وحشت سراپای آل ابی سفیان را فرا گرفته بود، سپاه محمد(ص) به شهر نزدیک می شد. اندکی بعد، ابر عطوفت پیامبر(ص) بر شهر سایه افکند; باران رحمتش باریدن گرفت و ترس را از شهر امن الهی زدود. پیامبر(ص) به دشمنان سرسختش منتی بزرگ نهاد و به آنان فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» بروید، شما آزاد هستید.
شکست برای فرزندان بنی امیه تازگی نداشت; به دل عقده داشتند; عقده بدر و حنین، عقده لحظاتی که پدرانشان در خشم مسلمانان می شکستند و چون برگ خشک نقش زمین می شدند. این بار بر پیشانیشان مهر «طلقاء» خورده بود و این امر عقده دیگری بر دل کینه توزشان نشانید; عقده ای که از عقده مرگ عزیزانشان در بدر و حنین کمتر نبود. آنها خاطره ای تلخ از داستان فتح مکه در سینه داشتند; خاطره ای که در آینه آن تسلط و عظمت پیامبر(ص) و خواری و لت خویش را می دیدند.
شعله های مرگ خونین پدران و ننگ نشسته بر دامان هر روز برافروخته تر می شد، در پی فرصتی بودند تا خشم درون فرو نشانند و انتقام خویش از پیامبر(ص) و آل او بستانند. فرصتی که در روزگار یزید فرا رسید. او وارث همه عقده هایی بود که سالها بر دل پدرانش سنگینی می کرد.
فرزند کشته شدگان بدر و طلقای فتح مکه، شمشیر انتقام به دست گرفت; او می خواست همه شکستها، مرگها و حقارتها را جبران کند، در پی ریختن خون بود و به اسارت گرفتن افراد.
از این روی فرمان قتل سرور جوانان بهشت و عزیزانش را صادر کرد. و پس از حادثه خونبار کربلا، همه چیز را برای گشودن عقده ای دیگر فراهم دید; عقده ای که حتی با شنیدن خبر گرفتار آمدن اهل بیت(ع) در زنجیر اسارت ابن زیاد گشوده نشده بود...
پس دستور داد تا خاندان پیامبر را به شام بفرستند. (1) یزید می خواست داستان مکه تکرار شود، ولی این بار به تیغ بنی امیه.
ابن عباس از این هدف شوم یزید پرده برداشته است. او در نامه ای به یزید نوشت:
عجیب است، تو دختران عبدالمطلب و نونهالانش را مانند اسیران به شام برده ای تا مردم ببینند بر ما مسلط شده ای و بر ما منت می گذاری. (2)
کاروان اهل بیت(ع) به شام رسید. یزید در جیرون، کنار یکی از دروازه های دمشق، بود. چون چشمش به کاروان آل الله افتاد، مغرور و شادمان لب به شعر گشود و چنین سرود:
نعب الغراب فقلت صح او لا تصح فقد اقتضیت من الرسول دیونی (3)
صدای کلاغ برخاست. پس گفتم: فریاد بزنی یا نزنی من آنچه از پیامبر طلب داشتم، باز پس گرفتم.
او، در راستای نیت شوم خود، دستور داد تا هر چه بیشتر با اهل بیت(ع) سختگیری کنند و آنها را خوار سازند. بر این اساس آنها را گردن به گردن با طناب بستند، بر هر که از رفتن باز می ماند تازیانه زدند (4) و هنگام آسایش، در خرابه جایشان دادند.
یزید می خواست سلطه و اقتدار خویش را نشان دهد تا سرانجام با آزاد کردن آنان، به هدف شوم خود دست یابد.
یزید در یکی از روزها، در حالی که شخصا زنجیر از پای امام سجاد(ع) باز می کرد. از حضرت پرسید: آیا می دانی چرا چنین کردم؟
حضرت پاسخ داد: ترید الا یکون لاحد علی منة غیرک; (5) می خواهی تنها خودت بر من منت داشته باشی.
از کلام حضرت(ع) به خوبی استفاده می شود که چگونه یزید در پی منت نهادن بر آل رسول بود.
شکست یزید
یزید هر چه بیشتر کوشید کمتر به هدف رسید. جریان رجوع اهل بیت(ع) به مدینه چنان انجام گرفت که نه تنها کمترین نشانی از ضعف اهل بیت(ع) و اقتدار یزید در پی نداشت; بلکه نشان دهنده پیروزی اهل بیت(ع) بود.
اسیر نوعا کمتر توان حرف زدن دارد، گوشه ای برمی گزیند و در غم خود فرو می رود; یا به آینده دشواری که در پیش دارد می اندیشد و یا به گذشته دردناکی که دیده است. حتی اگر بخواهد چیزی بگوید مجالش نمی دهند; چرا که اسیر است و در بند. اما شام اسیرانی دید که همه چارچوبه های اسارت را در هم شکستند، از هر لحظه برای تبلیغ بهره جستند و در مدتی کوتاه، دشمن خویش را به زانو درآوردند. آری «اهل بیت » اسیرانی بودند که دشمن را به اسارت گرفتند. وقتی به شام رسیدند، خستگی راهی طولانی بر تن، زخم آزار دشمنان کینه توز بر سینه و زنجیر بر پا داشتند و از ضعف و گرسنگی رنج می بردند. ولی با این همه، چون جام پایداری از دست حسین(ع) گرفته بودند، در شام نبردی دیگر به راه انداختند. آنان در لباس اسارت پر شکوه، قدرتمند و پر صلابت ظاهر شدند; تیغ زبان زینب(ع) و شمشیر بیان سجاد(ع) همه آنچه یزید تنیده بود، از هم گسست و چهره واقعیت را نمایان ساخت.
مجلس بزم یزید، که یزیدیان را از باده پیروزی سرخوش کرده بود، با فریاد علی گونه زینب(ع) در هم ریخت. زینب(ع) یزید را، که با جلال و جبروت بر تخت نشسته بود، مخاطب قرار داد و فرمود: «امن العدل یا بن الطلقاء، تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله(ص) سبایا ... ». (6)
ای زاده طلقاء، آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانی و دختران رسول خدا(ص) را به عنوان اسیر از شهری به شهری بگردانی ... .
این سخن زینب(ع) بار دیگر ذلت آل ابوسفیان در فتح مکه را در یادها زنده ساخت. غبار غم بر چهره یزید و یزیدیان نشست. یزید، که در آرزوی برپایی مجلسی چنین بود تا بر گذشته های ذلت بار خاندانش سرپوش بگذارد، نتیجه را کاملا معکوس یافت. سخنان زینب(ع) محکم و پیاپی وارد می شد. یزید جز سکوت راه دیگری پیش روی خود نمی دید. آری یزید در بند اسارت زبان زینب(ع) خاموش نشسته بود. در حقیقت، سخن آن حضرت(ع) این پیام را در برداشت که ای یزید، پیامبر کفار را، که پدرانت بودند، آزاد کرد; اما تو آزادی را از دختران او سلب کرده ای. این چیزی جز یک ننگ دیگر برای تو و خاندانت نمی تواند باشد; ننگی که از ننگ طلقا بودن ریشه می گیرد.
مقایسه رفتار یزید در ابتدای ورود اهل بیت به شام با رفتار چند روز بعد او پرده از صلابت و قدرت تبلیغات اهل یت برمی دارد و همه چیز را آشکار می سازد. رفتار یزید در اواخر حضور اهل بیت(ع) رفتارهای انفعالی بود; به گونه ای که می کوشید قتل امام حسین(ع) را به گردن ابن زیاد اندازد. اهل بیت(ع) قاطعانه این ترفند تبلیغی او را خنثی کردند و به او گفتند: ما قتل الحسین غیرک ... (7) ; ای یزید امام حسین(ع) را جز تو کسی نکشته است ....
او در برابر افشاگریهای اهل بیت(ع) چنان خویش را درمانده یافت که برای حفظ موقعیت پوشالی خود، راهی جز خشونت ندید و از اینرو چند بار به قتل امام سجاد(ع) فرمان داد. ولی چون این کار را به زیان خود دید از آن چشم پوشید. اندک اندک اهل بیت(ع) جو تبلیغی را کاملا به دست گرفته بودند، به گونه ای که دل مردم را با مرثیه خوانی اباعبدالله(ع) می لرزاندند و حدیث عاشورا را با سوز بیان می کردند. امام سجاد(ع) در خطبه خود در مسجد جامع روضه شهادت و مظلومیت امام حسین(ع) را خواند و شامیانی که دشمنان اهل بیت(ع) به شمار می آمدند، در حضور یزید، گریستند. (8)
عاقبت مروان حکم حضور اهل بیت(ع) را در شام به ضرر دستگاه بنی امیه دید و به یزید توصیه کرد تا هر چه زودتر اسباب رجوع اهل بیت(ع) به مدینه را فراهم آورد. (9) بدین ترتیب اهل بیت(ع) با سرافرازی شام را به قصد مدینه ترک کردند.
پی نوشتها:
1- مع الحسین فی نهضته، اسد حیدر، ص 308; مقتل الحسین، مقرم، ص 441.
2- سفینة البحار، ج 2، ص 151 (ماده، عبس).
3- بحارالانوار، ج 45، ص 199; مقتل الحسین، مقرم، ص 448.
4- مقتل الحسین مقرم، ص 449.
5- ذریعة النجاة، میرزا رفیع گرمرودی، ص 334.
6- همان.
7- همان.
8- همان.
9- مع الحسین فی نهضته.
مقدمه:
امام علی بن الحسین «علیه السلام» چهارمین امام شیعیان سال 37 یا 38 هجری در مدینه منوره به دنیا آمد. از جانکاه ترین حادثه زندگی امام، حادثه عاشورا بود که با تمام وجود خود آن را لمس کرد؛ هر چند که بیماری توان یاری رساندن به پدر را از او گرفته بود و خدا می خواست تا زمین از حجّتش خالی نماند. امام سجاد «علیه السلام» در سخنرانی های خود پس از واقعه عاشورا با استناد به آیات قرآن بر علیه ظلم و ستم بنی امیه سخن می گفت و با سلاح دعا و مناجات با پروردگار، مجموعه ای از معارف قرآنی را با نام «صحیفه سجادیه» برای تهذیب نفس و اخلاق و بیداری مسلمین به یادگار گذاشت. امام سجاد «علیه السلام» از دو راه عملی با امت اسلام مواجه شد:
یکی راه برانگیختن وجدان انقلابی افراد مسلمان و بر انگیختن احساسشان نسبت به گناه و ضرورت جبران آن گناه بود. امام کوشید تا شخصیت اسلامی و کرامت انسانی را در مقابل حاکمان منحرف از تنزل و فرومایگی نگاه دارد.
دوم از راه تمهید برنامه فکری و آگاهی عقیدتی و روانی امت بود. خانه و مدرسه او محل تجمع شاگردان گردید و بعدها همین شاگردان سازندگان تمدن اسلامی و مردان تفکر و قانون گذاری و ادب اسلامی گردیدند.
