سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دروغ نگفتم و دروغ نشنودم ، و گمراه نشدم و کسى را گمراه ننمودم . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شهادت حضرت امام زین العابدین(ع)2

 


بعد سیاسی زندگی امام سجاد(ع)

( «برخی از مطالب امام سجاد(ع) در روش موعظه، خطاب به عموم مردم است و برخی دیگر خطاب به شیعه. در آنجا که مخاطب همه مردم هستند، اولاً غالباً به آیات قرآن استناد می شود و ثانیاً صریحاً دستگاه حکومتی مورد عتاب و انتقاد قرار نمی گیرد و صرفاً بیان اندیشه و ایدئولوژی اسلامی به صورت پند و نصیحت است. استناد به قرآن کریم از آن نظر ضروری بود که عموم مردم، معرفت کافی نسبت به امامسجاد(ع) نداشتند و استدلال می طلبیدند. پرهیز از انتقاد صریح نیز برای رعایت تقیه بود.

حضرت زین العابدین(ع) سخن را با لحن موعظه به این صورت آغار می کند که: «اَیهَا النّاس اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا اِنَّکمْ اِلَیه راجِعوُن؛... تقوای خدا را پیشه کنید و بدانید که به سوی خدا برمی گردید. اَلا وَ اِنَّ اَوَّلَ ما یسْاَلانِک عَنْ رَبِّک الَّذی کنْتَ تَعْبُدُه؛ بدان که وقتی نکیر و منکر به سراغ تو می آیند، اولین چیزی که آن دو می پرسند، از خدای توست که او را عبادت می کردی و از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده، می پرسند و عن دینک الذی کنت تدین به؛ و از دینت می پرسند که به آن معتقد بودی و از کتابت که آن را تلاوت می کردی، می پرسند» و آنگاه امام سجاد(ع) می رسد و به نکته اصلی و محوری: «و از امامی که تو ولایت آن را داری، می پرسند».1

در زبان و بیان ائمه(ع)، مسئله امامت، [به معنای] مسئله حکومت [است] و فرقی بین مسئله امامت و مسئله ولایت نیست. امامی که در اینجا ذکر می شود، یعنی جانشین پیامبر که هم متکفل ارشاد و هدایت دینی توست و هم متکفل هدایت و ارشاد امور زندگی در دنیا؛ امام یعنی رهبر جامعه. پس اطاعت از امامکه واجب است، هم در امور دنیوی و هم در امور دینی واجب است.

امام سجاد(ع) وقتی می فرماید: « از امامت از تو می پرسند»، یعنی به تو می گویند که آیا امام درستی انتخاب کردی؟ و آن کسی که بر تو حکومت می کند و رهبر جامعه است، آیا به راستی انتخاب کردی؟ آیا خدا به امامتش راضی است؟

با این روش آرام و موعظه آمیز، مردم را بیدار و حساس می کند درباره مسئله امامت، درحالی که بنی امیه اساساً میل نداشت که بحثی درباره امامت و حکومت شود.

دو نکته در موعظه های عمومی امام سجاد(ع) باید مورد توجه قرار گیرد:

یک ـ این بحث ها صرف آموزش نیست، بلکه بیشتر از آنکه تعلیم باشد، تذکر و یادآوری است؛ زیرا در آن زمان، انحراف و تحریف در اصول دین واقع نشده بود، ولی مردم فراموش کرده بودند؛ زندگی مادی، توحید و نبوت و معاد را از یادشان برده بودند.

دوـ امام سجاد(ع) بر مسئله امامت تأکید خاص دارد. بر اساس همان خط مشی کلی وهدف نهایی که قبلاً ذکر شد( تشکیل حکومت اسلامی به روش اهل بیت(ع)، امام سجاد(ع) در موعظه های عمومی خود نیز مسئله ولایت و امامت و حکومت را یادآوری می کرد، البته به صورتی که حساسیت دشمن برانگیخته نشود و در عین حال، مردم متنبه شوند.

«موعظه های اختصاصی» امام سجاد(ع)، آن مواعظی است که خطاب به شیعه صورت گرفته است و کاملاً مشخص است که مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاکم هستند. این موعظه های اختصاصی برای کادرسازی است تا در صورت ایجاد حکومت اسلامی، مسئولیت های مهم را برعهده بگیرند.

یک نمونه از این موعظه های اختصاصی، در تحف العقول ذکر شده است. این موعظه چنین آغاز می شود: کفانَا اللهُ و اِیاکمْ کیدُ الظّالِمینَ وَ بَغْی الْحاسِدینَ وَ بَطْشُ الظّالِمینَ اَیها الْمُؤْمِنوُنَ.» خود این خطاب نشان می دهد که امام و مخاطبان، در این جهت با هم شریکند که مورد خطر و تهدید دستگاه حاکم هستند. طاغوت ها و پیروان دنیاپرست آنها، شما را فریب ندهند. این حوادثی که در زندگی شب و روز برای شما ـ در دوران خفقان و مبارزه ـ پیش می آید، دل ها را از نیت و جهتی که دارند، باز می دارد و از آن انگیزه و نشاط لازم برای مباره می کاهد.2 و هدایت موجود را از یاد می برد و شناخت اهل حق را به فراموشی می سپارد.» سپس امام سجاد(ع) موعظه می کند و هشدار می دهد که از هم نشینی با گنه کاران بپرهیزید و ظالمان را یاری مکنید.

روشن است که امام(ع) عده ای از مؤمنین و هواداران را جمع کرده و دارد با روش موعظه، آنها را دلگرم و امیدوار می کند و از نزدیک شدن به دستگاه ستمگر زمان (عبدالملک بن مروان) منع و نهی می کند و آنها را شاداب و باطراوات و سرزنده نگه می دارد، برای روزی که وجودشان بتواند در راه حکومت اسلامی مؤثر واقع شود».

( «امام سجاد(ع) با یادآوری تجربه های گذشته پیروان اهل بیت(ع) (در قیام عاشورا، واقعه حره، شهادتحجر بن عدی و رشید حجری و... می خواست شیعه را در مبارزه ثابت قدم تر گرداند:

به جان خودم قسم! شما از جریان های گذشته در دوران های پیشین که پشت سر گذاشته اید، از فتنه های انباشته و متراکم و غرق شدن در این فتنه ها، تجربه هایی را می توانید از آن آزمایش ها استفاده کنید و بر اجتناب از گمراهان و اهل بدعت ها و مفسدین در زمین راه یابید....

امام سجاد(ع) در اینجا به صراحت، مسئله امامت و ولایت را مطرح می کند:

فرمان خدا و اطاعت او را مقدّم بدارید و همچنین اطاعت کسی را که خدا اطاعت او را واجب کرده است. اطاعت طاغو ت ها ـ عبدالملک بن مروان ها ـ را بر اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولوا الامر واقعی مقدم نکنید.

امام زین العابدین(ع) با این بیان، در حقیقت برای نظام حکومتی مورد نظر خود که حکومت علوی و الهی و اسلامی بود، تبلیغ و فرهنگ سازی می کرد».

( «رساله حقوق امام سجاد(ع)، نامه بسیار مفصلی است به اندازه یک کتاب که به یکی از دوستانشان نوشته اند و در آن، حقوق افراد و اشخاص بر یکدیگر بیان شده است. در این رساله، علاوه بر حقوق الهی و اعضا و جوارح و همسایه و خانواده، حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی نیز بدون ایجاد تنش و به صورت آرام و بدون ذکر مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده، بیان شده است.

در واقع این رساله برای آن تألیف شده است که اگر در آینده، حکومت اسلامی مورد نظر امام سجاد(ع) تشکیل گردید، مناسبات و روابط و حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی، قبلاً در ذهن مسلمانان شکل گرفته و معلوم شده باشد».

( «عبدالملک بن مروان آن قدر تلاوت قرآن می کرد که یکی از قاریان شناخته شده قرآن بود، اما وقتی به او خبر دادند که به خلافت و حکومت رسیده، قرآن را بوسید و کنار گذاشت و گفت: «هذا فِراقُ بَینی وَ بَینِک!»؛ یعنی «دیدار به قیامت!» حقیقت هم همین بود؛ او دیگر به قرآن مراجعه نمی کرد و البته حفظ ظاهر را می کرد و هرگز آشکارا با اندیشه های اسلامی مخالفت نمی کرد.

عبدالملک بن مروان برای حفظ ظاهر و توجیه ستمگری ها و جنایت هایش، نیاز به عالمان درباری داشت. یکی از این عالمان درباری، محمد بن شهاب زهری است.

محمد بن شهاب زهری در دستگاه حکومت، قرب و منزلت بسیاری داشت، به طوری که نوشته اند یک بار محمد بن شهاب وارد مسجدالحرام شد، هیئت حاکمه آن قدر برای او تشریفات چیده بودند که عالمان و محدثان حاضر در مسجد همگی دچار شگفتی شدند. معمر می گوید:

ما خیال می کردیم که از زهری حدیث بسیاری نقل کرده ایم تا اینکه ولید (فرزند عبدالملک بن مروان) کشته شد. پس دفترهای زیادی را دیدیم که بر چارپایان حمل و از خزانه ولید خارج می شد و می گفتند که اینها دانش زهری است؛ یعنی زهری آن قدر کتاب و دفتر بنا به خواسته دستگاه دولت اموی، از حدیث پر کرده که برای حمل آن نیاز به چارپایان است. یکی از احادیث مجعول زهری این است:

اِنَّ الزَّهْری نَسبَ اِلی رَسوُل اللهِ(ص) اَنَّهُ قالَ: لاتَشُدُّوا الرِّحالَ اِلاَّ اِلَی ثَلاثَهِ مَساجِدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامَ وَ المَسْجِدِ الْمَدِینَةِ وَ الْمَسْجِدِ الْاَقْصی وَ اَنَّ الصَّخْرَةَ الَّتِی وَضَعَ رَسوُلُ اللهِ قَدِّمهُ عَلَیهَ تَقوُمُ مَقامَ الْکعْبَة.3

این حدیث مربوط به آن زمانی است که عبدالله بن زبیر، مسلط بر مکه بود و هر وقت مردم می خواستند به حج بروند، مجبور بودند در مکه چند روزی بمانند واین فرصت بسیار خوب برای عبدالله بن زبیر بود که علیه دشمنانش ـ از جمله عبدالملک بن مروان ـ تبلیغات کند و چون عبدالملک می خواست مردم تحت تأثیر این تبلیغات قرار نگیرند و به مکه نروند، بهترین راه را آن دید که حدیثی جعل شود که بر اساس آن، شرف و منزلت مسجد الاقصی به اندازه مکه و مدینه دانسته شود و حتی آن سنگی که در مسجد الاقصی است، به قدر کعبه شرف داشه باشد، درحالی که می دانیم در فرهنگ اسلامی، هیچ نقطه ای از دنیا به اندازه «کعبه» شرافت ندارد و هیچ سنگی به منزلت و عظمت «حجرالاسود» نیست»!

پس از آنکه محمد بن شهاب زهری وابسته به دستگاه خلافت شد، حتی بر ضد امام سجاد(ع) و اهل بیت(ع) هم حدیث جعل می کرد. از جمله در کتاب اجوبه مسائل جار الاله اثر آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین، دو حدیث مجعول از زهری نقل و نقد شده که در یکی از ان دو، ادعا شده که نعوذبالله، امیرالمؤمنین، علی(ع)، جبری بود و در دیگری، حمزه سیدالشهدا، شراب خوار معرفی شده است! روشن است که زهری با این احادیث دروغین درصدد بود خاندان عصمت را تضعیف کند و مسلمانی معمولی و بلکه پایین تر بشمارد و به اصطلاح باید گفت این گونه احادیث مجعول برای ترور شخصیت فکری، فرهنگی و معنوی اهل بیت(ع) بود.

امام سجاد(ع) نامه ای کوبنده و آتشین دارد که در تحف العقول ذکر شده و در آن، محمد بن شهاب زهری و بدعت هایش مورد انتقاد شدید قرار گرفته است.

امام علی(ع) از جمله می فرماید: «احببت من حارب الله؛ کسی را به دوستی برگزیدی که محارب با خداست. انک اخذت ما لیس لک ممن اعطاک؛ چیزهایی را که به تو دادند و متعلق به تو نبود، از آنان گرفتی».

«بدان کمترین چیزی که بر عهده گرفتی، این است که وحشت ستمگران را تبدیل به راحتی و انس کردی و راه گمراهی را برای آنها هموار ساختی... آیا چنین نبود که وقتی آنها تو را به خودشان نزدیک کردند، از تو محور و قطبی به وجود آوردند که آسیای مظلمه های آنان بر آن قطب می گردد و پلی را ایجاد کردند که از روی آن به سوی کارهای خلافشان عبور می کنند! آنها به واسطه تو، در علما شک ایجاد می کردند و دل های جاهلان را به سوی خودشان جذب نمودند.» سپس امام سجاد(ع) می فرماید: «نزدیک ترین وزرای آنها و نیرومندترین یارانشان به قدری که تو «فساد» آنها را در چشم مردم، اصلاحات جلوه دادی، نتوانستند به آنها کمک کنند»!

1. تحف العقول، ترجمه: آیت الله احمد جنتی، ص 284.

2. همان، صص 288 ـ 290.

3. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 8.

نکته پایانی

با وجود آنکه امام سجاد(ع) در دوران امامت پربرکت خود ـ که 34 سال طول کشید ـ تعرض آشکاری به دستگاه خلافت نداشت، ولی فعالیت های فرهنگی آن بزرگوار و تعلیم و تربیت عناصر مؤمن و مخلص، بنی امیه را به آن حضرت بدبین کرد، به طوری که به آن امام(ع) تعرض هم کردند و دست کم یک بار آن حضرت را با غل و زنجیر از مدینه به شام بردند.

این غل و زنجیری که نسبت به امام سجاد(ع) معروف است، به طور یقین معلوم نیست که درواقعه کربلا باشد، اما در دوران امامت و از مدینه به شام، یقینی است. امام سجاد(ع) در موارد متعدد دیگری مورد شکنجه و آزار مخالفان قرار گرفت و سرانجام در سال 96 هجری در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، به وسیله عمال خلافت مسموم شد و به سعادت شهادت رسید».

گفتار مجری

برخی گمان می کنند امام سجاد(ع) پس از حادثه کربلا، از صحنه سیاست و رودررویی با حکومت کنار رفت و تنها به عبادت و زهد مشغول بود. در پاسخ ایشان باید گفت امام سجاد(ع) افزون بر اینکه پس از حادثه عظیم کربلا، طلایه دار قافله افشاگری و پیروزی خون بر شمشیر بود، بعد از آن نیز با حضور فعال در مدینه و تأثیر مشهود در جامعه، رودرروی حکومت ستمگر ایستاد.

امام سجاد(ع) با جاعلان احادیث به نفع حکومت اموی برخورد جدی می کرد و همواره برخلاف دستگاه بنی امیه، به ترویج و تبلیغ سنت پیامبر و احادیث نبی اکرم(ص) می پرداخت. از جمله با شخصی به نام زهری که شخصیت های بزرگ اسلامی را با جعل حدیث مخدوش می کرد و حقایق اسلام را به نفع حکومت جلوه می داد، برخوردی جدی کرد و با نوشتن نامه تندی به او، وی را از طی کردن این راه انحرافی باز داشت.


بسیاری بارها خواستند امام را از مدینه دور کنند و نگذارند ایشان در قلب شهرِ اثرگذار جهان اسلام باقی بماند، ولی امام با همه سختی ها، در مدینه ماند و با وجود همه مراقبت ها، به ترویج دین حقیقی و پرده برداری از جنایت های بنی امیه می پرداخت. شهادت ایشان نشان داد وی شخصیتی اثرگذار و فعال در آن روز بود، به گونه ای که دستگاه حکومتی نمی توانست وجود ایشان را تاب بیاورد.


امام سجاد(ع) از عابدترین و زاهدترین مردمان روزگار خود بود، به گونه ای که دوست و دشمن بر این مدعا شاهد بودند، ولی امام در لباس همین عبادت هم به مبارزه جویی با دستگاه های حکومتی ستمگر در طول تاریخ می پرداخت.

«صحیفه سجادیه ای که امروز در دست ماست، تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه دریای بی کرانی از علوم و معارف اسلامی است که طی آن، مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پاره ای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا مطرح شده است.

در سال 1353ه‍. ق، مرجع فقیه، مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی، نسخه ای از صحیفه سجاده را برای علامه معاصر، مألف تفسیر طنطاوی (مفتی اسکندریه)، به قاهره فرستاد. وی پس از تشکر از دریافت این هدیه گران بها و ستایش فراوان از آن، در پاسخ چنین نوشت:

این از بدبختی ما است که تاکنون بر این اثر گران بهای جاوید که از مواریث نبوت است، دست نیافته بودیم. من هر چه در آن می نگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از کلام خالق پایین تر می یابم».1

«یکی دیگر از ابعاد مبارزه پیشوای چهارم با مظالم و مفاسد عصر خویش، نشر احکام اسلام و تبیین مباحث تربیتی و اخلاقی بود».

«نمونه ای از تعالیم تربیتی و اخلاقی که از امام چهارم(ع) به یادگار مانده، مجموعه ای به نام رسالة الحقوق است که امام طی آن، وظایف گوناگون انسان را، چه در برابر خدا و چه در برابر خویشتن و دیگران بیان نموده است».2


«یکی از ابعاد درخشان زندگانی امام چهارم(ع)، خدمات اجتماعی آن حضرت در آن عصر تاریک است. این خدمات، چه در ایام بحرانی و پرآشوب مدینه، مانند روزهای فاجعه حره و چه در موقع آرامش که نیازمندان در انتظار دست نوازشگری بودند، همچنان تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت....

امام چهارم(ع) هزینه زندگی صد خانواده تهی دست مدینه را عهده دار بودند.

حضرت سجاد(ع) در طول سال ها به قدری انبان حاوی آرد و دیگر موادغذایی را به دوش کشیده و شخصاً به در خانه فقرا برده بودند که شانه حضرت کوفته و پینه بسته بود، به طوری که پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازه اش، این کوفتگی توجه حاضران را جلب کرد و وقتی علت آن را پرسیدند، پاسخ شنیدند که: این اثر حمل شبانه کیسه ها و انبان های پر از مواد غذایی به در خانه فقرا است».3


امام سجاد(ع) همیشه از جانب دستگاه حکومتی زیر نظارت شدید بود، به گونه ای که نمی شد مدرسه یا مجموعه ای را برای یادگیری مسائل دین وعلوم نفته در سینه ایشان گرد آورد. در این زمینه، ایشان اقدام به کاری بی نظیر در نوع خود کرد؛ وی بردگانی را خریداری می کرد و در خانه خود نگاه می داشت و پس از آموزش به آنها، آزادشان می کرد. دراین باره نکته هایی درخور توجه است:

1. امام بزرگوار ما هیچ گاه هیچ برده ای را پیش از یک سال نزد خود نگاه نمی داشت و معمولاً وی را شب عید فطر آزاد می کرد.

2. امام برخوردی بی نظیر با بردگان داشت و بدین ترتیب، به گونه ای که آنها پس از آزادی، تعلق شدیدی به امام و هدف های وی پیدا می کردند.

3. امام هنگام آزاد کردن هر برده، مقداری پول به او می داد، به گونه ای که می توانست کاری را شروع کند تا از این راه امرار معاش کند و محتاج کسی نباشد.

4. امام با این عملکرد، مجموعه بزرگی از بندگان خدا را در راه خدا آزاد کرد و افرادی تربیت شده و دارای بصیرت را به جامعه آن روز تقدیم کرد.

5. آزاد شدگان به دست امام، آنچه را از امام آموخته بودند، به نسل های پس از خود منتقل کردند و حتی در زمان خود با دستگاه ظالم حکومتی به مبارزه برخاستند و تعدادی نیز در این راه به فیض شهادترسیدند؛ زیرا حاضر نشدند از زین العابدین(ع) تبری بجویند.

1. صحیفه سجادیه، ترجمه: سید صدرالدین صدر بلاغی، ص 37.

2. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 296.

3. همان، صص 299 و 300.

متن ادبی

وارث خطبه های زهرا(س)

محمدعلی کعبی

این کیست که می آید، طوق بر گردن و زنجیر بر تن از سمت نخل های آتش گرفته، از سمت تکبیرهای سرکوب شده، از سمت مذبح ده ها اسماعیل!

وای اگر بر منبر درآید!

وای اگر دهان به سخن بگشاید!

فرزند مروه و صفا، زاده کعبه و منا، فرزند نخل های سربریده، فرزند فصل های به تاراج رفته، فرزند قرآن به نیزه کشیده شده، با قافله ای از درد همراه! چه با شکوه ایستاده است هنوز طوق بر گردن و زنجیر بر تن، با آن همه شمشیر برهنه در گلو.

وای اگر بر منبر درآید!

وای اگر دهان به سخن بگشاید!

وارث بیانِ کوبنده علی!

وارث خطبه های سوزان زهرا!

وارث گلویی که بریده اند آن را!

پایین نخواهد آمد از منبر، مگر به فضاحت آل ابوسفیان!

ناآرام

محمدعلی کعبی

الا دست های از تن جدا! دست های رها در کنار جام ناکام علقمه!

اینها قطره های ریخته از مشکند که در هر واژه سجاد می درخشند در شام.

الا ای بریده سرِ در خون غلتان!

ساقی ترین عطشان!

ای سایه بر تن بی پیراهنت

بال های محزون فرشتگان!

شفا یافته است سجاد... به میدان رفته است سجاد... برتن کرده است لباس رزمِ داغ های بی شمار تو را با باری بر دوش، سنگین تر از طوق بر گردن،

دشوارتر از این همه آهن... که بر دست و پا دارد.

از فراز نیزه نگاهش کن؛

تیر می افکند از گلو، سنگ می زند با هر نگاه

شامیان چون کودکان عطشان کربلا به گریه افتاده اند

سر یزید در بزم پیروزی اش بریده شده است

پدرانش نیستند که ببینند شکوه نام محمد را وقتی که جد سجاد است، نه یزید!

سجاد تو را تکان داده است، ای گهواره سوخته در دل ابدیت!

سجاد تو را سیراب کرده است، ای کودک گلو دریده که عطشی محزون تا همیشه در تن داری!

سجاد گوشواره ات را پس آورده است، ای دخترک آرمیده زیر باران تازیانه ها!

سجاد زخم های تنت را التیام بخشیده است، ذوالجناح!

سجاد(ع) اما...

کسی هست که آرام کند او را

او که هر بار آب نوشیدنش گریه است!

او که التیام نخواهد یافت، او که التیام بخشیده است!

از خاندان وحی

سودابه مهیجی

تو به یک خاندان طولانی معجزه تعلق داری؛ به یک تاریخ معصوم و مظلوم که با هر قومی سخن از عشق گفته و تنها، پاسخ از نفرت شنیده. نسل به نسل کرامت ها که همه تنها در خانواده تو بوده اند، مانند تو روزگار انسان را شفا و شفاعت آورده اند. همواره از انسان، جراحت و اندوه دیده اند. شهادت می دهم که تو خدای گمشده خاکیان را به آنان نشان دادی، اما هیچ کس این شگفتی را از تو نپذیرفت و هیچ سپاسی رخ نداد، جز بهانه های فرتوت. انسان که مثل تمام قرن های قدیم، از جنس غمگین کردن رسالت بود، اصحاب اندکی که دنباله رو کاروان چشم تواند، همانند تو پیرهن اندوه و غصه به تن دارند.

(

من اینک بر سر آنم شهادت دهم که تو را هیچ کس آن چنان که شایسته عشق است، ستایش نکرد... تو را که خود زیباترین شیوه ستایش و نیایش بودی. وقتی صدای ثمربخش تو، تمام کوچه های زمین را از فرط شوق به خود می پیچید، هیچ کس جز آسمان شاهد این حکمت نبود، حال آنکه آسمان نیز سکوت کرد و به رسالت تبلیغ حضور تو در خانه های سنگدل روزگار نپرداخت. مردم از باغ نیایش تو، میوه های هدایت می چیدند و باز صدایت را نادیده می گرفتند. زمین انگار می دانست اگر دعای حاصلخیز تو به پایان برسد، خاک خواهد مرد، اما باز هم سبکسرانه گرد هوس های خویش طواف می کرد، بی آنکه حول چشمان تو بگردد.

بر برگ مچاله ای از تاریخ، نام دشمنان توست، بر طومار افتخار زمان، اسم تو و قبیله شکست ناپذیرت... عجبا! که عشق همچون نام خداوندگار، پیروزمندانه به یادگار می ماند و عزت و شکوهش را هیچ عداوت و ظلمی به زانو در نمی آورد. فرمانروایانه است عشق که هرگز به هزیمت نمی رود، حتی اگر در جامش زهر بریزند و کام مهربانی اش را تلخ کنند. آن جام اشتباه، تو را به پایان نرساند. تو پیش تر نیز شوکران تلخ کامی های عالم را نوشیده بودی. تو قتل عام خاندان مهربانت را با چشمانی بی طاقت دیده بودی و همان موسم، موسم آتش گرفتن سینه تو بود.

