»» توبه از دیدگاه حضرت على علیه السلام
توبه به عنوان عامل اساسى در پالایش درون انسان و اصلاح اخلاق او که ضامن سعادت انسان است، جلوه خاصى در سخنان حکیمانه حضرت امیرالمؤمنین على(ع) دارد که به نمونههایى از آن اشاره مىشود.
1 - «هیچ شفاعت کنندهاى مفیدتر از توبه نیست». (1)
2 - «آن را که توبه روزى کردند، از قبول گردیدن محروم نباشد» (2) .
3 - « در دنیا خیرى نبود جز دو کس را: یکى آن که گناهى ورزید و به توبه آن گناهان را در رسید و دیگر آن که در کارهاى نیکو شتابید». (3)
4 - «خداوند در توبه را به روى بنده نمىگشاید و در آمرزش را بر وى ببندد». (4)
و در مورد توبه کامل و معناى حقیقى استغفار مىفرماید
«استغفار درجه بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است:
نخست: پشیمانى بر آنچه گذشت، دوم: عزم بر ترک بازگشت
پىنوشتها:
(1)نهج البلاغه، قصار الحکم 371
(2)همان، 135
(3)همان، 94
(4)همان، 435
نهج البلاغه
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 87/4/19 :: ساعت 10:59 صبح )
»» زندگى ساده على (علیه السلام)
على در خانه گلین در مقابل کاخ سبز شام قد علم مىکند. على با سفره گرده نان و نمکش در برابر سفرههاى رنگین شام ارزش مىآفریند و على با دو جامه خشن و کفش وصله دارش که آن قدر به آن وصله زد که «خاصف النعل» لقب گرفت، در برابر لباسهاى رنگارنگ فاخر و تقلیدى از روم که مقامهاى شام به آن مبتلا بودند ارزش پدیدار مىسازد. زندگى شخصى على(ع) سراسر فریاد علیه کاخ نشینان دنیا و ستم پیشگانى که جز ارضاى غرایز خویش به چیز دیگر نمىاندیشند، مىباشد.
على(ع) همانند بردگان غذا مىخورد و مىنشست. وى دو جامع خرید، غلام خود را مخیر کرد بهترین آن دو را برگزیند. آجر و خشتى براى تهیه مسکن خویش روى هم ننهاد. به مردم نان گندم و گوشت مىخوراند و خود نان جو و نمک تناول مىنمود. لباسهاى خشن و ساده مىپوشید . (1)
در دوران پنج سال حکومت حتى یک وجب زمین براى خود اختصاص نداد: و لا حزت من ارضها شبرا (2) و این درحالى است که حکومتداران در این فرصتها قطایا و ذخایر فراوان به خود اختصاص مىدهند! على خود را در سطح مردم عمومى و بلکه ضعیفترین مردم جامعه قرار مىداد: أقنع من نفسى بان یقال هذا امیر المؤمنین ولا أشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش. «چگونه من راضى مىشوم که به من بگویند امیرمؤمنان است و با مؤمنان و مردم شریک دشوارىهاى آنان نباشم و یا الگوى در تنگناهاى زندگى آنان نباشم!» ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه. «امام و راهبر شما از دنیایش به دو جامه کهنه و دو گرده نان اکتفا نموده است».
این که على در این سخن خود را امام و زندگى ساده خود را معرفى مىنماید، به خاطر این است که رهبر و امام باید این گونه باشد. و امام براى الگوگیرى دیگران گوشزد مىنماید .
على انبان بدوش شبانه به در خانه یتیمان مراجعه مىنمود، زندگى آنان را تأمین نموده و با آنان هم سخن مىشد. کدام رهبرى در کجاى دنیا این ارزشها را آفریده است ؟! این زندگى فردى است که صرف نظر از این که بیتالمال مسلمانان در اختیار وى است از اموال شخصى خویش هزار بنده آزاد کرد و شکمهاى فروانى را سیر؛ و برهنگان فراوان را پوشاند .
پىنوشتها:
1)بحار، ج 41 ص 102 و 131 و 147 و 148 و .154
2)نهج البلاغه صبحى الصالح، نامه 45، ص .417
امام على الگوى زندگى ص 137
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 87/4/19 :: ساعت 10:58 صبح )
»» تقوى علی علیه السلام
تقوا از رایجترین کلمات نهج البلاغه است.در کمتر کتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است،و در نهج البلاغه به کمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنایت شده است .تقوا چیست؟
معمولا چنین فرض مىشود که تقوا یعنى«پرهیزکارى»و به عبارت دیگر تقوا یعنى یک روش عملى منفى،هر چه اجتنابکارى و پرهیزکارى و کنارهگیرى بیشتر باشد تقوا کاملتر است.
طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومى است که از مرحله عمل انتزاع مىشود،ثانیا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شدیدتر باشد تقوا کاملتر است.
به همین جهت متظاهران به تقوا براى اینکه کوچکترین خدشهاى بر تقواى آنها وارد نیاید از سیاه و سفید،تر و خشک،گرم و سرد اجتناب مىکنند و از هر نوع مداخلهاى در هر نوع کارى پرهیز مىنمایند.
شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ایجاب،ترک و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب است که مىتوان به اثبات و ایجاب رسید،و با ترک و اعراض مىتوان به فعل و توجه تحقق بخشید.
کلمه توحید یعنى کلمه«لا اله الا الله»مجموعا نفیى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحید زدن ناممکن است.این است که عصیان و تسلیم،کفر و ایمان قرین یکدیگرند،یعنى هر تسلیمى متضمن عصیانى و هر ایمانى مشتمل بر کفرى و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیى است: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى (1) .
اما اولا پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و کفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهیز از ضدى براى عبور به ضد دیگر است،بریدن از یکى مقدمه پیوند با دیگرى است.
از این رو پرهیزهاى سالم و مفید،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین.پس یک روش عملى کورکورانه که نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقدیس نیست.
ثانیا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتى به مفهوم منطقى آن نیست.تقوا در نهج البلاغه نیرویى است روحانى که بر اثر تمرینهاى زیاد پدید مىآید و پرهیزهاى معقول و منطقى از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانى است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار مىرود.
این حالت،روح را نیرومند و شاداب مىکند و به آن مصونیت مىدهد.انسانى که از این نیرو بىبهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهاى ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشهگیرى اختیار کند.
مطابق این منطق یا باید متقى و پرهیزکار بود و از محیط کنارهگیرى کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کنارى گذاشت.طبق این منطق هر چه افراد اجتنابکارتر و منزوىتر شوند جلوه تقوایى بیشترى در نظر مردم عوام پیدا مىکنند.
اما اگر نیروى روحانى تقوا در روح فردى پیدا شد،ضرورتى ندارد که محیط را رها کند،بدون رها کردن محیط،خود را پاک و منزه نگه مىدارد.
دسته اول مانند کسانى هستند که براى پرهیز از آلودگى به یک بیمارى مسرى،به دامنه کوهى پناه مىبرند و دسته دوم مانند کسانى هستند که با تزریق نوعى واکسن،در خود مصونیت به وجود مىآورند و نه تنها ضرورتى نمىبینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند،بلکه به کمک بیماران مىشتابند و آنان را نجات مىدهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بدیدم عابدى در کوهسارى
قناعت کرده از دنیا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نیایى
که بارى بند از دل برگشایى؟
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروى معنوى و روحى که بر اثر ممارست و تمرین پدید مىآید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجى دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مىنماید،طرح و عنوان کرده است:
ذمتى بما اقول رهینة و انا به زعیم.ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.
همانا درستى گفتار خویش را ضمانت مىکنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار مىدهم .اگر عبرتهاى گذشته براى یک شخص آینه قرار گیرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهاى شبههناک مىگیرد. تا آنجا که مىفرماید:
الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) .
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هواى نفس[قرار]دادن،مانند اسبهاى سرکش و چموشى است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افکنند.و مثل تقوا مثل مرکبهاى رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مىبرند.
در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحى و معنوى که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است.این خطبه مىگوید لازمه بىتقوایى و مطیع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بىشخصیت بودن در برابر محرکات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است که از خود اراده و اختیارى ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست مىرود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوى داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى که بر اسب تربیت شدهاى سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتى که خود انتخاب کرده مىراند و اسب در کمال سهولت اطاعت مىکند.
ان تقوى الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لیالیهم و اظمأت هواجرهم (3) .
تقواى الهى اولیاى خدا را در حمایت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا که شبهایشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهایشان را بى آب(به سبب روزه)گردانیده است.
در اینجا على علیه السلام تصریح مىکند که تقوا چیزى است که پرهیز از محرمات الهى و همچنین ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا،بلکه نیرویى است روحى و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.
فان التقوى فى الیوم الحرز و الجنة و فى غد الطریق الى الجنة (4) .
همانا تقوا در امروز دنیا براى انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.
در خطبه156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند.
در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى که بر روح مىگذارد،به طورى که احساس میل به پاکى و نیکوکارى و احساس تنفر از گناه و پلیدى در فرد به وجود مىآورد.
نمونههاى دیگرى هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافى باشد و ذکر آنها ضرورتى نداشته باشد.
تقوا مصونیت است نه محدودیت
سخن در باره عناصر موعظهاى نهج البلاغه بود.از عنصر«تقوا»آغاز کردیم.دیدیم که از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویى است روحى،نیرویى مقدس و متعالى که منشأ کششها و گریزهایى مىگردد،کشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حیوانى،و گریز از پستیها و آلودگیهاى مادى.از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است که به روح انسان شخصیت و قدرت مىدهد و آدمى را مسلط به خویشتن و مالک«خود»مىنماید .
تقوا مصونیت است
در نهج البلاغه بر این معنى تأکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت.بسیارند کسانى که میان«مصونیت»و«محدودیت»فرق نمىنهند و با نام آزادى و رهایى از قید و بند،به خرابى حصار تقوا فتوا مىدهند.
قدر مشترک پناهگاه و زندان«مانعیت»است،اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهرهبردارى از موهبتها و استعدادها.این است که على علیه السلام مىفرماید:
اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله و لا یحرز من لجأ الیه.الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا (5) .
بندگان خدا!بدانید که تقوا حصار و بارویى بلند و غیر قابل تسلط است،و بىتقوایى و هرزگى حصار و بارویى پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد حفظ نمىکند.همانا با نیروى تقوا نیش گزنده خطاکاریها بریده مىشود.
على علیه السلام در این بیان عالى خود گناه و لغزش را که به جان آدمى آسیب مىزند،به گزندهاى از قبیل مار و عقرب تشبیه مىکند،مىفرماید نیروى تقوا نیش این گزندگان را قطع مىکند.
على علیه السلام در برخى از کلمات تصریح مىکند که تقوا مایه اصلى آزادیهاست،یعنى نه تنها خود قید و بند و مانع آزادى نیست،بلکه منبع و منشأ همه آزادیهاست.
در خطبه 221 مىفرماید:
فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة.
همانا تقوا کلید درستى و توشه قیامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.
مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد،یعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مىکند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مىدارد و به این ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهاى اجتماعى را از بین مىبرد.مردمى که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند،هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهاى اجتماعى نمىروند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زیاد بحث شده است و ما لزومى نمىبینیم در باره همه آنها بحث کنیم.منظور اصلى این است که مفهوم حقیقى تقوا در مکتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد که اینهمه تأکید نهج البلاغه بر روى این کلمه براى چیست.
در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است:یکى روشنبینى و بصیرت،و دیگر توانایى بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شداید.و چون در جاى دیگر به تفصیل در این باره بحث کردهایم (6) و بعلاوه از هدف این بحث که روشن کردن مفهوم حقیقى تقواست بیرون است،از بحث درباره آنها خوددارى مىکنیم.
ولى در پایان بحث«تقوا»دریغ است که از بیان اشارات لطیف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل«انسان»و«تقوا»خوددارى کنیم.
تعهد متقابل
در نهج البلاغه با اینکه اصرار شده که تقوا نوعى ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش،به این نکته توجه داده مىشود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نباید آنى غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و این دور محال نیست بلکه دور جایز است.
این نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانکه مىدانیم قرآن کریم از تقوا به«جامه»تعبیر کرده است:«و لباس التقوى ذلک خیر» (7) .
على علیه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مىفرماید:
ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم...الا فصونوها و تصونوا بها (8) .
خواب خویش را به وسیله تقوا تبدیل به بیدارى کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آن را در دل خود زنده نمایید و گناهان خود را با آن بشویید...همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید.
و هم مىفرماید:
اوصیکم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله علیکم و الموجبة على الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها على الله (9) .
بندگان خدا!شما را سفارش مىکنم به تقوا.همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و پدید آورنده حقى است از شما بر خداوند.سفارش مىکنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.
پىنوشتها:
1ـ بقره/ .256
2ـ نهج البلاغه،خطبه .16
3ـ نهج البلاغه،خطبه .113
4ـ نهج البلاغه،خطبه .233
5ـ نهج البلاغه،خطبه .157
6ـ رجوع شود به کتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[یا به کتاب ده گفتار.]
7ـاعراف/ .26
8ـ خطبه .233
9ـ همان.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 502
استاد شهید مرتضى مطهرى
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 87/4/19 :: ساعت 10:53 صبح )
»» متن کامل کتاب «آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ»2
پایان نزدیک است
در طى گشت در سرزمین مقدس، من سخنان کلاید را روى نوار ضبط صوت ضبط کردم؛ و وقتى بعدها به آن گوش دادم، آن را بسیار همانند سخنان جرى فال ول و بسیارى از کشیشان معتبر انجیلى پروتستان تلویزیونى دیدم که مىگویند: بى هیچ نرمشى از پیش چنین مقرر کرده است؛ و بنا به سخن کلاید، خداوند زمام تاریخ بشر را خود به دست مىگیرد.
