الحدیث:
قال الباقران علیهما السلام:
سالته عن علامة لیلة القدر، فقال: علامتها ان یطیب ریحها، و ان کانت فی برد دفئت، و ان کانت فی حر بردت فطابت. (1)
ترجمه: (محمد بن مسلم) از علامت لیلة القدر پرسید؟ پس امام (ع) فرمود: علامت لیلة القدر این است که بوی خوشی از آن پخش می شود، اگر در سرمای (زمستان) باشد گرم و ملایم می گردد، و اگر لیلة القدر در گرمای (تابستان) باشد خنگ و معتدل و نیکو می گردد.
توضیح:
علامه طباطبائی در علایم شب قدر می گوید: روایات در معنی و خصایص و فضایل شب قدر بسیار است، در بعضی از آن روایات علامتهایی برای شب قدر ذکر کرده از قبیل اینکه شب قدر، صبح آن شب آفتاب بدون شعاع طلوع می کند و هوای آن روز معتدل است. (المیزان، ج 40، ص 332)
الحدیث:
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیلة القدر فی کل سنة و یومها مثل لیلتها. (2)
ترجمه: شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شب آن می باشد.
الحدیث
قال النبی (صلی الله علیه و آله):
ان انا ادرکت لیلة القدر فما اسال ربی؟ قال (ص): «العافیة ». (3)
ترجمه: به پیامبر(ص) گفته شد: اگر شب قدر را دریابم از خدا چه چیزی را مسئلت کنم؟ فرمود: «عافیت را».
الحدیث:
قال موسی (علیه السلام):
الهی ارید قربک، قال: قربی لمن استیقظ لیلة القدر، قال:
الهی ارید رحمتک، قال: رحمتی لمن رحم المساکین لیلة القدر، قال:
الهی ارید الجواز علی الصراط، قال: ذلک لمن تصدق بصدقة فی لیلة القدر، قال:
الهی ارید من اشجار الجنة و ثمارها، قال: ذلک لمن سبح تسبیحه فی لیلة القدر، قال:
الهی ارید النجاة من النار، قال: ذلک لمن استغفر فی لیلة القدر، قال:
الهی ارید رضاک، قال: رضای لمن صلی رکعتین فی لیة القدر. (4)
ترجمه:
خداوندا! می خواهم به تو نزدیک شوم، فرمود: قرب من از آن کسی است که شب قدر بیدار شود، گفت: خداوندا! رحمتت را می خواهم، فرمود: رحمتم از آن کسی است که در شب قدر به مسکینان رحمت کند: گفت: خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو می خواهم فرمود: آن، از آن کسی است که در شب قدر صدقه ای بدهد. گفت خداوندا! از درختان بهشت و از میوه هایش می خواهم، فرمود: آنها از آن کسی است که در شب قدر تسبیحش را انجام دهد گفت: خداوندا! رهایی از جهنم را می خواهم، فرمود: آن، از آن کسی است که در شب قدر استغفار کند: گفت خداوندا خشنودی تو را می خواهم، فرمود: خشنودی من از آن کسی است که در شب قدر دو رکعت نماز بگذارد.
توضیح:
لیلة القدر شبی است که قرآن نازل شده است و ظاهرا مراد به قدر، تقدیر و اندازه گیری است، خدای تعالی در آن شب حوادث یکسال را یعنی از آن شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر می نماید، زندگی و مرگ، رزق، سعادت، و شقاوت و چیزهایی از این قبیل را مقدر می سازد.
رمضان، تجلی معبود (ره توشه راهیان نور) ص 95
جمعی از نویسندگان
پی نوشتها:
1- وسائل الشیعه، ج 7 صفحه 256.
2- وسائل الشیعه، ج 7 صفحه 262.
3- مستدرک الوسائل، ج 7 صفحه 458.
4- مستدرک الوسائل، ج 7 صفحه 456.
«قدر» در لغت به معنای اندازه و اندازه گیری است . (1) «تقدیر» نیز به معنای اندازه گیری و تعیین است . (2) اما معنای اصطلاحی «قدر» ، عبارت است از ویژگی هستی و وجود هر چیز و چگونگی آفرینش آن (3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودی هر چیز، «قدر» نام دارد . (4) بنابر دیدگاه حکمت الهی، در نظام آفرینش، هر چیزی اندازه ای خاص دارد و هیچ چیزی بی حساب و کتاب نیست . جهان حساب و کتاب دارد و بر اساس نظم ریاضی تنظیم شده، گذشته، حال و آینده آن با هم ارتباط دارند . استاد مطهری در تعریف قدر می فرماید: «... قدر به معنای اندازه و تعیین است ... حوادث جهان ... از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانی و زمانی آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهی است » (5) . پس در یک کلام، «قدر» به معنای ویژگی های طبیعی و جسمانی چیزهاست که شامل شکل حدود، طول، عرض و موقعیت های مکانی و زمانی آنها می گردد و تمام موجودات مادی و طبیعی را در بر می گیرد . این معنا از روایات استفاده می شود; چنان که در روایتی از امام رضا (ع) پرسیده شد: معنای قدر چیست؟ امام (ع) فرمود: «تقدیر الشی ء، طوله و عرضه » ; «اندازه گیری هر چیز اعم از طول و عرض آن است » (6) و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معنای قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول وعرض و بقای آن است » . (7) بنابراین، معنای تقدیر الهی این است که در جهان مادی، آفریده ها از حیث هستی و آثار و و یژگی هایشان محدوده ای خاص دارند . این محدوده با اموری خاص مرتبط است; اموری که علت ها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستی، آثار و ویژگی های موجودات مادی نیز متفاوت است . هر موجود مادی به وسیله قالب هایی از داخل و خارج، اندازه گیری و قالب گیری می شود . این قالب، حدود، یعنی طول، عرض، شکل، رنگ، موقعیت مکانی و زمانی و سایر عوارض و ویژگی های مادی آن به شمار می آید . پس معنای تقدیر الهی در موجودات مادی، یعنی هدایت آنها به سوی مسیر هستی شان است که برای آنها مقدر گردیده است و در آن قالب گیری شده اند . (8) اما تعبیر فلسفی قدر، اصل علیت است . «اصل علیت همان پیوند ضروری و قطعی حوادث با یکدیگر و این که هر حادثه ای تحتم و قطعیت ضروری و قطعی خود و نیز تقدر و خصوصیات وجودی خود را از امری یا اموری مقدم بر خود گرفته است . (9) اصل علیت عمومی و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث جهان حکم فرماست و هر حادثی، ضرورت و قطعیت وجود خود و نیز شکل و خصوصیت زمانی و مکانی و سایر خصوصیات وجودی اش را از علل متقدمه خود کسب کرده است و یک پیوند ناگسستی میان گذشته و حال و استقبال میان هر موجودی و علل متقدمه او هست » . (10) اما علل موجودات مادی ترکیبی، فاعل و ماده و شرایط و عدم مانع است که هر یک تاثیر خاص بر آن دارند و مجموع این تاثیرها، قالب وجودی خاصی را شکل می دهند . اگر تمام این علل و شرایط و عدم مانع، کنار هم گرد آیند، علت تامه ساخته می شود و معلول خود را ضرورت و وجود می دهد که از آن در متون دینی به «قضای الهی » تعبیر می شود . اما هر موجودی با توجه به علل و شرایط خود قالبی خاص دارد که عوارض و ویژگی های وجودی اش را می سازد و در متون دینی از آن به «قدر الهی » تعبیر می شود . با روشن شدن معنای قدر، امکان فهم حقیقت شب قدر نیز میسر می شود . شب قدر شبی است که همه مقدرات تقدیر می گردد و قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، روشن و اندازه گیری می شود . به عبارت روشن تر، شب قدر یکی از شب های دهه آخر ماه رمضان است . طبق روایات ما، یکی از شب های نوزدهم یا بیست و یکم و به احتمال زیادتر، بیست و سوم ماه مبارک رمضان، است . (11) در این شب - که شب نزول قرآن به شمار می آید - امور خیر و شر مردم و ولادت، مرگ، روزی، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثه ای که در طول سال واقع می شود، تقدیر می گردد . (12) شب قدر همیشه و هر سال تکرار می شود . عبادت در آن شب، فضیلت فراوان دارد و در نیکویی سرنوشت یک ساله بسیار مؤثر است . (13) در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه می شود و وی از سرنوشت خود و دیگران با خبر می گردد . امام باقر (ع) می فرماید: «انه ینزل فی لیلة القدر الی ولی الامر تفسیر الامور سنة سنة، یؤمر فی امر نفسه بکذا و کذا و فی امر الناس بکذا و کذا; در شب قدر به ولی امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل می شود و وی درباره خویش و دیگر مردمان مامور به دستورهایی می شود» . (14) پس شب قدر شبی است که: 1 . قرآن در آن نازل شده است . 2 . حوادث سال آینده در آن تقدیر می شود . 3 . این حوادث بر امام زمان - روحی فداه - عرضه و آن حضرت مامور به کارهایی می گردد . بنابراین، می توان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازه گیری و شب تعیین حوادث جهان ماده است . این مطلب مطابق آیات قرآنی نیز می باشد; زیرا در آیه 185 سوره مبارکه «بقره » می فرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن » ; ماه رمضان که در آن قرآن نازل شده است » . طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعی) در ماه رمضان بوده است . و در آیات 3 - 5 سوره مبارکه دخان می فرماید: «انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم امرا من عندنا انا کنا مرسلین » این آیه نیز تصریح دارد که نزول [دفعی] قرآن در یک شب بوده است که از آن به شب مبارک تعبیر شده است . همچنین در سوره مبارکه قدر تصریح شده است که قرآن در شب قدر نازل شده است . پس با جمع آیات سه گانه بالا روشن می شود: 1 . قرآن در ماه رمضان نازل شده است . 2 . قرآن در شبی مبارک از شب های ماه مبارک رمضان نازل شده است . 3 . این شب، در قرآن شب قدر نام دارد . 4 . ویژگی خاص این شب بر حسب آیات سوره مبارکه دخان دو امر است: الف . نزول قرآن . ب . هر امر حکیمی در آن شب مبارک جدا می گردد . اما سوره مبارکه قدر که به منزله شرح و تفسیر آیات سوره مبارکه «دخان » است، شش ویژگی برای شب قدر می شمارد: الف . شب نزول قرآن است (انا انزلناه فی لیلة القدر) . ب . این شب، شبی ناشناخته است و این ناشناختگی به دلیل عظمت آن شب است (و ما ادراک ما لیلة القدر) . ج . شب قدر از هزار ماه بهتر است . (لیلة القدر خیر من الف شهر) . د . در این شب مبارک، ملائکه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل می شوند (تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم) و روایات تصریح دارند که آنها بر قلب امام هر زمان نازل می شوند . ه . این نزول برای تحقق هر امری است که در سوره «دخان » بدان اشاره رفت (من کل امر) و این نزول - که مساوی با رحمت خاصه الهی بر مومنان شب زنده دار است - تا طلوع فجر ادامه دارد (سلام هی حتی مطلع الفجر) . و . شب قدر، شب تقدیر و اندازه گیری است; زیرا در این سوره - که تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تکرار شده است و این نشانه اهتمام ویژه قرآن به مسئله اندازه گیری در آن شب خاص است . مرحوم کلینی در کافی از امام باقر (ع) نقل می کند که آن حضرت در جواب معنای آیه «انا انزلناه فی لیلة مبارکة » فرمودند: «آری شب قدر، شبی است که همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید می شود . شبی که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبی است که خدای تعالی درباره اش فرموده است: «فیها یفرق کل امر حکیم; در آن شب هر، امری با حکمت، متعین و ممتاز می گردد» . آن گاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثه ای که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر می شود; خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندی که قرار است متولد شود یا اجلی که قرار است فرارسد یا رزقی که قرار است برسد و ...» . (15) پی نوشت: 1 . قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج 5، ص 246 و 247 2 . همان، ص 248 . 3 . المیزان، سید محمد حسین طباطبایی، ج 12 ص 150 و 151 . 4 . همان، ج 19، ص 101 . 5 . انسان و سرنوشت، شهید مطهری، ص 52 . 6 . المحاسن البرقی، ج 1، ص 244 . 7 . بحار الانوار، ج 5، ص 122 . 8 . المیزان، ج 19، ص 101 - 103 9 . انسان و سرنوشت، ص 53 10 . همان، ص 55 و 56 11 . اقبال الاعمال، سید بن طاووس، تحقیق و تصحیح جواد قیومی اصفهانی، ج 1، ص 312 و 313 و 374 و 375 12 . الکافی، کلینی، ج 4، ص 157 13 . المراقبات، ملکی تبریزی، ص، 237 - 252 14 . الکافی، ج 1، ص 248 15 . المیزان فی تفسیر القرآن ج: 20 ص: 382; بحث روایی ذیل سوره مبارکه قدر . |
وقتی روز شمار بندگی را ورق میزنی الطاف رحمت ایزدی را در لابه لای روزها میبینی بعضی از ماهها شور و حال دیگری دارند . اصلا رنگ و بوی خدا در آنها نمایانتر است . رجب، ماه خدا، ماه خالی شدن از غیر خدا، ماهی که ملائکه در زمین به دنبال جمع کردن استغفار مثل من و تو هستند . باید تخلیه شد باید دید روزها را چگونه گذراندهایم . تپش قلبهایمان با کدام طنین موزون مینواخت . لیالی قدر در انتظارند تا فانوس عشق و عاشقی را بنوازند . معشوقه دل عطر شفا و رحمت را میگستراند، دلبری میکند تا تو را که عاشقی و مجنون، ناز او را بخری .
