حضور ایدئولوژی آلترناتیو را تحملکند ...
این البته عقیدهی من نیست.
بله! اما عدهای این اعتقاد را دارند. اما من میخواهم نظر شما را در این مورد بدانم که حتی امروز در جامعهی ما برای کسانی که خودشان را شیعه میدانند مانند مثلاً نهضت آزادی یا جنبش مسلمانان مبارز هم امکان فعالیت وجود ندارد؟ اتفاقا این دیدگاه من را ثابت میکند که این محدودیتها ربطی به ایدئولوژی ندارد و صرفاً تعاریف سیاسی است که این محدودیتها را ایجاد میکند. اجازه بدهید مثالی بزنم؛ من همیشه این بحث را با دوستان جریان اصلاحات داشتهام که تلاش نکنید کشور را بحرانی نشاندهید. شما با ایجاد یکسری تنشهای مصنوعی و کوچک میخواهید موج ایجادکنید و روی این امواج سوار شوید اما حکومت را سست نشان میدهید و خود شما چوب این مسأله را میخورید. بهدلیل اینکه وقتی حکومت احساس لرزهکند، محکمتر دستگیرهها را میگیرد. شما اگر محیط آزادتری را میخواهید اتفاقاً باید به حکومت بفهمانید که نباید نگران باشد. اینها این کار را نمیکردند و برای حکومت بحران ایجاد میکردند و طبیعی است که حکومت هم سفتتر میگرفت، آنوقت اینها فریاد میزدند که چرا سختگیری میکنید؟ پس بحث ایدئولوژی نیست و بحث نوع نگاهی است که به سیاست داریم.
اما مگر حاکمان جمهوری اسلامی مدعی نیستند که سیاست ما عین دیانت ماست، پس نمیشود نتیجه گرفت که این نوع نگاه برآمده از ایدئولوژی است؟
ببینید! سیاست اقتضائات خاص خودش را دارد. حاکمان برحسب اقتضائات زمان فضا را میبندند یا فضا را باز میگذارند. مگر در کشورهای دیگر شیعه حاکم است که اینطور عمل میکنند. شما بهعنوان مدیر یک شرکت وقتی در بحران باشید مخارج خودتان را کمتر از گذشته میکنید و هزینهها را کنترل میکنید اما زمانی که احساسکنید در ثبات هستید، حتی ریسک هم میکنید. این رفتار اصلاً به ایدئولوژی حاکمان مربوطنیست بلکه به مِتُد مدیریتی آنها ربط دارد.
آقای محبیان! آسیب این وضعیت چیست. آسیب احزاب یکشبهی شب انتخاباتی و نبود احزاب ماندگار؟ هیچ آسیبی ندارد. بهنظر من ما نباید بهسمتی برویم که اینها را محکوم کنیم، ما باید بازار را باز بگذاریم. اینها میآیند یا مخاطب پیدامیکنند و ریشه میگیرند یا نمیتوانند مخاطب پیدا کنند و جمع میشوند یا در هم ادغام میشوند. ما نباید فرصتها را از کسی دریغکنیم، چون این عمل تبدیل به انگ میشود. ما باید بگذاریم سیاست ما هم بر اساس سیستم بازار آزاد عملکند. من درمورد روزنامهها هم همین اعتقاد را دارم. اصلاً معتقد نیستم که شما صدور مجوز را محدودکنید. در زمینهی احزاب هم همین است. برای من واقعاً هنوز مشخص نشده است که اگر یک یا دو نفر مانند آقای سحابی وارد مجلس میشدند، چهقدر برای نظام خطرناک بود. درحالیکه کسانی وارد مجلس شدند که نقاب زدند و بعد در مجلس میخواستند ریشهی نظام را بزنند. در نهایت بگویم که بهنظرمن نباید حکومت احساسکند که در بحران است، چون بهسمت انقباض و تهدید دموکراسی میرود.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/21 :: ساعت 10:23 صبح )
»» ایمان ابوبکر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
حضرت پیامبر (ص) فرمودند: " ایمان ابوبکر از ایمان تمام امت سنگین تر است "
قطعا اگر پیامبر اکرم ، این چنین ایمانی را برای ابوبکر می پذیرفت ، اسامة بن زید را امیر و فرمانده او قرار نمی داد و در شهادت دادن به نفع او – همان گونه که درباره شهدای احد ، شهادت داده – امتناع نمی ورزید و به او نمی فرمود : " نمی دانم پس از من چه خواهی کرد " تا آنجا که ابوبکر را به گریه وا داشت " .( موطا امام مالک ج1 ص307 –مغازی واقدی ص310 )
