اشاره
در پاسخ به این پرسش(1) که آیا امام حسین علیهالسلام در برابر اعمال و رفتار معاویه سکوت اختیار کردند یا به مبارزه سیاسی پرداختند و اگر سکوت نکردند، چه مواضع و سیاستهایی اتخاذ نمودند، باید گفت: گرچه قیام و حرکت نظامی از جانب امام حسین علیهالسلام علیه معاویه مقدور و سودمند نبود، امّا این امر بدان معنا نبود که هیچ حرکت، مبارزه و اقدامی از سوی آن حضرت در برابر معاویه صورت نگیرد و آن بزرگوار همانند بسیاری از مسلمانان، که سکوت و حتی تأیید و همراهی با حکومت معاویه را بر اعتراض به وی ترجیح دادند، به گوشه خانه پناه برده و سرنوشت جامعه اسلامی، به ویژه جامعه شیعه را به حال خود رها کنند؛ چرا که آن حضرت همچون جدّ بزرگوارش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله صیانت و پاسداری از مبانی و ارزشهای اصیل دین و مبارزه با بدعتها، فسادها و انحرافها را، وظیفه و رسالت الهی خویش میدانستند و در راه تحقق این هدف از هیچ کوششی فروگذاری نمیکردند. بنابراین، آن حضرت در شرایط مناسب و مقتضی با موضعگیریهای خویش، جامعه اسلامی را به پیروی از چنین سیره و روشی در مبارزات سیاسی علیه معاویه و کارگزارنش فرا میخواندند.در منابع و مآخذ تاریخی و حدیثی، اخبار و گزارشهای فراوانی در اینباره ثبت شده است که به مهمترین آنها در قالب محورهای ذیل اشاره میگردد:
1ـ مخالفت با ولیعهدی یزید
با آنکه بر اساس یکی از بندهای پیمان نامه صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه، هیچ گونه حقی در انتخاب جانشین برای معاویه وجود نداشت، امّا او هیچ وقت به آن بند مثل سایر بندهای دیگر عهدنامه(2) عمل نکرد و چنانکه خود در جمع کوفیان اظهار داشت، همه آنها را زیر پا گذاشت.(3)
معاویه در راستای موروثی کردن حکومتش با پیشنهاد و مساعدت بعضی از کارگزاران در ده سال آخر زمامداریاش، تلاشها و اقدامات زیادی را به منظور طرح و تثبیت جانشینی پسرش یزید از خود نشان داد. چنانکه به بعضی از مناطق حوزه اسلامی مسافرت کرد و از نزدیک با ترفندها و شگردهای ویژه، مسأله جانشینی یزید را مطرح کرده و با تهدید یا تطمیع مردم برای یزید بیعت گرفت. او در سفری که به مدینه داشت، علاوه بر گرفتن بیعت از مردم این شهر، دنبال آن بود که از شخصیتهای با نفوذ و بزرگ این شهر نیز، که در رأس آنان امام حسین علیهالسلام قرار داشت، بیعت بگیرد. از اینرو، پس از ورود به این شهر، با حسین بن علی علیهالسلام وعبداللّه بن عباس و بعضی از بزرگان دیگر دیدار کرده، پس از طرح موضوع، تلاش کرد تا موافقت آنان را در این باره جلب کند. امام حسین علیهالسلام در پاسخ به درخواست معاویه با ذکر مقدمهای چنین فرمود:
«آنچه درباره یزید گفتی که خود به حدّ کمال رسیده و میتواند امت محمّد را اداره کند، دریافتم. میخواهی با این سخنان مردم را درباره او به اشتباه اندازی. گویا میخواهی درباره شخصی ناشناخته سخنگویی و یا غایبی را بستایی و از کسی که مردم درباره او چیزی نمیدانند، سخن گویی. در صورتی که، یزید خود شخصیّت و باطنش را آشکار ساخته است. اگر میخواهی از مهارت و توانایی یزید آگاه شوی، از او درباره سگهای شکاری و کبوتران پیش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس و در مورد کنیزان آوازهخوان و نوازنده سؤال کن تا تو را به خوبی آگاهی داده و یاری کند. دست از این تلاشها بردار. چه سودی برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیشتر از آنچه خود مرتکب شدهای، ملاقات کنی؟!
