ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)
در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند که علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا کسى از امور غیبى آگاه نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد که مؤید این مطلب است من جمله خداوند فرماید:
و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)
(1) کلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او کسى بدانها آگاه نیست) و همچنین فرماید: (و ما کان الله لیطلعکم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تکوینى و تشریعى آگاه دانند و عدهاى هم که مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمىباشند امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممکن است او چیزى را نداند در حالیکه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانکه عمر در پاسخ زنى که او را مجاب کرده بود گفت. (کلکم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .
بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اینکه علم از چه مقولهاى میباشد و خلاصه آنکه علم انکشافواقع است و بدو قسم ذاتى و کسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقیقت و کیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم کسبى مربوط بافراد بشر است که هر کسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و شق سیم علم لدنى و الهامى است که مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این قسم علم مانند علم افراد بشر کسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نیست بلکه علمى است عرضى که از جانب خدا بدون کسب و تحصیل به پیغمبران و اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانکه خداوند درباره حضرت خضر فرماید : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام که از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گوید:
(و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فى بیوتکم) (6) .
(شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانههایتان ذخیره میکنید.)
بنابر این آیاتى که در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میکند منظور علم ذاتى است که مختص ذات احدیت است و در جائیکه آنرا براى دیگران اثبات میکند علم لدنى است که بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانکه فرماید:
(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر کسى را که براى پیغمبرى پسندیده باشد.)
با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اکرم صلى الله علیه و آله که سر حلقه سلسله عالم امکان و بساحت قرب حق از همه نزدیکتر است مسلما علم بیشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن کریم که فرماید (علمه شدید القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار کائنات بیش از هر کسى آگاه بوده است و علم على علیه السلام هم که مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حکم آنجناب است زیرا على علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از عامه و خاصه نبى اکرم فرموده است:
انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب (10)
همچنین نقل کردهاند که فرمود:
انا دار الحکمة و على بابها (11) .
خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:
لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب کل باب یفتح الف باب (12) .
یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد که هر بابى هزار باب دیگر باز میکند.
شیخ سلیمان بلخى در کتاب ینابیع المودة مینویسد که على علیه السلام فرمود.
سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) .
(درباره اسرار غیبها از من بپرسید که من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و باز نوشتهاند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حکمت بده جزء تقسیم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یک جزء به بقیه مردم و على در آن یک جزء هم اعلم مردم است (14) .
و از ابن عباس روایت شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف کنند داناترین آنها در داورى کردن است.
ابن ابى الحدید که از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح کرده است گوید که کلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغترین وجهى ایراد نموده است.
على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنکه از میان شما بروم!و از این جمله کوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا موضوع علم را قید نکرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلکه مردم را در سؤال از هر نوع مشکلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از کسى دیده و شنیده نشده است چنانکه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع کردند بر اینکه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابیطالب (16) .
علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشتهاند که على علیه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحکام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریکه اگرخداوند آن کتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید سوگند بآنکه دانه را (در زیر خاک) بشکافت و انسان را آفرید اگر از یک یک آیههاى قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محکم و متشابهش و اینکه در مکه یا در مدینه نازل شده است خبر میدهم (17) .
على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهرهمند نمیشدند و مصداق سخن سعدى را داشت که گوید:
عالم اندر میانه جهال
مثلى گفتهاند صدیقان
شاهدى در میان کوران است
مصحفى در سراى زندیقان
على علیه السلام همیشه آرزومند بود که صاحب کمالى پیدا کند تا از مشکلات علوم و اسرار آفرینش با او بازگو کند و اشاره بسینه خود کرده و میفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس که کسى استعداد فهم آنرا ندارد.
قوانین کلى طبیعى و اصول مسلمهاى که مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبههاى على علیه السلام کاملا هویدا است و خطبههاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است که دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهین و غیره استفادههاى شایانى از آنها نمودهاند.
خلفاى ثلاثه که مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال کرده بودند چنانکه سابقا اشاره شد در رفع مشکلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میکردند.
در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندکى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر میداند،حکیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفهاحاطه دارد (18) .
شریفترین علوم علم مبدأ و معاد است که در کلام على علیه السلام به بهترین وجهى بیان شده است بطوریکه اسرار و رموز آنرا کسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضیح دهد.
حدیث نفس و حدیث حقیقت که در برابر سؤال کمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر علماى حکمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها کتابها نوشتهاند.هنوز براى عالم بشریت زود است که بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانکه باید و شاید ادراک کنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار کلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان فرموده و اول کسى است که در اسلام درباره فلسفه الهى غور کرده و بسبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را که تا آنروز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده است و گروهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت نموده که در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند که در میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شدهاند (19) .
على علیه السلام در ادبیات عرب کمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشکله جواب فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حکمت را در قالب کلمات کوتاه بیان مینمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون تأمل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمىپیمود،کسى از حضرتش کوچکترین مضرب مشترک اعداد را از یک تا ده سؤال کرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعک فى ایام سنتک.
یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب کن که عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد که از یک تا ده بدون کسر به آنها قابل تقسیم است.
سرعت ادراک و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود که همه را متحیر و متعجب میساخت چنانکه عمر گفت:یا على تعجب من از اینکه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نیست بلکه تعجب من از اینست که تو هرگونه سؤال مشکلى را در هر موردى که باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تأمل جواب میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض کرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نکردى؟عرض کرد این واضح و معلوم است احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود کلیه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!
على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت حکیمانه نظر میکرد و سخنانى در توحید و الهیات و کیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است که در نهج البلاغه و سایر آثار او مندرج است.
پىنوشتها:
(1) سوره انعام آیه 59
(3) سوره آل عمران آیه .179
(3) شبهاى پیشاور ص 852 نقل از تفاسیر و کتب عامه.
(4) علم را بحضورى و حصولى نیز تقسم کردهاند ولى آنچه بمقصود ما نزدیک است همان تقسیم علم بذاتى و کسبى است.
(5) سوره کهف آیه .65
(6) سوره آل عمران آیه .49
(7) کیفیت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبیر شده است براى توضیح مطلب بکتاب(ماهیت و منشاء دین) تألیف نگارنده مراجعه شود.
(8) سوره جن آیه .26
(9) سوره نجم آیه .5
(10) مناقب ابن مغازلى ص 80ـکفایة الطالب باب 58 ص 221ـفصول المهمه ابن صباغ ص 18
(11) ذخائر العقبى ص 77ـکشف الغمه ص 33
(12) خصال صدوق جلد 2 ص 176
(13) ینابیع المودة باب 14 ص 69
(14) ینابیع المودة باب 14 ص 70ـکشف الغمه ص 33
(15) ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 1
(16) کفایة الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277
(17) ینابیع المودة ص 74ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 4ـامالى صدوق مجلس 55 حدیث 1ـمناقب خوارزمى.
(18) نقل از کتاب افکار اممـباید دانست که ارسطو و امثال او را نمیتوان با على علیه السلام قابل قیاس دانست زیرا بطوریکه گفته شد علم امام لدنى و الهامى است ولى علم دانشمندان تحصیلى و اکتسابى است و گفته آن فیلسوف هم از این نظر بوده که او دانشمندتر از سقراط و ارسطو کسى را سراغ نداشت.
(19) شیعه در اسلام ص 20
لم اعبد ربا لم اره.(على علیه السلام)
حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشى از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزى است چنانکه از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بوسیله کلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:
اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
براى سیر مراتب کمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزکیه نفس است که راه عملى آن با عبادت حقیقى صورت میگیرد.انجام عبادت تنها براى رفع تکلیف نیست بلکه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قواى وجودى است که نفس را از آلودگیهاى مادى باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امرى است که بدون ریا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در این شرایط است که صفت تقوى ظهور میکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.
تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیکه بزیور تقوى آراسته شود ایمان حقیقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.
با توجه بنکات معروضه،على علیه السلام در ایمان و تقوى و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى کفة و وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على (1) .
یعنى اگر آسمانها و زمین در یک کفه ترازو و ایمان على در کفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان على بر آنها فزونى میکند.
على علیه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت میکرد زیرا عبادت او براى رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقى بود و جز جمال دلرباى حقیقت چیزى در نظرش جلوهگر نمیشد.
على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت چنان کوشا بود که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ کسانى که از تندى على علیه السلام در نزد وى گله میکردند فرمود:على را ملامت نکنید زیرا او شیفته خدا است (2) !
على علیه السلام هنگامیکه مناجات میکرد و مشغول نماز میشد گوشش نمىشنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقیقت معطوف میداشت چنانکه مشهور است در یکى از جنگها پیکان تیرى بپایش فرو رفته و بقدرى دردناک بود که نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیکه بنماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!
على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفى وجود مبارکش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جارى میشد،سجدههاى او طولانى بود و سجدهگاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گوید،
هو البکاء فى المحراب لیلا
هو الضحاک اذا اشتد الضراب
یعنى او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء که یکى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله است گوید در شب تاریکىاز نخلستانى عبور میکردم آواز کسى را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم على علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى کردم و دیدم که او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه کرد که بى حس و حرکت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است (3) .
على علیه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترک نمیشد حتى در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمىنمود،در لیلة الهریر نزدیکىهاى صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانى داراى آیا گروهى از دشمنان در آنجا کمین کردهاند؟فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!
حضرت على بن الحسین علیهما السلام که از کثرت عبادت و سجدههاى طولانى بکلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا اینقدر مشقت و رنج بر خود روا میدارى فرمود:
و من یقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟
کیست که بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت کند؟
ابن ابى الحدید بنحو دیگرى این مطلب را بیان کرده و مینویسد بعلى بن الحسین علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله علیه و آله است (4) .
از ام سعید کنیز آنحضرت پرسیدند که على علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یا در سایر ماهها؟
کنیز گفت على علیه السلام هر شب با خداى خود به راز و نیاز مشغول است و براى او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.
وقتى که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مىبردند نگاهى بمحل طلیعه فجر افکند و فرمود اى صبح تو شاهد باش که على را فقط اکنون(بحکم اجبار) دراز کشیده مىبینى!
ابن ابى الحدید گوید عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمیشد،او عالمى بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.
على علیه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاک و توجه تام میایستاد و براز و نیاز مشغول میشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص دیگر نبود زیرا هر کسى بنا بهدف خاصى که دارد خدا را عبادت میکند چنانکه خود آنحضرت فرماید:
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار (5) .
یعنى گروهى از مردم خدا را از روى میل و رغبت(بامید نعمتهاى بهشت) بندگى کردند پس این نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت کردند این هم عبادت بندگان است و گروهى دیگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت کردند و این عبادت آزادگان است .
و خود آنحضرت به پیشگاه خداى تعالى عرض میکند:
الهى ما عبدتک طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتک مستحقا للعبادة.
خدایا من ترا بطمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمیکنم بلکه ترا مستحقو سزاوار پرستش یافتم.
هر فردى حتى هر ذیر وحى بنا بغریزه حب ذات همیشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على علیه السلام بود که عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا میآورد!و اینگونه خلوص در عبادت از یقین او سرچشمه میگرفت یقینى که بالاتر از آنرا نمیتوان پیدا نمود زیرا آنجناب بمرحله نهائى یقین رسیده بود چنانکه خود فرماید:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا!اگر پرده برداشته شود من چیزى بیقین خود نمیافزایم!