و علی بن ابی طالب را پشت سر او نمی فرستاد که سوره برائت را از او بگیرد و او را از تبلیغ آن منع نمی کرد ( صحیح ترمذی ج4 ص339 – مسند احمد بن حنبل ج2 ص 319 - مستدرک حاکم ج3 ص 51 )
و روز خیبر برای دادن پرچم به فرد شایسته ای نمی فرمود : " فردا پرچم را به دست مردی می سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند ، قهرمان نبرد است و هرگز فرار نمی کند و خداوند قلبش را با ایمان آزمایش کرده است ." و آنگاه پرچم را به علی داد و به او نداد (صحیح مسلم – باب فضائل علی بن ابی طالب)
و اگر خداوند می دانست که ابوبکر بر چنین درجه والای از ایمان قرار دارد وایمانش برتر از ایمان تمام امت محمد است ، هرگز او را تهدید به حبط و بطلان اعمالش نمی کرد ، در آنجا که صدای خود را بالاتر از صدای پیامبر نمود ( صحیح بخاری ج4 ص 194)
و اگر علی بن ابی طالب و دیگر اصحابی که پیروی از او کردند ، می دانستند که ابوبکر بر چنین قله بلندی از ایمان قرار دارد ، بر آنها جایز نبود که از بیعتش سرباز زنند و اگر حضرت زهرا (س) می دانست که ابوبکر دارای چنین مقام والائی از ایمان است او خشم نمی کرد و از سخن گفتن با او و جواب سلامش امتناع نمی ورزید و علیه او پس از هر نماز دعا نمی کرد ( الامامه و السیاسه ج1 ص14 – رسائل الجاحظ ص301 – اعلام النساء ج3 ص 215 )
و حتی حضور او بر جنازه اش _ طبق آنچه در وصیتش آمده – منع نمی کرد و اگر ابوبکر خود را چنان یافته بود ، خانه فاطمه را بازرسی نمی نمود هر چند آن را برای جنگ بسته بودند ، و فجائه سلمی را نمی سوزاند و روز سقیفه ، خلافت را بر عهده یکی از آن دو نفر : عمر یا ابو عبیده ، می گذاشت (تاریخ طبری ج4 ص52 – تاریخ مسعودی ج1ص 414 )
کسی که این درجه از ایمان را داراست و ایمانش بر ایمان تمام امت سنگین تر است ، در واپسین لحظات زندگی ، از آنچه درباره فاطمه انجام اده و از سوزاندن فجائه سلمی و از گرفتن خلافت ، پشیمان نمی شود و هیچ وقت آرزو نمی کند که از پشر نباشد و یا یک موئئ یا سرگین شتری باشد ، آیا ایمان چنین شخصی ، معادل با ایمان تمام امت اسلامی بلکه از آن بیشتر است .
و اگر آن روایت که می گوید " اگر می خواستم خلیل و دوستی صمیمی برای خود بگیرم ، ابوبکر را بر می گزیدم " . مورد بررسی قرار دهیم ، آن هم با روایت قبلی فرقی ندارد ، ابوبکر کجا بود روز "مواخات صغری" در مکه پیش از هجرت و روز "مواخات کبری" در مدینه ، پس از هجرت که هر دو روز پیامبر ، علی را به اخوت برگزید و به او فرمود : "تو برادر من در دنیا و آخرت هستی " و هیچ اعتنائی به ابوبکر نکرد ، بلکه او را از برادری و اخوت در آخرت محروم کرد همچنان که از دوستی محرومش نمود . و من بنای بر طولانی شدن موضوع را ندارم ، لذا به همین دو نمونه بسنده می کنم که از کتب اهل سنت نقل کردم و اما ما شیعیان اصلا چنان روایتهائی را نمی پذیریم و دلیل های روشنی داریم که این روایت ها در دوران پس از ابوبکر جعل شده .
حالا دید حق با منه http://shieah.parsiblog.com
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 87/2/17 :: ساعت 10:51 صبح )
»» آیا از دیدگاه اسلام فلسطین همان سرزمین موعود یهود است ؟
برای یافتن پاسخ مناسب به این سؤال ابتدا لازم است به تاریخچه و مفهوم اندیشه سرزمین موعود در یهودیت بپردازیم و سپس نظر دین مبین اسلام را درباره آن توضیح دهیم.
