ظلمات چیست و برزخ کجاست؟
ظلمات جمع ظلمت است که بىنورى چیزى است که باید نورانى باشد.
برزخ در لغت فصل بین دو شى است ولى به تعبیر آیات و روایات، فاصله از وقت مرگ تا قیامت است.
به عبارت دیگر: هرگاه علاقه انسان از طبیعت قطع شود پس در اوّل منزل عجایب عالم الهى است. در این عالم دو فرشته سؤال کننده تمام خیر و شرّ انسان را در دنیا به صورت مناسب و غیر محدود مىبینند.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
الْبَرزَخُ الْقَبْرُ وَهُوَ الثَّوابُ والعِقابُ بَیْنَ الدُّنْیا والآخِرَةِ. «1»
برزخ گور [همان جاى انسان پس از مرگ] است و آن ثواب و عذاب بین دنیا و آخرت است.
جسم آدمى پس از مرگ رها گشته و پس از پراکندگى اجزاى آن به طبیعت باز مىگردد. نفس ناطقه انسانى که همان روح آدمى است پس از فرا رسیدن مرگ همچنان باقى است. روح پس از جدایى بدن به مرحله تازهاى از زندگى منتقل مىگردد که زندگى برزخى نامیده مىشود. او در عالم برزخ به سر مىبرد تا این که رستاخیز برپا گردد و به سراى آخرت انتقال یابد.
روح هر انسانى دارنده بسیارى از رویدادهاى دوران عمر است و حوادث زندگى را به یاد دارد و ارواح دانشمندان علاوه بر خاطرههاى عادى، داراى علوم و فنونى هستند که در دوران زندگى فرا گرفتهاند و با رویداد مرگ و جدا شدن روح آگاهى پیدا مىکند و نیک و بدهاى دنیاى خود را، به یاد مىآورد.
آیات و روایات بسیارى گویاست که نیّتها و باورهاى درست و رفتارهاى شایسته انسان، تجسّم مىیابند و قلمرو زندگى صاحبان خود را در عالم برزخ روشن مىکنند. و نیّتهاى ناپاک و باورهاى نادرست و رفتارهاى ناشایسته با چهرههاى تاریک تجسّم مىیابد و عرصه زندگى صاحبان خود را در عالم برزخ تیره و تار مىسازد.
معناى ظلمت برزخ در کلام بزرگان
اما برخى گفتهاند:
«مراد از ظلمتِ برزخ؛ ظلمتِ عمل و ظلمتِ بدن است که نور از نفس مجرّد قطع شود و آماده رجوع به ماده اصلى شود.
برخى گفتهاند:
ظلمات به اعتبار شدّت ظلمت است.
برخى گفتهاند:
ظلمات عبارت از شداید روح در عالم برزخ با کنایه از آتش ظلمات است مانند آتش قیامت یا مکانى که در عالم مثال است.» «2» از شیخ بهایى نقل شده است که:
«در روایات است که اشباحى که به نفوس تعلّق دارد در عالم برزخ هستند و جسم نیستند، ولى مىخورند و مىآشامند و در جلسات حلقه حلقه مىنشینند و سخن مىگویند و بهره مىبرند و گاهى در فضاى بین زمین و آسمانند و یکدیگر را
مىشناسند و ملاقات مىکنند.
این اشباح واسطهاى بین دو عالم هستند نه جسم مادّیند و نه موجود مجرّد و لطیفند. و این عالم عالمى است بسیار گسترده و ساکنان آن عالم با یکدیگر در لطافت و تیرگى و زیبایى و زشتى صورت، تفاوت فراوانى دارند. بدنهاى مثالى آنان حواس ظاهریّه و باطنیّه را دارند. از لذایذ جسمى و روحى متنعّم و از دردهاى بدنى ناراحت مىشوند.» «3» انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیز عمومى، یک زندگانى محدود و موقّتى دارد که برزخ واسطه میان حیات دنیا و حیات آخرت است. انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتى که داشته و اعمال نیک و بدى که در این دنیا انجام داده مورد بازپرسى خصوصى قرار مىگیرد و پس از محاسبه اجمالى، طبق نتیجهاى که گرفته شد به یک زندگى شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده با همان زندگى در انتظار روز رستاخیز عمومى به سر مىبرد.
حالِ انسان در زندگى برزخى بسیار شبیه به حال کسى است که براى رسیدگى اعمالى که از وى سر زده به یک سازمان قضایى احضار مىشود و مورد بازجویى قرار گرفته، به تنظیم و تکمیل پروندهاش بپردازند، آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت به سر برد. در عالم برزخ زمان مطرح نیست و کوتاهى یا طولانى بودن برخوردارى از نعمتها یا سختىها معنا ندارد. اما فراز و فرود در شدّت یا ضعف نعمتها و یا سختىها در آن عالم مىباشد.
روح در برزخ، در کلام علامه طباطبایى
علّامه طباطبایى مىنگارد:
«روح انسان در برزخ، به صورتى که در دنیا زندگى مىکرد به سر مىبرد، اگر از نیکان است از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقرّبان درگاه خدا برخوردار مىشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال مىگذراند.
خداى متعال در وصف حال گروهى از اهل سعادت مىفرماید:
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» «4»
و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.* در حالى که خدا به آنچه از بخشش و احسان خود به آنان عطا کرده شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوستهاند [و سرانجام به شرف شهادت نایل مىشوند] شادى مىکنند که نه بیمى بر آنان است ونه اندوهگین مىشوند.
در وصف حال گروهى دیگر که در زندگى دنیا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمىکنند مىفرماید:
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیَما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» «5»
[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمىایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مىگوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشتهام کار شایستهاى انجام دهم. [به او مىگویند:] این چنین نیست [که مىگویى] بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند.» «6» در کتاب «الهیات و معارف اسلامى» آمده است:
«بدن برزخى و عذاب و نعمتهاى آن جا را مىتوان به گونهاى به لذّت و یا نعمتهاى موقع خواب تشبیه کرد. انسان در عالم رؤیا واقعاً یک رشته کارهایى را انجام مىدهد، راه مىرود، سخن مىگوید، مىاندیشد و ... هرگاه این کارها را با زندگى عنصرى و مادّى بسنجیم فاقد حقیقت خواهد بود ولى اگر از نسبتگیرى و مقایسه صرفنظر کنیم، باید گفت: این کارها در ظرف رؤیا براى خود حقیقتى دارند؛ زیرا خوشىها، آرامشها و آلام و دردهاى رؤیایى، براى خود خالى از یک نوع واقعیّت نیست.
چه بسا حالات انسان در خواب روى بدن عنصرى نیز اثر مىگذارد. حالا اگر یک چنین زندگى رؤیایى واقعیّت بیشتر و حقیقتى روشنتر پیدا کند، باید نام آن را زندگى برزخى نهاد. در آن جا مادّه و عنصر یا مولکول و اتم وجود ندارد ولى صورت تمام موجودات جهان بىآن که مادّه و وزنى در کار باشد موجود است.
به این خاطر دانشمندان مىگویند:
در جهان برزخ، آثار مادّه از گرمى و سردى، از شیرینى و تلخى، شادمانى و غمگینى هست، هر چند خود مادّه وجود ندارد. در آن جا خوردن و آشامیدن، سماع و استماع و دیدن وجود دارد. اگر چه از مادّهاى که این امور در زندگى ما بر آن توقّف دارد، خبرى نیست.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در جنگ بدر دستور داد که کشتههاى قریش را به چاهى بریزند سپس بر سر چاه ایستاد و به آنان خطاب کرد و فرمود:
آیا آنچه را که خداى شما وعده کرده حقیقت داشت؟
مسلمانان گفتند: آنان مردگانند و چگونه با آنان سخن مىگویید.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید، آنان مىشنوند، ولى اجازه سخن گفتن ندارند.» «7»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر نور الثقلین: 3/ 553، حدیث 122.
(2)- لوامع الانوار العرشیة فى شرح الصحیفة السجادیة: 1/ 492.
(3)- لوامع الانوار العرشیة فى شرح الصحیفة السجادیة: 1/ 474.
(4)- آل عمران (3): 169- 170.
(5)- مؤمنون (23): 99- 100.
(6)- تفسیر المیزان: 1/ 349، ذیل آیه 154 سوره بقره؛ شیعه در اسلام: 156.
(7)- الهیات و معارف اسلامى: 488.
ذکر قلب عبارت از یاد خداست و این یاد، معلول معرفت انسان به حضرت اوست.
آن معرفتى که ثمرهاش یافتن و درک «لا إله إلّا اللّه»، و «لا حول ولا قوّة إلّا باللّه»، و «لا مؤثّر فى الوجود إلّااللّه»، و «لیس فى الدّار غیره دیّار» است.
علم به فقر ذاتى
انسان چون نسبت به خود و تمام آفرینش به دریاى فکرت فرو رود، به این نتیجه مىرسد که همه موجودات، فقیر بالذات و محتاج مطلقاند و به این حقیقت دست مىیابد که هیچیک از موجودات عالم را بزرگى نمىرسد و در وجود آنها هم علّتى که سبب ادّعاى بزرگى از طرف آنان شود وجود ندارد.
در پایان این فکر نورانى و اندیشه روحانى حقارت و فقر ذاتى تمام موجودات برایش آشکار شده و عظمت بىنهایت در بىنهایت محبوب در آیینه دلش تجلّى مىکند.
چون فقر خالص را در ذات موجودات ببیند و عظمت را به تنهایى در محبوب حقیقى عالم مشاهده کند، تمام حجابهایى که قبل از این دو نظر- نظر به فقر ذاتى موجودات و عظمت منحصر به حق در قلبش بود از میان برداشته شود و دلى که قبل از مشاهده بزرگى حق و حقارت موجودات، دچار حجابها بود عرش الهى گردد و از آسمانها و زمین وسعتش بیشتر شود!!
در اینجاست که دست حاجت بردن به سوى غیر خدا قطع شود و جز دامن رحمت و عنایت و لطف و محبّت او در دست نماند.
در اینجاست که بر انسان معلوم مىشود تمام موجودات با همه قدرتى که از طرف حق به آنها عنایت شده از درمان کوچکترین درد انسان عاجز و تنها خداست که حلّال تمام مشکلات است.
در اینجاست که موجودیّت ناچیز انسان با اتّصال به انوار حقیقت، از ناسوت نجات پیدا کرده و پرواز کنان به سوى خطّه لاهوت به حرکت آید.
و اینجاست که مشرّف به شرف خلافة اللهى گشته و در زمین به خاطر فنا شدن در حق، کار خدایى کند.
ادیب ارجمند، ملّا محمّدباقر لارى به پیشگاه مولا چنین عرضه مىدارد:
کریما رحیما جهان داورا |
عطا پرورا معدلت گسترا |
|
خداوندگارا خدایى تو راست |
زما عجز و قدرت نمایى تو راست |
|
تویى دادخواه و تویى دادرس |
تویى بیگه و گاه فریاد رس |
|
تویى آگه از هر نهان همه |
تویى هم نهان هم عیان همه |
|
على را شبانگاه بیتوته نیز |
نگه داشتى زآن گروه سیتز |
|
الهى الهى تو را بندهام |
به خاک نیازت سرافکندهام |
|
سرافکنده آستان توام |
غبار ره آستان توام |
|
طلوع نور ایمان
هر اندازه که علم به خدا و اوصاف جمالیه و جلالیّهاش حاصل شود، نور ایمان در قلب طلوع نماید و حجابهاى نورانى و ظلمانى میان خدا و قلب برداشته گردد و حیات تازهاى به قلب افاضه مىشود.
[اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ] «1».
خدا سرپرست و یار کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنان را از تاریکىها [ى جهل، شرک، فسق وفجور] به سوى نورِ [ایمان، اخلاق حسنه و تقوا] بیرون مىبرد.
[أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها] «2».
آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت] حرکت کند، مانند کسى است که در تاریکىها [ىِ جهل و گمراهى] است و از آن بیرون شدنى نیست؟!
و در روایت عنوان بصرى است که امام صادق علیه السلام به او فرمود:
لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ، وَلکِنَّهُ نُورٌ یَقَعُ فى قَلْبِ مَنْ یُریدُ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ. فَإِذا أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فى نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَاطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمالِهِ، ثُمَّ اسْتَفْهِمِ اللّهُ یُفْهِمُکَ «3».
