شناخت صفات الهی
ستایش خداوندی را سزاست، که به قدرت، والا و برتر، و با عطا و بخشش نعمتها به پدیدهها نزدیک است.اوست بخشنده تمام نعمتها، و دفع کننده تمام بلاها و گرفتاریها.او را میستایم در برابر مهربانیها و نعمتهای فراگیرش.به او ایمان میآورم چون مبدأ هستی و آغاز کننده خلقت آشکار است.از او هدایت میطلبم چون راهنمای نزدیک است، و از او یاری میطلبم که توانا و پیروز است، و به او توکّل میکنم چون تنها یاور و کفایت کننده است
و گواهی میدهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست.او را فرستاده تا فرمانهای خدا را اجرا کند و بر مردم حجّت را تمام کرده، آنها را در برابر اعمال ناروا بترساند.
2 سفارش به پرهیزکاری
سفارش میکنم شما بندگان خدا را به تقوای الهی، که برای بیداری شما مثلهای پند آموز آورده، و سر آمد زندگانی شما را معیّن فرمود، و لباسهای رنگارنگ بر شما پوشانده، و زندگی پر وسعت به شما بخشیده، و با حسابگری دقیق خود، بر شما مسلّط است.در برابر کارهای نیکو، به شما پاداش میدهد، و با نعمتهای گسترده و بخششهای بیحساب، شما را گرامی داشته است، و با اعزام پیامبران و دستورات روشن، از مخالفت با فرمانش شما را بر حذر داشته است.تعداد شما را میداند، و چند روزی جهت آزمایش و عبرت برای شما مقرّر داشته، که در این دنیا آزمایش میگردید، و برابر اعمال خود محاسبه میشوید.
3 دنیا شناسی
آب دنیای حرام همواره تیره، و گل آلود است.منظرهای دل فریب و سر انجامی خطرناک دارد.فریبنده و زیباست اما دوامی ندارد.نوری است در حال غروب کردن، سایهای است نابود شدنی، ستونی است در حال خراب شدن، آن هنگام که نفرت دارندگان به آن دل بستند و بیگانگان به آن اطمینان کردند، چونان اسب چموش پاها را بلند کرده، سوار را بر زمین میکوبد، و با دامهای خود آنها را گرفتار میکند، و تیرهای خود را به سوی آنان، پرتاب مینماید، طناب مرگ به گردن انسان میافکند، به سوی گور تنگ و جایگاه وحشتناک میکشاند تا در قبر، محل زندگی خویش، بهشت یا دوزخ را بنگرد، و پاداش اعمال خود را مشاهده کند.
و همچنان آیندگان به دنبال رفتگان خود گام مینهند، نه مرگ از نابودی انسان دست میکشد و نه مردم از گناه فاصله میگیرند که تا پایان زندگی و سر منزل فنا و نیستی آزادانه به پیش میتازند.
4 وصف رستاخیز
تا آنجا که امور زندگانی پیاپی بگذرد، و روزگاران سپری شود، و رستاخیز بر پا گردد، در آن زمان، انسانها را از شکاف گورها، و لانههای پرندگان، و خانه درندگان، و میدانهای جنگ، بیرون میآورد که با شتاب به سوی فرمان پروردگار میروند، و به صورت دستههایی خاموش، وصفهای آرام و ایستاده حاضر میشوند، چشم بیننده خدا آنها را مینگرد، و صدای فرشتگان به گوش آنها میرسد.لباس نیاز و فروتنی پوشیده درهای حیله و فریب بسته شده و آرزوها قطع گردیده است.دلها آرام، صداها آهسته، عرق از گونهها چنان جاری است که امکان حرف زدن نمیباشد، اضطراب و وحشت همه را فرا گرفته، بانگی رعد آسا و گوش خراش، همه را لرزانده، به سوی پیشگاه عدالت، برای دریافت کیفر و پاداش میکشاند.
5 وصف احوال بندگان خدا
بندگانی که با دست قدرتمند خدا آفریده شدند، و بی اراده خویش پدید آمده، پرورش یافتند، سپس در گهواره گور آرمیده متلاشی میگردند.و روزی به تنهایی سر از قبر بر میآورند، و برای گرفتن پاداش به دقت حساب رسی میگردند، در این چند روزه دنیا مهلت داده شدند تا در راه صحیح قدم بر دارند، راه نجات نشان داده شده تا رضایت خدا را بجویند، تاریکیهای شک و تردید از آنها برداشته شد، و آنها را آزاد گذاشتهاند تا برای مسابقه در نیکوکاریها، خود را آماده سازند، تا فکر و اندیشه خود را به کار گیرند و در شناخت نور الهی در زندگانی دنیا تلاش کنند.