على علیه السلام خود را مانند موجى در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود و تمام فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقیقت خواهى وى حکایت میکرد.
على علیه السلام در تزکیه و تهذیب نفس،و سیر مراتب کمالیه وجود یگانه و بىنظیر و لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه میکرد خدا را میدید چنانکه فرمود:
ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده.
چیزى را ندیدم جز اینکه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.
على علیه السلام میفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نکردم بخدائى که او را ندیدم!پرسیدند چگونه خدا را دیدى؟فرمود با چشم دل و بصیرت،نه باغ دیده ظاهرى.
بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست
نه بسته است کسى شاهراه دلها را
على علیه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع میدید و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر این مطلب است.
دعاى کمیل که بیکى از اصحاب خود(کمیل بن زیاد) تعلیم فرموده است یکى از شاهکارهاى روح بلند و ایمان قوى و یقین ثابت آنحضرت است که در فقرات آن معانى عالى و بدیع در قالب الفاظى شیوا و عباراتى کاملا رسا ریخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا امید گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بیم و هراسى در دل او افکنده است که بى اختیار بحال تضرع و خشوع افتادهاست.همچنین دعاى صباح و نیایشهاى دیگر وى که هر یک حاوى مراتب سوز و گداز بیم و امید،توجه و خلوص او میباشد.
وقتى ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد معاویه گفت على را برایم وصف کن!ضرار پس از آنکه شمهاى از خصوصیات اخلاقى آنحضرت را براى معاویه بیان نمود گفت شبها بیدارى او بیشتر و خوابش کم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن میکرد و جانش را در راه خدا میداد و در پیشگاه کبریائى او اشک میریخت و خود را از ما مستور نمیداشت و کیسههاى طلا از ما ذخیره نمىنمود،براى نزدیکانش ملاطفت و بر جفا کاران تند خوئى نمیکرد،موقعیکه شب پرده ظلمت و تاریکى میافکند و ستارگان رو بافول مینهادند او را میدیدى که در محراب عبادت دست بریش خود گرفته و چون شخص مار گزیده بخود مىپیچید و مانند فرد اندوهگینى(از خوف خدا) گریه میکرد و میگفت اى دنیا!آیا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود میسازى؟هیهات مرا بتو نیازى نیست و ترا سه طلاق دادهام که دیگر مرا بر تو رجوعى نیست!سپس میفرمود آه از کمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاویه گریه کرد و گفت اى ضرار بس است بخدا سوگند که على چنین بود خدا رحمت کند ابو الحسن را! (6) .
عبادت على علیه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبى نبود بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود زیرا در حدیث آمده است که(انما الاعمال بالنیات) و چون نیت آنجناب در تمام حرکات و سکناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب میشود و این خود یکى از موجبات تفوق و فضیلت وى بر همگان میباشد .
پىنوشتها:
(1) غایة المرام طبع قدیم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191
(2) شیعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92ـتلخیص الریاض جلد 1 ص .2
(3) امالى صدوق مجلس 18 حدیث 9 با تلخیص عبارات.
(4) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .98
(5) نهج البلاغه کلمات قصار
(6) امالى صدوق مجلس 91 حدیث .2
از نظر فلسفى مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل میدهد ولى در اصطلاح عموم،شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین میگردد مثلا کسى که شم قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد بعنوان شخصیت علمى از وى نام مىبرند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.
از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص باید از روش معمول در علوم طبیعى یعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زیرا حقیقت نفسانیات مانند خود نفس غیر قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها میتوان بوجودشان پى برد.
موضوع دیگر اینکه شناسائى ما درباره شخصیت اشخاص اعم از اینکه این شناسائى سطحى و یا علمى باشد منوط بدارا بودن صفات مشابهى از صفات صاحب شخصیت است بعبارت دیگر انسان از طریق حالات درونى خود بکیفیات نفسانى دیگران نیز پى مىبرد و همین روش در مورد آلام و لذایذ جسمانى نیز صادق میباشد هنگامیکه آدمى از فوت نزدیکان خود متأثر میشود و یا از درد عضوى نالهمیکند تأثر و درد سایرین نیز براى او قابل ادراک میباشد.
از طرفى کیفیات نفسانى هر کسى منحصر بخود او بوده و تشکیل یک سلسله واحدى را میدهند که در اصطلاح روانشناسى آنرا وحدت گویند و این وحدت در طول زمان محفوظ مانده و هویت شخص را نشان میدهد.
با در نظر گرفتن نکات معروضه اگر ما بخواهیم شخصیت على علیه السلام را چه از نظر صفات جسمانى و چه از لحاظ ملکات نفسانى مورد مطالعه قرار دهیم بیک اشکال مهم و لا ینحلى برخورد خواهیم نمود زیرا سجایاى اخلاقى و صفات خجسته و عالیه على علیه السلام که در روح بزرگ او نهفته بود براى ما مجهول است.
على علیه السلام بشر بود ولى خصوصیات وجود او در هیچ بشرى دیده نشده است،کارهاى آنحضرت شبیه سایر مردم نبود تا مردم بتوانند او را از مقایسه با نفس خود بشناسند بلکه او مظهر العجایب و الغرایب بود که تمام افراد بشر را در گذشته و آینده مبهوت نموده و خواهد نمود !
اعمال و افعال او کلا خارق العاده و عجیب بود،کسى که زورمند و توانا باشد تسلیم دیگرى نمیشود و در برابر اجحاف دیگران صبر و تحمل نمیکند زیرا صبر در برابر عجز است نه در برابر توانائى اما على علیه السلام در کمال قدرت و نیرو نهایت صبر و حلم را داشته است و این عمل را جز اعجاز بچه میتوان تعبیر نمود؟
همچنین کسى که ادیب و خوش قریحه باشد فاقد صفت رزمجوئى بوده و بدرد صحنه کار زار نمیخورد اما على علیه السلام ادیب و خطیب منحصر بفرد بود و در عین حال دل و زهره شجعان عرب در میدانهاى جنگ از ترس و هیبت او ذوب میگردید.
سید رضى (رحمة الله علیه) در مقدمه نهج البلاغه میگوید اگر کسى در خطبهها و کلمات على علیه السلام بدون اینکه آنحضرت را بشناسد تأمل و اندیشه نماید یقینا چنین تصور خواهد کرد که گوینده این سخنان باید کسى باشد که از مردم کناره گرفته و جز عبادت و توجه بامور معنوى و اخلاقى بچیز دیگرى اهتمام نورزد،و هرگز تصور نخواهد کرد گوینده این سخنان کسى است که از شمشیرش خون چکیده و چه بسا که یکتنه در میان امواج خروشان دریاى سپاه غوطهور بوده است و این ازفضائل عجیبه آنحضرت است که جمع بین اضداد نموده است.
همچنین ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که ما هرگز شجاع بخشندهاى ندیدهایم،آنگاه طلحه و زبیر و عبد الله بن زبیر و عبد الملک بن مروان را نام مىبرد که اینها شجاع بودند ولى بخل و حرص داشتند اما شجاعت و سخاوت امیر المؤمنین على علیه السلام معلوم است که بچه مقدار بوده است و این از احوال عجیبه و اوصاف مخصوصه آنحضرت است.
بر همگان معلوم است که اشخاص فروتن و متواضع فاقد هیبت و وقار بوده و بعلت تواضعشان کسى مرعوب آنها نمیگردد ولى على علیه السلام با کمال تواضع و شکسته نفسى که حتى روى خاکها نشسته و ابو ترابش میگفتند چنان هیبت و رعب و شکوهى داشت که دل شیر را آب میکرد چنانکه روزى معاویه بقیس بن سعد گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را بسیار خندان و خوش طبع بود،قیس گفت بخدا سوگند با آن شکفتگى و خندانى هیبتش از همگان فزونتر بود و آن هیبت تقوى بود که آنجناب داشت نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو دارند.
این مطلب نیز بدیهى و مسلم است که هر کس در صفتى و یا در حرفهاى متخصص باشد در آن حرفه و فن مخصوص بر کس دیگرى که اطلاعات کلى و عمومى در چند فن و حرفه داشته باشد فضیلت و ارجحیت دارد مثلا یک پزشک متخصص در بیماریهاى قلبى در مورد معالجه آن عضو نسبت به یک پزشک عمومى که در سایر دستگاههاى بدن من جمله قلب هم اطلاعات کلى دارد مهارت و برترى خواهد داشت بعبارت دیگر هر ذو فنونى مغلوب ذو فن است چنانکه گویند.
هر چند که ذو فنونى اما
ذو فن ز ذوفنون بسى به
ولى فقط على علیه السلام بود که با وجود دارا بودن کلیه صفات کمالیه و فضائل نفسانى در هر یک از آنها نیز سرآمد همگان بوده واحدى را یاراى برابرى و مقابله در هیچیک از صفات مزبور با او نبوده است.
نیرو و انرژى بدن در اثر جذب مواد غذائى صورت میگیرد و اگر نیرو و کالرى حاصله از غذا کمتر از انرژى مصرف شده بدن باشد تن آدمى ضعیف و رنجور گردد وبشهادت عموم مورخین خوراک على علیه السلام منحصر بنان جوینى بود که سه لقمه بیشتر نمیخورد ولى نیروى بازوى او توانست درب خیبر را از بیخ و بن بر کند و مرحب خیبرى را با ضربتى بخاک افکنده و همگان را بتحیر و تعجب وادارد چنانکه خود آنحضرت فرماید:
آنکس که نان جوین مرا در سفره دید تعجب کرد که چگونه با این نان جوین بر لشگرى انبوه حمله میکنم و سپاهى را بتنهائى در هم میشکنم!
و باز کسانى که شجاع و خونریز و مرد جنگ و شمشیر باشند فاقد غریزه ترحم و عاطفه بوده و قلب آنان را تیرگى و قساوت فرا میگیرد جز على علیه السلام که ابطال و شجعان عرب را طعمه شمشیر خود میکرد و در عین حال چنان رقت قلب و عاطفه داشت که از مشاهده حال بینوایان اندوهگین میشد و از دیدن طفل یتیمى اشگ چشمش جارى میگشت،چه خوب گفته گوینده این شعر :
اسد الله اذا صال و صاح
ابو الایتام اذا جاد و بر
(موقعى که حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و هنگام جود و احسان پدر یتیمان بود) .
و از اینجا است که آنحضرت را اعجوبة العجایب گفتهاند که وجود مبارکش مجمع اضداد و صفات متباین بوده و این خود معجزه بزرگى است زیرا که بظاهر از نظر منطق اجتماع ضدین و نقیضین محال است.
