مقدمه
هرچند پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم در زمان حیات خود نسبت به عوامل واپسگرا، هشدارهای لازم را داد و «سازوکار» مناسب را نیز به دستور خداوند در قالب «نظام ولایت » طراحی و اعلام کرد، همزمان با درگذشت وی در صفر سال 11 هجری، دوران تجدید حیات احزاب ارتجاعی، زر سالاران و قدرت مندان آغاز شد . آنان جهت بازگرداندن نظام اسلامی به نظام جاهلی در تشکلی جدید، به تکاپو افتادند . در این مقاله برای پرهیز از اطاله کلام، از ذکر انحرافات روی داده در عصر خلفا چشم می پوشیم و چگونگی نفوذ حزب اموی در ارکان حکومت دینی و ارتجاع از ارزش های اسلامی را نشان می دهیم و آن گاه اقدامات امام حسین علیه السلام برای احیای انقلاب نبوی را تبیین می کنیم .
نفوذ ارتجاع در حاکمیت اسلامی
نظامی که پیامبر به امر خداوند طراحی کرده بود، اگر اجرا می شد و بعد از آن حضرت، «امامت » عهده دار مدیریت جامعه می گردید، بی گمان تمام نگرانی های پیامبر با طرح های پیش بینی شده رفع می شد; اما سرنوشت «جامعه دینی » به گونه ای رقم خورد که سیستم وصایت به حاشیه رانده شد و آنچه پیامبر نگرانش بود، یک به یک به وقوع پیوست و جامعه اسلامی، در معرض شدیدترین آسیب ها قرار گرفت . از آن جمله است مساله بازگشت ارتجاعیون و افکار واپسگرایانه که مترصد فرصت بودند .
دوره خلفا را باید فرصتی دانست که جریان ارتجاعی توانست به تدریج خود را در حاکمیت اسلامی وارد کند و به تسلط رحاکمیت بیندیشد . بنابراین، در این مقطع باید از دو موضوع به اجمال سخن بگوییم:
الف) خروج مدیریت نظام از دست ائمه علیهم السلام
ما در این باره به سخنی از امام حسین علیه السلام در برابر خلیفه دوم بسنده می کنیم که فرمود:
«یابن الخطاب فای الناس امرک علی نفسه قبل ان تؤمر ابابکر علی نفسک لیؤمرک علی الناس بلاحجة من نبی ولا رضی من آل محمد فرضاکم کان لمحمد رضی او رضی اهله کان له سخطا؟ . . .» (1)
«پسر خطاب! پیش از این که تو ابوبکر را بر خود امیرکنی تا او نیز تو را - بی هیچ حجتی از پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم و رضایتی از آل محمد - امیر کند، کدام مردم تو را امیرخود کردند؟ آیا رضایت شما، رضایت محمد است؟ و آیا رضایت آل محمد، مایه خشم پیامبر است؟
آگاه باش اگر زبانی پا برجا در تصدیق و کرداری که مؤمنان یاری اش رسانند، بود، بر آل محمد سلطه نمی یافتی . . .»
در این باره می توان از سخن رهبر انقلاب یادکرد که در مورد حرکت قهقرایی این دوره به دلیل غصب ولایت، معتقد است:
«ماجراهای بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چه شد که در این پنجاه سال، جامعه اسلامی از آن حالت به این الت برگشت؟ بنایی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گذاشته بود، بنایی نبود که به همین زودی خراب شود . لذا در اوایل، بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که شما نگاه می کنید، همه چیز غیر از مساله «وصایت » سرجای خودش است; عدالت خوبی هست، ذکر خوبی هست، عبودیت خوبی هست . اگر کسی به ترکیب کل جامعه اسلامی در آن سال های اول نگاه کند، می بیند که علی الظاهر چیزی به قهقرا نرفته است . . . ولی این وضع باقی نمی ماند، هرچه بگذرد جامعه اسلامی به تدریج به طرف ضعف و تهی شدن پیش می رود .» (2)
ب) نفوذ اموی ها در حاکمیت اسلامی
مرتجعان و غیرخودی ها را که برای استحاله نظام اسلامی محتاج نفوذ در حاکمیت بودند، می توان به دو گروه نشان دار و بی نشان، یا سابقه دار و بی سابقه تقسیم کرد . گروهی از آنان افرادی بودند که دارای سوابق سوء در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودند . این عده در دوره های اولیه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به دلیل حساسیت های شدید اجتماعی، نتوانستند در حاکمیت نفوذ کنند، اما در دوره های بعدی این نفوذ برایشان ممکن شد . ولید بن عقبه از این گروه است که در دوره عثمان توانست وارد شود . (3)
با این که دو خلیفه قبل، شفاعت عثمان برای ورود او به جرگه کارگزاران اسلامی را نپذیرفتند; زیرا آیه شریفه «ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا» (4) در باره اش نازل شده بود .
«نفوذ» با حضور شخصیت های بی نشان این حزب، مقدور شد و خلفا، بر خلاف هشدارهای صریح پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم طی یک اشتباه استراتژیک، فردی از آنان را وارد حاکمیت کردند . شهید مطهری در این باره معتقد است:
«حزب ابوسفیان زمام را در دست گرفت، برای این که یک نفر از همین اموی ها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود، به خلافت رسید . این کار سبب شد که اموی ها جای پایی در دستگاه حکومت اسلامی پیدا کنند، جای پای خوبی; به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند .» (5)
نفوذ، در حکومت عمر عمیق شد; به گونه ای که معاویه ولایت شام، را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علی رغم عزل و نصب های متوالی کارگزاران توسط عمر، او برای همیشه در منصب خود باقی ماند و پایگاهی مطمئن برای بالندگی حزب مرتجعان فراهم آورد .
در این میان باید به دوره خلیفه سوم، که خود با شجره ملعونه بنی امیه ارتباط نسبی دارد، نگاه ویژه داشت . زیرا آنان توانستند بخش های عمده حاکمیت دین را تسخیر کنند و در مرکز قدرت ریشه بدوانند و به این ترتیب در این دوره «مروان » ، تبعیدی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، توسط عثمان بازگشت و صاحب پست و مقام شد .
امام حسن علیه السلام در این باره به یاران معاویه، فرمود:
«. . . شما را به خدا سوگند می دهم! آیا می دانید که ابوسفیان در آن روز که با عثمان بیعت شد، دست حسین را - که نوجوانی بود - گرفت و گفت: فرزند برادرم! با من به بقیع بیا . پس بیرون رفته، همین که به میانه قبرها [آن] رسیدند، گستاخ با صدای بلند فریاد زد: شما ای خفتگان در گور! آنچه بر سر آن پیوسته با ما (بنی امیه) در ستیز بودید (حکومت)، اکنون به دست ما افتاده در حالی که شما پوسیده اید!
حسین بن علی علیهما السلام - چون این سخن را شنید، به شدت خشمگین شد - فرمود: خدا پیری تو را زشت سازد و چهره ات را بد نما کند . سپس به تندی دستش را کشید و از او دور شد و اگر نعمان بن بشیر آنجا نبود تا دستش را گرفته به مدینه آورد، از بین می رفت .» (6)
اهداف سران این حزب شیطانی را در سخنان ابوسفیان به خوبی می توان دید . امام حسن علیه السلام سخنان او را چنین نقل می کند:
«. . . شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان، به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنی امیه کسی دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه . او گفت: ای جوانان بنی امیه! خلافت را مالک شوید و همه پست های اساسی آن را به دست گیرید . سوگند به کسی که جانم در دست اوست! نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی .» (7)
به این ترتیب بنی امیه توانستند به تدریج دو رکن اقتصاد و مناصب حکومتی در جامعه اسلامی را به دست گیرند و در انتظار فرصت مناسب برای تصاحب حاکمیت دینی بنشینند . به عبارت دیگر، براساس سیاست گام به گامی که آنان پیش گرفته بودند، در این مرحله توانستند سنگر «خلافت رسول الله » را تصاحب کنند و در پی فتح سنگر بعدی (رکن سوم حاکمیت دینی) بنشینند . این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه در اندک زمانی با تحریک عواطف دینی مردم، نظام علوی را مورد هجوم قرار داد . و این گونه بود که حیات عثمان، عامل فتح سنگری (مناصب سیاسی) و مرگ وی، موجب فتح سنگری دیگر (دین) شد . شبث بن ربعی به معاویه می نویسد:
«تو برای گمراه کردن مردم و جلب آرای آنان و برای این که آنان را به زیر فرمان خود درآوری، هیچ وسیله ای نداری، جز این که گفتی: «پیشوای شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خون خواهی او برخاسته ایم .» در نتیجه، فرومایگان گرد تو جمع شدند . . . دلت می خواست او کشته شود تا تو به اینجا برسی .» (8)
امام علی علیه السلام نیز فرمود:
«انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک و خذلته حینما کان النصر له; (9) وقتی پشتیبانی عثمان به نفع تو بود، یاری اش کردی و زمانی که به نفع او بود، رهایش ساختی .»
امام علی علیه السلام در برابر ارتجاع
بزرگ ترین مانعی که بر سر راه حزب نفاق و تمام مرتجعان ایجاد شد، خلافت امیرمؤمنان علیه السلام بود . همان مردی که از سوی پیامبر مامور جهاد بر ضد رجعت شده بود و به دلیل برکناری وی تا 25 سال; یعنی ربع قرن، رجعت طلبان به طرز شگفت آوری رشد و توسعه یافته بودند .
وجود چنین ماموریتی از یک سو، و بالندگی رجعت طلبان طی 25 سال از سوی دیگر، و فقدان رهبر دینی که تداوم بخش تربیت دینی باشد، از سوی سوم، عواملی بود که به تعارض شدید «سیستم امامت » با «جریان ارتجاع » انجامید . علی علیه السلام بارها و از جمله در جنگ نهروان، فرمود که پیامبر او را مامور جنگ با «ناکثین » ، «قاسطین » و «مارقین » کرده است . عمار یاسر خود را از طرف پیامبر، موظف به جنگ با همین سه دسته می دانست و ابوسعید خدری، صحابی دیگر می گفت: پیامبر به ما دستور داده دوشادوش علی علیه السلام با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگیم .
قیام کنندگان «جمل » که پیمان بیعت با علی علیه السلام را شکستند و به ناروا به جنگ با او برخاستند، مصداق «ناکثین » بودند و دار و دسته معاویه که برای ادامه سیاست جابرانه اش به تعدی نسبت به امام می پرداختند، مصداق «قاسطین » بودند و خوارج از دین برگشتگان که نمی خواستند گمراهی شان با مذاکره روشن شود و از شنیدن حق طفره رفته و مخالفین نظریه شان را با اسلحه می کشتند، مصداق «مارقین » بودند . این سه گروه چون به تجاوز مسلحانه پرداخته و جنگ را آغاز کرده بودند، مصداق «تجاوز کار داخلی » محسوب می شدند . پیامبر هم آنان را پیش از رحلتش همین گونه خوانده و در تعریفشان، اصطلاح قرآن «اهل بغی » را به کار برده بود . (10)
بنابراین، به نظر می رسد امام علی علیه السلام تمام مدت حکومت و امامت خود را صرف مبارزه با مرتجعان کرد و کوشید به وظیفه رهبری جهاد بر ضد رجعت عمل کند و جامعه را از حال ارتجاعی به حال تکاملی قبلی بازگرداند . و در یک کلام، «گریز از بدعت، مبارزه با رجعت و ثبات بر رویه اسلامی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم » را پیش گرفت .
در این جا باید چند نکته را از نظر دورنداشت:
1 . جهاد داخلی که در جریان ارتجاع و بر ضد آن به جریان افتاد، در دوره عثمان به اوج خود رسید و با قتل وی، به پیروزی ست یافت و تغییر تکاملی نظامات اجتماعی آغاز شد .
2 . ارتجاع، در آغاز روی کار آمدن امام علی علیه السلام چنان قوت داشت که نقشه های امام برای ریشه کنی آثار آن، با مقاومت های بزرگی رو به رو می شد .
3 . اگر رجعت سیاسی «سقیفه » صورت نگرفته و امام بلافاصله زمامدار می شد، ارتجاع به سرعت منکوب می گردید . امام علی علیه السلام در خطبه ای از پیامدهای این ارتجاع سخن می گوید:
«. . . وقتی خدا پیامبرش را نزد خود برد، گروهی برگذشته جاهلی خود بازگشته و با پیمودن راه های گوناگون به گمراهی رسیدند و به دوستان منحرف خود پیوستند و از دوستی با مؤمنان، که به آن امر شده بودند، بریدند و بنیان اسلامی را تغییر داده و در جای دیگری بنا نهادند . آنان کانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنه جو شدند که سرانجام در سرگردانی فتنه و در غفلت و مستی به روش و آیین فرعونیان در آمدند . . .» (11)
«مسلمانان پس از وحدت و برادری، به جدایی و تفرقه رسیدند و از ریشه و اصل خویش پراکنده شدند . تنها گروهی شاخه درخت توحید را گرفتند و به هر طرف که روی آورد، همسو شدند . . . ای مردم! اگر دست از یاری حق برنمی داشتید و در خوارساختن باطل سستی نمی کردید، هیچ گاه آنان که بر پایه شما نیستند، در نابودی شما طمع نمی کردند و هیچ قدرتمندی بر شما پیروز نمی گشت . اما چونان بنی اسرائیل در حیرت و سرگردانی فرو رفتید و به جانم سوگند! سرگردانی شما پس از من بیشتر خواهد شد . چرا که به حق پشت کردید و با نزدیکان پیامبر بریده، به بیگانه ها نزدیک شدید . آگاه باشید اگر از امام خود پیروی می کردید، شما را به راهی هدایت می کرد که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رفته بود و از اندوه بیراهه رفتن در امان بودید .» (12)
امام حسن علیه السلام و رجعت طلبان
بعد از امام علی علیه السلام نیز تعارضات دو جبهه ادامه یافت تا آن که درسال 41 ه . به دلایل مختلف، تعارض به نفع جریان نفاق پیش رفت و امام حسن علیه السلام که رهبر دوم نهضت علیه ارتجاع بود، ناچار به صلح شد و جهاد ضد رجعت را از این زاویه پی گرفت . براساس روایتی که شیخ طوسی از امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند، امام حسن علیه السلام خود دلایل صلح را در اوضاع آن دوره، همراهی نکردن مردم، عذر و نیرنگ بازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، و دشمنی آنان با امام می داند . (13)
درباره روش رهبری امام حسن علیه السلام علیه ارتجاع، باید گفت: خط مشی مبارزه ای که وی برای تجدید انقلاب پیامبر پیش پای نیروهای مجاهد و مسلمان قرار داد، براساس همان خط مشی امام علی علیه السلام (شکست دادن رجعت طلبان، زدودن آثار ارتجاع، وتجدید برقراری نظامات اجتماعی اسلام) بود . او شیوه پدر را بعد از چند ماه، به دلیل آگاهی از ضعف نیروی طرفدارش (14) در مقابل رجعت طلبان، کنار نهاد . چون ادامه آن، دینداران راستین را به کشتن می داد (15) و پیروزی قطعی را نصیب رجعت طلبان می کرد و آنان می توانستند کار اسلام را یکسره کنند . از این روی، نوع مبارزه را از جهاد مسلحانه به جهاد غیر مسلحانه، سوق داد تا هرگاه نیروهای مقاوم تربیت شدند، به شیوه سابق برگردد . بنابراین، امضای صلح از سوی آن حضرت، اقدامی کاملا تاکتیکی و در راستای هدف اصلی امام علی علیه السلام بود . البته باید افزود، این توافق رسمی از سوی دیگر نیز به نفع نیروهای اقلیت رجعت ستیز بود و آن، این که معاویه عملا متعهد می شد از تعرض مسلحانه بپرهیزد . و این گونه بود که آن حضرت بعد از 6 ماه، از حکومت کناره گرفت و به امامت بسنده کرد .