6 مثلهای پند آموز - سمبلهای تقوی -
وه چه مثالهای بجا، و پندهای رسایی وجود دارد اگر در دلهای پاک بنشیند، و در گوشهای شنوا جای گیرد، و با اندیشههای مصمّم و عقلهای با تدبیر بر خورد کند.پس، از خدا چونان کسی پروا کنید که سخن حق را شنید و فروتنی کرد، گناه کرد و اعتراف کرد، ترسید و به اعمال نیکو پرداخت، پرهیز کرد و پیش تاخت، یقین پیدا کرد و نیکوکار شد، پند داده شد و آن را به گوش جان خرید، او را ترساندند و نافرمانی نکرد، به او اخطار شد و به خدا روی آورد،
پاسخ مثبت داد و نیایش و زاری کرد، بازگشت و توبه کرد، در پی راهنمایان الهی رفت و پیروی کرد، راه نشانش دادند و شناخت، شتابان به سوی حق حرکت کرده و از نافرمانیها گریخت، سود طاعت را ذخیره کرد، و باطن را پاکیزه نگاه داشت، آخرت را آبادان و زاد و توشه برای روز حرکت، هنگام حاجت و جایگاه نیازمندی، آماده ساخت، و آن را برای اقامتگاه خویش، پیشاپیش فرستاد.ای بندگان خدا برای هماهنگی با اهداف آفرینش خود، از خدا پروا کنید، و آن چنان که شما را پرهیز داد از مخالفت و نافرمانی خدا بترسید، تا استحقاق وعدههای خدا را پیدا کنید، و از بیم روز قیامت بر کنار باشید.
7 راههای پند پذیری - راههای شناخت -
خدا گوشهایی برای پند گرفتن از شنیدنیها، و چشمهایی برای کنار زدن تاریکیها، به شما بخشیده است، و هر عضوی از بدن را اجزاء متناسب و هماهنگ عطا فرموده تا در ترکیب ظاهری صورتها و دوران عمر با هم سازگار باشند، با بدنهایی که منافع خود را تأمین میکنند، و قلبهایی که روزی را به سراسر بدن با فشار میرسانند، و از نعمتهای شکوهمند خدا برخوردارند، و در برابر نعمتها شکر گزارند، و از سلامت خدادادی بهره مندند.مدّت زندگی هر یک از شماها را مقدّر فرمود، و از شما پوشیده داشت، و از آثار گذشتگان عبرتهای پند آموز برای شما ذخیره کرد، لذّتهایی که از دنیا چشیدند، و خوشیها و زندگی راحتی که پیش از مرگ داشتند، سر انجام دست مرگ گریبان آنها را گرفت و میان آنها و آرزوهایشان جدایی افکند:آنها که در روز سلامت چیزی برای خود ذخیره نکردند، و در روزگاران خوش زندگی عبرت نگرفتند.آیا خوشیهای جوانی را جز ناتوانی پیری در انتظار است و آیا سلامت و تندرستی را جز حوادث بلا و بیماری در راه است و آیا آنان که زندهاند جز فنا و نیستی را انتظار دارند با اینکه هنگام جدایی و تپش دلها نزدیک است که سوزش درد را چشیده، و شربت غصّه را نوشیده، و فریاد یاری خواستن برداشته، و از فرزندان و خویشاوندان خود، در خواست کمک کرده است.آیا خویشاوندان میتوانند مرگ را از او دفع کنند و آیا گریه و زاری آنها نفعی برای او دارد
8 عبرت از مرگ
او را در سرزمین مردگان میگذارند، و در تنگنای قبر تنها خواهد ماند.حشرات درون زمین، پوستش را میشکافند، و خشت و خاک گور بدن او را میپوساند، تند بادهای سخت آثار او را نابود میکند، و گذشت شب و روز، نشانههای او را از میان بر میدارد، بدنها پس از آن همه طراوت متلاشی میگردند، و استخوانها بعد از آن همه سختی و مقاومت، پوسیده میشوند.و ارواح در گرو سنگینی بار گناهانند، و در آنجاست که به اسرار پنهان یقین میکنند، امّا نه بر اعمال درستشان چیزی اضافه میشود و نه از اعمال زشت میتوانند توبه کنند.آیا شما فرزندان و پدران و خویشاوندان همان مردم نیستید که بر جای پای آنها قدم گذاشتهاید و از راهی که رفتند میروید و روش آنها را دنبال میکنید امّا افسوس که دلها سخت شده، پند نمیپذیرد، و از رشد و کمال باز مانده، و راهی که نباید برود میرود، گویا آنها هدف پندها و اندرزها نیستند و نجات و رستگاری را در به دست آوردن دنیا میدانند. بدانید که باید از صراط عبور کنید، گذرگاهی که عبور کردن از آن خطرناک است، با لغزشهای پرت کننده، و پرتگاههای وحشتزا، و ترسهای پیاپی.
9 معرّفی الگوی پرهیزگاری
از خدا چون خردمندان بترسید که دل را به تفکّر مشغول داشته، و ترس از خدا بدنش را فرا گرفته، و شب زنده داری خواب از چشم او ربوده، و به امید ثواب، گرمی روز را با تشنگی گذارنده، با پارسایی شهوات را کشته، و نام خدا زبانش را همواره به حرکت در آورده.ترس از خدا را برای ایمن ماندن در قیامت پیش فرستاده، از تمام راههای جز راه حق چشم پوشیده، و بهترین راهی که انسان را به حق میرساند میپیماید.چیزی او را مغرور نساخته، و مشکلات و شبهات او را نابینا نمیسازد، مژده بهشت، و زندگی کردن در آسایش و نعمت سرای جاویدان و ایمنترین روزها، او را خشنود ساخته است.با بهترین روش از گذرگاه دنیا عبور کرده، توشه آخرت را پیش فرستاده، و از ترس قیامت در انجام اعمال صالح پیش قدم شده است، ایام زندگی را با شتاب در اطاعت پروردگار گذرانده، و در فراهم آوردن خشنودی خدا با رغبت تلاش کرده، از زشتیها فرار کرده، امروز رعایت زندگی فردا کرده، و هم اکنون آینده خود را دیده است.پس بهشت برای پاداش نیکوکاران سزاوار و جهنّم برای کیفر بدکاران مناسب است، و خدا برای انتقام گرفتن از ستمگران کفایت میکند، و قرآن برای حجّت آوردن و دشمنی کردن، کافی است.
