در مقدمه این فصل، لازم است به جملاتى از پروفسور کارل که در این زمینه و مسائل دیگر عالىترین تحقیقات را دارد اشاره کنم، سپس مطالب لازم را یادآورىنمایم.
او مىگوید:
«علومى که از موجودات زنده به طور عموم و از فرد آدمى به خصوص، بحث مىکنند این قدر پیشرفت نکرده و هنوز در مرحله توصیفى باقى ماندهاند. حقیقت این که انسان یک مجموعه پیچیده و مبهم و غیر قابل تفکیکى است که نمىتوان او را به آسانى شناخت و هنوز روشهایى که بتوان او را در اجزا و در مجموعه و در عین روابطش با محیط خارج بشناسد، در دست نیست، چه براى چنین مطالعهاى دخالت تکنیکهاى فراوان و علوم مشخصى ضرورى است، و هر یک از این علوم نیز که یک جنبه و یک جزء از این مجموعه پیچیده را مطالعه مىکند نتیجهاى خاص به دست مىآورد، و تا آن جا که تکامل تکنیکیش اجازه مىدهد در این راه به جلو مىرود، ولى مجموعه این مفاهیم انتزاعى از درک واقعیّت در مورد آدمى ناتوان است، زیرا هنوز نکات پرارزش و مهمّى در تاریکى باقى مىماند و کالبدشناسى و شیمى و فیزیولوژى و روانشناسى و علم تربیت و تاریخ علم الاجتماع و اقتصاد و رشتههاى آنان به کنه وجود آدمى نمىرسند. بنابراین انسانى که متخصصین هر رشته از این علوم مىشناسند نیز واقعى نیست و بلکه شبحى ساخته و پرداخته تکنیکهاى همان علم است.
از دریچه چشم علوم مختلف، انسان در عین حال بدنى است که کالبدشناسان آن را مىشکافند، نفسى است که روانشناسان و روحانیون آن را توصیف مىکنند، و شخصیتى است که هر یک از ما با درون بینى به آن بر مىخوریم.
ذخیره سرشارى از مواد شیمیایى گوناگون است که بافتها و مایعات بدن را مىسازد. اجتماع شگفتانگیز سلولها و مایعات تغذیه است که قوانین همبستگى آنها را فیزیولوژیستها مطالعه مىکنند. او ترکیبى از اعضا و نفس عاقله است که در بستر زمان کشانده مىشود و متخصصین بهداشت و تعلیم و تربیت مىکوشند آن را در این سیر به سوى تکامل غایى آن رهبرى کنند.
انسان، ماشینى است که باید دائماً مصرف کند تا ماشینهایى که خود برده آنها گشته به کار خود ادامه دهند. او شاعر و قهرمان و مقدّس است و بالاخره نه تنها وجود بسیار پیچیدهاى است که دانشمندان آن را با تکنیکهاى خاصى تجزیه مىکنند بلکه در عین حال مجموعهاى از آرزوها و تصوّرات و امیال انسانیّت نیز هست.
اطلاعاتى که از او داریم آمیخته با عوامل ماوراى طبیعى نیز هستند و در این باره ابهام به حدّى است که ما نه تنها به انتخاب آنچه خوشایند ماست تمایل نشان مىدهیم، بلکه در ایدهاى که نسبت به انسان داریم معتقدات و احساسات ما نیز بىاثر نیست. یک عالم مادى و یک دانشمند روحانى هر دو یک تعریف را درباره کریستالهاى نمک طعام مىپذیرند ولى در مورد وجود آدمى همعقیده نمىشوند.
محقّقاً بشریّت تلاش زیادى براى شناسایى خود کرده است، ولى با آن که ما امروز وارث گنجینههایى از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم، هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسى نداریم که آنها نیز زاییده روشهاى تحقیقى ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحى که از خود ساختهایم مجهول مانده است.
در حقیقت جهل ما از خود زیاد، و نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهایى که مطالعه کنندگان زندگى انسان مطرح مىکنند بدون پاسخ مىماند.
چگونه مولکولهاى اجسام شیمیایى در ساختمان پیچیده و موقّتى سلولها سهم مىگیرند و زندگى را در خود نگه مىدارند؟ چگونه ژنهاى موجوده در هسته سلولهاى جنسى خصائص ارثى را مشخص و نمودار مىکنند؟ سلولها با اجتماعات خود چگونه اشکال بافتى و اندامى را به وجود مىآورند؟ گویى اینها نیز مانند زنبور عسل و مورچه وظیفهاى را که در اجتماع به عهده دارند از پیش مىدانندولى طرقى را که آنها براى ایجاد یک بدن پیچیده و در عین حال ساده به کار مىبرند نمىشناسیم.
