»» صدای بلند... و نصیحت لقمان
سی سالگی انقلاب ، مثل سی سالگی انسان می تواند آغاز قرار و آرام و طمانینه باشد. چنان که می دانید برخی متفکران تمدن ها و انقلاب ها را مثل زندگی انسان، سنجیده اند که مراحل متفاوت کودکی و جوانی و کمال و پیرانه سری را تجربه می کند.
به گمانم یکی از نکاتی که در این اغاز سی سالگی می توان به آن اندیشید این است که در کشور ما درباره چگونگی اداره امور سیاسی و افتصادی و فرهنگی دو دیدگاه و دو تجربه وجود دارد. تجربه اصول گرایان که اوج آن را در دولت نهم شاهدیم و تجربه اصلاح طلبان که وجه شاخص آن را در دولت هفتم و هشتم شاهد بوده ایم.
هر گرایش که بتواند برنامه روشن تری ارائه دهد و اعتماد مردم را جلب کند، طبیعی ست که در انتخابات اکثریت پیدا می کند و اداره دولت و مجلس و شورا ها را به دست می گیرد. البته در انتخاباتی ازاد و عادلانه. حال برای احراز اکثریت و اداره دولت و مجلس به دو شیوه می توان عمل کرد:
اثبات توانایی های خود و یا تخریب رقیب.
اثبات توانایی ها کار دشواری است. بگذارید دو مثال روشن بزنم. دولت جدید دو شعار مشخص داده است. آوردن نفت بر سر سفره مردم و دوم مهر ورزی. تردیدی نیست که چنین شعار هایی برای این که تبدیل به عمل شود نیاز به اندیشه و برنامه و قانون دارد. آنچه در دولت فعلی چندان مورد توجه نیست از قضا همین است. انهدام نهاد های تصمیم ساز و مراکز کارشناسی، تعطیل و توقف شوراهای تخصصی و قانونی نشانه های همین بی توجهی بوده و هست. اصلا خود بودجه، تاخیر در تقدیم و نیزساختار آن که اقتصاد دان های اصول گرا هم بودجه را جدی و قابل دفاع نمی دانند.- آنان واژه آبکی و خنده دار را برای بودجه به کار برده اند- نشان می دهد که دولت در تحقق وعده های خود تا چه پایه موفق بوده است.
مشکل وقتی بیشتر و پیچیده تر می شود که طرفداران دولت به جای اثبات دولت در صدد نفی و طرد منتقدان برآیند و زبان به ناسزا و تهمت بگشایند. این زبان و واژگان هم با سی سالگی انقلاب منافات دارد و هم با مدعای دولت مهر ورزی. بلکه برعکس می تواند نشانی از ناکامی در عمل و رفتار داشته باشد.
در جلسه داوس وقتی شیمون پرز با صدای بلند فریاد می زد و به رجب طیب اردوغان اهانت کرد. اردوغان عبارت بسیار نغز و عبرت انگیزی را به کار برد وبا آرامش تمام گفت:
" جناب پرز!
صدایت هم خیلی بالا می رود، معتقدم که این طور بالا رفتن صدای شما ریشه در یک احساس روانی گناه دارد. اما مطمئن باش که صدای من این طور بالا نخواهد رفت."
برای سی سالگی کارل پوپر هم تعبیر اندیشه برانگیزی دارد. گفته است:" اگر تا پیش از سی سالگی انسان سوسیالیست نباشد، دل ندارد و پس از آن اگر سوسیالیست بود مغز!"
چنان که می دانیم قرآن مجید هم از عصبیت و عصبانیت و صدای بلند به " انکر الاصوات " تعبیر کرده است. از زبان لقمان حکیم توصیه شده است که اندازه نگاهداریم و صدایمان بلند نشود. یاد بگیریم در جشن سی سالگی انقلاب چگونه سخن بگوییم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/12/17 :: ساعت 4:17 عصر )
»» دعای پدر
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به
سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش
خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن
پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه
به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود،
یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب
مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت
و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ
التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و
حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود رابه او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور
رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را
گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و
صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که
ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود:
تمام مبلغ پرداخت شده است. چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط
برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/12/4 :: ساعت 3:19 عصر )
»» آیا سود بانکی همان بهره است؟2
این موضوع هیچ گونه تضادى با «نقش کلیدى و مهم پیوند و تنظیم رابطه میان پسانداز و سرمایهگذارى ندارد. بلکه حتى کارایى آن را به مراتب بهبود خواهد بخشید. براى همین، در صورتى که بر اثر نگهدارى سرمایه و پول، خطر تلف شدن آن را تهدید کند، پساندازکنندگان با کمال میل و با رغبت کامل آن را در اختیار کسانى قرار خواهند داد، که دستکم تضمین بازپرداخت اصل آن را بر عهده گیرند و در مقابل، کسانى که چنین مناسب به سرمایه دسترسى مىیابند، به مراتب از توانایى و کارایى بهترى برخوردار خواهند بود، تا کسانى که بایستى هزینه سنگین بهره را بپردازند، و خطر ورشکستگى به دلیل عدم توانایى در بازپرداخت دیون آنان را تهدید مىکند.
همچنین این راهحل در تضاد با اصل «هدایت پسانداز، بویژه پساندازهاى متوسط و کوچک، به سوى سرمایهگذارى» هم نخواهد بود. در راه حل یاد شده، پساندازکنندگان، نه با انگیزه کسب بهره حداکثر، بلکه با انگیزه حفظ ارزش پول و فرار از تلف شدن، پساندازهاى خود را در اختیار بانکها قرار خواهند داد.
قوانین بازار بر بازار سرمایه حاکم نیستند
دکتر غنىنژاد در ادامه مقاله مىنویسد:
«در نظام بازار، نرخ بهره جایى معین مىشود که هزینه نهایى امساک از مصرف میل نهایى به پسانداز با نفع نهایى ناشى از سرمایهگذارى برابر گردد. نرخ بهره، مانند سایر قیمتها در سیستم بازار، به هیچ وجه از قبل به طور دقیق قابل پیشبینى نیست و تحت تاثیر عوامل مؤثر بر بازار، که غیر قابل پیشبینىاند تغییر مىیابد».
این که نرخ بهره در بازار سرمایه مشخص مىشود کاملا درست است. ولى این که مانند سایر قیمتها نوسان مىکند نمىتواند درستباشد. همانگونه که اشاره شد، سایر قیمتها در صورت عرضه بیش از تقاضا سقوط کرده، و حتى به پایینتر از هزینه تولید نیز مىرسند، ولى ما در مورد پول و سرمایه با چنین وضعیتى رو به رو نیستیم. همان طور که آمار رسمى کشورهاى صنعتى مانند آلمان نشان مىدهد، نرخ خالص بهره هیچگاه به زیر 2 درصد سقوط نکرده است و اگر چنین شود، بحران تمام عیارى دامن اقتصاد را فرا خواهد گرفت. پول و در نتیجه، سرمایه بایستى خاصیت منحصر به فردى را دارا باشند، که قوانین بازار بر آنها به طور کامل حاکم نیست. ادعاى مقاله دال بر این که در شرایطى، نرخ بهره واقعى ممکن است منفى باشد، کاملا نادرست است. اگر هم چنین وضعیتى تحتشرایط موجود پدید آید، خود نشاندهنده ناهنجاریهاى اقتصادى خواهد بود. نرخ بهره بانکى در ایران را نمىتوان معیار قرار داد. چه، این نرخ در بازار واقعى به دست نیامده است. شاید نرخ بهره در معاملات پولى بازار که ماهانه 3 الى 4 درصد است واقعىتر باشد. ایشان این نظریه را به کینز نسبت مىدهند که: «از دیدگاه وى نرخ بهره یک بار، متغیرى صرفا پولى تلقى مىشود که مقامات پولى با افزایش عرضه پول مىتوانند آن را تا حد صفر کاهش دهند، و بار دیگر ملاحظه مىشود که کینز پاداش سرمایهدار غیر فعال یعنى بهره را ناشى از کمیابى سرمایه مىداند».
ایشان در نقل قول یاد شده نظریهاى را به کینز نسبت مىدهند که واقعیت نداشته و یک تحریف آشکار است. از ایشان خواهش مىکنم که ماخذ این سخن را که «مقامات پولى با افزایش عرضه پول» مىتوانند نرخ بهره را صفر کنند، روشن کند. کینز در دوران تورمى نجومى آلمان مىزیسته در شرایطى که یک تمبر معمولى پستیک میلیون مارک بوده است و با وجود عرضه چنین حجم هنگفتى از پول، هیچگاه نرخ بهره صفر نشده است. (8)
چطور مىتوان چنین حرفى را به کینز نسبت داد؟ چطور کینز مىتوانسته با توجه به واقعیات یاد شده و اثرات خانمانبرانداز چاپ بىرویه اسکناس که نهایتا اعثشروع جنگ جهانى دوم از سوىآلمان شد، خواهان افزایش عرضه پول از طرف مقامات باشد؟ بنابراین، این دور باطلى را کهایشان به کینز نسبت مىدهند، در اثر برداشت غلط ایشان از نظرات کینز مىباشد. کینز معتقد بود که باید کارى کرد تا کمیابى (مصنوعى سرمایه) از بین رود و در اثر عرضه فراوان آن دیگر کسى نتواندپاداشى (ربا و بهره بانکى) براى آن درخواست کند. جمعبندى ایشان از نظرات کینز، یعنى این دور باطل که «براى کاهش نرخ بهره باید نرخ بهره را پایین آورد»، تحریفى بیش نیست و نشاندهنده عدم درک صحیح از نظرات کینز مىباشد. مقاله پرسش اساسىاى را مطرح مىکند که «پایان بخشیدن به کمیابى سرمایه تا چه حد علمى و حتى معقول است؟» پاسخ مقاله به این سؤال روشن است. ایشان مدافع سرسخت کمیابى سرمایه مىباشند. راستى چرا نباید طرفدار کمیابى گندم و یا دیگر محصولات کشاورزى بود، تا انگیزه قوى در کشاورزان براى کسب سودهاى سرشار به وجود آید؟ چرا نباید طرفدار کمیابى محصولات صنعتى بود، تا کارخانهداران سودهاى سرشار به دست آورند؟
اگر بخواهیم فقط منافع تولیدکنندگان را در نظر بگیریم باید طرفدار سیاست کمبود و احتکار باشیم; ولى اگر بخواهیم طرفدار عموم مردم و منافع کل جامعه باشیم دیگر نمىتوان طرفدار احتکار و کمبود بود، تا قیمتها از این طریق به طور مصنوعى در سطح بالایى قرار گیرند. همان طور که نویسنده مقاله اذعان دارد: «سرمایه وسیله تولید کالا و خدماتى است که نیازها و خواستههاى گوناگون و بىپایان انسانها انگیزه ایجاد آنهاست». ایشان در نقل قول یاد شده صحبت از سرمایه مىکند و نه کمبود سرمایه. این دو مقوله کاملا مجزا از یکدیگر مىباشند. ما احتیاجى نداریم در انسانها انگیزه پسانداز به وجود آوریم. پسانداز همان طور که نشان داده شد، بخشى از شرایط حیات مىباشد و امرى است غریزى و چه با پاداش و چه بىپاداش شکل خواهد گرفت. فقط باید شرایطى را ایجاد کرد تا انسانها در زمانى که به آن احتیاج ندارند از نگهدارى و احتکار آن، که شرایط کمبود را به وجود مىآورد، خوددارى کنند و در اختیار جامعه قرار دهند که در نهایت، نفع خود پساندازکنندگان در این امر نهفته است.
ریشه دشمنى رباخواران با بانکداران
ایشان مىنویسند:
«مکاولى، مورخ بزرگ انگلیسى، در اثر معروف خود تاریخ انگلستان تاکید دارد که چگونه تشکیل سیستم بانکى و طرح ایجاد «بانک انگلستان» در اواخر قرن هفدهم، فریادهاى خشم و نفرت «زرگرها» و «وامدهندگان» ربوى (رباخواران) را برانگیخت. به عقیده وى طرفداران نظام اعتبارى و بانکى جدید، رباخواران را بلاى جان ملت مىدانستند که زیانشان به عموم جامعه بیش از زیان ارتش مهاجم و اشغالگر خارجى است.»
مقاله از دشمنى بین رباخواران و بانکداران این نتیجه را مىگیرد که این دو ماهیتا دو چیز جداگانه مىباشند. این نتیجه را نمىتوان به این صورت پذیرفت. خود این موضوع که این دو دشمن هم بودند، نشانى از اشتراکات بین این دو مىباشد. چرا رباخوار و بانکدار دشمن تاجر و یا صنعت کار نبودهاند؟ دشمنى این دو، ریشه در رقابتبین ایشان داشته است. هر دو، براى تداوم کسب و کار خود و به دست آوردن سود، احتیاج مبرم به متقاضیان وام داشتند و به همین خاطر رقابتى سختبین آنان درگرفته بود، که شباهتبسیارى به رقابتبین تولیدکنندگان خرده پا و تولیدکنندگان عمده داشت. همان طور که در این نوع رقابتها برنده اصلى همیشه تولیدکنندگان بزرگ بودهاند و باعث نابودى پیشهوران خردهپاى شدهاند و خشم و نفرت آنان را علیه تولیدکنندگان بزرگ برانگیختهاند، این وضعیت در مورد رباخوار و بانکدار هم صدق مىکند. بانکداران به دلیل امکان دسترسى به سرمایههاى دیگران و فعالیتهاى منظم سازمان یافته، از مزایاى غیر قابل مقایسهاى نسبتبه فعالیتهاى فردى و سنتى رباخواران برخوردار بودند و به همین خاطر به دشمن اصلى رباخواران بر سر کسب سهم بیشترى از بازار سرمایه تبدیل شدند. بنابراین، ریشه دشمنى بین این دو، نه بر سر ماهیت ربا و یا بهره بانکى، بلکه بر سر خارج کردن رقیب از بازار سودآور سرمایه بوده است.
ثابتبودن قیمتها در دوران ماقبل نظام سرمایهدارى
ایشان مىنویسد:
«در این جوامع (معیشتىسنتى) به علت این که روابط مبادلهاى پولى در حاشیه فعالیتهاى اصلى تولیدى قرار دارند و نیز به علتبطئى بودن تحرک اجتماعى و اقتصادى... تغییرات در قیمتها نسبى و نیز سطح قیمتها، حتى در درازمدت بسیار ناچیز است».
بازهم ادعایى بدون دلیل! اولا منظور از «حاشیه فعالیتهاى اصلى» ناروشن است. بر سر این اصل در بین تمامى تاریخدانان و اقتصاددانان اتفاق نظر وجود دارد، که با متنوع شدن تولیدات و ضرورت مبادله آن، پول به عنوان یک ضرورت وسیله مبادله از طرف همگان پذیرفته شد و بدون این عامل مهم مبادله، که در اوایل از کالاهاى بادوام استفاده مىشد، امکان توسعه و متنوع شدن کالاها وجود نداشته است. حاشیهاى و یا غیر حاشیهاى فرقى در این اصل نمىگذارد.
ثانیا از هر گونه منطق به دور است که گفته شود، «حتى در دراز مدت (سطح قیمتها) بسیار ناچیز است». اگر قرار باشد که سطح قیمتها در اثر تناسب بین عرضه و تقاضا تعیین شود، چگونه مىتوان پذیرفت که در اثر خشکسالىها و دیگر وقایع طبیعى، جنگهاى بىپایان و خانمانبرانداز، بیماریهاى فراگیر که باعث مرگ و میرهاى گسترده مىشده و این گونه عوامل که شدیدا بر روى عرضه محصولات تاثیر مىگذارند، سطح قیمتها تغییر نکند؟ حتى امروزه هم با وجود امکانات وسیع کمکرسانى جهانى و امکانات انباردارى گسترده، در مناطق بحرانى قیمتها به سطح غیر قابل تصورى رشد مىکنند. براى مثال، در بحبوحه جنگ بوسنى و محاصره شهر سارایوو، یک تخممرغ در این شهر تا 20 دلار معامله مىشده است (به نقل از تلویزیون آلمان).
در پایان این نوشته اشاره به یک موضوع اساسى لازم است تا شاید مدافعان «بهره بانکى» تعمق بیشترى در نظرات خود داشته باشند. دو عامل اصلى تولید، کار و سرمایه مىباشند، که سرمایه باید به خدمت نیروى کار درآمده تا از این طریق نیازهاى انسانى را سهلتر برطرف کند. چه این که سرمایه به خودى خود هدف نیست، بلکه وسیله مىباشد. حتى از دید اقتصادى هم باید تفوق و برترى با نیروى کار باشد. چه این که انسانها بدون سرمایه هم مىتوانند به حداقل تولید دستیابند، ولى سرمایه بدون نیروى انسانى عملا بلا استفاده مانده و نمىتواند سودى ایجاد کند.
