از آنجا که عنوان این نوشتار بررسى زندگى و شخصیت امیرالمؤمنین (ع) در دوران زندگانى پربرکت رسول اکرم (ص) است، و سخن در این مورد باید از ولادت آن وجود مقدس آغاز شود، اما داستانى لطیف و پرمعنى مربوط به پیش از ولادت آن حضرت و در تعظیم و بزرگداشت پیغمبر اکرم (ص) ما را برآن داشت تا کلام را با آن آغاز کنیم.
به نوشته ملا جلال الدین دوانى فیلسوف بزرگ قرن دهم در رساله «نورالهدایه فى اثبات الولایه» این که جمهور اهل سنت از میان تمام صحابه پیغمبر (ص) فقط به على (ع) «کرم الله و جهه» مىگویند به دو علت است: یکى این که در میان صحابه تنها على (ع) بوده است که قبل از بلوغ اسلام آورد و هرگز در مقابل بت نایستاد و کرنش نکرد، و دیگر این که نوشتهاند زمانى که فاطمه دختر اسد مادر على (ع) به آن حضرت آبستن بود هرگاه محمد بن عبدالله(ص) را مىدید، ناگهان به احترام آن حضرت برمىخاست و اداى احترام مىکرد.
پیغمبر آینده اسلام روزى گفت: اى مادر! تو آبستن هستى، من راضى نیستم براى من اینطور از جا برخیزى. فاطمه گفت: به خدا قسم هرگاه شما را مىبینم، جنینى که در شکم دارم طورى جابجا مىشود که مرا ناگزیر مىسازد از جا بلند شوم! (1)
این سخن به نقل از دانشمند متکلم و فیلسوفى بزرگ نشان از عظمت مقام شامخ امیرالمؤمنین (ع) دارد، زیرا پیش از آن که حضرت محمد (ص) به مقام نبوت نائل گردد، على (ع) از شکم مادر به آن حضرت اداى احترام مىکرد و مادر خود را براى بزرگداشت پیامبر آینده اسلام از جاى بلند مىکرد.
ولادت با سعادت امیرالمؤمنین على (ع) بنابر مشهور میان شیعه و سنى در سیزدهم ماه رجب سى سال پیش از عامالفیل درون خانه کعبه روى داد. در منابع شیعى نحوه ولادت آن حضرت در کعبه روى داد. در منابع شیعى نحوه ولادت آن حضرت در کعبه به نقل از «یزید بن قعنب» چنین روایت شده است که گوید: من و عباس بن عبدالمطلب و گروهى از قبیله عبدالعزى مقابل خانه خدا نشسته بودیم که در این هنگام فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین که نه ماه به او باردار بود و درد زایمان داشت، به کعبه روآورد و گفت: «بار پروردگارا! من به تو و آنچه از سوى تو از پیامبران و کتابهاى آسمانى آمده است، ایمان دارم. من تصدیقکننده سخن جدم ابراهیم خلیل هستم که او بنیانگذار این خانه برگزیده است. پس به حق آن کسى که این خانه را بنا کرد، و به حق این مولودى که در شکم دارم، ولادت او را بر من آسان گردان.»
یزید بن قعنب مىگوید: ما خانه (کعبه) را دیدیم که از پشت شکافته شد و فاطمه داخل آن رفت و از چشمان ما ناپدید گشت و دیوار کعبه به هم آمد. ما آنجا ماندیم که قفل در کعبه را بگشاییم، ولى گشوده نشد. دانستیم که این امر از جانب خداوند تعالى است. پس از چهار روز فاطمه در حالى که امیرالمؤمنین (ع) را در دست داشت، از کعبه بیرون آمد و گفت: «خداوند من را بر زنان بزرگ پیشین برترى داد؛ زیرا آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون) خدا را پنهانى در جایگاهى عبادت مىکرد که خداوند دوست ندارد در آن عبادت شود مگر از روى ناچارى. و مریم دختر عمران درخت نخل خشکى را حرکت داد تا از رطب تازه خورد. اما من به بیتالله الحرام وارد شدم و از میوهها و نعمتهاى بهشتى خوردم». (2)
مسعودى از مورخان بزرگ «ولادت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب کرمالله وجهه را در کعبه» ذکر کرده است. (3)
به نقل مرحوم علامه امینى، حاکم نیشابورى در کتاب «مستدرک صحیحین» آورده است که: «اخبار متواتر مىرساند که فاطمه بنت اسد، امیرالمؤمنین على بن ابیطالب کرمالله وجهه را درون کعبه به دنیا آورد». و از کنجى شافعى در کتاب «کفایه» به سند او از حاکم نیشابورى نقل مىکند که: «امیرالمؤمنین على بن ابیطالب در مکه و در خانه خدا شب سیزدهم ماه رجب سى سال پس از عامالفیل به دنیا آمد. نه پیش از وى و نه پس از آن حضرت، به غیر از او مولودى در بیتالله الحرام متولد نشد، و این کرامتى براى وى، و به سبب مقام با عظمت او بود» . (4)
همچنین علامه امینى اعتقاد احمد بن عبدالرحیم دهلوى مشهور به «شاه ولىالله» در کتاب «ازالة الخلفاء» در مورد چگونگى ولادت امیرالمؤمنین (ع) را که عینا شبیه کلام حاکم نیشابورى است، نقل کرده؛ و از قول شهابالدین آلوسى صاحب تفسیر کبیر در کتاب «شرح قصیده عینیه عبدالباقى افندى عمرى» مىنویسد: این که امیر کرمالله وجهه در خانه خدا به دنیا آمد، در جهان امرى مشهور است و در کتابهاى دو فرقه شیعه و سنى آمده است... به غیر از وى کرمالله وجهه هیچ کس در خانه خدا متولد نشد، و چقدر مناسب است امام امامان در جایى که قبله مسلمانان است به دنیا آید. منزه است آن که هر چیز را در جاى خود قرار داد و او بهترین حکمکنندگان است. (5)
موارد فوق بهترین سند در منحصر به فرد بودن ولادت امیرالمؤمنین (ع) در کعبه است و در حقیقت مهر بطلانى است بر نقل مجعول ولادت «حکیم بن حزام» یکى از سران مشرکین مکه در خانه خدا.
