«قارون بهره عظیمى از ثروت داشت، خزینهها و صندوقها و انبارهایش انباشته از مال و جنس بود که قرآن مىفرماید:
إنَّ مفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ اولِى الْقُوَّةِ»
حمل کلیدهایش بر گروهى نیرومند گران و دشوار مىآمد.
قارون در میان قوم خود روزگار را به عیّاشى و خوشگذرانى سپرى مىکرد و لباسهاى فاخر مىپوشید و با تجمّل و آرایش از خانه بیرون مىآمد.
قصرها براى خود ساخته و در آن جا خدمتگزاران مخصوص به کار گرفته بود و همیشه در تلاش زیاد کردن غلامان و حشم خویش وقت سپرى مىکرد و در پى این بود که از هر لذّتى خود را برخوردار و سیر سازد و حرص و عطش خود را فرو نشاند، او مىخواست به آخر حدّ تنعّم رسیده چشم و دلش سیر شود.
مال دنیا از آغاز، اساس زینت و بهجت دنیا بوده و وسیله زندگى و قوام آن است، ولى این مرد شیطانزده آن را وسیله طغیان و مایه تکبّر ساخته و با داشتن آن، غرور و نخوت مىفروخت.
بیچاره گمان مىکرد او تافته جدا بافته است و کسى نه حق دارد و نه مىتواند همدوش او باشد، تا چه رسد به این که او را مقهور خود سازد.
او چنین مىپنداشت که همه مردم مسخّر و زیردست اویند و لذا وقتى صحبت مىکرد باید همه سرها را به زیر افکنند و هر وقت اشاره مىکند باید به خدمتش حاضر باشند. غلامانش همین معانى را معمول مىداشتند، هر وقت صدا مىزد:
پسر بیا؟ در شتافتن به سویش از یکدیگر سبقت مىجستند.
او توقّع داشت این انسانهاى زیردستش بندههاى خالص باشند و آن بیچارگان هم این معنا را بر خود واجب دانسته، واى بر آن خدمتگزارى که خیال نافرمانى وى را به دل بگذراند و محرومیت نصیب آن غلامى که در اطاعتش دیر بجنبد.
قارون در تاریخ بشریت مردى استثنایى و نوظهور نبود، هستند مردمى که راه و رسمشان این است که چون در خود قدرتى دیدند پا از گلیم خود بیرون مىکنند و به مردم ظلم کرده، سلطنت و قدرت خود را بر دیگران تحمیل مىنمایند و علىرغم ایشان جبروت و سطوت خود را به خورد آنان مىدهند.
اى کاش این طبقه توانگر کمى کوتاه مىآمدند و معناى زندگى صحیح را مىفهمیدند و راه روشن آن را مىیافتند.
آرى، اگر مىیافتند مىفهمیدند که تنها داشتن مال گردن مردم را براى انسان خاضع نمىکند و مردم به طوع و رغبت در برابر انسان سر فرود نمىآورند، بلکه بنده احسانند، وقتى این مردم را مىتوان مطیع ساخت که آنان را از خیر خود سرشار نمود و شکم گرسنهشان را سیر گردانید، تنها در این صورت دلها به سوى انسان معطوف گشته و انسان مىتواند خوبىها را جلب و شرور زیادى را از خویش دور سازد و علاقه مردم را متوجه خویش ساخته و آنان را به دور خود گرد آورد.
علاوه بر این مىتواند از این راه رضاى خدا را هم به دست آورده و خوبىهاى مردم را با ثواب و جزاى خدایى تلافى کند و در نتیجه به خیر دنیا و آخرت برسد.
ولى چه باید کرد که مال دنیا چشم دل را کور و غرور ناشى از زرق و برق آن بصیرتها را از بین مىبرد، لذا به هر اجتماعى سر بزنیم از برخى از مردم جز ریاکارى نمىبینیم و جز تعارفاتى حاکى از نفاق نمىشنویم و جز با محرومیت و ناله مظلومان برخورد نمىنماییم.
نمىبینم در این میدان یکى مرد |
زنانند این سبک عقلان بىدرد |
|
ندیدم مردِ حق هر چند بردم |
به گرد این جهان چشم جهانگرد |
|
گرفته گَرد گِرداگرد عالم |
نمىبینم سوارى زیر آن گرد |
|
سوارى هست پنهان از نظرها |
زنامحرم زنان پنهان بود مرد |
|
بود مرد آن که حق را بنده باشد |
به داغ بندگى مرد است هر مرد |
|
بود مرد آن که او زد بر هوا پاى |
رگ و ریشه هوس از سر بدر کرد |
|
بود مرد آن که دل کَنْد از دو عالم |
به یک جا داد و گشت از خویشتن فرد |
|
بود مرد آن که با حق انس بگرفت |
به او پیوست و ترک ماسوا کرد |
|
بود مرد آن که او رست از من و ما |
برآورد از نهاد خویشتن گرد |
|
بود مرد آن که فانى گشت از خود |
ز تشریف بقاى حق بقا کرد |
|
خداوندا ز فضل خود مدد کن |
که ره یابم به مردى تا شوم مرد |
|
به مردى مىرسى اى فیض و مردى |
به شرط آن که گردى از خودى فرد |
|
(فیض کاشانى)
مردم مىدیدند هر چه گرسنگان بیشتر مىشوند او بیشتر در پى جمع آورى ثروت مىافتد و هر چه برهنگان زیادتر مىگردند او با لباسهاى فاخر خود بیشتر تجمّل و آرایش مىکند، علاوه بر این که غرور و بزرگى هم مىفروشد و همچنان راه طغیان و ظلم خود را دنبال مىکند.