آیا با نوای استغفار (استغفرالله و اسئله التوبه) در این میکده دل را گشوشدهای؟ ! و آیا . . .
گامها را فراتر مینهیم تا به کعبه مقصود رسیم . شعبان از راه میرسد . آن هنگام که ظرف بندگی تو از تب هوای نفس اماره خالی شد شعبان با طلوعی سرشار از لبریز از شکوفههای محمدی و عطر ال الله از راه میرسد و قدم بر خانه دل میگذارد . میآید تا این منزل بود را به دسته گلهای از ذکر و معنویتبیارآیی . هر چه گام به جلو برمیداریم احساس سبکی در ما ایجاد میشود .
و دیگر هنگامه جلای دل است . دلی که رجب را وقف پیرایش آن در شعبان را وقف آرایشش کردهایم . مهربانا شکرت که این گونه مرا، اعضاء و جوارحم را، زبانم، چشمم را، گوشم را و همه وجودم را میهمان این خوان با کرامتت کردهای، میهمانی که حتی چشم بر هم نهادن آن نیز عبادت است .
آرام آرام دلنشین و سبکبال پاسی را بر بال ملائک میگذاریم و دستان رمضان را در آغوش میگیریم پای بر شمارش معکوس دل میگذاریم و به سوی عشق و مستی در دست .
به میانه ماه خدا نزدیک شدهایم . نوای رحمت ایزدی به گوش میرسد . در قلب زمان اعظم ملائکه آسمان بر زمین میآیند تا بالهایشان را فرش پای ملکوتیان کنند . آمدند تا تو را بخرند . آیند تا تو را نزد آن معبودی ببرند که خریدار هر یوسف بد سرشت است .
آمدهام به کوی تو گر تو کنی نگاه من
ناز خرج ز روی تو گر تو دهی شفای من
و آنجاست که این عبد سراپا تقصیر روی به سوی حقیقت عالم میکند و منشور آیندهای مبهم را از دست مولامان حجة بن الحسن (عج) بر میگیرد .
خدایا چه میشود ما را این شب، پر از رحمت و برکت، اما رسم مجنون شدن را نمیداینم، نمیدانیم که اگر لیلای عالم کاسه گدایی تو را میشکند . تو را دوست دارد و در انتظار یک نگاه پر از نیاز توست . شب قدر آمده است تا تویی که خسته عالم دنیایی، خسته بندگی تن شدهای . چنگ در ریسمان معنویت زنی و قرآن را که سرچشمه معنویات عالم استبا زبان اشک بیارازی با زبانی که تحفه قدح بار است، با زبانی که کیمیای جلای دل است . آن محبوبهای که شنزار گونههای عاشقان را آبیاری میکند تا نهال خوف و رجا در آن برویاند .
شبنمی که اگر لیلای مجنون، گوشه چشمی (نیم نگاهی) بر آن کند همه گناهانت اگر به عدد ستارگان آسمان باشد آمرزیده میشود . آری باید این اشکها را تحفه قدم او کرد .
لطیفا! حال که در رحمتت را به روی ضعیفان و ثروتمندان معنویت گشودهای و حال که من ناچیز قلب رمضان را که با شستن خون در رگها جاری میکند در آغوش خود میفشارم . چگونه میشود این عاشقی که در دام بلای دوست گرفتار استبه خود واگذاری؟
چگونه میشود آن حال و هوای شبهای قدر را از من بستانی تا در این بحر فانی دست و پا زنم . . .
چگونه؟ !
ای الهه ناز! با همه نیاز، به درگاه تو آمدهام تا قلم عفو بر در دریای گناهانم بکشی که که با دیدگانی پاک به زیارت آقا حجة بن الحسن (عج) برسم .
ای محرم راز! با دل پر سوز و گداز، آمدهام تا به شب قدر حلقه گمشده انسانیتم را بیابم که مگر سالک راه تو شوم . ای خدای بی نیاز! با عطش و عشق و نیاز آمدهام تا به حق بهترین بندگانت، به حق سید رسولانت و به حق نالههای عصمت عالم ما را هم رنگی الهی بزنی تا خدایی خدایی شویم .
سبط اکبر، حسن بن علی علیه السلام ، شخصیّت والایی است که بُعدی در قرآن دارد و برخی از آیات قرآن درباره وی نازل شده است که برخی را متذکّر می شوم:
الف. او فرزند پیامبرخاتم صلی الله علیه و آله است.
در موضوع مباهله با نصارای نجران، پیامبر صلی الله علیه و آله ، مأمور گشت آنان را به مباهله دعوت کند و قرآن به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که به آنان بگوید:
«..فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا و أبْناءَکُم و نِساءَنا و نِساءَکُم و أنْفُسَنا و أنْفُسَکُم ثمّ نَبْتَهِلْ و نَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الکاذِبینَ(1)».
«بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نمائیم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفسهای خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
مفسّران می نویسند: پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله با دو جگرگوشه خود، یعنی حسن و حسین علیهماالسلام و دخت گرامیش فاطمه علیهاالسلام و پسر عمویش علی علیه السلام به میدان مباهله گام نهاد، و این می رساند که امام مجتبی مصداق «أبنائنا» می باشد.
ب. مهر او پاداش رسالت
قرآن مجید به پیامبر دستور می دهد که به مردم بگوید: «قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجرا إلاَّ المَودَّةَ فِی القُربی»(2). «بگو من هیچ پاداشی جز دوستی نزدیکانم از شما درخواست نمی کنم».
مقصود از «القُربی(نزدیکانم)» بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله است. تو گویی «آل» در «القربی» عوض از مضاف الیه است و تقدیر آیه چنین است: «إلاَّ المودّةَ فِی قُربایَ».
«خداوند می خواهد پلیدی ها و ناپاکی ها را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد». مقصود از این اهل البیت همان پنج تن آل عباست که پیامبر صلی الله علیه و آله همگان را تحت عبا قرار داد و گفت: «پروردگارا! هر پیامبری خاندانی دارد، و آنان اهل بیت من هستند»
اخیرا، ترجمه ای از قرآن مجید به قلم یکی از مترجمان ایرانی منتشر شده که در آیات مربوط به ولایت بسیار کوتاه آمده و اکثر آنها را به صورت غیر صحیح ترجمه کرده است، و در ترجمه این آیه به گونه ای سخن گفته که گویا اجر رسالت این است که هر کسی به بستگان خود مهر بورزد نه به بستگان پیامبر. او از یک نکته غفلت ورزیده که واژه «القربی» در قرآن 16 بار به کار رفته، و گاهی مقصود از آن، بستگان انسان هاست و احیانا بستگان پیامبر است. تشخیص این دو، به فعل و یا قرائنی که مقصود را معین می کند، بستگی دارد. مثلاً آنجا که می گوید: «وَ إِذا حَضَرَ القِسمَة اُولوا القُربی و الیتامی و المساکین فارْزُقُوهُم...»(3). «آنگاه که اموال موروثی میان وارثان تقسیم می شود، به نزدیکان میت، هرچند وارث نباشند، و یتیمان و مستمندان، چیزی بدهید».
در اینجا مقصود، بستگان میت -هرکسی باشد- است، زیرا موضوع سخن، قسمت اموال اوست. ولی آنجا که خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله است، طبعا مقصود، بستگان او هستند، و در این آیه می فرماید: «قُل لا أسأَلُکم علیه اجرا» و در آیه دیگر می فرماید: «و آتِ ذَا القُربی حقّه»(4) «حق نزدیکان را بده»، از آنجا که در هر دو آیه، سخن با خطاب به پیامبر آغاز می شود، قطعا مقصود، بستگان پیامبر است.
ج. عصمت و طهارت امام مجتبی علیه السلام در قرآن
قرآن مجید، به عصمت و طهارت اهل بیت علیهم السلام تصریح می کند، و یادآور می شود: «... إنَّما یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا»(5).
«خداوند می خواهد پلیدی ها و ناپاکی ها را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
مقصود از این اهل البیت همان پنج تن آل عباست که پیامبر صلی الله علیه و آله همگان را تحت عبا قرار داد و گفت: اللّهم إنَّ لِکُلّ نبیٍّ أهل بیتٍ و هؤلاءِ أَهلُ بَیتی» «پروردگارا! هر پیامبری خاندانی دارد، و آنان اهل بیت من هستند».
