علت اساسی ظهور و رواج تصوف در ایران اینست که ایرانیان در نتیجه قرنها زندگی در تمدن مادی و معنوی بالاترین پیشرفت ها را کرده و به عالیترین درجه رسیده بودند. در زیبا شناسی بر همه ملل آسیا برتری داشتند و هنرهای زیبا مانند نقاشی، پیکر تراشی و موسیقی و هنرهای دستی در فلز سازی و بافندگی و صنایع دیگر به حد کمال رسیده بودند. تضییقات و محدودیت هایی که پی از دوران ساسانی در ایران پیش آمد با طبع زیبایی پسند ایرانی که ذوقیات را در چند قرن از نیاکان خود ارث برده بود و یادگار گرانبهایی می دانست سازگار نبود، در پـی مـسـلـک و طریقه ای می گشت که این قیدها را درهم نوردد و آن آزادی دیرین را دوباره بدست آورد. تصوف بهترین راه گریز برای رسیدن به این آزادی فکری بود، بهمین جهت از آغاز متصوفه ایران سماع و موسیقی و رقص را که ایرانیان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح میدانستند، بلکه در برخی از فرق تصوف آنها را نوعی از عبادت و وسیله تقرب به مبدأ و تهذیب نفس و تصفیه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسایل درباره مباح بودن سماع پرداختند.
حتی متشرعان بزرگ ایران مانند غزالی در (احیاء علوم الدین) و (کیمیای سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.
یکی از نخستین وسائلی که صوفیه برای استرضای این نگرانی ایرانیان اختیار کردند از راه شعر و شاعری بود که موضوع بحث یکی از فصول تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان است.
نخستین شخص از پیشروان تصوف ایران که شعر فارسی را برای تعلیمات خود پذیرفتند، ابوسعید ابوالخیر بود. متشرعانی که شعر را اغوای اجنه و مخالفت با شرع می دانسته اند و شاعران را گمراه می شمرده اند وی را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتی به دربار پادشاهی از او نالیده اند.
توجه خاصی که بزرگان تصوف ایران به زبان فارسی داشتند و مخصوصا مقید بودند که تعلیمات خود را به نظم و نثر فارسی ادا کنند می رساند که خواست اکثریت مردم ایران و کسانی که به زبان تازی کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهی ایشان به مراتب به توجه عوام بیش از خواص اهمیت می داده اند و ترجیح می دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند.
یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست .
شرمنده ایم .
می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .
می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم .
یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،
و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم .
به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .
ای یوسف زهرا !
خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ،
ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ،
روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین .
به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر
ای عزیزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .
یابن الحسن !
برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ،
سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند .
اما ...
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما... نه ،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم .
دل شکسته داریم
و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .
ناامیدیم و به امید آمده ایم .
افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم .
سفارش نامه ای هم داریم .
پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین ، تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشنده تری .
به فریادمان برس ، درمانده ایم .
ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب !
یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم :
تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .
تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .
سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم .
سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند .
سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند .
یا بقّیةالله !
خسته ایم و افسرده ،
نالانیم و پژمرده ،
گریه امانمان را بریده است .
غم دوری ، دیوانه مان کرده است .
اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم :
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .
تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .
و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد .
ای کاش پیش از مردن ، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است
کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟
شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است .
کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای .
کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟
و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای .
کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟
و اگر آن روز فرا رسد ...
و ما شاهد آن باشیم ،
شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم :
الحمدلله رب العالمین .
بسم الله الرحمن الرحیم
خالم که استکهلم زندگی میکنه میگه یه روحانی باحال داریم ، که هفته ای یک بار دعوتمون میکنه مجلس وعظ وخطابه و دعای توسل !کنار رودخانه خارج شهر، یک نهار دعوتیم !کبابای خوبی هم میپزه!! بابت پاسخ به سوال های احکا م هم جایزه های خوبی هم میده، من خودم تا حالا چند بار برنده شدم !
یک بار یه تفنگ آب پاش برنده شده بود که سوغاتی آورد برا داداش کوچیکم !