فاطمه بنت اسد پس از خروج از کعبه، نوزاد خود را به خانه آورد. پیغمبر آینده اسلام که از ماجرا باخبر شده بود در خانه ابوطالب بود. نوزاد تا آن لحظه چشم باز نکرده بود. نخستین بارى که چشم گشود لحظهاى بود که پیغمبر ضمن تبریک به زن عموى خود، نوزاد را از آغوش او گرفت و اولین نگاه نوزاد به روى محمد (ص) بود. آن حضرت صورت نوزاد را بوسید و نام او را «على» گذارد و به عمو و زن عمویش مژده داد که این نوزاد آیندهاى بس درخشان دارد . (6)
از فضیلتهاى اختصاصى حضرت امید (ع)، تربیت و پرورش آن حضرت در دامان رسول اکرم (ص) است . در دوران کودکى على (ع) و در پى خشکسالى و قحطى که قریش دچار آن شد، زندگى بر ابوطالب سخت شد. پیغمبر اکرم (ص) به عموهاى خود پیشنهاد کرد به منظور سبک کردن بار مخارج ابوطالب، برخى از فرزندان او را به خانههاى خود ببرند. آن حضرت همراه با عباس نزد ابوطالب رفت و پیشنهاد خود را با وى مطرح کرد. ابوطالب به آنان گفت: عقیل را براى من بگذارید و هرچه خواستید انجام دهید. پیغمبر (ص) فرمود: من کسى را انتخاب مىکنم که خدا براى من برگزیده است، یعنى على را. (7)
امیرالمؤمنین (ع) در این خصوص مىفرماید:...پیغمبر (ص)، من را در زمان کودکى در دامان خود پرورش داد. کودکى بودم که به سینهاش مىچسبانید و در بسترش مىخوابانید. در آغوش او جاى داشتم و بوى خوش بدنش را استشمام مىکردم. غذا را مىجوید و در دهان من مىگذاشت ...خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان را از زمانى که پیغمبر (ص) را از شیر گرفتند، همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگواریها و خویهاى نیکوى جهان سیر دهد . من را به پیروى از آن امر مىفرمود. در هر سال به حرا مىرفت و در آن اقامت مىکرد و من او را مىدیدم و غیر از من آن حضرت را نمىدید... (8)
به نقل برخى از منابع معتبر اهل تسنن، از نعمتهایى که خداوند (تنها) به على (ع) ارزانى فرمود، این بود که او پیش از اسلام در خانه رسول خدا بود. (9) از همان یزیدین قعنب روایت شده است که فاطمه بنت اسد در سى سالگى رسولالله (ص)، على (ع) را به دنیا آورد. پیغمبر خدا او را بسیار دوست مىداشت و به فاطمه مىگفت: گهواره على را نزدیک بستر من قرار دهید (10) به روایت ابن ابى الحدید از حسین بن زیدبن على (نواده امام چهارم)، وى مىگوید از پدرم زید شنیدم که رسول خدا گوشت و خرما را مىجوید تا نرم گردد و سپس در دهان على (ع) قرار مىداد، در حالى که او کودکى در خانه آن حضرت بود. (11)
امیرالمؤمنین على (ع) در میان خاندان پیغمبر (ص) و اصحاب آن حضرت، نخستین کسى است که به خداى تعالى و پیامبرش ایمان آورد و این امر مورد اتفاق تمام شیعیان و اکثریت قریب به اتفاق مورخان و محدثان سنى است. امیرالمؤمنین (ع) خود در این باره مىفرماید:... پیغمبر اکرم (ص) هر سال مدتى در کوه حرا به سر مىبرد. من او را در این مدت مىدیدم و جز من کسى او را نمىدید. در آن روزها غیر از پیغمبر و خدیجه کسى به اسلام نگرویده بود و من سومین آنها بودم. من نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت را استشمام مىکردم . (12) من بر فطرت اسلام متولد شدم و در ایمان و هجرت بر همه پیشى گرفتم. (13)
