«قل هل ننبئکم بالاخرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا، اولئک الذین کفروا بآیات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا، ذلک جزاءهم جهنم، بما کفروا و اتخذوا.»
بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل و فعالیت آگاه کنم؟ آن مردم کسانى هستند که کوششان در زندگى دنیا تباه شده و به هدر رفته در حالى که خیال مىکنند خوب و درست عمل مىنمایند، اینان کسانى هستند که آیات پروردگارشان و دیدار قیامت و محاسبه اعمال را به وسیله او منکر شدند و در نتیجه اعمالشان تباه و بىاثر است و چون همه کوششان بر باد رفته روز قیامت میزانى براى آن برپا نمىکنیم، این است وضع و حال زیانکاران به سبب آن که کفر ورزیدند و آیات من و پیامبرانم را به مسخره گرفتند!
اینان به این خاطر به چنین وضع خطرزا و مهلکى دچارند که خود را از یاد بردهاند که انسان هستند، و مملوک حضرت ربالعزه مىباشند، و مقامشان مقام خلافتاللهى است و از نظر استعداد و شخصیت ذاتى از همه موجودات برترند و دنیا و متاعش و شکم و شهوت و بدن و اعضایش ابزارى براى رشد و کمال آنان به کمک هدایت الهى و آئین و فرهنگ خدائى است.
آنان بر اثر این خود فراموشى خود را بنىآدم نمىدانند آدم ابوالبشرى که به عنوان خلیفة الله در زمین قرار داده شد، و ظرف علم الاسماء حضرت محبوب بود، و در ملکوت اعلا مسجود فرشتگان قرارش دادند، بلکه خود را بر اساس بافتههاى داروین یهودى که با هزینههاى سنگین صهیونیست به باورشان دادند بنىمیمون مىدانند و اصل و ریشهاى به عنوان انسانیت براى خویش قائل نیستند.
آنان بر اثر این خود فراموشى اساس همه امور را و محور همه جهات زندگى را، و ستون خیمه حیات را به تعلیم درکایم یهودى که با هزینههاى بىدریغانه صهیونیست به باورشان دادند اقتصاد مىدانند و کار و پول را ملاک و اصل مىشناسند، و حرکات و اعمال خود و اخلاق و سیاست و جنگ و حکومت را بر اساس اقتصاد و دلار نظام مىدهند.
آنان بر اثر این خود فراموشى، محور همه لذتها و اصل همه خوشىها و عشرتها را بر اساس تعالیم فروید یهودى که با هزینههاى سخاوتمندانه صهیونیست به عنوان دانشى اصیل به باورشان دادند غریزه جنسى و عریانى و فرو رفتن در شهوات و خوش بودن به وسیله اسافل اعضا به هر شکلى که بخواهند مىدانند، و پس از هشت ساعت کار براى تجدید قوا و تامین شهوات و غرائز با دوستان مرد و زنشان ساندویچى را به نیش مىکشند، و گوشت پخته هر حیوان نجس العینى چون خوک و سگ و مار و بوزینه و خرچنگ و سوسمار را به شکم مىریزند، و به جاى آب این نعمت بزرگ الهى و سید همه نعمتها آب جو و مشروبى نجس و موادى همراه با الکل را عربده جویان مىنوشند و سپس در هم مىلولند و هر گناه زشتى را مرتکب مىشوند و هیچ توجهى هم به عواقب سوء اینگونه زندگى که محصولاتش از هم پاشیدن نظام خانواده، و همجنس بازى، و زناى محصنه و غیر محصنه و تجاوز جنسى به حیوانات و حتى به فرزندان خودشان مىباشد ندارند، و به ذهنشان هم خطور نمىدهند که اینگونه غرق بودن در مادیات و دلباختگى به لذائذ حسى و زندگى را در همین امور خلاصه کردن سبب انواع بیمارىهاى جسمى و روانى و عامل عقب ماندگى ذهنى و بىمیلى به تحصیل، و علت پوک شدن بناى جامعه و نهایتاً فرو ریختن ساختمان تمدن و نابودى حیات و زندگى و بر باد رفتن سرمایه انسانیت است.