تاریخچه مسأله سرزمین موعود در یهودیت طبق کتاب مقدس به زمان ابراهیم بر می گردد. از زمانی که ابراهیم پدر قبایل عبری با کسان خود راهی سرزمین فلسطین شد هموازه خداوند به او و فرزندانش مژده داده است که این سرزمین را به ذریه شما خواهم بخشید. بر اساس همین قرارداد آسمانی بود که موسی همهء قبایل عبری را به دستور خداوند از مصر کوچ داده و رهسپار کنعان شده است.
در همین سرزمین، بنی اسرائیل، دو حکومت سلطنتی به نام یهودیه در جنوب و اسرائیل در شمال تاسیس کرده و بناهای مقدس قومی و مذهبی خود را بنیان نهاده اند. در کوچه های این سرزمین پیامبران بنی اسرائیل سال های سال مردم را موعظه می کرده اند. دین و تمدن یهودی در آنجا رشد کرده است و به این ترتیب این سرزمین، جزئی از وجود یهودیان شده است.
چند نمونه از آیات عهد عتیق که بر بخشیده شدن این سرزمین به بنیاسرائیل اشاره دارد عبارتند از:
ـ خداوند بر ابرام ظاهر شد. فرمود: من این سرزمین را به نسل تو خواهم بخشید. (پیدایش 7:12)
ـ خدا به ابرام فرمود: من همان خداوندی هستم که تو را از شهر اور کلدانیان بیرون آوردم تا این سرزمین را به تو بدهم. (پیدایش 7:15)
ـ آن روز خداوند با ابرام عهد بست و فرمود من این سرزمین را از مرز مصر تا رود فرات به نسل تو می بخشم (پیدایش 18:15)
ـ خداوند بر ابراهیم ظاهر شد و گفت: ... اگر سخن مرا شنیده و اطاعت کنی با تو خواهم بود و تو را بسیار برکت خواهم داد و تمامی این سرزمین را به تو و نسل تو خواهم بخشید. (پیدایش 2:26و3)
ـ خداوند به موسی گفت این قوم را که از مصر بیرون آوردی به سوی سرزمینی که وعده آن را به ابراهیم و اسحاق و یعقوب داده ام هدایت کن، چون به آن ها قول داده ام که آن را به فرزندان ایشان ببخشم. (خروج 1:33)
ـ خداوند به موسی گفت: این است سرزمینی که من به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعده داده ام که به فرزندانشان بدهم. (تثنیه 4:34)
فقرات متعدد دیگری نیز از تورات بر این مسئله اشاره دارند و اصولا عهد عتیق سرتاسر از این مسئله پر است و این اندیشه چنان در یهودیان ریشه دارد که از حدود هزار سال پیش همواره فلسطین را ملک خاص خود پنداشته و هر بار به هر دلیلی از آنجا دور شدهاند، در فراق سرزمین موعود اشک ریخته و دعای بازگشت خواندهاند.
مسئله سرزمین موعود چنان در اعتقادات یهود اهمیت دارد که در یکی از اسفار تلمود زندگی در آن سرزمین را به منزله ایمان فرض کردهاند. در تلمود آمده است: هرکس داخل ارض موعود زندگی کند مؤمن شمرده می شود و هرکس بیرون آن زندگی کند خدا با او نخواهد بود.
در عین حال، یکی از مشکلات اساسی که در میان یهودیت وجود داشته است مسئله تعیین دقیق حدود سرزمین موعود است. آیات تورات در این باره مختلف است. در پیدایش 18:15 حدود این سرزمین بسیار گسترده ذکر شده و مابین نهر نیل تا نهر فرات را در برمی گیرد. این در حالی است که در بخش 34 از سفر اعداد نقشهای برای سرزمین موعود ترسیم شده است که بسیار محدود تر از حدود مذکور است و شامل فلسطین و مناطق اطراف آن میشود.
برخی از علمای یهود برای توجیه این تفاوتها گفته اند که سرزمین موعود دارای حداقل و حداکثر است. حداقل سرزمین موعود آن حدودی را داراست که در سفر اعداد آمده است ولی در زمان قوت یهود و قدرت بنی اسرائیل همین سرزمین میتواند تا مرزهایی که در سفر پیدایش آمده است گسترده شود.
سرزمین موعود یهود از دیدگاه اسلام
پس از بیان اجمالی اندیشه ارض موعود در اعتقادات یهودیت، به بررسی دیدگاه اسلام در این باره می پردازیم. در آیات قرآن در مواردی به مسئله ارض مقدس و وعده آن به بنی اسرائیل اشاره شده است بارزترین این آیات آیه 21 سوره مائده است که می فرماید:
یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التی کتب الله لکم و ...