10 هشدار از دشمنی شیطان
سفارش میکنم شما را به پروا داشتن از خدا، خدایی که با ترساندنهای مکرّر، راه عذر را بر شما بست، و با دلیل و برهان روشن، حجت را تمام کرد، و شما را پرهیز داد از دشمنی شیطانی که پنهان در سینهها راه مییابد، و آهسته در گوشها راز میگوید، گمراه و پست است، وعدههای دروغین داده، در آرزوی آنها به انتظار میگذارد، زشتیهای گناهان را زینت میدهد، گناهان بزرگ را کوچک میشمارد، و آرام آرام دوستان خود را فریب داده، راه رستگاری را بر روی در بند شدگانش میبندد، و در روز قیامت آنچه را که زینت داده انکار میکند، و آنچه را که آسان کرده، بزرگ میشمارد، و از آنچه که پیروان خود را ایمن داشته بود سخت میترساند.
11 شگفتیهای آفرینش انسان
مگر انسان، همان نطفه و خون نیم بند نیست که خدا او را در تاریکیهای رحم و خلافهای تو در تو، پدید آورد تا به صورت چنین در آمد، سپس کودکی شیرخوار شد، بزرگتر و بزرگتر شده تا نوجوانی رسیده گردید، سپس او را دلی فراگیر، و زبانی گویا، و چشمی بینا عطا فرمود تا عبرتها را درک کند، و از بدیها بپرهیزد، و آنگاه که جوانی در حد کمال رسید، و بر پای خویش استوار ماند، گردن کشی آغاز کرد، و روی از خدا گرداند، و در بیراهه گام نهاد، در هوا پرستی غرق شد، و برای به دست آوردن لذّتهای دنیا تلاش فراوان کرد، و سر مست شادمانی دنیا شد، هرگز نمیپندارد مصیبتی پیش آید و بر اساس تقوی فروتنی ندارد، ناگهان سرمست و مغرور در این آزمایش چند روزه، مرگ او را میرباید، او را که در دل بد بختیها، اندکی زندگی کرده، و آنچه را که از دست داده عوضی به دست نیاورده است، و آنچه از واجبات را که ترک کرد، قضایش را بجا نیاورد، که درد مرگ او را فراگرفت، روزها در حیرت و سرگردانی، و شبها با بیداری و نگرانی میگذراند.
12 عبرت از مرگ
هر روز به سختی درد میکشد، و هر شب رنج و بیماری به سراغش میرود، در میان برادری غم خوار، و پدری مهربان و ناله کنندهای بی طاقت و بر سینه کوبندهای گریان افتاده است.امّا او در حالت بیهوشی و سکرات مرگ، و غم و اندوه بسیار، و ناله دردناک، و درد جان کندن، با انتظاری رنج آور، دست به گریبان است.
پس از مرگ او را مأیوس وار در کفن پیچانده، در حالی که تسلیم و آرام است، بر میدارند، و بر تابوت میگذارند.خسته و لاغر به سفر آخرت میرود، که فرزندان و برادران او را به دوش کشیده تا سر منزل غربت، آنجا که دیگر او را نمیبینند، و آنجا که جایگاه وحشت است، پیش میبرند.امّا هنگامی که تشییع کنندگان بروند و مصیبت زندگان باز گردند، در گودال قبر نشانده، برای پرستش حیرت آور، و امتحان لغزشزا، زمزمه غم آلود دارد.و بزرگترین بلای آنجا، فرود آمدن در آتش سوزان دوزخ و بر افروختگی شعلهها و نعرههای آتش است، که نه یک لحظه آرام گیرد تا استراحت کند، و نه آرامشی وجود دارد که از درد او بکاهد، و نه قدرتی که مانع کیفر او شود، نه مرگی که او را از این همه ناراحتی برهاند، و نه خوابی که اندوهش را بر طرف سازد، در میان انواع مرگها و ساعتها مجازات گوناگون گرفتار است.به خدا پناه میبریم.