حساس ترین سخنان امام سجاد «علیه السلام» که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد و خط مشی او را نسبت به اهل بیت «علیهم السلام» کاملاً تغییر داد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کرد. این خطبه که در مسجد شام ایراد گردیده اوج موفقیت امام سجاد «علیه السلام» در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست.
یزید در این مجلس به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی «علیه السلام» و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. وقتی سخنان خطیب پایان یافت، امویان خود را فاتح دیده و مسائل را حل شده پنداشتند؛ مسائلی که در کاخ یزید و در طول راه توسط حضرت زینب (س) و امام سجاد «علیه السلام» بر ملا شده بود. امام سجاد «علیه السلام» تنها مرد جوان و اسیر قافله از جای برخاست و به یزید گفت: آیا اجازه می دهی من هم با مردم سخن بگویم؟ یزید رضایت نمی داد، اما با اصرار فراوان اطرافیانش پذیرفت؛ زیرا وضع و حال امام را به گونه ای نمی دیدند که سخنانش همپای سخنان خطیب دربار باشد. امام سجاد «علیه السلام» برای مردمی که اسلام را تنها از امویان دیده و شنیده بودند و پیامبر و اصحابش را نمی شناختند معرفی فرمود، سپس به بیان جایگاه و شخصیت خود و سایر اسیران اهل بیت «علیهم السلام» پرداخت. به طور خلاصه، سخنان امام حاوی مطالب زیر بود:
1. حمد و سپاس خداوند:
امام زین العابدین «علیه السلام» نخست سپاس خدای را گفت و خطبه را آغاز کرد.
2. معرفی شخصیت پیامبر «صلی الله علیه و آله» و اهل بیت «علیهم السلام»
امام فرمود: ای مردم شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوی خدا به ما داده شده است. ما از علم و حلم، بزرگواری و بخشش، فصاحت و شجاعت و محبوبیت اجتماعی در میان مؤمنان برخورداریم. فضیلت ها و شرافت های ما عبارتند از این که پیامبر خاتم محمد «صلی الله علیه و آله» از خاندان ماست و علی بن ابی طالب «علیه السلام» صادق ترین یار پبامبر، حمزه شیر خدا، جعفر طیار و حسن و حسین دو سبطِ این امت نیز از خاندان ما هستند.
3. آگاهی داشتن از دوری مردم شام از تربیت اصیل اسلامی و نا آشنایی با سیره پیامبر «صلی الله علیه و آله»
برای آگاهی از کار بزرگی که امام سجاد «علیه السلام» در شام و نیز کوفه انجام داد به بررسی اوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شام در دوران معاویه و یزید می پردازیم.
با ناکامی دستگاه خلافت یزید در سرکوبی اهل بیت «علیهم السلام» در کوفه، آن ها را به شام فرا خواند. اما موقعیت سیاسی و فرهنگی شام با کوفه تفاوت بسیار داشت. در کوفه همگان اهل بیت را می شناختند و هنوز عدالت علی «علیه السلام» در ذهن کوفیان نقش بسته بود. کوفیان با عظمت و شأن و مقام اهل بیت «علیهم السلام» آگاهی داشتند و تنها از ترس جان و برای کسب مقام و پول و منصب با امام حسین «علیه السلام» جنگیدند. شام بر خلاف کوفه بود. این منطقه مرکز خلافت امویان بود. حکومت در مورد چگونگی رفتار با اهل بیت «علیهم السلام» سرمایه گذاری فراوان کرده بود و می خواست تا با اقرار گرفتن و اعتراف و التماس از ایشان، قدرت و شوکت خود را به مردم نشان دهد؛ مخصوصا وجهه خود را در میان نمایندگان سیاسی دیگر حکومت ها بالاتر برد.
شامیان که پیامبر را ندیده بودند و از سیره و سنت او چیزی نمی دانستند پیامبر را در چهره یزید می دیدند و منش و روش پیامبر را مثل یزید می دانستند. استاد سیّد جعفر شهیدی در این مورد می نویسد:
«مردم این سرزمین، نه صحبت پیامبر را شنیده بودند و نه روش اصحاب او را می دانستند. تنی چند از صحابه رسول خدا «صلی الله علیه و آله» هم که به آن سرزمین رفتند مردمانی بودند پراکنده که در عامه نفوذی نداشتند. در نتیجه مردم شام کردار معاویه و اطرافیانش را سنت مسلمانی می پنداشتند و چون صدها سال امپراتوری روم بر آنان حکومت کرده در نتیجه سیرت حکومتهای اسلامی را عادلانه تر از حکومتهای پیشین می دیدند بر کارهای آنان صحّه می گذاشتند.»
مسعودی در مورد جهالت و حماقت اهل شام می نویسد: معاویه نماز جمعه را روز چهارشنبه با شامیان به جا آورد و آن ها اطاعت کردند و هیچ کس اعتراض نکرد.
4. استفاده از قرآن برای آگاهی دادن به مردم
هنگام آمدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد «علیه السلام» نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز گردانید. امام سجاد «علیه السلام» خاموش ماند تا پیرمرد هر چه در دل داشت ابراز کرد. سپس فرمود: ای پیر، آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری، فرمود: آیا این آیه را خوانده ای: «قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّةِ فی القربی» خویشاوند پیامبر ما هستیم، آیا خوانده ای «و آتِ ذی القربی حقّه» در سوره بنی اسرائیل، ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرده که حق آنان را بدهد. آیا این آیه را خوانده ای «و اعلمو انّما غَنَمتُم من شیٍ فان للّه خُمسُه و لذی القربی» گفت: آری خوانده ام، فرمود: خویشاوندان رسول خدا «صلی الله علیه و آله» ما هستیم. آیا آیه «انما یُرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» را خوانده ای، گفت: آری خوانده ام، فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را به ما منحصر فرموده است. پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان از گفته اش پشیمان شد و گفت: خدایا! من از آنچه به آن ها گفته ام به تو پناه می برم، خدایا! من از دشمنان پیامبر «صلی الله علیه و آله» و خاندانش بیزاری می جویم.
این خبر به یزید رسید و او برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد تا نتواند آنچه را فهمیده میان شامیان پخش کند، دستور داد پیرمرد را به قتل برسانند.
می بینیم که اوضاع فرهنگی سیاسی شام چنان بود که وقتی یک پیرمرد دنیا دیده و قرآن خوان نسبت به یزید در مقابل اهل بیت «علیهم السلام» چنین موضعگیری داشته است، تکلیف بقیه شامیان ناآگاه روشن است.
اقدامات تبلیغی اسرا و حوادثی که در شام روی داد به تدریج سیمای جنایتکارانه و ضد اسلامی یزید و عاملانش را در مقابل حقانیت و مظلومیت امام حسین «علیه السلام» و خاندانش را آشکارتر می کرد. خطبه امام سجاد «علیه السلام» در جهت این هدف، بیش ترین تأثیر را گذاشت.
5. بیان جایگاه و شخصیت خود تا همگان او را بشناسند که نه خارجی است و نه غیر مسلمان.
هنگام ورود اسرای اهل بیت «علیهم السلام» به کوفه و شام برای جلوگیری از همدردی مردم با اهل بیت «علیهم السلام» و شورش علیه امویان، دستگاه تبلیغاتی امویان اعلام کردند که کاروان اسرای خارجی و غیر مسلمان که در جنگ اسیر شده اند، وارد شهر شده است. امام برای نشان دادن سابقه طولانی خود و پدرانش در اسلام چنین می فرماید:
«من فرزند زمزم و صفایم، آنان که مرا می شناسند از توضیح بی نیازند ولی آنان که مرا نمی شناسند گوش فرا دهند تا خویش را به ایشان بشناسانم. ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم. من فرزند آنم که حامل رکن است. من فرزند بهترین انسانی هستم که بر کره خاک جامه وجود پوشیده است. من فرزند برترین موحدی هستم که بر گرد کعبه طواف کرده و گام در مسیر صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خدای را لبیک گفته است.
من فرزند آن پیامبرم که بر مرکب آسمانی براق سوار گشت و جبرئیل او را به بلند جایگاه هستی سدرة المنتهی رسانید. به قرب خدا رسید، آنجا که فاصله اش قاب قوسین و یا کمتر بود. من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نماز گزاردند و به او اقتدا کردند. من فرزند دریافت کننده وحی ام. فرزند محمد مصطفایم. من فرزند علی مرتضایم... من فرزند کسی هستم که پیشاپیش رسول خدا «صلی الله علیه و آله» با دو شمشیر و دو نیزه می جنگید. دو هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حنین رزمنده بود و حتی یک چشم بر هم زدن به خدا کفر نورزید. من فرزند صالح ترین مؤمنان، وارث پیامبران، نابودگر ملحدان، پیشوای مسلمانان... سرآمد گریه کنندگان از خوف خدا و مشتاقان به لقای حق، شکیباترین شکیبایان، برترین قیام کنندگان خاندان پیامبرم «صلی الله علیه و آله». من فرزند کسی هستم که از سوی جبرئیل و میکائیل مورد تأیید و یاری بود...
علی «علیه السلام» پر افتخارترین مرد از تمامی قریش، اولین کسی که به خدا و پیامبر «صلی الله علیه و آله» پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد... آری او جدم علی بن ابی طالب «علیه السلام» است. من فرزند سرور زنان عالمم، من فرزند فاطمه زهرایم...»
6. متأثر کردن مردم.
امام سجاد «علیه السلام» چنان به معرفی خود و خاندان خویش پرداخت که از مظلومیت این خاندان صدای گریه مردم بلند شد. هراس شدیدی در دل یزید افتاد. ترسید که مردم علیه او شورش کنند. از این رو برای قطع سخنان امام، دستور داد مؤذن اذان بگوید.
7. خنثی سازی نیرنگ یزید.
دستور اذان به مؤذن توسط یزید به چند دلیل بود: 1. قطع سخنان امام؛ 2. بازداشتن مردم از اندیشه درباره سخنانی که آن حضرت بیان داشته بود؛ 3. کسب فرصتی برای تصمیم گیری مناسب؛ 4. یزید که به سبب سخنان امام به شدت خود را در نظر مردم ضد دین و ضد ارزش های دینی می دید، با ندای اذان می خواست در این باور مردم تردید ایجاد کند.
اما مؤذن هر کلمه ای که می گفت امام از آن برای نشان دادن خارجی نبودن و مسلمان بود خود و اهل بیت «علیهم السلام» استفاده می کرد. ابتدا گواهی به وجود خداوند و شهادت به رسالت حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» داد و این که حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» جد امام سجاد «علیه السلام» است نه جد یزید و بر این امر نیز از یزید گواه گرفت. امام فرمود: ای یزید! محمد «صلی الله علیه و آله» که مؤذن از او یاد کرد جد توست یا جد من؟ اگر بگویی جدّ توست دروغ گفته و کافر شده ای! و اگر بگویی جد من است پس چرا خاندان او را کشتی؟...
