در صورتى که ظاهر به آداب شریعت آراسته شود و باطن، به نور معرفت و اخلاق حسنه و ایمان کامل منوّر گردد، چشم دل براى حقایق باز مىگردد و هر قلبى به تناسب قدرت و قوّتش به تماشاى جلال و جمال و عظمت و جبروت موفّق مىشود.
تعبیر دیگر رؤیت، یقین است؛ یعنى انسان به جایى مىرسد که درِ هر گونه شکّ و شبهه و ریب و تردیدى به روى دل، بسته خواهد شد و قلب نسبت به حقیقت به مرحلهاى مىرسد، آن گونه که چشم سر، اشیا و عناصر را مىبیند.
در این زمینه به دو روایت زیر که در کتاب با عظمت «التوحید» آمده، توجّه کنید:
عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنانٍ، عَنْ أبیهِ، قالَ: حَضَرْتُ أبا جَعْفَرٍ علیه السلام فَدَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنَ الْخَوارِجِ فَقَالَ لَهُ: یا أبا جَعْفَرٍ أىَّ شَىْءٍ تَعْبُدُ؟ قال: اللّهَ، قالَ: رَأَیْتَهُ؟ قالَ: لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ، وَلکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الْإیمانِ، لایُعرَفُ بِالْقِیاسِ، وَلایُدْرَکُ بِالْحَواسِّ، ولا یُشَبَّهُ بِالنّاسِ، مَوصُوْفٌ بِالْآیاتِ، مَعْرُوفٌ بِالْعَلاماتِ، لایَجُورُ فِى حُکْمِهِ ذلِکَ اللّهُ لاإِلهَ إلّا هُوَ. قالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ و هُوَ یَقولُ: اللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ. «1»
عبداللّه بن سنان از پدرش حکایت مىکند: به محضر مقدّس حضرت باقر علیه السلام مشرّف شدم، مردى از خوارج بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: چه چیزى را عبادت مىکنى؟ حضرت فرمود: خدا را؛ گفت: او را دیدهاى؟ امام پاسخ داد؛ دیدههاى سر او را نمىبیند؛ دیدار او از طریق قلب میسّر است، آنهم قلبى که به واقعیّات و حقایق ایمانى آراسته باشد. وجود مقدّس او با قیاس به موجودات و قدرت حواسّ و تشبیه جنابش به ناس شناخته نمىشود؛ به آثار و نشانههاى وصف شده؛ به علاماتى که در پهنه آفرینش است و به بساطى که از آن تعبیر به گردونه خلقت مىکنند، شناخته شده؛ او در حکومتش جائر نیست؛ آرى، خدائى که جز او خدائى وجود ندارد اوست.
خارجى در حالى که از خانه حضرت خارج مىشد، زبانش به این آیه گویا بود:
اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» «2»
خدا داناتر است که مقام رسالت را در کجا قرار دهد.
عن أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قالَ: جاءَ حِبْرٌ إلى أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السلام فَقالَ: یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حَینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَیْلَکَ ما کُنْتُ اعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قالَ: وَکَیْفُ رَأَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَکَ لاتُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فى مُشاهَدَةِ الْابْصَارِ، وَلکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الْإیمانِ. «3»
امام صادق علیه السلام مىفرماید: دانشمندى از بزرگان یهود خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: خدایت را به وقت عبادت دیدهاى؟ فرمود: واى بر تو! خدایى را که ندیدم عبادت نکردم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ فرمود:
چه خیال کردى؟ حضرت او با چشم سر دیده نمىشود؛ این قلب صاف و پاک است که با قدرت حقایق ایمانیّه وجود مقدّس او را مشاهده مىکند.