شرایط حاکم فعلى، یعنى نظام بهره براى سرمایه کاملا عکس واقعیتیاد شده را به وجود آورده، و نه تنها برترى با عامل کار نمىباشد، حتى برابرى هم بین دو عامل یاد شده برقرار نیست. شرایط فعلى بر تفوق بلامنازع عامل سرمایه استوار است. به طور مثال، در حال حاضر ارزش مادى نیروى انسانى با در نظر گرفتن حقوق متوسط ماهانه پنجاه هزار تومان، برابر سه میلیون تومان با احتساب بهره 20درصد مىباشد. حتى این افت غیر قابل قبول ارزش نیروى انسانى در مقابل سرمایه، ظاهر امر مىباشد و واقعیات بسیار تلختر است:
1. براى سرمایه سه میلیون تومانى، سود تضمینى بانکها وجود دارد، ولى براى نیروى انسانى تضمین حتى حقوق ناکافى پنجاه هزار تومان هم وجود ندارد و بخش گستردهاى از جمعیت کشور بیکار مىباشند و حقوقى دریافت نمىدارند. آن بخشى هم که مشغول کار هستند، هیچ گونه ضمانتى براى تداوم این حقوق برایشان وجود ندارد. و خطرات متعددى از قبیل بیکارى، بیمارى، ورشکستگى مؤسسات و... آنها را تهدید مىکند.
2. پنجاه هزار تومان درآمد نیروى انسانى، کفاف زندگى حداقل را هم نمىکند و از آن نمىتوان پساندازى اندوخت. در حالى که پنجاه هزار تومان درآمد ماهانه حاصله از بهره، سود خالص بوده و دوباره سپردهگذارى مىشود (بهره مرکب).
3. نرخ بهره سرمایه حداقل با نرخ تورم رشد مىکند، در حالى که براى حقوق نیروى انسانى چنین تضمینى وجود ندارد و همان طور که تجربه نشان داده است همسان با نرخ تورم رشد نمىکند و به همین خاطر، به طور مرتب از قدرت خرید قشر حقوق بگیران کاسته مىشود.
4. انباشتسرمایه از طریق بهره مرکب به رشد خود به خودى ادامه مىدهد و ناگزیر باعث رشد قیمتها مىشود. (9)
بالاخره باید به اندازه مقدار سرمایه موجود در جامعه کالا وجود داشته باشد و اگر به آن اندازه کالا تولید نشود، باعث رشد کالاهاى موجود خواهد شد. این اقعیتبزرگترین اجحاف به نسل حاضر در مقابل نسلهاى گذشته و همچنین نسلهاى آینده نسبتبه نسلهاى قبل از خود مىباشد. شرایط امروز تقریبا چشمانداز داشتن درآمدى معقول و زندگى آبرومندانه، و یا امکان انتخاب شغل آزاد براى جوانان را غیر ممکن کرده است.
آخر با این قیمتهاى سرسامآور ملک و املاک، چطور یک جوان مىتواند به فکر کار آزاد بیفتد؟ با توجه به واقعیات ذکر شده، چگونه مىتوان از سیستم بىنهایت ناعادلانه و خانمانبرانداز بهره حمایت کرد و آن را حتى به عنوان یک ضرورت تلقى کرد؟ وضعیتى که در آن به سر مىبریم عامل کار را به وسیله، و عامل سرمایه را به هدف تبدیل کرده است، در حالى که باید عکس آن باشد.
پاورقیها:
1. Syndrom DasGeld اثر Cretz+Helma سال 1994، ص248.
2. منبع اعداد و ارقام ذکر شده، بانک مرکزى آلمان و اداره مرکزى آمار آلمان مىباشد (به نقل از کتاب معضل پول).
3. کتاب ماده منفجره پول، .(Geld stoph Spreng)
4. به نقل از اداره آمار آلمان.
5. یه نقل از کتاب معضل پول، ص408.
6. به نقل از کتاب ماده منفجره پول.
7. کتاب پول بدون بهره و تورم، نوشته خانم مارگریت کندى ، 1993 Kennedy Margrit ، ص81. INFLATION ZINSENUND OHNE GELD
8. مقاله آقاى اوتمار ایسنگ Issing Ottmar عضو هیئت مدیره بانک مرکزى آلمان روزنامه فرانکفورت آلگ ماشز 20/11/93.
9. رجوع شود به محاسبه آقاى هاسمن.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 12:28 عصر )
»» آیا سود بانکی همان بهره است؟
آقاى موسى غنىنژاد در مقالهاى تحت عنوان «تفاوت ربا و بهره بانکى» (فصلنامه نقدونظر، شماره12، پاییز 1376) سعى در اثبات این نظریه دارند که دو مقوله یاد شده ماهیتا با یکدیگر متفاوت بوده و ربطى به هم ندارند; تا از این طریق مجوز فعالیتبانکهاى مبتنى بر نظام بهره را فراهم کنند. البته تلاش صادقانه ایشان براى آشتى دادن میان اثرات مخرب اجتماعىاقتصادى ربا و نفى شرعىاخلاقى آن از یک طرف، و ضرورت جلوگیرى از احتکار پساندازها از طریق دادن پاداشى تحت عنوان بهره بانکى از طرف دیگر، قابل فهم است. اما به نظر مىرسد که ایشان در این راه به خطا رفتهاند و در صورت موفقیت راهحل پیشنهادى ایشان، ما در نهایت، در راه کشورهاى غربى قدم نهادهایم; که این نمىتواند مطلوب ما باشد. در این مقاله نشان داده خواهد شد که هیچ فرقى بین ربا و بهره بانکى وجود ندارد و تنها تفاوت این دو، شکل سازمان یافته بهره بانکى است که بانکها در آن، نقش واسطه را بازى مىکنند.
به خاطر محدودیت در پرداختن به تمامى موضوعات یاد شده، در این نوشتار فقط به نکات اصلى پرداخته، امیدواریم که در فرصتهاى بعدى امکان نقد جامعتر مقاله فوق فراهم آید.
وجود عرضه و تقاضا بیانگر تحقق بازار است
ایشان در مقام بیان فرق بین اقتصادهاى پیشین و اقتصاد مدرن مىنویسند:
«در این جوامع [ جوامع پیشین] تقاضا و بازار براى سرمایه، به مفهوم اقتصادى آن، اساسا وجود نداشت. به عبارت دیگر، آن کارکرد اقتصادى و اجتماعى مهمى را که سرمایه در نظامهاى اقتصادى جدید دارد، اندوختههاى پولى در دنیاى قدیم عملا نداشتند.»
در جاى دیگر مىنویسند:
«از لحاظ اقتصادى، سرمایه، که ریشه در پسانداز دارد، وسیلهاى براى بالا بردن توان تولید است. پسانداز به معنى امساک از مصرف آنى است که مىتواند منشا شکل گرفتن سرمایه باشد. مصرف، به عنوان هدف نهایى تولید، عبارت است از برآورده کردن خواستههاى بشرى. واضح است که از تعاریف فوق نباید این استنباط را کرد که سرمایه تنها وسیله افزایش توانایى تولیدى است، یا این که هرگونه امساک از مصرف (پسانداز) ناگزیر به تشکیل سرمایه منجر مىگردد. پسانداز زمانى به سرمایه تبدیل مىشود که هدف نهایى آن در جهت فعالیتهاى تولیدى باشد.»
ایشان همانگونه که در نقلقولهاى یاد شده مطرح کردهاند، وجود هر نوع بازار سرمایه را در گذشته نفى مىکنند. در اینجا باید به این سؤال پاسخ داده شود که ریشه پولهاى رباخواران آیا غیر از پسانداز بوده است که در اثر درآمد از ربا و رباى مرکب، به شکل تصاعدى بر آن افزوده شده است. اصولا آن کسى مىتواند پول قرض دهد که بیش از نیاز خود، پول در اختیار داشته باشد; و این اصل عام چه درگذشته و چه در حال تغییرى نکرده است. در شرایطى که شخصى عرضهکننده پول است و شخص دیگرى متقاضى آن، آیا این خود به تنهایى نشاندهنده موجودیتبازار پول (سرمایه) نیست؟ و اگر این را بازار پول نمىتوان نام نهاد، مقاله یاد شده در نامگذارى این رابطه کوتاهى کرده است. شاید طبق تعریف ایشان، وام ربوى براى افزایش تولید نبوده است. در اینجا این سؤال مطرح است که دلایل شخص متقاضى براى گرفتن وام چه بوده است. آیا در گذشته، افراد براى خرید مصارف لوکس و غیرتولیدى مقروض مىشدهاند؟ آیا کشاورزانى که با حداقل شرایط معیشتى باید ادامه حیات مىدادند و تا زمان برداشت محصول مجبور به اخذ وام مىشدند، براى مصارف غیرضرورى وام مىگرفتند؟ آیا اصولا وامى که کشاورزان مىگرفتند جهت تداوم و بالا بردن تولید بوده است; چه، در غیر این صورت ناچار به ترک زمین بودند و این افت تولید را به دنبال داشته است؟ اتفاقا در حال حاضر اخذ وام براى مصارف لوکس، بیشتر رایج است تا در گذشته. در حال حاضر در کشورهاى صنعتى اخذ وام براى مصارف غیرضرورى از قبیل مسافرت، خرید اتومبیل جدید، تغییر مبلمان و... که کاملا جنبه لوکس دارند، امرى کاملا عادى است. ما چنین وضعیتى را جز در ریخت و پاشهاى پادشاهان و حکام خودکامه در گذشته نمىشناسیم و عملا هم وجود نداشته است. این شیوه که در اثر تبلیغات وسیع صورت مىگیرد، زندگى مردم کشورهاى صنعتى بخصوص امریکا را مختل کرده است. هرکسى مىتواند خود شاهد زندگى اسفبار امریکاییان باشد. شیوه زندگى ایرانیان مقیم امریکا که گهگاه در مطبوعات هم انعکاس پیدا مىکند، خود شاهد این مدعاست و تمامى کسانى که براى دیدار اقوامشان به آنجا مسافرت مىکنند، شاهد این ماجرا هستند. آنان براى خرید خانه، اتومبیل، لباس و... به مقدار هنگفتى مقروض مىباشند و هیچ راه دیگرى جز کار کردن زن و شوهر به مدت طولانى در روز و حتى در ایام تعطیل برایشان باقى نمىماند و عملا افراد خانواده بندرت همدیگر را مىبینند. در کشور آلمان بین سالهاى 1960 تا 1993 مقدار وامهاى مردم براى امور مصرفى 45 برابر شده است ،در صورتى که در همین زمان حقوق نیروى انسانى فقط 8 برابر شده است. (1)
اگر سرمایه به شکل امروزى آن را تنها دلیل رشد توان تولید بدانیم باید به این دو پرسش پاسخ دهیم: 1.چگونه رشد تقاضا براى کالا و خدمات در اثر رشد جمعیت که همیشه وجود داشته، برطرف مىشده است؟ 2.چگونه مىتوان رشد کیفى و بالا رفتن استانداردهاى زندگى را که در تمام دوران تاریخ شاهد آن بودهایم، توضیح داد؟
اگر بپذیریم که در گذشته پساندازى صورت نمىگرفته و به همین خاطر سرمایهاى وجود نداشته، نرخ رشد تولید باید صفر مىبوده و این به معناى عدم تغییر در سطح زندگى از لحاظ کمى و کیفى بوده است، و این امر با واقعیات تاریخى مطابقت ندارد. با تعریف ایشان، انسانها بایستى همیشه در غار زندگى مىکردند و با شکار زندگى خود را مىگذراندند و فرهنگهاى باشکوه گذشته مانند ایران، چین، مصر، یونان و... محلى از اعراب نداشتند.
پسانداز امرى فطرى است
ایشان مىنویسند:
«شاید علت این که فیلسوفان باستان ربا را محکوم مىکردند در همین نکته نهفته باشد; یعنى هیچ توجیه اخلاقى، از جهتسیاسى، اجتماعى یا اقتصادى براى آن پیدا نمىکردند، در حالى که نتایج زیانبخش آن به صورت ستمى که بر وامگیرندگان مىرفتبرایشان آشکارا قابل مشاهده بود.»
و در جاى دیگر مىنویسند:
«بنابراین، از یک اقتصاد معیشتى بسته، مانند اقتصاد جوامع روستایى یا عشایرى خودکفا، که تولیدکنندگان علاوه بر تولید کالاهاى مصرفى مورد نیاز خود، ابزار ابتدایى تولیدشان را نیز خود تولید مىکنند، تقاضا براى سرمایه و به طریق اولى بازار سرمایه عملا وجود ندارد. در چنین جوامعى که بازدهى تولید در سطح بسیار پایینى قرار دارد، امکان پسانداز نیز بسیار اندک است و در نتیجه امکان تشکیل سرمایه نیز فوقالعاده محدود مىباشد.»
مطمئنا فیلسوفان قدیم اصل وامدهى را محکوم نمىکردهاند و حتما آن را از نظر عقلانى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى براى بالا بردن توان تولید لازم و ضرورى هم مىدانستند و فقط با اصل ربا مخالفت مىکردند.
اصولا حیات جوامع انسانى بدون پسانداز کردن و وامدادن نمىتواند تداوم داشته باشد. از دوران سهگانه زندگى یک انسان کودکى، جوانى، کهولت فقط در دوران جوانى انسان مىتواند به کار و فعالیت دستبزند و در این دوران بایستى آن مقدار درآمد و پسانداز داشته باشد که دوران کهولت او را هم کفایت کند.
تداوم قرارداد نسلها بدون پسانداز و وام دادن به یکدیگر غیر ممکن است. ضربالمثل «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما مىکاریم تا دیگران بخورند» خود دلیل بارز این اصل عام و جهانشمول است. بنابراین فعالیت دوران جوانى، خود نوعى سرمایهگذارى براى دوران پیرى است که هزینه تربیت فرزندان هم بخشى از آن است; که امروزه به شکل بیمه بازنشستگى تجلى یافته است. بنابراین وامدادن و پسانداز کردن در تمامى دوران حیات انسان امرى لازم و ضرورى و حیاتى مىباشد. همچنین به این اصل بایستى ضروریات دیگر را نیز اضافه کرد; مانند بیمارى، حوادث غیر مترقبه و.... بدین ترتیب انسان، ناگزیر و بهطور غریزى به پسانداز کردن روى مىآورد و اتفاقا این رفتار در شرایطى که هیچگونه سیستم رفاه اجتماعى وجود نداشته، بسیار قوىتر از امروزه بوده است. ما حتى در طبیعتشاهد این نوع رفتار در بسیارى از حیوانات هستیم که براى دوران سخت زمستان آذوقه ذخیره مىکنند. چطور مىتوان انسان را که داراى عقل، شعور و فکر است و توانایى پیشبینى حوادث آینده را دارد، از این رفتار حیاتى مستثنا دانست؟ با توجه به مطالب یاد شده، باید این نتیجه را گرفت که پسانداز امرى فطرى است و این اصل را ما حتى در مسائل تربیت فرزندان نیز در نظر مىگیریم. معمولا ما افرادى را که هرچه در مىآوردند خرج مىکنند نکوهش کرده، این نوع رفتار را ضد ارزش مىدانیم. بنابراین این بانکها نیستند که مردم را تشویق به پسانداز و تشکیل سرمایه مىکنند، بلکه بانکها با انگیزه جمعآورى پساندازهاى مردم، که در هر حال به این کار اقدام مىکنند، و در شرایط انقلابهاى صنعتى و احتیاج اقتصاد به سرمایههاى کلان، به وجود آمدند. مشکل اصلى در این امر نهفته است که بعد از پیدایش پول، وامدهى شکل ربوى به خود گرفته است.
