دیگر علامت آشکار منافق که پیوستگى کاملى با حقیقت او دارد، چگونگى رفتار وى با دیگران است. منافق برخلاف مؤمن که با صلابت و اطمینان به صحنه عمل مىآید و کارى متقن و شایسته ارائه مىدهد ، شکاکانه و مردد وارد عمل مىشود. امام علىعلیه السلام مىفرماید : «بىگمان یقین مؤمن در کردارش و شک منافق در رفتارش دیده مىشود .» (69) منافق به فرجام کارش و نتیجه عملش امیدى و یقینى ندارد و از این رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغین، با کسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمىآید . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به کار پردازد . او نه خدایى مىشناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مدیون کسى نمىداند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمىبیند تا شکرش بهجا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمىکند و به عمل نمىرسد. چه ، شکر حقیقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهرهگیرى از آن در راه اطاعت و رضایت خدا نیست (70) . منافق بر اثر شک در موجد نعمتها و ندیدن وظیفه عبودیت براى خود از اینها محروم است . چه زیبا امام علىعلیه السلام تفاوت شکر منافق و مؤمن را بیان فرموده است :
شکر المؤمن یظهر فی عمله ، شکر المنافق لا یتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمایان مىگردد و شکر منافق از زبانش در نمىگذرد .»
اینجا است که تأثیر اعتقاد در عمل ظاهر مىشود و شک، موجب کسالت و خمودى مىگردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مىکند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مىشود که انکار قلبى او را آشکار مىکند و او را در ردیف کافران قرار مىدهد. از این رو امام علىعلیه السلام پدیدار شدن اعمال خبیث کافران و منافقان را راهى برا ى شناسایى آنان مىداند (72) .
مؤمن فقط از خدا بیم دارد و به همو امید مىورزد . نه طمعى به کسى و نه ترسى از شخصى دارد. از این رو اعمال خود را تنها با یک معیار مىسنجد و آن رضایت خدا است . نه قضاوت کسى جز خدا برایش اهمیتى دارد و نه به تأثیر دیگر چیزها معتقد است. او به فکر خشنود کردن همگان نیست تا براى خریدن محبت همه، بهایى سنگین را بپردازد و از این رو تکلفى ندارد. منافق عکس این است . او بهزحمت و دشوارى ، خود را آنگونه که نیست مىنماید و آنچه ندارد نشان مىدهد و تا آنجا تصنعى و متکلفانه رفتار مىکند که خوى و منش وى شود .
امام علىعلیه السلام به این رفتار منافق اشاره کردهاند:
«تکلف از اخلاق منافقان است . (73) » دیگر احادیث وارده در معناى تکلف نیز با این معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تکلف مىداند (74) و رسول خداصلى الله علیه وآله تملق و غیبت و شماتت مصیبت زده (75) را از نشانههاى متکلف مىداند (76) که هر سه در منافق به چشم مىخورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى
گذشت که منافق به دنبال دنیاى خود است؛ از این رو نه خود را مسئول مىداند و نه به سرنوشت دیگران مىاندیشد. او در پى آن است که کسى از او نرنجد و به منافع دنیایىاش لطمهاى نزند و برایش اهمیتى ندارد که اظهار نظرش به زیان دین و دنیاى چه کسى مىانجامد از این رو به جلب موافقت همه مىپردازد و براى چنین مقصودى خود را ریاکارانه با هرکس و هرگروهى ، موافق جلوه مىدهد و همراهى ظاهرى و نمایشى مىکند . با کسى نزاع نمىکند و نغمه مخالفت در هیچ مسئلهاى از او شنیده نمىشود . امام علىعلیه السلام به این نکته اشاره کرده و فرموده است: کثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه] نفاق است .»
غیبت، کوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقدههاى درونى خویش است. (78) انسان ضعیف با درک عجز خود از ضربه زدن به کسى و جلو گرفتن کارى ، به پشت صحنه مىرود و با بیرون ریختن شکوههاى درون به بدگویى و افشاى اسرار دیگران مىپردازد . منافق نیز که ذلیل و حقیر است، در پیش رو به تعریف و تمجید و تملق مىپردازد و در پشت سر به بدگویى و غیبت. از این رو حضرت علىعلیه السلام غیبت کردن را علامت نفاق دانستهاند (79) ؛ نشانهاى که بر دروغ بودن بسیارى از دوستىها و ابراز محبتهاى ظاهرى گواهى مىدهد .