به این نکته ظریف نیز باید توجّه داشت که هر قلبى را در توجّه به حضرت او و درک حقایق ایمانى، ظرفیّتى است که برابر آن ظرفیّت، قبول کننده نورِ جمال است؛ چنانچه بیش از قدرت قلب طلب شود، به آن طلب پاسخ ندهند که پاسخ به طلبِ خارج از توان و قوّت قلب، مساوى به باد رفتن هستى است، چنانکه «تفسیر المیزان» در آیه 143 سوره مبارکه اعراف، به این معنا به طور صریح اشاره کرده است. «4»
موسى و مسئله رؤیت
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» «5»
زمانى که موسى به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با وى سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! جمال با کمال ذات بىنهایتت را [به قلب من] بنماى تا تو را [به رؤیت ویژه باطنى] بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهى دید، ولى به این کوه بنگر اگر [پس از جلوه من] بر جاى خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهى دید. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشى نمود و موسى بىهوش شد، پس هنگامى که به هوش آمد گفت: تو منزّهى [از این که مشاهده شوى،] به سویت بازگشتم و من [در میان مردم این روزگار] نخستین باور کننده [این حقیقت که هرگز دیده نمىشوى] هستم.
البتّه اگر مسأله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم مردم عوام کنیم، بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مىکنند، ولى این حمل صحیح نیست؛ زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در این که رؤیت: عبارت است از این که جهاز بینایى به کار افتد و از صورت جسم مبصّر، صورتى به شکل و رنگ آن برداشته و در ذهن رسم کند.
خلاصه این که عملى که ما آن را دیدن مىخوانیم، عملى است طبیعى و محتاج به مادّه جسمى در مبصّر و باصر هر دو؛ و حال آن که به طور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مىآید که هیچ موجودى به هیچ وجهى از وجوه، شباهت با خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم، خداى سبحان جسم و جسمانى نیست و هیچ مکان و جهت و زمانى، او را در خود نمىگنجاند و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمىشود؛ و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنایى که ما براى آن قائلیم به وى متعلّق نمىشود و هیچ صورت ذهنیّهاى منطبق با او نمىگردد، نه در دنیا و نه در آخرت.
پس هدف موسى بن عمران هم از تقاضایى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیامبر اولواالعزم است، نبوده و موقف خطیرى که وى داشته با چنین جهالت و غفلتى سازگار نیست. آرى، تمنّاى این که خداوند در عین این که منزّه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادّیّت است. خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند، به شوخى شبیهتر است تا به یک پیشنهاد جدّى.
بنابراین به طور مسلّم اگر موسى علیه السلام، در آیه مورد بحث، تقاضاى دیدن خداى را کرده، غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده و قهراً جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر از این دیدن؛ چه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینهاش بزند.
مراد از این رؤیت با توجّه به آیاتى که اثبات رؤیت مىکند و آیاتى که نفى رؤیت مىنماید و جمع بین این دو دسته آیات، قطعىترین و روشنترین مراحل علم است، و تعبیر به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیّت آن است.
به عبارت روشنتر: در میانه معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مىشود و آن معلومات به علم حضورى ما است. مثلًا مىگوییم: من خود را مىبینم که منم؛ و مىبینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم؛ و مىبینم که فلان چیز را دوست و فلان امر را دشمن دارم و مىبینم نسبت به فلان برنامه امیدوار و آرزومندم. معناى این دیدنها این است که من ذات خود را چنین مىیابم و آن را بدون این که چیزى بین من و آن حایل باشد چنین یافتم و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلان امر ارادت و محبّت دارد و فلان مرحله را کراهت و بغض مىورزد، امید و آرزو دارد و ...
این امور نه به حواسّ محسوسند و نه به فکر، بلکه درک آنها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند و درک آنها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواسّ ندارد.
خلاصه امر این که: مقصودمان این است که من خود، ارادت، کراهت، حبّ و بغض و حقیقت و واقعیّت این امور را در نفس خود مىیابم، نه این که از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آنها استدلال مىکنم.
تعبیر از این گونه معلومات به رؤیت، تعبیرى است شایع. این معنا که روشن شد اینک مىگوییم: هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همان جا خصوصیّاتى ذکر شده که از آن خصوصیّات مىفهمیم مراد از دیده شدن خداى تعالى، همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مىنامیم. مثلًا در آیه:
أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ* أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ مُحِیطٌ» «6»
آیا کافى نیست که پروردگارت [با ظاهر کردن حقایق و دلایل] بر همه چیز گواه است [که تنها او آفریننده و بىنیاز است و غیر او مخلوق و از هر جهت نیازمند به اوست.]* آگاه باش! که آنان نسبت به دیدار [قیامت و محاسبه اعمال به وسیله] پروردگارشان در تردیدند. [و] آگاه باش! که یقیناً او به همه چیز [با قدرت و دانش بىنهایتش] احاطه دارد.