موسی به بنی اسرائیل میگوید وارد سرزمین مقدسی شوید که خداوند آن را برای شما قرار داده است.
میبینیم که اصل وعده دادن سرزمین به بنی اسرائیل در قرآن هم آمده است ولی سؤال این است که آیا این وعده دادن از دیدگاه قرآن با اعتقاد یهودیان در مورد مالکیت مطلق این سرزمین یکی است؟
با اندک تاملی در آیات قرآن در مییابیم که پاسخ منفی است.
گذشته از این که در مورد این آیه خاص برخی مفسرین کتب الله لکم را به معنای دستور خداوند به ورود بنیاسرائیل به این سرزمین گرفته اند، اگر معنای این جمله را همان وعده دادن و مقرر کردن سرزمین برای بنیاسرائیل بدانیم باز هم ادعای یهودیان را ثابت نمی کند. از آیات قرآن استفاده می شود اراده خداوند بر این بوده که بنیاسرائیل در این سرزمین یا آرامش و رفاه زندگی کنند ولی این اراده، مشروط بر این بود که آنها اعمال صالح انجام دهند و صبر و استعانت به خدا و بندگی او را فراموش نکنند ( قال موسی لقومه استعینوا بالصبر و الصلوه ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین ) که اگر چنین نکنند نه تنها این سرزمین مال آنها نخواهد بود بلکه بر آنها حرام نیز خواهد شد.
لذاست که می بینیم نسل اولیه بنیاسرائیل که همراه موسی بودند به خاطر گناهان خود چهل سال سرگردان در بیابان شدند و به سرزمین موعود نرسیدند ( فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض ) و این نسل بعد بودند که به همراه یوشع فلسطین را فتح کردند. پس این اراده الهی به طور مطلق نبوده و مشروط بر اطاعت و بندگی بنیاسرائیل بوده است و چنین نبوده است که این سرزمین تا ابد ملک مطلق یهودیان باشد.
این مشروط بودن از فقرات متعددی از تورات نیز فهمیده می شود:
(پیدایش، 8:17ـ11 ) سرزمین کنعان را که اکنون در آن غریب هستی تا ابد به تو و به نسل تو خواهم بخشید... وظیفه تو و فرزندانت و نسل های بعد این است که عهد مرا نگاه دارید و.... (همچنین پیدایش 26 : 2-5)
و اما در مورد حدود و مرزهای آن سرزمینی که زمانی اراده خدا بر اسکان بنیاسرائیل در آن بوده است، میان مفسرین اسلامی چند نظر وجود دارد: برخی گفته اند مراد از این سرزمین مقدس همان بیت المقدس است(ابن عباس) و بعضی دیگر آن را دمشق و فلسطین و قسمتی از اردن دانسته اند (زجاج وفراء) و برخی از مفسرین آن را به کل سرزمین شامات تفسیر کرده اند.
دیدیم که از دیدگاه اسلام اصل اندیشة سرزمین موعود به کیفیتی که یهودیان برآن اصرار دارند مورد قبول نیست و این اراده الهی در زمان خاص و مشروط به اطاعت بنی اسرائیل بوده است که اتفاقا به خاطر گناهان آنها و نافرمانی خدا چهل سال سرگردان بیابان شده و از آن محروم شده اند.
با توجه به این مطلب به جواب سؤال نزدیک شده ایم ، در این که آیا فلسطین همان سرزمین موعود است باید گفت: طبق اعتقاد یهودیان فلسطین قطعا داخل این سرزمین است.
اما از دیدگاه اسلام وضع فرق می کند، اسلام اصل این وعده را به طور مطلق قبول ندارد این اراده الهی مبتنی بر اسکان بنی اسرائیل در سرزمین موعود و رفاه آنها، در یک زمان خاص و مشروط به اطاعت آنها بوده است و بعدها به خاطر عدم رعایت این شرط، این اراده نیز محقق نشده است.
پس طبق دیدگاه اسلام اصلا نوبت به این نمی رسد که مرزهای این سرزمین را مشخص کنیم. اگرچه مفسرین چند نظر را دربارهء ارض مقدس که در قرآن آمده است بیان کرده اند.