انسانى که به ورطه نفاق و دو رویى مىغلتد و به جاى اتکال بر دوستان واقعى، چشم امید به خارج از قدرت و حکومت خودى مىبندد و براى روز مباداى خیالى خویش ، دستاویزى در آن سوى مرزهاى عقیدتى ، جغرافیایى و سیاسى مىجوید و شفیع و واسطهاى دست و پا مىکند ، سرانجام به خیانت مىافتد . او براى جلب محبت و حمایت دوستان خیالىاش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مىکند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتکب خیانت مىگردد . (80) همه ستون پنجمها و جاسوسهاى نظامى و غیر نظامى از این آبشخور مىنوشند و دشمنان یک ملت و کشور، از چنین منافقانى سود مىجویند .
چنین است که حضرت علىعلیه السلام نفاق را اوج خیانت دانستهاند. (81)
زندگى در یک جامعه بشرى ،مسئولیتهایى را بر عهده هر عضو مىگذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مىشوند . این تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معیار و قاعده حق ، سنجیده مىشوند . اگر قواعد عمومى و مسئولیتهاى اجتماعى براى فردى غیر قابل قبول و یا همراه شک و تردید باشد ، او مىکوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه که ممکن است، از زیر بار این مسئولیتها شانه خالى کند و حق و حقوق دیگر افراد اجتماع را نپردازد . این حقوق چه مالى و چه معنوى ، تکالیفى را در پى دارد که بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگین مىنماید . کسى که فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مىکند و تنها در پى امنیت خویش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانین اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنیت جامعه مىاندیشد و نه به سامان یافتن آن اهمیتى مىدهد ؛ به جهاد برنمىخیزد و پشتیبانى مالى و حقوق و مالیات واجب خود را ادا نمىکند .
دو حدیث گرانبها از امام علىعلیه السلام ناظر به همین حالت در پارهاى از انسانها است:
«به خدا سوگند ، جز کافر منکر و منافق ملحد، امنیت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نکرد . (82) »«پیامبر خدا از اینکه انسان زکات مالش را از رهبرش پوشیده بدارد، نهى کرد و فرمود : پوشیده داشتن آن از نفاق است . (83) »
آشکارترین علامت نفاق، همان است که در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چیزى را مىگویید که نمىکنید.» کبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسیار نفرتانگیز است که چیزى را بگویید که نمىکنید .»
حضرت علىعلیه السلام نیز این نکته قرآنى را که با بیانى دیگر از زبان پیامبر اکرم شنیده (86) بود، ویژگى منافق مىشمرد. امام در مجلس علمىاى که با اصحابش داشته و چهار صد نکته را به آنان آموخته از ایشان مىخواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند که فقط مىگوید و توصیف و ظاهرسازى مىکند (87) . در جایى دیگر، این ویژگى را بارزترین علامت نفاق شمرده و کسى را که به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مىکند و فرمان مىدهد ، اما خود به هیچ یک پایبند نیست، آشکارترین منافق نامیده است . از اینجا است که ریا و نفاق با هم ارتباط پیدا مىکنند و سپس هر دو در شرک به هم مىپیوندند . چه، نفاق برادر شرک (88) و ریا شرک پنهان (89) است . منافق جلوتر از دیگران مىدود تا او را نبینند و چون بهگمان خود از دیدرس همگان دور شد، تسلیم هوسها ، شهوتها و طمعهاى خویش مىشود و آنچه را نهى کرده بود، مرتکب مىشود، یا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر کسالت و سستى از یاد مىبرد . چنین کسانى که مدعى دروغین پاکى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منکر را دستاویز پنهان داشتن نهان خود مىکنند ، در لسان حضرت از بارزترین مصداقهاى منافقانند: «آشکارترین منافق کسى است که به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نکند و از معصیت بازدارد و خود از آن دست نکشد .» (90) در نقل دیگرى از این حدیث ـ که در فصل «گونههاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى کلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدین ترتیب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مىسازد و هیچ پوششى مانع از بروز آن نمىشود . زیرا کسى که به مردم فرمان نیکى مىدهد ، زیر ذرهبین مردم قرار مىگیرد و دقت بیشتر ، درون او را آشکارتر مىسازد و هرچه فرمانها بیشتر و عملها کمتر و تخالف و ناهمگونى گفتار و کردار بیشتر باشد ، نفاق شدیدتر است و زودتر نمایان مىگردد .