اینان در دنیاى خود فراموشى که خودیت انسانى را از دست داده، و ارزشهاى اعتقادى و اخلاقى را در فضاى بسیار تاریک خود فراموشى لگدکوب کردهاند و از خودیت خویش جز انسانى حیواننما و حیوان صفت و موجودى
مسخ شده باقى نگذاشتهاند و به خودپرستى که در حقیقت همین خودیت مسخ شده است نیز مشغولاند و خود و هر کس را در حول و حوش خود و حیطه تصرف خویش دارند قربانى تبهکارى خود مىنمایند و از این شکل زندگى هم لذت برده و احساس خوشى مىکنند!!
شارح نهجالبلاغه علامه جعفرى که براى تربیت نفوس دغدغه عجیب داشت و این فقیر کراراً دلسوزى او را نسبت به انسانهاى این زمان و پس از آن حس کرده بودم و بارها نزد من از اوضاع اسفناک انسان در غرب و شرق شکایت داشت در شرح نهجالبلاغه در ضمن توضیح مباحثه و گفتگوى عالم نحوى و ملاح کشتى اوضاع خطرناک و خطرزاى این گرفتاران به بیمارى خودپرستى را توضیح مىدهد:
«شاید به جرئت بتوان گفت که: در میان انواع جنایات نتوان جنایتى را پیدا کرد که در عین حال که دیگران را از هستى ساقط مىنماید و خود جنایتکار را قربانى تبهکارى خود مىسازد، لذیذ و خوش آیند تلقى شود مگر خودپرستى که به جهت پایمال کردن همه اصول و ارزشهاى انسانى، تمامى سطوح و ابعاد خویشتن را مسموم و متورم مىسازد.
آن یکى نحوى به کشتى در نشست، و در جاى خود قرار گرفت و کشتى تدیجاً ساحل را پشت سر گذاشته و سطح پهناور دریا را پیش گرفت.
درست است که سپهر لاجوردین با ستارههاى زرینش و دریا با آن شکوه و دیدگاه بىکرانهاش دو تماشاگهى بس عظیماند که مىتوانند انسان آگاه را به درون خود رهسپار سازند و در آن فضاى بىکران تماشاگهى عظیمتر از هر دو را در دیدگاه او قرار بدهند اما براى چه کسى؟ براى کسى که در پشت گردنش کورک در نیاورده باشد، که نتواند سر بلند کرده و به بالا بنگرد، و براى کسى که از حرفه زندگىاش حجابى ضخیم که تار و پودش از خودپرستىها رشته شده است، در برابر دیدگانش قرار نگیرد که مانع دیدن جز خود محدودش بوده باشد، براى این گونه اشخاص چه آسمانى! و کدامین دریائى و کدامین درونى؟!
مرد نحوى به جاى تفکرات والا درباره بیکرانگىهاى فضا و آسمان و دریا و به جاى اندیشه درباره قطراتى که دریا را تشکیل دادهاند و خواه روزى به شکل بخار در آیند و جزئى از ابرها گردند و فضاها را براى انجام قانون هستى درنوردند، و یا جزئى از جویبارى شوند و روئیدنىها را سیراب نمایند و نهایتاً مشغول کارى بس بزرگ هستند، و به جاى تامل و تحسین کشتیبان که عمرى را در آموزش دریانوردى و تلاش در دریاها و گلاویزى با خطرات مرگبار سپرى کرده و امروز با کمال دقت و جدیت و اهتمام انسانهائى را در پهنه بسیار وسیع دریا به مقصد مىبرد، آرى به جاى این همه تفکرات که فقط سراغ مغز انسانهاى بیدار را مىگیرند، نخست نگاههاى سطحى به دریا و امواج کوچک و بزرگ و فضا و آسمان انداخت، و تا حدودى با چشمانى محروم از دیدن، آنها را لمس کرد و به طور مبهم و ناچیز آنها را به رسمیت شناخت و در صدد بر آمد که لطف فرموده بپذیرد که «آسمان لاجوردین محیر العقول هست»! «دریا هم هست»! «ستارگان بىشمار فضائى هم وجود دارند»! «ضمناً کشتیبان هم که او و افرادى دیگر از انسانها را به مقصد مىبرد هستند»! و پیش از آن که آن همه «هستها» او را به خود جلب کنند و از دیدگاه آن خودپرست