امیرالمؤمنین على (ع) در تمام غزوات پیغمبر اکرم (ص) به جز تبوک حضور داشت؛ و با حضور شایسته او بود که پیروزىهاى بزرگ را خداوند نصیب مسلمانان کرد و یا از شکست و انهدام اسلام جلوگیرى نمود.
اگرچه در خلال این غزوه على (ع) به جانشینى رسول خدا (ص) در مدینه منصوب شده بود و در لشکرکشى پیغمبر (ص) حضور نداشت، اما کلامى که پیغمبر (ص) در شأن او فرمود، یکى از فضائل منحصر به فرد على (ع) است که آن حضرت را نسبت به تمام اصحاب رسولالله (ص) برترى مىبخشد . نکته جالب توجه دیگر این که در تنها غزوهاى هم که على (ع) حضور ندارد، جنگى رخ نمىدهد؛ زیرا پس از رسیدن سپاه اسلام به منطقه تبوک، معلوم گردید که خبر حضور دشمن در آنجا شایعهاى بیش نبوده است، بنابراین مسلمانان بدون مواجهه با دشمن به سوى مدینه بازگشتند.
ابن سعد از براءبن عازب و زید بن ارقم روایت مىکند که هنگام آمادگى براى غزوه تبوک، رسول خدا (ص) به على بن ابیطالب فرمود: «به ناچار باید من یا تو در مدینه بمانیم». پس على (ع) را در مدینه جانشین کرد. زمانى که آن حضرت در حالت جنگى مدینه را ترک کرد، گروهى از مردم گفتند که پیغمبر على را جانشین نکرد مگر به سبب چیزى که از آن کراهت داشت. این سخن به على (ع) رسید؛ لذا در پى رسول خدا (ص) رفت تا به آن حضرت رسید. پیغمبر(ص) به او فرمود: اى على آیا خبرى شده است؟ عرض کرد: نه اى رسول خدا! اما شنیدم که گروهى از مردم مىپندارند، شما من را از آن جهت جانشین کردهاید که به سبب چیزى از من ناراحت هستید. رسول خدا (ص) خندید و فرمود: «اى على! آیا خشنود نیستى که نسبت به من همانند هارون به موسى باشى، جز این که تو پیامبر نیستى؟ عرض کرد: بله یا رسولالله. پیغمبر (ص) فرمود: پس آن (جانشینى تو در مدینه) چنین است. (117) از عجایب این که راویان این حدیث (یعنى براء بن عازب و زید بن ارقم) که منابع معتبر و مهم سنى آن را نقل کردهاند، از جمله اصحابى هستند که نسبت به امیرالمؤمنین على (ع) معرفت نداشتند و به گونهاى با آن حضرت دشمنى مىکردهاند. از آن جمله به هنگام خلافت آن حضرت، روزى امیرالمؤمنین (ع) در مسجد کوفه سخن مىگفت و به مناسبت یادى از غدیر خم کرد. سپس از حاضران خواست چنانچه در میان آنها کسانى هستند که این فرموده پیغمبر (ص) : «من کنت مولاه فهذا على مولاه» را در غدیر شنیدهاند، برخیزند و گواهى دهند. گروهى برخاستند و گواهى دادند. براء بن عازب و زید بن ارقم و چند تن دیگر برنخاستند. امیرالمؤمنین (ع) رو به آنها کرد و فرمود: آیا شما در غدیر حضور نداشتید. گفتند: ما در آنجا بودیم ولى این سخن را از پیغمبر (ص) به یاد نمىآوریم. على (ع) در حق آنها نفرین کرد و هر دو کور شدند. (118)
