در سفر ی که به مکه رفته بودم، رفیقى داشتم که اهل کاشان بود، در رمى جمرات، به من گفت: یک فرد نزول خوارى آمده و مىخواهد رمى جمره کند، این رباخوار جمعیت را شکافت و آمد نزدیک جمره، یکى حاجى الجزایرى هم آن طرف جمره بود، مثل اینکه از دست شیطان خیلى عصبانى بود، به جاى سنگ ریزه یک قلوه سنگ برداشت و چنان به طرف شیطان پرتاب کرد به دیوار خورد و کمانه کرد و به سر این حاجى ایرانى رباخوار اصابت کرد، سر او را شکافت، من گفتم: حجّ این الجزایرى امسال قبول است، چون سنگ ما به دیوار جمره خورد، ولى سنگ او به خود شیطان خورد، چرا؟ چون قرآن مىفرماید:
«یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ»
اینقدر شیطان در مشاعر حرام خوار، تصرّف کرده که انگار عاقل نیست. فرد عاقل فرمان خدا را نمىشکند، عاقلانه و منطقى زندگى مىکند.
وجود مبارک علّامه مجلسى که در کنار مسجد جامع اصفهان دفن شدهاند، بنا به نقل شاگردان ایشان، سید نعمت الله جزایرى، که با قلم خود نوشته است: من بیست سال از عمر خود را شبانه روز در جلسه درس مجلسى بودم.
ایشان مىفرماید: قبل از شب هفت استادم، واقعاً کنار قبر ایشان بىقرار بودم، توان بلند شدن از کنار قبر را نداشتم، دلم نمىخواست بروم، دلم مىخواست شبانه روز کنار این قبر بمانم. این قدر کنار قبر مجلسى، گریه کردم که بىحال شدم.
نمىدانم به خواب رفتم یا خیلى بىحال بودم، دیدم که قبر مرحوم مجلسى شکافته شد، و ایشان از قبر بیرون آمد و نشست کنار قبر، به من گفت: سید نعمت الله، من بعد از مردنم فهمیدم مردم. این خوابى که مرحوم سید نعمت الله جزایرى از استاد خود نقل مىکند، با روایات ما میزان است. این مرگ هم به نظر امیرالمؤمنین نوعى انتقال است. فرد مؤمن در یک خانهاى در یک شهرى زندگى مىکرده، حالا یک مرتبه چشم خود را باز مىکند و مىبیند در عالم برزخ است.
رؤیاى صادقه، به استناد قرآن
البته بنده به خواب خیلى اعتقاد ندارم، مگر این که تمام جریانات خواب با آیات قرآن مجید و روایات همخوانى داشته باشد. شاید بتوان گفت: نود درصد خوابهایى که به عنوان خواب مذهبى روى منبرها گفته مىشوند، یا در کتابها مىنویسند، با آیات و روایات هماهنگى ندارند؛ یعنى بىپایه و بىاساس هستند، که براى ما حجت و دلیل شرعى؛ یعنى الزام آور و قطعى نیستند.
در تمام قرآن مجید، خدا پنج خواب را نقل کرده است:
خواب حضرت یوسف علیه السلام، خواب حضرت ابراهیم علیه السلام، خواب پادشاه مصر و ظاهراً دو خواب نیز از وجود مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله است. خوابى که حضرت یوسف علیه السلام به خاطر پاکى خود دیدند، جریانات آیندهاش بود که خدا آن را در خواب به ایشان نشان داد.
دو خوابى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دیدهاند، خواب اول این بوده است که بعد از سالها که حضرت براى مکه بسیار دلتنگ شده بودند، در عالم خواب دیدند که به مکه رفته، وارد مسجد الحرام شدهاند. بعد از این خواب، این آیه نازل شد:
«إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ»
خیلى غصّه نخور من قدرت کفر را در مکه ضعیف مىکنم و بالاخره تو را به مکه برمىگردانم.
خواب دیگر آن بود که بعد از خواب آیه نازل شد: آنچه را که در خواب دیدى ما جنبه آزمایش براى مردم قرار دادیم و آن گرفتار شدن مردم بعد از مرگ پیامبر به حکومت بنىامیه بود.