در جایى دیگر خطاب به مردم مىفرماید: مىدانید که من نخستین کسى از شما هستم که به خدا و پیغمبرش ایمان آوردم و پس از من بود که شما دسته دسته داخل اسلام شدید. (14) از عبارت «انا اول من اکن» پیداست که آن حضرت حتى پیش از خدیجه به پیغمبر اکرم ایمان آورده است و هیچ کس بر امیرالمؤمنین (ع) در ایمان به پیغمبر سبقت نگرفته است. ابن هشام قدیمیترین مورخ مسلمان و از اهل تسنن، در کتاب سیره تحت عنوان «على نخستین کسى که اسلام آورد» فرازهایى را به شرح ایمان آن حضرت اختصاص داده است. (15) ابن اثیر جرزى دانشمند متعصب سنى هم مىنویسد: على بن ابیطالب در گفتار بسیارى از علما نخستین کسى از مردم است که اسلام آورد. (16) وى همچنین از انس بن مالک روایت مىکند که پیغمبر اکرم (ص) در روز دوشنبه مبعوث شد و على روز سهشنبه اسلام آورد. (17)
برهانالدین حلبى شافعى از سلمان فارسى روایت مىکند که پیغمبر فرمود: نخستین کس از این امت که بر حوض (کوثر) درمىآید، اولین کسى است که ایمان آورده، یعنى على بن ابىطالب (رضىالله عنه) است. این سخن را هنگامى فرمود که فاطمه را به ازدواج او درآورده بود و به او (فاطمه) فرمود: همسر تو سرور (همه مردم) در دنیا و آخرت است، زیرا نخستین از اصحاب من است که اسلام آورد. (18)
مرحوم علامه امینى در کتاب گرانقدر الغدیر عقیده بیش از پنجاه تن از صحابه و تابعین از جمله عمربن خطاب را به نقل از منابع معتبر اهل تسنن آورده است که همه گفتهاند على بن ابیطالب نخستین کسى بود که به پیغمبر خدا ایمان آورد. (19)
به نوشته مسعودى، بسیارى از مردم بر این اعتقادند که على هرگز به خدا شرک نورزید تا از نو اسلام آورد، بلکه در همه امور پیرو پیغمبر خدا بود و به او اقتدا مىکرد و بر همین حال به بلوغ رسید. خدا به او عصمت داد و او را مستقیم داشت و براى پیروى پیغمبر خود به او توفیق داد؛ زیرا آن دو در طاعات مجبور و مضطر نبودند، بلکه با اختیار و قدرت، بندگى خداوند و موافقت امر او و پرهیز از مناهى او را انتخاب کردند. (20)
بنابر مشهور در شیعه و سنى، على (ع) هنگام ایمان آوردن به پیغمبر اکرم، ده سال داشت . (21)
پس از آنکه مراسم بعثت پیغمبر اکرم (ص) انجام گرفت، جبرئیل براى دومین بار بر آن حضرت نازل شد و آبى از آسمان آورد و روش وضو گرفتن و نمازگزاردن و رکوع و سجود را به پیغمبر تعلیم داد. (22) رسول خدا نیز به خدیجه و على آموزش داد و چون به نماز ایستاد على (ع) در همان سن و سال (ده سالگى) پشت سر پیغمبر ایستاد و به آن حضرت اقتدا کرد، و خدیجه هم در پشت سر على (ع) به نماز ایستاد. (23)
برخى منابع معتبر سنى از امیرالمؤمنین (ع) روایت کردهاند که فرمود: من بنده خدا و برادر پیغمبر خدا هستم، و من صدیق اکبر هستم. غیر از من کسى جز دروغگوى تهمتزن مدعى آن نشود . تحقیقا من هفت سال پیش از مردم با پیغمبر خدا نمازگزاردم. من نخستین کسى بودم که با آن حضرت نمازگزاردم. (24) نیز روایت شده است که امیرالمؤمنین(ع) بر منبر مسجد بصره فرمود: من صدیق اکبر هستم؛ پیش از آن که ابوبکر ایمان آورد، من ایمان آوردم و پیش از اسلام آوردن او، من اسلام آوردم. (25)