سخنان امام «علیه السلام» همهمه عجیبی در مجلس ایجاد کرده بود، امام برای آگاه ساختن مردم فریاد زد: «به خدا سوگند غیر از من کسی در این جا نیست که رسول خدا «صلی الله علیه و آله» جدش باشد؛ پس چرا این مرد ما را ظالمانه کشت و اهل ما را چون رومیان به اسارت گرفت». بعد خطاب به یزید گفت: «این کارهای زشت را انجام می دهی و باز هم می گویی: محمد «صلی الله علیه و آله» رسول خداست و رو به قبله می ایستی». یزید به مؤذن دستور داد اذان را تمام کند و بعد به نماز ایستاد. مردم هم در حالت تردید در مورد او، برخی اقتدا کردند و بعضی اقتدا نکرده، رفتند.
خطبه امام سجاد «علیه السلام» ضربه محکمی بر حکومت اموی وارد کرد. آنچه تا آن روز یزید و پدرش معاویه علیه اهل بیت «علیهم السلام» تبلیغ کرده بودند، با بیانات روشنگرانه امام «علیه السلام» خنثی شد. گروه زیادی از شامیان فهمیدند که اسرا، خویشاوندان رسول خدا «صلی الله علیه و آله» اهل قبله، متعهد به اسلام و برترین مسلمانانند و هیچ دلیل قانع کننده ای برای کشتن آن ها وجود نداشته است، از این رو افکار عمومی شهر به سود امام تغییر کرد.
مردمی که در ابتدای ورود اهل بیت «علیهم السلام» به تماشای آنان آمده و با آنان معامله اسیران ترک و دیلم کرده و با مشاهده آن ها به شادی و پای کوبی و چراغانی معابر و منازل پرداخته بودند، اکنون در کنار خرابه تجمع کرده و به اهل بیت «علیهم السلام» تسلیت گفته و برخی در عزاداری آن ها شرکت می جسته اند. با برپایی مجالس عزاداری گروه زیادی از زنان بر اهل بیت امام حسین «علیه السلام» وارد می شدند و گریه می کردند. با ادامه چنین اعمالی ترس از شورش و انقلاب در دل یزید شعله ور گردید.
از این رو یزید برای مقابله با این حرکت، به اقداماتی دست زد، از جمله:
1. طراحی ترور امام سجاد «علیه السلام» که موفق نگردید؛
2. برای جلوگیری از شرکت مردم در عزاداری اهل بیت و کنترل ایشان، بازماندگان کربلا را به زندان انتقال داد و به آن ها سختی و گرسنگی و تشنگی داد تا کمتر با مردم تماس برقرار کنند؛
3. در فاجعه کشته شدن امام حسین «علیه السلام»، عبیدالله بن زیاد را مقصر و گناهکار معرفی کرد. شیخ مفید می نویسد:
«یزید با علی بن الحسین «علیه السلام» خلوت کرده به او گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را! بدان که به خدا سوگند اگر من با پدرت برخورد می کردم، هر چیزی که از من می خواست به او می دادم و با همه توانم می کوشیدم تا از مرگ او پیشگیری کنم، ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی».
البته این تغییر رویه و اظهار بیزاری یزید از پسر زیاد، برای عوام فریبی و مقابله با فشار افکار عمومی بود وگرنه وی پیش از این لعن و نفرین ها، ابن زیاد را به شام فرا خواند و اموال و هدایای فراوانی به او داد، او را در زمره خاصان و نزدیکان خود قرار داده و در مجالس عیش و عشرت خود شرکت داد.
یزید برای جلوگیری از شورش و قیام مردم شام علیه خود، و دور نمودن اهل بیت «علیهم السلام» و عدم آگاه سازی هر چه بیشتر شامیان، تصمیم گرفت اهل بیت را به مدینه برگرداند.
عملکرد امام سجاد «علیه السلام» باعث شد که چهره امویان، که به نام اسلام حکومت می کردند، برای امت اسلامی نمایان شود و آنها را به قیام و جنبش وا دارد. چنان که قیام زید بن علی که نیم قرن بعد از حادثه کربلا صورت گرفت و نزدیک بود طومار حکومت اموی را در هم پیچد، از آثار و برکات این اقدامات بود. البته این برکات به قرون اولیه اسلامی منحصرا نیست بلکه اصولاً واقعه جانگداز کربلا و تبلور مظلومیت امام حسین «علیه السلام» و یارانش در طول تاریخ، اسوه و نمونه ای درس آموز برای هر انسان آزاده ای بوده است که در مقابل ظلم حاکمان بایستند؛ چنان که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی «ره» از درس های عاشورا نشأت گرفته است.
پی نوشت ها:
1. «آگاهی عقیدتی امت»، روزنامه انتخاب، شماره 78 / 8 / 20، ص 1.
2. «تکرار عاشورا در پایتخت یزید، خطبه امام سجاد»، سیاست روز، شماره 82 / 2/ 2، ص 1.
3. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، محسن رنجبر، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی «ره»، 1380، ص 131.
4. همان، ص 131.
5. سوره شوری (42) آیه 23.
6. سوره اسرا (17) آیه 26.
7. سوره انفال (8) آیه 41.
8. سوره احزاب (33) آیه 33.
9. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 306 - 307.
10. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 133.
11. تکرار عاشورا در پایتخت یزید، پیشین، ص 1.
12. پیشین، ص 1.
13. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 76 - 78؛ شیخ عباس قمی، نَفَس المهموم، ص 449 - 451.
14. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 126.
15. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 136.
16. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 173، به نقل از نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 136.
17. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 122.
اشاره
از جمله دردناک ترین برهه های زندگانی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) دوران اسارت آن بزرگواران در شهر شام بود. آنان در دوران اسارت خود در شام سختی ها و مصایب فراوانی متحمل شدند که رنج آن کمتر از رنج میدان نبرد کربلا نبود. هم چنان که آمده است پس از ماجرای کربلا، شخصی از حضرت سجاد (علیه السلام) پرسید که دشوارترین مصیبت شما در کجا رخ داد؟ حضرت سه بار فرمود: «الشام! الشام! الشام!». این گفتار کوتاه به خوبی گویای عمق مصایب آنان در این سرزمین است. این نوشته کوتاه در صدد بیان قطره ای از دریای بیکران درد و رنج آنان است.
1. ورود اسیران از شلوغ ترین دروازه به شام
بیشتر تاریخ نویسان بر این عقیده اند که اهل بیت (علیهم السلام) در روز اول ماه صفر وارد شام شده اند، ولی شهید مطهری «ره» تاریخ ورود اسیران را به دمشق، روز دوم ماه صفر می داند. یزید دستور می دهد که دروازه ها را به روی اسیران بسته و سه روز شهر را آذین بندی کنند. کاروان اسیران را از شلوغ ترین دروازه شهر، به نام دروازه ساعات وارد می کنند؛ در شهر، شادی عمومی اعلام شده و مردم لباس های نو پوشیده و صدای مردم به هلهله و شادی بلند می شود. زنان دف می زنند و اسیران از میان شلوغی ها، می گذرند.
2. بی احترامی به سرهای بریده شهیدان کربلا
ساربانان برای سوزاندن دل اهل بیت (علیهم السلام)، سرها را پیشاپیش محمل ها می برند. جلوتر از همه، سر علمدار کربلا جلوه گری می کند و بنا بر بعضی نقل ها، سر مقدّس امام حسین (علیه السلام) را پشت سر محمل ها وارد می کنند تا مردم به اشتباه بیفتند و احدی از دوست داران، آنان را نشناسد و عیش مردم را بر هم نزند. هتاکی ها شروع می شود؛ پیر زنی به سر بریده حضرت سنگ می زند و مردم که مست هوسرانی و ولنگاری هستند، از او تقلید می کنند.
3. گردانیدن اسیران در شهر
با این که از دروازه ساعات (محل ورود اسیران) تا کاخ یزید فاصله زیادی نبود، ولی کاروان را هنگام طلوع آفتاب وارد کردند، اما هنگام رسیدن به کاخ یزید، خورشید دیگر در حال غروب کردن بود.
یزید بالای کاخش می رود تا وضع کاروان و شادی مردمان را تماشا کند. در این هنگام، کلاغی بانگ برداشت و یزید شعری به این مضمون خواند:
لَمَّا بَدَت تِلکَ الحُمُولُ وَ أشْرَقَت
تِلکَ الشُّموسُ عَلَی رَبی جَیْرُون
نَعَبَ الغُرَابُ أقُولُ لَهَا صَحْ اَوْ لا تَصَح
فَلَقَد قَضِیتُ مِنَ الغَرِیمِ دُیُونِی؛
«وقتی که نور سرها بر برج قصر جیرون بتافت، کلاغ بانگ برداشت. من هم به آن می گویم: تو بانگ بر آری یا بر نیاری، من کار خودم را کردم و طلبم را از شکست خوردگان گرفتم».
4. ورود به مجلس یزید
پادشاهی می گسار، ورود اسیرانی آزاده را به انتظار نشسته است؛ پادشاهی که هم پیاله اش، میمونی است که جرعه ای خود می نوشد و جرعه ای به او می دهد؛ پادشاهی که هنگام مردن آن میمون، در شهر عزای عمومی اعلام می کند و برای او مراسم غسل و کفن و دفن بر پا می دارد؛ پادشاهی که کمتر هُشیار دیده می شود و بیت المال را به رامش گران و آوازه خوانان اختصاص داده است.
اهل بیت (علیهم السلام) که با ریسمان به هم بسته شده بودند، وارد مجلس یزید شدند. یزید لباس های نو پوشیده بود و شراب می نوشید. او سر بریده حضرت را میان تشتی از طلا گذاشته بود و برای باز داشتن زینب (علیهاالسلام) و امام سجاد (علیه السلام) از سخن گفتن، با چوب به چهره تابناک امام حسین (علیه السلام) می زد.
امام رضا (علیه السلام) در این باره فرمود: «وقتی سر مقدّس حضرت حسین بن علی (علیه السلام) را به شام آوردند، یزید دستور داد سفره غذا بگسترند. ابتدا به همراه اطرافیان خود، مشغول خوردن غذا و نوشیدن شراب شد. سپس دستور داد تا سر مقدّس امام را داخل تشتی از طلا بگذارند و بیاورند. او سر امام را زیر تختی که بر آن نشسته بود قرار داد. وی هم چنان شراب می نوشید. پس از مدتی دستور داد تا شطرنج بیاورند. آنگاه مشغول بازی شطرنج شد و شروع به مسخره کردن امام حسین (علیه السلام)، پدر و جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمود و در همین حین هرگاه از حریف خود در بازی می بُرد، جامی از شراب سر می کشید و ته مانده آن را داخل تشت می ریخت. پس بر شیعیان ماست که از شراب و شطرنج (قمار) دوری کنند و هرگاه شراب و شطرنج می بینند، [مصایب[ امام حسین (علیه السلام) را به یاد آرند و بر دشمنان او؛ یزید و آل زیاد لعنت فرستند تا خداوند متعال، گناهان آنان را بیامرزد؛ حتی اگر به تعداد ستارگان آسمان باشد.»