ابراهیم نیز خواب دید، اسماعیل را در راه خدا قربان مىکند و در بیدارى به انجام این کار امر شد، خداوند به او فرمود:
«قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا»
آنچه را که در خواب دیدى و در بیدارى مىخواستى انجام بدهى، از تو قبول کردیم. یعنى پاداش قربانى کردن اسماعیل را به تو دادیم. با اینکه ابراهیم سر اسماعیل را نبرید، خداوند در قرآن مىفرماید:
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»
به ابراهیم نیکوکار که فرزندش را به عنوان قربانى براى من آورد پاداش دادم.
حالت مؤمن در لحظه مرگ
خواب اگر موافق با آیات و روایات باشد، عیبى ندارد، این خواب درست است، چرا؟ چون با روایاتى که در باب مرگ نقل شده است، کاملًا هماهنگى دارد که یک روایتش این است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: مؤمن چگونه مىمیرد؟ امام صادق علیه السلام اهل بصیرت است، حالت مردن را حس مىکند، مىبیند، فرمودند: آیا بر سر سفرهاى نشستهاى که کاسه ماست جلویت باشد؟ عرض کرد: بله، یابن رسول الله، فرمودند:
آیا اتفاق افتاده که یک وقت در کاسه ماست چشمت به یک موى بسیار ریز بیفتد؟
عرض کرد: بله، فرمودند: با این مو چه مىکنى؟ گفت: با دو انگشتم مو را مىگیرم و از ماست بیرون مىکشم. فرمودند: آیا ماست مىفهمد که مو را از او بیرون کشیدند؟
جان گرفتن به وسیله ملک الموت نیز مانند بیرون کشیدن مو از ماست مىباشد.
مرگ، هدیه پروردگار به مؤمن
رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«الموت تحفة المؤمن» مرگ هدیه پروردگار به مؤمن است، خدا مىخواهد به آدم هدیه بدهد، مؤمن از مردنش که هدیه پروردگار است لذت مىبرد. اگر مرگ براى مؤمن لذت نداشت، چرا بعد از این که با شمشیر زهرآلود ابن ملجم فرق امیرالمؤمنین علیه السلام را شکافت با صداى بلند در محراب فریاد زد:
«فزت و ربّ العکبه» اگر براى او تلخ بود، این حرف را نمىزد. اگر مرگ براى حضرت سیدالشهداء علیه السلام سنگین بود، چرا در کتابهاى ما نقل کردند که وقتى تیزى خنجر شمر روى گلوى آن حضرت قرار گرفت و شمر لعین اولین بار خنجر را کشید و گلو را باز کرد، ابى عبدالله لبخند زد.
عنایت علامه مجلسى به اهل علم
به یکى از دوستانم گفتم: شما زحمت بکشید و فلان کتاب را براى من بفرستید؟
مىخواهم با کمک این کتاب کار زیبایى براى علامه مجلسى انجام دهم. چند روز بعد از این تصمیم، یکى از تجار به بنده گفت: آیا شما قصد دارید براى علامه مجلسى کار علمى انجام دهید؟ گفت: بله، ولى تو از کجا مىدانى؟ گفت: امروز صبح برادرم که پدر شهید است، از اصفهان به من زنگ زد و گفت: شب جمعه به زیارت قبر علامه مجلسى رفتم و فاتحه خواندم. شب در عالم خواب دیدم که قبر علامه مجلسى شکافته شد و علامه مجلسى از قبر بیرون آمد، یکى از کتابهاى خود را که ورق سفید داشت باز کرد، من عرض کردم: چرا قسمتى از ورقهاى کتاب سفید است؟ فرمود: این قسمت را دیگر ننوشتم، براى فلانى گذاشتم تا او این کار را تکمیل کند.
ما با علامه مجلسى چهارصد سال فرق زمان داریم، اما از قبر بیرون آمده و کتاب را باز کرده و صفحات سفیدش را نشان داده و اسم مرا برده است و به پدر شهید گفته است که این قسمت را ننوشتم و براى فلانى گذاشتم، ما تهران هستیم و چهارصد سال بعد، ایشان در اصفهان دفن است، نیت مرا مىخواند و به پدر شهید مىگوید.
بعد این تاجر به من گفت: اگر کار شما خرج دارد، من حاضرم خرج آن را بدهم.
گفتم: فعلًا که خرجى ندارم، من این کار را باید انجام بدهم، تقریباً پنج هزار صفحه مىشود، شما باید صبر بکنى این کار تمام بشود، اگر نیاز به خرج داشت، به تو خبر مىدهم که بعد هم به او خبر ندادم.