مراد از این بیت، بیت خشت و گلی نیست، بلکه بیت وحی و رسالت است، و مراد از «اهل» کسانی هستند که با این خانه پیوند روحی دارد.
همچنان که باید توجه نمود که مراد، همسران پیامبر صلی الله علیه و آله نیست، زیرا قرآن آنجا که درباره همسران رسول خدا سخن می گوید، واژه بیت را با صیغه جمع به کار می برد و می فرماید: «و َقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ»(6)، و «واذْکُرْنَ ما یُتلی فِی بُیوتکُنِّ»، درحالی که در آیه مورد بحث، «بیت» به صورت مفرد به کار رفته است و این گواه بر آن است که این بیت غیر از آن بیوت است، و اهل این بیت غیر از اهالی آن بیوت متعدّد می باشد.
د. سوره انسان و امام مجتبی علیه السلام
به تصدیق مفسران، بخشی از آیات سوره انسان که در زبان مردم به سوره «هل أتی» معروف است، در حقّ دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و همسر وی و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است. خدا آنها را به خاطر وفا به نذری که کرده بودند، چنین توصیف می کند:
«یُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ یَخافُونَ یوما کانَ شَرُّهُ مُستَطِیرا* و یُطْعِمُونَ الطَّعامَ علی حُبِّهِ مسْکِینا و َیَتَیما وَ أَسِیرا»(7).
«آنها به نذر خود وفا می کنند و از روزی که شر و عذابش گسترده است، می ترسند و غذای خود را با این که به آن نیاز دارند، به مستمند و یتم و اسیر می دهند...».
عبداللّه شبراوی در کتاب «الإتحاف بِحُبِّ الاشراف» حدیث مفصلی را از امیر مؤمنان نقل می کند که رسول خدا در خطاب به حسن و حسین فرمود: «أنتما الإمامان و لأُمِّکما الشفاعة»(10). «شما دوتن، پیشوایان امت هستید، و مادرتان حق شفاعت دارد»
اینها برخی از ابعاد زندگانی حسن بن علی علیهماالسلام در قرآن مجید است که در این محضر یادآور شدیم. البته این نه بدان معناست که آیات نازل در حق اهل بیت علیهم السلام همین چند مورد است، بلکه ما، در اینجا به صورت گزینشی سخن گفتیم.
ه. امام مجتبی علیه السلام در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله
ما برخی از سفارش های پیامبر درباره امام مجتبی علیه السلام و برادر ارجمندش را در اینجا منعکس می کنیم:
1. ابن مسعود و ابوهریره می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدیم که حسن و حسین علیهماالسلام را بر دو شانه خود قرار داده، گاهی این و گاهی آن را می بوسد. مردی پرسید: آیا آن دو را دوست داری؟ فرمود:
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِی و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنی»(8).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی کرده است».
2. ابو سعید خدری و ابن عباس و حُذیفه نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«الحسنُ و الحسین سیّدا شَبابِ أهلِ الجنَّة»(9).
«حسن و حسین سروران جوانان بهشتند».
3. عبداللّه شبراوی در کتاب «الإتحاف بِحُبِّ الاشراف» حدیث مفصلی را از امیر مؤمنان نقل می کند که رسول خدا در خطاب به حسن و حسین فرمود: «أنتما الإمامان و لأُمِّکما الشفاعة»(10). «شما دوتن، پیشوایان امت هستید، و مادرتان حق شفاعت دارد».
4. ابن شهراشوب از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: «الحسن و الحسین إمامان، قاما أو قعدا». در حدیثی فرمود: «ابنایَ هذا إمامان قاما أو قعدا»(11).:«حسن و حسین دو امام و پیشوای امتند، چه بر قدرت باشند و یا خانه نشین باشند»، اینها بخشی از کلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره امام حسن مجتبی علیه السلام است.
پی نوشت ها :
1. آل عمران، 61.
2. شوری: 23.
3. نساء: 8.
4. اسراء: 26.
5. احزاب: 33.
6. احزاب: 33.
7. انسان: 7 و 8.
8. مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171.
9. مسند احمد، ج3، ص 62 - 63، تهذیب الکمال، ج6، ص 229.
10. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 129.
منابع :
امام حسن بن على علیهماالسلام را بهتر بشناسیم ،مؤلف: استاد حسین انصاریان
بررسى کوتاهى از زندگانى امام حسن علیه السلام ، سید محمد حسینى شیرازى ، مترجم: سید محمد باقر فالى
کلمه «حسن» و مشتقات این کلمه مانند «حُسن، محسن، احسان، احسن»، در کتاب خدا زیاد به کار گرفته شده است. در موارد گوناگون نیز به دنبال کتاب خدا به کار گرفته شده است.
علت حقیقى آن این بوده که وجود مبارک امام مجتبى علیهالسلام از همه مصادیق زیبایى ملکى و ملکوتى برخوردار بودند. ابرهاى متراکم، سیاه و ظلمانى فرهنگ و حکومت اموى، نگذاشت که مردم از این زیبایىهاى ملکى و ملکوتى در عالم وجود تا قیامت بهره کامل ببرند و این زیبایىها ظهور کند و آشکار شود و فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام در جامعه نشر پیدا کند.
ظلمى که بر پدر امام مجتبى علیهالسلام رفت تا جایى بود که وجود مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام را در پشت ابرهاى سیاه حکومت و فرهنگ اموى پنهان کرد و چهرهاى غیر از چهره الهى امیرالمؤمنین علیهالسلام را با هزینه کردن پول و تبلیغات زیاد نشان مردم دادند که مردم به راحتى، نود سال در خطبههاى نماز جمعه و قنوت نماز خود به امیرالمؤمنین علیهالسلام ناسزا گفتن را واجب مىدانستند. همان ابرهاى متراکم و ظلمانى تبلیغى و فرهنگى امویان، زیبایىهاى امام مجتبى علیهالسلام را نیز پنهان کرد و حضرت را غیر از آن که بودند، نشان داد.
آنها چهره عادى و معمولیى را همراه با انواع دروغها و تهمتهایى که بر آن چهره نقاشى مىکردند، از منفورترین چهرهها و افراد جامعه مىکردند. از جمله در میان مردم پخش کردند و به مردم باوراندند که حضرت مجتبى علیهالسلام با این که بیش از چهل و هفت سال در این دنیا نبوده، با سیصد دختر ازدواج کرده بود. در حالى که حضرت در مدینه خانهاى کاه گلى معمولى داشتند و مدینه نیز شهر کم جمعیتى بود و امام مجتبى علیهالسلام در کمال زهد به سر مىبردند. فرهنگ امویان و عباسیان کارى کرد که حضرت را با تشکیل دهندگان حرمسراها و شهوترانان عالم و افراطیان در غریزه جنسى یکى بدانند.
اگر ایشان با سیصد دختر ازدواج کرده باشند، حداقل باید صد نفر آنها بچه دار مىشدند، چون هر سیصد دختر که نازا و عقیم نبودند.
وجود مقدس ایشان در این دنیا سه فرزند پسر از یک خانم با کرامت و بسیار بزرگوار داشتند؛ حسن بن حسن، قاسم بن حسن و عبدالله بن حسن و هر سه در روز عاشورا براى یارى حضرت سیدالشهداء علیهالسلام شرکت داشتند که حسن بن حسن خیلى زخم خورد، ولى شهید نشد، چون بعد از روز عاشورا او را در میان کشتهها دیدند دارد نفس مىکشد، اهلبیت علیهمالسلام با خود برداشتند و به شام بردند و به مدینه برگرداندند.
این حسن بن حسن فرزند بزرگ امام مجتبى علیهالسلام همان بزرگوارى است که با فاطمه دختر حضرت ابى عبدالله الحسین علیهالسلام ازدواج کرد و از ازدواج این زن و شوهر، نسل بسیار بابرکت و عظیمى به وجود آمد، از جمله خاندان طباطبایى منطقه زواره و اردستان، خاندان طباطبایى بحرالعلوم، خاندان طباطبایى حکیم در عراق که در این هزار و پانصد سال از نسل حسن بن حسن مىباشند.
از این زن و شوهر هزاران مرجع تقلید، مفسر قرآن، مبلغ دین، نویسنده، عارف و سالک به وجود آمده است. همراه با آثار عظیمى که ذرّیّه این زن و شوهر از خود بر جاى گذاشتند.
فرزند دوم حضرت امام حسن علیهالسلام هم قاسم بن حسن است که ازدواج نکرد و در سن ازدواج نبود، چون روزى که امام مجتبى علیهالسلام شهید شد، ایشان سه ساله بود، و در کربلا سیزده ساله بود و در جنگ با دشمن نیز سنگباران و تیرباران شده، شهید شد. فرزند سوم حضرت امام حسن علیهالسلام نیز ده ساله بود که پدر را به یاد نمىآورد، خیلى با عمو مأنوس بود که أبى عبدالله علیهالسلام سفارش او را به خواهر خویش کردند که او را با خود به شام ببرند و به مدینه برگردانند که از دست عمه فرار کرد و به میان گودال قتلگاه آمد و صورتش را روى بدن خون آلود عمو گذاشت و عمو او را در آغوش گرفت که یکى از قاتلان یزیدى آمد و در آغوش أبى عبدالله علیهالسلام سر بچه را از بدن جدا کرد. فرزندان امام مجتبى علیهالسلام چنین بودند.
مقصود دشمن از اتهام
ستمگران، ظالمان، پلیدان، هواپرستان و دنیاپرستان که در هر روزگارى هستند و نسبت به اهل خدا حسادت مىورزند، این چهره عظیم زهد، ورع، تقوا، علم، کرامت، فضیلت، ولایت و امامت را زیر ابرهاى سیاه تبلیغات ناحق و باطل پنهان کردند. این طرف از او چهره شهوتران، هواپرست ساختند.
این گوشهاى از جنایت امویان درباره حضرت مجتبى علیهالسلام است و وقتى که این گونه چهره را پنهان کنند، بقیه فضایل آشکار نمىشود. در تمام محافل مىنشینند و مىگویند: هزینه این سیصد زن با ظلم و جور، بردن حق مردم و بیت المال تأمین مىشده است. تمام این حرفها بعد از شهادت امام مجتبى علیهالسلام زده شده است. اگر در زمان حیات او مىگفتند: با سیصد زن ازدواج کرده است که محکوم مىشدند؛ زیرا امام خانهاى کاه گلى داشتند و با همسرى که مادر این سه بچه بود و همسر دیگرى که قاتل امام شد زندگى مىکردند.