با این حال ساعتی نگذشته بود که سخنان کوبنده امام سجاد (علیه السلام) و زینب کبری (علیهاالسلام) چنان رسوایی ای برای یزید و یزیدیان به بار آورد که طعم پیروزی شان به تلخی گرایید. از این رو، یزید برای نشان دادن هیبتِ بر باد رفته اش، اسیران بی دفاع را روانه خرابه شام ساخت.
5. جای دادن اسیران در ویرانه شام
پس از آن که حضرت زینب (علیهاالسلام) با خطبه پر شکوه و بلند آوازه خود در مجلس یزید از فاجعه روز عاشورا پرده برداشت، وجدان های غافل و خواب آلوده، اندکی به خود آمدند و جوش و خروشی در مردم پدیدار گشت. سخنان روشن گرانه زینب (علیهاالسلام) و امام سجاد (علیه السلام)، اساس تفکر در حادثه کربلا را در ذهن ها بنا نهاد و حاضران مجلس، تا اندازه ای حقیقت را دریافتند. یزید با دیدن اوضاع نابسامان دربارش، آزادگان را از کاخ بیرون راند و در خرابه ای جای داد که سقفی نداشت و دیوار آن ترک برداشته بود، به گونه ای که اهل بیت (علیهم السلام) می ترسیدند دیوار بر سرشان خراب شود. روزها از شدت گرما و شب ها از سوز سرما، در آن خرابه آرامش نداشتند و تشنگی و گرسنگی، آن ها را تهدید می کرد.
اسیران عزادار، روزها به عزاداری و گریه بر مصیبت های خود می پرداختند و این گونه، مردم را از فجایع کربلا آگاه می ساختند و از چهره کریه عاملان آن فجایع هولناک، پرده بر می داشتند.
شیخ صدوق «ره» نوشته است: «یزید دستور داد اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را به همراه امام سجاد (علیه السلام) در خرابه ای زندانی کنند. آن ها در آن جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما؛ به گونه ای که بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرمای هوا، صورت هایشان پوست انداخته بود.»
در میان ناله و اندوهِ بانوان اسیر شده از زنجیر ستم، کودکان مظلومی به چشم می خوردند. آنان در حالی که گرسنه بودند، هر روز عصر با لباس های کهنه جلوی در خرابه صف می کشیدند و مردم شام را که دست کودکان شان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه های شان بر می گشتند، غریبانه تماشا می کردند و آه حسرت می کشیدند. دامان عمه را می گرفتند و می پرسیدند: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟ پدران ما کجا هستند؟» حضرت زینب (علیهاالسلام) نیز برای تسلای دل کوچک و غم دیده آنان می فرمود: «چرا عزیزانم! خانه شما در مدینه است و پدران تان به سفر رفته اند.»
امام سجاد (علیه السلام) در مورد ویرانه شام می فرمود: «در مدت اسارتمان در خرابه شام، چه رنج ها و مصیبت هایی که ندیدیم! روزی دیدم عمه ام زینب (علیهاالسلام) دیگی را روی آتش گذاشته است. پرسیدم: عمه! در این دیگ چیست؟ پاسخ داد: دیگ خالی است، ولی چون کودکان گرسنه اند، برای این که آنان را ساکت کنم، وانمود کردم که می خواهم برای شان غذا بپزم تا با این بهانه آنان را خواب کنم».
نقل شده است که کودکان گرسنه پیوسته پیش حضرت می آمدند و از گرسنگی ناله می کردند تا آن جا که دل زنان شام به رحم می آمد و برای آنان آب و غذا می آوردند.
6. ترس و ناامنی اسیران
امام صادق (علیه السلام) از زبان امام سجاد (علیه السلام) نقل فرموده است: «وقتی اهل بیت (علیهم السلام) را در ویرانه جای دادند، یکی از آنان با دیدن وضع ناهنجار و دیوارهای ترک خورده گفت: این ها ما را در این خرابه جای داده اند تا این دیوارها بر سرمان خراب شود و ما را بکشند. پاسبانان خرابه به زبان رومی به هم می گفتند: این ها را ببینید که از خراب شدن دیوارها بر سرشان می ترسند با آن که فردا آن ها را بیرون خواهند کشید و خواهند کشت. علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: جز من، هیچ یک از اهل خرابه زبان رومی نمی دانست».
در خرابه شام چنین وضع اسفناکی حکم فرما بود. حتی در بعضی منابع تاریخ آمده است برخی از کودکان از شدت سرما و گرما و گرسنگی در خرابه جان باختند.
7. صدقه دادن به اسیران اهل بیت (علیهم السلام)
شامیان با دیدن وضع رقت بار کودکانِ خرابه، به آنان تَرحم می کردند. روزی زنی که از جلوی خرابه می گذشت، دریافت یکی از کودکان از تشنگی گریه می کند. زن بی درنگ رفت و ظرف آبی آورد و به حضرت زینب (علیهاالسلام) عرض کرد: «ای اسیر! تو را به خدا قسم می دهم که اجازه دهی من این کودک را با دست خودم سیراب کنم؛ زیرا محبت کردن به یتیمان، خواسته های انسان را برآورده می کند. شاید با این کار خداوند حاجت مرا نیز برآورد». حضرت زینب (علیهاالسلام) پرسید: چه حاجتی داری؟ گفت: من در دوران جوانی ام، خدمت گزار حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) بودم، ولی چرخش زمانه مرا از مدینه و خدمت کاری ایشان دور ساخت و از این شهر سر درآوردم. مدت ها است که از او و فرزندانش بی خبرم. من کودکیِ فرزندان او را دیده ام و با آن ها بوده ام. از خداوند خواسته ام حتی برای یک بار هم که شده، فرزندان او را زیارت کنم و خادم آنان باشم. شاید خدا به واسطه این یتیم نوازی، حاجت مرا برآورد و بار دیگر به خدمت آن خانواده درآیم و بقیه عمر را در محضر آنان باشم».
حضرت زینب (علیهاالسلام) تا این سخنان را شنید، آهی سوزناک از سینه پر دردش کشید و فرمود: «ای کنیز خدا! حاجت تو برآورده شده، من زینب دختر فاطمه (علیهاالسلام) هستم و آن سر که بالای قصر یزید آویزان است، سر برادرم حسین (علیه السلام) است. این کودکان نیز که می بینی، یتیمان اویند که مدتی است سایه پدر از سرشان کوتاه شده و این گونه گرد و غبار یتیمی و اسیری بر رخسارشان نشسته است».
8. قرار دادن اسیران در معرض دید عموم
نسیمی از مدینه برخاسته و بعضی که محبت خاندان وحی را در دل داشتند، در مسیر این نسیم قرار می گرفتند و می شکفتند. یکی از اینان، هند؛ زن یزید، دختر عبداللّه بن عامر بود. وقتی پدر هند از دنیا رفت، او در خانه امیر المؤمنین (علیه السلام) ماند و همان جا به خدمت خانواده او در آمد.
نقل شده است؛ وی در کودکی بر اثر یک بیماری، فلج گردید و هر چه او را درمان کردند، اثری نداشت. سرانجام به چشمه زلال امامت، امیر مؤمنان علی (علیه السلام) متوسل شدند و شفایش را از حضرت خواستند. حضرت فرمود: طبیب دل های شیعیان، - حسین (علیه السلام) - بیاید. وقتی امام حسین (علیه السلام) آمد، امام ظرفی را پر از آب کرد و به جگر گوشه اش فرمود تا دستش را داخل آب بزند. سپس آب را به بدن هند پاشید. پس از مدتی، وی از آن بیماری هلاک کننده نجات یافت. هند به شکرانه این کرامت در خانه امیر المؤمنین علی (علیه السلام) به خدمت مشغول شد تا دین خود را به این خانواده ادا کند. خانواده او نیز با دیدن این معجزه، اسلام آوردند و از آیین یهودیت دست برداشتند. هند در محضر ائمه اطهار (علیهم السلام) پرورش یافت تا این که در زمان امام حسن (علیه السلام)، معاویه وی را به ازدواج پسر خود یزید درآورد. از آن روز، میان او و اهل بیت (علیهم السلام) جدایی افتاد تا آن که پس از مدت ها، در خرابه شام با دلبردگان واقعی اش دیدار کرد.
در آن شبی که کاروان اسرا به شام وارد می شدند، هند در رؤیا می بیند دری از آسمان گشوده شده و فرشتگان دسته دسته بر سر امام حسین (علیه السلام) که بر بالای کاخ یزید آویزان شده بود، نازل می شوند، و به او سلام می دهند. او در خواب می بیند مردانی خوش سیما از آسمان فرود می آیند و گرد سر بریده حلقه می زنند. یکی از آنان جلو می آید و آن را می بوسد و می فرماید: پسرم! تو را کشتند، حق تو را نشناختند و تو را از آب روان منع کردند... او سراسیمه از خواب بیدار می شود.
گفتنی است به دلیل خارجی خوانده شدن اسیران، دوست داران اهل بیت (علیهم السلام) آنان را نمی شناختند و مانند دیگران به شادی های پوچ و ننگین خود سرگرم بودند. پس از ورود اهل بیت (علیهم السلام) به خرابه، یکی از کنیزانِ هند به او گفت: جمعی اسیر را در خرابه جای داده اند، خوب است ما هم برای تفریح به تماشای آنان برویم. هند پذیرفت و لباس های گران قیمتی پوشید و دستور داد صندلی مخصوصش را همراه او آوردند. وقتی به خرابه آمد، حضرت زینب (علیهاالسلام) بی درنگ وی را شناخت و خود را معرفی کرد. هند فریادی کشید و حجاب از سر افکند، و پای برهنه به کاخ یزید رفت و فریاد زد: ای یزید! نفرین بر تو باد که سر پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را جدا کرده ای و اهل بیتش را در مقابل نگاه های مردم قرار داده ای! در حالی که زنان خودت در حرم سرایت دور از نظرها هستند. یزید سر آسیمه، قبایش را درآورد و سر هند را پوشانید! این کار، اوج سنگ دلی و بی رحمی یزید ملعون را نشان می داد که از هیچ آزاری نسبت به خانواده پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرو گذار نکرده بود. استبداد همراه با عشرت طلبی، او را به گرداب فسادها و زشتی ها افکنده بود.
9 . وفات یکی از دختران امام
شبی یکی از دختران امام، پدرش را در خواب می بیند و پریشان از خواب بر می خیزد. او گریه کنان می گوید: من پدرم را می خواهم! هر قدر اهل خرابه خواستند او را ساکت کنند، نتوانستند. داغ همه از گریه او تازه گردید و همه به گریه و زاری پرداختند. مأموران خرابه پرسیدند: چه خبر شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسین (علیه السلام) پدرش را خواب دیده است و او را می خواهد. آنان سر بریده حضرت را درون طبقی نهادند و روی آن را با پارچه ای پوشاندند و جلوی او گذاشتند. شدت ضعف و گرسنگی، کودک را به توهّم انداخته بود. او گریه می کرد و می گفت: من که غذا نخواستم؛ من پدرم را می خواهم. مأموران گفتند: این پدرت است. وقتی دخترک، روپوش را کنار زد، سر بریده پدر را به سینه چسباند و با سوز دل می گفت:
یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یَا اَبَتاه! مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَ رِیدَکَ؟ یَا اَبَتاه! مَن ذَا الَّذی اَیتَمَنِی عَلَی صِغَرِ سنِّی؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَقِیَ بَعدَکَ نَرجُوهُ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلیَتِمَةِ حَتَّی تَکبُر؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلنِّساءِ الحَاسِراتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلارَامِل المُسبَبَاتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلعُیُونِ البَاکِیَاتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلضَّایِعَاتِ الغَریبَاتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَعدُکَ؟ وَ اخیبّتَاه مِن بَعدِکَ، وَا غُربَتَاه! یَا اَبَتاه! لَیتَنِی لَکَ الفِدَاءُ! یَا اَبَتاه! لَیتَنِی قَبلَ هَذَا الیَومِ عُمیّاءُ! یَا اَبَتاه! لَیتَنِی تَوَسَّدتُ التُّرَابَ وَ لا أری شَیبَکَ مُخضَبا بِالدِّمَاءِ».