به خدا سوگند! تو پیوسته باطل و ستم و بیدادگری را اختیار نمودهای تا آنجا که جام تبهکاریت لبریز شده و اکنون بین تو و مرگ جز یک چشم بر هم زدن فاصله نیست. پس از آن در روز رستاخیز بر عمل ماندگار خود درآیی و آن روز هرگز گریزگاهی نخواهی داشت. این تو بودی که امر مهم خلافت را که، از نیای مان به ارث رسیده بود، از ما بازداشتی با اینکه به خدا سوگند ما از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از جهت نَسَبی ارث میبریم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید!) نزد ما آوردهای...»(4)
معاویه وقتی چنین موضعگیری صریحی را از امام حسین علیهالسلام درباره ولیعهدی یزید دید و شنید، حقوق و مستمری همه بنیهاشم را از بیت المال قطع کرده، پرداخت سهم آنان را مشروط به بیعت آن حضرت کرد تا به این وسیله حسین بن علی علیهالسلام از سوی بنیهاشم تحت فشار قرار گرفته و راضی به بیعت گردد! امّا او با این شیوه نتوانست از امام حسین علیهالسلام بیعت بگیرد و با درخواست و تهدید عبداللّه بن عباس مجبور به پرداخت سهمیه بنیهاشم گردید؛ این در حالی بود که امام حسین علیهالسلام از دریافت سهم خویش خودداری کرد.(5)
2ـ نامه کوبنده و افشاگرانه به معاویه
پس از شهادت حجربن عدی، مروان بن حکم، که در این زمان از سوی معاویه حاکم مدینه بود، طی نامهای به معاویه نوشت: «گروهی از شخصیتها و بزرگان عراق و حجاز نزد حسین علیهالسلام رفت و آمد میکنند، اطمینان ندارم که حسین قیام نکند. من در این باره طبق تحقیقاتی که کردهام اعلام میکنم که او فعلاً قصد قیام ندارد، امّا اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین قصدی نداشته باشد. اینک نظر خود را در این باره بنویس.»(6)
معاویه پس از دریافت گزارش مروان، علاوه بر پاسخ نامه وی، در نامهای جداگانه به امام حسین علیهالسلام نوشت:
«از طرف تو اموری رسیده است که هرگز گمان نمیکردم به آن امور گرایش داشته باشی. شایستهترین مردم در وفاداری به آنچه بیعت کرده است، کسی همانند توست در بزرگی و شرافت و منزلت. حال در امر خلافت منازعه نکن. از خدا بترس واین امت را در فتنه مینداز و متوجه خود و دین خود و امت محمّد باش.» این آیه قرآن هم خاتمه نامه معاویه بود: «و لا یستخفّنّک الذین لا یوقنون:»(روم:6)؛ مبادا آنان که به پایه یقین نرسیدهاند تو را بیثبات و سبکسر گردانند.(7)
امام حسین علیهالسلام در جواب نامه معاویه، پاسخی نوشت که طلایه انقلاب و قیام عاشورا است؛ پاسخی که در هر کلمه آن عزّت و افتخار حسینی موج میزند؛ نامهای که به تعبیر شیخ عبداللّه علایلی بر تاریخ سایه افکنده و رو در روی سلطه و ستم معاویه قرار گرفته است.(8)
حضرت در ابتدای نامه ضمن ردّ و تکذیب اخبار و گزارشهای عمّال معاویه درباره قیام خویش علیه معاویه، چنین نوشتند:
«من قصد جنگ و اختلاف ندارم؛ اما از جنگ نکردن با تو و حزب تو، که از قاسطین هستند، به خدا پناه میبرم. افراد ستمکاری که اطراف تو را گرفتهاند داخل در حزب ستمگران و یاران شیطان هستند. آیا تو قاتل حُجر و یاران او، که اهل زهد و عبادت بودند و برای از میان بردن بدعت و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند، نیستی؟! تو از روی ظلم و تجاوزگری پس از آنکه با آنان پیمانهای محکم و میثاقهای مؤکّد بستی، پیمانت را شکستی و آنان را کشتی و با این کار، بر خدا گستاخی نموده، پیمان او را سبک شمردی. آیا تو کشنده عَمْرِوبن حَمِق که از بسیاری عبادت، چهره و بدنش لاغر و فرسوده شده بود، نیستی که پس از دادن امان و بستن پیمان (پیمانی که اگر به آهوان بیابان میدادی، از قلههای کوهها پایین میآمدند) او را کشتی؟! آیا تو ادعا نکردی که زیاد فرزند ابوسفیان است، در حالی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «فرزند به شوهر ملحق میگردد و زناکار باید سنگسار گردد»(9)؟! سپس او را بر مردم مسلط کردی؟ او بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پای آنان را قطع کرد و بر شاخههای نخل بهدار آویخت. ای معاویه! گویی از این امت نیستی و آنها هم از تو نیستند...