پس از بازگشتم از سفر کوتاه 1983، به تحقیق پرداختم، دیگر کشیشان پروتستان انجیلى بنیادگرا در موضوع هارمجدّون ، چه مىگویند. در سال 1970، بیلى گراهام هشدار داد که: «جهان اکنون به سرعت دارد به سوى جنگ آخرالزمان هارمجدّون خود نزدیک مىشود» و «نسل کنونى جوان ما، شاید آخرین نسل در تاریخ باشد».
گراهام در فرصت دیگرى گفت: «اکنون بسیارى از مردم مىپرسند. این آخرین جنگ آخرالزمان در کجاست؟ ما چه اندازه به آن نزدیکیم؟ خوب، محل این جنگ در غرب رودخانه اردن است، در دشت جزرال، میان جلیله و سامریه. ناپلئون وقتى این جایگاه سترگ را دید، گفت: «این میدان بزرگترین نبرد جهان است»، زیرا که انجیل به ما آموزش مىدهد که جنگ بزرگ آخرالزمان، این بزرگترین جنگ تاریخ؛ در این بخش جهان روى خواهد داد: یعنى در خاورمیانه!»
س.س.کریب، رییس پیشین انجمن کشیشان پروتستان انجیلى، در سال 1977 نوشت: «شاه مسیح، میلیونها نظامى گرد آمده توسط دیکتاتور شیطان صفت، دجال را، به سختى تار و مار خواهد ساخت.»
هال لیندسى، نویسنده یک کتاب پرفروش، همه تاریخ را - یعنى تاریخ خاورمیانه و همه جهان را - به کمک قرائت کتاب مقدس تعبیر مىکند. او در کتاب خود به نام «زمین، سیاره بزرگ مرحوم» مىگوید: دولت اسراییل، خط مرزى میان رویدادهاى عمده کنونى و آینده است.
لیندسى مىگوید: «پیش از این که یهودیان، تشکیل یک ملت بدهند، هیچ چیز درست سر جایش نبود. تنها حالا که این اتفاق افتاده است، تحقق همه گونه علایم پیشگویىهاى نبوى، دارد سر جاى خودش قرار مىگیرد. زیرا که برخى فضاهاى قدرت سیاسى بایستى نخست پدید مىآمد، و اکنون بنابر الگوى پیشگویىهاى نبوى، کانون همه جهان در خاورمیانه، و بویژه، در سرزمین اسراییل امروزى متمرکز شده است. همه ملت هاى جهان، بر اثر آنچه که در آن جا مىگذرد، به رنج و عذاب خواهند افتاد؛ و در آن درگیر خواهند شد. حالا مىتوانیم ببینیم چگونه آنچه که در این زمان ها روى مىدهد، مانند همین اتفاقهایى که روزنامهها مىنویسند، درست، با الگوى پیشگویی هاى نبوى جور درمى آید.
ناخداى پیشین یک قایق رودخانهاى که تولد دوباره یافته است و طلبه سمینارهاى مذهبى لیندسى شده، چهار سرانجام را براى مرحوم سیاره بزرگ زمین پیشگویى کرده است، که همگى دربردارنده پیشگویىهاى نبوى کتاب مقدس هستند؛ و در همه آنها اسراییل نقش اساسى را ایفا مىکند.
من لیندسى را در سال 1985، در یک گردهمایى دعاى صبحانه براى اسراییل، ملاقات کردم. او به عنوان ناظر و کارپرداز تحقق پیشگویی هاى نبوى، نسبت به بسیارى از پیشینیان، و حتى رقیبان خود، برترى در خور ملاحظهاى دارد. او از زمره واعظان سنتى بر حذر دارنده از آتش دوزخ و لعنت ابدى نیست. لیندسى با صداى کم و آرام و قیافهاى روشنفکرنما، آدمى است، تقریبا پنجاه ساله، با سرى پر از موها و سبیلهاى تیره. وى در شگرد جا زدن خود به عنوان کارشناس رویدادهاى تاریخ عمومى جهان، به استادى رسیده است. ظاهر آدمى دل سوز و در غم دیگران و علاقمند به آنان را دارد. او، در محفل هاى وعظ و خطابه، و حوزههاى مذهبى - که در آنها مدت هشت سال به عنوان عضو هیات علمى «جنگ صلیبى دانشجویان در راه مسیح» کار کرده است - به عنوان سخنران و مبلغ شناخته شده پیشگویی هاى مکاشفهیى انبیا، محبوبیت دارد.
لیندسى در برداشت خود از کتاب مکاشفات، به گفته خودش «روش استقرایى و استنباطى» دارد. او مىکوشد آنچه را که خداوند، از خلال دانش فنى و مجموعه واژگان محدود یوحناى رسول مىخواهد بگوید؛ استنباط و نتیجهگیرى کند. به عنوان مثال، یوحناى رسول، در مکاشفه یا رویاى خود، ملخ هایى را با دم عقرب دیده بود. لیندسى حدس مىزند که اینها هلى کوپترهاى کبرا هستند، که از دم خودشان، یک نوع گاز فلج کننده اعصاب پخش مىکنند.(11)
لیندسى با قطعیت اظهار مىکند: نسلى که از 1948 به این سو به دنیا آمده است، شاهد عینى دومین ظهور مسیح خواهد بود.
اما پیش از آن رویداد، ما باید هم جنگ «یاجوج و ماجوج» را ببینیم و هم نبرد هارمجدّون را. کشتار همه سوزى بدین گونه آغاز خواهد شد: همه عرب ها به اضافه کنفدراسیون روسیه، به اسراییل هجوم خواهند برد.
او در کتاب «دنیاى نوینى دارد فرا مىرسد» مىنویسد: «فکرش را بکنید، دست کم 200 میلیون سرباز از مشرق زمین، با میلیون ها سرباز بیشتر از مغرب زمین، در زیر رهبرى دجال امپراطورى نوزاده روم (یعنى اروپاى غربى)!
«عیسى مسیح، نخست، کسانى را که شهر او، اورشلیم را غارت کردهاند، تار و مار خواهد کرد؛ سپس ارتش هایى را که در دره مجدو یا هارمجدّون جمع شدهاند، به هلاکت خواهد رسانید. تعجبى ندارد اگر تا فاصله 200 مایلى اورشلیم، خون تا دهنه اسبان بایستد .... همه این دره با آلات و وسایل جنگى، حیوانات و جسدهاى آدمیان، و با خون، پر خواهد شد!»
لیندسى مىنویسد: «باور نکردنى مىنماید! ذهن آدمى، حتى نمىتواند رفتار ضد بشرى انسان با انسان را تصور بکند. با این حال، خداوند اجازه مىدهد که انسان در آن روز، ماهیت خود را به تمامى به نمایش بگذارد.
با خواندن کتاب لیندسى، من هیچ نشانى از روح اوگوستین قدیس در کتاب «شهرخدا» را نمىیابم. وقتى او اعلام مىکند که همه شهرهاى جهان در جنگ هستهاى آخرالزمان ویران خواهند شد، کوچکترین اثرى از اندوه، در او دیده نمىشود: «تصورش را بکنید، شهرهایى مانند لندن، پاریس، توکیو، نیویورک، لوس آنجلس و شیکاگو با خاک یکسان شده باشند!»
تنها نیروهاى مشرق زمین یک سوم جمعیت جهان را نابود خواهند کرد. لیندسى مىنویسد:«مسیح زمین را ویران خواهد کرد و مردمانش را خواهد سوزاند. هنگامى که «جنگ بزرگ آخرالزمان» به چنان نقطه اوجى رسید که تقریبا تمام آدمیان کشته شدند، «عظیمترین لحظه» فرا مىرسد - و مسیح با نجات دادن مومنان باقى مانده، نوع بشر را از نابودى کامل نجات خواهد داد. در این ساعت، آن یهودیانى که کشتار نشده باشند، به دین مسیح خواهند گروید.
لیندسى مىگوید، پس از نبرد هارمجدّون، تنها 144000 یهودى زنده خواهند ماند؛ و همه آنان چه مرد، چه زن و چه کودک، در برابر مسیح سجده خواهند کرد و به عنوان مسیحیان نوآیین، همگى خود به تبلیغ کلام مسیح خواهند پرداخت. و چنین به وجد درمى آید: «تصورش را بکنید! اینها شبیه 144000 بیلى گراهام یهودى خواهند شد، که همگى با هم شروع به تبلیغ کنند!»
جرى فال ول، موضوع هارمجدّون را تقریبا به هر موضوع دیگر ترجیح مىدهد. او در موعظه دوم دسامبر 1984 خود، وعظ خود را با قرائت آیه شانزدهم باب شانزدهم مکاشفات آغاز کرد - که نخستین و تنها مورد ذکر هارمجدّون را در کتاب مقدس به دست مىدهد(12) - پس از ذکر این آیه اعلام کرد:
«این سخن در قلب مردم ترس مىپراکند! آخرین بار نبردى پیش مىآید، سپس خداوند همه کیهان را در اختیار خود مىگیرد. کتاب مقدس در بابهاى 21 و 22 مکاشفات، به ما مىگوید، خداوند این زمین را - یعنى آسمانها و زمین را - ویران خواهد کرد. و پطرس قدیس در نوشتههاى خود مىگوید که آن ویرانى، با یک حرارت بسیار سوزان، یا انفجار بس نیرومند همراه خواهد بود»
فال ول در «همه سوزى در هارمجدّون» ادامه مىدهد که «دجال، وارد خاورمیانه مىشود، و هیکل (تندیس) خود را در معبد یهودى، یعنى مقدسترین معبدهاى مقدس، نصب مىکند و تقاضا مىکند که همه جهان آن را به جاى خداوند بپرستند.
میلیون ها یهودى دیندار در این مرحله کشته خواهند شد (آیه هشتم از باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى (13))، اما باقیماندگان نجات خواند یافت (آیه نهم از باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى)؛ و خداوند، به گونه خارق العادهاى آنان را در طى مدت سه سال و نیم آخر دوران آزمایش سخت، از خود پنهان خواهد ساخت. برخى خود را در شهر پترا (واقع در کشور اردن) که داراى سنگهاى سرخ است تصور خواهند کرد. من نمىدانم چگونه، اما خداوند آنان را حفظ خواهد کرد؛ زیرا که یهودیان امت برگزیده خداوند هستند.».
فال ول با نقل آیه یازدهم باب دوازدهم کتاب زکریاى نبى (14)، و آیه شانزدهم باب شانزدهم کتاب مکاشفه یوحناى نبى و همچنین آیههاى سى و پنجم و سى و ششم باب سى و چهارم و آیه نخست همین باب سى و ششم از صحیفه اشعیاى نبى (15) مىگوید:
«میدان نبرد هارمجدّون از مجدو در شمال تا ادوم در جنوب، فاصلهاى در حدود 200 مایل کشیده شده است. این میدان از دریاى مدیترانه در غرب تا تپههاى موآب در شرق، خواهد بود؛ یعنى فاصلهى حدود 100 مایل و شامل وادى یهوشافاط هم مىشود. آیه دوم و همچنین دوازدهم باب سوم صحیفه یوییل نبى (16) را بخوانید. و مرکز همه این ناحیه بنابر آیههاى 1 و 2 باب چهاردهم کتاب زکریایى نبى (17) - شهر اورشلیم و وادى جزرال، خواهد بود.
«در این وادى چندین میلیون مردم به هارمجدّون درمى آیند که شمار آنان بى گمان نزدیک به 400 میلیون نفر خواهد بود. اینان براى آخرین همه سوزى بشریت جمع خواهند شد و یوییل نبى در آیه 14 باب سوم کتاب خود مىگوید، شاهان با ارتش هاى خود، از شمال و جنوب و شرق و غرب خواهند آمد. این وادى، در برجستهترین مفهوم آن، وادى تصمیم درباره بشریت خواهد بود، که چنانکه در مکاشفه یوحناى رسول اشارت شده است (آیه 15 باب نوزدهم)(18)، چرخشت خمر غضب و خشم خداى قادر مطلق، در آن ریخته خواهد شد.
«چرا این ارتش ها در آنجا خواهند جنگید؟ چرا دجال ارتش هاى همه جهان را بر ضد خداوند عیسى مسیح رهبرى خواهد کرد؟ در درجه نخست از این رو که او، از سلطنت خداوند نفرت دارد. نبرد، همیشه نبرد شیطان بر ضد مسیح بوده است. این یک دلیل. این امت ها به علت فریب شیطان خواهند آمد. سوم، به علت نفرت این امتها نسبت به خداوند عیسى مسیح. برخى معجزات در طى این نبرد ظاهر خواهد شد. نهر عظیم فرات خشک خواهد شد (مکاشفه یوحناى رسول، آیه 12 باب 16)(19)، و ویرانى اورشلیم حادث خواهد گردید.»
فال ول باز با نقل مکاشفه یوحناى رسول، به سخن خود ادامه مىدهد: «تمامى مرغانى که در آسمان پرواز مىکنند، به جهت ضیافت عظیم خدا فراهم مىشوند، تا بخورند گوشت پادشاهان و گوشت سپه سالاران و گوشت جباران و گوشت اسبها و سواران آنها و گوشت همگان را، چه آزاد، چه غلام، چه صغیر و چه کبیر».
فال ول ادامه مىدهد: «یوحنا در مکاشفه خود وحش را دید.» و پادشاهان زمین را و لشکرهاى ایشان را که جمع شده بودند، تا با خداوند عیسى مسیح و لشکر او جنگ کنند. در رویاى یوحنا مردى هست که بر اسب سفیدى سوار است. هنگامى که جنگ هارمجدّون به پایان رسید و میلیون ها نفر به خاک هلاک افتادند، خداوند عیسى مسیح، وحش و نبى کاذب (دجال) را زنده به دریاچه آتش افروخته شده به کبریت خواهد انداخت» و عیسى مسیح، همه دشمنان دیگرش را که به گونهاى در هارمجدّون زنده ماندهاند، هلاک خواهد کرد.