13 پند آموزی از گذشتگان
ای بندگان خدا کجا هستند آنان که سالیان طولانی در نعمتهای خدا عمر گذراندند تعلیمشان دادند و دریافتند، مهلتشان دادند و بیهوده روزگار گذراندند از آفات و بلاها دورشان داشتند اما فراموش کردند، زمانی طولانی آنها را مهلت دادند، نعمتهای فراوان بخشیدند، از عذاب دردناک پرهیزشان دادند، و وعدههایی بزرگ از بهشت جاویدان به آنها دادند.ای مردم از گناهانی که شما را به هلاکت افکند، از عیبهایی که خشم خدا را در پی دارد، بپرهیزید.دارندگان چشمهای بینا، و گوشهای شنوا، و سلامت و کالای دنیا آیا گریزگاهی هست یا رهایی و جای امنی، پناهگاهی و جای فراری هست آیا باز گشتی برای جبران وجود دارد نه چنین است پس کی باز میگردید به کدام سو میروید و به چه چیز مغرور میشوید همانا بهره هر کدام از شما زمین به اندازه طول و عرض قامت شماست، آنگونه که خاک آلوده بر آن خفته باشد.ای بندگان خدا هم اکنون به اعمال نیکو پردازید، تا ریسمانهای مرگ بر گلوی شما سخت نشده، و روح شما برای کسب کمالات آزاد است، و بدنها راحت، و در حالتی قرار دارید که میتوانید مشکلات یکدیگر را حل کنید.هنوز مهلت دارید، و جای تصمیم و توبه و باز گشت از گناه باقی مانده است.عمل کنید پیش از آن که در شدّت تنگنای وحشت و ترس و نابودی قرار گیرید، پیش از آن که مرگ در انتظار مانده، فرا رسد، و دست قدرتمند خدای توانا شما را برگیرد.
- وقتی که امام این خطبه را ایراد فرمود، بدنها به لرزه در آمد، اشکها سرازیر و دلها ترسان شد، که جمعی آن را غرّاء نامیدند-
از مهمترین وظیفه ى هرشیعه ى منتظر، شناخت امام زمان است. در روایات بسیارى که به طریق شیعه و اهل سنّت از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم علیهم السلام، نقل شده آمده است که:
«هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است».[1]
شناخت امام زمان(عج) از شناخت امامان معصوم دیگر جدا نیست; اگر کسى به طور کلّى به شأن و جایگاه ائمه هدى واقف شد، صفات و ویژگى هاى آنها را شناخت و به مسئولیت خود در برابر آنها پى برد قطعاً نسبت به امام عصر(عج) نیز به شناختى شایسته مى رسد.
مؤلف مکیال المکارم مى فرمایند:
«بدون تردید مقصود از شناختى که امامان ما که تحصیل آن را نسبت به امام زمانمان امر فرموده اند، این است که ما آن حضرت را آن چنان که هست بشناسیم، به گونه اى که این شناخت سبب در امان ماندن ما از شبهه هاى ملحدان و مایه نجاتمان از اعمال گمراه کننده ى مدعیان دروغین باشد، و چنین شناختى، جز به دو امر حاصل نمى گردد: اول شناختن شخص امام(علیه السلام) به نام و نسب و دوم شناخت صفات و ویژگى هاى او و به دست آوردن این دو شناخت از اهم واجبات است».[2]
انتظار مایه شناخت بهتر ولایت امام عصر(عج) مى گردد زیرا کسى که منتظر شد و نام و یاد امام زمان(عج) در دل او تجلّى کرد صاحب دل بى قرار مى شود و با تمام وجود و از همه ى راه هاى ممکن براى شناخت بیشتر و رسیدن به قرب محبوبش گام بر مى دارد و هر گامى را که بر مى دارد، او را بهتر درک مى کند در مى یابد که غیر از حضرت مهدى(عج) کسى نمى تواند وارث همه ى فضایل باشد و پرچم عدل را در سراسر جهان به اهتزاز در بیاورد به تمام معنا شیفته و عاشق حضرت حجت مى شود و براى رسیدن به وصال و یا شناخت بیشتر او لحظه شمارى مى کند
«همیشه باید در بین نوع انسان، فرد کاملى وجود داشته باشد که به تمام عقائد حقه ى الهى عقیده مند بوده تمام اخلاق و صفات نیک انسانى را به کار بسته و به تمام احکام دین عمل نماید و همه را بدون کم و زیاد بداند و در تمام این مراحل، از خطائ و اشتباه و عصیان معصوم باشد، و اگر نوع انسان، زمانى از چنین فرد ممتازى خاطى گردد لازم مى آید که احکام الهى که به منظور هدایت انسان نازل گشته است، از بین برود و افاضات و امدادهاى غیبى حق تعالى، منقطع شود و بین عالم ربوبى و عالم انسانى، ارتباطى برقرار نباشد(3)
منتظران امام عصر(عج) با مطالعاتى که دارند در مى یابند که: او امام عصر و زمان و حجت حىّ و حاضر و ناظر خداوند است
مطالعه درباره امام مهدى(عج)، مى آموزد که حضرت حجت(عج) در بین امامان پیش از خود نیز از جایگاه ویژه اى برخوردار بوده ند. تا آنجا که امام صادق(علیه السلام) در پاسخ کسى که از ایشان مى پرسد: آیا قائم(عج) متولد شده است؟ مى فرماید:
«.. لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیّامَ حَیاتى»[4] ... اگر او را دریابم در طول زندگیم خدمتگذارش خواهم بود
............................................
[1] - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 8، ص 368، و ج 32، ص 321 و 333.
[2] - الموسوى الاصفهانى، میرزا محمد تقى، مکیال المکارم، ج 2، ص 107.
[ 3] - ابراهیم امینى، دادگستر جهان، چاپ 81، انتشارات شفق، ص 78.
[4]- النعمانى، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ص 245 - 246.
خداوند متعال در چهارمین آیة سورة مبارکة قدر میفرماید:
تنزّل الملائکة و الرّوح فیها بإذن ربهّم من کلّ أمرٍ.