دانشمندان طبیعى و علماى علم النفس ثابت کردهاند که مغز آدمى مرکز ادارکات و تعقلات بوده و چنانچه بناحیهاى از آن آسیب برسد در طرز تعقل و ادراک و بخصوص در قوه حافظه و بایگانى ذهن اختلالاتى پدید میآید که منجر بفراموشى و هذیان و پرت گوئى و امثال آنها میشود،با قبول این مطلب چه اعجازى از این بالاتر که وقتى فرق مبارک على علیه السلام از شمشیر زهر آلود ابن ملجم علیه اللعنة شکافته گردید مغز متلاشى و مسموم شده و اصلا مغزى باقى نمانده بود تا مرکز ادراکات و تعقلات باشد ولى آنحضرت با همانحال میفرمود سلونى قبل ان تفقدونى!و سخنان گهربارى که در وصیتهاى خود فرمود حاوى نکات علمى و اخلاقى بوده وبا خطبههاى دیگر او که در حال سلامت و تندرستى ایراد نموده است کوچکترین فرقى ندارد و باز عجب اینکه ضمن موعظه و وصیت گاهى بحالت اغماء و بیهوشى میافتاد و پس از بهوش آمدن دنباله مطلب را بیان میفرمود بدون اینکه کوچکترین تغییرى در اسلوب کلمات و الفاظ و یا در ارتباط معانى و مضامین آنها بوجود آمده باشد!!
بنابراین همچنانکه در مقدمه این فصل اشاره گردید شرح و توصیف شخصیت على علیه السلام از عهده تقریر همگان خارج بوده و اعمال و رفتار او باقیاسات ما قابل تفهیم نمیباشد.لذا بقول مولوى باید کار پاکان را قیاس از خود نگیریم و بلکه بعجز و ناتوانى خود از درک هویت و شخصیت على علیه السلام اقرار کنیم که افکار کوچک ما قابلیت درک واقعیت آنرا نخواهد داشت.
مطالبى که در فصول آینده براى معرفى و نمایاندن شخصیت آنحضرت با توجه بمناقب و مکارم اخلاقى او نگاشته میشود براى اقناع ذهن ما است و الا درباره شخصیت واقعى على علیه السلام نه زبان را یاراى گفتن است و نه قلم را توانائى نوشتن زیرا آنجناب در تمام فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى وارث نبى اکرم صلى الله علیه و آله بوده و بآن کوه مرتفع و بلندى ماند که طایر خیال بقله آن پرواز نتواند نمود و چون اقیانوس ژرفى است که غواص اندیشه را قدرت رسیدن بقعر آن نخواهد بود بدینجهت پیغمبر صلى الله علیه و آله بعلى علیه السلام خطاب فرمود که خدا را سزاوار معرفتش کسى جز من و تو نشناخت و ترا نیز چنانکه باید و شاید کسى جز خدا و من نشناخت:
یا على ما عرف الله حق معرفته غیرى و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر الله و غیرى (1) .
و مناسب این مقال سخن یکى از متکلمین مشهور بنام نظام است که در حق آنحضرت چنین میگوید :
کار امیر المؤمنین علیه السلام سخت مشکل است چه اگر بخواهیم در مدحو ثناى او باقتضاى حق و مقام سخن گوئیم غالى میشویم،و اگر قصور ورزیم کافر گردیم،و یک حالت میانه میان این دو حال است که بسیار لطیف و دقیق،و ادراک آن منوط بتوفیق است (2) .
پىنوشتها:
(1) مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 ص .51
(2) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .127
در این بخش از بررسی سیمای شیعه علی (ع) به بیان برخی ویژگیهای روحی و رفتاری مالک اشتر این برجسته ترین یار و یاور علی (ع) می پردازیم هم او که علی (ع) در بیانی کوتاه پرده از شخصیت والا و با عظمت او برداشت و همه توانمندیها و کمالات بی نهایت او را در یک جمله چنین بیان فرمود :
« کان الاشتر لی کما کنت لرسولِ الله»
«مالک اشتر برای من همانگونه بود که من برای رسول خدا بودم»
اما خصلتها و ویژگیهای مالک :
1- ولایت پذیری و علی مداری مالک اشتر
کلید شخصیت مالک، علی مداری اوست. آنچنانکه در کوچکترین و بزرگترین تحولات،مالک را در کنار علی (ع) می یابیم، هماهنگی و همکاری و ارتباط و فرمانبرداری او را در جنگ و صلح، هجرت و جهاد، سیاست و قضاوت، عبادت و بلاغت و در مردم دوستی و خداپرستی همانگونه می بینیم که علی (ع) برای رسول خدا بود.
2-سیاستمدار و کاردان در امور مدیریت سیاسی
توان سیاسی و کاری مالک در مدیریتهای کلان اجتماعی به اندازه ای است که او را حلال مشکلات حکومتی امیر قرار می هد و بسیاری از فتنه های سیاسی با هوشمندی و تدبیر او حل می گردد. منشور حکومتی علی (ع) خطاب به او است که در نوع خود بی نظیر است.
3-فصاحت و بلاغت
بخشی از شخصیت مالک مرهون نفوذ کلام و توان بالای او در ایراد خطبه های حماسی و حرکت آفرین است که امتیازی برای اغلب انسانهای کامل و پیشواست تا بتوانند در زمان لازم روشنگر حقایق و ارزشها باشند و توده مردم را به حرکت واداشته،بسیج و هدایت نمایند.
4-اهل جهاد و هجرت
جهاد و هجرت در راه خدا، از ملاکهای ارزشیابی شخصیتها در قرآن است. اگر بگوییم همه زندگی مالک، جهاد و هجرت در راه خدا بر اساس نیاز و ضرورت جامعه اسلامی است سخنی گزاف نگفته ایم. او عقابی سبکبال برای هجرت و تیزچنگ برای جهاد تحت فرمان علی (ع) بود.
5-دشمن شناس، شجاع و با بصیرت
و در دشمن شناسی او همین بس که علی (ع) پس از شهاددت او فرمود :
« ای کاش در بین شما دو نفر مانند او بودند بلکه ای کاش تنها یک نفر مثل او بود و فکر و رأیش در مورد دشمنانم همچون نظر او بود.»
درمیان یاران علی (ع)، مالک از معدود افرادی بود که دشمنان و توطئه های آنان را به خوبی می شناخت و تحت هیچ شرایطی حاضر به عقب نشینی نبود و با تیزبینی، درایت و شجاعتی که داشت دشمن را به زانو در می آورد.
6-انقلابی، قاطع، سازش ناپذیر در دفاع از ارزشهای اسلامی
حکومت امیرالمؤمنین (ع) یک حکومت انقلابی سازش ناپذیر است که می آید تا خط بطلانی بر «مصلحت اندیشی» و «اجتهاد به رأی» های خلافتهای گذشته بکشد. حکومتی است که پای احکام اسلامی و بیت المال مسلمین که به میان می آید قاطع و سازش ناپذیر، «کتاب الله وسنه نبیه» را حجت می داند.
چنین حکومتی نیاز به فرماندهی اینچنین دارد. مالک مردی است سرشناس و با نفوذ در مردم، که بسیاری از حرکتهای سیاسی علیه خلیفه سوم و فرماندارانش را او طراحی نمود. تا آنجا که افشاگریهای او در اعتراض به پایمال نمودن احکام اسلامی در کوفه به درگیری با حاکم کوفه و در شام به کتک زدن معاویه می انجامد و موجب تبعیدهای مکرر وی می گردد.
7-بردبار، خویشتن دار، خیرخواه مردم
مالک اشتر قهرمان است اما متواضع ، پهلوان است اما مردمی، رادمرد است اما بردبار و صبور، قاطع و استوار است اما در پاسداری از احکام دین. آری! این صفت علی و یاران راستین علی بوده و هست که دوحالت متضاد قهر و حلم، قاطعیت و رافت، را در نهایت کمال آن منصفند. مالک نیز همچون مولا و مقتدایش علی (ع) در برخورد با مردم و محرومین، قلبی رئوف و مهربان و دستی نوازشگر دارد و
همه تلاش او جهت سعادت و هدایت مردم به سوی نیکیها است و در این راه هیچگونه چشمداشتی ندارد.
داستان اهانت آن بازاری به مالک که مقداری ته مانده سبزی به او پرتاب می کند و به او می خندد ولی او بی آنکه سخنی بگوید به مسجد رفته برای آن مرد طلب آمرزش نموده و از خداوند اصلاح او را طلب می نماید. نمونه ای از حلم و بردباری شیعیان راستین علی (ع) است.
علی (ع) و شهادت مالک : علی (ع) در شهادت مالک می گریست و می فرمود :
آیا شخص دیگری همچون مالک بوجود خوهد آمد؟
خدای مالک را رحمت کند او بر عهدش وفا کرده براهی که بایست رفت و پروردگارش را ملاقات نمود. ما با اینکه خود را آماده ساخته بودیم که پس از مصیبت رسولخدا (ص) صبر پیشه کنیم با این حال مرگ مالک از بزرگترین مصیبتهاست.
ختم این مختصر از زندگانی مالک با این جمله جالب به نظر می رسد که بر اساس آنچه از بزرگان مذهب رسیده است :
اشتر کسی است که به هنگام ظهور حضرت ولی عصر (عج) زنده می شود و در رکاب حضرتش جنگ خواهد کرد.
((خدایا، حق با کدامین طرف است؟ در یک سو علی،داماد پیامبر، سردار بزرگ اسلام،کسی که پیامبر در وصفش می فرمود:
«علی مع الحق و الحق مع علی»
با جمعی از یاران صدیق پیامبر است، و در سوی دیگر « ام المؤمنین، عایشه» و دوتن از صحابه بزرگ پیامبر، «طلحه الخیر» مرد خوش سابقه اسلام و زبیر «سیف الاسلام» - دلاور میادین نبرد- صف بسته اند. آیا ی شود هر دو گروه برحق باشند یا هر دو باطل؟!... به راستی کدامیک بر حق است؟»
سرانجام چاره کار در این دید که جواب را از علی (ع) بازجوید که «باب مدینه العلم» بود.
«أیمکن أن یجتمع زبیر و طل حه و عایشه علی باطلٍ؟»
آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ و علی (ع) در پاسخ، جوابی داد که، دانمشند سنی مذهب مصری، دکتر «طه حسین» در وصف آن گفته است: پس از قرآن، هیچ کلامی از بشریت بدین پایه محکم و والا گفته نشده است.
إنک لملبوس علیک. إن الحق و الباطل، لا یعرفان بأفدار الرجال
إعرف الحق تعرف أهله و إعرف الباطل تعرف أهله
همانا حقیقت بر تو اشتباه شده است. به درستی که حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی توان شناخت.
اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را نیز او بشناس، اهل آن برایت آشکار می گردد.
کلام علی (ع) یعنی :
اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.
وتمام. سخن کوتاه، اما بس عظیم و بلند بود. به بلندای حقیقت و تاریخ! این سخن یعنی معیاری برای تشخیص پیروان علی (ع) از غیر!
و به همین دلیل است که اگر به صدر اسلام بازگردیم، به یک روحیه خاصی برمی خوریم که آن روحیه تشیع است و تنها آن روحیه ها بودند که می توانستند وضعیت پیامبررا در مورد علی (ع)، صددر صد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند!
نقطه مقابل آن روحیه و طرز تفکر، یک روحیه و طرز تفکر دیگری بود که وصیتهای رسول اگرم را با همه ایمان کامل به آن حضرت با نوعی توجیه و تفسیر و تأویل نادیده می گرفتند. در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا بوجود آمد که یک دسته که اکثریت هم بودند، فقط ظاهر را می دیدند و دیدشان عمیق و تیزبین نبود که باطن وقایع را ببینند. می گفتند که: عده ای از بزرگان صحابه و سابقه دارهای اسلام که راهی را می روند نمی توان گفت اشتباه کرده اند. اما دسته دیگر که در اقلیت هم بودند، عقیده داشتند که در جایی که اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال شوند، دیگر احترامی برای آنها قایل نیستیم.