فال ول تصویر وحشتناکى از پایان جهان تصویر کرده است. اما به نظر نمىرسد که از آن هیچ غم و اندوهى و حتى نگرانى، داشته باشد. در واقع او وعظ خودش را با لبخند بزرگى به پهناى صورتش و گفتن این جمله، به پایان برد:
«هى، چه عظمتى دارد مسیحى بودن! ما آیندهاى بس عالى در پیش رو داریم.»
پس از گوش دادن به این موعظه، من نوار «دکتر جرى فال ول، پیشگویىهاى کتاب مقدس را تعلیم مىدهد» را، که توسط «ساعت جزوى از کتاب مقدس کهن» در سال 1979 منتشر شده بود، گذاشتم. فال ول در این نوار مىگوید:
«چنانکه مىبینید، هارمجدّون واقعیت است، واقعیتى وحشتناک اما شکر خدا، این پایان روزگار امت هاى جز یهودى و جز مسیحى است. زیرا که پس از آن، صحنه براى سلطنت پادشاه ما، خداوندگار عیسى مسیح، در نهایت قدرت و افتخار آماده مىشود.
تقریبا تمام تعلیم دهندگان کتاب مقدس که من مىشناسم، بازگشت بسیار نزدیک مسیح را پیش بینى مىکنند. و من مشخصا ایمان دارم که ما بخشى از آن نسل آخرین هستیم. آن واپسین نسلى که تا سلطان ما مسیح نیاید، نخواهد مرد.»
«در همین آخرها، پیش آمدهایى در روسیه اتفاق افتادهاند که توسط حزقیال نبى، پیشگویى شده بود و بر ظهور مجدد نزدیک خداوندگار دلالت مىکند. این کمونیست ها بى خدا هستند، آنها مسیح را انکار مىکنند و هدف نهایى شان، تسخیر جهان است. حدود 26 قرن پیش، حزقیال، نبى یهودى، پیشگویى کرده است که چنین امتى، درست پیش از دومین ظهور مجدد مسیح، از شمال فلسطین قیام خواهد کرد.
«در باب هاى 38 و 39 کتاب حزقیال نبى، ما مىخوانیم که نام این سرزمین «روش» خواهد بود. و این در آیه 2 باب 38، ترجمه رسمى آمریکایى «روش» است: ر-و-ش. او، (یعنى حزقیال نبى) در ادامه پیش گویىهاى خود، نام دو تا از شهرهاى روش را مىبرد. این دو ماشک و توبال هستند. همه اینها در آیه دوم آمده است. این دو نام، به نحو عجیبى شبیه مسکو و و توبولسک یعنى دو پایتخت حکومتى روسیه امروزى هستند.
«حزقیال همچنین نوشته است که آن سرزمین ضد خدا است - یعنى در آیه 3، و بنابراین، خداوند ضد آن سرزمین است. و باز او - در آیه 8 - مىگوید: که روسیه یا «روش» در آخرین روزها، به اسراییل هجوم خواهد برد. بعد او - در آیههاى 5 و 6 مىگوید: در این هجوم، متحدان مختلفى، متفق روش خواهند بود.(20)
«او، این متفقین را نام مىبرد: ایران (که ما در گذشته پارس مىنامیدیم) جنوب آفریقا یا اتیوپى [!] شمال افریفا یا لیبى، اروپاى شرقى (که در اینجا در باب 38 جومر نامیده شده است)، و قزاق هاى جنوب روسیه، که در این باب توجرمه نامیده شدهاند. در آیه 15 باب 38 کتاب حزقیال نبى، این نبى نقش عمده اسبان را در این هجوم توصیف کرده است.(21)
«البته قزاقها، همیشه بیشترین و بهترین خیل اسبان را در تاریخ داشتهاند. حزقیال (در آیه 12 باب 38 مىگوید: «هدف از این هجوم، تاراج نمودن و بردن غنیمت(22) است. امإ؛ اگر کسى دو حرف نخست واژه spoil (23) را بردارد، فورى مىفهمد که روسیه در حقیقت دنبال نفت (oil) است. و این درست همان جا است که ما امروز در آن قرار داریم. بنابراین، این است نبوت حزقیال درباره روسیه.»
«به رغم انتظارهاى خوشبینانه و سخت دور از واقع بینى دولت ما (درباره قراردادهاى کمپ دیوید در میان اسراییل و مصر)، این قرارداد، پیمان پایدارى نخواهد بود. ما از صمیم قلب براى صلح در اورشلیم دعا مىکنیم. ما به یقین بالاترین احترام ها را براى نخست وزیر اسراییل و ریاست جمهورى مصر قایل هستیم. این دو، مردان بزرگى هستند و در این هیچ تردیدى نیست. اینان به یقین صلح مىخواهند. من به این حرف ایمان دارم. اما هم شما و هم من مىدانیم، تا روزى که خداوندگار ما عیسى مسیح، بر روى تخت داوود در اورشلیم جلوس نکند، صلحى در خاورمیانه، برقرار نخواهد شد.»
«آن روز دارد فرا مىرسد، و به یقین فرا خواهد رسید و شما و من هم بخشى از آن خواهیم بود. اما تا آن روز، یعنى تا روزى که شاهزاده صلح، نجات دهنده ما بازگردد، هیچ صلحى در روى زمین وجود نخواهد داشت.»
وقتى فاول با خبرنگار رابرت شیر مصاحبه مىکرد - که بعد در شماره 4 مارس 1981 لوس آنجلس تایمز، منتشر شد - بیشتر نبرد هارمجدّون را در ذهن خود داشت. گفتگوى آن وقت این دو از این قرار است:
شیر: «اما درباره آینده، شما در جزوه خودتان درباره هارمجدّون یک جنگ هستهاى را با روسیه پیش بینى مىکنید.»
فال ول:«ما باور داریم که روسیه، به علت نیازش به نفت - چون حالا نفتش دارد تمام مىشود - به خاورمیانه؛ و به ویژه - به علت نفرتش از یهودیان - به اسراییل مىآید؛ و درست در همان وقت است که درهاى جهنم باز مىشود. آن وقت به اعتقاد من چند همه سوزى هستهاى در این کره زمین روى خواهد داد. زیرا [کتاب مقدس] مىگوید که در جادههاى دره اسدراون، تا 200 مایل، خون، تا دهنه اسبان راه خواهد افتاد. نیز از حوادث وحشتناکى صحبت مىکند که یک انسان، بنا به شرح رساله دوم پطرس رسول در باب سوم - یعنى گداخته شدن عناصر از گرما - را تنها مىتواند به یک جنگ هستهاى نسبت دهد. اما من فکر مىکنم در پایان عصر کلیسا، یعنى وقتى کلیسا - چنانکه ما اصطلاحا مىگوییم - از خود بیگانه شده یا فاسد شده، ربوده شده باشد - آن وقت جنگ و ستیزهاى افسارگسیختهاى، در روى زمین، روى خواهد داد.»
شیر: «و روسیه...»
فال ول: «و روسیه هجوم خواهد کرد و سرانجام به کلى نابود خواهد شد.»
شیر: «و همه جهان، جز اینست؟»
فال ول:«نه، نه همه جهان، زیرا خداوند ما به جهان باز مىگردد. نخست، او مىآید و کلیسا را به دست خود مىگیرد. هفت سال بعد، بعد از هارمجدّون، یعنى آن همه سوزى وحشتناک؛ او، درست به همین زمان ما باز مىگردد. در نتیجه زمین نابود نخواهد شد. کلیسا هم با او مىآید، تا در طى هزاران سال، در زمین با مسیح حکومت و سلطنت نماید. و سپس آسمان هاى نوین و زمین نوین و ابدیت فرا مىرسد. این است همه آنچه که در آن کتاب درباره هارمجدّون گفته شده - و این، البته فقط کلیات مطلب است.»
شیر: اما مگر ممکن است که روسیه با سلاحهاى هستهاى نابود شود، بى آنکه دنیا را نابود کرده باشد؟»
فال ول:«بله، البته منظورم این نیست که هر فرد روسى نابود مىشود، چون در آنجا هم مسیحیان بسیار والایى هستند. کلیساى مخفى در روسیه و چین سرخ، به طرز بسیار موثرى، دارد کار مىکند. اینان به هنگام از خود بیخود شدگى، نجات داده خواهند شد ... آن جنگ، از شمال برافروخته مىشود - که باید از اتحاد شوروى باشد - و به وسط زمین مىرسد - یعنى اسراییل و خاورمیانه؛ و به این علت است که ما فکر مىکنیم جنگ و جدال توسط اتحاد شوروى شروع خواهد شد. به این علت است که بیشتر ما به ظهور نزدیک عیسى مسیح اعتقاد داریم. به اعتقاد ما، ما داریم درست، در روزگار پیش از ظهور مسیح به سر مىبریم.»
شیر: «ظهور نزدیک؟ منظورتان یک سال است، یا چند سال؟»
فال ول: «البته، هیچ کس این را نمىخواهد - خداوند هشدار داده است که هرگز تاریخى معین نکنیم. خداوند مىگوید: «هیچ انسانى، روز یا ساعت آن را را نمىداند.» من فکر می کنم هر گروه یا رهبر مذهبى که تاکنون تاریخش را معین کرده باشد، به حیثیت و آبروى خداوند، بى احترامى کرده و خودش را به زحمت انداخته است. ممکن است 50 سال بشود. من این طور فکر نمىکنم، من فکر نمىکنم این همه وقت داشته باشیم. من فکر مىکنم، ما داریم به یک بن بست مىرسیم. همه تاریخ، دارد به نقطه اوج خود مىرسد. فکر نمىکنم که بچههاى من، همه عمرشان را بکنند...»
فال ول در تراکتى که با عنوان «جنگ هستهاى و دومین ظهور مسیح» توسط «ساعت جزوى از کتاب مقدس کهن»، در سال 1983 منتشر شد، چنین نوشته بود: «بر اثر این آزمایش سخت، چنان خونریزى و ویرانى به بار خواهد آمد که همه جنگ هاى پیش از آن، بى اهمیت خواهند بود.»
فال ول در فصلى از کتاب خود با عنوان «جنگ آینده با روسیه»، تهاجمى را از سوى شوروى به اسراییل پیشگویى مىکند، که به نابودى نیروىهاى شوروى در کوه هاى اسراییل، انجامیده خواهد شد.
و کتاب مقدس به عنوان سرانجام این نبرد، به ما مىگوید که پنج ششم (83 درصد) سپاهیان روسى، هلاک خواهند شد (حزقیال، آیه 2 از باب 39) و نخستین میهمانى مهیب خداوند آغاز مىشود، (حزقیال، آیههاى 4 و 17 تا 20 باب 39)(24). به نظر مىرسد که میهمانى مشابهى، پس از آن، یعنى پس از نبرد هارمجدّون، پیش بیاید (مکاشفه یوحنا، آیههاى 17 و 18 از باب نوزدهم (25) و آیه 28 باب 24 انجیل متى(26).) تهدید کمونیستى براى همیشه پایان خواهد گرفت. هفت ماه طول مىکشد تا کشتگان را دفن کنند (حزقیال نبى، آیههاى 11 تا 15 از باب سى و نهم).(27)
-----------------------------------
پی نوشت:
Armageddon .1
Esdraelon .2
3. متن آیه:«وى یک ملک تعناک و یکى ملک مجدو».
4. متن سفر داوران باب پنجم، آیه 19: «پادشاهان آمده جنگ کردند. آنگاه پادشاهان کنعان مقابله نمودند «تعنک نزد آبهاى مجدو»
5. متن دو آیه مکاشفه یوحناى سول، باب شانزدهم، آیههاى 19 و 20: «و شهر بزرگ، به سه قسم منقسم گشت و بلدان امتها خراب شد و بابل بزرگ در حضور خدا به یاد آمد تا پیاله خمر غضب آلود خشم خود را بدو دهد. و هر جزیره گریخت و کوهها نایاب گشت.»
6. «و ششمین پیاله خود را بر نهر عظیم فرات ریخت و آبش خشکید تا راه پادشاهانى که از مشرق آفتاب مىآیند مهیا شود.»
7. متن باب سى و هشتم، آیه 4 تا 7 کتاب صحیفه حزقبال نبى: «... و تو را با تمامى لشکرت بیرون مىآورم، اسبان و سواران، که جمیع ایشان با جمعیت تمام آراسته و جمعیت عظیمى با سپرها و مجنها و همگى ایشان شمشیر به دست گرفته. فارس و کوش و فوط با ایشان و جمع ایشان با سپر و خود. جومر و تمامى افواجش و خاندان توجرمه از اطراف شمال با تمامى افواجش و قومهاى بسیار همراه تو.»