اهمیتى پیدا کنند ناگهان به یاد خویشتن افتاد، یعنى هستى خویشتن در دیدگاهش قرار گرفت و نخست اثبات خود را براى خویشتن آغاز کرد! مگر من نیستم؟! آرى من هستم، چه فایده از این که همه کائنات عالم هستى موجودیت مرا پذیرفتهاند و وجود من یکى از معلومات خداوندى است در حالى که این کشتیبان و کشتى نشینان نمىدانند که «من هستم» و «من کیستم» که در این کشتى براى مدتى تا وصول به مقصد با آنان دمساز گشتهام، لذا هنوز کشتى راهى را سپرى نکرده بود که مرد نحوى براى اثبات وجود خویشتن به هیجان در آمد و رو به کشتیبان نمود آن خودپرست، کشتیبان با همه قواى مغزى و ارادهى بارور شده که متوجه کشتى و کشتىنشینان و پدیدههاى دریائى و مشغول کار و کوشش خود بود از مرد نحوى صدائى ناآشنا بگوشش رسید که گفت هیچ از نحو خواندى؟ گفت لا شاید هم اصلا بیچاره کشتیبان نفهیمد که معناى نحو چیست؟ او با کمال صداقت و صراحت گفت: نه من نحو نخواندهام و آنگاه چند لحظه در فکر فرو رفت و با خویشتن چنین گفت: نحو، نحو چیست؟ چون نمىتوانست بیش از چند لحظه فکر خود را با ضرورت تمرکز قواى دفاعى براى کار کشتىرانى خود مشغول سازد، لذا فوراً اختیار ذهن خود را به دست گرفت و مشغول کار اصلى خود گشت که ناگهان بانگ شومى از نحوى شنید که با کبر و نخوت تهوع آورى- گفت نیم عمر و شد بر فنا بینوا کشتیبان! مرد نحوى براى اثبات وجود خویشتن از راه علم نحو، نیم عمر وى را بر باد فنا داد در اینجا شما چه فکر مىکنید؟! اگر کشتیبان مردى بود که نحو خوانده و از علوم ادبى اطلاعات مفیدى داشت و در پاسخ نحوى میگفت: آرى پیش از آن که اقدام به آموزش دریانوردى و کشتیبانى نمایم از الکتاب سیبویه گرفته تا الفیه ابنمالک را نزد جلال الدین سیوطى خوانده و خوشبختانه همه آنچه را که خواندهام هم اکنون در حفظ دارم آیا فکر مىکنید مرد نحوى مىگفت: آفرین، سپاس خداى را که در سفر دریا با انسانى رویاروى شدهام که در عین حال که با فن کشتیبانى خدماتى براى مردم انجام مىدهد در علم شریف نحو هم عالم و صاحب نظر است؟!
نه بلکه مرد نحوى که در مقابل خود، انسانى مساوى یا برتر از خود را میدید فوراً به مغزش فشار مىآورد که یکى از مسائل مشکل نحو را بیاد آورد و کشتیبان را با طرح آن مسئله به زانو اندازد مثلًا مىگفت:
حالا که تو نحو خواندهاى بگو ببینم: در پاسخ آن مسئله زنبوریه باید اذا هو هى بخوانیم یا اذا هو ایاها؟ همان مسئلهاى که سیبویه را به دیار عدم فرستاد.
اگر در این مورد هم کشتیبان پاسخ صحیحى مىداد و مىگفت: باید اذا هو هى بخوانیم چنان که در قرآن مجید آمده است: فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى مرد نحوى توانائى دیدن وجود کشتیبان را به کلى از دست مىداد و پیش از آن که در گرداب مهلکى که فضا و دریا براى او تهیه دیده بود دست از جان بشوید خود را به دریا مىانداخت و از شکنجه دیدن قیافه کشتیبان که به خوبى «هستى خود» را اثبات کرده بود راحت مىگشت!
آرى قانون نحس خودپرستى همین است که به ابراز هستى خویشتن قناعت نمىورزد و نمىگوید: من نحو خواندهام پس هستم، که هیچ منافاتى با این ندارد که کشتیبان هم بگوید: من کشتى مىرانم پس هستم، و آن یکى بیل مىزند پس هست، و آن دیگرى هم به وسیله علم و معرفت آیات الهى را در این دنیا مىخواند پس او هم موجود است.
