به نام حضرت دوست
ای سوار صبح ظهور!
بیایید که دیگر دیر است. دیر از آن رو که جانمان را دیگر تاب تحمل دوری شما نیست. بیایید و نگاه قبیله انتظار را، از سر راه بردارید.
آقا!
شما دعا کنید، که دعای فرج بر زبان شما خوش تر است
در پناه حضرت دوست
این ترانه.... پیشکشِِ من.... به نگاه مهربون آقا
خیلی وقته که واست نا مه نگاری میکنم
برا شاید دیدنت گریه و زاری می کنم
واسه پلکای ترم جوابی فورا بفرس
کسی اینجا نرسید یه بار به دادم تو برس
کوچه یادت شده پاتوق دل سرد همه
این وسط فقط تویی گوش میدی به درد همه
خیلی وقته که واست نامه نگاری می کنم
برا دوری از نگاهت بی قراری می کنم
من می خوام رکورد عاشقی رو با تو بشکنم
من می خوام خودت بشم ....بریزی تو روح و تنم
دسای زمینی مو از آسمونت نگیری
منو از سه شنبه های جمکرونت نگیری
خیلی وقته که واست نامه نگاری می کنم
برای اومدنت لحظه شماری می کنم
مولانا و موسیقی - بخش اول
موسیقی و ادیان
افلاطون می گوید: «نغمه و وزن موسیقی تاثیر فوق العاده ای در روح انسان دارد و اگر درست به کار رود، می تواند زیبایی را در رویاهای روح جایگزین کند». موسیقی تاثیری شگرف بر روح آدمی دارد و می تواند لطیف ترین احساسات انسانی را بر انگیزد.
جایگاه موسیقی در فرهنگ معنوی و مذهبی نیز، بسیار با اهمیت است. ادیان و مذاهب مختلف، تجلی گاه نونمه های متعالی از موسیقی هستند. آیین ها و مراسم گوناگون موجود در هر کیش و مذهبی، هر یک به نوعی، با حضور نوعی از موسیقی مواجه اند.ا
اساساً موسیقی انسانهای نخستین، به هر شکل و صورتی که بوده، جنبه روحانی داشته و در قالب ستایش و نیایش خدایان و مناسک دینی بوده است.ا
در فرهنگ اسلام هم، می توان از موسیقی عاشورایی و تعزیه، موسیقی عبادی(اذان، تلاوت قرآن، روضه، نیایش و...) و موسیقی عرفانی به عنوان جلوه هایی از این حضور نام برد.ا
بودائیان اساساً کتب مذهبی خود را با نوعی موسیقی می خوانند و آداب مذهبی آنان همراه با رقص و آواز است. عقیده چینیان نیز بر این بوده است که :«با خدایان، با زبان موسیقی می توان سخن گفت.»ا
موسیقی، شعر و مولانا
موسیقی پیوندی دیرینه با شعر دارد و در فرهنگ اسلامی نیز چنین می باشد. دکتر حسین نصر(از فلاسفه بزرگ اسلامی) نیز به این ارتباط تنگاتنگ اشاره دارد و می گوید: «در تمدن اسلامی، به طور کلی موسیقی بسیار آمیخته با شعر بوده است. شعر شکل مطلوب هنر در جهان اسلام است و این توجه به شعر مستقیماً ناشی از ساختار شاعرانه وحی قرآن است. هیچ ملت مسلمانی را نمی یابید که سنت شعری بسیار غنی نداشته باشد.ا
برخی از بزرگترین شاعران در جهان اسلام، نوازندگان و موسیقیدانان بزرگی نیز بوده اند، لذا شعری آفریده اند که بسیار موسیقایی است.»ا
نمونه بارز چنین شعرایی، مولانا جلال الدین محمد بلخی می باشد. مهارت مولانا در علم موسیقی، سبب شده که وی بتواند در 55 بحر از بحور مختلف، شعر بسراید. وی هم در موسیقی علمی تبحر داشته و هم در موسیقی عملی. او به خوبی وزن شناسی را می دانسته و نوازنده چیره دست «رباب» نیز بوده است. مهارت وی در نواختن رباب تا حدی بوده که حتی در ساختمان این ساز تغییراتی نیز پدید آورده بود.ا
مهارت موسیقیایی وی در آینه اشعارش انعکاس داشته و اشعار غنایی مولانا با موسیقی درآمیخته است. شاید بتوان گفت که هیچ شاعری، تا به این حد، موسیقی را در شعر خود وارد نکرده است. عنصر موسیقیایی در غزلیات مولانا آنچنان برجسته است که حتی خواندن ساده اشعار وی، بی ساز و آواز، در مخاطب شور و ترقص می انگیزد و وجد و شور می آفریند. البته به شرط آنکه شد و مد و تقطیعات اشعارش به درستی رعایت شود:ا
ای هوس های دلم بیا بیا بیا بیا ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
***
ای یوسف خوش نام، ما خوش می روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما
***
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
۷ نصیحت مولانا
• گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)
• باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
• اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)
• وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
• متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
• بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
• اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )
نقل است که ذوالنون گفت: در سفر بودم. به صحرایی پر برف رسیدم. گبری را دیدم که ارزن می پاشید. گفتم:«ای گبر! چه دانه می پاشی؟». گفت:«مرغان، امروز دانه نیابند.می پاشم تا برچینند. تا باشد که خدای -تعالی- بر من رحمت کند.» گفتم:«دانه ای که بیگانه پاشد، بر ندهد». گفت:«اگر قبول نکند، باری بیند آنچه من می کنم. مرا این بس باشد».