8. متن آیههاى 18، 19 و 20 باب سى و هشتم کتاب حزقیال نبى:«خداوند یهوه مىگوید در آن روز یعنى در روزى که جوج به زمین اسرائیل برمى آید همانا حدت خشم من به بینیم خواهد برآمدریا، زیرا غیرت و آتش خشم خود گفتهام که هر آینه در آن روز تزلزل عظیمى در زمین اسرائیل خواهد شد و ماهیان دریا و مرغان هوا و حیوانات صحرا و همه حشراتى که بر زمین مىخزند و همه مردمانى که بر روى جهانند، به حضور من خواهند لرزید و کرم ها سرنگون خواهد شد و صخرهها خواهد افتاد و جمیع حصارهاى زمین منهدم خواهد گردید»
9. متن آیههاى هشتم و نهم باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى: «و خداوند مىگوید در تمامى زمین دو حصه منقطع شده خواهند مرد و حصه سوم در آن باقى خواهد ماند و حصه سوم را از میان آتش خواهم گذرانید و ایشان را مانند قال گذاشتن نقره، قال خواهم گذاشت و مثل مصفى ساختن طلا ایشان را مصفى خواهم نمود و اسم مرا خواهند خواند و من ایشان را اجابت نموده خواهم گفت که ایشان قوم من هستند و ایشان خواهند گفت یهوه خداى ما مىباشد»
10. متن آیه دوازدهم از بابت سى و نهم کتاب حزقیال نبى: «و در آن روز موضعى براى قبر در اسراییل یعنى وادى عابریم را به طرف دریا به جرج خواهم داد و راه عبورکنندگان را مسدود خواهد ساخت و در آنجا جوج و تمامى جمعیت او را دفن خواهند کرد و آنرا وادى جوج خواهند نامید»
11. متن آیههاى 3 تا 7 باب نهم مکاشفات یوحنا: «و از میان دود ملخ ها به زمین آمدند و به آنها قوتى چون عقربهاى زمین داده شد و بدیشان گفته شد که ضرر نرسانند، به گیاه و نه به هیچ سبزى و نه به درختى؛ بلکه به آن مردمانى که مهر خدا را بر پیشانى خود ندارند و به آنها [امر] داده شد که ایشان را نکشند، بلکه تا مدت پنج ماه معذب بدارند و اذیت آنها مثل اذیت عقرب بود وقتى که کسى را نیش زند و در آن ایام هر دم طلب موت خواهند کرد و آن را نخواهند یافت و تمناى موت خواهند داشت اما موت از ایشان خواهد گریخت»
12. متن آیه 16 از باب 16 مکاشفه یوحناى قدیس: «و ایشان را به موضعى که آن را عبرانى هارمجدّون مىخوانند، فراهم آوردند.»
13. متن آیه 8 و 9 از باب 13 کتاب زکریاى نبى: «و خداوند مىگوید که در تمامى زمین دو حصه منقطع شده خواهند مرد و حصه سوم در آن باقى خواهد ماند و حصه سوم را از میان آتش خواهم گذرانید و ایشان را مثل قال گذاشتن نقره قال خواهم گذاشت و مثل مصفى ساختن طلا ایشان را مصفى خواهم نمود و اسم مرا خواهند خوانند و من ایشان را اجابت نموده خواهم گفت: ایشان قوم من هستند و ایشان خواهند گفت که یهوه خداى ما مىباشد»
14. متن آیه 11 از باب 12 کتاب زکریاى نبى:«در آن روز، ماتم عظیمى مانند ماتم هددرمون در هموراى مجدون در اورشلیم خواهد بود»
15. در متن اصلى چنین است؛ اما باب سى و چهارم تنها 17 آیه دارد و به نظر مىرسد که غلط چاپى باشد و درست آن: آیههاى پنجم و ششم باب سى و چهارم باشد که متن آن اینست: «زیرا که شمشیر من در آسمان سیراب شده است و اینک بر آدوم و بر قوم مغضوب من براى داورى نازل مىشود شمشیر خدواند پرخون شده و از پیه فربه گردیده است یعنى از خون برهها و بزها و از پیه گرده قوچها»
16. متن آیههاى دوم و دوازدهم باب سوم کتاب بوییل نبى:«آن گاه جمیع امت ها را جمع کرده به وادى یهوشافاط فرود خواهم آورد و در آنجا با ایشان درباره قوم خود و میراث خویش اسراییل محاکمه خواهم نمود، زیرا که ایشان را در میان امتها پراکنده ساخته و زمین مرا تقسیم نمودهاندریا، امت ها برانگیخته شوند و به واى یهوشافاط برآیند، زیرا که من در آنجا خواهم نشست تا بر همه امتهایى که به اطراف آن هستند داورى نمایم»
17. متن آیههاى 1 و 2 باب چهاردهم کتاب زکریاى نبى: «اینک روز خداوند مىآید و غنیمت تو در میانت تقسیم خواهد شد و جمیع امتها را بر ضد اورشلیم براى جنگ جمع خواهم کرد و شهر را خواهند گرفت و خانهها را تاراج خواهند نمود و زنان را بى عصمت خواهند کرد و نصف اهل شهر به اسیرى خواهند رفت و بقیه قوم از شهر منقطع نخواهند شد»
18. متن آیه 15 باب نوزدهم مکاشفه یوحناى رسول: «و از دهانش شمشیرى نیز بیرون مىآید تا به آن امت ها را بزند و آنها را به عصاى آهنین حکمرانى خواهد نمود و او چرخشت خمر غضب و خشم خداى قادر مطلق را زیر پاى خود مىافشرد»
19. متن آیه 12 باب شانزدهم مکاشفه یوحناى رسول: «و ششمین پیاله خود را بر نهر عظیم فرات ریخت و آبش خشکید، تا راه پادشاهانى که از مشرق آفتاب مىآیند مهیا شود»
20. متن آیههاى 2 تا 8 باب 38 کتاب حزقیال نبى: «اى پسر انسان نظر خود را بر جوج که از زمین ماجوج و رییس روش و ماشک و توبال است، بدار و بر او نبوت نما و بگو خداوند یهوه چنین مىفرماید اینکه من اى جوج رییس روش و ماشک و توبال بر ضد تو هستم و تو را برگردانیده قلاب خود را بر چانه ات مىگذارم و تو را با تمامى لشکرت بیرون مىآورم اسبان تو سواران که جمعى ایشان با اسلحه تمام آراسته جمعیت عظیمى با سپرها و مجنها و همگى ایشان شمشیرها به دست گرفته، فارس و کوش و فوط با ایشان و جمیع ایشان با سپر و خود جومر و تمامى افواجش و خاندان توجرمه از اطراف شمال با تمامى افواجش و قوم هاى بسیار همراه تو. پس مستعد شو و تو و تمامى جمعیتی که نزد تو جمع شدهاند خویشتن را مهیا سازید و تو مستحفظ ایشان باش بعد از روزهاى بسیار از تو تفقد خواهد شد و در سال هاى آخر به زمینى که از شمشیر استرداد شده است خواهى آمد که از میان قومهاى بسیار بر کوه هاى اسراییل که به خرابههاى دایمى تسلیم شده بود، جمع شده است و آن از میان قوم ها بیرون آورده شده و تمامى اهلش به امنیت ساکن مىباشند»
21. متن آیه 15 باب 38 کتاب حزقیال نبى: «و از مکان خویش در اطراف شمال خواهى آمد و تو قوم هاى بسیار همراه تو که جمیع ایشان اسب سوار و جمعیتى عظیم و لشکرى کثیر مىباشند».
22. متن آیه 12 باب 38 کتاب حزقیال نبى: «تا تاراج نمایى و غنیمت را ببرى و دست خود را به خرابىهایى که معمور شده است و به قومى که از میان امت ها جمع شدهاند بگردانى که ایشان مواشى و اموال اندوختهاند و در وسط جهان ساکنند.»
23. غنیمت معادل واژه انگلیسى spoil است. از این رو با برداشتن دو حرف نخست این واژه oil مىماند که به معنى نفت است.
24. متن آیههاى 2، 4، 17 تا 20 باب سى و نهم کتاب حزقیال نبى: «و تو را برمى گردانم و رهبرى مىنمایم و ترا از اطراف شمال برآورده بر کوه هاى اسراییل خواهم آورد.» (آیه 2). «و تو و همه افواجت و قومهایى که همراه تو هستند، بر کوههاى اسراییل خواهید افتاد و ترا به هر جنس مرغان شکارى و حیوانات صحرا، به جهت خوراک خواهم داد» (آیه 4). «و اما تو اى پسر انسان، خداوند یهوه چنین مىفرماید که به هر جنس مرغان و به همه حیوانات صحرا بگو جمع شوید و بیایید و نزد قربانى من که آنرا براى شما ذبح مىنمایم، فراهم آیید. قربانى عظیمى بر کوههاى اسراییل تا گوشت بخورید و خون بنوشید. گوشت جنابران را خواهید خورد و خون روساى جهان را خواهید نوشید از قوچها و برهها و بزها و گاوها که همه آنها از پروارىهاى با شان مىباشند و از قربانى من که براى شما ذبح مىنمایم پیه خواهید خورد تا سیر شوید و خون خواهید نوشید تا مست شوید و خداوند یهوه مىفرماید که بر سفره من از اسبان و سواران و جباران و همه مردمان جنگى سیر خواهید شد» (آیههاى 17 تا 20).
25. متن آیههاى 17 و 18 از باب نوزدهم مکاشفه یوحنا: «و دیم فرشتهاى را در آفتاب ایستاده که به آواز بلند تمامى مرغانى را که در آسمان پرواز میکنند ندا کرده و مىگوید بیایید و به جهت ضیافت عظیم خدا فراهم شوید تا بخورید گوشت پادشاهان و گوشت سپه سالاران و گوشت جباران و گوشت اسبان و سواران آنها و گوشت همگان را چه آزاد، چه غلام و چه صغیر و چه کبیر».
26. متن آیه 28 از باب بیست و چهارم انجیل متى: «و هر جا که مردارى باشد، کرکسان در آنجا جمع شوند»
27. متن آیههاى 11 تا 15 باب سى و نهم از کتاب حزقیال نبى: «و در آن روز موضعى را براى قبر در اسراییل یعنى وادى عابریم را به طرف مشرق دریا به جوج خواهم داد و راه عبورکنندگان را مسدود خواهد ساخت و در آنجا جوج و تمامى جمعیت او را دفن خواهند کرد و آن را وادى هامون جوج خواهند نامید و خاندان اسراییل مدت هفت ماه ایشان را دفن خواهند کرد تا زمین را طاهر سازند و تمامى اهل زمین ایشان را دفن خواهند کرد و خداوند یهوه مىگوید روز تمجید من نیک نامى ایشان خواهد بود و کسانى را معین خواهند کرد که پیوسته در زمین گردش نمایند و همراه عبورکنندگان آنانى را که بر زمین مانده باشند دفن کرده آن را طاهر سازند، بعد از انقضاى هفت ماه آنها را خواهند طلبید»
---------------------------------------------------------------------
آرماگدون؛ تدارک جنگ بزرگ (2)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 87/4/18 :: ساعت 1:8 عصر )
»» متن کامل کتاب «آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ»1
نویسنده: گریس هال سل
تـرجمــه: خســرو اســدی
-------------------------------------------
نبرد هارمجدّون(1)
از سال 1980، این عادت در من پیدا شده است که هر یکشنبه، برنامه «ساعت بشارت انجیل کهن» فال ول را در تلویزیون بگیرم.
براى آنکه مطالب بیشترى درباره خداشناسى هار مجدون فال ول بدانم؛ و دریابم که پیروانش تا چه اندازه مانند خودش فکر مىکنند، در سال 1983، در گشت مسافرتى به سرپرستى او به سرزمین قدس، نام نویسى کردم.
من یکى از 630 نفر مسیحىاى بودم، که از نیویورک به تل آویو پرواز کردیم. در آنجا ما را به گروههاى حدود 50 نفرى تقسیم کردند. به هر یک از گروهها یک اتوبوس و یک راهنماى اسراییلى اختصاص داده شده بود. ما پس از یک استراحت شبانه با اتوبوس ها یمان به راه افتادیم.
حالا در این سفر کوتاه، شما هم با من همراه شوید:
براى این که به دره مجدو برویم، از تل آویو حدود 55 مایل به طرف شمال سفر مىکنیم. به محلى مىرسیم که در 20 مایلى جنوب - جنوب شرقى حیفا، قرار دارد و فاصله آن از دریاى مدیترانه، حدود 15 مایل است پس از پیاده شدن از اتوبوس، با کلاید، یک مدیر اجرایى بازرگانى بازنشسته از مینیاپولیس، که سالهاى آخر دهه 60 سالگى خود را مىگذراند، همگام مىشوم. کلاید، فارغ التحصیل کالج است و در جنگ دوم جهانى، در ارتش آمریکا با درجه سروانى، در آفریقاى شمالى و اروپا، خدمت کرده و به خاطر فرماندهى هوشمندانه سربازانش و شجاعت شخصى اش در زیر آتش دشمن به گرفتن نشان افتخار، مفتخر شده است. قدى دارد در حدود شش پا و هیکلى مناسب، که آن را نتیجه خدمتش در ارتش مىداند.
همسر کلاید دو سال پیش درگذشته است و به همین جهت در این سفر تنهاست. سر و وضعش تمیز و مرتب است. با شلوارى پشمى، پیراهنى سفید، کراوات مناسب و کت کشمیر؛ سرى دارد پرمو که تنها بخشى از آن خاکسترى شده است.
فاصله کوتاهى تا یک تل یا پشته کوچک، پیاده طى مىکنیم. این تپهاى است مصنوعى، که از لایههاى مختلف یا برجا مانده از گیاهان و جانوران و یا جامعههاى باستانى کهن پوشیده شده است.
کلاید توضیح مىدهد: «زمانى در اینجا یک شهر قدیمى کنعانى قرار داشته است» و اضافه مىکند که ما در لبه جنوبى فضاى بزرگ گسترده و هموار دشت اسدرالون (2) قرار داریم، که در کتاب مقدس «دره جزرال» هم گفته شده است.
در زمانهاى قدیم مجدو شهر بسیار مهمى بود. این شهر در محل تقاطع دو جاده مهم استراتژیک نظامى و کاروان رو قرار داشت.
کلاید، این کهنه سرباز از تاریخ دان مىگوید: «جاده ماریس، یعنى جاده باستانى ساحلى، که مصر را از راه مجدو، به دمشق و مشرق مربوط مىساخت، از این دره مىگذشت.»