نشان دیگر منافقان ، یادکرد اندک خدا است . آنان از آن رو که اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به یاد او نیز نمىافتند. تنها بارقههاى رحمت الهى و حوادث طبیعى، ممکن است آنان را به یاد خدا اندازد؛ یا براى تظاهر و ریاکارى به حلقه ذکرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان یاد نمىکنند و خدا این را آشکار کرده است. امام علىعلیه السلام با اشاره به این افشاگرى، آن را سبب نزول آیه 142 سوره نساء مىداند که حضور منافقان را در صفهاى نماز کسالتبار توصیف کرده و ذکر آنان را قلیل دانسته است. (91) امام علىعلیه السلام مىفرماید :« منافقان، خداوند را تنها آشکارا یاد مىکردند و در نهان نه. از این رو خداوند فرمود : یراؤون الناس ولا یذکرون الله إلا قلیلا.» (92) امام علىعلیه السلام خود از این ویژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ایشان در پاسخ به کسى که درباره ماهیت خوارج پرسیده بود، مىفرماید: «آنان نه مشرکند و نه منافق . مشرک نیستند، چون از شرک گریختند، و منافق نیستند چون منافقان، خدا رابسیار اندک یاد مىکنند و حال آن که خوارج نهروان پیشانى پینهبسته دارند.» در نتیجه امام آنان را از باغیان و خارجشوندگان از جرگه اسلام مىداند. (93)
سنت الهى در پیشرفت دین بر آن قرار گرفته که گروندگان و پیروانش به مجاهدت بپردازند و با یارى دادن دین خدا، از او یارى و نصرت بگیرند. منافقان که پیروزى و نصرت دین را بر نمىتابند، انصار دین را به دیده دشمنى مىنگرند و کینه آنان را به دل مىگیرند.
امام على که تابناکترین مجاهد و شاخصترین یارىدهنده پیامبرصلى الله علیه وآله است، حب و بغض او مصداق بارز این قاعده گشته است . امام بر اساس عهد (94) و تعلیم نبوى، از این نکته نیک آگاه بود؛ زیرا وقتى مشاوران اندرزگو، جذب مخالفان را با بذل و بخشش توصیه مىکردند، فرمود: اگر با این شمشیرم به بالاى بینى مؤمن بزنم تا مرا دشمن بدارد، دشمنم نخواهد داشت و اگر دنیا را با همه ثروتهایش به پاى منافق بریزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت. زیرا قضاى الهى بر زبان پیامبر امى گذشته است که فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمىدارد.» (95) کارکرد تاریخى و وقوع عملى این روش را در صدر اسلام نیز مىتوان دید. جابر بن عبدالله مىگوید: ما منافقان را از دشمنىشان با على بن ابىطالب مىشناختیم (96) و ابو سعید خدرى «لحن القول» را در سوره محمدصلى الله علیه وآله، به بغض امام على تفسیر مىکند (97) . به روایت امام علىعلیه السلام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمودهاند: «اگر کسى از امتم همه عمرش را عبادت کند، اما با بغض خاندان و پیروانم خدا را ملاقات کند، خداوند قلبش را جز به نفاق نخواهد گشود. (98) » از امام صادقعلیه السلام نیز روایت شده است: «حق کسى را که عمر خود را در اسلام سپرى کرده و حامل قرآن را و امام عادل را، جز منافق رسوا، انکار نمى کند. (99) »
نفاق به تصریح قرآن، بیمارى روحى است (100) و از دیدگاه احادیث، مهمترین علت آن ذلت و حقارت درونى منافق است . احادیث که همگى از امام علىعلیه السلام هستند، یکصدا این نکته را تأکید مىکنند که نفاق انسان ناشى از ذلتى است که او در خود مىیابد. (101) تحلیلهاى روانکاوانه نیز این حقیقت را تأیید مىکنند. منافق، از بیم افشاى رازش، هماره خوار و مضطرب است. از یک سو ترس از گردن نهادن به تکالیف و از سوى دیگر ترس ناشى از مخالفت آشکار و پذیرفتن تبعات آن، گریبان او را مىگیرد و ترس جز ناشى از ضعف و حقارت نیست . ظهور رفتارى همچون تملق و چاپلوسى در ظاهر، و غیبت و بدگویى در خلوت که جهد عاجز و ناتوان است، (102) از همین ذلت درونى سرچشمه مىگیرد. اگر به معناى حقیقى نفاق که از گونههاى دروغ است، توجه کنیم، فرموده علىعلیه السلام را بهتر خواهیم فهمید: «نفاق بر کذب بنا نهاده شده است (103) » و «دروغ سر از نفاق درمى آورد (104) » و «چون دروغ خود از خوارى و ذلت نفس زاییده مىشود (105) ، پس بهآسانى مىتوان نفاق را معلول حقارت انسان دانست.»
