این روزها خیابان ها و معابر شهر تهران به روال سالهای قبل رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته اند و انگار همه دست به دست هم داده اند شهر را برای روز تولد آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آب و جارو کنند.
سالهای سال است که شهرهای کشور ما از هفته ها مانده به نیمه شعبان با حال و هوای تازه ای روبرو می شوند که شاید در سایر روزها و هفته های سال وجود نداشته باشد. انگار مرد و زن پیر و جوان دست در دست هم داده اند تا شهر را برای سالروز تولد امامی که سالها است منتظر باز آمدنش هستیم، آب و جارو کنند. پای ثابت تزئینات نیمه شعبانی خیابان ها نوجوان و جوانان هستند که با امکانات اندک اما با دلی پر از عشق و شور، کاغذهای تزئینی رنگی را بر فراز هر کوی و برزن نصب می کنند و ریسه های نور و چراغ را به میهمانی های معابر می آورند، تلاش پر شوری که باعث می شود از هفته ها مانده به عید نیمه شعبان ، شهرهای ما رنگ و بوی تازه ای به خود بگیرند.
جشن هایی به رنگ عشق
پای ثابت تزئینات نیمه شعبانی خیابان ها نوجوان و جوانان هستند که با امکانات اندک اما با دلی پر از عشق و شور، کاغذهای تزئینی رنگی را بر فراز هر کوی و برزن نصب می کنند و ریسه های نور و چراغ را به میهمانی های معابر می آورند
چند سالی است که در نیمه شعبان نوجوانان و جوانان با حضور گسترده تر در خیابانها، شادی خود را بروزمی دهند و فضای پرنشاطی را به بطن جامعه تزریق می کنند، راستش در جامعه این روزها که مشکلات اقتصادی نفس زندگی آدم ها را به شماره انداخته، شاید چنین اعیادی بهانه ای باشد برای اینکه مردم برای عرض ارادت به صاحب این روز هم که شده با پخش شیرینی و شکلات شادی و نشاط را به بطن زندگی روزمره و تکراری تزریق کنند و رنگی تازه به چهره شهر ها بزنند.
روزی برای برگزاری مراسم های نامزدی و عروسی
یکی دیگر از رسوماتی که سالهای سال است در نیمه شعبان برگزار می شود، انجام رسومات مربوط به ازدواج است. معمولا خانواده آقا دامادها که دختری برای پسرشان نشان کرده اند، علاقه زیادی دارند که در تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای خواستگاری به خانه دختر بروند و خانواده هایی که این مرحله را پشت سر گذاشته اند ترجیح می دهند که مراسم «بله برون» را در چنین روز خجسته ای برگزار کنند. از اینها گذشته عروس و دامادهایی که مراحل خواستگاری و بله برون را پشت سر گذاشته اند اگر تصمیم به عقد و برپایی جشن نامزدی داشته باشد زمانی را مساعد تر از نیمه شعبان نمی دانند و مراسم عروسی را در سالروز تولد امام زمان برگزار می کنند.خلاصه اینکه نیمه شعبان همیشه یادآور عروس و دامادهایی است که مرحله تازه ای از زندگی شان را تجربه می کنند.
فضای مولودی های نیمه شعبانی
در کنار مراسم عروسی و بله برون و خواستگاری هایی که به بهانه نیمه شعبان برگزار می شوند، هیئت ها، تکایا و مساجد هم در این روزها فضای شاد و پر نشاطی را تجربه می کنند. پس از پایان اعیاد ابتدای شعبان به مناسبت تولد امام حسین علیه السلام ،حضرت ابوالفضل علیه اسلام و امام سجاد علیه السلام، در پانزدهم این ماه بار دیگر فضای شادی به محیط های مذهبی شهر حکم فرما می شود. نوای مولودی خوانی در نیمه شعبان فضای خانه ها، تکایا، حسینه ها و مساجد را پر می کند و همه را به یاد کسی می اندازد که سالها انتظار آمدنش را در یکی از عصرهای جمعه می کشیم.
آب و جارو کردن معابر
در جامعه این روزها که مشکلات اقتصادی نفس زندگی آدم ها را به شماره انداخته، شاید چنین اعیادی بهانه ای باشد برای اینکه مردم برای عرض ارادت به صاحب این روز هم که شده با پخش شیرینی و شکلات شادی و نشاط را به بطن زندگی روزمره و تکراری تزریق کنند و رنگی تازه به چهره شهر ها بزنند
عید نیمه شعبان شاید از معدود موقعیت هایی باشد که مردم شهر را به یاد زیبایی در و دیوارهای شهرشان می اندازد، در سایر روزهای سال شاید یک بار هم نگاهمان را با دقت به کوچه ها و خیابان هایی که هر روزه محل عبورمان هستند، نیندازیم اما در روزهای باقی مانده شعبان به فکر زیبا سازی محیط اطرافمان می افتیم و در این میان هر کسی به نوبه خود دست به کار می شود تا برای زیبا شدن کوچه پس کوچه های شهرش برای استقبال از تولد قائم آل محمد کاری کند.
روزی برای پخش کردن شیرینی و نذری
یکی دیگر از رسومات نیمه شعبان تهیه نذری و توزیع آن در میان اهالی محل است، از چند روز مانده به این عید شیعیان، مردم شهر به تکاپوی تهیه اقلام لازم پخت نذری می افتند و در نهایت به تبع زمان تهیه غذا، قابلمه را بار می گذارند تا بتوانند غذای نذری خود را تهیه و در اختیار مردم قرار دهند. در چنین شبی شهر پر می شود از شیرینی و شکلات نذری که هر کس با نیتی که در قلبش دارد در میان مردم توزیع می کند.
در نهایت اما نیمه شعبان همواره خاطره ای روشن را در ذهن ما تداعی می کند، خاطره ای از شادی هایی که از روزهای کودکی مان آغاز شده است و تا روز ظهور حضرتش ادامه دارد.
به ضررهاى جدایى ملتها از آیین خدایى توجه کنید:
خطاى بزرگ اجتماع امروزى این است که از پیروى قانون تعالىبخش روانى سرپیچى کرده، و مستبدّانه روان را به قواى عقلانى منحصر نموده است، و در تربیت قواى فکرى مىکوشد؛ زیرا فکر به کمک علم تسلط بر همه چیز را تأمین مىکند؛ ولى فعالیتهاى دیگر روانى را از یاد برده است، فعالیتهایى که به زبان عام، جز تصاویر ناقصى از آنان نمىتوان کشید و جز با عمل و هنر و نمایش قابل بیان نیست، مثل: حس اخلاقى، ایثار، شجاعت، حس جمال و حس مذهبى، در مدارس به شاگردان نظم شخصى و انضباط و ادب و دلیرى نمىآموزند. از یاد بردهاند که تمام تمدنهاى قدیم، هنگام حاکمیّت خود، حس مذهبى داشتهاند.
مردمِ امروزى هنوز توجه نکردهاند که سرپیچى از قانون تعالى روانى، تا چه اندازه خطرناک است، و گمان مىبرند که پرورش فکرى، معادل با تربیت روانى است؛ در حالى که در کنار عقل، فعالیتهاى معنوى قرار دارند که براى زندگى صحیح، لازمند.
استیلاى تدریجى، زشتى و پلیدى، بىادبى و الکلیسم، راحت و امنیتطلبى، حسد و بدگویى، کینه متقابل و معایبى که به نظر «دانته» پستتر از همه مىآید (به نظر خدا و انبیا تمام این عیوب پست مىآید) یعنى تزویر، دروغگویى و خیانت از آثار این مشى غلط است.
وقتى که قانون تعالى روانى پایمال شود، زندگى خود به خود با سوق به سوى سقوط و انحطاط واکنش نشان مىدهد. بدیهى است که تقاضاهاى زندگى از آدمى خیلى بیشتر از امکاناتى است که در اختیار دارد. روان، یک مجموعه غیر قابل تقسیم است و نمىتوان به دلخواه خود، از این مجموعه جزیى را انتخاب کرد «1».
این همان راهى است که اسلام به انسان نشان مىدهد؛ یعنى توجه به مجموعه غیر قابل تقسیم، یعنى جوابگویى به تمام تقاضاهاى وجودى در سایه قانون الهى؛ زیرا همانطورى که بشر نمىتواند بدون عوامل حیات زنده بماند، نمىتواند بدون مذهب نیز حیات اجتماعى داشته باشد
توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى کشتن مسلمانان
سرانجام پسر عبدالوهاب از «عیینه» بیرون رانده شد و به سال1160 به شهر «درعیه» رفت (همان شهرى که مرکز مسیلمه کذاب بود) و در خانه مردى به نام «عبدالله بن سویلم» فرود آمد ودر آن موقع حکمران این سرزمین «محمد بن سعود» (جد آل سعود) از قبیله «عنیزه» بود، محمد بن سعود زنى داشت به نام«موصى» دختر «ابى وحطان» از آل کثیر که زنى با تدبیر و خردمند بود، این زن از وضع شیخ اطلاع یافت و به محمد، شوهر خود اظهار داشت که این مرد غنیمتى است که خدا به تو فرستاده، مقدماو را گرامى بدار و در بزرگداشت وى کوشا باش و یارى او را غنیمت شمار.
ابن سعود پیشنهاد زن خود را پذیرفت و در خانه عبدالله بنسویلم به دیدن شیخ رفت و به عزت و نیکى به او مژده داد، شیخنیز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وى بشارت داد و دربارهروش پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهى از منکرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنین به او یادآور شد که هربدعتى گمراهى است و این که مردم نجد بدعتهائى بکار مىبرند، ومرتکب ظلم مىشوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.
محمد بن سعود، سخنان شیخ محمد را به مصلحت خود تشخیص داد وآنها را پذیرفت و به وى اطمینان داد که به یاریش برخواهد خاستو بامخالفان، جهاد خواهد کرد ولى به دو شرط: یکى آن که وقتى کارها رو به راه شد، شیخ از او جدا نشود و با دیگرى رابطهبرقرار نکند. دوم این که مجاز باشد خراجى را که همهساله ازاهل درعیه، دریافت مىدارد، بازهم دریافت کند. شیخ شرط اول راپذیرفت و درباره شرط دوم گفت: امید استخداوند فتوحات و غنائمبسیارى بیشتر از خراج درعیه نصیب تو گرداند (1) . بدین ترتیبمحمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهى از منکر و اقامه شعائر دین (طبق عقاید خود) با یکدیگر بیعت کردند.
بعضى از مستشرقین مثل «فیلیپ حتى» (2) و «گلدزیهر» (3) وبرخى دیگر گفتهاند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزیز را دامادشیخ ساخت و اگر این امر صحیح باشد، موجب رابطه نزدیکترى میانآن دو گردید و این عهد و پیمان میان آل سعود و عائلهعبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فامیلىنیز همچنان میان آنها در جریان است (4) .
عثمان بن معمر نخستین قربانى این توافق
گفتیم که «عثمان بن معمر»، امیر عیینه، شیخ را از آن شهربیرون کرد، اما وقتى «محمد بن سعود»، امیر درعیه به یارىشیخ شتافت و با یکدیگر بیعت کردند و کار او بالا گرفت، عثماناز کار خود به شدت پشیمان شد و به این فکر افتاد که شیخ محمدرا دوباره به «عیینه» برگرداند و بدین منظور با جمعى ازیاران خود، به درعیه رفت و شیخ را به بازگشتبه عیینه، ترغیبکرد، اما شیخ بازگشتخود را موکول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هیچوجه به این امر راضى نشد و عثمان بهعیینه باز گشت درحالى که سخت پشیمان و بیمناک بود (5) .
طولى نکشید شیخ محمد حکم کفر عثمان بن معمر را صادر کرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرک کافر» و دو نفر را مامور کشتناو نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شرکت کردند و پس از پایاننماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتلرساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عیینه آمد و «مشارىبن معمر» را که از پیروانش بود، به عنوان حاکم عیینه تعیینکرد (6) .
با این که «عثمان بن معمر» همیشه کمک مردم درعیه بود و باتزویج کردن دخترش با «عبدالعزیز بن محمد» با سعودیها روابطنزدیکترى برقرار کرده بود و از این دختر فرزندى به دنیا آمدهبه نام «سعود» که در عصر او و هابیها به اوج قدرت رسیدند،ولى شیخ اولین کارى که کرد، عثمان را به بهانه این که کافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عیینه» رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاک یکسان کردند (7) .
حال نمىدانیم چگونه «عثمان بن معمر» حاکم عیینه کافر و مشرکشده بود که در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسید؟! در آنوقت که شیخ محمد به درعیه آمد و با محمد بن سعود براى کشتنمسلمانان توافق کرد مردم درعیه در نهایت تنگدستى و احتیاجبودند و براى قوت روزانه خود کار مىکردند و نیز در مجلس شیخحاضر مىشدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.
«ابن بشر نجدى» چنین مىگوید: من (ابن بشر) شهر درعیه را بعداز این تاریخ در زمان سعود، مشاهده کردم درحالى که مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ایشان با زر و سیم تزیینشده بود و بر اسبهاى اصیل سوار مىشدند و از لباسهاى فاخر بهتن مىکردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدى کهزبان از شرح و بیان آن ناتوان است. روزى در یکى از بازارهاىدرعیه دیدم که مردها در طرفى و زنها در طرف دیگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاىفاخر و مواد غذائى، به قدرى زیاد بود که زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم کار مىکرد، بازار دیده مىشد و من فریاد فروشندگانو خریداران را مىشنیدم که مانند زنبور عسل همهمه مىکردند کهیکى مىگفت فروختم و دیگرى مىگفتخریدم (8) .
«ابن بشر» از ثروتهاى انباشته در درعیه، سخن گفته ولى شرحنداده است که این ثروتهاى هنگفت از کجا پیدا شده بود ولى ازتاریخ پیداست که آن از حمله به قبائل و شهرهاى دیگر نجد وغارت کردن اموال دیگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بیان سیره سعود بن عبدالعزید(درگذشته 1229) گفته استکه وى در حملات خود جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همهرا از دم شمشیر مىگذرانید و تمام اموال را تصاحب مىکرد (9) .
پس از آن که محمد بن عبدالوهاب براى کشتار مسلمانان با حکمراندرعیه محمد بن سعود پیمان بست، آنگاه به روساى قبائل و تماممردم نجد و قاضیان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه فرا خواند، برخى پیروى کردند و برخى نیز بىاعتنائى نمودند. او مردم درعیه را به جنگ و پیکار فرا خواند، آنان به نداى وى پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «کفرهتباح دماوهم و نساوهم و متملکاتهم و المسلم هو من آمن بالسنهالتى یسیر علیها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)
«کافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان کسى است به سنتى که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سیر مىکنند، ایمان بیاورد».
بعد از پنجسال از پیمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بنسعود»، هنوز سلطه امیر درعیه در منطقه حتى در نزدیکترین آبادیها پذیرفته نشده بود. در «حریملا»; «سلمان» برادر«محمد بن عبدالوهاب» مردم را بر ضد وهابیها تحریک مىکرد و به تمام شهرهاى نجد نامههائى فرستاد و در آنها تعالیم برادرش را مصیبتبار خواند، نامههاى او در مردم اثر مىگذاشت، الا اینکه «عبدالعزیز» با 800 نفر پیاده و 20 سواره بر «حریملا»استیلا یافت و «سلمان» به طرف «سدیر» فرار کرد (11) .
«ملطبرون» مىگوید: او در سرزمین نجد مذهبش را آشکار ساخت وسعود از وى تبعیت نمود، او مردى بود زیرک و محکم کار بود. هریک خود را با دیگرى تقویت کرد، سعود با پیروى از آئین تازه «محمد بن عبدالوهاب» پایههاى کومت خویش را محکم مىکرد و پسر عبدالوهاب هم در اثر کمکهاى نظامى سعود و به زور شمشیر او داعیه خویش را بگسترد و تقویت نمود و در نتیجه، سعود حکمران منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبى مردم شد.
فرزندان هر یک پست پدر خود را اشغال مىکردند و بعد از آن کهسعود بر قبیله خود پیروز گشت و بر دو قبیله دیگر از یمن نیزغلبه یافت و قبائل بسیارى از عرب و نیز همه اعراب نجد به وهابیت گرویدند. شهر درعیه را که در جنوب شرقى بصره واقع است، پایتخت خویش قرار داد و پس از پانزده سال، حکومت سعود توسعه پیدا کرد و باز به توسعه بیشترى حرص مىورزید.
او از پیروان خود یک دهم چهار پایان، نقدینه و اجناس، بلکه انسانها را مىگرفت. او با قرعهکشى، یکدهم(110) نیروى انسانی پیروان خود را به خدمت خویش مىگماشت، در نتیجه ثروتى کلان بهم رساند و سپاهى انبوه تدارک دید که بر یکصد و بیست هزار رزمنده بالغ مىشد (12) .
«زینى دحلان» در کتاب «خلاصه الکلام فى امراء البلد الحرام» مىنویسد: «ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج سال آئین او شهرت پیدا کرد و عقاید واهى او درنجد ظاهر شد و علنا تعالیم خود را بر مردم بخواند.
حکمران درعیه محمد بن سعود به یارى او شتافت و اهالى این شهررا به متابعت وى فراخواند آنها نیز جملگى تبعیت کردند و به تدریج طوائف بسیارى از عربها از او پیروى نمودند تا نیروى اوعظیم شد به حدى که عربهاى بدوى از او بیمناک شدند.
برنامه دعوتش این بود که مىگفت: «انما ادعوکم الى التوحید وترک الشرک بالله» (13) .«من شما را به توحید و یگانهپرستى وترک شرک به خدا فرا مىخوانم».
در دائرهالمعارف اسلامى مىنویسد: «محمد بن سعود» پس از توافقبا «محمد بن عبدالوهاب» در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدویانى که به او نزدیک بودند، حمله مىبرد واموالشان را غارت مىکرد، این امر باعثشد که امراى نیرومندنجد که با او همسایه بودند، مانند بنىخالد از «لحایا»(احسا) و «آل مکرمى» از نجران، در کار او مداخله نمایند، اما آنها نتوانستند جلو پیشرفت وهابیت را بگیرند (14) .
نخستین کسى که با «محمد بن سعود» به دشمنى برخاست، «دهامبن دواس» بود که به درعیه حمله برد و دو پسر محمد ، فیصل و سعود را به قتل رساند (15) .
در سال 1162 اشراف مکه، جریان کار وهابیان را به باب عالى عثمانى اطلاع دادند و این نخستین بار بود که حکومت عثمانى از فتنه وهابى اطلاع یافت.
ابن بشر مىنویسد: «سال 1178 براى محمد بن سعود سختترین سالها بود، زیرا «عرعربن خالدى» حاکم احسا و «حسن بن هبهالله» حاکم نجران با یکدیگر همقسم شده بودند که به «درعیه» حملهکنند و دعوت جدید دینى را از میان ببرند و شوکت مروجان آن رادرهم شکنند. از طرفى محمد بن سعود مىدید که هنوز سپاه عرعر و دیگر مخالفان او نرسیده، فرزندش در ناحیه حائر، ما بین خرج و ریاض شکستخورده و حدود 500 کشته و 200 اسیر داده است. این پیشامدها او را بسیار نگران ساخته بود، اما شیخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مىساخت. در اینجا شیخ محمد بن عبدالوهاب یک زیرکى بزرگ دیبلوماسى نشان داد و حاکم احساء نرسیده با حاکم نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانیها بدون این که منتظر آمدن سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترک گفته به سوى احساء حرکتکردند (16) . و بدین ترتیب خطرى که در این ناحیه، محمد بن سعودرا تهدید مىکرد، از میان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسید و در پشتحصار درعیه ماندند و کارى نتوانستند انجامبدهند (17) .
