مسئله نعمتها و به خصوص آنچه انسان با آن در ارتباط است، از بهتآورترین مسائل و شگفت انگیزترین برنامههاست.
نه کسى قدرت برشمردن نعمتها را دارد و نه کسى قادر به درک حقیقت یک نعمت از نعمتهاى الهى است و نه کسى توان اداى شکر یک نعمت را هرچند به اندازه یک ارزن باشد، دارد!!
در تمام نعمتها وقتى دقت شود، واضح و آشکار با چشم قلب، خدا را در آن نعمت مىتوان دید و منظور قرآن هم از بیان نعمتها، کسب معرفت و اداى شکر نسبت به آن جناب است؛ زیرا هرچه هست از اوست و سرایى خالى از دلبر نیست، به قول فیض آن مست جام عشق:
اى فداى عشق تو ایمان ما |
وى هلاک عفو تو عصیان ما |
|
گر کنى ایمان ما را تربیت |
عشق گردد عاقبت ایمان ما |
|
آتش خوف تو آب دیدهها |
زآب حکمت آتش طغیان ما |
|
اى به ما آثار صنع تو پدید |
وى تو پنهان در درون جان ما |
|
اى تو هم آغاز و هم انجام خلق |
وى تو هم پیدا و هم پنهان ما |
|
گوشها را سمع و چشمان را بصر |
در دل و در جان ما ایمان ما |
|
اى جمالت کعبه ارباب شوق |
وى کمالت قبله نقصان ما |
|
عاجزیم از شکر نعمتهاى تو |
عجز ما بین بگذر از کفران ما |
|
اى بدى از ما و نیکویى زتو |
آن خود کن پرده پوش آن ما |
|
فیض را از فیض خود سیراب کن |
اى بهشت و کوثر و رضوان ما «1» |
|
نعمت حیات
البته سرّ حیات بر احدى آشکار نیست و تاکنون کسى نتوانسته به حقیقت مسئله حیات برسد، فقط عقلا مىدانند حیات و هستى وجود دارد؛ اما حقیقت آن را نمىدانند.
صاحب «راز آفرینش انسان» مىگوید:
در اسرار پیدایش حیات، نکتهاى است که علما از درک آن عاجز مانده و بهواسطه فقدان دلیل نسبت به توضیح آن، سکوت اختیار کردهاند.
درباره خود حیات (آثار آن) توضیحات بسیار و دلایل کافى علمى بهدست داده شده، اما آغاز حیات یا کیفیت پیدایش آن چنان مرموز و عجیب است و نتایج حاصله از آن به درجهاى مختلف و متفاوت است که از فهم متعارف خارج مىباشد و حتى دانشمندترین علماى علم الحیات نیز در برابر اسرار آن متحیّر ماندهاند.
بزرگان از علم بر اثر تجربیّات خود و آزمایش دیگران به چشم مىبینند که همه موجودات این جهان از یک سلّول زنده ذرّهبینى سرچشمه مىگیرند و به تدریج رشد و نمو مىکنند.
به این سلّول اولیّه حیات، قدرت عجیبى تفویض شده است که با سرعتى وصف ناکردنى به توالد و تناسل بپردازد و تولید مثل کند و تمام سطح زمین و گوشهها و زوایاى آن را با هزاران نوع و شکل موجودات زنده انباشته کند.
علما درباره این سلّول زنده که اساس و سرچشمه حیات است متفّق القولند؛ ولى خود این سلّول، جهانى اعجابانگیز و دنیایى محیّر العقول است و در خود او حقیقتى است که بنیان حیات بر آن استوار مىباشد.
آن چیزى است که از خلقت زمین و سیّارات حتى از همه کون و مکان به استثناى وجود مقدّس حق که خالق و آفریننده است بالاتر و مهمتر است!!