اینها بنا داشتند چنان که امیرالمؤمنین علیهالسلام را زیر ابرهاى متراکم تبلیغات غلط پنهان کرده بودند، تا جایى که مردم با جان و دل صد سال «قربه الى الله» على علیهالسلام را لعن مىکردند، با امام مجتبى علیهالسلام نیز همین معامله را بکنند. ده سال بعد تبلیغات
غلطى علیه امام حسین علیهالسلام در کوفه کردند که مردم واقعا براى رضاى خدا به کربلا آمدند و این هفتاد و دو نفر را قطعه قطعه کردند که در قیامت به بهشت بروند.
خدا در قرآن مىفرماید: هر حرفى را باور نکنید، چون مصداق:
«سَمَّعُونَ لِلْکَذِبِ» «1»
شنونده دروغ نباشید، چون همین حرفها شما را از خدا جدا مىکند.
پیدایش عقیدههاى مختلف با زبان
در اوایل دنیا که کافر وجود نداشته است، چون زندگى در دنیا با پیغمبرى حضرت آدم علیهالسلام شروع شد. با این بزرگوارى که خدا در قرآن مىفرماید:
«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَهً» «2» اول کفر، شرک، کمونیسم، سوسیالیست و کاپیتالیسم، نیروانا، بودائیسم و لائیک که نبود، زندگى با دین، پاکى، درستى، عبادت، کرامت، پاکدامنى و تقوا شروع شده بود.
«کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَ حِدَهً» «3» این آیه قرآن است، به تدریج زبانها به انحراف افتاد. آن روزگارى که قلم و کاغذ نبود، در این زمینه عهدهدار همه عقیدهها زبان بود. شروع به مکتب سازى کرد.
غزالى جمله زیبایى درباره زبان دارد. نمىدانم این عبارت را خود غزالى بیان
کرده است، یا از کسى دیگر نقل کرده. مىگوید:
«اللِّسانُ جِرْمُهُ صَغِیرٌ وَ جُرمُهُ کَبیرٌ وَ عَظیمِ»
زبان عنصرى با جرم و حجمى سبک و کوچک است. اگر زبان را در ترازو بگذارند، چند گرم وزن دارد؟ اما این زبان عالم را به آتش مىکشاند «1» و در مقابل خدا، تنها در عربستان سیصد و شصت خداى قلابى ساخت. در هندوستان تا کنون پانزده میلیون خدا ساخته است. فرهنگ لاییک، کمونیست، امپریالیسم و بوداییسم ساخته زبان است.
این زبان، حضرت على علیهالسلام را به گونهاى نشان داد که مردم بر خود واجب دیدند که در نمازها او را لعن کنند و امام مجتبى علیهالسلام را از فتحعلى شاه و ناصر شاه قاجار و حرمسرا سازان شاهان تاریخ، زشتتر و پستتر نشان داد.
موج این تبلیغات بر شیعه نیز اثر گذاشت. شما حال و قلبى که نسبت به أبى عبدالله علیهالسلام دارید، آیا یک صدم آن را نسبت به حضرت مجتبى علیهالسلام دارید؟
حضرت مجتبى علیهالسلام چه کسى بود؟ حضرت علیهالسلام ده سال امام واجب الاطاعه أبى عبدالله علیهالسلام بوده است، یعنى امام حسین علیهالسلام مأموم امام حسن علیهالسلام بوده است.
پی نوشتھا:
______________________________
(1)- مائده 41: 5؛ «به شدت شنونده دروغند [با آنکه مىدانند دروغ است].»
(2)- بقره 30: 2؛ «به یقین جانشینى در زمین قرار مىدهم.»
(3)- بقره 213: 2؛ «مردم [در ابتداى تشکیل اجتماع] گروهى واحد و یک دست بودند [و اختلاف و تضادى در امور زندگى نداشتند].»
(4)- الکافى: 2/ 11، حدیث 16؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله یُعَذِّبُ اللَّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا یُعَذِّبُ بِهِ شَیْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ فَیَقُولُ أَىْ رَبِّ عَذَّبْتَنِى بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَیْئاً فَیُقَالُ لَهُ خَرَجَتْ مِنْکَ کَلِمَهٌ فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَسُفِکَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِکَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ عِزَّتِى وَ جَلَالِى لَأُعَذِّبَنَّکَ بِعَذَابٍ لَا أُعَذِّبُ بِهِ شَیْئاً مِنْ جَوَارِحِکَ.»
چرا خدا اسم او را «حسن» گذاشت؟ چون هرچه در عالم ملک و ملکوت متصف به صفت حسن، محسن، احسان و احسن است، در وجود امام مجتبى علیهالسلام جمع است.
نگویم آب و گل است آن وجود روحانى بدین کمال نباشد جمال انسانی
اگر تو آب و گلى همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمّر به آب حیوانی
وجود هر که نگه مىکنم ز جان و جسد مرکب است و تو از فرق تا قدم
جانیبه هر که خوبتر اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند، تو بهتر از آنى «1»
حضرت مجتبى علیهالسلام را باید با قرآن، فرمایشهاى پیغمبر صلىاللهعلیهوآله و اولیاى الهى نگاه کنیم. ایشان را در این حقیقت ببینم که ده سال امام واجب الاطاعه حضرت أبى عبدالله الحسین علیهالسلام بوده است. بدون این که توضیح، تفسیر و شرح بدهم، یعنى جرأت ورود به توضیح آن را ندارم و بیشتر مردم نیز تحمل این مسأله را ندارند. اسم حسین که «یاء» اضافه دارد، اگر «یاء» را حذف کنید، حسن مىشود، به خاطر این است که اسم مصغّر حسن است، تا ببینید که امام حسن علیهالسلام کیست.
پاى عقل عالمیان و هر مفسرى در اینجا لنگ است. حسین اسمى است که خدا بر أبى عبدالله علیهالسلام گذاشت، اما حسن اسمى است که خدا روى امام مجتبى علیهالسلام گذاشته است و حسین، مصغّر حسن است. یعنى اى انسانها! نسبت به اسم امام مجتبى علیهالسلام توجه کنید.
وقتى امام مجتبى علیهالسلام در روز پانزدهم ماه رمضان به دنیا آمدند، تمام نمازهاى واجب دو رکعتى بود، یعنى پانزده سال پیغمبر صلىاللهعلیهوآله همه نمازها را با مردم به صورت دو رکعتى مىخواندند. تا روز پانزدهم ماه رمضان آن سالى که هنگام سحر حضرت مجتبى علیهالسلام به دنیا آمدند، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دو رکعت به نماز ظهر و دو رکعت به نماز عصر اضافه کردند و خدا امضا کرد که فقط در سفر، نمازهاى چهار رکعتى، دو رکعتى شوند. به شکرانه ولادت امام مجتبى علیهالسلام چهار رکعت به دو نماز واجب اضافه شد. سال بعد که أبى عبدالله علیهالسلام به دنیا آمد، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله یک رکعت به مغرب و دو رکعت به عشا اضافه کردند، یعنى سه رکعت، که کمتر از امام مجتبى علیهالسلام باشد، چون حسین، مصغّر حسن است. «2»
کلمات «حسن، أحسن، احسان، محسن و حسین» که ریشه در سه حرف «حاء و سین و نون» دارند، در کتاب خدا و معارف الهیه زیاد استعمال شده است. به سراغ بعضى از آیات قرآن برویم تا از نظر قرآن و روایات ببینیم که امام مجتبى علیهالسلام کیست.
مظلومیت اهل بیت علیهمالسلام
او و پدرش مظلومترین مظلومان جهان مىباشند. مظلومیت أبى عبدالله الحسین علیهالسلام اگر یک است، مظلومیت امام مجتبى علیهالسلام نود و نه است و مظلومیت امیرالمؤمنین علیهالسلام بىنهایت است.
چه ظلمى در عالم به این خانواده شده است. بالاترین ظلم این است که شش میلیارد نفر به جاى این که به امام اقتدا کنند، شب و روز به شیطان اقتدا مىکنند. این بالاترین ظلم است. شش میلیارد نفر تابع فرهنگهایى هستند که دولتهاى جهان از ناحیه شکم، شهوت و عوامل خود به مردم ارائه مىدهند و مردم نیز مىپذیرند، اما فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام در دنیا، در غربت کامل است.
مظلومیت این است که در مدینه و ایام حج، دو میلیون نفر در نماز جماعت شرکت مىکنند، اما این نماز با فرهنگ الهى و ائمه علیهمالسلام مطابق نیست، بلکه با فرهنگ ابوحنیفه، مالک و شافعى مطابق است که دین آنان، دین بنىامیه است. این مظلومیت است. «3» امیرالمؤمنین علیهالسلام سخنرانى بسیار جالبى کردند که همه گوش و هوشها را گرفته بود، یک نفر از وسط جمعیت بلند شد، امیرالمؤمنین علیهالسلام سخنش را قطع کرد و فرمود: چه مىخواهى؟ گفت: على جان! به من ظلم شده است. تو امروز حاکم مملکت هستى و قدرت دارى که این ظلم را از من برطرف کنى؟
بر حاکم واجب است که ظلم را برطرف و زندگى مردم را اداره کند و نگذارد ستمکار در جامعه سر بلند کند و ثروتمندان بىدین به خاطر این که ثروت دارند خون مردم را بمکند و به هر شکلى که مىخواهند، اقتصاد را شکل بدهند.
گفت: على جان! تو حاکم هستى، سخنرانى تو را مخصوصا قطع کردم که بگویم که به من ظلم شده است و من خودم قدرت دفع ظلم از خودم را ندارم.
این حاکم او را رد نکرد. به او نگفت: خجالت نکشیدى که سخنرانى ما را قطع کردى؟ حاکم به مأمور دولتش نگفت: این بىتربیت را بیرون کنید، تا بىادبى نکند.
بلکه تا گفت: اى حاکم! به من ظلم شده است، از صورت على علیهالسلام اشک سرازیر شد. از روى منبر به او گفت: چقدر به تو ظلم شده است؟ گفت: یک ظلم به من شده است.
در روایات ما ننوشتهاند که چه ظلمى بوده است. گفت: یک ظلم به من شده است. حضرت فرمود: اما منِ حاکم که دارم براى شما سخنرانى مىکنم، به عدد ریگهاى بیابان و دانه دانه پشم شترها و گوسفندان و بزهاى دنیا به من ظلم شده است.
این ظلم هنوز ادامه دارد. هنوز به نام على علیهالسلام مکتب سازى، جنایت و فرقه سازى مىشود. عدهاى زنا مىکنند و رابطه نامشروع برقرار مىکنند، ربا مىخورند، جنایت مىکنند و مىگویند: على علیهالسلام در قیامت دست ما را مىگیرد. این بدترین ظلم به امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
ظلم حکومتها به شیعه
قاضى دادگاه مدینه براى پروندهاى شاهد خواست. قاضى ابىلیلى، قاضى بنى عباس بود. مظلوم پرونده از دادگاه بیرون آمد، به یکى از شیعیان ناب امیرالمؤمنین علیهالسلام که شیعه واقعى بود گفت: حق من دارد ضایع مىشود و به شاهد نیاز دارم، آیا حاضر هستى به نفع من شهادت بدهى؟ گفت: بر من واجب است که شهادت بدهم که حقّ تو از بین نرود. کتمان شهادت از گناهان کبیره است و خدا به آن وعده عذاب داده است. کسى که حقى را بداند، از او شهادت بخواهند و نرود شهادت بدهد، اهل جهنم است.