وهابیان و شرفاء مکه
«زینى دحلان» مىنویسد: «وهابیها در زمان حکومت شریف مسعود متوفى به سال 1165 سى تن از علماى خود را براى بحث و گفتگو به مکه و مدینه فرستادند. شریف مسعود از علماى حرمین خواست که با آنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماى مکه با آنها بحث کردند و سرانجام عقائد آنها را فاسد و بىاساس یافتند و قاضى شرع حکمکفر آنان را صادر کرد و به حبسشان فرمان داد، برخى از آنان زندانى و برخى دیگر فرار را بر قرار ترجیح دادند» (18) .
«زینى دحلان» در کتاب دیگر مىگوید: «وهابیان نزد شریف مسعودعدهاى را فرستادند تا از او اجازه حج دریافت دارند، مقصود نهائى آنها این بود که معتقدات خود را به مردم حرمین شریفینعرضه کنند، آنان قبل از این، سى تن از علماى خود را فرستاده بودند تا به اثبات تباهى عقاید اهل مکه و مدینه بپردازند.
وهابیان تا آنجا حاضر بودند که در مقابل دریافت اجازه حج مال مقررى بهطور سالیانه به عهده بگیرند. مردم مکه و مدینه پیدایش مسلک و هابى را شنیده بودند ولى از حقیقت آن آگاه نبودند. چونعلماى نجد به مکه رسیدند، شریف مسعود، دستور داد علماى حرمین با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شریف به قاضى شریح دستورداد سند به کفر آنها بنویسد و آنها را زندانى کرد و دست وپایشان را در غل و زنجیر نهاد» (19) .
در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سى سال فرمانروائى به هلاکترسید (20) .
و «عبدالعزیز» بزرگترین پسر «محمد بن سعود» به جاى پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام» و «ابن بشر» نوشتهاند که «عبدالعزیز» تنها حاکم و صاحب تخت نبود، بلکه امام و پیشواى وهابیها به حساب مىآمد (21) .
او در راه پیشرفت مسلک وهابى و توسعه حکومت خود ، بسیار کوشش کرد. وى در سى سال اول فرمانروائى خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شکست داده و رام کرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح کرد و با فتح احسا و قطیف، وهابیان به کرانههاى خلیج فارس راه یافتند.
البته سلطه سعودیها تنها قائم به سلاح نبود، بلکه به مجرد فتح یک منطقه، عدهاى از علماى وهابى از درعیه مىرسیدند و مردم را به قول خودشان به توحید حقیقى دعوت مىکردند. بنابراین قسمتى از ساکنان درعیه را علماء و مبلغین وهابى تشکیل مىدادند که براى تبلیغ مسلک وهابیت به سراسر منطقه اعزام مىگردیدند (22) .
جلوتر گفتیم: محمد بن عبدالوهاب عدهاى از علماى وهابى را براى اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شریف مسعود فرستاد ولى شریف مسعود دستور دستگیرى آنان را صادر کرد و حکم به کفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.
وهابیها تا فوت «شریف مسعود»(1165) از شرکت در مراسم حج محروم بودند، بعد از شریف مسعود، برادرش «شریف مساعد بنسعید» به امارت مکه رسید. وهابیها براى دریافت اجازه حجعدهاى را نزد او فرستادند، او نیز مانند برادرش از دادن اجازه، خوددارى کرد.
«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شریف احمد» به جاى او نشست. امیر درعیه عدهاى از علماى وهابى را نزد او فرستاد.
شریف به علماى مکه دستور داد آنها را بیازمایند علماى مکه آنها را آزمایش کردند و آنها را بىدین و زندیق تشخیص دادند وشریف اجازه حج به آنها نداد. و در سال 1186 «شریف سرور بنمساعد» امارت مکه را از عمویش گرفت. وى اجازه زیارت خانه خدارا به وهابیان داد به شرط این که مانند رافضه و عجمها صد راساسب بپردازند ولى آنان از این که مثل رافضىها باشند، از پرداخت آن امتناع کردند (23) .
و چون در سال 1202 شریف سرور درگذشت، «شریف غالب» جانشین اوگردید باز وهابیها عدهاى را براى گرفتن اجازه جبه مکهفرستادند، شریف غالب نیز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزیدو آماده جنگ با «عبدالعزیز» امیر وهابىگردید و در سال 1205لشگرى جهت جنگ با وهابیها آماده ساخت (24) .
«عبدالعزیز» که همواره در فکر تصرف مکه بود و بهانهاى براىاین کار مىجست، بلافاصله به سوى مکه لشگر کشید و میان او وشریف غالب جنگ آغاز گشت. این جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در این مدت پانزده واقعه مهم میان طرفین رخ دادولى کار یک طرفه نشد.
«صلاحالدین مختار» مولف کتاب «تاریخالمملکهالعربیهالسعودیه» درباره این جنگ مىنویسد:
«در سال 1205 شریف غالب، سپاه گرانى که تعداد آن به ده هزارتن بالغ مىشد، و بیش از 20 عدد توپ همراه ایشان بود، بهفرماندهى برادرش «عبدالعزیز» براى جنگ با مردم نجد، تجهیزکرد ولى سپاه مزبور کارى از پیش نبرد».
نویسنده مزبور، دفاع وهابیان را به طرز مبالغهآمیزى وصف کردهو از جمله نوشته است که سپاه عظیم شریف غالب که در بین راه،جمعى از عشایر حجاز و شمر و مطیر و افراد دیگر نیز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را که فقط سى تن از آندفاع مىکردند، به تصرف خود درآورند و همچنین نتوانستند قریهشعرا را بعد از یک محاصره طولانى فتح کنند درحالى که بیش ازچهل تن از آن دفاع نمىکردند (25) . این جنگها همچنان ادامه داشتو محمد بن عبدالوهاب آخرین سالهاى عمر خود را مىگذراند،عبدالعزیز براى تحکیم موفقیتخود و خاندانش با صلاحدید شیخ،سلطنت را در خانواده خود ارثى ساخت و پسرش سعود را در حالحیات خود به ولایت عهدى انتخاب کرد و شیخ نیز آن را تاییدنمود (26) . و سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 بههلاکت رسید و حکومت پادشاهى وهابى براساس مسلک محمد بنعبدالوهاب در نجد برقرار کرد.
پی نوشتها:
1- ابوعلیه، عبدالفتاح، محاضرات فى تاریخ الدولهالسعودیهالاولى،ص 14 - 13 - تاریخ الجزیرهالعربیه فى عصر شیخ محمد بنعبدالوهاب، تالیف حسین خلف شیخ خزعلى، ص 161.
2- فیلیب حتى، تاریخ عرب، ج2، ص 926، ترجمه فارسى.
3- العقیده و الشریعه، ص 267.
4- جبران شامیه، آل سعود ماضیهم و مستقبلهم ، ص 23، طبع ریاض.
5- حسین خلف، الشیخ خزعل، تاریخ الجزیرهالعربیه فى عصر شیخمحمد بن عبدالوهاب، ص 2 - 161.
6- ابن بشر، عنوان المجد، ج1، ص 23 - 24 - ابن غنام، تاریخنجد، ج2، ص 13 ، 14.
7- ابن غنام، تاریخ نجد، ج2، ص 57 - ابن بشر، عنوان المجد، ج1،ص 43.
8- عنوان المجد، ج1، ص 13.
9- عنوان المجد، ج1، ص 170.
10- تاریخ نجد، و... ص 98، 99.
11- ابن غنام، تاریخ نجد، ج2، ص 45 - ابن بشر، عنوان المجد،ج1، ص 29 ، 30.
12- جغرافیاى ملطبرون، بنا به نقل کشف الارتیاب، ص 13.
13- به نقل کشف الارتیاب، ص 13.
14- دائرهالمعارف اسلامى، ج1، ص 191، ترجمه عربى.
15- رساله شیخ عبدالرحمن آل شیخ، ج2، ص 24، ابن بشر.
16- ابن غنام، تاریخ نجد، ج2، ص 66 - 65 - ابن بشر، عنوانالمجد، ج1، ص 48 - 47 - حافظ وهبه، جزیرهالعرب فى القرنالعشرین، ص 244.
17- تاریخ نجد، ج2، ص 66 - ابن بشر، ج1، ص 8 - 49.
18- خلاصهالکلام، به نقل کشف الارتیاب، ص 13.
19- الدرر السنیه، ص 44 - 43.
20- دائرهالمعارف اسلامى، ج1، ص 191.
21- تاریخ العربیهالسعودیه، ص 30.
22- تاریخ العربیهالسعودیه، ص 31.
23- الدرر السنیه، ص 43.
24- همان مدرک.
25- صلاح الدین مختار، تاریخ المملکهالعربیهالسعودیه، ج1، ص 52.
26- تاریخ العربیهالسعودیه، ص 34.
آیات قرآن مجید به ویژه آیاتى که در صفحات قبل گذشت عموم موجودات را داراى شعور و نطق میداند در این زمینه به گوشهاى از شعور و نطق برخى از حیوانات اعم از پرنده و چرنده و حشرات اشاره میشود تا در ضمن آشنائى با بخشى از حقایق به معجزه بودن قرآن هم که زمان نزول به این واقعیت اشاره کرده آگاه شوید.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ: «1»
سلیمان از داود به ارث بُرد و گفت اى مردم منطق پرندگن را به ما آموختهاند و ازهرچیزى بهرهاى به ما داده شده، یقیناً این مزیتى روشن است.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ: «2»
سلیمان با سپاهیانش حرکت کرد تا به وادى مورچگان درآمدند مورچهاى گفت: اى مورچگان به خانه هایتان درآئید تا سلیمان و سپاهیانش ناآگاهانه شما را پایمال نکنند.
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ:
پس هدهد زمانى نه چندان دور درنگ کرد [و با شتاب بازگشت] پس گفت: اى سلیمان من به چیزى آگاهى یافتهام که تو به آن آگاهى نیافته اى، و من از سرزمین سبا خبرى مهم و یقینى برایت آورده ام.
اگر در آیه مربوط به مورچگان و آیه مربوط به هدهد دقت کنیم میبینیم قرآن مجید از ناحیه مورچه به لفظ قالت و از ناحیه هدهد به لفظ قال تعبیر کرده که این تعبیر دلالت روشن و آشکار برنطق حیوانات میکند، البته ضرورى و لازم نیست که در مسئله سخن گفتن بدون برو برگرد ابزار گفتار زبان باشد، بلکه نطق درهر نوعى از موجودات ابزار ویژه و خاصّ خودش را دارد، آنچه در این زمینه قابل توجه است این است که صریح قرآن مجید نشانگر نطق حیوانات است، و از نطقى که از آنها در زمینههاى گوناگون و در رابطه با مطالب مهم و حقیقى نقل میکند ثابت مینماید که آنها داراى درک شعور هستند.
نطق و شعور همه موجودات خیمه هستى بدون این که موجودى از آنها استثنا شود از آیات شریفهاى که در سوره مبارکه فصلّت آمده نیز استفاده میشود:
وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ:
و یاد کن روزى را که دشمنان خدا به سوى آتش گرد آورده میشوند، پس آنان را از حرکت باز میدارند تا گروههاى دیگر به آنان ملحق شوند. هنگامى که به آتش میرسند، گوش و چشم و پوستشان به اعمالى که همواره انجام میدادند گواهى میدهند.
و آنان به پوستشان میگویند: چرا برضد ما گواهى دادید؟ میگویند: همان خدائى که هرموجودى را به سخن آورد ما را گویا ساخت و او نخستین بار شما را آفرید و به سوى او بازگردانده میشوید.
این آیه شریفه با صراحت کامل و گویاتر از همه آیات برنطق و شعور همه موجودات «کل شیئى» دلالت دارد.
شرط حتمى سخن گفتن و فهماندن مقصود زبانى که در دهان آدمیان است نیست، بلکه هر وسیله و ابزارى که براى تفهیم مقاصد به کار رود به منزله زبان و مکالمه هم به هر کیفیتى صورت گیرد نطق نامیده میشود.
حیوانات با ژست هاى ویژه، و حرکات خاص و یا با صدا و نطق مکالمه میکنند و به طرف مقابل مقصود خود را میفهمانند.
علائم رمز در مخابرات یا نقطه خطهاى تلگرافى هم نوعى مکالمه است که انسانها مبتکر آن هستند، و براى کسانى که به این امور آشنائى دارند چنان مقصود و گوینده را که همان مخابرهکننده است درک میکند که گوئى باهم گفتگوى حضورى دارند و این نیز نوعى سخن گفتن است.
براى آگاهى از چگونگى این برخوردها و مکالمات میتوان آزمایشات زیر را انجام داد:
1- بارها مورچگان را دیده اید که در مسیر معینى و گاهى خیلى طولانى در رفت و آمدند و ظاهراً آنها در مسیر کار روزانه خود ماده شیمیائى مخصوصى میپاشند که در هنگام رفت و آمد دچار اشتباه و گمراهى نشوند و به راحتى به لانه خود راه یابند چنانچه با انگشت قطعهاى و محلى از این جاده عبور و مرور را پاک کنید خواهید دید که مورچگان به این نقطه که میرسند متوقف میشوند، گوئى یا، بوى بدن انسان را استشمام کرده به خطرى آگاه شدهاند که به پیش نمى ورند یا چون پل فرضى آنها خراب شده به فکر تعیمر آن افتاده و در دو طرف جاده اجتماع میکنند، در این موقع است که مشاهده خواهید کرد شاخک هاى مورچهها چون آنتن هاى رادیو که در مسیر باد قرار گیرد به اطراف در حرکت است! آیا مورچگان در این موقع چه میگویند؟
شاید آنها نیز مانند انسانها خطر را به یکدیگر اعلام و مهندسین ورزیده را براى تعمیر جاده دعوت میکنند، زیرا به هرحال طولى نمى کشد که راه عبور دیگرى ساخته و مادّه شیمیائى لازم در آن مسیر میپاشند، گوئى آنها نیز جاده را آسفالت میکنند.
2- طعمهاى نسبتاً سنگین [مانند جسد مگس] در برابر مورچهاى که در تلاش رزق و روزى است بگذارید، این مورچه براى حمل آن کوشش خود را خواهد کرد، وقتى کاملًا مطمئن شود که از بردن آن به لانه عاجز است طعمه را واگذاشته و به لانه خود مراجعت میکند، طولى نمى کشد که چند مورچه به دنبال هم به راه افتاده و تا محل طعمه آمده به کمک یکدیگر آن را به لانه حمل میکنند، آیا این مورچه هم نوعان خود را چگونه از وجود طعمه در محل معین آگاه کرده؟، جز این است که به هر وسیلهاى بود مقصودش را به هم نوعان خویش فهمانیده است! این تفهیم و تفهّم را سخن گفتن مورچه مینامیم.
3- در نقطهاى از محلّ عبور و مرور مورچگان که مانند زنجیرى تا لانه امتداد دارد مثلًا مقدارى نفتالین بگذارید به محض این که مورچه هاى مجاور نفتالین خطر را احساس کنند بلافاصله صف آنها از هم خواهد پاشید و همه با عجله خود را به لانه خواهند رسانید، آیا نباید تصدیق کرد که سیستم مخابراتى این حشرات ریز خیلى قوى تر و بهتر از انسان است؟!
4- در شرح حال مورچگان گوشت خوار خواندید که به هنگام لشگرکشى اگر قسمت پیشین سپاه با دشمن روبه رو شود مورچههائى که در آخر ستون در حرکتاند در کمتر از ده ثانیه از این ماجرا باخبر میشوند، پس باید اعتراف کرد که نطق مورچگان و طریقه مکالمه و تفهیم آنان خیلى بهتر و کامل تر از نطق و روش مکالمه انسان است.
5- در لانه مورچهها اتفاقات عجیب و غریب میافتد از جمله تقاضاى مورچه گرسته از مورچه سیر است به این شرح که:
مورچگان به عدهاى از هم نوعان خود به اندازهاى شهد میخورانند که حکم خمره و ظرف مربّا را پیدا میکنند و این مورچهها در محلى آویزان میشوند تا به هنگان نیاز به مورچه هاى نیازمند شهد تحویل دهند.
هرگاه مورچهاى گرسنه شود به نزدیک این کوزه هاى زنده آمده با حرکت دادن شاخکها و بیان احتیاج خود شهد مطالبه میکنند، مورچه فراوان خورده هم قطرهاى عسل به کام دوستش ریخته شکم او را هم سیر مینماید، این هم نوعى بیان و نطق و صورتى از همکارى خاص در دنیاى مورچگان است. «3»
براى این که بدانید موریانهها از چه شعور و آگاهى بالائى برخوردارند به مطلب زیر دقت کنید:
ساختمان شگفت انگیز لانه موریانهها از چندین طبقه تشکیل شده که در ورودى آن برخلاف ساختمان هاى بشرى بالاى ساختمان قرار دارد.
زندگى آنان داراى تشکیلات بسیار منظمى است. حتى منظم تر و مرتب تر از زندگى انسان متمدن!
طبقات ساختمان موریانهها به شرح زیر است:
طبقه اوّل از بالا اطاق نگهبانى و مأمور کنترل ورود و خروج، طبقه دوم خوابگاه تابستانى کارگران، طبقه سوم اطاق نهارخورى، طبقه چهارم انبار آذوقه، طبقه پنجم سربازخانه، طبقه ششم مقر تابستانى ملکه، طبقه هفتم انبار تره بار، طبقه هشتم آغل حیوانات شیرده، طبقه نهم اطاق بچه ها، طبقه دهم اطاق بازى، طبقه یازدهم بیمارستان و تأسیسات پزشکى، طبقه دوازدهم خوابگاه زمستانى کارگران و گورستان، طبقه سیزدهم مقر زمستانى ملکه.
ساختمان سیزده طبقهاى که موریانه در زیرزمین میسازند و هرطبقهاى را به مسئلهاى خاص اختصاص میدهند و اگر خطرى این بناى دوسه میلیونى را تهدید کند بلافاصله همه موریانهها به وسیله مأمورین انتظامات یا فرد مطّلع باخبر میشوند و براى دفاع در برابر خطر آماده میگردند «4» دلالت بر شعور بسیار بالا و نطق آنان دارد، نطقى که بخشى از آن به تسبیح خدا اختصاص دارد چنان که در آیاتى نظیر آیه زیر میخوانیم یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ... «5»
آنچه در آسمانها و زمین است همواره خدا را تسبیح میگویند.
به این آیه شریفه هم که بیانگر شعور و آگاهى فوق العاده حیوانات است دقت کنید:
وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ، ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ. «6»
و پروردگارت به زنبورعسل الهام کرد که: از کوهها و درختان و آنچه از داربستهائى که مردم بر میافرازند براى خود خانههائى برگیر.
آنگاه از همه محصولات و میوهها بخور، پس در راههاى پروردگارت که براى تو هموار شده به سوى کندو برو، از شکم آنها شهدى نوشیدنى با رنگ هاى مختلف بیرون میآید که درآن درمانى براى مردم است، بى تردید در این حیات و زندگى شگفتى که زنبور دارد نشانهاى بر قدرت و لطف و رحمت خداست براى مردمى که میاندیشند.
از آیه شریفه به وضوح استفاده میشود که موجودات که یکى از آنها زنبور است داراى هوش و فراست است که به وسیله آن میتواند الهام و وحى الهى را براى تمشیت دادن به امور زندگى خود و حرکت در راه راست و طریق الهى را دریافت کند.
موجودات به ویژه حیوانات بر اثر مطالعات و تجربیات زیادى که دانشمندان نسبت به آنها داشتهاند تنها نه از هوش و فراست برخوردارند بلکه میتوانند بر اثر تعلیم و تربیت تکامل هوشى و فکرى پیدا کرده، بر هوش و فراستشان افزوده گردد!