روح تشیع را کسانی بوجود آوردند که طرفدار اصول بودند، نه طرفدار شخصیتها!
علی بعد از پیامبر، جوانی سی و سه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی کنند و ما راه آنانرا می رویم.
اما منطق آن اقلیت این بود که :
آنچه اشتباه نمی کند حقیقت است ، بزرگان باید خود را با حقیقت تطبیق دهند.
سلمان فارسی ، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر مردانی بودند اصولی و اصول شناس،دیندار و دین شناس. در حقیقت روح شیعیان صدر اسلام روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت می کرد،نه اشخاص و شخصیتها! و از همین رو بود که شیعیان اولیه مردمی منتقد و بت شکن بار آمدند.
از اینجا معلوم می شود، چقدر فراوانند افرادی که شعارشان تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. چرا که افرادی ظاهر نگر و شخصیت گرایند. در حالیکه مسیر تشیع همانند روح آن ،تشخیص حقیقت و تعقیب آن است.
بنابراین موفقیت نهایی او در تصدی خلافت را باید مرهون اصول و شیوه های تبلیغاتی بسیار مفید و مؤثری که بکار گرفته بود، دانست. و جالب اینکه ویژگیهای حاکم بر تبلیغات معاویه همان اصول و ویژگیهای «تبلیغات رفتاری نوین» است که برای تحصیل موفقیت با «حداکثر تأثیر» و در «حداقل زمان» بهترین نوع تبلیغات شناخته شده است و تجارب تبلیغاتی قرن حاضر گواه این مطلب است.
امید که آشنایی با این توطئه ها ما را نسبت به حرکتهای تبلیغی دشمنان فعلی فرهنگ علوی هشیارتر گرداند.
سیاستهای تبلیغی معاویه در مقابله با حضرت علی (ع)
- مرحله پیش تبلیغات :
این مرحله با هدف ایجاد حالت تحریک پذیری و آماده سازی مخاطب برای ایجاد تحریک لازم در زمان مناسب و وارد نمودن او به رفتار دلخواه است.
1- منع آگاهی
بهره برداری از عنصر «جهل مردم» یکی از محورهای اصلی حرکتهای تبلیغاتی نوین است. اولین گامی که معاویه در راستای اجرای برنامه های فرهنگی خود با هدف معرفی خودش بره عنوان نمونه اسلام مجسم برداشت، «حصر کامل فرهنگی شام» بود که بهترین اقدام او در جهت تحقق کامل این حصر فرهنگی عبارت بود از :
«بستن گوش دل شامیان بر احادیث نبوی» که طی مراحل زیر به این هدف نایل آمد :
الف- جلوگیری از رفت و آمد محدثین سایر بلاد اسلامی به حوزه حکومتی خود یعنی شام
ب- جلوگیری از خروج و اقامت شامیان در خارج از شام به مدت طولانی
ج- جلوگیری از کتابت و نقل احادیث نبوی در شام و ترویج علوم و فنون دیگر همچون داستان سرایی بجای علم حدیث [که منشأ ورود بسیاری از اسرائیلیات و فرهنگ ساختگی یهود به کتب اسلامی شد.]
طی این مرحله معاویه موفق شد هر آنچه را که صلاح حکومت خود می دید تحت پوشش اسلام به مردم شام که تازه با اسلام آشنا شده بودند القاء نماید، او از این حصر فرهنگی بسیار بهره گرفت که جریانهای دردآور تاریخ گواه این مطلب است :
- از یکی از خردمندان شام پرسیدند: این ابوتراب – علی (ع)- که خطیب او را بر فراز منبر لعن می کند کیست؟
شامی پاسخ داد: گمان می کنم سارقی از سارقان فتنه انگیز باشد.
- در نبرد صفین حین مبارزه ، بین نوجوانی شامی و یکی از اصحاب علی (ع) گفتگویی صورت می گیرد که موجب توبه او می شود و به نوبه خود نشانگر ناآگاهی مردم شام از واقعیات حوزه اسلامی است. او می گفت:
[[با شما می جنگم چرا که به من گفته اند یارتان (علی (ع)) نماز نمی خواند و شما نیز نماز نمی خوانید و یارتان خلیفه ما را کشته است]]
این برخورد معاویه با مردم شام است. اما برخورد علی (ع) با جهل مردم عراق آنگونه است که معاویه پس از شهادت علی (ع) و به دست گرفتن خلافت با ناراحتی می گوید :
((هیهات ای اهل عراق همانا علی بن ابیطالب شما را بیدار کرده است، پس تاب و تحمل کار مرا ندارید.))
اما معاویه در قلمرو خود یکصد هزار یارانی داشت که می توانست نماز جمعه را با ایشان در روز چهارشنبه اقامه کند، افرادی که از خویشاوندی علی (ع) با پیامبر (ص) آگاه نبودند و معاویه را کاتب وحی پیامبر می شناختند.
از آنجا که میزان تلقین پذیری فرد و جامعه در شرایط بحرانی و آشوب زده به مراتب افزایش می یابد معاویه برای دستیابی بهتر به اهدافش با طرح «قتل خلیفه مظلوم» و اتهام آن به علی (ع) حوزه اسلامی را دچار آشوب فکری عجیبی نمود. در حرکت بعدی خود – یعنی تشنج آفرینی نظامی- ابتدا با ایراد خطبه هایی در شام، امام را به عنوان فاتحی معرفی نمود که با کشورگشایی خود قصد به اسارت بردن زنان و کودکان مسلمانان را دارد. و بدین طریق آشوبی در میان مردم خویش به پا کرد که طی آن بیش از 80 هزار سپاهی به قصد خونخواهی خلیفه مظلوم و دفاع از قلمرو شام و زن فرزندشان با او بیعت کردند.
از سوی دیگر همین احساس عدم امنیت را به گونه ای دیگر در قلمرو علی (ع) ایجاد کرد. او با تجهیز سپاهیانی که به صورت وحشیانه ای به شهرهای مختلف تحت حکومت امام (ع) حمله می بردند به کشتار و غارت اموال مردم پرداخت و به شدت روحیه مردم این مناطق را تضعیف و درجه تلقین پذیری و نارضایتی آنان را بالا برد.
در این شیوه، معاویه با توجه به فرهنگ جامعه عصر خود ، در ابتدا با انتساب احادیث ساختگی به رسول خدا (ص) ، تصویری اسطوره ای و هدایت یافته از عثمان و سپس از خویش و در نهایت از سرزمین شام می سازد. و سپس با در خطر نشان دادن این سرزمین اسطوره ای مردم را تحریک و به رفتار دفاعی و همسو با نیات خود وادار می نماید.
مرحله تبلیغات فعالی
این مرحله شامل یک سری «تبلیغات تثبیتی» در راستای جذب مخاطبین به سوی دستگاه تبلیغاتی معاویه و یک سری «تبلیغات تخریبی» برای جذب مخاطبین منتها از طریق انتساب جنبه های منفی به رقیب و طرد مخاطبین او می باشد که باختصار به آنها اشاره می گردد.
الف- تبلیغات تثبیتی معاویه
1- بهره گیری از گرایش اجتماعی ثروت و مال اندوزی
معاویه آگاهی کاملی از روحیه مادی حاکم بر جامعه و اشراف و سردمداران امور داشت و از کارایی الای تطمیع در یک چنین جامعه ای به عنوان وسیله ای برای دستیابی به اهداف خود به خوبی آگاه بود. از این رو شعار دستگاه خود را «لکل عمل اجر» قرار داده بود و این شعار را نقش خاتم خود ذکر کرده بود و می گفت: هزاران هزار درهم و دینار را برای بقای حکومت خویش به این و آن میدهم تا از شروع جنگی که بیش ا زاینها برایم هزینه خواهد داشت جلوگیری کنم.
افراد بسیاری تحت تأثیر این سیاست معاویه از مساوات وعدل علوی گریخته و به دنیای اموی روی آوردند د رحالی که بسیاری از آنها دلشان، با علی (ع) بود و اعتقادشان به عمل علی (ع) ، اما چه سود که دست و چشمشان به دنبال بذل و بخشش معاویه بود. یکی از این افراد عقیل برادر علی ابن ابیطالب است. او که موفق به دریافت سهم بیشتر بیت المال از برادر خویش نشد نزد معاویه رفت و معاویه نیز یکصد هزار درهم به او داد و گفت: بر فراز منبر برو و آنچه را علی با تو کرد و آنچه را من با تو کردم بازگو کن. عقیل نیز بر منبر می رود و پس از حمد و ثنای الهی می گوید :
ای مردم خبرتان دهم که از علی چیزی برخلاف دینش خواستم ولی او دینش را بر من ترجیح داد. و از معاویه برخلاف دینش خواستم و او مرا بر دینش ترجیح داد.
2- بهره گیری از گرایش خواص به مقام
- سوء استفاده از جاه طلبی طلحه و زبیر و تحریک آنان برای به دست گرفتن عراق با نوشتن نامه به ایشان و دادن وعده بیعت مردم شام با آنان.
- قراردادن ولایت مصر به عنوان پاداش همکاری عمر وعاص، کسی که معاویه جهت غلبه بر علی (ع) خود را سخت محتاج تزویرهای او می دید.
- وعد و وعیدهای معاویه به سران یاران علی (ع) و بذل و بخششهای بی اندازه او بر ایشان.
او به همه فهمانده بود که هر کس در راستای اهداف او مشارکت فعال یا حتی منفعل داشته باشد از مال و مقام بههرهمند خواهد شد ولی در عین حال خود را فردی بی طرف تابع افکار عمومی معرفی می نمود تا در نظر مردم از هر گونه شائبه قدرت طلی و مقام دوستی مصون باشد و او را تنها به عنوان مجری آراء عمومی مردم بشناسند.
3- تحریک احساسات مذهبی
در اولین مرحله او از خود اسطوره ای مذهبی و مدافع ارزشهای دینی ساخت و در این راستا به جعل احادیثی از رسول خدا پرداخت :
خداوند جبرئیل و من و معاویه را بر وحی خود امین دانست و نزدیک بود که معاویه به خاطر فراوانی حلمش و امین بودنش بر کلام خدا به پیامبری مبعوث شود.
او علاوه بر نقل یک چنین احادیثی پیرامون فضایل خود جهت جلب قلوب مردمی که دینشان را از معاویه می گرفتند به سوء استفاده از آیات و روایات پرداخت به عنوان مثال حدیث منزلت را که ضمن آن رسول خدا به علی (ع) فرموده بود: «انت منی بمنزله هارون من موسی» خطای شنونده قلمداد و «انت منی بمنزله قارون من موسی» به مردم معرفی نمود. آیه شریفه «ومن الناس من یشری نفسه ابتغا مرضاه الله» را در شأن ابن ملجم می خواند. در مراحل بعدی او ضمن قصد تملک عصای رسول خدا و خرید برده ایشان به 40000 درهم جهت به دستگیری علائم خلافت و ایجاد ظاهری شبیه تر به رسول الله تصمیم به انتقال منبر ایشان از مدینه به شام گرفت، که با تکان دادن منبر خورشید گرفتگی حاصل شد مردم وحشت زده شدند و معاویه بهانه آورد که بیم داشته موریانه آنرا خورده باشد.