اگر عامل پیشین، درونشخصیتى و نهفته در روح منافق باشد، ستیزهجویى و خصومت را مىتوان زمینه و عامل بیرونى پیدایش نفاق دانست. کشمکشها و درگیرىهاى لفظى، خطى و فکرى و مجادلههاى شدید سیاسى و جناحى هر گاه به درازا کشد، هر دو سوى نزاع را خسته و آشفته مىکند و زمینه مساعدى براى در لاک خود خزیدن، از سطح به عمق رفتن و دو چهرگى فراهم مىآورد. برخوردهاى جانفرسا و بیم از مخالفتهاى لجبازانه، هر دو طرف و یا حد اقل یکى از آنان را به سکوت و اعلام رضایت ظاهرى و یا حتى موافقت نمایشى وامىدارد تا با پنهان شدن در پشت پرده نفاق و دورویى، خود را حفظ کند و نیروى خود را براى موقعیتى مناسب نگه دارد. بدینسان دل و جان، بیمار و آفت زده مىشود. حضرت علىعلیه السلام این معنا را چه زیبا ترسیم کرده است! آن جا که مرا و خصومت را سبب مریضى قلب و زمینه رویش نفاق مىداند: (106)
امام علىعلیه السلام علتهاى دیگر نفاق را نیز برشمردهاند. امام چهار ستون نفاق را عبارت مىدانند از: هوا و هوس ، سستى و سهل انگارى ،کینه و طمع. سپس هریک از این چهار رکن اصلى را به چهار شاخه تقسیم کرده و فرمودهاند: نفاق بر چهار پایه استوار است : هوس و سهلانگارى و خشم وطمع.
هوس، خود، چهار شعبه دارد: ستم و تجاوز و شهوت و سرکشى.
هر که ستم کند گرفتارىهایش زیاد شود و تنها ماند و از کمک به او خوددارى شود. هر که تجاوز کند، کسى از شرارتها و بدىهایش در امان نباشد و دلش سالم نماند و در برابر خواهشهاى نفسانى خوددار نباشد. هر که شهوات خود را تعدیل نکند، در پلیدىها فرو رود، و هر که از روى عمد و بدون دلیل، سرکشى کند، گمراه شود.
سهل انگارى را نیز چهار شعبه است : غفلت و مغرور شدن [به رحمت حق] و آرزو و ترس و تعلل ورزیدن. و این از آن رو است که ترس، از حق باز مىدارد و تعلل، موجب کوتاهى کردن در عمل مىشود، تا آن که اجل در رسد، و اگر آرزو نبود، انسان حساب کار خود را مىدانست و اگر از حساب کار خود آگاه مىشد، از ترس و وحشت درجا مىمرد.
خشم هم بر چهار شعبه است : خودبرتربینى، فخرفروشى، غرور و عصبیت. هر که خودبرتربین باشد، به حق پشت کند؛ هر که فخرفروشى کند، از صراط راستى منحرف شود و به گناه درافتد؛ هر که غرور داشته باشد، بر گناهان اصرار ورزد، و هر که عصبیت پیشه کند، از حق منحرف شود و به باطل گراید. پس، چه بد خصلتى است خصلتى که نتیجه آن پشتکردن به حق و گناه و اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.
طمع را نیز چهار شعبه است : شادمانى و سرمستى و خیرهسرى و فزونخواهى. شادمانى کردن نزد خداوند خوشایند نیست و سرمستى تبختر و خودپسندى است و خیرهسرى بلایى است که آدمى را به کشیدن بار گناهان وامىدارد و فزونخواهى سرگرمى و بازى و گرفتارى و جایگزین کردن چیز پستتر [ دنیا] به جاى چیز بهتر [ آخرت] است.