کسب دانش به این نیست که در فراگیرى آن بسیار بکوشى بلکه آن پرتوى است از نور که خداوند آن را در دل هرکس که بخواهد رهنمونش گردد قرار مىدهد، پس اگر دانش مىطلبى نخست باید در جان خود حقیقت بندگى را بجویى و دانش را از رهگذر عمل طلب کنى، آن گاه فهم مشکلات را از خدا بخواهى تا خداوند نیروى فهم به تو عطا کند.
مرحوم الهى قمشهاى گوید:
خیز تا زین خیمه تنگ جهان بیرون زنیم |
خیمه بر بالاى هفت اقلیم و نُه گردون زنیم |
|
خلق عالم سخره نیرنگ و رنگند و فسون |
ما به بیرنگى برون زین قوم بوقلمون زنیم |
|
نیست دنیا را بهاى آن که دل بر وى نهیم |
گوهر جان را به سنگ عشوه او چون زنیم |
|
چند روزى از صفا شاگردى احمد کنیم |
تا به دانش طعنه بر سقراط و افلاطون زنیم |
|
و البته این نور- نور علم- نیز مانند سایر انوار، قابل شدّت و ضعف و زیادت و نقصان است.
[وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً] «4».
وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مىافزاید.
[وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً] «5».
و بگو: پروردگارا! دانش مرا بیفزاى.
و چون حجابها مرتفع شود، با خرق هر حجابى نورى در دل تابیده و به همان اندازه قوىتر وکاملتر مىشود، تا آنجا که نور تمام فضاى قلب را احاطه نموده و انشراح صدر براى سالک دست دهد و حقایق اشیاء بر او منکشف شود و بر نظام اتَمّ عالم اطّلاع یابد و داند که آنچه انبیاى عظام الهى فرمودهاند، همگى درست است و از جانب خداى تعالى است و نتیجه این انشراح آن است که لوث شدن صفات ذمیمه در نفس و متخلّق شدن به اخلاق فاضله است.
[أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ] «6».
آیا کسى که خدا سینهاش را براى [پذیرفتن] اسلام گشاده است و بهره مند نورى، از سوى پروردگار خویش است.
و چون نور صفات و ملکات فاضله، بر نور معرفت اضافه شود، به مصداق نور على نور،
[یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ] «7».
[این پاداش نیکو و باارزش در] روزى [است] که مردان و زنان باایمان را مىبینى که نورشان پیش رو و از جانب راستشان شتابان حرکت مىکند.
در کلیّه اوامر حق، کمر اطاعت بربندد و از همه منهیّات اجتناب نماید و هر عبادتى را به طور شایسته بجاى آورد تا نورى و صفایى در قلبش پیدا شود که قلب را آماده انشراح بیشتر و معرفت و یقینى افزونتر گرداند.
و باز همین معرفت و یقین و انشراح، او را بر عبادتى دیگر و اخلاصى بیشتر وادارد، که از آن عبادت و اخلاص باز دل را صفایى و نورى تازهتر و یقینى قوىتر و معرفتى تمامتر حاصل آید.
[یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ] «8».
خدا به وسیله آن [نور و کتاب] کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند به راههاى سلامت راهنمایى مىکند.
[وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ] «9».
و آنان را به توفیق خود از تاریکىها [ىِ جهل، کفر، شرک و نفاق] به سوى روشنایىِ [معرفت، ایمان و عمل صالح] بیرون مىآورد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَأَماتَ نَفْسَهُ، حَتّى دَقَّ جَلیلُه وَلَطُفَ غَلیظُهُ، وَبَرِقَ لَهُ لامعٌ فَابانَ لَهُ الطَّریقَ، وَسَلَکَ بِهِ السَّبیلَ، وَتَدافَعَتْهُ الأَبْوابُ إِلى بابِ السَّلامَةِ وَدارِ الْاقامَةِ، وَثَبَتَ رِجْلاهُ لِطُمَأْنینَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأَمْنِ وَالرَّاحَةِ، بِما اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَأَرْضى رَبَّهُ «10».
عقلش را زنده و هواهاى نفس را کشته، تا آن حد که اندام ورزیده او باریک و دل سختش نرم گردید و نورى تابان درخشیدن گرفت که راه را براى او روشن ساخت و در پرتو آن نور راه را پیمود و درهاى رحمت الهى را یکى پس از دیگرى بروى او گشوده مىشد، او را به در سلامت و دربار اقامت کشاند و در قرارگاه امن و آسایش، با کمال آرامش تن، پاى برجا بماند؛ زیرا دل خود را در راه رضا و خشنودى پروردگار خود به کار بست.
در جاى دیگر مىفرماید:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعانَهُ اللّهُ عَلى نَفْسِهِ... فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْباحُ الْهُدى فى قَلْبِهِ...
قَدْ خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهَواتِ، وَتَخَلّى مِنَ الْهُمُومِ إِلّا هَمّاً واحِداً انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمى وَمُشارَکَةِ أَهْلِ الْهَوى، وَصارَ مِنْ مَفاتیحِ أَبْوابِ الْهُدى وَمَغالیقِ أَبْوابِ الرَّدى، قَدْ أَبْصَرَ طَریقَهُ وَسَلَکَ سَبیلَهُ، وَعَرَفَ مِنارَهُ وَقَطَعُ غِمارَهُ، وَاسْتَمْسَکَ مِنَ الْعَرى بِأَوْثَقِها، وَمِنَ الْجِبالِ بِامْتَنِها، فَهُوَ مِنَ الْیَقینِ عَلى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ «11».
به راستى که محبوبترین بندگان خدا نزد حضرتش بندهاى است که خدا او را در پیکار با هواهاى نفس یارى فرموده باشد، پس حزن و اندوه را شعار خود ساخته و بر دل خود جامهاى فراگیر از ترس خدا پوشانیده باشد...
این هنگام است که چراغ هدایت در دلش فروزان گردد و از جامههاى شهوتهاى نفس خالى و از همه خواستهها تهى گشته بجز یک خواسته که تنها آن را وجهه همّت خود قرار داده باشد.
پس او از نابینایى رسته و از بند شرکت با اهل هوا نجات یافته و خود یکى از کلیدهاى درهاى هدایت و موجبات بسته شدن درهاى هلاکت گردد. با بینایى کامل در راه خود پیش رفته و نشانههاى راههاى سعادت را شناخته و سختى راه را پشتسر مىگذارد و به محکمترین دستآویز و استوارترین ریسمان چنگ زده و نور یقین او به روشنى نور آفتاب مىگردد.
در حدیث نبوى است که فرمود:
ما مِنْ عَبْدٍ إِلّا وَلِقَلْبِهِ عَیْنانِ وَهُما غَیْبٌ یَدْرُکُ بِهِمَا الْغَیْبَ، فَإِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَتَحَ عَیْنَى قَلْبِهِ فَیَرى ما هُوَ غایِبٌ عَنْ بَصَرِهِ «12».
هیچ بندهاى نیست مگر آن که دل او را دو دیده غیبى هست که با آن دو امور پنهانى را درک مىکند تا آنچه را که از دیده سر نهان است با دیده دل ببیند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 257.
(2)- انعام (6): 122.
(3)- منیة المرید: 149.
(4)- انفال (8): 2.
(5)- طه (20): 114.
(6)- زمر (39): 22.
(7)- حدید (57): 12.
(8)- مائده (5): 16.
(9)- مائده (5): 16.
(10)- نهج البلاغة: خطبه 210، فى سالکان الطریق؛ بحار الأنوار: 66/ 316، باب 37، حدیث 34.
(11)- نهج البلاغة: خطبه 86، فى بیان صفات المتقین؛ بحار الأنوار: 2/ 56، باب 11، حدیث 36.
(12)- پرواز در ملکوت: 49.
این فراز از دعا یَوْمَ تُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ و هُمْ لَا یُظْلَمُونَ برگرفته از آیهاى در سوره جاثیه است که فرمود:
وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ» «1»
و تا هر کس در برابر اعمالى که انجام داده است، پاداش یابد و آنان مورد ستم قرار نمىگیرند.
سراسر عالم نشان مىدهد که آفریننده جهان آن را بر محور حق قرار داده و در همه جا حق و عدالت حاکم است. آنها که هماهنگ با این قانون حق و عدالت حرکت مىکنند باید از برکات عالم هستى و الطاف الهى بهرهمند شوند و آنها که بر ضد آن گام برمىدارند باید طعمه آتش سوزان و قهر و غضب خداوند شوند و عدالت این را ایجاب مىکند.
خلقت عالم با حق بوده و خداوند براى خلقت آنها هدفى ثابت قرار داده و آفرینش هدفمند این بوده که هر نفسى در مقابل آنچه مرتکب شد جزا داده شود، اگر طاعت کرده ثواب بیند و اگر معصیت کرده عقاب شود و این جزا مطابق عدل خواهد بود، جزاى آنها همان عمل آنهاست، در نتیجه باید از سوء سابقه ترسید نه سوء عاقبت، آنچه بر ستمگران از عذاب آتش و سختىها مىرسد نتیجه اعمال آنها در دنیاست یعنى ظلمشان سابقه در دنیا دارد و آیات دلالت دارد که منشأ عذاب آخرت، جهل و دورى از یادگیرى حکمت است.
ثواب و عقاب در آخرت به نفس و اعمال و اخلاق خوب و ناپسند است. پس لذّت و درد و نعمت و بهشت و آتش در آخرت، نفس صورتهاى اعمال و آثار است.
عذابهاى الهى براى مجرمان از باب انتقام نیست و درد و شدّت از امور خارج از ذات و صفات مترتّب بر آنها نیست، بلکه کارهاى قبیح واقع در دنیا به خاطر ضمیر و نیّات نادرست آنهاست که فطرت اصلى آنها را، منحرف کرده است.
چون حجاب برداشته شود، در قبر صور اشکال را با معانى مشاهده کند. و اوّلین چیزى که مطابق با عمل مىبیند عقربها و مارهایى است که در پیرامون او هستند که صفات و تخیّلات اویند، اکنون صورت آنها کشف شده است و او در فکر راه فرار از این صحنههاست چگونه مىتواند از نفسانیّات خود و لازمه آنها بگریزد.
بنابراین کسى که ذرّهاى ایمان در او باشد از آتش نجات یابد و اعمال حسنه او به صورت لذّت مانند: حوریه، غلمان و جنّت و رضوان است و حقیقت این صور، مخفى در باطن است که در قیامت با رفع حجاب آشکار مىشود.
آثار باقیمانده ایمان و عمل صالح و گناه، انسان را در حدّ و مرز جاذبه کلى حق و شعاع آن نگاه داشته گرچه سنگینى و آلودگى به گناه او را رها نمىکند.
نیروهاى معنوى برتر به شفاعت آن برمىخیزند و بیش از استحقاق او را به سوى خویش مىکشانند و از آلودگى گناه و تاریکى آن پاک و روشنش مىسازند و اگر با اصرار بر گناه و تکرار آن خطرات، آدمى از حرکت به سوى خیر و حق باز ایستد و از جاذبه آن دور نگه داشته شود از رحمت برخوردار نمىگردد.
معانى نفس
مراد از نفس، حقیقت انسان است که در دنیا، بدن مادّى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلّقش از آن قطع شده و به عالم دیگر سفر مىکند.
و خداوند در وصف این حال مىفرماید:
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِى فِی عِبَادِى* وَادْخُلِى جَنَّتِى» «2»
اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته!* به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.* پس در میان بندگانم درآى* و در بهشتم وارد شو.
این اصطلاح از نفس در دین، «روح» گفته مىشود و در قرآن، روح به این معنا است.
روح موجودى آسمانى است که به دلیل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است، این موجود آسمانى مانند فرشتگان داراى وجودى مستقلّ است. او پس از رشد و کمال جسم که تسویه نام گرفته، خلقتى دیگر در او ایجاد مىشود و آفرینش دوّم، چیزى جز ایجاد حیات انسانى نیست که توسّط روح صورت مىگیرد. پس از تعلّق روح به بدن، حقیقت انسان شکل مىگیرد که این حقیقت، در زبان قرآن «نفس» است.