همان روزها آغاز شهادت تو، آغاز به پایان رسیدنت بود. زهر اندوه قربانی کردن حقیقت، تلخ تر از جام آن شب شهادت بود. آن شب، تنها خستگی هایت را از خطاهای زمین، جان بر لب شدی و خداوند آرزوی تو را برای به پایان بردن داستان رنج تو در خاک، برآورده کرد. آن جام زهرآگین بهانه بود؛ تو تنها می خواستی مردم را با ذهن های عاری از فکرشان رها کنی؛ چرا که دل تنگی خداوند دیگر اشتیاقی برای دیدن مردمان فراموش کار در تو به جا نگذاشته بود....

دنیا مرسوم برای عصمت تو نبود. سفره ضیافت رنگارنگش را تو هیچ اشتهایی، هیچ حوصله ای نداشتی. دنیا فقط تکلیف نامطبوعی بود برای روح آموزگار تو که خداوند روزی برایت هجی کرده بود تا به جای آوری... تا اندکی حضور خداوند را به انسان بیاموزی. دنیا خلوت سجده های تورا به هم می زد، صدای مناجات همواره ات را خدشه دار می کرد... عبادت هایت را می آزرد... گریه های تو هم لهجه زمین نبود. دعاهای تو به رسم خاک نبود. سخنانت، آرزوهایت، کلمات خداپرستی ات، نامربوط به قیل و قال های سهل انگارانه زمین بود.

پس آه! که آن جام خائنانه چه با شتاب تو را نوشید! ستم، چه منفورانه به سمت شقاوت خویش می دوید و تو با رضامندی لبخند، آرام به خاک پشت کردی؛ حتی صدای وداعت را دریغ داشتی از مردمان خفته غافل... چه بهتر که در خواب تبهکاری باشند و کوچ تو را ندانند، آنان که همیشه جراحت آسایش تو بوده اند. دری از آسمان به روی تو باز شد. تو در آغوشش جا گرفتی و ردپایت حتی پشت سر توآمد و از خاک جدا شد. آنان که اندکی از شوق تو را در پستوی خانه هایشان از قدیم داشتند، لحظه ای در خواب به کابوس رسیدند و به خود لرزیدند، اما ندانستند که چه واقعه ای در تاریخ متولد شده! روز بعد که خورشید، رسوایی جور را آشکار ابراز کرد، جای خالی تو در زمین، همه جا را پر کرده بود و هیچ گوشه ای از اندوه و سوگ تو خالی نبود.

چه ناشناختنی ست عشق! چه معمای بزرگ و تو بر تویی ست! که هرگز نمی توان به شایستگی دوستش داشت و سر تسلیم به سلطنت کم یابش فرود آورد. هرگز نمی توان با نهایت سزاواری قدردانش بود! همواره عشقِ معصوم در زوایایی، در لحظه هایی مظلوم می ماند و بی تقدیر، بی سپاس و اطاعت از دنیا دلگیر می شود. آنگاه از دست های بی لیاقتمان می گریزد! دریغا چه گریزان است عشق!

شعر

امام چهارم

مهدی رحیمی

انگور آن زمان که سر از خم در آورد

دیوانه را به هیئت مردم درآورد

یک جرعه از کلام تو مثل همین شراب

دریای خسته را به تلاطم درآورد

یک قطره کافی است از این می که هر کویر

صدها هزار خوشه گندم درآورد

آه تو ابرهای سفید و عقیم را

در لحظه ای به حال ترنم درآورد

حرفت پرنده ای است مهاجر، عجیب نیست

سر از عراق و قونیه و قم درآورد

سر از عراق و قونیه و هر کجا که عشق

از آستین دو دست تفاهم درآورد

دست تو ریسمان بلندی است تا خدا

دستی که آن امام چهارم درآورد

«اما اگر که دست تظلم برآورد

ارکان عرش را به تلاطم درآورد»1

1. تضمینی از این بیت شعر محتشم کاشانی:

آل علی چو دست تظلم بر آورد ارکان عرش را به تلاطم درآورد

خطبه خطبه دعا

سودابه مهیجی

در سجده های خویش اگر چشم تر کنی

سجاده های هستی را شعله ور کنی

بی شک ستون هفت فلک می شود اگر

دستی از آستین نیایش به در کنی

داود، طفل مکتب آوای سبز توست

تا در صدای مرثیه خوانش اثرکنی

برخیز ای پرستش توحید، عبد تو!

باید جهان بی خبری را خبر کنی

آن قدر خطبه خطبه دعا در دعا شوی

آن قدر خون بباری و قرآن به سر کنی

تا خشت خشت ظلم و ستم را هر آینه

در کاخ های معرکه زیر و زبر کنی

سجاده را که پیرهن عصمتت شده

پرچم برای قصه این خیر و شر کنی

یعنی به رغم نعره مستانه ستم

گوش زمانه را ز مناجات کر کنی...

ای وای بر زمانه لبیک ناشناس

سجاد اگر تو باشی و نفرین اگر کنی...


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:31 صبح )
»» شهادت حضرت امام زین العابدین(ع)1

 



حدیث

آخرین لحظات حیات امام سجاد(ع) از زبان روایات

ابوحمزه ثمالی از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل می کند که فرمود:
چون هنگام وفات حضرت علی بن الحسین(ع) فرا رسید، من را به سینه خود چسبانید و فرمود: پسرم! تو را به چیزی وصیت می کنم که پدرم به هنگام وفاتش به من وصیت کرد. او فرمود: «از ظلم به کسی که در برابر تو ناصری جز خداوند ندارد، بپرهیز و هرگز خود را بر آن آلوده مساز».


اشاره

در یک نگاه

مدینه در سال 94 یا 95ه‍. ق امام زهد و صبر و مهربانی را وداع گفت. زین العابدین(ع) دنیای رنج ها و دردها، دنیای خاطرات تلخ را ترک کرد و به دیدار پدر مظلوم خویش شتافت. امام سجاد(ع) در زمان ولید بن عبدالملک از جایگاه مردمی بی نظیری برخوردار بود، به گونه ای که محفلی نبود که در آن، از صبر و زهد و علم امام سخن به میان نباشد. این موقعیت در خور امام، برای دستگاه اموی ناگوار بود، به گونه ای که بزرگ ترین بدخواه امام در آن زمان، یعنی ولید بن عبدالملک که به ناحق ردای خلافت پیامبر را به تن کرده بود، درباره ایشان می گفت: تا وقتی که علی بن حسین در دار دنیاست، آسوده نخواهم بود.

وی عاقبت عزم خود را برای ترور امام جزم کرد و سمی کشنده را به دست یکی از کارگزاران خویش به یثرب فرستاد و به وی دستور داد که امام سجاد(ع) را مسموم کند. کارگزار ولید این دستور را جامه عمل پوشاند و امام پس از تحمل سال ها درد و رنج و اندوه، مسموم شد و به شهادت رسید.

امام محمدباقر(ع) پس از تلقین و تجهیز ایشان، قبری در کنار قبر امام حسن مجتبی(ع) در بقیع حفر و با ایشان وداع کرد.

سیره امام سجاد(ع) از دیدگاه مقام معظم رهبری1

1. مقام معظم رهبری، پژوهشی در زندگی امام سجاد(ع)، به نقل از: محمد خردمند، سایت راسخون، ویژه نامه سال 1387.

استخراج سیره در پرتو استراتژی

( « بیان و نگرش سیره امام سجاد(ع) بسی دشوار است؛ زیرا برخی از نویسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته کرده و چنین القا کرده اند که آن امام بزرگوار(ع) در گوشه ای نشست و به عبادت پرداخت و کاری به سیاست نداشت!

این مطلب از القاب و تعبیراتی که درباره آن بزرگ مرد الهی به کار می برند، پیداست؛ مثلاً می گویند «امام زین العابدین(ع) بیمار»، درحالی که ایشان هم ـ مثل هر انسان دیگری ـ چند روزی در مدت عمرش مریض شد و این بیماری در محرّم سال 61 هجری واقع شد تا آن جناب در واقعه عاشورا وظیفه دفاع و جهاد نداشته باشد. با این تدبیر الهی، 34 یا 35 سال پس از شهادت امام حسین(ع) زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئولیت امامت امت را برعهده گرفت و شیعه را در دشوارترین دوران هدایت کرد».

( «سیره امام زین العابدین(ع) چیست؟ اگر حوادث جزئی زندگی ایشان را گردآوری کنیم، آیا می توانیم به سیره آن حضرت دست یابیم؟ نه، هرگز! سیره هرکسی به معنای واقعی کلمه آنگاه روشن می شود که جهت گیری کلی (استراتژی) او معلوم گردد. آن وقایع جزئی (تاکتیک ها) در پرتو جهت گیری کلی (استراتژی) معنا پیدا می کند و تحلیل می شود. بدون شناخت آن جهت گیری کلی، نه تنها سیره امام(ع) روشن نمی گردد، بلکه حوادث جزئی نیز بی معنا یا دارای معنای نادرست می شود».

( «پس از صلح امام حسن مجتبی(ع) ـ که در سال چهلم هجری اتفاق افتاد ـ برنامه همه امامان(ع) فقط این نبود که احکام الهی را بیان کنند، بلکه همگی درصدد بودند که مقدمات تشکیل حکومت اسلامی به شیوه تشیع علوی را فراهم کنند. این مطلب به روشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی(ع) دیده می شود.امام حسن(ع) پس از صلح با معاویه، در پاسخ به معترضان می فرمود: «و اِنْ اَدری لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکم و مَتاعٌ الی حین.» (انبیا: 111) این به روشنی می رساند که حضرت در انتظار آینده ای است و آن آینده، براندازی حکومت غیر اسلامی و ظالمانه و تأسیس حکومت اسلامی و عادلانه است.

به این جهت به این افراد معترض می فرماید: «شما از فلسفه صلح خبر ندارید. چه می دانید، شاید مصلحتی در کار باشد.» در آغاز صلح، دو نفر از سران شیعه (سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه) به همراه عده ای از مسلمین به حضور امام مجتبی(ع) رفتند و گفتند: ما نیروی زیادی از خراسان و عراق و... داریم و حاضریم معاویه را تا شام تعقیب کنیم. حضرت، آنان را در خلوت به حضور پذیرفت و با آنها گفت وگو کرد. پس از آنکه بیرون آمدند، آرام شده بودند و نیروهایشان را رها کردند، پاسخ روشنی نیز به همراهانشان ندادند.

بنا بر تحلیل دکتر طه حسین، در این دیدا، زیربنای تشکیلات عظیم شیعی به وجود آمد. هرچند زمینه مساعد نبود و مردم رشد چندانی نداشتند و تبلیغات دشمن بسیار بود، اما امام مجتبی(ع) با تمام این اوصاف، در مدمت ده سال به تعلیم و تربیت و پرورش نیروهای انسانی همت گمارد و آن شیعیان باشهادت خود و با سخنان مخالفت آمیز خود، دستگاه معاویه را تضعیف کردند».

( «پس از آن، نوبت به امام حسین(ع) رسید. آن بزرگوار هم روش امام مجتبی(ع) را تا ده سال ادامه داد تا آنکه معاویه مرد و شرایط تغییر کرد و واقعه عاشورا روی داد. نهضت حسینی(ع) قیامی بسیار مفید و سازنده آینده اسلام بود و هیچ راه درستی به جز آنکه امام حسین(ع) در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت، اما اگر آن شرایط پیش نیامده بود و امام حسین(ع) در آن واقعه شهید نمی شد، احتمال زیادی وجود داشت که حکومت اسلامی ـ شیعی تشکیل شود. به این معنا در روایاتی اشاره شده است: ابوحمزه ثمالی بنا بر نقل کلینی در اصول کافی می گوید:

«سَمِعْتُ اباجَعْفَر(ع) یقوُل: یا ثابِتْ اِنَّ اللهَ تَبارَک وَ تَعالی قَدْ کانَ وَقَّتَ هذَا الْاَمْر فِی السَّبْعینِ فَلَمّا اِنْ قُتِلَ الْحُسَینُ صَلواتُ اللهِ عَلَیهِ اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالی عَلی اَهْلِ الْاَرْضَ فَاَخَّرَهُ اِلی اَرْبَعینِ وَ مِاَئَةَ فَحَدْثناکمْ فَاَضَعْتُمْ الْحَدِیثَ وَ کشَفْتُمْ حِجابَ السِّرِّ (قِناع السرَ) وَ لَمْ یجْعَلِ اللهَ لَهُ بِه بَعْدَ ذلِک وَقْتاً عِنْدَنا «وَ یمْحوُ اللهَ ما یشاءُ وَ نثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب.» بعد ابوحمزه ثمالی می گوید: «حَدَثْتُ بِذلِک اَباعَبْدِالله(ع) فَقالَ: کانَ کذلِک».

در اغلب روایاتی که تعبیر «هذا الامر» آمده، مقصود، حکومت و ولایت اهل بیت(ع) است و در برخی موارد به معنای قیام است، نه حکومت. در این روایت، منظور از «هذا الامر»، تشکیل حکومت اسلامی امامان اطهار(ع) است. خدای متعال برای حکومت اهل بیت(ع) سال هفتاد هجری را معین کرده بود، اما وقتی امامحسین(ع) به شهادت رسید، خشم خدا بر اهل زمین شدید شد و آن تاریخ تا سال صد و چهل (هشت سال قبل از شهادت امام صادق(ع)) به تأخیر افتاد و چون بنی عباس به خاطر دنیا و هوای نفس از هر شیوه ای بهره گرفته و زمینه لازم را از بین بردند، آن وقت موعود به تأخیر افتاد و دیگر وقتی تعیین نشد. این روایات را ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) نقل کرده و امام صادق(ع) نیز آن را تأیید کرده است».

( «بنا بر آنچه گذشت، هدف کلی و راهبرد امامان معصوم(ع) تشکیل حکومت اسلامی به شیوه خاص اهل بیت(ع) بود. بعد از شهادت سیدالشهدا(ع)، امام زین العابدین(ع) نیز همین هدف و خط مشی کلی را ادامه دادند. تمام عملکرد امام سجاد(ع) در دوره امامتش (از عاشورای سال 61 هجری تا شهادت در سال 94 هجری) باید بر اساس این خط کلی و اساسی، تبیین و تحلیل و تفسیر شود. امام سجاد(ع) برای این هدف مقدس، یعنی تشکیل حکومت خدا بر روی زمین و عینیت بخشیدن به اسلام، بیش از سی سال، انواع تاکتیک ها و موضع گیری های گوناگون را به کار برد و با سیاست و درایت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه برای تأمین آن هدف کلی کوشید».


( زندگی امام سجاد(ع) بعد از عاشورا را می توان به دو بخش تقسیم کرد: 1. دوره حماسه سازان اسارت؛ 2. دوره بعد از اسارت.

امام زین العابدین(ع) در دوره اول که دوره ای پرهیجان و عبرت انگیز بود، همانند قهرمانی بزرگ، با گفتار و رفتارش حماسه آفرید و همچون یک انقلابی پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ های دندان شکن و پرخاشگرانه داد. در کوفه در مقابل عبیدالله بن زیاد ـ آن وحشی خون خواری که از شمشیرش خون می ریخت و سرمست باده غرور بود ـ آنچنان سخن گفت که ابن زیاد دستور داد: او را بکشید! و اگر دفاع جانانه حضرت زینب(س) نبود و اینکه باید اینها را به عنوان اسیر به شام می بردند، به احتمال زیاد مرتکب قتل امام سجاد(ع) نیز می شدند.

در بازار کوفه، هم صدا و هم زمان با عمه اش، زینب و با خواهرش، سکینه، سخنرانی کرد و مردم را به هیجان آورد و حقایق را آشکار ساخت. در شام، چه در مجلس یزید و چه در مسجد، در برابر انبوه جمعیت، جنایت های دستگاه حاکم و حقانیت اهل بیت(ع) برای امامت و خلافت را روشن کرد و به مردم هشدار داد.

دوره دوم (دوره بعد از اسارت) که بسیار طولانی (بیش از سی سال) است، بنای امام سجاد(ع) بر تلاش های زیربنایی، ملایم، حساب شده و آرام بود. این پرسیدنی است که چرا امام سجاد(ع) در دوره اول، آن قدر انقلابی و پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملایم و با تقیه؟

پاسخ آن است که: دوره بسیار کوتاه و سرنوشت ساز اول، فصلی استثنایی است که باید زمینه تلاش های آینده را برای حکومت الهی و اسلامی فراهم کند. در کوفه و شام، امام سجاد(ع) باید آن چنان تند و برنده و تیز و صریح، مسائل را بیان کند که پیام اصلی «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند که چرا امامحسین(ع) به شهادت رسید. نقش امام سجاد(ع) در این سفرها، مانند نقش حضرت زینب(س) بود؛ یعنی پیام رسانی انقلاب حسینی(ع).

حضرت زینب(س)، فاطمه صغری(س)، سکینه(س) و تک تک اسیران ـ هرکس به قدر توان خویش ـ پیام آور حماسه حسینی(ع) بودند.

دوره بلند و سرنوشت ساز دوم، هنگامی آغاز شد که امام سجاد(ع) در مدینه به عنوان شهروندی محترم مشغول زندگی شد و کارش را از خانه پیامبر و حرم او آغاز کرد.

( «بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتی میان شیعیان به وجود آمد؛ زیرا احساس شد که حکومت یزید آماده است برای تحکیم حکومت خودش، حتی فرزند پیامبر را نیز بکشد. این رعب و هراس با وقوع چند حادثه دیگر از جمله واقعه «حَرّه» کامل شد و اختناق شدیدی به وجود آمد. امام صادق(ع) فرمود: «مردم پس از امام حسین(ع) مرتد شدند، مگر سه نفر» و در روایتی، پنج نفر و در روایتی دیگر، هفت نفر ذکر شده است و سپس بعد از مدتی مردم به تدریج ملحق و زیاد شدند. ابوعمر مهدی از امام سجاد(ع) نقل می کند که او فرمود: «در سراسر مکه و مدینه حتی بیست نفر نیست که دوستدار ما اهل بیت(ع) باشند.»1 در این اوضاع، طرف داران ائمه اطهار(ع) پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان حرکت جمعی از دست رفته بود».


1. بحارالانوار، ج 46 ص 143؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 104.

هدف نهایی امام سجاد(ع)

( «تشکیلات پنهانی شیعه:

بعد از شهادت امام حسین(ع) تا قبل از واقعه حره، هرچند مردم مرعوب شدند، اما چنان نبود که به کلی نظام تشکیلات پیروان اهل بیت(ع) به هم بریزد؛ زیرا در تاریخ بعد از عاشورا، حرکاتی ثبت شده است که حاکی از وجود تشکیلات شیعه است. البته منظور از تشکیلات پنهانی شیعه، تشکیلات منسجم امروزی نیست، بلکه مقصود، پیوندهای عمیق اعتقادی است که مردم را به یکدیگر مرتبط می کرد و وادار به فداکاری می نمود و به کارهای پنهانی و زیرزمینی برمی انگیخت. بنا بر نقل ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ، در همان روزهایی که خاندان پیامبر در کوفه بودند در یکی از شب ها در محلی که آنها زندانی بودند، سنگی فرود آمد که نوشته ای به آن بسته بودند به این مضمون: «حاکم کوفه شخصی را پیش یزید (در شام) فرستاده که درباره وضعیت و سرنوشت شما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب (مثلاً) صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید، وضع بهتر خواهد شد.» از این حکایت روشن می شود که کسی از شیعه و دوستان اهل بیت(ع) در دستگاه ابن زیاد حضور و نفوذ داشته و می توانسته اطلاعاتی از زندان و سرنوشت زندانیان به دست آورد و اخبار را با صدای تکبیر به اهل بیت(ع) برساند.

نمونه دیگر، عبدالله بن عفیف ازدی است که نابینا بود و در همان مراحل اولیه ورود اسرا به کوفه، از خود عکس العمل نشان داد و به شهادت رسید.1

بنا بر آنچه گذشت، می توان نتیجه گیری کرد که حدیث «ارتد الناس بعد الحسین(ع) الا ثلاث»، مربوط به حوادثی است که بعد از شهادت امام حسین(ع) واقع شد و به کلی تشکیلات شیعه را از هم پاشید و رعب و ترس را حاکم گرداند و منظور آن نیست که بلافاصله بعد از شهادت امام حسین(ع) ارتداد حاصل شد، بلکه مربوط به حوادثی مثل حادثه عظیم و سهمگین حره است؛ زیرا شیعه بعد از شهادت امام حسین(ع) به کلی مرعوب و ناامید نشده بودند و در صدد برگرداندن انسجام قبلی خودشان بودند. مؤلف کتاب جهات الشیعه با آنکه شیعی نیست و درباره امام سجاد(ع) دیدگاه های واقع بینانه ای ندارد، اما این حقیقت را درک کرده و نوشته است: «گروه شیعیان پس از شهادت حسین(ع) مانند یک تشکیلات منظمی درآمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند می داد و دارای اجتماعات و رهبرانی بودند و همچنین دارای نیروهای نظامی بودند که جماعت توابین نخستین، مظهر این تشکیلات هستند».

( «واقعه حره در سال 63 هجری اتفاق افتاد. جریان به طور خلاصه این بود که در سال 62 هجری، جوان کم تجربه ای از بنی امیه، والی مدینه شد. او برای آنکه مردم انس و الفتی با یزید پیدا کنند و اختلافات کم شود، عده ای از اهل مدینه را که غالباً از ارادتمندان امام سجاد(ع) بودند، به شام فرستاد. آنان رفتند و چند روزی در آنجا مهمان شدند و برگشتند. وقتی به مدینه بازگشتند، به مردم گفتند: یزید چگونه می تواند خلیفه باشد، درحالی که اهل شرب خمر، بازی با سگ ها و انواع فسق و فجور است! بنابراین، ما یزید را از خلافت خلع کردیم.

نتیجه دقیقاً برعکس نظر والی مدینه شد و مردم مدینه علیه یزید قیام کردند. عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه یکی از شخصیت های موجه مدینه بود که در رأس قیام بر ضد یزید قرار داشت.

یزید، یکی از سرداران خون خوار بنی امیه به نام مسلم بن عقبه را برای سرکوبی قیام به مدینه فرستاد. به دستور این فرمانده جنایتکار، چند روز شهر مدینه در محاصره قرار گرفت و بعد لشکریان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام کرده و از هیچ جنایتی خودداری نکردند. آن قدر مسلم بن عقبه جنایت کرد که پس از آن، مسرف بن عقبه نامیده شد. این واقعه آن قدر تلخ و فجیع بود که بزرگ ترین وسیله برای ارعاب دوستان و پیروان اهل بیت(ع) گردید، به خصوص از آن جهت که عده ای کشته و زخمی و عده ای گریخته و آواره شدند و جمعی از یاران خوب اهل بیت(ع)، مثل عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بهشهادت رسیدند.

حادثه دیگر که موجب شکست و تضعیف شدید شیعیان گردید، واقعه شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بود. عبدالملک بن مروان که یکی از مدبّرترین خلفای بنی امیه بود، همه جهان اسلام را با ارعاب و اختناق شدید تحت سلطه خود درآورد. بعد از واقعه حره و شکست حرکت توابین در عراق وشهادت مختار و شهادت ابراهیم بن مالک اشتر نخعی و دیگر بزرگان شیعه، مدینه و کوفه ـ دو مرکز اصلی تشیع ـ خاموش شد و پیروان اهل بیت(ع) در نهایت غربت و تنهایی باقی ماندند».

( «اگر امام سجاد(ع) در آن شرایط، قیام مسلحانه می کرد و آشکارا با بنی امیه به مبارزه می پرداخت، یقیناً ریشه شیعه کنده می شد و هیچ زمینه ای برای رشد مکتب اهل بیت(ع) و دستگاه امامت و ولایت در دوران بعد باقی نمی ماند. به همین دلیل، امام سجاد(ع) علناً قیام مختار را تأیید نکرد، بلکه در بعضی روایات آمده که آن بزرگوار نسبت به مختار بدگویی کرد تا رابطه ای بین آنها احساس نشود. البته اگر مختار پیروز می شد، حکومت را به دست اهل بیت(ع) می داد، اما در صورت شکست، اگر بین امامسجاد(ع) و واضحی وجود می داشت، یقیناً پیامد آن، امام سجاد(ع) و شیعیان مدینه را می گرفت و ریشه تشیع قطع می شد. در واقعه حره نیز روش حکیمانه امام سجاد(ع) باعث شد که بلا از سر ایشان دفع شود و محور اصلی شیعه باقی بماند. البته روایاتی که در برخی از کتب ـ از جمله بحارالانوار ـ هست و حاکی از اظهار تذلل حضرت سجاد(ع) در نزد مسلم بن عقبه است، قطعاً کذب است؛ زیرا اولاً این روایات به هیچ سند صحیحی متکی نیست، ثانیاً روایات دیگری وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذیب می کند. در هر حال، شکی نیست که امام سجاد(ع) برخورد خصمانه ای با مسرف بن عبقه نکردند، و گرنه حضرت به قتل می رسید و خسارت، جبران ناپذیر بود».