مىگویم: «پس با این توصیف، این محل همیشه میدان جنگ بوده است؟»
کلاید پاسخ مىدهد: «بله، برخى از تاریخ نویسان اعتقاد دارند، که در اینجا بیش از هر جاى دیگر در جهان، جنگ روى داده است. فاتحان کهن همیشه مىگفتند، هر فرماندهى که مجدو را داشته باشد، در برابر همه مهاجمان پایدارى مىکند.»
«شما در صحیفه یوشع بن نون (باب 12، آیه 21)(3) مىخوانید که چگونه یوشع و اسراییلیان، در اینجا کنعانیان را شکست دادند. و در «کتاب داوران» باب چهارم و پنجم مىخوانید که دو قرن پس از آن نیروهاى اسراییلى در زیر فرماندهى دبوره و باراق، در نبردى بر سیسرا سردار کنعانیان چیره شدند.(4)»
«و بعد چنانکه مىدانیم، شاه سلیمان این شهر را مستحکم ساخت و به مرکزى براى اسبها و ارابه هایش بدل کرد.
حتى در طى سالهاى عمر من هم در اینجا نبردهاى مهمى داشتهایم. نزدیک به پایان نخستین جنگ جهانى، در سال 1918، ژنرال انگلیسى آلن بى، درست در همین جا در مجدّو، به پیروزى قاطعى بر ترکها دست یافت.»
همه عضوهاى گروه ما، به پیاده روى خود تا یک نقطه مناسب ادامه مىدهیم و سپس در نقطهاى که بر همه دره جزدال که به سوى شمال غربى تا دوردست اشراف دارد، غرق تماشا مىشویم.
کلاید با صداى هیجان زدهاى مىگوید: «و سرانجام، حالا دارم میدان آخرین نبرد بزرگ را تماشا مىکنم!»
مىپرسم: اما آخر شما از کجا مىدانید که نبرد نهایى در اینجا روى خواهد داد؟
- «شما همین اسم - یعنى مجدّو - را بگیرید، کلمه عبرى هار، یعنى کوه را به آن اضافه کنید. این دو کلمه به شما هارمجدّو را مىدهد، که ما هارمجدّون ترجمه مىکنیم.»
در حالى که او صحبت مىکند، من مىکوشم استدلال او را، با جستجوى هار یا کوه دنبال کنم؛ اما کوهى پیدا نمىکنم. با وجود این، چون دره روبروى خودمان را مىتوانیم ببینم، پس نقطه مناسبى که روى آن ایستادهایم، بآسانى مىتواند هار (کوه) تلقى بشود. اما با همه اینها، آیا هارمجدّو - که کلمه کلمه به معنى کوه مجدو است - به یک محل دلالت مىکند یا یک رویداد؟
کلاید، کمى با بى حوصلگى پاسخ مىدهد: «نه، نه، این میدان نبردى است که همه ملتها در آن درگیر مىشوند. این آخرین نبرد میان نیروهاى نیکى و نیکوکارى به رهبرى مسیح و نیروهاى شیطانى به رهبرى دجال خواهد بود.»
من، مانند میلیونها مردم دیگر، سخن کلاید را باور مىکنم. من همیشه چیزهایى درباره هارمجدّون شنیده بودم، اما با همه شنیدن هاى این واژه اشتقاق آن را نمىدانستم. پرسیدم که آیا درباره این واژه هارمجدّون مطالب زیادى خواندهاید؟
- «مىدانید، واژه هارمجدّون تنها یک بار در انجیل آمده است؛ یعنى درست همان که در کتاب مکاشفه یوحنا باب شانزدهم، آیه 16 آمده است؛ و سپس این آیه مختصر را نقل مىکند:
«و ایشان را به موضعى که آن را در عبرانى هارمجدّون مىخوانند، فراهم آوردند.»
از آن جا که این واژه در زندگى ما نقش چنین با اهمیتى دارد، امیدوارم بتوانم اشتقاق آن را پیدا کنم، من آنچه را که کلاید گفت تکرار مىکنم: در کتاب عهد عتیق، هیچ ذکرى از این واژه نشده است. در کتاب عهد جدید هم تنها یک مورد، یعنى در باب مکاشفه که گاهى مکاشفات، یا مکاشفه یوحناى قدیس هم گفته مىشود، آمده است. اما من هنوز سردرگم هستم، در حالى که در مکاشفه، از «محلى» به نام هارمجدّون صحبت مىکند، کلاید اصرار دارد که هارمجدّون معنى یک نبرد را مىرساند.
کلاید مىگوید: «یوحناى پیش گو کتاب مکاشفه را نوشته است؛ و چنانکه مىدانیم ما از همین اثر یوحنا است که بیشترین اطلاعات خودمان را از آخرین روزهایى که داریم مىگذرانیم، به دست مىآوریم. او تصویر کاملى از آخرین نبردى که باید درست در همین محل صورت بگیرد، به دست داده است. به یاد دارید که او در پیشگویى خود از این نبرد بزرگ، مىنویسد(5):
«و بلدان امتها خراب شد... و هر جزیره گریخت و کوهها نایاب گشت.» و بعد مىافزاید:
«خداوند همه چیز را درباره آینده مىداند. هیچ چیز را از او گریزى نیست. خداوند از همان آغاز مىداند، چه کسى به هاویه خواهد رفت و چه کسى دقیقا نخواهد رفت. هنگامى که خداوند قانون را نازل کرد، دقیقا مىدانست کدام انسان قادر به رعایت آن نخواهد بود.»
من به خودم جرات داده مىپرسم: «خداوند از پیش مىداند؟ و از پیش مقرر کرده است؟»
- «شما باید به خاطر داشته باشید که این از پیش دانستن، تعیین کننده همه چیز نیست. اما آنچه که خداوند مىداند، فراتر از هر حدس و گمانى است. آنچه خداوند مىداند، با یقین کامل صددرصد مىداند؛ و او همه چیز را مىداند.
«در کتاب مکاشفه، خداوند با بکار گرفتن یوحنا، توصیف کاملى از آنچه که این جنگ آخرالزمان خواهد بود، به ما مىدهد»
و ادامه مىدهد:«یک ارتش 200 میلیونى شرقى در طى یک سال به سمت غرب به حرکت درمى آید. این ارتش به حرکت درمى آید و در تغییر مکان خود پرجمعیتترین ناحیههاى جهان را پیش از رسیدن به رودخانه فرات، ویران خواهد ساخت.»
«باب 16 مکاشفه به ما مىگوید که رودخانه فرات خشک خواهد شد، و این به پادشاهان مشرق زمین، مشرقیان، اجازه خواهد داد که سرزمین اسراییل را درنوردند.»(6)
- تکرار کردم: پادشاه مشرق زمین؟ و ذهن من به سوى سرزمینهاى جهان که در مشرق رود فرات قرار دارند، به پرواز درمى آید. هیچ پادشاهى که امروز در آن ناحیه حکمروایى داشته باشد به ذهنم خطور نمىکند. در زمان ما، شاه ایران آخرین پادشاه مشرق رود فرات بود. امروز دیگر هیچ شاهى در آنجا نیست، اما در زمان یوحنا چنین شاهانى وجود داشتند - پس گفتم آیا این نمایانگر آن نیست که یوحنا این سخنان را درباره زمان خودش گفته است، و نه زمان ما؟
کلاید گفت:«نه، نه، شما مىتوانید پادشاهان را به معنى رهبران یا سران دولتها بگیرید.»
کلاید که در همه جا طرفدار جدى تعبیر کلمه به کلمه کتاب مقدس است، در این مورد، خود کلمه کتاب مقدس را قبول ندارد.
حرف او را قطع نمىکنم و او به نقل خود ادامه مىدهد: «این پادشاهان - یا رهبران - تمامى ربع مسکون، بزرگترین ارتش تاریخ جهان را درست به اینجا، به مجدّو مىآورند.» با چشمان فراخ شده سخن مىگوید و چهرهاش وقتى از فرشتهاى حرف مىزند که پیاله خود را بر نهر عظیم فرات ریخت و آبش خشکید تا راه ارتش بزرگ پادشاهانى که از مشرق آفتاب مىآیند از بستر آن باز بشود، برق و درخشندگى ناشى از پیش بینى به خود مىگیرد.
اما وقتى سازمان دادن یک ارتش خوب، ارتشى بسیار کوچکتر از همه ارتش هاى مشرق زمین، تا این اندازه دشوار باشد، چگونه یک رهبر، یا گروهى از رهبران مىتوانند موفق به بسیج کردن یک ارتش 200 میلیون نفرى بشوند؟
کلاید مىگوید: «خوب، روشن است، این رهبران هدف هاى ژئوپلیتیک دارند، و ارواح شیطانى آنان را به پیش مىرانند».
پرسیدم: ارواح شیطانى؟
- «در این مورد، اینها همان ارواح شیطانى فرشتگان به خاک افتادهاى هستند، که از شیطان در عصیانش در برابر خداوند، پشتیبانى کردند. پس از اینکه این ارواح شیطانى بر ذهن رهبران جهان مسلط شدند، این رهبران و ارتش هاى جهان، نادانسته به پیادگان آنها تبدیل مىشوند.»
به نظرم همه چیز دارد بخوبى جفت و جور مىشود. براى اینکه مطمئن شوم که همه چیز را به درستى فهمیدهام، گفتم: آیا این دجال است که این ارواح شیطانى را در ذهن رهبران جهان جاى مىدهد؟ و کلاید تصدیق کرد.
کلاید علاوه بر ارواح شیطانى، از «وحش» مکاشفه یوحنا هم صحبت کرد و توضیح داد که: «وحش، یعنى اینکه اتحاد نیرومندى از ملت هاى اروپایى و گروهى از ملت ها که در آخرین روزها به پا خواهند خاست، به وجود خواهد آمد. حالا ما مىدانیم که داریم در عهد آخرالزمان زندگى مىکنیم. زیرا پیدایش اتحاد نیرومند ملت هاى اروپایى را دیدهایم - و این همان چیزى است که ما جامعه اقتصادى اروپا یا بازار مشترک مىنامیم. با مطالعه این پیشگویى، ما مىتوانیم به چشم ببینیم که خداوند همه این رویدادها را از پیش خبر داده است.(7)
«همه آنچه که روی دادنش را در جهان امروز مىخوانیم، به روشنى نشانگر این است که این پیشگویى به زودى روى خواهد داد.
و در این نبرد آخرالزمان - که با مطالعه زکریاى نبى و همین مکاشفه از آن آگاه مىشویم - نیروهاى ملت هاى سرتاسر زمین در زیر فرمان دجال، بر ضد خداوند ما عیسى مسیح و قدیسان پرافتخارش خواهند جنگید و چنان که مىدانیم، مسیح، در این خونینترین نبرد تاریخ، آن میلیون ها را از میان خواهند برد و دجال را به قتل خواهد رسانید.»
کلاید براى اینکه نکتهاش را اثبات کند، آیه هشتم از باب دوم تسالونیکیان (کتاب عهد جدید) را از بر خواند:
«آن گاه آن بى دین - که کلاید اضافه مىکند، منظور از بى دین همان دجال است - ظاهر خواهد شد، که عیسى خداوند، او را به نفس دهان خود هلاک خواهد کرد و به تجلى ظهور خویش او را نابود خواهد ساخت.»
من براى کلاید تفسیر کردم که، احتمال ندارد مسیحیان، جز در مورد بهشت و جهنم، این اندازه اندیشه و کلام را به هارمجدّون اختصاص داده باشند.
هنگامى که کلاید و من، گرم گفتگو هستیم، دیگر کسان گروه ما، با نشستن بر روى سنگها یا علفها، غرق اندیشه درباره این دره داراى مزرعههاى گندم و جو و باغهاى میوه شدهاند. در حالى که این دره تا این اندازه ساکت و آرام تا این اندازه صلحآمیز به نظر مىرسد، رفتار و گفتار کلاید نشانگر آن است که زیر و رو شدن همه جهان در یک انفجار بزرگ، ناگزیر به نظر مىرسد. او از جزئیات توصیف خودش درباره این آتش سوزى بزرگ، سخت مطمئن به نظر مىرسد.
با این همه، این جنگ قرار است که در همین میدان برابر ما روى دهد - درهاى که چنان کوچک است، که در یک مزرعه نیراسکا جاى مىگیرد؛ و اگر در یک ایلخى پرورش گاو تگزاس قرار داشته باشد، در آن گم مىشود. در حالى که به سوى این دره کوچک آرام پوشیده از مزرعههاى با سنگچین از هم جدا شده اشاره مىکردم، به کلاید گفتم که اینجا، براى یک چنین جنگ عظیمى، بیش از اندازه کوچک به نظر مىرسد.
خیلى جدى گفت: «نه، تانکهاى خیلى زیادى را مىتوان در اینجا جاى داد.»
تکرار کردم، تانکها، و همه ارتشهاى روى زمین؟
- «بله، همه این ها را. اما باید به خاطر داشته باشید که این بزرگترین نبردى خواهد بود که تاکنون روى داده است. چندین میلیون نفر، همین جا خواهند مرد.»
پرسیدم: «و یک جنگ هستهاى همین جا، در مجدّو شروع خواهد شد و همه دنیا را ویران خواهد کرد؟»
پاسخ داد: «بله، شما این را در باب سى و هشتم و سى و نهم صحیفه حزقیال نبى مىخوانید. در این دو باب یک جنگ هستهاى توصیف شده است. سپس مىگوید: «باران هاى سیل آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تکان هاى سختى در زمین پدید خواهند آورد، کوه ها سرنگون خواهد شد و صخرهها خواهد افتاد و جمیع حصارهاى زمین منهدم خواهد گردید، رویارو «در برابر هر گونه وحشت».(8) امکان ندارد که حزقیال نبى، به چیز دیگرى جز مبادله سلاح هاى تاکتیکى هستهاى، اشاره کرده باشد.»