از دیدگاه اهل لغت «نفس» همان روحى است که هستى و حیات جسد به آن وابسته است، مراد از نفس همان روح است که حیات و هستى جسد و بدن وابسته به آن مىباشد و هر انسانى به آن، نفس اطلاق مىگردد و حتى حضرت آدم علیه السلام، زن باشد یا مرد در این مورد مساوى است و هر شیئى به ملاحظه ذاتش، نفس شىء گفته مىشود و نیز گفته مىشود کسى که داراى نفس است یعنى صفات پسندیده داشته، داراى ذکاوت و سخاوت است.
نفس مىتواند معانى گوناگونى داشته باشد:
1- نفس به معناى شخص.
2- نفس به معناى روح. در مورد انسانى که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق مىگردد.
از برخى عارفان چنین نقل شده است:
ادله قطعى وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحى باشد که هستى انسانها به آنها قائم است و این ارواح اوّلین مخلوق خداست.
چنان که از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است که:
أوَّلُ ما ابْدَعَ اللَّهُ سُبْحانَهُ وَتَعالى هِىَ النُّفُوسُ المُقَدَّسَةُ المُطَهَّرَةُ فَانطَقَها بِتَوْحیِدِه ثُمَّ خَلَقَ بَعْدَ ذلِکَ سائِرَ خَلْقِهِ
[وانَّها خُلِقَتْ لِلبَقاء وَلَمْ تُخْلَقُ لِلفَناءِ
] لِقَولِهِ ما خُلِقْتُمْ لِلفَناءِ بَلْ خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَإنَّما تُنْقَلُونَ مِنْ دارٍ الى دارٍ
[وَانَّها فِى الأَرْضِ غَرِیبَةٌ وَفِى الأبْدانِ مَسْجُونَةٌ
] «3» اوّلین موجودى را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسى پاک ارواح مىباشد پس خداوند بعد از آفرینش، آنان را به سخن درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را آفرید و به یقین، این ارواح براى بقا آفریده شدهاند نه براى فنا، چنانکه پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله خطاب به انسانها مىفرماید:
شما اى انسانها براى فنا آفریده نشدهاید، بلکه براى بقا به وجود آمدهاید و تنها کارى که انجام مىدهید، این است که از منزل دنیایى به منزل ابدى آخرت حرکت مىکنید و این که ارواح شما در روى زمین غریب بوده و در قالب بدنها، زندانى محسوب مىشوند.
3- جسم صنوبرى.
4- نفس حیوانى که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهى ندارد.
5- جسم لطیف که داخل در ظرف بدن بوده مثل آب که داخل درخت است.
6- جوهر بخارى و لطیف که منشأ پیدایش حیات و هستى و گرما و حرکت ارادى در یک موجود است و آن جوهرى است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج مىگردد.
لذا دانشمندان تصریح کردهاند که: رابطه و وابستگى نفس یعنى روح در انسان بر سه نوع است:
اول: روشنایى و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است؛ و آن حالت بیدارى است.
دوم: رابطه و روشنایى آن از ظاهر بدن قطع مىشود نه باطن آن؛ و آن حالت خواب است.
سوم: به طور کلى رابطه و روشنایى آن از بدن انسان قطع مىگردد؛ و آن حالت مرگ است.
7- نفس، جوهر روحانى است ک نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطهاى با اجساد دارند، مثل: رابطه عاشق با معشوق.
8- نفس یعنى خون.
9- نفس امّاره: نفس در آیات قرآنى نیز به معناى نفس امّاره هم آمده است: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» «4» یعنى نفسى که امر کننده به بدى است.
برخى گفتهاند:
جزا دادن در برابر کسب، اشاره به این است که: دادن حسنه در برابر طاعت و عذاب در مقابل گناهان ظلم نیست، بلکه عین عدل است.
هر که هواى نفسش را در تجاوز به حدود الهى و انجام شهوات قرار دهد گناهان در قلب او تأثیر گذارد و موجب اعراض از خداوند مىگردد. «5»
[ «16» حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ و نُضَامُّ بِهِ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِی لَا تَزُولُ و مَحَلِّ کَرَامَتِهِ الَّتِی لَا تَحُولُ «17» وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَأَجْرَى عَلَیْنَا طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ]
سپاسى که به وسیله آن، همدوش فرشتگان شویم و در پیشگاه رحمتش جاى را بر آنان تنگ کنیم و به سبب آن، در سراى جاودانى که از بین نمىرود و محل کرامتش که دگرگونى نمىپذیرد با پیامبران مرسل همراه شویم. و سپاس مخصوص خداست که زیبایىهاى آفرینش را براى ما برگزید و روزىهاى پاکیزه را به سوى ما روان ساخت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- جاثیه (45): 22.
(2)- فجر (89): 27- 30.
(3)- الاعتقادات، شیخ صدوق: 47؛ بحار الأنوار: 6/ 249، باب 8، حدیث 87؛ مجموعة ورّام: 2/ 243.
(4)- نازعات (79): 40.
(5)- ریاض السالکین فى شرح صحیفة سید الساجدین: 4/ 83- 88.
ز آنجا که معنا و مفهوم ربّ مالک و مربى و صاحب است، و براى احدى جز حضرت حق مالکیت ذاتى وجود ندارد و بر این اساس همه مخلوقات غیبى و شهودى مملوک حقیقى او هستند، و نیز هیچ فرهنگى در تحقق تربیت و رشد و کمال به معناى واقعىاش کاملتر و استوارتر از فرهنگ و آئین حق نیست و بر این پایه مربى و معلمى براى موجودات به ویژه انسان چون پروردگار بزرگ هستى وجود ندارد، و هم چنین کسى در این عرصهگاه هستى جز خدا در خلوت و جلوت همراه و صاحب انسان نیست، و همه این معانى و مفاهیم در عمق قلب و عقل و جان پیامبران و اهل بیت علیهم السلام ظهور تام و تمام داشت، آن بزرگواران در همه امورشان توسل به این نام مبارک را در پیشگاه حق براى پیشبرد اهدافشان، و گرهگشائى از مشکلاتشان، و رسیدن به حوائجشان، و اجابت دعایشان و به دست آوردن مقامات و منازل و درجات آخرتشان شفیع قرار مىدادند و با شفاعت مسمّى و حقیقت این نام که ذات اقدس رب است به خواستههایشان مىرسیدند.
«و استشعفع بک الى نفسک:»
و به مقام حضرتت خودت را شفیع مىآورم
آدم:
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ: «1»
آدم و همسرش گفتند: اى مالک و مربى و صاحب ما، پر واضح است که ما در (خوردن از شجره منهیه) بر خود ستم ورزیدیم و چنانچه ما را مورد آمرزش قرار ندهى و به ما ترحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود.
خداى مهربان با این توسلى که آنان به میان آوردند بر اساس آیه.
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ: «2»
توبه آنان را پذیرفت، و مقامات از دست داده را به آنان برگردانید.
نوح:
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً: «3»
و نوح گفت: اى مالک و مربى و صاحب من، هیچ یک از کافران و ناسپاسان به نعمت خود را بر روى زمین باقى مگذار.
خداى مهربان با توسلى که نوح از طریق این نام مبارک داشت بر اساس آیه
إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ. «4»
همه کافران و ناسپاسان را در آب فراوانى که از آسمان فرود آورد و از زمین جوشانید غرق کرد و به چاه نابودى و هلاک در انداخت.
ابراهیم و اسماعیل
این دو پیامبر بزرگ پس از به پایان رسانیدن بناى خانه کعبه در زمینى محدود و بسیار سوزان و خشک که از آب و هرگونه گیاه و ثمرى بىبهره بود، و جز ریگ و سنگ و سنگلاخ و کوههائى دایرهوار آن را در آغوش نداشت، و کسى حاضر نبود با این شرایط در آنجا خیمه زندگى برپا کند براى آباد شدن آن منطقه و فراهم شدن شرایط زندگى، و سرازیر شدن انواع میوهها و محصولات به آن مکان مقدس، و ظهور پیامبرى بزرگ در آینده براى هدایت مردم و رساندن هدایتش به جهانیان دست به دعا برداشتند و با توسل به این نام مبارک به درگاه خدا گفتند:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ... «5»
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: «6»
یاد کن هنگامى که ابراهیم گفت: اى مالک و مربى و صاحب من این مکان را شهرى امن قرار ده، و اهلش را آنان که به خدا و روز قیامت مؤمن هستند از هر نوع میوه و محصول روزى بخش خدا فرمود: [دعایت را درباره مؤمنان اجابت کردم ولى] هر که کفر ورزد بهره اندکى به او خواهم داد ....
ابراهیم و اسماعیل گفتند: اى مالک و مربى و صاحب ما (در آینده) در میان مردمان این منطقه پیامبرى از خودشان برانگیز که آیاتت را بر آنان بخواند، و قرآن و حکمت تعلیمشان دهد و از رذایل (نفسى و اخلاقى) پاکشان نماید، زیرا تو تواناى شکست ناپذیر و حکیمى.
خداى مهربان با توسل آنان به این نام مبارک دعاى پدر و پسر را مستحاب کرد.
در آن بیابان سوزان و بىآب و علف شهر با عظمتى در آغوش امنیت به وجود آمد و همه شرایط زندگى براى مردم از هر قوم و ملیتى فراهم شد، تا جائى که امروز از شهرهاى معروف و پرآوازه جهان است، و هر سال ملیونها نفر براى زیارت کعبه به آن شهر مىشتابند، و آنجا را از انواع میوهها و محصولات که از همه جاى دنیا به سوى آن سرازیر است بهرهمند مىبینند.
و نیز در آن شهر به دعاى آنان، وجود مبارک محمد بنعبدالله را به رسالت برگزید، تا چراغ پر فروغ هدایت را براى جهانیان برافروزد و مکتبى را در سایه وحى ارائه دهد که کاملترین مکتب در همه روزگاران است.
یوسف
این پیامبر بزرگ و حاکم عدالت پیشه، و نجات بخش مستضعفان، و منبع اخلاق و کرامت پس از سر و سامان دادن به اوضاع مصر، و دیدار با پدر و مادر و برادران، در ضمن این که حکومت خود و دانش تعبیر خواب را از جلوههاى ربوبیت حق بر خویش اعلام کرد با توسل به این نام مبارک درخواست عظیمى از خداى مهربان نمود و خداى عزیز هم به خواسته او پاسخ داد.
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ: «7»
اى مالک و مربى و صاحب من، تو بخشى از حکومت را به من عطا کردى، و برخى از تعبیرهاى خواب را به من آموختى، اى پدید آورنده آسمانها و زمین تو در دنیا و آخرت سرپرست و یار منى، جانم را در حالى که تسلیم توام بگیر و به شایستگان ملحقم کن.
موسى
این پیامبر بزرگ براى مجهز شدن به ابزار و وسایل مبارزه با فرعون که از قدرتهاى کم نظیر آن روزگار بود، و موسى از سوى حق موظف شد به تنهائى براى تبلیغ دین حق به سوى او برود با توسل به این نام با عظمت ابزار و وسائل لازم را درخواست کرد و خداى مهربان هم درخواست او را اجابت فرمود:
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی، وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی، یَفْقَهُوا قَوْلِی، وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هارُونَ أَخِی، اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی .... «8»
اى مالک و مربى وصاحب من، سینهام را [براى تحمل این مسئولیت سنگین] گشاده گردان، و کارم را برایم آسان ساز، و گرهاى را [که مانع روان سخن گفتن من است] از زبانم بگشاى، تا سخنم را بفهمند، و از خاندانم دست یارى برایم قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او محکم کن، و وى را در کارم شریک گردان.
حضرت حق پس از توسل موسى به این نام به او اعلام کرد:
قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى: «9»
اى موسى به یقین همه خواستههایت به تو عطا شد.
سلیمان
این پیامبر بزرگ و سلطان عادل و منبع تواضع و فروتنى پس از به دست آوردن حکومتى ویژه به توفیق حق و آگاهى از نطق حیوانات با توسل به نام ربّ امورى مهم را از خدا خواست:
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ: «10»
اى مالک و مربى وصاحب من، به من الهام کن تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم عطا کردهاى به جاى آورم، و این که کار شایستهاى که آن را به پسندى انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایستهات در آور.