( «امام سجاد(ع) کنیزی داشت که او را آزاد کرد و بعد با او ازدواج نمود. عبدالملک بن مروان نامه ای بهامام(ع) نوشت و حضرت را شماتت کرد. با این نامه می خواست بفهماند که حتی از داخلی ترین کارهایامام(ع) باخبر است و او را تحت نظارت دارد. امام سجاد(ع) در پاسخ نامه نوشتند که این کار هیچ اشکالی ندارد و رسول الله(ص) نیز چنین عملی انجام داده اند و «هیچ پستی و خواری برای مردم مسلمان نیست و پستی و شرک، پدران عبدالملک را بود و اینکه رویه جاهلی در خود او وجود دارد».

وقتی نامه امام(ع) خوانده شد، پسر عبدالملک رو به پدرش کرد وگفت: ای امیرالمؤمنین! ببین علی بن الحسین(ع) چه تفاخری بر تو کرده است؛ یعنی در این نامه فهمانده که پدران من همه مؤمن و پدران تو همه کافر و مشرک بودند. عبدالملک پاسخ داد: چیزی نگو! این زبان بنی هاشم است که صخره ها را می شکافد.

( «بدون شک، هدف نهایی امام سجاد(ع)، ایجاد حکومت اسلامی بود. برای ایجاد حکومت اسلامی چند امر باید تأمین می شد:

الف) باید اندیشه درست اسلامی که امامان اطهار(ع)حاملان واقعی آن هستند و مبنا و زیربنای حکومت اسلامی است، تدوین، تدریس و منتشر شود.

ب) آشنا کردن مردم به حقانیت اهل بیت(ع) و مصادیق راستین اولی الامر و خلفاء الله که حکومت اسلامی باید به وسیله آنان اقامه شود.

ج) باید تشکیلات منسجم و شایسته ای از شیعیان تشکیل شود تا زمینه تشکیل حکومت اسلامی فراهم شود.

همه موضع گیری ها، روایات، موعظه ها، نامه ها و خلاصه تمامی عملکرد امام سجاد(ع) در طول زندگی، برای تحقق این سه امر بود و این سه، برای آن بود که «حکومت اسلامی» ایجاد شود. البته امام سجاد(ع) در فکر آن نبودند که در زمان خودشان حکومت اسلامی ایجاد کنند؛ زیرا امکان نداشت، بلکه برای آینده تلاش می کرد. برای هرکدام از این سه امر، مشکلات فراوانی وجود داشت:

الف) اندیشه اصیل اسلامی، تحریف شده و اندیشه جاهلی، حاکم و غالب شده بود.

ب) تبلیغات اموی بر ضد اهل بیت (ع) چنان گسترش یافته بود که مردم حتی در نمازها، به سب و لعن اهل بیت(ع) می پرداختند!

ج) تشکیلات شیعه بر اثر اختناق وارعاب و فقر و فشار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، متلاشی شده، نیروهای شیعه به شهادت رسیده بودند».

( «اظهارات و روایات صادر از ائمه(ع)، بهترین منبع و مدرک برای شناخت زندگی آنها است، به شرط آنکه هدف و مقصد کلی و خط مشی اصلی آنها را بشناسیم. امام سجاد(ع) چون در دوران اختناق زندگی می کردند و نمی توانستند مفاهیم مورد نظرشان را آشکار و صریح بیان کنند، از دو روش استفاده می کردند:

الف) روش دعا که در صحیفه سجادیه متجلی است.

ب) روش موعظه که در غالب بیانات و روایات امام سجاد(ع) متبلور است.

با این دو روش حکیمانه، ایدئولوژی و اندیشه های درست را به بهترین شکل منتقل می کردند».

( «صحیفه سجادیه مجموعه ای از ادعیه است؛ درباره همه موضوعاتی که انسان در یک زندگی بیدار و هوشمندانه باید به آن توجه کند. امام(ع) به زبان «دعا»، انگیزه های یک زندگی اسلامی را در ذهن مردم، بیدار و زنده می کند تا «اصلاح جامعه» آغاز گردد».

1. ابن زیاد وارد مسجد شد، سپس بر بالای منبر رفت و گفت: سپاس خداوندی را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و امیر مؤمنان، یزید و پیروانش را یاری کرد و دروغ گو پسر دروغ گو و پیروانش را کشت.

عبدالله بن عفیف ازدی ـ که از شیعیان امیرمؤمنان، علی(ع) بود ـ برخاست و به او گفت: ای دشمن خدا! دروغ گو، تو و پدرت هستی و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش. ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبران را می کشی و بالای منبر به جای راستگویان می نشینی! ابن زیاد گفت: او را پیش من آورید. پاسبانان او را گرفتند. عبدالله بن عفیف، قبیله ازد را به یاری طلبید؛ هفت صد نفر از ایشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند. ابن زیاد وقتی شب فرا رسید، مأموری فرستاد، وی عبدالله بن عفیف را از خانه اش بیرون کشید و گردنش را زد و در جایی به نام سبخه او را به دار آویخت. (نک: الارشاد، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، ج 2، صص 121 و 122).



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:30 صبح )
»» اوضاع سیاسی عصر امام زین العابدین علیه السلام

 

 
  اشاره

امام سجاد علیه السلام با آنکه در بدترین شرایط زمانی می زیست و از سوی حاکمان جور، زیر شدیدترین فشارهای جسمی و روانی به سر می برد، در گسترش ایمان و پایداری و در احیای اسلام ناب محمدی و سیره جد بزرگوارش منحصر به فرد بود . محققان مسلمان، عصر امام سجاد علیه السلام را به لحاظ سیاسی و فرهنگی، تاریک ترین عصرها می دانند و از آن، به دوره سقوط فرهنگ اسلام یاد می کنند (1) .

سلاطین عصر امام سجاد علیه السلام

الف) یزید بن معاویه

چهار سال نخست امامت امام سجاد علیه السلام هم زمان با حکومت یزید بن معاویه است . چهره واقعی یزید بر کسی پوشیده نیست . او نخستین حاکم اسلامی است که نزد همگان شراب می خورد و دربار خلافت را به عشرتکده تبدیل کرده بود . او آشکارا به کارهای زشت و خلاف عفت می پرداخت . در وصف شراب، شعر می سرود و حتی برای سروده های در وصف شراب و هرزه گویی های شهوت انگیز، انعام می داد (2) .

او در اولین سال از حکومتش «امام حسین علیه السلام » فرزند پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله را با بی رحمی تمام کشت و عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را به عنوان اسیر در شهرها گرداند . یزید در سال آخر سلطنت چهار ساله خود، ساکنان «مدینه » را قتل عام نمود و دست به پست ترین جنایات بشری آلود . او حتی در آخرین روزهای حکومتش به «مکه » هجوم برد و خانه خدا را در آتش سوزاند . (3)مسعودی می نویسد:

یزید با مردم به گونه «فرعون » عمل می نمود و حتی رفتار فرعون از او بهتر بود . (4)

ب) عبدالله بن زبیر

پس از یزید، عبدالله پسر زبیر، بر حجاز دست یافت . او مردی زاهدنما، تندخو، بی رحم، بخیل و بسیار ریاست خواه بود . (5) حس ریاست طلبی او چنان بود که برادر خود «عمرو بن زبیر» را کشت . (6)

وی نسبت به بنی هاشم بسیار سخت گیر بود و می گفت: چهل سال است که کینه «بنی هاشم » را در دل پنهان داشته ام و امروز می خواهم انتقام بگیرم .

او «عبدالله بن عباس » را به طائف تبعید نمود و «محمد حنفیه » ، عبدالله بن عباس و 24 نفر از بنی هاشم را در حجره زمزم (دره ای در مکه) زندانی کرد، هیزم فراوان در اطراف آنان چید و قسم یاد کرد که اگر بیعت نکنند، آنها را خواهد سوزاند . «محمد حنفیه » از «مختار بن ابوعبیده ثقفی » کمک خواست و مختار گروهی از سواران خود را به همراه چهار صد درهم به یاریشان فرستاد، و بدین سان نجات یافتند . (7)

«عبدالله بن زبیر» نام «آل محمد صلی الله علیه و آله » را از صلوات برداشت و چون مورد اعتراض قرار گرفت، پاسخ داد: محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست، اما خاندان بدی دارد و چون در صلوات نام آنان برده می شود، به حالت غرور گردن برمی فرازند . (8)

«عبدالله » بسیاری از سنت های رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بین برد .

ج) عبدالملک بن مروان

بیشترین دوره امامت امام سجاد علیه السلام با دوران حکومت «عبدالملک بن مروان » همزمان بود . در دشمنی مروان و خاندان او نسبت به بنی هاشم، به ویژه فرزندان پاک «امیرالمؤمنین علیه السلام » جای بحث و استدلال نیست . در زیارت عاشورا، که از مهم ترین سرمایه های معنوی شیعه در زمینه زیارت به شمار می آید، «آل مروان » در کنار «آل زیاد» لعن شده اند . در بخشی دیگر از «زیارت عاشورا» می خوانیم:

«فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسین صلوات الله علیه; خاندان زیاد و خاندان مروان افرادی بودند که از شهادت امام حسین علیه السلام مسرور و شادمان شدند .»

«عبدالملک » پسر مروان بود; او مانند پدرش نسبت به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و پیروان آنان، کینه دیرینه داشت . از آنجا که بیشتر شیعیان علی علیه السلام در «کوفه » می زیستند، وقتی «عبدالملک » بر عراق دست یافت، حکومت آنجا را به حجاج بن یوسف ثقفی - که دشمن ترین کارگزار وی نسبت به شیعیان بود - سپرد . حجاج نیز در ریختن خون شیعیان و منسوبان به آنان حرص بسیار داشت . او شیعیان زیادی از جمله: کمیل بن زیاد نخعی، میثم تمار، غلام حضرت علی علیه السلام و رشید هجری را به شهادت رساند . زندان های حجاج پر بود از شیعیان و بی گناهان، که گاه به جای طعام به آنان آب سرگین و آهک و نمک می خورانیدند . (9)

حجاج بنده سرسپرده خاندان اموی بود . او در این سرسپردگی تا بدانجا پیش رفت که مقام عبدالملک مروان را، برتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله می شمرد . (10) حجاج پیش از عراق دو سال حاکم «مدینه » بود و با آنکه از سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله جز نامی نمانده بود، با بی رحمی به مبارزه با آنچه او «اثر محمد صلی الله علیه و آله » می خواند، پرداخت . وی ضمن توهین به قبر و منبر و مسجد آن حضرت، گروهی از صحابه چون: «جابر بن عبدالله انصاری » ، «سهل ساعدی » و «انس بن مالک » را به منظور خوار کردن، برگردن آنها (11) - و یا مانند اهل ذمه بر دستشان - (12) با آهن داغ، مهر نهاد .

او روزی هم که از مدینه بیرون می رفت، گفت: خدا را سپاس می گویم که از این شهر بیرون می روم . این شهر از همه جا پلیدتر، و مردم آن از همه مردم بدبوتر و با امیرالمؤمنین دغلکارترند . در این شهر جز پاره چوبی نیست که آن را منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله می گویند، و استخوان پوسیده ای که بدان پناه می برند . (13)

او در مدت بیست سالی که بر عراق حکومت کرد، یکصد و بیست هزار نفر را کشت و نزدیک به همین رقم در زندان های بی سرپناه، از زن و مرد به صورت مخلوط زیر شکنجه داشت، که یک سوم آنان بدون لباس و عریان بودند . (14) بدین گونه می بینیم عصر مامت حضرت سجاد علیه السلام به لحاظ سختی و چیرگی دشمنان، نسبت به دوره های دیگر، منحصر به فرد بوده است . امام صادق علیه السلام می فرماید:

«پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام، مردم از دور خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله پراکنده شدند جز سه نفر: ابو خالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم و سپس افرادی به آنها افزوده شدند .»(15)

عصر بی تفاوتی عمومی

شیخ طوسی به نقل از روایتی گفته است که: حجاج، دست و پای یحیی بن ام طویل را به جرم پیروی از امام سجاد علیه السلام برید و او را به شهادت رساند . (16) به هر حال، دوران امام سجاد علیه السلام از چنان وضعیتی برخوردار است که مسعودی می نویسد:

علی بن الحسین علیه السلام امامت را به طور پنهانی و با تقیه شدید و به دورانی بس دشوار عهده دار شد .(17)

در عصر امام سجاد علیه السلام علاوه بر شکنجه، کشتار و اختناق، ارزش های اسلامی نیز به نازل ترین حد خود رسیده بود . تنها نام اسلام باقی مانده بود، که آن هم به جهت جلب قدرت و نان، نام برده می شد و کسی را رغبت بر دانستن دستورات آن نبود .

محمد بن مسلم بن شهاب زهری می گوید:

«در شام نزد انس بن مالک رفتم . او را گریان دیدم . وقتی علت را پرسیدم، گفت: از همه آنچه از اسلام فراگرفتم، تنها نماز مانده بود که به آن دل خوش بودم، و اکنون آن نیز از بین رفته است .» (18)

مسائل اسلامی آنچنان به ورطه نابودی سپرده شده بود که برخی می گویند:

در عصر امام سجاد علیه السلام حتی «بنی هاشم » نماز خواندن را نمی دانستند و از اصول حج و دیگر دستورات دینی بی خبر بودند . (19)

بدیهی است که وقتی «بنی هاشم » ; یعنی نزدیکان رسول خدا صلی الله علیه و آله، آن هم در شهر «مدینه » از انجام ساده ترین دستورات دینی مثل نماز، بی اطلاع باشند، حال دیگران معلوم خواهد بود!

عصر سقوط ارزش ها

البته اگر چنین چیزی درست باشد، بی شک نزدیکان امام علیه السلام چنین نبوده اند; زیرا گذشته از شخصیت امام سجاد علیه السلام که در دانش و تقوا نزد همگان، حتی دشمنان آن حضرت معروف بوده; خواهر گرامی ایشان، حضرت سکینه (دختر امام حسین علیه السلام) نیز در ادب و علوم منقول و معقول زبانزد بوده است . (20)

در چنان وضعیت که بدان اشاره شد، با آنکه تبلیغات دستگاه قدرتمند بنی امیه بر ضد خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله ادامه داشت و از بروز فضایل آنان جلوگیری می شد، باز حضرت سکینه علیها السلام در میان همگان به «عقیله قریش » معروف بود (21)

فضای فرهنگی جامعه به گونه ای بود که «حسن بصری » می گوید:

اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله دوباره باز گردد، از میان آنچه تعلیم داده است، جز «قبله » را نخواهد شناخت . (22)

صدای غنا و لهو و لعب در همه کوچه های مدینه شنیده می شد . عمر بن ابی ربیعه مخزومی، که شاعری لهوگو و معروف بود، بر بالین زنان زیباروی عرب در مدینه حاضر می شد، با آنان به نرد عشق می پرداخت . اشعاری در وصف اندام آنان می سرود و پس از چند روز، آن سروده ها نقل مجالس بود و وی از این راه ثروت عظیمی به دست آورد . (23)

محیط مدینه به گونه ای بود که نه عالمان مفاسد را ناروا می شمردند و نه زاهدان از آن جلوگیری می کردند . (24)

امام سجاد علیه السلام درباره وضع خود می فرماید:

روزگار ما در میان قوم خود، چون روزگار بنی اسرائیل در میان فرعونیان است که پسران را می کشتند و دختران را زنده به گور می کردند . امروز وضع بر ما به قدری تنگ و دشوار است که مردم به سبب ناسزاگویی به بزرگ و سالار ما، بر فراز منبرها به دشمنان ما تقرب می جویند . (25)

تلاش امام برای احیای اسلام

با آگاهی از این عصر است که باید از «فعالیت های فرهنگی امام سجاد علیه السلام » به عنوان هنری بزرگ و معجزه ای شگرف یاد نمود . حضرت در چنین شرایط دشواری تلاش فرهنگی خود را بر روی دو موضوع متمرکز می نماید:

الف) بیان مسائل اسلامی

آن حضرت با زبان دعا و مناجات، که بسیاری از آنان در قالب دعای «ابوحمزه ثمالی » و «صحیفه سجادیه » به جای مانده است، مسائل اسلامی را بیان می کرد .

ب) احیای سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله

امام از راه یک زندگی بی پیرایه و پاک و نیز تربیت هزاران شاگرد آگاه و خودساخته، در قالب خرید و آزاد کردن غلامان و کنیزکان فراوان، سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در سطح جامعه زنده می کرد .

اسلام، منادی عدالت و برابری دینی است . هر انسانی با هر تیره، با هر شکل و رنگ که باشد، نزد پروردگار از مقامی یکسان برخوردار است و گرامی ترین انسان در نزد خداوند، پرهیزکارترین آنان است . رسول خدا صلی الله علیه و آله به یاران خود، با آنکه از قبایل و تیره های گوناگون بودند، یکسان می نگریست و سلمان فارسی را با آنکه از سرزمین و نژادی دیگر بود، به خاطر زهد و دانش ویژه اش بر هم نژادان خویش ترجیح می داد .

خلیفه دوم چون به خلافت دست یافت عرب را بر غیر عرب و برخی قبایل را بر دیگران برگزید . و این، به طور تدریج یک شکاف طبقاتی به وجود آورد، چنان که در زمان بنی امیه «موالی » ; یعنی مسلمانان ایرانی تبار سرزمین های عربی نمی توانستند به هیچ کار آبرومندی مشغول شوند . آنان حق نداشتند سلاح بسازند و بر اسب سوار شوند . در جنگ، آنان را در شمار سواران راه نمی دادند و از غنایم جنگ نیز بهره ای نداشتند و گمان می کردند که آنها برای خدمت کردن به عرب آفریده شده اند . (26) حتی در همان دوران امام سجاد علیه السلام «ابراهیم بن هشام بن ابراهیم » حاکم مدینه، یکی از موالی را به خاطر ازدواج با زنی از عرب، دویست ضربه شلاق زد و سپس سر و ریش و ابروی او را تراشید و طلاق زن را نیز گرفت . (27)

در چنین دورانی، امام سجاد علیه السلام به احیای سنت از دست رفته پیغمبر صلی الله علیه و آله پرداخت . ایشان با پشت پازدن بر همه رسومات بنی امیه - که در همه جا به صورت سنت های پایدار در آمده بود - فرهنگ اسلام را از ورطه نابودی نجات بخشید . امام سجاد علیه السلام با موالی رفتاری ویژه داشت . این رفتار با بردگان نیز در نهایت دقت و بر اساس رافت و مهرورزی پایه ریزی شده بود . این رفتار امام علیه السلام در تربیت جامعه اسلامی نقشی چشمگیر داشته است . روش آن حضرت چنین بود که هر سال بردگان و کنیزان بسیاری می خرید، به خانه می برد; اما بیش از یک سال نگه نمی داشت و به بهانه های گوناگون، آنان را آزاد می کرد .

از آنجا که امام علیه السلام نمی توانست به تاسیس مکتب و تربیت علنی بپردازد، این راه را بهترین روش می شمرد . ایشان بردگان خود را فرزند می نامید و آنان را با تعبیر «یا بنی » صدا می زد . امام علیه السلام با این برخورد می فهماند که نزد وی، مسلمان آزاد و برده برابر است . وی هیچ گاه بردگان خود را تنبیه نمی کرد، بلکه خطاهای آنها را می نوشت و در آخر ماه مبارک رمضان همه را در یک جا گرد می آورد و خطاهای هر یک را برایش می خواند و از وی بر ترک آن اقرار می گرفت . از آنان درخواست می کرد همان گونه که او آنها را بخشیده است، آنان نیز برای امام علیه السلام از پروردگار طلب بخشش نمایند . سپس حضرت به آنان جایزه می داد و همه را در راه خدا آزاد می کرد . وی با این روش به آنها «اخلاق اسلامی » می آموخت . امام علاوه بر اینها، وسایل لازم را برای یک زندگی مستقل و آبرومندانه به ایشان می بخشید . (28) حضرت این عمل را سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله می شمرد و با این روش آنان را دانش می آموخت; رفتار و فرهنگ اسلامی تعلیم می داد و از ارزش و شخصیت انسانی بهره مند می نمود . (29) سیره امام سجاد علیه السلام چنین بود که در اعیاد، به ویژه عید فطر، بیست برده و کنیز تربیت شده در راه خدا، آزاد می کرد .

بدین گونه، عمل امام علیه السلام یک مکتب انسان ساز بود و پایه مهمی برای گسترش اسلام ناب به شمار می رفت . امام سجاد علیه السلام این رفتار را در تمام ایام، در طول سال تکرار می نمود، چنان که بردگان نیز از آن آگاه بودند و بدین جهت، هنگام خرید مشتریان، خود را در معرض دید آن حضرت قرار می دادند و تا ایشان را نمی دیدند خویشتن را از نگاه دیگران پنهان می داشتند .

با توجه با اینکه بردگان از سرزمین های دور آورده می شدند، معلوم می شود که روش امام سجاد علیه السلام و برخورد ایشان با زیردستان، به ویژه بردگان، در نواحی دیگر نیز معروف بوده است .

مکتب تربیتی امام

برخی نوشته اند: امام زین العابدین علیه السلام در هر سال، ماه و روز، نزد هر خطا و اشتباهی به آنها آزادی می بخشید . تا اینکه سپاهی از مردان و زنان آزاد شده فراهم شدند که همه در ولای امام سجاد علیه السلام بودند و تعدادشان به پنجاه هزار یا بیشتر می رسید . (30) برخی نیز رقم بردگان آزاد شده به دست مبارک امام سجاد علیه السلام را تا یکصد هزار یاد کرده اند . (31) بعضی از همین آزاد شدگان که در مکتب پرورشی امام سجاد علیه السلام تربیت شده بودند، به محدثانی برجسته و پرتلاش تبدیل شدند، که از آن جمله می توان از شخصیت های بزرگی چون: حسن بن سعید اهوازی، حسین بن سعید اهوازی، احمد بن حسین بن سعید و شعیب نامی یاد نمود که همه از موالی و آزادشدگان امام سجاد علیه السلام هستند . (32) شیخ طوسی نیز راوی معروف، علی بن یحیی بن الحسن را از همین افراد شمرده است . (33)

بردگان نزد امام سجاد علیه السلام همانند آزادگان بودند . آنان رفت و آمدهای معمولی داشتند و مانند سایر مردم می زیستند .

بردگان از محضر امام علیه السلام کسب فیض می کردند و به افرادی پاک و مهذب تبدیل می شدند . «سعید بن مسیب » می گوید:

یک سال قحطی شد، چنان که همه چشم انتظار نزول باران بودند; اما دعای هیچ کس اجابت نمی شد . به ناگاه دیدیم غلام سیاهی از مردم کناره گرفت . آرام آرام رفت تا بر بالای تپه ای رسید و دست به دعا برداشت . هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری در گوشه آسمان پیدا شد . ابر آهسته پیش آمد تا تمام آسمان را فراگرفت . به ناگاه آسمان غرشی کرد و بارش باران آغاز شد . غلام، خدا را شکر کرد و از تپه پایین آمد . من که آن کرامت را دیدم، به همراه مردم دنبالش رفتم تا به خانه امام سجاد علیه السلام رسیدم . غلام، داخل خانه شد . من خدمت امام علیه السلام رسیدم و از ایشان خواستم تا او را به من ببخشد . حضرت چون مرا می شناخت و می دانست اهل اذیت و آزار نیستم . پذیرفت ... چون غلام آگاه شد، از من پرسید: چه چیز تو را به این خواسته واداشت؟ پاسخ دادم: به خاطر آنچه از تو دیدم . غلام دست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! این رازی بود نهفته بین من و تو; حال که فاش گردید، مرا بمیران و نزد خود ببر .» هنوز در حال گریه و دعا بود که مرد . (34)

امام سجاد علیه السلام در شدیدترین لحظه خشم که هیچ کس را یارای کنترل نبود، خشم خود را فرو می برد و بخشش های شگفت انگیز می نمود . گویند: یکی از غلامان چوبی بر دوش داشت و از پله ها بالا می رفت که پایش لرزید و چوب بر سر یکی از فرزندان امام برخورد نمود و طفل از دنیا رفت . امام علیه السلام با اندوه فراوان بر بالین بچه حاضر شد . غلام از ایشان خواست که به خاطر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله از اشتباه او درگذرد . امام علیه السلام در همان هنگام به خاطر نام پیغمبر صلی الله علیه و آله از گناه او درگذشت و او را در راه خدا آزاد کرد . (35) بی شک چنین گذشتی جز از معصوم سر نمی زند و حتی تصور آن نیز برای دیگران دشوار می نماید .