ابن اسحاق از سعد بن ابى وقاص روایت مىکند که رسول خدا (ص) هنگام خروج به سوى غزوه تبوک، على بن ابیطالب را بر اهل بیت و خانواده خود جانشین کرد و به او دستور داد تا در میان آنها اقامت داشته باشد. منافقین نسبت به على بن ابیطالب فتنه به پا کردند و گفتند: پیغمبر (ص)، على را جانشین نکرد مگر آن که بردن وى براى او سنگین بود و مىخواست تا از همراهى على راحت باشد. هنگامى که منافقین چنین گفتند، على (ع) سلاح خود را برگرفت و از مدینه خارج شد تا به رسول خدا (ص) در جرف رسید و به آن حضرت عرض کرد: اى پیغمبر خدا، منافقین مىپندارند که شما از این رو من را جانشین قرار دادهاید که من براى شما سنگین شدهام و خواستهاید از (قید) من سبک شوید. پیغمبر (ص) فرمود: دروغ گفتند. اما من تو را به سبب خوف از پشت سر خود جانشین کردهام. پس بازگرد و جانشین من در اهل من و خود باش. اى على! آیا خشنود نیستى از این که نسبت به من همچون جایگاه هارون به موسى باشى، به جز آن که پس از من پیامبرى نیست؟[ ... أفلا ترضى یا على أن تکون منى بمنزلة هارون من موسى، إلا أنه لا نبى بعدى؟] سپس على (ع) به مدینه بازگشت و رسول خدا عازم سفر خود (به تبوک) شد. (119)
شیخ مفید نیز در این خصوص بحث مفصلى دارد که خلاصه آن چنین است: هنگامى که پیغمبر (ص) آماده رفتن به تبوک شد، امیرالمؤمنین (ع) را جانشین خود میان خاندان و فرزندان و زنان و آنان که با او هجرت کرده بودند، قرار داد و به او فرمود: «یا على ان المدینه لاتصلح الا بىاوبک» اى على مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نپذیرد؛ زیرا آن حضرت خوف داشت که چون از مدینه دور شود، اعراب ناپاک و بسیارى از مردم مکه و اطراف آن به مدینه هجوم آوردند. پیغمبر (ص) مىدانست که جز امیرالمؤمنین (ع) براى ترساندن دشمن و پاسدارى از دارالهجره و حفاظت از ساکنان مدینه، کس دیگرى نمىتواند جاى او را بگیرد، لذا او را جانشین خود در مدینه کرد. منافقان چون دانستند رسول خدا (ص)، على (ع) را به جانشینى خود در مدینه تعیین کرده است، بر او حسد بردند، و ماندن وى به جاى پیغمبر(ص) براى ایشان بسیار گران آمد زیرا مىدانستند که با وجود او دشمنان نمىتوانند طمعى در مدینه کنند . از این رو کوشش مىکردند تا به هر نحوى که شده على (ع) را به همراه پیغمبر (ص) روانه کنند. لذا از هر سو سخنها گفتند تا جایى که گفتند: این که رسول خدا (ص) على را به جاى خود در مدینه گزارده است نه به سبب دوستى و گرامى داشتن اوست، بلکه بردن على برایش سنگین بوده است.
امیرالمؤمنین (ع) چون یاوهگوییهاى منافقین را شنید، خواست تا دروغ و رسوایى آنان را آشکار سازد. لذا خود را به پیغمبر (ص) رسانید و عرض کرد: اى رسول خدا منافقین مىپندارند به سبب این که همراه بودن من براى شما گران است و خشمى بر من داشتهاید، من را به جاى خود در مدینه قرار دادهاید. پیغمبر (ص) به او فرمود: برادرم به جاى خود بازگرد، زیرا مدینه جز به بودن من یا تو اصلاح نمىپذیرد. چون تا جانشین من در میان خاندان و هجرتگاه و خویشان من هستى. اى على آیا خشنود نیستى که تو نسبت به من همانند هارون به موسى باشى، جز این که پس از من پیامبرى نیست؟
شیخ مفید سپس مىنویسد، این گفتار رسول خدا چند چیز را دربردارد:
تصریح به امامت على (ع)، تنها برگزیدن او در میان تمام مردم براى جانشینى، اثبات فضیلتى براى على (ع) که هیچ کس را با او در این فضیلت شریک نساخت، و ثابت کردن آنچه هارون داشت براى او به جز آنچه عرف مخصوص هارون مىداند که او برادر (تنى) موسى بود و استثناى او از نبوت (که هارون پیغمبر بود و بعد از رسول خدا (ص) دیگر پیامبرى نخواهد آمد)... شیخ مفید پس از بیان شرحى به استناد قرآن مجید در مورد جایگاه هارون به موسى مىنویسد: این فضیلتى است که هیچ یک از مردم با امیرالمؤمنین (ع) در آن شریک نشد، و هیچ کس در آن همتراز و نزدیک به او نگشت. اگر خداى عزوجل مىدانست (یعنى تقدیر کرده بود) که پیغمبرش در این غزوه، نیاز به جنگ یا کمک و یاور دارد، هرگز به او اجازه نمىداد که امیرالمؤمنین را در مدینه به جاى خود گذارد. بلکه مىدانست که مصلحت در جانشین قراردادن اوست و ماندن او در دارالهجره پیغمبر (ص) بهترین اعمال است، و خداوند با این جریان تدبیر کار مردم و دین را فرموده است. (120)
امیرالمؤمنین (ع) به جز حضور فعال و تعیینکننده در غزوات پیغمبر اکرم (ص)، در چند سریه نیز حاضر بود و فرماندهى آن سریهها را برعهده داشت. به تعبیر دیگر آن حضرت در حرکتهاى نظامى یا فرمانده بود، یا فرمانبر پیغمبر اکرم (ص). و به غیر از رسول خدا (ص) هیچ کس بر امیرالمؤمنین (ع) فرماندهى نکرده است. برخى از مشاهیر اصحاب پیغمبر (ص) سعادت آن را داشتند که از سوى آن حضرت چند بار فرماندهى سریههاى اسلام را برعهده گیرند؛ اما هیچ کدام مانند امیرالمؤمنین (ع) توفیق نیافتند که در تمام مأموریتهاى محوله از جانب رسول خدا (ص) پیروز و سربلند بازگردند.
در طول ده سال تشکیل حکومت اسلامى در مدینه و رهبرى وجود مقدس پیغمبر اکرم (ص)، على (ع) چهار بار در رأس گروههایى از مسلمانان با فرمان پیغمبر (ص) به مأموریتهایى اعزام شد که همه قرین موفقیت بود. این سریهها از این قرار است:
سریه فدک: پیش از جنگ خیبر، به پیغمبر اکرم (ص) خبر رسیده بود که قبیله بنى سعد در ناحیه فدک اجتماع کردهاند و مىخواهند به یهود خیبر کمک برسانند. رسول خدا (در شعبان سال ششم) على (ع) را با صد مرد به سوى بنى سعد اعزام کرد. على (ع) شبها راه مىپیمود و روزها در کمین به سر مىبرد تا آن که به همج (آبى میان خیبر و فدک) رسید. در آنجا مردى از دشمن را گرفتند و از او در مورد بنى سعد سؤال کردند. وى گفت که خبرى از آنها ندارد. بر او سخت گرفتند. او به شرط آن که امانش دهند، على (ع) را از موقعیت و اهداف دشمن آگاه کرد و اقرار کرد که جاسوس آنهاست و او را به خیبر فرستادهاند تا آمادگى بنىسعد را به اطلاع ایشان برساند، مشروط به آن که یهودیان خیبر هم براى آنها سهمى در محصول خرماى خود منظور کنند و نیز اطلاع دهد که به زودى بنى سعد نیز خیبریان خواهند رفت.
على (ع) وى را به عنوان راهنما براى دستیابى به بنىسعد همراه برد. او مسلمانان را از چند رشته تپه و دره گذراند تا به دشتى رسیدند که در آن شتر و گوسفند و بز بسیارى بود . راهنما گفت: اینها رمه و گله بنىسعد است. مسلمانان بر آن حمله بردند و شترها و گوسفندها را غنیمت گرفتند. چوپانها و ساربانها خبر حمله را به بنىسعد رساندند و آنها متفرق شدند و گریختند. راهنما گفت: چرا من را نگاه داشتهاید؟ على (ع) فرمود: هنوز به لشگرگاه آنها نرسیدهایم. مسلمانان به آنجا رسیدند ولى کسى را ندیدند. پس اسیر را آزاد کردند و چهارپایان را که پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود با خود راندند.