سگ تعلیم ندیده حرکات و اعمالش در حدود غریزه و هوش ذاتى اوست، ولى وقتى درسایه تعلیم و تربیت قرار میگیرد چنان نبوغى در کارها و حرکاتش از خود نشان میدهد که انسان را مات و شگفت زده میکند مانند سگهائى که تعلیمات پلیسى میبینند.
یکى از سگ هاى پلیس اسکاتلند، در منطقه هایدپارک لندن توانست شخصى را که قصد ربودن کیف خانمى را داشت، پیش از وقوع جرم دستگیر کند، و جریان امر زمانى روشن شد که دزد در دادگاه اعتراف کرد که مترصد موقعیتى مناسب بوده است تا به آسانى بتواند کیف آن زن را برباید، و این واقعه و مشابه آن میرساند که سگها حتى میتوانند از حرکات و صورت ظاهر اشخاص به اراده و مکنونات قلبى آنها پى ببرند.
امروزه بسیارى از سگ هاى تربیت شده وجود دارند که درمیان چندنفر از متهمین، قاتل حقیقتى را روى شمّ و هوش قوى خود تشخیص داده و بدون کوچک ترین اشتباه به صاحب خود معرفى نمایند.
روباه در هر زایمان چهار تا هفت بچه میزداید، نوزادان تا پانزده روز چشم هایشان بسته است، روباه مادر به هیچ وجه به روباه دیگرى اجازه نمى دهد به محل بچه هایش نزدیک شود، بارها دیده شده که روباه به خاطر دفاع از بچه هاى خود با شیر مبارزه کرده است.
ماده روباه یک روز پیش از تولد بچهها همه پشم هاى شکم خود را با دندان میکند تا بچه هایش به آسانى بتوانند از پستان هاى او شیر بخورند!!
خانه روباه مظهر هوش و فراست و نبوغ اوست، زمین را 2 تا 3 متر حفر میکند، سپس در این چاه کم عمق تونلهائى میزند. خانه روباه از یک سالن مرکزى، یک مخفى گاه، و یک انبار آذوقه تشکیل شده است، این خانه چنان با تدبیر و نقشه و به قول مردم با حیله گرى ساخته شده که هنوز هم در بزرگ ترین دانشکده هاى نظامى دنیا بهترین سنگر را حفره روباه مینامند.
گورخر از غذاهاى لذیذ شیر است، معمولًا شیر در پشت تپه و درخت هاى جنگلى کمین میکند و هنگامى که گورخرها به صورت گله یا تک تک نزدیک میشوند یک باره حمله کرده و به تعقیب آنها میپردازد، گورخرها که بسیار باهوش و زیرکاند گاهى تدبیرى به کار میگیرند که شیر یا ببر و پلنگ را که به تعقیب آنها میپردازند به ستوه میآورند.
بارها اتفاق افتاده است که گورخرهاى نزدیک مأواى شیر براثر وزش باد بوى شیر را که فقط حیوانات حس میکنند، حس کرده و از نزدیکى شیر آگاه میشوند، به محض احساس خطر فوراً گورخرها به جاى فرار کردن، خود را به زمین انداخته و حرکات نامنظم و غیرعادى به خود میدهند و چنین وانمود میکنند که بیمار هستند، از آنجائى که شیر هیچ گاه شکار مریض را نمى خورد، به محض مشاهده آنها از کشتنشان صرف نظر کرده به سراغ گورهاى دیگر میرود.
استعداد و هوش کبوتر براى فراگیرى کار و مداومت بر انجام آن غیرقابل تصور است، کبوتر چنانچه مأمور اجراى کارى شود غیرممکن است تا پایان عمر از انجامش سرپیچى یا از یک نواختى آن خسته و کسل شود.
پرفسور ویلیام کومینک میگوید به توصیه و راهنمائى او، یک کارخانه داروسازى براى نظارت در تهیه قرصها و کپسولها کبوتران را انتخاب نموده و آنها را با دقت و با هوش و شعورى که دارند مراقب ماشین هاى مأمور ساخت داروها میباشند و هرگاه قرصى یا کپسولى بخوبى پرنشده یا شکسته باشد با نوک خود آن را خارج میکنند.
کبوتر ذاتاً حیوانى کنجکاو و دقیق است، لذا براى کنترل کار و حرکت ماشین هاى کوچک او را در قفسه مخصوصى که در قسمت جلو داراى صفحهاى جهت کنترل کار و چگونگى حرکت ماشینها و بالاخره دیدن حرکات و پیچ مهرههاى ماشین میباشد قرار میدهند و ماشین را به راه میاندازند، کبوتر با تربیت و پرورشى که در این زمینه یافته است لاینقطع چشم به این ابزار وآلات دوخته و حرکات چرخها و پیچ مهرههاى ماشین را تماشا میکند و به محض این که صدا و یا حرکت غیرعادى که حتى انسانها نیز از تشخیص آن عاجز میباشند مشاهده و یا حس کرده بلافاصله روى خود را برگردانده و با نوک خود ضرباتى برصفحه مقابل قفس میکوبد و مسئول قسمت را از وقوع بى نظمى آگاه میکند. «7» پلنگ از حیواناتى است که از فراست و هوش بالائى برخوردار است، پلنگ ماده بچه هاى خود را از هنگامى که بتوانند سرپا بایستند تمرین میدهد، او به بچه هاى خود میفهماند که دُم او را بگیرند ولى به محض این که بچه پلنگها به دُم مادر نزدیک میشوند وى به سرعت دُم خود را از سرراه آنها دور میکند و این کار را به اندازهاى ادامه میدهد که بچه بتوانند دُم او را به چنگ آورند.
پلنگ به بچه هاى خود طرز کمین گرفتن و پریدن روى شکار و کشتن شکار را با حرکات آهسته و دقیق نشان میدهد و بچهها هم مانند شاگردى که به معلم نگاه کنند به مادر خود خیره میشوند.
پلنگ به محض احساس خطر فوراً به زمین میچسبد و هرگز با فرار کردن خود را نشان نمى دهد و این گونه استتار و پنهان شدن را پلنگها به فرزندان خود نیز میآموزند.
در هرصورت براساس آیات قرآن مجید و تحقیقات تجربى دانشمندان شعور و آگاهى و نطق و گویائى براى همه موجودات جهان آفرینش امرى مسلم و حقیقتى قطعى است، و بنابر صریح آیات کتاب خدا همه موجودات برپایه این شعور و نطق درگردونه تسبیح و حمد خداى مهرباناند و فهم و نیروى عقل ما به خاطر محدودیتى که دارد از درک تسبیح آنها عاجز است.
وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً:
و چیزى در دایره هستى نیست مگر این که همراه با ستایش تسبیح او میگوید ولى شما تسبیح آنها را درک نمى کنید، بى تردید او بردبار و بسیار آمرزنده است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نمل، آیه 17.
(2)- نمل، آیه 19.
(3)- نطق و شعور جانوران، ص 25.
(4)- نطق و شعور حیوانات، ص 31.
(5)- جمعه، آیه 1.
(6)- نحل، آیات 69- 68.
(7)- مجله حمایت از حیوانات، شماره 86.
در این بخش از نوشتار، دوباره پرسش را این گونه مطرح می کنیم که آیا در خصوص زمینه سازی برای ظهور، دلیلی وجود دارد؟
در پاسخ می توان گفت: برخی از روایات به طور کلی بر این مطلب دلالت دارند؛ از جمله روایتی که طبرانی و ابن ماجه از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند که فرمود: «یخرج ناس من المشرق فیوطئون للمهدی سلطانه».(29) مردمی از مشرق خروج می کنند و زمینه حکومت مهدی (عج) را آماده می سازند. و در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که درباره طولانی شدن عذاب بنی اسرائیل می فرماید:
«فلما طال علی بنی اسرائیل العذاب ضجوا و بکوا الی اللّه اربعین صباحا فاوحی اللّه الی موسی و هارون یخلصهم من فرعون فحطّ عنهم سبعین و مأة سنة، قال [الراوی[ فقال ابوعبداللّه هکذا انتم لو فعلتم لفرج اللّه عنا، فاما اذ لم تکونوا فان الامر ینتهی الی منتهاه».(30)
می رسد.
این روایت به صراحت بیان می کند که اگر درست اقدام شود، می توان طول غیبت را کاهش داد.
از نظر عقلایی نیز می توان گفت: تشکیل حکومت جهانی با آن عظمت و شکوه، به صورت دفعی هر چند محال نیست، اما دلیل عقلی یا نقلی معتبر بر چنین وقوعی نداریم. هر چند ممکن است خود ظهور به دلیل عدم توقیت، به طور «بغتة» و ناگهانی صورت گیرد، اما قطعا نمی توان گفت بدون هیچ زمینه ای انجام می شود.
شهید مطهری می نویسد: بعضی از علمای شیعه که به برخی از دولت های شیعی معاصر خود حسن ظن داشته اند، احتمال داده اند که دولت حقّی که تا قیام مهدی موعود ادامه خواهد یافت، همان سلسله مورد نظر باشد.(31)
اجرای عدالت، پیاده کردن احکام الهی و جلوگیری از فحشا محکوم دادگاه او و طعمه شمشیر وی باشد؟
آیت اللّه مکارم شیرازی نیز، درباره آمادگی های لازم برای حکومت جهانی می نویسد: برای این که دنیا چنان حکومتی را پذیرا باشد، چند نوع آمادگی لازم است:
1 ـ آمادگی فکری و فرهنگی: یعنی سطح افکار مردم جهان آن چنان بالا رود که بدانند مثلاً مسأله «نژاد» یا «مناطق مختلف جغرافیایی» مسأله قابل توجهی در زندگی بشر نیست و تقاوت رنگ ها و زبان ها و سرزمین ها نمی تواند بشر را از هم جدا سازد...
2 ـ آمادگی اجتماعی: مردم جهان باید از ظلم و ستم و نظامات موجود خسته شوند، تلخی این زندگی مادی و یک بعدی را احساس کنند و حتی از این که ادامه این راه یک بعدی ممکن است در آینده مشکلات کنونی را حل کند، مأیوس گردند.
3 ـ آمادگی های تکنولوژی و ارتباطی: بر خلاف آن چه بعضی می پندارند که رسیدن به مرحله تکامل اجتماعی و رسیدن به جهانی آکنده از صلح و عدالت، تنها با نابودی تکنولوژی جدید امکان پذیر است، وجود این صنایع پیشرفته نه تنها مزاحم یک حکومت عادلانه جهانی نخواهد بود، بلکه شاید بدون آن وصول به چنین هدفی محال باشد... سپس می افزاید معجزه، استثنایی است منطقی در نظام جاری طبیعت، برای اثبات حقانیت یک آیین آسمانی؛ نه برای اداره همیشگی نظام جامعه.(32)
بتواند بار سنگین چنان اصلاحات وسیعی را به دوش بکشد.
این در درجه اول نیاز به بالا بردن سطح اندیشه و آگاهی و آمادگی روحی و فکری برای پیاده کردن آن برنامه عظیم نیاز دارد... .
منتظر واقعی برای چنان برنامه مهمی نمی تواند نقش تماشاچی را داشته باشد...(33)
مؤید این سخن، ادعیه عهد است که در آن گفته می شود:
«اللهم انی اجدد فی صبیحة یومی هذا و ما عشت من ایامی عهدا و عقدا و بیعة له فی عنقی، لا احول عنها، و لا ازول ابدا».(34)
از آن برنمی گردم و آن را از بین نمی برم.
اگر از یک سو آمادگی، شرط حضور و ظهور باشد و از سوی دیگر، این آمادگی به دست خود انسان صورت گیرد، طبیعی است که انسان می تواند در تعجیل ظهور نقش داشته باشد.
در این جا آیاتی از قرآن کریم را که به نوعی می تواند بر مسأله زمینه سازی ظهور مصلح موعود دلالت کند، یادآور می شویم. باید توجه داشت، آیاتی که بر این امر دلالت دارد، بر دو گونه است:
منظور از آیات عموم آیاتی است که به طور کلی و عمومی بر زمینه سازی ظهور مهدی (عج) دلالت می کند. مثل آیات دعا؛ از جمله آیه
«ادعونی استجب لکم»(35) مرا بخوانید تا (دعای) شما را بپذیرم. و آیه «و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذ دعان».(36)
کننده را به هنگامی که مرا می خواند پاسخ می گویم.
با توجه به این که از یک سو خداوند سبحان اجابت دعا را تضمین کرد و از سوی دیگر پیشوایان دین علیهم السلام به دعای تعجیل سفارش کرده اند، شکی نیست که دعا از مهم ترین عوامل زمینه ساز، برای ظهور است.
چنان که پیش از این نیز گفته شد: به ما سفارش شده است که برای تعجیل در فرج حضرت حجت، زیاد دعا کنیم؛ «و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج، فان ذلک فرجکم» برای تعجیل فرج زیاد دعا کنید که فرج شما در آن است.
نکته جالب توجه در این روایت، این است که فرج امام زمان (عج) فرج ما دانسته شده است و دعا برای فرج آن حضرت در واقع دعا برای فرج و رفع گرفتاری خود ما است. به تعبیر دیگر مشارالیه ذلک، الفرج است یعنی فرج حضرت، فرج شما هم هست. برگشت اسم اشاره به قریب نیز موافق این انتخاب است. گرچه بازگشت به آثار دعا نیز چندان بی وجه نیست یعنی فرج شما در گرو آثار دعا بر فرج است.
در بسیاری از آثار رسیده از ائمه معصومین علیهم السلام دعای تعجیل فرج آمده که خود بیانگر آماده سازی برای ظهور منجی است چرا که دعا افزون بر این که یاری و کمک خواستن از خداوند قادر و توانا است، موجب آمادگی فکری و قلبی شده نوعی توجه به وظایف و عهد و پیمان را به دنبال دارد. از جمله:
در دعای عهد:
«فاظهر اللهم ولیک... حتی لایظفر بشیی ء من الباطل الا مزقه و یحق الحق و یحققه،...»(37)
محقق گرداند.
و در صلوات بر آن حضرت چنین آمده است که
«اللهم صل علیه و قرب بعده و انجز وعده و اوف عهده واکشف عن بأسه حجاب الغیبة...»
خدایا درود بر او فرست. و دوری اش را نزدیک گردان و وعده اش را حتمی ساز و عهدش را وفا کن و از گرفتاریش حجاب غیبت را بر طرف فرما.
و در دعای معروف «اللهم عرفنی نفسک»، بعد از بیان شکوائیه به خاطر فقدان نبی و ولی، مشکلات دوران، فزونی دشمن و کمی دوستان، چنین آمده است:
«اللهم فافرج ذلک بفتح منک تعجله»
خدایا فرج آن را با گشایشی شتابان برسان.
و نیز آمده است که:
«اللهم انا نسألک ان تأذن لولیک فی اظهار عدلک فی عبادک...»(38)
خدایا، از تو درخواست می کنیم که به ولیّ خودت اذن دهی تا عدلت را در میان بندگانت آشکار سازد.
نکته دیگری که در این جا مطرح است این که، دعا برای تعجیل در فرج و ظهور، باید با کیفیت ویژه باشد. به دیگر سخن، باید همراه با ندبه، استغاثه(39) و صدا زدن باشد. مؤید این سخن زیارت حضرت حجت بن الحسن علیه السلام است که نام دعای ندبه به خود گرفته است که فرازی از آن دعای شریف عبارت است از:
«این بقیة الله التی لاتخلوا من العترة الطاهرة، این المعد لقطع دابر الظلمة، این المنتظر لاقامة الامت و العوج، این المرتجی لازالة الجور والعدوان، این المدخر لتجدید الفرائض و السنن، این المتخیر لاعادة الملة و الشریعة، این المؤمل لاحیاء الکتاب و حدوده، این محیی معالم الدین و اهله، این قاصم شوکة المعتدین، این هادم ابنیة الشرک و النفاق، این مبید اهل الفسوق و العصیان و الطغیان، این حاصد فروع الغی و الشقاق، این طامس آثار الزیغ و الاهواء، این قاطع حبائل الکذب و الافتراء، این مبید العتاة و المردة، این مستأصل اهل العناد و التضلیل و الالحاد، این معز الاولیاء و مذل الاعداء...»(40)
کجاست عزت بخش دوستان و خوارکننده دشمنان....
در این زیارت بر خلاف دیگر زیارت ها، سخن از کارهای انجام شده نیست، بلکه این دعا به آرمان ها و اهداف آینده نظر دارد که ضمن صدا زدن برای آمدن آن حضرت، اهداف ظهور و قیام نیز روشن می کند. در این زیارت به نحوی راز و نیاز می کند که گویا گم شده ای دارد و در پی او ناله و ندبه می کند و دعوتش می کند که هر کجا هستی، بیا.
نکته بسیار مهمی که در این جا وجود دارد، این است که این ناله و ندبه به صورت فردی چندان کارساز نیست، بلکه می بایست همگانی باشد که ما از آن به استغاثه عمومی تعبیر می کنیم و در ذیل آیه نصر بدان خواهیم پرداخت.
منظور از آیات خصوص، آیاتی است که با مسأله زمینه سازی ظهور مهدی (عج) قابل انطباق است. که عبارتند از:
1 ـ آیه تناوش، که می فرماید:
«و قالوا آمنا به و انی لهم التناوش من مکان بعید».(41)
و می گویند: «به حق ایمان آوردیم.» ولی چگونه می توانند از فاصله دور به آن دسترسی پیدا کنند.
این آیه دسترسی به ایمان [از جمله مهدی] از مکان دوردست را ناممکن می داند.
طبرسی در مجمع البیان پس از تفسیر آیه می نویسد: این مربوط به جنگ بیداء [خروج سفیانی در آستانه قیام مهدی علیه السلام ] و خسف آن است؛ بدین بیان که، سپاه سفیانی به هنگام رویایی با سپاه مهدی علیه السلام می گویند: «آمنا به»، اما خداوند می فرماید: «انی لهم التناوش من مکان بعید». چگونه ممکن است این ایمانی که زمان آن منقضی شده است، به حال آنان نفعی داشته باشد.(42)
خلاصی خود قرار دادند و ایمان اضطراری که از روی خوف و وحشت باشد، ارزشی نخواهد داشت.
در مجموع می توان از این آیه استفاده کرد که اگر ایمان به مهدی علیه السلام واقعی [از جای نزدیک و قرب ولایی [باشد، می تواند عاملی برای دسترسی به آن حضرت باشد. اما چنان چه ایمانی باشد، ظاهری و [از مکان بعید، و دور از محبت و ولایت] اثری نخواهد بخشید.
2 ـ آیه تغییر، که می فرماید:
«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»(43)
تغییر دهند.
علامه طباطبایی می نویسد: بین نعمت های الهی که به انسان داده شده است و بین حالات نفسانی انسان تلازم برقرار است. اگر انسان بر مبنای فطرت گام برداشت و ایمان و عمل صالح را کسب نمود، نعمت دنیا و آخرت در پی خواهد داشت، اما اگر خودشان احوال خود را تغییر دهند، خدای سبحان نیز نعمت ها را دگرگون می سازد.
ممکن است از آیه استفاده عموم نمود و گفت: بین حالات نفسانی انسان و بین اوضاع خارجی نیز تلازم وجود دارد؛ خواه نسبت به امور خیر باشد یا شر. بدین معنا که اگر جامعه ای بر ایمان و اطاعت و شکر نعمت بودند، نعمت های ظاهری و باطنی به آن ها روی می آورد و تا زمانی که حال خود را تغییر نداده اند باقی است، ولی زمانی که وضع خود را دگرگون ساخته و فکر و فسق را برگزیدند، نعمت از آنان بازپس گرفته می شود.(44)
اصلاحی در جامعه، می تواند، نویدی بر اسباغ نعمت الهی ظهور و حضور باشد.