در روایت دیگری آمده است: آن حضرت غلامی داشت که مستحق عقوبت بود; حضرت تصمیم به مجازات او گرفت . وقتی تازیانه به دست گرفت، فرمود:

«قل للذین آمنوا یغفروا للذین لایرجون ایام الله » کنایه از اینکه اگر طلب بخشش نمایی و قول دهی که دیگر مرتکب عمل ناپسند نشوی، مجازات نخواهی شد! غلام که دست پرورده آن حضرت بود و گویا درس «توحید افعالی » را از آن بزرگوار به نیکی آموخته بود، گفت: «من فردی نیستم که از شما طلب بخشش کنم، من فقط امید به رحمت خدا دارم و از او می ترسم!» امام سجاد علیه السلام وقتی دید غلام، معارف را به درستی یادگرفته و استعداد خدانگری خود را به خوبی فعلیت داده، بی درنگ او را آزاد کرد و پول زیادی نیز به او بخشید . (36)

نقل شده که حضرت غلامی را سه بار صدا زد و فقط سومین بار پاسخ شنید، در این حال به غلام فرمود:

مگر صدای مرا نشنیدی؟

غلام گفت: چرا شنیدم!

امام فرمود: پس چرا جواب ندادی؟

پاسخ داد: چون از جانب شما احساس امنیت می نمودم .

امام فرمود: خدایا! تو را سپاس می گویم که غلام را از من آسوده خاطر قرار داده ای . (37)

امام با بردگان بر سر یک سفره می نشست و با آنان غذا می خورد . همه آنان از اخلاق و رفتار ایشان بهره می بردند و اخلاق نیکوی امام را در خود تقویت می کردند و رفتار خویش را با اخلاق زیبای ایشان می آراستند . چنان که بیشترشان منظور خود را با خواندن آیات قرآن کریم می فهماندند . یک روز کنیزی بر دستان امام علیه السلام آب می ریخت و امام نیز دستان خود را می شست، آفتابه افتاد و پوست دست ایشان را مجروح نمود، کنیز گفت: «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس » حضرت بلافاصله صله یک سال او را پرداخت و کنیز را در راه خدا آزاد کرد . (38)

بردباری امام، معجزه ای جاوید

طبق دانش روانشناختی امروز، مشکلاتی مانند توهین، تحقیر، مصیبت و شکنجه به ویژه در کودکی و جوانی، موجب بروز عقده های روانی می گردد و در نتیجه، انسان را در سالیان بعد، ناراحت و عصبی و نوعا بزهکار و بی رحم می نماید . این، در رابطه با غالب انسانها یک قانون کلی و جاری به شمار می آید . حال اگر به رفتار و حالات اخلاقی امام علیه السلام به عنوان کسی که حت شدیدترین فشارها بوده و شاهد سختی و اسارت نزدیکان و کشتار بی رحمانه تمام نزدیکان و بستگان خود نیز بوده است، به دقت نگریسته شود، روشن است که برخورد آن بزرگوار با آن اخلاق نیکو و رفتار سنجیده، معجزه ای است آشکار که جز از ناحیه امام معصوم ساخته نیست .

مجلسی می نویسد:

امام سجاد علیه السلام باغستانی را به یکی از غلامان سپرد که در آن ساختمانی بسازد . یک روز امام به باغ آمد، دید که غلام آن را خراب ساخته و از پیش خود، کارهای بیهوده ای کرده است . ناراحت شد و تازیانه ای به او زد . بعد پشیمان شد، به خانه که رسید، غلام را خواست . چون غلام وارد گردید، تازیانه را در دست امام علیه السلام دید، ترسید . امام علیه السلام فرمود: «نترس، این تازیانه را بگیر و یکی به من بزن و آن تازیانه را قصاص کن .» غلام گفت: «ای مولای من! جرم من بیشتر از یک شلاق بود . من گوشه ای از باغستان شما را خراب کردم، پول شما را هدر دادم ولی نقشه شما را به کار نبردم . به خدا سوگند، گمان می کردم می خواهی بیشتر از این تنبیه ام کنید!»

حضرت چند بار سخن خود را تکرار کرد ولی هر بار غلام با شرمندگی طفره می رفت که «حق من مجازات بزرگتر می باشد .»

امام علیه السلام که دید غلام نمی پذیرد و اصرار هم بی فایده است، کاغذی خواست و آن باغ را به غلام بخشید و غلام را بر پذیرش باغ امر فرمود . غلام همچنان شرمنده بود . امام علیه السلام برای آنکه شرمندگی غلام را از بین ببرد، فرمود: «فرقی نمی کند، باغستان مال تو باشد، اما شرط کن که اگر شیعه و یا مستمندی خواست از میوه آن بخورد، اجازه دهی .» غلام پذیرفت و باغ، مال او گردید . (39) امام سجاد علیه السلام به بردگان که خوارترین مردم شمرده می شدند و حتی اعراب به آنان با دیده انسان بودن نگاه نمی کردند، مانند انسان های آزاد و دارای قبیله و بلکه بالاتر از آنان احترام می گذاشت .

ایشان کنیز فاضله ای داشت که او را در راه خدا آزاد کرد و سپس در نهایت احترام از او خواستگاری نمود . آن کنیز نیز در نهایت آزادگی قبول کرد و به ازدواج امام علیه السلام در آمد . جاسوسان حکومت، جریان را برای «عبد الملک بن مروان » به شام گزارش کردند، وی که اندیشه قبیله ای و تفکر ناسیونالیستی عرب جاهلی، تمام وجودش را به خود مشغول داشته بود، برآشفت و نامه تندی به امام سجاد علیه السلام نوشت:

«به من خبر داده اند که تو با کنیز آزاد شده خود ازدواج نموده ای! با آنکه شما به خوبی می دانستید در خاندان قریش زنانی وزین و با شخصیت وجود دارد که ازدواج با آنها، مایه بزرگی و افتخار می گردد و فرزندان نجیب و شایسته می آورند . شما با این ازدواج، نه بزرگی خود را در نظر گرفته اید و نه آبروی فرزندان خویش رامراعات کرده اید!»

امام علیه السلام در پاسخ نوشت: «نامه شما که در آن مرا به خاطر ازدواج با کنیز آزاد شده ام نکوهش کرده بودی، رسید . نوشته بودی که در زنان قریش کسانی هستند که ازدواج با آنها سبب افتخار و مایه پدید آمدن فرزندان نجیب است . بدانید فوق مقام بلند رسول خدا صلی الله علیه و آله مقامی نیست و هیچ کس در شرافت و فضیلت برتر از آن حضرت نمی باشد . همه باید سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله را سرمشق خود قرار دهند، «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة » پیامبر صلی الله علیه و آله با آن مقام ارجمندی که داشت، دختر عمه خود را به «زید بن حارثه » داد . (40) ای عبد الملک! ازدواج با نواده قریش، پایه بزرگی فرزند رسول خدا علیه السلام نخواهد شد و من نیز هرگز به چنین اعمالی افتخار نمی کنم . کنیزی داشتم و برای رضای خدا آزاد کردم، سپس او را طبق دستورات اسلام به همسری خود درآوردم . او زنی است شریف، با ایمان، متقی و پرهیزکار; او در دین خداوند به پاکی و نیکی زیسته; فقر و گمنامی، یا سابقه کنیزی، به شخصیت او ضرر نمی زند . اسلام اختلافات طبقاتی را نابود نموده است . اسلام پستی های موهوم را از میان برده است . پستی ها را با تعالیم بلند خویش جبران کرده است . اسلام ریشه های ملامت و سرزنش های دوران جاهلی را از بن برانداخته است . بر یک مرد مسلمان که وظایف خود را به درستی انجام می دهد، ملامتی نیست . ملامت و سرزنش شایسته کسانی است که اندیشه های نادرست در مغز خویش می پرورانند و همچنان مانند دوران جاهلیت فکر می کنند .» (41)

در واقعه «حره » که مردم مدینه به دست سپاه یزید بن معاویه قتل عام شدند، حدود چهار صد خانواده به منزل امام سجاد علیه السلام پناه بردند و آن حضرت آنان را در خانه نگه داشت تا سپاه یزید از مدینه رفت . (42)

حتی حیوانات نیز نزد آن حضرت احساس امنیت داشتند . روزی امام سجاد علیه السلام همراه چند نفر بر سر سفره ای نشسته و غذا می خوردند; ناگاه آهویی در آن نزدیکی پیدا شد، حضرت به او فرمود: «تو ایمن هستی، می توانی بیایی و با ما غذا بخوری .» آهو آمد . مردی که بر سر سفره بود، سنگی در پی او انداخت و آهو گریخت . امام به آن مرد فرمود: «تو ذمه مرا شکستی و امنیت او را نادیده انگاشتی، از این پس هرگز با تو سخن نخواهم گفت .» (43)

پی نوشت ها:

1 . حسن، ابراهیم، حسن، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 135 .

2 . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 287 .

3 . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 184 .

4 . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 85 .

5 . دکتر عبدالحسین زرین کوب، بامداداسلام، ص 200 .

6 . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 198 .

7 . یعقوبی، ج 2، ص 261; مروج الذهب، ج 3، ص 86 .

8 . مروج الذهب، ج 3، ص 84 .

9 . تاریخ ابن خلکان، ج 1، ص 347 .

10 . همان، ص 285 .

11 . تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 17 .

12 . الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 192 .

13 . دکترسیدجعفرشهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 195 .

14 . تاریخ طبری، ج 5، ص 93 .

15 . مجلسی، بحارالانوار، ج 46، ص 144 .

16 . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 123 .

17 . مسعودی، اثبات الوصیة، ص 194 .

18 . جعفر مرتضی العاملی، دراسات و بحوث فی تاریخ الاسلام، ج 1، ص 56 .

19 . مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 269 .

20 . ناسخ التواریخ حالات سیدالشهداء، ج 4 .

21 . ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 8، 384 .

22 . دراسات و بحوث فی تاریخ الاسلام، ج 1، ص 57 .

23 . الاغانی، ج 9، ص 54 .

24 . همان، ج 8، ص 384 .

25 . سیره پیشوایان، به نقل از ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 220 .

26 . العقد الفرید، ج 3، ص 414 .

27 . تاریخ الاسلام، ج 1، ص 149 .

28 . علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 85 .

29 . دراسات و بحوث فی تاریخ الاسلام، ج 1، ص 88 .

30 . محسن رنجبر، نقش امام سجاد علیه السلام در رهبری شیعه، به نقل از سید الاهل، زین العابدین علی بن الحسین، ترجمه حسین وجدانی، ص 49 .

31 . رسول جعفریان، حیات امامان شیعه، ص 387 .

32 . اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 827 .

33 . رجال الطوسی، ص 382 .

34 . اثبات الوصیة، ص 204 .

35 . کشف الغمه، ج 2، ص 292 .

36 . همان، ص 269 .

37 . شیخ مفید، الارشاد، ص 500 .

38 . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 154 .

39 . بحارالانوار، ج 46، ص 96 .

40 . طبقات الکبری، ج 1، ص 26 .

41 . بحارالانوار، ج 11، ص 45 .

42 . کشف الغمه، ج 2، ص 404 .

43 . همان، ص 406



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:28 صبح )
»» جلوههای حقوق بشر در رساله حقوق امام سجاد(ع)

 

مقدمه:

«رسالة الحقوق» امام سجاد علیهم السلام در سه کتاب «تحف العقول» اثر ابن شعبه حرّانی (381 ق)، «من لا یحضره الفقیه» و «الخصال» اثر محمد بن علی بن بابویه معروف به صدوق(382ق) ذکر شده است. مؤلف «تحف العقول» این رساله را مانند سایر روایات کتاب بدون سند آورده، اما مرحوم صدوق آن را با سند متصل روایت کرده است. در متن سه روایت اختلافاتی دیده می شود مانند این که مقدمه ی رساله در کتاب «من لا یحضره الفقیه» نیامده است و از «حق الله الاکبر» آغاز شده است. عبارات «خصال» شرح بیشتری دارد. شروحی نیز بر این رساله نوشته شده است.

امام سجاد علیهم السلام در این رساله به بیان دسته بندی شده ی انواع حقوقی که مراعات آن بر انسان لازم است می پردازند که می توان این حقوق را در سه دسته ی کلی بررسی کرد. این سه دسته ی کلی که در احصاء امام علیهم السلام به پنجاه حق می رسد را می باید جامع ترین بسته ی حقوقی دانست در متون دینی به صورت یکجا بیان شده است.

امام علی بن الحسین علیهم السلام در این رساله کلیات رابطه ی انسان با همه ی هستی یعنی خداوند، خود فرد و مردم را تبیین فرموده اند. می توان گفت: حقوقی که در رابطه ی فرد با خود و دیگران بیان شده اند، اصول حقوق بشر از دیدگاه امام زین العابدین هستند.

2. حقوق یا وظائف؟

آن چه در این رساله آمده است در حقیقت بیان وظائفی است که در رابطه با افراد مختلف بر عهده یک شخص است، لذا ممکن است این سؤال مطرح گردد که این رساله ی حقوق به معنای حقوق مصطلح امروزی نیست. اما می توان گفت که با توجه به این که این وظایف نسبت به همه ی افراد جامعه مطرح شده و همه می توانند چنین مطالبه ای را از همدیگر داشته باشند این وظایف مطرح شده را می توان به نوعی بیان منشور «حقوق عمومی» از دیدگاه امام سجاد علیهم السلام دانست؛ هر چند که با تتبع در متون دینی می توان دسته بندی های دیگر را نیز در منابع فقه اسلامی یافت.

3. حق الله

دسته ی اول حق خداوند بر انسان است که در تمام لحظات و حالات مراعات آن ها بر انسان لازم است و حتی این حقوق ریشه ی تمامی حقوق دیگری است که بر انسان واجب است (و اکبر حقوق الله علیک ما اوجبه لنفسه تبارک و تعالی من حقه الذی هو اصل الحقوق ومنه تفرع)، همین نکته را می توان یکی از فرق های بنیادی بین حقوق اسلامی و حقوق مدرن برشمرد که یکی مبتنی بر اصالت حق و مالکیت الهی بر عالم و توحید ربوبی، و دیگری مبتنی بر انسان محوری (اومانیسم) و نفی حق الهی در تشریع عرصه های اجتماعی بشر است.

4. حق النفس

دسته ی دوم حقوقی هستند که نفس و اعضای انسان بر خود فرد دارند و فرد نسبت به خود باید آن ها را رعایت کند. از آن جا که مالک حقیقی همه چیز حتی همه ی انسان ها خداست، انسان نسبت به بدن و نفس خود نیز به عنوان امانتی الهی وظایفی دارد که حق نفس، و اعضای بدن مانند زبان، گوش، چشم، پا و دست از آن جمله اند. حق این اعضا بر انسان این است که آن ها را در راه طاعت و حلال به کار گیرد و از به کار گیری آن ها در راه معصیت بپرهیزد.

در مکتب حقوقی امام سجاد علیهم السلام عبادات مانند نماز، روزه، صدقه، حج و حتی قربانی آن نسبت به انسان ذی حق هستند و فرد حق آن ها را نیز بایست ادا کند.

5. حقوق اجتماعی

دسته ی سوم حقوقی هستند که در ارتباط فرد با سایر افراد جامعه به وجود می آیند غیر از یک مورد که تحت عنوان حق مال و دارایی بیان شده و می-توان آن ها را حقوق اجتماعی نامید. این موارد عبارتند از: 1. حق فرمانروا 2. حق آموزگار 3. حق مالک 4. حقّ رعیت 5. حقّ دانش آموز 6. حقّ همسر 7. حقّ برده و غلام 8. حقّ مادر 9. حقّ پدر 10. حقّ فرزند 11. حقّ برادر 12. حقّ مولا بر بنده آزادشده او 13. حقّ بنده آزادشده بر مولا 14. حقّ احسان کننده 15. حقّ مؤذّن 16. حقّ امام جماعت 17. حق هم نشین 18. حق همسایه 19. حق دوست 20. حق شریک 21. حق ثروت 22. حق بستانکار 23. حق معاشر 24. حق طرفین دعوا 25. حق مستشیر 26. حق مشاور 27. حق نصیحت خواه 28. حق نصیحت کننده 29. حق بزرگ سالان 30. حق خردسال 31. حق سائل (درخواست کمک کننده) 32. حق مسوول 33. حق شخص شادمان کننده 34. حق بدی کننده 35. حق هم کیش 36. حق اهل ذمّه.

اکنون به بیان مختصری از هر یک از حقوق مطرح شده می پردازیم:

1. حق فرمانروا:

 امام علیهم السلام این حق و دو حق بعدی را مهم ترین حقوق در رابطه با افراد دانسته و بعد از آن حقوق زیردستان و در مرتبه ی بعد حقوق خویشاوندان را دارای اهمیت میدانند. حق فرمانروا نصیحت کردن مخلصانه ی وی، پرهیز از معارضه با او و قبول هدیه ی او در صورتی که به دین فرد ضرری نمی زند است.

2. حق آموزگار:

 حق معلم بزرگداشت او و حفظ احترام مجلسش و نیک گوش دادن به گفتارش و رو کردن (و توجه) به او و یاری دادن به وی به سود خود تا بتواند دانشی را که نیاز داری به شاگرد بیاموزد است.

3. حق مالک بندگان:

در این باره چنین آمده است: «فرمان برداری از او در هر کم و بیشی بر تو واجب است مگر آنکه این فرمان برداری تو را از وجوب ادای حق خداوند بیرون بَرد و میان تو و حق او و حق آفریدگان مانع شود، پس چون حق خدا را گزاردی به حق وی (مالکت) باز می گردی و به ادای آن می پردازی».

4. حقّ رعیت بر سلطان:

 امام علیهم السلام در این زمینه می فرمایند: «بدان که حکومت تو بر آن ها ناشی از قوت تو و ضعف ایشان است؛ پس بهتر آنست کـه کفایت و رعایت کنی کسی را که ضعف و ناتوانیش او را رعیت تو ساخته است؛. .. پس نسبت به رعیت رحیم و مهربان باش و برای حفاظت جان و مال و ناموس رعیـت و حمایت از آنان لحظه ای غافـل نباش؛ برای آسایش و آرامش آن ها تلاش کن و با حلم و بردباری با ایشان برخورد نما و باید بدانی که تو به فضل خداوند و لطف او حکومـت را به دست آوردهای پس خدا را شکرگزار باش؛ زیرا کسی که شاکر باشد خداوند نعمت بیشتری به عطا می کند و قوّتی نیست مگر به قوت خداوند».

5. حقّ دانش آموز:

استاد باید بداند که خدا او را به عنوان سرپرست و خزانه داری برای دانشی که نزد اوست قرار داده پس اگر با آن ها که نمی دانند احسان و نیکی نمود و از علمی که خداوند به او عطا نموده با مهربانی به آن ها آموخت و در نصیحت و راهنمائی آنان بـا صبر و حوصلـه قدم برداشت و برای نجات جامعه از جهـل و نادانی از خزانه ی علمی که خدا در اختیار او گذاشته است انفاق کرد. اما اگر از آنچه می داند انفاق نکند و علم خود را از دیگران دریغ بدارد خیانت کار بوده و نسبت به خلق خداوند ظالم محسوب می گردد.

6. حقّ زن بر شوهرش:

 «اما حق کسی که به جهت ازدواج زیر دست تـو حساب می شود؛ بر تو آنست که بدانی خداوند متعال او را تسکین دهنده و آرامش بخشنده و نگهدار نده و انیس برای تو قرار داده است؛ پس بر هردو نفر واجب است که قدر این مصاحبت را بدانند و از خداوند متعال به خاطر این نعمت تشکر نمایند... گرچه که شوهر را بر زن حق بزرگیست و اطاعت زن از شوهرش واجب است تا وقتی در آن معصیت خداوند نباشد؛ اما زن نیز بر شوهر حقوقی دارد که باید رعایت نمایـد پس بر شوهر است که با همسر خویش مهربان بوده و با او انیس و همدم باشد، فإن لها حق الرحمه و الموانسه و موضع السکون إلیها قضاء اللذه التی لابد من قضائها و ذلک عظیم؛ و لا قوه الا بالله».

7. حقّ برده و غلام:

مالک برده باید بداند که این برده اماتنی در دست اوست که باید از آن صیانت کند با او همانند رفتار با خودش رفتار کند و اگر از او خوشش نمی آید آزادش کند.

8. حقّ مادر:

«ما حق مادر برتو آنست که بدانی او حمل کرده است ترا نُه ماه طوری که هیچ کس حاضر نیست این چنین دیگری را حمل کند و به تو شیره جانش را خورانده است قسمی که هیچ کس دیگر حاضر نیست این کار را انجام دهد و با تمام وجود، با گوشش چشمش، دستش، پایش، مویش، پوست بدنش و جمیع اعضا و جوارحش تو را حمایت و مواظبت نموده است و این کار را از روی شوق و عشق انجام داده و رنج و درد و غم و گرفتاری دوران بارداری را به خاطر تو تحمل نموده است تا وقتی که خـدای متعال تو را از عالم رحم به عالم خارج انتقال داد. پس این مادر بود که حاضر بود گرسنه بماند و تو سیر باشی؛ برهنه بماند و تو لباس داشته باشی؛ تشنه بماند و تو سیراب باشی؛ در آفتاب بنشیند تا تو در سایه او آرام استراحت کنی؛ ناراحتی را تحمل کند تا تو در نعمت و آسایش به زندگی ادامـه داده و رشد نمائی و در اثر نوازش او به خواب راحت و استراحت لذیذ دست یابی.»

شکم او خانه ی تو و آغوش او گهواره تو و سینه او سیراب کننده تو و خود او حافظ و نگهدارنده تو بود. سردی و گرمی دنیا را تحمل می کرد تا تو در آسایش و ناز و نعمت زندگی کنی. پس شکر گزار مادر باش به اندازه ای که برای تو زحمت کشیده است؛ و نمی توانی از او قدر دانی نمایی مگر به عنایت و توفیق خداوند متعال.

9. حقّ پدر:

«اما حق پدرت بر تو آنست که بدانی او اصل و ریشه تست و تو فرع و شاخه او هستی، و اگر او نبود تو نبودی؛ پس هر وقت در خودت چیزی می بینی که موجـب پیدا شدن غرور در تو می گردد متوجه باش که پدرت اصل و اساس آن نعمت است و خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ ستایش کن و از او تشکر کن به اندازه ای نعمتی کـه به تو ارزانی نموده است و قوتی نیست مگر به قوت خداوند متعال».

10. حقّ فرزند:

 امام علیهم السلام نیک و بد فرزند را وابسته به پدر و مادر میدانند لذا بایست فرزند را به درستی پرورش داد و او را در اطاعت خداوند یاری داد.

11. حقّ برادر:

 برادر به مانند دست و بازو و پشت و پناه فرد است لذا نباید از او به عنوان اسلحه ای و ابزاری در جهت ظلم و هوای نفس استفاده کرد و در عوض باید وی را در مقابل دشمن و هوای نفسش یاری داد.

12. حقّ مولا بر بنده آزادشده او:

 در این بخش به بنده ای که آزاد شده نسبت به مولایی که او را آزاد کرده می فرمایند: «بدان که او نزدیک ترین مخلوق خداوند است نسبت به تو بعد از پدر و مادر و برادر و خواهرت و سزاوارتر از دیگران است که در مواقع لزوم به کمک او بشتابی و به خاطر خـدا و احسانی که برای تو نموده است یاریش نمائی و خودت را هیچ وقت در اموری که مورد نیاز اوست مقدم ننمائی».

13. حقّ بنده آزادشده بر مولا:

 آزاد کننده باید این عمل خود را موجب تقرب به خداوند به حساب آورده. .. و بداند که خداوند از جایی دیگر بر مال و دارایی وی می افزاید.

14. حقّ احسان کننده:

حق او تشکر و فراموش ننمودن خوبی او و دعای مخلصانه برایش و کارگشایی برای وی در وقتی که نیاز پیدا می کند است.

15. حقّ مؤذّن:

وی نعمتی از نعمت های خداوند است که باید با وی برخوردی خوب داشت و به او بدبین نبود.

16. حقّ امام جماعت:

«و اما حق پیش نماز تو آن است که بدانی او عهده دار نمایندگی میان تو و پروردگارت - عزوجل - است او از جانب تو سخن می گوید و تو از جانب او سخن نمی گویی؛ او برای تو دعا می کند و تو برای او دعا نمی کنی، و ایستادن تو را برابر خدای -عزوجل - کفایت می کند و تو از او کفایت نمی کنی.»

پس اگر در آن تقصیری باشد بر اوست نه بر تو و اگر درست باشد، تو شریک او هستی و او را بر تو برتری نیست. او خود را سپر تو و نمازش را سپر نماز تو کرده پس او را بدین اندازه سپاسگوی.

17. حق همنشین:

«و اما حق همنشین تو این است که با او نرمخو باشی و در سخن گفتن با وی به راه انصاف روی و از آنجا که نشسته ای، جز با رخصت او برنخیزی، و آن که نزد تو نشیند تواند که بی رخصت تو برخیزد و لغزش او را فراموش کنی؛ و خوبی های او را حفظ کنی و جز سخن نیک به گوش او نگویی».

18. حق همسایه:

«و اما حق همسایه ات حفظ اسرار اوست در نهان و بزرگداشت اوست در عیان و یاری او اگر ستمدیده باشد؛ و باید که عیب او را نجویی و اگر از او زشتی دیدی آن را بپوشانی و اگر دانستی اندرز تو را می پذیرد او را اندرز دهی - چنان که بین تو و او بماند - و هنگام سختی او را رها نکنی و از خطای او درگذری و گناه او را ببخشی و با او بزرگوارانه معاشرت کنی.»