شیخ مفید به سند خود از انس بن مالک روایت مىکند که گفت پیغمبر (ص) فرمود: فرشتگان هفت سال بر م و على درود مىفرستادند؛ زیرا در این مدت به جز از من و على، شهادتى بر یگانگى خدا و رسالت محمد به آسمان بالا نرفت. (26) ابن اثیر جرزى دانشمند متعصب سنى از ابوایوب انصارى روایت مىکند که گفت پیغمبر اکرم (ص) فرمود: فرشتگان هفت سال بر من و على درود مىفرستادند، زیرا در این مدت هیچ مردى با من به جز على نماز نگزارد. (27)
در سن 13 سالگى على (ع) با نزول آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» (سوره شعراء آیه 214) پیغمبر اکرم (ص) مأمور شد تا خویشان نزدیک خود را از رسالت خویش آگاه کند و آنان را از نافرمانى خداوند بیم دهد. رسول اکرم (ص) به على (ع) فرمود غذایى تهیه کند و چهل مرد از اولاد پسرى و دخترى عبدالمطلب را براى صرف غذا دعوت نماید. مردان بنىهاشم بر سر سفره پیغمبر نشستند. پس از صرف غذا آن حضرت سه بار برخاست و طى سخنانى دعوت خود را آشکار ساخت و فرمود: کدام یک از شما برانجام این کار من را مساعدت مىکند تا برادر، وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ همه حاضران سر به زیر انداختند و تنها على (ع) که از همه جوانتر بود، برخاست و در هر سه بار رسالت پیغمبر اکرم (ص) را تصدیق کرد. آن گاه رسول خدا فرمود: این على، برادر، وصى و جانشین من در میان شماست. پس فرمان او را بشنوید و اطاعت کنید.
با اداى این سخن حاضران برخاستند و در حالى که مىخندیدند، به ابوطالب مىگفتند محمد به تو دستور مىدهد که از سیرت پیروى کنى و مطیع اوباشى.
ماجراى یوم الانذاز و اعلام ولایت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) در عموم منابع شیعه و بسیارى از منابع تاریخى و تفسیر اهل تسنن آمده و تشریح شده است. (28)
پس از انتشار خبر رسالت پیغمبر اکرم (ص) و دعوت آن حضرت، على (ع) از آن هنگام تا هجرت به مدینه هم پاى رسول خدا بود و در مقاطع مختلف در خدمت دعوت نبوى و دفاع از وجود مقدس پیغمبر بود.
على (ع) و ایمان ابوذر: در این دوران على (ع) عامل ارتباط ابوذر چهارمین یا پنجمین فرد مسلمان با پیغمبر اکرم (ص) است. ابوذر که براى تحقیق در مورد رسالت آن حضرت به مکه آمده بود، به لحاظ دشمنى مشرکان با پیغمبر و نیز رعایت مسائل امنیتى نمىتوانست به حضور پیغمبر برسد. این على (ع) بود که ابوذر غریب را که در صحن مسجدالحرام خوابیده بود، به خانه برد و سه روز از او پذیرایى کرد تا آن که وى را خدمت پیغمبر آورد و سرانجام ابوذر مسلمان شد. (29)
على (ع) در شعب ابیطالب: در سال هفتم بعثت، پس از آن که سیاستهاى مختلف سران مشرک قریش براى پیشگیرى از گسترش دعوت پیغمبر با شکست مواجه شد، در جلسهاى در دارالندوه، تصمیم گرفتند به منظور محروم ساختن آن حضرت از پشتیبانى قبیلهاى، بنى هاشم را تحریم اقتصادى و اجتماعى کنند. براین اساس صحیفهاى نوشتند و سران قریش آن را امضا کردند و پس از لاک و مهر کردن آن، در کعبه به امانت گذاشتند. ابوطالب براى مقابله با این سیاست، پیغمبر و بنى هاشم را که چهل مرد همراه با زنان و فرزندانشان بودند، به درهاى واقع در کنار مکه برد تا از گزند مشرکان در امان باشند. این دره به اعتبار آن که ابوطالب بانى اسکان بنى هاشم در آن بود، به «شعب ابیطالب» شهرت یافت.