3 ـ آیه ایمان و تقوا: چنان که می فرماید:
«و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض».(45)
زمین را بر آن ها می گشودیم.
این آیه بیانگر این است که اگر افراد جامعه، خود را از رذایل اخلاقی، فکری و عملی پاک سازند و با ایمان آوردن به مبدأ، معاد، و دیگر امور، تقوای الهی پیشه کنند، همه درهای رحمت و برکت خداوند به روی آنان گشوده خواهد شد. شکی نیست که ظهور حضرت نیز یکی از مصادیق برکت است.
البته این مسئله مستلزم ایمان جمعی و نوعیِ جامعه است و رسیدن به این درجه از ایمان هر چند در جوامع بزرگ و آلوده به کفر تا حدود زیادی محال می نماید، اما در جوامع ایمانی و برای کسانی که ادعای محبت و ولایت دارند، کاری ممکن و لازم است.
4 ـ آیه یأس: می فرماید:
«حتی اذا استیأس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا جائهم نصرنا».(46)
هنگام، یاری ما به سراغ آنان آمد.
در روایات نیز به مسأله یأس اشارت شده است:
«ان هذا الامر لا یأتیکم الا بعد ایاس...».(47)
این امر (ظهور) نمی آید شما را مگر پس از ناامیدی.
با این تفاوت که مفاد آیه، بیانگر یأس انبیا از گرویدن مردم، به دلیل تکذیب آنان است و مضمون روایت ناامیدی مردم از سامان پذیری امور حکایت دارد، ولی هر دو سوی قضیه، به یک امر بازمی گردد و آن هم مهیا شدن نصرت الهی برای مؤمنان و نابودی دشمنان است. اگر در داستان انبیای غضب و عذاب الهی برای یاری مؤمنان است، ارمغان ظهور مهدی علیه السلام ، نیز پیروزی مؤمنان بر جباران و ستمکاران و عاصیان است.
5 ـ آیه نصر: می فرماید:
«ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما یأتِکم مثل الذین خلوا من قبلکم مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین آمنوا متی نصر اللّه الا ان نصر اللّه قریب».(48)
ایمان آورده بودند، گفتند: پس یاری خدا کی خواهد آمد؟ آگاه باشید یاری خدا نزدیک است.
این آیه ضمن این که می فهماند، بهشت و از جمله بهشت حکومت مهدوی را به راحتی نمی دهند، بلکه آمیخته با مشکلات و نارسایی های بیرونی چون فقر و ناامنی و کمبودهای درونی چون بیماری و امثال این ها است، بیانگر این حقیقت است که دست یابی به رفاه، آسایش، امنیت و پیروزی، در گرو خواست عمومی است. تا بدان جا که پیامبر یک امّت نیز می باید در پس یک سلسله حوادث آزار دهنده و به قول قرآن زلزله ای دهشت زا و اضطراب آفرین، به همراه امتش دست به تضرع و دعا بردارد و از خدا تقاضای نصر نماید.
این یک استغاثه عمومی است که در موارد بسیار سخت لازم می باشد و همان گونه که پیش از این نیز یادآور شدیم، امام صادق علیه السلام پس از نقل انتظار بنی اسرائیل از موسی علیه السلام فرمود:
«هکذا انتم لو فعلتم لفرج اللّه عنا، فاما اذ لم تکونوا فان الامر ینتهی الی منتهاه».
همچنین شما اگر چنین کنید، خداوند فرج ما را می رساند و اگر مانند آنان نباشید، امر (فرج) به زمان معین خود موکول می شود.(49)
و منجی است.
از آن چه گذشت، چنین استفاده می شود که عمده ترین وظیفه هواخواهان برای زمینه سازی امر ظهور و تعجیل در فرج عبارت است از:
1 ـ دعا با شرائط ویژه؛ «و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج، فان ذلک فرجکم»
2 ـ ایمان و تقوا؛ «و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض»
3 ـ دوری از گناه؛ «فما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه»
4 ـ تقرب؛ «و قالوا آمنا به و انی لهم التناوش من مکان بعید»
5 ـ نومیدی؛ «ان هذا الامر لایأتیکم الا بعد ایاس»، و «فانه انما یجیی ء الفرج علی الیأس و قد کان الذین من قبلکم صباحا و مساءً».
6 ـ انتظار واقعی؛ «اذا افتقدوا حجة اللّه فلم یظهر لهم وحجب عنهم فلم یعلموا بمکانه فعندها فلیتوقعوا الفرج صباحا و مساءً».
7 ـ دعوت به دین خدا؛ «المنتظرون لظهوره... اولئک المخلصون حقا و شیعتنا صدقا و الدعاة الی دین اللّه سرا و جهرا»
8 ـ همدل شدن دوستان؛ «و لو ان اشیاعنا و فقهم اللّه علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا»
9 ـ سازماندهی و آماده شدن
10 ـ تشکیل حکومت تمهیدی
1. بحارالانوار، ج 53، ص 189.
2. قصص / 5.
3. انبیاء / 105.
4. اعراف/ 187.
5. رک: بحار الانوار، ج 53، ص 2.
6. احزاب / 63.
7. شوری / 18.
8. رک: بحار الانوار، ج 53، ص 2.
9. رک: البرهان فی علامات آخرالزمان، ص 78؛ منتخب الاثر، ص 310؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 115.
10. آل عمران / 104.
11. نور / 21.
12. توبه / 67.
13. رک: صافی گلپایگانی، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص 334.
14. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 97.
15. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 98.
16. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 113.
17. رک: بحارالانوار، ج 53، ص 177، و الزام الناصب، ج 2، ص 467.
18. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 91، و ج 52 ص 113.
19. هود / 93.
20. ر.ک: بحارالانوار، ج 52، ص 129؛ اعراف / 71.
21. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 129.
22. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 122.
23. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 122.
24. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 95.
25. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 122، و یوم الاخلاص، ص 203.
26. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 92، و حایری یزدی (بارحینی)، الزام الناصب، ج 1، ص 428.
27. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 111.
28. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 129 و 110.
29. رک: البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان، ص 147.
30. رک: بحارالانوار، ج 52، ص 131.
31. ر.ک: مطهری، مرتضی، قیام و انقلاب مهدی، ص 68.
32. رک: مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی علیه السلام ص 80 تا 83.
33. رک: مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی علیه السلام ، ص 100.
34. رک: بحارالانوار، ج 53، ص 96.
35. غافر / 60.
36. بقره / 186.
37. رک: بحارالانوار، ج 53، ص 96.
38. رک: بحارالانوار، ج 53، ص 189.
39. ندب و ندبه به معنای دعوت، و غوث اغاثه به معنای یاری خواستن است. رک: المصباح المنیر، ندب و غوث.
40. رک: بحارالانوار، ج 102، ص 107.
41. سباء / 52.
42. رک: طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان، ج 4، 398، تفسیر صافی، ج 4، 227.
43. رعد / 11.
44. رک: طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 11، ص 213 ـ 314.
45. اعراف / 96.
46. یوسف / 110.
47. ر.ک: بحارالانوار، ج 52، ص 111.
48. بقره / 214.
49. ر.ک، بحارالانوار، ج 52، ص 131
ظهور بزرگ منجی بشریت، امری مسلّم است و بی هیچ تردیدی واقع خواهد شد. آنچه مورد اختلاف است، وقت ظهور است و این که آیا ظهور، تعجیل پذیر است یا خیر؟ و آیا ما وظیفه ای برای زمینه سازی آن داریم؟ در این زمینه دیدگاه های مختلفی، وجود دارد. نویسنده مقاله، چنین می اندیشد که وظایفی بر عهده ماست که انجام آنها، موجب تعجیل در ظهور مصلح عالم می شود.
وی علاوه بر ذکر دلایل، قرآنی و روایی جهت اثبات نظر خویش، عوامل آمادگی و زمینه سازی را بر چهار نوع، تقسیم می کند: آمادگی فکری و فرهنگی؛ آمادگی اجتماعی؛ آمادگی های تکنولوژیکی و آمادگی های فردی.
دلالت برخی از آیات قرآنی، بر زمینه سازی ظهور، بحث پایانی مقاله است.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اللهم انّا نشکو الیک فقد نبیّنا و غیبة ولیّنا، و شدّة الزمان علینا، و وقوع الفتن بنا، و تظاهر الاعداء و کثرة عدوّنا و قلّة عددنا.(1)
خرم آن روز که آن دلبر جانان آید | درد هجران رود و چاره و درمان آید |
بی شک در روزگاری که دنیا از ظلم، جور و بی عدالتی پر و همچون کشتی در دریای پرتلاطم، دچار امواج سهمگین شده است، و هر لحظه به خطر نابودی نزدیک تر می شود، و در معرض غرق شدن قرار دارد، جامعه بشری منتظر است تا به دست منجی و مصلحی توانا به ساحل نجات برسد، و گرنه هستی و آفرینش انسان به مقصد نهایی و کمال خویش نخواهد رسید.
این اراده الهی است که روزی آن منجی حقیقی خواهد آمد، چرا که خداوند، خود فرمود:
«و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»(2)
ما می خواستیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم.
روزی که صالحان، وارث زمین خواهند شد و آن را از چنگال طالحان و جباران رها خواهند ساخت. که فرمود:
«و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون»(3)
در «زبور» بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: «بندگان شایسته ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
این مصلح واقعی و وارث حقیقی کسی نیست، جز مهدی موعود علیه السلام که به عنوان «بقیة اللّه»، در پس پرده غیبت به سر می برد، تا روزی که مشیت خداوندی اقتضا کند، آن حضرت ظهور و زمین را سراسر پر از عدل و داد کند.
اصل ظهور آن منجی، قطعی است و بی شک صورت خواهد گرفت، اما سخن در این است که چه باید کرد تا این حرکت سرعت گرفته و ظهور تعجیل پذیرد؟ بهتر است پرسش های اساسی را این گونه مطرح کنیم که:
آیا به طور کلی راهی برای تعجیل وجود دارد؟
آیا ممکن است با زمینه سازی مناسب، به ظهور حضرت حجة علیه السلام شتاب بخشید؟
آیا قرآن در این باره طرح و سخنی دارد؟
برای پاسخ گویی به این پرسش ها، این نوشتار را در دو بخش: دیدگاه ها و نگاه قرآن مورد بررسی قرار می دهیم.
در برابر پرسش های بالا، با توجه به دیدگاه های مختلف پاسخ های چندی وجود دارد که در زیر مورد بررسی قرار می گیرد
ظهور حضرت حجت، مانند وقوع قیامت به اراده خداوند است و انسان ها خواه دوست آن حضرت باشند یا دشمن، هیچ نقشی در آن ندارند؛ باید نظاره گر بود تا اراده الهی بدان تعلق بگیرد و ظهور محقق گردد.
با توجه به حدیث «امتلاء الارض» باید در اشاعه ظلم و گسترش جور گام برداشت تا پیمانه پر شده زمینه ظهور فراهم گردد.
انگیزه ظهور را باید در عوامل غیبت جست و جو کرد. باید علل غیبت را مورد توجه قرار داد و موانع را برطرف کرد تا زمینه ظهور مهیا شود.
باید به وظایفی که در زمان غیبت بر دوش ما گذاشته شده و از ما خواسته شده، عمل کنیم تا در ظهور و قیام حضرت حجت علیه السلام شتاب لازم پدید آید.
دلیل طرفداران نظریه نخست، پاره ای از روایات است؛ از جمله روایت مفضل از امام صادق علیه السلام که می فرماید «... لانّه هو الساعة التی قال اللّه تعالی: یسئلونک عن الساعة ایان مرساها، قل: انما علمها عند ربّی لا یجلیها لو قتها الاّ هو»(4)(5)
سازد.)
برخی از روایات حتی بحث از مهدی( علیه السلام ) را نیز ممنوع کرده و آن را ضلالت دانسته اند؛ چنان که در ذیل آیه: «و ما یدریک لعلّ السّاعة تکون قریبا»(6)
و چه می دانی شاید قیامت نزدیک باشد.
می فرماید:
یستعجل بها الذین لایؤمنون بها و الذین امنوا مشفقون منها و یعلمون انّها الحقّ الاّ الّذین یمارون فی الساعة لفی ظلال بعید.(7)
هستند.
راوی می گوید: پرسیدم معنای یمارون چیست؟ حضرت فرمود:
یقولون متی ولد؟ و من رأی؟ و این یکون؟ و متی یظهر، و کل ذلک استعجالاً لامر اللّه و شکا فی قضائه و دخولاً فی قدرته.(8)
شتاب کردن در کار خدا و شک در حکم و دخالت در قدرت او است.
در این دو روایت ضمن آن که ظهور حضرت حجت، را تأویل آیات قیامت دانسته و عجله در وقوع آن را ناشی از عدم ایمان تلقی کرده است، بحث و پرسش درباره آن حضرت از جمله زمان ظهور را مراء، و محاجّه، شک در قضا و دخالت در قدرت خدا می داند.
در روایت دیگری تصریح دارد به این که، امر ظهور قابل تعجیل نیست؛ چنان که در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین می خوانیم:
«ان اللّه لا یستعجل لعجلة العباد، ان لهذا الامر غایة ینتهی الیها، فلو قد بلغوها لم یستقدموا ساعة و لا یستأخرو»
خداوند به خاطر شتاب بندگان عجله نمی کند. همانا برای این کار (ظهور مهدی(عج)) زمانی است که به آن منتهی می شود. پس اگر (بندگان) آن (زمان) را طلب کنند، لحظه ای مقدم یا مؤخر نمی گردد.
بنابر این دیدگاه، انسان جز انتظار تکوینی هیچ نقشی ندارد. همانند کسی که مسافری دارد و نمی داند کجاست، باید به حکم تکوین چشم به راه باشد تا وصل محقق شود؛ زیرا مطابق اراده و مشیت مطلق الهی، انسان در این زمینه مسلوب الاختیار است، و کاری از وی ساخته نیست. نه قادر است اراده خدا را تغییر دهد و نه می تواند در برابر خواست خدا اراده ای داشته باشد. تشبیه وجه انتفاع از حضرت در زمان غیبت به خورشید در پس ابرها، می تواند مؤید این بینش باشد؛ چرا که بشر نمی تواند به سادگی ابرها را کنار زده و خورشید را نمایان سازد.
بدیهی است این دیدگاه، با همه وجهه توحیدی و معرفتی که دارد، توجیه عقلانی ندارد، و دست کم با اراده، اختیار، تشریع، تکلیف و اذن در دعا منافات دارد.
از سوی دیگر، مذمت استعجال و پرسش از حال آن حضرت، به کسانی اشاره دارد که در وجود حضرت تردید داشتند و با پرسش های پی درپی در صدد ایجاد شبهه در اصل وجود مهدی علیه السلام بودند و چه کسی می تواند بپذیرد که روایات متعددی که در معرفی آن حضرت وارد شده، مراء و محاجه باشد؟
روایت امتلاء که می فرماید:
«المهدی من ولدی تکون له غیبة اذا ظهر یملأ الارض قسطا و عدلاً کما ملئت جورا و ظلما»(9)
عدل می شود؛ همان طور که پر از جور و ظلم شده است.
این روایت متواتر بین شیعه و سنی است و شکی در آن راه ندارد، اما نمی تواند توجیه کننده اشاعه ظلم، جور، فحشا، منکرات و گناهکاری باشد؛ چرا که این موضوع با روح قرآن کاملاً در تضاد است. و نه تنها با تشکیل حکومت اسلامی و اجرای حدود و احکام مخالف است، بلکه با آیات امر به معروف و نهی از منکر، تواصی، ارشاد و تبلیغ نیز ناسازگار می باشد. چرا که خواست خداوند و قرآن دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر است؛ چنان که می فرماید:
«و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»(10)
باید از میان شما، جمعی به نیکی، و امر به معروف و نهی از منکر دعوت کنند.
و پر کردن جامعه از ظلم و جور و گناه و فحشاء خواست شیطان و منافقان است، و این سخن قرآن است که می فرماید:
«و من یتبع خطوات الشیطان فانه یأمر بالفحشاء و المنکر»(11)
هر کس پیرو گام های شیطان شود، (گمراهش می سازد زیرا) او به فحشا و منکر فرمان می دهد.
و نیز می فرماید: «المنافقون و المنافقات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف.»(12)
مردان منافق و زنان منافق، همه از یک گروهند. آن ها امر به منکر، و نهی از معروف می کنند.
بنابر این دیدگاه، باید بخش عظیمی از آیات قرآن و پیام آن را از کار انداخت و در مسیر مخالف آن عمل کرد تا پیمانه پر شود. در سایه شوم این نظریه همه انقلاب های آزادی بخش، جنگ ها و حتی قیام ائمه علیهم السلام محکوم و با بحران مشروعیت دچار می شود؛ برای این که به جای پر کردن پیمانه ظلم، امتلای آن را به تأخیر می اندازد.
تنها نکته ای که در این باره می توان گفت: این است که حدیث امتلاء به ظهور علایم و نشانه ها از جمله گسترش بی عدالتی، گناه و منکرات در آخر الزمان اشاره دارد و این هرگز به معنای جواز ارتکاب گناه نمی باشد.
این که باید علت یا علل غیبت را بر طرف کرد تا زمینه ظهور فراهم آید، ابتدا باید دید علت یا علل غیبت چیست و پس از آن گفت چه باید کرد؟
دربرخی از روایات، تعابیر زیر خود نمایی می کند:
چنان که در روایت رضوی( علیه السلام ) می خوانیم که «لئلا یکون فی عنقه لاحد بیعة اذا قام بالسیف».(13)
است که این غیبت خود زمینه تحقق آن ظهور است.
در روایت زراره از امام صادق( علیه السلام ) می خوانیم که فرمود:
«ان للغلام غیبة قبل قیامه، قلت و لم؟ قال: یخاف علی نفسه الذبح»(14)
می ترسد.
و در روایت دیگری می فرماید:
«ان للقائم غیبة قبل ظهوره، قلت [زراره] لم؟ قال یخاف القتل»(15)
برای قائم(عج) قبل از قیامش غیبتی است. گفتم: چرا؟ فرمود: از کشته شدن می ترسد.
این عامل نیز همانند عامل قبل، در حقیقت باعث حفظ جان آن حضرت برای تحقق قیام و ظهور است؛ نه عامل اصلی غیبت، و نمی توان با تأمین جان وی، زمینه ظهور و قیام را فراهم آورد.
اخبار متعددی دلالت دارد که از علل و عوامل غیبت، آزمایش الهی است؛ در روایتی، امام باقر علیه السلام در پاسخ به جابر جعفی می فرماید:
«هیهات، هیهات، لا یکون فرجنا حتی تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا، حتی یذهب الکدر و یبقی الصفو».
هیهات! هیهات! فرج ما واقع نمی گردد تا این که غربال شوید، سپس غربال شوید، سپس غربال شوید تا ناصافی و آلودگی برود و صاف و خالص باقی بماند.
و در روایت دیگری از امام ابوالحسن علیه السلام می خوانیم که فرمود:
«اما و اللّه لا یکون الذی تمدون الیه اعینکم حتی تمیزوا و تمحصوا، و حتی لا یبقی منکم الا الاندر. ثم تلا: ام حسبتم ان تترکوا و لما یعلم اللّه الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین».(16)
تترکوا...».