سپس آن قدر گریه کرد تا از هوش رفت و ناله اش برای همیشه خاموش گشت. صدای گریه ها بالا گرفت و مصیبتی دیگر بر دل داغدار اهل بیت نشست و این گونه واپسین شبِ زندگانیِ کوتاه فرشته غم، با غصه سپری شد. بدن معصوم و ستم دیده اش را در همان خرابه به خاک سپردند. نام این دختر را رقیه (علیهاالسلام) ذکر کرده اند.
10. بیان مصائب از زبان امام سجاد (علیه السلام)
امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا پایان بی سابقه بود: ساربانان با کعب نی و تازیانه، ما را از میان جمعیت مطرب گذراندند. نیزه داران با سرها بازی می کردند و نیزه هاشان را در هوا می چرخاندند. گاهی سرها از بالای نیزه ها روی زمین و زیر دست و پای مردم و مرکب ها می افتاد. زنان شامی از بالای بام ها روی سر ما آتش و خاکستر داغ می ریختند که تکه ای از آن روی عمامه ام افتاد و چون دست هایم را با زنجیر به گردنم بسته بودند، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید. از طلوع آفتاب تا غروب ما را در کوچه ها می گردانیدند و می گفتند: «این نامسلمان ها را بکشید!» ما را با یک رشته طناب به هم بسته بودند و از دهلیز خانه یهودیان و مسیحیان می گذراندند و به آنان می گفتند: این ها قاتلان پدران و فرزندان شما هستند، انتقام خودتان را بگیرید! آنان همگی در این لحظه به سوی ما سنگ و چوب پرتاب کردند. افزون بر آن، ما را به بازار برده فروشان برده و ما را در معرض فروش قرار دادند. همچنین ما را در خرابه ای جای دادند که روزها از گرما و شب ها از سرما آسایش نداشتیم».
پی نوشت ها:
1. آیت الله فشارکی، عنوان الکلام، ص 118.
2. مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص 177.
3. ذبیح الله محلاتی، فرسان الهیجاء، ص 285.
4. علامه سید محسن امین عاملی، لواعج الاشجان، ص 220.
5. فرسان الهیجاء، ص 285.
6. تذکرة الشهداء، ص 410.
7. عرب، صدای کلاغ را به فال بد می گیرد.
8. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 261؛ لواعج الاشجان، ص 218.
9. مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 72.
10. اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 1، ص 616؛ لواعج الاشجان، ص 223؛ المنتظم، عبدالرحمن بن علی بن الجوزی، ج 5، ص 342.
11. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 21؛ قمقام زخّار و صمصام بنّار، فرهاد میرزا، ص 568؛ شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 1، ص 790، فرسان الهیجاء ص 289.
12. بحار الانوار، ج 45، ص 140؛ تذکرة الشهداء، ص 412.
13. شیخ صدوق، الامالی، مجلس 31، حدیث 4؛ قمقام زخار، ص 570؛ بحار الانوار، ج 45، ص 140.
14. ریاحین الشریعة، ج 3، ص 309.
15. همان، ج 3، ص 186.
16. همان، ج 3، ص 187.
17. بحار الانوار، ج 45، ص 140؛ قمقام زخار، ص 570.
18. ملا هاشم خراسانی، منتخب التواریخ، ص 229.
19. ریاحین الشریعة، ج 3، ص 188.
20. نک، بحار الانوار، ج 45، ص 196.
21. محمد تقی سپهر، ناسخ التواریخ، ج 3، ص 171؛ بحار الانوار، ج 45، ص 196؛ ریاحین الشریعة، ج 3، ص 189؛ نفس المهموم، ص 289.
22. بحار الانوار، ج 45، ص 140؛ ریاحین الشریعة، ج 3، ص 191؛ ناسخ التواریخ، ج 3، ص 171؛ نفس المهموم، ص 289.
23. نفس المهموم، ص 290.
24. معالی السبطین، ج 2، ص 171.
25. عماد الدین الطبری الامامی، کامل بهایی، ج 2، ص 179؛ ریاحین الشریعة، ج 2، ص 309؛ منتهی الآمال، ج 1، ص 807؛ معالی السبطین، ج 2، ص 171.
26. تذکرة الشهداء، ص 412.
حضرت موسى بن جعفر (ع) از پدرش، از پدرانش از حضرت حسین (ع) روایت میکند که آن حضرت فرمود:
«ان یهودیا من یهود الشام و احبارهم قال: لعلى فى کلام طویل: هذا آدم اسجدالله له ملائکته فهل فعل بمحمد شیئاً من هذا؟ فقال له على (ع) لقد کان کذلک ولئن اسجدالله لآدم ملائکته فان سجودهم لم یکن سجود طاعة انهم عبدو آدم من دون الله عزوجل ولکن اعترافا لادم بالفضیلة و رحمة من الله له و محمدصلى الله على وآله اعطى ما هو افضل من هذا ان الله عزوجل صلى فى جبروته والملئکة باجمعها و تعبد المؤمنون بالصلاة علیه فهذه زیادة له یا یهودى:»
فردى یهودى از یهودى هاى شام و دانشمندانشان در سخنى طولانى به على (ع) در سخنى طولانى گفت: این آدم است که خدا فرشتگانش را براى او به سجده و تواضع انداخت، آیا از این برنامه چیزى را براى محمد انجام داد، على (ع) گفت به حق همین است اما، اگر خدا فرشتگانش را براى آدم وادار به سجده کرد، بى تردید سجودشان سجود طاعت و عبادت نبود که آدم را به جاى خدا عبادت کرده باشند، این سجود اعتراف و اقرار به فضیلت آدم و رحمتى از جانب خدا براى او بود، ولى محمد را آنچه برتر از این سجده بود عطا کرد، خداى عزوجل و همه فرشتگانش در جبروت به او درود فرستادند، و مؤمنان را با صلوات بر او به عبادت فرا خواند، این است حقیقت افزونى که براى او قرار داد.
حضرت رضا (ع) در حدیثى طولانى که این جملات در آن است فرمود:
«ان الله تبارک وتعالى خلق آدم فاودعنا صلبه وامر الملائکة بالسجود له تعظیما لنا واکراما وکان سجود هم لله تعالى عبودیة ولآدم اکراماً وطاعة لکوننا فى صلبه فکیف لانکون افضل من الملائکة وقد سجد ولادم کلهم اجمعون:» «1»
خداى تبارک و تعالى آدم را آفرید و ما را در صلبش به ودیعه نهاد، و فرشتگانش را به سجده بر او فرمان داد که این سجده تعظیم و گرامى داشت نسبت به ما بود، و بى تردید سجود فرشتگان عبادتى براى خدا و براى آدم اکرام و طاعت فرشتگان از حق بود، و این همه براى این بود که ما در صلب او قرار داشتیم، پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم در حالى که همه به صورت اجتماع به آدم سجده کردند.
هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) روایت میکند
«لما اسرى برسول الله و حضرت الصلاة اذن جبرئیل واقام الصلاة فقال: یا محمد تقدم فقال له رسول الله تقدم یا جبرئیل فقال له انا لا نتقدم على الآدمیین منذ امرنا بالسجود لآدم:»
زمانى که رسول خدا را به معراج بردند و وقت نماز رسید جبرئیل اذان و اقامه نماز گفت: و اعلام کرد: اى محمد جلو به ایست پیامبر خدا به او فرمود جبرئیل تو جلو به ایست، جبرئیل گفت: ما از زمانى که به سجود بر آدم فرمان یافتیم بر آدمیان پیشى نمى گیریم.
حضرت على ابن الحسین از پدرش از امیرالمؤمنین از پیامبرخدا روایت میکند که آن حضرت فرمود: اى بندگان خدا هنگامى که آدم نور را از صلبش درخشان و ساطع دید در آن زمانى که خدا از قلّه عرش اشباح و سایه هاى ما را به پشتش انتقال داد، او نور را دید ولى اشباح و سایهها براى وى بیان نشد که چیست؟ پرسید پروردگارا این انوار چیست؟ خطاب رسید، انوار و اشباح را از شریف ترین بقعه هاى عرشم به پشت تو انتقال دادم و به این خاطر فرشتگان را به سجده بر تو فرمان دادم چرا که تو ظرف این سایهها و اشباح بودى، آدم گفت پروردگارا اگر براى من روشن میساختى این اشباح چیست مایه دل خوشى من بود، خطاب رسید اى آدم به قلّه عرش بنگر، پس صورت انوار اشباح ما که در پشتش بود در عرش منعکس شد آن چنان که صورت انسان در آئینه صاف منعکس میگردد، پس آدم اشباح ما را دید و گفت: پروردگارا این اشباح چیست؟ خطاب رسید اى آدم این اشباح برترین مخلوقات و موجودات من است، این محمد (علیهما السلام) است و من حمید در امورم هستم، نام او را از نام خود مشتق ساختم، و این على است و من على عظیم هستم، نام او را از نام خود گرفتم، و این فاطمه است و من آفریننده آسمانها و زمینم او جداکننده دشمنانم از رحمت من است در آن روزى که حکم و قضاى من جارى میشود، و جداکننده دوستان من است از آنچه به ناحق به آن سرزنش میشدند، نام او را از نام خود مشتق نمودم، و این حسن است و این حسین و من محسن و زیبا کارم، نام هر دو را از نام خود گرفتم، اینان خوبان و ارزشمندان خلق من هستند، به وسیله آنان از مردم میگیرم و به خاطر آنان به مردم عطا میکنم، و به وسیله آنان کیفر میدهم و به خاطر آنان پاداش میبخشم، اى آدم به آنان به من متوسل باش هنگامى که گرفتارى سخت به تو میرسد، آنان را شفیعان خود به نزد من قرار ده، من به خود سوگند خوردهام سوگندى حق که به خاطر آنان امیدى را نا امید نکنم و سائلى را نرانم، به همین خاطر وقتى آدم دچار محرومیت از بهشت به خاطر نزدیک شدن به درخت شد، خدا را به وسیله آنان خواند، خدا هم توبه او را پذیرفت و او را مورد آمرزش قرار داد. از امیرالمؤمنین (ع) در معناى سجود روایت شده:
«معناه، منها خلقتنى یعنى من التراب، و رفع رأسک من السجود معناه، منها اخرجتنى، والسجدة الثانیة والیها تعیدنى ورفع رأسک من السجدة الثانیة ومنها تخرجنى تارة اخرى:»
معناى سجده این است که مرا از این خاکى که پیشانى بر آن نهادهام آفریدى و برداشتن سرت از خاک به این معناست که مرا از آن درآوردى و به صورت انسانى آراسته و با خلقتى کامل قرار دادى، و معناى سجده دوم این است که مرا با مردن به خاک باز میگردانى و سربرداشتن از سجده دوم به این معناست که دوباره مرا از آن بیرون میآورى.