این شىء مهم که هستى عالم امکان، مدیون آن است، ذرّه بسیار کوچک و نامرئى است به نام «پروتوپلاسم» یا جرثومه حیات که جسمى نرم و شفاف است و قوّه حرکت دارد و از آفتاب کسب نیرو مىکند.
این ذرّه به وسیله به کار بردن نور خورشید، اسید کربنیک هوا را تجزیه مىکند و ذرات آن را متلاشى مىسازد و ئیدروژن را از آب گرفته هیدروکربن مىسازد و به این طریق مواد غذایى خود را از یکى از غامضترین ترکیبات شیمیایى عالم به دست مىآورد.
این ذرّه یک سلولى و این قطره شفاف بخار مانند، مادّه اصلى حیات را به اذن حق در دل خود مىپروراند و قدرت آن را دارد که خلقت حیات را به همه موجودات زنده این عالم از خرد و کلان تفویض نماید و هرکس را به تشریف حیات آراست، محیط او را متناسب با شرایط دوام و زیست او نماید، خواه در اعماق دریا باشد و خواه بر فراز آسمانها.
زمان و محیط، موجودات جاندار زمین را در قالبهاى متنوّع و گوناگون ریخته است تا با مقتضیات اقلیم و هوا جور آیند و با رنگ محیط هماهنگ باشند و اگر در این تحوّلات، پارهاى از خصایص وجودى خود را از دست مىدهند در عوض با
محیط متناسب خویش مأنوس مىشوند و راحتتر به رشد و توسعه مىپردازند.
قدرت و نیروى این قطره ناچیز حیات، یعنى پروتوپلاسم از همه نباتاتى که سطح کره زمین را مىپوشانند و از همه جانورانى که هواى زمین را استنشاق مىکنند فزونتر است؛ زیرا نشانه حیات، خود از این قطره مایه گرفته و بدون آن هیچ موجود جاندارى به وجود نمىآید.
انسان هم مانند سایر موجودات، طفل رضیعى است که از سرچشمه حیات سرمدى، اکسیر زندگانى یافته و هرچند با ضعف و زبونى در عرصه عالم شروع به راه رفتن کرده است؛ ولى بر همه جانوران و موجودات زنده دیگر، برترى دارد.
ساختمان بدن او بىنهایت پیچیده و دقیق است و مغز و دماغ او طورى تعبیه شده است که پرتو عقل کلّ یا آنچه آن را به نام روح مىخوانند در آن به سهولت پرتوافکن شده است.
حیات پر از اسرار، واقعیتى است الهى که در کالبد تمام موجودات دمیده شده و ایجاد و عطایش، وقف حریم مقدّس کبریاست.
امروز با تمام قواعد علمى ثابت شده که هر قدر محیط مناسب و مساعد با حال حیات باشد، ممکن نیست بتواند ایجاد حیات نماید، همچنین با هیچ نوع امتزاج و ترکیب مواد شیمیایى نمىتوان جرثومه حیات را بهوجود آورد. قبلًا گفتیم: در آغاز ظهور حیات در کره زمین، اتفاق عجیبى رخ داده است که در زندگى موجودات زمین اثر فوق العاده داشته است.
یکى از سلّولها، داراى این خاصیت عجیب شده که به وسیله نور خورشید پارهاى از ترکیبات شیمیایى را تجزیه مىکند و از نتیجه این عمل، مواد غذایى براى خود و سایر سلولهاى مشابه تدارک مىنماید.
اخلاف و نوادگان، یکى از این سلولهاى اولیّه غذایى که توسط مادرشان تهیه شده بود، تغذیه کردند و نسل حیوانات را بهوجود آوردند، در حالى که اخلاف، سلّولى دیگر را که به صورت نبات درآمده بود رستنىهاى عالم را تشکیل داده و امروز همه مخلوقات زمینى را تغذیه مىنماید.
آیا مىتوان باور کرد که فقط بر حسب اتفاق، یک سلول منشأ حیات حیوانات و سلول دیگر ریشه و اصل نباتات گردیده است؟!