ولى چنان که بر همه روشن است در آن هنگام که یکى از وسائل زندگى جاى هدف اعلاى «حیات معقول» آدمى را بگیرد شناخت این که ضرب در جمله ضرب زید عمر فعل ماضى مفرد و مذکر و غایب و زید فاعل و عمر و مفعول آن است، تفسیر عالم هستى را به عهده مىگیرد و براى حیات آدمى معنا مىبخشد. کشتیبان از شنیدن این بانگ دلخراش که چون نحو نخواندهاى پس نیم عمرت بر فناست ضربه شدیدى خورد، زیرا تا آن روز چنین جملهاى را نه از عقل و وجدانش شنیده بود و نه از پیامبران الهى و اوصیاء و اولیا چنین هدفى براى حیات سراغ گرفته بود، و نه از قوانین عالم وجود که هستى او را در خود جاى داده و در آهنگ بزرگى که در آن قوانین نواخته مىشود شرکت دادهاند.
ضربهاى که بر کشتیبان خورده بود، شکننده و یأسآور بود در نتیجه- دل شکسته گشت کشتیبان زتاب شگفتا! نکند این مرد نحوى راست مىگوید که چون من نحو نخواندهام نیمى از عمرم بر باد فنا رفته است؟ اما این یک اندیشه باطل است که ذهنم را در این پهنه اقیانوس به خود مشغول داشته است زیرا براى اعلان بطلان و فناى یک لحظه از زندگى که جلوهگاه عظمت خداوندى است، ندائى از وجدان و عقل و منطقى بالاتر از منطقى این مرد نحوى مورد نیاز است مردى که همه هستى و عظمتها و قوانین و ارزشها و هدف اعلاى آن را در تنظیم قالبهاى قراردادى الفاظ مىجوید و نمىداند که:
او چو خود را در سخن آغشته است
از حکایت او حکایت گشته است.
ججضربه «نیم عمر تو شد بر فنا» که نحوى بر او وارد کرده و دل او را شکسته بود لحظاتى چند کشتیبان را در خود فرو برد، و او جز سکوت در برابر امواج طوفانى آن خود پرست چارهاى ندید، چونان سکوت و آرامشى که وى همواره مىبایست در برابر امواج طوفانى دریا از خود نشان دهد دریغا! که طوفان دریا جسم آدمى را به بازى مىگیرد، ولى طوفان درون خود پرستان ارواح انسانها را شکنجه مىدهد، او مىتوانست پاسخى قانع کننده به مرد نحوى بگوید لیک ضربه سئوال تندتر از آن بود که با گفتگو منتفى گردد. لیک آن دم گشت خاموش از جواب و به جاى مرد نحوى خویشتن را مخاطب قرار داد که
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
وانگهى اگر من در اینجا براى خاموش کردن شعلههاى آتش خودپرستى این مرد حقیر و کوتهبین به نزاع و جدال بپردازم و او را به خطائى که در اثبات هستى خود و نفى هستى دیگران مرتکب شده است آگاه سازم، شاید کشتى زمام از دست من برباید و در نتیجه این مناقشه و بگو مگو که به برکت «نحو خواندهام پس هستم و تو نخواندهاى پس نیستى» به راه افتاده است کشتى و کشتى نشینان و حتى خود من که کشتیبانم و بالاتر از همه این مرد نحوى را که با علم به فعل و فاعل به هدف اعلاى حیات خود رسیده است به کام مرگ بسپارد پس بهتر این است که:
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم جهیچ سئوالى در این دنیا بىپاسخ نخواهد ماند، اگر عامل طرح سئوال واقع جوئى و واقعیابى باشد حکمت و عنایت خداوندى بر این است کهچون تو مىخواهى خدا خواهد چنین جججج
حق برآرد آرزوى متقین جو به هر وسیله و مشکلى باشد خداوند به وسیله معلمان و مربیان و آیات الهى خود، انسان واقع جو را به مقصد خود خواهد رساند اگر چه با فهماندن این حقیقت به او باشد که در مسیر واقع جوئى قرار گرفتن، خود گامى بزرگ در حقیقت است و اگر سئوال براى زدن ضربه و آزار روحى یک انسان مطرح شود چنان که مرد نحوى مرتکب شد و نیم عمر کشتیبان را بدان جهت که نحو نخوانده بود به باد فنا سپرد، اگر انسان دل شکسته و رنجدیده از آن سئوال غرضآلود نتواند پاسخ آن را با زبان بدهد، دیر یا زود قانون پایدار انتقام از ستمکاران که این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوى ما آید نداها را صدا
شارح امین آن است، از راه میرسد و پاسخ عملى را با ضربه شکنندهتر از سئوال غرضآلود بر هستى او مىکوبد لذا آن کشتى مقدار زیاد راه نرفته بود که- باد کشتى را به گردابى فکند- کشتى در آن گرداب به دور خود چرخیدن گرفت، از این پهلو به آن پهلو، گاهى بالا و گاهى پائین، هر لحضه به کام گرداب که بدون سر و صدا درس یموت النحوى را مىخواند نزدیکتر مىگشت.