ب- تبلیغات تخریبی معاویه
در این قسمت تنها به برخی اتهاماتی که جهت تخریب جایگاه امیرالمؤمنین در اذهان مردم شایع نمودند اشاره می گردد:
1- طرح اتهام قتل رسول خدا ، عثمان، عمار یاسر و ... به حضرت علی (ع)
2- نماز نخواندن علی (ع)
تأثیر این اتهام معاویه تا آنجا بود که پس از رسیدن خبر شهادت علی (ع) در مسجد کوفه و در حال نماز، مردم شام تعجب کردند که مگر علی نماز هم می خوانده است!؟
3- ملک خواهی ، حسد، فتنه گری و گمراهی
4- شوخ ، مزاح و هرزه و بوالهوس
معاویه با طرح این اتهامات توانست کسی را که پیامبر یاد و ذکر او را عدالت می دانست و می فرمود «ذکر علی عباده» ، فردی خارج از دین معرفی نموده دستور لعن او را بر منابر صادر کند تا به قول خودش «کودکان با این عقیده بزرگ شوند و جوانان پیر گردند.»
و بالاخره پس از سالها خونریزی و مکر و حیله با پیروزی تبلیغاتی به هدف خویش یعنی دستیابی به خلافت سرزمینهای اسلامی نایل آمد.
معرفت و شناخت کامل شخصیت والای امیرالمؤمنین علی (ع) و جایگاه او در جهان هستی در حد بشر نیست چه رسول اکرم (ص) خطاب به مولا می فرماید :
درابتدای خلقت، معمار آفرینش، زمین و خورشید و ماه و بر و بحر اعلام کرد که آفرینش شما، آفرینش همه چیز، به طفیل محبت پنج نور مقدس است.
و لا فلکا یدور و لا بحرا یجری و لا فلکا یسری الا فی محبه هؤلاء الخمسه.
آفرینش بر محبت اینان رقم خورد و عرصه هستی به حب ولایت آنان از عدم شکل گرفت. اگر علی (ع) نبود، آفرینش به تکوینش نمی ارزید . نوروجود علی (ع) ، مصباح پایگاه آفرینش شد وهستی اول با وجود او شکل گرفت. هدفنامه وجود را نیز به وجود او پیوند زدند.
لو لا کلما خلقت الا فلاک و لو لا علی لما خلقتک...
در زیارتنامه مولی در روز غدیر علی (ع) را ندا می دهیم :
سلام برتو ای خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستی. پس علی (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف کردند. این بود که اول مظلوم عالم هم ?علی? نام گرفت.
روزی پیامبر اکرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئیل، ملک مقرب الهی هم به شکل انسانی در آن جمع حاضر بود. پیامبر به جبرائیل رو کردند و با اشاره به امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: آیا او را می شناسی؟ عرض کرد: چگونه او را نشناسم که او در عرش مرا معلم بود و شیوه عبودیت الهی را به من تعلیم فرمود. تو به آدم وقتی که از بهشت قرب رانده شد و به زمین فراق هبوط کرد، با ذکر نام علی (ع) و اهل بیت او به درگاه الهی پذیرفته شد. نوح نام او را بر کشتی خویش حک کردو لنگرگاه کشتی اش را مسجد کوفه قرار داد. خداوند در شب معراج با حبیب خویش با صوت علی (ع) سخن گفت. قرآن کریم، علی (ع) را به منزله نقش پیامبر دانست.
فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم (آل عمران 61)
پیامبر فرمودند: من و علی از یک درختیم (انا و علی من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت منی بمنزله هارون من موسی) و نیز: (انا مدینه العلم و علی بابها) همانا من شهر علمم و علی در آن است. و خطاب به مولی فرمود: (انت اخی و وصیی و وارثی) تو برادر من و وصی و وارث منی. در فرازی از دعای ندبه پیامبر خطاب به علی می فرماید (لو لا انت یا علی لم یعرف المؤمنون بعدی) ای علی اگر تو نبودی مردم پس از من مؤمنان را نمی شناختند.
در زیارت مطلقه می خوانیم ((السالم علی میزان الاعمال)) علی میزان و معیار اعمال است. امام صادق (ع) در زیارت جدش عرضه می دارد درود بر تقسیم کننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهی بر نیکان :
((السلام علی قسیم الجنه و النار السلام علی نعمه الله علی الابرار))
در دوایر مختلف هستی،هر شعاعی به دور محوری می چرخد و هر پدیده ای حول قطب وجودی که وابسته به اوست، دور می زند. امام معصوم محور هستی، قطب عالم وجود، تکیه گاه آفرینش، واسطه فیض الهی به جهان هستی و نگهدارنده کائنات باذن الله است. در این راستا، محبت و ولایت علی (ع) مربی همه موجودات، هدایتگر آنان به سوی کمال و سبب دوام و قوام تمامی پدیده ها از جمال تا انسان است. پیامبر خدا (ص) در این رابطه بیان زیبایی می فرماید:
حبًٌ علیٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سیئهًٌ (بحار ج 9 ص 401)
محبت علی (ع) حسنه ای است که با وجود آن هیچ گناهی به انسان صدمه نمی رساند.
بر این معنا اگر محبت علی (ع) که نمونه کامل انسانیت و طاعت و عبودیت و اخلاق است از روی صدق و راستی باشد، مانع ارتکاب گناه می گردد. مانند واکسنی که مصونیت ایجاد می کند و نمی گذارد بیماری در شخص ?واکسینه شده? راه یابد. محبت پیشوایی مانند علی (ع) که نمونه تقوا و پرهیزکاری است آدمی راشیفته رفتار علی (ع) می کند. فکر گناه را از سر او بدر می برد، البته به شرطی که محبتش صادقانه باشد . کسی که علی (ع) را بشناسد، تقوای او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله های نیمه شبهایش را و ساده زیستی و کار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او که همیشه امر به تقوی و درستی می کرد عمل کند. یعنی هر محبی به خواسته محبوبش احترام می گذارد و فرمان او را گرامی می دارد. فرمانبرداری از محبوب لازمه محبت صادق است.
پس محب واقعی علی ، واله و حیران علی و عاشق و جانباز علی، رهرو راستین علی است.
جوانی علی (ع) الگویی برای جوانان
می گویند باید از حضرت علی (ع) الگو بگیریم! اما چگونه؟!... من یک جوان هستم! یک جوان با خصوصیات خاص دوران جوانی! یک جوان با شور و نشاط خاص این دوران که به خنده و تفریح , به شور و احساست نیاز دارد و الگویی که مرا به شور آورد
با تمام این حرفها , باز هم الگو برای تو و برای همه , مولای متقیان است : و بخصوص جوانی شان
بله! خود امیر المومنین در جوانی شان , الگو داشته اند. الگویشان نیز پیامبر بوده است . از علی (ع) از شش سالگی همراه و همراز پیامبر و در خانه ایشان زندگی می کرده اند و در همه امور زندگی شان , حتی جزیی ترین مسایل هم به پیامبر اقتدا می نمودند یعنی خود ایشان هم از یک انسان کامل و والای دیگر الگو می گرفته اند
اما چگونه؟
پیامبر اکرم (ص) و علی(ع) همواره با هم بودند. از هنگام عبادت و خلوت در غار حرا گرفته تا مراحل مختلف دعوت خویشان دعوت عمومی در خانه خدا و حتی سفرههای تبلیغی پیامبر. علی (ع) همیشه اول صبح به دیدار پیامبر می رفت و آنگاه یکدیگر را شاداب در آغوش می کشیدند و احوال هم را می پرسیدند . آندو بزرگوار اوقات زیادی از شبانه روز را در کنار هم به کار و تلاش می پرداختند و گاه علی (ع) خالصانه عرق از پیشانی پیامبر پاک می کرد و ایشان صمیمانه از او تشکر می نمود
علی (ع) خود در این باره می فرماید : (( پیامبر (ص) مرا در دامان خود پرورید. من کودک بودم , پیامبر مرا چون فرزند خود درآغوش گرمش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جای می داد... هرگز نیافت که من دروغی بگویم و در کردار من اشتباهی رخ دهد. من همچون بچه شتری تازه که پیوسته به دنبال مادرش هست , دنبال او می رفتم . او هر روز نکته ای تازه ای از اخلاق برای من آشکار می ساخت و مرا فرمان می داد که در خط او حرکت کنم . ان حضرت مدتی از سال در کوه حرا به سر می برد و کسی جز من او را نمی دید... من نوروحی و رسالت را می دیدم و بوی خوش و دل انگیز نبوت را احساس می کردم ... موقعیتی که من در محضر رسول الله داشتم برای هیچ کس نبود))ـ
بسیار خوب!تمام این حرف ها درست ! اما حضرت علی (ع) , پیامبر را می دیده اند و وجود ایشان را لمس می کرده اند و به ایشان اقتدا می کرده اند اما من چه که حضرت علی (ع) را نمی بینم , چگونه می توانم از ایشان الگو بگیرم !؟
تاریخ که روح , افعال و رفتار امیرالمومنین را دیده و نقل کرده است . از او استفاده کن ! از دیدگان تاریخ!؟
شجاعت , جوانمردی و شورمندی حضرت علی (ع)
آری ! مگر تو نمی گفتی الگویی می خواهی که تو را به شور بیاورد . آنچه می تواند یک جوان را به شور بیاورد , دیدن حماسه آفرینی ها و شورمندی های کسی است که به او علاقه مند است . حال چه کس دیگری را سراغ داری که به اندازه امیرالمومنین , حماسه آفریده باشد
در همان کودکی که مصادف بود با آغاز بعثت پیامبر , کودکان به تحریک مشرکان پیامبر را آزار می دادند و سنگ می پراندند, با شجاعت از اطراف پیامبر دور می کرد . چه کسی , شب را در بستری پر خطر بجای دیگری , بجای محبوبش خوابیده و از آن شب بعنوان لذت بخش ترین شب عمرش یاد کرده است ؟ مگر رشادت های امیر المومنین در جنگ بدر را نشنیده ای؟ آن هنگام او فقط 25 سال داشته است و به گفته مورخین نیمی از کشته شدگان این جنگ با ضرب مشیر علی (ع) از پای درامده بودند. می دانی در جنگ احد زمانی که علی (ع) 26 سال داشت , آنجا که در همان اوایل جنگ 9 پرچمدار لشگر دشمن را به خاک انداخت و بعد هنگامی که پیامبر در خطر محاصره بود پروانه وار به دور آن حضرت می چرخید و از وجود مبارکشان محافظت می کرد همه مردم چه ندایی را از آسمان شنیدند
لا فتی الا علی , لا سیف الا ذولفقار
علی از همه جوان ها بهتر است و ذوالفقار او از همه شمشیرها برنده تراست