اطمینان و یقین کلاید، احساس واقع بینى مرا متزلزل مىسازد. با این حال مىدانم، او چیزى را مىگوید، که میلیون ها آمریکایى، دقیقا به آن باور دارند.
- پرسیدم: «آیا تصور کلاید از مسیح، شبیه یک ژنرال پنج ستارهاى است که ارتش ها را رهبرى مىکند؟ و آیا کلام کتاب مقدس را چنان تعبیر مىکند که مسیح به عنوان سر فرمانده آن، نیروهایى را که بر ضد او متحد شدهاند، با به کار بردن سلاح هاى هسته اى، نابود خواهد کرد؟»
- پاسخ داد: «بله، در واقع مىتوانیم انتظار داشته باشیم که مسیح، ضربه نخست را وارد کند. او، سلاح نوینى را براى نخستین بار، به کار خواهد برد. و این سلاح، همان اثرهایى را خواهد داشت، که بر اثر یک بمب نوترونى ایجاد مىشود. شما مىتوانید این مطلب را در آیه دوازدهم باب چهاردهم کتاب زکریاى نبى بخوانید، که مىگوید:
- «گوشت ایشان در حالتى که بر پایهاى خود ایستادهاند، کاهیده خواهد شد و چشمانشان در حدقه گداخته خواهد گردید، و زبان ایشان در دهانشان کاهیده خواهد گشت.»
مىپرسم، منظور حرف کلاید این ست که آیا خود مسیح ضربه نخست را خواهد زد؟ کلاید پیش از دادن پاسخ همه قد شش پایى خودش را روى پاهایش راست مىکند و با صداى قوى و سخت صمیمى خود مىگوید:
«بله، عیسى مسیح به این زمین باز مىگردد، تا حکومت الهى را در آن برقرار سازد ؛ و این کار را از ستاد خود در اورشلیم، خواهدکرد.»
- و بر سر یهودیانى که در اسراییل زندگى مىکنند، چه خواهد آمد؟
کلاید گفت: «دو سوم یهودیانى که در اینجا زندگى مىکنند، کشته خواهند شد. این مطلب را مىتوانید در آیههاى هشتم و نهم باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى بخوانید.(9)امروز در حدود 13 میلیون و نیم یهودى در جهان هستند. به این ترتیب، خداوند به ما مىگوید که 9 میلیون یهودى در این نبرد، کشته خواهند شد - یعنى بیش از همه یهودیانى که توسط نازی ها کشته شدند. آن قدر خون جارى خواهد شد که خداوند آن را به چرخشت شرابگیرى، که خون آنان را مىگیرد، تشبیه مىکند. تا مسافت 200 مایل، خون تا به دهانه اسبان، بالا خواهد آمد.»
پرسیدم، چرا کلاید تصور مىکند که خداوند خواستار آن باشد، که یک رشته از عقوبت ها را نازل گرداند تا بیشتر مردمان جهان را بکشد و بخش اعظم تمدن ما را نابود کند؟
کلاید گفت: «خداوند، این کار را بیشتر به خاطر امت قدیمىاش، یهودیان مىکند، خداوند دوران هفت ساله آزمایش سخت را مقرر کرده است، تا یهودیان تصفیه شوند، تإ وادارشان سازد، روشنایى را ببینند و مسیح را به عنوان نجات دهنده خود بشناسند.»
اعتراف مىکنم که تعبیرهاى او، مرا سخت گرفتار شبهه کرده است. چرا خداوند باید یهودیان را، یعنى برگزیدهترین در میان همه امتها را برگزیده باشد، تنها براى اینکه - بنا بر واژه همراه با حسن تعبیر کلاید- «آنان را تصفیه» کند؟
- «آیا نمىبینید که خداوند میخواهد آنان در برابر تنها پسرش، خداوندگار ما عیسى مسیح به سجده درآیند؟»
سپس کلاید توضیح مىدهد که خداوند پس از نابود کردن دو سوم این امت، سرزمین اسراییل را نجات خواهد داد. یعنى اینکه خود شخصا وارد نبرد هارمجدّون خواهد شد. و خداوند همه آن چیزهایى را که براى نابودى کسانى که مصمم به آزادی اسراییل هستند، نیازمند است؛ در اختیار دارد.»
در ذهن من این نکته شروع به جا افتادن مىکند که کلاید اسراییل را دوست دارد، اما علاقهاى به یهودیان ندارد. به نظر مىرسد که هیچ احساس تاسفى براى آن یهودیان یا دیگرانى که مىگوید کشته مىشوند، در او نیست.
«هفت ماه طول خواهد کشید تا یهودیان زنده اسراییل بتوانند همه سربازان کشته شده را دفن کنند» و به عنوان دلیل، آیه دوازدهم باب سى و نهم کتاب حزقیال نبى را نقل مىکند: «و خاندان اسراییل مدت هفت ماه ایشان را دفن خواهند کرد تا زمین از وجودشان پاک گردد.»(10)
با پذیرش احتمال خطر تکرار سخنم، دوباره پرسیدم، چرا خداوند رحمان باید بخواهد که ما سلاح هاى هستهاى به کار ببریم؟
پاسخ داد: «به خاطر داشته باشید، انسان دانش خود را و چگونگى ایجاد کردن این قدرت ویرانگر را، از خداوند کسب کرده است. انرژى هستهاى، براى خداوند چیز تازهاى نیست؛ و تهدید یک همه سوزى هستهاى، قادر متعال را غافل گیر نخواهد کرد. خداوند در همه اوقات مىداند چند ماهى در دریاها و چند ستاره در آسمانها و چند دانه شن در ساحلهاى دریاها وجود دارد. او خداوند عالم و قادر متعال است. آنچه که او بخواهد، خواهد شد. هیچ انسان، یا امتى نمىتواند از تحقق اراده خداوندى جلوگیرى کند.»
و کلاید با لبخندى مرموز با این سخنان، حرف خود را به پایان برد: «هنگامى که مسیح دوباره به زمین بازگردد، از آسمانها به ارض اورشلیم نزول خواهد کرد. ملاحظه کنید، همه تاریخ مربوط و متمرکز است بر امت اسرائیل که تخم چشم و برگزیده خداوند دوباره زمان تاریخ بشر را به دست خود مىگیرد.»
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 87/4/18 :: ساعت 1:6 عصر )
»» دختران حالا هم زنده بگور می شوند
جاهلیت پیش از اسلام چنین تصویری را از زن ارایه مینمود:
زن یعنی ظرفی برای پرورش موجودی (فرزند) که پس از تولد، سودی برای پدر یا مادر داشته باشد.
زن وسیلهای است که همانند شتر، اسب، گوسفند و لوازم زندگی به دیگران ارث میرسد.
هدیهای زیبا که یا پیشکش بود و یا در جنگها، جسم و روحش، مباح جنگجویان میشد.
کارگر بیجیره و مواجبی که به چوپانی و کلفتی یا کیسهکشی سلاطین زر و زور داده میشد.
ابزاری برای خوشگذرانی و هوسرانی.
موجودی که به هر نامی خطاب میشد، جز «انسان»!
همه این مزایا! در صورتی بود که دختری بتواند از سنت «زنده به گوری»، جان سالم به در برد، اما آن روی سکه هم بسیار غمبارتر بود.
«اعراب جاهلی به هنگام وضع حمل گودالی میکندند. زائو را بر کنار گودال مینشاندند. اگر فرزند پسر بود، او را نگه میداشتند و اگر دختر بود، او را در گودال انداخته راحتش میکردند. در برخی قبایل نیز رسم بود دختر را تا شش سالگی بزرگ میکردند. آنگاه لباس نو به تنش کرده، میآراستند، به بهانه شوهر دادن سر گودالی حاضر کرده و زیر خروارها خاک مدفونش میساختند. اگر هم زنده میگذاشتند، به بدترین وضع با لباسی ژنده به بیگاری و چوپانی وادارش میکردند». (1)
تاریخ، یکی از دردناکترین صحنههای این عمل غیر انسانی را که اشک پیامبر(ص) را هم جاری ساخت، چنین ضبط کرده: «قیس ابن عاصم خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: یا رسولالله، من همه دخترانم را زنده به گور کرده ام و بر هیچ کدام شفقتی نکردم، مگر یک تن از آنها و آن وقتی بود که همسرم حامله شد. من به مسافرت رفتم چون برگشتم، وضع حمل کرده بود. گفت، بچه مرده به دنیا آمد. سالها گذشت، روزی دختری رشید با موهای بلند به منزلمان آمد و سراغ مادرش را گرفت. به همسرم گفتم: این دختر کیست؟ اشک چشمانش را گرفت و گفت: به تو دروغ گفته بودم؛ این همان دختر توست که وقتی در سفر بودی زادم و از ترس اینکه او را بکشی، به خواهرانم سپردم تا از دید تو پنهان باشد و بزرگ شود. همسرم وقتی سکوتم را دید، مطمئن شد که من دختر را نخواهم کشت. روزی با خیال راحت من را با او تنها گذاشت و از خانه بیرون شد. من دست دختر را گرفته، بیرون شهر به کندن گودالی مشغول شدم. او عمل مرا میدید و مرتب میپرسید: پدر جان! این گودالی که میکنی برای چیست؟ گودال که آماده شد، او را داخل آن انداختم.
در حالی که خاک بر صورتش میریختم، میگفت: پدر جان چرا چنین میکنی؟ من را داخل این گودال تنها میگذاری و به نزد مادرم برمیگردی؟ و من او را زیر خروارها خاک دفن کردم و به خانه برگشتم.
پیامبر(ص) در حالی که قطرات اشک، چشمان مبارکش را گرفته بود، فرمود: این نهایت سنگدلی است؛ وای بر تو بدان کسی که در دنیا به دیگران رحم نکند، در آخرت به او رحم نخواهند کرد. (2)
و درست زمانی که میرفت تا چنین عمل وحشتناکی به روشی فراگیر و ماندگار تبدیل شود، گویا صبر خدا هم لبریز شد و دیری نپایید که پیامبرش، محمد(ص ) را برای برچیدن آن بساط ننگین، برانگیخت.
اولین خطاب پیامبر(ص) به چنین جانیانی،بسیار سخت و تکاندهنده بود: و اذا المؤودة سئلت. بأی ذنب قتلت. (قیامت، وقتی از زنده به گور شدهها پرسیده شود که به چه گناهی کشته شدند) (3)
اولین کلمات پیامبر(ص) هم هشدار دهنده بود و هم با فطرت بشری همسو. دخترکانی که مخفیانه در پستوخانهها یا نزد خویشان دور نگهداری میشدند، به ناگاه بغض پنهانشان را شکستند؛ مادران که رحم و زهدان مادریشان در حقیقت، نه جای پرورش موجودی سود و زیانده، که کانون رحمت الهی بود نیز با آن پارههای تن خود، هم صدا شدند. حتی پدران سنگدلی هم که قساوتشان نه از روی فطرت و طبع بشری که به جبر زمانه به فرزند کشی عادتشان داده بود، انگاری در کمین چنین ندای فطری نشسته بودند، به ناگاه یکی یکی به خدمت پیامبر(ص) رسیدند؛ سر به زیر انداخته به گناه خود اعتراف کردند و خواستند تا از جرم آنها درگذرد.
اما فقط کلمات وحی الهی برای محکم کردن دل آنها و بشارت به آیندهای درخشان و پاک برای دخترانشان کافی نبود. چرا که وقتی دست به دخترکشی میزدند، نه از روی هوا و هوس و بی غیرتی، بلکه اتفاقا از روی تعصب و غیرت و آیندهنگری! بود که به چنین بیرحمی و قساوتی تن میدادند و مهر پدری به خشمی مقدس! تبدیل میشد و نگاه به آینده سیاهی که زمانه برای دخترانشان رقم میزد، سختی زنده به گور کردن را برای آنها پسندیده و افتخارآفرین مینمود، این سختی را به جان میخریدند تا داغ بدنامی را از آن رهگذر، بر پیشانی نگذارند.
با وجود این، فقط کلمات دلنشین پیامبر نمیتوانست آرامبخش باشد. او باید از جنس خود ایشان الگویی معرفی میکرد که در عین اینکه زن است، اما از همه پاکانی که تاریخ بشری به خود دیده و آنها شنیده بودند برتر باشد. و خداوند فاطمه(س) را به محمد(ص) داد: انا اعطیناک الکوثر؛ کوثری که مظهر همه صفات جمال الهی است. از هر رجس و آلودگی و پلشتی به دور است. مردان روزگار جرأت نگاه کردن به قامتش را که تا خورشید افراشته بود ندارند. رفتار پیامبر(ص) با او - که محبت و خشم او محبت و خشم خدا را در پی داشت - نیز عرق شرم بر پیشانی پدران مینشاند. پیامبر(ص) هر روز گرد و غبار خستگی کار مقدس منزل را از دخترش برمیگرفت. بر گونهاش بوسه میزد. با صدای بلند فریاد میزد: فداها ابوها (پدرش فدای او باد).
پدرانی که تا دیروز، دستشان به کندن گودالها و ریختن خاک بر صورتهای معصوم دهها دختر، آلوده بود و لبهایی که از خدایان دروغین طلب اولاد پسر میکرد، به یک باره در بوسیدن دست و روی دختران و طلب دختر در نیمههای شب از درگاه خدای یگانه، بر هم سبقت جستند. آرزو میکردند، نخستین فرزندشان دختر باشد. وقتی بشارت دختر به آنها داده میشد، صورتشان چون گل میشکفت. وقتی همسرشان از حمل فارغ میشد، بیتابانه فرزند را در پارچهای پیچیده خدمت پیامبر(ص) میآوردند و فریاد میزدند: یا رسول الله، این فرزند ماست که دختر است. او را نامی نیکو بنه و در گوش او اذان و اقامه بگو. و فاطمه(س) در حقیقت یک تنه همه انسانیت را و شاید همه امانت هستی را در این رهگذر به دوش کشید.
