بسم الله الرحمن الرحیم
ابر کبود پلک تو در حال بارش است
وضعیت هوا و همین یک گزارش است
آئینه ات کجاست؟ نگاهی به خود کنی
تصویر تو در آینه هم رو به کاهش است
جارو مکن که سرفه بگیرد تو را مگر
من مرده ام ، بخواب ، نه یک امر ، خواهش است
تو جلوه کن به عرش که در رشدش این گیاه
هرروز پنج ثانیه محتاج تابش است
وقت نماز با تو خدا حرف میزند؟
یا فاطمه مقابل خود در نیایش است؟
تو ناز کن که ناز تو را میخرد خدا
کوری چشم خیره سر هر چه عایشه است
یاعلی
تنزیل
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود
قحطی استعاره و تمثیل میشود
قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتی خبر رسید که از سردی هوا
گلدسته چند ثانیه قندیل میشود
پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
مژده: شعاع دایره تکمیل میشود
یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
از این حلول هر چه که تشکیل میشود
در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود
از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول
هر آیه با شئون تو تحلیل میشود
تو چشمه ی شگفتی و انجیر میدهی
تحریف قطره های تو انجیل میشود
گاهی درخت میشوی و میوه های تو
خامش غذای سفره ی جبریل میشود
تو سیب میشوی و تو را میل میکند
سرخی گونه هاش که تکمیل میشود
تو میشوی خدیجه و او با وجود تو
حس میکند به آمنه تبدیل میشود
وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره ها
هم مشرب فرات ، لب نیل میشود
وقتی تو ای الهه ی دریا غضب کنی
ماهی بالدار ، ابابیل میشود
طفل تو مبدا همه ی اتفاقها ست
هر سال با حسین تو تحویل میشود
این شعر را ببخش اگر " تو " زیاد داشت
خانم ، غزل ، بدون "تو " تعطیل میشود
چهل سال
ای حضرت مونث در جمع مردها
ای نازک شکستنی اینجا کجا شما؟
ای سیب نو ظهور ، نزول شما بخیر
خوش آمدید از سفر از باغ از خدا!!
اوقات زیر سایه ی طوبا چطور بود؟
اینجا جهنم است نپرسید حال ما
چهل سال منتظر شده یک مرد بی پسر
از شاخه ات بچیند و بی هیچ ادعا...
..حالا که تشنه میشودت چشمه میشوی
وقتی گرسنه میشودت میشوی غذا
نه ماه صبر کردی و نه سال زندگی
نه سال عاشقی کن و این بیست و هفت را
یک سفره کن به وسعت باغ فدک ، زمین
دعوت کن از تمام اهالی روستا
یکتایی و بدون مثل ، مثل هیچکس
مثل علی - که شوهرتان - مثل مصطفا
تو با ظهور این دو نفر مو نمیزنی
خانم بگو شما یکی هستید یا سه تا؟
هم بوی یاس داری و هم بوی سیب و به
میخواستم ببویمت ای گل جدا جدا
هر روزنورمیخورد از چشمهایتان
سیاره ی گرسنه ، خورشید ناشتا
تو کار خانه میکنی اما بدون دست
بر خاک راه میروی اما بدون پا
خسته شدیید از این همه کثرت از این نزول
خسته شدید از تو و من، او، شما و ما
تاول زده است دست شما خاک بر سرم
دستاس را بمن بده خانم چرا شما؟
آیا کسی بدون وضو دست زد به تو؟
ای سیب ، گونه های تو سرخ از حیا چرا؟
من پهلوی تو هستم و تو چشمهای من
من ضربه میخورم و تو باقی ماجرا...
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام می کنم و میخورد به دیواری
که بی خیال گذشت از مقابلم ، آری
سکوت می وزد و می گزند آه مرا
رتیل فاسقی و عنکبوت معماری
نشد تمامیت خوشه ام شراب شود
کشید پنجه به تاکم شغال مکاری
دو گوشواره و یک مشت خاک خوشبو را
گره زدم به پر روسری گلداری ...
که باد آمد و بردش به زادگاهش : عرش
قدیمتر ، به قلم ، لوح و هر چه بشماری
و آب از آب تکان هم نخورد باز امروز
سلام می کنم و میخورد به دیواری ...