اما جنگ خندق و شجاعت بی همتای علی (ع) و داوطلب شدن ایشان جهت مبارزه با عمروبن عبدو یکی از نیریمند ترین مردان عرب آری همانجا بود که پیامبر به واسطه اخلاص علی (ع) در این مقابله بی نظیر فرمود
ضربه علی یوم الخندق , افضل من عباده ثقلین
به راستی که چنین جمله ای در وصف هیچ دلیر مرد دیگری بیان نشده ! در ان زمان امیر المومنین 28 سال بیشتر نداشت!؟
در جنگ خیبر نیز هنگامیکه تمام مردان با تجربه و جنگ دیده سپاه اسلام شکست خورده بازگشتند , علی (ع) به میدان آمد و با فتح قلعه محکم و مقاوم خیبر ان پیروزی بزرگ را برای اسلام به ارمغان اورد
به راستی که هیچ جوان دیگری , چنین جوانی پر شور و هیجان انگیزی نداشته است
همه مردان بزگ تاریخ بشریت و پیشاپیش همه آنها علی (ع) در دوران جوانی از رموز موفقیت به خوبی بهره برده , راههای پر پیچ و خم آن را با درخشندگی پشت سر نهاده , توانسته اند کارهای بزرگی را به انجام رسانند
می دانی ای دوست عزیز : من هم حرفهای تو را می پذیرم . اما جنگ و شور و حماسه بخشی از زندگی انسان است . چیزهای دیگری هم هستند که آدمی باید به آنها هم توجه کند. یک الگوی کامل , باید در ان زمینه ها هم حرف برای گفتن داشنه باشد. اینطور نیست ؟
حتما همینطور است و من به تو می گویم که امیر المومنین در آن موارد هم , الگویی قابل قبول و کامل ارایه می دهد . آخر تو درباره زندگی امیرامومنین چه فکر کرده ای؟
فکر می کنی تمام زندگی حضرت علی (ع) در جنگ و عبادت خلاصه شده؟
یعنی اینطور نبوده است !؟
نه که نبوده است ! حضرت علی (ع) , مردی خوش رو و خندان بوده اند . همیشه تبسم بر لب داشته اند که دل مومنان را شاد می کرده است . ایشان تفریح هم می کرده اند. منتها تفریح در دیدگاه امام علی (ع) ولگردی و اتلاف وقت یا روز را به شب رساندن نبود؟
پس تفریح علی (ع) چگونه بود؟
علی (ع) کار را تفریح می دانست
تفریح او را , مسافرت ,کمک به دیگران ,تحصیل و تدریس , سرودن , نوشتن , حفظ و قرائت قران , مباحثه , نگریستن به طبیعت و ورزش تشکیل می داد . پرداختن به ورزشهای شمشیر بازی , پرتاب نیزه , اسب سواری , کشتی , وزنه برداری و شرکت در مسابقات ورزشی هم برای ایشان جنبه تفریح داشته است
چقدر جالب بوده است ! احتمالا به دلیل همین دیدگاه امیرالمومنیننسبت به تفریح و زندگی بوده است که اگر سرتاسر زندگی شان را مرور کنیم , لحظه ای توقف و سکون در ان نمی یابیم. گویی حتی یک لحظه هم با لحظه قبلی اش مشابه نبوده است و درست بدلیل همین دیدگاه بود که شوخی و خنده هم در سیره مولای متقیان شکل دیگری داشت
امیر المومنین اهل شوخی و مزاح بود. اما نه شوخی های زننده و بی مزه ! بلکه مزاح های معنادار و آموزنده
هر گاه یکی از یاران و دوستانش را گرفته می دید با شوخی او را خوشحال می کرد تا اندکی از اندوهش کم شود. از همه مهمتر اینکه شادی علی (ع) هنگامی بود که یک کافر , مسلمانمی شد. جنگی به پیروزی ختم می شد , غذایی به فقیر می رساند , دل غمدیده ای را شاد می کرد , مشکلی را از کسی مرتفع می کرد و کودک یتیمی را ذوق زده می نمود
نکته دیگر هم این بود که مولای متقیان در شوخی هایش مراقب و محافظ حدود شرعی بود تا حتی به شوخی دروغ نگوید , دل مومنی را نشکند و یا با زن و دختر نامحرمی , شوخی نماید
علی(ع) و اتباط با زنان و دختران
به طور مثال همین چگونگی ارتباط داشتن با زنها و دخترهای نا محرم در جامعه , یکی از معضلات امروز ما جوانهاست.بخاطر اینکه نه الگوی مناسبی در مورد ان ارائه شده و نه دیدگاه دین در مورد آن به خوبی مشخص و تبیین شده است. تازه , تندروی ها و کج روی های گروهها و طبقات گوناگون در مرحله عمل را هم به آن اضافه کن
اگر به سیره امیرالمومنین دقت کنی , می بینی که حضرت , در سنین جوانی با زنان سالخورده سلام و احوالپرسی می نمود ولی با دختران و زنان جوان نه ! حتی سلام هم نمی کرد . در حالیکه پیامبر در همان زمان با زنان و دختران جوان هم سلام و احوالپرسی می کردند چون زمانی که علی (ع) 20 ساله و در عنفوان جوانی چنین عمل می نمود , پیامبر اکرم قریب 50 سال از عمر شریفشان می گذشت. بنابراین از آنجا که احتمال پیش امدن گناه دست کم برای طرف مقابل دور از ذهن نبود , علی (ع)این تربیت شده مکتب پیامبر به عنوان یک جوان سعی داشت مسائل ارتباطی و حدود بین دختر و پسر و به عبارتی زن و مرد را مراعات کند. هر چند وجود نازنین آن حضرت مبراو پاکیزه از هرگونه آلودگی بود
از طرفی پیامبرسه دختر جوان به نامهای زینب , ام کلثوم و فاطمه در خانه داشتند , بااینکه علی(ع)از کودکی به این خانه رفت و آمد داشتند , اما در این رفت و امدها نهایت دقت را بعمل می آوردند. درحالی که همین علی (ع) در دوران خلافتش وقتی که حدود 60 سال سن داشت و همسر شهیدی را نیاز به کمک دید به یاری او شتافت
پس در ارتباط با افراد نامحرم , چیزی که بیش از همه اهمیت دارد
نیت و انگیزه طرفین و از همه مهمتر عدم امکان وجود مفسده در این ارتباط برای هر دو نفر است
یاری رساندن به نیازمند و در طلب رضای خدا آنهم در حد ضرورت مطلوبست و لیکن این سیره جدایی از بهانه جویی برای آشنایی و استمتاعات و لذت جویی و هرگونه آلودگی دیگر است
به راستی که کسی چون حضرت علی (ع) , در سنین جوانی اش و در ریزترین حرکات و رفتارهایش بهترین الگوی نسل جوان ماست
1ـ ابن ابى الحدید گوید: او عابدترین مردم بود و بیش از همه نماز و روزه مىگزارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب وردخوانى و خواندن نافلهها را از او آموختند. چه پندارى درباره مردى که کار مراقبت از ذکر و اوراد خود به جایى رسید که در آن شب بسیار سرد در جنگ صفین زیراندازى برایش گستردند و در حالى که تیرها در برابرش به زمین مىنشست و از راست و چپ بر بیخ گوش او مىگذشت به نماز مشغول شد و هراسى به خود راه نمىداد و برنخاست تا از کار عبادت آسوده گشت؟! و چه پندارى درباره مردى که پیشانى مبارکش از سجدههاى دراز مانند زانوى شتر پینه بسته بود؟! و هرگاه در دعاها و مناجاتهاى او ژرف بنگرى و بر مضامین آن مبنى بر تعظیم و بزرگداشت خداى سبحان و خضوع در برابر هیبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتنى و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوى میزان اخلاص حضرتش را خواهى شناخت و مىفهمى که این دعاها و راز و نیازها از کدامین دل برخاسته و بر کدامین زبان روان گشته است. به امام على بن الحسین(ع) که نهایت عبادت را داشت گفتند: عبادت شما را با عبادت جدتان چه قیاس است؟ فرمود: عبادت من در برابر عبادت جدم مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول خدا(ص) است. (1)
2ـ علامه مجلسى (ره) از حبه عرنى روایت کرده که گفت: در این بین که من و نوف در حیاط قصر حکومتى خوابیده بودیم ناگاه متوجه شدیم که امیر مؤمنان(ع) در آخر شب بیرون آمده، مانند شیدازدگان دست بر دیوار نهاده و این آیات را مىخواند: ان فى خلق السموات و الأرض ...، (2) این آیات را زمزمه مىکرد و مانند کسى که عقل از سرش پریده راه مىرفت، و به من فرمود : اى حبه، خوابى یا بیدار؟ گفتم: بیدارم، شما که چنین کنید پس ما باید چه کنیم؟ حضرت دیده فرو بست و گریست، سپس فرمود: اى حبه، خدا را جایگاهى است و ما را نیز در پیشگاه خدا جایگاهى، چیزى از اعمال ما بر او پوشیده نیست. اى حبه، خداوند به من و تو از رگ گردن نزدیکتر است. اى حبه هیچ چیز من و تو را از خدا پوشیده نمىدارد.
سپس فرمود: اى نوف، خوابى یا بیدار؟ گفت: نه اى امیرمؤمنان، خواب نیستم، شما امشب مرا بسیار گریاندى! فرمود: اى نوف، اگر امشب از خوف خداى متعال بسى گریستى، فرادى قیامت در پیشگاه خداوند دیدهات روشن خواهد بود. اى نوف، قطره اشکى از چشم مردى از خوف خدا نریزد جز آنکه دریاهایى از آتش دوزخ را خاموش مىسازد، اى نوف، هیچ مردى نزد خداوند بزرگتر نیست از مردى که از بیم خدا بگرید و در راه خدا دوستى و دشمنى کند. اى نوف، هرکس در راه خدا دوستى کند و چیزى را بر دوستى او ترجیح ندهد، و هر که در راه خدا دشمنى کند و منفعتى از این راه براى خود نجوید اینجاست که اگر چنین باشید حقایق ایمان را به کمال دریافتهاید.
آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پایان فرمود: از خدا پروا داشته باشید که من شما را هشدار دادم. سپس به راه افتاد و در راه مىگفت: «کاش مىدانستم که آیا در هنگام غفلت من نگاه لطف از من بر مىدارى یا به من مىنگرى؟ کاش مىدانستم که حال من در خوابهاى دراز و اندکى سپاس از نعمتهایت چگونه است»؟ به خدا سوگند در همین حال بود تا سپیده صبح دمید... (3)
3ـ نوف در وصف حضرتش به معاویه گفت: در هیچ شبى بسترى براى او نگستردند، و هرگز در کاسه بزرگ (یا در وقت نیمروز) غذا نخورد. (4)
پىنوشتها:
1) شرح نهج البلاغه 1/ .27
2) سوره آل عمران /190 به بعد.
3) بحار الانوار 41/ .22
4) همان / .23
امیرالمؤمنین على بن ابىطالب(ع)ص 751
عبادت و پرستش خداوند یکتا و ترک پرستش هر موجود دیگر،یکى از اصول تعلیمات پیامبران الهى است.تعلیمات هیچ پیامبرى از عبادت خالى نبوده است.
چنانکه مىدانیم در دیانت مقدسه اسلام نیز عبادت سرلوحه همه تعلیمات است.چیزى که هست در اسلام عبادت به صورت یک سلسله تعلیمات جدا از زندگى که صرفا به دنیاى دیگر تعلق داشته باشد وجود ندارد،عبادات اسلامى با فلسفههاى زندگى توام است و در متن زندگى واقع است.