به قول الهى آن عارف وارسته:
در آیینه وجود موجودات، فقط او پیداست:
تو مهر و ماه بینى من رخ یار |
تو شام تار و من گیسوى دلدار |
|
تو گل بینى و من روى گل آرا |
تو سنبل من خم آن زلف طرار |
|
تو بینى روز و شب من روى و مویى |
کزان نقشى است روز و شب نمودار |
|
از آن شب نزد من باشد به از روز |
که چون گیسوى یار آمد شب تار |
|
به عالم جز رخ زیباى دلبر |
نمىبینم به چشم دل پدیدار «2» |
|
نکته جالب توجه، تعادل بسیار دقیق و عجیبى است که بین حیات حیوانى و نباتى برقرار شده است.
تقسیم سلّولها بین نبات و حیوان، یک موضوع بسیار عمده و اساسى براى اصل حیات است و بدون آن، ادامه حیات مقدور نمىشد، به این معنى که اگر حیات منحصر به حیوانات بود، اکسیژن زمین تماماً مصرف مىشد و اگر منحصر به نبات بود همه اسید کربونیک زمین به کار مىرفت و نتیجه این قضیه، مرگ و تباهىِ هر دو طبقه از جانداران مىبود.
قبلًا اشاره شد که در آغاز پیدایش زمین، اکسیژن به صورت آزاد در هواى محیط وجود نداشت و کلیه اکسیژنهاى زمین در قشر خارجى آن و در آب دریاها و درون اسید کربونیک مخفى و شناور بود.
بنابراین، تمام اکسیژنى که ما امروز مصرف مىکنیم، از پرتو وجود نباتات در دسترس ما گذاشته شده است؛ زیرا به طورى که مىدانیم نباتات، اسید کربونیک مصرف مىکنند و اکسیژن بیرون مىدهند، از این عجیبتر آنکه در هر دو عالم حیوانى و نباتى از همان روزى که حیات آغاز گردید، جنس نر و ماده بهوجود آمد.
[سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ] «3».
منزّه [از هر عیب و نقصى] است آنکه همه زوجها را آفرید از آنچه زمین مىرویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند.
تا بدین وسیله هر طبقه از موجودات، موافق خصائص و سنن خود تولید مثل نمایند و نسل آنها ادامه یابد.
ظاهراً دستجات سلّولها اگر در مجاورت همدیگر قرار گیرند بهتر مىتوانند زیست کنند و از همین رو شروع کردند به اختلاط و امتزاج با یکدیگر در دستههاى دوتایى، چهارتایى، صدتایى، و هزارتایى و عاقبت در گروههاى چند میلیونى.
براى هر سلّول واحدى، تکلیف و وظیفه تعیین شده بود و همین که افراد به انجام وظایف خود شروع کردند، دستجات سلّولها نیز به انجام همان تکالیف پرداختند.
پارهاى از این سلولها، به تهیّه غذا موظّف بودند و جمعى دیگر، مأمور مصرف آن، عدّهاى غذا را از نقطهاى به نقطه دیگر بدن نقل مىکردند، دسته دیگر مسؤول حفاظت موجودات شده و مأموریت تشکیل پوست درخت و پوست بدن انسان را به عهده دارند، جمعى هم استخوان تن انسان و چوب تنه درختان را بهوجود مىآورند.
به عبارت دیگر، هرچه جنبده و جاندار روى کره زمین است از یک سلول منفرد بهوجود آمده و همین سلول کلیه اعقاب خود را مجبور ساخته که به تبعیّت از قوانین خلقت، سلولهاى تازه با همان شکل و خاصیت و وظایف اولیه تولید نماید.
از مسائل بسیار اعجابانگیز این است که سلّولها ناگزیرند شکل و هیئت و حتى طبیعت اصلى خویش را بنا به مقتضیات محیط و احتیاجاتى که با آن زیست مىکنند و خود جزئى از آن هستند، تغییر بدهند و خود را با آن هم آهنگ سازند.