و گفتی که من مردم را در فتنه نیندازم؛ به خدا سوگند! من فتنهای برای مردم بزرگتر از حکومت تو نمیبینم. و گفتی که درباره خودم و دینم و امت محمّد بیندیشم؛ به خدا قسم! من کاری برتر از جهاد با تو نمیبینم که اگر با تو بجنگم به خدا تقرّب جستهام و اگر از نبرد با تو باز ایستم از خدا طلب آمرزش میکنم و از خدا میخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودی اوست، ارشاد و هدایت کند. و گفتی که به من نیرنگ خواهی زد. ای معاویه! هر نیرنگی که میخواهی به من بزن، به جان خودم سوگند از دیرباز نیرنگبازان با شایسته کاران چنین کردهاند و من امید آن دارم که زیان آن به خودت برسد و عملت را تباه گرداند؛ پس هر کاری که میتوانی بکن.
ای معاویه! از خدا بترس و بدان که خداوند کتاب و پروندهای دارد که هر عمل بزرگ و کوچکی را در آن ثبت میکند و بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرف ظنّ و گمان مردم را میکشی و به محض اتهام، آنان را به بند میکشی و گرفتار میسازی و فرزند شرابخوار و سگبازت را زمامدار مسلمانان کردهای، هرگز فراموش نخواهد کرد. تو با این کارها، خود را به هلاکت افکندی، دین خود را تباه ساختی و حقوق مردم را پایمال کردی، والسلام.»(10)
حضرت در این نامه اگر چه به صراحت با معاویه اعلام جهاد نفرمود، امّا فرمود: برای عدم مجاهده و قیام در پیشگاه خدا عذری ندارد. این نامه دارای سه جهتگیری اصلی است:
الف. با نظریه سلطنت معاویه، که اطاعت محض از سلطان را القا میکرد، مخالفت نمود؛
ب. معاویه به عنوان قاتل انسانهای با ایمان و مخلص همچون حجربن عدی و عمروبن حَمِق معرفی گردید؛
ج. ضرورت جهاد با معاویه و توجه به این نکته که معاویه «دین» را نابود کرده است.
نکته اصلی این نامه، همین جهتگیری سوّم است. معاویه به امام حسین علیهالسلام میگوید: به فکر دین و امت محمّد صلیاللهعلیهوآله باش و فتنهگری مکن، امام حسین علیهالسلام در جواب معاویه میفرماید: حکومت تو که دین را نابود کرده است، بزرگترین فتنه برای مردم است.وقتی معاویه نامه امام حسین علیهالسلام را خواند، در سینهاش شعله حقد و کینه زبانه کشید. یزید و عبداللّه بن عمروعاص به معاویه توصیه کردند که جوابی به نامه امام حسین علیهالسلام بدهد که در آن تحقیر و توهین نسبت به آن حضرت و پدرش درج شود. معاویه در جواب پیشنهاد آنان گفت:
«... به خدا سوگند هیچ گونه عیبی در حسین سراغ ندارم. به نظرم رسید نامه تهدیدآمیزی به او بنویسم، سپس (به مصلحت) دیدم که این کار را نیز نکنم و او را به ستیزه جویی نکشانم.»(11)
برخورد امام حسین علیهالسلام با هدایای معاویه
آنچه نوشته شد، اخبار و گزارشهای موثق در این باره بود که نشانگر عمق مخالفت امام حسین علیهالسلام با معاویه و نمایانگر عمق خصومت تیرگی روابط بین آن دو است. امّا بعضی از گزارشها حاکی از آن است که رفتار معاویه نسبت به امام حسین علیهالسلام و نیز امام حسن علیهالسلام نیکو و شایسته بوده است و معاویه آنان را از هدایا و جوایز خویش بهرهمند میساخته است. چنانکه ابومنصور طبرسی در این باره مینگارد:
«معاویه برای امام حسین علیهالسلام چیزی که ناراحتش کند، ننوشت و آنچه را به او میداد، قطع نکرد. او در هر سال، علاوه بر کالاها و هدایای گوناگون، یک میلیون درهم برای او میفرستاد!»(12)
ابوحنیفه دینوری پا را از این فراتر گذاشته و در این باره مینویسد:
«گویند: در مدت زندگی معاویه هیچ گونه بدی یا کار ناپسندی از او نسبت به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام سر نزد، و او هیچ چیز از اموری را که شرط کرده بود، از آنان دریغ نداشت و در نیکی کردن به آنان، تغییر روش نداد.»(13)