تعبیر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از عالم برزخ
خیال نکنید خانه ما بعد از مردن قبر است، این قبرها مال جسم است، حقیقت ما که همان روح است، در عالم برزخ در خانههایى به سبک خانههاى بهشت قرار مىگیرد، بدکاران هم در چالهاى شبیه به چالههاى جهنم قرار مىگیرند.
آنهایى که در برزخ در «حفرة من حفر النیران» که تعبیر پیامبر است قرار مىگیرند، آرزو مىکنند که قیامت نشود، چون همان چاله پرآتش برزخ برایشان بهشت است.
جهنم کجا و دوزخ برزخى کجا؟ این مرگ جسم است. اما مرگ دیگر، مرگ باطن است. از نشانههاى مرگ باطن این است که گوش انسان، شنواى مسائل الهى و سخنان ائمه نباشد.
وقتى ضرورى بودن رعایت احکام الهى مانند: حجاب را گوشزد کنید و منکر بشوند و بگویند: دنیا متمدن است، حال من زن و دخترم را در پارچه سیاه بپیچم که کسى رو و مویش را نبیند.
کسى که علم به ضرورى بون حجاب داشته باشد و منکر حجاب باشد، کافر است. یعنى اگر زنى با علم به ضرورى بودن به حجاب بگوید: من دیگر حجاب را نمىخواهم، قبول ندارم. این زن از شوهر خود بدون طلاق جدا است، از آن لحظه به بعد هر مقدار پیش شوهر بماند، زناکار مىباشند.
دخترى که با علم به ضرورى بودن حجاب منکر حجاب باشد، «1» به فتواى تمامى مراجع تقلید از هزار سال پیش تا به حال، مورد عقد واقع نمىشود و نمىتواند همسر فرد مسلمان شود. چون دختر کافر به عقد مسلمان در نمىآید. با تکیه بر فرمایش پیامبر صلى الله علیه و آله این افراد مردهاند.
«مات قلبه»
این آیه قرآن که در سوره مبارکه فاطر است. قرآن به چه کسى مرده مىگوید؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله سیزده سال، صبح، بعد از ظهر، شب، در خیابان، کوچه، مسجد الحرام، دنبال سران مکه، عموها، سرعموها و فامیل نزدیک خود دوید و دغدغه داشت که اینها سخنان خدا را گوش بدهند و مؤمن بشوند تا نجات پیدا بکنند. آنها او را با سنگ یا چوب مىزدند یا به او فحش مىدادند، به او نسبتهایى همچون جادوگر، دروغگو، مجنون و دیوانه مىدادند. تا اینکه خداى متعال این آیه را نازل کرد:
«وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»
حبیب من، بدن اینها قبر متحرک است و خودشان هم در این قبر، مرده هستند، تو مىخواهى چگونه این مردگان صدایت را بشوند، اصلًا صدایت را نمىشنوند.
سلمان و حضرت خدیجه، یاسر، سمیه، آنها زنده بودند که صداى تو را شنیدند و قبول کردند، عموى تو مرده است، تو در گوش مرده چه مىخواهى بخوانى؟ نشانه مرده بودن انسان این است که به حرف خدا، انبیا و ائمه گوش نمىدهد.
در سبزوار، همان روز اولى که وارد شدم، پرسیدم از نوادههاى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، حکیم فیلسوف، عارف، عابد و انسان با عظمت قرن سیزدهم کسى در این شهر زندگى مىکند یا نه؟ گفتند: بله. ایشان نبیره دخترى دارد که فیلسوف و حکیم است و در سبزوار براى مردم تفسیر قرآن مىگفته است، اما اکنون به خاطر سنّ بالا کمتر مىتواند از خانه بیرون بیاید.
گفتم: به محضر ایشان بگویید: طلبهاى از تهران آمده، مىخواهد شما را ببیند.
ایشان خیلى بزرگوارى فرمودند و مرا پذیرفتند. آغوش اولیاى خدا محض سازندگى براى دیگران باز است. اخلاق پاکان عالم در برخورد این است. زندگى مادى معمولى دارند و اهل قناعت هستند.