خلاصه خالم میگفت روزای تعطیل دلمون تنگ میشه واسه ا
آقا شیخ ! برا منبراش ! برا کباباش! برا تفنگ آب پاشش !! چند وقتیه برگشته ایران خیلی دلمون براش تنگ شده! خدا کنه زودتر بیاد. میگفت بچه های ایرانی مقیم حتی اونا که خانواده هاشون خیلی هم مذهبی نیستن میان مجلساش !!!مجلسای گرمی داره !
گفتم : بابا خوش به حالتون هر چی جنس استاندارده ، مرغوبتره ، صادر میکنن ! میگن صادراتیه !!!!!!!!
چون من یک پسرم!!!!!
مادرم نقل می کند که وقتی هنوز به دنیا نیامده بودی، مادر بزرگ هر روز به من نگاه می کرد ومی گفت :«از قرائن پیداست که پسره، حتما باید پسر باشه». خب! از همان روزها بود که فهمیدم باید یک پسر باشم؛ چطوری؟ تعریف می کنم.
بچه که بودم هر وقت از چیزی خوشم می آمد، سر و صدای همه بلند می شد که «ندهید بهش، اون یک پسره ، نباید مثل دخترها بار بیاد».تا زمانی که چهار پنج سالم بود وبا بقیه بچه ها بازی می کردم . دخترهای همسایه مادر وخواهرم می شدند وسر بهانه های بی خودی تا آنجا که می خوردم، مرا می زدند. مدرسه که رفتم، هی توی گوشم خواندند که «باید مهندس یا دکتر بشی، تا زمانی که ازدواج کردی از عهده مخارج زندگی بر بیایی.»
در ایام نوجوانی وقتی که می خواستیم برویم مهمانی. همین که چند لحظه می خواستم، توی آینه، نگاهی بیاندازم وشانه ای بر سرم بکشم، پدرم سر می رسید وبا خودش می گفت: »پسره ، خجالت نمی کشه، جلوی بزرگترها داره موهاشو شونه می کنه!« وبعد به من می گفت :»برای تو که پسری، خیلی زشته که مثل دخترها چند ساعت جلوی آینه وایستی.« خجالت زده وبا موهایی آشفته می رفتم مهمانی، تازه این هم بهانه ای می شد که بفرستنم سلمانی تا موهامو از ته بتراشم. تا اشتباهی مرتکب می شدم، پدرم مرا به خاطر آن تنبیه می کرد. البته حق هم داشت که تنبیهم کند. حرف در این است که وقتی مانند بقیه از درد گریه ام می گرفت آن موقع مادرم سر می رسید وتو گوشم می گفت:»تو پسری، نباید مثل دخترها گریه کنی«
بله من پسرم ! باید بخندم واز این نعمت خوشحال باشم.
دبیرستان که رفتم درسها سخت تر شد و چون پسر بودم وفردا باید چرخ یک زندگی را می چرخاندم و شغل در آمد زایی برای خودم دست وپا می کردم سخت گیری های خانه بیشتر وبیشتر می شد.«کجا رفتی؟»«با کی رفتی؟»«چرا رفتی؟»«حواست باشه که معتاد نشی»«اخلاقت به بیراهه نره»«با غریبه ها دوست نشی»و...
همه اینها بود وبود تا بالاخره، دانشگاه قبول شدم. شدم دانشجوی رشته ریاضی، موهام کم کم شروع کرد به ریختن . جلوی سرم طاس شده بود و متاسفانه چون پسرم نمی شد با یک روسری آن را بپوشانم وپنهانش کنم . اگر سر یک کلاس یا در یک مهمانی کلاهی هم سرم باشد می گویند:»پسره بی ادب را ببین و...« توی دانشگاه هم باید ثابت کنم که پسرم، یادم هست روزی در دانشگاه باران شدیدی می آمد، اما خوشبختانه آقای... راننده مینی بوس دانشگاه دلش به حالمان سوخت، البته با سوت وصدای ما پسرها، وآقای راننده هم مینی بوس را نگه داشت وگفت بیایین بالا، تا من ویکی دو پسر دیگه اومدیم سوار شویم، راننده گفت:»اول دخترها، اگر جایی ماند آنوقت پسرها سوار شوند«. بله من پسرم ! باید خیس آب شوم.