در مدت دو یا سه سالى که بنىهاشم در شعب بودند، گاهى ابوطالب، اواخر شب پیغمبر را به جاى دیگرى مىبرد و فرزندش على را به جاى او مىخوابانید تا اگر از طرف کفار قریش خطرى متوجه جان رسول خدا شود، آن حضرت سالم بماند. در این مدت على (ع) با تمام وجود به استقبال خطر مىرفت و براى حفظ جان پیغمبر اکرم (ص) فداکارى مىکرد. على (ع) در آن زمان 17 تا 20 ساله بود. (30)
در سفر طائف: در سال دهم بعثت پس از خروج سرافرازانه، پیغمبر (ص) و بنىهاشم از شعب ابیطالب، به فاصله کوتاهى خدیجه (س) و ابوطالب درگذشتند. پیغمبر اکرم (ص) با این دو مصیبت، در واقع دو پشتیبان بزرگ خود را از دست داد. خدیجه (س) پشتیبان زندگى درونى آن حضرت، و ابوطالب حامى بزرگ و مقتدر پیغمبر (ص) در زندگى سیاسى و اجتماعى او بود. با از دست رفتن ابوطالب بود که سران مشرک مکه نفس راحتى کشیدند و از این پسر به خود جرأت دادند تا به ساحت مقدس پیغمبر اکرم (ص) جسارت کنند و حتى در موردى علنا به منظور قتل آن حضرت به او حملهور شوند. رسول اکرم (ص) که از اسلام آوردن بزرگان قریش نومید شده بود، درصدد برآمد تا با یافتن پایگاهى بدون مزاحمتها و دشمنىهایى چون قریشیان، دعوت اسلامى را گسترش دهد. لذا به این منظور «طائف» را برگزید و براى دعوت سران آن شهر همراه با على (ع)، و به نقلى با على (ع) و زید بن حارثه غلام آزاد شده خویش راهى طائف شد.
رسول اکرم (ص) ده روز یا به نقلى یک ماه در طائف اقامت نمود و اشراف و بزرگان شهر را به اسلام دعوت کرد، ولى نه تنها هیچ کس ایمان نیاورد، بلکه آن حضرت را از شهر خود راندند و جوانان و سفیهان خود را تحریک کردند که پیغمبر را سنگباران کنند. در آن هنگام على (ع) به دفاع از پیغمبر برمىخاست و تا آن جا که مىتوانست جلوى آنها را مىگرفت، تا جایى که سنگ به سرش اصابت کرد و مجروح شد. (31)
دفاع از بیت کنندگان عقبه اولى: در ذىحجه سال سیزدهم بعثت گروهى از اهل مدینه که هفتاد و پنج تن آنان مسلمان بودند، به مکه آمدند و در عقبه اولى با پیغمبر اکرم (ص) پنهانى ملاقات کردند. این عده پس از سخنانى که با رسول خدا داشتند، با آن حضرت بیعت کردند و ضمن دعوت از پیامبر براى هجرت به مدینه، متعهد شدند که اگر رسول اکرم (ص) به مدینه آمد با جان و مال و افراد خود در راه دعوت آن حضرت به یاریش قیام کنند. هنگامى که کفار قریش از حضور و اجتماع آنها در مکه و نزد پیغمبر آگاه شدند، سلاح به دست گرفتند و به محل اجتماع آنها (عقبه اولى) هجوم بردند. در این هنگام على (ع) که بیست و دو ساله بود همراه با حمزه دست به شمشیر بردند و آماده شدند که اگر کفار قصد حمله داشته باشند با آنها درگیر شوند. همین امر موجب شد که اهالى مدینه فرصت یابند تا پراکنده شوند؛ به گونهاى که وقتى کفار سررسیدند کسى از آنها را ندیدند و لذا آنها هم پراکنده شدند. (32)
در هم شکستن بتها: على (ع) براى درهم شکستن بت بزرگ قریش (یا به نقلى بت خزاعه) که بر بام کعبه قرار داشت از شانه پیغمبر (ص) بالا رفت و آن را از فراز کعبه بر زمین انداخت . این فضیلت بزرگ منحصر به فردى است که تنها در على (ع) در طول تاریخ وجود دارد که براى درهم شکستن بتها از شانه پیغمبر خدا بالا رفت. این فضیلتى است که مانند ندارد و موهبتى است که هیچ کس با على (ع) در آن شریک نیست.
در چگونگى شکستن بتها منابع معتبر سنى از امیرالمؤمنین على (ع) روایت مىکنند که فرمود : در همان شبى که رسول خدا به من فرمان داد تا در بسترش بیارامم و آن حضرت از مکه مهاجرت کرد، پیامبر خدا من را به سوى بتها برد و فرمود: بنشین. من کنار کعبه نشستم. پیغمبر از شانههاى من بالا رفت سپس فرمود: برخیز. من (در حالى که پیغمبر برشانههایم بود) برخاستم. هنگامى که آن حضرت ضعف من را در زیر پاى خود دید، فرمود: بنشین. من نشستم؛ آن گاه پیغمبر از دوش من فرود آمد و در برابرم نشست. سپس به من فرمود: اى على از شانههاى من بالا برو. من از شانههاى آن حضرت بالا رفتم. در آن حال رسول خدا (در حالى که من بر دوش او بودم) برخاست، به گونهاى که من پنداشتم اگر بخواهم، مىتوانم به آسمان برسم . پس بر بام کعبه رفتم و پیغمبر (ص) از جاى خود به یک سو رفت.