لاجرم جمعى تصمیم گرفتند روح خیر را در او تحریک کرده از آن خواب گرانش بیدار سازند، لذا از درِ خیرخواهى نصیحتش کردند که مال نباید وسیله گمراهى انسان گشته و میان او و احسان به مردم و نادیده گرفتن لغزشهاى محتاجان و خوشدل نمودن و تلطف بر بیچارگان حایل گردد، بلکه بهترین وسیله است براى این که انسان بتواند به چنین کارهاى نیکى توفیق یافته نام نیک دنیا و ثواب آخرت را به دست آورد.
مضافاً بر این که احسان به خلق بهتر از خود انسان مال را نگهدارى کرده، باقى مىگذارد.
سپس اضافه کردند که ما براى مال تو کیسه طمع ندوختهایم، این تو و آن اموالت، هر چه مىخواهى از آن استفاده کن، ما پیشنهاد دیگرى به تو داریم که خیرش عاید خودت مىشود و آن این است که مگر مقصود تو غیر این است که از رزق طیّب حلال دنیا کام برگیرى؟ البته بگیر، لکن فقرا را هم در نظر داشته باش و کامیابى از دنیا، محتاجان را از یادت نبرد و به شکرانه این که خداوند به تو احسان کرده تو نیز به ایشان احسان کن تا نعمت برایت محفوظ مانده و ثروت برکت کند و از آن فقط خیر بینى و مایه درد سرت نشود.
لکن یک مرد طاغى کجا گوشش بدهکار نصیحت است و چگونه ممکن است اندرز را تا پرده دل او نفوذ داد؟ علاقه به مال شراشر دل قارون را پر کرده و جایى براى نصیحت باقى نگذاشته، به علاوه در او علوّ و استکبار به بار آورده، دیگر کجا از افراد خیر خواه حرف مىشنود؟ به نظر او این افراد کسى نیستند که به او دستور دهند و او اطاعتشان کند؟ اصولًا به اینها چه ربطى دارد که در کار او مداخله کرده و به رفتارهاى خصوصى او دست اندازى نمایند!
او در ردّ گفتار آنان با کمال خشونت گفت: من احتیاجى به نصیحت و خیر خواهى شما ندارم، عقل من خیلى از عقل شما بیشتر و فکرم بسیار از فکر شما تیزتر است، شما گمان کردهاید هر کسى مىتواند چنین مالى به دست آورد؟ این عقل و فکر من بود که چنین موفقیتى نصیبم کرد، علاوه من نسبت به این مال سزاوارتر از دیگرانم، پس خواهش مىکنم این خیرخواهى را براى خود نگه دارید و با آن امور خود را اصلاح نمایید.
آنگاه براى این که دل مردم را بیشتر به درد آورد با تجمّل و جلال و شکوه هر چه تمامتر از خانه بیرون آمده و نمونهاى از بسیار و مشتى از خروار ثروت خود را به رخ مردم کشید.
مردم فقیر که او را دیدند با چه لباسهاى فاخر و چه اسبهاى قیمتى بیرون آمده و خدم و حشم وى از عقبش روانند، چشمهایشان خیره گشته و همه به تماشایش نزدیک آمده، دلهایشان چاک شد از این که او را در آن ناز و نعمت و خود را در این فقر و نکبت ببینند، به یکدیگر مىگفتند:
یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتىَ قارُونُ إنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ»
اى کاش مانند آنچه به قارون دادهاند براى ما هم بود، واقعاً او داراى بهره بزرگى است.
وَ قالَ الَّذینَ اوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لایُلقّیها إلَّا الصّابِرُونَ»
و کسانى که معرفت و دانش به آنان عطا شده بود، گفتند: واى بر شما پاداش خدا براى کسانى که ایمان آورده و کار شایسته انجام دادهاند بهتر است. و [این حقیقت الهیه را] جز شکیبایان در نمىیابند.
موسى علیه السلام هر چه به قارون در این خصوص اصرار کرد سود نبخشید و فایدهاى نداشت و قارون به گفتار موسى اعتنا نکرد و خود را بالاتر از آن دید که به فرمان حق سرفرود آورد.
موسى پس از مدتى زیاد که قارون را به راه خدا دعوت کرد و وى را با مواعظ حسنه پند داد ولى از به راه آمدن وى مأیوس شد از خدا خواست تا عذابش را بر او نازل کند و مردم را از فتنه و اغواى وى نجات دهد.
خدا دعاى موسى را مستجاب کرد و زمین را فرمود تا او و خانه او را در خود فرو برد.
آن روز از اموال و خدم و حشم کسى که او را یارى کند نبود، تنها خدا بود که مىتوانست به فریادش برسد ولکن او از خدا کمک نخواست.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأْرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرونَهُ مِنْ دُونِاللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ الْمُنْتَصِرینَ»
پس او و خانهاش را در زمین فرو بردیم، و هیچ گروهى غیر از خدا براى او نبود که وى را [براى رهایى از عذاب] یارى دهد، و خود نیز نتوانست از خود دفاع کند.
زمین قارون و اموالش را بلعید و داستانش مایه عبرت قوم موسى و پیروان فقیرش گردید و چون مردم سرانجام وى را دیدند از آن آرزوهایى که کرده بودند پشیمان گشته و حضرت حق را شکر کردند که مثل قارون نشدند.
البته این عذاب و خوارى فقط مخصوص قارون نبوده، بلکه بر اساس سنّت حتمیه الهیه دامنگیر هر ثروتمند فخر فروش و متکبر خودبین است.