ابوبصیر از حضرت امام صادق علیه السلام روایت مىکند: رسول خدا صلى الله علیه و آله همواره مانند عبد و بنده غذا مىخورد و مانند عبد و بنده روى زمین مىنشست و دانا به این حقیقت بود که عبد و بنده است «1».
درمان و علاج همیشگى
حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: زنى بدوى و بیابان نشین بر رسول خدا صلى الله علیه و آله گذشت در حالى که حضرت روى خاک زمین نشسته، غذا مىخورد! [خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله]: اى محمّد! به خدا قسم مانند عبد و بنده غذا مىخورى و مانند عبد و بنده مىنشینى؟!
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: واى بر تو! چه بندهاى بندهتر از من است؟ زن گفت:
لقمهاى از غذایت را به من بده! حضرت لقمهاى به او داد، زن گفت: نه، به خدا سوگند [قبول نمىکنم] مگر آنکه لقمهاى که در دهان دارى به من عطا کنى! حضرت لقمه دهانش را بیرون آورده، و به او داد، او هم لقمه را خورد. امام صادق علیه السلام مىفرماید آن زن تا از دنیا رفت دردى به او نرسید «2».
احترام ویژه به بزرگ زاده
حاتم طایى از بزرگان عرب و مردى بسیار با سخاوت و بلند نظر و با مردم مهربان بود.
او روزى یک شتر طبخ مىکرد تا هر کس از هر کجا برسد از سفره کریمانهاش بهرهمند شود. این کار را از صمیم قلب و نیتى خالصانه انجام مىداد. حاتم پیش از آنکه محضر نورانى و پربرکت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را درک کند از دنیا رفت.
پس از او ریاست قبیله و عشیرهاش به فرزندش، عدى رسید. عدى در بذل و بخشش و سخاوت آیینه پدر بود.
مىگویند: روزى شخصى از او صد درهم خواست، گفت: به خدا سوگند! این مقدار درهم بسیار ناچیز است تا بیشتر نخواهى نمىپردازم!
وقتى شاعرى به او گفت: تو را مدح گفتهام، گفت: صبر کن آنچه مىخواهى به تو بپردازم سپس مدیحه را بخوان.
سال نهم هجرت، پیامبر صلى الله علیه و آله گروهى را به سرپرستى امیرمؤمنان علیه السلام به قبیله طى فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. آنان بدون تحقیق از فرستادگان پیامبر صلى الله علیه و آله که براى چه هدفى آمدهاند با مؤمنان جنگیدند و در آن جنگ شکست خوردند.
بسیارى از افراد قبیله همراه با غنائم قابل توجهى به اسارت در آمدند.
عدى که کیش نصرانى داشت به شام گریخت ولى خواهرش به نام سَفّانه اسیر شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله براى تعیین تکلیف اسیران به مسجد آمد. دختر حاتم از جاى برخاسته، گفت: یا رسول اللّه! پدرم از دنیا رفته، سرپرستم که برادر من است به شام گریخته، بر من به آزادى من منت گذار. حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمان داد لباس قابل توجهى به او دادند و وى را با احترام به شام فرستاد.
عدى از دیدن خواهر با آن همه عزت و احترام شگفت زده شد. جریان کار را از او جویا گردید، خواهر هنگامى که برخورد کریمانه پیامبر صلى الله علیه و آله را به عدى گفت، عدى پرسید: تکلیف ما با او چیست؟ پاسخ داد: صلاح در این است که هرچه زودتر نزد او بروى، اگر پیامبر باشد، افتخار، در ایمان آوردن به اوست و اگر پادشاه باشد به عزت مىرسى.
عدى به سرعت حرکت کرد و در مدینه در میان مسجد، خود را به پیامبر صلى الله علیه و آله معرفى نمود، حضرت او را به خانه دعوت کرد.
در هنگام عبور به سوى خانه پیرزنى به پیامبر صلى الله علیه و آله رسیده، حاجت خود را اظهار داشت و با زیادهگویى و پُر حرفى پیامبر صلى الله علیه و آله را ایستاده نگاه داشت، پیامبر صلى الله علیه و آله هم با کمال حوصله و بردبارى به همه سخنان او گوش داد! عدى نزد خود گفت: این راه و رسم پادشاهان نیست که با حاجتمندى به این صورت برخورد کنند.
هنگامى که به خانه رسیدند، حضرت عدى را روى گلیم نشانید و خود در برابرش روى زمین نشست، عدى گفت: براى من ناگوار است که من روى گلیم بنشینم و شما روى زمین باشید، حضرت فرمود: تو میهمان مایى! سپس فرمود: از اینکه مؤمن به اسلام نمىشوى آیا به خاطر فقر و تهى دستى ما و دشمنان فراوان ماست؟ بىتردید دنیا این گونه نمىماند. عدى با کمال رغبت ایمان آورد، و پس از پیامبر صلى الله علیه و آله از اهل بیت علیهم السلام دفاع کرد و تا پایان عمر ثابت قدم ماند.