من بزرگترین بت آنها را بر زمین انداختم و آن از مس بود که با میخ آهنین بر سطح محکم شده بود. پیغمبر (ص) به من فرمود: آن را تکان بده. من تکان دادم، و پیوسته تکان مىدادم . رسول خدا فرمود: بیشتر، بیشتر. جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا. تکان دادن بت را رها نکردم تا توانستم آن را برکنم. آن گاه فرمود: آن را درهم کوب. پس من بت را درهم کوبیدم تا شکست، سپس فرمود آمدم. من و پیغمبر (ص) بازگشتیم و خوف آن داشتیم که یکى از قریش یا غیر آنان ما را ببیند. على (ع) سپس فرمود: از آن به بعد دیگر بتى بر کعبه بالا نرفت. (33)
در همین ارتباط است که امیرالمؤمنین (ع) به ابوبکر فرمود: تو را به خدا سوگند مىدهم آیا این تو بودى که رسول خدا بر دوش خود بالا برد تا بت کعبه را درانداز دو بشکند، تا آن جا که گویى مىخواست به افق آسمان برسد، یا من بودم؟ ابوبکر پاسخ داد: البته تو بودى ! (34)
هرچند در این نقل تصریح بر وقوع این حادثه در شب هجرت است، ولى برخى به اعتبار دیگر نقلها این امر را مربوط به زمان فتح مکه مىدانند. با این وجود بعضى از جمله علامه مجلسى بر این اعتقادند که صراحت برخى از اخبار و ظاهر دیگر خبرها دلالت به وقوع آن در پیش از هجرت دارد، و البته جمع بین این اقوال نیز به سبب تعدد وقوع این امر امکان دارد. (35)
ایثار در لیلة المبیت: پس از شکست توطئههاى قریش براى جلوگیرى از گسترش دعوت پیغمبر اکرم (ص)، به ویژه پس از پذیرش اسلام از سوى مردم یثرب و مهاجرت مسلمانان به آن شهر، سران قریش به این نتیجه رسیدند که اگر پیغمبر مکه را ترک گوید و به یثرب هجرت کند، کار او بالا خواهد گرفت. از سوى دیگر چون یثرب بر سراه مهم تجارتى آنها واقع بود، منافع اقتصادى قریش با هجرت پیغمبر به آن شهر به شدت مورد تهدید قرار مىگرفت. بنابراین سران مشرک قریش تصمیم گرفتند تا پیش از خروج آن حضرت از مکه با اتخاد تدبیرى کار آن حضرت و اسلام را یک سره کنند.
بزرگان قریش اجتماع کردند و پس از مشاورههایى به این نتیجه رسیدند که اخراج و حبس پیغمبر (ص) بىفایده است، لذا بر قتل آن حضرت توافق کردند و قرار شد از هر تیره قریش یک تن براى اجراى توطئه قتل رسول خدا حاضر شود. رسول خدا از طریق وحى از قصد شوم آنها باخبر گردید و مأمور شد همان شب مکه را ترک گوید. پیغمبر (ص) موضوع را با على (ع) در میان گذاشت و از او خواست تا براى منحرف کردن مشرکان در بستر رسول خدا بخفتد. آن گاه پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود: یا على! چه مىگویى و چه خواهى کرد؟ على (ع) عرض کرد: یا رسولالله اگر من درجاى شما بخوابم، شما سالم خواهید ماند؟ پیغمبر (ص) فرمود: آرى، این را جبرئیل به من خبر داده است. در این هنگام على (ع) لبخندى زد و بر زمین افتاد و سجده کرد و شکر خدا را به جا آورد. شکر على (ع) از این رو بود که او فداى رسول خدا مىشود و اگر خطرى او را تهدید مىکند، در عوض پیغمبر خدا سالم مىماند. سپس سر از سجده برداشت و عرض کرد : یا رسولالله هر آنچه را مأمور شدهاید، انجام دهید که گوش و چشم و دلم فداى شما باد . به آنچه مىخواهید فرمان دهید که براى انجام آن حاضرم و جز از خدا توفیق نمىخواهم .
این سجده على (ع) نخستین سجده شکرى بود که در امت اسلام واقع شد، و على نخستین کسى است که پس از سجده صورت بر خاک نهاد.
پیغمبر (ص) از خانه خارج شد و با اعجاز الهى از حلقه محاصره مشرکان قریش گذشت و پس از آن که ابوبکر آن حضرت را دید و از قصدش با خبر شد و با او همراه گردید، از مکه خارج شد و راه جنوب را پیش گرفت و به غار ثور درآمد.
در پى خروج رسول خدا از خانه، على (ع) رداى آن حضرت را بر خود انداخت و در جاى پیغمبر آرمید. مشرکان به تصور این که پیغمبر در زیر آن رداست تا نزدیکى صبح، بستر آن حضرت را سنگباران مىکردند. على (ع) سر را در ردا فرو مىبرد تا سنگها به سرش اصابت نکنند، و نیز به این سبب که اگر سر بیرون آورد و مشرکان بدانند او پیغمبر نیست، به تعقیب رسول خدا بپردازند و بر او دست یابند. نزدیکیهاى صبح کفار به سوى بستر پیغمبر حمله ور شدند . على (ع) که تا این لحظه سر خود را پوشانده بود برخاست و به آنها هجوم آورد.