تداوم جهاد غیر مسلحانه در عصر حسینی علیه السلام
امام حسین علیه السلام بعد از شهادت امام حسن علیه السلام به همان دلایلی که برادرش به جهاد غیر مسلحانه روی آورد، این روش را ادامه داد . او به عنوان سردار برادرش هرگز با آن مخالفت نکرد و حتی با نامه ها و اصرار افراد، مبنی بر نهضت مسلحانه، مخالفت و به پیمان ترک مخاصمه اعلام وفاداری کرد . از جمله در برابر اصرار حجر بن عدی که می گفت: عزت را با ذلت عوض کردید . فرمود: ما بیعت کردیم و دیگر به آنچه تو می گویی، راهی نیست . (16) و در برابر بشر بن همدان و سفیان بن ابی لیلی فرمود:
«لیکن کل امری منکم حلسا من احلاس بیته مادام هذا الرجل حیا فان یهلک و انتم احیاء رجونا ان یخیر الله لنا و یؤتینا رشدنا و لا یکلنا الی انفسنا . . . ; (17) تا این مرد (معاویه) زنده است، هرکس باید ملازم خانه خود شود . اگر او هلاک شد و شما زنده بودید، امیدواریم خداوند راه نیکویی برای ما برگزیند و راه رشد را عطا فرماید و ما را به خود وامگذارد . به راستی خدا با کسانی است که تقوا دارند و نیکو کارند .»
این سخنان به خوبی روش رهبری حضرت در جهاد ضد رجعت را ترسیم می کند و آن، این که حداقل تا مرگ معاویه یاست برادرش را ادامه خواهد داد و از تاکتیک او عدول نخواهد کرد و حتی این سیاست را بعد از شهادت برادرش در ماه صفر سال 50 هجری نیز تغییر نداد .
بلاذری می گوید: «چون حسن بن علی علیهما السلام رحلت کرد، شیعیان که در میان آنان فرزندان جعدة بن هبیرة بن ابی وهب مخزومی و ام جعده، ام هانی دختر ابوطالب بودند، در خانه سلیمان بن صرد گرد آمدند و نامه تسلیتی برای امام حسین علیه السلام نوشتند و در آن از حضرت تقاضای قیام کردند . امام در پاسخ آنان نوشت:
«انی لارجوا ان یکون رای اخی رحمه الله فی الموادعة و رایی فی جهاد الظلمة رشدا و سدادا فالصقوا بالارض و اخفوا الشخص و اکتموا الهوی و احترسوا من الاظامادام ابن هند حیا فان یحدث به حدث و انا حی یاتکم رایی ان شاء الله; (18) امیدوارم هم رای برادرم در صلح و هم رای من در جنگ با ستمگران، راست و درست باشد . اکنون حرکتی نکنید و از آشکار شدن دوری کنید و خواسته خود را پنهان دارید و تا فرزند هند (معاویه) زنده است، از اقدام نا به جا بپرهیزید و اگر او مرد و من زنده بودم، نظرم به شما خواهد رسید; به خواست خدا . ان شاءالله .»
براساس این طراحی، امام تا زمانی که معاویه زنده بود، موقعیت را برای عوض کردن شکل جهاد مناسب نمی دید و از سویی، تعهد به صلح اقتضا می کرد تا مرگ معاویه، از تعرض مسلحانه پرهیز کند . در غیر این صورت و با بروز کوچک ترین نقض قرارداد از سوی امام، معاویه همان کاری را که علاقه داشت انجام دهد و ریشه اسلام را یک جا قطع کند، با امام حسین علیه السلام می کرد و دینداران را به جرم تخطی از پیمان، به کلی نابود می کرد . هرچند امام در طرف مقابل و در برابر بی تعهدی های معاویه، به دلیل نداشتن نیروی کافی، نمی توانست آسیب جدی به نظام اموی برساند .
نقطه عطفی که از آن به عنوان عامل تبدیل قیام غیرمسلحانه به قیام مسلحانه یاد می شود، موضوع معرفی یزید به عنوان خلیفه بعدی است; ولی حقیقت این است که امام حتی در مقابل این عمل نیز در زمان معاویه دست به قیام مسلحانه نزد و در سایه احتیاطهای معاویه، هرگز کار به نبرد مسلحانه کشیده نشد .
تغییر شکل مبارزه
با مرگ معاویه بستر مناسب به دست آمد و موعد پیمان نیز به سر رسید . از این روی، امام این موقعیت را برای ایفای نقش رهبری ضد رجعت در قالب جدید، مناسب تشخیص داد .
از آنچه گفتیم، باید به این نتیجه رسید که خط مشی و استراتژی هر سه امام (علی، حسن و حسین علیهم السلام) ایفای نقش «رهبری جهاد ضد رجعت » بود که در قالب سیستم امامت به آنان سپرده شده بود . و آنان با توجه به واقعیت ها و عوامل تاثیرگذار، رفتارهای متناسبی از خود نشان دادند . امام علی علیه السلام دو رفتار متفاوت (جنگ در مقاطعی و صلح در مرحله آخر)، امام حسن علیه السلام دو رفتار (جنگ در مراحل اول و صلح در مرحله پایانی) و امام حسین علیه السلام هم دو رفتار (تداوم صلح در مرحله اول و جنگ در مرحله آخر) را پیش گرفتند و این تقاوت ها در حالی بود که در اصل وظیفه و استراتژی هرسه، همنوا بودند . پس همان گونه که جنگ های سه گانه امام علی علیه السلام و صلح او را باید به عنوان انجام رهبری ضد رجعت، و جنگ و صلح امام حسن علیه السلام را پا به جای پای امام علی علیه السلام گذاشتن، معنا کرد; صلح و جنگ امام حسین علیه السلام را نیز باید در همان مسیر رهبری ضد رجعت تفسیر کرد .
و آخرین سخن این که با پای بندی به وحدت استراتژی در بین معصومان علیهم السلام (جهاد ضد رجعت) و امکان تنوع در تاکتیک های اخذ شده به تناسب موقعیت ها، می توان تفسیری روشن از این سخن امام حسین علیه السلام به دست آورد که:
«انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی; می خواهم اوضاع امت جدم را سامان بخشم و اصلاح کنم .»
پی نوشت ها:
1 . الاحتجاج، ج 1، ص 292، به نقل از موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 116 و 117، طبعة الاولی .
2 . عبرتهای عاشورا، ص 43 .
3 . تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 82 و 83 .
4 . حجرات/6 .
5 . تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، ج 2، ص 17، به نقل از حماسه حسینی، ج 3، ص 16 .
6 . موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 122 .
7 . همان .
8 . وقعة صفین، ص 187; تاریخ طبری، ج 3، ص 570 .
9 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 411; الغدیر، ج 9، ص 150 .
10 . انقلاب تکاملی اسلام، جلال الدین فارسی، (بخش پیش بینی جهاد داخلی).
11 . نهج البلاغه، محمددشتی، خ 150، ص 275 .
12 . همان، خ 166، ص 319 .
13 . امالی شیخ طوسی، ص 561 .
14 . ازجمله آن، خیانت بزرگان بود . حضرت فرمود: «امروز شنیده ام که اشراف شما با معاویه بیعت کرده اند، شما بودید که در جنگ صفین پذیرفتن حکمیت را بر پدرم تحمیل کردید» .(بحارالانوار، ج 44، ص 147 و نداشتن یاور، همان، ص 1)
15 . لولا ما اتیت من شیعتنا علی وجه الارض احد الا قتل (همان ص 1).
16 . انساب الاشراف، ج 3، ص 151 .
17 . همان، ص 150 .
18 . همان، ج 3، ص 151 .
حکمرانان از نظر برخی فرقه هانکته مهمی در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخی از فرقه های اسلامی معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمی توان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمی کند که ماهیت حاکم چه باشد، حتی اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.
معنای این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وی حرام است.
این مساله جزء معتقدات برخی از فرقه های اسلامی است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعری که خود او نیز به همین مطلب عقیده مند بود.
برای تایید این عقیده احادیثی هم به پیغمبر(ص) نسبت داده اند، ولی متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلی و وجدان می باشد.
بازتاب این اعتقاداین باورداشت بازتاب گسترده ای بر اندیشه های نویسندگان، مورخان و حتی علما و فقهایشان بر جای نهاده که به موجب آن خود را مجبور می دیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.
یکی از خواستهای این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدی بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند و برای اجرای اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبری که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار می گرفتند. از اینرو می بینیم که در بسیاری از کتابهای تاریخی نه تنها زندگی امامان ما نوشته نشده بلکه حتی نامشان هم برده نشده است.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادی گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسی به آنها توجهی نمی نمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روی دوستی و تشیع و یا از روی دشمنی و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتی نام آنان را در بسیاری از کتب تاریخی نمی یابیم. در حالی که آنها حتی از ذکر داستانهایی مربوط به آوازخوانها، رقاصه ها و حتی قطاع طریق خودداری نمی کردند.
اینها خیانت نسبت به حقیقت به شمار می رود، یعنی این نویسندگان در برابر نسلهای آینده خود مرتکب خیانت شدند و امانتی را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.
در چنین شرایطی شیعیان اهلبیت از امکانات کمی برای ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون می پرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج می نهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا می خواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانه ای که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ این سؤال روشن است. نخست علت سوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون می دانستند که حق حکمرانی از آن آنهاست پس می کوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمی کردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودی نمی داشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر برای جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار می رفتند.
اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق می کردند، برای تحقق بخشیدن به هدفها سیاسی معینی بود. البته این حمایت تا حدودی رعایت می شد که زیانی برای حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکی از ابزار خدمت به آنان می بود. آنها می خواستند از این مجرا هدفهای زیر را تامین کنند:
1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل می دادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2 - به دست این دانشمندان بسیاری از نقشه های خود را به شهادت تاریخ عملی سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه می دادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشتری کنند و طرد اهلبیت با استقبال از علما به نحوی جبران می شد.
4 - تشویق علما وسیله ای برای پوشاندن چهره ائمه و به فراموشی سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها برای خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوی شخصیتی احساس خطر می کردند در رهایی از چنگش به هر وسیله ممکن دست می یازیدند.
احمد امین درباره منصور می نویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم می دید فرا می خواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت می کرد، البته این تا وقتی بود که آنان برخوردی با سلطه اش پیدا نمی کردند، و گرنه دستگاه کیفری علیه شان به کار می افتاد» (1).
آری، همین منصور بود که «ابوحنیفه » را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعت با محمد بن عبدالله علوی سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ می گرفت.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار می کوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستی آنها را به مردم عرضه می کردند و در این باره از کسانی که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک می گرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبری، ابوالفداء، ابن العبری، یافعی و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانی بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفی لازم را نداشتند.
مثلا یکی از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکی از تعصب آنان و اطاعت کورکورانه شان از حکام است مطلبی است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشته اند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهی گردید. (2)
ظاهرا ابن خلدون هم که شخصی اموی مشرب بود می خواسته از اینان پیروی کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگوری که خورده بود بطور ناگهانی در گذشت. . . » (3)
براستی که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان می تواند چنان پرخوری را درباره یک آدم معمولی بپذیرد تا چه رسد به امامی که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پنداری می دهد که شخصی عاقل و حکیم همچون امام با پرخوری دست به خودکشی زده باشد؟
آیا کسی در طول زندگی امام به یاد دارد که وی شخصی پرخور و شکم پرست بوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمی دهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنی کند.
اینها تمام ناشی از تعصب مذهبی و پیروی از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتی را می دهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمی چنین رویدادی را می تواند تصدیق کند!
اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفته اند.
نظر برخی دیگر از مورخان با نگرشی سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسی ناهماهنگی گفته ها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
عده ای در این باره فقط خود حادثه را گزارش کرده اند ولی هیچگونه ذکری از علت آن ننموده اند و فقط بر سبیل تردید چنین آورده اند: «گفته می شود که او مسموم شد و درگذشت » (مانند یعقوبی در جلد دوم ص 80 از تاریخش).
نظر دسته سوم عده ای دیگر مسموم شدن امام را پذیرفته اند ولی معتقدند که این جنایت به دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر علی دارای همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده. (4)
برای این نظر سند تاریخی جز آنچه که «اربلی » نقل کرده، وجود ندارد. وی عبارتی مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافت به اولاد علی انتقال یافته علی بن موسی را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت » (5).
نظر چهارم برخی نیز گفته اند امام به دست مامون مسموم گردید ولی این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نیازی به تشویق یا راهنمایی برای انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبی احساس می کرد. روشن است که این نظریه برای تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه می توان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلی بدان نداشته است!
نظر پنجم برخی دیگر گفته اند که امام به مرگ طبیعی درگذشت و هرگز مسمومیتی در کار نبود. برای اثبات این موضوع دلایلی ذکر کرده اند.
یکی از این افراد «ابن جوزی » است که پس از نقل قول از دیگران که نوشته اند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابی از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزی می نویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وی بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه می کرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتی چشم پوشیده بود. (6)
البته عبارت ابن جوزی حاکی از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولی منکر آنست که مامون عامل این جنایت بوده باشد.
«اربلی » نیز به پیروی از ابن جوزی همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.
احمد امین نیز از کسانی است که معتقدند کسی غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتی پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز می پوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برتری حضرت علی(ع) مباحثه می کرد (7)
دکتر احمد محمود صبحی نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگی شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندی برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضی احساس نمی کنند. (8)
دلایل کسانی که در تبرئه مامون از جنایت سم خورانی سعی کرده اند، به شرح زیر خلاصه می گردد:
1 - پیمان ولیعهدی که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت می رسید.
2 - بزرگداشت شان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وی و ارجمندی خانواده اش.
3 - به همسری وی در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستی میان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برتری علی(ع) در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطوری که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روی گردانده بود.
6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وی نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز می پوشید حتی پس از ورودش به بغداد.
8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهای مکرر بر ضدش، مهربانی می نمود.
9 - خلق و خوی مامون به او اجازه چنین جنایتی نمی داد.
10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.
این خلاصه همه دلایلی بود که تبرئه کنندگان مامون آورده اند. ولی بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافی نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستی درباره این مساله تاریخی ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را می دانستند ولی به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروی از هوای خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کرده اند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایی که اینان ذکر کرده اند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون برای دفع خطر وجود امام(ع) دست به توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نیز مقامی شامخ نزد مامون داشت و حتی اصرار داشت که دخترش را هم به وی تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین » را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بی آنکه کوچکترین مجالی برای دفاع به وی بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئه های مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که برای مامون و تحکیم پایه های قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.
با اینوصف می بینیم که چگونه همه را یکی پس از دیگری به دیار عدم فرستاد در حالی که نسبت به همه نیز ابراز محبت و سپاسگزاری می نمود. مامون کسی بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دست باز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وی امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتی از برادرش محبوبتر می نمود؟
اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگواری نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعی مکار و سیاست بازی می شد انتظار شادمانی و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (9) و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وی درآورد. اما پس از پیروزی بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت. (10)
طاهر را نیز خود او کشت ولی بیدرنگ یحیی بن اکثم را از سوی خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیت خلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جای پدر بنشاند ولی بتدریج همه را یکی پس از دیگری سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکس العملها و گفته هایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشی نداشت. چه اگر راست می گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحت شکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبه ها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتی برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوی وی ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتی با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبت به آنان ابراز می داشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبت به امام نیز هیچگونه منافاتی با قتلش نمی توانست داشته باشد.
اما اینکه علویان را بزرگ می داشت علت را خودش در نامه ای که به عباسیان نوشته، چنین بیان می دارد که این بزرگداشت جزئی از سیاست وی به شمار می رود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطه ای دستور داد که به دستگیری علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایی است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتی نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزه اش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشته اند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهی وی برخاسته بودند.