بهره نمىتواند فقط نتیجه تولید باشد
نظریه اصلى مقاله یاد شده در دفاع از بهره بانکى، «بالا بردن بازدهى تولید» است و همان طور که نشان داده شد، هیچ فرقى در گذشته و حال در مورد موضوع یاد شده وجود ندارد. کشاورزى که بایستى تا زمان برداشت محصول (تولید) صبر کند، به نوعى باید امرار معاش کند. در غیر این صورت باید زمین را ترک کرده (کاهش تولید) و به کارهاى دیگر بپردازد. امروزه هم بهره بانکى «درآمد قطعى و معین از قبل» مىباشد و چون به نظر نویسنده مقاله، از طریق بالا بردن بازدهى تولید به دست مىآید اشکالى ندارد. حال سؤالى که مطرح مىشود این است که، اگر به هر دلیلى بازدهى بالا نرفت تکلیف چیست؟ این مساله امرى دور از انتظار نیست. در حال حاضر به خاطر بحران جهانى و رکود اقتصادى در بسیارى از نقاط دنیا، اقتصاد بسیارى از کشورها با رشد منفى تولید ملى رو به رو مىباشد و چنین وضعیتى همان طور که تجربه نشان داده است، همیشه وجود داشته و خواهد داشت. با در نظر گرفتن این واقعیت، تکلیف بهره بانکى که از قبل معین شده است، چه خواهد شد؟
براى روشن شدن موضوع به مورد مشخص اقتصاد آلمان، که به عنوان اقتصادى نمونه در سطح جهانى است، رجوع مىکنیم:
طبق آمار موجود، در آلمان حدود ده هزار میلیارد مارک سرمایههاى نقدى و غیر نقدى وجود دارد. با احتساب نرخ بهره پایه 3 در صد (نرخ خالص بهره که سرمایه در اشکال مختلف آن به گردش درخواهد آمد) باید سالانه سیصد میلیارد مارک به سرمایه یاد شده تعلق گیرد. اگر رشد اقتصادى در عرض یک سال برابر 3 درصد باشد، مبلغ یاد شده به راحتى تامین خواهد شد. ولى اگر چنین رشدى به دست نیاید (که در تمامى سالهاى دهه 1990 چنین بوده است)، از کجا باید این بهره از قبل تعیین شده پرداختشود؟ براى ملموس شدن این مبلغ یادآورى این نکته ضرورى است که سیصد میلیارد مارک حدود 15 درصد تولید ناخالص سالانه کشور آلمان مىباشد. (2)
آیا راه دیگرى جز پرداخت آن از طریق درآمدها و داراییها باقى مىماند؟ آیا بالا رفتن مالیاتها، اجارهبها، اخراج کارگران براى کاهش هزینهها و همچنین کاهش حقوق نیروى انسانى و... توضیح قانعکننده این وضعیت نمىباشد؟ طبق آمار موجود، درآمد نیروى انسانى در اتحادیه اروپایى به سطح سالهاى 1960 نزول پیدا کرده است. (3)
اگر قرار باشد بهره بانکى به بالا بردن سطح تولید بینجامد تکلیف مؤسسات ورشکسته چه مىشود؟ در سالهاى اخیر رکوردهاى جدیدى از ورشکستگى مؤسسات اقتصادى در ژاپن و آلمان، که بسیارى از آنان به دلیل عدم توانایى در باز پرداخت دیون مىباشد، ثبتشده است. (4) آیا مىتوان براى آن دلایل «عقلانى» پیدا کرد؟
نویسنده مقاله سعى در اثبات این موضوع دارد که از بالا رفتن بازده تولید، بهره بانکى به دست مىآید; به بیان دیگر، توان تولید مقدم بر بهره بانکى است، در حالى که واقعیت عکس آن است. این بهره بانکى است که شرایط خود را بر تولید، تحمیل مىکند و باعث رشد اجبارى آن مىشود. چون بهره بانکى «درآمد قطعى معین از قبل» است، باید تولید رشد داشته باشد تا آن را تامین کند و چون نرخ بهره خالص بانکى باید همیشه مثبتباشد (در غیر این صورت پول از گردش خارج شده و موجب رکود مىشود). در این مورد رجوع شود به نرخ بهره در پنجاه سال گذشته در کشور آلمان. (5) بنابراین باید نرخ رشد اقتصاد همواره مثبتباشد. چه، در غیر این صورت بهره بانکى نه از طریق رشد اقتصادى، بلکه از طریق درآمدها و داراییها پرداخت مىشود، که در درازمدت به فقیر شدن اکثریت مردم جامعه مىانجامد.
وجود بهره بانکى به عنوان پیش شرط تولید، دو معضل خانمانبرانداز براى جامعه و اقتصاد پدید مىآورد:
1. رویکرد اقتصاد به سمت تولیداتى که سودى بیش از نرخ بهره داشته باشند; یعنى صرفا باید سودآور باشند بدون آن که ضرورت داشته باشند. و فعالیتهایى که براى جامعه لازم و ضرورى بوده و از نرخ سوددهى پایینترى برخوردارند و یا اصولا سودده نیستند و ضرر هم نمىدهند، مورد توجه سرمایههایى که خواهان نرخ بهره مثبت مىباشند قرار نمىگیرند. در چنین شرایطى دولت مجبور به مداخله در روند اقتصاد مىشود، که نتایج مخرب آن بر همگان روشن است. ما خود در ایران شاهد این رخداد مىباشیم. اکثر سرمایهگذاریهاى بخش خصوصى در زمینه کالاهاى مصرفى و احیانا غیر ضرورى است و سرمایهگذاریهاى ضرورى و زیربنایى فقط به وسیله دولت انجام مىگیرد.
2. چون مقدار سرمایه به دلیل بهره مرکب، رشد تصاعدى داشته، بنابراین اقتصاد نیز بایستى به موازات آن رشد کند. احتیاجى نیست که انسان ریاضیدان باشد تا بداند که رشد تصاعدى به بىنهایت میل مىکند و چنین روندى براى اقتصاد غیر ممکن است. اثرات ناگوار آن بخصوص در مساله محیط زیست از هم اکنون آشکار است. علىرغم هشدارها و کنفرانسهاى محیط زیست و شواهد کافى، بشر همچنان براى باز تولید اجبارى که از طرف سیستم بهره به آن تحمیل شده است، همچنان مشغول نابودى طبیعت و مصرف آن مىباشد. بالاخره هر رشد اقتصادىاى نیاز فزاینده به مواد خام و انرژى دارد که این دو، خود باعث تخریب محیط زیست مىشوند. در کشورهاى صنعتى علىرغم اشباع بازار از تولیدات صنعتى و مصرفى و رواج گسترده فرهنگ مصرفى، باز هم براى رشد و مصرف هرچه بیشتر محصولات تبلیغ مىشود. هم اکنون ریشه اصلى بسیارى از بیماریها در کشورهاى صنعتى پرخورى است، ولى با این حال بخش گستردهاى از تبلیغات تجارى در رسانههاى گروهى اختصاص به مواد غذایى دارد. دلیل این موضوع روشن است:
اگر اقتصاد به سطح مطلوب رسیده باشد و نیازى به رشد نرخ اقتصادى براى تامین نرخ بهره سرمایههاى نقدى و غیر نقدى نداشته باشد، تکلیف بهره بانکى از قبل تعیین شده چه مىشود؟
پول و ویژگیهاى متضاد
آقاى غنىنژاد در مقاله مطرح مىکند:
«در نظام اقتصادى جدید، پول دیگر صرفا وسیله مبادله نیست، بلکه نقش مهم و اساسى دیگرى نیز، به عنوان ذخیره سرمایه و وسیله اندازهگیرى آن، پیدا مىکند. در این نظام، پساندازها، در جهتبالا بردن بازدهى تولید، به سهولت از طریق پول به سرمایه تبدیل مىشود. پساندازهاى کوچک و متوسط در سایه توسعه نظم بازار و بالا رفتن بازدهى تولیدى، پدیدار مىگردد.» یعنى آنچه قبلا قابل تصور نبود. این پساندازها که روز به روز بر دامنه آنها افزوده مىشود، از طریق نهادهاى سپردهگذارى و بانکى جدید، امکانات سرمایهگذارى بزرگى را در سطح جامعه فراهم مىآورند.»
از هر گونه منطقى به دور است که گفته شود فقط در نظام اقتصادى جدید پول به عنوان ذخیره سرمایه به کار مىرود. پول به عنوان تنها وسیلهاى که تلف نمىشود، از مد نمىافتد، مخارج انباردارى ندارد، و مهمتر این که در هر زمانى قابل خرج کردن است، به عنوان مهمترین وسیله ذخیره سرمایه در تمامى ادوار به کار مىرفته است. دلایل ذکر شده کشف جدیدى نیستند و هر انسانى ناخودآگاه به چنین شناختى دست پیدا مىکند.
پول در همان اوایل به وجود آمدنش، بهترین وسیله براى رفع احتیاجات در مواقع ضرورى تشخیص داده شد و بدینوسیله خاصیت ذخیره سرمایه، ناخواسته به وجود آمد. اصولا باید ریشه ربا و بهره را در همین موضوع جستجو کرد. دو خاصیت وسیله مبادله کالا و ذخیره سرمایه بودن، یک تضاد فاحش مىباشد و یکى نافى دیگرى است. اولى حرکت است و دومى سکون. یک شىء چگونه مىتواند در آن واحد هر دو خاصیت را در خود جمع کند؟ راه حل این تضاد در تمامى اعصار ربا و یا بهره بانکى بوده و مىباشد، تا از این طریق خاصیت ذخیره سرمایه را به نفع خاصیت مبادله کالا از بین ببرند. تا زمانى که پول هر دو خاصیت نامبرده را داشته باشد، ما با اشکال مختلف ربا و بهره بانکى و... رو به رو خواهیم بود. اشار ه به این نکته ضرورى است که خاصیت ذخیره سرمایه به دلیل مزایاى منحصر به فرد پول، ناخواسته به وجود آمد و براى از بین بردن آن باید پولى رایج گردد که مانند هر کالاى دیگرى در خطر تلف شدن و هزینه نگهدارى باشد.
در مورد پدیدار شدن پساندازهاى کوچک و متوسط و افزوده شدن روز به روز آن، نویسنده حتى زحمت ارائه یک آمار براى اثبات آن را به خود نداده است. بهتر استبراى رفع این ادعا رجوع کنیم به کشورهاى ثروتمند غربى، که خود آنان مدعیان این تئورىاند و بعد از جنگ جهانى دوم، به جهت جلوگیرى از تمرکز ثروت، به وسیله ابزارهاى مالیاتى، سیاست تقسیم دوباره درآمدها را در پیش گرفتند و به این ترتیب قشر متوسط وسیعى را در جامعه به وجود آوردند. طبق اظهارات مقامات رسمى آلمان، بخش اعظم بازپرداخت اصل و فرع دیون دولت فدرال آلمان که در حال حاضر در مقام دوم بودجه این کشور قرار دارد، فقط به یک اقلیت 10درصدى از مردم این کشور تعلق مىگیرد. (6)
طبق آمار رسمى موجود در امریکا و آلمان، بخش اعظمى از ثروتها و درآمدهاى موجود جامعه، در اختیار گروه 10 درصدى از ثروتمندان جامعه قرار دارد و از طرف دیگر همه روزه به تعداد کسانى که به زیر خط فقر سقوط مىکنند افزوده مىشود. طبق آمارى که به تازگى از سوى سازمان ملل ارائه شده است نیمى از ثروتها و درآمدهاى دنیا در اختیار حدود 350 نفر قرار دارد. طبق گزارش روزنامه آلن ساى تونگ در تاریخ 26 آوریل 1991، مردم کشور آلمان غربى در سال 1990 مبلغ 136 میلیارد مارک بهره دریافت داشتهاند (این مبلغ حدود 40 در صد کل بودجه دولت آلمان (فدرال) بوده است. 26 درصد مبلغ یاد شده به 80 درصد کل جمعیت آلمان رسیده است و قسمت اعظم آن یعنى 74 درصد را فقط 20 درصد جمعیت آلمان تصاحب کردهاند. آمارها نشان مىدهند که نیمى از ثروتهاى مالى در آلمان فقط به 4 درصد جمعیت و نیم دیگر به 96 درصد باقیمانده تعلق دارد. (7) آمار و ارقام یاد شده بىپایه بودن ادعاى آقاى غنىنژاد را اثبات مىکند که: «نکته مهم دیگرى که کینز و طرفداران حذف بهره سرمایه، در قضاوتهاى ارزشى و اخلاقى خود مورد غفلت قرار مىدهند، این است که اگر در دوران قبل از سرمایهدارى رباخواران عمدتا ثروتمندان و صاحبان اندوختههاى پولى بودند که با وام دادن به افراد عموما بىچیز و یا در تنگنا، با مطالبه نرخهاى بالاى ربا آنها را مورد ستم قرار مىدادند، در نظامهاى اقتصادى جدید، دریافتکنندگان بهره سرمایه عمدتا صاحبان پساندازهاى کوچک و متوسط هستند، نه صاحبان سرمایههاى بزرگ و غیر فعال».
در ایران متاسفانه آمار دقیقى وجود ندارد، ولى بهراحتى مىتوان با مشاهده وضعیت درآمدى اقشار وسیعى از مردم به این نتیجه رسید که براى اکثریت آنان امکان پسانداز وجود ندارد و بخش زیادى از ثروت و درآمد در اختیار اقلیتى بیش نیست و این تمرکز نابرابر و ناعادلانه ثروت و درآمد همچنان با شتاب در حال پیشروى است. این اقلیت ثروتمند معمولا مدیریتسرمایههاى خود را شخصا بر عهده دارند و فقط در شرایطى که سود خالص تضمین شده به آن تعلق گیرد، سرمایههاى خود را به جریان خواهند انداخت. در این موضوع، بایستى ریشه وضعیت فعلى یعنى رکود تورمى را جستجو کرد. به دلیل عدم امکان سرمایهگذارىهاى سودآور، بسیارى از سرمایهها به حالت راکد باقى ماندهاند و از طرف دیگر به دلیل چاپ اسکناس به صورت بىرویه در گذشته و حال و ایجاد تقاضاى کاذب به وسیله چکهاى بدون پشتوانه با وضعیت تورمى رو به رو هستیم.
بهره پاداش امساک از مصرف نیست
در این قسمتبه موضوعى مىپردازیم که به عنوان توجیه استاندارد حامیان بهره بانکى تلقى مىشود. ایشان مىنویسند:
«پساندازکننده با امساک از مصرف آنى، امکان تشکیل سرمایه و سرمایهگذارى را فراهم مىآورد و نتیجه سرمایهگذارى عبارت است از بالا رفتن بازدهى تولید در آینده. یعنى امساک از مصرف آنى (پسانداز) موجب افزایش محصولات تولیدى در آینده مىشود و پساندازکننده به خاطر این که طى یک مدت زمانى، خود را از مصرف محروم کرده، یعنى هزینه فرصتى را از جهت مصرف متحمل شده است، بخشى از بازدهى اضافى تولید در آینده را به صورت بهره دریافت مىدارد. در این چارچوب، بهره حقى است که از مشارکت در بالا بردن توان تولیدى ناشى مىشود.»
این فرضیه به دو شرط صحیح است: 1.توان بازدهى تولید حتما رشد مثبت داشته است. 2.منظور، پساندازکنندگان کوچک و متوسط باشند. همانطور که در مورد شرط اول نشان داده شد اقتصاد ملى کشورها همیشه با یک وضعیت رو به رو نیست و در دوران رکود اقتصادى، یا رشدى صورت نمىگیرد یا حتى رشد منفى نیز وجود دارد. در مورد شرط دوم همان طور که نشان داده شد، از تعداد پساندازکنندگان کوچک و متوسط و حجم سرمایههاى آنان به شدت کاسته شده است. در مورد پساندازکنندگان بزرگ، که بخش اعظمى از سرمایهها را در اختیار دارند، نمىتوان ادعا کرد که باید به آنان ابتخوددارى از مصرف پاداش داد.
چگونه مىتوان در مورد فردى که یک میلیارد دلار به بانک مىسپارد و با احتساب نرخ بهره ده درصدى، بهره خالص صد میلیون دلارى در سال به او تعلق مىگیرد، ادعا کرد که ایشان از مصرف خوددارى مىکند. البته مثال یاد شده در مورد میلیاردرهاى ریالى هم صدق مىکند. چنین مبلغ هنگفتى را نمىتوان به هیچ وجه جهت مصارف شخصى صرف کرد و براى ثروتمندان تنها راه حل، سرمایهگذارى مجدد مىباشد. بنابراین این ثروتمنداند که به امکان سرمایهگذارى نیازمندند نه برعکس; و در نتیجه آنان بایستى پاداش به اقتصاد جامعه بپردازند، و نه اقتصاد جامعه به آنان. انتقاد اصلى به نظام بهره، تمرکز ثروت در دست اقلیتى است که از طریق بهره مرکب انجام مىگیرد. به طور مثال، در مورد مثال یاد شده سرمایه اولیه در اثر بهره مرکب هر هفتسال دوبرابر مىشود.
در این مورد جاى آن دارد که اشارهاى به محاسبات آقاى هاینریش هاسمن، ( Hausmann Heinrics) از شهرفورت آلمان بشود. ایشان به وسیله کامپیوتر به محاسبه این مساله پرداختند که مقدار پولى که از یک فنیک (یکصدم مارک) سپرده با نرخ 5 درصد بهره از شروع شمارش سال میلادى صفر تا سال 1990 به دست مىآید، چه مقدار خواهد بود. نتیجه این محاسبه خارج از تصور بوده و فقط مىتوان از وزن کره زمین براى بیان آن کمک گرفت: 134 میلیارد گلوله طلا به وزن کره زمین. جالبتر این که ایشان همین محاسبه را بدون بهره بانک (بهره بهره) انجام دادند. یعنى بهره به دست آمده را در آخر هر سال در حساب دیگرى که بهرهاى به آن تعلق «نمىگرفت» واریز کردند. نتیجه این که بعد از 1990 سال فقط یک مارک به دست آمد. مثال یاد شده به خوبى نشان مىدهد که بهره مرکب همانند گلوله برفى مىماند که در اوایل یک توپ کوچک است و به مرور و با هر چرخش بر اندازه و حجم آن افزوده شده به طورى که دیگر غیر قابل مهار مىباشد.