على (ع) سه روز در منطقه اقامت کرد و پس از تقسیم غنائم خمس آن را جدا کرد و تعدادى از شتران پرشیر را ویژه پیغمبر (ص) قرار داد و آنها را به مدینه آورد. (121)
واقدى از قول کسى و او از قول شخصى که خود در آن ایام و آن منطقه مىزیسته است، نقل مىکند که گفت: من در صحراهاى میان همج و بدیع (جایى از منطقه فدک) بودم که متوجه شدم بنىسعد در حال کوچ و گریز هستند. با خود گفتم امروز چه چیزى آنها را چنین ترسانده است؟ نزدیک رفتم و بزرگ آنها «وبر بن علیم» را دیدم. از او پرسیدم: براى چه این چنین مىگریزید؟ گفت: از شر و گرفتارى. سپاهیان محمد (ص) به سراغ ما آمدهاند و ما را یاراى مقابله با آنها نیست. پیش از آن که ما به جنگ آنها برویم، آنها بر ما فرود آمدند و فرستادهاى از ما را که به خیبر فرستاده بودیم، دستگیر کردهاند. او وضع ما را به مسلمانان خبر داده است و این گرفتارى را فراهم آورده است... (122)
بنابراین با فرماندهى شایسته امیرالمؤمنین (ع)، توطئه دشمن مبنى بر کمکرسانى عده و عده به خیبر که کانون فتنه یهود بر ضد اسلام شده بود، نقش بر آب گردید و آن حضرت پیروزمند از این مأموریت به مدینه بازگشت.
در کتابهاى تاریخى و منابع دست اول تاریخ اسلام از یک سریه با نام ذات السلاسل یاد شده است که نقل سنى و شیعه بر خلاف موارد پیش گفته کاملا از هم متمایز است. برخى منابع سنى که از این سریه نام بردهاند تصریح دارند که در سال هشتم هجرت و پس از جنگ موته، رسول اکرم (ص) عمرو بن عاص را با سیصد تن بر سر قبائل «بلى» و «قضاعه» به منطقهاى به نام ذات السلاسل فرستاد که در آنجا اجتماع کرده بودند و قصد حمله به مدینه را داشتند. در این سریه کسانى همچون صهیب بن سنان و سعد بن ابى وقاص و اسیدبن حضیر و سعد بن عباده حاضر بودند. عمروبن عاص پس از اطلاع از قدرت دشمن، از پیغمبر (ص) درخواست نیروى کمکى کرد و آن حضرت دویست تن را به فرماندهى ابوعبیده جراح به یارى او فرستاد که ابوبکر و عمر هم با آنها همراه بودند. عمروعاص همه آن بلاد را تسخیر کرد و چند روزى همانجا اقامت نمود و از تجمع دشمن چیزى نشنید و متوجه نشد که به کجا گریختهاند. وى سواران را به اطراف اعزام مىداشت و آنها تعدادى شتر و بز غنیمت مىگرفتند و مىکشتند و مىخوردند . غنیمت بیش از این نبود تا میان خود تقسیم کنند. (123)
عجیب است که طبرى و ابن اثیر در سخن از این سریه، فقط تا ملحق شدن ابوعبیده جراح به عمروعاص و اقتداى او به عمرو در نماز به منظور جلوگیرى از اختلاف میان سپاه را ذکر کردهاند و از سرانجام این سریه هیچ و نتایج آن حرفى به میان نیاوردهاند. (124)
شیخ مفید سرآمد علماى شیعه در آغاز قرن پنجم دو جا در کتاب ارشاد خود با تفاوتهایى به نقل این واقعه پرداخته است. در نقل اول مىنویسد: روزى مردى نزد پیغمبر (ص) آمد و گفت گروهى از عربها قصد شبیخون بر شما در مدینه را دارند و مشخصات و جایگاه استقرارشان را به آن حضرت اعلام داشت. رسول اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) دستور داد مردم را به مسجد دعوت کند. سپس در جمع مردم فرمود: اى مردم این دشمن خدا و دشمن شما است که مىخواهد در مدینه به شما شبیخون بزند. چه کسى براى رفتن به آن وادى (محل حضور دشمن) آماده است؟ مردى از مهاجران برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا من آماده هستم. پیغمبر (ص) پرچم را به دست او داد و هفتصد مرد را به همراه او روانه کرد و به او فرمود: به نام خدا روانه شو .