هر چند عامل امتحان می تواند، از علل غیبت، یا به تعبیر دیگر حکمت آن، به شمار آید، اما این امر به دست مردم نیست تا مسیر آن را عوض کنند؛ آن هم آزمونی که ضرورتا می بایست وسیله جدا کردن سره از ناسره، و کدر از مصفا باشد. غربال کردنی که با آن، تعدادی اندک از صف اکثریت ناباب جدا شوند.
در برخی از توقیعات شریفه به این مسأله اشاره شده است که، بی وفایی مردم و گناهان آنان زمینه ساز غیبت حضرت حجت شده است. چنان که می فرماید:
«و لو ان اشیاعنا وفقهم اللّه علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا، علی حق المعرفة و صدقها منهم بنا فما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه و لا نؤثره منهم».(17)
از آن ها به ما می رسد.
مضمون این توقیع این است که بی وفایی شیعیان نسبت به عهد و پیمان با آن حضرت موجب طولانی تر شدن غیبت و حرمان از وصال شده است. این توقیع در حقیقت بیانگر چند نکته اساسی است:
1 ـ دوری از حضرت ثمره کارهای ناپسند دوستان و شیعیان است؛ «فما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه».
2 ـ طولانی شدن غیبت نتیجه عدم همدلی شیعیان است؛
«و لو ان اشیاعنا و فقهم اللّه علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا»
اگر خداوند به شیعیان (و پیروان) ما توفیق همدلی در وفای به عهد می داد، مبارکی دیدار ما برای ایشان به تأخیر نمی افتاد.
3 ـ همدلی شیعیان در وفای به عهد [آن حضرت] می تواند عاملی برای تعجیل در ظهور باشد؛ «لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا». در سعادت دیدار ما شتاب می شد.
بعضی از روایات ها بیانگر این نکته اند که امامان معصوم از علت اصلی غیبت آگاهند، اما مأمور به بیان آن نیستند؛ لذا سربسته و به طور اجمال حکمت هایی از آن را بیان کرده اند؛ دلیل این ادّعا روایت عبداللّه بن فضل هاشمی از امام صادق( علیه السلام ) است که به وی فرمود:
«ان لصاحب الامر غیبة لا بد منها، یرتاب فیها کل مبطل، فقلت له: و لم جعلت فداک؟ قال لامر لم یؤذن لنا فی کشفه لکم، قلت: فما وجه الحکمة فی غیبة؟ فقال: وجه الحکمة فی غیبة وجه الحکمة غیبات من تقدمه من حجج اللّه تعالی ذکره، ان وجه الحکمة فی ذلک لا ینکشف الا بعد ظهوره، کما لا ینکشف وجه الحکمة لمّا أتاه الخضر( علیه السلام ) من خرق السفینة، و قتل الغلام و اقامة الجدار، لموسی( علیه السلام ) الا وقت افتراقها».(18)
هنگام جدایی آن ها.
بر اساس این روایت، و به خصوص تشبیه غیبت آن حضرت با خضر و کارهایش در مصاحبت حضرت موسی( علیه السلام ) صورت گرفته است، غیبت حضرت حجت( علیه السلام ) به عنوان یک واقعیت دارای تأویل معرفی گردیده است که پس از ظهور، توسط خود آن حضرت روشن خواهد شد.
از آن چه گذشت، به خوبی روشن شد، که علل شناخته شده و علل ناشناخته یاد شده، هیچ کدام قابل تغییر نیست تا بتوان به وسیله آن، زمینه ظهور را ایجاد و یا دگرگون نمود.
آری تنها بی توجهی و بی وفایی شیعیان، قابل تغییر است که آن را هم می توان در قالب وظیفه دعا و انتظار فرج که ـ پس از این در دیدگاه چهارم بدان خواهیم پرداخت ـ درمان و در ایجاد زمینه ظهور گامی برداشت.
احادیث و اخبار رسیده از ان حکایت دارد که همان گونه که مردم در عصر حضور دیگر ائمه نسبت به امام حاضر وظایفی بر عهده داشته و ادا می کردند، در عصر غیبت نیز، افزون بر تکالیف عمومی، در خصوص مسأله غیبت وظایفی بر دوش دارند و باید ضمن وصول به اجرا و ثواب گام هایی نیز در زمینه ظهور بردارند.
با توجه به مجموع روایات، وظایف زیر استنباط می شود:
در روایتی امام رضا علیه السلام می فرماید:
ما احسن الصبر و انتظار الفرج، اما سمعت قول الله تعالی «فارتقبوا انی معکم رقیب».(19) و قوله عزوجل: «فانتظروا انی معکم من المنتظرین،(20) فعلیکم بالصبر، فانه انما یجیی ء الفرج علی الیأس و قد کان الذین من قبلکم اصبر منکم».(21)
انتظارم». همانا فرج پس از ناامیدی می آید و کسانی که قبل از شما بودند صبورتر از شما بودند.
تعبیر «علیکم بالصبر» صراحت دارد، در این که وظیفه شیعیان در عصر غیبت، صبر بر فراق است.
هر چند از روایت بالا وظیفه انتظار نیز به خوبی معلوم می شود، ولی درباره انتظار باید گفت: پیامبر و ائمه اطهار با تأکید بسیار بر این امر پای فشرده اند؛ در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «افضل اعمال امتی انتظار الفرج».(22) برترین اعمال امت من انتظار فرج است. علی علیه السلام در پاسخ کسی که از وی پرسید: «ای الاعمال احب الی اللّه عزوجل؟» فرمود: «انتظار الفرج».(23) کدام عمل نزد خداوند محبوب تر است. فرمود: انتظار فرج. در روایت دیگری امام صادق علیه السلام می فرماید:
«اقرب ما یکون العبد الی اللّه عزوجل و ارضی ما یکون عنه اذا افتقدوا حجة اللّه فلم یظهر لهم و حجب عنهم فلم یعلموا بمکانه... فعندها فلیتوقعوا الفرج صباحا و مساءً».(24)
شام منتظر فرج او باشند.
پر واضح است که انتظار بر دو قسم است:
انتظار تکوینی
انتظار تشریعی
در انتظار تکوینی، منتظر بودن بیش تر به شکل منفی و همراه با سستی صورت می گیرد، اما انتظار تشریعی، پویا و همراه با علم و عمل است. مؤید این سخن، کلام امام سجّاد( علیه السلام ) است که می فرماید:
«المنتظرون لظهوره افضل اهل کل زمان، لان اللّه تعالی ذکره، اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفة ما صارت به الغیبة عند هم بمنزلة المشاهدة، و جعلهم فی ذلک الزمان بمنزلة المجاهدین بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله بالسیف، اولئک المخصلون حقا، و شیعتنا صدقا، و الدعاة الی دین اللّه سرا و جهرا».(25)
راستین و دعوت کنندگان به دین خدا در پنهان و آشکارند.
منتظر واقعی در بعد علمی، آن چنان معرفتی دارد که غیبت برای او همانند مشاهده است؛ یعنی در شناخت امام زمان خود، شک و تردید ندارد و در بعد عملی آشکارا و نهان به دعوت و تبلیغ مشغول است.
اگر منتظر منفی دست بر دست می گذارد و به بهانه این که کاری از ما ساخته نیست و کاری برای زمینه سازی ظهور نمی کند، منتظر مثبت شب و روز بر علم و معرفت و عمل خود می افزاید، خود را آماده ظهور می نماید، و تلاش دارد تا خود را از سنخ منتظر کند.
چکیده سخن آن که در انتظار مثبت ایمان به غیب، گرایش به عدالت، تنفر از ظلم، اعتراف به حق و دعوت به خیر و صلاح نهفته است.
در برخی روایات عمده ترین وظیفه عصر غیبت را دعا دانسته اند؛ از جمله در توقیع اسحاق بن یعقوب که به وسیله محمد بن عثمان دریافت شده است، فرمود: «و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج، فان ذلک فرجکم».(26)
این دعا شرایطی دارد، که پس از این بدان خواهیم پرداخت.
در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود: «ان هذا الامر لایأتیکم الا بعد ایاس... همانا این امر (ظهور مهدی (عج) نمی آید شما را مگر پس از ناامیدی».(27) و در روایت دیگری از امام رضا علیه السلام می فرماید «فانه انما یجیی ء الفرج علی الیأس و قد کان الذین من قبلکم اصبر منکم».(28) همانا فرج پس از ناامیدی می آید و کسانی که پیش از شما بودند صابرتر از شما بودند.
این بدان معنا است که تا بشریت چشم امید به قدرت های غیرالهی داشته باشد، عطش عدالت مهدوی در او وجود ندارد و آن گونه که بایسته و شایسته است، مهدی جو و مهدی خواه نخواهد بود.
با توجه به آن چه گذشت، می توان گفت: دیدگاه چهارم بیش از بقیه نظریه ها قابل پذیرش است؛ لذا آن را در بخش دوم مورد بررسی بیش تر قرار می دهیم.
«ذکر» به عنوان حلقه ارتباطی عبد و خداوند، جایگاه بسزایی در تربیت انسان داشته تا انسان به واسطه این گذرگاه روحانی، از عالم جسمانی پلی به عالم بالا زده و با ارتباط معنوی با حضرت حق از این راه زمینه تربیت و تزکیه ربانی خویش را فراهم آورده، به محضر محبوب بار اید.
ذکر زبانی به عنوان آغاز این حلقه ارتباطی در مرحله ای سطحی و ظاهری، بنده را با نام و یاد محبوب آشنا می کند اما حقیقت «ذکر» ارتباطی وجودی و حضوری با پروردگار است که در این مرحله به عنوان یادکرد پروردگار نه در ذهن و زبان بلکه به معنای دریافت حضور پروردگار در جای جای زندگی و حیات انسان است. این تلقی از ذکر است که زمینه کسب کمالات و فضایل و دفع درکات و رذائل را در انسان ایجاد می کند و به خودسازی و تربیت الهی منجر می گردد.
از رهگذر این ذکر زمینه تربیت و حرکت انسان فراهم می شود و او را در زندگی فردی و اجتماعی رشد می دهد؛ ثمرات حاصل از این ذکر در آیینه روآیت و نیز تأکید ائمه معصومین(ع) به ذکر در مواضع خاص زندگی، جنبه تربیتی آن را روشن تر می سازد.
حقیقت ذکر و بررسی آن در منابع دینی از مسائلی است که همواره مورد توجه سالکان و رهروان راه معبود قرار گرفته و پویندگان طریق حق به آن توجه نموده اند. عدم شناخت صحیح و تلقی ناصواب از این مسأله آسیب های فراوانی را مخصوصاً به رهروان و سالکان کوی حق وارد آورده است و همواره سؤالات متعدد و مختلفی در جامعه دینی و معنوی، مطرح ساخته که ذهن دینداران را به خصوص در این حوزه به خود مشغول ساخته است.
اینکه حقیقت ذکر چیست، و ذکر چگونه می تواند پل ارتباطی بنده با پروردگار را فراهم آورد همواره مورد توجه بوده و هرکس از ظن خود به تشریح وتبیین آن پرداخته است.
1. بررسی لغوی و اصطلاحی و اقسام و مراتب ذکر، بررسی ذکر در آیت و روآیت، و بررسی آثار تربیتی و نیز موانع ذکر می تواند زمینه دستیابی به جواب این مسأله را روشن سازد. در این بررسی نقش ذکر و جایگاه تربیتی آن به عنوان ابزاری جهت نیل فرد و جامعه به کمالات و فضایل اخلاقی به خصوص با رویکرد به روآیت معصومین (علیهم السلام) را بررسی خواهیم کرد.
ذکر یاد کردن و بر زبان راندن، به معنای یاد، آوازه، حدیث، ثناء، دعا، ورد و جمع آن اذکار است. راغب می گوید: گاهی مراد از ذکر هیئت نفسانی است که شخص به واسطه آن می تواند آنچه از دانایی به دست آورده را حفظ کند و آن مانندحفظ است اِلّا آنکه حفظ به اعتبار نگهداشتن و ذکر به اعتبار حاضر کردن آن در ذهن است. و گاهی به حضور شیئی در قلب و همچنین بقول اطلاق می شود.[1]
در لسان العرب آمده: «الذکر حفظ للشئ تذکرة و الذکر ایضاً: الشئ یجری عَلَی اللسان». [2] صاحب کتاب «التحقیق» پس از نقل ماده «ذکر» و نقل اقوال لغویین پیرامون آن آورده: «انّ الاصل الواحد فی هذه المادّه: هُوَ التذکر فی قبال الغفله و النسیان، و هذالمعنی اعمّ من التذکر با لقلب او باللسان». [3] ایشان اصل در ذکر راتذکر و یاد کرد در مقابل غفلت و فراموشی می داند. با این بیان معنای ذکر اعم از معنای قلبی و لسانی است.
واژه ذکر در قرآن به این معانی آمده است؛ صلاة (62/9)، خوف، خبر (19/41)، حفظ (54/17)، وعظ (51/55)، شرف (43/44)، قرآن (15/ 9)، جهاد و ام الکتاب (3/58). [4]
با بررسی آیات مذکور می توان بین کاربردهای گوناگون ذکر درقرآن جمع نموده و به نقطه وفاق مشترک یعنی درک حضور پروردگار و یادکرد او در تمام شئون زندگی، دست یافت. این مسأله خود می تواند موضوع مقاله مجزایی باشد.
ذکر در اصطلاح عرفا خروج از میدان غفلت و ورود به فضای مشاهده به غلبه خوف و کثرت محبت است و گفته اند: ذکر، بساط عارفان و نصاب محبان و شراب عاشقان است و گفته شده است: ذکر نشستن بر بساط استقبال و سفره گشاده پس از اختیار مفارقت و دوری از مردم است. [5]
برخی ذکر را یکی از مراحل سیر الی الله می دانندچنان که آورده اند «من تعلق بالذکر فقد تعرض للسیر»[6] و گفته اند، ذکر بیرون آمدن از میدان غفلت به صحرای مشاهدات است[7] و نیز آورده اند: ذکر به مثابه ملاحظه محبوب و قصر نظر بر جمال او از دور است.[8]- [9]
و نیز نقل شده که حقیقت ذکر آن است که هر چه جز مذکور است در ذکر فراموش کنی ،دراینجا ذکر سر خواهد نه زبان ،از آن که نسیان صفت سر است. [10] قشیری گوید: ذکر رکنی است قوی اندر طریق حق سبحانه تعالی و هیچ کس به مقام ذکر نرسد مگر به دوام ذکر. [11] ذالنون گفته :«ذکر غذای جان من است و ثنای او شراب جان من و حیای از او لباس جان من»[12] و جنید آورده: «حقیقت ذکر فانی شدن ذاکر است در ذکر و ذکر درمشاهده مذکور»[13]
از معنای لغوی و اصطلاحی ذکر و نیز نگاهی که ائمه معصومین(ع) به این مقوله داشته اند برمی آید که ایشان در کلمات نورانی خود آنگاه که از حقیقت، مراتب، موانع و آثار ذکر سخن رانده اند، مومن را از ذکر در مرحله ذهن و زبان به تلاش و مجاهده نفسانی فراخوانده و از ذکر تصویری عمل گرایانه ساخته اند، ائمه(ع) ذکر را منشاء حرکت و تلاش جهت قرب به پروردگار و زمینه ساز دوری از گناه و معصیت دانسته و برجنبه عملی و انسان سازی آن همواره تأکید کرده اند.
بررسی این مسأله در کلام معصومین (علیهم السلام)تصویری جامع و عملی از ذکر فرا روی سالکان طریق حق قرار می دهد که بررسی آن حائز اهمیت است.
توصیه های اکید قرآن[14] و روآیت به ذکر[15] و گرایش پیوسته جامعه اسلامی و ایمانی به آن این سؤال را مطرح می کند که حقیقت ذکر چیست؟
آنچه از بیان آیات و روایات و قول و فعل بزرگان بر می اید آن است که ذکر تنها این نیست که نام خدا را بر زبان بیاوریم و مکرر تسبیح و تحلیل و تکبیر بگوییم بلکه منظور آن است که با تمام قلب متوجه خدا و عظمتش باشیم و او را در همه جا حاضر و ناظر بدانیم، تا جایی که این نوع توجه زمینه عملی در انجام واجبات و ترک محرمات و متربی شدن به اخلاق و آداب الهی را در ما فراهم آورد.
پیامبر اکرم(ص) در این زمینه فرموده است: «هر کس خدای عزوجلّ را فرمان برد خدا را یاد کرده، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن و قرآن خواندنش اندک باشد»[16]
امام صادق(ع) در ضمن بیان سخت ترین کارهای بندگان «ذکر خدا» را به عنوان یکی از این امور نقل فرموده آنگاه می افزاید: «آن(ذکر) به این معناست که آدمی در هنگام روبرو شدن با گناه و تصمیم به انجام آن خدا را یادآور شود، پس یاد خدا او را از گناه باز می دارد. این است سخن خدای عزوجل که می فرماید: «کسانی که پرهیزکاری می کنند، چون وسوسه ای از شیطان به آنها برسد، خدا را یاد می کنند؛ زیرا مردمی صاحب بصیرتند»[17]
بیان دقیق تر حقیقت ذکر را امام صادق(علیه السلام) به حسین بزاز گوشزد می کند، حضرت به ایشان فرمود: «ایا تو را از سخت ترین چیزی که خداوند بر بندگانش واجب کرده است آگاه نکنم؟ این که با مردم به انصاف رفتار کنی، با برادرت همدردی کنی و یادکردن خدا در همه حال. منظور من از یاد خدا گفتن، سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، گو اینکه این هم ذکر است اما منظور به یاد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با طاعت یا معصیت خداست». [18]
امام صادق(ع) در روآیتی دیگر فرموده است: «هر که به راستی به یاد خدا باشد فرمانبرداری کند و هرکه از خدا غافل باشد نافرمانی نماید، طاعت نشانه رهیافتگی و معصیت نشانه گمراهی است و ریشه این هردو یاد و غفلت است. [19]
این گونه روآیت و روآیتی که با این مضمون وجود دارد این نکته را روشن می سازد که حقیقت ذکر زمینه ساز انجام واجب و ترک معصیت و حضوری دائمی در محضر حق را برای سالک به همراه دارد و هرچند ذکر لسانی و لفظی خود شایسته و سزاوار است اما اگر بدون بهره عملی باشد ثمری چندان ندارد.
نام فروردین نیاردگل به باغ
شب نگردد روشن از ذکر چراغ
تا قیامت گر کسی می می کند
تا ننوشد باده مستی کی کند[20]
باید به این نکته توجه کرد که ذکر دارای مراتبی است، اولین مرتبه آن را می توان ذکر لسانی نامید که همان گفتن اذکار مخصوص یا زمزمه قرآن و نامهای پیامبر و امامان، صلوات و. . . می باشد که این نوع ذکر به گفته بزرگان باید به زبان آشکار شود و حداقل به صورت آهسته صورت گیرد، پس از مرحله اول که به منزله مقدمه برای مراتب بعدی است، «ذکر قلبی» حائز اهمیت است در این مرتبه فکر و دل انسان به یاد خداست و آدمی همواره خود را در محضر خدا می بیند و از یاد او غفلت نمی ورزد. مرتبه قلبی ذکر مقدمه است برای مرحله سوم که ذکر عملی است و ذکر عملی آن است که انسان هر کاری را که در صدد انجام آن است به یاد و فرمان خداوند انجام دهد و در این مرتبه با یاد و حضور خداوند از محارم پرهیز کرده و اعمال شایسته، خوب و واجبات دینی را انجام می دهد ، لذا آنچنان که گذشت، ذکر صرفاً نامیدن و ذکر لفظی نیست بلکه اینها همه مقدمه است که انسان در مقام عمل پیوسته اعمالش را مطابق آنچه خداوند می خواهد انجام دهد و این است که ذکر را به عنوان قوی ترین ابزار در تربیت عالم انسانی معرفی می کند و زمینه حرکت و سیر آدمی از عالم مادی به عالم روحانی فراهم می آورد لذا مولوی می گوید:
اینقدرگفتیم باقی فکر کن؟
فکراگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکرراخورشیداین افسرده ساز
در اینجاست که ذکر واقعی انسان را به مرتبه فرقان حق و باطل رهنمون می سازد و معیاری است برای فضایل و رذایل اخلاقی و تمیز اخلاق حسنه و سیئه ازیکدیگر.