گذشته از اینکه برخى عبادات اسلامى به صورت مشترک و همکارى دسته جمعى صورت مىگیرد، اسلام به عبادتهاى فردى نیز آنچنان شکل داده است که متضمن انجام پارهاى از وظایف زندگى است. مثلا نماز که مظهر کامل اظهار عبودیت است،چنان در اسلام شکل خاص یافته است که حتى فردى که مىخواهد در گوشه خلوت به تنهایى نماز بخواند خود به خود به انجام پارهاى از وظایف اخلاقى و اجتماعى از قبیل نظافت،احترام به حقوق دیگران،وقتشناسى،جهتشناسى،ضبط احساسات،اعلام صلح و سلم با بندگان شایسته خدا و غیره مقید مىگردد.
از نظر اسلام هر کار خیر و مفیدى اگر با انگیزه پاک خدایى توام باشد عبادت است.لهذا درس خواندن، کار و کسب کردن،فعالیت اجتماعى کردن اگر لله و فى الله باشد عبادت است.
در عین حال،اسلام نیز پارهاى تعلیمات دارد که فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبیل نماز و روزه،و این خود فلسفهاى خاص دارد.
درجات عبادتها
تلقى افراد از عبادت یکسان نیست،متفاوت است.از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه و مبادله کار و مزد است،کار فروشى و مزد بگیرى است.همان طور که یک کارگر،روزانه نیروى کار خود را براى یک کار فرما مصرف مىکند و مزد مىگیرد،عابد نیز براى خدا زحمت مىکشد و خم و راست مىشود و طبعا مزدى طلب مىکند که البته آن مزد در جهان دیگر به او داده خواهد شد.
و همان طور که فایده کار براى کارگر در مزدى که از کار فرما مىگیرد خلاصه مىشود و اگر مزدى در کار نباشد نیرویش به هدر رفته است،فایده عبادت عابد نیز از نظر این گروه همان مزد و اجرى است که در جهان دیگر به او به صورت یک سلسله کالاهاى مادى پرداخت مىشود.
و اما اینکه هر کارفرما که مزدى مىدهد به خاطر بهرهاى است که از کار کارگر مىبرد و کارفرماى ملک و ملکوت چه بهرهاى مىتواند از کار بنده ضعیف ناتوان خود ببرد،و هم اینکه فرضا اجر و مزد از جانب آن کار فرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گیرد پس چرا این تفضل بدون صرف مقدارى انرژى کار به او داده نمىشود،مسالهاى است که براى اینچنین عابدهایى هرگز مطرح نیست.
از نظر این گونه افراد تار و پود عبادت همین اعمال بدنى و حرکات محسوس ظاهرى است که به وسیله زبان و سایر اعضاى بدن صورت مىگیرد.
این یک نوع تلقى است از عبادت که البته عامیانه و جاهلانه است،و به تعبیر بوعلى در نمط نهم اشارات خدانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذیرفته است.
تلقى دیگر از عبادت تلقى عارفانه است.بر حسب این تلقى،مساله کارگر و کارفرما و مزد به شکلى که میان کارگر و کارفرما متداول است مطرح نیست و نمىتواند مطرح باشد.بر حسب این تلقى،عبادت نردبان قرب است،معراج انسان است،تعالى روان است،پرواز روح استبه سوى کانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نیروهاى ملکوتى انسانى است،پیروزى روح بر بدن است،عالیترین عکس العمل سپاسگزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت،اظهار شیفتگى و عشق انسان استبه کامل مطلق و جمیل على الاطلاق،و بالاخره سلوک و سیر الى الله است.
بر حسب این تلقى،عبادت پیکرى دارد و روحى،ظاهرى دارد و معنىاى آنچه به وسیله زبان و سایر اعضاى بدن انجام مىشود پیکره و قالب و ظاهر عبادت است،روح و معنى عبادت چیز دیگر است.روح عبادت وابستگى کامل دارد به مفهومى که عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگیزهاى که او را به عبادت بر انگیخته است و به بهره و حظى که از عبادت عملا مىبرد و اینکه عبادت تا چه اندازه سلوک الى الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد.
تلقى نهج البلاغه از عبادت
تلقى نهج البلاغه از عبادت چگونه است؟تلقى نهج البلاغه از عبادت تلقى عارفانه است.بلکه سر چشمه و الهام بخش تلقیهاى عارفانه از عبادتها در جهان اسلام،پس از قرآن مجید و سنت رسول اکرم کلمات على و عبادتهاى عارفانه على است.
چنانکه مىدانیم یکى از وجهههاى عالى و دور پرواز ادبیات اسلامى(چه در عربى و چه در فارسى) وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان استبا ذات احدیت.اندیشههاى نازک و ظریفى به عنوان خطابه، دعا،تمثیل،کنایه،به صورت نثر یا نظم در این زمینه به وجود آمده است که راستى تحسین آمیز و اعجاب انگیز است.
با مقایسه با اندیشههاى ما قبل اسلام در قلمرو کشورهاى اسلامى مىتوان فهمید که اسلام چه جهش عظیمى در اندیشهها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقتبه وجود آورده است.اسلام از مردمى که بت یا انسان و یا آتش را مىپرستیدند و بر اثر کوتاهى اندیشهها مجسمههاى ساخته دستخود را معبود خود قرار مىدادند و یا خداى لا یزال را در حد پدر یک انسان تنزل مىدادند و احیانا پدر و پسر را یکى مىدانستند و یا رسما اهورا مزدا را مجسم مىدانستند و مجسمهاش را همه جا نصب مىکردند،مردمى ساخت که مجردترین معانى و رقیقترین اندیشهها و لطیفترین افکار و عالیترین تصورات را در مغز خود جاى دادند.
چطور شد که یکمرتبه اندیشهها عوض شد،منطقها تغییر کرد،افکار اوج گرفت،احساسات رقتیافت و متعالى شد و ارزشها دگرگون گشت؟
سبعه معلقه و نهج البلاغه دو نسل متوالى هستند.هر دو نسل،نمونه فصاحت و بلاغتاند اما از نظر محتوا تفاوت از زمین تا آسمان است.در آن یکى هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد،و در این یکى عالیترین مفاهیم انسانى.
اکنون براى اینکه نوع تلقى نهج البلاغه از عبادت روشن شود،به ذکر نمونههایى از کلمات على مىپردازیم و سخن خود را با جملهاى آغاز مىکنیم که درباره تفاوت تلقیهاى مردم از عبادت گفته شده است.
عبادت آزادگان
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار (1) .
همانا گروهى خداى را به انگیزه پاداش مىپرستند،این عبادت تجارت پیشگان است،و گروهى او را از ترس مىپرستند،این عبادت عبادت برده صفتان است،و گروهى او را براى آنکه او را سپاسگزارى کرده باشند مىپرستند،این عبادت آزادگان است.
لو لم یتوعد الله على معصیته لکان یجب ان لا یعصى شکرا لنعمه (2) .
فرضا خداوند کیفرى براى نافرمانى معین نکرده بود،سپاسگزارى ایجاب مىکرد که فرمانش تمرد نشود.
از کلمات آن حضرت است:
الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک (3) .
من تو را به خاطر بیم از کیفرت و یا به خاطر طمع در بهشت پرستش نکردهام،من تو را بدان جهت پرستش کردم که شایسته پرستش یافتم.
یاد حق
ریشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى که در عبادت است در یک چیز است:یاد حق و غیر او را از یاد بردن.قرآن کریم در یک جا به اثر تربیتى و جنبه تقویتى روحى عبادت اشاره مىکند و مىگوید:«نماز از کار بد و زشتباز مىدارد»و در جاى دیگر مىگوید:«نماز را براى اینکه به یاد من باشى بپا دار»،اشاره به اینکه انسان که نماز مىخواند و در یاد خداست همواره در یاد دارد که ذات دانا و بینایى مراقب اوست،و فراموش نمىکند که خودش بنده است.
ذکر خدا و یاد خدا که هدف عبادت است،دل را جلا مىدهد و صفا مىبخشد و آن را آماده تجلیات الهى قرار مىدهد.على در باره یاد حق که روح عبادت است چنین مىفرماید:
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذکر جلاء للقلوب،تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح لله عزت الاؤه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات عقولهم (4) .
خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است.دلها بدین وسیله از پس کرى شنوا و از پس نابینایى بینا و از پس سرکشى و عناد رام مىگردند.همواره چنین بوده و هست که خداوند متعال در هر برههاى از زمان و در زمانهایى که پیامبرى در میان مردم نبوده است،بندگانى داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز مىگوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم مىکند.
در این کلمات خاصیت عجیب و تاثیر شگرف یاد حق در دلها بیان شده است تا جایى که دل قابل الهامگیرى و مکالمه با خدا مىگردد.
حالات و مقامات
در همین خطبه حالات و مقامات و کرامتهایى که براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مىدهد توضیح داده شده است.از آن جمله مىفرماید:
قد حفتبهم الملائکة و تنزلت علیهم السکینة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الکرامات فى مقام اطلع الله علیهم فیه فرضى سعیهم و حمد مقامهم یتنسمون بدعائه روح التجاوز...
فرشتگان آنان را در میان گرفتهاند،آرامش بر ایشان فرود آمده است،درهاى ملکوت بر روى آنان گشوده شده است،جایگاه الطاف بى پایان الهى برایشان آماده گشته است،خداوند متعال مقام و درجه آنان را که به وسیله بندگى به دست آوردهاند دیده و عملشان را پسندیده و مقامشان را ستوده است. آنگاه که خداوند را مىخوانند،بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پردههاى تاریک گناه را احساس مىکنند.
شب مردان خدا
از دیدگاه نهج البلاغه دنیاى عبادت دنیاى دیگرى است.دنیاى عبادت آکنده از لذت است،لذتى که با لذت دنیاى سه بعدى مادى قابل مقایسه نیست.دنیاى عبادت پر از جوشش و جنبش و سیر و سفر است،اما سیر و سفرى که«به مصر و عراق و شام»و یا هر شهر دیگر زمینى منتهى نمىشود،به شهرى منتهى مىشود«کو را نام نیست».دنیاى عبادت شب و روز ندارد،زیرا همه روشنایى است،تیرگى و اندوه و کدورت ندارد،یکسره صفا و خلوص است.از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است کسى که به این دنیا پا گذارد و نسیم جانبخش این دنیا او را نوازش دهد.آن کس که به این دنیا گام نهد،دیگر اهمیت نمىدهد که در دنیاى ماده و جسم بر دیبا سر نهد یا بر خشت:
طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عرکتبجنبها بوسها و هجرت فى اللیل غمضها حتى اذا غلب الکرى علیها افترشت ارضها و توسدت کفها فى معشر اسهر عیونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمتبذکر ربهم شفاههم و تقشعتبطول استغفارهم ذنوبهم.اولئک حزب الله،الا ان حزب الله هم المفلحون (5) .
