وقتی که هجده ماه بیشتر نداشتند ، مادرشان از دنیا می رود و پس از چهار سال پدرشان هم از دنیا
می رود.
ایشان برادر کوچک علامه سید محمد حسین طباطبائی بودند.
از سن دوازده سالگی همراه برادرش علامه طباطبائی به مدرسه طالبیه تبریز می روند تا دروس حوزه
را فرا گیرند.
در سال 1304 هجری شمسی ، دو برادر چند قطعه زمین زراعیشان (به ارث رسیده بود) را به یکی از
آشنایان می سپارند تا هر از چند گاهی برایشان مبلغی از در آمد کشاورزی بفرستد و خود به نجف اشرف
برای ادامه تحصیل می روند.
ماجرای آشنائی این دو برادر با آقای قاضی
آقای قاضی هنگامیکه علامه را می بیند ، به او می گوید : طلبه ای که برای تحصیل به نجف می آید
خوب است غیر از تحصیل به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد ، و از نفس خود غافل نماند.
پس از این آشنائی رفت وآمد این دو برادر به محضر آن مرد خدا آغاز شده و سرسپرده ایشان ، راه
قرب را می پیمودند.
اخلاق
عارفی که خانواده اش در مورد او می گویند :
« او فرشته بود ، اخلاقش تک بود ، فکر نکنیم مثل او پیدا شود.»
(به نقل از همسر) ص 57
همسر آقای الهی از اخلاق خانوادگی ایشان می گوید :
« ما 30 سال با هم زندگی مشترک داشتیم. در این 30 سال من نتوانستم چیزی از ایشان ببینم که
مثلا یک بار بد اخلاقی و پرخاشگری کند یا ایرادی بگیرد. خداوند ایشان را چنان خلق کرده بود که
انگار یک فرشته بود که روی زمین آورده بودند ، همان گونه هم بردنش ، ایشان خیلی صبور بودند.»
ص 63
« همین که از در خانه وارد می شدند ، نگاه می کردند ، اگر می دیدند من از پنجره دارم نگاه می کنم
با خوشحالی می آمدند و می گفتند : همین که تو بلند می شوی و از پنجره نگاه می کنی همه چیز یادم
می رود ، تمام غم و غصه ها می ماند دم در . داخل خانه هم خیلی خوب بودند ما حتی یک اما و لما
با هم نداشتیم.» ص 64
« به بچه ها بسیار حرمت قائل بودند . از اول تا آخر می گفتند : اینها اولاد پیامبرند ، اگر من تندی
کنم خدا از من حساب می کشد. یک بار نشد حرف تندی بزنند یا کاری کنند که مثلا بچه ها بترسند.
خود بچه ها هم خیلی رعایت می کردند. خیلی ملاحظه ادب را می کردند.» ص 69
و دختر ایشان از اخلاق بزرگوارانه پدر می گویند :
آقا واقعا نمونه یک انسان کامل بودند. همه فرزندان را دوست داشتند، ولی به دختران محبت و
احترام خاصی داشتند و از آنها حمایت می کردند، بهترین پدر بود. یک بار هم با ما دعوا نکرد.
اصلا از این رفتارها نداشتیم. همه با هم دوست بودیم. در زندگی ما یکپارچگی خاصی بود.»
ص 69
آقای سید محمد الهی می گوید(پسر آقای الهی):
علاقه خاصی به اشعار حافظ داشت و بعضا هم با آهنگ خاصی آنها را زمزمه می کرد طوری
که ما هم می شنیدیم. وقتی ایشان صدایشان بلند می شد، من و خواهرهایم یواشکی صدای مان را
می خواباندیم که بشنویم. واقعا لذت بخش بود ... البته زندگی با ایشان کلا خاطره بود،
استثنائی نبود که من بخواهم خاطره خاصی بگویم.» ص 71
و این گفتار آیت الله حسن زاده آملی است که :
« این دو ( سید محمد حسن و سید محمد حسین طباطبائی) و شیخ محمد تقی آملی در سیرو سلوک
قرآنی از شاگردان به نام آیت الله قاضی تبریزی بوده اند و حقا در مراقبت، که کشیک نفس کشیدن
است، بسیار قوی و دارای رتبت عندیت بوده اند که " فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر " در شان آنان
صادق بود.» ص 44
سید محمد الهی می گوید :
«ایشان سیرو سلوک را در یک دوران خاص با اعمال خاص نمی دانستند. سیرو سلوک را در همین
زندگی عادی می دانستند. دنیای واقعی مخلوق خداست و به خدا هم ختم می شود، زندگی واقعی هم
همین سیرو سلوک است.» ص 43
به گفتار او از زبان علامه حسن زاده گوش فرا ده :
نکته ای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی، جانم به
فدایش، به یادگار دارم. روزی در شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشریف داشتم و هیچ گاه در
محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا و از کسی گله و شکوی حرف کم و زیاد مادی نشنیدم.