بسم الله الرحمن الرحیم
با خون پاک تو کفن تو وضو گرفت
از چشمه ی طهور تن تو وضو گرفت
میخواستی بپوشی اش اما وضو نداشت
پس زود رفت پیرهن تو وضو گرفت
من کشف کرده ام که تو از آب بهتری
دیدم که آب با بدن تو وضو گرفت!!
روزانه پنجمرتبه :زرد و سفید و سرخ
از روح آبی تو تن تو وضو گرفت
چیزی نبود پاکتر از تو بجز خودت
یعنی که با من تو من تو وضو گرفت
قبل از تولد تو که باران گرفته بود
دنیا برای آمدن تو وضو گرفت
خوش باش علی که بازوی او خون نیامده است
عشق تو هستی تو زن تو وضو گرفت!
یاعلی
اصلا بعید نیست که یک مرد محترم
را با دو دست بسته ببینیم باز هم
با چشمهای خیره نگاهش کنیم و او
چیزی به ما نگوید و ما مردم شکم
بعد از غذا که از جگر او شده درست
با چشمهاش قهوه و چایی کنیم دم
حتی بعید نیست که این مرد مدتی
از ما کمک بخواهد و ما نیز لا جرم
عمدا به روی خویش نیاریم و هر کدام
با اکتفا به این کلمه با " نمی رسم"
محکم کنیم قفل در و توی رختخواب
دعوا کنیم بر سر ایجاد یک عدم
شمشیرهایمان که فقط زنگ میخورند
آئینه هایمان همه کورند ، دست کم
یا که نایستیم و نخندیم اینچنین
ــ سینه نمی زنیم اگر زیر این علم ــ
یا محض غیرتی که نداریم لحظه ای
نیت کنیم پشت در بسته ی حرم
این شعر را همیشه بخوانیم بیت بیت
در سالروز دیدن یک مرد محترم
اولین بار که رنگ عددی پیداشد
جلوه بسیار شد و خوب و بدی پیدا شد
چشم وا کردی و پلک ازلیت گم شد
چشم را بستی و خواب ابدی پیداشد
با تو هم لیس کمثله سندی یافت و هم
قل هو الله احد را احدی پیدا شد
خواب دیدم کسی ازآنسوی غیبت آمد
منتظر بودن ما را سندی پیداشد
باز ، بال ملکی زیر دو چشمم خم شد
میوه های جگرم را سبدی پیدا شد
چون که از سنگ صبورم هنری ساخته نیست
من دعا کردم و سنگ لحدی پیدا شد
*********
هر کجا پای شما خورد هزاران چون من
غزل سبزه و کوتاه قدی پیدا شد
یاعلی
آیاتی از سوره لقمان :
* و از مردمان کسی هست که خریدار سخنان بیهوده است تا بی هیچ علمی ( مردم را) از راه خدا گمراه کند و آن را به ریشخند گیرد .
* و انسان را در حق پدر و مادرش سفارش کردیم ، که مادرش او را با ضعف روزافزون آبستن بوده است و از شیر گرفتن او دو سال به طول انجامیده ، پس برای من و پدر و مادرت سپاس بگذار .
* اگر ( عملی) همسنگ دانه خردلی باشد و آنگاه در دل تخته سنگی ، یا در آسمانها و یا در زمین نهفته باشد ، خداوند آن را به میان می آورد .
* و رویت را از مردم بر مگردان و در زمین خرامان راه نرو ، چرا که خداوند هیچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد .
* و هرکس روی دلش را به سوی خداوند نهد و نیکوکار باشد ، به راستی که دست در دستاویزی استوار زده است و سرانجام هر کاری با خداوند است .
* و اگر آنچه درخت در زمین هست قلم شود ، و دریا ( چون مرکب باشد) و سپس هفت دریا به آن اضافه شود ، کلمات الهی به پایان نمی رسد .
* هیچ کس نمی داند که فردا چه به دست می آورد و هیچ کس نمی داند که در کدامین سرزمین می میرد .