منابع:
قرآن کریم
تفسیر المیزان/ علامه طباطبایی
مجمع البیان / طبرسی
کتاب مقدس
موسوعه الیهود والیهودیه والصهیونیه/ عبدالوهاب مسیری
مقدمه حکم غیابی/ م.ح روحانی
یهودیت / عبد الرحیم سلیمانی اردستانی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/2/15 :: ساعت 3:13 عصر )
»» گزارش به توپ بستن حرم مطهر امام رضا(ع)
حرم مطهر امام رضا(ع) در طول زمان، رخدادهاى تلخ و شیرین فراوانى را شاهد بوده است. این بناى بزرگ مذهبى ، رنجها و گوارایى هاى بسیارى را چشیده تا به وضعیت کنونى خود رسیده است. یکى از مهمترین حوادثى که حرم مطهر هشتمین امام شاهد آن بوده، واقعه معروف به (توپ بندى گنبد مطهر) است، که مرحوم محمدتقى مدرس رضوى در کتاب سالشمار وقایع مشهد شرح آن رخداد را چنین گزارش مى دهد:
در اوایل محرم 1330، قشون روس سواره و پیاده با توپخانه و غیره از دروازه بالاخیابان وارد شدند و از کوچه چهارباغ به ارگ رفتند. تا چند روز به همین ترتیب قشون وارد مى شد و در ارگ و سربازخانه ها و منازل اطراف ارگ سکنى مى گرفتند. چندى بعد، قنسول روس جمعى از معاریف را دعوت کرد و اظهار داشت علت ورود قشون روس، براى عدم امنیت از نظر حفظ تبعه و رعایاى روس است و مقصود دیگرى نداریم.
بعد از این وقایع، قضیه یوسف خان و سید محمد طالب الحق پیش آمد که آن هم آن چه مظنون و بلکه نزدیک به یقین است، این است که محرک آنها روسها بوده اند. سید محمد طالب الحق از تهران تبعید شده و چندى بود به مشهد آمده بود. یوسف خان هراتى که مقصر و مدت شش ماه در مدرسه میرزاجعفر متحصن بود و ابداً جرأت خارج شدن از آستانه را نداشت به واسطه رابطه محرمانه که با قنسول روس اخیراً پیدا کرده بود، از مدرسه و آستانه خارج شد و در محله سرشور نزدیک قبرستان میرهوا مجلسى تشکیل داد و مردم را به سلطنت محمدعلى شاه دعوت کرد و کاغذى نوشت مبنى بر این که ما اهالى خراسان مشروطه نمى خواهیم و احمدشاه را به سلطنت نمى شناسیم و محمدعلى شاه را مى خواهیم و ورقه را به حضار داد که مهر کنند، تا این که جمعى را به لطایف الحیل در گرد خود جمع کرد و از آنها پذیرایى مى کرد.
چند روز از این قضیه نگذشت که نایب على اکبر نوغانى و سیدمحمد طالب الحق، با عده اى در محله نوغان مجلسى آراستند و طالب الحق در آن مجلس نطقى کرد مبنى بر نخواستن مشروطه و برچیده شدن ادارات و غیره..
ضمناً افراد این دو مجلس با یکدیگر داخل مذاکره شدند و اندک اندک کارشان بالا گرفت و در یک روز یوسف خان با همراهان و سید با بستگان خویش از مرکزى که داشتند با علم و بیرق حرکت و به مسجد گوهرشاد ورود کردند. بعد از اجتماع در مسجد، طالب الحق به منبر رفت و به مردم اطمینان داد وحشت نکنید و نترسید، ما مى خواهیم که محمدعلى شاه به ایران مراجعت کند و بساط مشروطه را برچیند. از طرفى ، یوسف خان نیز به منبر رفت و او هم از همین مقوله نطقهایى کرد.
اندک اندک بر عده مسجدیان افزوده مى شد و دو دسته شدند. سید با همراهان خود که همه مسلّح بودند در مسجد و قسمتى از بازار سرشور و یوسف خان در صحن نو در سراچه روى حوض انبار سکنى گرفت و کسانش در صحن و حجرات منزل کردند. این حجرات را دیوانخانه و شربتخانه و غیره نامیدند و همه روزه یوسف خان تفنگداران خود را پشت بام صحن با طبل و شیپور مى فرستاد و به آنها مشق نظامى مى داد و بعد از آن براى مردم نطق مى کرد که عمّاقریب شاه وارد مشهد مى شود. شما نترسید. ما پول داریم، تفنگ و بمب و نارنجک داریم. سید نیز نطق مى کرد و از مشروطه و مشروطه خواهان تنقید مى کرد و آنها را بى دین مى خواند و اهالى خراسان را به این اساس تشویق و ترغیب مى کرد.