هنگامی که کسی قرآن را به عنوان کلام خدا پذیرفت به این معنی که همة سورهها و آیات آن را پذیرفته است و یک مسلمان واقعی هم کسی است که تسلیم همة آیات قرآن باشد، پس هر مسلمانی الزاماً باید سورة قدر، و از آن سوره شب قدر، و استمرار آن را تا قیامت بپذیرد و لازمة پذیرفتن آن، آیة (تنزّل الملائکة...) که هر فرد با ایمانی ناگزیر از قبول آن است، این است که بپذیرد که در شب قدر فرشتهها و روح از جانب پروردگار با هر امری فرود میآیند و این امر یک متولی و ولی میخواهد که متولی و ولی آن امر باشد. اینکه خداوند در آیات سوم و چهارم سوره دخان میفرماید:
در آن شب هر فرمانی، برحسب حکمت صادر میشود فرمانی از جانب ما، و ما همواره فرستندة آن بودهایم.
آیة مورد بحث، یکی از مستدلترین آیات قرآن کریم بر ضرورت وجود همیشگی یک ولی امر از جانب خداست که امین بر حفظ و اجزاء و اداء امرالهی باشد، و آن همان امام معصوم(ع) است.
و هرکس نزول پیوستة فرشتگان و روح را در شب قدر بپذیرد که اگر به قرآن ایمان دارد باید بپذیرد، ناگزیر باید ولی امر را هم بپذیرد وگرنه کافر به بعضی از آیات قرآن خواهد بود، که در آن صورت چنین کسی بنابر بیان خود قرآن کریم کافر واقعی است.
چنان که خداوند در آیات 150 و 151 سورة نساء میفرماید:
إنّ الّذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون أن یتّخذوا بین ذلک سبیل أولئک هم الکافرون حقّاً و أعتدنا للکافرین عذاباً مهینا.
میآوریم و به بعضی کافر میشویم و میخواهند در این میان (بینابین) اتخاذ کنند، اینان حقا کافرند و ما برای کفرکیشان عذاب خوارکنندهای مهیا کردهایم.
و میبینید که خداوند، کسانی را که پارهای از آیات خدا را بپذیرند و برخی را نپذیرند، کافر حقیقی میداند.بنابراین مؤمن حقیقی کسی است که هم استمرار لیلةالقدر را تا قیامت پذیرا باشد و هم وجود حجت زمان و ولی امر، و امام معصومی که امر الهی را دریافت میکند و امین بر آن در جهت پاسداری، بهکار بستن و اداء باشد، قبول کند؛ یعنی همان بزرگواری که در زمان وجود مقدس بقیةالله الاعظم حضرت مهدی(عج) میباشد و به همین سبب پیامبر خاتم(ص) بنابر آنچه شیعه و سنی از آن حضرت نقل کردهاند، فرمودند: من أنکر المهدی فقد کفر.1
و در کتب شیعه، از این قبیل احادیث فراوان است، و از آن جمله، از امام صادق(ع) و آن حضرت از پدر ارجمندشان و از آن طریق از جد عالیقدرشان و از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمودهاند:
القائم من ولدی اسمه إسمی و کنیته کنیتی و شمائله شمائلی و سنّته سنتی یقیم النّاس علی ملتّی و شریعتی و یدعوهم إلی کتاب الله عزّوجلّ، من أطاعه أطاعنی و من عصاه عصانی، و من أنکره فی غیبته فقد أنکرنی، و من کذبه فقد کذّبنی، و من صدّقه فقد صدّقنی، إلی الله اشکو المکذّبین لى فى أمره، و الجاهدین لقولی و المضلّین لأمتّی عن طریقته و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون.1
قائم از فرزندان من است اسم او اسم من «محمد» و کنیة او، کنیه من «ابوالقاسم» و سیمای او سیمای من و سنت او سنت من است، دین و آیین و ملت و شریعت مرا در بین مردم برپا میدارد و آنان را به کتاب خدای عزوجل فرامیخواند. کسی که او را طاعت کند، مرا پیروی کرده و کسی که او را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده است و کسی که او را در دوران غیبتش انکار کند، تحقیقاً مرا انکار کرده و کسی که او را تکذیب کند هر آینه مرا تکذیب کرده و کسی که او را تصدیق کند، هر آینه مرا تصدیق کرده است. از آنها که مرا دربارة او تکذیب کرده و گفتار مرا در شأن او انکار میکنند و امت مرا از راه او گمراه میسازند، به خدا شکایت میبرم. بهزودی آنها که ستم کردند و میدانند که بازگشتشان به کجا است و سرنوشتشان چگونه است (و چگونه در دگرگونیها مجازات ستمگریهای خود را در دنیا و آخرت خواهند دید).
