»» امتحان خدا
شیخ رجب علی نکو گویان ، سالها بعد به دلیل انتخاب شغل دوزندگی به «خیاط» شهرت یافت. در سال 1262 هجری شمسی در تهران دیده به جهان گشود. پدرش، مشهدی باقر، پیشهور بود٭ و سایة پرمهرش دوازده سال، رجبعلی را آسوده داشت. با مرگ پدر، رجبعلی دوازده ساله، که از برادر و خواهر تنی بیبهره بود، در غربتی سنگین و جانکاه گرفتار شد. سالهای کودکی و نوجوانی را چونان همسالان خویش به فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن، برای گذران زندگی، به کار خیاطی روی آورد. نوجوانی بیش نبود که به شوق شنیدن موعظهها و پندهای انسانساز اخلاقی، در حرم حضرت عبدالعظیم و مساجد شهر، پای منبر سخنرانها مینشست و خمیره درون خویش را با نوشیدن آیات قرآن و روایات معصومان شکل میبخشید. تنهایی، تفکر و خودسازی، از او شخصیتی ساخت که توانست در پرتلاطمترین سالهای آغاز جوانی، قهرمانانهترین حرکت زندگی خود را، که در تمام سالیان عمر پربرکتش نقش داشت، آشکار سازد.
« در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا میتواند تو را امتحان کند.
بیا این بار تو خدا را امتحان کن!
سپس به خدا عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آنگاه به سرعت از دام گناه میگریزد و بیدرنگ دیده باطن او روشن میشود و آنچه را که دیگران نمیدیدند و نمیشنیدند، میبیند و میشنود.2
همین پایداری جوان خیاط در برابر خودنماییهای افسونگرانة دنیا بود که روزنههای پردرخشش جهان معنی را بر روی او گشود و از همین زمان بود که لطف و محبت جاودان الهی بر وجود او پرتو افکند. از آن پس، هرگاه شیطانِ نفس به سراغش میآمد و با دو صد جلوه به او رخ مینمود، سراسر وجودش را خشم و غضب فرا میگرفت، از خانه بیرون میرفت. در هوای کوچه و خیابان قدمی چند میزد و آنگاه که خود را بر نفْس خویش چیره مییافت، ساکت و آرام و خندان باز میگشت و به کار میپرداخت. دنیا چنان در چشمانش پست و خوار شده بود که همواره از آن به دکان «پیرزنه» تعبیر میکرد و دیگران را از فرو غلتیدن در دام آن بازمیداشت و به پرهیزکاری و عبادت و بندگی خالصانه درگاه الهی فرا میخواند.
جوان خیاط با این اندیشه، نخستین گامها را برای ورود به عرصة پرهیاهوی زندگی، استوار برداشت و با نفْسکشی و قناعت کوشید تا بهرههای زیادتری نصیب خود سازد. رویکرد وی به امور معنوی، فرصت تفریح و گردش را از وی گرفته بود. اما اگر دوستانش او را برای رفتن به «امامزاده ابراهیم»، «امامزاده ابوالحسن» یا «بیبی شهربانو» دعوت میکردند، با آنان همراه میشد، و در آنجا به جز خواندن نماز و دعا کاری نداشت و در هر فرصتی که مییافت از فراخواندن به کارهای نیک و بازداشتن از امور ناشایست، فرو نمیگذاشت.
یکی از دوستان او میگوید: جمعی بودیم که همراه رجبعلی خیاط به قصد دعا روانه کوه «بیبی شهربانو» شدیم. نان و خیاری گرفتیم و از کنار بساط خیارفروش، قدری نمک برداشتیم و بالا رفتیم. آنجا که رسیدیم، خیاط گفت: «برخیزید برویم پایین، که ما را برگرداندند. میگویند: اول پول نمک را بدهید، بعد بیایید مناجات کنید».
یک بار دیگر، همراه گروهی از دوستان، با ماشین به طرف امامزاده ابوالحسن روانه میشود. مردم میگویند: پل خراب است و راه بسته و نمیتوانید از رودخانه بگذرید. میگوید: «برویم خدا که هست». میروند و معلوم میشود پیش از رسیدن ایشان، جماعتی آمدهاند و پل را درست کردهاند.
رفتار و سخنانی چنین، دوستان را بیش از پیش به سوی جوان خیاط میکشاند و آنان را با گوشههایی دیگر از روحیات و اخلاق وی آشنا میکند. اینگونه است که جوان مکتبنرفته و استاد ندیده، مسئلهآموز صد مدرس میشود و با این که لباس روحانی ندارد، بلکه لباده٭٭ و عبایی میپوشد و عرقچین بر سر میگذارد، برازنده عنوان شیخ میشود و از آن پس او را شیخ رجبعلی میخوانند.
شیخ مکتب نرفتة ما، با همان صفای باطن و صمیمیت دوستداشتنی خود به چنان باور و ایمانی رسید که تا دم مرگ، لحظهای از دعا و مناجات به درگاه الهی غافل نبود. داستان واپسین لحظات زندگانی او از زبان یکی از یاوران او، همچون لحظه لحظة زندگانی او خواندنی و آموزنده است.
سرانجام، پس از هفتادونه سال بندگی و عبادت خداوند در این دنیای گذرا، در روز دهم شهریور 1340 هجری شمسی، مرغ وجود شیخ از قفس تن پر میکشد و شیخ به خاطره میپیوندد.
وفات شیخ
همنشینان او از وفات شیخ چنین گزارش میدهند:
خواب دیدم که دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند. پرسیدم: چرا؟ گفتند: آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته است.
نگران و پردلهره از خواب برخاستم. ساعت سة نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ روانه منزل یکی از دوستان شدم. با شگفتی از دلیل این حضور بیموقع سؤال کرد. جریان رؤیای خود را تعریف کردم. ساعت پنج بود که به طرف منزل شیخ راه افتادی. شیخ در را گشود، داخل شدیم و در اتاق، همراه شیخ نشستیم و قدری صحبت کردیم. شیخ به پهلو خوابید و گفت: چیزی بگویید، شعری بخوانید!
یکی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
هنوز یک ساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم و از شیخ خواستم که برایش دکتر بیاورم. فرمود: مختارید، دکتر را آوردم و شیخ را معاینه کرد و رفتم نسخه را بگیرم. هنگامی که برگشتم، دیدم شیخ را به اتاقی دیگر بردهاند، رو به قبله نشسته و شمد٭٭٭ سفیدی روی پا انداخته است و با انگشتانش یکسره با شمد بازی میکند. یک مرتبه حالتی پیدا شد و گویا در گوش او چیزی گفتند که گفت: انشاءالله. سپس فرمود: امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بیاورید تا بخوانیم. هر سه نفر خواندیم. سپس فرمود: دستهایتان را سوی آسمان بلند کنید و بگویید: العفو، یا عظیم العفو، العفو؛ یا کریم العفو؛ خدا مرا ببخشاید.
سپس من دنبال یکی دیگر از دوستان رفتم، که معلوم شد قبل از رسیدن من به سوی منزل شیخ رفته است. وقتی برگشتم، مغرب بود و شیخ قالب تهی کرده بود. گویا همین که دوست دیگرمان میرسد، شیخ آغوش میگشاید و او را در بغل میکند و در دامان او جان به خدا میسپارد.
پیکر پاک او با تجلیل، از منزل تشییع میشود و در صحن مزار «ابنبابویه» دفن میگردد.
با درگذشت شیخ رجبعلی خیاطی، پروندة اعمال خدایی آن مرد باصفا بسته نمیشود، بلکه با ادامه راه او به وسیلة دانشآموختگان مکتب اخلاص و عشق به خدا، هر روز حسنات او افزوده میگردد و درجاتش فزونی مییابد.
بوی گل سرخ
در سفر به کاشان، شیخ مانند همه سفرهای دیگر، نخست به قبرستان شهر رفت. همراهان شنیدند که به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) سلام میدهد. جلوتر میرود، میگوید: بویی به مشامتان نمیرسد؟ بوی گل سرخ! و از مسئول قبرستان میپرسد، امروز چه کسی را دفن کردهاند؟ وی همه را به طرف محل دفن کسی میبرد که تازه به خاکش سپردهاند.
در آنجا همه آن گل را بو میکنند. شیخ میگوید: وقتی این بنده خدا را در این جا دفن کردهاند، وجود مقدس سیدالشهداء(ع) تشریف آوردهاند این جا، و به واسطة این شخص، عذاب را از اهل قبرستان برداشتهاند.
پنجره فولاد
در سفر به مشهد، هنگامی که در صحن حرم مطهر امام رضا(ع) بود، جوانی را میبیند که در کنار پنجرة فولاد با گریه و زاری، امام رضا(ع) را به حق مادرش قسم می دهد و دعا میکند و چیزی میخواهد. شیخ به یکی از همراهان میگوید: برو به جوان بگو درست شد!
جوان رفت.
از شیخ میپرسند: جریان چه بود؟
میگوید: این جوان، خواهان ازدواج با کسی بود که به او نمیدادند و متوسل به حضرت امام رضا روحی فداه شده است. حضرت فرمودند: درست شده است برود.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 3:8 عصر )
»» وصیت نامه شهید لاجوردی ، دادستان اسبق انقلاب
خداوندا تو شاهدی به همان اندازه – بلکه صد چندانکه به امام قاطع و سازش ناپذیر عشق می ورزم نسبت به سازشکاران و مدافعان عملی ضد انقلاب – اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند - نفرت دارم. بیم آن دارم که حوادث مشروطه مجددا" تکرار شود و یا ایران اسلامی به سرنوشت الجزایر دچار شود.
خداوندا از تو مصرانه می خواهم دست و قدم زبان و قلم همه کسانی را که در جهت رهانیدن ضد انقلاب و مرتدین و محاربین از چنگال عدالت اعمال قدرت و نفوذ کرده اند و کسانی که پذیرای این ننگ شده اند تا چند روزی به کام وهم و خیال رسند برای همیشه از سرنوشت این مردم شهید پرور و شاهد قطع فرمایی.
خدایا چون عاشق نظام بوده ام از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران لطمه ای – ولو ناچیز- به نظام وارد آورد . به آنها توصیه می کنم که جدای از لفاظی و بازار گرمی های صنفی به قیامت و حسابرسی های دقیق آن روز باور پیدا کنند و مواظب باشند از آن دسته ای نباشند که قرآن دربارشان فرموده : لم تقولون ما لا تفعلون کبرمقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون
....خدایا تو شاهدی چندین بار با عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را (همانها که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را گرفته و همانا ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد به دست گرفته اند هم رجایی و باهنر را می کشند هم به سوگشان می نشینند هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس....! برقرار می کنند هم آنها را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می شوند هم در مبارزه بر علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضای مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کشان جا می زنند و هم در حوزه های علمیه به فقه و فقها روی می آورند تا مسیر فقه را عوض کنند ) به مسئولین گوشزد کرده ام ولی نمی دانم چرا ترتیب اثر نداده اند ( اگر چه نسبت به برخی تا اندازه ای می دانم چرا ).
به مسئولین بارها گفته ام که خطر اینان به مراتب زیاد تر از خطر منافقین خلق است چرا که علاوه بر شیوه های منافقانه منافقین ، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم کم آنها را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود آورده اند . به گونه ای که عملا عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب ها ، حفظ و ابقاها دست به تخریب می زنند و اعمال قدرت می کنند.
اینها همه پوچ است و بی اهمیت ، مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی از همه این تلاشها گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خدایی شان است که جز اندیشه های مادی گرایانه و ماتریالیستی چیز دیگری نیست و با بهرگیری از تجربیات مثبت و منفی هم پالگی های چپ و منافقشان توانسته اند متاسفانه به نسبت بسیار زیادی ( زیاد تر از توفیق منافقان خلق در سالهای 51-54) تعداد کثیری از روحانیون را تحت تاثیر قرار دهند و با لطایف الحیل بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدانجا که بر اعمال جنایتکارانه آنان در مواردی نظیر به شهادت رساندن رجایی و باهنر با دست روی دست مالیدن های مسامحه کارانه به مصلحت اندیشی های پشیمانی آورنده متوسل شوند . باز مهمتر از همه این که با کمال تاسف توانسته اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف نمایند .
هان ای خانواده عزیزم به هوش باشید! مبادا فریب تائید و تکریم های این منافقان جدا از دین را بخورید چه بسا با ظاهری چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بیایند و خود را چنان حزب اللهی جا بزنند که مسلمانها و ابوذرها را جرات لحظه ای هم لباسی و هم شکلی با آنان نباشند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:36 عصر )
»» دل شکسته
به نام حضرت دوست
با سلام
پیشانی صدق و اخلاص در دیدگاه دولت نه و از صمیم قلب بگو آمده ام. اگر گفتند اینجا چرا آمدی؟ بگو به کجا روم و به کدام در رو کنم.
این ره است و دیگر دوم ره نیست
این در است و دگر دوم در نیست
اگر گفتند به اذن چه کسی امدی؟ بگو شنیدم:
بر ضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
اگر گفتند تا به حال کجا بودی؟ بگو: راه گم کرده بودم.
اگر گفتند چه چیزی آوردی؟
بگو اولا: ((دل شکسته)) که از شما نقل است:
در کوی ما شکسته دلی می خرید و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و ثانیا:
من گدایم چه توانم برم در بر شاه
طمع بخششم از درگه سلطان من است
اگر گفتند بیرونش کنید بگو:
نمی روم زدیار شما به کشور دیگر
برون کنید از این در درآیم از در دیگر
اگر گفتند این جرات را از کجا آوردی؟ بگو: از حلم شما
اگر گفتند قابلیت استفاضه نداری بگو: قابلیت را هم استفاضه می فرمایید.
باز اگر از تو اعراض کردند بگو:
به و الله به بالله به تالله
به حق آیه نصرمن الله
که مو از دامنت دست برندیرم
اگر کشته شوم الحکم لله
اگر گفتند : مذنبی. بگو: اولا شنیدم شما غفارید. ثانیا من ملک نیستم آدم زاده ام. و ثالثا:
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو
آنکس که گنه نکرده و زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
اگر گفتند: چه می خواهی؟ بگو:
جز تو ما را هوای دیگر نیست
جز لقای تو هیچ در سر نیست
(برگرفته از کتاب تازیانه سلوک از استاد حسن حسن زاده آملی)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:34 عصر )
»» الهی نامه
الهی!
من غلام آن معصیتم که مرا به عذر آرد...و از آن طاعت بیزارم که مرا به عُجب آرد
الهی!
گدای تو به کار خود شادان است...هرکه گدای تو شد در دو عالم سلطان است
الهی!
چون یتیم بی پدرگریانم...
درمانده در دست خصمانم...
خسته گناهانم و از خویشتن بر تاوانم...
خراب عمر و مفلس روزگار..من آنم...
*خداوندا به فریادرس که از ناتوانی خود به فریادم*
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:25 عصر )
»» حافظ شیرازی ، شمس الدین محمد
زندگینامه: شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران و از تابناکترین ستارگان آسمان علم و ادب ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پابرجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود. با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی به حکم شواهد و قرائن ظاهرا شیخ در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز، که به آن صمیمانه عشق میورزیده، به دنیا آمده است. اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهرا پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان سلغری فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد و پس از سپری نمودن علوم ومعلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا...بهرهها گرفت. خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت(1) و هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود بدل گشت. وی در این دوره علاوه براندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و این کتاب آسمانی رابا صدای خوش و با روایتهای مختلف از بر میخواند و از این روی تخلص حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران جوانی این شاعرگران مایه مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان سلغری فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو، از عمال ایلخانان مغول، در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود موردتوجه و عنایت امرایاینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت. دوره حکومت شاه ابو اسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه. ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی شیراز و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید. حافظ نیز از مرحمت و لطف امیر ابو اسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وی درالقابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم و حیاء) حقشناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.(3) پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارز الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سختگیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت. امیر مبارز الدین شاهی تندخوی و متعصب و ستمگر بود و بویژه در امور دینی ومذهبی بر مردم خشونت بسیاری جاری نمود. در دوره حکومت وی مردم از بسیاری از آزادیها و مواهب طبیعی خود محروم شدند و امیر خود را مسلمانی متعصب جلوه میداد که درصدد جاری ساختن احکام اسلامی است. این گونه اعمال با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست. سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئهای فراهم آورده و پدر را دستگیر کردند و بر چشمان او میل کشیدند.(4) شاه شجاع و شاه منصور از دیگر امرای آل مظفر همعصر با حافظ بودند و به سبب از بین بردن مظاهر تعصب و خشک اندیشی در شیراز و توجه به بازار شعر و شاعری مورد توجه حافظ قرار گرفتند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به خواجه میگذاشتند واز آنجا که بهرهای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.(5)اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزیهای فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردمان شوریده بخت آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد. داستان ملاقات تاریخی و عبرت انگیز خواجه حافظ با تیمور نیز اگر صحت و اعتبارداشته باشد ظاهرا در سال 790 ه. ق و یک سال پیش از مرگ شاعر نامدار صورت گرفته است. براساس این داستان پس از آنکه دروازههای شیراز به روی مؤسس سلسله تیموریان گشوده شد امیر تیمور قاصدی را به نزد حافظ فرستاد و او را به نزد خود خواند و گفت: من اکثر ربع مسکون را با این شمشیر مسخر ساختم و هزاران جای و ولایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا را که وطن مألوف و تختگاه من است آبادان سازم و تو آن گاه به یک خال هندوی ترک شیرازی سمرقند و بخارای ما را در یکی از ابیات خود به فروش میرسانی.(6) گویند خواجه زیرکانه در جواب وی به فقر و نداری خود اشاره کرده و میگوید: ای سلطان عالم از این بخشندگی است که بدین روز افتادهام. این پاسخ زیبا وشوخ طبعانه مورد پسند تیمور واقع میگردد و او را مورد عنایت خود قرار میدهد. مرگ خواجه یک سال پس از این ملاقات صورت گرفت و وی در سال 791 ه.ق در گلگشت مصلی که منطقهای زیبا و باصفا بود و حافظ علاقه زیادیبه آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت. نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی میدانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجرهای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد: قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ/ که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت / *** حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و برخلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود و از صفا و زیبایی شهر محبوبش و اماکن تفریحی آن همچون گلگشت و آب رکنآباد لذت میبرد. وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سرتاسر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و سلاطینی همچون سلطان احمد بن شیخ اویس بن حسن جلایری (ایلکانی) ومحمود شاه بهمنی دکنی با احترام زیاد او را به پایتختهای خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی درگرفت و خواجه که درخشکی آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز سازد از این رو از مسافرت پشیمان شد. شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزلهای بسیار زیباست. غزل بویژه نوع عارفانه آن توسط حافظ به اوج فصاحت و بلاغت و ملاحت رسید و او جدای از شیرینی و سادگی و ایجاز، روح صفا و صمیمیت را در ابیات خود جلوهگر ساخت. خواجه شیراز در غزلیات خود تمامی منویات قلبی خویش نظیر عشق به حقیقت و یکرویی و وحدت و وصال جانان و از سوی دیگر خشم و تنفر خود را در مقابل اختلاف و نفاق، ریا و تزویر و ستیزگیهای قشری بیان کرده است. در غزلیات زیبای حافظ که از همه حیث اوج غزل فارسی محسوب میشود کلمات و تعبیرات خاصی وجود دارد و خواجه که خود مبتکر این سبک است از آن طریق مقصود خود را بیان داشته است. کلمات و عباراتی همچون طامات، خرابات، مغان، مغبچه، خرقه، سالوس، پیر،هاتف، پیر مغان، گرانان، رطل گران، زنار، صومعه، زاهد، شاهد، طلسمات، شراب و... از این گونهاند که هر یک بیانگر قریحه عالی و روح لطیف و طبع گویا و فکر دقیق و ذوق عارفانه و عرفان عاشقانه وی است. خواجه در اشعارش اغلب از خود به عنوان رندی پاک باخته و بینیاز یاد کرده که با همه هشیاری و دانایی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی بیاعتناست. وی از ریا و تزویر زاهدان درونی در رنج و اضطراب است و حتی صوفیان ریایی را که به طریقت حافظ انتساب میورزند ولی اهل ظاهر بوده و در ژنده پوشی و قلندری تظاهر میکنند سخت سرزنش میکند و در اشعار خود دام حیله و تزویر این ظاهر پرستان را پاره میسازد. لسان الغیب با بهرهگیری از برخی تشبیهات معمول شاعران همچون تشبیه زلف به کفر و زنجیر وسنبل و دام، تشبیه ابرو به کمان، تشبیه قد به سرو، صورت به چراغ و گل و ماه و دهان به غنچه و پسته و... ناپدیداری اوضاع زمان، بی دوامی قدرت و شکوه و جلال پادشاهان و لزوم دل نبستن به مظاهر دنیوی را متذکر میشود. حافظ معتقد است آدمیان باید از زیباییها و خوشیهای طبیعت و لحظههای خوش محبت و دوستی و صفا و صمیمیت برخوردار شوند و عمر کوتاه خود را با شادی و شادکامی سپری سازند. خواجه حقیقت هستی را خدای تعالی میداند که در این جهان جلوه کرده است و مظهر او را عشق معنوی و دل آدمی میداندکه در همه جا با خود آدمیان است و برای دریافتن سر وجود او باید به حقیقت نفس پی برد. شاعر در برخی از اشعار خویش گوش خود را به پیام اهل راز و صدای هاتف و پند پیر و سخن کاردان و ناله رباب و چنگ باز نموده است وحقایقی از زبان اینان که در حقیقت همه از یک زبان گویند میشنود و از عالم حال رو به زاهدان پرقیل و قال کرده رندانه سخنها میگوید. حافظ در جای دیگر از اصطلاحات باده و می و میکده در بیان مقاصد عرفانی خود سود میجوید; مقصود او از می و میخوارگی در مواردی همانا تازیانهای است که برای پرده دری از روحانیون ریایی عوام فریب به کار میرود و میکده واقعی را درگاه حق میداند که مستی عارفان از آنجاست و برای رسیدن و نایل آمدن بهآن رنجها میکشند و اشکها میریزند و خاک راه معرفت را به رخسار میسایند. خواجه بزرگ شعر و ادب میپرستی را آن میداند که آدمی را از خود بیخود میکند و آن را در مقابل خودپرستی به کار میبرد و عشقورزی و بادهگساری عارفان را حقپرستی و گذشتن از حرص و شهوت و آرزوی وصال حقیقت میداند که حاضرند در راه حق رنج برند و درد کشند و شکایتی نکنند. وی عشق عارف را عشقی معنوی میداند که جوینده آن سعی دارد خود را از چاه طبیعت بیرون برد و در بحر عمیق عشق حق که کرانه ندارد غرق شود. از زیباترین جلوهها و مضامین غزلیات خواجه حافظ آن است که اگر چه او مخالف با روش شهوت پرستان و پیروان طبیعت و دشمن ریا و سالوس و زهد فروشی و عوام فریبی است و فراموش کردن عالم روحانی و پرداختن به جهان جسمانی را شرط عقل و معرفت نمیداند ولی در عینحال انسانها را به بهرهمندی از زیباییها و دوستیهای جهان هستی، که آفریدگار آن را مقدمه آن جهان قرار داده،دعوت میکند به شرط اینکه از راه عقل و خرد دور نیفتند. خواجه آدمیان را به برخورداری از لطایف خلقت و جمال طبیعت دعوت میکند و با شاهد آوردن از زندگی خود که در حفظ نشاط و داشتن روح قوی و فکر بلند و میل به وفا و مروت و رغبت به سعی و عمل سرمشق بوده، انسانها را به خوش بودن و خوش داشتن زندگی خود دعوت میکند. در مجموع میتوان گفت اشعار حافظ آمیزهای است از معانی عاشقانه و اجتماعی و عرفانی و در هر یک از غزلیات خود در کنار عبارات معمولی مقاصد عالی خود را نیز در باب هستی و محبت و مدارا و گذشت وخشونتها و ریاکاریهاو مردم فریبیهای نوخاستگان به قدرت رسیده و لطایف خلقت و جمال طبیعت و اراده عارفانه اندیشه نیرومند به نمایش میگذارد که هریک از این مضامین بسیار آموزنده و عبرتانگیز است و راه و رسم زندگی را به انسانها میآموزد. حافظ اندیشمندی است که با غزلیات نافذ و روح نواز خود مرزهای قرون و اعصار را در نوردیده و در اعماق دل تک تک ایرانیان رسوخ کرده است; از این روی کمتر خانهای را در ایران میتوان یافت که دیوان حافظ در آن نباشد ومورد مطالعه قرار نگیرد. ایرانیان دیوان حافظ را سخت گرامی میدارند و از طریق تفأل به اشعار این شاعر جاودانی، با او به راز و نیاز میپردازند و از اینروست که به او لقب لسان الغیب و ترجمان اسرار دادهاند. اندیشه و افکار والای این حکیم و عارف نامدار به سایر ملل نیز راه یافته است و شعرای بزرگی همچون گوته آلمانی او را از بزرگترین اندیشمندان تاریخ هستی لقب دادهاند که به انسانها درس عشق و محبت داده است. دیوان حافظ به دهها زبان ترجمه شده و در زمره معروفترین کتب ادبی جهان است. سالیانه چندین سمینار در ارتباط با بررسی شخصیت این شاعر برجسته در ایران و سایر کشورهای جهان برگزار میشود و سازمان یونسکو وی را یکی از ذخیرههای جاودانه ادب در جهان دانسته است. میعادگاه حافظیه در شیراز زیارتگه رندان جهان است و بسیاری از ادب دوستان از سراسر جهان با حضور در این مکان پر رمز و راز بر عمق معرفت و دانش او تحسین میورزند. در پایان این مبحث گزیدهای از چند غزل زیبای لسان الغیب که بیانگر اندیشههای متعالی اوست و هر یک بیتالغزل معرفت خواجه شیراز به شمار میرود نقل میگردد. دریغا که محدودیت کلام اجازه تفسیر و تحلیل این اشعار را نمیدهد: (بارها دل طلب جام جم از ما میکرد/ آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد // گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد // مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو بتأیید نظر حل معما میکرد // دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست/ واندران آینه صدگونه تماشا میکرد// گفتم: این جام جهان بین بتو کی داد حکیم؟ / گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد// بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد...) // *** دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود / تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود // دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت / باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود // هم عفاا... صبا کز تو پیامی میداد / ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود // عالم ماز شور و شر عشق خبر هیچ نداشت / فتنهانگیز جهان غمزه جادوی تو بود // من سرگشته هم از اهل سلامت بودم / دام را هم شکن طره هندوی تو بود // بگشا بند قبا تا بگشاید دل من / که گشادی که مرا بوذر پهلوی تو بود // بوفای تو که بر تربت حافظ بگذر / کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود // *** فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش// دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند / خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش // جای آنست که خون موج زند در دل لعل / زین تغابن که خزف میشکند بازارش// بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود / این همه قول و غزل تعبیه در منقارش // ای که در کوچه معشوقه ما میگذری / برحذر باش که سر میشکند دیوارش // آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/ هر کجا هست خدایا بسلامت دارش// صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ایدل/ جانب عشق عزیز است فرو مگذارش // صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه/ به دو جام دگر آشفته شود دستارش // دل حافظ که بدیدار تو خو گر شده بود / ناز پرورد وصالست مجو آزارش// ------------------------------------> 1-براساس منابع و شهادت یکی از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام) خواجه در جوانی سنگینترین کتابهای مذهبی و ادبی دوره خویش همچون کشاف زمخشری در تفسیر، مصباح مطرزی در نحو، طوالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی در حکمت، شرح مطالع قطب الدین رازی در منطق و مفتاح العلوم سکاکی در ادبیات را بطور کامل مطالعه کرده بود. 2- وی در برخی از ابیات خویش به این نکته اشاره کرده است: (ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآنی که تو در سینهداری...( // *** (زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد / لطایف حکما با کتاب قرآنی...( // 3- (بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحق / بپنج شخص عجیب ملک فارس بود آباد // نخست پادشاهی همچو او ولایتبخش / که جهان خلق بپرورد و داد عیش بداد...) // لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد ساخته است. 4- حافظ در یکی از ابیات خود به واقعه کور شدن امیر مبارز الدین اشاره کرده است: (... آنکه روشن شد جهان بینش بدو / میل در چشم جهان بینش کشید...) // *** 5- حافظ نیز در یکی از شعرهای خود صفات مثبت شاه شجاع را یاد کرده است: (مظهر لطف ازل روشنی چشم امل / جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع) // 6- اشاره به یکی از اشعار بسیار معروف حافظ که در یکی از اشعار آن میگوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را//
آثار: ـ دیوان اشعار
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:24 عصر )
»» سلسله ای از عرفا
بسم تعالی
ملاقلی جولا یکی از اوتاد است ودر باره او گفته اند که یکی از ابواب حضرت ولی عصر(عج)است.
سید علی شوشتری شاگرد ملا قلی جولا (قبلا مقداری توضیح داده شده)وبه همین ترتیب
ملا حسین قلی همدانی،یکی از عرفای بزرگ که شاگردان زیادی تربیت کرد که برخی را نام میبریم:
شیخ محمد بهاری همدانی
میرزا جواد ملکی تبریزی(امام خمینی (ره) محضر ایشان را درک کرده است)
سید جمال الدین اسد آبادی(مبارز مشهور)
و سید احمد کربلائی
یکی از شاگر دان سید احمد کر بلائی، سید علی قاضی است که برخی از شاگردان ایشان را نام میبریم:
شیخ عباس قوچانی
سید حسن مسقطی
میرزا علی اکبر مرندی
علامه محمد حسین طباطبائی(صاحب المیزان)که از شاگردان ایشان علامه حسن حسن زاده آملی و آیت الله عبدالله جوادی آملی هستند.
سید محمد حسن الهی طباطبائی(برادر علامه طباطبائی)
محمد تقی آملی(که یکی از شاگردان ایشان سید رضی شیرازی هستند)
سید هاشم حداد(که یکی از شاگردان ایشان شیخ محمد صالح کمیلی هستند)
سید عبدالکریم کشمیری
و محمد تقی بهجت(یکی از مراجع معظم تقلید ساکن در قم).
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 1:33 عصر )
»» آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی
پیامبر اکرم(ص)فرمودند:
هر کسی را دو چشم سر و باطن است که با آن غیبها را می بیند و چون خداوند عالم به بنده ای اراده خیر فرماید، چشم های باطن او را باز می کند. (رساله لقاء الله ص ۴۲ )
آیت الله سید جمال گلپایگانی در روستای سعید آباد گلپایگان و در سال ۱۲۹۵ هجری قمری دیده به جهان گشود. ایشان یکی از مراجع تقلید و هم عصر آیت الله سید علی قاضی بودند. و بهره های فراوان معنوی و عرفانی از آیت الله سید احمد کربلائی برده اند.
آیت الله گلپایگانی می فرمود:
شبی از شبهای زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف هم می آمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم(به دستور استادشان) از اصفهان حرکت کردم و به قبرستان تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم. و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم، در این حال در مقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند. آنجا بگذارند و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شد تا آنها صبح بیایند و جنازه را دفن نمایند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قاری قرآن هم مشغول تلاوت شد. من هم که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن آن مرده شدند.
چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به سوی آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد.
نمی دانم اهل چه معصیتی بود؟ از حاکمان جائر و ظالم بود که این طور مستحق عذاب بود؟. و ابداً قاری قرآن اطلاعی نداشت، آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم می لرزید، رنگم پرید و هر چه به صاحب مقبره (قاری قرآن) اشاره می کردم که در را باز کن من می خواهم بیرون بروم، او نمی فهمید، هر چه می خواستم به او بگویم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد. بالاخره به او فهماندم که چفت در را باز کن، من می خواهم بروم. گفت: آقا هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانده و در راه گرگ است تو را می درد.
هر چه خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد به ناچار خود را به در اطاق کشاندم، در را باز کردم و خارج شدم. وتا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی رفتم و چندین بار به زمین خوردم، رفتم در حجره و یک هفته مریض بودم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 1:32 عصر )
»» آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی
حضرت آیت الله شیخ جواد کربلائی فرمودند:
آقای بهجت حدود ۳۰، ۴۰ سال پیش یا بیشتر یک وقتی صحبت ایشان (آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی) را می فرمودند. فرمودند که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء دیدم ایشان( آیت الله گلپایگانی) می خواهند به وادی السلام بروند. من هم همراه ایشان راه افتادم. حالا هر دو ساکت بودند و حرفی نمی زدند و مشغول ذکر بودند. در این تاریکی در وادی السلام سر یک سقیفه ایکه آنجاها هست یک گوشه ای نشستیم. در آن تاریکی ایشان مشغول ذکر بودند. یک دفعه دیدم که از دو تا چشمهای ایشان مثل دو لوله نور بیرون زد. و تمام آن فضا را روشن کرد. و هیچ حرفی هم با هم نداشتیم او مشغول خودش بود. و دوباره برگشتیم و به منزل رفتیم.
(مصاحبه با آیت الله بهجت چهار شنبه ۱۱/۲/۱۳۸۱ در قم )
دیدن صور برزخیه
آن عارف بزرگ ومتقی (آیت الله گلپایگانی) می فر مودند :
من وقتی از اصفهان به نجف اشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را به صورتهای برزخیه خودشان میدیدم به صورتهای وحوش وحیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم. یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم ، از حضرت امیرالمو منین علیه السلام خواستم که این حال را از من بگیرد ، من طاقت ندارم ، آن حضرت علیه السلام هم این حال را از من گرفت و از آن پس مردم را به صورتهای عادی میدیدم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 1:31 عصر )
»» آیت الله سید علی قاضی طباطبائی (1)
آن کس که معرفت خدای نصیبش شده باشد، تنش با خلق است ولی دلش با خداست.
آنچنانکه اگر یک چشم برهم زدن قلبش از یاد خدا غافل شود از شوق خدا میمیرد.
عارف از خلق و مراد و دنیا بی نیاز است و جز خدای تعالی همدردی ندارد
وهیچ گفتار و اشاره و نفسی ندارد مگر به وسیله خدا و برای خدا، واز جانب خدا و با خدا.
(مصباح الشریعه، باب 94)
مردان خدا پردۀ پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
کلام بزرگان درباره آیت الله سید علی قاضی طباطبائی
امام خمینی(ره) : «قاضی کوهی بود از عظمت و مقام توحید.»
علامه طباطبائی : «ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم.»
علامه حسن زاده آملی : «ایشان از اعجوبه های دهر بود.»
(ولادت ایشان در تاریخ 1285 ه.ق و وفاتشان در تاریخ 1366 ه.ق )
و قاضی مرد خداست با همان احوالات خاص مردان خدا. و او به پرده ای از اسرار حقیقت و عبودیت
راه یافته است. آن گاه که در ابتدای طی منازل و مقامات است، صدای ذکر و تسبیح در و دیوار را
می شنود وحقیقت این آیات را شهود می کند که:
یُسَبِحُ للهِ ما فی السمواتِ وَ الارض
کثرت مکاشفات و مشاهدات او در آن هنگام آنقدر زیاد است که می فرماید : نمی توانم آنها را باهم جمع
کنم. و به آداب ذکر، خود را تخلیه می کند ودر عبادات مداومت بسیاری دارد.
اوقاتی از سال یا ماه را کسی از او خبردار نیست، در خلوتی است نهانی با پروردگارش...و کجاست
هیچ کس پاسخی ندارد. به شب بیداری اهمیت بسیاری می دهد، و مسجد سهله مأوای اوست
برای رازو نیاز و نمازش.شب ها صدایش را می شنوند که گاهی در اتاقش امر و نهی می کند،
می گوید برو!...بیا! وکسی نمی فهمد که با کیست و با چیست؟ گاهی عشق او را بی قرار می کند و
سینه اش آنچنان حرارت و سوزش دارد که باید روی قلبش یخ گذاشت.
به وادی السلام زیاد می رود و آنجا ساعتها به تفکر می نشیند و کسی نمی داند با ارواح مؤمنین چه
سرو سری دارد. آرامش و طمأنینه او در اوج فقر و مشکلات زندگی حیرت آور است و عجبا از پناهگاهی
که آنقدر در آن ایمنی دارد که درکی از مشکلات ندارد. سجده های طولانیش حکایت از عشق او دارد،
حال و هوائی دارد که اطرافیان از انقطاع او متعجب می شوند.
از اینکه نام ونشانش جائی بیاید، سخت دل آزرده می شود و دوست ندارد که حتی کسی خود را شاگرد
او بداند. و به راستی او غرق در عالم نور است و بقیۀ چیزها برایش کوچک می نماید و اینک به خاطر
همین عوالم، حرف و حدیثها درباره او آغاز می شود، اتهام صوفیگری و درویشی به او زده می شود
و موجب قهر و عتاب بعضی بزرگان قرار می گیرد.(گزیده ای از کتاب عطش)
بعضی از حالات آیت الله قاضی
«آیت الله قاضی شب های جمعه تا صبح در حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام می ایستاد و هیچ چیز
نمی گفت، نه زیارتی و نه ..... تنها تماشا می کرد.»(ز مهر افروخته ، ص 22)
«او زیاد از خود بی خود می شود و در حالت خاصی فرو می رود، با چشمان باز و بدون تکیه به جائی
وگاهی سه روز به همین حال می ماند و نبض و قلبش هم نمی زند و شاگردانش تنها در این مدت
مواظبند که کسی مزاحم او نشود.» (به نقل از آیت الله نجابت)
«وقتی شاگردانش از او می پرسند آیا شما خدمت حضرت ولی عصر (عج) شرفیاب شده اید می گوید:
(کور است چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیافتد.)»
( به نقل از آیت الله نجابت)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 1:30 عصر )
»» آیت الله سید علی قاضی طباطبائی (2)
عزیزون موسم جوش بهاره چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
در این موسم دمی فرصت غنیمت که دنیای دنی بی اعتباره
احترام علی آقا قاضی به امام خمینی
آیت الله شیخ عباس قوچانی می فرمودند : در نجف اشرف با مرحوم آقای قاضی جلساتی داشتیم وغالبا
افراد با هماهنگی وارد جلسه می شدند و همدیگر را هم می شناختیم. در یک جلسه ناگهان دیدم که
سید جوانی وارد شدند، مرحوم قاضی بحث را قطع کردند و احترام زیادی به این سید جوان نمودند
وبه آن سید جوان فرمودند : آقا سید روح الله در مقابل سلطان جور ودولت ظالم باید ایستاد، باید
مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. این در حالی بود که هنوز زمزمه ای از انقلاب امام نبود
مرحم قوچانی فرمود که ما خیلی آن روز تعجب کردیم، ولی بعد از سالهای زیاد، پس از انقلاب
فهمیدیم که مرحوم قاضی آن روز از چه جهت آن حرفها را زد ونسبت به امام احترام کرد.
(اسوه عارفان ص ۹۲)
عبد الباقی
آیت الله حسینی همدانی، صاحب تفسیر انوار درخشان می فرماید :
یک روز در نجف، مرحوم علامه طباطبائی، از ما برای صرف نهار دعوت کردند و فرمودند :
خداوند متعال به ما فرزندی عنایت فرموده، مجلس عقیقه ای داریم. (قبلا ایشان دارای دو یا سه
فرزند شده بودند که هر کدام در چند ماهگی فوت کرده و برای ایشان فرزندی باقی نمانده بود)
در آن مجلس عقیقه، پنج، شش نفر از آقایان دعوت بودند.
آنجا مرحوم علامه طباطبائی فرمودند که : چند روز پیش آیت الله حاج میرزا علی آقای قاضی
تشریف آورده اند منزل ما، من منزل نبودم، مقداری نشسته اند، موقع رفتن به خانواده فرموده اند
به همین زودی خداوند متعال به شما فرزند پسری عنایت می کند، اسم او را «عبد الباقی» بگذارید
تا انشاء الله برایتان بماند، حال این پسر متولد شده وما اسم او را عبد الباقی گذاشتیم به امید اینکه بماند(اسوه عارفان ص ۴۴و۴۵)
(آقای عبد الباقی طباطبائی فرزند بزرگ علامه طباطبائی هستند که بحمد الله در قید حیات هستند.)
بمیر به اذن خدا!
مرحوم قاضی به مسجد کوفه زیاد می رفتند و برای عبادت در آنجا حجره خاصی داشتند، و زیاد به
این مسجد و مسجد سهله علاقه مند بودند وبسیاری از شبها را به عبادت و بیداری در آنها به روز
می آوردند.