همچنین در خصوص ارسال عطایا و جوایز از جانب معاویه و قبول آنها از سوی امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام گزارشهایی به مضامین زیر نقل شده است:
1. امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام جوایز و عطایای معاویه را قبول میکردند.(14)
2. امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام در دیداری با معاویه، دویست هزار درهم از وی دریافت کردند!(15)
3. معاویه اوّل ماه، یک میلیون درهم برای امام حسن علیهالسلام و نهصد هزار درهم برای امام حسین علیهالسلام فرستاد!(16)
چنین گزارشهایی را به سادگی نمیتوان پذیرفت. امّا درباره هدایا و وجوه نقدی باید گفت: اگر چه بعید به نظر نمیرسد که اعطا و ارسال آنها توسط معاویه به این انگیزه بوده که او میخواسته با این کار از حجم اقدامات و اعتراضات آن دو بزرگوار علیه خویش بکاهد و در صورت امکان، آنان را تا حدّ زیادی همراه و موافق سیاستها و شیوه حکومتداریاش کند، امّا اینکه امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام آن هدایا و پولها را پذیرفته و دریافت کرده باشند، محل تأمل و جای تحقیق و بررسی دارد؛ چرا که اوّلاً، گزارشهای یاد شده با اخبار و گزارشهای دیگری مبنی بر عدم پذیرش هدایا و جوایز معاویه، معارض است؛ چنانکه از امام موسی بن جعفر علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام جوایز معاویه را نمیپذیرفتند.»(17) همچنین در جریان مسافرت معاویه به مدینه جهت بیعت گرفتن برای یزید از بزرگان و شخصیتهای سرشناس این شهر از جمله امام حسین علیهالسلام ، زمانی که معاویه مجبور به پرداخت مستمری به تعویق افتاده بنیهاشم شد، امام حسین علیهالسلام از دریافت سهم خویش استنکاف کرد.(18)
ثانیا، بر فرض صحت سند و قبول چنین گزارشهایی، پذیرش چنین هدایا و جوایزی از سوی آن بزرگواران، قابل قبول و موجّه بوده است. چنانکه در روایتی از امام باقر علیهالسلام درباره دریافت عطایا و جوایز حاکمان ستمگر سؤال شد، حضرت جواز قبول چنین هدایایی را مستند به صدور چنین کاری از امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام کردند و فرمودند: «[مانعی نیست چرا که] حسن و حسین علیهماالسلام عطایای زورمندانی همچون معاویه را میپذیرفتند؛ زیرا آنان شایستگی و حق آنچه را که از معاویه دریافت میکردند، داشتند.»(19)
ثالثا: اگر (فرضا) امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام عطایا و جوایز یاد شده را دریافت میکردند، آنها را برای خود و خانوادهشان هزینه نمیکردند و به مصرف نیازمندان و فقرای بنیهاشم و دیگر افراد مستمند و یتیم جامعه اسلامی میرساندند. چنانکه مرحوم مجلسی در اینباره چنین روایت کند: «حسن و حسین علیهماالسلام این اموال (عطایا و جوایز) را از معاویه میگرفتند و حتی به اندازه آنچه مگس در دهان خود میگیرد، برخود و خاندان خود هزینه نمیکردند.»(20)
از اینرو، ارسال یک میلیون درهم از جانب معاویه برای امام حسن علیهالسلام ـ چنانکه اخبار «دلائل الامامة» و «احتجاج» از آن حکایت میکرد و پذیرش آن از ناحیه امام حسن علیهالسلام از این باب بوده است، بدین معنی که معاویه مطابق یکی از مواد معاهده صلح بین او و امام حسن علیهالسلام موظف بود که یک میلیون درهم از محل خراج «دارابجرد»(21) (دارابگرد) برای تقسیم بین بازماندگان شهدای جمل و صفین به امام حسن علیهالسلام پرداخت کند(22) ـ و پذیرش آن از سوی آن حضرت نیز طبعا بدون اشکال و کاملاً مشروع بوده است؛ زیرا آن را برای مصرف یاد شده میگرفتهاند.