در این حدیث شریف انکار و تکذیب امام عصر، اروحنا فداه، انکار و تکذیب پیامبر به حساب آمده است، و در نتیجه همة پیامبران را انکار کرده، که همان رهسپاری به وادی کفر خواهد بود.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیری دربارة نزول فرشتگان و روح، در شب قدر میگوید:
فرشتگان و روح القدس، در شب قدر، بر امام زمان(ع) نازل میشوند و آنچه را از مقدرات سالانة بشر، نوشتهاند، به او تقدیم میدارند. و همین محدث مورد وثوق از حضرت امام باقر(ع) نقل کرده، که وقتی از حضرتش پرسیدند: آیا شما میدانید که لیلة القدر کدام شب است؟
حضرت امام سجاد(ع)، در این باره، میفرمایند: همانا سال به سال در شب قدر تفسیر و بیان کارها، بر ولی امر (امام زمان(ع)) فرود میآید
حضرت فرمودند: چگونه ندانیم، و حال آنکه در شب قدر فرشتگان برگرد ما طواف میکنند.2
و نیز آن حضرت(ع) فرمودهاند: ای گروه شیعه، با سورة « انا انزلناه فی لیلة القدر» با مخالفین امامت ائمه معصومین(ع) مخاصمه و مباحثه (و اتمام حجت) کنید تا کامیاب و پیروز شوید، به خدا که آن سوره، پس از پیغمبر اکرم(ص) حجت خدای تبارک و تعالی است بر مردم، و آن سوره آقای دین شماست و نهایت دانش و آگاهی ماست. ای گروه شیعه، با «حم و الکتاب المبین؛ انا انزلناه فی لیلة مبارکة اناکنا منذرین» مخاصمه و مناظره کنید، زیرا این آیات مخصوص والیان امر امامت بعداز پیامبر اکرم(ص) است
همچنین از رسول اکرم (ص) نقل شده است، که به اصحابشان فرمودهاند:
به شب قدر ایمان بیاورید، زیرا آن شب برای علی بن ابیطالب(ع) و یازده نفر از فرزندان او پس از من خواهد بود.
از آنچه که نگارش یافت، استفاده میشود که شب قدر تا قیامت باقی است و در هر شب قدر هم ولی امر و صاحب امری هست که آن امر را دریافت دارد، که در زمان ما صاحب آن امر صاحب بزرگوار ما حضرت حجة بن الحسن المهدی، ارواحنا فدا، است .
------------------------------------------------------
1. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 51، ص 51؛ منتخب الاثر فصل 10، ب 1، جز 1 ، ص 492.
2. علامه مجلسی، همان، ج 51، ص 73؛ منتخب الاثر فصل2، ب 3، ح4 ، ص 183.
کسانی که به خدا و پیامبران خدا کافر شدهاند و میخواهند بین خدا و رسولانش جدایی اندازند و میگویند به برخی ایمان فرشتگان و روح، در آن شب به دستور پروردگارشان با هر فرمانی (برای تقدیر هرکاری) فرود آیند.کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است."
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهرهها اثری ظاهر نشد، گویی همه میکوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهرهها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هماکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که میخواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.
نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسودهخاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهرهاش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت میکرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است." گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!
--------- --------- --------- ---------
بسا از اوقات انواع طوفانها ما را احاطه میکند و به مبارزه میطلبد. طوفانهای ذهنی، مالی، خانگی، و بسیاری انواع دیگر که آسمان زندگی ما را تیره و تار میسازد و هواپیمای حیات ما را دستخوش حرکات غیر ارادی میسازد، آنچنان که هیچ ارادهای از خود نداریم و نمیتوانیم کوچکترین تغییری در جهت حرکت طوفانها بدهیم. همه اینگونه اوقات را تجربه کردهایم؛ بیایید صادق باشیم و صادقانه اعتراف کنیم که در این مواقع روی زمین سفت و محکم بودن به مراتب آسانتر از آن است که روی هوا، در پهنهء آسمان تیره و تار، به این سوی و آن سوی پرتاب شویم.
امّا، به خاطر داشته باشیم، که خدا در آسمان است، و سرنوشت ما را به عهده دارد و با دستهای آزموده و ماهر خویش آن را در پهنهء بیکران زندگی آن را هدایت میکند. او ما را به منزل خواهد رساند؛ او مقصد ما را نیک میداند و هواپیمای زندگی ما را از طوفانها خواهد رهانید و به سرمنزل مقصود خواهد رساند. کافیست به خدا توکل کنیم و ایمان داشته باشیم، نگران نباشید.
إِنَّا سخَّرْنَا الجِْبَالَ مَعَهُ یُسبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الاشرَاقِ
بر آنچه مى گویند، صبر کن و به یاد آور بنده ما داوود را که نیرومند بود و بسیار به خدا رجوع داشت .
ما کوهها را با او مسخر کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه دمساز باشند.
داستان داوود علیه السلام
اصبرْ عَلى مَا یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الاَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ
إِنَّا سخَّرْنَا الجِْبَالَ مَعَهُ یُسبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الاشرَاقِ
وَ الطیرَ محْشورَةً کلُّ لَّهُ أَوَّابٌ(
وَ شدَدْنَا مُلْکَهُ وَ ءَاتَیْنَهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصلَ الخِْطابِ
وَ هَلْ أَتَاک نَبَؤُا الْخَصمِ إِذْ تَسوَّرُوا الْمِحْرَاب
إِذْ دَخَلُوا عَلى دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنهُمْ قَالُوا لا تَخَف خَصمَانِ بَغَى بَعْضنَا عَلى بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَ لا تُشطِط وَ اهْدِنَا إِلى سوَاءِ الصرَطِ(
إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسعٌ وَ تِسعُونَ نَعْجَةً وَ لىَ نَعْجَةٌ وَحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَ عَزَّنى فى الخِْطابِ
قَالَ لَقَدْ ظلَمَک بِسؤَالِ نَعْجَتِک إِلى نِعَاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِّنَ الخُْلَطاءِ لَیَبْغِى بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ قَلِیلٌ مَّا هُمْ وَ ظنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّهُ فَاستَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعاً وَ أَنَاب
فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِک وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسنَ مَئَابٍ
یَدَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَک خَلِیفَةً فى الاَرْضِ فَاحْکُم بَینَ النَّاسِ بِالحَْقِّ وَ لا تَتَّبِع الْهَوَى فَیُضِلَّک عَن سبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِیدُ بِمَا نَسوا یَوْمَ الحِْسابِ
وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الاَرْض وَ مَا بَیْنهُمَا بَطِلاً ذَلِک ظنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ
أَمْ نجْعَلُ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ کالْمُفْسِدِینَ فى الاَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کالْفُجَّارِ
کِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَیْک مُبَرَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا ءَایَتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الاَلْبَبِ
بر آنچه مى گویند، صبر کن و به یاد آور بنده ما داوود را که نیرومند بود و بسیار به خدا رجوع داشت .
