«دوران جوانى رسول خدا در سه مرحله سپرى شد: چوپانى، تجارت، خدمت به خلق.
در روایت است که پیامبر فرمود:
ما مِنْ نبىٍّ إلّاوَقَدْ رَعى الْغَنَمَ قیلَ وَأَنْتَ یا رَسُول اللَّه، فقال: انا رَعَیْتُها لِأهْلِ مَکَّةَ بالْقَراریط. «1»
هیچ پیغمبرى نیست مگر این که شبانى گوسپند کرده است، گفتند: اى رسول خدا! حتّى شما؟ فرمود: آرى و من هم براى اهل مکّه در «قراریط» گوسپند چرانى کردهام.
از ابوسلمة بن عبدالرحمن روایت شده که گروهى میوههاى درخت اراک را به حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله آوردند، فرمود:
بر شما باد که سیاهترها را جمع کنید و من وقتى چوپان گوسپندان بودم چنان مىکردم. گفتند: مگر شما هم گوسپند مىچراندهاى؟ فرمود: آرى، و هیچ پیامبرى نیست مگر این که گوسپند چرانده است. «2» او در سن حدود بیست و چهار سالگى گلهاى از گوسپندان را همچون موساى کلیم به پیش مىانداخت و خود به دنبالشان راه به صحرا و کوهساران مىبرد.
چوپانى گوسپندان را پیشه خود ساخته بود، تا روزى هم این گله گم کرده راه و بدبخت را که از شش طرف در چنگ گرگهاى شهوت و غضب و ظلم و دروغ و مناهى و ملاهى گرفتار بودند از خطر برهاند و به صراط مستقیم حق هدایت نماید.
ملاقات محمد صلى الله علیه و آله با خدیجه علیها السلام براى تجارت
محمّد صلى الله علیه و آله خانه عمویش ابوطالب به سر مىبرد و براى مردم چوپانى مىکرد تا یک روز ...
دیگر در این کار هم سودى نیست چه باید کرد؟ محمّد چشمان پر مهرش را بر روى عموى نازنینش دوخت و گفت: آیا چه کارى مىتوانم انجام بدهم؟
- آن کار که اجداد تو داشتند: تجارت، آرى، تجارت اى عزیز دل من. سپس به وى پیشنهاد کرد، خدیجه از بزرگترین ثروتمندان شهر است و دامنه تجارت او به مصر و حبشه کشیده شده، دنبال مرد امینى مىگردد که برنامه تجارت خود را به عهده او بگذارد، فرزندم خود را به او معرّفى کن.
مناعت و بلندى و عظمت روح پیامبر، مانع از آن بود که مستقیماً بدون هیچ سابقه و درخواستى پیش خدیجه برود و پیشنهاد خود را مطرح سازد، به همین خاطر به عموى خود گفت: شاید خود او دنبال من بفرستد. اتفاقاً چنین هم شد، خدیجه کسى را دنبال محمّد صلى الله علیه و آله فرستاد و حضرت را براى مذاکره دعوت کرد.
چون به خانه خدیجه آمد به او گفت: چیزى که مرا شیفته تو نموده است همان راستگویى، امانتدارى و اخلاق پسندیده تو است و من حاضرم دو برابر آنچه به دیگران مىدهم به تو تقدیم نمایم و دو غلام خود را با تو همراه مىکنم تا در تمام امور فرمانبر تو باشند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله جریان ملاقات با خدیجه را با عموى بزرگوارش ابوطالب علیه السلام در میان گذارد، وى در جواب برادرزادهاش گفت: این برنامه وسیلهاى است براى زندگى که خداوند براى تو مقرّر فرموده است.
کاروان قریش آماده رفتن شد، کالاى تجارتى خدیجه هم با کاروان بود، در این هنگام خدیجه شترى راهوار و مقدارى اجناس گرانبها در اختیار وکیل خود گذارد و ضمناً به دو غلام خود دستور داد که در تمام مراحل کمال ادب را به جا آورند و هر چه او انجام داد اعتراض ننمایند و در هر حال مطیع او باشند.
کاروان به مقصد رسید و همگى در این مسافرت سود بردند، ولى محمّد از همه بیشتر و چیزهایى نیز براى فروش در بازار تِهامه خرید.
کاروان پس از پیروزى کامل راه مکّه را پیش گرفت. محمّد در این سفر براى بار دوم از دیار عاد و ثمود گذشت، سکوت مرگبارى که در محیط زندگى آن قوم سرکش حکمفرما بود، او را بیشتر به عوالم دیگر متوجّه ساخت. علاوه بر این، خاطرات سفر سابق تجدید شد، به یاد روزى افتاد که همراه عموى خود همین بیابانها را پشت سر مىگذاشت. کاروان به مکّه نزدیک شد، میسره رو به رسول خدا نمود و گفت: چه بهتر شما پیش از ما وارد مکّه شوید و خدیجه را از جریان تجارت و سود بى سابقهاى که امسال نصیب ما گشته آگاه سازید. پیامبر صلى الله علیه و آله در حالى که خدیجه در غرفه خود نشسته بود وارد مکّه شد، خدیجه به استقبال او دوید و او را وارد غرفه نمود. پیامبر با بیان شیرین خود جریان سفر تجارتى را شرح داد. چیزى نگذشت که میسره وارد شد و آنچه را در این سفر دیده بود- که تمام آنها بر عظمت و معنویت محمّد امین صلى الله علیه و آله گواهى مىداد- براى خدیجه تعریف کرد.