او را براى شهادت به دادگاه آورد، گفت: شاهد من این آقا است. قاضى أبى لیلى گفت: عجب شاهدى آوردى، این دادگاه در پاکى، تقوا، ورع و کرامت، چنین شاهدى را کمتر به چشم دیده است، اما شهادت او قابل قبول نیست؛ چون او شیعه است. دادگاه نمىتواند شهادت او را قبول کند، برو شاهد دیگرى بیاور.
این مظلومیت امام على علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام است. شاهد در دادگاه مانند مادر داغدیده شروع به گریه کرد. أبىلیلى به او گفت: براى چه گریه مىکنى؟ گفت:
براى این که تو در مسند این قضاوت هستى دارم اشک مىریزم. گفت: مگر من چه کسى هستم؟ گفت: تو دروغگو هستى. گفت: من چه دروغى گفتم؟ گفت: همین الان دروغ گفتى، تو به من گفتى که شیعه هستم. سلمان، ابوذر، مقداد و عمار شیعه هستند. آیا مرا شیعه مىگویند؟ من از على علیهالسلام خجالت مىکشم که به من شیعه بگویند. من دوست على علیهالسلام هستم، نه شیعه ایشان. «4» کسى که صددرصد شیعه بود، ولى مىگفت: من شرم مىکنم که بگویم شیعه هستم، اما بعضىها مشروب مىخورند، لاابالىگرى مىکنند، هر گناهى را علنا مىکنند و مىگویند: همه جرمهاى ما را به خاطر على علیهالسلام مىبخشند. از کجا این حرفها را در آوردهاند؟ نمىدانم.
معناى لغوى «حُسنى»
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَ قُولُوا لِلْنَّاسِ حُسْنًا» «5»
«حُسنى» از ماده «حسن» گرفته شده است. اى بندگان من! وقتى با دیگران سخن مىگویید؛ با شیعه، سنّى، یهودى، مشرک بىدین، لاییک، زرتشتى و مسیحى، با سخنى زیبا، استوار، حق، محکم و حکیمانه صحبت کنید. نگذارید زبان، شما را به انحراف بکشاند. در گفتار خود زیباگو باشید.
کلمه «احسن»:
«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ» «6» «وَ مَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى» «7» زیباترین گفتار در این عالم، گفتار کسى است که مردم را به خدا دعوت مىکند و گفتار چه کسى در این عالم زیباتر از دعوت کننده به خدا است؟ زبانى که زن، فرزند، داماد، عروس، رفیق و اجتماع را به خدا دعوت مىکند.
در سوره قصص آمده است که متدینین زمان حضرت موسى علیهالسلام به قارون گفتند:
«أَحْسِن کَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ» «8» ثروت خود را در راه خیر و احسان بکار بگیر، چنان که خدا آن را به تو احسان و عطا کرد.
حسن، مجمع تمام خوبىها
بخشى از روایتى را براى شما بیان مىکنم که کلمه «حسن» در این روایت به کار برده شده است. این گفتار پیغمبر صلىاللهعلیهوآله خطاب به امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشد:
«سَبْعَهٌ مَنْ کُنَّ فِیه فَقَدِ اسْتَکَمَلَ حَقیقَهَ الایمانِ وَ ابْوابُ الجَنَّهِ مُفَتَّحَهٌ لَهُ» «9»
هفت چیز است که اگر کسى انجام دهد، واقعیت ایمانش کامل مىشود و تمام درهاى بهشت بر او باز مىشود.
اولین مطلب: «من أحسن صلاته» کسى که نماز خود را زیبا بجا بیاورد، یعنى نماز را مطابق با رساله و نیت خالص انجام دهد.
روى این حساب، قرآن و روایات ما را به رفتار، گفتار، عبادت، نیت، هدف و برنامههاى زیبا دعوت مىکنند. خدا نازیبایىها را قبول نمىکند، اما زیبایىها را به قیمت بهشت قبول مىکند و هر چه زیبایى در قرآن مىبینید، انسان به آن دعوت شده است و خدا مىدانست که در وجود امام مجتبى علیهالسلام همه اینها جمع است که وقتى روز پانزدهم ماه رمضان به دنیا آمد، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله منتظر شد که خدا چگونه این مولود را نام گذارى مىکند، جبرییل آمد و عرض کرد: او را «حسن» بنامید، یعنى مُلک و ملکوت این مولود، زیبا است. «10»
پی نوشت ھا:
______________________________
(1)- سعدى شیرازى.
(2)- بحار الأنوار: 19/ 19 2، باب 8، حدیث 45؛ «أقول قال فى المنتقى فى حوادث السنه الثانیه من الهجره فى هذه السنه تزوج على بن أبى طالب علیهالسلام فاطمه علیهالسلام بنت رسول اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله فى صفر للیال بقین منه و بنى بها فى ذى الحجه و قد روى أنه تزوجها فى رجب بعد مقدم رسول اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله المدینه بخمسه أشهر و بنى بها مرجعه من بدر و الأول أصح و روى عن بعض أهل التاریخ أن تزویجها کان فى شهر ربیع الأول من سنه اثنتین من الهجره و بنى بها فیها و ولدت الحسن علیهالسلام فى هذه السنه و قیل بل ولد الحسن علیهالسلام منتصف شهر رمضان من سنه ثلاث و الحسین علیهالسلام فى سنه أربع و قیل کان بین ولاده الحسن علیهالسلام و العلوق بالحسین علیهالسلام خمسون لیله و ولد الحسینللیال خلون من شعبان سنه أربع من الهجره. و فى هذه السنه کانت سریه عبد الله بن جحش و فى هذه السنه حولت القبله إلى الکعبه کان النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله یصلى بمکه رکعتین بالغداه و رکعتین بالعشى فلما عرج به إلى السماء أمر بالصلوات الخمس فصارت الرکعتان فى غیر المغرب للمسافر و للمقیم أربع رکعات.»
(3)- نهج الحق: 312؛ «و قد قال النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله من أعان على قتل امرئ مسلم و لو بشطر کلمه لقى الله یوم القیامه مکتوبا على جبهته آیس من رحمه الله و فیه عن ابن مسعود لکل شىء آفه و آفه هذا الدین بنو أمیه.»
(4)- بحار الأنوار: 65/ 156، باب 19، صفات الشیعه و أصنافهم و ذم، حدیث 11؛ «وَ قِیلَ لِلصَّادِقِ ع إِنَّ عَمَّاراً الدُّهْنِىَّ شَهِدَ الْیَوْمَ عِنْدَ ابْنِ أَبِى لَیْلَى قَاضِىَ الْکُوفَهِ بِشَهَادَهٍ فَقَالَ لَهُ الْقَاضِى قُمْ یَا عَمَّارُ فَقَدْ عَرَفْنَاکَ لَا تُقْبَلُ شَهَادَتُکَ لِأَنَّکَ رَافِضِىٌّ فَقَامَ عَمَّارٌ وَ قَدِ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُ وَ اسْتَفْرَغَهُ الْبُکَاءُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِى لَیْلَى أَنْتَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ وَ الْحَدِیثِ إِنْ کَانَ یَسُووکَ أَنْ یُقَالَ لَکَ رَافِضِىٌّ فَتَبَرَّأْ مِنَ الرَّفْضِ فَأَنْتَ مِنْ إِخْوَانِنَا فَقَالَ لَهُ عَمَّارٌ یَا هَذَا مَا ذَهَبْتَ وَ اللَّهِ حَیْثُ ذَهَبْتَ وَ لَکِنْ بَکَیْت عَلَیْکَ وَ عَلَىَّ أَمَّا بُکَائِى عَلَى نَفْسِى فَإِنَّکَ نَسَبْتَنِى إِلَى رُتْبَهٍ شَرِیفَهٍ لَسْتُ مِنْ أَهْلِهَا زَعَمْتَ أَنِّى رَافِضِىٌّ وَیْحَکَ لَقَدْ حَدَّثَنِى الصَّادِقُ علیهالسلام أَنَّ أَوَّلَ مَنْ سُمِّىَ الرَّفَضَهَ السَّحَرَهُ الَّذِینَ لَمَّا شَاهَدُوا آیَهَ مُوسَى فِى عَصَاهُ آمَنُوا بِهِ وَ اتَّبَعُوهُ وَ رَفَضُوا أَمْرَ فِرْعَوْن.»
(5)- بقره 83: 2؛ «و با مردم با خوش زبانى سخن گویید.»
(6)- فصلت 33: 41؛ «و خوش گفتارتر از کسى که به سوى خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد.»
(7)- لقمان 22: 31؛ «و هرکس همه وجود خود را به سوى خدا کند در حالى که نیکوکار باشد بىتردید به محکمترین دستگیره چنگ زده است.»
(8)- قصص 77: 28؛ «و نیکى کن همان گونه که خدا به تو نیکى کرده است.»
(9)- الخصال: 2/ 345- 346؛ بحار الأنوار: 66/ 170، باب 32، حدیث 12؛ «فِى وَصِیَّهِ النَّبِىِّ صلىاللهعلیهوآله لِعَلِىٍّ علیهالسلام یَا عَلِىُّ سَبْعَهٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَقَدِ اسْتَکْمَلَ حَقِیقَهَ الْاءِیمَانِ وَ أَبْوَابُ الْجَنَّهِ مُفَتَّحَهٌ لَهُ مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَ أَحْسَنَ صَلَاتَهُ وَ أَدَّى زَکَاهَ مَالِهِ وَ کَفَّ غَضَبَهُ وَ سَجَنَ لِسَانَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَ أَدَّى النَّصِیحَهَ لِأَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ.»