بهره، بهاى کمبود سرمایه
مقاله براى رد نظریه کینز، که طبق آن بهره صرفا یک پدیده پولى است، این طور مطرح مىکند: «بهره بانکى یا بهره سرمایه در اقتصاد جدید یک پدیدار صرفا پولى نیست، بلکه متغیرى است وابسته به کمیابى سرمایه (پسانداز). کینز در دوران معاصر سئولیتبزرگى در دامن زدن به این شبهه داشته که گویا بهره، متغیرى صرفا پولى است، به طورى که با افزایش حجم آن مىتوان نرخ بهره را پایین آورده حتى آن را نهایتا صفر نمود. همچنان که خواهیم دید شبهه کینز دامن برخى از محققان متاخر اسلامى را گرفته و آنها را وادار به ارزیابىهاى نادرست نموده است.» از نقل قول یاد شده بایستى این نتیجه را گرفت که چون همیشه نرخ بهره خالص مثبت مىباشد، بنابراین طبق استدلال مقاله، همیشه و در همه ادوار کمبود سرمایه وجود خواهد داشت. سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که، این چگونه محصولى است که بشر هیچگاه نمىتواند کمبود آن را از میان ببرد؟
در یک بازار متعادل که عرضه و تقاضا در سطح رضایتبخشى باشند، قیمت کالاى عرضه شده برابر هزینه تولید مىباشد و به آن سود اضافى بابت کمبود تعلق نمىگیرد. و این وضعیتبهترین شرایط بازار است. حال این سؤال مطرح است که چرا این موضوع حیاتى در مورد بازار سرمایه امکانپذیر نیست. چرا ما نمىتوانیم عرضه و تقاضاى سرمایه را به آن حدى برسانیم که پاداش اضافى بابت کمبود به آن تعلق نگیرد. البته فرضیه کمبود، توجیهى بیش نیست و واقعیات عکس آن را ثابت مىکنند. هم اکنون ما چه در چارچوب اقتصاد ایران و چه در سطح اقتصاد جهانى با میلیاردها ریال و دلار سرمایههاى سرگردان رو به رو هستیم. آیا این خود دلیل وفور سرمایه نمىباشد؟
طبق گزارش تلویزیون آلمان در تاریخ 23/11/1992 به نقل از سخنگوى سیتى بانک فرانکفورت، روزانه حدود هزار میلیارد دلار در سطح جهانى جا به جا مىشود. این سرمایههاى سرگردان که چه در جامعه ما و چه در سطح جهانى به صورت یک معضل جدى درآمده است، در دست اقلیتى بیش نمىباشد. به عنوان مثال در بحران مالى سال 1993 اروپا طبق تایید آقاى جرج زروش، (Soros Georg) ایشان در عرض چند هفته یک میلیارد دلار سود بردند. در حالى که محصولات دیگر، به محض عرضه بیش از تقاضا، از تولید آن محصول کاسته شده و در کوتاهترین زمان ممکن، تعادل بازار دوباره برقرار مىشود. به همین خاطر هیچگاه شنیده نشده که مثلا اتومبیل سرگردان، گندم سرگردان و... وجود داشته باشد. چگونه مىتوان در حالى که دهها هزار میلیارد ریال و دلار سرگردان در سراسر جهان به دنبال سرمایهگذارى سودآور مىگردند، از کمبود آن صحبت کرد؟
و چرا با وجود چنین مقدار غیر قابل تصورى از سرمایه که شاید در تاریخ شریتبىسابقه بوده است، نرخ بهره همچنان مثبتبوده و از حد مشخصى پایینتر نمىرود؟ آیا مىتوان پاسخى غیر از این داشت که نگهدارى پول و سرمایه، نه تنها هزینهاى در بر نخواهد داشت، بلکه هیچ گونه خطر تلف شدن هم آن را تهدید نمىکند. این دو خاصیتیاد شده را ما نمىتوانیم در هیچ محصول و کالاى دیگرى که به دستبشر ساخته شده باشد سراغ بگیریم. بهره، پاداش کمبود پول نیست، بلکه پاداش احتکارپذیرى آن است تا از این طریق به گردش درآید. و همانند گردش خون در شریان اقتصاد، حیات آن را تضمین کند. منظور کینز از ازدیاد حجم سرمایه آن است که بایستى شرایطى را فراهم کرد، که سرمایه مانند هر کالاى دیگرى مجبور شود خود را عرضه کند، تا تعادل بین عرضه و تقاضا به وجود آید. در چنین وضعیتى ارزش سرمایه همان هزینه تولید آن مىباشد; نه کمتر و نه بیشتر (نرخ بهره صفر).
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 12:27 عصر )
»» آیا امام علی (ع) یک فیلسوف بود؟2
ریاضیات
دو نفر مشغول غذا خوردن شدند; یکى پنج قرص نان داشت و دیگرى سه تا. مردى از کنار آن ها مى گذشت، گفتند: بنشین و با ما غذا بخور. نشست و با آن ها غذا خورد. وقتى غذا به پایان رسید، هشت درهم گذاشت و گفت: این به عوض غذایى که خوردم. صاحب پنج قرص نان به دیگرى گفت: پنج درهم مال من است و سه درهم مال تو. ولى صاحب سه قرص نان گفت: فقط در صورتى راضى مى شوم که هشت درهم را به طور مساوى به دو قسمت تقسیم کنیم. چون اختلافشان بالا گرفت، نزد على(علیه السلام)آمدند و ماجرا را نقل کردند. حضرت به صاحب سه قرص نان فرمود: به سه درهم راضى شو. گفت: جز به حق راضى نمى شوم. حضرت فرمود: حق تو فقط یک درهم است. گفت: چطور؟ حضرت فرمود: تو سه قرص نان داشتى و دوستت پنج قرص نان که مجموعاً مى شود هشت قرص نان. این هشت قرص نان را به 24 ثلث تقسیم مى کنیم. سهم تو از این 24 ثلث، 9 ثلث مى شود و سهم دوستت 15. تو 8 ثلث را خوردى، بنابراین، فقط 1 ثلث از تو رفته و دوستت نیز 8 ثلث خورده، بنابراین، 7 ثلث از او رفته و مرد سوم هم 8 ثلث خورده که هشت درهم ـ یعنى به عوض هر ثلث یک درهم ـ پرداخت کرده است. پس در عوض 1 ثلث که از تو رفته یک درهم مال توست و در عوض 7 ثلث که از دوست تو رفته هفت درهم مال اوست. این همان حق است که مى خواهى. صاحب سه قرص نان به یک درهم راضى شد و سه درهمى را که ادعا مى کرد از دست داد.
زنى خدمت حضرت على(علیه السلام) آمد، عرض کرد: اى امیرالمؤمنین، برادرم مرد و ششصد دینار باقى گذاشت، ولى به من تنها یک دینار دادند. از شما مى خواهم در این زمینه منصفانه حکم نمایید.
حضرت بدون تأمّل فرمود: شاید برادرت دو دختر داشت که32 از 600 دینار ـ یعنى 400 دینار ـ به آن ها مى رسد و مادرى دارد که 61 ـ یعنى 100 دینار ـ به او مى رسد و زنى دارد که 81 ـ یعنى 75/12 دینار به او مى رسد و 12 برادر دارد که 24 دینار ـ هر کدام دو دینار ـ مال آن هاست و سهم تو هم یک دینار است. آن زن گفت: آرى، درست است.( )
در این باره، موارد متعددى از على(علیه السلام)وجود دارد که در کتاب عجائب احکام امیرالمؤمنین، اثر سیدمحسن امین و در پایان جزءدوم کتاب التکامل فى الاسلام، اثر احمد امین عراقى مى یابید.
علم شیمى
در بخش دوم کتاب منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه آمده است که از حضرت على(علیه السلام) در مورد کیمیا سؤال شد. فرمود: کیمیا آب جامد، هواى راکد، آتش گردان و زمین سیّال است. بار دوم از حضرت پرسیده شد، کیمیا از چیست؟ فرمود: از جیوه، سرب، زاج( )، آهن و رنگار مس سبز مى باشد.
در کتاب عجائب الکیمیاء، تألیف اوت مکدوچل، ترجمه دکتر احمد ریاض و دکتر یوسف صلاح الدین آمده است: این چیزها اجسام اولیه و مواد خام کیمیاست.
دکتر زکى نجیب محمود در کتاب جابر بن حیان، دانشمند شیمیدان، ص 46 مى گوید: «جابر بن حیان در چند جا تصریح مى کند که منبع علم او پیامبر(صلى الله علیه وآله)و على بن ابى طالب و جعفر صادق و یا سایر اعضاى این خاندان شریف است.( ) او مى گوید: از کتب من دانش پیامبر و على و مولایم امام صادق و سایر فرزندان این خاندان شریف از علم سابق و حال و آینده تا قیامت را برگیرید.»
شکى نداریم که جابر بن حیان اولین کیمیاگر عرب و شاگرد امام جعفر صادق، نوه على(علیه السلام)، است و در این علم بیش از سیصد کتاب دارد که بسیارى از آن ها به لاتین و آلمانى ترجمه شده و غرب از این کتاب ها استفاده هاى زیادى کرده است. خود جابر تصریح مى کند و قسم مى خورد که هر چه از علم کیمیا دارد، از امام على(علیه السلام) و فرزندان او دارد.
علم نحو
علما اتفاق نظر دارند که امام على(علیه السلام)نخستین پایه گذار علم نحو است. ابوالقاسم زجاجى در امالى به نقل از ابوالاسود دوئلى مى گوید: «امام على(علیه السلام)صحیفه اى به من داد که در آن چنین آمده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. کلام یا اسم است یا فعل و یا حرف. اسم بیانگر خود مسمّاست، فعل بیانگر حرکت و کار مسمّاست و حرف از معنایى خبر مى دهد که نه اسم است و نه فعل ... و بدان اى ابوالاسود، چیزها سه قسم است: ظاهر، ضمیر و آنچه نه ظاهر است و نه ضمیر.
اخلاق
امام على(علیه السلام) معتقد است که اخلاق مردم به اختلاف کشورها و شهرها مختلف مى شود و این کاملاً موافق نظریه اى است که مى گوید: تحقیق و بررسى کامل در مورد هر انسانى مستلزم بررسى و تحقیق محیط و سرزمینى است که در آن زندگى کرده; زیرا محیط هر کس در اخلاق و روش او تأثیرزیادى دارد و در او شعور خاصى ایجاد مى کند که گرایش خاصى به وى مى دهد و هر قدر هم اخلاق مردم یک سرزمین، متفاوت باشد، قدر مشترکى خواهند داشت.
امام على(علیه السلام) مى فرماید: «انّما فَرَّقَ بینهم مبادِىءُ وَطَنِهم و ذلکَ اَنّهم کانوا فِلْقةً مِنْ سَبَخِ ارض و عَذْبِها و حَزْنِ تُرْبة وَسهِلها فَهمُ على حَسَبِ قُرْبِ ارضِهم یَتَقاربونَ و على قدرِ اختلافِها یَتفاوَتون»; آنچه بین مردم تفاوت به وجود آورده آغاز سرزمین آن هاست; چه این که آن ها از قطعه اى از زمین شور و شیرین، سفت و سست ترکیب یافته اند و بر حسب نزدیک بودن خاکشان با هم نزدیکند و به مقدار فاصله خاکشان با یکدیگر متفاوتند.
علم و علما
على(علیه السلام) در تقسیم و تصنیف و بیان موضوعات علوم زمان خود مى فرماید: «الفقهُ للادیانِ و الطبُّ لِلابدانِ و النحوُللّسانِ و النّجومُ لمعرفةِ الزّمانِ»; فقه براى ادیان، طب براى بدن ها، نحو براى زبان و نجوم براى شناخت زمان است. اما علما را به سه قسم تقسیم مى نماید:
1. تَعَلَّم العلمِ لِلمراء و الجِدالِ;
2. تَعلُّمه لِلاستطالِة و الحِیَلِ;
3. تَعلُّمه لِلفقهِ و العملِ.
امّا الاول، فانّکَ تَراهُ مُماریاًلِلرّجالِ فی اندیة المقالِ قد تَسربل بالتَّخشع و تَخلّى عنِ الورعِ فَدقَّ اللّهُ خیز و مَهُ و قطَعَ مِنه خَیشومَه.
و اَمّا الثانی فاِنّه یَستطیلُ على اشباهِه مِن اَشکالِه و یَتواضعُ لِلاغنیاءِ مِن دُونِهم فَهو لِحلوائهم هاضمٌ ولدینه حاطمٌ فاَعمىَ اللّهُ بَصرهُ و محى مِن العلماءِ اَثرهُ.
اَمّاالثالث، فتراهُ ذاکآبة و حزن،قامَ للَّیل فی حندسِهوانحنى فى بُرنُسهِ،یَعملُویَخشى، فشَدَّ اللّهُ ارکانَه و اَعطاهُ یومَ القیامةِ اَمانه»;
عده اى علم را براى بحث و جدل فرا مى گیرند، گروهى علم را براى برترى جویى و حیله گرى فرا مى گیرند گروهى علم را براى فهم و عمل فرا مى گیرند.
گروه اول را مى بینى که در گفتوگو با افراد، بحث و جدل مى کنند، اظهار خشوع مى نمایند و از تقوا خالى اند، خداوند سینه آن ها را مى کوبد و بینى شان را قطع مى کند.
گروه دوم بر هم قطاران خود برترى مى جویند و براى ثروتمندان غیردانشمند تواضع مى کنند، حلواى شیرین آنان را مى بلعند و دین خود را مى سوزانند، خداوند چشمان آنان را کور و اثر آن ها را در بین علما محو مى کند.
گروه سوم را مى بینى که با حزن و اندوهند، در تاریکى شب به پا مى خیزند و با شب کلاهشان رکوع مى کنند، عمل مى نمایند و مى هراسند. خداوند ارکان آن ها را محکم نموده، در روز قیامت در امان خود قرار مى دهد.
سخنان امام(علیه السلام) در این باب قابل احصا نیست. غرض ما در مثال هایى که در این فصل ذکر کرده ایم، صرفاً اشاره به این بود که امام(علیه السلام) به زندگى و مسائل آن نظرى کلى و جامع نموده و همانند فلاسفه به دنبال اسباب و انگیزه ها بوده است، اگرچه است که شمارش همه جهاتى را که کلام امام(علیه السلام)شامل آن است،بسیارسخت مى نماید.
براى اثبات این که على(علیه السلام) پیشواى فیلسوفان و نخستین مرجع آن ها بوده همین کافى است که هر فیلسوف مسلمانى ادعا مى کند که به نظر على(علیه السلام)اشاره کرده است.
استاد عقّاد در کتاب عبقریة الامام مى گوید: «على(علیه السلام) داراى ویژگى منحصر به فردى است که هیچ امامى غیر او دارا نیست و آن این که او به هر مذهبى از مذاهب فرقه هاى اسلامى (از بدو پیدایش آن ها در صدر اسلام) مرتبط است; او پایه گذار یا محور این فرقه هاست و به ندرت فرقه اى در اسلام یافت مى شود که على(علیه السلام) از بدو پیدایش، معلم آن یا موضوع و محور مباحث آن نباشد. بین او و بین علماى کلام و توحید و نیز بین او و علماى فقه و شریعت و علماى ادب و بلاغت زنجیره اى متصل برقرار است. بنابراین، او استاد همه آن هاست.»
استادعقّاد درجاى دیگرى مى گوید: «در توحیداسلامى، قضاى اسلامى،فقه اسلامى، علم نحو عربى و فن کتابت عربى نخستین هدایت و جهت دهى از آنِ على(علیه السلام) است; به گونه اى که مى توانیم او را شالوده و بنیانى شایسته براى دائرة المعارف علوم اسلامى در همه اعصار یا دائرة المعارفى براى همه علوم اسلامى در صدر اسلام بنامیم. در عین حال، على(علیه السلام)داراى حکمت هاى نابى است که موجب مى شود نه تنها فرهنگ امّت اسلام در اعصار گوناگون، بلکه فرهنگ همه امّت هاى دیگر نیز به نام او ثبت گردد. n
پاورقیها:
* این مقاله از کتاب فلسفات اسلامیة، چاپ مکتبة الهلال، 1421 هـ. ق گرفته شده و زیر نظر «واحد ترجمه عربى» مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)ترجمه شده است.
18ـ آنچه را دانشمندان از ماهواره هاى فضایى دریافت کرده اند حاکى از آن است که درجه حرارت در زهره به 425 درجه سانتیگراد مى رسد. بنابراین، زندگى در آن جا محال است.
13ـ خواجه نصیرالدین طوسى، متوفاى 672 ق و بهاءالدین عاملى، متوفاى سال 1301 ق گفته اند: «هیچ مانعى از این که زمین متحرک باشد، وجود ندارد.» (شهرستانى، الهیئة والاسلام) عجیب تر از آن، این که احمد امین مصرى در کتاب یوم الاسلام، چاپ 1958 م، ص 89 مى گوید: خواجه نصیرالدین طوسى در فهم زمینه از انیشتین سابقه دارتر است; یعنى نظریه نسبیت که شکاف اتم مبتنى بر آن است. خواجه نصیرالدین طوسى پیش از انیشتین به نظریه نسبیت که شکستن و خرد کردن اتم را براساس آن بیان داشته، پى برده است.