از جمله وقتى به بُصْرى رسیدیم من و محمّد زیر درختى فرود آمدیم، راهبى به نام نسطورا در آن جا بود، گفت: زیر این درخت هرگز غیر از پیامبر فرود نمىآید، سپس از من پرسید آیا در چشمان این جوان سرخى دیده مىشود؟ گفتم: آرى، گفت: او پیامبر و خاتم انبیاست.
از جمله در وقت داد و ستد با تاجرى بر سر موضوعى اختلاف پیدا کرد، آن مرد گفت: به لات و عُزّى سوگند بخور تا من سخن تو را بپذیرم، امین در پاسخ او گفت:
پستترین و مبغوضترین موجودات پیش من همان لات و عزّى است که تو آنها را مىپرستى.» «3»
پیامبر و حِلْف الفضول
«بیست سال قبل از بعثت، مردى در ماه ذوالقعده وارد مکّه شد و متاعى در دست داشت، عاص بن وائل آن را خرید و پولى که متعهّد شده بود بپردازد نپرداخت. میان آنان مشاجره شد. آن مرد دید قریش در کنار کعبه نشستهاند. در برابر آنان ناله زد، اشعارى سرود، قلوب مردانى که در عروقشان غیرت در جریان بود تکان داد، از آن میان زبیر بن عبدالمطّلب برخاست و عدّهاى نیز با او همصدا شده در خانه عبداللَّه بن جدعان انجمن کردند و با هم پیمان بستند و هم قسم شدند که دست به اتّحاد و اتّفاق بزنند و تا آن جا که امکانات اجازه مىدهد حقوق مظلوم را از ظالم بگیرند.
مراسم پیمان تمام شد، از آن جا برخاستند و به سوى عاص بن وائل آمدند و متاعى را که خریده و عوض آن را نداده بود از وى گرفته به صاحبش تحویل دادند.
محمّد صلى الله علیه و آله در این پیمان که حیات مظلومان را بیمه مىکرد شرکت جست و خود درباره عظمت این پیمان جملههایى فرموده است از جمله:
«در خانه عبداللَّه جدعان شاهد پیمانى شدم که اگر امروز هم (أیّام بعثت) مرا به آن پیمان بخوانند اجابت مىکنم. من حاضر نیستم پیمان خود را بشکنم اگر چه در برابر آن گرانبهاترین نعمت را در اختیارم بگذارند».
ورود محمّد به حوزه این پیمان و سعى و کوششى که در خدمت به مظلومان و محرومان داشت آن چنان به آن ارزش بخشید و آن را تحت عنوان «حِلْف الفضول» چنان محکم و استوار ساخت که نسل آینده نیز خود را موظّف مىدید به مفاد آن عمل نماید.
گواه مطلب جریانى است که در دوران فرماندارى ولید بن عُتبه برادر زاده معاویة بن ابى سفیان که از طرف او حاکم مدینه بود اتّفاق افتاد.
سالار شهیدان حضرت حسین علیه السلام که در سراسر عمر خود زیر بار ستم نرفت بر سر مالى با حاکم مدینه که همواره به قدرت هاى محلّى و مرکزى تکیه کرده اجحاف مىنمود اختلاف پیدا کرد. امام براى درهم شکستن اساس ستم و آشنا نمودن دیگران به حقّ خود، رو به فرماندار مدینه کرد و گفت:
به خدا سوگند! هر گاه بر من اجحاف کنى دست به قبضه شمشیر مىبرم و در مسجد رسول خدا مىایستم و مردم را به آن پیمانى که پدران و نیاکان آنها بنیان گذار آن بودند دعوت مىنمایم. از آن میان عبداللَّه بن زبیر برخاست و همین جمله را تکرار کرد و ضمناً افزود: نهضت مىکنیم و حقّ او را مىگیریم و یا این که در این راه کشته مىشویم.
دعوت حسین علیه السلام کمکم به گوش همه افراد غیور مانند مِسوَر بن مَخرَمه و عبدالرحمان بن عثمان رسید و تمام لبّیک گویان به آستان مقدّس حسینى شتافتند و در نتیجه فرماندار از جریان وحشت کرد و دست از اجحاف برداشت.» «4»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 61/ 117، باب 2.
(2)- الاستذکار: 8/ 504؛ التمهید: 24/ 345.
(3)- فروغ ابدیّت: 183- 188، برگرفته از بحث «از شبانى تا تجارت»؛ ترجمه نهایة الإرب: 102؛ بحار الأنوار: 15/ 18.
(4)- فروغ ابدیت به نقل از سیره حلبى: 1/ 155- 157.