ماهیّت حقیقى عمر انسانى یعنى زمان روانى و زمان فیزیولوژیکى چیست؟ اگر چه مىدانیم که ترکیبى از بافتها و اندامها و هورمونها و نفس عاقله هستیم ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلولهاى مغزى بر ما پوشیده است و ما حتى به فیزیولوژى سلولهاى مغزى آشنایى نداریم!
در چه حدودى اراده مىتواند در تغییر وضع موجود موثر باشد؟ چگونه حالت اعضا بر روحیه تأثیر مىنماید؟ خصائص عضوى و روانى که هر کس از پدر و مادر خود به ارث مىبرد چطور با شرایط خاص زندگى محیط و تحت تأثیر مواد شیمیایى اغذیه و آب و هوا و اصول فیزیولوژیکى و اخلاقى تغییر مىکند؟
ما هنوز براى شناسایى روابطى که بین رشد استخوانها و عضلات و اندامها با فعالیت روانى و معنوى ما در کار است ناتوانیم، و همچنین عامل تأمین کننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بیمارىها و خستگى را نمىشناسیم!
اهمیت نسبى فعالیتهاى فکرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است! شکل خاصى از انرژى که موجد تلپاتى «1» مىگردد کدام است؟ بلاشک بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند که بدبختى و نیکبختى هر کس وابسته به آنهاست ولى اینها بر ما مجهولند، ما نمىتوانیم با وسایل تصنّعى خود را قرین خوشبختى سازیم. به خوبى واضح است که مساعى تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار دادهاند به جایى نرسیده است و شناسایى ما از خود هنوز نواقص زیادى دربردارد.» «2»
جهل انسان به واقعیّت خویش
قرآن مجید در زمینه جهل انسان به یک رشته از واقعیّت خودش مىفرماید:
وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» «3»
و از تو درباره روح مىپرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکى به شما ندادهاند.
این جهل شامل رشتههاى دیگرى از نواحى وجود او نیز مىگردد به صورتى که کارل در مقاله بالا اشاره کرده است. انسان در عین جهلى که به بسیارى از نواحى وجود خود دارد، به کشف واقعیّتهایى از دستگاه آفرینش خود موفق شده که مطالعه آن کشفیات، اولًا: انسان را در دریایى از حیرت و تعجّب فرو مىبرد، و ثانیاً، به گوشهاى از عظمت آفریدگار جهان واقف مىسازد.
مطالبى درباره خون بدن
درباره خون بدن آوردهاند:
خون مایه زندگى است و آن در انسان و مهره داران سرخ رنگ، و مرکّب از دو قسمت است: سلولهاى خون و پلاسما. سلولهاى خون از سه گروه تشکیل یافتهاند: گلبولهاى قرمز و گلبولهاى سفید و پلاکتها.
گلبولهاى قرمز مأمور رسانیدن اکسیژن به بافتها هستند؛ گلبولهاى سفید مدافع تن در برابر هجوم میکربها و ذرّات خارجىاند و پلاکتها مانع خونریزى مىشوند. پلاسما غذاى بافتها را تأمین مىنماید و مواد اضافى را از بافتها گرفته
از راه کلیه به نام ادرار خارج مىسازد.
خون در ضمن گردش از غدههاى مترشح داخلى موادى مىگیرد و براى انتظام تن، آنها را به همه جا مىبرد. مسلّم است در این گیرودار دستهاى از گلبولهاى خون پیر و فرسوده شده از دایره فعالیت خارج مىشوند و گلبولهاى تازه نفس جانشین آنها مىگردند.
عمر گلبولهاى قرمز در حدود چهار ماه، امّا عمر گلبولهاى سفید و پلاکتها کوتاهتر است. پس کمبود خون از کجا تأمین مىشود؟ در بدن دستگاههایى وجود دارد به نام دستگاههاى خون ساز و آنها شامل مغز استخوانهاى گِرد و پهن و طحال و عقدههاى لنفاوىاند.
مغز استخوانها مأمور ساختن گلبولهاى سفید هستهاى و پلاکتها مىباشند، طحال و عقدههاى لنفاوى سازنده گلبولهاى سفید یک هستهاىاند و این دو دستگاه در دوران زندگى دائم در کارند. در بدن هم قرنطینهاى وجود دارد و آن مأمور است عناصر فرسوده خونى را بازداشته و متلاشى سازد، در عوض دستگاههاى خون ساز سلولهاى تازه نفس را وارد گردش خون مىنماید. در مدّت زندگى انسان سالم این روش برقرار است. این است سرّ زندگى که آثار آن در هر جا به شکلى نمودار است!