هر سلّولى که در بدن موجودات جاندار بهوجود مىآید، باید خود را آماده سازد که گاهى به صورت گوشت و گاهى به صورت پوست و گاهى میناى دندان و گاهى اشک چشم و گاهى به صورت بینى و گاهى ثعالب گوش در آید.
در هر حال، هر سلّولى موظّف است خود را به همان شکل و کیفیتى در آورد که براى انجام وظایف آن مساعد است «4».
سلّولها به طور کلى داراى قابلیت انعطاف و رنگ پذیرى محیط هستند، به همین جهت در هر نقطه بدن واقع شوند مثلًا در گوش چپ یا گوش راست، درست به کیفیّت ذاتى همان عضو در مىآیند و چون گوشهاى ما یکى در طرف راست و یکى در طرف چپ است، سلّولهاى هر دو گوش عیناً مشابه یکدیگرند و اندک اختلافى با هم ندارند.
شرح داستان حیات، درخور هزاران کتاب هم نیست، تنها درباره خلقت انسان و سلولهاى بدن او و وظایفى که سلّولها به عهده دارند و هماهنگى تمام نواحى وجود با یکدیگر، هزاران کتاب به رشته تحریر درآمده که این هزاران کتاب از نشان دادن یک گوشه وجود انسان عاجز است، قرآن مىفرماید:
[هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ] «5».
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نامهاى نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره براى او تسبیح مىگویند، و او تواناى شکستناپذیر و حکیم است.
توضیح و تشریح همین آیه، هزاران صفحه لازم دارد، آن هم نه به وسیله یک نفر، بلکه دستههاى مختلفى از دانشمندان علوم متعدده لازم است که در مسئله خالقیّت و بارئیّت و مصوریّت کار کنند تا به نشانههاى ظاهرى آیه برسند. نعمت حیات، از اعظم نعم الهى است و اسرار و رموز آن فوق العاده زیاد است، آن قدر هست که ما با این معرفتى که نسبت به دور نماى آن داریم باید به اداى شکر آن برخیزیم و شکر آن به این است که حیات را خرج خود صاحب حیات که حضرت حق است بنماییم.
گوشهاى دیگر از نعمت حیات
کارل، در قسمت اوّل کتاب ارزشمندش «انسان موجود ناشناخته» درباره جهل ما نسبت به این نعمت عظیم که همراه با هزاران مسائل محیّر العقول است مىگوید:
محققاً بشریّت تلاش زیادى براى شناسایى خود کرده است؛ ولى با آنکه ما امروز وارث گنجینههایى از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم هنوز جز به اطلاعاتى ناقص در مورد انسان دسترسى نداریم که آنها نیز زاییده روشهاى تحقیقى ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحى که از خود ساختهایم مجهول مانده است.
در واقع، جهل ما از خود زیاد و نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهایى که مطالعه کنندگان زندگى انسان طرح مىکنند، بدون پاسخ مىماند.
چه گونه مولکولهاى اجسام شیمیایى در ساختمان پیچیده و موقّتى سلّولها سهم مىگیرند و زندگى خود را نگه مىدارند؟
چه گونه ژنهاى موجود در هسته سلّولهاى جنسى، خصائص ارثى را مشخص و نمودار مىکنند؟
سلّولها با اجتماعات خود چه گونه اشکال بافتى و اندامى را به وجود مىآورند؟
گویى اینها نیز مانند زنبور عسل و مورچه، وظیفهاى را که در اجتماع به عهده دارند از پیش مىدانند؛ ولى طرقى را که آنها براى ایجاد یک بدن پیچیده و در عین حال ساده به کار مىبرند نمىشناسیم.