اما اینکه گفته اند داستان مسمومیت امام از ساختگیهای شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنی این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهای اهل سنت می خواندند که منابع بسیاری از آنان را ما در همین کتاب ذکر کرده ایم.
با اینهمه اگر کسی باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدی را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالی که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف می کرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبت به فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وی با «یحیی بن اکثم » معروف است که با چه مهارتی به سؤالهای وی پاسخ می داد (11) به علاوه، صغر سن نمی توانست بهانه عدم واگذاری مقام ولیعهدی به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدی معنایش تصدی عملی امور مملکتی نیست و تازه خلفا و حتی رشید، پدر مامون، برای کسانی بیعت ولیعهدی گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم که نظری درست است!
طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانی که بر این عقیده اند گروه بزرگی را تشکیل می دهند که ابن جوزی نیز بدانها اشاره کرده است.
شیعیان بطور کلی این نظر را تایید کرده اند مگر مرحوم اربلی در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولی ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنی مامون و رضا - با همدیگر انگوری را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیماری زد!!. .
یکی از اموری که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار می رود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیق تر به احوال امامان خود می پرداختند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیاری از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعی امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وی را قولی مرحج دانسته اند. مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکی در فصول المهمة ص 250.
- مسعودی در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندی در مآثر الانافة فی معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزی حنفی در ینابیع المودة ص 263 و 385.
- جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.
- ابوبکر خوارزمی در رساله خود - احمد شلبی در تاریخ اسلامی و تمدن اسلامی / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلی در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجی، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانی در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.
- دکتر کامل مصطفی شیبی در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.
و بسیاری دیگر. . .
چون به کتابهای تاریخی مراجعه می کنیم درمی یابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتی در زمان مامون نیز امری معروف و بر سر زبانهای مردم بود. بطوری که مامون خود شکوه از این اتهام می کرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام می پنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته می گفتند که این مرد - یعنی مامون - وی را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموی امام، را به سویشان بفرستد و برای متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمی شود. (12)
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسی(ع) را آن دانسته که وی مامون را متهم به قتل برادرش می نمود. (13) ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسی که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبی نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد (14) منافاتی با آن ندارد که مدتی بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهی برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهری می بود.
طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسی چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتی دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان » به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایی هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید. (15)
در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان می آمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنی حضرت فاطمه(ع) بود (16). مامون ماموران انتظامی خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند. (17)
می گویند حتی به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید. (18)
دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسی بود.
با توجه به این وقایع درمی یابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم گردیده بود.
افزون بر تمام آنچه که گذشت یاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویی کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وی رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.
می توان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:
1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنج حدیث وارد شده.
2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویی نموده است.
پی نوشت ها:
(1) ضحی الاسلام / 3 / ص 202 و نیز جلد 2 / ص 46 و 47.
(2) الکامل / 5 / ص 150 - طبری / 11 / ص 1030 - تاریخ ابوالفداء / 2 / ص 23 - مختصر تاریخ الدول / ص 134 - مرآة الجنان / 2 / ص 12 - وفیات الاعیان / 1 / ص 321 (چاپ 1310 هجری) - برخی از اینان داستان مسموم شدن را با تعبیر «گفته می شود. . . » بیان کرده اند.
(3) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 250.
(4) روح الاسلام، سید امیر علی / ص 311 و 312 - احمد امین چنین نگاشته: «اگر براستی او را مسموم کرده باشند، حتما این سم را کسی غیر از مامون به او خورانیده، یعنی یکی از مدعیان حکومت برای خاندان عباسی ».
(5) الامام الرضا ولی عهد المامون / ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوک / ص 142.
(6) تذکرة الخواص / ص 355.
(7) ضحی الاسلام / 3 / ص 295 و 296.
(8) نظریة الامامة / ص 387.
(9) التاریخ الاسلامی و الحضارة الاسلامیة / 3 / ص 322 - ماثر الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگی قتل فضل سخن گفتیم و دیگر آن را تکرار نمی کنیم.
(10) لطف التدبیر / ص 166.
(11) الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ینابیع المودة، اثبات الوصیة، بحار، اعیان الشیعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانی، نور الابصار، ائمة الهدی هاشمی، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فی مناقب اهل العبا. . .
(12) مسند الامام الرضا / 1 / ص 130 - بحار / 49 / ص 299 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 242.
(13) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 115.
(14) مشاکلة الناس لزمانهم / ص 29.
(15) قیام سادات علوی / ص 169 - اعیان الشیعة / 10 از مجلد 11 / ص 286 و 287 به نقل از کتاب الانساب از محمد بن هارون موسوی نیشابوری - مدینة الحسین (سری دوم) ص 91 - بحار / 8 / ص 308 - حیاة الامام موسی بن جعفر / 2 / ص 413 - فرق الشیعة / حاشیه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئی) و سایر منابع.
(16) قیام سادات علوی / ص 168.
(17) جامع الانساب / ص 56 - قیام سادات علوی / ص 161 - حیاة الامام موسی بن جعفر / 2.
(18) قیام سادات علوی / ص 168.
مرحوم علامه مجلسی می نویسد: علمای ما و علمای عامه درباره این که امام رضا علیه السلام با اجل خود از دنیا رفته، یا این که او را با سم شهید کرده اند و بنا بر قول اخیر آیا مامون این جنایت را مرتکب شده یا کس دیگر، اختلاف نموده اند و در میان شیعیان مشهور این است که امام رضا علیه السلام در اثر سمی که مامون به او داده، شهید شده است، تنها مرحوم سید علی بن طاوس و همچنین اربلی در کشف الغمه، این نسبت را انکار کرده اند.(1) بعضی این قول را به شیخ مفید نیز نسبت دادهاند ولی ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین است که او نیز قائل به مسمومیت امام بوده است، زیرا او نوشته: ... تا این که رای مامون را درباره آن حضرت دگرگون ساختند و تصمیم به کشتن آن بزرگوار گرفت و چنان شد که روزی آن حضرت با مامون طعامی خوردند و حضرت از آن طعام بیمار شد و مامون نیز خود را به تمارض زد. سپس مفید در تفصیل این جریان غم انگیز آورده است که: محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از عبدالله بن بشیر روایت کرده که گفت: مامون به من دستور داد ناخنهای خود را بلند کنم و این کار را برای خود عادی نمایم و برای کسی درازی ناخن خود را نشان ندهم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه به تمر هندی بود و به من گفت: این را به دو دست خود بمال، و من چنان کردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پیش حضرت رضا علیه السلام رفته، گفت: حال شما چگونه است؟ فرمود: امید بهبودی دارم. مامون گفت: من نیز بحمدالله امروز بهترم و کسی از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمدهاند؟ حضرت فرمود: نه. مامون خشمناک شد و به غلامان فریاد زد که چرا به آن حضرت رسیدگی نکرده اند. سپس گفت: هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری چارهای جز خوردن آن نیست. برادر عبدالله بن بشیر گوید: پس به من گفت: انار برای ما بیاور، و من اناری چند حاضر کردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا علیه السلام خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بیشتر زنده نماند که از دنیا رفت. مرحوم مفید در ادامه گزارش خود از اباصلت هروی روایت کرده که گفت: پس از آن که مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بیرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود: ای اباصلت اینان کار خود را کردند و زبانش به ذکر خدا گویا بود. باز مرحوم مفید در روایت دیگر از محمد بن جهم نقل کرده که گفت: حضرت رضا علیه السلام انگور را زیاد دوست می داشت، پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه کردند، و در دانه های آن چند روز سوزنهای زهرآلود زدند، سپس آن سوزنها را کشیده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بیماری که پیش از این گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود میل فرمود و سبب شهادتش گردید و گویند: این نوع زهر دادن بسیار ماهرانه و دقیق است.(2) غرض، شیعیان به طور کلی این نظر را تایید کرده اند، مگر مرحوم اربلی در کشف الغمه که خود را با ابن طاووس هم عقیده دانسته است و اتفاق شیعه را بر این مطلب، می توان بهترین دلیل بر شهادت امام رضا علیه السلام دانست زیرا آنان به احوال امامان خود از دیگران داناتر بودند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند. گرچه عده زیادی از تاریخ نویسان اهل تسنن نیز این جنایت را به مامون نسبت داده اند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهای آنها می خواندند ولی در این باره احتیاج به نوشته های آنها نیست زیرا روایات در این زمینه از طریق اهل بیت آن قدر زیاد است که دیگر نیازی به گفته های آنها در خود احساس نمی کنند، به خصوص این که می بینند عده زیادی از آنها از طریق انصاف خارج شده و به تاریخ و نسل آینده خیانت کرده اند! علاوه بر آنچه گذشت، رویداد شهادت امام رضا علیه السلام سالها قبل از وقوع آن به وسیله خود امام و اجداد پاکش پیشبینی شده بود این روایات را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: 1- آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر یا ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده، حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است، در این باره چند روایت وارد شده که از آن جمله: مرحوم صدوق به سند خود از نعمان بن سعد روایت کرده که گفت: امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیهالسلام فرمود: سَیُقتَلُ رَجُلٌ مِن وُلِدی بِاَرض خُراسان بِالسَّمَّ ظُلماً اِسمُهُ اِسمِی وَ اِسمٌ اَبیهِ اِسمٌ اِبن عمران مُوسی اِلا فَمَن زارَهٌ فِی غُربَتهِ غَفَراللهُ ذُنوبَهٌ ما تقدّم منها و ما تَاَخَّر و لو کانَت مثل عَدَدِ النُّجومِ و قطر الامطار وَ وَرَقِ الاشجار.(3) به زودی مردی از فرزندان من در سرزمین خراسان از روی ستم و جور به زهر کشته میشود، اسم او اسم من، و اسم پدرش اسم موسی بن عمران است بدانید هر کس او را در غربتش زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را میآمرزد و لو این که به تعداد ستارگان و قطرات باران و برگ درختان باشد. مرحوم سید هاشم بحرانی در مدینه المعاجز می نویسد: از سلیمان بن حفص مروزی روایت شده که گفت: از موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که می فرمود: ان ابنی علیّاً مَقتُولٌ بالسّمٌ مَدفُونٌ اِلی جَنبِ هارُون بِطُوس مَن زارَهٌ کَمَن زارَ رَسُول الله(4)؛ پسرم علی را با سم مظلومانه به قتل می رسانند و او در جنب قبر هارون در طوس مدفون می شود، کسی که او را زیارت کند مانند کسی است که رسول خدا را زیارت نموده است. 2- آن دسته از روایات که از خود امام رضا علیه السلام نقل شده که از شهادت خود به دست مامون و از دفنش در طوس کنار قبر هارون خبر داده است، از جمله: اباصلت هروی گفت: شنیدم از امام رضا علیه السلام که می فرمود: به خدا نیست از ما ائمه احدی، مگر این که کشته یا شهید می شود. عرض شد: ای فرزند رسول خدا، پس ترا چه کسی به قتل می رساند؟ فرمود: بدترین مخلوق خدا در زمان خودم مرا به زهر می کشد، و سپس در یک خانه تباه شده در دیار غربت دفن می کنند. آگاه باشید هر کس مرا در غربتم زیارت کند خداوند به او اجر صدهزار شهید و صدهزار صدیق و صدهزار حج و عمره کننده و صدهزار جهادگر می نویسد و در زمره ما محشور می گردد و در بالاترین درجات بهشت رفیق ما قرار داده می شود.(5) این قبیل روایات بسیار است و گاهی امام این پیشگویی را حتی نزد مامون نیز می کرده است. 3- آن دسته از روایات که به تشریح چگونگی مسموم ساختن امام پرداخته اند، روایاتی که به این مضمون وارد شده نیز بسیارند که برخی از آنها نیز از خود امام نقل گردیده اند و در میان این روایات، روایت اباصلت درباره مسموم شدن امام و چگونگی غسل و کفن و روایت هرثمه بن اعین در این باره قابل توجه است.(6) بنا به تحقیق یکی از نویسندگان معاصر این روایات به یکی از این افراد: ابوالصلت عبدالسلام هروی، هرثمه بن اعین، علی بن حسین کاتب، ریّان بن شبیب، محمد بن جهم و عبدالله بن بشیر منتهی می شود. پس با توجه به این روایات برای یک فرد شیعه، شکی در این که امام رضا علیه السلام به دست مامون به وسیله سم به شهادت رسیده باقی نمی ماند. به خصوص این که قرائن و شواهد زیادی این موضوع را تایید می کنند از جمله: با مراجعه به کتب تاریخی استفاده میشود که شهادت امام رضا علیه السلام به دست مامون حتی در زمان مامون نیز امری معروف و بر سر زبانها بود. به طوری که مامون خود از مردم گلایه میکرد که چرا او را عامل مسموم کردن امام می پندارند! چنانکه گویند: هنگام شهادت امام رضا علیه السلام مردم اجتماع کرده و پیوسته میگفتند که این مرد (یعنی مامون) وی را شهید کرده است در این باره آن قدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر عموی امام را به طرف آنها بفرستد و برای متفرق کردن آنها بگوید که امام امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمی شود.(7) ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام کاظم علیه السلام را آن دانسته که وی مامون را متهم به قتل برادرش مینمود.(8) طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا علیه السلام به نام احمد بن موسی (معروف به شاهچراغ) چون از حیله مامون آگاه شد همراه سه هزار تن - و به روایتی دوازده هزار - از بغداد قیام کرد، عامل مامون در شیراز به نام قتلغ خان به امر مامون با او به مقابله برخاست و پس از کشمکش هایی هم او و هم برادرش محمد عابد و یارانشان را به شهادت رسانید.(9) در آن ایام برادر دیگر امام رضا علیه السلام به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان آمد، بزرگ این قافله خواهر امام رضا علیه السلام حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) بود.(10) مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله آنها بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده ساختند. هارون نیز در این نبرد جراحت برداشت ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود، غافلگیر کرده به قتل رساندند.(11) حتی طبق بعضی نقلها به حضرت معصومه نیز در ساوه زهر دادند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید.(12) به علاوه در دواوین شعرای آن زمان، اشعاری به چشم میخورد که به این مطلب تصریح دارد از جمله این بیت از ابوفراس: باووا بقتل الرضا من بعد بیعته و ابصروا بغضه من رشدهم و عموا(13) دعیل خزاعی گوید: اری بنی امیه معذورین ان قتلوا ولا اری لبنی العباس من عذر(14) پس با توجه به این وقایع در مییابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم بوده است. خلاصه مرحوم مفید در ادامه ماجرا می نویسد: چون حضرت رضا علیه السلام به شهادت رسید مامون یک شبانه روز خبر فوت آن حضرت را پنهان کرد، سپس کسانی نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خانواده و دودمان ابیطالب که در خراسان بودند فرستاد، و چون حاضر شدند خبر درگذشت آن حضرت را به ایشان داد و گریست و بسیار برای فوت آن حضرت بیتابی کرده گفت: ای برادر، بر من دشوار است تو را در این حال ببینم من آرزو داشتم که پیش از تو بمیرم (و تو جای من باشی) ولی خدا نخواست، سپس دستور داد آن حضرت را غسل داده کفن و حنوط کنند و خود جنازه را برداشته به همین جائی که اکنون حضرت مدفون است، آورد و به خاک سپرد و آنجا خانه حمید بن قحطبه بود در دهی از شهر طوس که نام آن سناباد و نزدیکی نوقان است، و در همانجا قبر هارون الرشید بود، و قبر حضرت رضا علیه السلام پیش روی هارون و در طرف قبله او قرار گرفته است.(15) چون خبر شهادت امام رضا علیه السلام در شهر طوس و در میان سپاهیان انتشار یافت، دوستان و علاقمندان آن حضرت به در خانه مامون هجوم آوردند، و ازدحام جمعیت به حدی بود که مامون را خوف فرا گرفت. با این که مامون خبر فوت امام را یک شبانه روز پنهان کرده بود مسلماً در این یک روز مشغول طرح نقشهای بود که از ازدحام مردم جلوگیری نماید. ولی پس از اعلان خبر، اوضاع را طوری دید که تشییع جنازه را باز هم به تاخیر انداخت، و برای آرام کردن مردم از محمد بن جعفر عموی امام استفاده کرد، و به او دستور داد در میان جمعیت حاضر شده و اعلان کند که تشییع جنازه به تاخیر افتاده و مردم متفرق شوند، این بود که محمد بن جعفر علیه السلام خود را به مردم نشان داد و گفت: ای مردم متفرق شوید زیرا جنازه ابوالحسن علیه السلام امروز تشییع نمیشود، مردم به حرف او گوش داده از اطراف اقامتگاه امام پراکنده شدند سپس پیکر امام را شبانه غسل داده و دفن کردند.(16) ولی طبق نقل دیگر، صبح بعد مامون از روی مکر و حیله و برای پرده پوشی و تبرئه خود لباس عزا به تن کرد و با سر و پای برهنه حاضر شد و جنازه را حرکت دادند و مامون عقب جنازه در بین آن جمعیت زیاد با صدای بلند گریه می کرد و به سر و صورت خود می زد و فریاد می کرد و می گفت: ای پسر عم ای کاش من پیش از تو مرده بودم و این روز را نمیدیدم، و تو جانشین من بودی. وی دستور داد که جنازه را به قبّه هارونیه ببرند و کنار قبر پدرش هارون دفن کنند، ولی طبق دستور مامون نشد و به آنچه که خود امام رضا علیه السلام فرموده بود، عمل شد و در بالای سر هارون به آن کیفیت که در اخبار و کتب تاریخ وارد شده، دفن نمودند.(17) آری مامون مزور و مکار که هدفی جز تحکیم موقعیت خود نداشت، برای پیشبرد هدف خود از هر وسیله ممکن استفاده میکرد یک روز مصلحت خود را در این میدید که فضل بن سهل وزیر اعظم و امام رضا علیهالسلام را ولیعهد خود گرداند، ولی همین که احساس کرد وجود آنها برای حکومت او خطری محسوب میشوند، به قتل هر دو تای آنها تصمیم گرفت، همین که فضل را کشت برای آرام کردن مردم از وجود امام استفاده کرد و ازدحام مردم را به وسیله آن حضرت پراکنده ساخت. و نیز هنگامی که امام رضا علیه السلام را مخفیانه مسموم کرد، جمعیت زیادی به در خانه او هجوم آوردند و این بار برای آرام کردن مردم و متفرق کردن آنها از وجود محمد بن جعفر عموی امام، استفاده نمود، گویا مامون محمد بن جعفر را برای چنان روزی در کنار خود نگه داشته بود، همین که توانست به وسیله او غائله را بخواباند، دیگر محمد بن جعفر برای او فایدهای نداشت، و لذا به فاصله کوتاهی او نیز در سرخس به علت نامعلومی درگذشت و در همانجا مدفون گشت و اکنوت تربت او مشهد عظیمی است.(18) بدین ترتیب مامون تمام موانع را از سر راه خود به بغداد برداشت و فاتحانه به پایتخت وارد شد اکنون کسانی را که بغداد را به وحشت میانداخت کشته است. بغداد نیز به پاس این خدمت، جنایت برادرکشی وی را بخشید. ---------------------------------------------------- پی نوشتها: 1- بحارالانوار، ج 49، ص 311 . 2- ارشاد، ج6، ص 295 . 3- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 9- 358 . 4- مدینه المعاجز بنا به نقل مرحوم سحاب در کتاب زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام، ج 2، ص 153. 5- امالی الصدوق، ص 63- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 256. 6- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 200 به بعد . 7- مسند الامام الرضا علیه السلام، ج1، ص130- عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج 49، ص 300. 8- تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 115 . 9- قیام سادات علوی، ص 169- بحار ج8، ص 308- حیاه الامام موسی بن جعفر علیه السلام، ج2، ص 413- الحیاه السیاسیه للامام الرضا علیه السلام، ص 427 . 10- قیام سادات علوی، ص 168- الحیاه السیاسیه، ص 427 . 11- جامع الانساب، ص 56- قیام سادات علوی، ص 161 . 12- قیام سادات علوی ص 168- الحیاه السیاسیه، ص 427 . 13- مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 346- بحار، ج 49، ص 314 . 14- تاریخ قم، ص 200- بحار، ج49، ص 318 . 15- ارشاد، ص 296 . 16- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج49، ص 300 . 17- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص 18 و 19- بحار، ج 49، ص 304 .