19. حق دوست:

 «و اما حق رفیق تو این است که با او با انصاف و بزرگواری همراه باشی و چنان که او تو را اکرام می کند وی را اکرام کنی و بر او رحمت باشی نه عذاب».

20. حق شریک:

«و اما حق شریک این است که اگر غایب باشد او را کفایت کنی و اگر حاضر باشد او را رعایت نمایی و مخالف او حکمی نکنی و بی مشورت او کاری نرانی. مال او را نگهبانی کنی و در بسیاری و یا اندک آن خیانت نورزی؛ چه مادام که دو شریک به یکدیگر خیانت نکنند دست خدا با آن هاست».

21. حق ثروت:

«و اما حق مال تو این است که آن را جز از حلال نگیری و جز در راه آن خرج نکنی و کسی را که سپاس تو نمی دارد بر خود مقدم نداری. پس در آن به اطاعت پروردگار کار کن».

22. حق بستانکار:

 «و اما حق وام خواه تو این است که اگر مال داری وام او را بپردازی و اگر تنگدستی با سخن نیکو او را راضی سازی و با لطف او را از سر خود باز کنی».

23. حق معاشر:

«و حق معاشر آن است که وی را فریب ندهی و گول نزنی و نیرنگ با او بکار نبری و در کار او از خدای تبارک و تعالی بترسی».

24. حق طرفین دعوا:

 «و حق خصمی که بر تو ادعا دارد (مدعی) اگر آنچه دعوی کند درست باشد تو گواه او بر خود باشی و بر او ستم نکنی؛ و حق او را به کمال بدهی و اگر دعوی باطل کند، با او مدارا کنی و جز راه مدارا پیش نگیری و در کار او خدای خویش را به خشم نیاوری؛ و اما حـق کسی که تـو علیه او اقامه ی دعوی نموده ای (مدعی علیه) بر تو آنست که اگر در دعوی خود راست گو باشی، به نیکویی با وی سخن گویی و حق او را انکار نکنی و در مطالبت خود از دروغ گویی بپرهیزی».

25. حق مستشیررأی خواه:

 «و حق آن کس که با تو مشورت کند این است که اگر در آنچه پرسد چیزی می دانی بگویی و گرنه او را بدان کس که داند راهنمایی کنی».

26. حق مشاور:

«و حق آن کس که تو از او مشورت خواهی این است که در آنچه موافق تو نگوید وی را متهم نسازی و اگر موافق تو گوید خدای - عز و جل - را بر آن سپاس گویی».

27. حق نصیحت خواه:

 «و حق آن کس که از تو نصیحت خواهد این است که او را اندرز دهی و راه مدارا و مهربانی بدو را پیش گیری».

28. حق نصیحت کننده:

«و حق آن کس که تو را نصیحت کند این است که برابر او نرم خو باشی و به او نیک گوش فرا دهی، اگر درست نصیحت کند خدای - عزوجل - را بدان سپاس گویی و اگر موافق تو نگوید بدو رحمت آری؛ و او را متهم نکنی و بدانی که او خطا کرده است و بر این خطا بر او نگیری، مگر آنکه مستحق تهمت باشد که در این صورت به کار او اندک اعتنایی مکن».

29. حق بزرگ سالان:

«و حق بزرگ تر از تو این است که او را به خاطر سالمندی وی بزرگ داری و چون در مسلمانی از تو پیش تر است، او را حرمت نهی و در مخاصمت با او مقابلت نکنی و در راه بر او پیشی نگیری و از او پیش نیفتی و با او جهالت نورزی و اگر او بر تو جهالت کند به خاطر اسلام و حرمت آن، آن را تحمل کنی و او را اکرام نمایی».

30. حق خردسال:

 «و حق کوچک، رحمت بر او در آموختن او و گذشت از وی و پرده پوشی و مدارا بدو و کمک اوست».

31. حق سائل (درخواست کمک کننده):

«و حق سائل، دادن بدو به مقدار نیاز است».

32. حق مسوول:

«حق کسی که چیزی از او خواسته شده این است که اگر داد از او با سپاس و قدردانی از فضل او پذیری و اگر نداد عذر او را قبول کنی».

33. حق شخص شادمان کننده:

«و حق کسی که تو را به خاطر خدا شاد کند این است که نخست خدای - عز و جل - را سپاس گویی و سپس او را شکر گزار باشی».

34. حق بدی کننده:

«و حق کسی که به تو بدی کند این است که بر او ببخشی و اگر دانستی که بخشیدن او بد است داد خود را از او بگیری. خدای - تبارک و تعالی - گوید: بر کسی که بدو ستم رسیده باشد و دادخواهی کند گناهی نیست».

35. حق هم کیش:

«و اما حق هم دینان تو این است که در ضمیر خود سلامت آنان را خواهی و بر ایشان رحمت آوری و با گناهکار آنان مدارا کنی و با آنان الفت گیری و در اصلاح کار ایشان بکوشی و نیکوکاران آنان را سپاس گویی و آزار خود را از ایشان بازداری و آنچه برای خود دوست داری برای آنان دوست داشته باشی و آنچه برای خود ناخوش می داری برای آنان ناخوش داری. پیران آنان را همچون خود دانی و جوانانشان را برادر خود انگاری و پیرزنان ایشان را مادر خود شماری و کودکان را فرزند خود به حساب آری».

36. حق اهل ذمّه:

«حق کسانی که در پناه مسلمانند، این است که آنچه خدای - عزوجل - از آنان می پذیرد بپذیری و مادام که به عهد خدای - عزوجل - وفادار هستند بر ایشان ستم نکنی».

6. مقایسه ی حقوق مطرح در این رساله با اعلامیه حقوق بشر

اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال 1948 میلادی در پاریس امضا شد و با قبول بسیاری از کشورها جزء حقوق بین الملل نیز قرار گرفت در سایه ی قتل، کشتار و تهدیدات جانی جنگ های جهانی اول و دوم تنظیم شده است و محتوا و روح کلی آن ناظر به احترام به حقوق اولیه ی انسان ها و برابری همه ی افراد بشر جهت دسترسی به حداقل های زندگی و حیات فردی و اجتماعی است. این اعلامیه در فضای نفی استبدادی که در دوران جنگ جهانی بر اروپا و بسیاری از کشورها حاکم بود نگاشته شده و ناظر به حقوق ابتدایی مردم در بهره مندی از یک زندگی حداقلی و برابر است.

حق زندگی، امنیت فردی، ممنوعیت بردگی، نفی شکنجه و آزار، برابری همه در برابر قانون، حق دسترسی به محاکم قضایی، حفظ حریم خصوصی، حق پناه جویی و تابعیت، آزادی در ازدواج، حق مالکیت، آزادی دینی و اندیشه و حق تغییر مذهب، حق دسترسی به خدمات عمومی و آموزش عمومی از موارد اساسی مطرح شده در اعلامیه ی حقوق بشر است.

با تأمل در مفاد این اعلامیه می توان دریافت انگیزه اصلی تدوین کنندگان آن تأمین زیرساخت های معنوی جهت زندگی مسالمت آمیز بشر در جوامع و حفظ حداقل های لازم برای افراد آن بوده است، هر چند در مواردی اندک مانند حق تغییر ثانویه ی دین این اعلامیه با احکام اسلام تفاوت دارد اما در مجموع باید آن را گامی مثبت جهت پیشرفت جوامع دانست که دین اسلام بسیاری از مواد این اعلامیه را در لابلای احکام خود به صورتی مفصل تر و جامع تر بیان کرده است. امام سجاد علیهم السلام در این رساله علاوه بر نظر به نیازهای مادی به جنبه های فرا طبیعی نیازهای بشر نیز نظر داشته اند.

البته در مقایسه ی محتوایی این اعلامیه با رسالة الحقوق و سایر مفاد حقوقی اسلام باید این مطلب را افزود که اعلامیه ی جهانی حقوق بشر با دیدی سکولار و مادیگرایانه به بررسی این حقوق پرداخته است در حالی که رس الهی حقوق امام سجاد علیهم السلام با نگاهی جامع، حق خداوند، نفس و افراد جامعه را مورد بررسی قرار داده است.

ضعف دیگر این اعلامیه را باید در رویکرد حق گرایانه ی صرف، آن جستجو کرد زیرا تنها به بیان حق اکتفا کرده و از مطرح کردن مخاطبین این حقوق خودداری یا غفلت کرده است در حالی که رسالة الحقوق امام سجاد علیهم السلام به بیان صاحبان حق و هم مخاطبین آن پرداخته است.

در پایان باید خاطر نشان کرد که نباید از تفاوت در فضای صدور این دو سند غافل ماند زیرا یکی در فضای پس از ترس و بحران جنگ جهانی اول و دوم و در فضایی آزاد و ناظر به نفی ظلم هایی بود که در این دو جنگ بر مردم اروپا رفت و دیگری در فضایی بود که امکان طرح برخی موارد به دلیل حکومت جلاد اموی پس از واقعه ی عاشورا وجود نداشت لذا امکان طرح برخی مسائل نیز منتفی بوده است.

منابع:

1- من لا یحضره الفقیه، محمد بن علی بن حسین بابویه (381 ق)، محقق: علی اکبر غفاری، دوم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1413ق.

2- الخصال، محمد بن علی بن حسین بابویه (381 ق)، محقق: علی اکبر غفاری، اول، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم،1362ش.

3 -تحف العقول عن اخبار آل الرسول، ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، محقق: علی اکبر غفاری، اول، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1363 ش.

4-سایت شهید آوینی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:27 صبح )
»» مجاهد سازش ناپذیر

 



تصویری که از امام سجاد علیه السلام در اذهان ما ساخته شده است، امامی بیمار و ناتوان است که تنها کار او، گریه است. در حالی که پرده های ذکر شده از زندگانی آن امام، برای ما روشن می سازد که این تصویر تفاوت بسیاری با واقعیت دارد. با نگاهی به تاریخ زندگانی آن حضرت می فهمیم که آن امام همام مبارزه ای طولانی را با دستگاه حاکم طراحی کرده بود. مبارزه ای غیرمستقیم که سالها به طول انجامید و زمینه را برای فعالیتهای بیشتر امامان بعد فراهم کرد. به طوری که جمع زیادی از اهل مدینه، ارادتمندان آن امام گشتند. سرانجام کار نیز دشمن برای پایان دادن به این مبارزه راهی جز قتل آن امام همام نمی یابد.

سید الساجدین میراثدار خاندان نبوت
آنچه بیشتر از زندگانی امام سجاد علیه السلام برای ما نقل می شود، بیماری آن حضرت در صحرای کربلاست. جالب توجه است که این بیماری تنها چند روز از زندگانی 57 ساله امام 1 را تشکیل می دهد. و البته این بیماری باید باشد تا وظیفه جهاد در روز عاشورا از دوش او برداشته شود و بدین وسیله ایشان میراثدار خاندان نبوت گردد.
مبارزه با دستان بسته
نکته دیگری که از زندگی ایشان برای ما بازتاب داده شده، گریه های زیاد آن حضرت است. آن امام که شاهد مصائب روز عاشورا و بعد از آن بود، در 34 سال زندگی بعد از پدر، همواره گریان او و یارانش بود. و البته این نکته مورد غفلت واقع شده است که گریه های آن حضرت خود مبارزه ای است با دستگاه حاکم. چرا که این ظلم از طرف آنان بر حسین بن علی علیهماالسلام وارد شد و یادآوری آن واقعه در حقیقت، یادآوری جنایتهای دستگاه حاکم است.
اما آنچه از دید ما دور مانده، مبارزات آن حضرت است. مبارزاتی که در همان ابتدای اسارت آغاز و بعد از آن به صورتی دیگر ادامه یافت. اولین این مبارزات را شاید بتوان سخن کوتاه آن حضرت در بین اهل کوفه دانست. سخنی که کنایه ای سخت بر کوفیان وارد می آورد. 2
ایشان با خریدن برده ها و آزادکردن آنان به مناسبتهای مختلف، جمع زیادی از مردم مدینه را تحت تربیت خود درآورد. ایشان هیچ برده ای را بیش از یک سال نگه نمی داشت و همه را آزاد می کرد. نتیجه این اقدامات، آن بود که جمعیت انبوهی از مردم مدینه، بردگان آزادشده امام بودند که همچنان ارتباط معنوی خود با امام را حفظ نمودند نقطه اوج مبارزات دوران اسارت را می توان در دمشق دید. سخنانی که حضرت در مسجد دمشق دارند کار را به جایی می رساند که یزید مجبور می شود سخنان حضرت را قطع نماید. طبق آنچه در اسناد تاریخی آمده است، بعد از اتفاقاتی که در کاخ یزید بین او و اسرا افتاد، یزید شخصی را مامور می کند که بر منبر رفته و از حضرت امام حسین بن علی و پدرش علیهماالسلام بدگویی کند. آن شخص بدگویی از آن دو امام را به نهایت می رساند. همچنین تا می تواند از یزید و پدرش ?که لعنت خدا بر آن دو باد- تعریف و تمجید می کند. در این هنگام امام علی بن حسین علیهماالسلام او را خطاب قرار داده و می فرماید: «وای بر تو که رضایت خلق را به قیمت خشم خالق خریدی! قطعا که جایگاهت در آتش خواهد بود.»
سپس امام از یزید می خواهد که اجازه دهد تا سخنانی با این مردم بگوید. سخنانی که رضایت خدا در آن باشد و برای مردم اجر و ثوابی داشته باشد. اصرار مردم، یزید را ?که از سخنرانی امام می ترسید مجبور به اذن دادن می کند. سخنان امام در فضیلت خود و خاندان خود تا آنجا پیش می رود که یزید از ترس وقوع آشوبی در شام دستور اذان گفتن می دهد. وقتی اذان به فراز «اَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ» می رسد امام یزید را مخاطب قرار داده و می فرماید:
«َ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّی أَمْ جَدُّکَ یَا یَزِیدُ فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَکَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَه، این محمد ]که شهادت به رسالت او می دهید[ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغ گفتی و کفر ورزیدی و اگر بگویی جد من است چرا عترتش را کشتی؟ »3
کادرسازی هوشمندانه
بُعد دیگر مبارزات این امام فعالیتهای ایشان بعد از وقایع کربلاست. مهمترین اقدام حضرت علی بن حسین علیهماالسلام را باید تربیت افراد دانست. شرایط جامعه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، ماجرای توابین و قیام مختار به نحوی بود که کسی جرأت مخالفت صریح با حکومت را نداشت. در این حال -که فشار زیادی بر امام بود و مدام تحت نظر حاکمان بوده و از جانب آنان تهدید می شد- 4 ناچار به مبارزه ای غیرمستقیم گردید. ایشان با خریدن برده ها و آزادکردن آنان به مناسبتهای مختلف، جمع زیادی از مردم مدینه را تحت تربیت خود درآورد. ایشان هیچ برده ای را بیش از یک سال نگه نمی داشت و همه را آزاد می کرد. نتیجه این اقدامات، آن بود که جمعیت انبوهی از مردم مدینه، بردگان آزادشده امام بودند که همچنان ارتباط معنوی خود با امام را حفظ نمودند. 5 این افراد زمینه را برای تشکیل کرسی درس توسط امام باقر و امام صادق علیهماالسلام فراهم می نمودند. تا آنجا که کرسی درسی پررونق تر از کرسی درس ایشان یافت نمی شد. در حالی که مراجعه مردم به امام سجاد علیه السلام به خاطر ترس از حکومت بسیار اندک بود.
حاکم ظالم جامعه که توان مقابله با این مبارزات را ندارد، سرانجام پیشنهادی که قبلا به او شده است را اجرا کرده و به واسطه حاکم مدینه، امام علی بن الحسین علیهماالسلام را مسموم نموده و به شهادت می رساند. این قتل در حالی رخ می دهد که حاکم از عواقب این اقدام ناآگاه نبوده و قبلا از آن سر باز زده بود.دفاع غیرمستقیم از حریم ولایت
یکی دیگر از موارد مهم که بدان کمتر توجه شده است خطبه های حضرت زین العابدین علیه السلام در روزهای جمعه است. بخش مورد نظر از این خطبه این عبارات است:
« ألا و إنَّ أوَّلَ ما یَسْألانِکَ عَن رَبِّکَ الَّذی کنتَ تَعبُدُهُ، ... و عَن إمامِکَ الَّذی کُنتَ تَتَولّاه ؛ اولین چیزی که نکیر و منکر از تو خواهند پرسید پروردگاری است که او را عبادت می کنی ... و از امام تو که از او تبعیت می کنی.» 6
بیان این عبارات در فضایی که بنی مروان خود را حاکم مطلق جامعه می دانند جسارتی بسیار می خواهد که جز در اهل بیت علیهم السلام و شاگردان ایشان یافت نمی گردد. در واقع ایشان به صورت غیرمستقیم به مردم تذکر می دهد که بدانید از چه کسی پیروی می کنید.
پنجه در پنجه ظالم
علاوه بر این، مواردی از برخورد امام با دستگاه حاکم در تاریخ نقل شده است. برای نمونه، به نامه نگاری بین امام علیه السلام و عبدالملک مروان اشاره می شود. هنگامی که جاسوسان عبدالملک او را مطلع می کنند که شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله نزد علی بن حسین علیهماالسلام است، او در ضمن نامه ای آن شمشیر را از امام علیه السلام می خواهد. اما امام سجاد علیه السلام در خواست او را ردّ می نماید. عبدالملک امام علیه السلام را تهدید می کند که سهمش از بیت المال را قطع خواهد نمود. جواب امام به این تهدید چنین است:
«أمَّا بعدُ؛ فإنَّ اللَّهَ ضَمِنَ لِلمُتقینَ المَخرَجَ مِن حَیثُ یَکرَهونَ، والرِّزقَ من حَیثُ لایَحتَسبونَ، وَ قالَ جَلَّ ذِکرُهُ: «إِنَّ اللَّهَ لَایُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» فانظُر أیُّنا أوْلى بهذهِ الآیةِ؟؛ اما بعد، خدا گشایش کار متقین را از آنجا که نمی خواهند ضمانت کرده است. و روزی ایشان را از آنجا که گمان نمی برند خواهد رساند. خداوند می فرماید: «خداوند خیانت کننده ناسپاس را دوست ندارد» ببین که کدام از ما به این آیه سزاوارتر است؟» 7
جواب امام و متهم کردن خلیفه به خیانت و ناسپاسی، نشانه ای از روحیه سازش ناپذیر ایشان است.
موارد دیگر این مبارزه، نامه نگاری آن امام با عالم درباری به نام زهری است. امام سجاد علیه السلام او را شدیدا توبیخ کرده و از او می خواهد که توبه کند و از دستگاه بنی امیه خارج شود.
وقتی نفس دشمن بریده می شود
حاکم ظالم جامعه که توان مقابله با این مبارزات را ندارد، سرانجام پیشنهادی که قبلا به او شده است را اجرا کرده و به واسطه حاکم مدینه، امام علی بن الحسین علیهماالسلام را مسموم نموده و به شهادت می رساند. این قتل در حالی رخ می دهد که حاکم از عواقب این اقدام ناآگاه نبوده و قبلا از آن سر باز زده بود.
پی نوشت:
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بیروت)، ج46، ص151
ابن طاووس، على بن موسى - فهرى زنجانى، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف/ترجمه فهرى، ص158
بحار الانوار، ج45، ص139
احمدى میانجى، على، مکاتیب الأئمة علیهم السلام، دار الحدیث، ج3، ص171و172
پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص301و302
مکاتیب الائمه، ج3، ص167
همان، 3، 177



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:26 صبح )
»» پیشوای چهارم حضرت امام زین العابدین علیه السلام

 

 

 اشاره

تقدیر الهی بار دیگر آفرینشی شگفت رقم زد و دل‌انگیزترین جلوه‌های صفات خداوندگاری را در جمال دل‌آرای بزرگی از فرزندان علی و فاطمه آفرید که او را «وارث نبوت و چراغ امت (1) و قهرمان معنویت (2) می‌خواندند.
معراج خاطر‌انگیز او چنان شکوهمند و پر رمز و راز بود که عبادت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) را به خاطر می‌آورد. (3) «زین‌العابدین» لقب یافت و دلدادگی‌اش در حال سجده، به جمال ربوبی موجب شد او را «سجاد آل محمد» نام نهند.
در روز پنجشنبه، پنجم شعبان سال 38 هـ.ق دیده به جهان گشود (4) و امام حسین (علیه‌السلام) نام زیبای «علی» را برای او برگزید تا نام و یاد پدرش علی مرتضی در خاطره‌ها زنده بماند و فروغ پر نور امامت تداوم یابد.
در این مقاله کوتاه برآنیم تا از باب «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید»،‌ به فرازی هر چند اندک،‌ از زندگی و سیره امام علی بن حسین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) اشاره می‌کنیم.
درآمد

در طول سال‌های گذشته، پژوهشگران مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما، در قالب نشریه‌های گلبرگ و اشارات، به مناسبت میلاد و شهادت امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) مقاله‌های بسیاری نگاشته‌اند. از این رو، برای پرهیز از دوباره ‌کاری، در این مقاله می‌کوشیم به برخی جنبه‌های کمتر بررسی شده زندگی آن امام همام توجه کنیم. بر این اساس، نخست به شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوره می‌پردازیم و سپس فعالیت‌های ایشان را در این زمینه بیان می‌کنیم. سپس لقب «امام زین‌العابدین بیمار» را به چالش می‌کشیم و پس از آن، دو مسئله مهم نماز و قرآن را در کلام و سیره حضرت می‌نگریم و در پایان، نکته‌ها داستانک‌ها و کلمات قصار ایشان را می‌آوریم که به شکل‌های گوناگون در برنامه‌سازی و اجرا، می‌تواند یاری‌گر برنامه‌سازان و نیز مجریان محترم باشد.
1- شرایط سیاسی، ‌اجتماعی و فرهنگی دوره امام زین‌العابدین (علیه‌السلام)

امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) در دورانی به امامت رسید که جامعه، روزگار پر فراز و نشیبی را پشت سر می‌گذاشت و همه ارزش‌های دینی، دست خوش تحریف و تغییر امویان شده بود. (5) آن حضرت در شرایطی به امامت رسید که کج‌اندیشی، فرصت‌طلبی، عدالت‌گریزی،‌ دنیاپرستی و عافیت طلبی از ویژگی‌های برجسته آن بود (6) و یاران حقیقی حضرت، بسیار اندک بودند. ایشان خود در این باره می‌فرمود «در تمام مکه و مدینه، بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند». (7)
در آن زمان جامعه از فقدان قانون، نبود عدالت اجتماعی، ساخت و پرداخت احادیث دروغین و داستان‌پردازی‌های بی‌فایده،‌ جبرگرایی و رواج نادانی رنج می‌برد و به طور کلی می‌توان آن دوره را عصر اختناق و نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه نامید (8) بنابر نقل تاریخ‌نگاران، آن حضرت امامت را به طور پنهانی و با تقیه شدید و در زمانی دشوار عهده‌دار شد. (9)
با توجه به آن شرایط،‌ امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) که رنگ به رنگ شدن مردمان را در دوران امام حسن و امام حسین (علیه‌السلام) دیده بود و شدت خفقان و انحطاط فکری و سیاسی مسلمانان را به چشم می‌دید، نمی‌توانست حرکتی مسلحانه انجام دهد و باید روش‌های مبارزاتی دیگری را برمی‌گزید که در این نوشتار به اختصار به آن‌ها می‌پردازیم.
علم‌آموزی

از راه‌های مبارزه امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) با حکومت ستمگر و سخت‌گیر اموی، روشنگری از راه نشر دانش ناب اهل بیت (علیه‌السلام) بود. به شهادت تاریخ، ایشان مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مدرسه خویش ساخت و در موضوع‌های گوناگون فقه، تفسیر، حدیث، فلسفه، کلام،‌ عرفان و اخلاق مباحث علمی و حوزه درسی دایر کرد. آن حضرت هر روز جمعه، جلسه سخنرانی عمومی برگزار می‌کرد و به پند و اندرز مردم، ترغیب به زهد در دنیا و شوق به آخرت و نشر آموزه‌های دینی می‌پرداخت (10) همین روشنگری‌ها روز به روز، بر شمار دوستان و یاران اهل بیت (علیه‌السلام) می‌افزود و زمینه را برای فعالیت‌ امام باقر و امام صادق (علیه‌السلام) در سال‌های بعد فراهم می‌کرد. بر این اساس، بسیاری از دانشمندان و فقیهان آن دوره، شاگردان مکتب علمی و دانشگاه امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) بودند. (11)
نشر موضوع‌های تربیتی، اجتماعی و سیاسی در قالب دعا

مهم‌ترین میراث فرهنگی امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) صحیفه سجادیه که آن را زبور آل محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) و انجیل اهل بیت (علیهم‌السلام) نیز می‌خوانند. (12) این مجموعه سترگ، تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه باری ‌تعالی نیست، بلکه دریایی بی‌کران از علوم و معارف اسلامی است که در آن، مسائل عقیدتی،‌ فرهنگی،‌ اجتماعی، سیاسی و پاره‌ای از قوانین طبیعی و احکام شعری در قالب دعا مطرح شده است. (13)
استاد محمد رضا حکیمی در کتاب «امام در عینیت جامعه»، به تفصیل به بیست مورد از روشنگری‌های تربیتی، اجتماعی و سیاسی امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) را بیان کرده که فهرست برخی از آن‌ها عبارتند از: نظام صالح، یاد شهیدان، هجرت برای نشر حق، امر به معروف و نهی از منکر، یاد بی‌پناهان اجتماع، وجود ناامنی در جامعه، مبارزه با اسراف، ‌ایجاد وحدت در اجتماع، تربیت فرزند در اجتماع فاسد، آشتی‌ناپذیری با دشمنان حق، دعا برای مرزبانان و سربازان اسلام و رعایت مصالح جهانی مسلمانان (14)
تبلیغ دین با عمل نیک

از ویژگی‌های برجسته امام زین‌العابدین (علیه‌السلام)، تبلیغ اسلام حقیقی در عمل بود. ایشان مظهر عفو الهی شمرده می‌شد و به سادگی از مردمی که تحت تأثیر تبلیغات امویان از او عیب‌جویی و بدگویی می‌کردند، می‌گذشت. این کار، از یک سو دیواری را که بنی امیه می‌خواست میان امام و مردم به وجود آورد، فرو می‌ریخت و از دیگر سو، سبب جذب مردم به اهل بیت (علیه‌السلام) می‌شد و اندک اندک حقانیت آن بزرگواران را ثابت می‌کرد.
دیگر ویژگی حضرت، دستگیری از مستمندان و نیازمندان مدینه بود. ایشان هر شب انبانی بر دوش می‌گرفت و به در خانه آن‌ها می‌رفت و به ایشان یاری می‌رساند. نیازمندان، ‌این غریبه مهربان را به نام «صاحب الجراب»؛ یعنی انبان به دوش می‌شناختند و هر شب در انتظار آمدنش بودند. (15)
از دیگر ویژگی‌های حضرت، خریداری بردگان و آزادسازی آنها به مناسبت‌های گوناگون، برای نشر حقایق دینی در آن دوره بود. در روایت‌ها آمده‌ است: امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) هزار بنده را آزاد کردند (16) و هیچ‌گاه بنده‌ای را بیش از یک سال نزد خود نگاه نداشت.(17) آن حضرت به بردگانش احکام و اخلاق و مسلمانی می‌آموخت و ایشان را با زلال آموزه‌های اهل بیت (علیهم‌السلام) آشنا می‌کرد. این بردگان، پس از آزادی نیز ارتباط خود را با حضرت قطع نمی‌‌کردند و همواره به یاد ولی‌نعمت خود بودند و این ارتباط، سبب جذب افراد بی‌شماری به دامن پر مهر زین‌العابدین (علیه‌السلام) می‌شد و زمینه را برای گسترش علوم و معارف الهی فراهم می‌آورد.