ما کوهها را با او مسخر کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه دمساز باشند.
و نیز مرغان را مسخر کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه به سوى او رجوع مى کردند.
و ما پایه هاى ملک او را محکم کردیم و او را حکمت و فصل خصومت دادیم .
آیا از داستان آن مردان متخاصم که به بالاى دیوار محراب آمدند، خبر دارى ؟
وقتى که بر داوود در آمدند، از ایشان بیمناک شد، گفتند: مترس ! ما دو متخاصم هستیم که بعضى بر بعضى ستم کرده . تو بین ما بحق داورى کن و حکم خود جور مکن و ما را به سوى راه راست رهنمون شو.
اینک این برادر من است که نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند دارم . او مى گوید این یک گوسفندت را در تحت کفالت من قرار بده ، و در این کلامش مرا مغلوب هم مى کند.
داوود گفت : او در این سخنش که گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد، به تو ظلم کرده ، و بسیارى از شریکها هستند که بعضى به بعضى دیگر ستم مى کنند، مگر کسانى که ایمان دارند و عمل صالح مى کنند، که این دسته بسیار کم اند. داوود فهمید که ما با این صحنه او را بیازمودیم ، پس طلب آمرزش کرد و به رکوع درآمد و توبه کرد.
ما هم این خطاى او را بخشودیم و براستى او نزد ما تقرب و سرانجام نیکى دارد.
اى داوود، ما تو را جانشین خود در زمین کردیم ، پس بین مردم بحق داورى کن و به دنبال هواى نفس مرو، که از راه خدا به بیراهه مى کشد و معلوم است کسانى که از راه خدا به بیراهه مى روند، عذابى سخت دارند به جرم اینکه روز حساب را از یاد بردند.
و پنداشتند که ما آسمان و زمین را بباطل آفریدیم و حال آنکه چنین نبود و این پندار کسانى است که کفر ورزیدند. پس واى بر کافران از آتش !
و یا پنداشتند که ما با آنهایى که ایمان آورده و عمل صالح کردند و آنهایى که در زمین فساد انگیختند، یکسان معامله مى کنیم و یا متقین را مانند فجار قرار مى دهیم .
این کتابى است که ما به سوى تو نازلش کردیم تا در آیات آن تدبر کنند و در نتیجه خردمندان متذکر شوند.
(از سوره مبارکه ص )
خداى سبحان در چند مورد او را از انبیا شمرده و بر او و بر همه انبیا ثنا گفته ، و نام او را بخصوص ذکر کرده و فرموده : ((و آتینا داود زبورا)) (ما به داوود زبور دادیم ) و نیز فرموده : ((به او فضیلت و علم دادیم )) و نیز فرموده : ((به او حکمت و فصل الخطاب دادیم ، و او را خلیفه در زمین کردیم )) و او را به اوصاف ((اواب )) و ((دارنده زلفا و قرب در پیشگاه الهى )) و ((دارنده حسن مآب ستوده )).
داستان داوود (ع ) در روایات
در الدرالمنثور به طریقى از انس و از مجاهد و سدى و به چند طریق دیگر از ابن عباس ، داستان مراجعه کردن دو طایفه متخاصم به داوود (علیه السلام ) را با اختلافى که در آن روایات هست نقل کرده است . و نظیر آن را قمى در تفسیر خود آورده . و نیز در عرائس و کتبى دیگر نقل شده ، و صاحب مجمع البیان آن را خلاصه کرده که اینک از نظر خواننده مى گذرد:
داوود (علیه السلام ) بسیار نماز مى خواند، روزى عرضه داشت : بار الها ابراهیم را بر من برترى دادى و او را خلیل خود کردى ، موسى را برترى دادى و او را کلیم خود ساختى . خداى تعالى وحى فرستاد که اى داوود ما آنان را امتحان کردیم ، به امتحاناتى که تاکنون از تو چنان امتحانى نکرده ایم ، اگر تو هم بخواهى امتیازى کسب کنى باید به تحمل امتحان تن در دهى . عرضه داشت : مرا هم امتحان کن .