و نیز از آن حضرت روایت شده:
«انى لاکره للرجل ترى جهته جلحاء لیس فیها شیى من اثر السجود:»
من بر انسان نمى پسندم که پیشانیاش صاف دیده شود و در آن هیچ نشانهاى از سجده نباشد.
و در روایتى فرموده:
«لایقرب من الله سبحانه الا کثرة السجود والرکوع:»
سبب قرب به خدا جز سجود و رکوع بسیار نیست.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«ان العبد اذا اطال السجود حیث لایراه احد قال الشیطان واویلاه اطاعوا و عصیت وسجدوا وابیت:»
بنده حق چون سجده را در جائى که کسى او را نمى بیند طولانى کند شیطان میگوید: واى بر من فرزندان آدم اطاعت کردند و من عصیان ورزیدم، و سجده کردن و من امتناع نمودم.
سعید بن یسار میگوید به حضرت صادق (ع) گفتم:
«ادعوا وانا راکع او ساجد، نقال نعم ادع و انت ساجد فان اقرب مایکون العبد الى الله وهو ساجد ادع الله لدنیاک وآخرتک:»
من از پیشگاه حضرت حق مسئلت و درخواست میکنم در حالى که در رکوع یا سجودم، فرمود خوب است در حالى که در سجدهاى دعا کن زیرا نزدیک ترین حالت عبد به پیشگاه خدا در سجده بودن اوست خدا را در آن حال براى خیر دنیا و آخرتت بخوان.
در آیه مورد تفسیر، این مطلب مطرح است، که ابلیس از پذیرش فرمان حق در مسئله سجده بر آدم امتناع کرد و از خود تکبر نشان داد، در این بخش تا جائى که لازم است در رابطه با این بیمارى خطرناک که موجب لعنت ابدى، و عذاب دائمى و خزى دنیا و آخرت و محرومیت از سعادت و خوشبختى، و دور ماندن از رحمت رحیمیه حق است مطالبى ذکر شود.
کبر به این معناست که شخص خود را از غیر خویش بزرگ تر و با کمال تر و مقدم تر بداند و در نتیجه به طرف مقابل حق ندهد که از او کارى را بخواهد، یا به وى فرمانى دهد، یا به موعظه و نصیحتش برخیزد و نهایتاً از او نسبت به هر برنامه مثبتى و کار شایستهاى سر بپیچد و نافرمانى و عصیان به میان آورد.
هر کس در هر مقام و موقعیت و منصب و شأنى باشد، و صورت قلبش و صفحه جانش به آلودگى کبر هرچند به اندازه ذره باشد ملّوث و ناپاک دیده شود در حجابى سنگین و مانعى سخت نسبت به فیوضات الهیه قرار دارد، و تمام روزنه هاى لطف و رحمت حق به روى او بسته است، و جز عذاب دردناک قیامت نصیب و سهمى نخواهد داشت.
وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً: و اما کسانى که از پذیرفتن حق، و انجام عمل شایسته امتناع نمودند، و نسبت به خدا تکبر کردند، آنان را به عذاب دردناکى عذاب خواهد کرد.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ...
آنان که آیات ما را انکار کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر نمودند درهاى آسمان براى نزول رحمت بر آنان گشوده نخواهد شد و در بهشت هم وارد نمى شوند.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ: کسانى که در آیات خدا بى آن که دلیلى براى آنان آمده باشد گفتگوى بى منطق میکنند و به مجادله و ستیز بر میخیزند، این کار زشتشان نزد خدا و اهل ایمان مایه دشمنى بزرگ است، این گونه خدا بر دل هر گردنکش زورگوئى مُهر تیره بختى مینهد.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ: به آنان گویند: از درهاى دوزخ درآئید در حالى که در آن جاودانه اید پس جایگاه متکبران بد جایگاهى است.
از حضرت زین العابدین روایت شده:
«فاول ما عصى الله به الکبر وهى معصیة ابلیس حین ابى واستکبر وکان من الکافرین:»
پس اوّل چیزى که خدا به آن معصیت شد کبر است، و کبر معصیت ابلیس است زمانى که از قبول فرمان حق امتناع ورزید و به تکبر نشست.
از حضرت صادق (ع) از نزدیک ترین مرحله به الحاد و کفر پرسیدند فرمود:
«ان الکبر ادناه:» کبر نزدیک ترین آن است.
کبر حالت بسیار زشتى است، که انسان از راه خود بزرگ بینى دچار آن میشود، و فضاى تاریکى است که آدمى خود را در آن فضا از غیر خودش بزرگ تر میبیند، و بالاترین حالت تکبّر که سنگین ترین بیمارى درونى است، تکبرورزى نسبت به خداست که علامتش امتناع از قبول فرمان هاى او و دور ماندن از اقرار به بندگى و مملوکیت نسبت به حضرت اوست، و بعد از آن تکبرورزى در برابر بندگان خداست و کبر در برابر آنان به این است که خود را بزرگ و دیگران را خوار و حقیر بشمارد و از این که از آنان قبول فرمان کند عصیان بورزد، و نسبت به آنان حالت برترى جوئى داشته باشد و از مساوى شمردن خویش با آنان در حقوق و مسئولیتها امتناع کند و همه جا خود را بر آنان مقدم بدارد، و به این امید و انتظار باشد که همه در سلام بر او سبقت گیرند و او را بالاى دست خود بنشانند و هر چیزى را براى او بخواهند.
از پیامبر اسلام روایت شده:
«لایدخل الجنة من کان فى قلبه مثقال حبة من خردل من کبر کیف یستعظم نفسه و یتکبر على غیره:»
کسى که به وزن دانه ارزنى کبر در قلبش باشد وارد بهشت نمى شود، او بر اساس چه منطق و دلیلى خود را بزرگ میشمارد، و بر غیر خود بزرگى و کبر میفروشد؟!
و آن حضرت فرمود:
«اجتنبوا الکبر فان العبد لایزال یتکبر حتى یقول الله عزوجل اکتبوا عبدى هذا فى الجبارین:»
از کبر دورى گزینید، زیرا انسان هموراه تکبر میورزد تا خداى عزوجل به فرشتگان بگوید: این انسان را در زمره گردنکشان بنویسید.
على (ع) میفرماید:
«ایاک والکبر فانه اعظم الذنوب والأم العیوب وهو حلیة ابلیس:» از کبر بپرهیز زیرا کبر بزرگ ترین گناه و پست ترین عیب و رنگ و رخساره ابلیس است.
خداوند مهربان براساس آیات قرآن از هر چیزى در عرصه گاه هستى جفت آفرید و هر نوعى از انواع موجودات و مخلوقات را نر و ماده و مثبت و منفى پدید آورد.
وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ:
و از هر چیزى جفت آفریدیم تا متذکر (قدرت و حکمت و رحمت خدا) شوید.
وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ:
و از همه محصولات و میوهها نوعى دوتائى قرار داد.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها:
اى مردم از مخالفت با پروردگارتان بپرهیزید آن که شما را از یک تن آفرید و همسرش را نیز از جنس او به وجود آورد ...
آرى حضرت حق همسر آدم را از جنس خود او که بشر است به وجود آورد، چنان که در سوره روم میفرماید:
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها:
و از نشانه هاى قدرت و حکمت خدا این است که همسران شما را از جنس شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً:
و خداوند همسران شما را از جنس خود شما قرار داد.
جمله از جنس شما در این آیات به ما آگاهى میدهد که زنان از نظر عنصر آفرینشى هم جنس مردان هستند و از همان حقایق و ترکیباتى که مرد آفریده شده زنان آفریده شده اند.
زوج آدم که در کتابها از او به عنوان حوا یاد شده مانند دیگر زنان بعد از خود که از جنس مردان یعنى جنس بشرى آفریده شدهاند از جنس آدم آفریده شده و در آفرینشش همان عناصرى که در آفرینش آدم بکار رفت در خلقت او به کار گرفته شد.
آیات قرآن مجید در رابطه با خلقت همسر آدم مسائلى از قبیل این که حوا از دنده چپ آدم یا از دیگر اعضایش آفریده شد مردود میداند، و دقت در آن مسائل با توجه به صراحت قرآن مجید مبنى بر این که زن از جنس مرد است نشان میدهد که این گونه مطالب بى پایه ریشه در اسرائیلیات که بافته بافندگان بى تقواست دارد، و قابل نقل و اعتنا نیست و اگر هم در کتابها به صورت روایت از معصوم نقل شده باشد باید آن را مخالف قرآن و افترائى بر معصوم دانست، چه این که آن بزرگواران اعلام کردهاند آنچه از قول ما روایت میشود و با قرآن هماهنگى ندارد از ما نیست بلکه سخن بى تقوایان است که به دروغ به ما نسبت داده اند.
در زمینه این حقیقت که حوا همسر آدم از جنس آدم است روایتى بسیار مهم از وجود مبارک حضرت باقر العلوم نقل شده که به خاطر ارزش روایت و هماهنگى آن با قرآن کریم متن آن را نقل میکنم:
عمروبن ابى المقدام از پدرش روایت میکند که گفت: از حضرت باقر (ع) پرسیدم: خدا حواء را از چه چیزى آفرید؟ حضرت فرمود: این مردم میگویند از چه چیزى آفرید؟ گفتم: میگویند، خدا او را از دندهاى از دنده هاى آدم آفرید، حضرت فرمود: دروغ گفتند، آیا خدا از این که حوا را غیر دنده آدم میآفرید ناتوان و عاجز بود؟ گفتم پسر پیامبر فدایت شوم خدا حواء را از چه چیزى آفرید؟ فرمود: پدرم مرا از پدرانش خبر داد که رسول خدا فرمود: خداوند تبارک و تعالى مشتى از خاک برگرفت و به دو دست قدرتش که رحمت و لطف اوست و آفریننده جسم و روح و مُلک و ملکوت است آن خاک را به هم آمیخت و از آن آدم را آفرید، پس اضافهاى از آن خاک باقى ماند که با آن اضافه حواء را آفرید.
آرى آدم نیمى از حیات و زندگى انسانى بود، با آفریده شدن حواء که نیمى دیگر از حیات و زندگى انسانى بود کار حیات و زندگى بشرى و انسانى به سامان رسید، و تنهائى غم آور از خیمه حیات آدم رخت بربست و به همسرش آرامش یافت، و شعله غم تنهائیاش خاموش گشت و به زوج خود انس گرفت و مأموریت یافت که با همسرش در آن فضاى نورانى و ملکوتى، و سرسبز از نعمت هاى مادى حق سکونت و آرامش گیرد.