10 و 11ـ سیدکاظم محمدى،پیشین، خطبه 186، ص 105 / خطبه 1، ص 2
19 و 20ـ سیدکاظم محمدى، پیشین، خطبه 83 / همان، خطبه 108
1ـ این را از باب مسامحه مى گوییم; چرا که کلمه «فیلسوف» و مانند آن بر کسى اطلاق مى شود که حقایق را از طریق عقل و تجربه بشناسد، اما امام، که علومش برخاسته از وحى از طریق پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) است، فوق همه فلاسفه مى باشد.
14الى16ـ سیدکاظم محمدى، پیشین، خطبه 211، ص 130 / خطبه 91، ص 39 / خطبه 91
17ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ 1305 ق، ج 14، ص 113
12ـ به دلیل اهمیت علمى این کتاب، به آن اعتماد کردیم; زیرا در تألیف آن سه تن از دانشمندان بزرگ غربى ـ اوربون، وهیس، و مونت گمرى ـ همکارى نموده، دو نفر به نام هاى دکتر احمد حماد حسینى و دکتر صلاح الدین عبدالسلام، آن را ترجمه کرده اند، دکتر عبدالحلیم منتصر به بررسى و تحقیق آن پرداخته و «مکتبة النهضة المصریه» با همکارى «مؤسسه فرانکلین» آن را منتشر کرده است.
25ـ محمدباقرمجلسى، پیشین، ج السماء والعالم، ص381; فؤاد ادیب خلیفه به من گفت: حامله شدن زن به چهار فرزند، بسیار اتفاق افتاده است.
22 و 23ـ سیدکاظم محمدى، پیشین، کلمات قصار، ش. 454
21ـ ادیب معاصر فرانسوى، هنرى لوفیفر، تعبیر دیگرى از این معنا دارد; مى گوید: انسان همانند جامعه اى که در آن زندگى مى کند، مجموعه اى از متناقضات است و همان گونه که جامعه متناقضى که فرد در آن زندگى مى کند، باید تجزیه گردد، ترکیب فردى نیز باید تجزیه شود. پاسکال مى گوید: انسان موجود نادر و عجیب الخلقه اى است که راهى براى شناخت او نیست.
24ـ همان، کلمات قصار، ش. 419
26ـ سیدکاظم محمدى، پیشین، قصار، ش. 171
2 و 3ـ سیدکاظم محمدى، المعجم المفهرس الالفاظ نهج البلاغه، چاپ دوم، نشر امام على، 1369، خطبه 189، ص 109 / خطبه 152، ص 78
27ـ28ـ همان، کلمات قصار، ش. 8 / ش. 128
29ـ این تقسیم بر اساس مذهب اهل سنّت که قایل به تعصیب هستند، صحیح است، نه بر اساس مذهب شیعه; زیرا شیعه با وجود دختران و مادر به برادران ارثى نمى دهند و در این مسأله 81 را به زوجه و 61 را به مادر و بقیه را به دو دختر مى دهند.
31ـ گفته شده که آنچه نه ظاهر است و نه ضمیر، اسم اشاره است، ولى صحیح آن است که منظور از آن کلام محذوف است; مانند آیه: «و جَاء ربُّک» که مراد جاءَامُرِ ربّکَ است و اسم اشاره جزو کلمات ظاهر محسوب مى شود.
30ـ زاج نوعى نمک است.
4 الى 8ـ همان، خطبه 186، ص 106 / ص 105 ـ ص 78 / همان / کلمات قصار، ش. 295
9ـ مرحوم صدرالمتألهین شیرازى در تفسیر آیه «جعل لکم الارْضَ فراشا»، از بعضى فیلسوفان نقل مى کند که «فلک، از همه اطراف، زمین را به یک میزان به طرف خودجذب مى کند» وملاّصدرا،متوفاى سال 1050 ق، بیش از دویست سال پیش از نیوتن که نظریه جاذبه را به او منسوب مى کنند، مى زیسته است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 11:58 صبح )
»» آیا امام علی (ع) یک فیلسوف بود؟
چنـانچه بتوان به کسى که مسـائل فلسفى را جمع آورى کرده و در کتاب مستقلى به ترتیب وتنسیق آن هاپرداخـته یا به کسى که آن ها را شرح مى دهد یا بر آن ها تعلیقه مى زند یا براى شاگردانش تدریس مى کند، عنوان «فیلسوف» داد، به طریق اولى مى توان بر امام على(علیه السلام)که در شناخت هستى و اسرار آن در همه قرون و بر همه نسل ها پیشى گرفته است، عنوان «سرور فیلسوفان»( ) و «نخستین استادفیلسوفان» اطلاق کرد.
همچنین اگر فیلسوف کسى باشد که عالَم را بشناسد و آن را براى عالَمیان معرفى کند، پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)کسى را عالم تر، ژرف اندیش تر، صائب الرأى تر، پرآوازه تر و بزرگوارتر از امیرالمؤمنین نمى شناسیم; همو که در مناسبت هاى گوناگون فرمود: «سَلُونى قَبْلَ اَن تَفْقِدُونى»;( ) پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید.
در این جمله، حضرت(علیه السلام) پرسش از علم خاص یا باب خاصى را مطرح ننموده و این خود دلیل روشنى است بر این که ایشان «سرور فیلسوفان»، «پیشواى حکیمان» و بزرگ ترین دانشمندى است که به همه علوم و ظرایف و اسرار آن ها احاطه داشته و شارح و مفسر آن ها بوده و در همه علوم، از الهیات گرفته تا تفسیر و قرائت ها تا فقه و حدیث و اخلاق و قضا و رفع دعاوى تا فصاحت و بلاغت و دیگر علوم ادبى تا ریاضیات و طب و شیمى تا مجادله و مناظره براى اثبات حق و ساکت نمودن معاندان و منکران، به بالاترین مراتب رسیده بود. در ذیل، بعضى از دلایل و شواهد را متذکر مى شویم:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 11:58 صبح )
»» آیا امام حسن مجتبی(ع) مطلاق بود؟
28 صفر، سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) میباشد. به شهادت رساندن حضرت(ع) ظلم بزرگی بود که بر وی و بر جامعه اسلامی رفت ولی خدشهدار نمودن شخصیت آن بزرگوار، ستم تاریخی مضاعفی است که در حق آن پیشوای راستین روا داشته شده است. آنچه میخوانید نقدی کوتاه بر بخشی از این ستم تاریخی است که به بهانه ایام شهادت آن بزرگوار تقدیم میشود.
یکی از آفتهای بزرگ و ویرانگری که در تاریخ اسلام بروز کرد و در دورههایی شیوع و رواج بسیار داشته، جَعْل و وضع حدیث است. ساختن حدیث و انتساب آن به پیشوایان دینی به انگیزههای سیاسی، مذهبی و ... از دوران حکومت بنیامیه، نضج گرفت و در دوران بنیعباس دوام یافت.
جعل و وضع، گاه برای پیراستن شخصیتهای منفور و آلوده حاکم اموی و عباسی صورت میپذیرفت و گاه برای تخریب و ضربه زدن به شخصیتهای برجسته.
امام حسن مجتبی(ع)، سبط اکبر پیامبر(ص) و دومین امام معصوم، از شخصیتهایی است که تیر مسموم وضع و جعل آن بزرگوار را نشانه رفته و نسبتهای ناروایی در قالب حدیث و روایت به وی داده شده است. روایتهایی از امامان شیعه نقل شده که ایشان، بسیار زن میگرفت و بسیار طلاق میداد تا آنجا که پدرش حضرت علی(ع) بر منبر رفت و مردم کوفه را از این امر بر حذر داشت. این روایتها که مبنای تحلیلهای نادرستی پیرامون شخصیت آن بزرگوار قرار گرفته، زمینه برداشتهای فقهی قابل تأملی نیز شده است. برخی فقها و محدثان بر پایه همین احادیث، فتوا به جواز تعدد طلاق دادهاند.(1)
در این مقال، تلاش میشود روایتهایی که امام مجتبی(ع) را «مِطْلاق» (بسیار طلاق دهنده) معرفی کرده مورد نقد قرار گرفته و بیمایگی و سستی آنها بر ملا گردد.
معالاسف، این روایتها هم در منابع حدیثی و تاریخی شیعی آمده و هم در کتب تاریخ اهل سنت. نخست به نقلهای مختلف این مطلب اشاره میشود و سپس به پاسخگویی و نقادی آن میپردازیم. در نقل روایتها ترتیب تاریخی و زمانی کتب را منظور میداریم تا نقد به سهولت انجام شود.
1ـ اولین کتاب حدیثی شیعه که این مطلب در آن نقل شده کتاب محاسن برقی، نوشته احمد بنابی عبداللّه برقی(م274 یا 282ق) است:
عن ابن محبوب عن أبی عبداللّه(ع) قال: اتی رجل امیرالمؤمنین(ع) فقال له: جئتک مستشیرا. ان الحسن و الحسین و عبداللّه بنجعفر خطبوا الیّ، فقال امیرالمؤمنین(ع): المستشار مؤتمن؛ اما الحسن فانه مطلاق و لکن زوّجها الحسین(ع) فانه خیر لابنتک.
مردی نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: میخواهم مشورت کنم. حسن و حسین و عبداللّه بنجعفر از دخترم خواستگاری کردهاند [به کدام دختر دهم؟ [حضرت فرمود: کسی که مورد مشورت قرار گیرد؛ امین است. بدان حسن، بسیار طلاق میدهد. دخترت را به حسین تزویج کن زیرا برای دخترت بهتر است.
2ـ پس از محاسن، روایتهایی در این زمینه در کتاب کافی نوشته محمد بنیعقوب کلینی(م329ق) نقل شده است.
الف) عدة من اصحابنا عن احمد بنمحمد عن محمد بناسماعیل بنبزیع عن جعفر بنبشیر عن یحیی بنابیالعلاء عن ابیعبداللّه(ع) قال: ان الحسن بنعلی(ع) طلّق خمسین امرأة فقام علی(ع) بالکوفة فقال: یا معشر اهل الکوفة لا تنکحوا الحسن فانه رجل مطلاق، فقام الیه رجل فقال: بلی و اللّه لننکحنّه فانه ابن رسول اللّه(ص) و ابنفاطمة فان اعجبه امسک و ان کره طلّق.(2)
امام صادق(ع) فرمود: حسن بنعلی پنجاه زن را طلاق داد. تا آنکه حضرت علی(ع) در کوفه به پا خاست و فرمود: ای کوفیان، به حسن دختر ندهید زیرا بسیار طلاق میدهد. مردی بر پا خاست و گفت: به خدا سوگند، چنین میکنیم. او فرزند رسول خدا(ص) و فاطمه است، اگر خواست همسرش را نگه میدارد و اگر نخواست طلاق میدهد.
ب) حمید بنزیاد عن الحسن عن محمد بنسماعة عن محمد بنزیاد بنعیسی عن عبداللّه بنسنان عن ابیعبداللّه(ع) قال: ان علیا(ع) قال و هو علی المنبر لا تزوّجوا الحسن فانه رجل مطلاق. فقام رجل من همدان فقال: بلی واللّه لنزوّجنه و هو ابن رسول اللّه و ابن امیرالمؤمنین(ع) فان شاء امسک و ان شاء طلّق.(3)
امام صادق(ع) فرمود: علی(ع) بر منبر فرمود: به حسن دختر ندهید زیرا او مردی
پرطلاق است. مردی هَمْدانی بلند شد و گفت: به خدا سوگند چنین خواهیم کرد زیرا او فرزند رسول خدا و امیرالمؤمنین است. اگر خواست همسر را نگه دارد و اگر نخواست طلاق میدهد.
3ـ پس از کافی، این مضمون در کتاب دعائم الاسلام، نوشته نعمان بنمحمد تمیمی قمی(م363ق) آمده است:
عن ابیجعفر محمد بنعلی(ع) انه قال: قال علی(ع) لاهل الکوفة: یا اهل الکوفة لا تزوّجوا حسنا فانه رجل مطلاق.(4)
امام باقر(ع) فرمود: علی(ع)، کوفیان را مخاطب ساخت و فرمود: به حسن زن مدهید زیرا که بسیار طلاق میدهد. پس از این سه کتاب، کتب روایی دیگر با همین اسناد به نقل
* امام حسن مجتبی(ع)، سبط اکبر پیامبر(ص) و دومین امام معصوم، از شخصیتهایی است که تیر مسموم وضع و جعل آن بزرگوار را نشانه رفته و نسبتهای ناروایی در قالب حدیث و روایت به وی داده شده است.
این احادیث پرداختهاند.
شیخ حرّ عاملی(م1104ق) در کتاب وسائلالشیعة، دو روایت کافی(5) و روایت کتاب محاسن(6) را نقل کرده است. پس از وی، علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار به نقل این احادیث پرداخته است. وی روایت محاسن(7) و کافی(8) را نقل کرده و به جز آن از مناقب ابنشهر آشوب(9) نیز همین مضامین را روایت کرده است.
همچنین محدث نوری، در کتاب مستدرک الوسایل، روایت کتاب دعائم الاسلام(10) و مطلب نقل شده در مناقب ابنشهر آشوب(11) را روایت کرده است.
به جز کتب حدیث، در پارهای از کتب تاریخی که شیعیان تحریر کردهاند نیز این مطلب بازگو شده است. ابنشهر آشوب(م588ق) در کتاب مناقب از قوت القلوب ابوطالب مکی، آن را روایت کرده است.
این مضامین در کتب حدیثی اهل سنت دیده نشد اما در تعدادی از کتب تاریخی آنان روایت شده؛ که فهرستوار بدان اشاره میشود:
1ـ بلاذری(م279ق) در انسـاب الاشراف(12)
2ـ ابوطالب مکی(م386ق) در قوتالقلوب(13)
3ـ ابوحامد غزالی(م505ق) در احیاء العلوم(14)
4ـ ابنابیالحدید معتزلی(م586 ـ 655ق) در شرح نهجالبلاغه(15)
5ـ الامام المزدی(م742ق) در تهذیب الکمال(16)
6ـ ذهبی(م748ق) در سیر اعلام النبلاء(17)
7ـ ابنکثیر(م774ق) در البدایة و النهایة(18)
* اگر اولین ازدواج حضرت در 20 سالگی باشد، تا سال شهادت پدر یعنی سال 40 هجری، یعنی در فاصله 18 یا 17 سال، باید این تعداد ازدواج و طلاق صورت گرفته باشد که امری نامعقول است.
8ـ میر خواندشاه(م838 ـ 903ق) در روضة الصفا(19)
9ـ سیوطی(م911ق) در تاریخ الخلفاء(20)
در این مجموعه نقلها و اسناد، یک مطلب دست به دست گشته و آن اینکه امام مجتبی(ع) مطلاق (پرطلاق) بود و پدر بزرگوارش مردم را از همسر دادن به فرزندش باز میداشت. چرا که وی، زنان را نگه نمیداشت و به سرعت طلاق میداد. و در پارهای نقلها چنین آمده که حضرت علی(ع) از این عمل فرزندش هراس داشت که شاید سبب دشمنی و کینه قبایل را هم فراهم آورد.(21)
حال، سخن این است که آیا این نقلها از صحت و سلامت تاریخی برخوردار است و آیا چنین بوده که امام مجتبی(ع) این حد، ازدواج میکرد و طلاق میداد که یک بحران خانوادگی را برای آل علی(ع) سبب شود؟
به نظر میرسد شواهد تاریخی، عقیدتی فراوان در دست است که نادرستی این نقل را روشن میسازد و بهترین راه برای نقد نیز همین است. اینکه برخی پژوهشگران به جای نقد این مطلب به نقد نویسندگان و کتب پرداختهاند و محاسن برقی، قوت القلوب و ... را زیر سؤال بردهاند(22)، شاید قرین صحت نباشد، چرا در همین کتب و از همین نویسندگان، مطالب فراوان و درستی نقل شده و مورد اعتماد و استناد است. به سخن دیگر، به جای آنکه نادرستی یک یا چند نقل به اثبات رسد روا نیست، یک کتاب یا یک مجموعه از رده خارج گردد.
شواهدی که به گمان ما بر نادرستی این نقلها دلالت دارد عبارت است از:
یک. امام مجتبی(ع) در نیمه رمضان سال دوم یا سوم هجری به دنیا آمد و در 28 صفر سال 49 هجری از دنیا رفت. عمر ایشان 46 یا 47 بیشتر نبود. اگر اولین ازدواج حضرت در 20 سالگی باشد، تا سال شهادت پدر یعنی سال 40 هجری، یعنی در فاصله 18 یا 17 سال، باید این تعداد ازدواج و طلاق صورت گرفته باشد که امری نامعقول است.