فرمودند : آقا انسان ها معادن اند باید معدنها را درآورد. (ص 4 )
کرامات
آقای سید محمد صادق قاضی طباطبائی می گوید :
« آقای الهی زمانی که در قم بود به روضه ای که در منزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می شد
می رفت. آنها بعد از روضه یک جلسه خصوصی داشتند. یک بار پس از اتمام روضه وقتی برای ایشان
در سینی مسی چای می آورند ایشان انگشت خود را بر لب می گذارد و بعد به سینی مسی می زند،
سینی تبدیل به طلا می شود. اما ایشان می گوید ما طلا را می خواهیم چه کنیم، دوباره انگشت بر لب
می گذارد و به سینی می زند و سینی دوباره به حالت اولیه اش بر می گردد.» ص 115
سید محمد الهی می گوید :
« آقای الهی همه چیز را در مقابل رسیدن به خدا وسیله می دانست. اصلا در زندگی ایشان صحبت از
کرامت نبود ، ایشان وجودشان کرامت بود، آقا معتقد بود تقرب پروردگار هر آن باید محاسبه شود و در
صورتی که واقع نشود آن لحظه خسارت است و باید از آن توبه کرد، اصولا آقای الهی کشف و کرامت
را مقام نمی دانست بلکه می گفت اینها لطفی است از جانب پروردگار و همیشه می فرمود ما طلبی و
حقی از خدا نداریم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم، خواجه هم خود رسم بنده پروری می داند.»
ص 115
(گزیده ای از کتاب الهیه)
« در مورد مخالفتهای شخصی که ناشی از روابط عادی معیشتی می شد سخت گیری نمی کردند.
اصولا آقا زندگی را خیلی آسان می گرفت . علیهذا مخالفت با اشخاص هم بسیار سطحی بود.
تنها در مخالفت با اعتقادات سر سازش نداشت و بسیار سخت گیر بود. »
(ص 89 )
« می گفت ما هر کدام در موجودیت فعلی هستیم و یک طبیعت بالقوه داریم که باید بشویم ،
بودن و شدن ، از بودن به شدن راههائی وجود دارد که به آنها می گوئیم سیر و سلوک .
تمام حکمت اینجاست . از بودن به شدن ، خوب تعریف "شدن" لازم است ، چه می خواهیم بشویم
در گذشته عرفان را خداشناسی تعریف می کردند . ایشان می گفت : نه ! عرفان یعنی خود شناسی
" من عرف نفسه فقد عرف ربه " ما او را نمی توانیم بشناسیم ، ما خود را می شناسیم. »
(ص 92)
هوای پرواز
همسر ایشان می گویند :
« یک روز گفتند بچه ها را خبر کنیم که برای ناهار بیایند اینجا ، سر سفره ناهار ،
یک دفعه سرشان را بر زمین گذاشتند و دیگر چیزی نخوردند . سریع رفتم پیش شان و سرشان را
بلند کردم . گفتند : خانم ! گفتم بله ! گفتند : این با دیگر واقعا دارم می روم.»
( ص 177 )
دختر ایشان می گوید : (این واقعه بعد از رحلت ایشان اتفاق افتاده)
« یک بار من در تهران تنها بودم و پدر بچه ها در خورمشهر بود . من ترسیده بودم چشمانم را بستم
دیدم آقا بالای سر من ایستاده اند . گفتند چرا ناراحتی ؟ گفتم می ترسم !
گفتند من اینجا هستم نترس ، نگران نباش ! بعد از آن قوت قلبی که به من دادند دیگر نمی ترسم
هر اتفاقی که اینجا بیفتد متوجه هستند ، اگر یک ذره ناراحت شوم می فهمند. »
(ص 179)
توصیه ای از آقای الهی :
« یاد بگیرید جز خدا همه چیز را فراموش کنید و غفلتها را از بین ببرید. »
(ص 47)
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
غلام همت آنم که پایبند یکی است به جانبی متعلق شد از هزار برست
(غزلیات سعدی)
آقای حاج سید هاشم میفرمودند :
من در کربلا به دروس علمی و طلبگی مشغول شدم ، و تا سیوطی را میخواندم که چون برای تحصیل
به نجف مشرف شدم ، تا هم از محضر آقا (مرحوم قاضی) بهرمند گردم و هم خدمت مدرسه را بنمایم
(مدرسه هندی : محل اقامت مرحوم قاضی) همین که وارد شدم دیدم روبرو سیدی نشسته است
بدون اختیار به سوی او کشیده شدم ، رفتم و سلام کردم ، و دستش را بوسیدم.
مرحوم قاضی فرمود : رسیدی ! در آنجا حجره ای برای خود گرفتم ، و از آن وقت و از آن جا باب مراوده
با آقا مفتوح شد .
حجره ایشان اتفاقا حجره مرحوم سید بحرالعلوم درآمد .
و مرحوم قاضی بسیار به حجره ایشان می آمدند و بعضی اوقات میفرمودند : امشب حجره را فارغ کن !
من میخواهم تنها در اینجا بیتوته کنم.
(ص 107)
مرحوم قاضی خیلی به ایشان عنایت داشت ، و او را به رفقای سلوکی معرفی نمی کرد ،
و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند . او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم
قاضی موت اختیاری داشته است ، بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می کشید.
(ص 12 )
مرحوم قاضی میفرمودند :
سید هاشم در توحید مانند سنیها که در سنی گری تعصب دارند ، او در توحید ذات حق متعصب است
وچنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزی بتواند در آن خلل وارد سازد.
(ص 13)
رحلت فرزند آقای حداد
مرحوم حداد می فرمودند : بَیگم که دو ساله بود و از دنیا رفت ، در آنوقت من حالی داشتم که ابدا مرگ
و حیات را تشخیص نمی دادم و برای من علی السویه بود .
چون جنازه او را برداشتیم و با پدر زن : أبو عَمشَه برای غسل و کفن و دفن بردیم ،
من أبدا گریه نمی کردماما او به قدری محزون و متاثر بود و گریه می کرد که حال درونی او تغییر کرده بود . و می گفت : این سیدعجب دل سخت و بی رحمی دارد ، اصلا گریه و زاری ننمود ، و حتی اشکش هم نریخت ، و مدتی چون با او در یک منزل زندگی می کردیم با من قهر بود.
(ص 94)
(بر گرفته از کتاب روح مجرد)
فاطمه را فاطمه نامیدند بدلیل اینکه تمام مخلوقات از معرفت به او بریده شده اند .
چادر
روزی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام محتاج به قرض شد و چادر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به نزد مرد یهودی که نامش زید بود رهن گذاشت و آن چادر از پشم بود و قدری از جو به قرض گرفت ، پس یهودی آن چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت ، چون شب شد زن یهودی به آن حجره در آمد ، نوری از آن چادر ساطع دید که تمام حجره را روشن کرده بود چون زن آن حالت غریب را مشاهده کرد به نزد شوهر خود رفت و آنچه دیده بود نقل کرد پس یهودی از استماع آن حالت در تعجب شد و فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه سلام الله علیها در آن خانه است ، به سرعت شتافت و داخل آن حجره شد که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده است ، یهودی از مشاهده این حالت تعجبش زیاده شده ، پس یهودی و زنش به خانه خویشاوندان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانیدند ، و از برکت شعاع چادر فاطمه سلام الله علیها همگی به نور اسلام منور گردیدند.
( منتهی الآمال ص 178 )
و از حسن بصری نقل شده که می گفت : حضرت فاطمه سلام الله علیها عابدترین امت بود و در عبادت حق تعالی آنقدر بر پا می ایستاد که پاهای مبارکش ورم می کرد ، و وقتی پیغمبر خدا صلی الله علیه و اله به او فرمود چه چیز بهتر است از برای زن ؟ فاطمه سلام الله علیه و اله گفت آنکه نبیند مردی را و نبیند مردی او را ، پس حضرت نور دیده خود را به سینه چسبانید و فرمود : ذریة بعضها من بعض .
( منتهی الآمال ص 178 )
روزی حضرت رسول صل الله علیه و اله از اصحاب خود از حقیقت زن سئوال فرمود ، اصحاب گفتند که زن
عورتست فرمود در چه حالی به خدا نزدیکتر است ؟ اصحاب جواب نتوانستند ، چون فاطمه سلام الله علیها این مطلب را شنید عرض کرد که نزدیکترین حالات زن به خدا آنست که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نشود . حضرت فرمود : فاطمه پاره تن من است .
( منتهی الآمال ص 179 )
حدیث
رسول خدا صل الله علیه و اله فرمودند : ای علی ! همانا خداوند تو را به ازدواج فاطمه در آورد و زمین را مهریه او قرار داد پس هر کس بر آن راه برود در حالی که با تو کینه داشته باشد ، راه رفتن او حرام است .
( بحار الانوار ، ج 43 ، ص 141 )
امام باقر علیه السلام فرمودند : در روز قیامت حضرت فاطمه بر در جهنم توقفی دارند . روی پیشانی هر کس نوشته شده است که مؤمن است یا کافر . در این هنگام به یکی از دوستداران خطاکار حضرت فاطمه فرمان میدهند به طرف جهنم برو . فاطمه روی پیشانی او را می خواند . بر روی پیشانی او نوشته شده است ، دوستدار زهرا . حضرت به در گاه خداوند می فرماید : خدایا ! پروردگارا ! نام مرا فاطمه نهادی و فرمودی : به خاطر تو ، دوستدارانت و دوستداران فرزندانت را از آتش جهنم رهایی می بخشم . وعده تو همیشه حق بوده و هیچگاه خلاف وعده خود عمل نکرده ای . خداوند متعال می فرماید : فاطمه جان ! چنین است که می گویی . من تو را فاطمه نام نهادم و هر کس که تو و یا فرزندان تو را دوست بدارد او را از آتش جهنم رهایی می بخشم . وعده من راست است و من خلاف وعده خود عمل نمی کنم . من این بنده ام را به طرف جهنم فرستادم تا تو او را شفاعت کنی و فرشتگان و پیامبران من و هر کس که در محشر است ، مقام تو را پیش من ببینند . هر کس را که مؤمن یافتی دستش را بگیر و داخل بهشت کن .
( بحار الانوار ، ج 8 ، ص 50 )
امام صادق علیه السلام فرمودند : همواره پیامبر قبل از خوابیدن بر گونه فاطمه بوسه می زد و صورت خود را در آغوش فاطمه می گذاشت و برای او دعا می کرد .
( بحار الانوار ، ج 43 ، ص 42 )
رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند : فاطمه پاره تن من است و من از او هستم .
( علل الشرایع ، ص 85 )
ای علی به راستی که فاطمه پاره تن من و نور چشم و میوه دل من است
نماز استغاثه
نماز استغاثه به آن مخدره صلوات الله علیها چنین است که روایت شده هر گاه تو را حاجتی باشد به سوی حق تعالی و سینه ات از آن تنگ شده باشد پس دو رکعت نماز بکن و چون سلام نماز گفتی سه مرتبه تکبیر بگو و تسبیح حضرت فاطمه سلام الله علیها بخوان ، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه یامولاتی یا فاطمة أغیثینی پس جانب راست رو را بر زمین گذار و همین را صد مرتبه بگو پس به سجده برو همین را صد مرتبه بگو پس جانب چپ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو پس باز به سجده برو و صدو ده مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن به درستی که خداوند بر می آورد آن را إنشاءالله تعالی.
حضرت آیت الله سید هاشم حداد میفرمودند : من در تمام مدت سلوک در خدمت مرحوم آقا(قاضی)
نامحرم ندیدم ، چشمم به زن نامحرم نمی افتاد . یک روز مادرم به من گفت : عیال تو از خواهرش خیلی زیباتر است ، من گفتم : من خواهرش رتا به حال ندیده ام ، گفت : چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در اطاق ما ، می آید و میرود و غالباً بر سر یک سفره غذا می خوریم ؟!به رسم اعراب که زنانشان حجاب درستی ندارند ، و در منزل معمولاً همه با هم محشورند ، در عین عصمت تام و عفت کامل - من گفتم : و الله که یک بار هم چشم من به او نیفتاده است.
نظیر این مطلب را مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی از خودشان نقل کردند ، البته در یک اربعین یا بیشتر ، مرحوم قاضی دستوراتی برای ذکر و وِرد و فکر به ایشان داده بودند که از جمله آثارش این بود که : هر وقت در کوچه و بازار که میرفتم ، چشمم به زن نامحرمی می افتاد ، بدون اختیار پلکهایم به روی هم می آمد ، و این مشهود بود که بدون اراده و اختیار من است .
(روح مجرد ص 586)
استاد (آیت الله کشمیری) فرمودند : روزی با جعفر آقای مجتهدی به منزل آقا سید هاشم حداد رفتیم . پس از اینکه به ما خوش آمد گفت ، از جعفر آقا پرسید به کجا رسیدی و چگونه رسیدی؟
ایشان گفت : به ائمه اطهار متوسل شدم ، به من کراماتی دادند که از جمله آن اسم اعظم است
آقای حداد فرمودند : به من اجازه بده تا آن را از تو سلب کنم ، تا مراتب عرفان را به شکلی بهتر و واضح تر طی کنی .
استاد فرمودند : جعفر آقا امتناع کرد ، چرا که خوف آن داشت این کرامات از او گرفته شود و بعد هم چیزی در دست نداشته باشد.
( صحبت جانان ص 110 )
نقل شده که :
ملا هادی سبزه واری گوشت خریده بود و در زیر زمین خانه اش گذاشته بود ، زمانی که ایشان در خانه نبود شخصی به در خانه آمده و گفته بود که به من گوشت بدهید .
اهل خانه گفته بودند گوشت نداریم . گفته بود چرا دارید ، در زیر زمین فلان جا است !
اهل منزل رفتند و دیدند واقعا در زیر زمین همانجا که آن شخص گفته بود گوشت بوده است ، وقتی ملا هادی سبزه واری به خانه می آید به او می گویند امروز شخصی به در خانه ما آمده بود و از غیب خبر می داد و حکایت را برای ملا هادی گفتند .
حاج ملا هادی سبزه واری گفته بود : اصلا رنگش را نمی خواهم ببینم کسی که کرامتش را صرف زیر زمین خانه مردم بکند.
ادامه واقعه قبلی
همگی برای نماز در مسجد براثا پیاده شدیم . در آنجا دیدم امام مسجد : شیخ علی صغیر هم دم از توحید میزند و ندا به لا هو الا هو بلند کرده است .
و چون به کاظمین علیهما السلام آمدیم و رفتیم در وضو خانه عمومی تا وضو بسازیم دیدم من وضو گرفتن را بلد نیستم ، خدایا چرا من وضو گرفتن را نمیدانم ؟ نه صورت را میدانم ،نه دست راست را ، و نه دست چپ را ، و نماز بدون وضو هم که نمیشود.
با خودم گفتم : از این مردی که مشغول وضو گرفتن است کیفیت وضو را می پرسم،
بعد با خودم گفتم : او به من چه میگوید ؟! آیا نمیگوید : ای سید پیر مرد ، تا به حال
شصت سال از عمرت گذشته است و وضو گرفتن را نمیدانی ؟!
ولی همین که به سراغ او می رفتم دیدم خود به خود وضو آمد ، بدون اختیار و علم ،
دست را به آب بردم و صورت را و سپس دستها را شستم ، آنگاه مسحین را کشیدم
و در این حال دیدم آن مرد وضو گیرنده همین که چشمش به من افتاد گفت :
ای سید ! آب خداست . وضو خداست . جائی نیست که خدا نیست !
( روح مجرد ص 70 )
شیخ صدوق در کتاب «امالی» از ابن عباس نقل کرده است که گفت :
اهل بهشت هنگامی که در بهشت غرق در رحمت الهی هستند نوری را مانند نور خورشید مشاهده می کنند که درخشندگی و تابش خاصی دارد .
بهشتیان گویند : خداوندا تو در کتاب عزیز خود فرموده ای : « لا یَرَونَ فیها شَمساً »
( در بهشت خورشید را نمی بینید ) ، پس این چه نوری است ؟
خداوند تبارک و تعالی جبرئیل را به سوی آنها روانه کند و به آنها بگوید :
این نوری که مشاهده کردید نور خورشید نیست ، بلکه علی و فاطمه علیهما السلام
خنده ای کردند ، و از نور لبخند آنها چنین تابشی و درخششی در بهشت ظاهرگردید .
( القطره ج 1 ص 401 )
آقای حداد در ماه رمضان
دو ساعت از شب گذشته به منزل آقا مشرف می شدم تا نزدیک اذان صبح که برای سحور خوردن به خانه باز می گشتم ، یعنی خود آقا وقت ملاقات را در شبها معین کرده بودند ، زیرا روزها دنبال کار می رفتند .
محل اجتماع ، دکه ای بود در کنار مسجدی که ایشان متصدی تنظیف آن بودند ،
و آن دکه به طول و عرض 2 متر در 2 متر بود و ارتفاع سقفش بقدری بود که در آن نمی شد نماز را ایستاده بجای آورد ، چون سر به سقف گیر می کرد ، و در حقیقت اطاق نبود بلکه محلی بود زائد که معمار در وسط پلکان معبر به بام مسجد به عنوان انبار در آنجا در آورده بود .
اما چون مکان خلوت و تاریک و دنجی بود ، آقای حداد آنجا را در مسجد برای خود برگزیده ، و برای دعا و قرائت قرآن و أوراد و اذکاری که مرحوم قاضی می دادند بالأخص برای سجده های طولانی بسیار مناسب بود .
اما نمازها را ایشان در درون شبستان مسجد می خواندند ، و نمازهای واجب را نیز به امام جماعت آن مسجد به نام آقا شیخ یوسف اقتدا می نمودند .
در آن دکه سماور چای و قوری نیز بود ، و مقداری از اساس مسجد هم در کنار آن ریخته بود.
خداوندا از این دکه بدین وضع و کیفیت کسی خبر ندارد ، جز خود مرحوم قاضی که در کربلای معلی در اوقات تشرف بدان قدم نهاده است .
شب تا نزدیک اذان به گفتگو و قرائت قرآن و گریه و خواندن اشعار ابن فارض و تفسیر
نکات عمیق و دقائق أسرار عالم توحید و عشق وافر و زائد الوصف به حضرت
أبا عبد الله الحسین علیه السلام می گذشت .
اما خواب ایشان : اصولاً ما در یکماه (رمضان) خوابی از ایشان ندیدیم .
چون شبها تا طلوع آفتاب بیدار و به تهجد و دعا و ذکر و سجده و فکر و تأمل مشغول بودند ، و صبحها هم پس از خرید نان و حوائج منزل دنبال کار در همان محل شرطه خانه می رفتند، و ظهر هم نماز را در منزل می خواندند ، سپس به حرم مطهر مشرف می شدند ، و گفته می شد عصر مطلقاً نمی خوابیدند ، فقط صبحها بعضی اوقات که بدن را خیلی خسته می بینند ، در حمام سر کوچه رفته و با استحمام آب گرم ، رفع خستگی می نمایند ، و یا مثلا صبحها چند لحظه ای تمدد اعصاب می کنند سپس برای کار می روند ، آنهم آنگونه کار سنگین و کوبنده .
زیرا ایشان نه تنها نعل می ساختند بلکه باید خودشان هم به سُمّ ستوران می کوبیدند .
اما آن وجد و حال و آتش شعله ور از درون ، اجازه قدری استراحت را نمی داد .
(روح مجرد ص 30 تا 33 )