پایگاه استاد حسین انصاریان
منبع: مکتب اسلام، شماره 1، داود الهامی
قیام امام حسین علیه السلام و نهضت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در برخی عناصر، مشترک و در برخی شاخصه های دیگر، متفاوت هستند. از نقاط اشتراک این دو قیام، رهبری آن هاست که در هر دو، بر عهدة امام معصوم است. هدف واحد آنان نیز –حاکمیت دین خدا - از دیگر نقاط اشتراکشان است.
از نکات اختلافی آن ها نیز، می توان به این مسأله اشاره کرد که قیام امام حسین علیه السلام به حسب ظاهر، به پیروزی نرسید؛ اما قیام امام زمان(عج) به پیروزی خواهد رسید. هم چنین، تفاوت دیگر این دو قیام، زمان وقوع آن ها است؛ به این معنا که قیام امام حسین علیه السلام شکل گرفته، اما قیام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هنوز آغاز نگشته است.
در این نوشتار، به یکی از نقاط مهم اشتراک قیام امام حسین علیه السلام و امام زمان علیه السلام، یعنی ویژگی های مشترک یاران این دو امام همام، خواهیم پرداخت.
برخی از صفات و ویژگی های مشترک
1. خداجویی:
خداجویی و معنویت گرایی، یکی از ویژگی های مشترک یاران امام حسین علیه السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. از والاترین و زلال ترین حالات آدمی، عشق به کمال مطلق و معبود حقیقی است که پیشوایان الهی، در بالاترین درجه از این مقام، بوده اند.[1]
سراسر صحنه های کربلا را شعار «رضی الله رضانا اهل بیت»[2] فرا گرفته بود و امام و یاران او، از همه چیز بریده و به حق پیوسته بودند. امام حسین علیه السلام در هنگام خروج از مدینه، با خواندن خطبه ای، هرگونه قدرت طلبی را از سوی خویش رد کرد و از تسلیم شدن در برابر قضای الهی سخن گفت. چنانچه فرمود: «پروردگارا! من به رضای تو، راضی و نسبت به امر تو، تسلیم هستم و در مقابل قضای تو، صبر خواهم نمود».[3]
این خصوصیت، در یاران و اهل بیت او نیز مشاهده می شد. برای مثال، حضرت زینب علیها السلام پس از حضور در کنار جسد قطعه قطعة امام حسین علیه السلام عرضه داشت: «خدایا این قربانی را از ما بپذیر»[4] .در زیارت نامة هانی ابن عروه نیز آمده است:«... ای کسی که جان خویش را در راه رضای خدا فدا کردی».[5]
خدا محوری و معنویت یاران امام، در شب عاشورا جلوة خاصی به خود گرفت؛ به گونه ای که صدای عبادت و نیایش و نماز شب آنان در خیمه ها پیچیده بود.
خداجویی و توحید، سرلوحة عقاید یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز هست. آنان، خدا را به شایستگی شناخته و همة وجودشان، غرق جلوة نور ایزدی است. چنانچه امام صادق علیه السلام دربارة آنان فرموده است: « [آنان مردانی هستند که] گویا دلشان نور باران است؛ از ناخشنودی پروردگارشان هراس دارند و برای کسب توفیق شهادت، دعا می کنند».[6] امیرالمؤمنین، علی علیه السلام نیز یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را گنج هایی آکنده از معرفت خدا می داند.[7]
2. ولایت مداری:
یاران امام حسین علیه السلام، ولایت مداری خویش را به روشنی، به نمایش گذاشتند. با آن که امام، بیعت خویش را از آنان برداشته بود، اما وفادارانه در صحنه ماندند و عهد خویش را نشکستند. عمر و بن قرظه، در هنگام اقامة نماز ظهر، خود را در برابر شمشیرها و تیرهای دشمنان قرار داد تا به امام آسیبی نرسد و آن گاه که از شدت جراحات به روی زمین افتاد، رو به رو امام کرد و پرسید:«ای پسر پیامبر! آیا وفا کردم؟» امام فرمود: «آری! تو در بهشت، پیش روی منی و زودتر به بهشت می رسی. سلام مرا به پیامبر برسان».[8]
وقتی حبیب بن مظاهر در لحظات آخر عمر مسلم بن عوسجه، به کنار او آمد و به او بشارت بهشت داد، مسلم به او توصیه نمود که دست از امام برندارد تا در راه او کشته شود.[9]
حضرت اباالفضل علیه السلام، ستارة درخشان آسمان ادب و وفاداری، در شب عاشورا خطاب به امام حسین علیه السلام عرضه داشت: «به خدا سوگند؛ هرگز از تو جدا نمی شویم. جانمان فدای جانت باد. با دست ها و چهره های خون آلود از تو حمایت می کنیم و اگر کشته شویم، به عهد خویش و آن چه بر عهدة ماست وفا کرده ایم».[10]
یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز- که عاشق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند- به فرمودة پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، در پیروی از مولای خود، تلاش گر و کوشا هستند.[11] عشق و علاقة قلبی آنان به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، آنان را به بسان پروانه ای که به گرد شمع می گردد، فرمان بر و مطیع می کند. چنانچه در روایتی آمده است:«[آنان] برای تبرک، دست بر زین مرکب امام می سایند و بر گردِ امام می چرخند و با جان و دل، او را در جنگ ها یاری می کنند».[12]
3. شجاعت:
شجاعت عاشوراییان، ریشه در اعتقاد و باورهای آنان داشت؛ چراکه آنان، به شوق و عشقِ شهادت می جنگیدند، از مرگ، هراسی نداشتند و در برابر دشمن، سستی نشان نمی دادند. آنان یاران امامی بودند که مرگ در راه خدا را عزت می دانست.
رشادتی که حضرت اباالفضل، مسلم بن عقیل، قاسم و دیگران از خود به نمایش گذاشتند، بیانگر آن است که آنان از شجاع ترین انسان ها بودند. شجاعت آنان به گونه ای بود که حتی سران سپاه دشمن، آنان را این گونه توصیف می کنند: «کسانی بر ما تاختند که پنجه هایشان بر قبضة شمشیرها بود. آنان هم چون شیرانِ خشمگین، بر سواران ما تاختند و آنان را در چپ و راست، تار و مار کردند و خود را در کام مرگ افکندند»[13].
اهل بیت امام نیز به رغم آن که پس از شهادت مردان، به اسارت درآمدند، در برابر دشمن تسلیم نشدند و به گونه ای رفتار کردند که دشمنان را مستأصل نمودند. ابهت و شجاعت حضرت زینب علیها السلام در هنگام گفتگو با ابن زیاد، به حدی بود که وی از ایشان با عنوان «زن متکبر» یاد کرد.
یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز مردمانی دلیر و جنگاورند. عشق به خدا و امام، به آنان قوت بخشیده است؛ دل هایی چون پولاد دارند و از انبوه دشمن نمی هراسند. امام باقر علیه السلام در توصیف شجاعت یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمود: «گویا آنان را می نگرم؛ سیصد و اندی مرد که بر بلندای نجف کوفه ایستاده اند و دل هایی چون پولاد دارند. ترس، از هر سو، به دل های دشمنانشان، سایه افکنده است. در سوارکاری و تیراندازی بی نظیر هستند. در میدان رزم، نشان شجاعت بر تن دارند و چون یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در جنگ بدر، نشان ویژه بر سر نهاده اند».[14]
4. ایثار:
ایثار به معنای فداکاری و تقدیم دیگران بر خود است. در کربلا، ایثار و فداکاری، به اوج خود رسید. اصحاب امام تا زنده بودند، به احترام خاندان نبوت، نگذاشتند کسی از بنی هاشم به میدان برود. بنی هاشم نیز تا زنده بودند، نگذاشتند گزندی به امام حسین علیه السلام برسد و امام علیه السلام نیز جان خویش را فدای دین کرد.
شب عاشورا پس از آن که امام، بیعت را از یاران خود برداشت، هر کدام از آنان، به شیوه ای اعلام فداکاری کردند و گفتند: « پس از تو، زندگی را نمی خواهیم و خود را فدای تو می کنیم».[15]
هنگام نماز ظهر، برخی از اصحاب، خویش را سپر تیرهای دشمن کردند تا امام، نماز خود را بخواند. عباس علیه السلام، با لب تشنه وارد فرات شد؛ اما به یاد تشنگی امام حسین علیه السلام آب ننوشید. زینب علیها السلام، پس از شهادت امام حسین علیه السلام، جان خویش را سپر بلای امام سجاد علیه السلام، قرار می داد و ... این صحنه ها و ده ها صحنة دیگر که یکی از دیگری، زیباتر و پرافتخارتر است، در طول تاریخ، الفبای ایثار را به آزادگان آموخته است.
ایثار، از ویژگی های بارز یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز هست. وحدت مقصد و خلوص نیت، دل های آنان را به هم پیوند داده و یار و غمخوار یک دیگر ساخته است. آنان برای دفاع از امام، خود را به رنج می افکنند و در بهره گیری از زیبایی های زندگی، دیگران را بر خود، مقدم می دارند.
امام باقر علیه السلام می فرمایند: «در زمان قیام قائم، دوران رفاقت فرا می رسد. مردم به سراغ مالِ برادرانِ خود رفته و حاجت خویش بر می گیرند و هیچ کس، آنان را منع نمی کند». در روایات، از یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، تعبیر به «رفقا» شده که به معنای دوستان هم دل و هم راز است. دوستی آنان چنان محکم است که: «گویا یک پدر و مادر، آنان را پرورانده اند؛ زیرا دل های آنان، از محبت و خیرخواهی به یک دیگر، آکنده است».[16]
پی نوشت ها:
1 . پیام عاشورا، جواد محدثی، ص121.
2 . لهوف، سیدبن طاووس، ص60.
3 . سخنان حسین بن علی، محمدصادق نجمی،ص332.
4 . حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج2، ص301.
5 . مفاتیح الجنان، زیارت حضرت مسلم، ص403.
6. بحارالانوار، ج52، ص308.
7 . ینابیع الموده، ص449.
8 . اعیان الشیعه، ج1، ص605.
9 . مقتل خوارزمی، ج2، ص15.
10 . وقعة الطف، ص199.
11 . کتاب الغیبه، نعمانی، ص316.
12 . بحارالانوار، ج52، ص308.
1. عنصر شجاعت، خلیل کمره ای، ج1،ص20.
2 . بحارالانوار، ج52، ص310.
3 . فرهنگ عاشورا، ص65.
4. ینابیع الموده، ص432.