اما اینکه رفتار معاویه با امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام نیکو بوده است، نه تنها شاهدی بر این ادعا وجود ندارد، بلکه تاریخ گواه است که معاویه از هر فرصتی که به دست میآورد، برای خدشهدار کردن چهره امام علی علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام و در نهایت حذف آنان، استفاده میکرد. او نه تنها با علی علیهالسلام و خاندانش سر ناسازگاری و مخالفت داشت، بلکه با شیعیان او نیز به جرم پیروی و ابراز عشق و ارادت به خاندان علوی رفتار وحشتناک و هولناکی داشت.(23) نمونه بارز آن، قتل بیرحمانه حُجر بن عدی کندی، یکی از اصحاب بزرگ علی علیهالسلام و از یاران مخلص او، بود که منابع تاریخی به تفصیل از آن سخن گفتهاند.(24) از اینرو، چگونه میتواند رفتار معاویه با امام حسن علیهالسلام نیکو باشد، در حالیکه او آن حضرت را با دسیسه مسموم کرد(25) و به شهادت رساند و حاکم او، مروان بن حکم، از دفن جنازه مطهر آن بزرگوار در کنار مرقد جدّ بزرگوارش جلوگیری کرد.(26) چنانکه عدم پایبندی پسر ابوسفیان به مواد پیمان نامه صلح و زیر پا قرار دادن آن، دلیل روشنی بر کذب و نادرستی گفتار «دینوری» میباشد.
با شیوهای که معاویه در امر حکومت داری در پیش گرفته بود، نمیتوانست رفتار شایسته و پسندیدهای نیز نسبت به امام حسین علیهالسلام داشته باشد. او در نامهای که گذشت، به امام حسین علیهالسلام مینویسد: «با تو از درِ مکر وارد خواهم شد.» به گمان قوی مراد وی از روش مکارانه، روش رایج وی دربرخورد با مخالفان یعنی ترور و مسمومیت با زَهر است. چنانکه پیش از این، از همین شیوه برای از میان برداشتن مخالفانی همچون مالک اشتر، امام حسن علیهالسلام ، سعد بن ابی وقاص(27) و عبدالرحمن بن خالد بن ولید(28)، بهره جست.
3ـ تبیین جایگاه و منزلت اهل بیت علیهمالسلام
اگر چه معاهده صلح با معاویه یکی از عوامل مهم بازدارنده قیام و نهضت مسلحانه اباعبداللّه علیهالسلام بود، امّا این امر و امثال آن، آن حضرت را از بیان حق و تبیین مقام و منزلت خویش و اهل بیت علیهمالسلام باز نمیداشت؛ از اینرو، در هر شرایط مناسبی، به امر به معروف و نهی از منکر پرداخته، فضایل و مناقب خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله را یادآور میشد و از آنان به عنوان محور حق دفاع میکرد.
دو نمونه ذیل، شاهد این مطلب است:
موسی بن عقبه میگوید: «به معاویه گفتند: مردم چشمشان را به حسین علیهالسلام دوختهاند. کاش به او فرمان میدادی تابه منبر برود و سخنی گوید؛ چرا که در او ناتوانی یا لکنت زبان است.
معاویه گفت: ما نیز چنین پنداری درباره حسن داشتیم ولی او پیوسته در چشم مردم بزرگ میشد و ما رسوا میشدیم.
این گذشت تا روزی معاویه به حسین علیهالسلام گفت: ای اباعبداللّه! ای کاش منبر میرفتی و سخنی میگفتی! حسین بر منبر رفته حمد و ثنای خدا فرمود و بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله درود فرستاد. ناگاه شنید کسی میگوید: این شخص کیست که سخن میگوید.
امام حسین علیهالسلام ضمن معرفی خویش و اهل بیت علیهمالسلام به عنوان یکی از دو چیز گرانبها، که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آن را در میان امتش به یادگار گذاشته است و آنان مرجع تفسیر و تاویل قرآن هستند؛ با استدلال به آیاتی چند از قرآن کریم، اطاعت از اهل بیت علیهمالسلام را همانند اطاعت از خدا و رسول وی واجب شمرده و مردم را از گوش فرا دادن به ندا و وسوسههای شیطان برحذر داشت.
معاویه تا چنین بیاناتی را از آن بزرگوار شنید دیگر نتوانست تحمل کند؛ از اینرو گفت: "ای اباعبداللّه! بس است؛ مقصود خود را رساندی."(29)
زمانی دیگر در مجلس معاویه چنین فرمود:
«من فرزند کسی هستم که در پاکی همانند آب آسمان است و در زمین ریشه دارد. من فرزند کسی هستم که در اصل و تبار فاخر، شرافت والا و نیکنامی دیرین خانوادگی بر همه اهل دنیا سروری و آقایی دارد. من فرزند کسی هستم که خشنودی او، خشنودی خدای رحمان و خشم او خشم خدای رحمان است.» سپس معاویه را مخاطب قرار داده فرمود: «آیا پدر تو همچون پدر من است؟ آیا پیشینه تو همانند پیشینه من است؟ اگر بگویی نه؛ شکست خوردهای، و اگر بگویی، آری؛ دروغ گفتهای.»