زکریا
این چهره برجسته و بزرگ خود و همسرش تا رسیدن به دوران پیرى و کهولت از داشتن فرزند محروم بودند، و هر دو در آتش آرزوى فرزند مىسوختند، نهایتاً با توسل به این نام مبارک و شفیع قرار دادن مسمّى و حقیقت آن به سوى حضرت حق درخواست فرزند کرد، و خداى مهربان هم به او و همسرش که طبیعتاً به خاطر پیرى نازا شده بود یحیى را به آنان عنایت فرمود:
قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ... «11»
گفت: اى مالک و مربى و صاحبم به راستى استخوانهایم سست شده، و موى سرم از پیرى سپید گشته و پروردگارم هیچگاه نسبت به دعا در پیشگاهت از اجابت محروم نبودم.
و همانا من پس از خود از خویشاوندانم بیمناکم و همسرم نازا بوده، پس مرا از سوى خود فرزندى عطا کن.
حضرت حق در پاسخ درخواستش به او خطاب کرد:
یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا: «12»
اى زکریا ما تو را به پسرى که نامش یحیى است مژده مىدهیم که پیش از این هم نامى براى او قرار ندادهایم.
عیسى
این پیامبر بزرگ بنا به درخواست حواریون خود، که مائده آسمانى خواستند تا دلهایشان در مرحله ایمان آرامش یابد، و معجزهاى بر صدق نبوت عیسى باشد با توسل به این نام شریف به درگاه حضرت حق دست دعا برداشت و گفت:
اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ: «13»
خدایا اى مالک و مربى و صاحب ما از عالم بالا سفرهاى پر از غذا نازل کن تا عیدى باشد براى اهل زمان ما و نسل آینده ما و نشانهاى از سوى تو (بر صدق نبوتم) و ما را روزى بخش که تو بهترین روزى دهندگانى.
حضرت حق از برکت این توسل دعاى عیسى را به اجابت رسانید و به او فرمود:
إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ ..... «14»
من بىتردید آن سفره پر از غذا را بر شما نازل مىکنم.
پیامبر اسلام
خداى مهربان که مستقیماً پیامبر اسلام را در حیطه تربیت خود داشت و همه حقایق را به او تعلیم داد به حضرتش فرمان داد براى افزون شدن بهترین و برترین و سودمندترین نعمت که دانش و آگاهى و بصیرت و بینائى است دعا کند و در دعایش به این نام مبارک متوسل شود.
وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً: «15»
و بگو: اى مالک و مربى و صاحب من بر دانش و آگاهى من بیفزاى.
دعایش مستجاب شد و به عرصهگاه همه حقایق راه یافت، و به فرموده امیرالمؤمنین داناترین دانایان نسبت به خدا شد «16» و یقیناً کسى که داناترین دانایان نسبت به خدا باشد قلبش حاوى علوم مُلکى و ملکوتى است، و بر این اساس باید اذعان کرد که حضرتش از همه فرشتگان و پیامبران و جن و انس به حقایق غیبى و شهودى داناتر بود.
اهل بیت
مجموعه دعاهائى که از اهل بیت رسالت در معتبرترین کتابهاى دعا روایت شده، مانند دعاى کمیل على (ع)، دعاى عرفه حضرت حسین، و دعاى ابوحمزه حضرت سجاد، دعاى جوشن کبیر، دعاى مجیر، اکثر دعاهاى ماه رمضان، دعاى
پس از زیارت حضرت رضا که گنجینه ناشناختهاى است، توسل به کلمه مبارکه ربّ جزء ارکان و اصول دعاست، یقیناً این نوشتار اگر بخواهد موارد استعمال کلمه رب را بیاورد و به تفسیر و توضیح آن دست یازد، به چند مجلّد ضخیم خواهد رسید، روى این حساب به نمونههاى بیان شده اکتفا مىکند و از خوانندگان مىخواهد که به معنا و مفهوم و مصداق این اسم اعظم بیندیشند و دل و جان در گرو آن دهند تا قفلها بسته زندگىشان با این کلید گشوده شود، و حوائج دنیائى و آخرتىشان برآورده گردد، و هماى سعادت دنیا و آخرت بر بام حیاتشان بنشیند.
عالمین
این کلمه جمع عالم است و بنا به گفته برخى از بزرگان مشتق از علامت به معناى نشانه است. «17» عالم به معناى هر موجودى جز خداست، و وجود هر چیزى جز خدا نشانه و دلیل وجود خداست.
ما هنگامى که کوچکترین ذرّه را که از آن کوچکتر وجود ندارد، و بزرگترین کهکشان یا سحابى را در روشنائى بىنظیرى چون عقل با بکار گرفتن ابزار و وسایل علمى مورد دقت قرار دهیم مىبینیم بر سراسر وجود آن ذره کوچک، و بر بزرگترین کهکشان نظمى خاص حاکم است، و براى هر یک از آن دو هدف یا اهداف مثبتى معین است، که آن نظم ویژه و هدف یا اهداف مثبت نشان دهنده این حقیقت است که آنها را دانائى قادر، وجودى توانا، حکیمى علیم، عادلى لطیف، کریمى مدبّر، به وجود آورده است، و با هیچ دلیل و منطقى نمىتوان آن را به تصادف نسبت داد، و به قول کرسى موریسن نویسنده راز آفرینش انسان: «اگر بخواهیم بگوئیم همه این نظم و ترتیبات تصادفى بوده، قطعاً بر خلاف منطق ریاضى (که اساسىترین و روشنترین منطق است) استدلال کردهایم.» «18» آیا در همه جهان یک نفر هست که در کنار فطرت و وجدان و عقلش، خود را به این مسئله به طور جدّى قانع کند که جهان هستى با موجودات گوناگون بىشمارش، و با نظم حیرت انگیزى که در خیمه حیات آنان حاکم است، و با اهداف مثبت و روشنى که دارند، و همه با هم میلیاردها سال است چون کارخانهاى دقیق سر پا هستند از روى اتفاق و تصادف به وجود آمده باشد؟!
«خوب است در این زمینه محور دقت خود را فردى قرار دهیم که پس از تولد بلافاصله از اجتماع برکنار شده، و در آغوش طبیعت در جزیرهاى که دست بشر به آن راه نیافته است با وسایل طبیعى بزرگ شده و به حدّ رشد رسیده است.
روزها در اطراف جنگلها و چمنها، و جویبارهاى جزیره گردش مىکند و دربارهى جهان طبیعت برابر استعداد خود اندیشه و فکر مىنماید.
این شخص مىبیند برگهائى که از درختان جدا مىشوند به طور نامنظمى در اطراف متفرق شده و هرگز صورت منظمى به خود نمىگیرند، باز ملاحظه مىکند که در اثر ریزش تخم و دانههاى گیاهان در گوشه و کنار، نباتاتى مىرویند، ولى هرگز آنها صفوف منظم و مرتبى را تشکیل نمىدهند، که از وضع قرار گرفتن آنها بتوان استفاده خاصى کرد.
باز مىبیند در کنارههاى نهرها در اثر برخورد آب، دندانهها و بریدگىهائى ظاهر مىشوند.
این بریدگىها معمولًا به صورتهاى غیر منظم و غیر قابل استفاده مىباشند، هم چنین در اثر ریزش آب از نقاط بلند، سنگهاى کوچک و بزرگى که در مسیر آنها قرار دارد به پائین مىریزند، و موقعى که آب به وسط جلگههاى هموار مىرسد و فشار آن کم مىشود، در گوشه و کنار رودخانه متوقف مىشوند، البته ممکن است آنها در کنار یکدیگر یا بر روى هم قرار گیرند ولى هرگز به صورت یک کلبه محقر یا یک خانه کوچکى بیرون نمىآیند.
مجموع این تجربیات، این درس ساده را به آن شخص مورد بحث مىآموزد که:
1. تصادفات روزانه، حرکات بىشعور و فاقد اراده حوادث کور و کر طبیعى نمىتواند مظهر آثار قابل استفاده و منشأ ظهور سازمان مرتب و موزونى گردند، و چنانچه گاهى بر حسب تصادف نمونه ناقصى از آن پیدا شود قطعاً در برابر باقى قابل اعتنا نخواهد بود.
2. براى این که بتوان از حرکات و حوادث گوناگون استفاده معینى کرد، لازم است آنها را به کمک قصد و اراده و به ضمیمه فهم و شعور در مجراى مخصوصى به سوى هدف حساب شدهاى سیر داد.
روى همین اصل اگر یک روز این انسان طبیعى را که در جزیره دور دستى سکونت دادهایم، در موقعى که خواب است به جزیره دیگرى که از هر جهت با جزیرهى اول شباهت دارد، جز این که در وسط آن یک دستگاه عمارت ساده، و چند خیابان و باغچه مشجّر و گل کارى شده وجود دارد، انتقال دهیم به محض این که چشم باز کند و نظرى به وضع جدید بیندازد فوراً به وجود یک عامل «عقل و شعور» پى مىبرد که این طرح زیبا و ظریف را به خاطر زیبائى و یا منافع دیگر آن ریخته است و هرگز به فکر او نمىگذرد که مهندس این ساختمان «تصادف» و سازندهاش «اتفاق» و باغبان و گلکارش «پیشآمدهاى ناگهانى» بوده است.
روشن است هر اندازه این شخص به رموز معمارى و باغبانى آشناتر شود، به وجود آن نیروى عقل و شعورى که در این ساختمان مؤثر بوده است بیشتر ایمان پیدا مىکند و به عبارت سادهتر:
«میزان ایمان او همان میزان علم و دانش اوست.» «19»
بر این حساب که لفظ عالمین مشتق از علامت است باید گفت: همه موجودات جهان هستى نشانه و دلیل وجود خداست پس به شماره و تعداد موجودات هستى، بر وجود الله که مستجمع همه صفات کمال است دلیل و نشانه وجود دارد.
و فى کل شیئ له آیة دلیل على انه واحد
و در هر چیزى و هر مخلوقى بر وجود مقدس او نشانه و علامتى است که محکمترین دلیل است بر این که حضرتش یگانه و فرد است و شریک و مثل و مانند ندارد.
سیطره مالکیت و تدبیر وجود مبارک او و توجه تربیتى و ربوبیتش چه تکوینى و چه تشریعى بر همه موجودات عالم هستى سایه دارد. موجوداتى چون افلاک و کواکب و سحابىها و کهکشانها و عرش و کرسى و لوح و قلم و سدرة المنتهى، و ارواح و مجردات و جواهر و اعراض، و زمین و آنچه در آن است مانند کوهها، دریاها، معادن، نباتات، اشجار، و حیوانات و به ویژه انسان که همه و همه نام بردهها گوشهاى بسیار اندک از موجودات بىشمار او هستند موجوداتى که مجموعاً در دل کلمه عالمین جاى دارند، که اگر بخواهند پدید آمدن هر یک و عوامل تداوم حیاتشان، و جایگاهى که در کارگاه هستى دارند، و ارتباطى که با دیگر موجودات براى آنها قرار داده شده، و سودشان را در خیمه حیات به رشته تحریر در آورند، آن هم بر فرض این که تک تک موجودات از دانه دانه اتمها و سلولها و جهانهاى دور دست و هر مخلوقى که در آنهاست شناسائى شود سر از تعداد کتابى بیرون مىآورد که شماره کردن آن از عهدهى احدى تا روز پایان جهان و تبدیل شدن آن به قیامت کبرى و محشر عظیمى بر نمىآید!!
با اندک شناختى که دانشمندان شرق و غرب از موجودات دارند، آن هم موجوداتى که با هزاران وسایل و ابزار علمى توانستهاند به آنها دسترسى پیدا کنند، و شناخت و علم خود را در ملیونها کتاب قرار دادهاند و مىگویند نسبت دانش ما به آنچه آگاه شدهایم در برابر آنچه نمىدانیم نسبت صفر در برابر عدد بىنهایت است، آنکه انس با قرآن دارد به عظمت این آیه شریفه پى مىبرد:
وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ: «20»
اگر [براى نوشتن کلمات خدا که در حقیقت مخلوقات او هستند] آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا مرکب و هفت دریاى دیگر آن دریا را پس از پایان یافتنش و براى نوشتن نویسندگان، مدد رسانند کلمات خدا [یعنى تعداد موجوداتش] پایان نپذیرد، یقیناً خدا «در آفریدن و حفظ آفریدههایش و رشد و تربیت آنها» تواناى شکست ناپذیر و حکیم است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف، 23.