او در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام براى خدا شمشیر زد، در جنگ جمل یک چشم خود را از دست داد و سه فرزندش (طریف و طارف و طرفه) در نبرد جبهه حق علیه باطل به شرف شهادت رسیدند «3».
بردبارى شگفت انگیز
انس بن مالک مىگوید: مردى بیابانى به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده، رداى پیامبر را با دست گرفت و چنان کشید که کناره ردا بر گردن مبارک رسول خدا نقش انداخت، سپس گفت: فرمان بده از مال خدا که نزد توست به من ببخشند! حضرت به او توجه فرمود و تبسّم کرد و فرمان داد آنچه را لازم دارد به او ببخشند!! «4»
نرمى و مداراى با امت
وجود مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه یکى از برادران دینى را سه روز نمىدید احوالش را مىپرسید، چنانچه در منطقه نبود به او دعا مىکرد و اگر بود به دیدارش مىشتافت و اگر بیمار بود عیادتش مىکرد «5».
احترام به میهمان
روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله به خانهاش در آمد که به دنبال آن خانه پر از جمعیت شد، جریر بن عبداللّه جا براى نشستن پیدا نکرد، به ناچار بیرون خانه نشست.
پیامبر صلى الله علیه و آله وقتى او را دید پیراهن خود را برداشته، به هم پیچید و به سوى او انداخت و فرمود: روى آن بنشین، جریر پیراهن را گرفت، بر صورت گذاشت و آن را بوسید.
و نیز سلمان مىگوید: بر پیامبر وارد شدم در حالى که بر بالشى تکیه داشت، بالش را براى من انداخته، فرمود: اى سلمان! هیچ مسلمانى بر برادر مسلمانش وارد نمىشود در حالى که به خاطر بزرگداشت او بالش براى او مىگذارد مگر اینکه خدا او را مورد آمرزش قرار دهد «6».
احترام بیشتر به خاطر نیکى بیشتر
حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: خواهرى رضاعى براى پیامبر صلى الله علیه و آله نزد آن بزرگوار آمد، چون او را دید خوشحال شد و عبایش را براى او انداخت و وى را بر عبایش نشانید سپس به گفت و شنود به او رو کرد و در چهرهاش تبسم مىفرمود.
وى پس از پایان دیدار برخاست و از نزد حضرت رفت سپس برادر او آمد ولى پیامبر صلى الله علیه و آله رفتارى دیگر با او داشت، به پیامبر صلى الله علیه و آله گفتند: اى رسول خدا! چرا رفتارى که با خواهر داشتى با برادر او نداشتى؟ فرمود: احترام بیشترى که به خواهر گذاشتم به خاطر این بود که خواهر بیش از برادرش به پدرش نیکى مىکرد «7».
گذشت و عفو از دشمنان
هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله با دوازده هزار نیروى مسلح بدون اینکه مردم مکّه از ورودش به مکه آگاه شوند آن ناحیه باعظمت را فتح کرد چنان با مردم با مهربانى و بردبارى رفتار کرد که تاریخ را به شگفتى انداخت! براى یک نفر قابل باور نبود که سردارى پیروز با طرف شکست خورده خود این گونه رفتار کند!!
مردم مکه در مسجد الحرام به صف ایستاده بودند تا رهبر اسلام و مسلمانان که از قدرت نظامى شگرفى برخوردار شده بود، از درون کعبه درآید و حکم لازم را نسبت به مردم مکه که سیزده سال انواع آزارها را به او روا داشته بودند به آن دوازده هزار سپاه تا دندان مسلح اعلام کند.
چون از درون کعبه پس از شکستن بتها درآمد به اهل مکه خطاب کرد:
هان اى مردم! بد عشیره و همسایگانى براى من بودید، مرا از این دیار راندید و پس از آن در تعقیب من لشکر کشیدید و بر من تاختید و ناجوانمردانه هجوم آوردید، از آزردن من و اذیت و تبعید و کشتن دوستانم و یارانم فروگذار نکردید، عمویم حمزه را کشتید. شما که در حق من که فرستاده خدا بودم چنین کردید بىتردید برایم حق قصاص و انتقام است و برابر این حق باید مردانتان کشته شوند و زن و فرزندانتان اسیر گردند و خانههایتان خراب شود و اموالتان نصیب نیروى فاتح گردد ولى من حکم و نظر نسبت به شما را به خودتان وا مىگذارم! شما چه مىگویید و چه گمان مىبرید؟
مَاذَا تَقُولُونَ؟ وَمَاذَا تَظُنُّونَ؟
سهیل بن عمرو به نمایندگى از همه مردم مکه گفت:
نَقُولُ خَیراً وَنَظُنُّ خَیراً؟ أخٌ کَرِیمٌ وَابنُ أخٍ کَریمٍ؟ وَقَد قَدَرتَ
. سخن به خیر مىگوییم و گمان به خیر مىبریم، تو برادر بزرگوار و کریم و فرزند برادر بزرگوار و کریمى و اکنون بر ما قدرت یافتهاى.
پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله را از این سخن رقّتى در قلب حاصل شد و اشک در دیدهاش نشست. مردم مکه چون حال او را دیدند بانگ به زارى و گریه برداشتند، آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
فَإنّى أقُولُ کَما قَال أخِى یُوسُفُ:
«... لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» «8». «9» من همان را مىگویم که برادرم یوسف گفت: امروز گناهى بر شما نیست، خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.
بخششى کریمانه
سهل بن سعد ساعدى مىگوید: جبّهاى از پشم سیاه و سپید براى پیامبر بزرگوار اسلام دوختم که حضرت از دیدن آن به شگفت آمد و با دست مبارکش آن را لمس کرده، فرمود: نیکو جبّهاى است. مردى اعرابى که آنجا حاضر بود گفت: این جبّه را به من عطا کن! حضرت بىدرنگ آن را از تن مبارک برداشت و به او بخشید «10».
مواسات با برادر دینى
ابوسعید خرگوشى در کتاب شرف النبى مىنویسد: یکى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله در حال نیازمندى ازدواج کرد و از آن حضرت چیزى خواست، پیامبر صلى الله علیه و آله به خانه عایشه رفت و فرمود: چیزى داریم که این صحابى را با آن مواسات کنیم؟ عایشه گفت: در خانه ما زنبیلى است که مقدارى آرد داخل آن است، پیامبر صلى الله علیه و آله آن زنبیل را با آرد به آن صحابى داد در حالى که براى خود چیزى نداشتند «11».
گذشت از مردى بد زبان
کعب بن زهیر، بت پرستى بود که تا زمان فتح مکه بر آیین جاهلیت قدمى ثابت داشت و از کارهاى بسیار زشت و ناروایش هجو و بدگویى از رسول خدا صلى الله علیه و آله به زبان شعر بود.
او بدگویى و سخن به زشتى گفتن را درباره رسول اسلام صلى الله علیه و آله به جایى رسانید که پیامبر بزرگ در فتح مکه خون او و چند مشرک دیگر را که در شرکورزى تعصّبى شدید داشتند و جنایات هولناکى را بر ضد دین و پیامبر صلى الله علیه و آله مرتکب شده بودند مهدور نموده، مسلمانان را موظف به کشتن آنان کرد.
کعب بن زهیر هنگامى که دانست رسول خدا صلى الله علیه و آله خونش را هدر ساخته و به هر جا بگریزد از شمشیر مسلمانان در امان نخواهد بود، با توانایى بالایى که در سرودن شعر داشت قصیدهاى در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله گفت و روانه مدینه شد.
هنگامى که به مدینه رسید خود را به ابوبکر معرفى کرد و از او ملتمسانه خواست که او را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله ببرد شاید حضرت رحمة للعالمین از او گذشت کند.
ابوبکر درخواست او را پذیرفت و وى را در حالى که صورتش را به دامن عمامهاش پوشانیده بود تا کسى او را نشناسد و پیش از ایمان آوردن خونش را بریزد نزد پیامبر صلى الله علیه و آله برد و گفت: یا رسول اللّه! مردى است عرب و مىخواهد به شرط اسلام با تو بیعت کند. پیامبر صلى الله علیه و آله دست پیش برد و کعب با اسلام آوردن بیعت کرد و گفت:
بِأَبى أَنْتَ وَأُمِّى یا رَسُولَ اللّهِ، هذا مَقامُ العائذِ بِکَ، أَنا کَعَبُ بنُ زُهَیْرِ
. پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا! این جایگاه پناهنده به توست، من کعب بن زهیر هستم.
و قصیدهاى را که در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله سروده بود بىدرنگ خواند، چون به پایان قصیده رسید حضرت بُردى یمانى به او جایزه داد و اسلامش را پذیرفت و از او گذشت کرد «12».
رفتارى شگفت آور با رئیس منافقان
عبداللّه بن ابَى که ریاست منافقان مدینه را به عهده داشت خود و یارانش از هیچ گونه آزارى نسبت به پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان فروگذارى نکردند و پیوسته بر ضد اسلام و مسلمانان به نفع دشمنان جاسوسى و خبرچینى مىکردند و بر نفاق خود آن چنان اصرار و پافشارى مىورزیدند که بارها آیاتى در قرآن مجید درباره وضع ناهنجار آنان و محرومیتشان از رحمت حق و کیفیت عذابشان در قیامت نازل شد ولى آن بىخبران غافل و بىدردان جاهل، دست از نفاق برنداشتند و تن به توبه و انابه ندادند.