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را از این کرکس بدوز
صبح کاذب را ز صادق واشناس
رنگ می را باز دان از رنگ کاس
در همین زمینه امام خمینی(ره) در کتاب چهل حدیث در ذیل عبارت «انا جلیس من ذکرنی» آورده: «چنانچه نسیان آیت و کوری باطن از رؤیت مظاهر جمال و جلال حق سبب عمای در عالم دیگر شود، تذکر آیت و اسما و صفات و یادآوری حق و جمال و جلال او قوت دهد بصیرت را و دفع حُجُب نماید به قدر قوت تذکر و نورانیت آن، چنانچه تذکر آیت حق و ملکه شدن آن بصیرت باطنی را به قدری قوت دهد که جلوه جمال حق را در آیت مشاهده نماید و تذکر اسماء و صفات موجب شود که حق را در تجلیات اسمائیه و صفاتیه شهود کند و تذکر ذات بی حجاب آیت و اسماء و صفات رفع جمیع حجُب کند و یار بی پرده تجلی نماید»[21]
هرگاه «ذکر» به معنای حقیقی در جان انسان مأوی گزیند و انسان همواره یاد خدا را در دل بپروراند ثمراتی در جان و دل و اعمال و کردار او نمودار شده، انسان را به منزلگاه دوست سوق می دهد. ملاحظه در آثار ذکر این نکته را گوشزد می کند که حقیقت ذکر آنچنان که گذشت باید انسان را از ایستایی و سکون باز دارد. این ذکر است که انسان را در هر مرحله ای از کمال باشد به سیر و مقام قرب پروردگار نیل می دهد و زمینه رشد اخلاقی و نیل به کمالات اخلاقی را در او فراهم می آورد. این ثمرات درآینه کلام معصومین(ع) به این شرح است:
قال علی(ع): «مداومه الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح؛ مداومت بر ذکر، خوراک روح و کلید صلاح و پاکی است.»[22]
و فرموده است: «اصل صلاح القلب، اشتغالُهُ بذکر الله: ریشه صلاح و پاکی دل، پرداختن آن به ذکر خداوند است. »[23]
و فرموده است: «من عَمَرَ قلبَه بدوام الذکر حَسُنَت افعالُهُ فی السِّرِ و الجَهر؛ هرکه دل خویش را با یاد پیوسته خدا آباد کند، در نهان و آشکار نیک کردار شود. » [24]
قال رسول الله(ص): «بذکر اللهِ تحْی القلوب و بنسیانِهِ مَوته؛ با یاد خدا دلها زنده می شوند و با فراموش کردن او می میرند.»[25]
قال علی(ع): «من ذکر الله سبحانه احیا اللهُ قلبَهُ و نَوَّرَ عقلَهُ و لُبَّهُ؛ هر که به یاد خدای سبحان باشد خداوند دلش را زنده و اندیشه و خردش را روشن گرداند.»[26]
یکی از ثمرات ذکر آرامش درونی است، این نکته در آیت قرآن آمده آنجا که می فرماید «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[27] در روآیت نیز مبسوطاً به آن اشاره شده است.
قال علی(ع): «ذکر الله جلاء الصُّدور و طمأنیه القلوب»یاد خدا سینه ها را صیقل می دهد و دلها را آرامش می بخشد. [28]
امام سجاد(ع): «الهی. . . ولا تطمئنّ القلوبُ الّا بذکرک و لا تسکن النفوس الّا عند رؤیاک: خدایا دلها جر با یاد تو آرام نمی گیرد وجانها جز با دیدن تو آرامش نمی یابد.» [29]
قال رسول الله(ص): «مَن اَکثرَ من ذِکرِ الله فقد بریءَ من النفاق؛ هر که خد را بسیار یاد کننده باشد از نفاق به دور ماند. [30]
و قال علی(ع): «افیضو فی ذکر الله جَلّ ذکرُهُ، فانَّهُ أحسَنُ الذکر، و هُوَ امانٌ منَ النّفاق و براءه منَ النّار. . . ؛ خدای عزوجلّ را بسیار یاد کنید، که آن بهترین یاد است و از نفاق مصون می دارد و از آتش نگه می دارد...». [31]
قال رسول الله(ص): «من اکثَر ذکر اللهِ احبَّهُ؛ هر که بسیار به یاد خدا باشد، خداوند دوستش بدارد.»[32]
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «خدای سبحان فرمود: چون بدانم که یاد من بر جان بنده ام چیره گشته است خواهش او را معطوف سؤال و مناجات با خود کنم: پس چون بنده ام چنین شود و هرگاه بخواهد دچار سهو و غفلت شود مانع از آن شوم که سهو کند، اینان دوستان حقیقی منند اینان قهرمانان واقعی هستند.» [33]
قال علی(ع): «الذکرُ یشرَحُ الصّدر؛ یاد خدا شرح صدر می بخشد».[34]
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «همانا شیطان پوزه خود را بر روی دل آدمی زاده نهاده است هرگاه او یاد خدا کند شیطان پوزه اش را کنار می برد و هرگاه خدا را فراموش کند شیطان در آن نجوا (وسوسه) می کند، این است وسواس خناس»[35]
قال علی(ع): «ذکر الله دعامه الایمان و عصمه من الشیطان؛ یاد خدا ستون ایمان و مآیه مصون ماندن از شیطان است.»[36]
قال علی(ع): «ذکرُ الله رأس مالِ کلِّ مؤمنٍ و رِبحُهُ السلامه مِنَ الشیطان: یاد خدا سرمایه هر مؤمنی است و سود آن سالم ماندن از گزند شیطان است.»[37]
نکته و تذکر: روآیتی که نمایانگر آثار و نتایج ذکر است به خوبی روشن می سازد که حقیقت ذکر چیست آنچنان که حقیقت هر چیز را می توان از آثارش شناخت، آثار ذکر نیز نشان دهنده حقیقت ذکر است آنچنانی که انسان ذاکر به ذکر الله را به حرکت واداشته و فکر، اندیشه و عمل او را مترقی می سازد.
از آنجایی که خاصیت «ذکر» حرکت و تکاپوست و جنبه تربیتی آن دارای اهمیت بسزایی است در برخی از مواضع که روح انسانی در خطر آسیب و فرو ریختن است توصیه و تأکید بر ذکر شده است. توجه به روایاتی که از اهل بیت دراین زمینه وارد شده نشانگر آن است که ذاکر و مبتلای به گوشه نشینی و انزوا گردیده خود را فارغ از تعاملات اجتماعی بداند چرا که مع الاسف این آسیبی است که دامن برخی از سالکان را گرفته و اصولاً معتقدند که برای طی طریق باید بیگانه ازا جتماع و انسانهای دیگر به گوشه ای خزید و با گفتن اذکار لفظی خود را به مقام قرب پروردگار نزدیک کردغافل از آنکه همواره درزبان قرآن و لسان اهل بیت (علیهم السلام) در مواضعی به ذکر سفارش شده که انسان باید درآن تلاش و یک نوع مبارزه و جهد درونی را به همراه داشته باشد. برخی ز این مواضع در قرآن اینگونه آمده است:
قال علی (علیه السلام): «اذا لقیتم عدوکم فی الحرب فاقلوا الکلام واکثروا ذکرلله عزوجل؛ هرگاه در جنگ با دشمن روبرو شدید، کمتر سخن بگویید و بیشتر خدای عزوجل را یاد کنید.»[38]
این نکته درقرآن کریم نیز موردتوجه قرار گرفته است. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛[39] ای کسانی که ایمان آورده اید اگر به فوجی ازدشمن برخوردید خدا را فراوان یاد کنید باشد که پیروز شوید»
البته از این نکته نباید غافل شد که این محاربه می تواند شامل دشمن درون یعنی نفس اماره و نیز دشمن قسم خورده جان آدمی یعنی شیطان گردد. لذا در روایات این گونه مواضع نیز ازمواضعی است که به ذکرپروردگار سفارش شده است که اشاره خواهد شد.
قال رسول الله (صلوات الله علیه): «اذکر الله عند همک اذا هممت و عند لسانک اذا حکمت و عند یدک اذاقسمت؛هرگاه اندوهی به تو دست داد خد را به اندوه خود یادآوری کن، هرگاه خواستی داوری کنی خدا را به یاد زبان خود بیاور و هرگاه خواستی چیزی را تقسیم کنی خدا را به دست خود یادآوری کن.»[40]
به حق می توان گفت این سه موضع از جاهایی است که انسان دچار لغزش می گردد و تنها چیزی که می تواند انسان را ازاین لغزش برهاند نام و یاد پروردگار است خدایی که خالق و ولی نعمت آدمی است و هر لحظه مراقب اوست. هرگاه که انسان مبتلای به غم و اندوه شود با یاد اوست که از مرحله یاس و ناامیدی و پوچی، یاد او را در دل زنده می کند و به آرامش خاطر نایل می گردد. درقضاوت و داوری و نیز در مقام تقسیم گری نیز هماره انسان دچار لغزش می گرددکه یادپروردگار ناجی اوست.
قال رسول الله (صلوات الله علیه): «اوحی الله الی نبی من انبیائه : ابن آدم اذکرنی عند غضبک اذکرک عند غضبی،فلاامحّقُک فیمن امحقُ؛ خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که: ای پسر آدم در هنگام خشم به یاد من باش، تا من نیز درهنگام خشم خود به یاد تو باشم و تو را با دیگران هلاک نگردانم!»
خشم به عنوان یکی از مخرب ترین قوای جان آدمی درصدد ویرانگری و نابودی است که علمای اخلاق داروهای شفا بخشی را جهت درمان این رذیله و بیماری اخلاقی تجویز می کنند. ولی ذکر و یاد خدا درکلام پیامبر خدا به عنوان داروی اثر بخش از آن یادشده است.
قال علی(ع): «اِشحَنَ الخَلوه بِالذِّکر، و اصحِبِ النِّعَمَ بِالشُّکر؛ خلوت را با یاد خدا پرکن و نعمت ها را به شکرگذاری همراه ساز». [41]
قال الباقر (علیه السلام): «فی التورات مکتوبٌ : ... یاموسی ... اذکرنی فی خلواتک و عند سرورلذتک اذکرک عند غفلاتک؛ درتورات نوشته شده است: ... ای موسی... در تنهایی ها و هنگام شادی لذت ها و خوشی هآیت مرا یاد کن تا در غفلت هآیت به یاد تو باشم.» [42]
قال الصادق(ع): «شیعَتُنا الذین اِذا خَلَوا ذکروا اللهَ کثیراً؛ شیعیان ما کسانی هستند که در خلوت و تنهایی خدا را فراوان یاد می کنند.»
درمجموعه روایات بالا دومسأله به عنوان مسائلی یادشده که آدمی درآن نیازمند یاد پروردگار است ،یکی تنهایی و خلوات و دیگری لذات و نعمتها. خلوات گاه انسان رابه ناامیدی و ازجهتی نیز آلوده به گناهان می کند. انسانی که همواره خوف نگاه و حضور دیگران برای او مانع و رادع از گناه بوده است ممکن است در خلوت مبتلای به گناه گردد لذا در خلوت و جلوت توصیه به یاد خدا شده است. تأکید به یاد خدا در خلوت از آن جهت است که ادمی دراین حالت بیشتر دچار غفلت و نسیان می گردد و زمینه آسیب پذیری اخلاقی او در این حالات بیشتر است.
در مورد لذت نیز می توان اذعان کرد که آن گونه که وجود بلایا و مصائب ممکن است صبر انسان را سرریز کرده او را دچار غفلت و یأس کند لذائذ و نعمت ها نیز باعث غرور، عجب و طغیان می گردد و این آسیبی است که دامنگیر بسیاری از صاحبان نعمت و شوکت است در این موقع یاد خداست که انسان رامتذکر به ولی نعمت خود کرده و او را صاحب و مالک حقیقی می داند.
امام علی(ع): «وقتی به بازار می روید و مردم سرگرم کارند خدای عزوجل را بسیار یادآور شوید؛ زیرا این کار گناهان را می زداید وبر حسنات می افزاید و در زمره غافلان نوشته نمی شوید.»[43]
بازار و تعلق خاطر به آن یکی از مصادیق دنیاست که انسان را دچار غفلت و فراموشی کرده، موجبات گناه و تباهی اخلاقی را در انسان فراهم می آورد لذا در این موضع نیز یاد خدا کارگشاست. لذاست که در روایتی پیامبر اکرم(ص) می فرماید «اگر کسی دربازار هنگامی که دیگرمردمان غافلند و سرگرم کارخود هستند به یاد خداباشد خداوند هزار حسنه برایش منظور دارد و درروز رستاخیز چنان اورا بیامرزد که به ذهن هیچکس خطور نکرده است. [44]
با توجه به مواضع ذکر شده اهمیت یاد خداوند به عنوان عامل بازدارنده اخلاق ناپسند و ابزاری تأثیر گذار در رشد و شکوفایی اخلاقی جامعه انسانی حائز اهمیت است، کسانی که همواره از یاد خداوند اعراض می کنند در زندگی دنیایی خود نیز دچار مشکل و کمبودند و نیز در آخرت کور محشور خواهند شد آنچنان که قرآن فرمود: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی.»[45]
لذا انسان همواره باید مراقب باشد که خواسته های دنیایی او مانع از ذکر پروردگار و اعراض ذکر او نگردد به عنوان مثال در روآیت، خواسته های نامشروع چشم[46]، پیروی از شهوت[47] سرگرمی به یاد مردم[48] از موانع ذکر حق برشمرده شده است،که ما به برخی ازاین روایات اشاره می کنیم:
چنانچه گذشت ذکر درمقابل فراموشی و نسیان قلمداد شده است. دربرخی روایات به این موانع اشاره گردیده که اگر سالک طریق حق اینها را درنظرداشته باشد می توان با جهت گیری صحیح درمقابل آنها دل خویش را با یاد حق آباد ساخته و به سر منزل مقصود رهنمون گردد. ازجمله مواردی که درروایات به عنوان مانع ذکر یاد شده از این جمله است:
1. «إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؛ شیطان می خواهد با شراب و قمار میان شما کینه و دشمنی افکند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. آیا بس نمی کنید؟»
در این آیه شراب و قمار به عنوان اسباب غفلت پروردگار معرفی شده است. این دو گناه بزرگ که درشرع از آن به عنوان کبائر یاد شده به عنوان دشمنان درون زمینه را برای عداوت و کینه ورزی و نهایتا حمله دشمن بیرونی یعنی شیطان فراهم کند و این نتیجه اش چیزی نیست جز ویرانی دل که دوری از یاد خدا و غفلت او ثمره آن است.
2. قال علی (علیه السلام):«لیس فی الجوارح اقل شکرا من العین فلا تعطوها سؤلها فتشغلکم عن ذکر الله؛درمیان اعضای بدن ناسپاس تر از چشم وجود ندارد،پس خواسته های آن را برآورده مسازیدکه شما را از یاد خدا باز می دارد. »[49]
3. قال علی(علیه السلام): «لیس فی المعاصی أشد من اتباع الشهو ه فلاتطیعوها فتشغلکم عن الله؛درمیان گناهان گناهی سخت تر از پیروی شهوت نیست ، پس آن را فرمان نبرید که شماراازیاد خدا غافل می کند. »[50]
4. الامام زین العابدین (علیه السلام): «ان قسوة البطنة و فطرة المیله و سکرالشبع وغره الملک ممایُثَبِط ویُبطیء عن العمل ویُنسی الذکر؛ پرخوری و سستی اراده و مستی سیری و غفلت حاصل از قدرت از عوامل بازدارنده و کند کننده در عمل است و ذکر خدا را از بین می برد.»[51]
این عوامل یاد شده است که انسان را از یاد حق غافل کرده و اثرات سهمگینی دراخلاق و رفتار آدمی می گذارد. نکتة حائز اهمیت آن است که انبیا و اولیای الهی همواره از این حالت به خداوند پناه برده اند.
موانعی که بازگو شد آثار زیان باری را در حیات مادی و معنوی انسان دارد از جمله آثار معنوی می توان مناجات خداوند با موسی را یاد کرد در این مناجات خداوند به حضرت موسی (علیه السلام ) می فرماید: یا موسی در هیچ حالی مرا فراموش نکن و به مال و دارایی زیاد شادمان مشو، زیرا از یاد بردن من دلها راسخت می کند و همراه ثروت زیاد گناهان زیاداست. آیه قرآن به صراحت یکی از آثار اعراض از ذکر را تنگی زندگی یاد می کند «ومن اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا؛هر کس از یاد من اعراض کند زندگیش تنگ شود»[52]
علامه طباطبایی (ره) ذیل آیه مذکور به تبیین رابطه تنگی زندگی و اعراض از یاد خدا پرداخته و آورده است: «این که می فرماید زندگی اش تنگ شود دلیلش این است که پروردگار خود را فراموش کند و به یاد او نباشد راهی برایش نمی ماند جز آنکه به دنیا چنگ زند و آن را تنها مطلوب و هدف خویش قراردهد و برای تحصیل آن بکوشد و تمام هم و غمش راصرف درست کردن زندگی خود و توسعه بخشیدن و بهره مند شدن از آن کند. زندگی چنین کسی کم باشد یازیاد اورا بسنده نیست. . . . به علاوه غم و اندوه و نگرانی و اضطراب و ترس از بلاها و مرگ و. . . او راپیوسته دلتنگ و بی قرار می سازد. درصورتی که اگرمقام و عظمت پروردگار خویش را می شناخت و همواره به یاد اوبود و فراموشش نمی کرد یقین می یافت که پروردگارش حیاتی جاودانه و نیامیخته با مرگ و نیستی دارد و... به مقدر الهی قناعت می کرد و خود را در تنگنا و سختی قرار نمی داد. »
«ذکر» به عنوان پل ارتباطی عبد و پروردگار نقش بسزایی در تربیت جامعه انسانی دارد، آنگاه که ذکر را فراتر از ذکر لسانی و لفظی تلقی کنیم، و ذکر قلبی را زمینه ساز ذکر عملی و سازندگی معنوی انسان قرار دهیم آنگاه ذاکر به ذکر الله خود را همواره در محضر محبوب حاضر می بیند و با یادکرد پروردگار در مواجهه با اندیشه ها و رفتارهای گوناگون تلاش در پرهیز از محارم و معاصی داشته و همواره با انجام آنچه خداوند به عنوان صاحب مطلق خواستار آن است، مربای به تربیت الهی گردیده و به مقام قرب پروردگار نائل می گردد.
آنچه ائمه معصومین(علیهم السلام) به عنوان ثمرات ذکروخصوصیات ذاکر واقعی بیان داشته اند و نیز ثمرات و نتایج اعراض و دوری از ذکر در آئینه کلام ایشان این نگاه و تلقی از «حقیقت ذکر» و نقش تربیتی آن را روشن می سازد.
[1]. المفردات فی غریب القرآن، ص 328.
[2]. لسان العرب، ج 4، ص 308.