(2)- بقره 37.
(3)- نوح 26.
(4)- انبیاء 77.
(5)- بقره 126.
(6)- بقره 129.
(7)- یوسف 101.
(8)- طه، 25- 32.
(9)- طه، 36.
(10)- نمل، 19.
(11)- مریم، 4- 5.
(12)- مریم، 7.
(13)- مائده، 114.
(14)- مائده، 115.
(15)- طه، 114.
(16)- عرفان اسلامى، ج 11، ص 218.
(17)- تفسیر فاتحة الکتاب یکى از دانشمندان پس از فیض کاشان 113.
(18)- راز آفرینش انسان 44.
(19)- فیلسوف نماها 190.
(20)- لقمان، 27.
ا وجود حجابهاى گوناگون در برابر دیده دل، آیا ادّعاى ایمان و عشق و علاقه به حضرت دوست صحیح است؟
در حالى که حجب از نفوذ دیده دل مانع شدهاند، انسان به زیارت محبوب نایل نشده و او را ندیده، چگونه مىتواند بگوید به او ایمان آوردم.
قبول دعوت انبیا و سیر در راه اولیا و تسلیم در برابر قرآن و فهم حقایقى که از معصومین علیهم السلام رسیده و از همه مهمتر عمل به واجبات شرعى و دورى از منهیّات الهى، عوامل رفع حجابهاى قلبند و انسان به هنگام حرکت در راه دوست به رفع حجابها یکى پس از دیگرى موفق شده، تا به منزل فناى فى اللّه و بقاى باللّه برسد.
راستى بالاترین سعادت، از میان برداشتن پردههاى تاریک غفلت و حجب ظلمانى و اوصاف حیوانى است و بدترین نقطه بدبختى و شقاوت، با حجب زندگى کردن است.
قال اللّه تعالى:
[وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ] «1».
سوگند به عصر [ظهور پیامبر اسلام]* [که] بىتردید انسان در زیانکارى بزرگى است؛* مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایى سفارش کردهاند.
وقال النبىُّ صلى الله علیه و آله:
إِنَّ للّهِ سَبْعینَ أَلْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَظُلْمَةٍ «2».
خداوند را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است.
گفتار عارفى وارسته
عارف روشن دل، حاج ملّا محمّد جعفر کبودرآهنگى مىگوید:
بدان که چون روح انسان را از عالم قرب جوار به عالم وحشتسراى عناصر دنیا متعلّق مىساختند، بر سیصد و شصت هزار عالم ملک و ملکوت گذارانیدند و از هر عالمى آنچه زبده و خلاصهاش بود با او همراه کردند، پس از عبور او بر چندین هزار عوالم مختلف روحانى و جسمانى، تا آن که به قالب پیوست، روح را هفتاد هزار حجاب ظلمانى و نورانى حاصل شد، نورانى از عالم روحانیّات و ظلمانى از عالم جسمانیّات.
اگرچه در ثانى الحال هریک آلت کمال او خواهند بود، لیکن حال هریک روح را حجابى شد تا به واسطه آن حجب از مطالعه عالم ملکوت و مشاهده جمال و ذوق مخاطبه و شرف قربت محروم ماند و از اعلى علیّین قربت به اسفل السافلین طبیعت افتاد.
و بدین روزکى چند که روح بدین قالب تعلّق گرفت با آن که هزار سال در خلوت خانه خاص بىواسطه شرف قربت یافته بود، چندان حجب پدید آورد که به کلّى آن دولتها را فراموش کرد.
[نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ] «3».
خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را [از لطف و رحمت خود] محروم کرد.
نام انسان، مشتق از انس است که اوّل در حضرت، انس یافته بود، چون حقّ از زمان ماضى خبر مىدهد او را به نام انسان مىخواند، چنانچه خداى متعال مىفرماید:
[هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً] «4».
آیا بر انسان زمانى از روزگار گذشت که چیزى در خور ذکر نبود؟
و در حظایر قدس بود و دیگر فرمود:
[لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ] «5».
که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال آفریدیم.
در عالم ارواح بود و چون بدین عالم پیوست و آن انس را فراموش کرد، نام دیگر مناسب فراموشکارى بر او نهاد.
و چون در زمان حال و مستقبل خطابش کند بیشتر بدان نامش خواند که «یا أَیُّهَا النَّاسُ»* یعنى: اى فراموش کار! تا باشد که از ایام انس یاد کند، گفتهاند: «سمّى النّاس ناساً لأنّه ناس». یعنى: ناس را ناس مىگویند چون فراموشکار است.
و از اینجا جناب نبوى را فرمودهاند: [وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ] «6». یعنى اینها را که به روزهاى دنیا مشغول شدهاند یادشان ده از روزهاى خدایى که در جوار حضرت و مقام قدس بودند، شاید که آن مهر و محبّت در دل ایشان بجنبد، دیگر باره قصد آشیان اصلى و وطن حقیقى کنند که [لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ]* و [لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ].*
اگر محبّت آن وطن در دل بجنبد، عین ایمان است که
حبّ الوطن من الإیمان «7».
و اگر قصد مراجعت کند و به همان راه که آمده است بازگردد، مرتبه ایقان است و اگر به وطن اصلى باز رسد مقام احسان است و اگر از وطن اصلى درگذرد عتبه عرفان است و اگر آنجا توقف نکند و در پیشگاه درگاه وصول قدم نهد درجات عیان است و بعد از این نه حد وصف و نه عالم بیان است.
الهى، آن شیداى محبوب گوید:
من طایر قدّوسیم مرغ گلستان نیستم |
مست مى لاهوتیم زین مىپرستان نیستم |
|
حور است وغلمان چاکرم ماه است وانجم در برم |
خورشید چرخ اخضرم شمع شبستان نیستم |
|
گر زار و بیمارم چه غم شادم به هر رنج و الم |
با درد عشقت اى صنم محتاج درمان نیستم |
|
روزى «الهى» مرغ جان بیرون پرد زین آشیان |
بینى مرا با عرشیان زین ملک و سامان نیستم «8» |
|
و اگر محبّت آن عالم حقیقى در دل نجنبد و قصد مراجعت نکند و دل در تنعّم و تموّل این جهان بندد و متابعت هواى نفس کند، نسیان ایمان است و نهایت درکات کفر:
[وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ] «9».
ولى او به امور ناچیز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنیایى تمایل پیدا کرد واز هواى نفسش پیروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است.
هرکه در این حجب و اقامت گرفتار شود در خسران ابدى بماند، [وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ] «10»، قسم یاد مىکند که روح انسانى به واسطه تعلّق قالب مطلقاً به آفت خسران گرفتار است، الّا آن کسانى که به واسطه ایمان و عمل صالح روح را از این آفات و حجب خلاصى دادند.
و مثال تعلّق روح انسانى به قالب و آفات چنان است که شخصى تخمى دارد، اگر بکارد و پرورش بدهد، یکى صد تا هفتصد مىشود و اگر آن تخم نکارد از آن نوعى انتفاع توان گرفت، ولیکن چون تخم در زمین اندازد و پرورش ندهد خاصیّت آن خاک است که تخم را بپوساند و استعداد آن را باطل کند.
پس تخم روح انسانى را پیش از آن که در زمین قالب اندازند، استعداد کلام حق حاصل داشت چنانچه از عهد، [أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ] جواب باز داد و اهلیّت جواب «بلى» باز نمود، اگرچه این مزارع براى آن است تا بینایى و شنوایى و گویایى که داشت، یکى صد و هفتصد شود.
لیکن تا تخم روح را آب ایمان و تربیت عمل صالح نرسد، حال وى در عین خسران است، از آن بینایى و شنوایى و گویایى حقیقى محروم مانده و چون آب ایمان و تربیت عمل صالح به او رسد تخم نموّ نماید و از نشیب زمین بشریّت قصد علوّ عالم عبودیّت کند و از درکات خلاصى یابد و هر قدر که تربیت یابد به آن قدر، درجات نجات که عبارت از جنان است، به او مىرسد و چون به مقام ثمرگى رسد که مرتبه معرفت است از جمله اهل اللّه و خاصّه شود.
و اگر العیاذ باللّه تخم روح آب ایمان و تربیت عمل صالح را ادراک نکند، در زمین بشریّت بپوسد و طبیعت خاکى گیرد و به خاصیّت وى مخصوص شود که [وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ] «11».
و در خسران ابدى بماند که [خالِدِینَ فِیها أَبَداً].*
ابتدا که طفل به وجود مىآید و هنوز حجب مستحکم نشده است و نوعهد و قریب به حضرت است و ذوق انس حضرت باقى است، در حال که از مادر جدا مىشود مىگرید و هر ساعت که شوق حضرت غالب مىشود فریاد و زارى از وى برمىآید و از رنج مفارقت قرار نمىتواند گرفت، هر لحظه او را به چیزى دیگر مناسب نظر حسّ او و خوشآمد طبع او مشغول مىکنند تا آن عالم را فراموش کند و به این عالم انس گیرد و چون لحظهاى فروگذارند پیل را یاد آید از هندوستان، باز سر به گریه و زارى گذارد.
این معنى در شب زیاده اتفاق افتد؛ زیرا که در روز نظر او به محسوسات مىافتد و به آنها مشغول مىشود و در شب، مشغولى کمتر و گریه و زارى بیشتر باشد. باز مادر مهربان پستان در دهان طفل بنهد، ذوق شیر به کام او برساند تا به تدریج انس با شیر گیرد و انس اصلى را فراموش کند، تا به حدّ بلوغ رسیدن، کار او انس گرفتن است با عالم محسوس و فراموش کردن عالم غیب و از اینجاست که بچه هر حیوانى به اندک روزگارى پرورش یابد و به مصالح خویش قیام تواند نمود. به خلاف انسان که پانزده سال به حدّ بلوغ رسد و به چهل سال به کمال خود رسد و جثّه تمام کند و قوّت گیرد؛ زیرا که آدمى بچه را با عالم دیگر انس است و ذوق مشرب غیب یافته است و بار فراق آن عالم بر جان اوست، با این عالم آشنا نمىتواند شد و خوى این عالم را نمىتواند گرفت، الّا به روزگار دراز تا به تدریج خو از عالم علوى باز کند و به اسفل پیوند نماید، تا یک جهت این عالم شود.
تا در اورنگ غیب و شهادت باشد، نشو و نما زیاد نکند و به کمال جسمانیّات خود نرسد. چون از آن عالم به کلّى فراموشى به هم رسانید و جثّه قوّه گرفت، چه حیله و مکر در جذب منافع و دفع مضرّات بکند که هیچ حیوان و شیطان به او نرسد.
اما حیوانات چون از عالم دیگر خبر ندارند و یک جهت از این عالمند، جملگى همّت بر مصالح خود صرف مىکنند و به شهوت تمام به استیفاى لذّات حسّى مشغول مىشوند، زود پرورش مىیابند و به کمال خود مىرسند.
غرض آن که روح انسانى بعد از حجب روحانى و جسمانى که از تعلّق قالب و عبور بر ملک و ملکوت حاصل کرده است، هر حرکت فعلى و قولى که از ظاهر و باطن او بر مقتضاى طبع پدید آید، جمله موجب حجب و بُعد مىشود از عالم غیب تا همچو بىخبر مىگردد که اگر هزار مخبر صادق القول خبر بدهد که تو وقتى در این عالم بودهاى، او قبول نمىکند و بدان ایمان نمىآورد!!
اما طایفهاى که منظور نظر عنایت بودهاند و اثر آن انس که با حضرت یافته بودند باقى دارند، اگرچه به عقل خود نداند که وقتى به عالم دیگر بودهاند ولکن چون مخبر صادق القول بگوید، اثر نور صدق آن مخبر و اثر آن انس که در دل مستمع باقى است، به یکدیگر پیوندند و هر دو دست در گردن یکدیگر درآرند؛ زیرا که هر دو از یک ولایتاند، یکدیگر را بشناسند، اثر آن موافقت به دلها برسد، جمله در حال اقرار کنند و بالجمله هرکه را از آن انس که تخم ایمان است چیزى باقى است، زود ایمان تواند آورد و هرکه را از آن انس در دل باقى نیست، هرگز ایمان نتواند آورد:
[سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ]*.