آن مرد مهاجر نزدیک ظهر به آن گروه رسید. به او گفتند: تو کیستى؟ گفت: من فرستاده رسول خدا هستم. یا بگویید «لا اله الاالله وحده لا شریک له و أن محمدا عبده و رسوله» و یا با شمشیر شما را خواهم زد. گفتند: نزد بزرگ خود بازگرد که ما گروهى هستیم که تو را تاب مقاومت در برابر ما نیست. آن مرد به سوى پیغمبر (ص) بازگشت و آن حضرت را از ماجرا باخبر ساخت.
رسول خدا (ص) دوباره فرمود: چه کسى به آن وادى مىرود؟ مرد دیگرى از مهاجران برخاست و عرض کرد: من آماده رفتن به آنجا هستم. پیغمبر (ص) پرچم را به او سپرد. وى نیز رفت و مانند رفیق پیشین خود (بىنتیجه) بازگشت. رسول خدا (ص) فرمود: على بن ابیطالب کجاست؟ امیرالمؤمنین (ع) برخاست و عرض کرد: من اینجا هستم اى رسول خدا! فرمود: به این وادى برو. عرض کرد: اطاعت مىکنم. على (ع) دستارى داشت که آن را به سرنمىبست، مگر در مواردى که پیغمبر (ص) او را به مأموریت سختى اعزام مىکرد.
على (ع) به خانه فاطمه (س) رفت و آن دستار را از او خواست. فاطمه (س) گفت: به کجا پدرم تو را مىفرستد؟ فرمود: به وادى رمل. پس فاطمه (س) از روى دلسوزى گریست. در همین حال پیغمبر (ص) بر ان دو وارد شد و به حضرت زهرا (س) فرمود: چرا گریه مىکنى، آیا مىترسى که شوهرت کشته شود؟ نه انشاءالله تعالى. على (ع) عرض کرد: اى رسول خدا از بهشت رفتن من جلوگیرى نکنید. سپس بیرون آمد و با پرچم پیغمبر (ص) رفت تا سحرگاهان به دشمن رسید . پس آنجا درنگ کرد تا صبح شد و با یاران خود نماز صبح را به جا آورد. آن گاه سپاه خود را به صف کرد و به شمشیرش تکیه زد و رو به دشمن کرد و فرمود: اى مردم من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم تا بگویید.: لا اله الاالله و أن محمدا عبده و رسوله؛ وگرنه شما را با شمشیر خواهم زد. گفتند: باز گرد همان گونه که دو یار تو بازگشتند. على (ع) فرمود : به خدا سوگند بازنمىگردم تا اسلام را بپذیرید و یا با این شمشیرم شما را خواهم زد . من على بن ابیطالب بن عبدالمطلب هستم. همین که آن قوم او را شناختند، نگران شدند و رو به جنگ آوردند. على (ع) هم با آنان به مقابله پرداخت و شش تن یا هفت نفر از آنها را کشت و دیگران گریختند. مسلمانان پیروز شدند و غنائمى برگرفتند و على (ع) به سوى پیغمبر (ص) بازگشت.