عبداللّه بن ابى پس از بازگشت رسول خدا صلى الله علیه و آله از تبوک در دهه سوم ماه شوال به سختى بیمار شد و در مسیر مرگ قرار گرفت.
بر پایه «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» «13»، فرزندش، مؤمنى صادق و مسلمانى پاک دل و جوانى شایسته و لایق و مورد محبت پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان بود.
او از باب «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» «14» به عنوان فریضه دینى و تکلیف ایمانى همه روزه به عیادت پدر مىآمد و به جان به او خدمت مىکرد و به پرستارىاش چون پروانه به دور شمع، دور وجود پدر مىگشت.
این فرزند فرزانه از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله درخواست کرد تا از پدرش عیادت کند مبادا آنکه از عیادت نکردن پیامبر صلى الله علیه و آله از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگىاش زیان رساند و لکه ننگى و خفّت و عارى بر دامن اهلش بنشیند!
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حفظ منزلت آن پسر را که از مؤمنان حقیقى بود لازم شمرده، براى عیادت بر بالین پدرش حاضر شدند!
حضرت با کمال محبت و از روى دلسوزى به عبداللّه بن ابى فرمودند:
چندان که تو را از دوستى و رابطه با یهودیان معاند و جهودان نابکار منع کردم نپذیرفتى، آیا اکنون وقت آن رسیده که ریشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل برکنى یا مىخواهى بر همان عقیده سخیف و محبت باطل و رابطه شیطانى خیمه از دنیا بیرون زنى و به سوى آخرت رهسپار گردى؟
در پاسخ پیامبر صلى الله علیه و آله گفت: اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم یهودان بود و هنگام مردن این دشمنى و خصومت سودى براى او نداشت! سپس گفت: اکنون وقت سرزنش و ملامت من نیست، اینک من در ورطه مرگ قرار دارم، از تو مىخواهم که بر جنازهام حاضر شوى و بر من نماز گذارى و پیراهنت را به من عطا کنى تا مرا با آن دفن کنند.
پیامبر صلى الله علیه و آله با کمال بزرگوارى و کرامت از دو پیراهنى که به تن داشتند پیراهن زبرین را به او عطا کردند. عبداللّه گفت: آن پیراهن را مىخواهم که با بدن مبارکت تماس داشته. پیامبر صلى الله علیه و آله درخواستش را اجابت فرمود و پیراهن زیرین خود را به او بخشید.
رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از مرگ او به فرزندش تسلیت گفت و بر جنازهاش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود: پیراهن و نماز و استغفار من سودى براى او ندارد.
از پى این کرامت و خوش رویى و نرمى و بزرگوارى و فتوّت و جوانمردى رسول خدا صلى الله علیه و آله، هزار تن از قبیله خزرج به شرف مسلمانى سرافراز شدند و به دست پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ایمان آوردند «15».
پی نوشت ها:
(1)- المحاسن: 2/ 456، باب 51، حدیث 386؛ بحار الأنوار: 16/ 225، باب 9، حدیث 29.
(2)- المحاسن: 2/ 457، باب 51، حدیث 388؛ بحار الأنوار: 16/ 225، باب 9، حدیث 31.
(3)- طبقات، ابن سعد: 1؛ السیرة النبویة: 4؛ البدایة والنهایة: 5 و تاریخ الطبرى.
(4)- مکارم الأخلاق: 17؛ بحار الأنوار: 16/ 230، باب 9، حدیث 35.
(5)- مکارم الأخلاق: 19؛ بحار الأنوار: 16/ 233، باب 9، حدیث 35.
(6)- مکارم الأخلاق: 21؛ بحار الأنوار: 16/ 235، باب 9، حدیث 35.
(7)- الزهد: 34، باب 5، حدیث 88؛ بحار الأنوار: 16/ 281، حدیث 126.
(8)- یوسف (12): 92.
(9)- الکافى: 4/ 225، باب أن اللّه حرم مکة حین خلق السموات والأرض، حدیث 3؛ ناسخ التواریخ: 433، حالات پیامبر.
(10)- ناسخ التواریخ: 2/ 584، حالات پیامبر.
(11)- شرف النبى: 69.
(12)- ناسخ التواریخ: 3/ 79، حالات پیامبر صلى الله علیه و آله.
(13)- انعام (6): 95.
(14)- بقره (2): 83.
(15)- ناسخ التواریخ: 3/ 234، حالات پیامبر صلى الله علیه و آله.