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند.
و بعضى سالکان را در اثناى سلوک حجب از پیش نظر بردارند تا جمله مقامات روحانى وجسمانى که بر آن عبور کردهاند باز بینند.
به قول عارف عادل، مرحوم الهى قمشهاى:
گشایى یک حجاب اى شاهد یکتا چه خواهد شد |
به مستان مىدهى زان نرگس شهلا چه خواهد شد |
|
به معشوقى گر افتد دیده عاشق چها گردد |
به مخمورى رسد یک جرعه زان صهبا چه خواهد شد |
|
هزاران بنده آلوده عصیان چه من دارى |
گر افتد هم نگاه رحمتت بر ما چه خواهد شد |
|
گناهانم اگر در پرده رحمت بپوشانى |
نسازى زشتکارى از کرم رسوا چه خواهد شد «12» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- عصر (103): 1- 3.
(2)- مرصاد العباد: 57؛ بحار الأنوار: 55/ 45، باب 5.
(3)- توبه (9): 67.
(4)- انسان (76): 1.
(5)- تین (95): 4.
(6)- ابراهیم (14): 5.
(7)- دوست داشتن وطن نشانه ایمان است، میزان الحکمة: 4/ 3566؛ مستدرک سفینة البحار: 10/ 375.
(8)- الهى قمشهاى.
(9)- اعراف (7): 176.
(10)- عصر (103): 1- 2.
(11)- اعراف (7): 176.
(12)- الهى قمشهاى.
در حقیقت خداوند مهربان به دنبال بهانه هایی ست که به واسطه لطف و مرحمت بسیار زیاد خود از تقصیر بندگان خود بگذرد و آنها را وارد بهشت کند گاهی به بهانه آب دادن به سگی و گاهی به بهانه دست کشیدن بر سر یتیمی و گاهی اشکی و زبانی که برای دفاع از مظلومی حرکت کند
می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان می کرد. حکایت این است:
پیشآمدها سبب زدوده شدن گناه از پرونده است
حضرت صادق (ع) در رابطه با آیه شریفه بسمله حدیث مهمى به این عبارت دارند:
«و لربما ترک بعض شیعتنا فى افتتاح امره بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فیمتحنه الله عزوجل بمکروه لینبهه على شکر الله تبارک وتعالى والثناء علیه و یمحق عنه وصمة تقصیره عند ترکه قول بسم الله الرحمن الرحیم:» «1»
چه بسا برخى از شیعیان و پیروان ما در آغاز کارشان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را ترک مىکنند، در نتیجه خدا به بلا و حادثه دچارش کند براى این که بیدار و آگاهش سازد تا سپاس و شکر او را به جاى آورد، و در آن بلا و حادثه لکه ننگ و تقصیر و کوتاهى او را به هنگام ترک بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بزداید.
مصداق عینى این روایت داستان شگفتآور زیر است:
عبداللهبنیحیى به محضر مبارک امیرالمؤمنین (ع) وارد شد، در برابرش یک صندلى بود، حضرت به او فرمان نشستن داد، او هم به روى آن نشست بناگاه صندلى کج شد و عبدالله با سر به زمین آمد، و سرش شکست و اندکى استخوان سرش نمایان شد و خون جارى گشت!
امیرالمؤمنین (ع) فرمان داد آب آوردند، خون سر او را شست، سپس فرمود: نزدیک من آى، نزد حضرت آمد، امام دست خود را بر آن زخم که استخوانش نمایان بود گذاشت. عبدالله از درد بىتاب شد، امام دستش را بر آن مالید و آب دهان مبارکش را روى آن گذاشت، با این لطف و محبت امیرالمؤمنین زخمش بهبود یافت، آن چنان که گوئى جراحتى به او نرسیده است.
پس از آن حضرت فرمود: اى عبدالله حمد و ستایش ویژه خداوندى است که پاک کردن گناه شیعیان ما را در دنیا به رنج و محنتشان قرار داده است، تا فرمانبرى و طاعت آنان را براى ایشان بىآلایش و سالم نماید و شایسته اجر و ثواب آن شوند.
عبدالله گفت: یا امیرالمؤمنین آیا به راستى ما جز در دنیا به گناهانمان مجازات نمىشویم، فرمود آرى همینطور است آیا نشنیدى که رسول خدا (علیهما السلام) فرمود:
دنیا زندان مومن است و بهشت کافر!
خدا شیعیان ما را [به خاطر محنت و رنجى که در این دنیا متحملاند و به خاطر آمرزشى که نصیب آنان فرموده است] حتماً از گناهان پاک و پاکیزه مىگرداند، بر این اساس است که مىفرماید:
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ: «2»
و آنچه از حادثه و پیش آمد به شما مىرسد به سبب اعمالى است که مرتکب شدهاید و از بسیارى از آن اعمال گذشت مىکند.
تا هنگامى که به آستان رستاخیز در آیند، در آنجا طاعات و عباداتشان بر آنها سرشار شود، و دشمنان محمد (علیهما السلام) و نیز دشمنان و بدخواهان ما را بنا به فرمانبرى و طاعتى که از آنان سر مىزند در دنیا پاداش و جزا مىدهد اگر چه طاعتشان بىوزن و بىارزش است، چون خلوصى همراهش نیست، تا هنگامى که به آستان رستاخیز در آیند گناه و کینه آنان [که از محمد و یاران خوبش در دل داشتند] بر آنان باز گردد و به خاطر آن در آتش افکنده شوند!
و هر آینه شنیدم محمد (علیهما السلام) مىفرمود:
در زمان گذشته دو نفر بودند یکى از آنان مطیع و مؤمن به خدا بود و دیگرى کافر که آشکارا به دشمنى دوستان خدا و به دوستى دشمنانش مىپرداخت و براى هر یک فرمانروائى عظیمى در گوشهاى از زمین بود.
آن کافر که دشمن خدا بود بیمار شد، و در غیر وقتش هوس ماهى کرد، زیرا آن نوع ماهى در آن هنگام چنان به گردابها جا گرفته بود که به دست آوردنش امکان نداشت بنابراین پزشکان او را از زندگى و ادامه حیاتش ناامید کرد و گفتند: جانشین و قائم مقام خود را معین کن که تو از اهل گورستان پایندهتر نیستى، همانا شفایت و درمان بیمارىات در این ماهى است که به آن میل و اشتها دارى و بر آن نیز راهى نیست.
در این هنگام خدا فرشتهاى برانگیخت و به او فرمان داد که آن ماهى را از جایش بر انگیزد و به طرفى سوق دهد که به دست آوردنش آسان گردد، در نهایت ماهى را برایش گرفتند و او آن را خورد و از بیمارى بهبودى یافت و در حکومتش سالهاى سال پس از آن بر جاى ماند.
سپس تقدیر حق چنین واقع شد که آن پادشاه مؤمن بیمار شد همانند بیمارى آن کافر، در زمانى که جنس آن ماهى از سواحل و کنار دریا که به دست آوردنش آسان بود به سوى دیگر نمىرفت، نهایتاً آن پادشاه مؤمن هوس آن ماهى را کرد و پزشکان برایش توصیف کردند و گفتند:
آسوده خاطر باش، اکنون وقت آن است که از آن ماهى برایت صید کنند و از آن بخورى و از بیمارى رهائى یابى.
در این هنگام خدا آن فرشته را برانگیخت و به او فرمان داد که جنس آن ماهى را از سواحل و کرانهها به گردابها براند، تا دسترسى به آنها ممکن نشود، در نتیجه آن ماهى به دست نیامد تا آن مؤمن در آرزو و هوس آن ماهى و بهبود نیافتنش از بیمارى جان به جان آفرین تسلیم کرد، و از این جریان فرشتگان آسمان و اهل آن سامان به شگفتى فرو رفتند تا آنجا که نزدیک بود در فتنه و آزمایش افتند، چون خداى متعال (از روى احسان و حکمتش) بر آن کافر آنچه را که بر آن راهى نبود آسان گردانید و بر آن مؤمن آنچه را که به آسانى بر آن راه بود غیر ممکن ساخت!
آنگاه خدا به فرشتگان آسمان و پیامبر آن زمان به وحى خویش فرمود:
بىتردید منم خداى کریم، احسان کننده، توانا، آنچه عطا کنم زیانم نرساند، و آنچه باز دارم از من نکاهد و به اندازهى ذرهاى به کسى ستم نکنم.
اما کافر، از این که به دست آوردن ماهى را در غیر زمانش براى او آسان نمودم، جهتش فقط این بود که پاداش کار نیکى باشد که او انجام داده بود [چون بر عهده من است که از هیچ کس حسنهاى را از بین نبرم] تا به رستاخیز در آید و هیچ حسنهاى در نامه عملش نباشد و به کفر خویش وارد آتش شود.
و بنده فرمانبر خود را از آن ماهى باز داشتم به سبب خطائى که از او سر زده بود، و با منع و ردّ آن میل و هوس و از بین بردن آن دارو، پاک شدنش را اراده کردم و خواستم که به آستان من در آید و جرم و گناهى در پروندهاش نباشد و پاک و پاکیزه وارد بهشت شود!
در این هنگام عبداللهبنیحیى گفت: یا امیرالمؤمنین به حقیقت بال و پرم دادى و به من حقایقى آموختى پس اگر مصلحت بدانى گناهم را که در اینجا به آن امتحان شدم به من بنمایان تا هم چنان تکرارش نکنم.
فرمود: لحظهاى که روى صندلى نشستى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نگفتى نتیجه این شد که به خاطر نسیان و سهوت از آنچه به آن دعوت شدى [که در ابتداى هر کارت بِسْمِ اللَّهِ بگو] خدا به این پیشآمد زمینه پاک شدن از گناه (ترک نام و یاد خدا) را برایت قرار داد، آیا ندانستى که رسول خدا (علیهما السلام) از جانب خداى عزوجل فرمود:
هر اقدام قابل توجه که در آن یادى از بسمالله نشود ناقص و بریده «از خیر» است!
گفتم: آرى پدر و مادرم فدایت، پس از این ترکش نمىکنم فرمود: در این صورت از آن بهرهمند و سعادتمندى.
حضرت عسگرى از پدرانش از امیرالمؤمنین (ع) روایت مىکند که آن حضرت مىفرماید: از رسول خدا شنیدم مىگفت:
که خداى عزوجل به من فرمود: اى محمد:
وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ. «3»
و به فاتحة الکتاب منت ویژه جداگانهاى بر من گذاشت، و آن را همسنگ و همطراز قرآن- که از جلال و عظمت دریاى مواج است- قرار داد و بىتردید فاتحة الکتاب بزرگترین و شریفترین چیزى است که در گنجهاى عرش است و به راستى خدا محمد را به آن اختصاص داد و شرافت و بزرگى بخشید و در آن هیچ یک از پیامبرانش را با او شریک نگردانید جز سلیمان که [بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ] را به او عطا فرمود آیا نمىبینى که از زبان بلقیس مىآورد آنگاه که گفت:
«إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ» إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ: «4»
هشدار (اى شنوندگان) کسى که آن را بخواند و به حکومت و دوستى و ولایت محمد و آلش که پاکان روزگاراند معتقد باشد، و مطیع فرمانشان و مؤمن به ظاهر و باطنشان خداى عزوجل به هر حرفى از آن حسنهاى به او مرحمت کند که هر حسنه بالاتر و برتر از دنیا و آنچه در او- از انواع مال و منال و خیر است- است و هر که به خوانندهاى که آن را مىخواند گوش فرا دهد براى او یک سوم پاداشى است که براى خواننده مهیاست بنابراین باید هر یک از شما در افزایش این خیر و عنایت که رایگان به شما روىآور است بکوشد پس براى شما غنیمتى است هشدار که زمانش منقضى نگردد که در آن صورت غم و اندوه و ندامت و حسرت در دلهایتان باقى بماند. «5» چنان که ذات الله شریفترین ذاتهاست، پس هم چنان ذکر و یادش شریفترین اذکار و یادها و نامش شریفترین نامهاست، و چنان که وجودش بر همه وجودات داراى سبقت و پیشى است، واجب است ذکر و یادش داراى سبقت و پیشى بر همه اذکار و یادها باشد، و نامش پیشاز همه نامها قرار گیرد. «6» چون وجودش را که شریفترین وجودهاست و ذکر و نامش را که برترین ذکرها و نامهاست در ابتداى هر کارى یاد کنند آن کار داراى خیر و برکت مىشود، و به نتیجه و محصول مىرسد.