این است نفاق و پایهها و شاخههاى آن. (107) حدیث دیگرى نیز از امام علىعلیه السلامدر دست است که گر چه در مقام تحذیر از دوستى با افرادى با ویژگىهاى نامطلوب است، از آن جا که امام در پایان حدیث، این صفات زشت و نامطلوب را موجب نزدیکى انسان به نفاق مىداند و حتى برخى از آنها مانند ریا و غیبت از نشانههاى نفاق به شمار مىروند، مىتوان سبب هاى نفاق را از آن بیرون کشید: بپرهیز از کسى که چون با او سخن بگویى ملولت کند و چون با تو سخن گوید، غمگینت کند و چه شادمانش سازى یا به وى زیان برسانى، با تو خواهد آمد و اگر [روزى] از تو جدا شود، در غیاب تو، آنچه را دوست ندارى مىگوید و اگر مانعش شوى، به تو افترا مىبندد و اگر با وى موافقت کنى، به تو حسد مىورزد و اگر مخالفتش کنى، با تو دشمنى و ستیزهجویى مىکند. از جبران خوبىهایى که به وى شده، ناتوان است؛ اما در برابر کسى که به وى ستم کرده زیادهروى مىکند. همراهش اجر مىبرد و او بار سنگین گناه را. زبانش علیه او است، نه براى او، و دلش سخنش را نگه نمى دارد. براى ستیزیدن مىآموزد و براى ریا تفقه مىکند. به سوى دنیا مىشتابد و تقوا را وا مىگذارد. پس چنین کسى از ایمان دور، به نفاق نزدیک، از هدایت دورافتاده و با گمراهى همراه است. (108)
اولین و بارزترین اثر تخریبى نفاق ، تباهى و فساد ایمان است. (109) آرى، منافق اندکى از کافر پیش است . او گاه در پرتو برق جهیده بر قلبش ، گامى برمىدارد، و اگر به ریسمان هدایت الهى چنگ زند، مىتواند بر تردید و شکش غلبه، و بیمارى درونى خود را معالجه کند، و کورسوى ایمان نهفته در درون را پاس دارد تا بادها و طوفانهاى کفر و الحاد آن را خاموش نکند. همچنان که اگر مؤمنى ، ایمان خود را پاس ندارد و از فتنهها و شبههها با چراغ تقوا و پروا بیرون نیاید و با ریا و دورویى ، درون خود را پنهان دارد و فقط از سر همراهى با جماعت، به جهادى و نمازى حاضر شود ، بهتدریج به کفر و بىایمانى نزدیک مىشود. از این رو ایمان و نفاق گردهم نمىآیند و هر یک دیگرى را کنار مىزند و مؤمن از نفاق مبرا است . (110) بر این اساس، انسان مؤمن در روابط اجتماعى و معاشرتى خود نیز دو رو و دو چهره نبوده و اهل ریا و تزویر نیست .
حکمت به معناى دانش استوار و جلوگیرنده از نابخردى و نادانى ، تنها با آموختن و دانشاندوزى به دست نمىآید . حکمت به معناى حقیقى آن، یعنى مقدمات علمى ، عملى و روحى براى نیل به هدف والاى انسانیت، در دلهایى مىپاید که پله اول آموختن را پشت سر گذشته و به مدد طاعت خداى متعال و تقوا و ملازمت حق و اطاعت راستین از دین و دورى از ریا و دیگر گناهان کبیره به پله سوم نزدیک شده است که همان نور الهى است و به همه کس داده نمىشود . حکمت در این معناى حقیقى و حدیثى، در دل مؤمنان محبوب خدا جاى مىگیرد، نه منافقان مبغوض نزد خدا. اگر هم منافقى با جد و جهد، اصطلاحاتى را هم فرا گیرد و گام اول را بردارد، به دلیل بىتقوایى و معصیت ، به جایى نمىرسد؛ به گفته امام على: إن الحکمة لا تحل قلب المنافق إلا وهی على إرتحال؛ (111) «حکمت به دل منافق فرو نمىآید، مگر آن که در حال کوچ است .» و در حقیقت دل منافق، سراى حکمت نیست و اگر براى مدتى اندک در آنجا فرود مىآید، در نخستین فرصت که از دهان او به بیرون مىجهد. امام به این نکته تصریح کرده است : «سخن حکیمانه در پى جایگاه اصلىاش، آن قدر در سینه منافق بالا و پایین مىرود تا آن را بر زبان آورد و مؤمن بشنود و برباید که وى شایسته آن و بدان سزاوارتر است . (112) »
منافق در قیامت با هردو چهره واقعى و ظاهرى خود مىآید و رسوا مىشود. منافق زبانبازى که نقشهاى گوناگونى را بازى کرده است، با زبانهایى آغشته به زبانههاى آتش به صحنه مىآید و در روز «کشف سرائر»، باطنش نموده و چهرهاش گشوده مىشود و ندا درمىدهند : هذا الذی کان فی الدنیا ذا وجهین وذا لسانین؛ (113) «این کسى است که در دنیا دو رو و دو زبانه بود.»