با چنین اعجوبه خلقتی بود که پیامبر(ص) دختران و مادران را ارزش نهاد. آخر فاطمه(س) نیز برای پدرش، هم مادر بود و هم دختر. با چنین الگوی کاملی بود که دست و پای همه مادران، حتی آنها که به کیش محمد(ص) نگرویده بودند، غرق در بوسه فرزندان شد؛ چون از راستگوترین مردان عالم شنیده بودند: الجنة تحت اقدام الامهات (بهشت زیر پای مادران است)
آری، به یک باره همه آن افکار خرافی زیر خروارها خاکستر دفن شد و زن تولدی دوباره یافت و از آن پس تا کنون، هر آنچه نیکی از زنان است، همه از برکت کوثر محمد(ص) و آن هدیه الهی است به جامعه بشری.
اما پس از دهها قرن، دوباره زن به جاهلیت اولیه بازگشت. این بار البته به جای لباسهای ژنده، او را به بهترین مدها و لباسها آراستند؛ به جای زنده به گور کردنش، به او نشاط و شادابی دادند. حتی برای چشم و ابرو و کمر و روی او قیمتی تعیین کرده، او را به مزایده گذاشتند و دیگر چه کسی میتوانست فاطمه(س) را به جامعه عرضه کند؟ اگر محمد (ص) خاتم پیامبران بود، فاطمه(س) هم خاتمه زنان برگزیده بود، اما برای اقتدا کردن و تأسی، نخستین الگوی کاملی بود که بشر تا قیامت میتوانست برگزیند. فقط باید فاطمه(س) دوباره معرفی میشد و چه کسی برای معرفی این شخصیت بینظیر، نزدیکتر و سزاوارتر از فرزند فاطمه(س)؛ یعنی «روحالله»؟
آری، اگر فاطمه(س) در میان نبود، اما یک روح الله، کافی بود تا دوباره مادر را زنده کند؛ مادری که اگر با چشم دل نگاه میکردی هرگز نمرده بود؛ هرچند به هزار حیلت و تزویر خواستند تا او را بمیرانند.
با تولد روح الله، گویی در حقیقت، مادر دوباره زنده شد؛ الگوی کامل زن در انقلاب اسلامی، همان کسی شد که دختران را از زنده به گور شدن رهانید و به زن بها داد و او دوباره فاطمه(س) بود؛ دیگر کسی از دختر داشتن شرم نداشت؛ در منابر و مواعظ، روایات داشتن دختر خوانده شد. زنان و دختران به سرعت پلههای ترقی را پیمودند؛ در همه صحنههای مبارزه، دوشادوش همسران خود راه رفتند، فرزندانی پرویدند که عارفان به حال آنها غبطه خوردند و پیالهها شکستند، اما صبر کن، انگار دوباره زمزمههای عصر جاهلی در کوچه و بازار شنیده میشود.
صفحه روزنامهها را ورق نزن که دختر کشی و همسرآزاری، دوران جاهلیت را برای تو زنده میکند. به آمار طلاق مراجعه نکن که عرش الهی را به رعشه میاندازد. به معصومیت دخترکانی که هر روز در گوشه و کنار دست به خودکشی میزنند، فکر نکن که نیاز به نوشتن قانونی جداگانه دارد.
این روزها به سایتها و روزنامهها کمتر سر بزن، چون خواهی دید دختری که از روی نادانی پوشش درستی ندارد، شکار دوربینهای بیحیای برخی عکاسان به اصطلاح باحیا! شده است و در کنار او نیز مأموری از مأموران نیروی انتظامی، در حالی که چشمانش مات شده است، بازوی دختری را گرفته تا به ارشاد او بپردازد.
راستی، کدام مرجع تقلیدی اجازه داده تصویر دختری بد حجاب، آن هم به بهانه مبارزه با بدحجابی، موجب بالا رفتن آمار بازدید سایتها و رونق فروش روزنامههای به اصطلاح متعهد و اخلاقی! شود؟ درست است که اسلام حجاب را از ضروریات شمرده و درست است که این دختر، اجازه ندارد خود را به صورت مانکن در خیایانها، عرصهگاه چشم هوسرانان کند، اما چه قانونی اجازه میدهد وقتی آن دخترک به سختی تلاش میکند با دو دستش صورتش را بپوشاند، در کمال خونسردی به گونهای به تصویر کشیده شود که به اشتباه پنداری آن عکاس توسط مأموران برای گرفتن عکس اسکورت میشود! و عکس او و حیثیت او و خانوادهاش را به تاراج بگذارند!
کمی روشنتر بگویم:
درست است که او خلاف کرده و مستحق ارشاد است و درست است که برخی از آنها، شاید از انتشار عکسشان کیف هم میکنند، اما آیا همه چنین هستند؟ آیا صاحبان تصویرهایی که امروزه روزنامهها و سایتها از هر جناح و گروهی برای چاپ آنها سر و دست میشکنند، منکر ضروری دین هستند؟ آیا مسلمان نیستند؟ آیا نشان دادن مو و سر و گردن و نگاه به آنها حرمت ندارد؟ آیا کدام کارشناس تربیتی میتواند ادعا کند که اینگونه پرداختن به موضوع به حیای جامعه کمک میکند؟ راستی، چرا چشمهای هیز آن چشمچران به نمایش درنمیآید؟ چرا تصویر آن متلکپران حتی به دختران محجوب تصویر اول این روزنامهها نمیشود؟ آیا واقعا انتشار این تصاویر از روی تعهد و دلسوزی است؟!
عجیب است که هرگاه داد بزرگان دین بلند میشود،به ناگاه، نگاه همه به نیروی انتظامی معطوف میشود! با همه احترامی که برای ایشان قایل هستم و دست همه را میبوسم، اما چرا به درستی پرسشهای کلیدی زیر مطرح نمیشود یا به دنبال پاسخ جدی و عملی آنها برنمیآیند؟
چرا در کشوری که زن کانون تعلیم و تربیت و فرهنگ معرفی میشود، 62 درصد از دانشجویانش دختر و 38 درصد پسر هستند و حتی در رشتههای سخت و خشنی که با طبیعت لطیف زنانه سازگاری ندارد، پذیرفته میشوند، اما در همان سال (1387)، تنها 16 درصد از متقاضیان تحصیل در حوزه علمیه خواهران میتوانند به حوزه راه یابند و درس دین را بیاموزند؟
آیا اگر به جای هشدار صرف و کشاندن نیروی انتظامی به برخوردهایی که هم برای آنها و هم برای دختران همین آب و خاک، هزینههای زیادی دارد، به فکر ایجاد بسترهای فرهنگی مناسب باشند، زودتر به نتیجه نمیرسند؟ چه کسی پاسخگوی این عطش مقدس است که در جامعه اسلامی میان دختران ایجاد شده و هر ساله هم بر تعداد آنها و هم بر محرومیت آنها افزوده میشود؟
اگر حوزهها مشکل مالی دارند و برای حوزههای علمیه برادران استفاده از کمکهای دولتی خلاف مصالح حوزه است، اما این امر برای حوزه بانوان متفاوت است و آن محذوریتهای سیاسی و اجتماعی را ندارد.
باید در سال نوآوری و شکوفایی، به این نیاز طبیعی و ضروری جامعه زن مسلمان ایرانی، نگاهی نو انداخت و راه را برای آنها باز کرد.
چرا در بسیاری از فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی، نقش زن که باید کانون مهر و محبت در خانواده باشد، به ابزاری برای خشونت و خیانت و هوس و پوچی و قتل و ... تبدیل شده و بزرگان دینی به راحتی از کنار آن میگذرند؟ بسیاری از مدلهای مورد خطاب ناجا، مدلهایی است که به راحتی در فیلمهای سینمایی که از ممیزی وزارت ارشاد گذر کردهاند، گرفته شده است. چه توجیهی برای جوان ایرانی هست که بگوییم تو نباید چنین باشی؟
و معلوم است وقتی ماهیت مأموریتی ناجا، دستی بر اسلحه و دستی بر باتوم است، نمیتواند نقش ارشادی را به عهده بگیرد؛ هر چند اصطلاحات و کلمات را نرم و مهربان کنیم؛ کدام پدری با دستی چماق و دستی دیگر چاقو به نصیحت فرزندش همت میگمارد؟!
این مطالب به هیچ روی ایراد گرفتن از کارهای ناجا نیست، بلکه هشداری است به دلسوزان فرهنگ کشور که اگر به امید نهادینه شدن فرهنگ دینی در جامعهاند، خواستن چنین مهمی تنها از نیروی انتظامی، رفع تکلیف از دوش دیگر متولیان اصلی است و قربانی شدن جسم و روح دختران در دورانی که به مراتب پلشتیها و زشتیهایش از دوران جاهلیت بدتر و وسوسه انگیزتر شده است؛ اما شیوههای رویارویی با این معضل، درصدی از روش پیامبر(ص) در صدر اسلام نیست.
آیا متولیان دینی کشور، میتوانند ادعا کنند والدین از بشارت دختردار شدن به خود میبالند؟ چقدر دختران و زنانی که روح و جسمشان در رفتارهای خشن والدین و مردان، دهها بار در روز زنده به گور میشود و هیچ متولی فرهنگی صدایش درنمیآید!
آیا با نگاهی عمیق به الگوسازی پیامبر برای جامعه اسلامی، نباید دوباره این پرسش قرآنی را آورد که: «بأی ذنب قتلت»؟ به کدامین گناه کشته میشوند؟
-----------------------------------------------
پینوشت:
1. حجةالتفاسیر ج 7 ص 178
2. برگرفته از فروغ ابدیت، جعفر سبحانی
3. تکویر آیات 8 و 9
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 87/4/17 :: ساعت 8:43 صبح )
»» فضیلت و اهمیت ماه رجب
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: رجب، «شهرالله الأصمّ» است; و بدان سبب آن را «اصمّ» نامیدند که هیچ ماهى به پایه عظمت آن نمى رسد; مردم زمان جاهلیت به رجب حرمت مى نهادند و آنگاه که اسلام درخشیدن گرفت، بر حرمت آن افزود. بدانید که رجب، ماه خدا شعبان، ماه من و رمضان، ماه امت من است پس هرکس یک روز از رجب را روزه بدارد، مستحقّ رضوان الهى گردد و روزه اش غضب الهى را خاموش کند و خداوند درى از درهاى جهنّم را بر او ببندد. اگر کسى به اندازه تمام زمین طلا انفاق کند، برتر از روزه یک روز آن نخواهد بود... هرگاه شب شود، دعایش مستجاب خواهد بود: یا در دنیابه او عطا خواهد شد و یا براى آخرت او ذخیره مى شود... حضرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سپس ثواب دو، سه، چهار، پنج، تا سى روز، روزه ماه رجب را تک تک با توضیح کامل بیان فرمود.
در همین زمینه امام کاظم(علیه السلام) مى فرماید: رجب، نام نهرى در بهشت است که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر است; بنابراین هرکس یک روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند از آن نهر به او خواهد نوشاند.
همچنین آن حضرت در روایت دیگرى مى فرماید: رجب، ماه عظیمى است که خداوند، اعمال نیک را در آن چند برابر مى فرماید و گناهان را در آن محو مى کند. پس هرکس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، به اندازه مسیر یک سال از جهنّم دور و هرکس سه روز از آن ماه را روزه بدارد، بهشت بر او واجب مى شود.
اسوه اهل معرفت و عبادت، مرحوم سیدبن طاوس در مورد افرادى که قبل از اسلام در دوره جاهلیت، مورد ظلم و ستم دیگران قرار گرفتند اما به انتظار ماه رجب نشستند و در آن ماه پربرکت، خداى را بخواندند و حضرت حق، دعایشان را مستجاب فرمود و بلا و گرفتارى را از آنها بگرداند، چند داستان نقل کرده است که ما یکى از آن ها را در اینجا مى آوریم: شخصى، گذارش به مردى افتاد که نابینا، بیمار و خانه نشین شده بود. او از دیگران پرسید: چرا این بیمار گرفتار، از خداى متعال عافیت نمى خواهد؟ به او پاسخ دادند آیا او را نمى شناسى؟ او به نفرین شخصى به نام «عیاض» گرفتار شده است.
او گفت: عیاض را فراخوانید تا ماجراى این مرد نابینا را براى ما بازگوید. وقتى عیاض آمد به او گفت: داستان پسران «ضیعا» را که این مرد از جمع آنهاست براى ما بگو; عیاض گفت: این داستان از داستان هاى دوره جاهلیت است; و من دوست ندارم پس از آمدن اسلام، دیگر آن را بازگویم. آن شخص گفت: شایسته است که آن را براى ما بازگویى. عیاض گفت: پسران ضیعا، ده نفر بودند و خواهرى داشتند که همسر من بود. آنان با من درگیر شدند و همسرم را از من جدا کردند. من هرچه آنان را به خداوند سوگند دادم و احترام خویشى و قرابت را یادآورى کردم، فایده اى نبخشید. من صبر کردم تا ماه رجب، این ماه محترم الهى فرا رسید و آنگاه دست به دعا برداشتم و با حال خستگى و درماندگى خداى را بخواندم و تقاضا کردم که همه شان نابود و یکى شان نابینا و زمین گیر شود. خداى متعال دعایم را مستجاب فرمود و همه شان نابود شدند جز این مرد، که نابینا و خانه نشین شده است.