زنده نگه‌داشتن یاد عاشورا

معروف است که امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) برای زنده نگه‌داشتن حماسه‌آفرینی‌های پدر بزرگوارش، پیوسته نوای گریه سرمی‌داد، ولی این مسئله، آن‌گونه نیست که در میان ما مشهور شده است. استاد محمدرضا حکیمی این نکته را به زیبایی، این‌گونه شرح می‌دهد: «وقتی می‌گویند امام چهارم، سال‌های پس از واقعه عاشورا، هنگامی که در مدینه از جایی می‌گذشت که قصابان گوسفند ذبح می‌کردند، می‌ایستاد و با یاد کردن ذبح عظیم عاشورا اشک می افشاند، چنین نبوده است که شخص ناشناس و ناتوان در گوشه معبر بایستد و غریبانه برای خود بگرید... امام چهارم که در مناسبت‌هایی، ذبح عظیم عاشورا را به یاد‌ها می‌آورده و اشک می‌ریخته است، این چگونگی در میان اجتماعات و در معابر بزرگ، آن هم با مقام اجتماعی و حشمت امامت و عزت تقوا و مناعت اسلام و مهابت ایمان، چنان بوده که لحظه‌ای می‌ایستاده است و نفس‌ها در سینه حبس می‌شده است تا ببینند فرزند علی و حسین چه می‌خواهد و چه می‌گوید. آن‌گاه دیده‌ها به سوی او بازمی‌گشته است... و چون می‌نگریسته‌اند، می‌دیده‌اند که از دیدگان پیشوا، اشکی سوزان‌تر از آتش و خروشان‌تر از خروش بیرون می‌زند و بر گونه‌های او جاری می شود.
این اشک مردانه‌سوزان، برای آن بوده است تا مردم در تبلور این قطرات، پهنه عاشورا و قتلگاه شهیدان را بنگرند و آنان که نبوده‌اند و ندیده‌اند؛ نسل‌های تازه و جوانان و نوجوانان، عظمت فاجعه را لمس کنند و ابعاد عظیم حماسه را دریابند تا آنان نیز عاشوراآفرین باشند.
بدین‌گونه، این عمل، خون‌ها را به جوش می‌آورده است، سرها را پر از شور می‌کرده است، دست‌ها را به قبضه‌های شمشیر می‌برده است و دل‌های جبان را می‌شکافته است ودر میان آن‌ دل‌ها، دل‌های بزرگ و شجاع می‌ساخته است. (18)
2.القاب علی بن حسین (علیه‌السلام)

امام علی بن حسین (علیه‌السلام) لقب‌های فراوانی داشت مثل سجاد، زین‌العابدین، سید المتقین، امام المؤمنین، زکی، عادل و چندین لقب دیگر (19) که هر کدام «نشان‌دهنده مرتبه‌ای از کمال نفس و درجتی از ایمان، ‌و مرحله‌ای از تقوا و پایه‌ای از اخلاص است.» (20) نکته مهم درباره این لقب‌ها این است که آن‌ها مانند لقب‌هایی نیست که در عرب به هنگام زادن کودک بدو می‌دادند یا پادشاهان از سر لطف یا با دریافت وجه به کسی می‌بخشیدند. این لقب‌ها را مردم به امام علی بن حسین (علیه‌السلام) داده‌اند؛ مردمی که اگر چه بیشترشان شیعه نبودند و او را امام خود نمی‌دانستند، نمی‌توانستند فضیلت‌ها و نیک‌مرامی‌های آن بزرگ مرد را ندیده بگیرند. (21)
در این نوشتار، نخست به دو لقب مشهور حضرت؛ یعنی زین‌العابدین و سجاد می‌پردازیم و سپس در بحثی مهم، لقبی نادرست را که فراوان به ایشان نسبت داده می‌شود، به چالش می‌کشیم.
زین‌العابدین

حاج شیخ عباس قمی در منتهی‌الآمال درباره این لقب حضرت نوشته است: «سبب ملقب شدن آن حضرت به لقب زین‌العابدین آن است که شبی آن جناب در محراب عبادت به تهجد ایستاده بود. پس شیطان به صورت مار عظیمی ظاهر شد که آن حضرت را از عبادت خود مشغول گرداند. حضرت به او ملتفت نشد. پس آمد و ابهام (22) پای آن حضرت را در دهان گرفت و گزید، به نحوی که آن حضرت را متألم نمود و باز متوجه او نگردید. پس چون فارغ شد از نماز خود، دانست که او شیطان است؛ او را سَب کرد و لطمه زد و فرمود که دور شوای ملعون و باز متوجه عبادت خود شد. پس شنیده شد صدای هاتفی که سه مرتبه او را ندا کرد: «انت زین‌العابدین؛ تویی زینت عبادت‌کنندگان» پس این لقب ظاهر شد در میان مردم و مشهور گشت». (23)
مردم روزگار حضرت نیز ایشان را به دلیل عبادت‌های طاقت‌فرسا و بی‌شمار، زین‌العابدین لقب داده بودند. در آن دوره پر از ستم و نفاق اموی، امام علی بن حسین (علیه‌السلام) تنها کسی بود که کردارش، اسلام حقیقی را به ذهن می‌آورد؛ چنان که نوشته‌اند: «او را زین‌العابدین به آن گویند که ظاهر و باطن وی و افعال و اقوال وی، خَلق و خُلق وی مصطفی (صلی ‌الله علیه و آله و سلم) را ماننده بود». (24)
از رسول خدا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نقل شده است: «در روز رستاخیز آوازدهنده‌ای صدا می‌زند: کجاست زین‌العابدین؟ و من فرزندم علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب را می‌بینم که صف‌ها را می‌شکافد و پیش می‌رود». (25)
سجاد

آن حضرت را از آن نظر سجاد؛ یعنی بسیار سجده‌گزار می‌خواندند که برای کوچک‌ترین نعمت، سجده شکر الهی به جای می‌آورد. امام باقر (علیه‌السلام) در حدیثی، برخی از مواردی را که پدرش به خاطر آن‌ها سجده می‌کرد، چنین برشمرده‌اند:
• هرگاه نعمتی از حضرت حق را به یاد می‌آورد؛
• هنگام تلاوت آیاتی که به سجده در برابر عظمت خداوند اشاره کرده است؛
• هر گاه حق‌تعالی بدی‌ای را از او دفع می‌فرمود؛
• هنگامی که از نماز واجب فارغ می‌گردید؛
• هر گاه توفیق آشتی دادن میان دو کس برایش به دست می‌آمد. (26)
امام زین‌العابدین بیمار؛ لقبی نادرست

باید اعتراف کرد یکی از باورهای نادرست ما، دادن لقب بیمار به امام زین العابدین (علیه‌السلام) و تصویر موجودی پیوسته ناتوان و پژمرده از ایشان است؛ لقبی که به دلیل چند روز بیماری آن حضرت در کربلا- آن هم بنا به مصلحت الهی (27) به ایشان داده شد و به غلط به سراسر عمر آن امام همام گسترش یافت.
این لقب نادرست برای حضرت، چنان که استاد شهید مطهری اشاره کرده، مخصوص ما ایرانی‌هاست:
یک چیزی که مخصوص ما ایرانی‌هاست... این است که می‌گوییم امام زین‌العابدین بیمار. شما در غیر زبان فارسی، در جای دیگر این کلمه بیمار را دنبال اسم امام زین‌العابدین نمی‌بینید. (28)
این در حالی است که «این تحریف است. امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) با امام حسین (علیه‌السلام) هیچ فرقی نداشته است. با امام باقر (علیه‌السلام) از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشته است. امام (حدود) چهل سال بعد از حادثه کربلا زنده بود و مثل همه سالم بود. چرا بگوییم امام زین‌العابدین بیمار؟!» (29)
به همین دلیل، از دیدگاه استاد محمدرضا حکیمی، «این گونه برداشت‌ها در مورد مصایب پاکان و پیشوایان و حماسه‌داران، خیانت است به فرهنگ تشیع، و توهین است به چهره‌های نستوه و عزیز اسلام، و جنایت است در حق عناصر حماسه تاریخ» (30) و به گواه تاریخ پژوهان، زندگی امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) سرشار از شجاعت و قد علم کردن در برابر ستم ستمگران است. حتی در روز عاشورا نیز آن حضرت به رغم بیماری طاقت‌فرسا که توان حمل شمشیر نداشت، کوشید به نبرد دشمنان برود، ولی به امر حضرت سیدالشهدا و برای تداوم نسل رسول‌الله به خیمه بازگشت». (31)
مرحوم استاد سید جعفر شهیدی بر این باور است:
[حق نیست که] این شخصیت بزرگوار در مقابل سی سال تعلیم مسائل فقهی، ارشاد عملی، دستگیری بی‌منت از درماندگان،‌ رأفت به مستمندان و زیردستان، در دهان شکستن سخنان ستمگران، خضوع و خشوع به درگاه پروردگار جهان، و بالاخره به جای گذاشتن اثری در نهایت بلاغت و سخنانی در اوج فصاحت، از شیعیان و دوست‌داران خود لقب بیمار را بگیرد. (32)
امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) و نماز و قرآن کریم

امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) و نماز

نماز، یاد یار و سرود سبز دیدار پروردگار جهانیان است که جان آدمی را آرامش می‌بخشد و او را در ردیف عرشیان قرار می‌دهد. نماز، معراج مؤمن و پرواز دهنده روح او به عالم بالاست. از این رو، این فریضه الهی جایگاه ویژه‌ای در سیره معصومان (علیه‌السلام) داشته است. در اینجا به برخی حالات و سخنان امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) در خصوص نماز می‌پردازیم.
• آن حضرت در رساله حقوق درباره حق نماز می‌فرماید: «حق نماز این است که بدانی بار یافتن به درگاه خدای تعالی است و در نماز پیش خدا عزوجل ایستاده‌ای، چون این را به خوبی دانستی، چنان بایستی که شخصی کوچک، آرزومند، خوشحال، امیدوار، ترسان، بیچاره و زار در پیش بزرگوار با وقار و با ابهت می ایستد و نماز را به دل برپا می‌داری و حدود و حقوق آن را می‌گذاری. (33)
• آورده‌اند که وقتی آن حضرت وضو می‌گرفت، رنگ چهره‌اش دگرگون می‌شد، چون از علت آن می‌پرسیدند، می‌فرمود: «آیا می‌دانید در محضر چه کسی می‌خواهم بایستم؟» (34)
• آن حضرت وقتی آهنگ نماز می‌کرد، خود را از شیشه عطری که در جانماز داشت، خوش‌بو می‌ساخت و آن‌گاه با فروتنی به نماز می‌ایستاد. (35)
• ابوحمزه ثمالی می‌گوید: «امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) وارد مسجد کوفه شد و آماده نماز گردید. دست‌های مبارک را تا کنار گوش‌ها بالا برد و تکبیری گفت که از عظمت و جلال آن تکبیر، موهای بدنم راست شد. وقتی هم شروع به نماز کرد، لهجه‌ای دلرباتر از او ندیدم. (36)
• یکی از یاران امام صادق (علیه‌السلام) به ایشان عرض کرد: «هنگامی که امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) به نماز می‌ایستاد، رنگ مبارکش تغییر می‌کرد.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند! او کسی را که در پیشگاهش به نماز می‌ایستاد، به حق می‌شناخت». (37)
• یکی از یاران امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) می‌گوید: «در مکه ایشان را دیدم که به نماز ایستاد و بسیار نماز خواند و سپس به سجده رفت. با خود گفتم: مردی صالح از خاندانی پاک است. باید به دعای او گوش فرا دهم و آن را بیاموزم.» پس شنیدم که فروتنانه می‌فرمود: «بار خدایا! بنده کوچکت در آستانه درِ توست. مستمند تو به در خانه‌ات آمده. گدای تو در درگاهت ایستاده. درخواست‌کننده از تو به در خانه‌ات گام نهاده است. (38)
• امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) در مناجات به درگاه خدای متعال می‌فرمود: «بار پروردگارا! پس از هر نماز یاد پدر و مادرم را به یادم آور تا برای آن‌ها دعا کنم». (39)
امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) و قرآن کریم

یکی از مهم‌ترین جنبه‌های زندگی عبادی امام زین‌العابدین (علیه‌السلام)، پیوند و انس ایشان با قرآن کریم است. آن حضرت عاشق تلاوت قرآن بود و چنان لذتی از همراهی با این معجزه سترگ الهی می‌برد که هیچ لذتی به پای آن نمی‌رسید. ایشان خود در این باره می‌فرماید: «اگر همه مردم که میان مشرق و مغربند، بمیرند، تا زمانی که قرآن با من است، از تنهایی هراسی ندارم». (40)
امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) یکی از خوش‌ صداترین مردمان در تلاوت قرآن کریم بود. طنین صوت دلربای آن حضرت،‌ در فضای مسموم و آلوده عصر اموی، همگان را به اندکی درنگ وا می‌داشت. امام صادق (علیه‌السلام) در این‌باره فرموده است: «امام علی بن حسین (علیه‌السلام) خوش صداترین مردمان در تلاوت قرآن کریم بود». (41)
امام کاظم (علیه‌السلام) نیز در این خصوص می‌فرماید: «صوت دل‌انگیز قرآن علی بن حسین (علیه‌السلام) چنان بود که گاه کسانی که بر آن حضرت می‌گذشتند، از خود بی‌خود می‌گشتند.» (42) البته امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) افزون بر صدای دلنشین تلاوت قرآن، بر تدبر در آیات الهی تأکید داشت و می‌فرمود: «آیات قرآن، گنجینه‌هایی است. هر گاه گنجینه‌ای در برابر تو گشوده شد، شایسته است به درون آن بنگری». (43)
با قرآن باش که خداوند بهشت خود را خشتی از طلا و خشتی از نقره ساخته است و به جای آب و گل، ملاط آن را از مشک و زعفران درست کرده و سنگ‌ریزه‌هایش نیز از لؤلؤست و البته درجات آن به اندازه آیات قرآن می‌باشد. پس در قیامت به هر که اهل قرآن باشد، می‌گویند قرآن بخوان و صعود کن. (44)
پی‌نوشت‌ها:

1.علی‌بن عثمان هجویری، کشف‌المحجوب، ص 110.
2.مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار (علیه‌السلام) ص 110.
3.شهید مطهری در این باره می‌نویسد: «وقتی انسان علی بن الحسین را می‌بیند، کانه پیغمبر را در محراب عبادتش در ثلث آخر شب یا در کوه حرا می‌بیند». (سیری در سیره ائمه اطهار (علیه‌السلام)، ص 111).
4.گروهی از نویسندگان، تاریخ تشیع: دوره حضور امامان معصوم (علیهم‌السلام)، ص 175.
5.رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، ص 260.
6. تاریخ تشیع: دوره حضور امامان معصوم (علیهم‌السلام)، ص 180.
7. همان. ص 181.
8. برای توضیح بیشتر نک: همان، صص 177-182.
9. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان: نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امام معصوم (علیه‌السلام)، ص 239.
10. تاریخ تشیع: دوره حضور امامان معصوم (علیه‌السلام)، ص 186.
11. برای آشنایی با برخی از مهم‌ترین شاگردان آن حضرت، نک: سید منذر حکیم، زین‌العابدین حضرت امام سجاد (علیه‌السلام) ترجمه: کاظم حاتمی طبری صص 294-296.
12. سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 189.
13. سیره پیشوایان: نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امام معصوم (علیه‌السلام)، ص 270.
14. برای توضیح هر یک از این موارد، نک: محمدرضا حکیمی، امام در عینیت جامعه، صص 24-38.
15. نک: زین‌العابدین حضرت امام سجاد (علیه‌السلام)، ص 37.
16. تاریخ تشیع: دوره حضور امامان معصوم (علیه‌السلام)، ص 192.
17. زین‌العابدین حضرت امام سجاد (علیه‌السلام)، ص 202.
18. امام در عینیت جامعه، صص 32-34.
19. نک: زین‌العابدین حضرت امام سجاد (علیه‌السلام)، ص 53.
20.زندگانی علی‌بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 8.
21. نک‌: زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 8؛ زین‌العابدین حضرت امام سجاد (علیه‌السلام)، صص 53 و 54.
22. ابهام: انگشت شست.
23. شیخ عباس قمی، منتهی‌الآمال، ج 2، ص4.
24. خواجه محمد پارسا، فصل‌الخطاب، ص 536.
25. بحارالانوار، ج 46، ص 269؛ محمد محمدی ری‌شهری، میزان‌الحکمه، ترجمه: حمیدرضا شیخی، ج 1، ص 334، ح 1145.
26. منتهی‌الآمال، ج 2، ص 3.
27. نک: سیره پیشوایان: نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امام معصوم (علیه‌السلام)، صص 235-237.
28. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 17، ص 124.
29. همان.
30. امام در عینیت جامعه، ص 32.
31. گروهی از تاریخ‌پژوهان، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه‌السلام)، ج 1، ص 858.
32. زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 4.
33. زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 176 و 177؛ زین‌العابدین حضرت امام سجاد (علیه‌السلام)، ص 261.
34. شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی،‌ ج 2، ص 143؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم‌السلام)، ص 262.
35. حسین دیلمی، هزار و یک نکته درباره نماز، ص 69، نکته 223.
36. همان، ص 153، نکته 484.
37. همان، ص 171، نکته 539.
38. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 144؛ صادق احسانبخش رشتی، آثار الصادقین، ج 8، ص 114، ح 11086
39. هزار و یک نکته درباره نماز، ص 231، نکته 728.
40. چهل حدیث: گوهرهای سجادی (علیه‌السلام)، ص 24.
41. سهیلا جلالی کندری و عذرا میثاقی، «جایگاه قرآن و در روایات امام سجاد (علیه‌السلام)، بینات، سال هفدهم، ش 68.
42. همان.
43. چهل حدیث: گوهرهای سجادی (علیه‌السلام)، ص 52.
44. «جایگاه قرآن و در روایات امام سجاد (علیه‌السلام)، ش 68.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:25 صبح )
»» بررسی روایی رخدادهای شگفت انگیز در کائنات بعد از شهادت امام حسین

 

رخدادهای شگفت انگیز در آسمان و زمین بعد از شهادت امام حسین در منابع اهل سنت
رخداد عاشورا و شهادت امام حسین (ع) در رأس مهم ترین حوادث تاریخ بشریت قرار دارد. عظمت این حادثه را می توان با تحلیل زمینه ها، چرایی، چگونگی وقوع، پیامدها و آثار آن بررسی کرد. یکی از نشانه های عظمت این حادثه، رخدادهای شگفتی است که غالب آنها شکل خرق عادت داشته و در پی شهادت امام حسین (ع) به وقوع پیوست. بعضی از این رخدادها، مربوط به اجزای نظام هستی همچون خورشید، ماه، ستارگان و زمین است. و بخشی دیگر به انبیاء و فرشتگان، و بخشی هم به جنیان و حیوانات اختصاص داشته، و برخی نیز مربوط به انسان هاست. دراین نوشتار، با بررسی روایات اهل سنت، به برخی از رخدادها و حوادث شگفت انگیز در آسمان و زمین، اشاره خواهد شد.

البته بعضی از مورخان متعصب اهل سنت ـ همچون ابن کثیر ـ این گونه روایات را ساخته و پرداخته شیعه و از مجعولات آنان دانسته اند. بنابراین، در این مقاله، تمامی احادیث و رخدادها را از منابع اهل سنت ذکر خواهیم کرد تا گواهی باشد بر ظلم و جنایت آشکار حکومت بنی امیه در قتل و شهادت فرزند پیامبر که در عصر معاصر وهابیت و مفتیان آل سعود، در ادامه راه جنایتکاران بنی امیه سعی در برعکس نشان دادن این حادثه داشته و دارند.

رؤیای ام سلمه، همسر پیامبر
یکی از رخدادهای عجیبِ پس از شهادت امام حسین (ع) در روز عاشورا، بروز کسوف (گرفتگی خورشید) است، که موجب تیرگی عجیب آسمان و حتی رؤیت ستارگان شد.

ترمذی، از دانشمندان اهل سنت و صاحب کتب مشهور حدیثی "سنن ترمذی"، چنین نقل می کند:

دَخَلتُ عَلی امِّ سَلمی وهِی تَبکی، فَقُلتُ: مَا یبکیک؟ قالَت: رَأَیتُ رَسولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله- تَعنی فِی المَنامِ- وعَلی رَأسِهِ ولِحیتِهِ التُّرابُ. فَقُلتُ: مالَک یا رَسولَ اللَّهِ؟ قالَ: «شَهِدتُ قَتلَ الحُسَینِ آنِفاً»[1]

سنن الترمذی - به نقل از سَلمی، دختر امّ سلمه-: نزد امّ سلمی (امّ سلمه) رفتم، در حالی که می گریست. گفتم: چرا می گریی؟ گفت: پیامبر خدا را در خواب دیدم که بر سر و رویش غبار نشسته بود. پرسیدم: ای پیامبر خدا! چرا این گونه ای؟ فرمود: «اندکی پیش، شاهد کشته شدن حسین بودم».

خون شدن تربت امام حسین
یکی دیگر از وقایع، خون شدن خاک کربلا اهدایی پیامبر به ام سلمه، همسر خویش می باشد که سال ها قبل از ظهادت امام حسین، ضمن پیشگویی شهادت نوه و فرزند خویش، به ام سلمه، توصیه های را نیز می فرمایند.