بالاخره دانشگاه است دیگه وطبیعتا هم بعید نیست که ما هم مثل خیلی های دیگه به دختری علاقمند شویم و این علاقه را یه جوری به او بفهمانیم. او هم گفت:»شما پسر خیلی .... وخوبی هستید«. خب! من هم خوشحال شدم دیگه! ...مدتی گذشت و مراسم غیر رسمی خواستگاری هم به جا آمد واو هم در کمال ادب! وبی خیالی گفت:»نه اصلا! امکان نداره.«
ومن فهمیدم که چون پسرم نباید نارحت شوم.
مادرم می گفت:»دل دخترها نازکه نباید دل اونا رو بشکنی« ولی چون من پسرم اهمیتی ندارد که دلم نازکتر از آنها باشد، اهمیتی هم ندارد که بشکند یانه!
یکی از دوستام از این مرحله گذشته بود وکار رسیده بود به خواستگاری رسمی، بیچاره پسره ! هرچی شرط گذاشتند قبول کرد، از بورس بازی مهریه تا درد سرها وتشریفات خاص عروسی، ولی آنها یک شرط را قبول نکردند وهمه چیز تمام شد. بله! ما پسریم وتا سربازی نرویم وبرنگردیم! تکلیفمان روشن نیست! اصلا مهم هم نیست که کسی منتظر ما بماند ! وظیفه ماست که سر حرفمان بمانیم ولی برای خانمها اصلا مهم نیست که زیر قولشان بزنند، آخه اونا که پسر نیستند.
من که سرباز ی راهم تمام کرده بودم بالاخره بله را از دختر مورد نظرم گرفتم ولی توی خواستگاری رسمی بهانه عوض شده بود .
کار آزاد قبول نیست، تجارت قبول نیست، نظامی گری قبول نیست، و....قبول نیست، وفقط وفقط باید حقوق بگیر دولت باشم تا پدر دختره راضی شود. خلاصه از من که یک پسرم خیلی چیزها پرسیدند.»پول داری؟»«کار داری؟»«مدرک داری؟«... ولی نشنیدم کسی بپرسد»ادب داری؟»«انسانیت داری؟»«آیا تو انسانی؟« ومن هم اگه انسانیت را روزی می خریدند ، می فروختم تا کمی هم پولدار شوم.
حالا که کمی بزرگ شدم کم کم دارم یاد می گیرم که نباید از درد گریه کنم، نباید دلم نازک باشد تا با بی مهری ها بشکند، نباید از اینکه آقای استاد جواب سئوال دختر خانومها را با خوشرویی می دهد وهنگام جواب دادن به ما پسرها ، اخم وتخم می کند ناراحت شوم ومهمتر از این همه دیگر فهمیدم که،
... من یک پسرم!!!
آنچه معلوم هستش این است که ما به ظاهر افراد توجه خاصی داریم تا باطنشان.
برای مثال آقای احمدی نژاد یک تروریست تمام عیاره گرچه ظاهرشان اینو نشان نمی ده.
خوب برای اینکه عدالت را رعایت کرده باشیم سعی کرده ایم بدون هیچ اغراضی جنایات این مرد را مورد موشکافی کارشناسانه خود قرار دهیم. البته ما سعی در تخریب این چهره اثرگذارجهانی را به هیچ عنوان مد نظر نداریم و از طرف دیگر نمی توانیم در مقابل این جنایات عظیم سکوت اختیار کنیم.
در این پست برخی از جنایات ایشان مورد بررسی قرار می گیرد شایسته است ایشان در رفتار نابخردانه و ناجوانمردانه خودشان تغییر موضع و رفتار دهند.
1- به خاک مالیدن بینی غرب :
ایشان با بی رحمی هر چه تمام امریکا، انگلیس و ... را سکه یک پول کرده اند و هر موقع خواستند که حرف بزنند گفتند افسانه هولوکاست، طفلکی بوش با خواندن نامه ایشان سراسیمه می خواست آدم بشه ها که .... انصاف هم حدی داره جناب آقای احمدی نژاد شما با توسل به کدام قانون و کنوانسیون خواب خوش را از بزرگان و اشراف زادگان غربی گرفته اید.