توضیح مطلب، آن است که طبق نقل ابوطالب مکی امام مجتبی 250 یا 300 زن گرفت که پدر را به ستوه آورد و علی(ع) در یک سخنرانی اعلام داشت به حسن زن ندهید زیرا پرطلاق است.(23) این بدان معنا است که هر ماه، بیش از یک زن گرفته باشد و بسیاری از آن ازدواجها به طلاق منجر شده باشد، زیرا نمیتوان بیش از چهار زن دائم داشت.
آیا چنین امری معقول و پذیرفته است. با توجه به اینکه آن حضرت در دوران پنج ساله حکومت پدر در تمامی سه جنگ نهروان، جمل و صفین شرکت داشت.
دو. بیشتر روایتهایی که در کتب حدیث آمده منقول از امام صادق(ع) است، یعنی این مطلب یک قرن پس از زمان امام مجتبی(ع) مطرح میشود چرا که وفات امام صادق(ع) در سال 148 هجری و شهادت امام مجتبی(ع) در سال 48 هجری رخ داد. قابل تأمل است که این سخن در همان اوان، بر زبان منصور دوانیقی دشمن سرسخت ائمه(ع)، جاری میشود. مسعودی، سخنرانی منصور را در جمع خراسانیها چنین نقل کرده است:
ان ولد آل ابیطالب ترکناهم و الذی لا اله الا هو و الخلافة فلم نعرض لهم لا بقلیل و لا بکثیر فقام فیها علی بنابیطالب(ع) فما افلح و حکم الحکمین، فاختلف علیه الامة و افترقت الکلمة ثم وثب علیه شیعته و انصاره و ثقاته، فقتلوه، ثم قام بعده الحسن بنعلی فواللّه ما کان برجل عرضت علیه الاموال فقبلها، و دسّ الیه معاویة انی اجعلک ولی عهدی، فخلعه، و انسلخ له مما کان فیه و سلّمه الیه، و اقبل علی النساء یتزوج الیوم واحدة، و یطلّق غدا اخری، فلم یزل کذلک حتی مات علی فراشه.(24)
«سوگند به خداوند که فرزندان ابوطالب را با خلافت وا نهادیم، و به هیچ روی متعرض آنان نشدهایم، تا آنکه علی بنابیطالب خلافت را به دست گرفته و آن زمان که موفق نشد در حکومت، تن به حکمیت داد. مردم اختلاف کردند و سخنشان گوناگون شد تا گروهی بر او هجوم آورده و او را کشتند. پس از وی، حسن بنعلی به پا خاست. او مردی نبود که اگر اموالی بر او عرضه میشد، بستاند. معاویه با حیله او را ولیعهد خود کرد. و سپس او را خلع کرد. او به زنان رو آورد. روزی نبود که ازدواج نکند یا طلاق ندهد. تا آنکه در بستر از دنیا رفت».
سه. اگر چنین امری واقع شده بود باید دشمنان حضرت در زمان حیاتش، این امر را بر ایشان خُرده میگرفتند و در مناظرات و اعتراضهایی که بر حضرت داشتند بر این نکته ـ که اگر صحیح بود نقطهضعف بزرگی به شمار میرفت ـ انگشت میگذاشتند. ولی چنین امری از آن دوران، گزارش نشده است.
چهار. تعداد همسران و فرزندان و دامادانی که برای حضرت در کتب تاریخ آمده، با این رقمها سازگاری ندارد. بیشترین تعداد فرزندان را 22 و کمترین را 12 گفتهاند و تنها 13 نام به عنوان همسر، برای ایشان ذکر شده که ترجمه و شرح حال بیش از سه تن آنان در دست نیست و نیز بیش از سه داماد برای آن بزرگوار در کتب تاریخ، گزارش نشده است.(25)
اینها شواهدی تاریخی بود که بر سستی این نقلها گواهی میداد، به جز آن شواهد غیر تاریخی که به معارف دینی برمیگردد، نیز در دست است که بدان اشاره میشود.
پنج. روایتهای بسیاری بر مبغوضیتطلاق دلالت دارد. این روایتها در کتب حدیث شیعه و اهل سنت به نحو مکرر، نقل شده است:
رسول خدا(ص) فرمود: ابغض الحلال الی اللّه الطلاق.(26)
منفورترین حلالها نزد خداوند، طلاق است.
* اگر چنین امری واقع شده بود باید دشمنان حضرت در زمان حیاتش، این امر را بر ایشان خُرده میگرفتند و در مناظرات و اعتراضهایی که بر حضرت داشتند بر این نکته انگشت میگذاشتند.
امام صادق(ع) فرمود: تزوّجوا و لا تطلقوا فان الطلاق یهتزّ منه العرش.(27)
ازدواج کنید و طلاق ندهید زیرا طلاق عرش خداوند را به لرزه میآورد.
و نیز امام صادق(ع)، از پدرشان نقل میکند: ان اللّه عز و جل یبغض کل مطلاق و ذوّاق.(28)
خداوند کسی را که بسیار طلاق دهد و به دنبال تنوع ذائقه جنسی باشد، دشمن میدارد.
و بر پایه همین روایات، گروهی از فقهای شیعه و اهل سنت فتوا به کراهت طلاق در صورت سازگاری اخلاقی زن و شوهر دادهاند.(29) و فقهای حنفیه در چنین فرضی طلاق را حرام میدانند.(30)
حال آیا میتوان گفت امامی معصوم به طور مکرر دست به چنین عملی زند و این عمل، توجیهی نداشته باشد که پدرش هم اقدام به جلوگیری از آن نماید.
و بر اینها بیفزاییم چگونه ممکن است چنین اعمالی از شخصیتی که 20 بار پیاده حج گذارد سر زند. کسی که چنین با خداوند نیایش میکرد:
«انی لأستحیی من ربی ان القاه و لم امش الی بیته» فمشی عشرین مرة من المدینة علی رجلیه.(31)
من از پروردگارم حیا میکنم که او را ملاقات کنم در حالی که پیاده به سوی خانه او نرفته باشم. این بود که 20 بار پیاده از مدینه به حج رفت.
و کسی که عابدترین و زاهدترین انسان زمانش بود.(32)
شش. صفت «مطلاق» (پرطلاق)، در جاهلیت نیز مذموم بود. وقتی خدیجه(س) به عمویش ورقه، از خواستگارانش سخن گفت و با وی مشورت کرد که به کدام پاسخ مثبت دهد، ورقه جواب داد: شیبه بسیار بدبین است، عقبه پیرمرد است، ابوجهل مردی متکبر و بخیل است، صلت مردی مطلاق است. آنگاه خدیجه(س) گفت: نفرین خدا بر اینها باد، ولی آیا میدانی مرد دیگری هم از من خواستگاری کرده است ....
چگونه خصلتی که در جاهلیت مورد ذم و سرزنش بود و مردمان آن دوره حاضر نبودند به چنین مردی زن دهند، آن وقت حضرت علی(ع) فرزند زاهد و پارسای خود را چنین وصف کرده باشد؟!
لذا با توجه به این نقدهای ششگانه نمیتوان این مضامین را پذیرفت.
خلاصه سخن در این نوشتار این شد که:
1ـ روایتهایی در منابع حدیثی و تاریخی دلالت دارد که امام حسن مجتبی(ع) بسیار ازدواج میکرد و بسیار زنانش را طلاق میداد تا آنجا که سبب اعتراض پدر شد.
2ـ بر پایه این روایتها تحلیلهای تاریخی و استنباطهای فقهی، صورت گرفته است.
3ـ شواهد تاریخی و عقیدتی بر نادرست بودن این روایتها دلالت دارد که به شش مورد اشاره شد.
4ـ از این روایتها به جهت سستی و نادرستی، نمیتوان هیچ حکم فقهی را استنباط کرد، چنان که تحلیل شخصیت بر مبنای اینها نادرست است.
5ـ طلاق، مبغوضترین حلال خداوند است و تکرار آن بر مبغوضیت و منفوریت آن میافزاید.(33)
پاورقیها:
10ـ مستدرک الوسائل، ج15، ص280، ب2، ح18238. (چاپ آل البیت)
19ـ روضة الصفا، ج3، ص20.
12ـ انساب الاشراف، ج3، ص25.
1ـ وسائلالشیعة، ج15، ص271؛ مستدرک الوسائل، ج15، ص282.
17ـ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص253، 262 و 267.
14ـ محجةالبیضا، ج3، ص69.
13ـ قوتالقلوب، ج2، ص246.
11ـ همان، ح18239.
15ـ شرح نهجالبلاغه، ج4، ص8. (چهار جلدی)
16ـ تهذیب الکمال، ج6، ص236.
18ـ البدایة و النهایة، ج8، ص42.
23ـ مناقب ابنشهر آشوب، ج4، ص38؛ بحارالانوار، ج44، ص169.
26ـ سنن ابیداود، ج2، ص632، ح2178.
28ـ همان، ص267، ح3.
2ـ الکافی، ج6، ص56، ح5.
21ـ انساب الاشراف، ج3، ص25؛ شرح نهجالبلاغه، ج4، ص8.
29ـ المبسوط، ج5، ص3؛ مفاتیح الشرایع، ج2، ص312؛ جواهرالکلام، ج32، ص116؛ الفقه علی المذاهب الاربعة، ج4، ص296.
22ـ حیاة الامام الحسن، ج2، ص454 ـ 456؛ حقایق پنهان، ص352 ـ 354.
24ـ مروج الذهب، ج3، ص300.
25ـ حیاة الامام الحسن(ع)، ج2، ص463 ـ 469 و ص457.
27ـ وسائلالشیعة، ج15، ص268؛ مکارمالاخلاق، ص225؛ مجمعالبیان، ج10، ص304.
20ـ تاریخ الخلفاء، ص191.
30ـ الفقه علی المذاهب الاربعة، ج4، ص296.
32ـ فراید السمطین، ج2، ص68؛ بحارالانوار، ج16، ص60.
33ـ در پایان، مناسب است فهرستی از نوشتههایی که به تحلیل و ارزیابی این مسأله پرداخته، ارایه گردد: حیاة الامام الحسن(ع)، باقر شریف القرشی، ج2، ص457 ـ 472. (دار الکتب العلمیة) نظام حقوق زن در اسلام، شهید مطهری، ص306 ـ 309. (انتشارات صدرا) زندگی امام حسن(ع)، مهدی پیشوایی، ص31 ـ 39. (انتشارات نسل جوان) الامام المجتبی(ع)، حسن المصطفوی، ص228 ـ 234. (مکتب المصطفوی)
31ـ بحارالانوار، ج43، ص399.
3ـ همان، ص56، ح4.
4ـ دعائم الاسلام، ج2، ص257، ح980.
5ـ وسائلالشیعة، ج15، ص268، ب2، ح2 و ص271، ب4، ح1 و 2.
6ـ همان، ج8، ص427، ب23، ح1؛ ج15، ص268، ب2، ح1.
7ـ بحارالانوار، ج43، ص337، ب16، ح9؛ ج75، ص101، ب48، ح22.
8ـ همان، ج44، ص172، ح6 و 7.
9ـ همان، ص158، ح27 و ص169، ح4، و ص171، ح5.
از گوشه و کنار تاریخ، سیدعلی شفیعی، ص88. (کتابخانه صدر) زندگانی امام مجتبی(ع)، سیدهاشم رسولی محلاتی، ص469 ـ 484. (دفتر نشر فرهنگ اسلامی) حقایق پنهان، احمد زمانی، ص331 ـ 354. (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی) * چگونه خصلتی که در جاهلیت مورد ذم و سرزنش بود و مردمان آن دوره حاضر نبودند به چنین مردی زن دهند، آن وقت حضرت علی(ع) فرزند زاهد و پارسای خود را چنین وصف کرده باشد؟!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 11:56 صبح )
»» آه سحر
سلام بر یگانه یادگار خداوند در زمین...
درود بیپایان بر حضرت بقیةالله الاعظم حجة بن الحسن المهدی، ارواحنافداه.
خدایا، ظهورش را نزدیک فرما، و جهان را به نور قدومش روشن کن. و عدل مطلق را به دست او در سراسر گیتی حکمفرما ساز.
دعاها و زیارتهای مربوط به ساحت مقدس امام زمان و صاحب اختیار عوالم امکان، بخش مهمی از فرهنگ شیعه را به خود اختصاص داده است. این گستردگی منشأیی جز این ندارد که آن حضرت، خاتم اوصیا و امید امتهاست. و با امامتی که تاکنون دوازده قرن از آن میگذرد، نمونهای در انبیا و امامان گذشته است.
جمعآوری و تدوین ادعیه و زیارات مربوط به آن حضرت به صورتهای مختلفی تاکنون انجام شده و دایره وسیعی دارد. در این نوشته به چند نمونه مشهور آنها اشاره میشود و با برداشتهای موضوعی و تلخیصی که از مضامین آنها شده، آشنایی بیشتری با محتوای این دعاها پیدا خواهیم کرد.
لازم به تذکر است که دعا برای وجود شریف امام زمان، عجّلاللّهتعالیفرجه، در دعاهای مخصوص به حضرت محدود نمیشود؛ بلکه در زیارات ائمه و اعمال شب و روز جمعه و حتی در دعاهای نماز و غیره نیز به چشم میخورد، که در این نوشته به آن موارد هم مراجعه شده است.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 11:54 صبح )
»» آن ماری شیمل
آن ماری شیمل در فروردین 1301 در شهر ارفورت آلمان دیده به جهان گشود و در بهمن 81 در گذشت. او در سن نوزده سالگی وارد دانشگاه شد و پس از اخذ دکترای اسلامشناسی ـ در حالی که بیست و چهار سال داشت ـ با تدریس در دانشگاه به تعلیم و تربیت دانشجویان مشتاق به معارف شرقی و دینی پرداخت.
این بانوی اروپایی در دفاع از اسلام نقش مهمی بر عهده گرفت و خاطر نشان ساخت: «اسلام دینی است که در غرب بسیار بد فهمیده شده و حتی توسط عدهای از افراد ناوارد به نوعی به بدویّت متهم گردیده است.1 آن ماری شیمل در دانشگاههای چندین کشور به تدریس و تحقیق پرداخت؛ اما بیش از هر جا فعالیتهای خود را در کشور ترکیه متمرکز کرد. در سال 1965م. مسوءولیت کرسی فرهنگ و هنر اسلامی دانشگاه هاروارد به وی پیشنهاد گردید و دو سال بعد، پس از انعقاد قراردادی با این دانشگاه، در هاروارد به تدریس تصوف و خوشنویسی و شعر اسلامی پرداخت. شیمل از معدود معاریف جهان است که به پاس فعالیتهای علمیاش تا کنون قریب 20 مدال و نشان افتخار از نقاط مختلف دنیا دریافت کرده است. همچنین از سوی دانشگاههای سند، اسلام آباد و پیشاور پاکستان، او پسالای سوئد، قونیه ترکیه، تهران، و الزهراء(س) به وی دکترای افتخاری اهدا شده است. ریاست انجمن جهانی علوم دینی، عضویت در آکادمی سلطنتی علوم هلند و آکادمی علوم و هنر امریکا و ویراستاری نشریه عربی زبان «فکروفن» در سالهای 1963 ـ 1973 م. بخشی از مسوءولیتهایی است که او بر عهده داشته است.2
شیمل و پیامبر اسلام(ص)
بانو شیمل با صراحت لهجهای که تنها از یک محقق بسیار مطلع و بینیاز از تعریف و تمجید غرب برمیآید، اعلام داشت: قرآن تنها کتاب آسمانی است که به همان صورتی که بر رسول اکرم(ص) وحی شده حفظ گردیده است، او پس از توضیحی متین و مستدل درباره علل احترام فوق العاده مسلمانان به پیامبر عظیم الشأن اسلام اظهار داشت: مسلمانان هر گونه سبّ الرسول را بسیار گران و از گناهان بسیار سنگین تلقی میکنند و عکس العمل آنان در برابر تهمتها و اهانتهای سلمان رشدی، علیه خاتم پیامبران از این جهت است. در اوضاع آشفته وتبلیغات مسمومی که استکبار جهانی در دفاع از این نویسنده مُرتد راه انداخته بود، شیمل از حقانیت موضع مسلمانان و محکومیت این نویسنده هتّاک سخن گفت و به صراحت اعلام کرد: «اسلام دارای آن مرتبه و جایگاه رفیعی هست که باید دقیقتر و مشخصتر مورد توجه قرار گیرد. من مردان سالخوردهای را به چشم خویش دیدم که وقتی شنیدند که در کتاب آیات شیطانی چه چیزهایی نوشته شده است، زار زار گریستند. من نیز معتقدم: جریحه دار کردن احساسات توده عظیمی از موءمنان روش بسیار بدی است، این کاری است که من هم نمیتوانم بپذیریم.»3
شیمل و صحیفه سجادیه
شیمل در خاطرهای گفته است: من بخشی از کتاب مبارک صحیفه سجادیه را به زبان آلمانی ترجمه و منتشر کردهام. وقتی مشغول ترجمه این دعاها بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من که به او سر میزدم، ـ پس از آن که وی به خواب میرفت ـ در گوشهای از آن اتاق به کار پاکنویس ترجمهها مشغول میشدم. اتاق مادرم دوتختی بود. در تخت دیگر خانمی اهل فضل و متعصب به مذهب کاتولیک بستری بود. وقتی فهیمد من دعاهای اسلامی را ترجمه میکنم، دلگیر شد که مگر در مسیحیت و در کتب مقدس خودمان کمبودی داریم که تو به ادعیه اسلامی روی میآوری؟! وقتی کتابم چاپ شد، نسخهای برایش فرستادم. یک ماه بعد با من تماس گرفت و گفت: صمیمانه از هدیه این کتاب متشکرم؛ زیرا هر روز به جای دعاهای کتب مقدس خودمان آن را میخوانم! بله، واقعاً ترجمه ادعیه امامان معصوم(ع) مخصوصاً صحیفه حضرت زین العابدین(ع) برای بسیاری از مردم جهان غرب کارساز است.4
شیمل و باورها
یکی از موجبات تأسف این است که ما در غرب بخش عظیمی از خصلت مسیحی خود را از دست دادهایم و بسیاری از مردم از خدا و دین دور افتادهاند و نمیتوانند دریابند که استحکام اسلام در اعتقاد به خدا است و کسی که خدا را قبول ندارد قادر به درک دین اسلام نخواهد بود. برای بسیاری از مردم، طبیعت و اقتصاد جایگزین خدا شدهاند و من مشکل اساسی را در همین امر میبینم.5
برای من مایه تأسف است که قضاوت کلی رسانههای غرب درباره اسلام جنبه منفی دارد. برای آنها اسلام دینی بیگانه است که بدان آشنایی ندارند و از دیدگاه منفی به آن مینگرند. هیچ کس هم در پی کشف علت اصلی ایجاد این تصویر منفی از اسلام بر نمیآید. هر کس که با اسلام اندک آشنایی داشته باشد، میداند که این آیین تروریسم را محکوم میکند. گزارشهای سطحی تصویر نادرستی از اسلام ترسیم میکنند و مردم هم آنها را باور میکنند.6
ترجمهای که امروزه در مغرب زمین از واژه جهاد مقدس اسلامی به دست داده میشود، غلط و غیر اسلامی است. همچنین ادعای توسعه اسلام با خون و شمشیر اتهامی واهی بیش نیست و اسلام عمدتاً قلوب مردم را به سوی خویش معطوف ساخته است و دین صلح و آرامش و عدالت است.7
پاورقیها:
1. مقدمه کتاب تبیین آیات خداوند، آن ماری شیمل، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی.