که یکى از آیات مثبته رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت، نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است و حضورش به چیزى و یا به جهتى معیّن و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته، بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، به طورى که اگر به فرض محال، کسى بتواند او را ببیند مىتواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند.
این است معناى دیدن خدا و لقاى او، نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبهرو شدن حسّى و جسمانى و متعیّن بودن مکان و زمان دیدار کننده و دیده شونده صورت نمىبندد.
در هر صورت خداوند متعال در قرآن، رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسّى است، بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن، حقیقت و ذات هر چیزى درک مىشود، بدون این که چشم و یا فکر در آن به کار رود؛ شعورى اثبات کرده که آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مىشود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پروردگار خود پیدا مىکند، بلکه پروردگار خود را به وجدان و بدون هیچ ستر و پردهاى درک مىکند و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که به ارتکاب آنها برخاسته. و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است، نه این که علم به کلّى از بین رفته باشد. در هیچ جاى قرآن هم آیهاى که دلالت کند بر زوال علم، دیده نمىشود بلکه همه جا از این جهل، به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن اوست، نه این که علم به وجود او به کلّى از بین رفته باشد.
البتّه به طورى که از قرآن مجید استفاده مىشود، این علم که از آن به رؤیت و لقا تعبیر شده تنها براى صالحان از بندگانش، آنهم در روز قیامت دست مىدهد، همچنان که فرمود:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ* إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» «7»
در آن روز چهرههایى شاداب است؛* [با دیده دل] به پروردگارش نظر مىکند.
آرى، قیامت ظرف و مکان چنین تشرّفى است، نه دنیا که آدمى در آن مشغول و پابند به پروریدن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوایج طبیعى خویشتن است.
دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاى خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات اوست و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نایل نمىشود.
بنابر آنچه گذشت موسى علیه السلام در جمله:
رَبِّ أرِنى أنْظُرْ إلَیْکَ» «8»
پروردگارا! جمال با کمال ذات بىنهایتت را [به قلب من] بنماى تا تو را [به رؤیت ویژه باطنى] بنگرم.
از پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد، چون خداى تعالى قبلًا به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) ارزانى داشته بود؛ از این هم بیشتر و بالاتر او را براى رسالت و تکلّم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود؛ موسى مىخواست از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز به او علم پیدا کند.
و قهراً وقتى مسأله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لن ترانى راجع به دنیا خواهد بود و معنایش این مىشود: تا وقتى انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و برآوردن حوایج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرّف نمىشود، تا آن که به طور کلّى و به تمام معناى کلمه، از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، یعنى بمیرد؛ و تو اى موسى! هرگز توانایى دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر این که بمیرى و به ملاقات من آیى؛ آن وقت است که آن علم ضرورى را که درخواست مىکنى نسبت به من خواهى یافت.
مؤیّد این که گفتیم در این جا، برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله وَلکِنِ انْظُرْ است که در آن نشان دادن خود را به موسى، تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه و فرموده: ظهور و تجلّى من براى کوه عیناً مانند
ظهورى است که من براى تو کنم؛ اگر کوه با آن عظمت و استحکامش، توانست به حال خود بماند تو نیز مىتوانى تجلّى پروردگارت را تحمّل کنى.
بنابراین جمله وَلکِنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ، استدلال بر محال بودن تجلّى نیست، به شهادت این که براى کوه تجلّى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معناست که موسى قدرت و استطاعت تجلّى را ندارد و اگر تجلّى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمىگیرد؛ و خواسته است به وى بفهماند اگرتجلّى کنم وجودت به کلّى از بین مىرود، همان طورى که دیدى کوه از بین رفت. «9» آرى، دیده دیدهداران، درعین ظهورت تاب دیدنت را ندارد که این جا جاى دیدن با چشم سر نیست و گمان و خیال بیداران با همه قوّت و قدرتى که دارد از بیان اوصافت عاجز است!