دیوار زندگى کشتى نشینان که تا لحظاتى قبل اگر گرگ هم بودند اکنون همه آنان میش شده بودند شکاف برداشته بود، هیچ کس سخن دیگرى را نمىنشیند، نگاهها تمرکز خود را از دست داده بودند، هر لحظه به سرعت چرخیدن کشتى به دور خود افزوده مىگشت، نوبت پاسخ کشتیبان به آن مرد نحوى فرا رسیده بود ولى آن نحوى بینوا با سکوتى مرگبار و اضطرابى که کمکم حواسش را از کار کردن باز مىداشت در مرز زندگى و مرگ به وسیله کشتى به دور خود مىپیچید که گفت کشتیبان بدان نحوى بلند- اى مرد نحوى اى آشنا با نحو و بیگانه از خویشتن، اى برباد دهنده نیمى از عمر من، اى خلاصه کننده همه دانستنىها و کردارها در نحو و قواعد آن هیچ میدانى شنا کردن بگو آیا شنا کردن را مىدانى، آیا میتوانى با علم شناگرى هستى خود را از این گرداب مهلک نجات بدهى؟ آماده باش، چنان که همه کشتى نشینان و خود من هم آماده مىشویم به خود بیا و دست از کشتى بردار، لباسهایت را تا آنجا که بتوانى سبک کن و چشم از بار و توشهاى که با خود آوردهاى بپوش، حرکت کن، برخیز، آیا شناگرى میدانى؟ مرد نحوى بدون مراعات قوانین نحو و صرف و معانى و بیان و بدیع و اشتقاق و عروض و قافیه و فقهاللغه و غیر ذلک.
گفت نى از من تو سباحى مجو- نه اى کشتیبان عزیز که واقعاً از زندگى خود بهترین بهرهها را بردهاى، اى کشتیبان عزیز که حتى یک لحظه از عمرت را به باد فنا ندادهاى من شناگرى نمىدانم آیا راهى، چارهاى دارى براى من ارائه کن؟! اگر از این گرداب مرگ و غرقاب فنا نجات پیدا کنم، براى همیشه هستى خود را مرهون تو خواهم بود اکنون چه کنم و چه خواهد شد؟!
کشتیبان کشتى آرام نمىگیرد و تدریجاً امواج طوفانى پیرامون گرداب وارد کشتى مىشوند بگو اى کشتیبان عزیز چه کنم؟
کشتیبان که بنا به فتواى مرد نحوى نیم عمرش بخاطر نخواندن نحو بر باد فنا رفته بود با صدائى رسا
گفت کل عمرت اى نحوى فناست
زان که کشتى غرق در گردابهاست جاگر نیمى از عمر من بجهت نخواندن نحو فانى شده است اکنون کل عمر تو اى نحوى به جهت جهل تو به شنا و شناگرى به پایانش رسیده است. اگر در یکى از آن روزهاى گذشته لحظهاى از عشق به آشنائى با مسائل و قواعد نحو که فقط وسیله خوبى براى ابراز معانى است به خود مىآمدى و عقل خود را باز مىیافتى و با تحریک این احتمال که شاید روزى گذارت به دریا خواهد افتاد علم شناگرى مىآموختى و تمرین مىکردى نه تنها حکم به فناى عمر انسانهائى که نحو نمىدانند نمىکردى بلکه امروز که گرداب براى فرو بردن تو کام باز کرده است حیات خود را از مرگ نجات مىدادى ولى هیهات که آب از سر گذشته و پیک اجل از در درآمده است» «7»
آرى غرق شدن در مادیات و دلباخته شدن به حسیّات به تدریج انسان را در گرداب خود فراموشى و خود پرستى قرار مىدهد و معبودانى هم چون گوساله سامرى چون علم و دلار و قدرت و ... در قلب انسان به جاى خدا مىنشاند و از درون انسان را به پوچى و پوکى مىبرد و زمینه افتادن او را در چاه هلاکت و تیره بختى فراهم مىآورد و دنیا و آخرت و وجود خود انسان را بر باد مىدهد و براى آدمى چیزى جز حسرت و اندوه و پشیمانى و خزى دنیا و عذاب آخرت باقى مىگذارد و روزى انسان را بیدار مىکند که آن بیدارى براى او کمترین سودى ندارد!