[3]. التحقیق، فی کلمات القرآن الکریم: ج 3، ص 317. (جهت اطلاع بیشتر؛ ر. ک: مجمع البحرین، ج 3، ص 309؛ العین، ج 5، ص 346).
[4]. تحصیل نظائر القرآن الترمذی، ص 51- 67.
[5]. فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص 288.
[6]. از کلمات قصار بابا طاهر عریان.
[7]. ترجمه رساله قشیریه، ص 348.
[8]. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص165.
[9]. جهت اطلاع بیشتر ر. ک: شرح تعرّف، ج 3، ص 151؛ تذکرة الاولیا، ص 152.
[10]. شرح تعرف ج3 ص151.
[11]. ترجمه رساله قشیریه ،ص347.
[12]. تذکره الاولیا،ص152.
[13]. همان ،ص446.
7. یا آیها الذین آمنو اذکرو الله ذکراً کثیراً (احزاب/41)
[15]. قال رسول الله:. . . اکثِر ذکر الله تکُن اخصّ العباد الی الله تعالی: خدا را فراوان یاد کن تا نردیک ترین بنده خدای تعالی باشی (کنز العمال: 1819)
[16]. بحار الانوار، 77/86/3
[17]. الخصال، ص 131، ح 138
[18]. بحار الانوار: 93، ص 154، ح 17
[19]. بحار الانوار، 93، ص 158، ح 33
[20] . مولوی.
[21]. شرح چهل حدیث، ص 290
[22]. غرر الحکم، ح 9832
[23]. غرر الحکم، ح 3083
[24]. همان، ح 8872
[25]. تنبیه الخواطر: ج 2، ص 120
[26]. غرر الحکم: 8876
[27]. رعد/28.
[28]. همان 5165
[29]. بحار الانوار، ج 64، ص 151، ح 21
[30]. ترجمه میزان الحکمه، ج 4 ص 1852
[31]. بحار الانوار، ج 77، ص 290، ح 2
[32]. بحار الانوار، 93، ص 160، ح 39
[33]. ترجمه میزان الحکمه، ج 6، ص 1853
[34]. غرر الحکم، ح 835
[35]. نور الثقلین، ج 5، ص 725، ح 5 به نقل از ترجمه میزان الحکمه ص 1851
[36]. غرر الحکم، ح 5172
[37]. همان، ح 5171
[38]. الخصال، ص 617، ح 10، به نقل از ترجمه میزان الحکمه، ص 1855
[39]. انفال/ 45.
[40]. بحار الانوار 77/ 171/ 7
[41]. غرر الحکم، ح 3374
[42]. الکافی: 2/ 499/ 2
[43]. خصال، ص 614، ح 10.
[44]. بحار الانوار،ج103،ص102،ح4.
[45]. طه/ 124.
[46]. غررالحکم، ح 7519.
[47]. همان، ح 7520.
[48]. همان، ح 8234.
[49]. غررالحکم،ح7519.
[50]. غررالحکم،ح 7520.
[51]. بحار الانوار، 78/ 129/ 1
[52]. طه/124.
یکی از مکارم اخلاقی، زهد و پارسایی است. آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام نیز، بیانگر تشویق به سوی این فضیلت اخلاقی است. زهد، در لغت به معنی پارسایی و روی گردانی از دنیا، مال، مقام و به طور کلی ترک تعلقات دنیوی و توجه به آخرت و پاداش الهی است. پس زهد به معنای بی میلی و بی علاقگی است که در مقابل آن، علاقه شدید قرار دارد.
ملامحمد مهدی نراقی رحمه الله در جامع السعادات می نویسد:
زهد، آن گاه تحقق می یابد که شخص توانایی بهره مندی از دنیا و نعمت های آن را داشته باشد و آن گاه آن را رها سازد. انگیزه ترک دنیا هم، پستی و بی ارزشی آن، در مقایسه با خدا و آخرت باشد. در غیر این صورت، صفت زهد، تحقق نمی یابد.
باید گفت فقط بی علاقه بودن به دنیا و نعمت های آن سبب زهد نمی شود، بلکه فرد باید این بی علاقه بودن را در رفتار و کردارش نیز آشکار سازد. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز در حدیثی، زاهد را این گونه معرفی می کند:
زاهد کسی است که هنگام دست یابی به موارد مشروع و حلال، خود را گم نکند و در صورت فراهم آمدن زمینه ارتکاب حرام، صبر و خویشتنداری را از دست ندهد و دست به گناه نزند.
بنابراین، با توجه به تعریف زهد، کناره گیری و پرهیز مطلق از زیبایی ها و لذت های مادی، نشان زهد نیست، بلکه زهد همان بی رغبتی و بی میلی نسبت به دنیا و نعمت های آن، همراه با قناعت و مناعت طبع و عفت نفس است؛ یعنی زهد راستین، با وجود مال و مقام و موقعیت نیز تحقق می پذیرد. آن چنان که بسیاری از اولیای خدا، با داشتن ملک و حکومت و ثروت، زاهدترین بندگان خدا بوده اند.
1. زهد به معنای پارسایی و اسیر و بنده تعلقات دنیوی نبودن است.
2. زهد، با وجود دسترسی به مال و موقعیت دنیایی نیز امکان پذیر خواهد بود.
در سخنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام زهد این گونه تعریف شده است:
اَیُّها الناسُ الزَّهادَةُ قَصرُ الأمَلِ والشُکْرُ عِندَ النِّعَمِ، والتَّوَرَّعُ عند المحارم.
ای مردم! زهد، کوتاهی آرزو، سپاس گزاری در برابر نعمت ها و پرهیز از حرام است.
حضرت علی علیه السلام در این خطبه، سه عامل را برای پیدایش زهد بیان کرده است: کوتاهی آرزو، شکر نعمت و پرهیز از حرام. این سه عامل با هم هستند؛ یعنی زاهد به دنیا دل بستگی ندارد و اطمنیان او، فقط به عملکرد خداست. ازاین رو، زاهد از آرزوهای بلند می پرهیزد و در مقابل نعمت هایی که خدا به او ارزانی داشته، شاکر و سپاس گزار است. در مقام عمل نیز، مراعات و رعایت حدود الهی، شیوه عملکرد اوست. این سه عامل، راه رسیدن به زهد هستند. در جایی دیگر، آن حضرت، قانع بودن به داشته ها را نشانی از زهد معرفی می کند:
الزُّهد أَنْ لاتَطْلُبَ المَفقودَ حَتّی یَعْدُمَ الموجود.
زهد آن است که طالب آنچه نداری نباشی، مگر آنکه آنچه داری را از دست بدهی.
اعتماد و اطمینان به خداوند، یکی دیگر از نشانه های انسان زاهد است. حضرت علی علیه السلام می فرماید:
«اصلُ الزُهدِ حُسنُ الرّغبَةِ فیما عِنداللّه ؛ اصل زهد، رغبت نیکو است، به آنچه که نزد خداوند وجود دارد».
از آنجا که دنیا و آخرت از نظر دل بستگی متضاد یکدیگر هستند، گرایش به آنچه که جاودان است و نزد خداوند وجود دارد، سبب بی رغبتی به دنیا و امور ناپایدار آن می شود. آنچنان که قرآن می فرماید:
ماعندکم ینفَدُ وَما عنداللّه ِ باقٍ. (نحل: 96)
آنچه که پیش شماست، تمام می شود و آنچه که پیش خداست، پایدار است.
و انسان زیرک و باهوش، امر نیکوتر را برمی گزیند «و ما عنداللّه خیرٌ وَ أبقی؛ آنچه که پیش خداست، بهتر و پایدارتر است». (قصص: 60)
بی رغبتی به دنیا به سبب میل و علاقه شدید به خداست و انسان زاهد به آنچه خداوند برای بندگانش خواسته و تدارک دیده، مشتاق تر است تا به زیبایی ها و نعمت های دنیا. زاهد به علت توجه به حقایق الهی، دل بسته خدا شده و در پی جلب رضایت اوست. به همین سبب برای دنیا، ارزشی قائل نمی شود. زاهد در انجام دادن احکام الهی، جانب احتیاط را رها نمی کند و اگر با سختی و مشکلی روبه رو شود، خدا را از یاد نمی برد. اگر نعمت های الهی به او روی آورند، شاکر و سپاس گزار خداوند خواهد بود. حضرت علی علیه السلام می فرماید:
الزاهدُ عندنا مَن عَلِمَ فَعَمِلَ و من ایقَنَ فَحَذَرَ و اِنْ اَمسی عَلی عُسْرٍ حَمِدَاللّه َ و إنْ أصبَحَ علی یُسْرٍ شَکَرَاللّه َ فهُوَ الزاهدُ.
زاهد در نگاه ما کسی است که فرامی گیرد و عمل می کند، به یقین دست می یابد و در نتیجه مواظب اعمالش می باشد و اگر با سختی مواجه شود، خدا را حمد می گوید و اگر با گشایشی روبه رو گردد، شاکر خدا، خواهد بود. پس چنین کسی زاهد، واقعی است.
1. زهد، کوتاهی آرزو، شکر نعمت و پرهیز از حرام است.
2. انسان زاهد به آنچه که خداوند برایش در نظر گرفته، مشتاق تر است تا به دنیا و نعمت های آن.
گاهی، زهد از سر تظاهر و ریاست، محتوایی ندارد. برخی افراد عملی را مانند زاهدان انجام می دهند، ولی باطن و درون خود را از دنیا دور نکرده اند. اینان ریاکارانند و آخرت را بدون عمل می خواهند. بر زبان آنان، گفتار زاهدان جاری است، ولی عمل و کردار آنها، چون عاشقان دنیاست. اگر بهره ای از دنیا برند، سیر نمی شوند و به آنچه دارند، قانع نیستند. گاهی نیز زهد منفی ممکن است با نیت درست، ولی همراه با ناآگاهی از شرایط زهد واقعی انجام شود. رفتار پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در بهره گیری اندک از دنیا و نیز وجود آیات و روایات گوناگون در ستایش ترک دنیا و همچنین نفوذ اخلاق رهبانیت در صدر اسلام، سبب شد تا افرادی، زهد را با ترک دنیا به شیوه رهبانیت، یکسان بپندارند. از زندگی خانوادگی و اجتماع و مردم بریدند و فقط به عبادت روی آوردند. کار دنیا و آخرت را جدا پنداشتند و کسب و کار و زندگی در جامعه را با آخرت گرایی سازگار ندانستند.
این اندیشه، در زمان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، در میان عده ای از صحابه نفوذ پیدا کرد. عده ای از یاران و اصحاب پیامبر، استراحت در شب و غذا خوردن در روز و ارتباط با همسرانشان را بر خود تحریم کردند. ام سلمه، همسر پیامبر این موضوع را با او در میان گذاشت. پیامبربا شنیدن این خبر به سوی آنها رفت و فرمود: آیا از زن و همسر خود دوری می گزینید؟ در حالی که من با زنان خود مباشرت می کنم و روز غذا می خورم و شب می خوابم. پس هر کس که از سیره و روش من بیزاری جوید، از من نیست. آن چنان که خدای متعال فرموده: آنچه را برای شما حلال کرده ایم، بر خود حرام نکنید و از حدود الهی تجاوز نکنید. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز در جایی دیگر فرمود: «رهبانیت امت من، جنگ و جهاد در راه خداست».
حضرت علی علیه السلام مردم روزگار خود را به چهار دسته تقسیم می کنند:
گروهی اگر دست به فساد نمی زنند، برای این است که جرئت و توان این کار را در خود نمی بینند و همچنین امکانات مالی ندارند. گروهی دیگر که امکانات و وسایل لازم را دارند، با تمام توان و نیرو به فساد می پردازند. دین را برای به دست آوردن مال دنیا تباه می کنند که یا رئیس و فرمانده گروهی شوند، یا به منبری برود و خطبه بخوانند. چه بدتجارتی که دنیا را بهای جان خویش بدانی. گروهی دیگر با اعمال آخرت، دنیا را می طلبند و با اعمال و کردار دنیوی خویش، در پی به دست آوردن مقام های معنوی آخرت نیستند. خود را کوچک جلوه می دهند. گام هایشان را ریاکارانه و کوتاه برمی دارند و دامن خود را جمع می کنند. خود را همانند مؤمنان واقعی می آرایند و پوشش الهی را وسیله نفاق و دورویی و دنیاطلبی خود قرار می دهند. برخی دیگر که پستی و ضعف نفس و نداشتن امکانات، آنها را از به دست آوردن قدرت محروم کرده است، خود را به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان پوشیده اند. اینها هرگز از زاهدان واقعی نبوده اند. علت زهد این گروه، ناتوانی از به دست آوردن دنیا و نعمت های آن است.
زهد منفی، مانعی برای رشد روحی و معنوی افراد جامعه است و از پیشرفت فرهنگی و توسعه اقتصادی و صنعتی جامعه جلوگیری می کند. بدین ترتیب سبب تباهی و فساد اجتماع می شود.
1. افرادی که به دلیل نداشتن امکانات یا از روی ریا، زهد می ورزند، زاهدان واقعی نیستند؛
2. زهد منفی، جلوی پیشرفت فرهنگی و توسعه اقتصادی و صنعتی جامعه را می گیرد.
زهد واقعی، ترک دنیاطلبی است، نه دست کشیدن از دنیا و نعمت های آن. از دیدگاه اسلام، می توان از کارهای دنیا، پلی ساخت و با آن به آخرت رسید. در اسلام، تجارت و زراعت و دیگر کارها می تواند هم جنبه مالی و دنیوی داشته باشد و هم جنبه معنوی و آخرتی. این، بستگی به هدف انسان دارد. اگر کسب و کار از راه حلال باشد، آن کار از نظر اسلام عبادت است. بنابراین، در اسلام امور دنیا و آخرت فرد، از یکدیگر جدا نیستند، بلکه کارهای دنیوی، تکمیل کننده امور آخرتی و معنوی انسان به شمار می روند. به گونه ای که اگر انسان می خواهد در آخرت برداشت خوبی داشته باشد، باید در دنیا در مسیر درست و الهی گام بردارد. حضرت علی علیه السلام می فرماید:
ای بندگان خدا! بدانید که پرهیزکاران، دنیا را پشت سر گذاشته و بهره آخرت را برده اند. با مردم دنیا، در دنیایشان شریک گشتند؛ اما مردم دنیا، در آخرت آنها شرکت نکردند. پرهیزکاران در بهترین خانه های دنیا زندگی کردند و بهترین خوراکی های دنیا را خوردند، با این حال، از آن سرمایه معنوی هم که آنان را به بهشت برساند و از آن تجارتی که برای آخرت سودمند باشد، بهره مند گردیدند. در دنیا طعم و لذت زهد را چشیدند و یقین کردند که فردا، در قیامت همسایه خدا هستند، جایگاهی که هر چه درخواست کنند، داده می شود و هرگونه لذتی در اختیارشان قرار دارد.
در زمان امام صادق علیه السلام گروهی پیدا شدند که سیره پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را در زهد، به روی گردانی از دنیا در هر شرایطی تفسیر کردند. آنها معتقد بودند که مسلمان باید در هر زمانی بکوشد که از دنیا و نعمت های آن دوری جوید. یکی از افراد این گروه، سفیان ثوری است. او روزی نزد امام صادق علیه السلام رفت و دید که امام لباس سفید و لطیف و زیبایی پوشیده است. سفیان به امام اعتراض کرد و گفت: «سزاوار نیست که شما خود را به دنیا آلوده سازی. از شما انتظار می رود که زهد بورزی و تقوا داشته باشی و خودت را از دنیا دور نگه داری.» امام به او فرمود:
شما از وضع زندگی رسول خدا و صحابه او، دنیاگریزی را برداشت کرده ای و فکر می کنی که این دنیاگریزی وظیفه ای است که از سوی خداوند بر دوش مسلمانان گذاشته شده است و آنها همانند دیگر وظایف و تکالیف، باید تا قیامت آن را حفظ کنند و آن گونه زندگی کنند، ولی بدان که این گونه نیست. رسول خدا در جایی زندگی می کرد که فقر و تنگ دستی بر آنجا حاکم بود و اکثریت مردم جامعه از داشتن وسایل و لوازم اولیه زندگی محروم بودند. اگر در زمان و مکانی وسایل و لوازم فراهم شد و بیشتر مردم جامعه نیز از نعمت های الهی بهره مند بودند، دیگر دلیلی برای آن گونه زندگی کردن وجود ندارد. چون سزاوارترین مردم برای استفاده از نعمت های الهی، مسلمانان و صالحان هستند.
آن چنان که خداوند در قرآن می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ. (بقره: 172)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از نعمت های پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم، بخورید.
بنابراین مسلمان زاهد نیز از نعمت ها و لذت های دنیا بهره مند می شود، اگرچه غرق نشدن در لذت های حلال نیز خود فضیلتی بزرگ به شمار می رود.
1. امور دنیا و آخرت انسان به هم مرتبط اند.
2. مسلمان زاهد نیز می تواند از بهترین نعمت ها و امکانات دنیوی، بهره مند شود.
ایمان و اعتقاد به وجود خدا و زندگی بهتر در عالم آخرت، سبب شکل گیری بینش و نگرش ویژه ای در انسان می شود. توجه به این نکته که خداوند بر همه کردار انسان نظارت دارد و زندگی انسان در آخرت به اعمال و کردار دنیوی او باز می گردد، موجب می شود تا انسان در استفاده از دنیا و نعمت های آن زهد بورزد. زهد، نگرش ویژه ای به زندگی مادی در پرتو جهان بینی الهی است و هر چه شناخت و بینش انسان، او را به یقین نزدیک تر سازد، زهد او نیز حقیقی تر و خالص تر خواهد بود. آن چنان که علی علیه السلام می فرماید:
«الزُّهدُ ثَمَرَةُ الیقین؛ زهد، محصول یقین است».
و در جای دیگری نیز می فرماید:
زهدُ المَرءِ فیما یَفنی علی قدرِ یقینِه بما یبقی.
زهد انسان در دنیای فانی، به مقدار یقین او، به چیزی است که باقی می ماند.
آنچه پایدار و باقی است، خداست و یقین کامل به او، زهد در دنیا را در پی دارد. شناخت و درک انسان از جهان، راهنمای او در انتخاب مسیر زندگی است.
اگر انسان زندگی را در همین محدوده عالم مادی ببیند و چیزی جز آن در نظرش نیاید، مطلوب و مقصد خود را، دنیا قرار می دهد و به آن وابسته می شود. حضرت علی علیه السلام می فرماید:
دنیا، نهایت دید کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی نگرد، ولی انسانِ آگاه، نگاهش از دنیا عبور می کند، از پسِ آن، سرای جاویدان آخرت را می بیند. پس در نتیجه انسان آگاه به دنیا دل نمی بندد و انسان کوردل، تمام توجهش به دنیاست. بینا از دنیا، زاد و توشه برمی گیرد و نابینا برای آن، زاد و توشه فراهم می کند.
ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه می نویسد: حجاج در بیابان، در کنار آب و استراحتگاه خود، به ندیمش گفت: کسی را پیش من بیاور که اهل دنیا نباشد. او پیش از جست وجو، مردی را که در خواب بود، بیدار کرد و پیش حجاج آورد. حجاج او را به صرف غذا فرا خواند. مرد گفت: دعوت کسی را اجابت کرده ام که از امیر بهتر است. حجاج پرسید: او کیست؟ مرد در پاسخ گفت: خدا مرا به روزه دعوت کرده و من هم، اکنون روزه هستم. حجاج گفت: در این هوای گرم و طاقت فرسا؟ مرد در پاسخ گفت: آتش جهنم داغ تر و سوزان تر است. حجاج گفت: الان روزه را افطار کن و روزهای دیگر قضای آن را به جای آور؟! مرد گفت: آیا زنده ماندن مرا تا به جای آوردن قضای روزه، تضمین می کنی؟ و این گونه بینش عمیق مرد، او را به یقین رسانیده بود و زهد، او را از پرداختن به امور نفسانی باز می داشت. حضرت علی علیه السلام در این زمینه می فرماید:
أصلُ الزّهدِ الیقینُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّعادَةُ.