پس روزى در حینى که در محرابش قرار داشت ، کبوترى به محرابش افتاد، داوود خواست آن را بگیرد، کبوتر پرواز کرد و بر دریچه محراب نشست . داوود بدانجا رفت تا آن را بگیرد. ناگهان از آنجا نگاهش به همسر ((اوریا)) فرزند ((حیان )) افتاد که مشغول غسل بود. داوود عاشق او شد، و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. به همین منظور اوریا را به بعضى از جنگها روانه کرد، و به او دستور داد که همواره باید پیشاپیش تابوت باشى (و تابوت عبارت است از آن صندوقى که سکینت در آن بوده ). اوریا به دستور داوود عمل کرد و کشته شد.
بعد از آنکه عده آن زن سرآمد، داوود با وى ازدواج کرد، و از او داراى فرزندى به نام سلیمان شد. روزى در بینى که او در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد بر او وارد شدند، داوود وحشت کرد. گفتند مترس ما دو نفر متخاصم هستیم که یکى به دیگرى ستم کرده - تا آنجا که مى فرماید - و ایشان اندکند.
پس یکى از آن دو به دیگرى نگاه کرد و خندید، داوود فهمید که این دو متخاصم دو فرشته اند که خدا آنان را نزد وى روانه کرده ، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راه بیندازند و او را به خطاى خود متوجه سازند پس داوود (علیه السلام ) توبه کرد و آن قدر گریست که از اشک چشم او گندمى آب خورد و رویید.
آنگاه صاحب مجمع البیان مى گوید - و چه خوب هم مى گوید - داستان عاشق شدن داوود سخنى است که هیچ تردیدى در فساد و بطلان آن نیست ، براى اینکه این نه تنها با عصمت انبیا سازش ندارد، بلکه حتى با عدالت نیز منافات دارد، چطور ممکن است انبیا که امینان خدا بر وحى او و سفرایى هستند بین او و بندگانش ، متصف به صفتى باشند که اگر یک انسان معمولى متصف بدان باشد، دیگر شهادتش پذیرفته نمى شود و حالتى داشته باشند که به خاطر آن حالت ، مردم از شنیدن سخنان ایشان و پذیرفتن آن متنفر باشند؟!.
مؤ لف : این داستان که در روایات مذکور آمده از تورات گرفته شده ، چیزى که هست نقل تورات از این هم شنیعتر و رسواتر است ، معلوم مى شود آنهایى که داستان مزبور را در روایات اسلامى داخل کرده اند، تا اندازهاى نقل تورات را - که هم اکنون خواهید دید - تعدیل کرده اند.
داستان داود (ع ) در نگاه امام رضا و امام صدق (ع )
و در کتاب عیون است که - در باب مجلس رضا (علیه السلام ) نزد ماءمون و مباحثه اش با ارباب ملل و مقالات - امام رضا (علیه السلام ) به ابن جهم فرمود: بگو ببینم پدران شما درباره داوود چه گفته اند؟
ابن جهم عرضه داشت : مى گویند او در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس به صورت مرغى در برابرش ممثل شد، مرغى که زیباتر از آن تصور نداشت . پس داوود نماز خود را شکست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد. مرغ پرید و داوود آن را دنبال کرد، مرغ بالاى بام رفت ، داوود هم به دنبالش به بام رفت ، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت ، و ناگهان زنى زیبا دید که مشغول آب تنى است .
داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماءموریت جنگى روانه کرده بود، پس به امیر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده ، و او هم چنین کرد، اما به جاى اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشکرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده ! امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج کرد.
راوى مى گوید: حضرت رضا (علیه السلام ) دست به پیشانى خود زد و فرمود: ((انا لله و انا الیه راجعون )) آیا به یکى از انبیاى خدا نسبت مى دهید که نماز را سبک شمرده و آن را شکست ، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده ، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده ، و شوهر او را متعمدا کشته است ؟
ابن جهم پرسید: یا بن رسول اللّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟
فرمود: واى بر تو خطاى داوود از این قرار بود که او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده ، خداى تعالى (براى تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب ) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یکى گفت ما دو خصم هستیم ، که یکى به دیگرى ستم کرده ، تو بین ما به حق داورى کن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم ، به من مى گوید این یک میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى گوید که مرا زبون مى کند، داوود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى گویى ؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش حکم کرد، و گفت : او که از تو مى خواهد یک میشت را هم در اختیارش بگذارى به تو ظلم کرده . خطاى داوود در همین بوده که از رسم داورى تجاوز کرده ، نه آنکه شما مى گویید، مگر نشنیدهاى که خداى عزّوجلّ مى فرماید: ((یا داود انا جعلناک خلیفة فى الاءرض فاحکم بین الناس بالحق ....))
ابن جهم عرضه داشت : یا بن رسول اللّه پس داستان داوود با اوریا چه بوده ؟
حضرت رضا (علیه السلام ) فرمود: در عصر داوود حکم چنین بود که اگر زنى شوهرش مى مرد و یا کشته مى شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار کند، و اولین کسى که خدا این حکم را برایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داوود (علیه السلام ) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد.
و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که به علقمه فرمود: انسان نمى تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمیتواند زبان آنان را کنترل کند همین مردم بودند که به داوود (علیه السلام ) نسبت دادند که : مرغى را دنبال کرد تا جایى که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و براى رسیدن به آن زن ، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشاپیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وى ازدواج کند... .
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد....
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد. روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود.پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....
نتیجه:
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.. . .
هیچ چیز غیر ممکن نیست