تا این که در اواخر صفر، کار یوسف خان بالا گرفت و تقریباً راتق و فاتق قسمتى از شهر بود. هر که را مى خواست مضروب و یا حبس مى کرد و پول مى گرفت و در موقع حرکت با طبل و فشنگ و غیره تمام را سردار مى پرداخت(؟) و معلوم نبود این وجون از کجا به وى مى رسد. به کلى امنیت از شهر سلب شده بود به حدّى که اهالى دایماً متوحش و پریشان بودند.
در همین بین، محمد قریش آبادى که یک نفر از اشرار و قطاع الطریق وقت بود، پس از آن که در خارج شهر با قراسورانهاى دولتى دو سه ساعتى جنگید و آنها را شکست داد، به مشهد وارد و با کسان خود به یوسف خان ملحق و از طرف وى به سالار ملّى ملقّب شد. پس از ورود مؤمى الیه یوسف خان قوى شد و اعلان کرد باید ادارات برچیده شود و گرنه خودمان به ادارات حمله و اساس آن را ویران مى کنیم. پس از این اعلان، منشى نظام رئیس نظمیه به رؤساى کمیساریا امر کرد که از خود دفاع کنند. لذا طرفین مشغول به سنگربندى شدند و مسجدیان مناره هاى مسجد و گلدسته هاى صحن عتیق و سردرهاى صحنین و بازار بزرگ را سنگر کردند. کمیسرها نیز سنگرها ترتیب دادند. کمیسر سرشور مناره مسجد شاه و اول بازار را سنگر کرد و همچنین سایرین، و از خود دفاع مى کردند و تقریباً یک ماه و نیم طول کشید که طرفین شبها را از اول شب تا صبح به طرف یکدیگر شلیک مى کردند و به کلى سلب آسایش و راحت و امنیت از اهالى شده بود و استراحت و خواب از خوف و ترس مخصوصاً از اشخاصى که مختصر تموّلى داشتند به کلى سلب شده بود. اشخاصى که قادر بودند از شهر خارج شده و آنان که در شهر بودند تقریباً حالت عزلت و انزوا اختیار کردند. کار کم کم به جایى رسید که کسبه و تجار دکاکین را بستند و باب معامله مسدود شد و درب حرم مطهر را نیز از اول شب مى بستند و قبل از آفتاب باز مى شد.
چهارشنبه هفدهم ربیع الاول، شورشیان به کمیساریاى پایین خیابان حمله بردند و پس از زدوخورد مختصرى ، عده اى از اعضا را دستگیر کردند و به صحن آورده محبوس ساختند و چندین حمله دیگر نیز کردند. من جمله، در یک حمله که روز جمعه نوزدهم همین ماه بود، در حدود سى نفر کشته شدند.
در اواخر ماه کار بى نظمى و اغتشاش خیلى بالا گرفت. کمتر شبى بود که منازل یا دکانى به سرقت نرود. از آن جمله، دکان یک نفر از رعایاى روسیه واقع در بالاخیابان بود. این مسأله باعث شد که قنسول روس علناً دخالت و اقدام کرد و بهانه به دست آورد. لذا روسها دو توپ مسلسل آوردند روى مغازه یکى از رعایاى خود که متصل به کوچه شیخ محمدتقى و مقابل گنبد مطهر است، نصب کردند و از همان روز نظامیان روس به عنوان حفظ اموال رعایاى روس در شهر و معابر متفرق شدند و اطراف دکاکین تبعه خارجه و کاروانسراى بانک، پست نظامى گذاشتند. اهالى پس از دیدن این وقایع در فکر خود برآمده، براى هر محله و کوچه از براى خود مستحفظ تعیین کردند و کوچه ها را درب نشانیدند.
در این بین، قنسول روس اعلانى منتشر کرد که شورشیان خلع اسلحه و متفرق شوند و بدانند که محمدعلى شاه به ایران نخواهد آمد. چنانچه متفرق نشوند به قوه قهریه آنها را متفرق مى کنیم. بر اثر این اعلان، یوسف خان اظهار کرد که من خبر صحیح دارم که همین روزها شاه خواهد آمد و ما اکنون در مقام تهیه پذیرایى هستیم. قریب به همین مضمون اعلانى نیز خطى منتشر کرد و به اخبار دروغ یک عده احمق و ساده لوح، و به دادن پول و رشوه عده دیگرى را دور خود جمع کرد و بر فساد و آشوب افزود. همه روزها تلگرافهایى جعلى و ساختگى قرائت مى کرد که حاکى بود از آمدن محمدعلى شاه و مطالبى قریب به همین مضمون.