زندگى اولیاى خدا در قناعت
امیرالمؤمنین علیه السلام درباره این افراد مىفرماید:
«خفیف المؤونة» در این دنیا بسیارکم هزینه هستند، خرج زیادى ندارند و در خرج خود اهل قناعت هستند.
به خدمت ایشان رفتم، عرض کردم: آقا! من به این خاطر خدمت شما آمدم که خود و جدّ بزرگوارتان- حاج ملاهادى- برنامه، خاطره و نکته پرفایدهاى دارید، براى من بگویید. ایشان فرمودند: مىگویم. جزوهاى که خودشان از نکات با ارزش زندگى جدّشان نوشته بودند، آوردند و به من دادند که من آن را به عنوان شىء قیمتى نگهداشتم. همچنین قطعهاى که از جدّشان گفتند که با این مبحث بىارتباط نیست.
اهل ایمان هر روز حسابگر خود هستند که شب و روز بر من چگونه گذشت و چگونه باید بگذرد. برخوردى که امروز داشتم، حق بود، یا باطل؟ مناسب بود، یا نامناسب؟
ایشان فرمودند: حاج ملا هادى از درآمد شخصى خود کشاورزى داشت و علاقه داشت که خودش دانه را بپاشد و آبیارى کند. با آن کثرت کار تدریس، شاگرد پرورى و عبادت سنگینش که مىگفت: نماز مغرب و عشاى ایشان نزدیک به دو ساعت طول مىکشید.
وقتى که گندمها را درو مىکرد، تمام گندمها را وزن مىکرد و زکاتش را خارج مىکرد و همان اول مىپرداخت و بعد گندمها را چند روز مىگذاشت روى زمین باشد که پرندهها سهم زمستانى خود را ببرند، بعد بقیه را به خانه مىآورد.
حس کردند واجب الحج شدند، به همسر خود گفتند: از فروش محصولات کشاورزى قدرى پول نزدم هست که شما را هم مىتوانم به مکه ببرم. همسرش واجب الحج نبود، اما مىگفت: این زن در خانه من خیلى زحمت کشیده است، سر سفره معنوى و مادى، همه را خودم نباید بخورم، او نیز باید مانند من سهم ببرد.
کارهاى مقدماتى حج را کردند و رفتند. در مسیر برگشت از مکّه، همسرش از دنیا رفت.
خادمى حاج ملاهادى در مدرسه کرمان
با بار و بنه وارد کرمان شد. پرسید: مدرسه طلبهها کجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامهاش را به صورت روحانیون نمىبست، بلکه به صورت روستایىهاى سبزوار مىبست؛ یعنى نمىشد تشخیص داد که او زیر این لباس معمولى مانند یک جهان است، یک دنیا علم، حکمت، عبادت و گنج. گنج همیشه در ویرانه است. کسى که با لباس مىخواهد خودش را بنمایاند، اندازه همان لباس مىارزد و خودش چیزى ارزش ندارد.
به خادم گفت: آیا به من اتاق مىدهى؟ گفت: اینجا وقف طلاب است. یعنى چهره تو نشان مىدهد که طلبه نیستى. ولى چون دیگر ممکن است جا پیدا نکنى و غریب هستى، این چند روز مىخواهى اینجا باشى، براى این که خلاف وقف عمل نشود، در کارها به من کمک من؛ حیاط را جارو کن، دستشویى را بشوى و اگر طلبهاى کارى داشت، انجام دهى.
گفت: چشم، همه اینها را انجام مىدهم. چون وقتى خادم به او گفت: تو باید مانند من خادمى کنى، در درون خودش، فقط گذشت که من؟ حاج ملاهادى سبزوارى؟ باید جاروکشى کنم؟ بعد در درونش گفت: آرى، باید جاروکشى کنى، از همین مقدارى که بر درونت گذشت، معلوم مىشود هنوز ناقص هستى و منیّت دارى. خودش را محاسبه کرد. بعد به نفسش گفت: حال که وضع خوبى ندارى، باید اینجا بمانى، مانند خادم و نوکر با تو رفتار کنند تا از این حال بیفتى. من یعنى چه؟
خادم گفت: بقچهات را بگذار و بیا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو کشید و دستشویىها را شست، براى طلبهها نان و غذا خرید. ایشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسه کرمان براى تأدیب خودش خادمى کرد.