مفضل بن عمر که از اصحاب حضرت صادق و دانشجویان مکتب علمى آن حضرت است میگوید به امام ششم گفتم: از مغیرة بن سعید پیشواى گروه مغیریه نقل میکنند که او گفت: هرگاه بندهاى خداى خود را بشناسد همین شناخت براى او بس است و دیگر نیازى به انجام عمل نیست زیرا پس از شناخت خدا عملى از او مطالبه نمى کنند.
حضرت فرمود خدا او را لعنت کند و از رحمتش طرد نماید، این سخنى باطل و بیهوده است.
غیر این نیست که عبد به هر اندازه معرفتش به خدا زیاد شود مطیع تر خواهد بود، آیا آن که خدا را نمى شناسد از او اطاعت خواهد کرد!؟!
خداى عزوجل پیامبرش را به کارى و انجام عملى فرمان میدهد و او نیز مؤمنان را به عملى دستور میدهد و همه به خاطر معرفت و ایمانشان اجراکننده فرمان حق هستند، و زمانى که فرمانى براى دورى از کارهاى ناپسند و اعمال زشت از سوى حق برسد این نهى همانند فرمان به کار پسندیده نزد انسانى مؤمن مساوى و یکسان است، به عبارت دیگر پیامبر و اهل ایمان همه فرمانبردار خدا هستند خواه امر الهى باشد و خواه نهى حضرت او، و فقط شناخت خدا کافى نیست، مفضل میگوید: آنگاه امام فرمود: خداى عزوجل به سوى بندهاى نظر رحمت نمى کند و او را پاک نمى سازد چنانچه یکى از واجبات الهى مثل نماز و روزه و ... را ترک کند و یا مرتکب گناهى از گناهان کبیره گردد.
مفضل میگوید با شگفتى پرسیدم واقعاً خداوند به او نظر رحمت نمى کند؟ فرمود: آرى زیرا او براى خدا شریک قرار داده است، دوباره با تعجب پرسیدم آیا مشرک شده؟ فرمود: آرى دلیل این مسئله این است که چون خدا به کارى فرمان داده و در برابر ابلیس به مخالفت آن کار دستور داده او آنچه را خدا دستور داده ترک کرده و نهایتاً از ابلیس اطاعت نموده است، پس چنین انسانى همدم و مونس ابلیس در هفتمین درک آتش دوزخ است. به نظر میرسد این روایت از طرفه روایت هاى رسیده از اهل بیت است که مطیع شیطان و عاصى بر خدا را مشرک شمرده است، مشرکى که به تعبیر قرآن نجس است «2» و آلوده به ظلم عظیم است.
در مکتب شیعه شخصیت و زیارت امام حسین علیه السلام از موقعیت ویژه ای برخوردار است و روایات بسیاری در مورد ایشان ذکر شده است. در این مطلب چهل حدیث از اهل بیت علیهم السلام در مورد امام حسین علیه السلام می آوریم تا معرفت خود را نسبت به این بزرگوار هر چه بیشتر نماییم.
1- حریم پاک
عن النبى (ص) قال: ... و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در ضمن حدیث بلندى مىفرماید:
کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعهها است والحق که کربلا از بساط هاى بهشت است.(1)
2- سرزمین نجات
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان.
پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مىشود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنان که خدا یاران مومن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد .(2)
3- مسلخ عشق
قال على علیه السلام: هذا... مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم.
حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمىرسند.(3)
4- عطر عشق
قال على علیه السلام: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب. (4)
امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.
5- ستاره سرخ محشر
قال على بن الحسین علیه السلام: تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة.(5)
امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مىدرخشد و ندا مىدهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.
6- کربلا وبیت المقدس
قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس.(6)
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است.
7- فرات و کربلا
قال ابوعبدالله: ان أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى...(7)
امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.
8- کربلا کعبه انبیاء
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.(8)
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مىخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.
9- کربلا، مطاف فرشتگان
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملک فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.(9)
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشتهاى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مىخواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج کنند و از آنجا اوج گیرند.
10- راه بهشت
قال ابوعبدالله علیه السلام: موضع قبرالحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة.(10)
امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام درى از درهاى بهشت است.
11- کربلا حرم امن
قال ابوعبدالله علیه السلام: ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل ان یتخذ مکة حرماً.(11)
امام صادق (ع) فرمود: به راستى که خدا کربلا را حرم امن و با برکت قرار داد پیش از آن که مکه را حرم قرار دهد.( شایان ذکر است منظور از این روایت درعالم بالا می باشد که قبل از مکه، کربلا حرم امن الهی قرار گرفت.)
12- زیارت مداوم
قال الصادق علیه السلام: زوروا کربلا ولا تقطعوه فان خیر أولاد الانبیاء ضمنته...(12)
امام صادق (ع) فرمود: کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید، چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است.
13- بارگاه مبارک
قال الصادق علیه السلام: « شاطىء الوادى الایمن» الذى ذکره الله فى القرآن،( قصص/30) هو الفرات و« البقعة المبارکة» هى کربلا. (13)
امام صادق (ع) فرمود: آن « ساحل وادى ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و « بارگاه با برکت» نیز کربلا است.
14- شوق زیارت
قال الامام باقرعلیه السلام: لو یعلم الناس ما فى زیارة قبرالحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقاً.(14)
امام باقرعلیه السلام فرمود: اگر مردم مىدانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت مىمردند.
15- حج مقبول و ممتاز
قال ابوجعفرعلیه السلام: زیارة قبر رسول الله صلى الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبرالحسین بن على علیهما السلام تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلى الله علیه و آله.(15)
امام باقر علیه السلام فرمودند: زیارت قبر رسول خدا (ص) و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولى که همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود.
16- تولدى تازه
عن حمران قال: زرت قبرالحسین علیه السلام فلما قدمت جاء نى ابو جعفر محمد بن على علیه السلام ... فقال علیه السلام ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد (ص) یرید الله بذلک وصلة نبیه حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه.(16)
حمران مىگوید هنگامى که از سفر زیارت امام حسین (ع) برگشتم، امام باقرعلیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: اى حمران! به تو مژده مىدهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر(ص) باشد، از گناهانش بیرون مىآید مانند روزى که مادرش او را زاده است.
17- زیارت مظلوم
عن ابى جعفر و ابى عبدالله علیهماالسلام یقولان: من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم.(17)
از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل شده که فرمودند: هر کس که مىخواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم - امام حسین- را ترک نکند.
18- شهادت و زیارت
قال الامام الصادق علیه السلام: زوروا قبرالحسین علیه السلام ولا تجفوه فانه سید شباب أهل الجنة من الخلق و سید شباب الشهداء.(18)
امام صادق (ع) فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک زیارتش به او ستم نورزید، چرا که او سید جوانان بهشت از مردم و سالار جوانان شهید است.
19- زیارت، بهترین کار
قال ابوعبدالله علیه السلام: زیارة قبرالحسین بن على علیهماالسلام من أفضل ما یکون من الأعمال.(19)
امام صادق (ع) فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین کارهاست که مىتواند انجام یابد.
20- سفرههاى نور
قال الامام الصادق علیه السلام: من سره ان یکون على موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوارالحسین بن على علیهماالسلام.(20)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفرههاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین علیه السلام باشد.
21- شرط شرافت
قال الصادق علیه السلام: من اراد ان یکون فى جوار نبیه و جوارعلى و فاطمه علیهم السلام فلا یدع زیارة الحسین علیه السلام. (21)
امام صادق (ع) فرمود: کسى که مىخواهد در همسایگى پیامبر(ص) و در کنارعلى (ع) و فاطمه (س) باشد زیارت امام حسین (ع) را ترک نکند.
22- زیارت، فریضه الهى
قال ابوعبدالله علیه السلام: لو ان احدکم حج دهره ثم لم یزرالحسین بن على علیهماالسلام لکان تارکا حقا من حقوق رسول الله (ص) لان حق الحسین فریضة من الله تعالى واجبه على کل مسلم.(22)
امام صادق (ع) فرمود: اگر یکى از شما تمام عمرش را احرام حج ببندد اما امام حسین علیه السلام را زیارت نکند حقى از حقوق رسول خدا (ص) را ترک کرده است؛ چرا که حق حسین (ع) فریضه الهى و بر هر مسلمانى واجب و لازم است.
23- کربلا کعبه کمال
قال ابوعبدالله علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام حتى یموت کان منتقص الایمان منتقص الدین، ان ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها.(23)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس به زیارت قبر امام حسین (ع) نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود به بهشت هم که برود پایین تر از مومنان در آنجا خواهد بود.
24- از زیارت تا شهادت
قال ابوعبدالله علیه السلام: لا تدع زیارة الحسین بن على علیهماالسلام و مُرّ أصحابک بذلک یمدالله فى عمرک و یزید فى رزقک و یحییک الله سعیدا ولا تموت الا شهیدا.(24)
امام صادق (ع) فرمود: زیارت امام حسین علیه السلام را ترک نکن و به دوستان و یارانت نیز همین را سفارش کن! تا خدا عمرت را دراز و روزى و رزقت را زیاد کند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نمیرى مگر با شهادت.
25- حدیث محبت
عن ابى عبدالله قال: من اراد الله به الخیر قذف فى قلبه حب الحسین علیه السلام و زیارته و من اراد الله به السوء قذف فى قلبه بغض الحسین علیه السلام و بغض زیارته.(25)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس که خدا خیر خواه او باشد محبت حسین (ع) و زیارتش را در دل او مىاندازد و هر کس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین (ع) و خشم زیارتش را در دل او مىاندازد.
26- نشان شیعه بودن
قال الصادق علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتى یموت فلیس هو لنا شیعة و ان کان من اهل الجنة فهو من ضیفان اهل الجنة.(26)
امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه ما است و با این حال و خیال بمیرد او شیعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد از میهمانان اهل بهشت خواهد بود.
27- سکوى معراج
قال الصادق علیه السلام: من اتى قبرالحسین علیه السلام عارفا بحقه کتبه الله عزوجل فى اعلى علیین.(27)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس که به زیارت قبر حسین علیه السلام نایل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترین درجه عالى مقامان ثبت مىکند.
28- مکتب معرفت
قال ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام: أدنى ما یثاب به زائر ابى عبدالله علیه السلام بشط فرات إذا عرف حقه و حرمته و ولایته ان یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخز.(28)
حضرت امام موسى کاظم علیه السلام فرمود: کمترین ثوابى که به زائر امام حسین علیه السلام در کرانه فرات داده مىشود این است که تمام گناهان بخشوده مىشود. بشرط این که حق و حرمت ولایت آن حضرت را شناخته باشد.
29- همچون زیارت خدا
قال الرضا علیه السلام: من زار قبرالحسین (ع) بشط الفرات کان کمن زار الله.(29)
امام رضا علیه السلام فرمود: کسى که قبر امام حسین علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسى است که خدا را زیارت کرده است.