اول ربیع الثانى که مطابق بود با عید نوروز و جمعى از یوسف خان درخواست کردند که این ایام عید عملیات را متارکه کند تا مردم بتوانند دید و بازدید عید را انجام دهند، مشارالیه نیز قبول و اعلانى خطى به همین مضمون منتشر کرد. ولى روز یکشنبه چهارم ماه، رئیس کمیساریاى نوغان را در بالاخیابان اشرار به قتل رسانیدند و طرق بعدازظهر، به کمیساریاى پایین خیابان و سرشور و عیدگاه حمله کردند و جمعى کشته شدند. پس از کشته شدن رئیس کمیسرى ، جمعى از تبعه روس به قنسولخانه رفتند و امنیت شهر را خواستار شدند. دیگر جاى تأملى براى ٍ قنسول نبود. بذرى که پاشیده بود، سبز شد و موقع استفاده رسید. لذا على الظاهر با والى مذاکره و پیشنهاد کرد یا فوراً شهر را امن و اشرار را متفرق کند و یا استعفا بدهد تا ما اشرار را متفرق کنیم.
رکن الدوله بر اثر این پیش آمدها استعفاى خود را به مرکز تقدیم کرد. مؤلف «انقلاب طوس» مى نویسد: سپس قنسول روس با اجازه از مرکز اعلان داد هر کس تفنگ و ششلول و اسلحه به قنسولخانه تسلیم کند و بلیت بگیرد. تمام اعیان و اشراف مضمون اعلان را پذیرفتند. به این مستمسک فرمانده روس از قواى شهرى کاست. بعد هم به اسم این که حقوق پس افتاده اجزاى نظمیه را مى خواهم، تمام صاحب منصبان و مستخدمین را احضار و سپس همه را خلع اسلحه کرد. البته صحنى ها و مسجدى ها وقعى به این اعلان نگذاشتند و خلع اسلحه نشدند. اعلانى دیگر نشر داد که اگر تا سه روز دیگر شورشیان خلع اسلحه و متفرق نشوند مجبوراُ آنها را به قوه قهریه متفرق مى کنم. روابط محرمانه در بین آنها بود. باز هم به این اعلان اعتنایى نگذاشتند. روسها که موجب اصلى این حوادث بودند از یک طرف شورشیان را به اقامت در مسجد و صحن حفظ سنگرهاى خود تشویق مى کردند و از طرف دیگر اهل شهر را آگاه مى کردند که اگر شورشیان از محل خود خارج و تسلیم نشوند ابنیه آستانه و مسجد را توپ خواهیم زد.
تا این که دو ساعت به غروب شنبه دهم، از طرف بالا خیابان و پایین خیابان و بانک شاهنشاهى و گل خطمى به طرف آستان قدس توپهاى شرپنلى بناى آتش فشانى گذاردند و از طرف مسجدیان دفاع مى شد. ولى معلوم است یک عده افراد معمولى با قشون منظم و توپخانه چه مى تواند بکنند. بالجمله تا نیم ساعت از شب، توپ شرپنلى و مسلسل بام به صحن داخل شدند و مسجد را تصرف و با مسلسل میان حرم شلیک کردند. عده زیادى که در حرم و رواقها پناه برده بودند مقتول شدند.
منتخب التواریخ تقریباً به این مضمون مى نویسد در این وقت مرتضى قلى خان متولى باشى در حرم بود. چون وضع را این طور دید دستمال سفیدى از یکى از درهاى حرم بیرون کرد و سایر مردمان نیز صداى امان بلند کردند و امان خواستند. لذا شلیک موقوف شد.
پس از آن روسها داخل رواقها و حرم مطهر گردیدند و مردم را خارج و در گوشه صحن پس از تفتیش توقیف کردند. اسرا تا صبح در صحن محبوس بودند. بعد از آفتاب به آنها امر شد که مقتولین حرم و رواق را بردارند و در گوشه صحن طرف مدرسه عالى فاضلیه جعفرى جمع کنند. پس از اتمام، عده اى از اسرا را مرخص کردند. مقتولین را اجازه دفن ندادند. و هیچ کس را اجازه ورود به صحنین نبود.
بارى درب تمام عمارات آستانه را از قبیل کشیکخانه و تحویلخانه و کتابخانه و سایر عمارات و حجرات را با بیل و کلنگ شکستند و داخل شدند. سید طالب الحق که عمامه سیاه را برداشته و شال سرخى پیچیده بود گرفتار شد. یوسف خان و محمد نیشابورى و اکبر بلند و سایرین به خارج شهر فرار کردند. گویا روسها آنها را فرار دادند. روز دوازدهم به اولیاى مقتولین اجازه دفن کشتگان خود را دادند.