من به حج رفتم. آن گبر را دیدم، عاشق وار در طواف. چون مرا دید گفت:«ای ذوالنون ! دیدی که قبول کرد و آن تخم بر داد و مرا به خانه خود آورد!»
ذوالنون گفت: وقتم خوش گشت. گفتم:«خداوندا! به مشتی ارزن، گبری چهل ساله را ارزان می فروشی». هاتفی آواز داد که: «حق-تعالی-هر که را خواند، نه به علت خواند و چون راند، نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش، که کار فعالٌ لما یُرید با قیاس عقل تو راست نیاید
«شیخ صنعان و دختر ترسا»
داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، حکایت عاشق شدن پیری زاهد و متشرّع و صوفی مسلک است که در جوار بیت الحرام، صاحب مریدان بسیار بوده و تمام واجبات دینی و شرعی را انجام داده و صاحب کرامات معنوی بوده است.
زاهد پیر(شیخ صنعان یا سمعان)، چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تکرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوکش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر کند. جمع کثیری از مریدان وی(به روایت عطار،400 مرید)، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند.
در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشته تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسا، و بسیار زیبا افتاده و عاشق او می شود. عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می برد؛ شیخ، ایمان می دهد و ترسایی می خرد.
شیخ مقیم کوی یار می شود و همنشین سگان ِکوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد.
دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنکه در مقام معشوق، ناز کرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می کند، سرانجام در برابر نیاز شیخ، 4 شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترک مسلمانی و سوزاندن قرآن.
شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را ،نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می کند و زنار می بندد.
کابین ِدختر گران است و شیخ مفلس از پس آن بر نمی آید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به جای سیم و زر، یک سال خوکبانی را بر شیخ وظیفه می کند و شیخ به مدت یکسال خوکبانی دختر را اختیار می کند.
یاران که تحمل این خفت و رسوایی را نداشتند، سرانجام شیخ خود را رها می کنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی (از یاران خاص شیخ) که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و به همراه سایر مریدان به روم باز می گردند و معتکف می شوند و 40 شب به دعا پرداخته و با تضرع و زاری از خدا طلب نجات شیخ را می کنند. در شب چهلم، سرانجام مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام (ص) را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد.
او همراه با مریدان عازم دیدار شیخ می شوند و شیخ را می بینند که زنـّار بریده و از نو مسلمان شده و توبه کرده است. و همراه با شیخ به سوی حجاز باز می گردند.
اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل کرده بود، شب هنگام در خواب می بیند که او را به سوی شیخ می خوانند که دین او اختیار کند. احوالش دگرگون می شود و دلداده و سرگشته، دیوانه وار، سر به بیابان، در پی شیخ می گذارد. و بر شیخ نیز الهام می شود که دختر ترسا،
آشنایی یافت با درگاه ما کارش افتاد این زمان در راه ما
بازگرد و پیش آن بت باز شو با بت خود همدم و همساز شو
شیخ باز می گردد و دختر را آشفته و مشتاق می یابد؛ دختر به دست او اسلام می آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می نهد.
ای که هر دم از علی دم میرنی
بر یتیمان علی سر میزنی
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
کار عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز دلبر یا ز دل باید که دل بر داشتن