30- زیارت عاشورا
قال الصادق علیه السلام: من زارالحسین علیه السلام یوم عاشورا وجبت له الجنة.(30)
امام صادق (ع) فرمود: هر کس که امام حسین علیه السلام را در روز عاشورا زیارت کند بهشت بر او واجب مىشود.
31- بالاتر از روسپیدى
قال ابوعبدالله علیه السلام: من باب عند قبرالحسین علیه السلام لیلة عاشورا لقى الله یوم القیامة ملطخا بدمه کأنما قتل معه فى عرصة کربلا.(31)
امام صادق (ع) فرمود: کسى که شب عاشورا در کنار مرقد امام حسین علیه السلام سحر کند روز قیامت در حالى به پیشگاه خدا خواهد شتافت که به خونش آغشته باشد، مثل کسى که در میدان کربلا و در کنار امام حسین علیه السلام کشته شده باشد.
32- نشانههاى ایمان
قال ابو محمدالحسن العسکرى علیه السلام: علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین، و زیارة الاربعین، والتختم فى الیمین، و تعفیر الجبین والجهر ببسم الله الرحمن الرحیم.(32)
امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: نشانههاى مؤمن پنج چیز است: 1 ـ پنجاه رکعت نماز( نماز یومیه و نمازهای نافله) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتر به دست راست کردن 4 ـ بر خاک سجده کردن 5 ـ بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند گفتن.
33- رواق منظر یار
قال رسول الله (ص): الا و ان الإجابة تحت قبته والشفاء فى تربته، و الائمة علیهم السلام من ولده.(33)
پیامبر خدا(ص) فرمود: بدانید که اجابت دعا، زیر گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان علیهم السلام از فرزندان اوست.
34- تربت و تربیت
قال الصادق علیه السلام: حنکوا اولادکم بتربة الحسین (ع) فإنها امان.(34)
امام صادق (ع) فرمود: کام کودکانتان را با تربت حسین (ع) بردارید چرا که خاک کربلا فرزندانتان را بیمه مىکند.
35- بزرگترین دارو
قال ابوعبدالله علیه السلام: فى طین قبرالحسین علیه السلام الشفاء من کل داء و هو الدواء الاکبر.(35)
امام صادق (ع) فرمود: شفاى هر دردى در تربت قبر حسین علیه السلام است و همان است که بزرگترین داروست.
36- تربت و هفت حجاب
قال الصادق علیه السلام: السجود على تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب السبع.(36)
امام صادق (ع) فرمود: سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهاى هفتگانه را پاره مىکند.
37- سجده بر تربت عشق
کان الصادق (ع) لا یسجد الا على تربة الحسین (ع) تذللا لله و إستکانة الیه.(37)
رسم حضرت امام صادق (ع) چنین بود که: جز بر تربت حسین (ع) به خاک دیگرى سجده نمىکرد و این کار را از سر خشوع و خضوع براى خدا مىکرد.
38- تسبیح تربت
قال الصادق (ع): السجود على طین قبرالحسین (ع) ینور الى الارض السابعة و من کان معه سبحة من طین قبرالحسین (ع) کتب مسبحا و ان لم یسبح بها...(38)
امام صادق (ع) فرمود: سجده بر تربت قبر حسین (ع) تا زمین هفتم را نور باران مىکند و کسى که تسبیحى از خاک مرقد حسین (ع) را با خود داشته باشد، تسبیح گوى حق محسوب مىشود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید.
39- تربت شفا بخش
عن موسى بن جعفرعلیه السلام قال: ولا تأخذوا من تربتى شیئا لتبرکوا به فأن کل تربة لنا محرمة الا تربة جدى الحسین بن على علیهماالسلام فأن الله عزوجل جعلها شفاء لشیعتنا و أولیائنا.(39)
حضرت امام کاظم (ع) در ضمن حدیثى که از رحلت خویش خبر مىداد فرمود: چیزى از خاک قبر من برندارید تا به آن تبرک جویید؛ چرا که خوردن هر خاکى جز تربت جدم حسین (ع) بر ما حرام است، خداى متعال تنها تربت کربلا را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است.
40- یکى از چهار نیاز
قال الامام موسى الکاظم (ع): لا تستغنى شیعتنا عن أربع: خمرة یصلى علیها و خاتم یتختم به و سواک یستاک به و سبحة من طین قبر أبى عبدالله علیه السلام... (40)
حضرت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: پیروان ما از چهار چیز بىنیاز نیستند:
1 ـ سجادهاى که بر روى آن نماز خوانده شود.
2 ـ انگشترى که در انگشت باشد.
3 ـ مسواکى که با آن دندانها را مسواک کنند.
4 ـ تسبیحى از خاک مرقد امام حسین (ع) .
پی نوشت ها:
1- بحارالانوار، ج 98، ص 115/ کامل الزیارات، ص 264.
2- کامل الزیارات، ص269، باب 88، ح 8 .
3- تهذیب، ج 6، ص73 / بحارالانوار، ج 98، ص 116.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 169.
5- ادب الطف، ج 1، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص 268.
6- کامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح7 .
7- بحارالانوار، ج 98، ص 109/ کامل الزیارات، ص 269 .
8- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244 به نقل از کامل الزیارات، ص 111.
9- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244 به نقل از کامل الزیارات، ص 111.
10- کامل الزیارات، ص 271، باب 89، ح 1.
11- کامل الزیارات، ص 267/ بحارالانوار، ج 98، ص 110.
12- کامل الزیارات، ص 269.
13- بحارالانوار، ج 57، ص 203؛ به نقل از تهذیب.
14- ثواب الاعمال، ص 319؛ به نقل از کامل الزیارات.
15- مستدرک الوسائل، ج 1 ص 266/ کامل الزیارات، ص 156.
16- امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 28، چاپ نجف/ بحارالانوار، ج 98، ص 20.
17- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 253.
18- مستدرک الوسائل ج 10، ص 256 / کامل الزیارات ، ص 109.
19- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 311.
20- وسائل الشیعه، ج 10، ص 330/ بحارالانوار، ج 98، ص 72.
21- وسائل الشیعه، ج 10، ص 331، ح 39.
22- وسائل الشیعه، ج 10، ص 333.
23- وسائل الشیعه، ج 10، ص 335.
24- وسائل الشیعه، ج10، ص335.
25- وسائل الشیعه، ج 10، ص 388/ بحارالانوار، ج 98، ص 76 .
26- کامل الزیارات، ص 193/ بحارالانوار، ج 98، ص 4.
27- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص581.
28- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص 138.
29- مستدرک الوسائل، ج 10، ص250؛ به نقل از کامل الزیارات.
30- اقبال الاعمال، ص 568.
31- وسائل الشیعه، ج 10، ص 372.
32- وسائل الشیعه، ج 10، ص 373 / التهذیب، ج 6، ص 52 .
33- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 335.
34- وسائل الشیعه، ج 10، ص 410.
35- کامل الزیارات، ص 275 / وسائل الشیعه، ج 10، ص 410.
36- مصباح التمهجد، ص 511/ بحارالانوار، ج 98، ص 135.
37- وسائل الشیعه، ج 3، ص 608.
38- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 268/ وسائل الشیعه، ج 3 ص 608.
39- جامع الاحادیث الشیعه، ج 12، ص 533.
40- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 75.
نخست وزیرِ هارون- على بن یقطین - که مخفیانه شیعه شده بود و با وجود نخست وزیرى هارون، تقیه مىکرد، روزى به کنار حرم پیغمبر صلىاللهعلیهوآله آمد. امام موسى بن جعفر علیهماالسلام او را به حرم راه نداد.
امام علیهالسلام تا سه روز از ورود او به حرم ممانعت مىکردند. اشکهاى این نخست وزیر سرازیر شد و به حضرت پیغام داد: چرا مرا به حرم راه نمىدهید؟ حضرت فرمودند:
براى ابراهیم جمّال در بغداد مشکلى به وجود آمد و او به مسند حکومت آمد. خدا براى حل مشکلات مردم این مسند را به تو داده است، اما تو به او اجازه ورود ندادى، ما نیز تو را راه نمىدهیم؛ یعنى خدا تو را راه نمىدهد. باید مانع را برطرف کنى، تا توفیق زیارت پیامبر صلىاللهعلیهوآله نصیب تو شود.
گفت: آقا! چه باید بکنم؟ امام علیهالسلام فرمودند: به بغداد برو و رضایت ابراهیم جمّال را جلب کن، اگر او راضى شود، ما نیز تو را به حرم راه مىدهیم، چون قلب ما به قلب همه شیعیان وصل است.
گفت: چگونه از مدینه به بغداد بروم؟ حضرت فرمودند: در نیمه شب، کنار قبرستان بقیع، شترى آماده است، سوار مىشوى، او تو را به بغداد مىبرد. وقتى رضایت او را گرفتى، همین امشب، دوباره تو را به مدینه برمىگرداند.
نیمه شب، به اراده موسى بن جعفر علیهماالسلام که «اراده الله» است، مرکب بعد از چند ثانیه به درب خانه ابراهیم جمّال رسید. نخست وزیر از مرکب پایین آمد، درب را زد، ابراهیم درب را باز کرد، گفت: من على بن یقطین، نخست وزیر مملکت هستم. به خاطر تو دارم بدبخت مىشوم. من به مکه و از آنجا به مدینه رفتم، اما موسى بن جعفر علیهماالسلام مرا راه نداد. من صورتم را روى خاک مىگذارم، پاى خود را با کفش روى صورت من بگذار تا این باد ریاست از سر من بیرون رود که این باد مرا بیچاره مىکند:
«یَأَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ» ابراهیم گفت: على بن یقطین! من از تو گذشتم و پاى خود را روى صورت تو نمىگذارم، چون تو انسان با شخصیت، بزرگوار و شیعه هستى.
گفت: والله! تا تو پا بر صورت من نگذارى، از در این خانه نمىروم. نخست وزیر، با اصرار او را وادار به این کار کرد. با همان صورت و لباس خاک آلود سوار برشتر شد و در کنار قبرستان بقیع پیاده شد ونیمه شب به در خانه موسى بن جعفر علیهماالسلام آمد. امام علیهالسلام در را باز کرد، او را در آغوش گرفت و بوسید، فرمود: وظیفه خود را خوب انجام دادى.
6- و در نهایت اینکه چند ماه پس از آنکه کارت پایان خدمت یا قباله ازدواج را دریافت کردید ، صدای خواندن این شعر معروف در گوشتان خواهد پیچید که : ( گول خوردی آی گول خوردی ! )
زیرا آن موقع است که تازه دوزاریتان جا می افتد که با این کارت و قباله نه کاری به آدم می دهند و نه وام ازدواج و نه خیلی از چیزهای دیگر که شما را به بهانه آنها در این راه وارد کرده بودند ، پس متوجه خواهید شد که تنها مورد استفاده ای که برای شما خواهند داشت این است که می توانید از آنها برای امانت دادن به کلوپ جهت کرایه فیلم استفاده نمایید!!