2- پرونده هسته ای:
یکی نیست بگه عزیز من ما انرژی هسته ای را می خواهیم چه کار کنیم، مگه نشنیدی بوش فرموده «جیزه» حتما چیز بدی که به ما می گه شما نداشته باشید ما امیدواریم جناب دکتر نصایح ایشان را گوش بدهند.
3- صندوق مهر رضا:
قربون امام رضا بشم اما خوب نمیشه نظر بنده را در مورد این جنایت تغییر بده، یکی نیست بگه محمود آخه زن و بچه نداری، دستشون بگیر یکی دو هفته برو کیش و دبی و... مگه پیش شما این کارها رو کرده بودند، آخه یکی نیست بگه اگه این وام ها رو بدی دیگه دختر و پسر خیابانی پیدا میشه؟ از همه مهمتر زندان ها تقریبا خالی میشه! محمود تو را به خدا انصاف می کن.
4- سفرهای استانی:
ببین محمود جان جناب *** در کاخ سعد آباد لنگر انداخت ** سال حکومت کرد، اصلا چیکار داری درد مردم شهرستان ها را بدونی، قبلی ها ندونستند حکومت نکردند؟ تو هم برو کاخ سعد آباد که....
5- نظام هماهنگ پرداخت:
در کجای جهان دیده اید که مردم عادی هر چند لیسانس، حقوقی برابربا حضرات آقازاده ها هر چند مدرسه ندیده داشته باشند.
آیا جناب آقای محمود خان احمدی نژاد گرایش کمونیستی پیدا کرده اند؟ نکنه کافر شده اند.
6- مبارزه با مفاسد اقتصادی:
این اصلا چه معنی داره که مزاحم بزرگان اقتصادی بشین؟ آیا اقتصاد نخوندین.
خوب شاید مقداری از مال مردم (بیت المال) را به امانت گرفته باشند، چه اشغالی داره، بعدا شما که نیاز به این ثروت ها ندارید شاید قبلی ها نیاز داشته باشند.خدا رو خوش نمیاد.
7- مردمی بودن:
این یعنی چه..........
ایشون مثل اینکه مدیریت نخوندند، دکتر جون مردم مردمند، رئیس جمهور رئیسشان؛ اصلا چه دلیلی داره ساعتها بشینی درد دل مردم رو بشنوی ....
8- ساده زیستی:
در بد ذاتی ایشون تنها به این نکته اشاره کنم که کت شلواری که به تن داره از عمر خودشون بیشتر نباشه، مطمئنا کمتر نیست.
راستی وقتی ایشون کنار مردم می ایستند مشکله بفهمی رئیس جمهور کدومشونه.
آیا تا به حال رئیس جمهوری به بد ذاتی احمدی نژاد دیده بودید؟
نه!!!
9- اصول گرائی:
آیا قبلی ها پایبند اصول بودند که شما می خواهید این بدعت زشت و نابخردانه را در جامعه رواج دهید، این اوج بی شرمیه ...
10- عدالت محور:
ایشون با بیرحمی و کج اندیشی فوق العاده عدالت را از بطن جامعه به متن جامعه آوردند.
11-...
دوستان همه اینها و خیلی موارد دیگر قسمتی از جنایات ایشان می باشد.
ما از سازمانهای بین الملی و الخصوص حضرت « بوش» می خواهیم ما را از دست این جانی نجات دهد.
سازمانهای بین الملی بیدار باشند که اگر تمام وقت مبارکشان را صرف مسائل لبنان و فلسطین بکنند مردم ایران تحت این فشار ها نابود خواهند شد. پس عجله بفرمائید.
حاج آقا در حال مسابقه پریدن از مانع می باشد.حال می کنید حاج آقا چه روحیه بالایی دارند.خداوند به ایشان قوت دهد تا هم اسلام وهم ورزش را یاری فرمایند.انشاالله
فقط یه خاطره مامان جون تعریف می کرد که فکرمیکنم شنیدنش خالی از لطف نباشه : مامان میگه روزی که رفتم بلیط روز فروش قطار مشهد ـ تهران یا قم بگیرم بلیط گیرم نیامد یه خانوم دیگه هم مثل ما دنبال بلیط میگشت گفت: یکی از مامورین کنترل منو راهنمایی کرد که ،خانوم برو بلیط توراهی بگیر پیادت نمی کنن ! بعد اضافه بهای بلیط رو میگیرن میری تهران .