وصف هر چیزى در گرو تصوّر حقیقت ومفهوم واقعى آن چیز است، در صورت عدم تصوّر حقیقت شیئى، فقط مىتوان از طریق آثار و جلوات آن حقیقت، به آن حقیقت اشاره کرد.
مسئله بیان اوصاف و اسماى حقّ براى مهمانان عالم خاک، مسئلهاى بس مشکل و حقیقتى بس پیچیده است. ما اگر بخواهیم جناب حقّ را وصف کنیم باید بگوییم: به وصفت بر مىخیزم آن چنان که خود به وصف خود دست زدى. و تازه این وصف هم گویى همراه با گدایى از حقایقى است که از خود او گرفته شده و حقیقت ذاتىِ آن حقایق، برما معلوم نیست، باید به همان اوصافى که به آنها خودش را وصف کرده وصفش کنیم، تا از مرحله دنیا بگذریم و درآخرت به شرف تجلّى آن مفاهیم در قلوبمان مشرّف شویم. و تازه هر کس به همین اندازه هم با او آشنا شود سرمایه عظیمى کسب کرده و به حقایقى بس گران دست یافته و به کنار چشمه حقیقت رسیده و به اندازه تشنگى خویش از آن ماء عَذْب، سیراب شده است و اگر اینچنین نبود عقلها به کار نمىافتاد و قفسه کتابخانههاى جهان از قدیمىترین دوران تا به امروز، از این همه کتاب حکمت و فلسفه و عرفان والهیّات پر نمىشد.
ما وقتى به وصف بسیار پر ارزش وصف کنندگان مراجعه مىکنیم و به معارف پرقیمتى که درهزاران کتاب عارفانه و عاشقانه ثبت است نظر مىاندازیم و ما حصل این همه تعریف و توصیف را با قرآن مجید مىسنجیم و به این حقیقت و واقعیّتى که حضرت سجّاد علیه السلام اشاره فرموده، واقف مىشویم.
«عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْواصِفینَ»
گمان و خیال بسیار پرقدرت عالمان، حکیمان، عارفان، عاشقان، زنده دلان، بیداران و همانان که سینه پاکشان تجلّىگاه محبّت و دانش توست، از وصف عاجز است که موجود ضعیف و محدود و ناتوان و مسکین و فقیر و نیازمند چگونه از عهده وصف ذات بى نهایت در بىنهایت برآید!
آرى، آن وصفى که جامع و مانع است همان است که از پیشگاه ربوبى خودت نسبت به خودت، رسیده است.
اگر کسى بخواهد او را بشناسد و در مقام توصیف و تعریف او برآید و به اندازه ظرفیّت این دنیا نسبت به جناب او عارف گردد، باید به آیات قرآن حکیم و دعاهاى وارده از ائمّه معصومین علیهم السلام مراجعه کند و سالها با بال اندیشه و عشق در فضاى ملکوتى آن حقایق به پرواز آید و تن و جان به مدار ریاضتها ببرد و از تمام محرّمات ظاهریّه و باطنیّه بپرهیزد و به حقایق اصولیّه و فروعیّه آراسته گردد، تا شاهد مقصود را آنهم در حدّ قدرت و ظرفیّت خود در آغوش بگیرد!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الکافى: 1/ 97، حدیث 5؛ التوحید، شیخ صدوق: 108، حدیث 5.
(2)- انعام (6): 124.
(3) الکافى: 1/ 97، حدیث 6؛ التوحید، شیخ صدوق: 109، حدیث 6.
(4) ترجمه تفسیر المیزان: 8/ 329.
(5) اعراف (7): 143.
(6)- فصّلت (41): 53- 54.
(7)- قیامت (75): 22- 23.
(8)- اعراف (7): 143.
(9)- ترجمه تفسیر المیزان: 8/ 333، برگرفته شده و تلخیص شده از مطالب کتاب مذکور مىباشد