ماهیّت حقیقى عمر انسانى، یعنى زمان روانى و زمان فیزیولوژیکى چیست؟
اگرچه مىدانیم که ترکیبى از بافتها و اندامها و هورمونها و نفس عاقله هستیم، ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلولهاى مغزى بر ما پوشیده است و ما حتى به فیزیولوژى سلّولهاى مغزى آشنایى نداریم.
در چه حدودى، اراده مىتواند در تغییر وضع موجود مؤثر باشد؟ چه گونه حالت اعضا بر روحیه تأثیر مىگذارد؟ خصائص عضوى و روانى که هرکس از پدر و مادر خود به ارث مىبرد، چه طور با شرایط خاصّ زندگى محیط و تحت تأثیر مواد شیمیایى اغذیه و آب و هوا و اصول فیزیولوژیکى و اخلاقى تغییر مىکند؟
ما هنوز براى شناسایى روابطى که بین رشد استخوانها و عضلات و اندامها با فعالیّت روانى و معنوى ما در کار است، ناتوانیم و همچنین عامل تأمین کننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بیمارىها و خستگى را نمىشناسیم.
اهمیّت نسبى فعّالیتهاى فکرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است؟
شکل خاصّى از انرژى که باعث ایجاد تلپاتى مىگردد کدام است؟ بلاشک، بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند که بدبختى و نیک بختى هرکس وابسته به آنهاست؛ ولى اینها براى ما مجهول است.
به خوبى واضح است که مساعى تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار دادهاند، به جایى نرسیده است و شناسایى ما از خود، هنوز نواقص زیادى دربر دارد.
عزیزان! این است صفحه هستى و وجود ما که دانشمندان جهان از توضیح و تشریحش عاجزند، چرا؟ چون دنیایى است فوق العاده وسیع که فقط خالق آن از تمامى نواحى وجود آن آگاه است و این کارگاه عظمت را با نعمتهاى دیگر در اختیار ما قرار داده که ما در تمام شؤون زندگى بنده او باشیم و این بندگى در حقیقت، شکر ما نسبت به عنایت او باشد.
بیایید بر عمر گذشته تأسف خورده و از این که نعمت با عظمت حیاتى را در راه غیر محبوب مصرف کردهایم زار زار بنالیم و شبى در گوشه خلوت، زانوى غم بغل گرفته و به این مناجات که سوز دل فقیرى دل شکسته است، زبان را طراوت دهیم:
دل ز گنه تیره و افسرده شد |
گلشن جانم همه پژمرده شد |
|
رفت ز کف عمر گرانمایهام |
لحظه مرگ آمده بىمایهام |
|
روز و شب و سال و مهم شد تباه |
حاصل عمرم نبود غیر آه |
|
کو عمل صالح و ایمان من |
کو دل من رفت کجا جان من |
|
از چه اسیرم به کف دیو و دد |
از چه گناهم شده بیرون ز حد |
|
از چه شدم غرق به دریاى نفس |
واى من و واى دل و واى نفس |
|
اى تو مرا چشمه فضل و کرم |
سایه لطفت ز وفا بر سرم |
|
خالق من داور من یار من |
هر نفس اى دوست تو غمخوار من |
|
ساتر من نور دل و جان من |
فیض عمیم من و جانان من |
|
اى تو مرا رب غفور و ودود |
اى ز تو برپا شده بود و نبود |
|
اى کرمت نور چراغ وجود |
مرحمتت شامل غیب و شهود |
|
گر تو نگیرى ز من خسته دست |
پشت وجودم همه خواهد شکست |
|
اى ره من عشق من و دین من |
در دو جهان مهر تو آیین من |
|
کن نظرى بر من مسکین زار |
تا که شود نیک مرا روزگار |
|
پی نوشت ها:
----------------------------
(1)- فیض کاشانى.
(2)- الهى قمشهاى.
(3)- یس (36): 36.
(4)- به آیه 14 سوره مؤمنون که از آیات اعجابانگیز قرآن است مراجعه کنید.
(5)- حشر (59): 24.