گذشت و عفو حق
راستى چه عجیب و شگفتآور است عظمت عفو و گذشت حق، ملتى را از چنگال ظالمانه فرعونیان و شکنجههاى سخت آنان و قتل فرزندانشان و به بیگارى گرفتن زنانشان نجات داده، و با عنایت ویژهاش از میان امواج رود نیل بدون این که کمترین آسیبى به کسى برسد به سلامت به منطقه امن آورده، و این ملت از این همه نعمت چشم پوشیده و ظالمانه به بدترین انتخاب تن داده به این صورت که از خداى رحمان دست برداشته، و از الطاف و کرامات او غفلت ورزیده و به جاى او گوسالهاى را که مجسمهاى بیش نیست و اندکى باد در او صدا ایجاد مىکند به عنوان معبود برگزیده و آن را پرستش و بندگى مىکند و قیافه کریه مادىگرى و حسگرائى و اقناع آروزها و شهوات بیجاى خود را نشان مىدهد و در حالى که به خاطر انتخاب گوساله آن هم در برابر حضرت ربالعزه و آلوده شدن به شرک که ظلم عظیم است باید به سختترین عذاب دنیا و آخرت دچار شود ولى از سوى حضرت حق با انجام مقدماتى که به صلاح آنان بود مورد عفو و گذشت قرار مىگیرد تا پس از این عفو عملًا به شکر آن همه نعمت برخیزد و در راه سپاسگزارى قدم بگذارد! مسئله شکر که از اهم مسائل الهى و حقیقتى واجب بر همه بندگان است به خواست حضرت حق در آیات بعد به طور مفصل مورد بحث و تحقیق قرار خواهد گرفت.
کتاب و فرقان
منظور از کتاب که پس از پایان مواعده چهل شب به حضرت موسى عطا شد قطعا تورات است که حاوى همه مسائل لازم براى هدایت بنىاسرائیل بود.
قرآن مجید به طور مکرر تورات نازل شده بر موسى را که بخش اعظمى از آیاتش تا زمان ظهور اسلام دست نخورده باقى ماند بود و در آن آیات بشارت به ظهور رسول اسلام موج میزد مورد تصدیق قرار داد و راه هر گونه عذر و بهانهاى را در ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام به روى یهود بست.
حضرت حق که نازل کننده توارت بر موسى است تورات را حاوى هدایت و نور مىداند و آن را تا زمان مسیح که زمان نزول انجیل بود ملاک داورى همه پیامبران پس از موسى در شئون زندگى مردم مىداند.
إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا: «8»
بىتردید ما تورات را که در آن هدایت و نور است نازل کردیم، پیامبرانى که تا زمان مسیح تسلیم تورات بودند بر اساس آن در میان یهود داورى مىکردند.
قرآن مجید به منافع عمل به کتابهاى آسمانى اشاره مىکند آنجا که مىفرماید:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: «9»
اگر آنان به تورات و انجیل و قرآن عمل مىکردند بىتردید از برکات آسمان و زمین بهرهمند مىشدند.