مامان میگه من که زیاد تو خط این کارا نبودم با خودم گفتم بی قانونی و دروغ کار درستی نیست خلافه ! ولی اخه چرا ؟! اگه جا هست چرا بلیط نمیدن ؟ اگه نیست چرا پیاده نمیکنن ؟!
خلاصه یه جوری توجیه کردیم و بلیط دامغانو گرفتیم ،ولی نچسبید! گفتم دوروز دیگه عادت میکنی ها!! شیطونه گفت : ای بابا تو هم چقدر گیر میدی! قطار رو با اتوبوس عوض میکنی ؟ برو خدا برات درست کرده!! خانومه میگفت : کار اقاست (ع)!!بلیط گیرمون اومد !!
با خودم گفتم اقا(ع) و کارای غیرقانونی؟!
خلاصه یکی زدم تو گوش وجدان و بی خیالش شدم وبرای اینکه صفایی به دل بدم گفتم تا موقع حرکت قطار برم حرم یه سلام بدیم به اقا(ع) وعرض تشکری !!
رفتم حرم اما از اونجا که عجله داشتم ازین در رفتم و عرض ادب و سلامی کردم و ازون در بیرون اومدم. منتها موقع سلام گفتم : اقاجون اگه این کارا درست نیست ما هم راضی به خلاف نیستیم حاضریم نریم ها! بعد هم خداحافظی کردم و همون طور سرپا چند ایه قران ودعا خوندم و اومدم بیرون . اما چشمتون روز بد نبینه!تو همین فاصله کمتر از ده دقیقه نفهمیدم کی وکجا کتابی که بلیطم لاش بود گم شد!!! برگشتم فهمیدم کار کی بود !!! البته چند بار گشتم پیدا نشد که نشد رو به ضریح اقا(ع) کردم وگفتم اقاجون تشکر !!که راضی نشدین خلاف کنم ولی خداییش شما همه دعا هارو اینقدر زود جواب میدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخرین سفر مشهد با دانشگاه اتفاقات عجیب و غریب زیادی داشت.از جمله این قضیه است که ناخودآگاه اشک من را جاری کرد و متوجه شدم در دستگاه اهل بیت (ع) ملاک دوست داشتن و عشقبازی ظاهر آدم ها نیست.
در این سفر چند نفری همراه ما بودند که وضعیت بسیار بسیار نامناسبی داشتند و به وقول خودشان فقط به خاطر تفریح و شمال رفتن به سفر آمده بودند.لذا وضع ظاهری و پوشش بسیار نامناسب آنها حتی صدای اعتراض مسافران دیگر هتل مشهد را در آورد.
من نیز بسیار از دستتشان ناراحت بودم و نمی دانستم در برابرحرکات و رفتارشان که گاهی باعث شرم انسان می شد چگونه برخورد کنم. هرچه گشتم راهی جز توسل به آقا امام رضا (ع) امام محبت و رحمت نیافتم. برای همین وقتی قدمهای اول ورود به حرم را برمی داشتم خیلی التماس آقا کردم در دلم به امام رضا (ع) گفتم:
((آقا جان خودت می دانی من هم ضعیف هستم و هم گنه کار،من را چه به هدایت دیگران ! اگر شما آنها را دعوت کرده اید خودتان هم کاری کنید.و...))
دلم خیلی شکست .از جان می سوختم وقتی می دیدم این همه دریای محبت در حرم امام رضا (ع) است ولی بعضی از دختران دنبال چه بازیچه های ساده ی دنیا هستند.سادلوحانه فکر می کردم نگاه محبت امام رضا (ع) از این دختران برداشته شده است و اتفاقی به این سفر آمده اند. اصلا دعوتی از طرف امام رضا نبوده بلکه علت حضورشان شانس بوده و بس!