از امسلمه رحمةالله علیها روایت شده است که گفت: پیغمبر (ص) در خانه من خوابیده بود، ناگهان از خواب برخاست و فرمود: این جبرئیل است که به من خبر مىدهد على مىآید. سپس بیرون رفت و دستور داد مردم از على (ع) استقبال کنند. مردم در دو صف با پیغمبر (ص) به استقبال على (ع) شتافتند. همین که على (ع) رسول خدا را دید از اسب خود پیاده شد و به سوى پاى پیغمبر (ص) خم شد تا آن را ببوسد. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: سوار شو که خداى تعالى و رسول او از تو خشنود هستند. امیرالمؤمنین (ع) از خوشحالى گریان شد و به خانه خود رفت و آنچه را به غنیمت گرفته بود به مسلمانان تسلیم کرد. پیغمبر (ص) به برخى از لشکریان همراه على (ع) فرمود: فرمانده خود را چگونه دیدید؟ گفتند: چیز بدى از او ندیدیم جز آن که در تمام نمازهاى سوره قل هوالله احد مىخواند. هنگامى که على (ع) نزد پیغمبر آمد، آن حضرت از او پرسید: چرا در نمازهایى که با ایشان خواندى جز سوره قل هوالله احد سوره دیگرى نخواندى؟ على (ع) عرض کرد: اى رسول خدا من این سوره را دوست دارم. پیغمبر (ص) فرمود: به راستى که خدا نیز تو را دوست دارد همان گونه که تو این سوره را دوست دارى . سپس فرمود: اى على! اگر نمىترسیدم از این که گروههایى از مردم درباره تو آنچه را مسیحیان درباره عیسى بن مریم گفتند، بگویند امروز سخنى در شأن تو مىگفتم که به هیچ گروهى از مردم نگذرى، مگر آن که خاک زیر پاى تو را (به عنوان تبرک) بردارند. (125)
در نقل دوم شیخ مفید بسیارى از مطالب با نقل اول مطابق است و تفاوت این دو نقل و اهمیت نقل دوم بیشتر در آن است که پیغمبر اکرم (ص) چند سپاه به فرماندهى اصحاب مشهور خود به سوى دشمن اعزام داشت، ولى آنها همه شکست خورده بازگشتند و تنها امیرالمؤمنین (ع) بود که پیروز و سربلند سوى پیغمبر (ص) آمد.
در نقل دوم همانند نقل پیشین به آمدن عربى نزد رسول خدا (ص) و خبر دادن او از اجتماع دشمن، گروهى از اصحاب بر ضد پیغمبر (ص) اشاره شده و آمده است که پس از فراخوانى مردم توسط پیغمبر اکرم (ص) براى مقابله با دشمن، گروهى از اصحاب صفه (مهاجران بىخانمان ساکن در مدینه که تا مدتها بر روى سکوى جلوى مسجد شبها را به روز مىآوردند) برخاستند و عرض کردند: اى رسول خدا ما به سوى دشمن مىرویم؛ پس هر کس را که خواستید بر ما امیر کنید . براى تعیین فرمانده، میان آنها و دیگران قرعه زدند، و قرعه به نام هشتاد تن درآمد. پس پیغمبر (ص) ابوبکر را فراخواند و به او فرمود: پرچم را بگیر و به سوى بنى سلیم برو چون آنها نزدیک به حره (126) هستند.
ابوبکر با آن گروه حرکت کرد تا به نزدیکى منطقه دشمن رسید و آنجا زمینى بود که سنگ و درخت بسیار داشت و دشمن در وسط دره مستقر شده بود و فرود آمدن در آن کار دشوارى بود . همین که ابوبکر خواستت به آن دره سرازیر شود دشمنان بر آنان حملهور شدند و ابوبکر را مجبور به فرار کردند و گروه زیادى از مسلمانان را کشتند. ابوبکر از برابر دشمن گریخت و چون به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، آن حضرت پرچم را براى عمر بن خطاب بست و او را روانه جنگ با دشمن کرد. همین که عمر نیز خواست به آن دره سرازیر شود، دشمنان به وى حمله کردند و او را هم فرارى دادند. این امر رسول خدا (ص) را ناراحت کرد. عمرو بن عاص گفت: اى رسول خدا من را به سوى آنان بفرستید چرا که جنگ با نیرنگ است شاید من به دشمن نیرنگ بزنم . (و شکست دهم) پیغمبر (ص) او را با گروهى روانه کرد و سفارشها نمود. عمرو عاص هم کارى از پیش نبرد و چون به آن وادى رسید، عربها بر او تاختند و او را فرارى دادند و جمعى از همراهانش را کشتند. رسول خدا (ص) چند روز درنگ نمود و بر دشمن نفرین کرد.