2. فرهنگ و پژوهش، همان، ص 32.
3. نشر دانش، سال 15، شماره سوم، ص 93.( مقدمه کتاب تبیین آیات خداوند)
4. آن ماری شیمل بانوی شرق شناس جهان غرب، مجله از دیگران، سال دوم، شماره 5، مرداد 1380.
5. گفت و شنودی با آن ماری شیمل، ماهنامه از دیگران، شماره 10، دی 1380.
6. همان، ص 46.
7. در این زمینه نگاه کنید به کتاب تبیین آیات خداوند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 11:51 صبح )
»» آل سعود و عربستان3
از سی و شش سال پیش که عبدالعزیز بن سعود در گذشته تا امروز چهار پسرش، یکی بعد از دیگری به سلطنت عربستان رسیدهاند. چنان که گذشت ابن سعود پسرش سعود را با تصویب شورای علمای وهابی به ولیعهدی اوّل و پسر دیگرش فیصل را به ولیعهدی دوم و وزارت خارجه تعیین کرد. وقتی سعود به سلطنت رسید فیصل را ولیعهد اول و برادرش خالد را ولیعهد دوم اعلام کرد. فیصل بعد از چندی پس از جلبنظر شورای روحانیت برادر را از سلطنت خلع نمود و خود زمام امور را به دست گرفت. (11 آبان 1346 ه·· .ش) او برادرش خالد را ولیعهد اول و نایب نخستوزیر و برادر دیگرش عبداللّه را ولیعهد دوم تعیین کرد و سمت نخستوزیری و وزارت خارجه را خود برعهده گرفت. او مردی مدبّر و دوراندیش و معتدل و باهوش و حوصله بود. در دوران سلطنت او عربستان ترقی بسیار کرد. و با همه دولتها روابط دوستانه را حفظ کرد. در پرتو لیاقت شیخ احمد زکی یمانی وزیر نفت سعودی و مبتکر سازمان دولتهای صادر کننده نفت (اوپک OPEC) ثروت عربستان بیش از حدّ انتظار زیاد شد. با آمریکا و انگلیس هر دو صمیمیّت داشت. برای امنیت کشور و رفاه حال حجاج بیتالله گامهای بلند برداشت و نسبت به شیعیان و سایر مسلمانان غیر وهابی به مدارا رفتار کرد. شاید حاجیان ایرانی امن و رفاهی را که در عهد فیصل دیدند دیگر هرگز نبینند. برای پیشرفت تمدن و صنعت و فرهنگ کوشش بسیار کرد و امن و رفاه را تا دورترین نقاط صحرا امتداد داد... معذلک سرانجام دستخوش توطئه و مطامع آلسعود گردید و برادرزادهاش او را به قتل رسانید (1395/1975) بعد از فیصل برادرش خالد که مردی آرام و کمحرف بود به سلطنت نشست ولی او بیمار و ضعیف بود و بعد از هفت سال بدون این که خدمت مهمی به کشور خود کرده باشد درگذشت (1362 ه·· .ش).
بعد از خالد برادرش فهد پادشاه شد. طبق وصیت ابن سعود پسرانش به ترتیب سن، به شاهی میرسند. وی که اکنون هفت سال است بر تخت سعودی تکیه زده برادرش عبداللّه را ولیعهد اول و برادر دیگرش سلطان را ولیعهد دوم و وزیر دفاع و هواپیمایی و برادرزادهاش سعود بن فیصل را وزیر خارجه تعیین کرده است. امّا سمت ریاست دولت را خود عهدهدار است. او تنها پادشاه سعودی است که زبان انگلیسی را به طلاقت تکلّم میکند. طبق سنت سعودی روابط محکمی با آمریکا و انگلیس دارد. مردی کارآمد و سختگیر است امّا روش اعتدالی و بیطرفی را به عکس اسلاف خود رعایت نمیکند و علنا به تعصب قومی عربی پیوسته است. برای تشکیل شورای همکاری شیوخ خلیج فارس و برای تأسیس اتحاد نظامی ایشان (سپر جزیره) و تقویت اتحادیه عرب پیشقدمی نشان میدهد و از بذل دلارهای نفتی در این راه مضایقه ندارد. همین روش ناصواب است که منتهی به مسلح شدن شیوخ و ناامنی خلیج فارس و ناامنی منطقه شده و پای آمریکا و سایر دولتها را به خلیج فارس باز کرده است. با کینهورزی و سوء سیاست، شیعیان احساء و قطیف را به قیام مسلّحانه واداشته است. برخلاف پیشینیان خود آداب شرعی را ولو به ظاهر رعایت نمیکند. ثروت سرشار ملت خود را در راه حفظ نظامهای فاسد عربی صرف میکند... و گناه نابخشودنی او کمکهای بیحساب به رژیم آتشافروز عراق در جنگ تحمیلی هشت ساله با ایران است که منجر به شهادت و معلول شدن و مفقود شدن صدها هزار جوان بیگناه و ویرانی قسمت عظیمی از کشور ما شد. گناه زشت دیگر رژیم او برهمزدن امنیّت حج و هتک حرمت حریم کعبه و کشتار حاجیان ایرانی و غیرایرانی در موسم 1407 ه·· .ق. و بعد منع حاجیان کشور، از ادای فریضه حج است، «و من اَظلم ممّن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعی فی خرابها.»49
برای ثبت در تاریخ
تاریخ نودساله سلطنت ابن سعود و چهار فرزندش پر است از مطالبی که از نظر تاریخ اسلام و ایران حائز اهمیت است. ذیلاً به بعضی از آنها اشاره میشود:
1 ـ در روایات اسلامی راجع به حفر چاه زمزم به وسیله عبدالمطلب آوردهاند که: «وقتی عبدالمطلب زمزم را کشف کرد دو آهوی طلا و چند شمشیر و زر بسیار بدست آورد که ساسان پادشاه ایران به حرم کعبه اهدا کرده بود... عبدالمطلب باب کعبه را با آنها بساخت»50 یاقوت حموی هم به نقل از مسعودی51 آورده است که: «ایرانیان عقیده دارند که از اولاد ابراهیماند و پیشینیان ایشان برای بزرگداشت جدّ خود ابراهیم خلیل به زیارت بیتالله میرفتند و کعبه را طواف میکردند تا شعار نیای خویش را برپای دارند و انساب خود را حفظ کنند. آخرین پادشاه پارسی که به حج بیتالله رفت ساسان بن بابک بود... شاعر باستانی تازی در این باره گفته است:
زمزمت الفرس علی زمزم و ذلک من سالفها الأقدم
و بعد از ظهور اسلام یکی از شاعران ایرانی چنین گفته است:
و ما زلنا نحجّ البّیت قِدْماو نُلْقی بالأباطح آمِنِینَا52
و ساسانُ بن بابَک سارَ حتّی53اَتی البیتَ العتیقَ بِأصْیَدِینا
وَ طافَ بِهِ و زمزم عندَ بِئرلاِءسماعیلَ تَرْویِ الشاربینا54
به موجب این اخبار ـ اِنْ صدقَا و اِنْ کِذْبا ـ ایرانیان صدر اسلام افتخار میکردند در عصری که مشرکان جزیرة العرب کعبه را با بُتهای خود ملوث کرده، زشتترین گناهان را در مطاف و مسجدالحرام مرتکب میشدند به زیارت حج میرفتند و شاهان هدایایی به کعبه تقدیم میداشتند.
اکنون متأسفانه حق خدمت قدیم ایرانیان را به کعبه مشرفه فراموش کرده مسلمانان ایرانی را از زیارت بیتالله بازمیدارند!!
2 ـ یازدهمین و آخرین بازسازی کعبه به دست یک مجتهد کاشانی انجام گرفته است. سید زین العابدین بن نورالدین بن مراد بن علی بن مرتضی الحسینی الکاشانی که این خدمت بزرگ اسلامی را عهدهدار بود شرح آن را در دو رساله، یکی به فارسی و دیگری به عربی هر دو به نام «مفرحة الأنام فی تأسیس بیت الله الحرام» بیان کرده است. این هر دو رساله را مرحوم شیخ آقابزرگ طهرانی صاحب الذریعة الی تصانیف الشیعه در کتابخانه ملا محمّد علی خوانساری در نجف مطالعه کرده و نسخه فارسی آن را در کربلا نزد شیخ محمد علی قمی دیده است.55 سید زین العابدین از شاگردان موسی محمد امین استرآبادی بوده و او را در مکّه به جرم تشیع به شهادت رساندهاند. شرح احوال او در ریاض العلما و مستدرک الوسائل و نجوم السماء و دارالاسلام مسطور است که همه او را بانی کعبه معرفی کردهاند. سید محسن امین عاملی در اعیان الشیعه56 توفیقی را که در بنای کعبه نصیب سید زین العابدین شده است از نوشته خود او چنین شرح میدهد: «سپیده دم روز چهارشنبه نوزدهم شعبان 1039 ه·· .ق. بارانی چنان شدید، که گویی دهان مشکها را گشوده باشند، مدت دو ساعت و دو درجه بر مکّه فرو بارید. سیل وارد مسجد الحرام شد و به قدر دو ذراع و ربع ذراع از سر کعبه گذشت و چهار هزار و دو نفر مرد و زن و کودک در آن حادثه جان سپردند... روز پنجشنبه بیستم شعبان دیوارهای شرقی و شامی یعنی تقریبا نصف کعبه فرو ریخت. این واقعه در عهد سلطنت سلطان مراد چهارم پادشاه عثمانی اتفاق افتاد... من با شریف مکّه مذاکره کردم که خانه خدا را باید به نفقه اهل خیر و به دست خود ایشان نوسازی کرد و در ظاهر آن را به سلطان نسبت داد. شریف ابتدا موافقت کرد امّا کسانی او را از این اقدام منصرف کردند. من نزد خدا تضرع کردم که از این سعادت چیزی هم نصیب من فرماید. خبر ویرانی کعبه به سلطان عثمانی رسید و دستور داد کعبه را از کف زمین ویران و سپس نوسازی کنند. دو نفر را هم از سوی خود برای سرکاری به مکّه فرستاد. روز سهشنبه سوم جمادیالآخر ال 1040 شروع به کندن دیوارهای کعبه نمودند و من هم با سایر کارگران مشغول بنّایی شدم. از الطاف الهی این بود که وکیل سلطان و مباشر او هر دو مرید من شدند به طوری که درباره بنای کعبه هرچه به ایشان میگفتم به کار میبستند... همه دیوارهای کعبه را جز رکن حجریّه تا جایی که حجرالاسود را بر آن کار گذاشته بودند ـ برچیدند. برای اینکه کسی به حجر دست نزند سنگی روی آن گذاشتند. من به دو فرستاده دربار اسلامبول گفتم باید رکن و حجر را با احتیاط بیشتری محافظت کرد و آنان پوششی از تخته روی آن گذاشتند. شب یکشنبه بیست و دوّم ماه جمادی الآخر تصمیم گرفته شد که از فردا صبح، کار بنای خانه را شروع کنند. در آن شب من با زاری و ابتهال از خدای تعالی التماس نمودم که مرا سازنده خانه خود قرار دهد. با خود میاندیشیدم وقتی شریف مکه و شیخ الحرم و قاضی و وکیل سلطان و علما و خادمان حرم هستند از من با این ناتوانی چه کاری ساخته است؟ پس غسل کردم و هنگام سحر وارد مسجد الحرام شدم. از توفیقات الهی این بود که بعد از نماز صبح غیر از مباشر و چند کارگر کسی در مسجد نماند. وقتی مباشر مرا دید گفت: سید زین العابدین فاتحه بخوان. من فاتحه و دعای سریع الاجابه را ـ که در کافی روایت شده است و با «اللّهم انّی أسألک باسمک العظیم الأعظم...» شروع میشود ـ خواندم. آنگاه سنگ مبارک رکن غربی را به دست گرفتم و محمد حسین ابرقویی که از صلحا بود طاسی پر از ساروج پیش من آورد. آن ساروج را در زاویه رکن غربی زمین ریختم و پهن کردم و بسماللّه گفته سنگ را بر اساس ابراهیم ـ علیه السلام ـ کار گذاشتم. روز نهم رجب به حجرالأسود رسیدند. من به نفس خود سه ذراع از ارتفاع و تمامی عرض روی رکن حجرالأسود را ساختم. بسیار کوشیدند حجرالأسود را از جای خود بردارند امّا نتوانستند. آن روز من دعایی را که معروف به سیفی است میخواندم و بیست و هفت بار مکرر نمودم. در بیست و دومین بار بود که باب کعبه را کار گذاشتند. روز سیزدهم شعبان ستونهای خانه خدا را به درون کعبه بردیم. روز پانزدهم همین ماه از باب کعبه وارد شدم و چهار سنگ به دست خود بر دیوارهای داخلی کار گذاشتم. یک سنگ در زاویه حجرالأسود و سنگی در حطیم و سنگی در زادگاه امیرالمؤمنین علیه السلام ـ که تخمینا سه ذراع از زاویه حجرالأسود فاصله دارد ـ و سنگی هم در زاویه رکن یمانی. روز هیجدهم شعبان الواحی را بین ستونهای خانه که به سقف متصل بود قرار دادیم و من آنها را به ستون متصل نمودم. در سلخ شعبان میزاب الرحمه ـ ناودان کعبه ـ را کار گذاشتند. در دوم رمضان به نصب سنگهای مرمر بر دیوارهای داخلی خانه پرداختند و همه آن دیوارها و کف خانه را با مرمر پوشاندند و فرش کردند. روز چهارشنبه بیست و هفتم رمضان کار نوسازی کعبه به پایان رسید و مردم روز جمعه آخر رمضان داخل کعبه شدند.»
این نمونهای است از اخلاص و قوّت ایمان مسلمانان ایرانی که علی رغم چند بار قتل عام شیعه در مسجد الحرام و خطرات سفر و بیم هلاکت به دست راهزنان تازی، هرگز دست از فریضه حج برنداشتند. بنابر این آیا رواست که غاصبان حرم آنان را مجوسی بخوانند؟!