پی نوشت ها:
(1)- نورالثقلین، ج 1، ص 6.
(2)- شورى، 30.
(3)- حجر، 87.
(4)- نمل، 30.
(5)- نورالثقلین، ج 1، ص 5.
(6)- تفسیر کبیر، ج 1، ص 103.
براى آن حضرت سخنان و کلمات و سخنرانىهایى است که نشان دهنده دانش و بینش آن حضرت نسبت به حقایق ملکوتى و آسمانى است و این که سرچشمه علم و دانش او وحى است و آن حضرت را به روح اعظم اتصالى مافوق تعریف است، او مستقیماً در دامن ختم نبوت تربیت یافت و علوم اولین و آخرین را از آن جناب دریافت کرد.
فلاسفه و حکما و عرفا و اولیا بر خطبهاى که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله در مسجد النبى در دفاع از ولایت مطلقه امیرالمؤمنین علیه السلام انشاء کرد شرحها و تفسیرها نوشتهاند ولى تا به امروز تمام قدرتمندان عقلى از درک حقایق ملکوتى آن خطبه معطّل ماندهاند!!
در آن خطبه اسرار ملکوت، حقایق عرفانى، مسائل مهم فلسفى، مسئله نبوت، برنامه ولایت، هنگامه محشر، اوضاع طبیعت و هستى، برنامه قرآن، آینده بشر و واقعیتهاى دیگر مورد بحث دختر پیامبر قرار گرفته که آن خطبه به تنهایى کتاب کاملى از علم و معرفت است که بدون سابقه ذهنى، در حضور انصار و مهاجر ایراد فرمودند.
علاوه بر آن خطبه در موقعیتهاى گوناگون، مسائل و مطالبى را القا فرمودهاند که جمع آن مسائل و مطالب کتابى عظیم از حکمت الهى و عرفان آسمانى است.
بدون شک اگر بخواهم تمام سخنان آن دریاى معرفت را در این نوشتار بیاورم و به شرح و توضیح آن اقدام کنم به چند مجلد مىرسد، تنها براى نشان دادن گوشهاى از عظمت عقلى و شخصیت روحى آن حبیبه حق به جملاتى از آن جناب به نقل فقیه بزرگ سید ابن طاوس قناعت مىکنم:
خطبه حضرت زهرا علیها السلام به نقل از سید ابن طاووس
دختر با عظمت پیامبر، پس از رحلت پدر، بر اثر انحراف مسیر خلافت و حکومت به دست هواپرستان زمان، دچار انواع حوادث و مصایب و بلاها و طوفانها و ابتلائات شد، حوادثى که مانند تیرگى شب به خیمه حیات هجوم آورد، در حدّى که از زبان حال آن معصومه نقل شده، اگر بلاهایى که پس از وفات پدر به سر من آمد به روزهاى روزگارمىریختند تمام روزها تبدیل به شب تار مىشد.
در وزش آن طوفانهاى بنیانبرانداز بسیارى از مردم دین و ایمان را به دنیاى فانى فروخته و آخرت باقى را براى مقدارى درهم و دینار و کرسى ریاست از دست دادند.
دختر پیامبر براى حفظ قرآن و زحمات انبیا و نگهدارى منصب سعادتبخش ولایت و امامت در برابر آن همه حادثه و بلا ایستادگى کرد و تابلوى گرانبهاى زیر را که درسها براى امت تا روز قیامت در آن ثبت است از خود به یادگار گذاشت.
الْحَمْدُ للّهِ الَّذى لَمْ یَجْعَلْنى جاحِداً لِشَىْءٍ مِنْ کِتابِهِ.
خداى را سپاس گزارم که در برخورد با اینهمه حوادث و بلا و رنج و مشقّت و طوفان و ناراحتى دچار انکار چیزى از حقایق کتاب الهى نشدم.
اعتقاد به توحید و نبوّت و ملائکه و کتاب و روز قیامت و قرار در مدار اخلاق حسنه و اعمال صالحه را به عنایت الهى حفظ کردم، حوادث خطرى برایم در این زمینه ایجاد نکرد.
وَلا مُتَحَیِّراً فى شَىْءٍ مِنْ امْرِهِ.
خدا را شکر مىکنم در چیزى از امر الهى پس از وزیدن این همه بادهاى خطرناک اخلاقى و اجتماعى سرگردان و دودل نشدم.
راه برایم آشکار بود و حق در همه زمینهها برایم از آفتاب روشنتر، سلوکم را در مسلک الهى ادامه دادم و با کمال یقین و پاک از شک و تردید وظایف الهى خود را انجام دادم.
اللّهُمَّ انِّى اسْئَلُکَ قَوْلَ التَّوابینَ وَعَمَلَهُمْ.
پروردگارا! آنچه براى من مهم است، این است که به صف بازگشتگان به سوى تو درآیم و گفتارم در مسئله توبه و عملم در برنامه بازگشت هم چون توّابین حقیقى به راستى و درستى باشد که طایفه توبهکنندگان در پیشگاه تو از ارزش بسیار عظیمى برخوردارند.
وَنَجاةَ الْمُجاهِدینَ وَثَوابَهُمْ.
اى خداوند مهربان! از تو مىخواهم راهم و نجاتم را، راه و نجات رزمندگان در راهت قرار دهى و از ثواب و خیرى که به مجاهدین فى سبیل اللّه عنایت مىکنى به من هم عنایت نمایى که سستى و عافیتطلبى را دشمنم و تمام علاقه و عشقم به این است که رزمندهاى خالص و مجاهدى پاک براى اعلاى کلمه حق باشم.
وَتَصْدیقَ الْمُؤْمِنینَ وَتَوَکُّلَهُمْ.
الهى! قلبم را هم چون قلب مؤمنان واقعى آراسته به تصدیق نسبت به همه واقعیات قرار بده و آن جایگاه ملکوتى را به نور صدق و صفا منوّر گردان، الهى اعتماد و توکّلم را بر خود همانند اعتماد و توکل انبیا بر خویش قرار داده.
اذا تَوَفَّیْتَ نَفْسى وَقَبَضْتَ رُوحى فَاجْعَلْ روحى فِى الْارْواحِ الرّابِحَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسى فى الْانْفُسِ الصّالِحَةِ، وَاجْعَلْ جَسَدى فِى الْاجْسادِ الْمُطَهَّرَةِ وَاجْعَلْ عَمَلى فِى الْاعْمالِ الْمُتَقَبَّلَةِ.
پروردگارا! چون عمرم سرآمد و روحم را قبض کردى، پس روحم را در ارواح رابحه و نفسم را در نفوس صالحه و بدنم را در ابدان مطهّره و اعمالم را در اعمال قبول شده قرار بده.
احتمالًا معناى ارواح رابحه، ارواح انبیاى اولوالعزم و انفس صالحه، نفوس آن بزرگواران و اجساد مطهّره، اجساد شهداى راه حق و حقیقت باشد که از هر منت و برنامهاى آزادند.
سُبْحانَ مَنْ یَعْلَمُ خَواطِرَ الْقُلوبِ، سُبْحانَ مَنْ یُحْصى عَدَدَ الذُّنوبِ، سُبْحانَ مَنْ لا تَخْفى عَلَیْهِ خافیةٌ فى الْارْضِ وَالسَّماءِ.
پاک و منزه از هر عیب و نقصى است خداوندى که بر تمام آنچه بر قلوب بندگان مىگذرد آگاه است، پاک و منزه است پروردگارى که شماره عدد ذنوب گنهکاران در پیشگاهش معلوم است، پاک و مبرّاست خداوندى که هیچ چیزى در زمین و آسمان از حضرتش پوشیده نیست.
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ یَجْعَلْنى کافِراً لِانْعُمِهِ وَلا جَاحِداً لِفَضْلِهِ، فَالْخَیْرُ فیهِ وَهُوَ اهْلُهُ.
اللَّهُمَّ قَدْ تَرى مَکانِى وَتَسْمَعُ کَلامى وَتَطَّلِعُ عَلى امْرى وَتَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَلَیْسَ یَخْفى عَلَیْکَ شَىْءٌ مِنْ امْرى.
سپس و حمد مىکنم آن وجود مقدسى را که به من توفیق داد، تا از ناسپاسى نسبت به نعمت هایش و انکار فضایلش آزاد باشم، تمام خیر در اوست و او اهل خیر است. الهى! جایم را مىبینى و کلامم را مىشنوى و بر تمام امورم آگاهى و آنچه در وجود من است مىدانى و چیزى از برنامههاى باطن و ظاهر من بر تو پوشیده نیست.
اللّهُمَّ انْزِع الْعُجْبَ وَالرِّیاءَ وَالْکِبْرَ وَالْبَغْى وَالْحَسَدَ وَالضَّعْفَ وَالشَّکَّ وَالْوَهْنَ وَالضُّرَّ وَالْاسْقامَ وَالْخِذْلانَ وَالْمَکْرَ وَالْخَدیعَةَ وَالْبَلِیَّةَ وَالْفَسادَ مِنْ سَمْعى وَبَصَرى وَجَمیعِ جَوارِحى وَخُذْ بِناصِیَتى الى ما تُحِبُ وَتَرْضى «1».
الهى! خودبینى و ریا و تکبر و تجاوز و حسد و سستى و شک و بىحسى و خسارت و دردها و خوارى و مکر و حیله و بلا و فساد را از گوش و چشم و تمام جوارح من ریشهکن فرما و مرا در مسیر عشق و رضایت خود قرار بده.
حیات مادى و معنوى در نظر حضرت زهرا علیها السلام
در روایات بسیار مهم در کتب معتبر آمده که:
مردى از سر کار بازار به خانه رفت، همسرش وى را پریشان حال دید، سبب پریشانى وى را که از چهرهاش آشکار بود پرسید، در پاسخ زن گفت: امروز در میان مغازه براى مدّتى به فکر عاقبت و قیامت خود افتادم که در آن روز جاى من کجاست: بهشت یا جهنم؟ برایم معلوم نشد، مرا سخت افسرده کرد، اکنون با اضطراب و وحشت و پریشانى و ناراحتى به خانه آمدهام و از تو مىخواهم مرا از این رنج نجات دهى، زن به همسرش گفت: از دست من براى تو چه کارى برمىآید؟ جواب داد: نزد حضرت زهرا علیها السلام برو که آن مخدّره عالم به حقایق است و از آن حضرت عاقبت مرا بپرس!
زن به خانه حضرت زهرا علیها السلام رفت و عین گفتار شوهرش را به آن بانوى عصمت عرضه داشت، حضرت در پاسخ وى گفت: به همسرت بگو: اگر در امور حیات مادى و معنوى هماهنگ با قرآن زندگى کرده باشى مسلماً اهل بهشت ورنه به عذاب الهى دچار خواهى شد.
دختر با عظمت پیامبر در علم و عمل، در اخلاق و کردار، در زهد و عبادت، در فضیلت و کمال، در شوهردارى و خانهدارى، در تربیت اولاد در تمام روزگار و در همه دهر موجودى عالى و بىنمونه است، تا جایى که بر تمام زنان جهان واجب است در تمام امور حیات از آن حضرت پیروى کرده و به آن جناب تأسّى جویند تا خیر دنیا و آخرت خویش را تأمین نمایند.
حیات الهى بانوى دوسرا به طور مفصّل در کتب حدیث و کتب تاریخ آمده و به وسیله دانشمندان بزرگ شیعه و سنى به رشته تحریر کشیده شده و از بدو ولادت تا شهادت آن بانوى دو سرا را به نحو تحلیلى نگاشتهاند، شما مىتوانید زندگى آن مقام با عظمت ملکوتى را در آن کتب که بین مردم مشهور و در تمام کتابخانهها هست بخوانید.