خوارزمی، دانشمند و مورخ اهل سنت، واقعه خون شدن خاک کربلا را، اینگونه نقل می کند:

إنَّ سَلمَی المَدَنِیةَ، قالَت: دَفَعَ رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إلی امِّ سَلَمَةَ قارورَةً فیها رَملٌ مِنَ الطَّفِّ، وقالَ لَها: إذا تَحَوَّلَ هذا دَماً عَبیطاً فَعِندَ ذلِک یقتَلُ الحُسَینُ. قالَت سَلمی: فَارتَفَعَت واعِیةٌ مِن حُجرَةِ امِّ سَلَمَةَ، فَکنتُ أوَّلَ مَن أتاها، فَقُلتُ لَها: ما دَهاک یا امَّ المُؤمِنینَ؟ قالَت: رَأَیتُ رَسولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ وَالتُّرابُ عَلی رَأسِهِ، فَقُلتُ: ما لَک؟ قالَ: «وَثَبَ النّاسُ عَلَی ابنی فَقَتَلوهُ، وقَد شَهِدتُهُ قَتیلًا السّاعَةَ». فَاقشَعَرَّ جِلدی، وَانتَبَهتُ وقُمتُ إلَی القارورَةِ، فَوَجَدتُها تَفورُ دَماً، قالَت سَلمی: ورَأَیتُها مَوضوعَةً بَینَ یدَیها.[2]

مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پیامبر خدا(ص) شیشه ای به امّ سلمه داده بود که خاک صحرای طَف (کربلا) در آن بود. به او فرموده بود: «هر گاه این خاک، [هم رنگ ] خون تازه شد، هنگام کشته شدن حسین است». [شبی ] فریادی از اتاق امّ سلمه بلند شد و من، نخستین کسی بودم که پیش او رفتم. به او گفتم:چرا ناراحتی، ای مادر مؤمنان؟ گفت: پیامبر خدا را در خواب دیدم که بر سرش خاک نشسته است. گفتم: چرا این گونه ای؟ فرمود: «مردم بر پسرم هجوم بردند و او را کشتند. هم اکنون، شاهد شهادتش بودم». من لرزیدم و بیدار شدم و چون به سوی شیشه رفتم، دیدم که خون از آن می جوشد.

خورشیدگرفتگی
یکی دیگر از وقایع، مساله خورشیدگرفتگی می باشد که بیهقی، مولف مشهور کتاب حدیثی "سنن الکبری"، واقعه خورشیدگرفتگی را چنین، نقل می کند:

لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِی علیه السلام کسَفَتِ الشَّمسُ کسفَةً بَدَتِ الکواکبُ نِصفَ النَّهارِ، حَتّی ظَنَنّا أنَّها هِی[3]

السنن الکبری- به نقل از ابو قبیل-: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، خورشید چنان گرفت که در میانه روز، ستارگان، هویدا شدند، تا آن جا که پنداشتیم [خورشیدْ گرفتگی ] قیامت است.

همچنین، ابن عساکر، مولف چیره دست تاریخ اسلام، و نویسنده اهل سنت کتاب "تاریخ دمشق"، واقعه سیاه شدن آسمان در روز عاشورا، را چنین، توصیف می کند:

لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام اسوَدَّتِ السَّماءُ، وظَهَرَتِ الکواکبُ نَهاراً، حَتّی رَأَیتُ الجَوزاءَ عِندَ العَصرِ، وسَقَطَ التُّرابُ الأَحمَرُ.[4]

تاریخ دمشق: هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد، آسمان، سیاه گشت و در روز، ستاره ها پیدا شدند و حتّی ستاره جوزا را در عصر دیدم، و خاک سرخ بارید.

سرخ شدن آسمان
قرطبی، مفسر بزرگ اهل سنت درکتاب خویش،" تفسیر القرطبی"، واقعه سرخ شدن آسمان بعد از شهادت امام حسین را چنین نقل می کنند:

لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام احمَرَّ لَهُ آفاقُ السَّماءِ أربَعَةَ أشهُرٍ. قالَ یزیدُ: وَاحمِرارُها بُکاؤُها.[5]

تفسیر القُرطُبی- به نقل از یزید بن ابی زیاد-: هنگامی که حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام کشته شد، کرانه های آسمان برای او تا چهار ماه، سرخ گشتند، و سرخی آسمان، گریه آن است.

همچنین، طبرانی، دیگر عالم اهل سنت، در کتاب "المعجم الکبیر"، سرخ شدن آسمان، را این گونه روایت می کند:

حَدَّثَتنی جَدَّتی امُّ حَکیمٍ قالَت: قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِی علیه السلام وأنَا یومَئِذٍ جُوَیرِیةٌ، فَمَکثَتِ السَّماءُ أیاماً مِثلَ العَلَقَةِ.[6]

المعجم الکبیر- به نقل از علی بن مُسْهِر-: مادر بزرگم، امّ حکیم، برایم گفت: حسین بن علی علیه السلام هنگامی شهید شد که من دختری خردسال بودم. آسمان، چندین روز، مانند خونِ سرخ بود.

خون باریدن از آسمان
واقعه دیگری که، بعد از شهادت امام حسین توسط حکومت بنی امیه، در منابع تاریخی اهل سنت، ذکر شده است، واقعه باریدن خون از آسمان است که حتی در منابع تاریخی مسیحیان، نیز ذکر شده است. (مراجعه کنید به: روزی که آسمان در انگلیس خون گریه کرد)

واقدی، تراجم نگار اهل سنت، در کتاب "الطبقات الکبری"، واقعه خون باریدن از آسمان را چنین، نقل می کند:

لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِی علیه السلام مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً، فَأَصبَحَت خِیامُنا وکلُّ شَی ءٍ مِنّا مُلِئَ دَماً.[7]

الطبقات الکبری- به نقل از نَضره ازْدی: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام شهید شد، بارانِ خون از آسمان بارید و خیمه ها و همه چیزمان، پر از خون شد.

همچنین ابن عدیم حلبی، مولف کتارب "تاریخ حلب"، نیز این واقعه را اینگونه، روایت می کند:

لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام احمَرَّتِ السَّماءُ مِن أقطارِها، ثُمَّ لَم تَزُل حَتّی تَقَطَّرَت، فَقَطَرَت دَماً.[8]

بُغْیة الطلب فی تاریخ حلب- به نقل از ابراهیم نَخَعی-: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، [همه ] کرانه های آسمان، قرمز شد. سپس این گونه ماند، تا بارید و خون بارید.

خون تازه در زیر سنگ ها
واقعه دیگر که از منابع حدیثی اهل سنت، ذکر میشود، وجود خون در هنگام برداشتن سنگ ها بعد از واقعه عاشورا و شهادت امام حسین، می باشد که علاوه بر ذکر آن در منابع شیعه در کتب حدیثی اهل سنت، نیز ذکر شده است.

طبرانی، در کتاب حدیثی المعجم الکبیر، این واقعه را چنین توصیف می کند:

ما رُفِعَ بِالشّامِ حَجَرٌ یومَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِی علیه السلام إلّاعَن دَمٍ.[9]

المعجم الکبیر- به نقل از ابن شهاب زُهری -: روز کشته شدن حسین بن علی علیه السلام، هیچ سنگی را در شام بر نداشتند، مگر آن که در زیرش، خون بود.

و نیز نشانه ها و حوادث خارق العاده دیگر که از ذکر آن صرفنظر میشود.

پاسخ بر شبهه شعور موجودات و اجزای هستی
به نظر می رسد اگر آیاتی همچون: انْ مِنْ شیء إلّا یسبِّح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم[10] و نیز: یسبّح لله ما فی السماوات والارض[11] را بدون هرگونه توجیه و تأویلی معنا کنیم، چنان که اجزای هستی، تسبیح گوی حق می تواند باشد و همین، حکایت از گونه ای شعور درآنها دارد، همین ها می توانند بر شهادت شخصیتی چون ابی عبدالله (ع) گریان باشند. اما گریه هرچیز متناسب با هموست: ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم / با شما نامحرمان ما خامُشیم.

اما این که گریه اجزای نظام هستی ـ بر اساس روایات یاد شده ـ اختصاص به امام حسین (ع) و حضرت یحیی (ع) داشته، نیز نشانه ای دیگر از عظمت شهادت امام حسین است. چرا که حتی شهادت حضرت یحیی نیز تأثیری همچون شهادت ابی عبدالله بر اجزای نظام هستی نداشته است.

إنَّ الحُسَینَ علیه السلام بَکی لِقَتلِهِ السَّماءُ وَالأَرضُ وَاحمَرَّتا، ولَم تَبکیا عَلی أحَدٍ قَطُّ، إلّاعَلی یحیی بنِ زَکرِیا وَالحُسَینِ بنِ عَلِی علیهما السلام.[12]

کامل الزیارات- به نقل از ابوبصیر، از امام صادق(ع)-: آسمان و زمین، بر شهادت حسین علیه السلام گریستند و سرخ شدند. این دو، بر کس دیگری جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیه السلام، نگریسته اند.

ابن عساکر، تاریخ نویس مشهور اهل سنت، نیز شباهت حضرت یحی و امام حسین را چنین نقل می کند:

لَم تَبک السَّماءُ عَلی أحَدٍ بَعدَ یحیی بنِ زَکرِیا علیه السلام إلَّا الحُسَینِ بنِ عَلِی.[13]

تاریخ دمشق: آسمان پس از یحیی بن زکریا علیه السلام، بر کسی جز حسین بن علی علیه السلام نَگِریست.

رجعت امام حسین، رخداد شگفت انگیر در عصر ظهور
و اما در عصر ظهور، رخدادهای شگفت انگیز عاشورا، امتداد پیدا خواهد کرد و بار دیگر و بعد از قیام قائم آل محمد، حضرت مهدی، موعود ادیان و آخرین ذخیره الهی از نسل امام حسین برای نجات بشریت، امام حسین و برخی از ائمه، بار دیگر، به دنیا رجعت و بازگشت خواهند نمود تا مجازات الهی کافران خالص، از همین دنیا، آغاز شود. این بار، عاشورای دیگر، رقم خواهد خورد، لکن در عصر ظهور، جبهه حق، بر جبهه باطل، پیروز خواهد شد.

در روایتی، رجعت امام حسین و امیرالمؤمنین علیهما السلام با قیام حضرت مهدی (عج) بیان شده است. جابر از امام باقر(ع) نقل می کند که امام حسین(ع) در روز عاشورا، قبل از شهادتش، خطاب به اصحاب و یارانش در کربلا، به تفصیل درمورد رجعت خود و یاران خود در عصر ظهور و هنگام حکومت جهانی امام عصر، سخن گفت:

قَالَ الْحُسَینُ لِأَصْحَابِهِ قَبْلَ أَنْ یقْتَلَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لِی یا بُنَی إِنَّک سَتُسَاقُ إِلَی الْعِرَاقِ وَ هِی أَرْضٌ قَدِ الْتَقَی بِهَا النَّبِیونَ وَ أَوْصِیاءُ النَّبِیینَ وَ هِی أَرْضٌ تُدْعَی عموراء وَ إِنَّک تُسْتَشْهَدُ بِهَا وَ یسْتَشْهَدُ مَعَک جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِک لَا یجِدُونَ أَلَمَ مَسِّ الْحَدِیدِ وَ تَلَا قُلْنا یا نارُ کونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ یکونُ الْحَرْبُ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَیک وَ عَلَیهِمْ فَأَبْشِرُوا فَوَ اللَّهِ لَئِنْ قَتَلُونَا فَإِنَّا نَرِدُ عَلَی نَبِینَا قَالَ ثُمَّ أَمْکثُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَأَکونُ أَوَّلَ مَنْ ینْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ فَأَخْرُجُ خَرْجَةً یوَافِقُ ذَلِک خَرْجَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قِیامَ قَائِمِنَا.[14]

بشارت باد شما را به خدا قسم اگر این قوم ما را بکشند، ما نخستین کسانی هستیم که نزد پیامبرمان باز می گردیم و تا مدتی که خدا بخواهد توقف خواهیم کرد، آن گاه من اولین کسی هستم که قبرش شکافته می شود و ناگهان از قبر خارج می شوم، در حالی که امیر المؤمنین نیز از قبرش خارج شده و آن هنگامی است که مهدی ما قیام نموده است.

نکته پایانی
درباره حوادث خارق العاده ای (مانند: باریدن خون از آسمان) که وقوع آنها پس از شهادت امام حسین علیه السلام گزارش شده است، چند نکته قابل توجّه است:

1. تحقّق این امور، استحاله عقلی ندارد (مُحال عقلی نیست). بنا بر این، وقوع آنها بر پایه ادلّه نقلی معتبر از کتب حدیث اهل سنت، قابل اثبات است. علاوه بر اینکه، در منابع حدیثی شیعه نیز، فراوان، ذکر شده است.

2. و این گونه حوادث خارق العاده ای به قدری فراوان اند که هر پژوهشگر منصفی، می تواند با تأمّل در این گزارش ها، اجمالًا به وقوعشان بعد از شهادت امام حسین، اطمینان پیدا کند.

3. تمامی احادیث فوق و ذکر شده از منابع حدیثی اهل سنت، ذکر شده است. و از ذکر انبوه احادیث در منابع حدیثی شیعه خودداری شد. حال سوال این است: وهابیت و مفتیان حکومت آل سعود، چگونه، خلافت معاویه و فرزندش یزید را بر مسند مسلمین و جانشینی پیامبر توجیه می کنند؟ و یزید را بر مدار حق، و فرزند پیامبر را بر مسیر دیگر قرار داده اند؟

پی نوشت ها:

[1] سنن الترمذی، ج 5، ص 657

[2] مقتل الحسین، ج 2، ص 96

[3] السنن الکبری، ج 3، ص 468

[4] تاریخ دمشق، ج 14، ص 226

[5] تفسیر القرطبی، ج 16، ص 141

[6] المعجم الکبیر، ج 3، ص 113

[7] الطبقات الکبری، ج 1، ص 505

[8] بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 6، ص 2637

[9] المعجم الکبیر، ج 3، ص 113

[10] سوره اسراء، آیه 44

[11] سوره جمعه، آیه 1

[12] کامل الزیارات، ص 181

[13] تاریخ دمشق، ج 14، ص 225

[14] بحارالانوار، ج 53، ص 61



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:24 صبح )
»» ضعف های خواص عصر امام حسین علیه السلام

 

 

یکی از موضوعاتی که همواره باید نسبت به آن هوشیار باشیم، موضوع انحراف از مسیر حق و آرمان ها است. سؤال این است که چگونه جامعه ی اسلامی ممکن است دچار انحراف در آرمان ها شود؟
ابتدا باید تعریفی از انحراف داشته باشیم. انحراف یعنی عدول کردن و برگشتن. به لحاظ مفهوم شناسی، انحراف سه ویژگی دارد:

1. انحراف، در اصل لغت یعنی «برگشت» از مسیری که انسان می پیموده است. البته اینجا برگشتن به معنای این نیست که ما در مسیری جلو می رفتیم و حالا بیاییم عقب تر، بلکه برگشتن یعنی خارج شدن، دور شدن یا دوری کردن و به عبارتی یعنی زاویه گرفتن از مسیر قبلی و ورود به مسیر جدیدی که غیر از مسیر قبلی است.

2. انحراف از نظر لغوی می تواند منفی یا مثبت باشد. اگر مسیر قبلی اشتباه باشد، انحراف از آن مثبت است، اما اگر انسان در یک مسیر درست حرکت می کند، انحراف از آن، منفی و گاه بسیار خطرناک است. البته در بیشتر کاربردها، انحراف مفهوم منفی دارد و مضمون آن، خارج شدن و دور شدن از مسیر حق است.

3. شروع انحراف می تواند از یک نقطه ی کوچک باشد که در این حالت، تشخیص آن و نیز مانع شدن از آن بسیار دشوار است.

من بحثم را ناظر به واقعه ی عاشورا پیش می برم. امام حسین علیه السلام وقتی قیام می کند، در منزلگاه ذی حُسَم می فرماید: «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّی لا أَرَی الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَمًا.»[1]

در آغاز سخن امام، عبارت «اَلا تَرَوْنَ» به معنای «آیا نمی بینید، مگر نمی بینید...» خیلی معنا دارد. معمولاً این عبارت را در جایی می گویند که امری واضح و آشکار است و انتظار می رود همه آن را ببینند، «اما نمی بینند». حضرت می فرماید: مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل اجتناب نمی شود. می فرماید: باید این را بفهمید، ببینید، چرا نمی بینید؟ حضرت می فرماید وقتی انحراف این اندازه آشکار شد، اما باز دیده نشد، جا دارد که انسان مؤمن حق جو، آرزوی لقای الهی و مرگ داشته باشد.

اینجا نکته ی بسیار دقیقی وجود دارد. چه می شود که انسان نمی تواند امور واضح و آشکار را ببیند؟ پاسخ روشن است. انسان «نمی خواهد» که ببیند؛ یعنی خودش را می زند به «ندیدن» و «نادیده گرفتن» و تغافل. چیزی که در دنیای معاصر ما هم به کرات اتفاق می افتد. فجایع یمن، سوریه، عراق یا فاجعه ی منا را واقعاً نمی شود ندید، اما بعضی ها خودشان را به ندیدن می زنند.

با این مقدمه، برمی گردم به سؤال شما که چرا انحراف به وجود می آید؟ عوامل انحراف چیست؟ به نظر می رسد که انحراف از حق، عوامل متعددی دارد. در یک نگاه تحلیلی، می توان سه عامل را بسیار مهم دانست:

1. ضعف بینش

نشناختن حق. انحراف گاه به سبب ضعف تحلیل و ضعف تشخیص حق از باطل است؛ مخصوصاً در جاهایی که تشخیص حق دشوار می شود؛ یعنی در شرایط فتنه که باطل شبیه حق می شود. گاهی نیز به سبب این است که انسان با توجه به اینکه کسی قبلاً در مسیر حق بوده، بدون توجه به اینکه آن شخص حالا از حق انحراف پیدا کرده است، به گذشته ی او تکیه می کند و آن شخص را معیار حق قرار می دهد و دنبال او می رود و از مسیر حق منحرف می شود. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «انَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ»: حق با انسان ها شناخته نمی شود، حق را بشناس تا اهلش را نیز بشناسی.[2]

در حادثه ی عاشورا کسانی که از امام دعوت کردند، در نامه هایشان نوشته بودند: شما بیایید و امامت و هدایت ما را برعهده بگیرید. بعداً با نماینده ی امام، مسلم بن عقیل، بیعت کردند. اما چه شد که از مسیر حق و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انحراف پیدا کردند؟ آیا آن ها نمی دانستند که حق با سیدالشهداست؟ قطعاً بسیاری از آن ها، هم امام حسین علیه السلام را می شناختند و هم می دانستند که جدا شدن از او انحراف است. پس عوامل دیگری در موضوع دخالت داشته است.

2. ضعف انگیزش

باور نکردن جایگاه حق. پیروی از حق و حقیقت فقط با شناخت حاصل نمی شود، بلکه باید آن را باور کنیم؛ یعنی باید ایمان داشته باشیم به اینکه برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت باید از حق پیروی کنیم. اگر این ایمان وجود نداشته باشد، باز انحراف از حق ایجاد می شود. وقتی حوادث عاشورا را مطالعه می کنیم، قراینی می یابیم که این هایی که منحرف شدند و در برابر سیدالشهدا قرار گرفتند، حتی به سطحی از علاقه مندی و احتمالاً باور به سیدالشهدا نیز رسیده بودند، اما این علاقه مندی و ایمانشان به سیدالشهدا تحت الشعاع عواملی دیگر قرار گرفت و باعث شد نتوانند در دوراهی بسیار سخت انتخاب میان اردوگاه حسین و اردوگاه یزید، حق یعنی حسین علیه السلام را برگزینند.

3. دنیاگرایی و محاسبه ی دنیوی

گاهی انسان هم حق را می شناسد و هم به آن باور و علاقه دارد، اما علاقه به دنیا هم دارد؛ یعنی به چرب و نرم دنیا عادت کرده و دنیازده و اسیر جذابیت های ظاهری باطل شده است. این خودش عامل بسیار مهمی است که باعث می شود انسان از مسیر حق منحرف شود. گاهی این گونه هم نیست که انسان اسیر دنیا شود، اما می بیند مسیر حق بسیار دشوار و پرهزینه است. محاسبه می کند که برای ماندن زیر پرچم حق، خیلی باید دردسر بکشد و هزینه بدهد.

امام حسین علیه السلام در بیانات خودش دقیقاً این دنیاگرایی و این نحوه ی محاسبه را بیان فرموده است: «اِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ»: مردم بنده ی دنیایند و دین، جز لیسه ای بر زبانشان نیست، اما زمانی که آزمون سخت پیش آید، دین داران اندک اند.[3] کاری که امام حسین علیه السلام می کند، این است که در چنین شرایطی الگو می دهد و راه را نشان می دهد.

بعد از وفات پیامبر چه اتفاقاتی در جامعه ی اسلامی افتاد که پنجاه سال پس از آن، مردم در مقابل امام حسین علیه السلام قرار گرفتند؟
سرآغاز انحراف به نظر بنده، انحراف در این نگرش بنیادین اسلامی بود که «النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم». در سقیفه اصلاً دنبال این نبودند که ببینند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای آینده ی اسلام چه فرموده است. یعنی حتی از خودشان سؤال نکردند. در نتیجه، فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی ولایت اهل بیت علیهم السلام بر زمین ماند.

پس از آن، سیاست های مالی ای که در پیش گرفته شد، باعث شد مردم و به ویژه خواص، دنیازده شوند. لذا آن ها عدالت امیرمؤمنان علیه السلام را تحمل نکردند و جلوی حضرت ایستادند. سیاست های خلفا باعث ایجاد شکاف طبقاتی عظیم (فاصله ی دریافتی از بیت المال گاه شصت به یک بود) و نیز باعث ایجاد اشرافی گری و اشرافی نگری در جامعه شد. این اشرافی گری و اشرافی نگری بستر یک انحراف بزرگ در نظام سیاسی دنیای اسلام شد و سبب شد تا خلافت به پادشاهی و ملوکیت تبدیل شود. این نظام جدید، مختصاتی کاملاً متعارض با بنیادهای اسلامی داشت که ما این ها را در کتاب «امیرالمؤمنین و ملک؛ دو واژه و دو فرهنگ» آورده ایم.

عبرت های عاشورا | درس ها و عبرت ها
صرف نظر از بُعد سیاسی، از نظر تربیتی، جامعه با رکود تربیتی مواجه شد و حتی به قهقرا و جاهلیت بازگشت. لذا امیرالمؤمنین وقتی به خلافت رسید، فرمود: الآن زمانه ی ما مانند زمانه ی بعثت رسول خداست. به دنبال فتوحات اسلامی، منابع درآمد مردم زیاد شد. نیاز بود که مردم با تربیت دینی بیاموزند که چگونه باید از نعمات دنیا درست استفاده کنند، اما چنین تربیتی در کار نبود و انسان ها تبدیل شدند به «عبیدالدنیا». وقتی عبیدالدنیا شدند، خیلی راحت جلوی امام حسین علیه السلام قرار گرفتند. اینجا نکته های عبرت آموز بسیار مهمی هست.

اولاً آن ها که مقابل امام حسین علیه السلام قرار گرفتند، بیشترشان امام حسین را خوب می شناختند و همان طور که گفتیم، حتی به سطحی از علاقه مندی به سیدالشهدا نیز رسیده بودند. فرزدق به خود سیدالشهدا عرض می کند: «قلوب الناس معک و اسیافهم علیک»؛ قلب هایشان همراه توست، اما شمشیرهایشان برضد توست. در سپاه کوفه، بعضی دعا می کردند که خدایا خودت حسین بن علی را نصرت کن. عصر عاشورا آمدند و شروع کردند به غارت زیورآلات زنان اهل بیت علیهم السلام. دیدند یکی از این ها دارد از دست دختربچه ای چیزی را درمی آورد و در همان حال، گریه هم می کند. گفتند چرا گریه می کنی؟ گفت چرا گریه نکنم؟ دارم دختر رسول خدا را غارت می کنم! گفتند خب غارت نکن. گفت اگر من نکنم، بقیه می آیند. یعنی آن ها از نظر شناخت و باور و حتی از نظر قلبی مشکلی نداشتند، اما بنده ی دنیا شده بودند. این خیلی عبرت آموز است که کسی که دنیاگرا شد، گاه مقابل حقی می ایستد که آن را کاملاً می شناسد و حتی به آن علاقه مند است.

ثانیاً بنا به گزارش قطعی تاریخ، آن ها که در کربلا به هوای دنیا آمدند، چیز چندانی نصیب شان نشد. جوایزی که دریافت کردند بسیار ناچیز بود و اموالی که غارت کردند در مقایسه با آن تعداد فراوانی که داشتند، چیزی نبود. این عبرت بزرگی است؛ یعنی اگر کسی برای رسیدن به دنیا یا برای حفظ دنیا، از حق انحراف پیدا کرد و حق را نادیده گرفت، از دنیا هم چیزی نصیبش نمی شود.

رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی های خود فرمودند بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، جامعه ی اسلامی دچار انحرافاتی شد؛ به شکلی که از ریل و مسیر خود خارج شد. روش های حکومت داری و تبلیغی معاویه چگونه موجب آلوده شدن برخی خواص شد؟
یکی از مهم ترین اقدامات معاویه و دیگر امویان و حتی پس از آن ها عباسیان، همین بود که نگذارند اهل بیت علیهم السلام و راه آن ها مشخص باشد و سعی می کردند حرکت عمومی مردم جدای از مسیر اهل بیت علیهم السلام باشد. عباسیان هم با آنکه پیش از قدرت با علویان متحد بودند، اما پس از کسب قدرت، از جانب علویان احساس خطر کردند و در برخورد با علی و اهل بیت علیهم السلام، راه خصومت را پیش گرفتند.