در روایات اهل بیت(ع) آمده است، در روز ظهور امام مهدی(ع) که مصادف با عاشورای آن سال است، یاران آن حضرت(ع) پرچم هایی را با شعار «یالثارات الحسین؛ای خون خواهان حسین » برمی افرازند و با بلندترین صداها آن شعار را سر می دهند، زیرا آن روز، روز شهادت جدّ مظلوم آن حضرت ـ امام حسین(ع) ـ است. می توان گفت که قیام
سیدالشهدا و قیام امام مهدی(ع) در هدف با یکدیگر مشترک اند. قیام امام حسین(ع) در واقع از زمینه های قیام مهدوی و فرا رسیدن روز موعود آن؛ و به عبارت دیگر بخشی از طرح خداوند جهت آماده نمودن امت (اسلامی) برای روز مورد انتظار است. همچنان که قیام امام مهدی(ع) نیز در دفاع از هدف حسین(ع) و انتقام از ظالمان آن حضرت به منظور تحقق مقصود اساسی مشترک بین ایشان که عبارت از استقرار قسط و عدل و برچیدن ظلم و جور، انحراف و کفر است، صورت خواهد پذیرفت. بنابراین، در صحت و تناسب اطلاق شعار«یالثارات الحسین» بر قیام امام عصر(ع) ، تردیدی باقی نمی ماند. به ویژه آن که مهم ترین مناسبت ممکن برای گفت وگو از امام حسین(ع) و اهداف شان، روز شهادت آن حضرت(ع) ـ دهم محرم ـ است و از این جا معلوم می شود که در تعیین روز عاشورا به عنوان روز ظهور، حکمتی نهفته است. علاوه بر این، وجود امام حسین(ع) در کالبد امت اسلام ـ خصوصاً ـ و در تمام بشریت ـ عموماً ـ همواره و در همة سطوح آن تا به حال و آینده، زنده و تپنده است، و روح قیام، فداکاری و اخلاص را به نسل ها الهام می کند. از آن جا که شعار «یالثارات الحسین» نشانه های بزرگ و آشکاری از اهداف و مقصد امام مهدی(ع) را در خود دارد، لازم است تا شرایط دو قیام، اهداف و نقاط مشترک آن دو را بشناسیم. ضمن توجه به این نکته که آرمان هر دو قیام، تحقق اسلام و شریعت والای آن می باشد.
اما قبل از آن ناگزیر از شناختن روش رسول اکرم(ص) در «فتح مکه» و ارتباط آن با «فتح حسینی» و «فتح مهدوی»(ع) هستیم، زیرا این سه فتح، در حفاظت و نگهداری دین اسلام نقش مؤثری داشتند.
1. فتح محمدی (مکّه)
خداوند متعال در کتاب آسمانی خود فرموده است:
إذا جاء نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله أفواجاً...1
چون یاری خدا و پیروزی فرا رسد، و ببینی که مردم دسته دسته در دین خدا درآیند...
و او همچنین فرموده است:
إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً.2
ما تو را پیروزی بخشیدیم، [چه] پیروزی درخشانی!
اما [سؤال این است که] جبهة اصلی رو به روی پیامبر(ص) کدام گروه بودکه فتح مکه ـ محل بعثت و آغاز دعوت پیامبرـ را چندین سال به تأخیر انداخت، تا آن که به سبب اهمیت مسئله سال فتح مکّه ، از سوی آن حضرت(ص) «سال پیروزی» نام گرفت. برای توضیح مسئله اصلی که پیامبر اکرم(ص) با آن مواجه بود، لازم است به وقایع سال موسوم به «عام الفیل» (570 م) ـ سال ولادت رسول خدا(ص) ـ باز گردیم.
وقتی که «ابرهه» پادشاه یمن، قصد حمله به مکه مکرمه و انهدام بیت الله الحرام ـ کعبه ـ را نمود، اهالی مکه، منازل خود را ترک کردند و به کوه های اطراف پناه بردند. در آن حال بود که بزرگ آنان ـ عبدالمطلب ـ این عبارت را به زبان راند که «کعبه پروردگاری دارد که از آن محافظت می نماید».
آنگاه خداوند معجزة خود را برای حفظ کعبة شریف آشکار ساخت، و پرندگان ابابیل را همراه با سنگ ریزه های سجّیل ـ درشت تر از عدس و ریزتر از نخود ـ بدان جا فرستاد.
پس از این واقعه بود که نظریة جدیدی در اذهان مردم ریشه دواند، و آن عبارت از وجود نوعی تلازم بین تقدس کعبه و سروری قریش بر مکّه بود. عاملی که باعث شکل گیری قوت ادبی و در نتیجه نفوذ قریش نزد دیگر قبایل عرب شد. آنان به دلیل آن که زائران خود را مجاور و محافظ بیت الله می دانستند، لذا نفوذ ادبی قریش، دشوارترین مانعی بود که در آغاز دعوت و همچنان در مدت سیزده سال حضور پیامبر(ص) در مکه بر سر راه آن حضرت قرار داشت. تا آنجا که اندک بودن اسلام آورندگان، نه از ضعف در شیوه های تبلیغ یا کاستی در آن، بلکه به دلیل وجود و استمرار همین تفکر رسوخ یافته یعنی نسبت قائل بودن بین تقدس کعبه و سیادت قریش بر مکه، بود. از این جا حکمت هجرت آن حضرت(ص) به یثرب آشکار می شود. و به دلیل شناخت این حقیقت از سوی آن رهبر بزرگ(ص)، در صلح حدیبیه با قریش بر این پیمان گرفت که واسطه گری قریش از رابطه میان او و دیگر اعراب برداشته شود، قریش دست از توسعة نفوذ ادبی خود در میان اعراب، به منظور ممانعت از ارتباط آنان با پیامبر بکشد، و تبلیغات دروغ خود را علیه پیامبر و دین او متوقف سازد.
پیروزی پیامبر اکرم(ص) بر قریش و فتح مکه در سال هشتم هجری، دشوارترین مانع را از راه پیشرفت و انتشار اسلام برداشت. این امر حاصل از بین رفتن تلازم ذهنی مذکور از افکار مردم بود. به همین دلیل، مردم بدون زحمت و مشقت گروه گروه به دین خدا وارد شدند. بر همین اساس سال فتح مکه، «عام الفتح» عنوان گرفت، و آن به دلیل کثرت ورود قبایل عرب بر پیامبر اکرم(ص) جهت اعلام پذیرش ولایت و رهبری ایشان و گردن نهادن به اسلام بود. بدین ترتیب حضرت محمد(ص) رهبر بلا منازع جزیرةالعرب گردید.
2. فتح حسینی
رسول خدا(ص) رهبر و فرمانده عالی حکومت اسلامی بودند. خداوند متعال، شایستگی ها و اختیارات فراوانی را به آن حضرت(ص) اعطا کرده بود که تصدی این مسئولیت بزرگ برایش امکان پذیر شده بود. خدای متعال فرموده است.
النبّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم.3
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیک تر] است.
و فرموده است:
فاحکم بینهم بما أنزل الله و لا تتّبع أهواءهم.4
پس میان آنان بر اساس آنچه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهایشان پیروی مکن.
از این جا روشن می شود که رسول خدا(ص) دارای دو رهبری دینی و اجرایی (سیاسی) بودند. که ارتباط آن حضرت(ص) با عوالم دیگر از طریق وحی ـ یگانه منبع تشریع ـ مسئولیت ابلاغ رسالت خداوندی را به ایشان واگذار کرد، همچنان که تصدی رهبری امت اسلامی آن حضرت(ص) را تنها مسئول اجرایی شریعت نمود.
خداوند متعال می فرماید:
إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین الناس بما أراک الله.5
ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی.
بنابراین وظیفة پیامبر(ص) صرفاً به ابلاغ رسالت محدود نمی شد، بلکه رهبری مسلمین و اجرای شریعت الهی را در سراسر زمین، در بر می گرفت. مسلمانان نیز ملزم به اطاعت از پیامبر(ص) که اطاعت خداوند سبحان شمرده می شود، هستند.
خداوند فرموده است:
یا أیّها الذین ءامنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اُولی الأمر منکم فإن تنازعتم فی شیءٍ فردّوه إلی الله و الرسول إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر.6
ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید. پس هر گاه در امری [دینی] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر عرضه بدارید.
از این آیه و آیات دیگر وجوب اطاعت از پیامبر اکرم(ص) آشکار می شود. این اطاعت علاوه بر حوزة تشریع، آنچه را که آن حضرت (ص) به عنوان حاکم و رهبر می فرماید، نیز در بر می گیرد و آن واجب است، زیرا خداوند متعال نسبت به آن امر نموده است. لذا حکومت اسلامی جزئی از اجزای دین محسوب می شود. پس از رحلت رسول خدا(ص) تلازم فکری جدیدی در اذهان مردم شکل گرفت و آن عبارت بود از این که میان قداست پیامبر(ص) و تعالیم اسلامی از یک سو و قداست خلیفة پیامبر یا کسی که بر مسند حکومت تکیه می زند، دلالت وجود دارد البته در اصل، جانشین رسول الله(ص) باید از هیبت، احترام و وقار ویژه ای برخوردار باشد، زیرا او قائم مقام و جانشین رسول خدا(ص) در امر رهبری امت و حفظ دین بر اساس اصول صحیح آن است. در نتیجه اوصافی همچون هیبت پس از رسول خدا(ص) به خلیفة ایشان نیز انتقال می یابد، جز آن که تمام آنچه گفتیم تنها دربارة خلیفة مشروع (بر حق) و بر اساس فرمان خدا و رسول صادق است. و در اصل، چنین خلیفه ای عالم تر، فهیم تر در امر دین، با تقواتر و شایسته تر بوده، ولی امر مسلمین، و مرجع رسمی آنان در امور دین و دنیای ایشان است. اما باکمال تأسف رایج شدن روش زورگویی و کسب ظالمانه و غاصبانة خلافت، باعث شد شأن و جایگاه بلندی که از اوصاف خلیفة مشروع بود، به خلیفة غالب (نامشروع)، تسری پیدا کند؛ خلیفه ای که هیچ گونه دلیلی بر مشروعیت خلافتش جز قوة قاهره وجود نداشت. از آن جا که خلیفه ـ حاکم یا امیر ـ جانشین رسول خدا(ص) محسوب می شد، از تمام امکانات در اختیار آن حضرت(ص) بهره می برد. همچنین بدین واسطه تقدس و جایگاه معنوی که اختصاص به پیامبر(ص) داشت، به وی انتقال می یابد. به تدریج این قداست در اذهان مردم رسوخ یافت، به حدی که توجیهات و تعلیمات صادر شده از سوی حاکم نامشروع، جزء محکم ترین دستورات دین شمرده می شد، و به دلیل قداست خلیفة پیامبر(ص) قداست می یافت، هر چند که بسیار از احکام اصیل دین به دور بود. بدین ترتیب فرامین و دستورات حکام اموی ـ همچون معاویه و یزید ـ گونه ای از دین یا تعالیم دینی، و نه احکامی انحرافی و خارج از آن، شناخته شد. در چنین شرایطی بود که خطر و بحران امت اسلام را فرا گرفت و گریزی از انجام قیامی مجاهدانه به منظور کشف حقیقت و ابطال تلازم فکری مذکور، بین قداست حاکم و تعالیم حکومتی او، نبود.
امام حسین(ع) نسبت به این حقیقت آگاه بود و می دانست که تاریخ از ایشان انتظار باز گرداندن امور به جایگاه اصلی اش را دارد. و سید الشهداء(ع) حرکت خود را به سمت هدف رفیع و مقصد بلند خویش آغاز نمود، در حالی که مصداق این گفتار بود که:
إن کان دین محمّدٍ لم یستقم إلاّ بقتلی فیا سیوف خذینی.
چنانچه دین محمد(ص) جز با قتل من پا برجا نمی ماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید.
حسین(ع) پس از آن که دانست دفع خطرهایی که دین جد بزرگوارش را نشانه رفته، جز با شهادت او ممکن نیست، ایستادگی جاودانة خویش را به ظهور رساند. لذا حسین(ع) تجسم آن مسئولیت شرعی و تاریخی بود که بر دوشش قرار داشت و از همین رو بود که خود فرمود:
إنّی لم أخرج أشراً و لا بطراً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدی، [أرید أن] آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر.
همانا من، برای هواپرستی و از روی زیاده خواهی خارج نمی شوم (قیام نمی کنم). [من] تنها برای اصلاح در امت جدّم قیام کردم. [می خواهم] تا امر به معروف و نهی از منکر نمایم.
پس شعار و هدفی که انقلاب امام حسین(ع) از آن سرچشمه گرفت، اصلاح در امت رسول خدا(ص) بود. چیزی که بازگشت امت را به روش اسلامی صحیح، تضمین می نماید. از این جا در می یابیم که انقلاب امام حسین (ع) طوفانی در برابر دشمن داخلی خطرناکی بود که کیان امت را تهدید، قدرت آن را تضعیف و آن را از درون سست می ساخت، زیرا نیرنگ داخلی از توطئه خارجی خطرسازتر است.
انقلاب سید الشّهدا(ع) (فتح حسینی) انقلاب آزادسازی امت بود، همچنان که انقلاب در ارزش های دین بود و با خود تفکر، آگاهی، هوشیاری و مسئولیت تاریخی را به همراه داشت. از همین رو، نه تنها هیچ حاکمی پس از انقلاب امام حسین(ع) نتوانست، فقه، فقاهت، فرهنگ، وحی و یا قرآن و تفسیر آن را دست آویز خود نماید، بلکه میان حکومت و سلطنت (اجرایی) و عناوینی همچون: حاکم، ملک، خلیفه، امیرالمؤمنین، ولی امر، یا هر عنوان دیگری که بر خلفای غیر مشروع اطلاق می شد، با احکام شرع و تعالیم اسلامی فاصله ایجاد شد. از این جاست که عظمت نهضت و قیام امام حسین(ع) تا اندازه ای روشن می شود، که عبارت بود از: ابطال تلازم فکری و ذهنی ایجاد شده میان قداست شریعت اسلامی و قداست کسی که به عنوان خلیفة رسول الله(ص) بر کرسی حکومت تکیه می زد. به دنبال این امر حرکت ها و قیام های دیگری پس از نهضت امام حسین(ع) شکل گرفت. قیام هایی همچون: توابین، مختار ثقفی و ... لذا شایسته تر آن است که نهضت و قیام امام حسین(ع) را فتح حسینی بنمایم.
3. فتح مهدوی
شعار «یالثارات الحسین» که در آغاز ظهور امام مهدی(ع) مطرح خواهد شد، نقاط مشترک بین اهداف این قیام را با قیام سیدالشهداء(ع) آشکار می سازد. بدین گونه که قیام امام مهدی(ع) بازگرداندن اسلام کاملاً خالص و پاک است همچنان که رسول اکرم(ص) آن را آوردند. از این هدف در بعضی از روایات شریف با عنوان «رواج اسلام جدید به دست امام مهدی(ع)» یاد شده است، و این همان نقطه ارتباط میان فتح مهدوی و فتح حسینی، و همچنین قبل از آن، فتح محمدی(ص) است. بنابراین درست است که بگوییم فتوحات حقیقی در تاریخ اسلامی سه مورد است: محمدی، حسینی و مهدوی. این ها در اصل فتوحاتی فکری و عقلی هستند که حقایقی را برای ما تبیین می کنند و اهداف شریعت اسلام را ـ هر چند با ظاهری نظامی یا سیاسی ـ محقق می سازند.
نقطه مهم در روش امام مهدی(ع) اجرای کامل و اعمال دقیق دین است. آن حضرت(ع) وظیفه دارد تا سعی و تلاش همة پیامبران، رسولان الهی و جانشینانشان را بنماید، اهداف و مقاصد ایشان را محقق فرماید، تا همة ساکنان کرة زمین از ادیان و مذاهب گوناگون به دین حقیقی خداوند ـ آن چنان که پیامبر اکرم، حضرت محمد(ص) آورده است ـ هدایت شوند. همچنین آن حضرت(ع) وظیفه دارد تا حکومتی فراگیر در سراسر جهان تشکیل دهد، که جملة سرزمین ها و آبادی های زمین را در بر گرفته و همة انسان های واجد شرایط را در خود جای دهد. همچنین موظف است تا منظومه
الهی ـ احکام شریعت اسلامی ـ را به عنوان قانون نافذ و لازم الاجرا در سراسر حکومت جهانی اش قرار داده، عدل مطلق را حاکم سازد، و توانگری و بی نیازی جمیع ساکنان این حکومت را تأمین نماید. این ها اهداف و وظایفی است که هیچ کس قبل از حضرت مهدی(ع) بدان مکلف نشده است.