ما تشنه این باده هم از روز الستیم
ما جام شکستیم ولی باده پرستیم
*« رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم »
در کاسه ما باده به جز عشق مریزید
کز باده عشق است کز آن باده بجستیم
جز با دل ساقی و به جز ساقی بی دل
نه عهد ببستیم و نه عهدی بشکستیم
چون جام تن ما به پشیزی نخریدند
از جام و هم از دانه و از دام برستیم
هر روز در این بادیه حیران و ملولیم
و ز فتنه ساقی نهان شب همه مستیم
گفتیم که ما را به جز این کار هنر نیست
گفتند که مستید و پریشان ،بله هستیم
ای ساقی اعظم که در این شهر نهانی
ما دلخوش از آنیم که خورشید پرستیم
یکی از ویژگیهایی که انسان شرقی را از سایرین تا حدودی جدا می کند عشق به طبیعی زیستن است که ریشه در نسلهای کهن دارد، او به دنبال معنویت است و ذاتاً صدای مبدأ هستی را می جوید. صدای موسیقی درون را که بر روح و جان انسان مراقبه گر جاری است- صدایی که با تمام قدرت و محدوده ای تخیل ناپذیر انسان را به وجود و جوهره تمامیت هستی سوق می دهد- یاد بابا غلام همت آبادی به خیر که می گوید: کوک ساز باید طوری باشد که دل نوازنده اش را بلرزاند و کوک زمانی این چنین می شود که با ساز دل هم کوک باشد.
حال ما با این دل بی قرار چه کنیم؟ تا به درونی ترین نقطه صدا، هنگام خلقت برسیم؟ برای رسیدن به این کوک تحقیقاتی انجام داده ام که شرح آن در ذیل آمده است، غرض از نگاشتن این مقاله یک کنجکاوی است برای ارضای حس شنیداری آنچه که در گذشته بوده و مسلماً ذائقه و سلیقه هنری در هر دورانی دستخوش تغییراتی است و ساز و صدادهی آن نیز از این امر مستثنی نیست. ولی امروز آن قدر سرخوش از شنیدن نواها و نغمه ها هستیم که بخش عمده و مهمی را که در موسیقی ما به فراموشی سپرده شده نادیده گرفته ایم و آن چگونگی صدادهی سازهاست.
در واقع با ورود به دنیای جدید قسمت عمده ای از فرهنگهای اصیل سرزمینمان رو به نابودی است، در این میان نگاهی داریم به سازهای موسیقی ایران و نوع صدادهی (سنوریته) که در قدیم داشته اند و مقایسه آنها با صدادهی امروزشان عامل مهمی که بعد از کاسه طنینی ساز در صدادهی آن تأثیر به سزایی دارد. تار یا سیم به قول قدما «وتر» می باشد که بررسی نوع جنس آن ، چه در قدیم و چه در دنیای امروز از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و هست. حتی از یک نظر اهمیت نوع جنس وترها برای ساز مهمتر از کاسه طنینی ساز می باشد، چه آنکه با نگاهی کوتاه می توان به این مهم پی برد و دریافت که این نوع و جنس سیمها (وترها) بوده که باعث تغییر کاسه طنینی برخی از سازها شده. در گذشته سازها ، نسبت به وضعیت امروزی حجم کوچکتری داشته اند و هر چه به عقب بر می گردیم حجم کاسه ساز کوچکتر و عمق آن کم تر می شود. تا جایی که بعضی از سازها را (تار) در دوره هایی روی سینه می نواختند و یا حتی از روی نگاره های سنگی متعلق به ۲۵۰۰ قـ. م. می توان دریافت که تنبور را نیز بر روی سینه می نواختند، (شاید به دلیل آنکه کوچک بوده و روی پا ایستایی خوبی نداشته است). بعد از طی این دوره ها در عصر حاضر شاهد این نکته هستیم که بیشتر سازها (تار- سه تار- تنبور) وقتی بعضی از سازهای کمانی مانند کمانچه های کاسه ای پشت بسته از لحاظ حجم و اندازه و کاسه بسیار بزرگتر و عمیق تر شده اند در صورتی که این اتفاق در عود و بربط یا رباب رخ نداده و یا شاید به میزان خیلی کم حادث شده باشد.
مهمترین عامل این تغییر در تار- سه تار- تنبور- کمانچه روی کار آمدن سیم های فلزی است. سیمهایی که نه از نظر کیفی و نه از لحاظ کمی فاقد صدادهی استاندارد و مطلوب ایرانی هستند.
با از بین رفتن نسبی سنت ساخت تارهای ابریشمی و زهی(روی سازهای آن دوره که طنینی نسبتاً بم را ایجاد می کرده) سیم های فلزی روی کار آمدند. سیم هایی که از لحاظ کیفی به هیچ وجه برای مصرف موسیقی طراحی نشده اند ، سیم هایی کاملاً غیرطبیعی ، خشک و فاقد استانداردهای مشخص از لحاظ کمی و کیفی بخصوص برای سازهای ایرانی. (در واقع این سیمها برای مصارف صنعتی تهیه می شوند).