(10)- بحار الأنوار: 43/ 315، باب 12؛ «فَقُلْتُ یَا أَخِى جَبْرَئِیلُ مَا رَأَیْتُ فِى الْأَشْجَارِ أَطْیَبَ وَ لَا أَحْسَنَ مِنْ هَاتَیْنِ الشَّجَرَتَیْنِ فَقَالَ لِى یَا مُحَمَّدُ أَ تَدْرِى مَا اسْمُ هَاتَیْنِ الشَّجَرَتَیْنِ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى فَقَالَ إِحْدَاهُمَا الْحَسَنُ وَ الْأُخْرَى الْحُسَیْنُ فَإِذَا هَبَطْتَ یَا مُحَمَّدُ إِلَى الْأَرْضِ مِنْ فَوْرِکَ فَأْتِ زَوْجَتَکَ خَدِیجَهَ وَ وَاقِعْهَا مِنْ وَقْتِکَ وَ سَاعَتِکَ فَإِنَّهُ یَخْرُجُ مِنْکَ طِیبُ رَائِحَهِ الثَّمَرِ الَّذِى أَکَلْتَهُ مِنْ هَاتَیْنِ الشَّجَرَتَیْنِ فَتَلِدُ لَکَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءَ ثُمَّ زَوِّجْهَا أَخَاکَ عَلِیّاً فَتَلِدُ لَهُ ابْنَیْنِ فَسَمِّ أَحَدَهُمَا الْحَسَنَ وَ الآْخَرَ الْحُسَیْنَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِى أَخِى جَبْرَئِیلُ فَکَانَ الْأَمْرُ مَا کَانَ فَنَزَلَ إِلَىَّ جَبْرَئِیلُ بَعْدَ مَا وُلِدَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقُلْتُ لَهُ یَا جَبْرَئِیلُ مَا أَشْوَقَنِى إِلَى تَیْنِکَ الشَّجَرَتَیْنِ فَقَالَ لِى یَا مُحَمَّدُ إِذَا اشْتَقْتَ إِلَى الْأَکْلِ مِنْ ثَمَرَهِ تَیْنِکَ الشَّجَرَتَیْنِ فَشَمِّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ قَالَ فَجَعَلَ النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله کُلَّمَا اشْتَاقَ إِلَى الشَّجَرَتَیْنِ یَشَمُّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ یَلْثِمُهُمَا وَ هُوَ یَقُولُ صَدَقَ أَخِى جَبْرَئِیلُ علیهالسلام ثُمَّ یُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ یَقُولُ یَا أَصْحَابِى إِنِّى أَوَدُّ أَنِّى أُقَاسِمُهُمَا حَیَاتِى لِحُبِّى لَهُمَا فَهُمَا رَیْحَانَتَاىَ مِنَ الدُّنْیَا فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ مِنْ وَصْفِ النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَکَیْفَ لَوْ شَاهَدَ النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله مَنْ سَفَکَ دِمَاءَهُمْ وَ قَتَلَ رِجَالَهُمْ وَ ذَبَحَ أَطْفَالَهُمْ وَ نَهَبَ أَمْوَالَهُمْ وَ سَبَى حَرِیمَهُمْ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون.»
قطرهاى از دریا
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: پدرم از پدرش نقل مىکرد که حسن بن على بن ابى طالب در زمان خودش عابدترین و زاهدترین و برترین مردم بود. هنگامى که به حج مىرفت پیاده مىرفت و چه بسا با پاى برهنه به سوى حرم امن حرکت مىکرد.
هنگامى که یاد مرگ و قبر و برانگیخته شدن در قیامت و عبور بر صراط مىافتاد، گریه مىکرد و چون یاد عرضه شدن بر خدا مىکرد، فریادى مىکشید و غش مىنمود و هنگامى که در نماز قرار مىگرفت گوشت بدنش در پیشگاه خدا مىلرزید و زمانى که یاد بهشت و دوزخ مىکرد چون مار گزیده به خود مىپیچید و از خدا درخواست بهشت مىنمود و از دوزخ به حق پناه مىبرد «1».
کمک و بخشش
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: مردى به عثمان بن عفان در حالى که در مسجد نشسته بود گذشت، از او درخواست کمک کرد. به دستور عثمان، پنج درهم به او پرداختند، مرد به عثمان گفت: مرا به جایى که دردم را دوا کنند راهنمایى کن، عثمان گفت: نزد آن جوانمردان که آنان را مىبینى برو و با دستش اشاره به ناحیهاى از مسجد کرد که حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر در آن قرار داشتند.
آن مرد به سوى آنان رفته، سلام کرد و از آنان درخواست کمک نمود.
امام حسن علیه السلام به او فرمود: سؤال از دیگران جز در سه مورد جایز نیست یا براى دیهاى که دل سوختگى دارد، یا وامى که دل شکستگى آرد، یا فقرى که غیر قابل تحمل است؛ تو دچار کدام یک از این سه موردى؟
گفت: دچار یکى از آنها هستم. امام مجتبى علیه السلام فرمان داد پنجاه دینار به او بپردازند و حضرت امام حسین علیه السلام دستور به چهل و نه دینار داد و عبداللّه بن جعفر فرمان به چهل و هشت دینار.
آن مرد پس از دریافت دینارها برگشت و بر عثمان گذر کرد، عثمان گفت:
چه کردى؟ مرد گفت: بر تو گذشتم، جهت کمک به من به پنج دینار فرمان دادى و چیزى هم از من نپرسیدى ولى آن بزرگوارى که گیسویى پرپشت دارد چیزهایى را از من پرسید و پنجاه دینار به من عطا کرد و دومى آنان چهل و نه دینار و سومى چهل و هشت دینار؛ عثمان گفت: چه کسى براى دواى درد تو مانند این جوانمردان است؟ اینان دانش و آگاهى را به خود اختصاص دادهاند و خیر و حکمت را در خود جمع کردهاند «2».
فروتنى شگفت
فروتنى حضرت امام حسن علیه السلام و تواضع آن انسان الهى چنان بود که:
روزى بر گروهى تهیدست مىگذشت و آنان پارههاى نان را بر زمین نهاده، روى زمین نشسته بودند و مىخوردند، چون حضرت امام حسن علیه السلام را دیدند گفتند: اى پسر رسول خدا! بیا و با ما هم غذا شو! به شتاب از مرکب به زیر آمد و گفت: خدا متکبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد.
سپس همه آنان را به میهمانى خود دعوت فرمود، هم به آنان غذا داد و هم لباس «3».
حاجتت را بنویس
مردى به محضر حضرتش حاجت آورد، آن بزرگوار به او فرمود:
حاجتت را بنویس و به ما بده، چون نامهاش را خواند دو برابر خواستهاش به او مرحمت فرمود.
یکى از حاضران گفت: این نامه چقدر براى او پربرکت بود! فرمود:
برکت آن براى ما بیشتر بود زیرا ما را اهل نیکى ساخت، مگر نمىدانى که نیکى آن است که بىخواهش به کسى چیزى دهند، اما آنچه پس از خواهش مىدهند بهاى ناچیزى است در برابر آبروى خواهنده، شاید آن کس که شبى را با اضطراب میان بیم و امید به سر برده و نمىدانسته که آیا در برابر عرض نیازش دست رد به سینه او خواهى زد یا شادى قبول به او خواهى بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتبش نزد تو آمده، آنگاه تو فقط به اندازه خواستهاش به او ببخشى در برابر آبرویى که نزد تو ریخته بهاى اندکى به او دادهاى «4».
اوج جود و عطا
مردى از او چیزى خواست پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او عطا فرموده، گفت: کسى را براى حمل این بار حاضر کن، چون کسى را حاضر کرد، رداى خود را به او داد و گفت: این هم اجرت باربر «5».
بخشیدن همه ذخیره
عربى به محضر امام حسن علیه السلام آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم به او بدهید، بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند، گفت: مولاى من! اجازه ندادى که حاجتم را بگویم و مدیحهاى در شأنت بخوانم، حضرت در پاسخ اشعارى انشا کرد به این مضمون: بیم فروختن آبروى آن کس که از ما چیزى مىخواهد موجب مىشود که ما پیش از درخواست او بدو ببخشیم «6».
عطاى کم نظیر
حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر به راه حج مىرفتند، توشه آنان گم شد، گرسنه و تشنه به خیمهاى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مىکرد. از او آب خواستند که در جواب گفت: این گوسپند را بدوشید و شیرش را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند، سپس از او غذا خواستند که گفت: همین گوسپند را داریم، بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسپند را ذبح و از گوشتش مقدارى بریان کرد، همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند.
هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم و به حج مىرویم، اگر باز گشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو! گوسپند مرا براى مردمى ناشناس مىکشى آنگاه مىگویى از قریش بودند؟!
روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرده، عبورش به مدینه افتاد، حضرت امام حسن علیه السلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت: نه، فرمود: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم و دستور داد تا هزار گوسپند و هزار دینار زر به او دادند، آنگاه او را نزد برادرش حسین علیه السلام فرستاد، آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و او نیز عطایى همانند آنان به او داد «7»!
خدمت به حیوان گرسنه
روزى غلام سیاهى را دید که گرده نانى در پیش نهاده یک لقمه مىخورد و یک لقمه به سگى مىدهد، از او پرسید: چه چیز تو را به این کار وا مىدارد؟ گفت: شرم مىکنم که خود بخورم و به او ندهم، حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم. خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید، باغى را هم که در آن زندگى مىکرد خرید، غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید «8».
امام حسن مجتبى علیه السلام
درباره عبادت امام مجتبى علیه السلام روایت است که آن حضرت در زمان خویش عابدترین، زاهدترین و برترین مردم به شمار مىرفت. هنگامى که حج به جا مىآورد، بسیارى از اوقات با پاى برهنه از مدینه تا مکه مىرفت.
هر وقت به یاد مرگ مىافتاد مىگریست و اگر در حضورش سخن از قبر به میان مىآمد گریان مىشد و چون به یاد قیامت و بر انگیخته شدن در محشر مىافتاد اشک مىریخت و هر وقت به یاد عبور از صراط مىافتاد گریه مىکرد و هر گاه به یاد حضور مردم براى حساب در پیشگاه خدا مىافتاد ناگهان فریاد مىکشید و از شدّت بیم و هراس از هوش مىرفت و غش مىکرد. هر زمان براى نماز آماده مىشد، اعضایش از خوف خدا مىلرزید و هر وقت از بهشت و دوزخ سخن مىگفت چون شخص مار گزیده مضطرب مىگشت، آنگاه از خدا خواستار بهشت مىشد و از آتش دوزخ به او پناه مىبرد و چون آیهاى که با «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»* شروع مىشود تلاوت مىکرد، مىفرمود:
لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ «9».
بار خدایا! فرمانبردارم، فرمانبردار.
و نیز هنگامى که مشغول وضو مىشد اعضایش مىلرزید و چهره مبارکش زرد مىشد؛ وقتى که مىپرسیدند: چرا چنین حالى پیدا مىکنى؟
مىفرمود:
سزاوار است کسى که در برابر پروردگار عرش مىایستد، رنگش زرد و اعضایش دچار رعشه و لرزش شود.
هر گاه به در مسجد مىرسید روى به آسمان مىکرد و مىفرمود:
خدایا! مهمان تو بر در خانهات ایستاده است؛ اى خداى بخشنده! گنهکار پیش تو آمده؛ اى خدا! اى مهربان! از گناهانم به خاطر بزرگواریت درگذر «10».
پی نوشت ھا:
______________________________
(1)- الأمالى، صدوق: 178، المجلس الثالث والثلاثون، حدیث 8؛ عدة الداعى: 151؛ بحار الأنوار: 43/ 331، باب 16، حدیث 1.