آن گاه پیغمبر اکرم (ص)، امیرالمؤمنین را فراخواند و پرچمى براى او بست و فرمود: بارها او را (به جنگ) فرستادهام؛ حمله کنندهاى است که نمىگریزد. سپس دست به سوى آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا اگر من رسول تو هستم، به کمک او من را حفاظت کن و براى او آنچه خود مىدانى و بالاتر از آن نیکى کن...
على (ع) عازم مأموریت شد در حالى که بر اسب سرخ موى دم کوتاهى سوار بود و دو برد یمانى پوشیده بود و نیزهاى در دست داشت که ساخت خط (شهرى در یمامه) بود. رسول خدا (ص) تا مسجد احزاب براى بدرقه او بیرون آمد و گروهى را به همراهى او روانه کرد که از جمله آنان ابوبکر و عمربن خطاب و عمروبن عاص بودند. امیرالمؤمنین (ع) آنها را از راه پست و هموارى برد و شبها راه مىرفت و روزها پنهان مىشد تا به نزدیکى آن وادى رسید و به همراهان خود فرمود: دهان اسبهاى خود را ببندید. سپس آنها را در جایى نگاه داشت و فرمود: از این جا حرکت نکنید. عمروعاص چون دید که آن حضرت چگونه عمل مىکند و یقین پیدا کرد که او پیروز خواهد شد، تلاش نمود تا براى جلوگیرى از موفقیت او به هر نحوى که شده، دشمن را از حضور سپاه اسلام باخبر کند. به این منظور از مسلمانان خواست تا برخلاف دستور امیرالمؤمنین (ع)، منطقه را ترک کنند و به بالاى دره بروند. اما آنها گفتند: سوگند به خدا چنین نخواهیم کرد، زیرا رسول خدا (ص) به ما دستور داده است که گوش به فرمان على باشیم و او را اطاعت کنیم. آیا مىخواهى دستور او را رها کنیم و از تو پیروى کنیم؟ پس همانجا ماندند تا نزدیک سپیده صبح شد. امیرالمؤمنین (ع) و همراهانش از چهارسو بر آن قوم حملهور شدند؛ آنها غافلگیر شده و شکست خوردند. در این باره بر پیغمبر اکرم (ص) سوره «والعادیات ضبحا» نازل گردید.
پیغمبر (ص) مژده پیروزى على (ع) را به اصحاب خود داد و به آنان دستور داد تا در دو صف از امیرالمؤمنین (ع) استقبال کنند...
بقیه این روایت همانند نقل اول حاکى از استقبال پرشکوه از على (ع) و تجلیل بىنظیر رسول خدا (ص) از اوست. (127)
طبرسى در تفسیر سوره «والعادیات» مىنویسد که دو قول در شأن نزول این سوره آمده است . سپس یکى از آنها را چنین بیان مىکند: این سوره هنگامى نازل شد که پیغمبر (ص) على (ع) را به جنگ ذات السلاسل فرستاد و او به شدت با دشمن جنگید. اعزام على (ع) پس از آن بود که رسول خدا (ص) در چند نوبت گروههایى از اصحاب را به این مأموریت فرستاده بود، ولى همه آنها (بدون نتیجه) به سوى آن حضرت بازگشته بودند. این قول در حدیثى طولانى از امام صادق (ع) آمده است. غزوه مزبور به این سبب «ذات السلاسل» نامیده شد که على (ع) دشمن را شکست سختى داد و عدهاى از آنان را کشت و جمعى از آنان را به اسارت گرفت و اسیران را در طناب چنان به هم بست که گویى در زنجیر هستند. هنگامى که این سوره نازل شد رسول خدا (ص) از خانه میان مردم آمد و نماز صبح را به جا آورد و در آن همین سوره را خواند . پس از نماز اصحاب عرض کردند: این سوره را ما نمىشناسیم. (تا به حال نشنیدهایم) پیغمبر (ص) فرمود: بله، چون على بر دشمنان خدا پیروز شد، جبرئیل مژده این فتح را در این شب با نزول این سوره براى من آورد. چند روز بعد على (ع) با غنیمتها و اسیران (به مدینه) رسید. (128)