به هر حال بعد از روی کار آمدن این نوع سیمها، نوازندگانی که تهیه تارهای ابریشمی و زهی برایشان قدری دشوار بود طبق معمول بدون هیچ گونه مطالعه و ارزیابی شروع به بستن سیمهای فلزی روی ساز نمودند که البته با اشکالات فراوانی مواجه شدند.
شاید یکی از مشکلات بسیار مهم این سیمها بر روی سازهای کم حجم و کوچک آن دوره (آخرین دوره تاریخی مورد نظر است) صدادهی نامطلوب و زنگ بسیار زیاد آنها بود که با توجه به شرایط اقلیمی ایران و با نگاهی به تاریخ موسیقی این مرز و بوم به هیچ وجه رضایت بخش موسیقیدانان و حتی مردم عادی نبود.
بر فرض مثال می توان از زبان مردم عامی متذکر شد که هرگاه صدای مطلوب و باب دلشان را می شنوند بی اختیار جمله (چه صدای گرمی) را به زبان می آورند.
در این سرزمین صدای گرم مطلوب و باب طبع مردم است البته این ادعا ریشه در قرون گذشته و ناخودآگاه جمعی دارد. ما می دانیم که بیش از هفتاد درصد ایران عزیزمان را مناطق خشک و کویری و نیمه کویری پوشانده است و این شرایط تأثیر بسزایی در لهجه و صدای ساز می گذارد و اگر چنانچه قبول کنیم انسان شرقی، ذاتاً (با توجه به شرایط اقلیمی و ریشه برخورد با موسیقی در شرق) انسان درون گراست، می پذیریم که تولید صدایی درونی توسط نوازندگان و خنیاگران گذشته امری کاملاً طبیعی بوده و این مائیم که پا به پای این عصر بی گفتگو بخشی از یادگار گذشتگان را فراموش کرده ایم.
تحفه نوگرایی (بدون آموزش صحیح) زخمی هم بر صدای سازهای ایرانی زد که یحیی و هم نسلانش التیام بخش این زخم بودند. تا قبل از دوره یحیی تمام تارهایی که تا امروز حفظ شده اند و بیشتر آنها از ساخته های استاد فرج الله می باشد، همگی سازهای کوچک و کم حجم هستند. استاد یحیی اولین سازنده ای بود که با توجه به همان الگو (دهنه نقاره و کاسه) ضمن تغییراتی از حیث زیباشناختی (که با معماری ایرانی و حتی خط نستعلیق و نقاشی مینیاتور ایرانی بی ارتباط نیست)عمق کاسه ساز تار را بیشتر کرد.
شاید یکی از دلیلهای مهمی که در مورد تغییر فیزیکی کاسه این ساز در تاریخ موسیقی ایران ناگفته ماند و کمتر توجهی نسبت به آن شد همین مسئله از بین رفتن تارهای زهی و ابریشمی و صدادهی نامطلوب سیم های فلزی روی کاسه های کم حجم بوده باشد و یا در تنبور که مکرراً هم در مسائل موسیقیدانان برجسته ای چون فارابی، صفی الدین، عبدالقادر مراغه ای و ابن سینا آمده وترهای سازها از روده تابیده شده و استفاده می شده یا از نوعی تار ابریشم.
استاد نریمان نیز اقدام به ساخت تنبور ترکی می کند که بسیار کاسه عمیق و حجیمی دارد. (البته نسبت به تنبورهای قدیم، امروزه تنبورهایی درست می کنند که از تنبور نریمان بزرگتر است)
وقتی تنبورهای قدیمی تر را که مربوط به دوره های قاجار یا قبل تر از آن است مورد بررسی قرار می دهیم به وضعیتی نظیر تار برمی خوریم با کاسه های کشیده و کم حجم.
تنبور بر دو نوع است کاسه ای و ترکه ای (چمنی) که از تنبورهای کاسه ای می توان به تنبور چنگیز گهواره و ترکه ای به تنبور استاد ابراهیم کاوه اشاره کرد که همگی بسیار کم حجم و کشیده هستند.
نگارنده که خود سالها پیرامون موسیقی و چگونگی صدادهی این ساز در گذشته تحقیقات فراوانی کرده و به نقاط و مراکز مختلف تنبور نوازی سفر کرده ام در یکی از سفرها به جیحون آباد صحنه ، با تنبوری مواجه شدم که با وجود داشتن کاسه ای کوچک صدای بمی را ایجاد می کرد، وقتی بیشتر دقت کردم، متوجه شدم که به جای سیم فلزی روی آن تنبور زده تابیده شده بسته اند. این تنبور به تکیه آقا سید نصر الدین جیحون آبادی تعلق داشت و از قرار معلوم ساز دست خود سید بوده.