مبارزه با نفس حاج ملاهادى
روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بیا دختر مرا بگیر. از بىریختى و زشتى کسى او را به همسرى انتخاب نکرده است، به سنّ تو مىخورد. گفت: باشد. عقد کردند.
مبارزه با هواى نفس این است. خدا از این زن به او چهار فرزند داد، دو پسر که هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نامهاى حوریه و نوریه، که دو دانشمند بسیار فوق العادهاى شدند.
ایشان مىگفت: بعد از مدتى، روزى از کنار کلاس درس رد مىشد، دید آیت الله سیدجواد کرمانى دارد کتاب «منظومه حکمت» او را براى حدود دویست طلبه درس مىدهد. گوشه دیوار تکیه داد ببیند این عالم کتاب او را چگونه درس مىدهد؟
گوش داد، جایى از درس دید استاد اشتباه کرد. فهم کتاب سخت بود، حکمت، فلسفه و عرفان است. دید او اشتباه کرد. سکوت کرد. درس تمام شد.
آمد به خادم مدرسه گفت: من دیگر زمانم تمام شده است، مىخواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم.
طلبه خوش ذهنى را دید و به او گفت: اگر خدمت آیت الله سیدجواد رسیدى
بگو: این مطلبى که در کتاب منظومه حاج ملاهادى مىفرمودید، اگر این گونه مىفرمودید بهتر بود و رفت.
طلبه حاج سید جواد را دید و گفت: این خادم مدرسه به من این گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با این آیت اللهى در این کتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برویم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شریک شما کجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه کسى بود؟ گفت: نمىدانم.
عرفان و خلوص حاج ملاهادى
چند سال گذشت. دو طلبه کرمانى که در کرمان فارغ التحصیل شده بودند، با هم قرار مىگذارند که به سبزوار و درس حاج ملاهادى بروند. دو نفرى به سبزوار مىروند، روز اول درس وقتى وارد مدرسه مىشوند، مىبینند حاجى دارد درس مىدهد.
ایشان سر درس دادن از دنیا رفت، بحث توحید بود و مست خدا شد، کتاب را بست، سه بار فریاد «لا اله الا الله» کشید و از دنیا رفت.
این دو طلبه استاد را نگاه کردند. یکى به آن دیگرى گفت: این شخص همان کسى نبود که سه سال خادم مدرسه ما بود؟ گفت: والله نمىدانم، خواب مىبینم یا بیدار هستم؟ بگذار درس تمام شود و برویم از خودش بپرسیم.
درس تمام شد و همه رفتند. این دو طلبه کرمانى آمدند و گفتند: آقا شما سه سال در کرمان نبودید؟ حاجى نگاهى به آنها کرد و فرمود: تا اینجا که گفتید، حق داشتید، اما از اینجا به بعد حق من است که به شما بگویم: تا من زنده هستم، راضى نیستم که در این رابطه به کسى اشارهاى کنید.
آگاه باش که این ماه معروف به نحوست و بد یمنى است و براى رفع نحوست و بد یمنى چیزى بهتر از صدقه دادن و خواندن دعاها و استعاذات وارده نیست و اگر کسى بخواهد از بلاهاى نازله این ماه، محفوظ بماند، چنانکه محدّث فیض و غیر او فرمودهاند، هر روز ده مرته بخواند:
اى سخت نیرو، و سخت کیفر، اى عزیز، اى عزیز، اى عزیز، همه آفریدگانت در برابر عظمت خوار گشته، مرا از شهر آفریدگانت کفایت کن، اى نیکوکار، اى زیباکار، اى نعمتبخش، اى افزونکن، اى که معبودى جز تو نیست، منزّهى تو، من از ستمکارانم، پس دعایش را مستجاب کردیم، و او را [اشاره به رهایى حضرت یونس از دل ماهى] از اندوه نجات دادیم، و اینچنین مؤمنان را نجات مىدهیم، درود خدا بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزهاش. سیّد ابن طاووس براى هلال این ماه دعایى روایت کرده.
روز اوّل: در سال سىوهفتم جنگ صفین درگرفت، و در این روز در سال شصتویکم به قولى سر مبارک حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را وارد دمشق کردند، و بنى امیّه آن روز را عید قرار دادند، و آن روزى است که در ان غصّهها تازه مىشود.
در عراق ماتمهایى بود که آن را بحساب آوردند بنى امیّه در شام از عیدهاى خود