اگر بقا طلبى روفناى جانان باش |
چو قطره راه به دریا بجوى و عمّان باش |
|
اگر که از لب دلدار کام دل خواهى |
چو جام با دل پر خون مدام خندان باش |
|
دهند جاى تو را تا به چشم خود مردم |
بر آز خوى بهایم، به طبع انسان باش |
|
به رغم غیر چو در بزم قرب جستى یار |
به روى یار چو آیینه مات و حیران باش |
|
(شکیب)
خون و محیط داخلى آن در کلام کارل
کارل که از اساتید بزرگ قرن معاصر است، درباره خون و محیط داخلى آن مىگوید:
محیط داخلى، جزئى از بافتها و از آن غیر قابل تفکیک است و ادامه زندگى براى اندامهاى بدن بدون آن ممکن نیست. تمام تظاهرات حیات عضوى و حالت سلسله عصبى و افکار و امیال ومحبّتها و خشونتهاى ما و زشتى و زیبایى جهان در دیده ما با حالت فیزیکو شیمیایى این محیط بستگى دارد.
این محیط از خون که در شریانها و وریدها گردش مىکند، و مایعى که از جدار مویرگها مىگذرد و در ما بین اندامها و بافتها نفوذ مىکند تشکیل شده است و به این ترتیب مىتوان یک محیط عمومى شامل خون و محیطهاى موضعى که به وسیله لنف بین بافتى ایجاد مىشود تمیز داد.
هر عضوى به استخرى مملوّ از نباتات آبى شبیه است که به وسیله نهر کوچکى سیراب مىشود. آب را کد استخر نظیر با لنفى است که سلولها در آن شناورند و مازاد تغذیه گیاهان و مواد شیمیایى دیگرى که آزاد مىکنند در آن ریخته مىشود.
میزان رکود یا آلودگى این به سرعت حجم جویبارى که در آن مىریزد بستگى دارد، همچنین ترکیب لنف بین بافتى نیز به وسیله مقدار خون شریان مغذّى عضو تنظیم مىشود. در هر حال خون است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم ترکیب محیطى را که در آن تمام سلولهاى بدن زندگى مىکنند مىسازد.
خون نیز بافتى مانند همه بافتهاى دیگر بدن است و تقریباً شامل 30000میلیارد گلبول قرمز و 50 میلیارد گلبول سفید است.
این گلبولها مانند سایر سلولهاى بدن در میان تار و پودى ثابت نشدهاند، بلکه در مایعى به نام پلاسما شناورند و به این ترتیب خون، بافت سیّالى است که تمام قسمتهاى بدن را فرا مىگیرد و به هر سلول غذایى را که نیازمند است مىرساند، در عین حال محصولات زاید زندگى بافتى را نیز جمع آورى مىکند، به علاوه مواد شیمیایى لازم و سلولهایى که بتوانند نواحى آسیب دیده بدن را از نو ترمیم کنند نیز با خود دارد و با این عمل شگفت انگیزش بمانند سیلابى است که به کمک گل و لاى و تنههاى درختى که با خود کنده و آورده است خانههاى خراب شده مسیرش را از نو ترمیم مىکند.
ساختمان پلاسماى خون در حقیقت آن چیزى نیست که شیمیستها تصور مىکنند و علاوه بر موادى که آزمایشهاى ایشان نشان داده است عناصر فراوان دیگر نیز در خود دارد. از یک طرف محقّقاً محلولى از بازها و اسیدها و املاح و پروتیینهایى است که وان اسلیک و هندرسون قوانین تعادل فیزیکو شیمیایى آنها را کشف کردهاند و به علت این ترکیب خاص، خون مىتواند با وجود ترشحات دائمى مواد اسیدى بافتها، حالت یونى خود را که خیلى نزدیک به خنثى است حفظ کند و براى تمام سلولهاى بدن محیط تغییرناپذیرى که نه زیاد قلیایى ونه اسید است بسازد، ولى از طرف دیگر شامل پروتیینها و پلى پیتیدها و اسیدهاى آمینه و قندها و چربىها و مایهها و مقادیر ناچیزى از فلزات مختلف و محصول ترشحات غدد داخلى و بافتها نیز هست و ما هنوز به خوبى ماهیت بسیارى از این مواد را نمىشناسیم و به زحمت مىتوانیم اعمال پیچیده و متعدد آنها را توجیه کنیم.
در پلاسماى خون براى هر بافتى غذاى مخصوص همان بافت و موادى که اعمال آن را تند یا برعکس آهسته مىکند وجود دارد و به این جهت مثلًا بعضى چربىها توام با پروتیینهاى سرم مىتوانند از قدرت تقسیم سلولى بکاهند و حتىآن را یکباره متوقف سازند. همچنین در سرم خون عناصرى یافت مىشود که مىتوانند مانع از رشد باکترىها گردند. این مواد در نسوجى که مورد حمله میکربها قرار گرفته است تهیه مىشود و براى دفاع به کار مىرود، به علاوه در پلاسما مادهاى به نام فیبرینوژن موجود است که به شکل فیبرین در مىآید و با چسبندگى خاص خود به زودى روى عروق زخمى شده را مىپوشاند و از خونروى جلوگیرى مىکند.