بارى در کرامت و فضیلت این ماه، حضرت امام صادق(علیه السلام) نیز مى فرماید: آن گاه که قیامت برپا شود، منادى الهى فریاد زند: «أین الرجبیّون؟»; کجایند آنانکه ماه رجب را گرامى داشتند و از آن، بهره ها بردند؟ از آن انبوه جمعیت، گروهى برخیزند که نور جمالشان محشر را روشن کند. بر سر آنان تاج هاى شاهى که مرصّع به درّ و یاقوت است، قرار دارد و در طرف راست هرنفر از آنان هزار فرشته، در سمت چپ نیز هزار فرشته به او کرامت و تعظیم الهى را تبریک گویند. از جانب الهى ندا آید: بندگان و کنیزانم، به عزت و جلالم سوگند، شما را جاى و مقام گرامى و عطایاى فراوان دهم و شما را در جایى جاى دهم که از زیر آن نهرها جارى است و شما در آن جاوید خواهید بود زیرا شما داوطلبانه براى من در ماهى که من بزرگش داشتم روزه گرفتید. سپس، خطاب به فرشتگان فرماید: فرشتگان من! بندگان و کنیزان را به بهشت داخل کنید. در اینجا حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: این پاداش، براى کسى است که گرچه یک روز از اول یا وسط یا آخر ماه رجب را روزه بدارد.
پیامبر گرامى ما در بیان عظمت و اهمیت ماه رجب مى فرماید: خداى متعال، در آسمان هفتم، فرشته اى به نام «داعى» قرار داده است. هرگاه ماه رجب فرا رسد، آن فرشته دعوت کننده، هرشب تا به صبح گوید: خوشا به حال کسانى که به ذکر الهى مشغولند; خوشا به حال کسانى که با میل و رغبت تمام، رو به سوى درگاه خدا آرند. و خداوند مى فرماید: من همنشین کسى هستم که با من همنشین باشد، و مطیع کسى هستم که فرمان مرا ببرد و آمرزنده ام کسى را که از من طلب آمرزش کند. این ماه رجب ماه من، بنده هم بنده من، و رحمت هم از آن من است; هرکس مرا در این ماه بخواند، پاسخ مثبت دهم; و هرکس از من چیزى بخواهد، به او عطا کنم; و هرکس از من هدایت جوید، هدایتش کنم.
من این ماه را وسیله ارتباط بین خود و بندگانم قرار داده ام پس هرکس به آن چنگ زند، به من مى رسد.
گرچه تمام ماه رجب، نزد خداوند و اولیاء گرامیش عزیز و ارجمند است لیکن برخى از اوقات آن، فضیلت ویژه اى دارد; مثلا اوّلین شب جمعه ماه رجب، داراى امتیازى بزرگ است. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: از اولین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید; فرشتگان آن را «لیلة الرغائب» مى نامند. چرا که وقتى یک سوم از شب گذشت، هیچ فرشته اى نیست مگر اینکه در کنار کعبه مشرفه آید; آنگاه خداوند نظر مرحمت به آنان کند و فرماید: فرشتگانم! هرچه خواهید از من بخواهید. فرشتگان گویند: بارالها حاجت و خواسته ما آن است که روزه داران ماه رجب را بیامرزى; خداوند متعال فرماید: آمرزیدم.
یکى از کارهاى مهم و شایسته در ماه رجب، کمک به مستمندان است. امام صادق(علیه السلام) از پدران گرامیش از امام على(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:...هرکس به خاطر خدا در ماه رجب صدقه بدهد، خداوند وى را آنچنان اکرام فرماید که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده باشد.
در بیان فضیلت ماه رجب، به همین چند حدیث شریف بسنده مى کنیم و مى گوییم: اگر هیچ حادثه اى در ماه رجب رخ نمى داد، باز هم رجب ارزش خاص و ویژگى استثنائى خود را داشت; لیکن حوادثى در آن به وقوع پیوسته است که مهمترین آن، در روز بیست و هفتم این ماه است؛ چرا که آخرین پیامبر برگزیده الهى حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در این روز از جانب خداى متعال مأمور هدایت مردم و ابلاغ هدایت و رسالت الهى گردید.
بندگان صالح و آگاه الهى، ماه رجب و شعبان را به عنوان زمینه و مقدمه اى جهت کسب آمادگى براى درک درست و شایسته ماه مبارک رمضان به حساب مى آورند. خوشبختانه هم اکنون در برخى از شهرهاى کشور عزیزمان ایران، اهل عبادت و معرفت دو برنامه دارند و آن ها را با هم اجرا مى کنند: یکى «اعتکاف» که دستور اکید اسلام است با احکام و دستورات ویژه اش و دیگرى برنامه اى به نام عمل ام داود، دستورى که از حضرت امام صادق(علیه السلام) به ما رسیده است.
براى آگاهى از برنامه ها و عبادات و دعاهاى این ماه به کتب ادعیه چون «مفاتیح الجنان»، «اقبال الأعمال» و غیره مراجعه کنید.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/4/16 :: ساعت 9:56 صبح )
»» رواج نام «حسین» در میان هواداران غیرمسلمان اوباما
ظهور اینترنتی نام حسین در بین طرفداران اوباما به پاییز گذشته برمیگردد، اما در ماه فوریه و به دنبال برنامه یک مجری رادیویی که در زمان معرفی اوباما، وی را به خاطر نامش تحقیر کرد، تعداد بیشتری به این ایده پیوستند.
روزنامه «نیویورک تایمز» از رواج نام «حسین» در بین طرفداران غیرمسلمان «باراک حسین اوباما»، نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، خبر داد.
این روزنامه آمریکایی نوشت: شمار فزایندهای از طرفداران اوباما اکنون به نشانه اتحاد با این نامزد دموکرات نام میانی وی ـ حسین ـ را برای خود اختیار کرده و در پایگاههای اینترنتی به عنوان هویتشان از آن استفاده میکنند.
«امیلی نوردلینگ» یک هوادار 19 ساله اوباماست که هرگز پیش از این با یک مسلمان برخوردی نداشته است، اما اکنون با نام «امیلی حسین نوردلینگ» در شبکه اجتماعی آنلاین Facebook ظاهر میشود.
این دختر دانشجو با اختیار نام «حسین» به گروه پرشماری از هواداران اوباما پیوسته که اکنون برای حمایت از وی نام میانیاش را به طور غیررسمی برای خود اختیار کردهاند.
چند طرفدار اوباما از اوهایو و کلمبوس که نام حسین را به اسامی خود اضافه کردهاند
نیویورک تایمز مینویسد: گروه فزایندهای از طرفداران این نامزد سیهچرده از یهودیان و کاتولیکها گرفته تا اسپانیانیها، آسیاییها و ایتالیایی ـ آمریکاییها نام حسین را به نام میانی خود اضافه کردهاند.
بنا بر این گزارش، نتایج یک تحقیق نشان میدهد، در حال حاضر صدها نفر در سراسر آمریکا به ترویج این ایده در پایگاههای اینترنتی میپردازند.
این گزارش میافزاید: تغییر دادن نام از نظر قانونی فرآیند بسیار مشکلی است و از این رو طرفداران این ایده از نام «حسین» به طور غیررسمی در سایتهایی چون فیس بوک، وبلاگها و اظهارنظرهای اینترنتی استفاده میکنند.
بر پایه این گزارش، اوباما یک فرد مسیحی است و نه مسلمان و وجود «حسین» در بخش میانی نام وی به خاطر پدر مسلمان کنیایی تبارش است.
با این حال این نام به یک نقطه ضعف سیاسی از نگاه رقبای جمهوریخواه اوباما تبدیل شده است و برخی منتقدان اوباما در برنامههای تلویزیونی و پایگاههای اینترنتی بر روی این مساله انگشت گذاشته و مدعیاند: اوباما نه در ظاهر، بلکه در باطن یک فرد مسلمان است.
همین مساله یکی از دلایلی است که هواداران اوباما را برای اختیار نام حسین بیش از پیش ترغیب کرده است؛ به گونهای که یک هوادار وی با ارسال بیانیهای با عنوان «ما همگی حسین هستیم» بر روی وبلاگ خود نوشته: من از جمهوریخواهانی که اعلام میکنند نام اوباما نوعی لغت دشنامآمیز است متنفر هستم.
بر اساس این گزارش، ظهور اینترنتی نام حسین در بین طرفداران اوباما به پاییز گذشته برمیگردد، اما در فوریه گذشته و به دنبال پخش برنامه یک مجری رادیویی که در زمان معرفی اوباما وی را به خاطر نامش تحقیر کرد، تعداد بیشتری به این ایده پیوستند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 87/4/13 :: ساعت 1:8 عصر )
»» آیا میدانید شهید چمران که بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم
منالمؤمنینرجالصدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضینحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.
«قرآن کریم- الاحزاب آیه23»
سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شیر بیشه نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزه کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید.
این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.
تولد:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
تحصیلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکدة فنی پرداخت.
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعالیتهای اجتماعی:
از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده میشود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملیگرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید میکند که مات هنوز نمیدانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه میدهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.
در لبنان:
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبلعامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
در کردستان:
در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امامخمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،قدرت رهبری و برنامهریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالیترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانیها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.
وزارت دفاع:
دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امامخمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.
در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.
مجلس:
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایشهای خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر میگوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که نمیتوانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.
در خوزستان:
گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین، پیروزیها و شکستها، شهامتها و شهادتها و ایثارگریهای آنان بودند، به گوشهای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یکماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندینبار نیروهایی بین دویست تا یکهزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.
محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دلبسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومینبار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.
دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آیتالله خامنهای، ارتش را آماده ساخت که برای اولینبار دست به یک حمله خطرناک و حماسهآفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوهای جدید از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر میشتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقة محاصره دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو میرفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهای به نقطهای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد. در همین اثناء، همرزم باوفایش به شهادت رسید و او یکتنه به نبرد حسینگونه خود ادامه میداد و به سوی دشمن حمله میبرد. هرچه تنور جنگ گرمتر کیشد و آتش حمله بیشتر زبانه میکشید، چهره ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگونتر وشوق به شهادتش افزونتر میشد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمیبخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهامبخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.
با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی میداد.
خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازه سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بیمحابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرمانده لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات اللهکبر را مطرح کرد.
آغاز حرکت مجدد:
به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشههای نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مینگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهادات سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه میداد. کمکم زخمهای پای او التیام مییافت و او دیگر نمیتوانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آماده رفتن به جبهه شد.
به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دیماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعه هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بیسابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود میپیچید و از ناراحتی میخروشید، آماده حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حمله هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.
دیدار امام امت:
بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه میرفت و همراه با همرزمانش از یکایک جبهههای نبرد در اهواز دیدن کرد.
پس از زخمی شدن، اولینبار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش میداد، او و همه رزمندگان را دعا میکرد و رهنمودهای لازم را ارائه میداد.
دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبههها وجود داشت دائماً رنج میبرد و تلاش میکرد که با ارائه پیشنهادات و برنامههای ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکتها را توسط رزمندگان شجاع و جانبرکف ستاد نیز عملی میساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپههای اللهاکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سیویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حملة هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات اللهاکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت میکرد. او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپههای شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هالهای از ناباوری به این اقدام جسورانه مینگریستند.
پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانه کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعه پیروزیهای دیگر به حساب آمد.
در سیام خردادماه سال شصت، یعنی یکماه پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، در جلسه فوقالعاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیتالله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.
این آخرین جلسه شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غمانگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.
به سوی قربانگاه:
در سحرگاه سیویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دستهای از دوستان صمیمی او میگریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم مینگریستند. از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت میوزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثهای بزرگ و زلزلهای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آماده حرکت به جبهه است.»
همة اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع میکردند و با نگاههای اندوهبار تا آنجا که چشم میدید و گوش میشنید، او و همراهانش را دنبال میکردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی میکرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بیسابقهای نصیحت کرده بود و خدا میداند که در پس چهره ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنجها، شنیدن دروغ و تهمتها و دمبرنیاوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه میرفت. سالها یاران و تربیتشدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایشهای سخت محک میزد و میآزمود، او را هر چه بیشتر میگداخت و روحش را صیقل میداد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیتالله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرینبار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.»
خداوند ثابت کرد که او را دوست میدارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.
شهادت:
سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیدهبوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیکترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده میشد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانیهای دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثهای جانکاه بودند که خمپارهها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپارههای صدامیان، یکی از نمونههای کامل انسانی که مایة مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسانهای علیگونه و یکی از یاران باوفای امامخمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکشهای دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عینحال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخنها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.
در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمکهای اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بیجانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»
از شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.
امواج خروشان مردم حقشناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشکآلود، پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»
بلی، اینچنین زندگی سراسر تلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و اینچنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسینگونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.
والسلام علی مناتبعالهدی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 87/4/12 :: ساعت 3:20 عصر )
»» اسماعیل تو کیست؟
اکنون در منایی، ابراهیمی ، اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای..
اسماعیل تو کیست؟
چیست؟
مقامت؟
آبرویت؟
موقعیتت؟
شغلت ؟
پولت ؟
علمت؟
درجه ات؟
هنرت ؟
روحانیتت؟
لباست؟
نامت؟
نشانت ؟
جانت؟
جوانیت؟
زیبایی ات؟...
من چه می دانم ... این را تو خود می دانی ، تو خود آن را ، او را هرچه هست و هرکه هست ، باید به منا آوری و برای قربانی ، انتخاب کنی،
من فقط می توانم نشانی هایش را به تو بدهم:
آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در رفتن به ماندن می خواند،
آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش تو را به فرار می خواند، آنچه تو را به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند و عشق به آن کور و کرت می کند. ابراهیمی ای و ضعف اسماعیلی ات ترا بازیچه ی ابلیس می سازد . در قله ی بلند شرفی و سرا پا فخر و فضیلت...
آن اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شیء یا یک حالت ، یک وضع و حتی یک نقطه ی ضعف!
اما اسماعیل ابراهیم ، پسرش بود!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/4/9 :: ساعت 9:27 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]