کفار گفتند: تو على هستى، پس محمد کجاست؟ على (ع) فرمود: شما تصمیم به قتل او گرفتید، لذا او هم از شهر شما بیرون رفت. به نقلى فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که اینکه از من مىخواهید؟ در این هنگام کفار از شدت عصبانیت بر على (ع) حمله لردند و او را به سوى مسجدالحرام کشاندند، ولى پس از بازداشت کوتاهى ناگزیر او را رها نمودند. (36)
به نوشته یعقوبى، خداوند در آن شب به جبرئیل و میکائیل فرمود: من براى یکى از شما مرگ اراده کردهام. کدام یک حاضر است در راه رفیق خود، از خویش بگذرد؟ هر دو زندگى را برگزیدند . خدا به آن دو فرمود: چرا شما همچون على بن ابیطالب نبودید؟ من میان او و محمد برادرى برقرار کردم و عمر یکى از آنها را بیشتر قرار دادم. پس على مرگ را انتخاب کرد و زندگى را براى محمد خواست و بر جاى او آرمید. اکنون به زمین فرود آیید واز او در برابر دشمن حفاظت کنید.
جبرئیل و میکائیل فرود آمدند. یکى بالاى سر، و دیگرى در پایین پاى على نشستند تا او را از دشمن حفظ کنند و سنگها را از او دور بدارند. در آن حال جبرئیل مىگفت: به به تو را اى پسر ابوطالب! چه کسى مانند تو است؟ خدا به وسیله تو بر فرشتگان هفت آسمان مباهات مىکند. (37)
در احادیث معتبر شیعه و سنى آمده است که در آن شب این آیه شریفه در بزرگداشت على (ع) بر پیغمبر (ص) نازل شد: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاتالله و الله رؤف بالعباد (بقره، آیه 207) یعنى: از زمره مردم، کسى هست که در راه رضاى خدا جان خود را مىفروشد و خدا به بندگان خود رئوف و مهربان است.
على (ع) امین پیغمبر (ص): پیغمبر اکرم (ص) پس از ورود به غار ثور سه روز در آنجا بود و سپس به سوى مدینه حرکت فرمود. در این سه روز على (ع) به غار ثور مىرفت و آنچه را که پیغمبر اکرم (ص) و همراهش نیاز داشتند، به آنها مىرسانید. در همین روزها پیغمبر از او خواست تا امانتهاى مردم را بازگرداند و بدهىهاى آن حضرت را بپردازد و همراه با فواطم بنى هاشم (سه فاطمه نام یعنى حضرت فاطمه زهرا (س)، فاطمه بنت اسد مادر على (ع)، و فاطمه بنت زبیر بن عبدالمطلب) به پیغمبر (ص) در مدینه ملحق شود. (38)
آنچه در رد امانات اهمیت دارد آن است که على (ع) دفاع از حیثیت پیغمبر اکرم (ص) را بر عهده گرفته و پیغمبر (ص) نیز اطمینان دارد که على (ع) از وجهه «امین» بودن او به خوبى دفاع خواهد کرد. اگر به واسطه هجرت پیغمبر (ص) امانتهاى مردم از میان مىرفت، حیثیت رسول خدا مخدوش مىگردید، زیرا در عرب هرگاه شخصى به صفت پسندیدهاى شناخته مىشد، براى حفظ آن اعتبار، حتى از جان خود مایه مىگذاشت. بنابراین پیغمبر اکرم (ص) که هدف اسلام آوردن قریش را دنبال مىکرد، نمىباید وجهه «امین» بودن خود نزد آنان را از دست بدهد . از سوى دیگر مجبور است براى بقاى اسلام مهاجرت کند. اینجاست که على (ع) دغدغه رسول خدا را از این جهت نیز برطرف نمود و با رد امانات و بازپرداخت بدهىهاى آن حضرت، نگذاشت دشمن کوچکترین بهانه تبلیغاتى بر ضد پیغمبر به دست آورد.