عمل به تورات و انجیل با بشارتهائى که هر دو کتاب به رسالت پیامبر اسلام داده بودند به این بود که همه یهود و همه نصرانىها نسبت به قرآن مجید که کاملتر از هر دو کتاب و آخرین کتاب آسمانى بود ایمان مىآوردند تا با ایمان به قرآن به حقیقت به تورات و انجیل عمل مىشد ولى متأسفانه احبار و رهبان و سردمداران یهود و نصرانیت از ایمان به قرآن امتناع کردند و زیر مجموعههاى خود را نیز از ایمان آوردن به قرآن منع کردند و در نتیجه نه به تورات عمل کردند و نه به انجیل و علاوه بر آن به تکذیب قرآن هم برخاستند و سد راه آیندگان هم در ایمان به قرآن شدند و جهان را به وضعى که در این زمان دارد که هر گونه فسادى در آن موج مىزند و زور قدرت ناحق به دست حکومتهاى مسیحى و پول و اقتصاد در جهان و حکومت نامشروع اسرائیل در سرزمین غصب شده فلسطین به دست صهیونیسم است دچار کردند.
قرآن مجید ملت یهود و جامعه نصرانى را بدون عمل به تورات و انجیل که آیاتش آنان را به ایمان آوردن به قرآن و پذیرفتن رسالت پیامبر دلالت مىکند و بدون عمل به قرآن بىارزش و بىمایه مىداند، و مسلک آنان را صحیح و درست نمىداند.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ... «10»
بگو: اى اهل کتاب شما هیچ ارزشى ندارید و بر مسلک صحیح و درستى نیستید تا زمانى که به تورات و انجیل و قرآنى که از سوى پروردگارتان نازل شده عمل کنید.
فرقان را اهل تفسیر و تحقیق و عالمان علم لغت و ادب به چند صورت معنا کردهاند:
دلیل قانع کننده و قطعى، «11» شکافتن دریا براى بنىاسرائیل «12» تورات کتاب آسمانى حق، «13» معجزات موسى که از همه پیامبران به خاطر رام کردن دل یهود نسبت به فرهنگ حق بیشتر بود مانند اژدها شدن عصا، تابش نور سپید از سر انگشتان موسى، مسلط کردن طوفان و ملخ و شپش و قورباقه به فرعونیان و آلوده کردن همه متاع و وسایلشان به خون «14» که همه آنها فاصل بین حق و باطل و مایه تمیز کار درست از نادرست، و صدق از کذب، و کفر از ایمان، و معجزه از سحر بود، تورات و معجزات موسى حجت حق را بر ملت یهود تمام و کامل کرد و راه هر عذر و بهانهاى را در ایمان به خدا و قیامت و موسى و پیامبران پس از او بست ولى این ملت لجوج و معاند و سنگدل قدر نعمتهاى مادى و معنوى خدا را ندانستند، و از موسى و فرهنگ الهىاش استقبال ننمودند و او را و برادرش را به شکنجههاى عظیم روحى دچار کردند که آیات بعد به گوشهاى از ستمها و جنایات و لجاجتهاى آنان چه در زمان موسى و چه در زمان مسیح و چه در زمان پیامبران میان موسى و مسیح و به ویژه در زمان ظهور اسلام نسبت به پیامبر اشاره مىکند.
آنان به جاى اینکه به وسیله تورات و فرقان هدایت الهى را که فلسفه نزول تورات و تجلى فرقان بود بپذیرند، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ و از آثار و برکات هدایت در همه شئون زندگى در دنیا و برزخ و قیامت بهرهمند شوند، و سعادت و خوشبختى ابدى خود را تأمین نمایند، بر اثر بیمارى خطرناک مادىگرى و دلبستگى به امور حسى، و غرق بودن در آمال و آرزوها و خیالات خام راه گمراهى و ضلالت را برگزیدند و مهر شقاوت و تیرهبختى را بر پیشانى حیات خود زدند، و خزى دنیا و عذاب ابدى را براى خود خریدند!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف 138- 141.
(2)- طه 88.
(3)- المیزان ج 1 ص 280.
(4)- تفسیر نهجالبلاغه جعفرى ج 14 ص 226.
(5)- انبیاء 105.
(6)- مائده 33.
(7)- تفسیر نهجالبلاغه ج 14، ص 226.
(8)- مائده 44.
(9)- مائده 66.
(10)- مائده 68.
(11)- فرهنگ نوین.
(12)- مختصر نهج البیان.
(13)- اغلب مفسرین.
(14)- اعراف 133.