سلولهاى خونى یعنى گلبولهاى سفید و قرمز وظیفه بزرگى را در تشکیلات محیط داخلى دارند. در حقیقت پلاسما نمىتواند جز مقدار کمى از اکسیژن هوا را در خود حل و ذخیره کند و اگر گلبولهاى قرمز مقدار کافى اکسیژن با خود حمل نمىکردند، تهیه این ماده حیاتى براى توده عجیب سلولهاى بدن که دائماً طلب اکسیژن مىکنند به وسیله پلاسما غیر ممکن بود. گلبول قرمز سلول زندهاى نیست، بلکه کیسه کوچکى پر از هموگلوبین است که هنگام عبور از ریه، اکسیژن هوا را در خود مىگیرد و چند لحظه بعد آن را به سلولهاى گرسنه بافتها پس مىدهد. در همین حال سلولها اسید کربونیک و دیگر مواد زاید را نیز در خون مىریزند.
گلبولهاى سفید برعکس، سلولهاى زندهاى هستند که گاهى در میان پلاسماى خون شناورند و گاهى نیز از جدار مویرگها مىگذرند و تا سطح سلولهاى مخاط روده و اندامهاى دیگر مىخزند.
به وسیله این عوامل است که خون از عهده انجام وظایف خود مانند یک نسج سیّال و عامل ترمیم نسوج فرسوده و در عین حال محیطى مایع و جامد بر مىآید و به هر جا که وجودش لازم باشد خود را مىرساند.
به وسیله خون در پیرامون میکربهایى که به یک ناحیه بدن هجوم آوردهاند به زودى توده بزرگى از گلبولهاى سفید حاضر مىشوند و به مبارزه مىپردازند.
همچنین خون براى ترمیم زخمهاى پوستى و اندامها مواد ضرورى را با خود همراهمىآورد. گلبولها در این جا به شکل سلولهاى ثابت در مىآیند و به دور خود رشتههاى هم بندى ایجاد و نسوج مجروح را مرمّت مىکنند.
مایعات و سلولهایى که از مویرگها خارج مىشود، محیط موضعى بافتها و اندامها را مىسازد. مطالعه این محیط تقریباً غیر ممکن است، چنانکه «رو» آزمایش کرده است اگر در بدن موجود مواد خاصى که رنگ آنها برحسب حالت اسیدى بافتها تغییر مىکند تزریق نمایند اندامها به رنگهاى گوناگونى در مىآیند و به این ترتیب مشاهده اختلاف محیطهاى داخلى موضعى ممکن مىگردد. در حقیقت این تغییرات عمیقتر از آن است که به نظر مىآید ولى ما قادر به شناسایى تمام خصایص آن نیستیم.
در دنیاى وسیع بدن آدمى، کشورهاى مختلفى مىتوان یافت و با این که کشورها همه از انشعابات یک رودخانه سیراب مىشود معهذا خواص آب دریاچهها و استخرهاى آنها با ساختمان زمین و نوع نباتات هر کشورى فرق مىکند. هر بافتى و هر اندامى به کمک پلاسماى خون، محیط خاص خود را مىسازد و سلامت یا بیمارى و قدرت یا ضعف و سعادت و تیره روزى هر یک از ما با همکارى متقابل سلولها و این محیط بستگى دارد.»
آرى، به قول حضرت زین العابدین علیه السلام:
«یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»
اى یار ناگزیر که دل در هواى توست |
جان نیز اگر قبول کنى هم فداى توست |
|
غوغاى عارفان و تمنّاى عاشقان |
حرص بهشت نیست که شوق لقاى توست |
|
گر تاج مىدهى غرض ما قبول تو |
ور تیغ مىزنى طلب ما رضاى توست |
|
گر بنده مىنوازى و گر بند مىکشى |
زجر و نواخت هر چه کنى راىْ راى توست |
|
قومى هواى نعمت دنیا همى زنند |
قومى هواى عقبى و ما را هواى توست |
|
هر جا که پادشاهى و صدرىّ و سرورى است |
موقوف آستان درِ کبریاى توست |
|
سعدىثناى تو نَتَواند به شرح گفت |
خاموشى از ثناى تو حدّ ثناى توست |
|
(سعدى شیرازى)
پی نوشت ها:
______________________________
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
(1)- تلپاتى: ارتباط فکرى میان دو تن از مسافت دور، انتقال فکر.
(2)- انسان موجود ناشناخته: 14.
(3)- اسراء (17): 85.