چه خوشبخت و سعادتمند است آن که فرایض پروردگار خویش را انجام مىدهد(الله،یار و حمد و قول هو الله کار اوست)،رنجها و ناراحتیها را(مانند سنگ آسیا دانه را)در زیر پهلوى خود خرد مىکند،شب هنگام از خواب دورى مىگزیند و شب زندهدارى مىنماید،آنگاه که سپاه خواب حمله مىآورد زمین را فرش و دستخود را بالش قرار مىدهد،در گروهى است که نگرانى روز بازگشتخواب از چشمانشان ربوده،پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى مىکنند،لبهاشان به ذکر پروردگارشان آهسته حرکت مىکنند،ابر مظلم گناههایشان بر اثر استغفارهاى مداومشان پس مىرود.آنانند حزب خدا،همانا آنانند رستگاران!
شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقیقتشب ظلمانى نیست.
در فصل پیش طرز تلقى نهج البلاغه از عبادت بیان شد،معلوم شد که از نظر نهج البلاغه عبادت تنها انجام یک سلسله اعمال خشک و بىروح نیست.اعمال بدنى صورت و پیکره عبادت است،روح و معنى چیز دیگر است.اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شایسته نام واقعى عبادت است که با آن روح و معنى توام باشد.عبادت واقعى نوعى خروج و انتقال از دنیاى سه بعدى و قدم نهادن در دنیایى دیگر است،دنیایى که به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود.
در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوک و عبادت فراوان آمده است.به عبارت دیگر،ترسیمها از چهره عبادت و عبادت پیشگان شده است،گاهى سیماى عباد و سلاک از نظر شب زندهدارىها،خوف و خشیتها،شوق و لذتها،سوز و گدازها،آه و نالهها،تلاوت قرآنها ترسیم و نقاشى شده است،گاهى واردات قلبى و عنایات غیبى که در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیبشان مىگردد بیان شده است،گاهى تاثیر عبادت از نظر«گناه زدایى»و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است،گاهى به اثر عبادت از نظر درمان پارهاى بیماریهاى اخلاقى و عقدههاى روانى اشاره شده است و گاهى ذکرى از لذتها و بهجتهاى خالص و! بىشائبه و بىرقیب عباد و زهاد و سالکان راه به میان آمده است.
شب زندهدارىها
اما اللیل فصافون اقدامهم تالین لاجزاء القران یرتلونه ترتیلا،یحزنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم،فاذا مروا بآیة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا و تطلعت نفوسهم الیها شوقا و ظنوا انها نصب اعینهم، و اذا مروا بآیة فیها تخویف اصغوا الیها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفیر جهنم و شهیقها فى اصول آذانهم، فهم حانون على اوساطهم،مفترشون لجباههم و اکفهم و رکبهم و اطراف اقدامهم،یطلبون الى الله تعالى فى فکاک رقابهم،و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء (6) .
شبها پاهاى خود را براى عبادت جفت مىکنند،آیات قرآن را با آرامى و شمرده و شمرده تلاوت مىنمایند،با زمزمه آن آیات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه در دل خود ایجاد مىکنند و دواى دردهاى خویش را بدین وسیله ظاهر مىسازند،هر چه از زبان قرآن مىشنوند مثل این است که به چشم مىبینند،هر گاه به آیهاى از آیات رحمت مىرسند بدان طمع مىبندند و قلبشان از شوق لبریز مىگردد،چنین مىنماید که نصب العین آنهاست،و چون به آیهاى از آیات قهر و غضب مىرسند بدان گوش فرا مىدهند و مانند این است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعلههاى جهنم به گوششان مىرسد، کمرها را به عبادت خم کرده و پیشانیها و کف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاک مىسایند و از خداوند آزادى خویش را مىطلبند.همینها که چنین شب زندهدارى مىکنند و تا این حد روحشان به دنیاى دیگر پیوسته است،روزها مردانى هستند اجتماعى،بردبار،دانا،نیک و پارسا.
واردات قلبى
قد احیى عقله و امات نفسه،حتى دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق،فابان له الطریق و سلک به السبیل و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة،و ثبتت رجلاه بطمانینة بدنه فى قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه (7) .
عقل خویش را زنده و نفس خویش را میرانده است،تا آنجا که ستبریهاى بدن تبدیل به نازکى و خشونتهاى روح تبدیل به نرمى شده است و برق پر نورى بر قلب او جهیده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است.پیوسته از این منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرین منزل که منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسیده و پاهایش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسایش،ثابت ایستاده است.اینهمه به موجب این است که دل و ضمیر خود را به کار گرفته و پروردگار خویش را خشنود ساخته است.
در این جملهها-چنانکه مىبینیم-سخن از زندگى دیگرى است که زندگى عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و میراندن نفس اماره است،سخن از ریاضتبدن و روح است،سخن از برقى است که بر اثر مجاهده در دل سالک مىجهد و دنیاى او را روشن مىکند،سخن از منازل و مراحلى است که یک روح مشتاق و سالک به ترتیب طى مىکند تا به منزل مقصود که آخرین حد سیر و صعود معنوى بشر است مىرسد یا ایها الناس انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه (8) ،سخن از طمانینه و آرامشى است که نصیب قلب ناآرام و پر اضطراب و پر ظرفیتبشر در نهایت امر مىگردد الا بذکر الله تطمئن القلوب (9) .
در خطبه 221 اهتمام این طبقه به زندگى دل چنین توصیف شده است:
یرون اهل الدنیا یعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احیائهم.
اهل دنیا مردن بدن خویش را بزرگ مىشمارند اما آنها براى مردن دل خودشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگتر مىشمارند.
خلسهها و جذبههایى که روحهایى مستعد را مىرباید و بدان سو مىکشد،اینچنین بیان شده است:
صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى (10) .
با دنیا و اهل دنیا با بدنهایى معاشرت کردند که روحهاى آن بدنها به بالاترین جایگاهها پیوسته بود.
لو لا الاجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب (11) .
اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود،روحهاى آنها در بدنهاشان یک چشم به هم زدن باقى نمىماند از شدت عشق و شوق به کرامتهاى الهى و خوف از عقوبتهاى او.
قد اخلص لله فاستخلصه (12) .
او خود را و عمل خود را براى خدا خالص کرده است،خداوند نیز به لطف و عنایتخاص خویش او را مخصوص خویش قرار داده است.
علوم افاضى و اشراقى که در نتیجه تهذیب نفس و طى طریق عبودیتبر قلب سالکان راه سرازیر مىشود و یقین جازمى که نصیب آنان مىگردد،اینچنین بیان شده است:
هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون (13) .
علمى که بر پایه بینش کامل استبر قلبهاى آنان هجوم آورده است،روح یقین را لمس کردهاند،آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار استبر آنان نرم گشته است و با آن چیزى که جاهلان از آن در وحشتند انس گرفتهاند.
گناه زدایى
از نظر تعلیمات اسلامى،هر گناه اثرى تاریک کننده و کدورت آور بر دل آدمى باقى مىگذارد و در نتیجه میل و رغبتبه کارهاى نیک و خدایى کاهش مىگیرد و رغبتبه گناهان دیگر افزایش مىیابد.
متقابلا عبادت و بندگى و در یاد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورش مىدهد،میل و رغبتبه کار نیک را افزون مىکند و از میل و رغبتبه شر و فساد و گناه مىکاهد،یعنى تیرگیهاى ناشى از گناهان را زایل مىگرداند و میل به خیر و نیکى را جایگزین آن مىسازد.
در نهج البلاغه خطبهاى هست که در باره نماز،زکات و اداء امانتبحث کرده است.پس از توصیه و تاکیدهایى در باره نماز،مىفرماید:
و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله صلى الله علیه و آله بالحمة تکون على باب الرجل فهو یغتسل منها فى الیوم و اللیلة خمس مرات،فما عسى ان یبقى علیه من الدرن (14) ؟
نماز گناهان را مانند برگ درختان مىریزد و گردنها را از ریسمان گناه آزاد مىسازد.پیامبر خدا نماز را به چشمه آب گرم که بر در خانه شخص باشد و روزى پنج نوبتخود را در آن شستشو دهد تشبیه فرمود.آیا با چنین شستشوها چیزى از آلودگى بر بدن باقى مىماند؟
درمان اخلاقى
در خطبه 234 پس از اشاره به پارهاى از اخلاق رذیله از قبیل سرکشى،ظلم،کبر،مىفرماید:
و عن ذلک ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات و الزکوات و مجاهدة الصیام فى الایام المفروضات تسکینا لاطرافهم و تخشیعا لابصارهم و تذلیلا لنفوسهم و تخفیضا لقلوبهم و اذهابا للخیلاء عنهم.
چون بشر در معرض این آفات اخلاقى و بیماریهاى روانى است،خداوند به وسیله نمازها و زکاتها و روزهها بندگان مؤمن خود را از این آفات حراست و نگهبانى کرد.این عبادات دستها و پاها را از گناه باز مىدارند،چشمها را از خیرگى باز داشته به آنها خشوع مىبخشند،نفوس را رام مىگردانند،دلها را متواضع مىنمایند و باد دماغ را زایل مىسازند.
انس و لذت
اللهم انک آنس الآنسین لاولیاءک و احضرهم بالکفایة للمتوکلین علیک،تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع علیهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم،فاسرارهم لک مکشوفة و قلوبهم الیک ملهوفة،ان اوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک و ان صبت علیهم المصائب لجاوا الى الاستجارة بک (15) .
پروردگارا،تو از هر انیسى براى دوستانت انیسترى و از همه آنها براى کسانى که به تو اعتماد کنند براى کارگزارى آمادهترى.آنان را در باطن دلشان مشاهده مىکنى و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهى و میزان بصیرت و معرفتشان را مىدانى.رازهاى آنان نزد تو آشکار است و دلهاى آنها در فراق تو بیتاب است.اگر تنهایى سبب وحشت آنان گردد،یاد تو مونسشان است و اگر سختیها بر آنان فرو ریزد به تو پناه مىبرند.
و ان للذکر لاهلا اخذوه من الدنیا بدلا (16) .
همانا یاد خدا افراد شایستهاى دارد که آن را به جاى همه نعمتهاى دنیا انتخاب کردهاند.
در خطبه 150 اشارهاى به مهدى موعود(عجل الله فرجه الشریف)دارد و در آخر سخن،گروهى را در آخر الزمان یاد مىکند که شجاعت و حکمت و عبادت تواما در آنان گرد آمده است.مىفرماید:
ثم لیشحذن فیها قوم شحذ القین النصل،تجلى بالتنزیل ابصارهم و یرمى بالتفسیر فى مسامعهم و یغبقون کاس الحکمة بعد الصبوح.
سپس گروهى صیقل داده مىشوند و مانند پیکان در دست آهنگر تیز و بران مىگردند،به وسیله قرآن پرده از دیدههایشان برداشته مىشود و تفسیر و توضیح معانى قرآن در گوشهاى آنان القا مىگردد، جامهاى پیاپى حکمت و معرفت را هر صبح و شام مىنوشند و سرخوش باده معرفت مىگردند.
پىنوشتها
1- نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت229.
2- نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 282.
3- بحار الانوار،ج 41،ب 101/ص 14،با اندکى اختلاف.
4- خطبه213.
5- نامه 45.
6- خطبه 184.
7- خطبه 210.
8- انشقاق/6.
9- رعد/28.
10- حکمت139.
11- خطبه 184.
12- خطبه86.
13- حکمت139.
14- خطبه 190.
15- خطبه 218.
16- خطبه213.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 411
استاد شهید مرتضى مطهرى