عصر سه شنبه 13 قنسول روس و عبدالحمید خان قنسول انگلیس با شاه صاحب براى بازدید به آستانه آمدند. تولیت آستانه و بعضى از رؤسا هم در آستانه مشرف بودند. بعضى مذاکرات میانشان شد و بالاخره قنسول روس از تولیت و رؤساى حاضر نوشته گرفت که از اسباب آستانه هیچ به غارت نرفته است. البته به جز تفرقه اشرار دیگر مقصودى نبود و همین مضمون را قنسول اعلان داد.
روز سه شنبه صحن عتیق و حرم و مسجد را روسها به تصرف خدمه دادند و خودشان به صحن جدید رفتند و تا روز نوزدهم در آن جا بودند و بعد آن جا را تخلیه کردند و به کلى از آستانه خارج شدند.
انقلاب طوس مى نویسد: تعداد گلوله هاى توپ بولمطر و گرناد که به گنبد مطهر و دیگر مواضع مقدسه زده شد: گنبد مطهر آنچه تشخیص داده شد غیر از گلوله هاى بولمطر گلوله و گرناد هفده عدد، ایوان طلاى مسجد جامع گلوله گرناد نه عدد، ایوان مقصوره مسجد جامع گلوله گرناد یازده عدد، سردر ایوان صحن جدید گلوله گرناد سه عدد، سردر کارخانه خدام یازده عدد، گنبد مسجد جامع گلوله گرناد یازده عدد، صحن جدید و عتیق و همچنین ایوان عباسى و صحن کهنه نیز چند تیر خالى شده بود که خرابى فاحشى وارد آورد. عدد گلوله هاى توپ بولمطر که به اطراف مسجد و صحنین خالى شده بود از تحت احصاء خارج بوده است.
عدد مقتولین آن روز گویا چهارصد و پانزده نفر بوده غیر از مجروحین که بعدها فوت کردند و یا اشخاصى که خود را از ترس به چاه انداختند. از قرارى که گفته مى شد از روسها هم سى و چهار نفر کشته شده بودند.
بالجمله چنانچه ذکر شد رکن الدوله قبل از بمباردمان آستان قدس استعفا داد و شاهزاده نیرالدوله به والیگرى تعیین شد. مشارالیه در نوزدهم جمادى الاولى به مشهد وارد شد. نیرالدوله احکام مؤکدى صادر کرد که مسببین انقلاب را که بالاخره منجر به توپ بستن آستان قدس شده اند دستگیر کند. لذا چند روز پس از ورود دعوتى از اعیان شهر و اشراف و اعضاى آستانه کرد و در همان مجلس اظهار کرد که بایستى خرابى یهاى آستانه که بر اثر بمباردمان قشون روس وارد شده است به فوریت تعمیر و حضار و سایرین باید کمک کنند و اعانه بدهند. خود نیرالدوله گویا سى هزار تومان داد و تا مبلغ صد الى صد و ده هزار تومان اعانه براى ترمیم خرابى از مدعوین و غیر مدعوین جمع آورى کرد.
پس از آن حاج معاون التجار و حاجى معین و حاج عبدالرحیم را به ترشیز و یکى از دو نفر از اهل علم را که در انقلاب دخالت داشتند با جمعى دیگر به اطراف تبعید کرد. سپس امر به تعمیر آستانه مقدسه داد. روز شروع به تعمیر را که قبلاً اطلاع داده بودند متولى باشى و عموم مستخدمین آستانه و معمارها و عملجات حاضر بودند خود نیرالدوله به آستانه حاضر شد و پشت بام حرم مطهر رفت و امر کرد ظرف گچى حاضر کردند، آستینهاى خود را بالا زد و اولین خشت و گچ تعمیر گنبد مطهر را به دست خود کار کذاشت.
در آن وقت ریاست گمرک با مسیولولو بود، پس پیشکارى مالیه را هم به وى رجوع کرد. معززالملک به عنوان ریاست قشون وارد گردید و براى دستگیرى یوسف خان که عده اى رفته بودند وى را دستگیر کردند ولى نظامیان روس مانع شدند که او را زنده وارد شهر کنند، در همان خارج شهر او را تیرباران کردند و نعش او را پانزدهم جمادى الاخر به شهر آورده به دار آویختند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 4:37 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]