(2)- الخصال: 1/ 135، حدیث 149؛ بحار الأنوار: 43/ 332، باب 16، حدیث 4.
(3)- المناقب: 4/ 23؛ بحار الأنوار: 43/ 351، باب 16، حدیث 28.
(4)- صلح حسن: 42- 43.
(5)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.
(6)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.
(7)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 15.
(8)- بحار الأنوار: 43/ 352، باب 16، حدیث 29؛ مستدرک الوسائل: 8/ 295، باب 37، حدیث 9485، (با کمى اختلاف).
(9)- الأمالى، صدوق: 178، المجلس الثالث والثلاثون، حدیث 8؛ عدة الداعى: 151؛ بحار الأنوار: 43/ 331، باب 16، حدیث 1.
(10)- «أما زهده علیه السلام فقد جاء فى روضة الواعظین: أن الحسن بن على علیهما السلام کان إذا توضأ ارتعدت مفاصله واصفر لونه. فقیل له فى ذلک، فقال: حق على کل من وقف بین یدى رب العرش أن یصفر لونه وترتعد مفاصله. وکان علیه السلام إذا بلغ باب المسجد رفع رأسه ویقول: إلهى! ضیفک ببابک یا محسن قد أتاک المسىء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم» المناقب: 4/ 14؛ بحار الأنوار: 43/ 339، باب 16، حدیث 13.
در ابتدا می توان پاسخی نقضی داد که :
طبق نظر اهل سنت پیغمبر علم غیب ندارد و ازدواج و یا دوستی وی با کسی نمی تواند دلیل بر صحت عقاید و رفتار وی باشد .
حتی اگر بگویند رسول خدا وی را می شناخته و با وی ازدواج کرده است ، علت ازدواج را همان علت ازدواج حضرت نوح و حضرت لوط با همسرانشان می دانیم . با اینکه در قرآن کریم آمده است که همسر ِ حضرت نوح و نیز همسر حضرت لوط ، همراه و همنظر با دشمنان ایشان بوده اند .
در شعر زیبای حافظ می خوانیم :
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قیل ومقال عالمی می کشم از برای تو
رسول گرامی اسلام در نهایت توجه به عالم بالا و مقام اقدس الهی بوده اند ؛ و حتی به قول شاعر نفس فرشتگان و هم صحبتی با ایشان برای رسول گرامی اسلام سخت بوده است ؛ زیرا نوعی اشتغال به غیر خداست .
اما خداوند هر کسی را به نوبه خود آزمایش می کند و برای آزمایش رسول خدا از ایشان خواست که با عایشه ازدواج کند و با این دستور ، در خانه وی کسی را قرار داد که می توانست مایه آزمایش ایشان باشد ؛ زیرا امتحان مردان بزرگ باید به بزرگی خود ایشان باشد .
اما چون این آزمایش می توانست سبب اشتباه برخی ، در مورد شخصیت واقعی همسران رسول گرامی اسلام باشد ، خداوند هم در قرآن با بیان برخی اشکالات و اشتباهات همسران رسول خدا و همسران پیغمبران گذشته ، راه هدایت را برای مردم باز گذاشته است .
به عنوان مثال در سوره تحریم آیه ده همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را به عنوان دو نمونه برای کفار معرفی می نماید که با وجود حضور در خانه پیغمبران الهی ، باز گمراه شدند .
و در همین سوره در آیه 4 در مورد دو تن از همسران رسول خدا می فرماید :
إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلَائِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ
سوره تحریم آیه 4
اگر ( شما دو همسر رسول خدا) به درگاه خدا توبه کنید ، دل های شما به سوی او میل پیدا کرده است ، اما اگر علیه او بر یکدیگر کمک کنید در حقیقت خدا خود سرپرست اوست و جبرئیل و صالح مومنان (نیز یاور اویند) و گذشته از این فرشتگان نیز پشتیبان او خواهند بود .
و نیز در می بینیم که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در در مورد ِ آینده ی برخی از همسران خویش سخنانی فرموده اند که می تواند ملاک تشخیص حق از باطل در موارد نیاز باشد . به عنوان نمونه می توان به روایتی که بخاری آن را نقل کرده است اشاره نمود که گفته است :
رسول خدا به خانه عایشه اشاره فرمودند و سه بار گفتند : فتنه ( آزمایش ) در اینجاست ؛ فتنه در اینجاست ، فتنه در اینجاست .
2873 - حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ حَدَّثَنَا جُوَیْرِیَةُ عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَطِیبًا فَأَشَارَ نَحْوَ مَسْکَنِ عَائِشَةَ فَقَالَ هُنَا الْفِتْنَةُ ثَلَاثًا مِنْ حَیْثُ یَطْلُعُ قَرْنُ الشَّیْطَانِ
صحیح بخاری کتاب فرض الخمس باب ما جاء فی بیوت ازواج النبی صلی الله علیه وسلم
رسول خدا به سخن ایستادند ، پس به سمت خانه عائشه اشاره کردند و سه بار فرمودند اینجاست فتنه ؛ همان جایی که امت شیطان ظهور می کنند .
یکى از اهداف ازدواجهاى پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) جهت سیاسى - تبلیغى بود ؛ یعنى با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسى و اجتماعیش افزوده شود و از این راه براى رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.
حضرت به خاطر دست یابى بر موقعیتهاى بهتر اجتماعى و سیاسى ، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیرى از کارشکنی هاى آنان و حفظ سیاست داخلی و ایجاد زمینه مساعد براى مسلمان شدن قبایل عرب ، به برخى ازدواج ها رو آورد .
در راستاى این اهداف پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با زنان ذیل ازدواج کردند :
عایشه دختر ابوبکر از قبیله «تیم».
حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ «عدى».
ام حبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنى امیه.
ام سلمه از قبیله بنى مخزوم .
سوده از قبیله بنى اسد.
میمونه از قبیله بنى هلال.
صفیه از بنى اسرائیل .
ازدواج مهمترین پیوند و میثاق اجتماعى است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیارى از خود به جا میگذارد.
در آن محیطى که جنگ و خونریزى و غارتگرى رواج داشت، بلکه به تعبیر "ابن خلدون " جنگ و خونریزى و غارتگرى جزو خصلت ثانوى آنان شده بود، ( مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286) بهترین عامل بازدارنده از جنگها و عامل وحدت و اُلفت ، پیوند زناشویى بود.
از این روی، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) با قبایل بزرگ قریش ، به ویژه با قبایلى که بیش از دیگران با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دشمن بودند ، مانند بنى امیه و بنى اسرائیل ، ازدواج نمود . اما با قبایل انصار که از سوى آنان هیچ خطرى احساس نمیشد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنى نداشتند، ازدواج نکرد.
گیورگیو ، نویسنده مسیحى مینویسد:
محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنى قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام حبیبه عامل بسیار مؤثرى براى تبلیغ اسلام در خانواده هاى مکه شد.
محمد پیامبرى که از نو باید شناخت، ص 207.
در بعضى از تواریخ مى خوانیم که پیامبر با زنان متعددى ازدواج کرد و جز مراسم عقد انجام نشد، و هرگز آمیزش با آنها نکرد، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضى از زنان قبائل قناعت کرد.
و آنها به همینقدر خوشحال بودند و مباهات مى کردند که زنى از قبیله آنان به نام همسر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نامیده شده ، و این افتخار براى آنها حاصل گشته است ، و به این ترتیب رابطه و پیوند اجتماعى آنها با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) محکمتر، و در دفاع از او مصممتر مى شدند.
ام سلمه از طایفه بنى مخزوم - طایفه ابوجهل و خالد بن ولید - بود، وقتى که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وى را به همسرى خویش درآورد ، خالد بن ولید موضعگیرى شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدید نظر قرار داده و پس از مدتى نه چندان طولانى اسلام آورد.
پس از ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با جویریه و صفیه هیچگونه تحرکى را از سوى بنى نضیر و بنى مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمى کنیم . از سوى دیگر، مشاهده مى کنیم که جویریه از جهت برکت آفرینى براى قوم و قبیله اش یک زن نمونه شناخته مى شود، و صحابه رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیله وى را بخاطر ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) با او آزاد مى کنند و مى گویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پرواضح است که چنین منت گذارى بر یک طائفه و قبیله از سوى مسلمانان چه تاثیر بسزایى در عمق جان آنان داشته است.
بنابراین ، ازدواج پیامبر با عایشه و حفصه ، نه به خاطر نبودن زنی بهتر در آن جامعه و بلکه به خاطر مصالح مهمی بوده است که جز با ازدواج پیامبر با آن دو تحقق نمی یافته است
طبق تحقیقى که انجام یافته است، عایشه هر شأن و فضیلتى را براى خود، پدر و دوستدارانش ـ از نزدیکان و خویشان ـ مى خواست. هر گاه مى دید که پیامبر صلى اللّه علیه وآله مورد محبّت یکى از همسرانش قرار مى گرفت و آن حضرت نزد او مى ماند، بر او مى شورید; همان گونه که با زینب دختر جحش این گونه رفتار کرد. آن گاه با حفصه تبانى کردند که هر گاه پیامبر صلى اللّه علیه وآله نزد هر کدام از آن ها وارد شود بگوید: من از شما بوى مغافیر ]نوعى صمغ [استشمام مى کنم تا ایشان از ماندن و عسل خوردن نزد زینب امتناع ورزد]![1
هر گاه عایشه مى دید که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله از حضرت خدیجه علیها السلام به خوبى یاد کرده و او را مى ستاید با جسارت مى گفت: چه قدر از این پیرزن بى دندان یاد مى کنى؟! خداوند عزّ وجلّ بهتر از او را به تو داده است...]![2
آن گاه که متوجّه مى شد که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله در حال اقدام براى ازدواج با زنى است، با دروغ و خیانت مانع آن مى شد!
به عنوان نمونه نقل کرده اند که روزى پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله زنى را از قوم کلب خواستگارى کرده بود، از این رو عایشه را براى کسب اطلاعاتى نزد خانواده او فرستاد. پیامبر به عایشه فرمود: او را چگونه دیدى؟
پاسخ داد: چیز قابل ذکرى ندیدم!
پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود: تو چیز قابل ذکرى دیدى! تو خالى روى گونه او دیدى که تک تک موهاى تو بر تنت راست شد.
عایشه گفت: اى رسول خدا! هیچ رازى از شما پنهان نیست.3
عایشه حتّى به صرف توهّم این که پیامبر مى خواهد ازدواج کند این گونه رفتار مى کرد. به عنوان نمونه گوید: روزى عثمان هنگام ظهر نزد پیامبر آمد. من فکر کردم که او براى گفت و گو درباره زنان نزد پیامبر آمده است. از این رو غیرت و رشک زنانگى مرا وادار کرد که استراق سمع کنم]![4
موضع گیرى او در مورد کسانى که از آن ها بدش مى آمد، سراپا جنگ و ستیز بود. به عنوان نمونه یکى از موضع گیرى هاى او در برابر امیر مؤمنان على علیه السلام این گونه بیان شده است:
روزى مردى در حضور عایشه از على و عمّار رضى اللّه عنهما بدگویى کرد.