اما روش های معاویه در آلوده کردن خواص قابل توجه است. معاویه در تقابل با جبهه ی حق، هم برخورد قهرآمیز و جنگ سخت داشت و هم به اصطلاح امروزی، جنگ نرم. جنگ سخت معاویه محدود به صفین نمی شود. پس از صفین هم او غارتگری های فراوانی داشت (که کتاب تاریخی «الغارات» درباره ی همین موضوع است). این برخوردهای خشن در ترساندن برخی خواص، که نمی خواستند زندگی آرام خود را از دست بدهند، بی تأثیر نبود.

اما اقدامات نرم معاویه ابعاد بسیار گسترده ای داشت؛ از قرآن به نیزه کردن گرفته تا تخریب شخصیت اهل بیت علیهم السلام و دادن رشوه به خواص. گزارش جالبی وجود دارد که امام علی علیه السلام از مالک اشتر می پرسد مردم چرا به سمت معاویه می روند؟ می دانند که ما برحقیم. پس چرا ما را رها می کنند و به سمت معاویه می روند؟ مالک عرض می کند چون او به اشراف و بزرگان قبایل اموال فراوان می دهد.

علاوه بر این ها، بخش مهمی از موفقیت معاویه در منحرف کردن خواص به این بازمی گشت که او خود را به ظواهر دین ملتزم نشان می داد. شافعی در کتاب «الامّ» می نویسد: زمانی معاویه به مدینه آمد و در مدینه نماز خواند و در نماز خود، «بسم الله الرحمن الرحیم» را از قرائت نمازش حذف کرد و هنگام سجده و برپاخواستن تکبیر نگفت. مردم به او اعتراض کردند که «از نمازت دزدیدی». طبق این گزارش، معاویه نمازش را اعاده کرد.[4] یعنی معاویه به ظواهر دین عمل می کرد و این، نقطه ی اختلاف میان معاویه و یزید بود. یزید متجاهر به فسق بود، اما معاویه ظواهر را رعایت می کرد. لذا خواص که خود آلوده به دنیا شده بودند و حال اعتراض به معاویه را نداشتند، وقتی می دیدند معاویه ظواهر دین را رعایت می کند، «خودفریبی» می کردند که دارد به دین عمل می شود. این خودفریبی هم یکی از نقاط مهم در انحراف خواص است.

اگر بخواهیم عملکرد معاویه را به طور دقیق تر بررسی کنیم، دستگاه های جریان ساز و رسانه ای وی چگونه انحراف را در جامعه تئوریزه می کردند؟
معاویه شخصیت پیچیده ای داشت. از زوایای مختلف می شود درباره ی او بحث کرد. اگر بخواهیم با توجه به عملکرد وی بحث کنیم، باید بگوییم معاویه اولاً بسیار اقتدارگرا و سلطه جو بود. لذا از به راه انداختن شدیدترین نبرد داخلی در دنیای اسلام (جنگ صفین) ابایی نکرد. این جنگ صدمات بسیاری به امت اسلام وارد کرد.

ثانیاً بسیار متظاهر به دین بود. او سعی می کرد خود را پایبند به اسلام معرفی کند. البته می دانیم که این فقط تظاهر بود. گزارشی وجود دارد که در یک گفت وگوی محرمانه ی دونفره، مغیره به معاویه سفارش می کند که با بنی هاشم درست رفتار کند، اما معاویه این سفارش را رد می کند و خشم خود را از اینکه روزانه پنج بار در اذان گفته می شود «أشهد أن محمداً رسول الله» اظهار و تصریح می کند: «لا واللّه الّا دفنا دفنا»: به خدا سوگند، نیست مگر دفن کردن و دفن کردن.[5]

ثالثاً معاویه به افکار عمومی بسیار توجه داشت و سعی می کرد اقدامات خود را نزد افکار عمومی مشروع جلوه دهد. مثلا پس از شهادت عمار یاسر در جنگ صفین به دست سپاه شام، مردم به این حدیث نبوی توجه پیدا کردند که حضرت به عمار فرموده بود که تو را گروه ستمگری خواهد کشت. به معاویه خبر دادند که این طور شده است و مردم براساس حدیث رسول خدا، قتل عمار به دست شامیان را دال بر حقانیت علی علیه السلام دانسته اند. اینجا معاویه به اطرافیانش گفت بروید بگویید کسی که عمار را به این میدان آورده، او را به قتل رسانده است.

همچنین معاویه به احادیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم استناد می کرد که در آن ها روش حکومتی او (ملوکیت و پادشاهی) پیش بینی شده بود. البته او در اینجا از پیش بینی وقوع یک امر استفاده می کرد که آن امر، مشروع و بر حق است. به علاوه راویانی داشت که براساس تفکرات او، به جعل گسترده ی حدیث می پرداختند. مثل این حدیث ادعایی و دروغین که «یبعَثُ معاویه و علیه رداء من نور»: معاویه در قیامت برانگیخته می شود، درحالی که بر او ردایی از نور خواهد بود.

اقدام دیگر معاویه در توجیه افکار عمومی مسلمانان، ترویج اندیشه ی تخدیری «جبر» بود. این اندیشه می گفت انسان ها در برابر اراده و قضاوقدر الهی مجبورند؛ به گونه ای که «نه اختیاری از خود دارند و نه مسئولیتی». پیداست که این اندیشه، جامعه را به رکود، بی اعتنایی، ظلم پذیری و فساد می کشاند و می تواند خیلی راحت آن ها را در مسیر باطل و انحراف قرار دهد. همین الآن هم می بینیم که مفتیان سعودی در توجیه فاجعه ی منا، به همین اندیشه تمسک می کنند و می گویند قضاوقدر الهی است!

چرا مردم زمان سیدالشهدا دچار ضعف در تحلیل سیاسی بودند، به طوری که تن به حکومت کسی چون یزید دادند و در مقابل سیدالشهدا علیه السلام قرار گرفتند؟
مهم ترین عنصر برای ارائه ی تحلیل درست از مسائل، «آگاهی» است. متأسفانه پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، جامعه از اهل بیت علیهم السلام که منبع آگاهی بودند، دور نگه داشته شدند؛ با این شعار که قرآن ما را بس است (حسبُنا کتاب الله)، درحالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود: «کتاب الله و عترتی».

ما الآن در جمهوری اسلامی، از نعمت وجود رهبر فرزانه ای برخورداریم که پیوسته همگان را دعوت می کند به تدبر، تعقل و تحلیل و فهم صحیح امور. دعوت اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام هم همین است، اما متأسفانه در تاریخ اسلام، سیاست های فرهنگی خلفا و حاکمان دقیقاً نقطه ی مقابل این دعوت بود و باعث شد امت اسلام از تعقل، تحلیل و درک صحیح تحولات عاجز باشند.

ما در جامعه ی اسلامی، از صدر تا همین الآن، هم با «ضعف تحلیل» مواجه هستیم و هم با «فقدان تحلیل». این خودش عوامل متعددی دارد. یکی همان اندیشه ی جبر بود که عرض شد. اندیشه ی جبر جامعه را دعوت می کند به پذیرش «هرآنچه اتفاق می افتد». لذا افراد جامعه اصلاً تحلیل نمی کنند که یزید چه کسی است؟ و من بر چه اساسی باید ولایت یزید را بپذیرم؟ امام حسین علیه السلام در همین جا شروع کرد به روشنگری و فرمود وقتی «مثل یزید» فرمانروای امت اسلام شد، باید فاتحه ی اسلام را خواند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ.».[6] این تحلیل خیلی عمیقی است: اگر مثل یزید حاکم مسلمانان باشد، باید فاتحه ی اسلام را خواند. اما متأسفانه جامعه با این تحلیل بسیار عمیق و دقیق و درست، خیلی خیلی فاصله داشت.

خواص جامعه ی زمان سیدالشهدا صلی الله علیه و آله و سلم چرا نتوانستند آن گونه که باید در جامعه بصیرت زایی کنند؟ خواص این زمان دارای چه اشکالات و اشتباهاتی بودند؟
صرف نظر از بحث شناخت و آگاهی که قبلاً عرض شد، بصیرت بخشیدن به دیگران نیازمند شجاعت است. کسی که می خواهد بصیرت بدهد، باید شجاع باشد و پای دشواری ها و خطرات و تهدیدهای آن بایستد. دنیاگرایی و روحیه ی اشرافی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در امت اسلام عموماً و در بین خواص خصوصاً به وجود آمد، باعث شد آن شجاعت از ایشان سلب شود و آن ها جرئت و جسارت لازم برای پایداری در راه حق را از دست بدهند.

ببینید ایستادگی در راه حق دشوار است، اما لزوماً معنایش این نیست که هرکس در راه حق ایستاد، کشته خواهد شد و از هستی ساقط می شود. اگر خواص با بصیرت عمل کنند و بصیرت زایی کنند، همگان را به منافع حق فرابخوانند و در قول و عمل پای حق بایستند، جبهه ی حق تقویت می شود و پیروزی این جبهه دور از دسترس نیست. خداوند در قرآن می فرماید: «کمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرین» [7] نمونه های تاریخی این پیروزی ها هم بسیار فراوان است: از صدر اسلام، از بدر گرفته تا فتح مکه و جمل و نهروان تا فتح خرمشهر در دفاع مقدس خودمان. این زمانی است که خواص درست عمل کنند، اما آنجا که خواص نه خود بصیرت داشته باشند و نه بصیرت زایی کنند، جبهه ی حق ضعیف می شود و افرادی که در این جبهه هستند به وضعیت های بد گرفتار می شوند.

برای اینکه جامعه ی اکنون ما دچار انحرافات صدر اسلام نشود، چه اقداماتی باید انجام شود؟
من فکر می کنم در چارچوب عوامل انحراف که قبلاً بحث شد، باید به طور مداوم نگرش و رفتار آحاد جامعه حفاظت و نگهبانی شود. باید به طور مداوم، هم از زمینه های شناختی و هم از زمینه های انگیزشی جامعه مراقبت کنیم، پیوسته شناخت جامعه را از حق و باطل ارتقا دهیم و ایمان جامعه را به اینکه «حق ماندگار است و ماندن در راه حق، مایه ی رستگاری است» ارتقا دهیم.

گام بعدی این است که روش درست بهره مندی جامعه از نعمات دنیوی را به آنان بیاموزیم؛ به گونه ای که بدون دنیازده شدن، بتوانند رفاه هم داشته باشند. حسابگری های دنیاگرایانه را به حسابگری های واقع بینانه تری که به حیات اخروی انسان نیز توجه دارد، تعمیق دهیم. عاشورا بهترین فرصت است که نگرش خودمان و افراد جامعه را به ویژه درباره ی مسئله ی «مرگ و زندگی» ارتقا و رشد دهیم. سخن بسیار جالبی را یکی از فرماندهان عراقی پس از حضور مؤثر سردار حاج قاسم سلیمانی بیان کرد. او گفت سردار سلیمانی به ما آموخت که از مرگ نهراسیم. ببینید این خیلی مهم است. وقتی این ها فهمیدند که از مرگ نباید هراسید، آن وقت شروع کردند به ایستادگی و همین باعث شد که از بین نروند.

امام حسین خطاب به چند کوفی که برای پیوستن به ایشان آمده بودند، فرمود: «أما و الله! انی لأرجو أن یکون خیرا ما أراد الله بنا، قتلنا أم ظفرنا»: هرچه باشد، کشته شدن یا پیروزی، برای ما خیر خواهد بود.[8] این درس امام حسین علیه السلام به همه ی انسان هاست. این نگرش، همان نگرش قرآنی «احدی الحسنیین» است.[9]

در تاریخ عبرت های عجیبی هست از کسانی که هم وغمشان منافع دنیوی بود و به بدترین ذلت گرفتار شدند؛ نه در گذشته های دور، بلکه در دوران خودمان. قذافی و صدام نمونه های بسیار آشکاری هستند. سخن آخر اینکه تصحیح نگرش ما به مرگ و زندگی و تصحیح نگرش ما به دنیا و آخرت، ما را آماده می کند برای فهم بزرگ ترین پیام عاشورا که ذلت ناپذیری است: «هیهات منا الذله!»[10]، «هیهات منا الدّنیه...»[11] این پیام برای ما حیات بخش است.

پی نوشت ها:

[1] تاریخ الطبری، ج5، ص404

[2] طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج4، ص146

[3] ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص245

[4] شافعی، 1400ق، ج1، ص130

[5] زبیربن بکار، الاخبارالموفقیات، ص577 و مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص454

[6] ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص17

[7] بقره: 249

[8] تاریخ الطبری، ج5، ص405

[9] توبه: 52

[10] طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص25

[11] ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص21

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:21 صبح )
»» جایی که شیطان تخم گذاری می کند!

 


یکی از کانون هایی که در وجود انسان سرچشمه کارها است تفکر و اندیشه است. فکر سالم محصول و بازده سالم و پاک دارد و فکر آلوده بازده ناسالم و آلوده خواهد داشت.
فکر آن باشد که بگشاید رهى راه آن باشد که پیش آید شهى

گاهی شده است که با اینکه ذهن و فکرمان مشغول است اما چشم خود را به منظره ی زیبایی می دوزیم و از آن منظره لذت هم می بریم اما این حالت در ما زیاد به طول نمی انجامد و احساس می کنیم آشفته حالیم! مقداری که تأمل می کنیم متوجه می شویم که ذهن در حال پردازش به موضوعاتی است که دقایقی قبل درگیر آن بوده است ...
این به خاطر این است که فکر و ذهن آدمی به اموری که برای او موضوعیت دارند، توجه می کنند. اگر یک مسئله ای برای ما خیلی مهم جلوه کند، درون ما به آن مشغول می شود و فکر ما در خلوت و جلوت به آن می پردازد.
با این مقدمه برویم سراغ موضوع اصلی خودمان یعنی فکر گناه:
در منابع دینی ما بابی است بر این که فکر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، انسان را جهنمی نمی کند؛ برخلاف نیت و فکر کار نیک که اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده شده و بابی می شود برای بهشتی شدن بندگان.
که البته این بدین معنا نیست که انسان در برابر خوراک هایی که به ذهن خود می دهد رها و آزاد بوده و مسئولیتی ندارد و می تواند هر موضوع گناه و شومی را در احاطه ی فکر خود قرار دهد، چرا که این افکار منجر به این خواهند شد که آدمی کم کم از وسط دنیای انسانیت به دیواره ها و از دیواره ها کم کم به بیرون از این دنیا هدایت شود.
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است که از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی که آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی که این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
در روایتی حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: کسی که بسیار درباره گناهان بیندیشد ، بزهکاری او را به خویش فرا می خواند.(غررالحکم ، ج 5 ، ص 321)
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است که از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی که آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی که این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
بنابر این ما مسئول هستیم، مسئول تک تک ورودی هایی که به ما داده شده اند تا با آنها زندگی کنیم، همه ی اعضای وجودی ما در برابر اعمالی که از آن ها سر می زند مسئول هستند: ... إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُول ئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (اسراء، 36)
... وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ ... اگر چه آن را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان کنید، خداوند شما را طبق آن محاسبه می کند، سپس هر که را بخواهد (و شایستگی داشته باشد) می بخشد، و هر کس را بخواهد، مجازات می کند.
... إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ ؛ ... کسانی که دوست دارند زشتی ها و کارهای بد میان مردم با ایمان رواج پیدا کند، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است.(سوره نور، 19)
در روایت داریم که : انّما یحشر الناس علی نیاتهم؛ در قیامت مردم بر پایه نیت هایشان محشور می شوند. نیز فرمود: برخی از دوزخیان پیوسته در آن باقی می مانند (با آن که مدت محدودی مثلاً پنجاه سال در دنیا گناه کرده اند) چون قصدشان این بود که اگر در دنیا بمانند - همیشه گناه کنند، و بهشتیان از آن جهت جاویدند که نیتشان این بود که همیشه در طاعت خدا باشند. پس جهنمیان و بهشتیان به خاطر قصدشان پیوسته در جهنم یا بهشت می مانند. سپس امام ایة قل کل یعمل علی شاکلته را تلاوت کرد و فرمود: یعنی هر کسی بر اساس قصد و نیت خویش عمل می کند.(وسائل الشیعه، ج1، ص35)
با توجه به آیات و روایات وقتی راضی شدن به وقوع گناهی از دیگران، پذیرفتنی نباشد ، قصد و ارادة گناه و راضی نمودن نفس خویش به وقوع آن نیز گناه است، اگر چه تحقق نیابد.
حواسمان باشد آنجا که می فرمایند: فکر گناه ، گناه نیست هر فکری را شامل نمی شود آن فکری را می گویند که صرف تصور گناه و پیدایش خطورات ذهنی است، یا به حسب طبیعت لذت جو و منفعت طلب نفس، علاقه و رغبت به گناه در فرد وجود دارد. اما معرفت به خداوند، تقوای درونی یا ترس از عذاب الهی، مانع از گرایش به گناه و عزم و ارادة بر انجام آن است که می توان از این حالت به وسوسه و مسّ شیطان اشاره کرد؛ إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّر وا فَإِذا هُم مُبصِر ونَ: در حقیقت، کسانى که [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه اى از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند. (اعراف، 201)
گاهی اوقات نیز قصد و نیت بر انجام معصیت وجود دارد اما به عللی - غیر از تقوا و ترس از عقوبت الهی ? آن گناه انجام نمی شود ولی با وجود شرایط انجام خواهد شد که قطعاً چنین قصدی گناه است و استمرار و تداوم آن قصد، گناه کبیره به حساب می آید.
آنکه به گناه می اندیشد در واقع همچون کسی است که بر لبه پرتگاه «ارتکاب گناه» قدم می زند، چنین کسی از سقوط ایمن نیست.
در فرهنگ اسلامى، امامان معصوم علیهم السلام ما را از اندیشه و فکر گناه برحذر تا گناه را از سرچشمه بخشکاند و آلودگى را در نطفه خفه کند و در حقیقت پایه اعمال را از نظر کیفر و پاداش روى اندیشه و نیت افراد بنا نهاده اند!
یکی از راههای فکرهای ، رها بودن ورودی های ذهن است مثل چشم، گوش وشکم و ... این ورودی ها را فیلتر بگذاریم و هر صحنه و موضوعی را در آن وارد نکنیم
حضرت عیسى علیه السلام ضمن گفتارى به حواریون فرمود:
«موسى بن عمران علیه السلام به شما دستور داد تا زنا نکنید، ولى من به شما امر مى کنم که روح خود را به زنا خبر ندهید (فکر زنا نکنید) تا چه رسد به انجام آن! زیرا کسى که روح و فکرش را به زنا خبر دهد، مانند کسى است که در اطاق رنگینى آتش روشن کند، دود آتش نقشه هاى رنگین آن اطاق را کثیف مى کند، گرچه خانه را نسوزاند!(مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ص 331)
فکر گناه، کانون تصمیم گیرى وجود انسان را آلوده کرده و چنین کانونى به تاریکى گناه نزدیک تر است تا به سفیدى اطاعت الهى!
و نیزقران کریم می فرماید: «وَذَرُوا الإِثمِ ظَاهِرَه و بَاطِ نَهُ»( سوره مبارکه انعام آیه 120) فکر گناه هم خطرناک است و انسانیت را تاریک می کند.
زمینه گناهان را از بین ببریم
ترک زمینه گناه سهم به سزایی در ترک فکر گناه دارد از این رو هر چه بیشتر و دقیق تر زمینه گناه ترک شود فکر گناه کمتر به سراغ انسان می آید.
فکر انسان مثل یک ظرف آب است . در ظرف یا خلا باید باشد یا آب . ما می توانیم در ظرف فکرمان ، فکرهای خوب بریزیم .
محل تخمگذاری شیطان را خراب کنیم
تابحال برایتان پیش آمده که فکرتان به چیزی مشغول شده مثلا بیماری یکی از عزیزان یا امتحان کنکور . این قدر فکر مشغول می شود که غذا خوردن فراموش می شود .... بنابر این با عوض کردن مشغولیت های فکر، خیلی از مشکلات حل می شود.
یکی دیگر از دلایل رخنه کردن فکر گناه، بیکاری است. بیکاری محل تخمگذاری شیطان است . حالا چه بیکاری اعضا و جوارج بدن باشد چه بیکاری روح من .
امام علی علیه السلام می فرمایند: براستى و حقیقت که این نفس(انسانى) پیوسته و مرتب به بدى امر مى کند در نتیجه هر کس آن را به خود واگذارد (و به کارى نگمارد) نفس او را به سمت گناهان مى کشاند. (الغرر والدرر، باب النفس ، ج 1، ص 544، ح 4)
مراقب ورودی های فکر باشیم
یکی از راههای فکرهای ، رها بودن ورودی های ذهن است مثل چشم، گوش وشکم و ... این ورودی ها را فیلتر بگذاریم و هر صحنه و موضوعی را در آن وارد نکنیم
مراقب باشیم چه می خوریم، خوردنی های ما بر روی افکار و اعمال ما تأثیر دارند... تمام سیستم های ورودی روح خود را پاکسازی کنیم . وقتی پاکسازی کردیم و فیلتر گذاشیتم دیگر گناه به این راحتی ایجاد نخواهد شد...
از یاد خدا لحظه ای غفلت نکنیم
اگر دل از اخلاق فاضله و یاد و ذکر الهى تهى شود، مأمن و محل استقرار شیطان مى شود: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»؛زخرف (43)، آیه 36.؛ «هر که از یاد خداى رحمان روى گرداند، شیطانى را برانگیزیم تا قرین وى باشد».
آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست قلبى که به عشقت نطپد جز گِل نیست
آن کس که ندارد به سر کوى تو راه از زندگى بى ثمرش حاصل نیست
به یاد مرگ باشیم
این یکى دیگر از چیزهاى بسیار مفید است که فکر گناه را یا از بین مى برد و یا کم مى کند که این به شدت و ضعف فرو رفتن در فکر مرگ بستگى دارد اگر انسان با این واقعیت انس بگیرد و مردن را باور دل سازد نقشى سازنده و بالا برنده دارد.
چنانچه امام علی علیه السلام می فرمایند: یاد کنید (مرگ را) درهم کوبنده لذات را و تیره و تلخ کننده شهواترا و دعوت کننده جدایى ها را (الغرر والدرر، باب الموت، ج 2، ص 159)
کلام آخر:
آدمی آن گونه زندگی می کند که می اندیشد. گفتار و رفتار انسان ، خوب یا بد، میوه های شیرین و تلخ باغ اندیشه او هستند پس اگر طالب میوه های شاداب و پر آب و زیبا است لازم است اندیشه خود را اصلاح کند. مولوی چه نیکو فرموده است :
ای برادر! تو همه اندیشه ای مابقی ، خود ، استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی ور بود خاری ، تو هیمه گلخنی
منابع:
مرکز ملی پاسخگویی به س?الات دینی
سایت پرسمان
بیانات حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری
کتاب گناه شناسی؛ محسن قرائتی
کتاب گناهان کبیره؛ شهید دستغیب



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:20 صبح )
»» کاروانی بی سر و بی سرپرست

 

 

 

در طول تاریخ، کاروان هایی بسیار از شهری به شهر دیگر عزیمت کرده اند؛ کاروان تجارت، کاروان سیاست، کاروان سیاحت، کاروان جنگ، کاروان تبلیغی دین و...و اینک، کاروانی که از کوفه به شام در حرکت است، کاروان تجارت است؛ تجارت خون، تجارت اشک.

 

کاروان سیاست است؛ سیاستی که عین دیانت است.

کاروان سیاحت است، سیاحت در میان قاب عکس خاطرات؛ خاطره گُلِ نو شکفته ای که گلوی نازکش را ناوک ستم، درید و قناری کوچک پدر، در مقابل دیدگان خورشید، پَرپَر شد. خاطره دستی که مشک را به دندان می سپرد و سر را سپر مشک می کرد تا خود، تشنگی خاک را به دریای عظمتش فرو نشاند. و ای عجب از خاک که بار چنین گنج گران بهایی را تواند کشید!

کاروان جنگ است؛ زیرا که جنگ در کربلا پایان نیافت؛ در دشت تَف شعله کشید و در کوفه و شام، در میان هیاهوی مردم و صاعقه کلامِ زنی علی تبار، زنی علی وار، آتش به خرمن ظلم افکند. اکنون از کوفه تا شام و از شام تا هر شامی دیگر، صلای آن زن علی وار، طلیعه صبح است و دشنه ای بر قلب سیاه ستم و جنایت. کاروان کوفه تا شام، کاروان تبلیغی دین است؛ دینی که به ستم و نخوت و اشرافیت و تبعیض، و به استعمار و استثمار، «نه» می گوید. کاروانی که اسیرانش آزادترین آزاده گانند؛ زنجیریانش پای در رکابِ عشق دارند، دخترانش به مردان همیشه روزگار، درس مردانگی و شجاعت می دهند و کودکانش، وجاهت کفر را به تمسخر می گیرند و حیثیت ظلم را یکسره بر باد می دهند.

 

ای عجب از این کاروان که تاریخ را مبهوت کرده است!

از عظمت خورشیدی که بر سر نیزه دارد... ای عجب...!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:18 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 83
>> بازدید دیروز: 351
>> مجموع بازدیدها: 1327568
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب