قال علی علیهالسلام:
«با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک بریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند».
در حدیث قدسی خطاب به حضرت موسی (ع) آمده است: *
«یا موسی لا یسعنی ارضی و لا سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن»
ای موسی: زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارد، اما وسعت و گسترهی قلب بندهی مومنم پذیرای من است.
«همه وقت موسم حج است. بگرد بر گِرد کعبه دل!»
برگی از کتاب« نامهها برنامهها» از حضرت علامه حسن زاده آملی:
الهی! خانه کجا و خداوندِ خانه کجا،
طائف آن کجا و عارف این کجا،
آن سفر جسمانی ست و این روحانی،
آن برای دولتمند است و این برای درویش،
آن اهل و عیال را وداع میکند و این ماسوا،
آن ترک مال میکند و این ترک جان،
سفر آن در ماهِ مخصوص است و این همه ماه و
آن را یکبار است و این را همه عمر،
آن سفر آفاق میکند و این سیر اَنفُس،
راهِ آن را پایان است و این را نهایت نبود،
آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانی نباشد،
آن فرش پیماید و این عرش،
آن مُحرِم میشود و این مَحرَم،
آن لباس احرام میپوشد و این از خود عاری میشود،
آن لبیک میگوید و این لبیک میشنود،
آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد،
آن استلام حجر میکند و این انشقاق قمر،
آن را کوه صفا است و این را روح صفا،
آن هروله میکند و این پرواز،
آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم،
آن آب زمزم نوشد و این آب حیات،
آن عرفات بیند و این عرصات،
آن درک مِنا آرزو کند و این ترک تمنّا،
آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را،
آن رمی جمرات کند و این رجم شیطان مرید،
آن حلق رأس کند و این ترک سر،
لاجرم آن حاجی شود و این ناجی،
خُنُک آنکه حاجیِ ناجی ست!
قال علی علیهالسلام:
«با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک بریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند».
بعضی وقتا فکر میکنم چرا میگن: از دل برود هر آنکه از دیده برفت. این جمله رو دوست ندارم. چون واقعیت و کاربرد نداره مگر در مورد کسانی که حد و ظرفیتشون به اندازه همون «انسان خاکی بودن» هست! خیلی ها از جلوی دیده رفتن و از دل نرفتن. این همیشه اثبات شده بر ما، ولی همیشه هم مردم این جمله رو توی زندگیشون تکرار میکنن، هی تکرار میکنن، هی تکرار میکنن. شاید هم مردم عادت دارن به تکرار. اصلا زندگیشون تکراری شده! شاید هم بعضی چیزها رو بهترین ابزار برای بهانه آوردن میبینن!
امروز کودکی را دیدم که نقش کودکی هایش را روی بادبادکی می کشید
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری،
آن است که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی!
قُل لَّن یُصِیبَنَا إِلاَّ مَا کَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ * قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ ... (52- 51 سوره توبه).
ترجمه:
به آنان بگو: جز آنچه خدا براى ما مقرّر کرده است چیزى به ما نمىرسد. او سرپرست ماست و در هر حال به فرمان او عمل مىکنیم و بر او توکّل داریم که مؤمنان باید فقط بر او توکّل کنند (امور خود را به او وانهند و به فرمان و تقدیر او گردن نهند) * به آنان بگو: آیا براى ما جز یکى از این دو نیکى را انتظار مى برید که یا پیروز شویم و غنایمى به دست آوریم و یا مغلوب گردیم و در راه خدا کشته شویم ...
تفسیر:
« هُوَ مَوْلاَنَا » یعنی فقط خدا عهده دار کارهاى ماست و اوست که آنچه به ما مى رسد از پیش مقرّر کرده و ناگوارى ها و خوشى ها را تقدیر نموده است، لذا آنچه برعهده ماست اطاعت از فرمان خدا و تلاش براى برپا داشتن دین و جهاد در راه اوست. « وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ » یعنى چون امور فقط به دست خدا تحقق مى یابد و ما به این مسئله ایمان داریم باید بر او توکّل کنیم و کارها را به او واگذاریم پس اگر سختى و ناگوارى براى ما پیش آمد نه درخور ملامت هستیم و نه سزاوار شماتت و نه باید در ما حزن و اندوهى پدید آید. ما در هر حال به وظیفه خود عمل کردهایم و پاداش خواهیم داشت.
مراد از « حُسْنَیَیْن یا دو نیکى» یکى امور خوشایند مانند پیروزى و به دست آوردن غنیمت و سود، و دیگرى امور ناخوشایند مانند شکست و ناگوارى است که این هر دو از دیدگاه دین نیکوست، چرا که هر دو پاداش عظیم الهى را در پى دارد.
پس اگر نیتمان در انجام امور خیر و در راه رضای خدا باشد و به او توکل کنیم، در آن امر چه پیروز شویم و چه سختی ببینیم و شکست بخوریم در هر حال مورد لطف و رضای خدا خواهیم بود.
دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست بصد خون دل افتاد بدست به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را بمثل ماه فلک نتوان گفت نسبت دوست بهر بی سر و پا نتوان کرد
سرو بالای من آنگه که در آید بسماع چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نـظر پــاک تـــواند رخ جانـان دید که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چگویم که ترا نازکی طبع لطیف تا بحدیست که آهسته دعا نتوان کرد
امام کاظم ع فرمود: در عصر سلیمان بن داود قحطى سختى شد. مردم از وضع بد خود به سلیمان شکایت کردند و از او تقاضا کردند براى آنان از درگاه الهى باران بخواهد. سلیمان گفت: فردا چون نماز صبح بجاى آورم، بیرون مى روم و دعا مى کنم. فردا صبح سلیمان پس از ادای نماز از شهر بیرون رفت، و مردم نیز او را براى دعا همراهى کردند. سلیمان در میان راه مورچه اى را دید که دستها را بسوى آسمان بلند کرده و پاها را بر زمین قرار داده و مى گوید: بارخدایا، ما مخلوقى ضعیف از مخلوقات تو هستیم، و از روزى و رزق تو بى نیاز نیستیم. اى خداوند بزرگ، ما را بواسطه گناهان بنى آدم هلاک مفرما. چون حضرت سلیمان این دعا را بشنید، فرمان داد مردم به شهر بر گردند. زیرا بوسیله دعاى مورچه اى باران رحمت حق بر شما نازل خواهد شد. پس برگشتند و در آن سال بقدرى باران آمد که مانند آن را هرگز ندیده بودند.
مختار الجوامع / ص 101