عایشه گفت: من درباره على چیزى ندارم که به تو بگویم; ولى درباره عمّار، همانا از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شنیدم که مى فرمود: «هر گاه عمّار بین دو امر مخیّر شود، راه یافته ترین و کامل ترین آن دو را انتخاب مى کند».5
فراتر این که عایشه به خاطر تأیید و تقویت دشمنان على علیه السلام حدیث جعل مى کرد. نعمان بن بشیر گوید: روزى معاویه توسّط من براى عایشه نامه اى فرستاد. من نزد عایشه رفتم و نامه معاویه را به او دادم.
عایشه به من گفت: فرزندم! آیا مطلبى را که از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شنیده ام به تو بگویم؟
گفتم: آرى.
گفت: روزى از روزها من و حفصه نزد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بودیم. فرمود: اى کاش نزد ما مردى بود که با ما گفت و گو مى کرد.
عرض کردم: اى رسول خدا! آیا کسى را در پى ابوبکر بفرستم؟
او ساکت ماند. پیامبر دوباره همان سخن را تکرار فرمود.
حفصه عرض کرد: آیا کسى را در پى عمر بفرستم؟
او ساکت ماند. سپس فرمود: نه.
آن گاه مردى را صدا زد و با او درِ گوشى سخن گفت. چیزى نگذشت که عثمان آمد. او به عثمان رو کرد و با او سخن گفت. شنیدم که به او سه مرتبه فرمود: اى عثمان! شاید خداوند عزّ وجلّ پیراهنى را بر تنت بپوشاند. پس اگر از تو خواستند که آن را درآورى، تو آن را بیرون نیاور.
گفتم: اى امّ المؤمنین! پس پیش از این، این حدیث کجا بود؟
گفت: فرزندم! به خدا سوگند! این حدیث را از یادم برده بودند به گونه اى که گمان نمى کردم که آن را شنیده ام]![6
نعمان بن بشیر گوید: من این حدیث را به معاویة بن ابى سُفیان رساندم. او به گزارش من راضى نشد و آن را باور نکرد، تا این که خود طى نامه اى به امّ المؤمنین نوشت که براى من درباره آن حدیث بنویس.
عایشه درباره آن حدیث نامه اى براى معاویه نوشت.7
بنگر که چگونه عایشه در آن دوران، معاویه را بر خون خواهى دروغینش از عثمان تأیید مى کرد و چگونه بر تحریک مردم به قتل عثمان، عذر و بهانه مى آورد و از پنهان کردن نام مردى که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله وى را صدا زد غافل نمى شود، پس از این که پیامبر صلى اللّه علیه وآله از فرستادن در پى ابوبکر و عمر خوددارى کرد!؟
آرى آن مرد جز امیر مؤمنان على علیه السلام نبود; ولى آن سان که ابن عبّاس گفته است، عایشه از على علیه السلام دل خوشى نداشت که ما در بخش هاى آینده در این زمینه سخنانى بیان خواهیم کرد.
بنا بر این هر گاه حال عایشه و وضعیّت روایات او در دوران عادى زندگیش این گونه بوده است، طبیعى است که این حال او در دوران و ساعات پایان زندگى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به بالاترین درجه رسیده باشد، و به طور طبیعى اخبار او پیرامون حالات پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله در آن شرایط، حسّاس تر باشد.
اکنون به نمونه هایى از سخنان او توجّه کنید. وى مى گوید:
هنگامى که حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وخیم شد، به عبدالرحمان بن ابى بکر فرمود:
کتف8 یا لوحى به من بده تا براى ابوبکر نوشته اى بنویسم که با او مخالفت نشود]![
هنگامى که عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان ابا دارند از این که با تو ـ اى ابوبکر! ـ مخالفت شود]![9
وى در مورد دیگرى مى گوید:
هنگامى که حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وخیم شد، بلال آمد تا او را از وقت نماز مطّلع سازد. او فرمود: به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند... .10
در جاى دیگرى مى گوید:
رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وفات یافت در حالى که سر او بین سینه و گردن من بود]![11
این ها نمونه هایى از سخنان عایشه است.
از سوى دیگر هنگامى که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله دستور داد که على علیه السلام به حضورش فرا خوانده شود، فرمان حضرتش اطاعت نشد; بلکه به آن بزرگوار پیشنهاد مى شود که ابوبکر و عمر فرا خوانده شوند!
ابن عبّاس در این زمینه مى گوید:
هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد، همان بیمارى که به سبب آن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: على را برایم صدا کنید.
عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟]![
فرمود: صدایش کنید.
حفصه گفت: اى رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟]![
فرمود: صدایش کنید.
اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟]![
فرمود: صدایش کنید.
هنگامى که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله سر مبارکش را بلند کرد و على علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند. در این هنگام عمر گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله را ترک کنید]![... .12
از سوى دیگر آن گاه که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله، در حالى که به دو مرد تکیه کرده براى نماز از خانه بیرون مى رود، عایشه مى گوید: پیامبر در حالى از خانه خارج شد که بین دو مرد بود و به آن ها تکیه کرده بود که یکى از آن ها عبّاس بود.
عایشه از مرد دیگر نامى نمى برد.
ابن عبّاس در ادامه مى گوید:
آن مرد على علیه السلام بود; ولى عایشه نمى تواند از آن حضرت به نیکى یاد کند.13
1 . این قضیّه از قضایاى معروف است. به کتاب هاى حدیثى و تفسیرى در تفسیر سوره تحریم مراجعه کنید.
2 . مسند احمد: 7 / 170، حدیث عایشه، حدیث 24343.
3 . الطبقات الکبرى: 8 / 127، کنز العمّال: 12 / 188 ، کتاب فضایل، باب فضایل پیامبر صلى اللّه علیه وآله، حدیث 35455.
4 . مسند احمد: 7 / 165، حدیث عایشه، حدیث 24316.
5 . مسند احمد: 7 / 163، حدیث 24299.
6 . مسند احمد: 7 / 214 و 215، حدیث 26436.
7 . همان: 127، حدیث 24045.
8 . کِتْف: استخوان شانه اى که در زمان هاى قدیم روى آن مى نوشتند.
9 . مسند احمد: 7 / 71، حدیث 23679.
10 . همان: 319، حدیث 25348.
11 . همان: 175، حدیث 24384.
12 . مسند احمد: 1 / 588، مسند عبداللّه بن عباس، حدیث 3345.
13 . عمدة القارى: 5 / 192.
عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر است. کنیه او ام عبدالله و مادرش ام رومان دختر عمیر بن عامر بن وهمان بن حارث بن غنم بن مالک بن کنانه است. پیامبر در سال دوم یا سوم پس از هجرت با او ازدواج کرد زمانی که آن حضرت در گذشت عایشه، هجده ساله بود.
عایشه از آن پس تا هنگام مرگ به شخصیتی موثر تبدیل شد که حوادث زیادی را پدید آورد. در زمان پیامبر پس از اینکه پیامبر رازی را به او و همسر دیگرش حفصه گفت، برخلاف آنچه پیامبر گفته بود که آنرا افشا نکنند، آنها راز را بر ملا کردند. خداوند در همین زمینه آیاتی را در سرزنش این دو نازل فرمود. (آیات اولیه سوره تحریم(
در زمان عثمان، عایشه به یکی از سرسخت ترین مخالفان او تبدیل گردید. عثمان دستور داده بود که عطای او را قطع کنند. یک وقتی عثمان وارد مسجد شد. عایشه صدا زد که ای خیانتگر! در امانت خیانت کردی و رعیت را ضایع نمودی. عثمان در مقابل، آیه مربوط به زن حضرت نوح را بر وی تطبیق کرد.
زمانی دیگر عثمان کسانی را که به شرابخوری ولید بن عقبه شهادت داده بودند، تهدید به مجازات کرد. عایشه بر او بانگ زد که حدود شرعی را بلا اجرا گذاشته و گواهان را مورد اهانت خود قرار داده ای؟ آن شاهدان از ترس مجازات، به خانه عایشه پناه بردند. عایشه به عثمان می گفت: چه زود سنت و روش رسول خدا را ترک کردی. وی عثمان را نعثل (مردی یهودی) می نامید.
این سخنان که از دهان همسر پیامبر خارج می شد. تاثیر بسزایی در سقوط عثمان گذاشت این دشمنی تا جایی رسید که عایشه فتوای قتل عثمان را صادر کرد.
عایشه از زمان خود پیامبر با امیرالمومنین دشمنی داشت، لذا پس از خلافت امام علی، طلحه و زبیر که به مخالفت با آن حضرت پرداخته بودند، با علم به این امر نزد عایشه رفته و او را نیز با خود همراه ساختند.
آنها به بصره رفته و تعدادی را کشتند و بیت المال بصره را مصادره و عثمان بن حنیف حاکم بصره را مورد شکنجه قرار دادند. امیر المومنین بلافاصله همراه با سپاهی حرکت کردند و جنگ جمل میان آنها واقع شد. جمل به معنای شتر و حاکی از نقشی است که عایشه در جنگ داشته، چرا که عایشه بر شتر سرخ مویی سوار بود که سپاهیان از آن محافظت می کردند.
سرانجام امام حسن آن شتر را که نماد این سپاه بود از بین برد. وقتی جنگ با شکست سپاه جمل به پایان رسید. حضرت علی علیه السلام دستور داد تا عایشه را با احترام به مدینه باز گردانند. خود عایشه همیشه با یاد آوری این جریان تاسف می خورد و می گریست. اما نقش عایشه فراتر از این امور بود.
وقتی امام حسن مجتبی به شهادت رسید، خواستند آن حضرت را در جوار مرقد پیامبر دفن کنند. اما عایشه بار دیگر کینه خود را به اهل بیت نشان داد و گفت : چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد. مروان بن حکم و دیگر بنی امیه نیز با دفن حضرت در آنجا مخالفت کردند بنابراین امامحسین (ع)که بنا به وصیت خود حضرت مجتبی (ع)نمی خواست خونی ریخته شود، آن حضرت را در بقیع دفن فرمود.
معاویه وقتی که به مدینه آمد با عایشه دیدار کرد نظر او را درباره ولایتعهدی یزید پرسید. عایشه مخالف آن بود. اما معاویه گفت که این قضای الهی است و مردم بیعت کرده اند.
وی هدایای زیادی را برای عایشه می فرستاد و حتی زمانی قرض های او را نیز پرداخت.
عایشه جزو دوازده پیشوای اهل سنت می باشد. او احادیث زیادی نقل کرده که برای اهل سنت بسیار مهم و معتبر می باشد.
منابع: تاریخ خلفا، ص 159 و 388.
سقیفه بنی ساعده، ص 145،
تاریخ ابن کثیر،ج 8، ص 136.