این ساز صدایی شبیه به ساز رباب داشت و حزن بسیار زیبا و دل انگیزی از صدای آن تولید می شد که این مدتها در ذهنم جلوه گر بود.
تا اینکه چند روز قبل از بزرگداشت استاد سید امرالله شاه ابراهیمی با یکی از هنرجویان (آقای رضا ایزدی) مشغول پرده بندی سازها بودیم که به طور غریبی یاد خاطره ساز مزبور و صدای سحرکننده آن سراسر وجودم را فرا گرفت و به این فکر افتادم زه پرده ای را که برای دستان بندی به کار می رود به جای سیم به کار ببرم و این کار را روی یکی از تنبورهای معمولی (امروزی استاد اسدالله امتحان کردم که صدایی کم ، ولی باب طبع تولید کرد.
بعد از آن با استاد محمد رضا درویشی تماس گرفتم و به شرح ماجرا پرداختم با همان تنبور مذکور برای ایشان قطعاتی اجرا می کردم ، ایشان ضمن تشویق اینجانب متذکر شدند که کوک را کمی پائین تر بیاورم و در ضمن روی ساز کوچک امتحان کنم بهتر است و دلیلش را هم طراحی سازهای بزرگ و کاسه های طنینی برای طنین بیشتر ذکر کردند و فرمودند که ممکن است تارهای زهی روی آن گونه سازها خوب جواب ندهد، بعد از تماس تلفنی ساز کوچکی از استاد اسدالله را که در منزل داشتم، زه کشی کردم.
صدای تنبور کوچک به مراتب عالی تر و خوب تر بود با توجه به اینکه زه های مربوطه برای بستن دستانها و پرده ساخته شده بودند، نه برای وتر. به هر ترتیب بعد از دو روز نوازندگی با این ساز با آقای درویشی تماس گرفتم، ایشان از ساز زهی پرسیدند و بنده هم عرض کردم که خیلی خوب شده کمی هم برای ایشان نواختم. ایشان پیشنهاد کردند که در برنامه بزرگداشت آقای شاه ابراهیمی از این تنبور استفاده کنم و تأکید ایشان بر این بود که: بگذارید مردم قدری صداهای طبیعی را بشنوند ، اتفاقاً اینجانب در مراسم مذکور از ساز زهی استفاده کردم که قضاوت در مورد صدای آن را به جمعی که در سالن حضور داشتند می سپارم.
اما حسی که اینجانب به عنوان نوازنده در حین اجرا با آن ساز داشتم این بود که این صدا ، صدایی معمولی نبود. صدایی بود از جنس بغض خنیاگرانی که نوای سازشان برای امروز غریب است و شاید تکرار صدای گمشده هزاره ها بود که در دل کوچک تنبور و زیردستان من از جدایی ها شکایت می کرد، جدایی از اصل اصلی که خود نوترین است زیرا کامل است و به زم دنیای مدرن هیچ گاه تغییر هویت نمی دهد به دلیل ساده طبیعی بودن و باز به دلیل طبیعی ساده بودن .
بسمه تعالی
کربلا
آمیزه کرب است و بلا...
دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در کشاکش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل ، شتاب کن تا خود را به کربلا برسانیم! می گویی : مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ کار از کار گذشته است . قرن هاست که کار ازکار گذشته است ... اما ای دل ، نیک بنگر که زبان رمز ، چه رازی را با تو باز می گوید :کلّ ارض کربلا و کلّ یوم عاشورا. یعنی اگرچه قبله در کعبه است، اما فَاَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا که پیکر صد پاره تو بر زمین افتد ، آنجا کربلاست ؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره ، که در حقیقت . و هر گاه که عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست ؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره . و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین.
هنوز نیم قرن از حجه الوداع نگذشته ، امت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) تیغ بر اوصیای او کشیده اند و با نام اسلام ، قلب اسلام را که امام است ، می درند! اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند ، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را می پرستند که ابراهیم شکسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله که امامت است، پیکار می کنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود که بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کندو خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همین جا بسنده می کرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین که چه سان وارونه می شود! افمن یمشی مکبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم ؟