امام منتظر(ع) در بدو ظهور خویش، با مشکلات و سختی های فراوان و متعددی از سوی جهان اسلام مواجه خواهد شد؛ مشکلاتی که برخاسته از تنوع مذاهب، اختلاف و تشتت آراء است. در طول چهارده قرن انتقال سنت نبوی(ص)، از طریق احادیث و روایات، وجود موارد مجمل و مبین، و عام و خاص، به علاوه تأثیر عوامل بیرونی مانند اهداف و منافع سیاسی و بروز هواها و امیال نفسانی، موجب اختلاف آرای علما بوده است. گاه توصیه رهبران سیاسی در اجتهاد مجتهدان مؤثر افتاده و سبب ترجیح بعضی از روایات بر برخی دیگر، و یا اسقاط (بی اعتبار شمردن) بعضی از احادیث شریف یا تجاهل نسبت به وجود آن، به ویژه در هنگام تعارض با منافع و مصالح شخصی و یا سیاسی شده است. به علاوه اجتهادات مخصوص و ویژه [مذهبی] در مذاهب مختلف اسلامی و احکام آن، که هر فرقه ای رویکرد خاصی به اسلام بنا نهاده، به موجب آن به تأویل آیات متشابه قرآن کریم پرداخته و آن را مبنای آیات محکم قرار داده است. بدین ترتیب مسلمانان به فرق و مذاهب گوناگونی تقسیم شده، و در خلال سال های طولانی، برخی از ایشان به تکفیر برخی دیگر پرداختند، خون هایشان بدین سبب ریخته شد، هر کس مخالف رأی و نظری بود به قتل رسید و سرزمین هایشان تخریب شد. اما چگونه ممکن است امام مهدی(ع) مسلمین را بر توحید کلمه گرد آورد و ایشان را به پیروی از تعالیم اسلام، مطابق آنچه رسول خدا(ص) آورده است، وادار نماید، در حالی که این اختلافات وجود دارد؟
به علاوه این امرچگونه ممکن است با وجود اکثریت غیر مسلمان... در برابر اقلیت مسلمان؛ با وجود تنوع و تشتت ادیان و مذاهب در سطح جهان؛ اعم از ادیان آسمانی با مذاهب گوناگون، ادیان غیر آسمانی، و بی دین (لاییک)ها، به علاوه وجود انحرافات اجتماعی، اخلاقی ، اقتصادی، سیاسی، استضعاف فکری و بیماری های روانی، همچنین سختی ها و موانع ـ نظامی و غیر نظامی ـ که امام(ع) در عرصه های گوناگون (همچون: فقر، بیماری، قتل، کشتار، فساد، جهل، ظلم، آزار و شکنجه، کفر، بحران های طبیعی، فزونی فتنه ها، گرسنگی، کمبود امنیت، ستم و ...) با آن مواجه خواهند شد، به علاوه مواجه شدن با منافع مردم و حکومت ها در سطح جهان...
هنگامی که امام مهدی(ع) قیام نماید، انقلاب بزرگی را بر ضد باطل ـ با تمام نشانه ها و معانی آن ـ ، و بر ضد ظلم ـ با همة جبهه های گمراه کننده اش ـ اعلام می دارد. آنگاه اقدامات مبنایی و قدرتمند خود را به همراه نشانه های بزرگ آغاز می نماید، تا بدان وسیله، واقعیات گوناگونی که مسلمین و دیگر ساکنان زمین درون آن زندگی می کنند و در طول زمان در عقل ها و اذهانشان رسوخ یافته، زایل شود. آن حضرت(ع) به اقداماتی دست خواهند زد که علایم و نشانه های فکری و عقلی آن، اگرچه با ظاهری سیاسی و نظامی حقایق اصیل را روشن گرداند تا بدان وسیله تصورات و اوهام غیر حقیقی، و تلازمات باطل موجود در اذهان مردم ـ مسلمان یا غیر مسلمان ـ زدوده شود. پس، طوفان های بزرگی در عقل و جان انسان ها ایجاد می شود که حقیقت را برای ایشان پس از آن که در تاریکی غفلت بوده اند، آشکار نماید.
در آن هنگام فتح آن حضرت(ع) به آسانی صورت گرفته، و فرمانشان در عالم اسلام گردن نهاده خواهد شد (در مدت زمان 8 ماه، آن طور که روایات توضیح داده اند) و حاکمیت امام مهدی(ع) در مدت کوتاهی با همکاری مسیح(ع) در سراسر جهان استقرار خواهد یافت؛ امر مهم و بزرگی که ایجاد قسط و عدل در سراسر زمین، منوط به آن است.
پی نوشت ها:
1. سورة نصر (110)، آیة 2 - 1.
2. سورة فتح (48)، آیة 1.
3. سورة احزاب (33)، آیة 6.
4. سورة مائده (5)، آیة 48.
5. سورة نساء (4)، آیة 105.
6. سورة نساء (4)، آیة 59.
«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر. ان شانئک هو الابتر» نخستین مظهر و نشانه ی کوثر که بر دامان پاک فاطمه ی اطهر (س) پا به عرصه ی گیتی نهاد امام حسن علیه السلام بود. نشانه ای از تجلی مقدس ترین پدیده ای که از خجسته ترین پیوند برین انسانی، نصیب حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا (س) گردید. همان لؤلؤی که از برزخ دو اقیانوس نبوت و امامت به ظهور پیوست ومعجزه ی بزرگ «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، یخرج منهما اللؤلوء والمرجان » . (1) را تجسم بخشید و کلام خدا در کلمه ی وجود چنین ظاهر شد. از نیایی الهام گیر و پدری پیشوا، وارثی برخاکیان و جلوه ای برافلاکیان پدید آمد با وراثتی ابراهیمی، مقصدی محمدی، منهجی علوی، زهره ای زهرایی که عصای فرعون کوب موسی را در دست صلح آفرین عیسوی داشت و تندیس زنده ی اخلاق قرآن بود و رایت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شکیبایی تضمین کرد و بقاع امن و ایمان را به ابدیت در بقیع شهادت بر افراشت و مکتبش از خاک گرم مدینه به همه سوی جهان جهت یافت و با همه ی مظلومیتش در برابر سیاهی و تباهی جبهه گرفت و به حقیقت اصالت بخشید و مشعلدار گمراهان و زعیم ره یافتگان گردید. حضرتش در بقیع بی بقعه; در جوار جده ی پدریش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنینش امام سجاد علیه السلام و مضجع امام باقر و امام صادق علیهما السلام آرمیده است. (2) تولد و کودکیفرزند گرامی رسول الله و نخستین نوه ی او در مقدس ترین ماه های سال قمری یعنی پانزدهم (3) رمضان سال سوم هجرت چشم به جهان گشود. امام مجتبی علیه السلام در دامان حضرت زهرا (س) بزرگ شد. او از همان دوران کودکی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظه ی نیرومندش، آیاتی را که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل می شد، می شنید و همه را حفظ می کرد و وقتی به خانه می رفت برای مادرش می خواند و حضرت فاطمه (س) آن آیات و سخنان رسول الله صلی الله علیه و آله را برای حضرت علی علیه السلام نقل می کرد و علی علیه السلام به شگفتی می پرسید: این آیات را چگونه شنیده است؟ و زهرای مرضیه می فرمود: از حسن علیه السلام شنیده ام. (4) به داستانی در این مورد توجه کنید: «روزی علی علیه السلام پنهان از دیدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببیند فرزندش چگونه آیات را بر مادرش تلاوت می کند. امام حسن علیه السلام به خانه آمد و خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لکنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسید، گفت: مادر جان! گویا شخصیت بزرگی در این خانه است که شکوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز می دارد» .(5) درس اخلاقاز امام مجتبی علیه السلام خواستند که سخنی و مطلبی درباره ی اخلاق نیکوی پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید. او فرمود: هر کس نیازی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله می برد حاجتش رد نمی شد و هرچه در توان داشت برای رفع نیاز مردم به کار می برد و شنیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بین او و آتش دوزخ دیواری ایجاد می کند. (6) امام حسن علیه السلام از منظر رسول الله صلی الله علیه و آلهحضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام را بین مسلمانان تبلیغ می کرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقه ی حقیقی که به وی داشت همه جا سخن می گفت. آنچه از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حضرت مجتبی علیه السلام بیان شده است چنین است: «هر کس می خواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن علیه السلام نگاه کند» . (7) «حسن گل خوشبویی است که من از دنیا برگرفته ام » . (8) روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به منبر رفت و امام حسن علیه السلام را در کنارش نشانید و نگاهی به مردم کرد و نظری به امام حسن علیه السلام انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده کرده که به برکت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد» . (9) یکی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم که امام حسن علیه السلام را بر دوش می کشید و می فرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار» . (10) روزی پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مرکب خوبی سوار شده ای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است » . (11) شبی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نماز عشاء می خواند و سجده ای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت بودم که پیاده اش کنم. (12) انس بن مالک نقل می کند که: رسول الله صلی الله علیه و آله درباره ی امام حسن علیه السلام به من فرمود: ای انس! حسن فرزند و میوه ی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است.(13) زینب دختر ابو رافع می گوید: حضرت زهرا (س) در هنگام بیماری رسول الله صلی الله علیه و آله هر دو فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اکنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود: «شرف و مجد و سیادتم را به حسن علیه السلام دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین علیه السلام بخشیدم » . (14) اسوه ی بزرگواریامام حسن علیه السلام در طول زندگی پر برکتش همواره در راه هدایت و ارشاد مردم گام بر می داشت و شیوه ی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زیبا بود که همه را به خود جذب می کرد. مورخین نوشته اند «روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی می گذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی که فحش هایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فکر می کنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم کرد. اگر گرسنه ای سیرت می کنیم، اگر برهنه ای می پوشانیمت، اگر نیازی داری، بی نیازت می کنیم، اگر از جایی رانده شده ای پناهت می دهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده می کنیم، هم اینک بیا و مهمان ما باش. تا وقتی که این جا هستی مهمان مایی... مرد شامی که این همه دل جویی و محبت را از امام مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت: «شهادت می دهم که تو خلیفه ی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر می داند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوب ترین خلق خدا می دانم. آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی که در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود.(15) اسوه ی ایثارگرییکی دیگر از صفات برجسته ی امام مجتبی علیه السلام انفاق و بخشش بی سابقه ی اوست. تاریخ نگاران نوشته اند: امام حسن علیه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار دارایی اش را به دو نصف کرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق کرد. (16) امام حسن علیه السلام ملجاء درماندگان، آرام بخش دل های دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد که فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالی برگردد. در همین مورد نقل کرده اند: مردی به حضور امام حسن علیه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت کرد. امام حسن علیه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافه ی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد که پول هایش را برایش ببرد. امام مجتبی علیه السلام پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای کرایه به آن مرد بده. (17) امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدرپس از آن که حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت خون خویش را به پای درخت توحید نثار کرد امام مجتبی غمگین در سوگ اسوه ی صبر و بردباری، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود: ... لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل ولا یدرکه الاخرون بعمل... (18) «شب گذشته مردی از این جهان در گذشت که هیچ یک از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز کسی را یارای پا به پایی او نیست... و سپس فرمود: علی علیه السلام در شبی رخت از جهان بست که در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج کرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت. پدرم در حالتی دنیا را ترک کرد که هیچ سیم و زر و اندوخته ای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم که از هدایای مردم به جا مانده بود که قصد داشت با آن خدمتکاری بگیرد. در اینجا، امام گریست و مردم نیز همصدا با حضرت مجتبی علیه السلام گریستند. سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانواده ای هستم که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش (قرآن) واجب کرده است آن جا که می فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی ومن یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..» . (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم] ; و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی اش می افزاییم » . بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است که خداوند بدان اشاره کرده است. سپس بر جای خود نشست. در این هنگام «عبدالله بن عباس » برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی علیه السلام است، اکنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید! مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی علیه السلام روی آوردند و بیعت کردند. سپس امام علیه السلام خطبه ای بیان فرمود که در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاکید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید (20) . امام مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت کرد و با آن ها شرط کرد که: با هر که من صلح کنم شما هم صلح کنید، با هر که من جنگ کنم شما هم جنگ کنید و آن ها قبول کردند (21) . در ضمن امام علیه السلام نامه ای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت کرد و متذکر شد که اگر در امر اداره ی جامعه اخلال کند و جاسوس بگمارد با قاطعیت برخورد خواهد کرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22) . معاویه در پاسخ امام نوشت: ... من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن که تو پیرو من باشی. من نیز قول می دهم که خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیت المال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد... (23) و چنین بود که معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت با امام حسن علیه السلام خودداری کرد، بلکه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبت به قتل امام علیه السلام اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیت خودش به دست همسرش «جعده » زهر خورانده شد و به جای این که نوشی برای مولی باشد نیشی شد که جگر امام مجتبی علیه السلام را پاره کرد. امام علیه السلام با دسیسه معاویه مسموم گردید... (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین (25) . پی نوشت ها: 1) الرحمن، 19، 20 و 22. 2) با استفاده از مقدمه ی مترجم کتاب زندگانی امام حسن علیه السلام تالیف باقر شریف القرشی. 3) تاریخ خلفاء، ص 73، سیوطی - دائرة المعارف بستانی واژه ی حسن. 4) ترجمه ی زندگانی امام حسن، ص 59، باقر شریف القرشی. 5) همان، ص 60. 6) اسد الغابه، ج 2 ص 185. 7) البدایة والنهایة، ج 8 . 8) الاستیعاب، ج 2. 9) مسند احمد حنبل، ج 5 ص 44. 10) البدایة والنهایة، ج 8. 11) صواعق المحرقة، ص 280- حلیة اولیاء، ص 226. 12) الاصابه، ج 2. 13) کنز العمال، ج 6 ص 222، متقی هندی. 14) ترجمه ی اعلام الوری ص 304، طبرسی. 15) ستارگان درخشان، ص 42، محمد جواد نجفی. 16) تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 215- اسد الغابه، ج 2 ص 13، تذکره سبط بن جوزی، ص 196. 17) ستارگان درخشان، ص 46. 18) ارشاد مفید، ص 348- جلاء العیون مجلسی، ص 378، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ 1353. 19) شوری / 23. 20) زندگانی چهارده معصوم علیه السلام، ص 543، عماد زاده . 21) جلاء العیون، ص 378 . 22) ارشاد مفید، ص 350 . 23) نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج 16، ص 35 . 24) پیشوای دوم، ص 28 . 25) آفتابی در هزاران آیینه، ص 119، جواد نعیمی. |
محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطین روایت کرده که مردی نامه ای به دست امام حسن(ع)داد که در آن حاجت خود را نوشته بود.
امام(ع)بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود:
«حاجتک مقضیة »!
(حاجتت رواست!)
شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می دادی؟
امام(ع)پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود:
«اخشی ان یسئلنی الله عن ذل مقامه حتی اقرء رقعته » (27) بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامه اش را می خوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.)
علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة و غزالی در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت کرده اند (28) که امام حسن(ع)و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر (29) شوهر حضرت زینب(ع))به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در کنار خیمه گوسفندی است که می توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!
آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکی خواستند.
زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی شود، یکی از شما آن را ذبح کنید تا من برای شما غذایی تهیه کنم؟
در این وقت یکی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه کرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمی الینا لنکافئک علی هذا الصنع الجمیل »(ای زن!ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!)
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:
«ویحک تذبحین شاتی لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش »؟!
(وای بر تو!گوسفند مرا برای مردمانی که نمی شناسی سر می بری، آنگاه به من می گویی: افرادی از قریش بودند؟!)
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمع آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را می گذراندند.
در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع)افتاد و در حالی که امام(ع)بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت.در این وقت امام حسن(ع)به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع)بدو فرمود: آیا مرا می شناسی؟
گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن(ع)دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش حسین(ع)فرستاد.
امام حسین(ع)از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟
عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین(ع)نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید:
حسن و حسین(ع)چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!
عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند!و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب می انداختم! (30)
و در کشف الغمه اربلی آمده که گوید:
این قصه در کتابها و داستانهای ائمه اطهار(ع)مشهور است، و در روایت دیگری که از طریقی دیگر نقل شده اینگونه است که مرد دیگری نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:
«ابدئی بسیدی الحسن و الحسین »(به آقایان من حسن و حسین آغاز کن!)
و چون به نزد امام حسن(ع)رفت آن حضرت یکصد شتر به او داد و امام حسین(ع)نیز یکهزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خیال مرا از این بابت آسوده کردند)و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت کردند...!در اینجا پیرزن به نزد آن مردی که از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را برای آن مرد باز گفت، وی بدان زن گفت:
«انا لا اجاری اولئک الاجواد فی مدی، و لا ابلغ عشر عشیرهم فی الندی، و لکن اعطیک شیئا من دقیق و زبیب...»
(من هرگز به پای این سخاوتمندان بی بدل در جود نمی رسم و به یک دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولی مختصری آرد و کشمش به تو می دهم!)
و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (31)
از کتاب خصال شیخ صدوق(ره)روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او-که بر درب مسجد نشسته بود-درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی کند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشه ای از مسجد که امام حسن و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:
«دونک هؤلاء الفتیة »!
(به نزد این جوانمردان برو!)
آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!
حسنین(ع)به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل »(سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال می کنی؟)
پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است!
در اینجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع)چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردی؟و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین(ع)و عبد الله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت:
«من لک بمثل هوءلاء الفتیة؟!اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمة » (32)
(چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده اند.)
نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت:
اول-آنکه به جای عثمان، عبد الله بن عمر ذکر شده.
دوم-آنکه امام حسن(ع)بدو فرمود:
«ان المسئلة لا تصلح الا فی دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة »(سؤال شایسته نیست جز در بدهکاری سنگین، یا فقری که به خاک مذلت نشاند، یا خونبهایی و یا بدهکاری که انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: یکی از همین سه چیز است.
سوم-اینکه در نقل مزبور آمده که امام حسن(ع)یکصد دینار به او داد و امام حسین(ع) نود و نه دینار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل کرده باشد.
و تفاوت چهارم-آنکه در این روایت نامی از عبد الله بن جعفر ذکر نشده است. (32)
در اثبات زهد امام حسن(ع)همین مقدار کافی است که به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامداری و حکومت-که حق مسلم او بود، به شرحی که خواندید-چشم پوشی نموده، آن را واگذار کرد...
و از شیخ صدوق(ره)نقل شده که درباره زهد امام حسن(ع)کتاب جداگانه ای نوشته و آن را زهد الحسن نامیده است...
و نویسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند که حسن بن علی(ع)پس از جدش رسول خدا و پدرش علی(ع)از همه مردم زاهدتر بوده...(34)
و این داستان را نیز از تاریخ ابن عساکر نقل کرده اند که از شخصی به نام مدرک بن زیاد روایت کرده که گوید:
ما در باغهای ابن عباس بودیم که امام حسن و امام حسین(ع)و پسران عباس وارد شدند و مقداری در آن باغها گردش کردند، سپس در کنار یکی از جوی های آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع)فرمود:
«یا مدرک هل عندک غذاء»؟
(ای مدرک آیا غذایی داری؟)عرض کردم: آری، و به دنبال آن قرص نانی با قدری نمک و دو شاخه سبزی نزد آن حضرت بردم، و امام(ع)آن را خورده و فرمود:
«یا مدرک ما اطیب هذا»؟
(ای مدرک چه غذای خوبی!)
پس از آن غذایی در نهایت خوبی آوردند، و امام(ع)متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.
مدرک غلامان را جمع آوری کرد و آنها از آن غذا خوردند، ولی امام(ع)چیزی از آن نخورد.
مدرک عرض کرد: چرا از غذا نمی خورید؟
امام(ع)فرمود:
«ان ذاک الطعام احب عندی »(براستی که من همان غذا را بیشتر دوست دارم.) (35)
مسئله اخلاق از مسائل مهمی است که دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی درباره آن کتابها نوشته و قلمفرسایی ها کرده اند تا جایی که برخی از علمای علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرین مرحله کمال انسانیت دانسته اند با این بیان که گفته اند:
ملتهای گذشته در آغاز خلقت با نیروی بدنی خود، بر یکدیگر برتری می جستند، و پس از آنکه جامعه بشریت آن مرحله و دوران اولیه را پشت سر گذارد و ارتقا یافت، علم و دانش معیار برتری انسانها گردید، و چون به حد اعلای ارتقا و مقام والای انسانی رسید، وسیله برتری آنها اخلاق گردید، و با این بیان، اخلاق مرحله نهایی کمال انسان و علت غائی خلقت اوست.و از این سخن که بگذریم در آیات قرآن و روایت اسلامی نیز شواهدی بر این مطلب می توان یافت و اهمیت اخلاق تا بدان درجه و پایه است که لت بعثت اشرف انبیا و خاتم پیغمبران را همان تزکیه انسانها و تعلیم حکمت و فرزانگی آنها، و اکمال مکارم اخلاق ذکر فرموده، که آیه کریمه: «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...» (36)
و حدیث شریف نبوی: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » (37)
را می توان نمونه ای از این آیات و روایات دانست.
و جالب این است که مکارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حدیثی به اینگونه تفسیر کرده و فرموده است:
«یا علی ثلاث من مکارم الاخلاق: تعطی من حرمک، و تصل من قطعک و تعفو عمن ظلمک »(ای علی سه چیز از مکارم اخلاق است: دهش و عطا کنی به کسی که تو را محروم کرده و بپیوندی به کسی که از تو بریده، و در گذری از کسی که به تو ستم کرده!)
و البته دامنه بحث در اینجا وسیع و گسترده است و کتاب ما-که یک کتاب تاریخی است-گنجایش این بحث را ندارد، و ما از زندگانی امام حسن(ع)برای شما نمونه هایی از این گذشتها و مکارم اخلاق را در آغاز این بخش نقل کردیم (38) و ذیلا نیز نمونه های دیگری را از نظر شما گذرانده و به دنبال گفتار تاریخی خود باز می گردیم.
همان گونه که در روایت خواندید، منظور از مکارم اخلاق آن اعمالی است که از نظر اخلاقی فوق العادگی داشته باشد، چون برخی از کارها و اخلاقیات انسان است که به طور عادی برای عموم مردم عادی است مثل آنکه کسی به شما نیکی و احسان کند و شما نیز در برابر به او احسان و نیکی کنید، که این یک امر عادی و طبیعی است، و خلاف این کار غیر طبیعی است که قرآن کریم نیز آن را به عنوان یک اصل طبیعی عنوان کرده و می فرماید:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان » (39)
اما اگر کسی توانست تا این حد خود را کنترل کند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدی و ظلم را با احسان و نیکی مقابله کند، این کار از نظر اخلاقی یک کار فوق العاده است که هر کس نمی تواند چنین کاری را انجام دهد...
و به قول شاعر می گوید:
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی «احسن الی من اساء»!
مرحوم شهید آیت الله استاد مطهری کتابی دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتابهای دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیاری برخوردار و کتاب بسیار نفیسی است، ایشان در آن کتاب تحقیق جالبی در این باره دارد و پس از آنکه قسمتی از دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که دعا کننده گوید:
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و سددنی-لان اعارض من غشنی بالنصح ».
(پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده که معارضه کنم به صیحت با آن کسانی که با من بظاهر دوستی می کنند، ولی در واقع می خواهند با من بدی و دغلی کنند.)
«و اجزی من هجرنی بالبر»
(خدایا، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانی را که مرا رها کرده اند و سراغ من نمی آیند به احسان و نیکی ها.)
«و اثیب من حرمنی بالبذل »(خدایا، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانی را که مرا محروم کرده اند به اینکه من به آنها بخشش کنم.)
«و اکافئ من قطعنی بالصلة »
(خدایا، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت می کند مکافات من این باشد که من پیوند کنم.)
«و اخالف من اغتابنی الی حسن الذکر»
(خدایا، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانی که از من غیبت می کنند و پشت سر من از من بدگویی می کنند و اینکه پشت سر آنها همیشه نیکی آنها را بگویم.)
«و ان اشکر الحسنة و اغضی عن السیئة »
(خدایا، به من توفیق ده که نیکی های مردم را سپاسگزار باشم و از بدی های مردم چشم بپوشم.) (40)
سپس از خواجه عبد الله انصاری که مرد عارف و وارسته ای بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:
«بدی را بدی کردن سگساری است، نیکی را نیکی کردن خرکاری است، بدی را نیکی کردن کار خواجه عبد الله انصاری است.» (41) و سپس اشعاری از دیوان منسوب به امیر المؤمنین(ع)نقل کرده که می فرماید:
و ذی سفه یواجهنی بجهل
و اکره ان اکون له مجیبا
یزید سفاهة و ازید حلما
کعود، زاده الاحراق طیبا
(شخص سفیهی از روی جهل با من مواجه می شود، ولی من از پاسخ او کراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت خود می افزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودی که سوزاندنش عطر آن را زیادتر می کند.)
و در جای دیگر فرمود:
و لقد امر علی اللئیم یسبنی
فمضیت ثمة قلت ما یعنینی
(من بر شخص پست و لئیم می گذرم که مرا دشنام می دهد و من از نزد او گذشته و می گویم من مقصودش نبودم.)
اکنون در زندگانی امام حسن(ع)نمونه این مکارم اخلاق را بخوانید:
1.موفق بن احمد خوارزمی در کتاب مقتل الحسین(ع)روایت کرده که امام حسن(ع) گوسفندی داشت که بدان علاقه داشت، روزی مشاهده کرد که پای آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود: چه کسی پای این گوسفند را شکسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: می خواستم تا شما را غمگین کنم!
امام(ع)فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد، و تو در راه خدا آزادی!و در روایت دیگری است که فرمود:
«لا غمن من امرک بغمی »(من نیز غمگین می کنم آن کسی را که به تو دستور داده تا مرا غمگین کنی-یعنی شیطان)
و به دنبال آن او را آزاد کرد. (42)
پی نوشت ها:
1.در این باره داستان جالبی-که عنوان معجزه نیز داشته-از یک مرد سیاه پوست نقل شده که انشاء الله تعالی در صفحات آینده خواهید خواند.
2.بحار الانوار، ج 43، ص 331.
3.مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 7.
4.و در پاره ای از روایات مانند روایت کشف الغمه از علی بن زید بن جذعان وایت شده که گوید: «خرج الحسن بن علی من ماله مرتین و قاسم الله ثلاث مرات »(دو بار از مال خود بیرون آمد(یعنی هر چه داشت همه را در راه خدا داد)و سه بار هم با خدا تقسیم کرد یعنی نصف آن را در راه خدا داد...)(بحار، ج 43، ص 349).
5.و در نقل ابن ابی الحدید و ابن قشیری «صبیان »(یعنی کودکان)به جای فقرا ذکر شده.
6.و در نقل ابن قشیری است که فرمود: «الید لهم »که در معنی چندان فرقی ندارد.
7.بحار الانوار، ج 43، ص 352 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
8.بحار الانوار، ج 43، ص 352، مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 102.
9.تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 73.
10.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
11.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112 و نظیر این حدیث در صفحات قبل نیز از مناقب نقل شده بود.
12.ظاهرا منظور امثال حدیث «ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه »و نظیر آن است که در بخشهای قبل بتفصیل ذکر شده است.
13.بحار الانوار، ج 43، ص 332، امالی مجلسی، ص 39، کشف الغمة، ص 167.
14.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.
15.بحار الانوار، ج 44، ص 154.
16.مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.
17 و 18.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.
19.بحار الانوار، ج 43، ص 324 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.
20.نقل از کنز المدفون سیوطی، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجی، ص 111.
21.البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.
22.المحاسن و المساوی، (چاپ بیروت)، ص 55.
23.ینابیع المودة(چاپ اسلامبول)، ص 225.
24.ممکن است منظور«بیت الخلاء»باشد، و احتمال نیز دارد که منظور جایگاهی خلوت باشد.
25.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.
26.بحار الانوار، ج 43، ص 350.
27.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
28.بحار الانوار، ج 43، صص 348-341 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.
29.عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یکی از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب می شد.
30.یعنی با پرداخت بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقی و مشکل دچار می کردم.
31.بحار الانوار، ج 43، ص 349.
32.خصال صدوق، «باب الثلاثة ».
33.نقل از عیون الاخبار ابن قتیبة، ج 3، ص 140.
34.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.
35.تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 212.
36.سوره آل عمران، آیه 164.
37.خصال صدوق، «باب الثلاثه »، حدیث 121.
38.به صفحه 329 به بعد مراجعه نمایید.
39.سوره الرحمن، آیه 60.
40.صحیفه سجادیه، ص 69.
41.استاد در شرح این جمله گوید:
اگر کسی بدی کند و انسان هم در برابر او بدی کند، این سگ رفتاری است، زیرا اگر سگی، سگ دیگری را گاز بگیرد، این یکی هم او را گاز می گیرد، نیکی را نیکی کردن
-خرکاری است، اگر کسی به انسان نیکی کند و انسان هم در مقابل او نیکی کند این کار مهمی نیست، زیرا یک الاغ وقتی که شانه یک الاغ دیگر را می خاراند، او هم فورا شانه این یکی را می خاراند، بدی را نیکی کردن کار خواجه است.
42.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.
شمه ای از فضایل امام مجتبی(ع)را در بخشهای گذشته به مناسبتهای مختلف ذکر کرده ایم و در اینجا نیز شمه ای را به اطلاع شما می رسانیم:
مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی به سند خود از امام صادق(ع)روایت کرده که آن حضرت فرمود:
حسن بن علی(ع)عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود که وقتی حج به جای می آورد، پیاده به حج می رفت و گاهی نیز پای برهنه راه می رفت. (1)
و چنان بود که وقتی یاد مرگ می کرد می گریست، و چون یاد قبر می کرد می گریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد می کرد می گریست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط-در قیامت-می شد می گریست.
و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خدای تعالی در محشر می افتاد، فریادی می زد و روی زمین می افتاد...
و چون به نماز می ایستاد بندهای بدنش می لرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده می شد مضطرب و نگران می شد و از خدای تعالی رسیدن به بهشت و دوری از جهنم را درخواست می کرد...و هر گاه در وقت خواندن قرآن به جمله «یا ایها الذین آمنوا»می رسید می گفت: «لبیک اللهم لبیک »...
و پیوسته در هر حالی که کسی آن حضرت را می دید به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه کس فصیحتر بود... (2)
و مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده که گوید:
«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن »(احدی پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن علی(ع)نرسید.)
و سپس می گوید: رسم چنان بود که برای آن حضرت بر در خانه اش فرش می گستراندند، و چون امام(ع)می آمد و روی آن فرش می نشست، راه بسته می شد و بند می آمد، زیرا کسی از آنجا نمی گذشت جز آنکه به خاطر جلالت مقام آن حضرت می ایستاد و جلو نمی رفت، و هنگامی که امام(ع)از ماجرا مطلع می شد برمی خاست و داخل خانه می شد و مردم هم می رفتند و راه باز می شد...
و دنبال این حدیث، راوی گوید:
«و لقد رایته فی طریق مکة ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشی حتی رایت سعد بن ابی وقاص یمشی » (3)
(من آن حضرت را در راه مکه پیاده مشاهده کردم و هیچ یک از خلق خدا نبود که او را مشاهده کند جز آنکه پیاده می شد و پیاده می رفت تا آنجا که سعد بن ابی وقاص را دیدم(به احترام آن حضرت)پیاده می رفت.)و از روضة الواعظین فتال نیشابوری روایت کرده که گوید:
«ان الحسن بن علی کان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقیل له فی ذلک فقال: حق علی کل من وقف بین یدی رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله، و کان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و یقول: الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسی ء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم...»