امام علىعلیه السلام از این رخداد دهشتناک حذر مىدهد و مىفرماید : «از نفاق برحذر باشید که دو رو، پیش خدا آبرو ندارد . (114) »
زیان بزرگ نفاق در معاشرتها و روابط اجتماعى ، بىاعتمادى مردم به شخص دو رو و در نتیجه خارج شدن او از گردونه کارى و گروههاى اجتماعى است . انسانها به کسى که در هرجا چهرهاى دارد و زبانش نه مطابق حقیقت که موافق منافعش مىچرخد، اعتماد نمىکنند. چنین کسى با نظر و عقیده کسى مخالفت نمىورزد و همواره خود را موافق نشان مىدهد و چون این موافقت ، دروغین و تصنعى است، بالاخره افشا شود و حتى موافقتهاى واقعى او نیز معلوم نمىگردد . از این رو حضرت علىعلیه السلام مىفرماید : «آن که نفاقش فراوان گردد ، وفاقش معلوم نشود . (115) »
نفاق نیز مانند بسیارى از امراض درونى ، درمانپذیر است. راهى که امام علىعلیه السلام در پیش روى ما مىنهد ، بهرهگیرى از قرآن است . امام در خطبه بلندى، خطاب به اصحابش ، آنان را به روى آوردن به قرآن سفارش مىکند و به شفاخواستن از آن در بیمارىها و یارى خواهى در گرفتارىها فرمان مىدهد و سپس مىفرماید : فإن فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغی والضلال ، فاسألواالله؛ (116) «بىگمان درمان بزرگترین دردها یعنى کفر و نفاق و گمراهى و سرگشتگى، در قرآن است .» این راه درمان که خود برگرفته از قرآن است (117) ، در دیگر تعالیم حضرت تأکید شده است (118) . افزون بر این، امام خبر از تعلیم نبوى مىدهد و آیه هایى را ارائه مىکند که در سوره بقره تا مزمل پراکندهاند؛ اما همگى مشتمل بر «تهلیل»اند. امام علىعلیه السلام قرائت این آیه ها را در صبح هر روز مایه ایمنى قلب از شقاق و نفاق مىداند. (119) آرى، این راه درمان نیز همچون دیگر شیوههاى درمانى ، شرطها و زمینههایى دارد . چه، بهعیان مىبینیم که بسیارى از منافقان ، قاریان قرآنند، اما تلاوتشان جز بر خسارت و نجاست روحى آنان نمىافزاید. (120) حضرت علىعلیه السلام در خطبهاى دیگر، برخى از این شرطها را بیان کرده است و بقیه را در تعالیم دیگر امامان مىتوان یافت. (121) امام علىعلیه السلام مىفرماید : بر شما باد که ملازم کتاب خدا باشید؛ زیرا که ریسمان محکم، نور آشکار، درمانى سودبخش و [شربتى] براى فرو نشاندن عطش است. نگاهدارنده کسى است که بدان چنگ مىزند و رهایىبخش آن که بدان بیاویزد .. . کسى که آن را گوید ، راست گوید و آن که بدان عمل کند ، گوى سبقت را برباید. چنانکه هویدا است ، گفتار و کردار قرآنى شفاى نفاق است، نه ادعا و قرائت زبانى . تردیدى نیست که باید قرآن بر قلب و زبان حاکم باشد که معناى حقیقى تلاوت و تدبر همین است، (122) و قرائت بىاثر و بىخاصیت، قرائت نیست. (123)
بى گمان دعا و درخواست از خداوند در همه امور کارساز و راهگشا است. از جمله در درمان دردهاى روحى و روانى و پیشگیرى از ابتلا به آنها. امام على در همین زمینه و براى پیشگیرى از رخنه نفاق و منزه ماندن روح از این صفت زشت در تعقیب نماز عشا چنین دعا مىکند : اللهم طهر لسانى من الکذب و قلبى من النفاق و عملى من الریاء و بصرى من الخیانة...؛ «خدایا زبانم را از دروغ و دلم را از نفاق و عملم را از ریا و دیدهام را از خیانت پاک و منزه بدار.»