اساس و ریشه زهد، یقین و اعتقادات راستین است و میوه آن سعادت است.
1. ایمان و اعتقاد به خدا، موجب زهدورزی انسان در استفاده از نعمت های دنیوی می شود؛
2. هر چه شناخت و یقین انسان بیشتر و عمیق تر باشد، زهد او حقیقی تر و خالص تر است.
علم و آگاهی در هر کاری سبب بهتر شدن و درست انجام دادن آن کار می شود. به همین جهت، شناخت و آگاهی، از عوامل اساسی پیدایش زهد است. انسانی که با شناخت و آگاهی صحیح در این مسیر گام برمی دارد، از افتادن در دام افراط و تفریط، یعنی دنیاگرایی و یا دنیاگریزی، مصون می ماند و راه میانه زهد را برمی گزیند. آن چنان که علی علیه السلام می فرماید: «ثَمَرةُ المعرفةِ العُزوفُ عَن الدّارِ الدّنیا؛ ثمره شناخت، کناره گیری از خانه دنیاست».
اگرچه شناخت و معرفت برای زهدورزی لازم است، ولی برای زاهد بودن، نیازی نیست که فرد حتما شناخت و معرفت بالایی داشته باشد، بلکه اندکی علم و آگاهی نیز سبب زهدورزی می شود. مولای متقیان، علی علیه السلام می فرماید: «یسیرُ المعرفةِ یوجِبُ الزّهدَ فی الدّنیا؛ اندکی معرفت، موجب زهد در دنیا می شود». یکی از بهترین و برترین شناخت ها، شناخت خدای بزرگ است، چنان که علی علیه السلام می فرماید: «معرفَةُ سبحانَهُ أعلی المعارف؛ شناخت خدای متعال، بالاترین شناخت هاست.» این شناخت، مسیر زندگی فرد را تعیین می کند و آثار فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی بر زندگی او بر جای می گذارد.
یکی از کارکردها و نتایج این شناخت، زهدورزی است؛ زیرا انسان به چیز اندکی که نیاز او را برطرف کند، علاقه و رغبت می یابد و خدا برترین و بزرگ ترین کسی است که همه نیازهای انسان را برمی آورد. هنگامی که انسان، عظمت و بزرگی خدا را درمی یابد و نقش خدا را در برآوردن خواسته هایش می شناسد، این شناخت و آگاهی، سبب توجه به خدا و روی گردانی انسان از دنیا و زیبایی های فریبنده اش می شود. هر چه شناخت انسان نسبت به خدا بیشتر باشد، به همان نسبت بیش از پیش نسبت به دنیا بی رغبت خواهد شد.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
انَّ أَعْلمَ النّاس باللّه ِ أخوَفُهم للّه وأخْوَفَهُم لَهُ أعلَمُهُمْ بِهِ وأَعْلَمَهُمْ بِهِ أزهَدُهُمْ فیها.
داناترین مردم به خدا کسانی هستند که بیشتر از خدا می ترسند و آنهایی که از خدا بیشتر می ترسند، داناترین به خدا هستند و داناترینشان به خدا کسانی اند. که در دنیا بیشتر زهد می ورزند.
1. اندکی شناخت هم، موجب زهدورزی می شود؛
2. آگاهی و شناخت، از دنیاگرایی یا دنیاگریزی انسان جلوگیری می کند.
یادآوری مرگ، تأثیرگذاری های مثبت و سازنده ای در زندگی آدمی دارد. به خاطر این آثار روحی و تربیتی، در آموزش های اسلامی نیز بدان سفارش های فراوانی شده است. یکی ازآثار سازنده و تربیتی یاد مرگ، پوشیدن لباس زهد در دنیاست. یاد مرگ، دنیا را در چشم انسان زاهد کوچک می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید:
یاد مرگ، شهوت ها را از بین می برد، ریشه های فراموشی را یکسره برمی کند؛ دل انسان را به وعده های الهی محکم می کند و روحیه انسان را از سنگ دلی به لطافت و رقّت قلب می کشاند. نشانه های هوس را از بین می برد و آتش حرص را خاموش و دنیا را پیش چشمان انسان، کوچک می کند!
این گونه یاد مرگ انسان را از غوطه ور شدن در هوس ها و لذت های دنیوی بازمی دارد و تحمل سختی ها را بر انسان آسان می کند. کسی که فراوان به یاد مرگ می افتد، به کمترین مال و نعمت دنیا راضی است و دیگر بخل و حرص، در دل او راه نمی یابد. او به اندازه نیازش از دنیا بهره می گیرد.
حضرت علی علیه السلام می فرماید:
«وَمَنْ أکثر ذکرَ الموتِ رَضِیَ مِنَ الدّنیا بالکَفافِ؛ هر که بسیار یاد مرگ کند، به اندازه کفاف، از دنیا راضی است».
دنیا و زیبایی های آن بسیار فریبنده است و کسی که بتواند با یاد مرگ و قیامت دل خود را روانه سرای دیگر کند، نیرنگ و زرق و برق دنیا، دیگر نمی تواند بر او غلبه کند؛ آن چنان که مولای متقیان، امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: «مَنْ اکثَرَ مِنْ ذکرِ الموتِ نَجی منْ خُداعِ الدّنیا؛ هر کس فراوان یاد مرگ کند، از حیله های دنیا، رهایی می یابد».
همچنین، ایشان در سفارش های خود که در نهج البلاغه آمده است، چنین می فرماید:
ای مردم! سفارش من به شما این است که مرگ را از یاد نبرید و کمتر از آن غفلت کنید، چگونه غافل می شوید از چیزی که هرگز از شما غفلت نمی کند؟ مگر همه روزه، مرده ها را نمی بینید که بر خلاف میل شان به سوی گورها برده می شوند و در حفره های تنگ و تاریک آن جای می گیرند؟ گویی هرگز در این دنیا زندگی نکرده و در آبادانی آن نکوشیده اند. از سرایی که در آن به سر می بردند، می روند و اسیر توده های خاکی که از آن وحشت داشتند، می شوند. سرگرم دنیایی بودند که از آن دست کشیدند و آخرتی را که به سوی آن کوچ کردند، تباه ساختند. دیگر نمی توانند از بدی هایی که کرده اند، برگردند و نه این توان و قدرت را دارند که به خوبی هایی که از دست شان برمی آید، بیفزایند. به دنیا مهر ورزیدند، ولی دنیا فریب شان داد. به آن اعتماد کردند و او بر زمین شان زد.
این گونه، انسان زاهد روزهای عمر خود را رو به کاستی می بیند و هر لحظه، خود را یک گام نزدیک تر به مرگ احساس می کند و در نتیجه تلاش می کند تا برای آن دنیای خود نیز زاد و توشه ای فراهم کند، که تأمین کننده نیازهای او در فردای قیامت باشد. آن گاه آن حضرت، خطبه خویش را این چنین به پایان می رساند:
زاهدان، گروهی از مردم دنیا هستند که دنیاپرست نیستند. پس در دنیا زندگی می کنند، اما آلودگی دنیاپرستان را ندارند. در دنیا با آگاهی و بصیرت عمل می کنند و در ترک زشتی ها، از همه کس سبقت می جویند، بدن هایشان به گونه ای در تلاش و حرکت است که گویا در میان مردم آخرت هستند. اهل دنیا را می نگرند که مرگ بدن ها را بزرگ می شمارند، اما آنها مرگ دل های زندگان را بزرگ تر می دانند.
1. یاد مرگ آثار مثبت و سازنده روحی و تربیتی دارد.
2. مسلمان زاهد، در عین حال که در دنیا زندگی می کند، مرگ را از یاد نمی برد.
با رشد زهدگرایی در انسان و دوری از جهت دنیا، زمینه رشد احساسات پاک و اندیشه های تابناک و ملکوتی، در سرزمین دل صالحان و مؤمنان واقعی فراهم می شود. پاک شدن دل از وابستگی به دنیا و نعمت های آن، سبب رویش علم و حکمت در دل می شود.
زهد حقیقی، حکمت را بر قلب و زبان زاهد جاری می سازد. امام صادق علیه السلام در این زمینه چنین می فرماید:
هر کس که در دنیا زهد بورزد، خداوند حکمت را در قلبش ثابت و بر زبان او جاری و گویا می سازد و او را به عیب های دنیا و درد و دوایش آگاه و بینا می کند و او را سالم از دنیا می برد و داخل بهشت می گرداند.
دنیادوستی، ریشه تمام گرفتاری ها و فسادهاست. ازاین رو، وقتی قلب انسان از محبت دنیا خالی و به آن بی رغبت شد، آماده دریافت حقایق معنوی و معرفت الهی می گردد. مولای متقیان، امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
آن که در دنیا زهد ورزد، از خواری آن بی تاب نشود و برای عزت آن رقابت نکند. خداوند، بدون هدایت خلق، راهنمای اوست و بدون آموزش، به او علم می آموزد و حکمت را در دلش جای می دهد و بر زبانش جاری می سازد.
در تعریف حکمت نوشته اند گفتار و کرداری که منطبق بر حق و حقیقت باشد و آنچه انسان را به امر حقی که در آن باطلی نیست، آگاه سازد.
خداوند نیز در قرآن می فرماید: «وَمَنْ یُؤتَ الحِکمةَ فَقَدْ أوتِیَ خَیرا کثیرا؛ و به هر کس حکمت داده شود، به یقین خیر فراوانی داده شده است». (بقره: 269)
همچنین پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بنا به روایتی می فرماید:
اذا رَأیتُمُ الرَّجُلَ قَد اُعطِیَ الزُّهدُ فی الدنیا فاقْتَرِبُوا منهُ فَإنَّهُ یُلَقِّی الحکمةَ.
هرگاه کسی را دیدید که در دنیا به او زهد عطا شده است، به او نزدیک شوید؛ زیرا زهد موجب القای حکمت می گردد.
بنابراین، مسلمان زاهد با دیده عبرت و پندآموزی به دنیا و حوادث آن می نگرد و این بینش، زمینه رویش بذر حکمت الهی را در دل او فراهم می آورد. چنان که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: «کسی که می خواهد خداوند به او بدون آموختن، علم و بدون رهنما، هدایت ببخشد باید به دنیا بی رغبت باشد». مولانا نیز معرفت و شناخت زاهد را محصول و نتیجه زهد او می داند:
جان شرع و جان تقوا، عارف است | معرفت، محصول زهد سالف است |
زهد اندر کاشتن، کوشیدن است | معرفت آن کشت را درویدن است |
1. زهد زمینه رویش حکمت الهی را در دل زاهد آماده می سازد.
2. به هر کس حکمت داده شود، به او خیر فراوانی داده شده است.
برخی ویژگی های اخلاقی، افزون بر پسندیده بودن، زمینه انجام دادن کارها و امور خیر را نیز فراهم می آورند و موجب می شوند که فرد آنها را ساده تر انجام دهد. سرشت و فطرت انسان بر طهارت و تقوا و دین باوری، شکل گرفته است و دوری از رفاه گرایی، راحت طلبی و لذت پرستی، فطرت پاک آدمی را پرفروغ تر می سازد. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «کسی که در دنیا زهد را پیشه خود سازد، دین خود را حفظ می کند.» مسلمان مؤمنی که در دنیا زهد را پیشه خود ساخته است از دنیا دل می کند و زیبایی ها و نعمت های آن، او را مانند دیگران شیفته و فریفته خود نمی سازد. چنین فردی به آسانی از مال و ثروت خویش دل می برد و آن را به خاطر رضا و خشنودی خدا، به مصرف نیازمندان و فقیران می رساند. او از اینکه گرسنه ای را سیر کند یا برهنه ای را بپوشاند، بیش از آنکه خود بخورد و بپوشد، خوشحال و شادمان می شود. او گرسنگی و تشنگی را در هوای گرم و سوزان تحمل می کند و در سرمای سرد زمستان برای انجام فریضه الهی، از خواب برمی خیزد؛ زیرا می داند در دنیا مسافر است و باید آماده رفتن از آن باشد. به همین سبب حضرت علی علیه السلام زهد را بهترین خُلقی می داند که انسان را در راه دین یاری می کند.
علامه مجلسی رحمه الله در توضیح این حدیث، چنین می نویسد:
این مطلب به این دلیل است که مشغول شدن به دنیا و صرف فکر کردن در به دست آوردن آن مانع بزرگی برای خالی شدن قلب از امور دینی و تفکر در آن است، بلکه دنیادوستی، با دوستی خدای تعالی، اطاعتش و خواستن آخرت، جمع نمی گردد. آن چنان که روایت شده دنیا و آخرت، مثل دو زن (برای یک مرد) است که تمایل و علاقه به یکی از آن دو، به دیگری ضرر و زیان می رساند.
بنابراین، با ترویج زهد و پارسایی که در مقابل دنیاخواهی و دنیاطلبی قرار دارد، انجام دستورهای الهی، ساده تر و آسان تر است و افراد به راحتی از زشتی رذایل اخلاقی به دور می مانند. زهد در دنیا، منبع فیاض رسیدن به فضایل اخلاقی و اهداف پیامبران الهی است.
1. زهد، زمینه انجام دستورات الهی را آسان تر می سازد؛
2. دنیاطلبی، با خدادوستی و آخرت خواهی سازگار نیست.
زهد، یکی از برجسته ترین صفات پیامبران، اولیا و صالحان است و خداوند آن را شرط امامت امامان معصوم قرار داده است: «وَشَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهدَ فی دَرَجاتِ هذِهِ الدّنْیَا الدِّنیّةِ؛ زهد را در مراتب این دنیای پست بر آنان لازم ساختی».
رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره زهد پیامبران الهی به ابن مسعود، چنین فرمود:
ای پسر مسعود! حضرت نوح نهصد و پنجاه سال زندگی کرد. چون صبح می کرد، می گفت به شب نمی رسم و چون شب می رسید، می گفت به صبح نمی رسم. جامه اش از پشم و خوراکش نان جو بود... . حضرت سلیمان علیه السلام با آن سلطنتی که داشت، خود نان جو می خورد و به مردم نان سفید می داد و جامه اش از پشم بود. چون شب فرا می رسید، دست خود را [به حالت خواری] به گردن می نهاد و تمام شب را تا به صبح نماز می گزارد.
درباره زهد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز روایت های فراوانی رسیده است. امام باقر علیه السلام فرمود:
روزی مقداری حلوای مخصوص نزد پیامبر آوردند. حضرت آن را نخورد. پرسیدند: آیا آن را حرام می دانی؟ فرمود: نه. ولی من از این می ترسم که نفسم به آن مشتاق گردد و پیوسته در پیِ آن باشم.
در نهج البلاغه نیز درباره زهد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله چنین آمده است:
پیامبر روی زمین می نشست و غذا می خورد. با دست خود کفش و لباسش را وصله می کرد. روزی پرده ای را بر در اتاقش دید که بر آن تصویرهایی بود، به همسرش گفت: آن را از نظر پنهان کن که هرگاه چشمم به آن می افتد، به یاد دنیا و زرق و برق آن می افتم... . آن حضرت باتمام وجود از زرق و برق دنیا فاصله گرفته بود.
زهد، یکی از صفات پیامبران خداست.
شیطان، موسى را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: اى موسى! تویى آن انسانى که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بىواسطه با تو سخن مىگوید، روى این حساب از آبروى فوقالعاده اى برخوردارى، من یکى از مخلوقات خدایم و گناهى را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبهام را بپذیرد.
موسى بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهى! توبهاش را بپذیر.
خطاب رسید: موسى! خواستهات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است.
موسى، ابلیس را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانى و خشمگین شد و با تکبّر گفت: اى موسى! من به زنده او سجده نکردم، توقّع دارى به مرده او سجده کنم!!
سپس گفت: اى موسى! به خاطر این که به درگاه حق جهت توبه من شفاعت کردى بر من حقدار شدى، به تو بگویم که در سه وقت مواظب ضربه من باش که هرکس در این سه موضع، مواظب من باشد از هلاکت مصون مىماند.
1- به هنگام خشم و غضب، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت مىچرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشهات را برکنم.
2- به وقت قرار گرفتن در میدان جهاد، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فى سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایى که رویش را از جهاد فى اللّه برگردانم!
3- بترس از این که با زن نامحرم خلوت کنى که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم!
در این داستان عجیب، شیطان به سه برنامه خطرناک اشاره دارد: شهوت، غضب و حرص.
در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار انسان از جهاد، ریشهاى جز حرص به دنیا ندارد و امتناع ابلیس از سجده به آدم منشأى غیر حسد نمىتواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگى است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا مىکند
دادستان دیوان «ایالات متحده» در یکى از مقالات خود مىگوید: «اساسىترین اختلافات، میان قانون و مذهب قرار دارد. در غرب حتى در آن کشورهایى که عقیده محکمى به جدایى مذهب از سیاست ندارند، سیستم قانونى را یک موضوع دنیوى مىدانند، که در آن مقتضیات وقت رُل بزرگى بازى مىکند، البته نفوذهاى مذهبى در تشکیل قوانین خیلى مؤثر و قوى بودهاند.
قانون عبرانى «پنتاتوک» که پنج کتاب اول تورات است، تعلیمات مسیح و قوانین کلیسایى، هر کدام کمکى به فکر قانونى ما کردهاند، در ازمنه پیش غیر معمول و غیر عادى نبود که سیاستمداران با نفوذ؛ قضات و قانونگذاران را از میان مشایخ کلیسا انتخاب کنند؛ ولى با همه اینها، قانون باز به صورت یک امر دنیوى باقى مانده است.
مجالس مقنّنه براى وضع قانون، و دادگاهها براى اجراى آن به وجود آمده است، و اینها تأسیسات این جهان به شمار مىآیند که با دولت سرو کار دارند و مسئول آن مىباشند، نه با کلیسا و مذهب، از این رو قانون ما در آمریکا تکالیف مذهبى معین نمىکند؛ بلکه در حقیقت هشیارانه آن را حذف مىکند، (ملتهاى اسلامى و زمامدارانشان که دچار تقلید کورکورانهاند عبرت بگیرند).
قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودى با اجراى وظایف اخلاقى دارد، در حقیقت یک شخص آمریکایى در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است یک فرد پست و فاسدى هم از حیث اخلاق باشد؛ ولى بر عکس آن در قوانین اسلامى سرچشمه و منبع قانون، اراده خداست.
این قانون و این اراده الهى تمام مؤمنین را جامعه واحدى مىشناسد، گرچه از قبایل و عشایر گوناگون تشکیل یافته و در مواضع و محلهاى دور و مجزّاى از یک دیگر واقع شده باشند. در اینجا مذهب نیروى صحیح و سالم، سوق دهنده جماعت مىباشد، نه ملیّت و حدود جغرافیایى. در اینجا خود دولت هم مطیع و فرمانبردار قرآن است، و مجالى براى قانون گذارى دیگرى باقى نمىگذارد، چه رسد به آنکه اجازه انتقاد و شقاق و نفاق بدهد.
به نظر مؤمنِ به اسلام، این جهان مانند دهلیزى است به جهان دیگر، که جهان بهتر باشد، و قرآن قواعد و قوانین و طرز سلوک افراد را نسبت به یک دیگر و نسبت به اجتماع آنها معین مىکند، تا آن تحوّل سالم را از این عالم به عالم دیگر تأمین نماید» .