روز دوم سفر در سالن انتظار هتل نشسته بودم و مشغول مطالعه شدم که دختر خانمی که شاید در بین همه دختران از کسانی بوده که در بی حجابی تابلو شده بود و مسئول یک گروه از هم تیپ های خودش بود پیش من آمد و گفت :(( حاج اقا می توانم با شما صحبت کنم؟!))
من که انتظار حضور آن شخص را نداشتم گفتم :(( خواهش می کنم بفرمائید))
نگاهی به اطراف کرد تا مطمئن شود کسی صدایش را نمی شنود بعد سرش را پایین انداخت و با حالت بغض گفت:(( حاج اقا من تا به حال نه تنها سفر مشهد نیامده بودم بلکه اصلا برایم مهم نبود که بخواهم به این سفر فکر کنم ! حاج اقا من قرار است بعد از این ترم برای زندگی کردن پیش خواهرم در دانمارک بروم راستش را بخواهید برای دانمارک رفتن لحظه شماری می کردم ولی امروز وقتی وارد حرم امام رضا شدم یک حال عجیبی پیدا کردم نمی دانم چگونه بود ولی آرامشی به من دست داد که تا به حال هیچ وقت درک نکرده بودم مثل اینکه وسط بهشت باشم مثل اینکه کسی را که مدتها بود گم کرده بودم پیدایش کرده ام و الان در کنارش هستم. نگاهم به حرم امام رضا که افتاد بهش گفتم : امام رضا اگر من دانمارک بروم دوری تو را چطور تحمل کنم!و بعد گریه امانم را برید!))
هر چه سعی کرد در مقابل من جلو اشکهایش را بگیرد نتوانست شاید هر کس آن حرفها و آن حالت محزونش را می دید به گریه می افتد . چند لحظه ای مکثی کرد اشک می ریخت بعد ادامه داد:
(( حاج اقا نمی دانم چکار کنم واقعا اگر دانمارک بروم،نمی دانم چطور دوری امام رضا را تحمل کنم!))
واقعا نمی دانستم چگونه جلو اشکهایم را بگیرم!
براستی امام رضا چگونه وسعت محبتش به تمام انسانها می رساند؟چرا گاهی مواقع ما از جهلمان سریعا برچسب کفر بر دیگران می زنیم؟ چرا گاهی فکر نمی کنم همان شخصی که در نگاه ما ضد دین است شاید از مقربین درگاه اهل بیت باشد؟ بنده معتقدم امام رضا خیلی علاقه به آن خانم داشته که نه تنها قلبهای آن خانم بلکه آینده آن دختر خانم را برای خودشان و راه دوستی با اهل بیت (ع) قرار داده است . من مطمئن هستم آن دختر خانم هر جای دنیا که برود به خاطر لطف امام رضا (ع) عشق به اهل بیت (ع) در وجودش زنده خواهد ماند و چه بسا مسیر زندگی و شخصیت پذیری آینده ی او راتغییر پیدا کند.
شما چه فکر می کنید؟
یه عزیزی می گفت خدا به یاد من نیست چرا من به پادش باشم.
بذار اینجوری جوابش رو بدم:
چرا من به یاد خدا نیستم تا او هم به یاد من باشه. از قدیم گفتن دل به دل راه داره راستی چقد ر از دل خدا خبر داریم. بذار یه حکایت برات تعریف کنم:
میگن وقتی فرعون داشت تو رود نیل غرق می شد تو اون لحظه آخر خواست توبه کند . جبرئیل یه مشت لجن دریا برداشت و به در دهنش کوبید تا نتونه آخرین لحظه عمرش توبه کنه.
خدا بهش گفت چرا این کار رو کردی ؟
جبرئیل گفت : نمی خواستم بعد از این همه بدی دم آخری توبه کنه
می گن خدا یه آه حسرتی کشید و به جبرئیل گفت:
هنور آدم خلق نکرده ای تا بدونی چقدر دوسش می داری
و واقعا ما چقدر او را دوست داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از اون گذشته ما از کجا می دونیم اون یاد ما نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست عزیزم:
یه کم هم تو جوانمردی کن و به رو خدا نیار که همیشه به یادش هستی
چرا ما آدما اینقدر زود می خواهیم منت بار کسی کنیم.
امشب با خودت خلوت کن یه لحظه فکر جواب رو پیدا کردی