علامه طباطبائی می گوید : در بیرون مسجد به مرحوم قاضی برخورد کردم و سلام کردیم و
احوالپرسی از یکدیگر نمودیم و قدری با یکدیگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد.
با هم گرم صحبت شدیم، در این حال مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد ودر جلوی ما خزیده به
موازات دیوار مسجد حرکت کرد. همین که مار در مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم
مرحوم قاضی اشاره ای به مار کرده و فرمود : مُت بإذن الله «بمیر به اذن خدا» مار فورا در جای
خود خشک شد. مرحوم قاضی بدون آنکه اعتنائی کند شروع کرد به دنباله صحبت که با هم داشتیم.
(اسوه عارفان ص ۶۸)
قرائت قرآن
آیت الله شیخ محمد تقی آملی می فرمود :
من در بحث فقه آیت الله سید علی آقا قاضی شرکت می کردم. روزی از ایشان سؤال کردم
(آن روزهوا بسیار سرد بود) که ما می خوانیم و می شنویم که عده ای موقع قرائت قرآن کریم
جلویشان آفاق باز می شود و غیب و اسرار برایشان تجلی می کند ... ودر حالی که ما قرآن
می خوانیم و چنین اثری نمی بینیم؟ مرحوم قاضی مدت کوتاهی به چهره من نظر کرد سپس فرمود
بلی! آنها قرآن کریم را تلاوت می کنند و با شرایط ویژه، رو به قبله می ایستند .... سرشان پوشیده
نیست، کلام الله را با هر دو دستشان بلند می کنند، و با تمام وجودشان به آنچه تلاوت می کنند توجه
دارند و می فهمند جلوی چه کسی استاده اند.
اما تو قرآن را تلاوت می کنی در حالی که تا چانه ات زیر کرسی رفته ای ! و قرآن را روی زمین
می گذاری در آن می نگری ....!
آیت الله شیخ محمد تقی آملی می گفت : بلی، من همیت طور قرآن می خواندم وزیاد به قرائت آن
می پرداختم، مثل اینکه مرحوم قاضی با من بود و مراقب و ناظر وقت قرائتم بوده است.
بعد از این ماجرا با تمام وجودم به سویش شتافتم و ملازم جلسه هایش شدم. (اسوه عارفان ص ۲۵)
مذاهب جن
آیت الله حسن زاده آملی می نویسد :
جناب استاد ما علامه طباطبائی صاحب تفسیر قیم و عظیم «المیزان»-رضوان الله علیه- فرموده است
که : استاد ما مرحوم آقا سید علی قاضی حکایت کرده که کسی از جن پرسیده است ( و فرموده است
شاید آن کس خود مرحوم آقای قاضی بوده است) : طائفه جن به چه مذاهب اند ؟ آن جن در جواب
گفت : طائفه جن مانند انس دارای مذاهب گوناگون اند، جز اینکه سنی ندارند، برای اینکه در میان ما
کسانی هستند که در واقعه غدیر خم حضور داشتند و شاهد ماجرا بوده اند.(اسوه عارفان ص ۴۸)
حافظ شیرازی
مرحوم قاضی، حافظ شیرازی را هم عارفی کامل می دانستند و اشعار مختلف او را شرح منازل و
مراحل سلوک تفسیر می فرمودند.
برخی از توصیه های آیت الله سید علی قاضی
1. در یک مسجد همیشه نماز نخوانید، به مساجد دیگر نیز بروید، و هر جا دیدید حال پیدا کردید
آنجا نماز بخوانید، و هر جا دیدید حال پیدا نکردید مکان خود را تغییر دهید، واز این مسجد به
مسجد دیگر انتقال یا بید، و خلاصه اینکه توقف در یک مکان بی مورد است و باید دائما دنبال
حال بود، و از هر جا به جای دیگر منتقل شد و هر جا حال بهتر بود آنجا را انتخاب نمود، اگر
در مسجد کوفه نشد به مسجد سهله بروید واگر در سهله نشد به مسجد کوفه بروید و هکذا.
2 . مرحوم علامه طباطبائی و آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی نقل می کردند که ایشان
می فرمود : اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد ، مرا لعن کند.
3 . اما نماز شب پس هیچ چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست، و تعجب از کسی است
که میخواهد به کمال دست یابد ودر حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی
بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب.
«و پاره ای از شب را به نماز خواندن زنده بدار این نافله خاص توست، باشد که پروردگارت تورا
به مقامی پسندیده برساند» سوره اسراء / 79
روایت شده است که نماز شب شرف مؤمن است باعث صحت بدن کفاره گناهان روز و
بر طرف کننده وحشت قبر است.
(چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی / که یکسر مهربانی درد سر بی-
اگر مجنون دل شوریدۀ داشت / دل لیلی از آن شوریده تر بی)
4 . به شما باد به قرائت قرآن در شب با صدای زیبا و غم انگیز ، پس آن شراب مؤمنان است.
5 . زیارت مشهد اعظم - برای کسی که مجاور آن است در هر روز، و رفتن به مساجد معظمه
در حد امکان وهمین طور سایر مساجد ، مؤمن در مسجد مانند ماهی در آب است.
6 . و بعد از نماز های واجب ، تسبیح حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ترک نشود
همانا آن از ذکر کبیر به شمار می آید و حداقل در هر مجلسی یک دوره ذکر شود.
7 . از آن چیزها که بسیار لازم وبا اهمیت است دعا برای فرج حضرت حجت-صلوات الله علیه-
در قنوت نماز وتر است بلکه در هر روز و در همه دعاها.(دو چشمانت پیاله پر زمی بی /
دو زلفانت خراج ملک ری بی - همی وعده کری امروز و فردا/ ندونم مو که فردای تو کی بی)
8 . زیاد به زیارت و دیدار برادران نیک سیرت برود ، چرا که آنها برادران شما در پیمودن راه و
رفیق در مشکلات هستند.(بر گرفته از کتاب اسوه عارفان)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 1:29 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]