3 ـ وقتی وهابیان از قتل عام مدینه و طایف فراغت یافتند و ابن سعود با قوه قهریه پای به حرم امن الهی نهاد جرأت نداشت خود را فاتح و سلطان مکّه بخواند و در روز دوازدهم جمادی الأولی /1343ه·· .ق. طی منشوری که در مکه صادر کرد به صراحت نوشت: «سَنَجْعَلُ الأمر فی هذه البلاد المقدسة بعد هذا، شوری بین المسلمین لقد أبرقنا لکافّة المسلمین فی سائر الأنحاء أن یرسلوا وفودهم لعقدِ مؤتَمَرٍ اسلامیٍّ عامّ، یُقرِّرُ شِکَلَ الحُکومةِ التی یَرَونها صالحَةً لإنفاذ أحکام اللّه فی هذه البلاد» یعنی: اداره شهرهای مقدس را واگذار به رأی شورایی از مسلمانان خواهم کرد. به همه مسلمانان در سایر کشورها تلگراف کردهایم هیأتهای نمایندگی خود را برای تشکیل یک کنفرانس عام اسلامی اعزام دارند تا هر شکل حکومت را که برای اجرای احکام خدا در این بلاد مقدسه شایسته دیدند تعیین نمایند» لیکن فاصله بین قول و فعل بسیار است و به قول طغرایی اصفهانی:
غاض الوفاءُ وفاض الغدر و انفرجتمسافّةُ الخُلفِ بَینَ القولِ و الْعَمَلِ57
نه تنها به این وعده عمل نکردند ـ و تنها به تشکیل یک کنفرانس سالانه فرمایشی از وهابیان و طرفداران ایشان اکتفا کردند که نامش «رابطة العالم الاسلامی» است ـ بلکه خشنترین روش استبدادی را در اداره حرمین اعمال میکنند. گواه آن رفتاری بود که در حج سال 1407ه·· .ق. پشت دیوار مسجد الحرام با حاجیان ایران کردند و نشان دادند که نه تنها خادم امین حرمین نیستند بلکه از خصال و اخلاق اسلامی نیز بویی نبردهاند. یکی از رجال غیر وهابی عربستان روش حکام آن کشور را در این بیت برای نویسنده این سطور خلاصه کرد:
قد بُلینا بأمیر یقتل الناس و یَسْبَحفَهْو کالجزّار فینا یذکر اللّه و یَذبَحْ58
پاورقیها:
1 ـ برای اطلاع از تاریخ جغرافیای عربستان و شرح احوال آل سعود رجوع شود به: راهنمای آرامکو، Aramco Hand Book. Nederlands,1960 pp. 3-81.
17 ـ یعنی برادران کسی که از خدای اطاعت کند.
13 ـ محمد بن سعود بن محمد بن مرخان (فرحان) ـ ف 1179 ه·· . ق. ـ نخستین امیر معروف سعودی ـ صقرالجزیرة، ج 1، ص 52؛ قلب جزیرةالعرب 327...
19 ـ الأعلام زرکلی، ج 7، ص 137.
11 ـ برای اطلاع از عقاید وهابیّه رجوع شود به: ابجد العلوم، ص 871؛ ابن بشر/1 و 89؛ تاریخ نجد الحدیث 21؛ الفکرالسّامی، ج 4، ص 196؛ الأعلام، ج 7، ص 137؛ عبدالوهاب 10...
10 ـ صقرالجزیرة، که نام کتاب احمد عبدالغفور عطار است.
16 ـ ابوعبدالرحمان زید بن الخطاب ـ برادر بزرگ عمر بن خطاب ـ از اجلّه صحابه رسولاللّه بود و قبل از عمر مسلمان شد. در غزوات رسولاللّه حضور داشت و در جنگ با مسیلمه کذّاب در عهد خلافت ابوبکر به شهادت رسید (12 ه·· . ق.) قبرش در یمامه تا زمان ابن عبدالوهاب زیارتگاه بود؛ طبقات ابن سعد، ج 3 ص 274 در هشت مجلد با فهرست، ایران 1321 ه·· . ق.
12 ـ سلفیّه یا اصحاب سلف صالح فرقهای از مسلمانانند که فقط به سنّت و سیره بزرگان صدر اسلام عمل میکنند و از تجدّد و تغییر و تبدیل سنّت رسولاللّه ـ ص ـ و صحابه اجتناب میورزند. معروفترین علمای این فرقه ابن تیمیه (شیخالاسلام احمد بن عبدالحلیم 661 ـ 728 ه·· . ق.) است که شیخ محمد بن عبدالوهاب از او پیروی کرده است.
15 ـ صقر جزیرة العرب، ج1، ص28.
18 ـ ابن بشر سال ولادت شیخ محمد را ـ 1111 ـ نوشته و بنابراین هنگام مرگ 97 سال داشته است.
21 ـ امین عاملی، علاوه بر کتاب کشف الإرتیاب قصیدهای هم در 406 بیت در ردّ بر هابیه نوشته است. اعیان الشیعه ج 1، ص 373.
20 ـ ج 10، ص 235 و 236.
2 ـ نفود (به فتح اول) در لغت به معنی نابود کننده و تمام کننده آب و توشه است و نام ریگزار وسیعی است که قسمت اعظم شمال شبه جزیره عربستان را فراگرفته است.
27 ـ حایر در لغت یعنی حوض و گودالی که آب باران در آن جمع شود و نام محلّی بوده است در نجد. مدفن و تربت حسین بن علی ـ ع ـ در کربلا نیز حایر نام دارد، معجمالبلدان، ج 2، ص 208.
22 ـ صقرالجزیرة، ج 1، ص 39.
29 ـ اعراب اسم جنس است به معنی عرب بادیهنشین، فرد آن اعرابی است ـ اعراب جمع عرب نیست.
25 ـ همان منبع از ص 441 تا 447.
26 ـ قلب جزیرة العرب ص 328، ابن بشر ج 1، ص 17، صقرالجزیرة ج 1، ص 64.
24 ـ منفوحه، در لغت اسم مفعول است، از نفح الطیب، یعنی وزیدن بوی خوش یا نفخ الصبا یعنی وزیدن نسیم صبا که گوی عطر میپراکند. و نام قریهای است در نجد که زادگاه و مسکن و مدفن اعشی قیس، شاعر جاهلی در آنجا بوده است ـ معجمالبلدان، ج 5، ص 214.
28 ـ این نواحی که سابقاً واحه و وادی بوده امروز به شهرهای آباد تبدیل شده است.
23 ـ همان منبع، ص 40.
38 ـ بعضی سال وفات خالد بن سعود بن عبداللّه را ـ 1257 ه·· .ق. و محل فوتش را مکّه نوشتهاند ـ الأعلام زرکلی ج 3، ص 337.
32 ـ .Ulrich jasper seetxen
35 ـ ابراهیم پاشا ابتدا با عبداللّه به نیکی رفتار کرد و او را با چهار صد تن از رجال سعودی نزد محمد علی پاشا به قاهره فرستاد. محمد علی نیز او را به اسلامبول روانه کرد. در آنجا او را در بند کرده چندی برای عبرت ترکان در کوچه و بازار گرداند و بعد در میدان ایاصوفیه به قتل آوردند. همراهانش را نیز در سایر میادین اسلامبول کشتند. صقر الجزیرة، ج 1، ص 65.
34 ـ تاریخ مکه، ج 2، ص 125 ـ شریف غالب با ناپلئون بعد از این که وی مصر را متصرف شد مکاتبه داشت و از سوی ناپلئون پیشنهادهایی برای عقد قرارداد بازرگانی دریافت کرده بود. پاسخ یکی از نامهای ناپلئون در صفحه 26 همین مأخذ نقل شده است.
33 ـ مورّخان وهّابی از مسعود و شجاعت و سخاوت او سخن بسیار گفتهاند و نوشتهاند وی اهل علم بوده و از فقه و اصول و حدیث بهره کافی داشته است. ـ صقر الجزیرة ـ ج 1، ص56.
39 ـ محمد بن عبدالله بن علی شَمَّری امیر حایل ـ در مغرب نجد ـ بزرگترین امرای آل رشید بود که از سال 1285ه·· .ق. بعد از قتل پنج نفر از برادرزادگان خود به امارت رسید و در صحاری شام و عراق و نواحی مدینه و نجد و یمامه و اطراف یمن حکومت میکرد. وفاتش به سال 1315 در حایل اتفاق افتاد. قلب جزیرة العرب، ص 334 ـ عقد الدرر ـ تألیف جمعه ابراهیم، ص 99، دمشق، 1372 ه·· .ق.
31 ـ صقر الجزیرة، ج 1، ص 54. در تاریخ ابن بشر آمده است که قاتل مردی کرد به نام عثمان از اهالی عماریه ـ نزدیک موصل ـ بود.
37 ـ از زمان ترکی بن عبداللّه بن محمد بن سعود امارت سعودی از اولاد عبدالعزیز فحد به اولاد برادرش عبداللّه منتقل شد و تا امروز در همین سلاله باقی است.
36 ـ شوکانی، البدرالطالع، 1/262، قاهره، 1348 ه·· .ق. در دومجلد ـ ابنبشر176ـ131 ـ قلب جزیرةالعرب /331...
3 ـ رَبع خالی (به فتح را) در لغت یعنی منزلگاه و جایگاه خالی از سکنه، و نام صحاری وسیعی است که تمام اراضی مرکزی و قسمت وسیعی از زمینهای شرقی عربستان را فراگرفته است. این صحرا و صحرای نفود را دهناء (یعنی روغن مالی شده رنگ برنگ) نیز میگویند ـ معجم البلدان، ج 2، ص 493 نویسنده در مأموریت حجاز این دو صحرا را با اتومبیل پیمود.
44 ـ برای شرح احوال امام یحیی به ملوک العرب ج 1، ص 76 تا ص 224 رجوع شود.
48 ـ به عمر خبر رسید که رسول الله(ص) در بستر موت فرموده است: لا یَجتَمِعَنَّ بجیرة العرب دینان. یعنی البته نباید در جزیرة العرب دو دین وجود داشته باشد. وقتی صحّت این خبر بر عمر ثابت شد دستور داد ـ یهود [و نصاری] را از عربستان بیرون کنند ـ ابن هشام ـ السیرة النبویة، ج 2، ص 356، قاهره، 1364 ه·· .ق.
41 ـ ملوک العرب، ج 2، ص 55 تا 62.
43 ـ شرح احوال سادات ادریسی به تفصیل در کتاب ملوک العرب ریحانی از ص 228 تا ص 392، ج 1، مسطور است. همچنین رجوع شود به صقر الجزیرة، ج 3، ص 453 به بعد.
49 ـ سوره بقره، آیه 114 ـ یعنی چه کسی ظالمتر است از آنکه مردم را از بردن نام خدای در مساجد او بازداشته و در ویرانی آن کوشیده است.
4 ـ اعلام زرکلی ج 4، ص143.
45 ـ تفصیل پیدا شدن نفت در منطقه شرقی عربستان و تاریخ امتیاز و شرکتهای نفتی که در کار استخراج آن هستند و درآمدهای آن در نشریه آرامکو Aramco مندرج است.
42 ـ پرچم سعودی هم بعد از این درست شد که زمینه آن سبز است و روی آن نقش شمشیر و کلمه شهادتین منقوش است. به امر ابن سعود به احترام شهادتین هرگز پرچم سعودی نیمه افراشته نمیشود.
46 ـ روزولت به یادگار این دیدار یک فروند هواپیما تقدیم ابن سعود کرد ـ صقر الجزیرة ج 3، ص 492.
40 ـ عبدالعزیز بن متعب بن عبدالله الرشید (ف 1324 ه·· . ق.) بعد از عمّ خود محمد بن عبدالله به امارت حائل و نجد رسید. شرح احوال او به تفصیل در دایرةالمعارف اسلامی و قلب جزیرة العرب /345 مندرج است.
58 ـ ما گرفتار امیری شدهایم که مردم را میکشد و تسبیح میگوید. او مثل قصاب است که نام خدا میبرد و سر گوسفند را میبرد.
52 ـ ما از زمانهای پیش خانه خدا را حج میگزاردیم و در اباطخ آن ایمن بودیم ـ اَبْطَح یعنی مسیل، جمع آن اباطح است.
56 ـ ج 7، صص 168 و 169.
53 ـ و ساسان پسر بابک همراه با دلیران مغرور ما راه پیمود تا به بیت العتیق رسید.
50 ـ تاریخ مکه، ج 1، ص 22.
51 ـ معجم البلدان، ج 3، 148.
57 ـ وفا اندک شده و فروکش کرده و خیانت و پیمانشکنی فراوان و لبریز گشته و مسافت بین گفتار و کردار فراخ گشته است.
55 ـ الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج 21، صص 362 و 363.
5 ـ معجم البلدان، ج 4، ص 367 ـ برای اطلاع از تاریخ و جغرافیای نجد نیز به همین کتاب، ج 5، ص 261 و تاریخ نجد نوشته امین ریحانی و سایر کتابهایی که در منابع این مقاله صورت داده شده مراجعه شود.
54 ـ و کعبه و زمزم را طواف کرد. آن چاه را که از اسماعیل است و نوشندگان را سیراب میکند.
6 ـ این شهرها در منطقه نفت خیز عربستان واقع است و مرکز فعالیت شرکت «آرامکو» میباشد.
7 ـ برای تفصیل قرارداد 1907 رجوع شود به تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس تألیف محمود محمود، ج 7، ص 2033 به بعد، تهران، 1332 ه·· . ش.
8 ـ نامههای خانم گروترود بل، ج 2. Lady bell. The letters ofgerryude bell. 2Vols,IIP621. London 1927.
9 ـ سُعود (به ضم اول) در لغت مصدر است به معنی میمنت و مبارکی و نام جدّ خاندان سعودی است.
منابع:
- 22 ـ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، قاهره، 1352ه·· .ق.
- 3 ـ ابن بشر، عثمان بن بشر نجدی، عنوان المسجد فی تاریخ نجد، در دو جزء، قاهره، 1349ه·· .ق.
- 24 ـ لویس شیخو، تاریخ الآداب العربیّه فی الربع الأوّل من القرن العشرین، بیروت، 1926م. و جزء چهارم تاریخ آداب اللغة العرببّة، از همین نویسنده.
- 7 ـ احمد عبدالغفور عطار، محمّد بن عبدالوهاب، قاهره، 1376ه·· .ق.
- 10 ـ امین ریحانی، ملوک العرب، در دو جزء، بیروت، 1960م.
- 25 ـ محمد حسن بن حسن ثعالبی، الفکر السامی، فی تاریخ الفقه الاسلامی، در چهار جزء، جزء 4، رباط، 1349ه·· .ق.
- 13 ـ حافظ وَهْبَه، جزیرةالعرب فی القرن العشرین، قاهره، 1354ه·· .ق.
- 6 ـ احمد عبدالغفور عطار، صقر الجزیره، جدّه، 1384ه·· .ق.
- 23 ـ فؤاد حمزه، البلاد العربیّه السعودیّه، مکّه، 1355ه·· .ق.
- 27 ـ یادداشتهای نویسنده در ایام اقامت چهار ساله در حجاز...
- 26 ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ذیل عنوان «زمزم»، بیروت، 1979، در پنج جزء.
- 2 ـ شیخ آقا برزگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، 25 جزء، بیروت، 1375ه·· .ق.
- 19 ـ عبدالملک ازرقی، اخبار مکّه، با حواشی و تعلیقات، در دو جزء، مکّه، 1385ه·· .ق.
- 21 ـ عمر عبدالجبار، تاریخ عمارة المسجد الحرام، قاهره، 1384ه·· .ق.
- 14 ـ حسین عبدالله باسلامه، تاریخ الکعبه المعظّمه، قاهره، 1384ه·· .ق.
- 9 ـ امین ریحانی، تاریخ نجد الحدیث و ملحقاته، بیروت، 1928م.
- 8 ـ احمد امین، زعماء الأصلح فی العصر الحدیث، قاهره، 1948م.
- 4 ـ ابن غنام، حسین. روضةالافکار و الأفهام، ریاض 1368ه·· .ق.
- 18 ـ عبدالقادر جزیری، دُرَر الفوائد المُنَضّده، قاهره، 1384ه·· .ق.
- 11 ـ امین سعید، تاریخ الإستعمار الانجلیزیّ فی بلاد العرب، قاهره، 1354ه·· .ق.
- 17 ـ صدیق حسن خان قنوجی، ابجد العلوم، بهوپال، هند، 1295ه·· .ق.
- 5 ـ احمد سباعی، تاریخ مکه، در دو جزء، جدّه، 1382ه·· .ق.
- 15 ـ خیرالدین زرکلی، الاعلام، در ده جزء، قاهره، 1373 ـ 1378ه·· .ق.
- 16 ـ دائرة المعارف اسلام و فرهنگ دهخدا و سایر فرهنگها ذیل عنوان ابن سعود.
- 1 ـ راهنمای آرامکو Aramco Hand book. 1960, Nederlands.
- 12 ـ امین العاملی محسن، اعیان الشیعه، در ده مجلد، بیروت، 1403ه·· .ق.
- 20 ـ عبدالملک عضامی، سمط النجوم العوالی، در 4 جزء، جزء چهارم، چاپ قاهره، بدون تاریخ.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 11:50 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]