همچنین مأمور کردن على (ع) به آوردن دختر پیغمبر خدا به مدینه (که هنوز به ازدواج با على در نیامده است) نشان از این دارد که هیچ کس چون على مورد اعتماد و اطمینان رسول خدا نیست. در همین ارتباط شیخ مفید مىنویسد: رسول خدا امانتدار قریش بود و چون ناچار شد ناگهانى از مکه به مدینه رود، در میان قوم و خاندان خویش جز على (ع) کسى را نیافت که امانتهاى قریش را به او سپارد. از این رو على (ع) را در مکه به جاى نهاد تا امانتها را به صاحبانشان بازگرداند و وامهایى را که گرفته بود، بپردازد و دختران و زنان خانواده و همسرانش را مهاجرت دهد. دیده نشد که جز على (ع) کسى را براى این کار در جاى خود بگمارد . تنها على (ع) بود که پیغمبر (ص) به امانتدارى او اعتماد کرد و به شهامت و شجاعت وى تکیه کرد و دفاع از زنان و نزدیکان خود را به قدرت او سپرد و به راستى و درستى او از جهت خاندان و همسرانش آسوده خاطر شد و آنچه از پارسایى و خودنگهدارى او مىدانست، خاطرش را بر اداى امانت او آرام داشت. (39)
على (ع) در راه مدینه: امیرالمؤمنین (ع) پس از اداى دیون رسول خدا، همراه با زنان خاندان پیغمبر (ص) به سوى مدینه حرکت کرد. على (ع) آنها را سواره مىبرد و خود پیاده مىرفت، و در طول راه از آنها در برابر دشمنان حفاظت مىکرد. در میان راه براى دفع شر دشمن از خودگذشتگى نشان داد. (40) هنگامى که «ضجنان» (41) رسیدند، تعقیبکنندگان قریش که هفت تن سوار نقابدار و نفر هشتم غلام آزاد شده حرب بن امیه که «جناح» خوانده مىشد، سررسیدند.
على (ع) زنان را فرود آورد و با شمشیر کشیده به سوى مهاجمین رفت. سواران فریاد زدند : اى پیمانشکن! گمان مىکنى که مىتوانى این زنان را نجات دهى؟ بازگرد... على (ع) فرمود : اگر بازنگردم؟ گفتند: به خوارى بازخواهى گشت، یا با سر تو باز مىگردیم.
سواران به زنان نزدیک شدند تا آنها را سوار کنند و باز گردانند. در این هنگام على (ع) میان زنان و سواران قرار گرفت. «جناح» شمشیر خود را متوجه على (ع) کرد. على (ع) ضرب او را از خود بازگردانید و او را فریب داد و ضربتى را متوجه شانه وى کرد که ناگهان اسب او عقب رفت و شمشیر على (ع) بر پشت اسب فرود آمد. آن عده از گرد على (ع) پراکنده شدند و به او گفتند: اى پسر ابوطالب از ما دور شو. على (ع) فرمود: من به سوى پسرعمویم رسول خدا به یثرب مىروم. پس هر کس دوست داد که گوشتش را تکه تکه کنم و خونش را بریزم، مرا تعقیب کند یا به من نزدیک شود. سپس به طرف مدینه حرکت کردند.
على (ع) در نزدیکى کوه ضجنان فرود آمد و یک شبانهروز استراحت کرد تا در این فاصله دیگر مستضعفان مؤمن مهاجر از مکه به آنان ملحق شدند . (42)
رسول خدا فاصله مکه و مدینه را در دوازده روز طى کرد و دوازدهم ربیع الاول به قبا وارد شد. با آن که مردم مدینه انتظار ورود آن حضرت را مىکشیدند، و بزرگان شهر نیز براى استقبال به قبا آمده بودند، پیغمبر (ص) حدود پانزده روز در قبا توقف کرد تا على (ع) به او برسد .
ابوبکر به پیغمبر (ص) عرض کرد شاید على تا یک ماه دیگر نیاید، در حالى که مردم مدینه چشم به راه شما هستند. رسول اکرم (ص) فرمود: نه این گونه نیست. او به زودى خواهد آمد . من نیز از اینجا حرکت نخواهم کرد تا عموزادهام، برادرم، و محبوبترین خاندانم، و کسى که با جان خود من را از مشرکان محافظت کرد، برسد. ابوبکر ناراحت شد و پیغمبر (ص) را در قبا رها کرد و خود به نزدیکى از دوستانش در محلهاى به نام «شخ» رفت. (43)
ابن اثیر دانشمند سنى روایت مىکند که على (ع) در طلب پیغمبر (ص) و در راه مدینه شبها حرکت مىکرد و روزها پنهان مىشد تا به مدینه رسید. (از این رو پاهاى او ورم کرده و خونآلود بود.) به پیغمبر (ص) خبر ورود على (ع) رسید. فرمود: على را نزد من بیاورید . به آن حضرت گفته شد على قادر به راه رفتن نیست. پیغمبر (ص) خود به نزد على (ع) آمد و هنگامى که على را دید، او را در برگرفت و چون ورم پاهاى او را که خون از آنها مىچکید، مشاهده فرمود، گریه کرد. آن گاه آب دهان خود را میان دستهایش ریخت و به پاهاى على (ع) مالید و براى سلامتى او دعا کرد. از آن پس على (ع) تا هنگامى که به شهادت رسید، از درد پا شکایت نداشت. (44)