معاویه گفت: سخن تو درست نیست. امام حسین علیهالسلام فرمود: «حق روشن و آشکار است و راه (تشخیص و شناخت) آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند.»(30)
در شرایطی که حذف مقام و منزلت اهل بیت علیهمالسلام در دستور کار اصلی معاویه و کارگزارانش قرار گرفته بود و آنان با تمام وجود تلاش میکردند که این عمل را به صورت یک فرهنگ در جامعه اسلامی ترویج کرده و جا بیندازند، بیانات این پیشوای جامعهاسلامی، بیانگرعزّتوافتخارحسینی واز ارزشواعتبارخاص خودبرخورداراست.
4ـ سخنرانی تاریخی و افشاگرانه امام علیهالسلام در کنگره بزرگ حج
در سال 59 (یا 58) هجری، یعنی یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه، در زمانی که فشار و خفقان حاکم بر شیعیان از سوی معاویه بیداد میکرد، امام حسین علیهالسلام به زیارت خانه خدا مشرف شدند. در این سفر عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عباس آن بزرگوار را همراهی میکردند. امام حسین علیهالسلام در مکه از صحابه و تابعین و فرزندانشان، که در جامعه اسلامی به پاکی و درستی شهرت داشتند و نیز از عموم مرد و زن بنیهاشم، دعوت کردند که در چادر او واقع در «منی» اجتماع کنند.
در میان جمعیت گرد آمده که افزون بر هزار نفر(31) بودند، دویست نفر از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله به چشم میخوردند. در این هنگام امام حسین علیهالسلام به پا خاست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«امّا بعد، این شخص ستمگر (معاویه) درباره ما و شیعیان ما اعمالی را روا داشت که دیدید و دانستید و شاهد بودید. میخواهم مطلبی را از شما بپرسم. اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید واگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید. سخن مرا بشنوید و گفتارم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او ایمان واطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما میدانید دعوت کنید، چون بیم دارم این امر(32) کهنه شود و حق از بین رفته، مغلوب گردد. خدا نور خود را به اتمام میرساند، اگر چه کافران راخوش نیاید.»
سپس حضرت آیاتی را که خدا در شأن علی علیهالسلام و خاندان وی نازل کرده بود، قرائت فرموده و تفسیر نمود و نیز هر چه پیامبر صلیاللهعلیهوآله درباره پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش فرموده بود نقل کرد، و در همه آنها، اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگفتند: آری به خدا این سخنان را شنیدیم و شهادت میدهیم، و تابعین میگفتند: به خدا سوگند! این سخنان را کسانی از صحابه که آنان را به راستگویی و امانتداری میشناسیم، برای ما نقل کردند. آنگاه حضرت فرمودند: «شما را به خدا سوگند میدهم که این سخنان را برای هر کس که به او و به دینش اطمینان دارید نقل کنید.»(33)
تعبیر اخیر امام علیهالسلام به خوبی حاکی از سانسور و خفقان شدید حکومت معاویه و فشار او نسبت به پیروان علی علیهالسلام و دشمنی دیرینه و سرسختانه معاویه با خاندان نبوّت است که امام علیهالسلام توصیه میکند این گفتار را برای افراد مورد اعتماد نقل کنید.
در شرایطی که دشنام و توهین نسبت به علی علیهالسلام و خاندان وی جریان اصلی تبلیغات حکومت معاویه است، امام حسین علیهالسلام در مراسم حج به دو فریضه مهم و مقدس الهی؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر اقدام نموده و ضمن بیداری اذهان حاضران، سفارش میکند که دیگران را نیز با رعایت احتیاط بیدار کنند و خیانتهای بنیامیه را به آنان گوشزد نمایند.
نکته حایز اهمیّت در این جریان آن است که امام علیهالسلام با این تدبیر با توجه به امکانات و مقدورات آن روز، در میان حاضران موج و حرکتی ایجاد نمود؛ چرا که حاضران پیام امام علیهالسلام را در بازگشت به سرزمین خویش به دیگران منتقل کردند و زمینه بیداری آنان را فراهم ساختند.