پی نوشت :
(1)- فلاح السائل: 173، الفصل التاسع عشر، بحار الأنوار: 83/ 66، باب 39، حدیث 4.
هر انسانى بالقوّه داراى برترى بر تمام موجودات است و بر او واجب است این استعداد بالقوّه را به فعلیّت برساند.
روح اعظم عبارت از همان روح انسانى است که به اعتبار جوهریّتش نفس واحده و به اعتبار نورانیّتش عقل اوّل نامیده مىشود.
«روح قدسى نیز همان انسان حقیقى و حقیقت انسانىّ است که خداوند نخست در عالم لاهوت آفریده بعد به عالم جبروت و ملکوت و ناسوت فرستاده و در هر عالمى ملبّس به لباس مخصوص آن عالم گردانید.
این روح اعظم و روح قدسى که در این جا نفس واحده و انسان حقیقى و حقیقت انسان اعتبار شده، همان عقل فعّال است که منشأ نفوس ناطقه انسانى است.
عقل فعّال فیض دهنده و پرورنده و تکمیل کننده نفوس ناطقه و مخزن حقایق مجرّده و آخرین درجه کمال مىباشد که نفوس ناطقه مىتوانند بدان برسند و نفوس ناطقه را او اشراق مىکند و قدرتهاى بالقوّه را او مبدّل به قدرتهاى بالفعل مىسازد. این صفات به نظر مىرسد همان صفات روح جامع انسانى است و از این رو مىتوان روح را به خوبى با عقل فعّال یکى دانست، چنانکه بعضى از عرفا و حکما اساساً به جاى روح، کلمه عقل به کار بردهاند.
از طرف دیگر نیز معلوم است عقل فعّال به لسان شرع همان جبرئیل است که روح الأمین و روح القدس نیز نامیده مىشود و چنانکه در کتب عرفانى آمده این عقل را روح اعظم و انسان حقیقى و حقیقت انسان خواندهاند، پس مىتوان گفت که: همین روح القدس یا جبرئیل و روح اعظم به توسّط اعلام وحى، مصدر و مربّى نفوس ناطقه بشر است و این نفوس اشعّه وشرارههائى از نور او هستند.
نسبت به درجه استعداد و کمال این نفوس، آن عقل فعّال یا روح القدس در ایشان کمتر یا بیشتر و کوتاهتر یا مدیدتر تجلّى مىکند، چنانکه در نفوس انبیا و اولیا و عرفا در اوقات مختلف و در صورتها و کیفیّتهاى گوناگون مدّتى کم یا بیش تجلّى نموده و به وسیله ایشان فعّالیّت خود را ظاهر ساخته است.
پس آنچه در قرآن مجید آمده که خداوند نفخهاى از روح خود به تن آدم دمید و امثال این درباره مریم وغیره، آن روح عبارت از نور و یا شعله همین روح القدس یا روح اعظم ویا عقل فعّال بوده است، به همین مناسبت کلمه روح در قرآن به صیغه مفرد آمده و در همه جا جبرئیل یعنى عقل فعّال به اسم روح نامیده شده است.
این روح یا عقل فعّال مانند همه عقول دیگر، هم مستقیماً و هم به طور غیر مستقیم یعنى به وسیله انعکاس انوار عقول مافوق خود، با ذات خداوند که منبع همه نورها و عقلهاست مربوط مىباشد و بدین مناسبت از عالم امر یعنى مقام ربوبیّت ولاهوت به ترتیب مراتب صادر شده است.» «1» این روح یا به تعبیر قرآن مجید جبرئیل، چون انسان را مَجلاى اشراقات الهیّه خود قرار دهد و انسان تمام قواى خود را با آن اشراقات ملکوتیّه به فعلیّت برساند، از جبرئیل برتر شده و از تمام ملائکه مقرّب ا نظر مقام معنوى بالاتر رود.
لذا در سیر معراجى، وقتى جبرئیل از حرکت باز ایستاد، رسول الهى سبب توقّفش را پرسید گفت:
لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً لَاحْتَرقْتُ. «2»
اگر به اندازه بند انگشتى نزدیکتر شوم، خواهم سوخت.
حقیقت محمدیه
این اسم در مرتبه ذات، متجلّى به نفس ذات خود و به اعتبارى متجلّى در صورت حقیقت کلیّه انسانیّه است که صورت و معناى جمع عوالم و کلیّه عوالم مَجلا و مظهر و مربوب این اسم مىباشند. حقیقت محمدیّه به حسب مقام جمعى و کینونت قرآنى، عین این اسم جامع و به اعتبار مقام تفصیل، مظهر این اسم اعظم است.
در نوع انسانى، در قوس نزولى و مقام تجلّى حقّ به اسم کلّى جامع، مظهر تامّ و تمام این اسم، حقیقت محمدیّه و خواصّ از عترت اویند و درمقام صعود و عروج ترکیبى، حضرت ختمى مقام از باب عروج به مقام أوْأدْنى و نیل به مقام برزخیّت بین مقام احدیّت و واحدیّت، اسم أعظم صورت آن حقیقت کلیّه الهیّه است و از این جهت نبوّت او ازلى و حقیقت او که همان حقیقت نبوّت کلیّه باشد داراى درجات و مراتب و مقامات متعدّده از انباء است و مرتبه نازله این انباء- که عبارت است از اخبار از جانب حقّ جهت ارشاد خلایق و دعوت عباد به حقّ وهدایت تشریعى و بیان احکام الهیّه و وضع قوانین و سنن براى ایجاد مدینه فاضله- از شؤون ولایت تشریعیّه است.
مرتبه اعلاى نبوّت کلیّه محمدیّه عبارت است از: مقام تجلى حقّ به اسم جامع کلّى در مرتبه واحدیّت و مقام قاب قوسین؛ در این مقام، حقیقت محمّدیّه واسطه است جهت ظهور اعیان و اسماى متجلّى در این اعیان.
از باب اتّحاد ظاهر و مظهر و از آن جهت که عین ثابت آن حقیقت کلیّه سمت سیادت نسبت به جمع اعیان دارد، واسطه است جهت ظهور کلیّه اعیان در مقام تجلّى به اسم جامع کلّى الهى که از آن به اسم اعظم نیز تعبیرکردهاند.
به این اعتبار، اصل نبوّت به منزله دایره کلّیّه رفیع الدَّرجات است که از آن دوایر کلّیّه و جزئیّه منشعب مىشود و سعه و ضیق و اطلاق و تقیید این دوایر مستند است به استعدادات لازم و غیر مجعول عین ثابت انبیا از اولوالعزم از انبیا و غیر اولوالعزم علیهم السلام.
همان طورى که اسم «اللَّه» اسم جامع کُلّى الهى است و از باب کلّیّت، جمیع اسما از فروع و اغصان و اجزا و توابع آن مىباشند و این اسم به اعتبارى حقیقت محمّدیّه است، اعیان و حقایق جمیع انبیا در مقام علم حضرت و احدیّت به منزله ابعاض و اجزا و فروعِ عین ثابت حقیقت محمّدیّهاند.
اولین انباء آن حقیقت کلّیه عبارت است از وساطت آن حضرت جهت ظهور اعیان و اسماى متجلّى در این اعیان در حضرت علمیّه و مرتبه واحدیّت و از این جهت است که اهل تحقیق نبوّت او را ازلى مىدانند.
مرتبه نازله این انباء غیبى عبارت است از ظهور آن حقیقت مطلقه در عالم عین و خارج جهت تحقّق هر عین به وجود خاصّ خود در صفحه اعیان و اوّلین جلوه آن حقیقتْ عقل اوّل است که:
أوَّلُ مَنْ بایَعَهُ هُوَ الْعَقْلُ الْأوَّلُ. «3»
نخستین کسى که با او بیعت کرد عقل اوّل بود.
لذا عقل اوّل حسنهاى از حسنات آن حقیقت کلّیّه و اوّل ظهور او در جلباب «4» وجود نورى و جبروتى است.
سهم هر نبى از تجلّیات اسمائیّه تابع نحوه تعیّن و ظهور و استعداد غیرمجعول، عین ثابت و حقیقت او در عالم اعیان و حضرت علمیّه است، لذا همان طورى که کلّیّه اعیان در مقام تقدیر و عالم قَدَر علمى، اعضا و ابعاض و اجزاى حقیقت محمّدیّهاند، در وجود خارجى نیز از توابع فروع آن اصل الاصول عالم وجودند و نبوّت و ولایت انبیاء مانند شریعت آنان نیز از توابع و فروع آن حقیقت کلّیّه است که:
آدَمُ وَمَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوائى یَومَ القِیامَةِ. «5»
آدم و سایر پیامبران (یا سایر افراد بشر) در روز قیامت زیر لواى من خواهند بود.» «6»
پی نوشت ها:
(1)- اصول اساسى روانشناسى: 178.
(2)- بحار الأنوار: 18/ 382، باب 3، ذیل حدیث 86؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 179.
(3)- شرح فصوص الحکم: 396.
(4)- جلباب: پیراهن.
(5)- شرح رساله قیصرى: 123- 125.
(6)- بحار الأنوار: 16/ 402، باب 12، حدیث 1؛ عوالى اللآلى: 4/ 121، حدیث 198.
کتاب خدا در یک آیه از چهار نهر که پاداشى براى اهل تقوا و پرهیزکارى است نام مىبرد:
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ ... «1»
صفت بهشتى که به پرهیزکاران وعده داده شده [چنین است] در آن نهرهائى است از آبى که طعم و رنگش بر نگشته، و نهرهائى از شیر که مزهاش دگرگون نشده، و نهرهائى از شراب که براى نوشندگان مایه لذت است، و نهرهائى از عسل خالص است، و در آن بهشت از هر گونه میوهاى براى آنان فراهم است و نیز آمرزشى از سوى پروردگارشان ویژهى آنان است.
از رسول خدا روایت شده که فرمود: شبى که مرا به عالم بالا بردند همه بهشت به من ارائه شد در آن چهار نهر دیدم، نهرى از آب و نهرى از شیر، و نهرى از شراب و نهرى از عسل.
به جبرئیل گفتم این نهرها از کجا مىآید و به کجا مىرود؟ گفت به سوى حوض کوثر مىرود ولى نمىدانم از کجا مىآید؟ از خدا بخواه که تو را به مبدء آنها آگاه کند یا محلى را که نهرها از آن جارى است به تو نشان دهد، پیامبر دعا کرد پس از دعا فرشتهاى به محضر حضرت آمد و به او سلم داد و گفت: دیده بر بند من دیده فرو بستم سپس گفت دیدهات را باز کن من دیده گشودم خود را کنار درختى دیدم و آنجا چشم به گنبدى از درّ سپید افتاد که درى از طلاى قرمز داشت و قفلى بر آن در بود.
بزرگى و عظمت گنبد در حدى بود که اگر همهى جن و انس را در آن قرار مىدادند چون پرندهاى مىماندند که بر کوهى نشسته، نهایتاً دیدم این چهار نهر از زیر آن گنبد جارى است، هنگامى که خواستم باز گردم آن فرشته به من گفت: چرا وارد گنبد نمىشود؟ گفتم چگونه وارد شوم در حالى که بر در آن قفلى است که کلیدش نزد من نیست!
فرشته گفت: کلیدش بسم الله الرحمن الرحیم است زمانى که به آن قفل نزدیک شدم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم قفل باز شد، وارد گنبد شدم دیدم این چهار نهر از چهار ستون قبه جارى است و بر هر چهار ستون بسم الله الرحمن الرحیم نقش بود، نهر آب را از میم بسمالله و نهر شیر را از هاء الله و نهر شراب را از میم رحمان و نهر عسل را از میم رحیم در جریان دیدم دانستم که ریشه این چهار نهر از آیه شریفه بسمله است پس خداى عزوجل گفت: اى محمد هر کس از امتت با قلبى پاک و خالص از ریا مرا با این اسمها یاد کند و به زبان بگوید بسم الله الرحمن الرحیم، او را از این نهرها مىچشانم. «2»
پی نوشت ها:
(1)- محمد، 15.
(2)- روح البیان، چاپ دار احیاء التراث، ج 1، ص 28.