(حسن بن علی(ع)چنان بود که چون وضو می گرفت بندهای استخوانش به هم می خورد و رنگش زرد می گشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر کس که در پیشگاه پروردگار بزرگ می ایستد باید این گونه باشد که بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد می رسید، سرش را بلند کرده و می گفت:
خدایا میهمانت بر در خانه توست، ای نیکوکار!بدکار به درب خانه ات آمده، پس از زشتیهایی که نزد من است به خوبی هایی که نزد تو است درگذر، ای بزرگوار!)
و از کتاب فائق زمخشری روایت کرده که گوید: رسم امام حسن(ع)چنان بود که چون از نماز صبح فارغ می شد با کسی سخن نمی گفت تا آفتاب طلوع کند...
و آن حضرت بیست و پنج بار پیاده حج به جای آورد...
و اموال خود را دو بار با خدا تقسیم کرد...(یعنی نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلیة الاولیاء ابی نعیم نقل کرده که به سندش از امام باقر(ع)روایت نموده که فرمود:
«قال الحسن: انی لاستحیی من ربی ان القاه و لم امش الی بیته فمشی عشرین مرة من المدینة علی رجلیه.و فی کتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن علی(ع) قاسم الله تعالی ماله مرتین حتی تصدق بفرد نعله، .و فی کتابه بالاسناد عن ابی نجیح ان الحسن بن علی(ع)حج ماشیا و قسم ماله نصفین.و فی کتابه بالاسناد عن علی بن جذعان قال: خرج الحسن بن علی من ماله مرتین و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتی ان کان لیعطی نعلا و یمسک نعلا و یعطی خفا و یمسک خفا.
و روی عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصیب معاویة قال: ما آسی علی شی ء الا علی ان احج ماشیا، و لقد حج الحسن بن علی خمسا و عشرین حجة ماشیا و ان النجایب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتین حتی ان کان لیعطی النعل و یمسک النعل و یعطی الخف و یمسک الخف ».
(من از خدا شرم دارم که دیدارش کنم و پیاده به خانه اش نرفته باشم.و به همین خاطر بیست بار پیاده از مدینه به حج رفت.
و به سند خود از شهاب بن عامر روایت کرده که حسن بن علی(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسیم کرده و دو نصف کرد، حتی نعلین خود را...
و به سند خود از علی بن جذعان روایت کرده که گوید: حسن بن علی(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم کرد، نصف برای خود و نصف را در راه خدا داد. ..)
ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران به سند خود روایت کرده اند که امام حسن بن علی(ع)بر جمعی ازفقرا (5) عبور کرد که روی زمین نشسته و تکه های نانی در پیش روی خود گذارده و می خوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف کرده گفتند:
هلم یابن بنت رسول الله الی الغداء»!
(ای پسر دختر رسول خدا بفرما!به صبحانه!)
امام(ع)پیاده شد و این آیه را خواند:
ان الله لا یحب المستکبرین »(براستی که خدا مستکبران را دوست نمی دارد!)
و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند امام(ع)آنها را به مهمانی خود دعوت کرد و از آنها پذیرایی و اطعام کرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، و چون فراغت یافت فرمود:
«الفضل لهم (6) لانهم لم یجدوا غیر ما اطعمونی، و نحن نجد اکثر منه » (7)
(با همه اینها فضیلت و برتری از آنهاست، زیرا آنها بغیر از آنچه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند چیز دیگری نداشتند، ولی ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم!)
ملا محمد باقر مجلسی(ره)در بحار الانوار از برخی کتابهای مناقب معتبره به سندش از مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید:
حسن بن علی(ع)را دیدم که غذا می خورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمه ای که می خورد لقمه دیگری همانند آن را به آن سگ می داد.
من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه می دهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟در جواب من فرمود:
«دعه انی لاستحیی من الله عز و جل ان یکون ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه »!
(او را بحال خود واگذار که من از خدای عز و جل شرم دارم که حیوان روح داری در روی من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم!)(8)
سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء روایت کرده که هنگامی امام حسن(ع)در مکان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیری وارد شد، امام(ع)به آن مرد فقیر خوش آمد گفته و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود:
«انک جلست علی حین قیام منا افتاذن بالانصراف »؟
ای مرد تو وقتی نشستی که ما برای رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من می دهی؟)
مرد فقیر عرض کرد:
«نعم یابن رسول الله »(آری ای پسر رسول خدا) (9)
از کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبی-یکی از دانشمندان اهل سنت-از ام موسی روایت شده که گفته: رسم امام حسن بن علی(ع)آن بود که چون به بستر خواب می رفت، سوره کهف را می خواند و می خوابید. (10) و زمخشری در کتاب ربیع الابرار روایت کرده که حسن بن علی چنان بود که چون از وضوی نماز فارغ می شد رنگش تغییر می کرد و می فرمود:
«حق علی من اراد ان یدخل علی ذی العرش ان یتغیر لونه » (11)
شیخ صدوق(ره)در کتاب امالی به سندش از امام رضا(ع)روایت کرده که فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع)رسید، گریست!
به آن حضرت عرض شد: چگونه می گریی با اینکه مقام شما نسبت به رسول خدا(ص)آنگونه است؟و رسول خدا(ص)درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (12) و بیست مرتبه پیاده حج به جای آورده ای؟و سه بار مال خود را با خدا تقسیم کرده ای؟
امام(ع)در پاسخ فرمود:
«انما ابکی لخصلتین: لهول المطلع و فراق الاحبة » (13)
(من به دو جهت می گریم یکی برای دهشت از روز قیامت و دیگری برای فراق دوستان!)
و در روایت دیگری از طریق اهل سنت آمده که چون برادرش حسین(ع)سبب گریه آن حضرت را پرسید در پاسخ فرمود:
«یا اخی ما جزعی الا انی ادخل فی امر لم ادخل فی مثله و اری خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط » (14)
(برادر جان بی تابی من نیست جز برای آنکه در چیزی درآیم که همانندش را ندیده و داخل نشده ام، و خلقی از خلقهای خدا را می بینم که همانندشان را ندیده ام.)
و در حدیث دیگری است که فرمود:
«انی اقدم علی امر عظیم و هول لم اقدم علی مثله قط » (15)
و این اشعار را نیز ابن آشوب و دیگران در بی اعتباری دنیا و زهد در آن از آن حضرت روایت کرده اند:
قل للمقیم بغیر دار اقامة
حان الرحیل فودع الاحبابا
ان الذین لقیتهم و صحبتهم
صاروا جمیعا فی القبور ترابا
(بگو بدانکه رحل اقامت به سرای ناپایدار افکنده، زمان کوچ نزدیک شد با دوستان وداع کن.آنها که دیدار کردی و همدمشان بودی همگی در گورها به خاک تبدیل شدند.)
یا اهل لذات دنیا لا بقاء لها
ان المقام بظل زائل حمق
(ای لذت طلبان دنیای ناپایدار براستی که جای گزیدن در سایه ناپایدار حماقت است. )
لکسرة من خسیس الخبز تشبعنی
و شربة من قراح الماء تکفینی
و طرة من دقیق الثوب تسترنی
حیا و ان مت تکفینی لتکفینی
(براستی که یک تکه نان عادی مرا سیر کند، و یک شربت آب معمولی مرا کفایت کند.و یک قطعه از پارچه نازک در زمان حیات مرا بپوشاند و اگر مردم نیز برای کفنم کفایت کند.)
چنانکه در صفحات قبل خواندید، امام حسن(ع)بارها پیاده به سفر حج رفت که عدد آنها را برخی بیست سفر و برخی بیست و پنج سفر ذکر کرده اند، که از آنجمله حاکم نیشابوری-از دانشمندان اهل سنت-به سندخود از عبد الله بن عبید روایت کرده که گوید:
«لقد حج الحسن بن علی خمسا و عشرین حجة ماشیا و ان النجائب لتقاد معه » (16)
(براستی که حسن بن علی بیست و پنج سفر پیاده به حج رفت و مرکبهای راهوار او را بدون سوار همراهش می کشیدند.)
و نظیر این روایت را بیهقی در سنن کبری و بیش از ده نفر دیگر از دانشمندان اهل سنت از عبد الله بن عبید روایت کرده اند. (17)
چنانکه در بیش از پنجاه حدیث دیگر از راویان و مؤلفان اهل سنت به سندشان از محمد بن علی و علی بن زید بن جذعان به همین مضمون روایاتی نقل شده است. (18)
و در این باره حدیث جالبی نیز در کتابهای کافی و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (19) از ابی اسامة از امام صادق از پدرانش(ع)روایت شده که متضمن معجزه و کرامتی نیز از آن حضرت می باشد و آن حدیث این است که فرمود:
حسن بن علی(ع)در یکی از این سفرها، از مکه به سوی مدینه حرکت کرد و پیاده می رفت، و در اثر همان پیاده روی، پاهای آن حضرت ورم کرد و برخی از همراهان عرض کردند: خوب است سوار شوید تا این ورم بر طرف گردد؟
امام(ع)فرمود: نه، ولی ما هنگامی که به منزلگاه می رسیم مرد سیاه چهره ای پیش ما خواهد آمد که با خود روغنی دارد و برای مداوای این ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخرید و در خرید با او سختگیری نکنید(و چانه نزنید).
برخی از همراهان و خدمتکاران عرض کردند: سر راه ما چنین منزلی که کسی بیاید و چنین دارویی بفروشد نیست!؟
فرمود: چرا این منزل سر راه ماست.
و به دنبال این گفتگو چند میل راه رفتند که مرد سیاه چهره ای پیش روی ایشان در آمد، امام حسن(ع)به خدمتکار خود فرمود: این است آن مرد سیاه(که گفتم)روغن را به قیمتی که می گوید از او بگیر، و چون نزد او رفت، مرد سیاه گفت: این روغن را برای چه کسی می خواهی؟
پاسخ داد: برای حسن بن علی بن ابیطالب(ع)!
سیاه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع)بردند عرض کرد:
«یابن رسول الله انی مولاک لا اخذ ثمنا و لکن ادع الله ان یرزقنی ولدا سویا ذکرا یحبکم اهل البیت فانی خلفت امراتی تمخض »
(ای پسر رسول خدا من از دوستان شمایم که بهایی نخواهم گرفت، ولی از خدا بخواه که مرا فرزند پسری صحیح و سالم روزی کند که شما خاندان را دوست بدارد، زیرا من که آمدم زنم در حال زاییدن بود.)
امام(ع)فرمود: به خانه ات برو که خدای تعالی فرزند پسری سالم به تو خواهد داد.
مرد سیاه فورا به خانه اش رفت و مشاهده کرد که خداوند پسری سالم به او عنایت کرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع)بازگشته و به آن حضرت دعا کرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع)نیز روغن را به پاهای خود مالید و هنوز از آن منزل نرفته بودند که ورم پاهای آنحضرت برطرف گردید.
درباره سخاوت امام(ع)روایات زیاد و جالبی نقل شده که برخی از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثی آمده که امام حسن(ع)هیچ گاه سائلی را رد نکرد و در برابر درخواست او«نه »نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ گاه سائلی را رد نمی کنید؟پاسخ داد: «انی لله سائل و فیه راغب و انا استحیی ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالی عودنی عادة، عودنی ان یفیض نعمه علی، و عودته ان افیض نعمه علی الناس، فاخشی ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة »!
(من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلی را رد کنم، و خداوند مرا به عادتی معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهای خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.)
امام(ع)به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:
«اذا ما اتانی سائل قلت مرحبا
بمن فضله فرض علی معجل
و من فضله فضل علی کل فاضل
و افضل ایام الفتی حین یسئل » (20)
(هنگامی که سائلی نزد من آید بدو گویم: خوش آمدی ای کسی که فضیلت او بر من فرضی است عاجل.و کسی که فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهای جوانمرد روزی است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزی درخواست شود.)
این هم داستان جالبی است:
ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایة و النهایة روایت کرده که امام(ع)غلام سیاهی را دید که گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه ای از آن می خورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود می دهد.
امام(ع)که آن منظره را دید بدو فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟
پاسخ داد:
«انی استحیی منه ان آکل و لا اطعمه »(من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!)
امام(ع)بدو فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم!سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می کرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید! (21)
ابراهیم بیهقی، یکی از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوی (22) روایت کرده که مردی نزد امام حسن(ع)آمده و اظهار نیازی کرد، امام(ع)بدو فرمود:
«اذهب فاکتب حاجتک فی رقعة و ارفعها الینا نقضیها لک »(برو و حاجت خود را در نامه ای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمی آوریم!)
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه ای نوشته برای امام(ع)ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصی که در آنجا نشسته بود عرض کرد:
«ما کان اعظم برکة الرقعة علیه یابن رسول الله!»(براستی چه پر برکت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!)
امام(ع)فرمود:
«برکتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما کان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لک من وجهه »(برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته ای که بخشش و خیر واقعی، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهی که آن را در برابر آبرویش پرداخته ای!)
قندوزی، از نویسندگان اهل سنت، در کتاب ینابیع المودة (23) از حضرت رضا(ع)روایت کرده که امام حسن(ع)به خلاء (24) رفت و لقمه نانی را در آنجا دید، پس آن را برداشت و با چوبی آن را پاک کرد و به برده اش داد، و چون بیرون آمد آن را از آن برده مطالبه کرد و برده گفت:
«اکلتها یا مولای »؟
(ای آقای من، من آن را خوردم!)
امام(ع)به او فرمود:
«انت حر لوجه الله »!
(تو در راه خدا آزادی!)
آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا(ص)شنیدم که می فرمود:
«من وجد لقمة فمسحها او غسلها ثم اکلها اعتقه الله تعالی من النار، فلا اکون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار».
(کسی که لقمه ای را افتاده ببیند و آن را پاک کرده یا بشوید و بخورد، خدای تعالی او را از آتش دوزخ آزاد کند، و من چنان نیستم که مردی را که خدای عز و جل از آتش دوزخ آزاد کرده به بردگی خود گیرم.)
زمخشری در کتاب ربیع الابرار از انس بن مالک روایت کرده که گوید: من در دمت حسن بن علی(ع)بودم که کنیزکی بیامد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه کرد.
حسن بن علی بدو گفت:
«انت حرة لوجه الله »(تو در راه خدا آزادی!)
من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکی شاخه گل بی ارزشی به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردی؟
در پاسخ فرمود:
«هکذا ادبنا الله تعالی «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها»و کان احسن منها اعتاقها» (25)
(اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود: «وقتی تحیه ای به شما دادند، تحیتی بهتر دهید»و بهتر از آن آزادی اوست.)
از کتاب العدد روایت شده که گفته اند مردی در حضور امام حسن(ع)ایستاده، گفت:
«یابن امیر المؤمنین بالذی انعم علیک بهذه النعمة التی ما تلیها منه بشفیع منک الیه بل انعاما منه علیک، الا ما انصفتنی من خصمی فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الکبیر و لا یرحم الطفل الصغیر»!
(ای فرزندان امیر مؤمنان سوگند به آنکه این نعمت را به تو داده که واسطه ای برای آن قرار نداده، بلکه از روی انعامی که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیری که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!)
امام(ع)که تکیه کرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟
عرض کرد: فقر و نداری!
امام(ع)سر خود را به زیر انداخت و لختی فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود:
«احضر ما عندک من موجود»؟
(هر چه موجودی داری حاضر کن!)
خدمتکار رفت و پنجهزار درهم آورد.
امام(ع)فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وی فرمود:
«بحق هذه الاقسام التی اقسمت بها علی متی اتاک خصمک جائرا الا ما اتیتنی منه متظلما» (26)
(به حق همین سوگندهایی که مرا بدانها سوگند دادی که هرگاه این دشمنت برای زورگویی نزد تو آمد حتما برای گرفتن حق خود نزد من آیی!)